جز
جایگزینی متن - 'شهر مکه' به 'شهر مکه'
خط ۳۳۴: | خط ۳۳۴: | ||
==دوران [[کودکی]]== | ==دوران [[کودکی]]== | ||
[[پدر]] بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، [[عبدالله بن عبدالمطلب|عبدالله]]، [[جوانی]] بسیار [[زیبا]]، [[رشید]]، مؤدب و معقول بود که در همه [[مکه]] میدرخشید. او با [[آمنه دختر وهب]] که از [[فامیل]] نزدیک آنها به شمار میآید، [[ازدواج]] میکند. در حدود [[چهل]] روز بیشتر از ازدواجش نمیگذرد که او با [[عزم]] سفر بازرگانی به [[شام]] و [[سوریه]] از [[مکه]] خارج میشود و در برگشت، در [[مدینه]] [[وفات]] میکند و [[پیامبر خاتم|محمد]]{{صل}} [[یتیم]] به [[دنیا]] میآید. به رسم آن وقت [[عرب]]، برای [[تربیت کودک]] لازم میدانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به [[بادیه]] ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از [[قبیله]] بنیسعد به نام [[حلیمه سعدیه]] از [[بادیه]] به [[مکه]] میآید و این طفل نصیب او میشود؛ حلیمه و شوهرش [[نقل]] میکنند که از روزی که این [[کودک]] پا به [[خانه]] ما گذاشت، گویی [[برکت]]، از [[زمین]] و [[آسمان]] بر [[خانه]] ما میبارید. این [[کودک]] تا چهار سالگی دور از [[مادر]] و دور از جد و [[خویشاوندان]] و دور از [[شهر | [[پدر]] بزرگوار [[پیامبر خاتم|رسول اکرم]]{{صل}}، [[عبدالله بن عبدالمطلب|عبدالله]]، [[جوانی]] بسیار [[زیبا]]، [[رشید]]، مؤدب و معقول بود که در همه [[مکه]] میدرخشید. او با [[آمنه دختر وهب]] که از [[فامیل]] نزدیک آنها به شمار میآید، [[ازدواج]] میکند. در حدود [[چهل]] روز بیشتر از ازدواجش نمیگذرد که او با [[عزم]] سفر بازرگانی به [[شام]] و [[سوریه]] از [[مکه]] خارج میشود و در برگشت، در [[مدینه]] [[وفات]] میکند و [[پیامبر خاتم|محمد]]{{صل}} [[یتیم]] به [[دنیا]] میآید. به رسم آن وقت [[عرب]]، برای [[تربیت کودک]] لازم میدانستند که بچه را به مرضعه بدهند تا به [[بادیه]] ببرد و در آنجا به او شیر بدهد. زنی از [[قبیله]] بنیسعد به نام [[حلیمه سعدیه]] از [[بادیه]] به [[مکه]] میآید و این طفل نصیب او میشود؛ حلیمه و شوهرش [[نقل]] میکنند که از روزی که این [[کودک]] پا به [[خانه]] ما گذاشت، گویی [[برکت]]، از [[زمین]] و [[آسمان]] بر [[خانه]] ما میبارید. این [[کودک]] تا چهار سالگی دور از [[مادر]] و دور از جد و [[خویشاوندان]] و دور از [[شهر مکه]]، در [[بادیه]] در میان [[بادیهنشینان]]، پیش دایه [[زندگی]] میکند. در چهار سالگی [[مادر]] [[مهربان]]، این بچه را در دامن خود میگیرد. برای [[آمنه]] که علاقه وافر به شوهر خود دارد، [[بدیهی]] است که بچه برای او یک یادگار بسیار بزرگ از شوهر [[عزیز]] و محبوبش است، به خصوص اگر این بچه پسر باشد. [[آمنه]] تمام آرزوهای خود در کنار [[عبدالله]] را، در این [[کودک]] خردسال میدید. او برای [[دیدار]] خویشاوندانش به [[مدینه]] [[مسافرت]] میکند و در این سفر [[کودک]] پنج ساله خود و کنیزش [[ام ایمن]] را همراه میبرد. [[آمنه]] در بازگشت، در بین راه [[مکه]] و [[مدینه]]، در منزلی به نام [[ابواء]]، مریض میشود و در همان جا [[وفات]] میکند.[[محمد]] خردسال، [[مرگ]] [[مادر]] را در خلال [[مسافرت]]، به چشم میبیند. [[مادر]] را در همانجا [[دفن]] میکنند و او همراه [[ام ایمن]] به [[مکه]] برمیگردد.<ref>[[مرتضی مطهری|مطهری، مرتضی]]، [[سیری در سیره نبوی (کتاب)|سیری در سیره نبوی]] مجموعه آثار، ج ۱۶، صص ۱۹۲-۱۹۵.</ref> | ||
از [[کودکی]] آثار [[عظمت]] و فوقالعادگی از چهره، [[رفتار]] و گفتار [[محمد]]{{صل}} پیدا بود. [[عبدالمطلب]] که کفالت او را بر عهده داشت، به [[فراست]] دریافته بود نوهاش آیندهای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش [[عبدالمطلب]] درگذشت و طبق [[وصیت]] او، [[ابوطالب]] عموی بزرگش عهدهدار کفالت او شد. [[ابوطالب]] نیز از [[رفتار]] عجیب این [[کودک]] که با سایر [[کودکان]] شباهت نداشت، در شگفت میماند. هرگز دیده نشد که او مانند [[کودکان]] همسالش نسبت به [[غذا]] [[حرص]] و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا میکرد و از [[زیادهروی]] [[امتناع]] میورزید. بر خلاف [[کودکان]] همسالش و بر خلاف عادت و [[تربیت]] آن روز، موهای خویش را مرتب میکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه میداشت. [[ابوطالب]] روزی از او خواست که در حضور او جامههایش را بکند و به بستر رود؛ او این [[دستور]] را با [[کراهت]] تلقی کرد و چون نمیخواست از [[دستور]] عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم. | از [[کودکی]] آثار [[عظمت]] و فوقالعادگی از چهره، [[رفتار]] و گفتار [[محمد]]{{صل}} پیدا بود. [[عبدالمطلب]] که کفالت او را بر عهده داشت، به [[فراست]] دریافته بود نوهاش آیندهای درخشان دارد. هشت ساله بود که جدش [[عبدالمطلب]] درگذشت و طبق [[وصیت]] او، [[ابوطالب]] عموی بزرگش عهدهدار کفالت او شد. [[ابوطالب]] نیز از [[رفتار]] عجیب این [[کودک]] که با سایر [[کودکان]] شباهت نداشت، در شگفت میماند. هرگز دیده نشد که او مانند [[کودکان]] همسالش نسبت به [[غذا]] [[حرص]] و علاقه نشان دهد؛ به غذای اندک اکتفا میکرد و از [[زیادهروی]] [[امتناع]] میورزید. بر خلاف [[کودکان]] همسالش و بر خلاف عادت و [[تربیت]] آن روز، موهای خویش را مرتب میکرد و سر و صورت خود را تمیز نگه میداشت. [[ابوطالب]] روزی از او خواست که در حضور او جامههایش را بکند و به بستر رود؛ او این [[دستور]] را با [[کراهت]] تلقی کرد و چون نمیخواست از [[دستور]] عموی خویش تمرد کند، به عمو گفت: روی خویش را برگردان تا بتوانم جامهام را بکنم. |