حضرت یوسف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۳۲: خط ۳۲:
بدین‌سان موافقت [[یعقوب]] جلب شد و [[برادران]] بی‌درنگ وسایل حرکت را فراهم کردند و به راه افتادند در [[حدیثی]] است که هنگام حرکتشان یعقوب پیش آمد و یوسف را به آغوش کشید و گریست و سپس بدان‌ها سپرد. برادران برای آنکه مبادا یعقوب پشیمان شود و یوسف را از آنان بگیرد، به سرعت از نزد او دور شدند و تا جایی که در معرض دید پدر بودند، به یوسف [[محبت]] و نوازش می‌کردند، اما بعد از دور شدن، عقده‌های دلشان گشوده شد و شروع به [[کتک زدن]] و [[آزار]] او کردند.
بدین‌سان موافقت [[یعقوب]] جلب شد و [[برادران]] بی‌درنگ وسایل حرکت را فراهم کردند و به راه افتادند در [[حدیثی]] است که هنگام حرکتشان یعقوب پیش آمد و یوسف را به آغوش کشید و گریست و سپس بدان‌ها سپرد. برادران برای آنکه مبادا یعقوب پشیمان شود و یوسف را از آنان بگیرد، به سرعت از نزد او دور شدند و تا جایی که در معرض دید پدر بودند، به یوسف [[محبت]] و نوازش می‌کردند، اما بعد از دور شدن، عقده‌های دلشان گشوده شد و شروع به [[کتک زدن]] و [[آزار]] او کردند.
یوسف برخلاف [[انتظار]] خود دید که یکی از برادران پیش آمد و او را بر [[زمین]] انداخت و شروع به زدن و آزارش کرد. فرزند [[معصوم]] و بی‌گناه یعقوب برای دفع آزار او به [[برادر]] دیگرش [[پناهنده]] شد، ولی او نیز به جای [[دفاع]] از وی، به آزار و شکنجه‌اش دست گشود و خلاصه به هر کدام [[پناه]] می‌برد، او را از خود رانده و کتکش می‌زدند و حتی یکی از آنان که بعضی گفته‌اند روبیل بود پیش آمد و خواست او را بکشد، اما [[لاوی]] یا [[یهودا]] [[مخالفت]] کرده و گفت: قرار نبود او را به [[قتل]] برسانید و بدین ترتیب مانع قتل او گردید و قرار شد یوسف را در چاهی بیندازند و ناپدیدش کنند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۲۸.</ref>
یوسف برخلاف [[انتظار]] خود دید که یکی از برادران پیش آمد و او را بر [[زمین]] انداخت و شروع به زدن و آزارش کرد. فرزند [[معصوم]] و بی‌گناه یعقوب برای دفع آزار او به [[برادر]] دیگرش [[پناهنده]] شد، ولی او نیز به جای [[دفاع]] از وی، به آزار و شکنجه‌اش دست گشود و خلاصه به هر کدام [[پناه]] می‌برد، او را از خود رانده و کتکش می‌زدند و حتی یکی از آنان که بعضی گفته‌اند روبیل بود پیش آمد و خواست او را بکشد، اما [[لاوی]] یا [[یهودا]] [[مخالفت]] کرده و گفت: قرار نبود او را به [[قتل]] برسانید و بدین ترتیب مانع قتل او گردید و قرار شد یوسف را در چاهی بیندازند و ناپدیدش کنند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۲۸.</ref>
==یوسف [[معصوم]] در [[چاه]]==
چنانچه از [[آیات قرآنی]] استفاده می‌شود هنگامی که [[برادران]] وقتی به صحرا آمدند، [[تصمیم]] گرفتند یوسف را به چاه بیندازند و تصمیم قبلی آنان این بود که به هر ترتیبی شده یوسف را از پدر دور کنند و به سرزمینی دور ببرند تا به او دستی نرسد، اما وقتی به صحرا آمدند و شاید در بین مسیر، گذرشان به چاهی افتاد و به این [[فکر]] افتادند تا او را در چاه افکنند و بدین طریق هدفشان را عملی سازند.
در این که چاه مزبور آیا معروف بوده و سر راه کاروانیان قرار داشته که هنگام رفت و آمد از آن چاه آب می‌کشیده‌اند، یا این که در بیابان دور افتاده‌ای قرار داشت که در زمان‌های سابق، از آن بهره‌برداری می‌شده و آن [[روز]] از استفاده افتاده بود یا فقط چوپان‌های بیابان که از محل آن [[آگاه]] بودند از آن بهره می‌بردند، [[اختلاف]] است.
[[شیخ طبرسی]] نقل کرده که برخی گفته‌اند: این چاه در بیابان دور افتاده و بی‌آب و علفی بود و سر راه کاروانیان نبود و کاروانیانی هم که سر چاه آمده و یوسف را بیرون آوردند<ref>مجمع البیان، ج۵، ص۲۱۹ - ۲۲۰.</ref>، راه گم کرده و [[بیراهه]] آمده بودند و به طور تصادفی از آنجا می‌گذشتند. در [[تفسیر روح البیان]] آمده است چاه مزبور در سه فرسخی [[کنعان]] قرار داشت که آن را [[شداد]] هنگام آباد کردن [[سرزمین]] [[اردن]]، حفر کرده بود و هفتاد ذرع یا بیش‌تر عمق داشت و مخروطی شکل هم بود یعنی دهانه آن تنگ و قعر آن فراخ بود<ref>تفسیر روح البیان، ج۴، ص۲۳۳.</ref> و معلوم نبود که چرا و به چه منظور آن را به این صورت حفر کرده بودند.
بعضی گفته‌اند که آب آن [[شور]] و قابل استفاده نبود و چون یوسف در آن چاه افتاد از [[برکت]] آن حضرت، آب چاه شیرین شد و مورد استفاده قرار گرفت<ref>از این آیه شریفه که می‌فرماید: یکی از آنها گفت: {{متن قرآن|...لَا تَقْتُلُوا يُوسُفَ وَأَلْقُوهُ فِي غَيَابَتِ الْجُبِّ يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ}} «گوینده‌ای از آنان گفت: اگر می‌خواهید کاری بکنید یوسف را نکشید، او را در ژرفگاه چاه بیندازید تا کاروانی وی را بردارد» سوره یوسف، آیه ۱۰.</ref> چنین استفاده می‌شود که اولاً، این [[چاه]] معروف بوده است. ثانیاً، سر راه کاروانیان و رهگذران بوده است؛ زیرا بعید نیست الف و لام در «الجب» الف و لام [[عهد]] باشد و از این جمله هم که گفت: {{متن قرآن|يَلْتَقِطْهُ بَعْضُ السَّيَّارَةِ}} می‌توان فهمید که چاه بر سر راه بوده است، نه در جای پرت و دور افتاده‌ای. ([[مجمع البیان]]، ج۵، ص۲۲۰).</ref>.
به هرحال یوسف را کنار چاه آوردند و پیراهنش را بیرون کرده و ریسمانی به کمرش بستند و او را میان چاه سرازیر کردند. یوسف از آنان خواست لااقل پیراهنش را بیرون نکنند و به آنها گفت: «این پیراهن را بگذارید تا تن خود را بدان بپوشانم». با لحن تمسخرآمیزی در جوابش گفتند: «[[خورشید و ماه]] و یازده [[ستاره]] را بخوان تا همدم و [[یار]] تو باشند». در [[تفسیر قمی]] آمده است که بدو گفتند: «پیراهنت را بیرون آور». یوسف گریست و گفت: «ای [[برادران]] برهنه‌ام می‌کنید؟» یکی از آنها کارد کشید و گفت: «اگر بیرون نیاوری تو را می‌کشم». حضرت دست بر لب چاه می‌گرفت که در چاه نیفتد، و از آنان می‌خواست تا او را به چاه نیندازند، ولی آنها با کمال [[خشونت]] دست‌های او را از لبه چاه دور کرده و میان چاه سرازیرش کردند، وقتی به نیمه‌های آن رسید، به منظور [[قتل]] او یا روی [[کینه]] و رشکی که بدو داشتند، ریسمان را رها کردند و یوسف به قعر چاه افتاد و چون قعر چاه آب بود یوسف در آب افتاد و آسیبی ندید. سپس به طرف سنگی که در چاه بود رفته و بالای آن آمد و خود را از آب بیرون کشید.
برخی معتقدند منظور از {{متن قرآن|غَيَابَتِ الْجُبِّ}} که در دو جای این داستان در [[قرآن]] آمده، جایگاه مخصوصی بوده که در کناره [[چاه]] بالای سطح آب می‌کنده‌اند و جای نشیمن و استفاده از آب چاه بوده است و این که یوسف را در آن جایگاه [[زندانی]] کردند، برای آن بود که نخواستند مستقیماً وی را بکشند و از طرفی منظورشان را نیز عملی کرده باشند.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۲۳۰.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۲۸۲

ویرایش