شهادت امام رضا: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام رضا
| موضوع مرتبط = امام رضا
| عنوان مدخل  = شهادت امام رضا
| عنوان مدخل  =  
| مداخل مرتبط =  
| مداخل مرتبط =  
| پرسش مرتبط  =
| پرسش مرتبط  =
}}
}}
== مقدمه ==
[[مأمون]] پس از مدت‌ها که [[اخبار]] ناخوشایندی از [[نافرمانی]] [[عباسیان]] در [[بغداد]] می‌شنید، [[تصمیم]] گرفت تا خود برای [[آرام‌سازی]] وضعیت، به سوی مرکز پیشین [[خلافت عباسی]] حرکت کند<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۵۶.</ref>. به ویژه آنکه خبر رسید در یک گردهمایی و با حضور بزرگان [[خاندان عباسی]]، برخلافت [[ابراهیم]]، پسر [[مهدی عباسی]]، توافق شده است. عباسیان بر [[اقدام]] خود پافشاری می‌کردند و گفته شده است که به هر کس با ابراهیم [[بیعت]] می‌کرد، مبلغی به عنوان [[پاداش]] می‌پرداختند<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۷۰.</ref>؛ اما واضح بود که با وجود [[تعصب]] [[عربی]] و خاندانی عباسیان، حضور [[فضل بن سهل ایرانی]] به عنوان بالاترین [[مقام]] لشکری و کشوری و [[امام رضا]]{{ع}} به عنوان [[خلیفه]] بعدی، مانعی بزرگ در برقراری [[روابط]] مأمون و عباسیان به شمار می‌رفت.
در اوایل [[شعبان]] [[سال ۲۰۲ ق]] و با رسیدن کاروان مأمون به [[سرخس]]، گروهی از سوی مأمون به فضل بن سهل [[حمله]] کرده و او را از پای در آوردند. نقل شده است که وی آنچنان در [[رأی]] و عمل مأمون تأثیرگذار بود که [[اهل بغداد]] و عباسیان، مأمون را [[اسیر]] جادوی وی می‌خواندند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۴۶.</ref>. مأمون برای پوشاندن اقدامش، خود را داغدار فضل نشان داد، دستور [[قتل]] [[قاتلان]] را صادر کرد و سرهای آنان را برای [[حسن بن سهل]]، [[برادر]] فضل و [[والی]] واسط فرستاد و حسن را به عنوان [[وزیر]] [[انتخاب]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۵.</ref>. بر پایه برخی گزارش‌ها از همین [[زمان]] نیز امام رضا{{ع}} به طور ویژه تحت نظر قرار گرفته و کمتر [[اجازه]] داشت با دیگران [[ارتباط]] برقرار کند<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۹۷.</ref>.
مأمون نمی‌توانست میان [[حفظ]] [[منصب]] ولایتعهدی برای امام رضا{{ع}} و [[همراهی]] عباسیان جمع کند. بدین جهت بعدها تصمیم خود درباره [[امام]]{{ع}} را توجیه کرد و گفت که این اقدام برای جبران محبت [[امام علی]]{{ع}} به عباسیان در دوره خلافتش بوده است. دستیابی به [[حمایت]] عباسیان برای مأمون چنان اهمیت داشت که وی پس از شهادت امام رضا{{ع}} و پیش از ورود به [[بغداد]] در نامه‌ای خطاب به [[عباسیان]] از این موضوع به آنان خبر داد و درخواست کرد که از این پس به [[اطاعت]] وی در آیند. گفته شده که وی [[معتقد]] بود، تنها دلیل مخالفت‌های عباسیان با [[خلیفه]]، روی کار بودن [[امام رضا]]{{ع}} بوده است<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۷.</ref>.
== شهادت امام رضا {{ع}} ==
اقوال متعددی درباره [[زمان]] و کیفیت شهادت امام رضا{{ع}} وجود دارد<ref>برای نمونه، ر.ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۰۰؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۱۱۲.</ref>؛ برای نمونه، برخی علمای [[اهل سنت]] بر این باورند که [[مأمون]]، امام رضا{{ع}} را [[مسموم]] نکرده است یا اینکه ایشان به دست کسی غیر از مأمون مسموم شده است؛ اما بر اساس نقل مشهور و صحیح<ref>کلینی، کافی، ج۱، ص۴۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۸.</ref>، آن حضرت در آخرین [[روز]] ماه صفر [[سال ۲۰۳ ق]] و ۵۵ سالگی، به دست مأمون مسموم شد و به [[شهادت]] رسید. مطابق قول [[اباصلت]]، مأمون، امام رضا{{ع}} را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد تا از انگور بخورند و آن حضرت به واسطه آن مسموم شد<ref>طبرسی، اعلام الوری، ص۸۲- ۸۳.</ref>.
مأمون تا یک روز خبر [[شهادت امام]]{{ع}} را آشکار نکرد. او در یک برنامه از پیش تعیین شده نخست محمد پسر [[امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}}، عموی امام رضا{{ع}} و جمعی از [[علویان]] حاضر در [[خراسان]] را مطلع ساخت. خود نیز با [[گریه]] و [[اندوه]] بسیار این خبر را به آنان [[تسلیت]] گفت. سپس پیکر امام رضا{{ع}} را به آنان نشان داد و آنان را بر سالم بودن بدن امام{{ع}} [[گواه]] گرفت<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۷.</ref>. [[رفتار]] ریاکارانه مأمون سبب نشد که [[مردم]] پس از اطلاع از شهادت امام{{ع}} متوجه [[اقدام]] مأمون نشوند، از این رو، [[اجتماعی]] تشکیل داده و به [[اعتراض]] پرداختند. مأمون به وسیله عموی امام رضا{{ع}} مردم را متفرق ساخت و اعلام شد که آن حضرت در زمان دیگری [[تشییع]] خواهند شد. وضعیت به حدی متشنج بود که پیکر امام{{ع}} به دستور [[مأمون]] شبانه و در [[قریه]] سناباد از توابع [[نوقان]] در ناحیه [[طوس]] و در کنار [[قبر]] [[هارون عباسی]]، [[دفن]] شد<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
بررسی اوضاع [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] [[شهرهای اسلامی]] در دوره مأمون نشان می‌دهد، به رغم آنکه وی موفق شد با انتصاب امام{{ع}} به [[ولایتعهدی]]، تا مدتی کوتاه نظر [[شیعیان]] و [[علویان]] را نسبت به خود جلب کند، ولی [[امام رضا]]{{ع}} با تدبیرهای حکیمانه خود نه تنها حیله‌های مأمون را خنثی کرد، بلکه موفق شد تا نهایت بهره را در [[ترویج]] [[تشیع]] [[ناب]] از جلسات عمومی، یا [[مناظرات]] در جایگاه ولایتعهدی [[عباسیان]] ببرد. بنابراین، هم [[محبوبیت]] امام رضا{{ع}} و هم جوشش [[امید]] و [[رضایت]] در [[قلوب]] شیعیان به طور چشمگیری افزایش یافت<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۶۰؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۸۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]]، ص ۱۱۴.</ref>
== شهادت امام رضا {{ع}} از دیدگاه [[روایات]] ==
== شهادت امام رضا {{ع}} از دیدگاه [[روایات]] ==
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} می‌فرمایند: {{متن حدیث|تُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ}}؛ «[[فرزندی]] از فرزندانم در [[زمین]] [[خراسان]] کشته خواهد شد»<ref>مجمع البحرین، ج۳، ص۳۸، ذیل واژه حفد.</ref>. در روایتی از [[امام صادق]] {{ع}} نقل شده: {{متن حدیث|يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى اسْمُهُ اسْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} إِلَى أَرْضِ طُوسَ وَ هِيَ بِخُرَاسَانَ يُقْتَلُ فِيهَا بِالسَّمِّ}}؛ «مردی از [[نسل]] فرزندم [[موسی]] که نامش هم چون نام [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]] {{ع}} می‌باشد، به خراسان خواهد رفت و در آنجا به وسیله زهر، به [[شهادت]] خواهد رسید»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۵۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref>
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} می‌فرمایند: {{متن حدیث|تُقْتَلُ حَفَدَتِي بِأَرْضِ خُرَاسَانَ}}؛ «[[فرزندی]] از فرزندانم در [[زمین]] [[خراسان]] کشته خواهد شد»<ref>مجمع البحرین، ج۳، ص۳۸، ذیل واژه حفد.</ref>. در روایتی از [[امام صادق]] {{ع}} نقل شده: {{متن حدیث|يَخْرُجُ رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ ابْنِي مُوسَى اسْمُهُ اسْمُ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ {{ع}} إِلَى أَرْضِ طُوسَ وَ هِيَ بِخُرَاسَانَ يُقْتَلُ فِيهَا بِالسَّمِّ}}؛ «مردی از [[نسل]] فرزندم [[موسی]] که نامش هم چون نام [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]] {{ع}} می‌باشد، به خراسان خواهد رفت و در آنجا به وسیله زهر، به [[شهادت]] خواهد رسید»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۵۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص ۴۴۴.</ref>


== شهادت امام {{ع}} از زبان [[اباصلت]] ==
== شهادت امام {{ع}} از زبان [[اباصلت]] ==
مهم‌ترین مسئله‌ای که [[تاریخ‌نویسان]] به آن پرداخته‌اند، نحوه [[به شهادت رسیدن]] [[امام رضا]] {{ع}} می‌باشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، [[هرثمة بن أعین]]، [[عبداللّه بن بشیر]] و [[محمد بن جهم]] به ثبت رسیده است. طبق تحقیقات وسیع و دقیق در مورد شهادت امام {{ع}} از زبان هرثمة بن [[اعین]]، مشخص گردید که [[تاریخ]] [[مرگ]] هرثمة بن اعین، سه سال قبل از شهادت امام رضا {{ع}} بوده و نمی‌توانسته [[شاهد]] شهادت امام رضا {{ع}} بوده و [[امام]] {{ع}} با وی پیرامون شهادتشان صحبتی داشته باشند. بنابراین گزارش وی که تاریخ نویسان در گذشته به آن دامان زده‌اند، مردود و بی‌اعتبار است<ref>گزارش شهادت امام رضا {{ع}} از زبان هرثمة بن اعین، در کتاب عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۴، ص۶۰۲ تا ص۶۱۳ آمده است. برای آشنایی بیشتر با این شخصیت، به تیتر واژه هرثمة بن اعین مراجعه کنید.</ref>.
مهم‌ترین مسئله‌ای که [[تاریخ‌نویسان]] به آن پرداخته‌اند، نحوه به شهادت رسیدن [[امام رضا]] {{ع}} می‌باشد در این باره، گزارشاتی از اباصلت، [[هرثمة بن أعین]]، [[عبداللّه بن بشیر]] و [[محمد بن جهم]] به ثبت رسیده است. طبق تحقیقات وسیع و دقیق در مورد شهادت امام {{ع}} از زبان هرثمة بن اعین، مشخص گردید که [[تاریخ]] [[مرگ]] هرثمة بن اعین، سه سال قبل از شهادت امام رضا {{ع}} بوده و نمی‌توانسته [[شاهد]] شهادت امام رضا {{ع}} بوده و [[امام]] {{ع}} با وی پیرامون شهادتشان صحبتی داشته باشند. بنابراین گزارش وی که تاریخ نویسان در گذشته به آن دامان زده‌اند، مردود و بی‌اعتبار است<ref>گزارش شهادت امام رضا {{ع}} از زبان هرثمة بن اعین، در کتاب عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، باب ۶۴، ص۶۰۲ تا ص۶۱۳ آمده است. برای آشنایی بیشتر با این شخصیت، به تیتر واژه هرثمة بن اعین مراجعه کنید.</ref>.
 
اما [[بهترین]] و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] می‌باشد. [[امید]] است از این پس، در مورد گزارش شهادت امام رضا {{ع}}، تنها به گزارشی از ایشان استناد شود. [[ابن بابویه قمی]] به [[سند معتبر]] در [[عیون اخبار الرضا]] {{ع}} آن را نقل کرده است. اباصلت می‌گوید: «یک [[روز]] قبل از شهادت [[حضرت رضا]] {{ع}}، نزد ایشان بودم. [[حضرت]] فرمودند: ای اباصلت! به این قبّه‌ای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از [[خاک]] برگیر و نزد من بیاور. من طبق [[دستور]] [[حضرت]]، خاک‌ها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر [[هارون]] بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که [[قبر]] او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور می‌دهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ می‌زنند به صخره‌ای اصابت می‌کند که اگر تمام کلنگ داران توس جمع شوند، نمی‌توانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند، فرمودند: به زودی دفن من در این موضع خواهد بود، پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و [[حق تعالی]] هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را [[باغی]] از باغ‌های بهشتی می‌گرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر قبر، رطوبتی ظاهر می‌شود، همان وقت آنچه را که به تو می‌آموزم بخوان تا به [[قدرت الهی]]، آن قدر آب می‌جوشد که لحد را فرا می‌گیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر می‌شوند، و این نانی را که به تو می‌دهم، برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر می‌شود و آن ماهیان کوچک را می‌بلعد؛ و ناپدید می‌شود. پس در آن هنگام، دست خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو [[تعلیم]] می‌کنم قرائت کن تا آب‌ها بر زمین فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر می‌کنید، قبر به هم متصل می‌گردد و احتیاج به ریختن خاک نمی‌باشد. همانا این [[اعمال]] تو در حضور مأمون خواهد بود».
 
[[اباصلت]] می‌گوید: «فردای آن [[روز]]، من در [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} بودم. آن حضرت بعد از [[نماز صبح]]، جامه‌هایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا این که [[غلام]] [[مأمون]] آمد. آنگاه [[امام]] {{ع}} [[کفش]] خویش را پوشیدند و ردای [[مبارک]] را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای [[اباصلت]]! به مجلس مأمون داخل می‌شوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن می‌گویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو».


اباصلت در ادامه می‌گوید: «[[حضرت]] به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر می‌بردم، منتظر ماندم و بدون این که کسی متوجه گردد، به [[سخنان امام]] {{ع}} و مأمون، گوش فرا می‌دادم. با ورود امام {{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام {{ع}} آمد و آنچه می‌توانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به [[اصرار]] ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و امام {{ع}} قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که مأمون گفت: ای پسرعمو! کجا می‌روی؟! امام {{ع}} در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر [[زمین]] افتاد، فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی».
اما [[بهترین]] و مستندترین گزارش، گزارش جناب [[اباصلت هروی]] می‌باشد. [[امید]] است از این پس، در مورد گزارش شهادت امام رضا {{ع}}، تنها به گزارشی از ایشان استناد شود. [[ابن بابویه قمی]] به سند معتبر در [[عیون اخبار الرضا]] {{ع}} آن را نقل کرده است. اباصلت می‌گوید: «یک [[روز]] قبل از شهادت [[حضرت رضا]] {{ع}}، نزد ایشان بودم. حضرت فرمودند: ای اباصلت! به این قبّه‌ای که [[قبر]] [[هارون الرشید]] در آن است وارد شو و از چهار طرف قبر او، مشتی از خاک برگیر و نزد من بیاور. من طبق [[دستور]] حضرت، خاک‌ها را آماده کردم، حضرت آن خاکی را که مربوط به پشت و پایین و بالای سر [[هارون]] بود، بوئیدند و سپس بر [[زمین]] ریختند و فرمودند: [[مأمون]] قصد دارد مرا پشت سر هارون [[دفن]] کند که [[قبر]] او [[قبله]] من قرار گیرد و دستور می‌دهد که آن ناحیه را حفر کنند، ولی زمانی که کلنگ می‌زنند به صخره‌ای اصابت می‌کند که اگر تمام کلنگ داران توس جمع شوند، نمی‌توانند آن را حرکت دهند. وقتی حضرت خاک سمت قبله را بوئیدند، فرمودند: به زودی دفن من در این موضع خواهد بود، پس امر کن که این محل را حفر کنند تا ضریحی نمایان شود و امر کن که لحد آن را دو ذراع و یک وجب بسازند و [[حق تعالی]] هر اندازه که خواهد آن را گسترده خواهد نمود و آن را [[باغی]] از باغ‌های بهشتی می‌گرداند. در آن هنگام از جانب بالای سر قبر، رطوبتی ظاهر می‌شود، همان وقت آنچه را که به تو می‌آموزم بخوان تا به [[قدرت الهی]]، آن قدر آب می‌جوشد که لحد را فرا می‌گیرد و ماهیان کوچکی در آب ظاهر می‌شوند و این نانی را که به تو می‌دهم، برای آنها در آب ریزه کن تا آن ماهیان بخوردند؛ سپس ماهی بزرگی ظاهر می‌شود و آن ماهیان کوچک را می‌بلعد؛ و ناپدید می‌شود. پس در آن هنگام، دست خود را در آب بگذار و این دعایی را که به تو [[تعلیم]] می‌کنم قرائت کن تا آب‌ها بر زمین فرو رود و قبر خشک گردد. آنگاه که مرا درون قبر می‌کنید، قبر به هم متصل می‌گردد و احتیاج به ریختن خاک نیست. همانا این [[اعمال]] تو در حضور مأمون خواهد بود».


آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از خانه مأمون بیرون آمدند. من به [[دستور امام]]، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ اباصلت! آنها کار خود را انجام دادند. و در این هنگام، زبان آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۴۴۴.</ref>
[[اباصلت]] می‌گوید: «فردای آن [[روز]]، من در [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} بودم. آن حضرت بعد از [[نماز صبح]]، جامه‌هایشان را پوشیدند و در [[محراب]] نشستند و گویا [[منتظر]] چیزی بودند. تا اینکه [[غلام]] [[مأمون]] آمد. آنگاه امام {{ع}} کفش خویش را پوشیدند و ردای مبارک را بر دوش افکندند و خطاب به من فرمودند: ای [[اباصلت]]! به مجلس مأمون داخل می‌شوم. به هنگام بازگشت، اگر ردایم بر دوشم بود با تو سخن می‌گویم و اگر ردایم را بر سر کشیده بودم، با من سخن مگو».


==شهادت امام رضا==
اباصلت در ادامه می‌گوید: «حضرت به [[خانه]] مأمون وارد شدند و من نیز ایشان را تا پشت درب [[همراهی]] کردم و در حالی که در [[نگرانی]] و [[اضطراب]] به سر می‌بردم، منتظر ماندم و بدون این که کسی متوجه گردد، به سخنان امام {{ع}} و مأمون، گوش فرا می‌دادم. با ورود امام {{ع}} به خانه مأمون، او مشتاقانه و به حسب ظاهر، با [[خوشرویی]] به استقبال امام {{ع}} آمد و آنچه می‌توانست [[اکرام]] و [[احترام]] نمود و به [[اصرار]] ایشان را به خوردن انگور [[دعوت]] کرد. دیری نپایید که درب اتاق باز شد و امام {{ع}} قصد خارج شدن از اتاق را داشتند که مأمون گفت: ای پسرعمو! کجا می‌روی؟! امام {{ع}} در حالی که باقی انگور از دست مبارکشان بر [[زمین]] افتاد، فرمودند: به آنجا که مرا فرستادی».
[[مأمون]] پس از مدت‌ها که [[اخبار]] ناخوشایندی از [[نافرمانی]] [[عباسیان]] در [[بغداد]] می‌شنید، [[تصمیم]] گرفت تا خود برای [[آرام‌سازی]] وضعیت، به سوی مرکز پیشین [[خلافت عباسی]] حرکت کند<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۵۶.</ref>. به ویژه آنکه خبر رسید در یک گردهمایی و با حضور بزرگان [[خاندان عباسی]]، برخلافت [[ابراهیم]]، پسر [[مهدی عباسی]]، توافق شده است. عباسیان بر [[اقدام]] خود پافشاری می‌کردند و گفته شده است که به هر کس با ابراهیم [[بیعت]] می‌کرد، مبلغی به عنوان [[پاداش]] می‌پرداختند<ref>یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۴۷۰.</ref>؛ اما واضح بود که با وجود [[تعصب]] [[عربی]] و خاندانی عباسیان، حضور [[فضل بن سهل ایرانی]] به عنوان بالاترین [[مقام]] لشکری و کشوری و [[امام رضا]]{{ع}} به عنوان [[خلیفه]] بعدی، مانعی بزرگ در برقراری [[روابط]] مأمون و عباسیان به شمار می‌رفت.
در اوایل [[شعبان]] [[سال ۲۰۲ ق]] و با رسیدن کاروان مأمون به [[سرخس]]، گروهی از سوی مأمون به فضل بن سهل [[حمله]] کرده و او را از پای در آوردند. نقل شده است که وی آنچنان در [[رأی]] و عمل مأمون تأثیرگذار بود که [[اهل بغداد]] و عباسیان، مأمون را [[اسیر]] جادوی وی می‌خواندند<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۳۴۶.</ref>. مأمون برای پوشاندن اقدامش، خود را داغدار فضل نشان داد، دستور [[قتل]] [[قاتلان]] را صادر کرد و سرهای آنان را برای [[حسن بن سهل]]، [[برادر]] فضل و [[والی]] واسط فرستاد و حسن را به عنوان [[وزیر]] [[انتخاب]] کرد<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۵.</ref>. بر پایه برخی گزارش‌ها از همین [[زمان]] نیز امام رضا{{ع}} به طور ویژه تحت نظر قرار گرفته و کمتر [[اجازه]] داشت با دیگران [[ارتباط]] برقرار کند<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۹۷.</ref>.
مأمون نمی‌توانست میان [[حفظ]] [[منصب]] ولا یتعهدی برای امام رضا{{ع}} و [[همراهی]] عباسیان جمع کند. بدین جهت بعدها تصمیم خود درباره [[امام]]{{ع}} را توجیه کرد و گفت که این اقدام برای جبران [[محبت امام علی]]{{ع}} به عباسیان در دوره خلافتش بوده است. دستیابی به [[حمایت]] عباسیان برای مأمون چنان اهمیت داشت که وی پس از شهادت امام رضا{{ع}} و پیش از ورود به [[بغداد]] در نامه‌ای خطاب به [[عباسیان]] از این موضوع به آنان خبر داد و درخواست کرد که از این پس به [[اطاعت]] وی در آیند. گفته شده که وی [[معتقد]] بود، تنها دلیل مخالفت‌های عباسیان با [[خلیفه]]، روی کار بودن [[امام رضا]]{{ع}} بوده است<ref>طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۷.</ref>.


اقوال متعددی درباره [[زمان]] و کیفیت شهادت امام رضا{{ع}} وجود دارد<ref>برای نمونه، ر.ک: ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۷؛ مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص۴۰۰؛ اربلی، کشف الغمه، ج۳، ص۱۱۲.</ref>؛ برای نمونه، برخی علمای [[اهل سنت]] بر این باورند که [[مأمون]]، امام رضا{{ع}} را [[مسموم]] نکرده است یا اینکه ایشان به دست کسی غیر از مأمون مسموم شده است؛ اما بر اساس مشهور و صحیح<ref>کلینی، کافی، ج۱، ص۴۶۸؛ طبری، تاریخ، ج۸، ص۵۶۸.</ref>، آن [[حضرت]] در آخرین [[روز]] ماه صفر [[سال ۲۰۳ ق]]، و ۵۵ سالگی، به دست مأمون مسموم شد و به [[شهادت]] رسید. مطابق قول [[اباصلت]]، مأمون، امام رضا{{ع}} را فراخواند و آن حضرت را مجبور کرد تا از انگور بخورند و آن حضرت به واسطه آن مسموم شد<ref>طبرسی، اعلام الوری، ص۸۲- ۸۳.</ref>.
آن حضرت [[غمگین]] و محزون، ردایشان را بر سر خویش کشیدند و از خانه مأمون بیرون آمدند. من به دستور امام، با ایشان سخن نگفتم تا به خانه وارد شدند و فرمودند: {{متن حدیث|یا اَباصَلْتِ! قَدْفَعَلُوها}}؛ اباصلت! آنها کار خود را انجام دادند و در این هنگام، زبان آن حضرت به ذکر [[توحید]] و [[شکر]] و [[حمد]] [[خدا]]، گویا بود<ref>مقاتل الطالبیین، ص۳۷۷؛ عیون أخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۲۴۲-۲۴۵.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]]، ص ۴۴۴.</ref>
مأمون تا یک روز خبر [[شهادت امام]]{{ع}} را آشکار نکرد. او در یک برنامه از پیش تعیین شده نخست محمد پسر [[امام]] [[جعفر صادق]]{{ع}}، [[عموی امام رضا]]{{ع}} و جمعی از [[علویان]] حاضر در [[خراسان]] را مطلع ساخت. خود نیز با [[گریه]] و [[اندوه]] بسیار این خبر را به آنان [[تسلیت]] گفت. سپس [[پیکر امام]] [[رضا]]{{ع}} را به آنان نشان داد و آنان را بر سالم بودن [[بدن امام]]{{ع}} [[گواه]] گرفت<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۶۷.</ref>. [[رفتار]] ریاکارانه مأمون سبب نشد که [[مردم]] پس از اطلاع از شهادت امام{{ع}} متوجه [[اقدام]] مأمون نشوند، از این رو، [[اجتماعی]] تشکیل داده و به [[اعتراض]] پرداختند. مأمون به وسیله عموی امام رضا{{ع}} مردم را متفرق ساخت و اعلام شد که آن حضرت در زمان دیگری [[تشییع]] خواهند شد. وضعیت به حدی متشنج بود که [[پیکر امام]]{{ع}} به دستور [[مأمون]] شبانه و در [[قریه]] سناباد از توابع [[نوقان]] در ناحیه [[طوس]] و در کنار [[قبر]] [[هارون عباسی]]، [[دفن]] شد<ref>صدوق، عیون اخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۶۹-۲۷۰؛ مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
بررسی اوضاع [[سیاسی]] و [[اجتماعی]] [[شهرهای اسلامی]] در دوره مأمون نشان می‌دهد، به رغم آنکه وی موفق شد با [[انتصاب امام]]{{ع}} به [[ولایتعهدی]]، تا مدتی کوتاه نظر [[شیعیان]] و [[علویان]] را نسبت به خود جلب کند، ولی [[امام رضا]]{{ع}} با تدبیرهای حکیمانه خود نه تنها حیله‌های مأمون را خنثی کرد، بلکه موفق شد تا نهایت بهره را در [[ترویج]] [[تشیع]] [[ناب]] از جلسات عمومی، یا [[مناظرات]] در جایگاه ولایتعهدی [[عباسیان]] ببرد. بنابراین، هم [[محبوبیت]] امام رضا{{ع}} و هم جوشش [[امید]] و [[رضایت]] در [[قلوب]] شیعیان به طور چشمگیری افزایش یافت<ref>مفید، الارشاد، ج۲، ص۲۶۰؛ طبرسی، اعلام الوری، ج۲، ص۸۰.</ref>.<ref>پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، [[تاریخ اسلام بخش دوم ج۲ (کتاب)|تاریخ اسلام بخش دوم ج۲]] ص ۱۱۴.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۲٬۲۴۷

ویرایش