حکمیت در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۶۸: خط ۶۸:
[[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] می‌دهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی می‌دهیم محمد {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] می‌شود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر می‌پذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت:
[[ستایش]] مخصوص [[خداوند]] است، هر چند [[روزگار]] پیشامدهای سنگین و خطیر و حوادث بزرگ پیش آورد. [[گواهی]] می‌دهم معبودی جز خداوند یگانه نیست، [[شریک]] ندارد و معبودی با او نیست. و گواهی می‌دهیم محمد {{صل}} [[بنده]] و فرستاده اوست. اما بعد: [[نافرمانی]] از دستور [[نصیحت]] کننده [[مهربان]]، [[دانا]] و با تجربه، باعث [[حسرت]] می‌شود، و [[پشیمانی]] به دنبال دارد. من [[فرمان]] خویش را در مورد [[حکمیت]] به شما گفتم و نظر [[خالص]] خود را در [[اختیار]] شما گذاردم، «[[رأی]] درست آن بود، اگر می‌پذیرفتید». اما شما همانند [[مخالفان]] [[جفاکار]]، و [[نافرمانان]] [[پیمان شکن]] [[امتناع]] ورزیدید، تا به آنجا که نصیحت کننده در [[پند]] خویش گویا به تردید افتاد، و از پند و [[اندرز]] خودداری نمود. مثال من و شما همچون گفتار [[برادر]] «[[هوازن]]» است که گفت:
من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>
من در [[سرزمین]] «منعرج اللوی» دستور خود را دادم؛ ولی این نصیحت تنها فردا ظهر آشکار شد»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۳۵.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[تجلی امامت (کتاب)|تجلی امامت]] ص ۴۵۷.</ref>
==[[تحمیل]] [[حکمیت]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}}==
در حالی که [[جنگ]] در [[صفین]] به [[پیروزی]] نهایی [[سپاه امیرالمؤمنین]]{{ع}} نزدیک بود، به واسطه [[نیرنگ]] [[عمرو بن عاص]] و [[معاویه]] که قرآنها را بر سر نیزه کردند و [[شعار]] می‌دادند «ما [[پیروی]] قرآنیم و جنگ نمی‌خواهیم»، عده‌ای از [[مردم]] [[عراق]] به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] و [[مسعر بن فدکی تمیمی]] و [[زیدبن حصین طایی سنبسی]]<ref>درباره این افراد در بحث از خوارج سخن خواهیم گفت.</ref> (به ظاهر) [[فریب]] خوردند و همراه با گروهی از [[قاریان]] که هم [[رأی]] ایشان بودند و بعد از آن، [[خوارج]] نام گرفتند، گفتند: ای علی! اینک که تو را به [[کتاب خدا]] [[دعوت]] می‌کنند، قبول کن وگرنه تو و یارانت را به آنها [[تسلیم]] می‌کنیم یا با تو همان کاری را می‌کنیم که با پسر [[عفان]] ([[عثمان]]) کردیم. ما [[مکلف]] به عمل به آن چیزی هستیم که در [[قرآن]] است و آن را می‌پذیریم. به [[خدا]] اگر نپذیری با تو همان که گفتیم خواهیم کرد<ref>تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴.</ref>.
با [[اصرار]] و پافشاری این گروه، امیرالمؤمنین{{ع}} به [[اجبار]] و [[اکراه]]، توقف جنگ و [[مذاکره]] و تعیین داور را پذیرفت. آن‌گاه به [[حضرت علی]]{{ع}} گفتند کسی را در پی [[مالک اشتر]] بفرستد و دستور [[عقب‌نشینی]] دهد. آن [[حضرت]] به [[یزید بن هانی]] فرمود: «برو نزد مالک اشتر و بگو جنگ را رها کند و به نزد من باز گردد». [[یزید]]، پیغام را به مالک اشتر داد. مالک که در پهلوی راست [[سپاه]] مشغول جنگ بود به یزید گفت: به امیرالمؤمنین{{ع}} بگو کار جنگ بالا گرفته است و بازگشت در این موقع صحیح نیست. یزید بن هانی به حضور [[امیرمؤمنان علی]]{{ع}} رسید و پاسخ مالک را به اطلاع آن حضرت رسانید.
در این موقع سر و صدا و گرد و غبار از محلی که مالک در حال [[نبرد]] بود، برخاست. [[کوفیان]] به امیرالمؤمنین{{ع}} گفتند: به خدا [[تصور]] می‌کنیم تو به او دستور ادامه جنگ داده باشی. حضرت فرمود: «چطور امکان دارد [[فرمان]] [[نبرد]] داده باشم در حالی که سخنی مخفیانه به او نگفته‌ام». سپس به [[یزید]] فرمود: «به مالک بگو بازگردد که [[فتنه]] رخ داده است؛ اگر می‌خواهد مرا زنده ببیند باز گردد». مالک از صحنه نبرد بازگشت و نزد آن گروه رسید و گفت: «ای [[مردم]] [[عراق]]! ای [[اهل]] [[ذلت]] و ناپایداری! زمانی که شما بر [[دشمن]] [[برتری]] یافتید و آنان [[یقین]] پیدا کردند که بر آنها [[پیروز]] می‌شوید، قرآنها را بالا بردند و شما را به آن [[دعوت]] کردند، در حالی که خودشان آنچه را [[قرآن]] فرمان داده است و نیز [[سنت]] [[پیغمبر]]{{صل}} را رها کردند. به آنها گوش ندهید و به اندازه یک اسب دواندن به من [[فرصت]] دهید که [[امید]] فتح و [[پیروزی]] دارم».
آنها گفتند در این صورت ما نیز [[شریک]] [[گناه]] تو هستیم. مالک گفت: «اکنون که سرشناسان شما کشته شده و اراذلتان باقی مانده‌اند، بگویید چه زمانی برحق بوده‌اید؟ آیا هنگامی که می‌جنگیدید و [[خوبان]] شما کشته می‌شدند؟ اگر چنین باشد و شما دست از [[جنگ]] بردارید بر [[باطل]] خواهید بود؛ یا اینک برحق هستید و کشته شدگانتان که منکر [[فضیلت]] و برتری آنها نیستید و بهتر از شما بودند در [[جهنم]] هستند». گفتند: «ای مالک! ما را رها کن که به خاطر [[خدا]] با آنها جنگیدیم و اکنون نیز به خاطر خدا از جنگ با آنها دست می‌کشیم؛ چراکه ما [[فرمانبردار]] تو و یارانت نیستیم، از ما [[حذر]] کن». مالک گفت: «به خدا به شما [[نیرنگ]] زدند و [[فریب]] خوردید. شما را به ترک جنگ دعوت کردند و پذیرفتید. ای پیشانی سیاهان! [[تصور]] می‌کردم نمازتان از [[بی‌رغبتی به دنیا]] و [[شوق دیدار]] خدا بود، اما می‌بینم که از [[مرگ]] به سوی [[دنیا]] می‌گریزید. [[لعنت]] بر شما که چون شتران سرگین‌خوار هستید. پس از این دیگر [[سربلندی]] نخواهید دید. [[ملعون]] باشید همان‌گونه که [[قوم]] [[ستمگران]] به لعنت دچارند».
سخنان [[مالک اشتر]] در اینان مؤثر واقع نشد و این گروه به سرکردگی [[اشعث بن قیس]] با [[تحمیل]] نظر خویش به [[امیرمؤمنان]]{{ع}}، [[جنگ]] را متوقف کردند و آن [[حضرت]] را مجبور به پذیرش [[حکمیت]] نمودند.
اشعث بن قیس و آنان که بعدها به [[خوارج]] پیوستند به امیرمؤمنان{{ع}} گفتند: ما [[ابوموسی]] را برای حکمیت برمی‌گزینیم. [[حضرت امیر]]{{ع}} فرمود: «در آغاز، [[نافرمانی]] کردید اکنون دیگر نافرمانی نکنید. [[رأی]] من این نیست که ابوموسی را به این کار بگمارم. ابوموسی [[دشمن]] است و [[مردم]] را از [[یاری]] من در [[کوفه]] بازداشته است. من [[ابن عباس]] را [[انتخاب]] می‌کنم». این گروه که بعضاً از [[اشراف کوفه]] بودند، گفتند: چه تفاوتی می‌کند که تو باشی یا ابن عباس؟ ما کسی را می‌خواهیم که نسبت به تو و [[معاویه]] نظر یکسان داشته باشد! امیرمؤمنان{{ع}} فرمود: «پس [[مالک اشتر]] را تعیین می‌کنیم». آنان گفتند: [[آتش]] این جنگ را مالک روشن کرده است. ما به جز ابوموسی به شخص دیگری [[رضایت]] نمی‌دهیم؛ زیرا او ما را از آنچه در آن افتاده‌ایم برحذر می‌داشت.
امیرمؤمنان{{ع}} که دید [[کوفیان]] سخن او را نمی‌پذیرند و [[ابوموسی اشعری]] را به او تحمیل می‌کنند، فرمود: «شگفتا از من [[فرمان]] نمی‌برند و از معاویه [[اطاعت]] می‌کنند». سپس فرمود: «هرچه می‌خواهید بکنید. خداوندا من از کار آنان [[بیزاری]] می‌جویم». آن‌گاه این گروه پس از رد نظر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در تعیین ابن عباس یا مالک اشتر به عنوان [[حکم]] [[عراق]]، ابوموسی را به عنوان [[نماینده]] عراق به آن حضرت تحمیل نموده، و به دشمن معرفی کردند<ref>نک: وقعة صفین، ص۶۶۸ به بعد؛ الاخبار الطوال، ص۲۳۱-۲۳۶؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۳۴-۳۷.</ref>.
بنا بر این گذارده شد که [[نمایندگان]] [[شام]] و عراق در محلی به نام «[[دومة الجندل]]»<ref>برخی نقل‌ها حاکی از آن است که محل نشست حکمین ناحیه‌ای به نام «اَذرُخ» بین حجاز و شام بوده است.</ref> واقع میان [[حجاز]] و شام [[اجتماع]] نموده و در [[فرصت]] مناسب (تا [[ماه رمضان]] آن سال) [[گفتگو]] کنند و ببینند چه کسی باید [[خلیفه]] [[مسلمانان]] باشد. هر نظری که آنان دادند، باید مورد قبول همگان باشد. هر کدام از [[نمایندگان]]، چهارصد نفر از [[سپاهیان]] را همراه داشتند. پس از هشت ماه [[مذاکره]] بر اثر [[دسیسه]] و [[نیرنگ]] [[عمرو بن عاص]] [[نماینده]] [[معاویه]]، نتیجه‌ای که مورد قبول همه مسلمانان باشد به دست نیامد و دو طرف به [[عراق]] و [[شام]] بازگشتند. با این حال [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} در عراق، خلیفه رسمی و منتخب از جانب [[مردم]] بود، و معاویه در شام دعوی [[خلافت]] داشت. پس از نیرنگ عمرو بن عاص مردم شام، معاویه را به عنوان خلیفه «امیرالمؤمنین» خطاب می‌کردند.
بدین ترتیب، تجاهل و [[خیانت]] عده‌ای از مشاهیر و بزرگان [[کوفه]] باعث شد که آنان با [[جسارت]] در مقابل خلیفه‌ای که با او [[پیمان وفاداری]] و [[اطاعت]] بسته بودند، بایستند و او را به پذیرش [[آتش بس]] و مذاکرات [[صلح]] با [[دشمنی]] مجبور کنند که تا آن [[زمان]] باعث ریخته شدن [[خون]] هفتاد هزار نفر در [[صفین]] شده بود. سپس بر خلاف نظر امیرالمؤمنین{{ع}} با مطرح کردن [[حکمیت]] و [[تحمیل]] آن به [[حضرت امیر]]{{ع}} موجب شدند پایه‌های [[حکومت معاویه]] [[استحکام]] یابد و [[خوارج]] پدید آیند و بیشتر مردم از پیرامون [[حضرت علی]]{{ع}} پراکنده شوند.<ref>[[محمد حسین رجبی دوانی|رجبی دوانی، محمد حسین]]، [[کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی (کتاب)|کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی]] ص ۲۰۹.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۲٬۲۶۷

ویرایش