بنی‌ثقیف در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست')
 
(۳۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{در دست ویرایش ۲|ماه=[[مرداد]]|روز=[[7]]|سال=[[۱۴۰1]]|کاربر=Msadeq  }}
{{سیره معصوم}}
{{سیره معصوم}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط =بنی‌ثقیف | عنوان مدخل=بنی‌ثقیف | مداخل مرتبط = [[بنی‌ثقیف در قرآن]] - [[بنی‌ثقیف در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط =بنی‌ثقیف | عنوان مدخل= [[بنی‌ثقیف]] | مداخل مرتبط = [[بنی‌ثقیف در قرآن]] - [[بنی‌ثقیف در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
 
'''بنی ثقیف''' قبیله‌ای بزرگ و پُرجمعیت بوده و از بزرگ‌ترین بنیان‌های [[قوم عرب]] محسوب می‌شد. این [[قبیله]] از گذشته‌های دور در مقایسه با دیگر قبایل عرب، دارای اهمیت بسیار در ابعاد گوناگون، از جمله تیره‌های مختلف، [[جنگ‌ها]] و رخدادهای [[تاریخی]] فراوان و پهنه پهناور سرزمین‌های محل سکونت بوده است. با ظهور [[اسلام]] عده‌ کمی از آنان به [[اسلام]] گرویدند. [[مردم]] این قبیله پس از پذیرش اسلام، نقش‌های مهمی ایفا نمودند؛ برخی از آنان به کارگزاری [[پیامبر]] {{صل}} نائل آمدند و بسیاری از ایشان نیز در فتوحات اسلامی حضوری گسترده و مؤثر یافتند. انان در [[زمان]] [[حکومت اموی]] خدمات زیادی به آنان کردند و در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] رو در روی [[امام علی]] {{ع}} ایستادند و در [[واقعه عاشورا]] در [[لشکر]] [[کوفه]] نقش پررنگی داشتند.
 
== [[نسب]] [[بنی ثقیف]] ==
== [[نسب]] [[بنی ثقیف]] ==
ثقفیان‌ قبیله‌ای بزرگ و تأثیرگذار بر [[تاریخ]] شبه جزیره عربستان‌اند که نسب از [[قَسِیّ بن‌ مُنَبِّه]] ملقب به "ثقیف" می‌‌برند. [[ثقیف]] در لغت به معنای حاذق و [[تیزهوش]] است<ref> خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص‌۱۳۸-۱۳۹.</ref> و از آن‌رو که قسی در [[روابط اجتماعی]] و امور [[کشاورزی]] [[مهارت]] داشت، وی را "ثقیف" [[لقب]] داده‌اند.<ref> فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۰-۲۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص‌۲۶۸؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۶.</ref> برخی منابع نام "قسی" را هم بر اساس برخی [[روایات]]، لقب شمرده، وجه تسمیه‌اش را «[[قساوت قلب]] و آسانی ارتکاب [[قتل]]»<ref> ابن درید، الاشتقاق‌، ص۳۰۱؛ نیز ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۶، ص‌۳۹۶؛ مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۲، ص‌۵۳.</ref> یا «[[غارت]] [[اموال]] [[ضعیفان]]»<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۹.</ref> دانسته‌اند.
ثقفیان‌ قبیله‌ای بزرگ و تأثیرگذار بر [[تاریخ]] شبه جزیره عربستان‌اند که نسب از [[قَسِیّ بن‌ مُنَبِّه]] ملقب به "ثقیف" می‌‌برند. [[ثقیف]] در لغت به معنای حاذق و [[تیزهوش]] است<ref> خلیل بن احمد فراهیدی، العین، ج۵، ص‌۱۳۸-۱۳۹.</ref> و از آن‌رو که قسی در [[روابط اجتماعی]] و امور [[کشاورزی]] [[مهارت]] داشت، وی را "ثقیف" [[لقب]] داده‌اند.<ref> فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۰-۲۰۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص‌۲۶۸؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۶.</ref> برخی منابع نام "قسی" را هم بر اساس برخی [[روایات]]، لقب شمرده، وجه تسمیه‌اش را «[[قساوت قلب]] و آسانی ارتکاب [[قتل]]»<ref> ابن درید، الاشتقاق‌، ص۳۰۱؛ نیز ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۶، ص‌۳۹۶؛ مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۲، ص‌۵۳.</ref> یا «[[غارت]] [[اموال]] [[ضعیفان]]»<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۹.</ref> دانسته‌اند.


ذکر دقیق نسب این قبیله، محل [[اختلاف]] نسب شناسان و تراجم نگاران قرار گرفته است. چندان که برخی [[ثقیف]] (قسی و فرزندانش) را براساس بعضی اقوال، به [[ایاد بن نزار]]<ref> نسب ثقفیان بر پایه این روایات چنین است: قسی بن منبة بن نَبیت بن منصور بن یقدم بن اَفصی بن دُعمی بن ایاد بن نزار بن عدنان. (ابن کلبی، نسب معد، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۵.) اما در روایتی، پیامبر{{صل}} بدون اشاره به خاستگاه ثقیف، آنان را یکی از چهار قبیله غیر عدنانی شمرده است. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸.).</ref> -از بازماندگان [[قوم ثمود]]- منتسب کرده<ref> این قول در میان نسب‌شناسانِ متقدم اسلامی رواجی تمام داشته، و در سده‌های بعد، به قولی متروک مبدل شده است.</ref> و در [[تأیید]] این قول، به [[حدیثی]] از [[پیامبر]]{{صل}} مبنی بر اینکه ثقیف از ایاد است و ایاد از بازمانده‌های [[ثمود]]، [[دست]] یا زیده‌اند.<ref> معمر بن راشد، «الجامع»، ص۶۵؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۸۸۴.</ref> بر اساس این روایات، منبه [[پدر]] قسی، فرزند [[نبیت بن منصور بن یقدم]] از قبیلۀ [[ایاد]] عنوان شده است.<ref> ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۴-۱۲۵؛ ابن درید، الاشتقاق‌، ص۱۶۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص‌۲۵.</ref> نیز در [[حدیثی]] دیگر از [[پیامبر اکرم]]{{صل}}، مردی از [[ثمود]] به نام "ابورغال"، به عنوان نیای بزرگ قبیلۀ ثقیف شناخته ‌شده است؛<ref> گفته شده که روزی حضرت بر قبر ابورغال گذشت و فرمود: «هو ابوثقیف، کان من ثمود، و کان هذا الحرم یدفع عنه». (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳؛ ماوردی، أعلام النبوه، ص۲۹۵.؛ نیز بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۶ به نقل: از حماد الراویه: «ثقیف من ولد ابی رغال، و ابورغال من بقیة ثمود»، ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۳۴۳، وی گوید: «بعید است این ابورغال همان حاکم ستم گر باشد، بلکه به شخص راهنمای ابرهه نزدیک‌تر است و اگر او این باشد پس وی از فرزندان ثقیف است، دیگر ابوثقیف بودنش صحیح نیست».) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> کسی که در [[حرم مکه]] [[خانه]] داشت و چون [[خداوند]] [[قوم]] او – ثمود - را هلاک کرد، به سبب حضور در [[حرم]]، [[عذاب]] از وی مرتفع شد. بر پایۀ این [[روایت]]، او پس از [[نجات]]، [[مکه]] را ترک گفت و در سرزمینی که بعدها به [[مسکن]] ثقفیان بدل شد، سکنا گزید. <ref> صنعانی، المصنف‌، ج۷، ص۶۷؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص‌۷۸؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۳، ص‌۱۵۸، ج۸، ص‌۲۴۶.</ref> برخی [[روایات]] هم، [[ثقیف]] را بردۀ ابی رغال شمرده‌اند.<ref> روزی حضرت علی{{ع}} بر ثقیف می‌‌گذشت آنان حضرت را ریشخند کردند، حضرت به آنان فرمود: «یا عبید ابی رغال.»...(ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳.) نک‌: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸.</ref> گویا این [[باور]] در عصر [[صحابه]] رواج داشته، چندان که در روایاتی از [[امام علی]]{{ع}} <ref> راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.</ref> و [[عبدالله بن زبیر]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج 6، ص‌۳۵۲.</ref> قوم ثقیف به ثمود منتسب شده‌اند. حتی [[امیة بن ابی‌الصلت]] - شاعر کهن ثقیف - نیز، در [[شعر]] خود همین انتساب را [[تأیید]] کرده است.<ref> ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۳۰.</ref> اما برخی محققان معاصر، انتساب ایشان به [[ثمود]] را نادرست و گزارش‌های مربوط به آن را جعلی و برخاسته از [[بغض]] و [[کینه]] [[مردم]] از ظلم‌های [[حجاج بن یوسف ثقفی]] دانسته‌اند.<ref> جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۱، ص۳۲۶، ۵۱۷.</ref> قول دوم که بیشتر مورد پسند خودِ ثقفیان در اوایل عصر [[اسلامی]] بوده و نزد مؤلفانِ سده‌های بعد نیز بیشتر [[شهرت]] یافته است، انتساب این [[قوم]] به قبیلۀ بزرگ [[هوازن]] است. [[هوازن]] خود از اخلاف [[قیس عیلان]] از [[قبایل عدنانی]] می‌‌باشد.<ref> ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص‌۲۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.</ref> در این قسم از [[روایات]]، [[نسب]] قسی به صورت «[[قسی بن منبه بن بکر بن هوازن]]» ضبط شده که البته در [[مقام]] هم‌سنجی و ارزیابی، قراین مختلف، جداییِ نسب ثقیف از هوازن را در [[قیاس]] با نسب هوازنی آن مرجح می‌سازد.<ref> قراینی مانند: کثرت و غلبۀ نفی انتساب ثقیف به هوازن در منابع دو سدۀ اول هجری، در حالی که قول نسب هوازنی در دوره‌های متأخر اهمیت یافته است؛ اینکه ثقیف در جنگ حنین به عنوان متحد هوازن و نه بخشی از بدنۀ هوازن معرفی شده است؛ و اینکه در سدۀ نخست هجری با توجه به شرافت قریش محور، انگیزۀ کافی برای دعویِ عدنانی بودن برای قبایل وجود داشته است و دفاع از قرابت نسبی به قریش برای ثقیف به لحاظ سیاسی مهم بود. قول به خاستگاه یمانی برای ثقیف در منازعات متقدم دیده نمی‌شود و این خود نشان دهندۀ ضعف و تأخر این قول است که یارای مقابله با خاستگاه عدنانی یا ایادی ـ ثمودی را ندارد.</ref> گروه سومی از نسب شناسان، خاستگاه ثقیف را به [[یمن]] و [[عرب]] [[قحطانی]] بازگردانده‌، به نقل از [[ابن کلبی]] آورده‌اند که قسی نیای ثقیف فردی از [[مردم]] [[یمن]] بود که [[زندگی]] بر او [[دشواری]] گرفت و ناچار به جلای [[وطن]] شد و به [[طائف]] راه جست. <ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۳۰۰؛ نیز برای خاستگاه آن از قبیلۀ حمیر، نک‌: فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۱، ۲۴۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
ذکر دقیق نسب این قبیله، محل [[اختلاف]] نسب‌شناسان و تراجم نگاران قرار گرفته است. چندان که برخی [[ثقیف]] (قسی و فرزندانش) را براساس بعضی اقوال، به [[ایاد بن نزار]]<ref> نسب ثقفیان بر پایه این روایات چنین است: قسی بن منبة بن نَبیت بن منصور بن یقدم بن اَفصی بن دُعمی بن ایاد بن نزار بن عدنان. (ابن کلبی، نسب معد، ج۱، ص۱۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۰؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۲۵.) اما در روایتی، پیامبر {{صل}} بدون اشاره به خاستگاه ثقیف، آنان را یکی از چهار قبیله غیر عدنانی شمرده است. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸.).</ref> -از بازماندگان [[قوم ثمود]]- منتسب کرده<ref> این قول در میان نسب‌شناسانِ متقدم اسلامی رواجی تمام داشته، و در سده‌های بعد، به قولی متروک مبدل شده است.</ref> و در [[تأیید]] این قول، به [[حدیثی]] از [[پیامبر]] {{صل}} مبنی بر اینکه ثقیف از ایاد است و ایاد از بازمانده‌های [[ثمود]]، دست یا زیده‌اند.<ref> معمر بن راشد، «الجامع»، ص۶۵؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۸۸۴.</ref> بر اساس این روایات، منبه [[پدر]] قسی، فرزند [[نبیت بن منصور بن یقدم]] از قبیلۀ [[ایاد]] عنوان شده است.<ref> ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۴-۱۲۵؛ ابن درید، الاشتقاق‌، ص۱۶۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص‌۲۵.</ref> نیز در [[حدیثی]] دیگر از [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، مردی از [[ثمود]] به نام "ابورغال"، به عنوان نیای بزرگ قبیلۀ ثقیف شناخته ‌شده است؛<ref> گفته شده که روزی حضرت بر قبر ابورغال گذشت و فرمود: «هو ابوثقیف، کان من ثمود، و کان هذا الحرم یدفع عنه». (ابو الفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳؛ ماوردی، أعلام النبوه، ص۲۹۵. ؛ نیز بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۶ به نقل: از حماد الراویه: «ثقیف من ولد ابی رغال، و ابورغال من بقیة ثمود»، ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۳۴۳، وی گوید: «بعید است این ابورغال همان حاکم ستم گر باشد، بلکه به شخص راهنمای ابرهه نزدیک‌تر است و اگر او این باشد پس وی از فرزندان ثقیف است، دیگر ابوثقیف بودنش صحیح نیست».) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> کسی که در [[حرم مکه]] [[خانه]] داشت و چون [[خداوند]] [[قوم]] او – ثمود - را هلاک کرد، به سبب حضور در [[حرم]]، [[عذاب]] از وی مرتفع شد. بر پایۀ این [[روایت]]، او پس از [[نجات]]، [[مکه]] را ترک گفت و در سرزمینی که بعدها به [[مسکن]] ثقفیان بدل شد، ساکن شد. <ref> صنعانی، المصنف‌، ج۷، ص۶۷؛ ابن حبان، صحیح، ج۱۴، ص‌۷۸؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۳، ص‌۱۵۸، ج۸، ص‌۲۴۶.</ref> برخی [[روایات]] هم، [[ثقیف]] را بردۀ ابی رغال شمرده‌اند.<ref> روزی حضرت علی {{ع}} بر ثقیف می‌‌گذشت آنان حضرت را ریشخند کردند، حضرت به آنان فرمود: «یا عبید ابی رغال.»...(ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۳.) نک‌: ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸.</ref> گویا این [[باور]] در عصر [[صحابه]] رواج داشته، چندان که در روایاتی از [[امام علی]] {{ع}} <ref> راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.</ref> و [[عبدالله بن زبیر]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج 6، ص‌۳۵۲.</ref> قوم ثقیف به ثمود منتسب شده‌اند. حتی [[امیة بن ابی‌الصلت]] - شاعر کهن ثقیف - نیز، در [[شعر]] خود همین انتساب را [[تأیید]] کرده است.<ref> ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج1، ص‌۳۰.</ref> اما برخی محققان معاصر، انتساب ایشان به [[ثمود]] را نادرست و گزارش‌های مربوط به آن را جعلی و برخاسته از [[بغض]] و [[کینه]] [[مردم]] از ظلم‌های [[حجاج بن یوسف ثقفی]] دانسته‌اند.<ref> جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۱، ص۳۲۶، ۵۱۷.</ref> قول دوم که بیشتر مورد پسند خودِ ثقفیان در اوایل عصر [[اسلامی]] بوده و نزد مؤلفانِ سده‌های بعد نیز بیشتر [[شهرت]] یافته است، انتساب این [[قوم]] به قبیلۀ بزرگ [[هوازن]] است. [[هوازن]] خود از اخلاف [[قیس عیلان]] از [[قبایل عدنانی]] می‌‌باشد.<ref> ابن کلبی‌، نسب‌ معد و الیمن‌ الکبیر، ج۱، ص‌۱۲۵؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص‌۲۸۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.</ref> در این قسم از [[روایات]]، [[نسب]] قسی به صورت «[[قسی بن منبه بن بکر بن هوازن]]» ضبط شده که البته در [[مقام]] هم‌سنجی و ارزیابی، قراین مختلف، جداییِ نسب ثقیف از هوازن را در [[قیاس]] با نسب هوازنی آن مرجح می‌سازد.<ref> قراینی مانند: کثرت و غلبۀ نفی انتساب ثقیف به هوازن در منابع دو سدۀ اول هجری، در حالی که قول نسب هوازنی در دوره‌های متأخر اهمیت یافته است؛ اینکه ثقیف در جنگ حنین به عنوان متحد هوازن و نه بخشی از بدنۀ هوازن معرفی شده است؛ و اینکه در سدۀ نخست هجری با توجه به شرافت قریش محور، انگیزۀ کافی برای دعویِ عدنانی بودن برای قبایل وجود داشته است و دفاع از قرابت نسبی به قریش برای ثقیف به لحاظ سیاسی مهم بود. قول به خاستگاه یمانی برای ثقیف در منازعات متقدم دیده نمی‌شود و این خود نشان دهندۀ ضعف و تأخر این قول است که یارای مقابله با خاستگاه عدنانی یا ایادی ـ ثمودی را ندارد.</ref> گروه سومی از نسب‌شناسان، خاستگاه ثقیف را به [[یمن]] و [[عرب]] [[قحطانی]] بازگردانده‌، به نقل از [[ابن کلبی]] آورده‌اند که قسی نیای ثقیف فردی از [[مردم]] [[یمن]] بود که [[زندگی]] بر او [[دشواری]] گرفت و ناچار به جلای [[وطن]] شد و به [[طائف]] راه جست. <ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۳۰۰؛ نیز برای خاستگاه آن از قبیلۀ حمیر، نک‌: فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۱، ۲۴۱؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


در هر حال، آنچه مسلم است این است که نَسَب ثقیف در طول سه سدۀ نخست [[هجری]]، همواره محل [[منازعه]] بزرگان بود و این منازعه هم رنگ [[سیاسی]] به خود گرفته بود و هم رنگ فرقه‌ای و نسب‌شناختی. برخی از [[صاحب نظران]] در این سده‌ها مانند [[ابن اسحاق]]<ref> ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص.۸۹</ref> و [[قاضی]] احمد بن ابی دؤاد، -از [[متکلمان معتزلی]]-<ref> ابن عنبه، الفصول الفخریه، ص۶۰.</ref> بر انتساب ثقیف به [[ایاد]] و [[نفی]] [[نسب]] [[عدنانی]] آنان تأکید داشتند. در مقابل، [[حجاج بن یوسف]] به‌عنوان یک [[رجل]] سیاسیِ ثقفی، نه تنها در خطبه‌هایش نسبت این [[قبیله]] به [[ثمود]] را نفی می‌کرد و با معرفی [[قیس عیلان]] به عنوان نیای ایشان، تبارشان را به [[هوازن]] بازمی‌گرداند،<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸-۲۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۳۰۶.</ref> بلکه با برخی [[رجال]] [[قبایل]] دیگر چون [[کثیر بن هراشه]] از کنده در این باره مناظراتی داشت.<ref> ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص۸۹.</ref>
در هر حال، آنچه مسلم است این است که نَسَب ثقیف در طول سه سدۀ نخست [[هجری]]، همواره محل [[منازعه]] بزرگان بود و این منازعه هم رنگ [[سیاسی]] به خود گرفته بود و هم رنگ فرقه‌ای و نسب‌شناختی. برخی از [[صاحب‌نظران]] در این سده‌ها مانند [[ابن اسحاق]]<ref> ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص. ۸۹</ref> و [[قاضی]] احمد بن ابی دؤاد -از [[متکلمان معتزلی]]-<ref> ابن عنبه، الفصول الفخریه، ص۶۰.</ref> بر انتساب ثقیف به [[ایاد]] و [[نفی]] [[نسب]] [[عدنانی]] آنان تأکید داشتند. در مقابل، [[حجاج بن یوسف]] به‌عنوان یک [[رجل]] سیاسیِ ثقفی، نه تنها در خطبه‌هایش نسبت این [[قبیله]] به [[ثمود]] را نفی می‌کرد و با معرفی [[قیس عیلان]] به عنوان نیای ایشان، تبارشان را به [[هوازن]] بازمی‌گرداند،<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص‌۲۹۸-۲۹۹؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۳۰۶.</ref> بلکه با برخی [[رجال]] [[قبایل]] دیگر چون [[کثیر بن هراشه]] از کنده در این باره مناظراتی داشت.<ref> ابن عبدالبر، القصد و الامم، ص۸۹.</ref>


قسی -جد [[جاهلی]] این قبیله– که در میانه سده چهارم میلادی می‌‌زیست،<ref> ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> در ایام [[شباب]]، به دلیلی نامعلوم، [[قوم]] خود را ترک گفت و به [[طائف]] رفت. در بیان علت جدایی او از قوم خود، روایاتی نقل شده است. بر اساس برخی از این [[روایات]]، وی به سبب جرایم بسیار و قتل‌هایی که در میان [[خویشاوندان]] خود مرتکب شده بود، چاره‌ای جز جدایی قوم خود و جُستن [[هم‌پیمانان]] جدید نداشت.<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۷</ref> برخی نیز آورده‌اند که وی به سبب [[همراهی]] در کُشتن یکی از کار‌گزاران [[حاکم یمن]]، به سوی طائف گریخت<ref> گویند: ثقیف با پسر خاله اش، جسر که بعدها نخع نامیده شد با کشتن مأمور جمع آوری صدقات که از طرف پادشاه یمن نصب شده بود، فرار کردند. جسر به طرف شرق تا بیشه‌های نواحی یمـن رفت و آن جـا مانـدگـار شد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷ – ۲۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۹، «تیره‌های قیبله نخع از اویند».) امّا قسـی به سمت غرب تا وادی القری و وَجّ (نام مکان است، «وجّ» را به نام وج بن عبد الحی از عمالقه می‌‌نامیدند، بکری، معجم ما استعجم، ج ۱، ص۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۷ - ۹.) رفت که بعدها به طائف معروف شد. در آنجا نزد عامر بن ظرب عدوانی، (جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۲، ص۵۹۴ و ج ۴، ص۱۴۶،«او یکی از حکیمان عرب بود که پیش از سال ۵۲۵ م. می‌‌زیست.) رئیس آن سرزمین رفت و از وی پناه (جوار) خواست و دختر وی را به همسری گرفت. (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)</ref>  
قسی -جد [[جاهلی]] این قبیله– که در میانه سده چهارم میلادی می‌‌زیست،<ref> ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> در ایام [[شباب]]، به دلیلی نامعلوم، [[قوم]] خود را ترک گفت و به [[طائف]] رفت. در بیان علت جدایی او از قوم خود، روایاتی نقل شده است. بر اساس برخی از این [[روایات]]، وی به سبب جرایم بسیار و قتل‌هایی که در میان [[خویشاوندان]] خود مرتکب شده بود، چاره‌ای جز جدایی قوم خود و جُستن [[هم‌پیمانان]] جدید نداشت.<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۷۷</ref> برخی نیز آورده‌اند که وی به سبب [[همراهی]] در کُشتن یکی از کار‌گزاران [[حاکم یمن]]، به سوی طائف گریخت<ref> گویند: ثقیف با پسر خاله اش، جسر که بعدها نخع نامیده شد با کشتن مأمور جمع‌آوری صدقات که از طرف پادشاه یمن نصب شده بود، فرار کردند. جسر به طرف شرق تا بیشه‌های نواحی یمـن رفت و آن جـا مانـدگـار شد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷ – ۲۶؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۹، «تیره‌های قیبله نخع از اویند».) امّا قسـی به سمت غرب تا وادی القری و وَجّ (نام مکان است، «وجّ» را به نام وج بن عبد الحی از عمالقه می‌‌نامیدند، بکری، معجم ما استعجم، ج ۱، ص۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۷ - ۹.) رفت که بعدها به طائف معروف شد. در آنجا نزد عامر بن ظرب عدوانی، (جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۲، ص۵۹۴ و ج ۴، ص۱۴۶،«او یکی از حکیمان عرب بود که پیش از سال ۵۲۵ م. می‌‌زیست.) رئیس آن سرزمین رفت و از وی پناه (جوار) خواست و دختر وی را به همسری گرفت. (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)</ref>  


قسی به مدد [[کیاست]] و نیز [[نبوغ]] و مهارتش در پرورش انگور، «ثقیف» [[لقب]] یافت<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۶۶.</ref> و پس از [[ازدواج]] با دختر [[عامر بن ظَرْب عَدوانی]] -[[حاکم]] [[طائف]] و بزرگ [[قبیله]] عَدوان-، در این [[شهر]] ساکن شد. <ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۴۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰.</ref> قسی از [[زینب]] -دختر [[عامر بن ظرب]]-، صاحب سه پسر به نام‌های «جُشم»، «عوف» و «دارس» شد. ضمن این که [[بلاذری]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> از «سلامه» به عنوان دیگر فرزند قسی و زینب یاد کرده است. از جشم، تنها یک پسر به نام «حُطیط» و از عوف دو پسر به نام «غِیره» و «سعد» باقی ماندند. اما [[فرزندان]] دارس از عموزادگان خود جدا شدند و همگی به شَنوءه از شاخه‌های [[قبیله ازد]] -از بزرگ‌ترین [[قبایل عرب]] جنوبی-، پیوستند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[ثقیف]] پس از [[مرگ]] همسرش زینب، با [[آمنه]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷.</ref> یا [[عمره]]<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۸-۹.</ref> و به قولی [[امیمه]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> دختر دیگر عامر ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام ناضره شد.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> عمره پیش از ازدواج با قسی، با [[صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن]] [[ازدواج]] کرده و از وی عامر را به [[دنیا]] آورده بود. [[عامر بن ظرب]] تنها دو دختر داشت و ثقیف و [[عامر بن صعصعه]]، تنها [[وارثان]] وی بودند. پس از مرگ عامر، طائف بین فرزندان [[ثقیف]] و فرزندان عامر بن صعصعه باقی ماند.<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۴ - ۴۶۵.</ref> [[نسل]] قسی، در فرزندان جشم و عوف بیش از دیگر فرزندان وی، ماندگار شد و دو شاخه [[بنی‌مالک]] از زیر مجموعه‌های [[بنوحطیط بن جشم]] و [[بنی‌عوف]] با دو زیر شاخه [[بنوسعد]] و [[بنوغیره]]<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۶۸.</ref> در رویدادهای [[عصر نبوی]]{{صل}} و پس از آن اثر گذار بودند.
قسی به مدد [[کیاست]] و نیز [[نبوغ]] و مهارتش در پرورش انگور، «ثقیف» [[لقب]] یافت<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص۶۶.</ref> و پس از [[ازدواج]] با دختر [[عامر بن ظَرْب عَدوانی]] -[[حاکم]] [[طائف]] و بزرگ [[قبیله]] عَدوان- در این [[شهر]] ساکن شد. <ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۴۶۴؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰.</ref> قسی از [[زینب]] -دختر [[عامر بن ظرب]]- صاحب سه پسر به نام‌های «جُشم»، «عوف» و «دارس» شد. ضمن این که [[بلاذری]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> از «سلامه» به عنوان دیگر فرزند قسی و زینب یاد کرده است. از جشم، تنها یک پسر به نام «حُطیط» و از عوف دو پسر به نام «غِیره» و «سعد» باقی ماندند. اما [[فرزندان]] دارس از عموزادگان خود جدا شدند و همگی به شَنوءه از شاخه‌های [[قبیله ازد]] -از بزرگ‌ترین [[قبایل عرب]] جنوبی- پیوستند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[ثقیف]] پس از [[مرگ]] همسرش زینب، با [[آمنه]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۷.</ref> یا [[عمره]]<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج ۴، ص۸-۹.</ref> و به قولی [[امیمه]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> دختر دیگر عامر ازدواج کرد و از او صاحب پسری به نام ناضره شد.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱.</ref> عمره پیش از ازدواج با قسی، با [[صعصعة بن معاویة بن بکر بن هوازن]] [[ازدواج]] کرده و از وی عامر را به [[دنیا]] آورده بود. [[عامر بن ظرب]] تنها دو دختر داشت و ثقیف و [[عامر بن صعصعه]]، تنها [[وارثان]] وی بودند. پس از مرگ عامر، طائف بین فرزندان [[ثقیف]] و فرزندان عامر بن صعصعه باقی ماند.<ref> ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج ۲، ص۴۶۴ - ۴۶۵.</ref> [[نسل]] قسی، در فرزندان جشم و عوف بیش از دیگر فرزندان وی، ماندگار شد و دو شاخه [[بنی‌مالک]] از زیر مجموعه‌های [[بنوحطیط بن جشم]] و [[بنی‌عوف]] با دو زیر شاخه [[بنوسعد]] و [[بنوغیره]]<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۶۸.</ref> در رویدادهای [[عصر نبوی]] {{صل}} و پس از آن اثر گذار بودند.


[[فرزندان]] [[ثقیف]] به تیره‌ها، بطون و شعوب مختلف تقسیم شدند و هر یک در [[طائف]] و مناطق دور و نزدیک آن سکونت یافتند. ثقیف به دو تیره بزرگ «احلاف» و [[بنو مالک]] تقسیم شد و این تیره‌ها توانستند موجودیت خود را تا [[ظهور اسلام]]، هم چنان [[حفظ]] کنند.<ref> فارق، تاریخ الرده، ص۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۳۹.</ref> به فرزندان [[جهم]] و فرزندان [[عوف]] پسران ثقیف، "احلاف" اطلاق می‌‌شد<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸.</ref> که از موقعیت و [[پایگاه اجتماعی]] بالاتری نسبت به تیره دیگر ثقیف یعنی بنو مالک برخوردار بودند.<ref> صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۶۳.</ref> فرزندان بنو مالک نیز به دو تیره بزرگ [[بنو سائب بن اقرع]] و [[بنو حارث بن مالک]] که به آنان "الأثرون" گفته می‌‌شد، تقسیم می‌‌شدند.<ref> دینوری، المعارف، ص۹۱.</ref> از تیره‌های معروف ثقیف می‌‌توان از: [[بنوحبیب]]، [[بنو سعد بنعوف بن ثقیف]]،<ref> قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۲۶۴.</ref> [[بنوسفیان]]، [[بنوعقدة بن غیره]]، [[بنومعتب]]،<ref> ابن سید الناس،عیون الاثر، ج ۱، ص۲۷۱.</ref> [[بنوغـِیَرَه]] و [[بنو یسار بن مالک بن حطَیط]] یاد کرد.<ref> جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۷.</ref> ضمن آنکه از تیره‌های کوچکتر ثقیف نیز می‌‌توان از: [[آل ساعده]] از تیره [[بنی سفیان]] از [[قبیله ثقیف]]، [[آل عاشة]] (آل [[عائشة]]) تیره‌ای از [[بنی سفیان]]، [[آل عبید]] از [[آل ساعده]]، بطن [[النور]]، بطن [[بنی سالم]]، بطن سفیان، بطن شماله، بطن عوف، بطن [[قریش]]،<ref> بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۵، ص۱۹۴، به آنان «قریش ثقیف» و «قریش خیر الاشراف» نیز می‌‌گویند و دلیلی نداریم که آنها از ثقیف باشند جز این که در مناطق مسکونی مشترکی زندگی می‌‌کردند، اما نمی‌توانیم با جزم و قطع بگوییم آنان از ثقیف نیستند.</ref> بطن هذَیل، بطن [[عمر]]، بطن بنوعمر از تیره بنی سفیان، تیره نمور،<ref> بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۱۰، ص۹۱، («بنو نمیر» از قبیله ثقیف را «نمور» می‌‌نامند.)</ref> بطن ثقیفِ ترعه، بطن حمده، بطن طُوَیرق، (که [[بادیه نشین]] و غیر بادیه نشین بودند)، بطن [[عتیبه]] و بطن غُنَّم نام برد. هر یک از این بطون خود به عشیره‌های دیگر تقسیم می‌‌شدند.<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸ - ۱۴۹؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref>
[[فرزندان]] [[ثقیف]] به تیره‌ها، بطون و شعوب مختلف تقسیم شدند و هر یک در [[طائف]] و مناطق دور و نزدیک آن سکونت یافتند. ثقیف به دو تیره بزرگ «احلاف» و [[بنو مالک]] تقسیم شد و این تیره‌ها توانستند موجودیت خود را تا [[ظهور اسلام]]، هم چنان [[حفظ]] کنند.<ref> فارق، تاریخ الرده، ص۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۳۹.</ref> به فرزندان [[جهم]] و فرزندان [[عوف]] پسران ثقیف، "احلاف" اطلاق می‌‌شد<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸.</ref> که از موقعیت و [[پایگاه اجتماعی]] بالاتری نسبت به تیره دیگر ثقیف یعنی بنو مالک برخوردار بودند.<ref> صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۶۳.</ref> فرزندان بنو مالک نیز به دو تیره بزرگ [[بنو سائب بن اقرع]] و [[بنو حارث بن مالک]] که به آنان "الأثرون" گفته می‌‌شد، تقسیم می‌‌شدند.<ref> دینوری، المعارف، ص۹۱.</ref> از تیره‌های معروف ثقیف می‌‌توان از: [[بنوحبیب]]، [[بنو سعد بنعوف بن ثقیف]]،<ref> قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۲۶۴.</ref> [[بنوسفیان]]، [[بنوعقدة بن غیره]]، [[بنومعتب]]،<ref> ابن سید الناس، عیون الاثر، ج ۱، ص۲۷۱.</ref> [[بنوغـِیَرَه]] و [[بنو یسار بن مالک بن حطَیط]] یاد کرد.<ref> جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۷.</ref> ضمن آنکه از تیره‌های کوچکتر ثقیف نیز می‌‌توان از: [[آل ساعده]] از تیره [[بنی سفیان]] از [[قبیله ثقیف]]، [[آل عاشة]] (آل [[عائشة]]) تیره‌ای از [[بنی سفیان]]، [[آل عبید]] از [[آل ساعده]]، بطن [[النور]]، بطن [[بنی سالم]]، بطن سفیان، بطن شماله، بطن عوف، بطن [[قریش]]،<ref> بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۵، ص۱۹۴، به آنان «قریش ثقیف» و «قریش خیر الاشراف» نیز می‌‌گویند و دلیلی نداریم که آنها از ثقیف باشند جز این که در مناطق مسکونی مشترکی زندگی می‌‌کردند، اما نمی‌توانیم با جزم و قطع بگوییم آنان از ثقیف نیستند.</ref> بطن هذَیل، بطن [[عمر]]، بطن بنوعمر از تیره بنی سفیان، تیره نمور،<ref> بلادی، معجم معالم الحجاز، ج ۱۰، ص۹۱، («بنو نمیر» از قبیله ثقیف را «نمور» می‌‌نامند.)</ref> بطن ثقیفِ ترعه، بطن حمده، بطن طُوَیرق، (که [[بادیه نشین]] و غیر بادیه نشین بودند)، بطن [[عتیبه]] و بطن غُنَّم نام برد. هر یک از این بطون خود به عشیره‌های دیگر تقسیم می‌‌شدند.<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۴۸ - ۱۴۹؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref>


== مساکن [[ثقیف]]==
== مساکن [[ثقیف]] ==
مساکن‌ قبیله ثقیف‌ از عصر جاهلیت‌ در ناحیة‌ طائف‌ -در [[دوازده]] فرسخی [[مکه]]-،<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۴۱.</ref> قرار داشت. آنان نخست میهمان قبیله‌ [[عدوان ‌بن‌ عمرو]] در [[طائف]] بودند، اما اندکی بعد، با استفاده از [[خویشاوندی]] [[مادری]] و توانایی‌های خود، زمام امور را به دست گرفتند و در نهایت عدوانیان را از طائف بیرون راندند.<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۷؛ یعقوبی‌، البلدان، ص‌ ۳۱۶؛ قلقشندی‌، نهایه الارب فی المعرفه انساب العرب، ص‌ ۱۸۶.</ref> برخی [[روایات]] سخن از آن دارند که طائف را [[بنوعامر بن صعصعه]] از [[قبیله]] عدوان به [[ارث]] بردند<ref> دینوری، المعارف، ص۸۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۱۸۶.</ref> و آن را به عنوان [[مسکن]] تابستانی خود قرار دادند. تا این که ثقفیان که از [[جمعیت]] و [[جایگاه اجتماعی]] برخوردار شدند، توانستند نخست با توافق [[بنی‌عامر]] اداره طائف را به دست گیرند و سپس با حصارکشی گرداگرد آن، مانع ورود بنی‌عامر به [[شهر]] شوند. [[نبرد]] بنی‌عامر برای بازپس‌گیری شهر نتیجه‌ای نداشت.<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص‌۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۵.</ref> پس از حصارکشی، این شهر که تا آن هنگام «وَجّ» خوانده می‌شد، به طائف مشهور گشت.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۳؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰-۱۱.</ref>
مساکن‌ قبیله ثقیف‌ از عصر جاهلیت‌ در ناحیة‌ طائف‌ -در [[دوازده]] فرسخی [[مکه]]-<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۴۱.</ref> قرار داشت. آنان نخست میهمان قبیله‌ [[عدوان ‌بن‌ عمرو]] در [[طائف]] بودند، اما اندکی بعد، با استفاده از [[خویشاوندی]] [[مادری]] و توانایی‌های خود، زمام امور را به دست گرفتند و در نهایت عدوانیان را از طائف بیرون راندند.<ref> بکری، معجم ما استعجم، ج۱، ص‌۶۷؛ یعقوبی‌، البلدان، ص‌ ۳۱۶؛ قلقشندی‌، نهایه الارب فی المعرفه انساب العرب، ص‌ ۱۸۶.</ref> برخی [[روایات]] سخن از آن دارند که طائف را [[بنوعامر بن صعصعه]] از [[قبیله]] عدوان به [[ارث]] بردند<ref> دینوری، المعارف، ص۸۰؛ قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۱۸۶.</ref> و آن را به عنوان [[مسکن]] تابستانی خود قرار دادند. تا این که ثقفیان که از [[جمعیت]] و [[جایگاه اجتماعی]] برخوردار شدند، توانستند نخست با توافق [[بنی‌عامر]] اداره طائف را به دست گیرند و سپس با حصارکشی گرداگرد آن، مانع ورود بنی‌عامر به [[شهر]] شوند. [[نبرد]] بنی‌عامر برای بازپس‌گیری شهر نتیجه‌ای نداشت.<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص‌۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۱، ص‌۶۸۴-۶۸۵.</ref> پس از حصارکشی، این شهر که تا آن هنگام «وَجّ» خوانده می‌شد، به طائف مشهور گشت.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۳؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۰-۱۱.</ref>


برخی حصارکشی گرداگرد شهر را به دوران [[ریاست]] [[مسعود بن معتب ثقفی]]<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.</ref> در میانه سده ششم میلادی نسبت می‌دهند. از گزارشی مربوط به [[حمله]] [[اصحاب فیل]] در ۵۷۰ میلادی در معرفی ساکنان طائف که نامی از عدوانی‌ها و بنی‌عامر در آن نیست،<ref> ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۴۶۴.</ref> می‌توان [[تسلط]] [[ثقیف]] در طائف را پیش از آن سال دانست.<ref> نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> بدین ترتیب، شهر طائف در ۱۲ فرسخی مکه<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.</ref> (حدود ۷۰ کیلومتر) به عنوان [[مسکن]] ثقیف شناخته شد. [[استواری]] حصار [[طائف]]، این [[شهر]] را به جایگاهی [[امن]] برای فراریان تبدیل کرد.<ref> یعقوبی، البلدان، ص۷۹؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.</ref>
برخی حصارکشی گرداگرد شهر را به دوران [[ریاست]] [[مسعود بن معتب ثقفی]]<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.</ref> در میانه سده ششم میلادی نسبت می‌دهند. از گزارشی مربوط به [[حمله]] [[اصحاب فیل]] در ۵۷۰ میلادی در معرفی ساکنان طائف که نامی از عدوانی‌ها و بنی‌عامر در آن نیست،<ref> ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۴۶۴.</ref> می‌توان [[تسلط]] [[ثقیف]] در طائف را پیش از آن سال دانست.<ref> نک: دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> بدین ترتیب، شهر طائف در ۱۲ فرسخی مکه<ref> یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹.</ref> (حدود ۷۰ کیلومتر) به عنوان [[مسکن]] ثقیف شناخته شد. [[استواری]] حصار [[طائف]]، این [[شهر]] را به جایگاهی [[امن]] برای فراریان تبدیل کرد.<ref> یعقوبی، البلدان، ص۷۹؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.</ref>
خط ۲۴: خط ۲۶:
در [[ایران]] هم، حضور پراکندۀ ثقفیان [[مهاجر]] در نواحی مختلف دیده می‌شد،<ref> یعقوبی، البلدان، ص۸۶.</ref> اما در آن میان، [[اصفهان]] وضعیتی متمایز داشت. نصب [[سائب بن اقرع ثقفی]] به [[حکمرانی]] اصفهان، موجب شد تا این شهر به پایگاهی برای ثقیف در ایران مبدل شود و طی سدۀ نخست [[هجری]]، [[فرزندان]] وی همچنان از [[رجال]] متنفذ در آن شهر باشند.<ref> ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲.</ref> در دو سدۀ نخست اسلامی، گروهی از [[قبایل عرب]] و در رأس آنها ثقیف از [[کوفه]] و [[بصره]] به [[اصفهان]] کوچیدند <ref> یعقوبی، البلدان، ص۸۷.</ref> و در [[تاریخ]] این [[شهر]] نامی از خود برجای نهادند.<ref> ابوالشیخ، طبقات‌ المحدثین باصبهان و ابونعیم، ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، سراسر آثار.</ref> در جانب [[خراسان]] نیز، به ویژه در دورۀ [[طاهریان]]، [[ثقیف]] دارای نفوذی چشمگیر بود و شماری از [[رجال]] سیاسی‌ این [[ولایت]]، از این [[قبیله]] بودند. <ref> سمعانی، الانساب، ج۱، ص‌۵۰۹-۵۱۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
در [[ایران]] هم، حضور پراکندۀ ثقفیان [[مهاجر]] در نواحی مختلف دیده می‌شد،<ref> یعقوبی، البلدان، ص۸۶.</ref> اما در آن میان، [[اصفهان]] وضعیتی متمایز داشت. نصب [[سائب بن اقرع ثقفی]] به [[حکمرانی]] اصفهان، موجب شد تا این شهر به پایگاهی برای ثقیف در ایران مبدل شود و طی سدۀ نخست [[هجری]]، [[فرزندان]] وی همچنان از [[رجال]] متنفذ در آن شهر باشند.<ref> ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲.</ref> در دو سدۀ نخست اسلامی، گروهی از [[قبایل عرب]] و در رأس آنها ثقیف از [[کوفه]] و [[بصره]] به [[اصفهان]] کوچیدند <ref> یعقوبی، البلدان، ص۸۷.</ref> و در [[تاریخ]] این [[شهر]] نامی از خود برجای نهادند.<ref> ابوالشیخ، طبقات‌ المحدثین باصبهان و ابونعیم، ابو نعیم‌ اصفهانی‌، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، سراسر آثار.</ref> در جانب [[خراسان]] نیز، به ویژه در دورۀ [[طاهریان]]، [[ثقیف]] دارای نفوذی چشمگیر بود و شماری از [[رجال]] سیاسی‌ این [[ولایت]]، از این [[قبیله]] بودند. <ref> سمعانی، الانساب، ج۱، ص‌۵۰۹-۵۱۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


در حال حاضر نیز، بقایای‌ قبیله ثقیف‌، مشتمل‌ بر ده‌ها طایفه کوچک‌ و بزرگ‌، هنوز در طائف‌ و اطراف‌ آن‌ به‌سر می‌برند و کوه‌ [[حجاز]] در میان‌ مکه‌ و طائف‌، یکی‌ از مراکز اصلی‌ سکونت‌ آنان‌ است.‌<ref> کحّاله‌، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸.</ref> این قبیله شامل هفت بطن: طویرق (حضری و [[بدوی]])، بطن النمور، بطن ثماله، بطن [[بنی سالم]]، بطن [[عوف]]، بطن سفیان، بطن [[قریش]]، بطن [[هذیل]] و ثقیف الیمن است<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۲-۱۴۳.</ref> که اختلاط قبیله‌ای حتی در نام‌های آن دیده می‌شود. در شهر [[طائف]]، [[نسب]] امروز [[مردم]] شهر، به دو تبار اصلی [[عتیبه]] و ثقیف باز می‌گردد.<ref> کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۱۹۹؛ ابن خمیس، المجاز بین الیمامة و الحجاز، ص۲۴۲-۲۴۳.</ref>
در حال حاضر نیز، بقایای‌ قبیله ثقیف‌، مشتمل‌ بر ده‌ها طایفه کوچک‌ و بزرگ‌، هنوز در طائف‌ و اطراف‌ آن‌ به‌سر می‌برند و کوه‌ [[حجاز]] در میان‌ مکه‌ و طائف‌، یکی‌ از مراکز اصلی‌ سکونت‌ آنان‌ است. ‌<ref> کحّاله‌، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸.</ref> این قبیله شامل هفت بطن: طویرق (حضری و [[بدوی]])، بطن النمور، بطن ثماله، بطن [[بنی سالم]]، بطن [[عوف]]، بطن سفیان، بطن [[قریش]]، بطن [[هذیل]] و ثقیف الیمن است<ref> کحاله، معجم قبائل العرب، ج‌ ۱، ص‌ ۱۴۷ـ ۱۴۸؛ فؤاد حمزه، قلب جزیرة العرب، ص۱۴۲-۱۴۳.</ref> که اختلاط قبیله‌ای حتی در نام‌های آن دیده می‌شود. در شهر [[طائف]]، [[نسب]] امروز [[مردم]] شهر، به دو تبار اصلی [[عتیبه]] و ثقیف باز می‌گردد.<ref> کحاله، جغرافیة جزیرة العرب، ص۱۹۹؛ ابن خمیس، المجاز بین الیمامة و الحجاز، ص۲۴۲-۲۴۳.</ref>


== پیشینه در [[تاریخ]] [[جاهلی]] ==
== پیشینه در [[تاریخ]] [[جاهلی]] ==
در اوایل سدۀ پنجم میلادی، [[ثقیف]] هنوز خاندانی با جمعیت‌ اندک بود. قسی از [[زینب]] دختر [[عامر بن ظرب]] سه فرزند پسر داشت: یکی به نام «جشم» که تنها یک پسر به نام «حطیط» از او برجای ماند؛ دیگری «عوف» بود که از او دو پسر به نام‌های «سعد» و «غیرة» برجای بود؛ و فرزند سومی که گویا چندان سازگاری با برادرانش و حتی با [[خاندان]] مادری‌اش [[عدوان]] نداشت و فرزندانش به [[ازد]] شنوئه پیوستند.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> [[کلبی]] از پسر چهارم ثقیف به نام «ناضره» نیز نام می‌برد که مادرش [[امیمه]] -دختر دیگر [[عامر بن ظرب]] - بود، اما گویا پشتی از او برجای نمانده است.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref>
در اوایل سدۀ پنجم میلادی، [[ثقیف]] هنوز خاندانی با جمعیت‌ اندک بود. قسی از [[زینب]] دختر [[عامر بن ظرب]] سه فرزند پسر داشت: یکی به نام «جشم» که تنها یک پسر به نام «حطیط» از او برجای ماند؛ دیگری «عوف» بود که از او دو پسر به نام‌های «سعد» و «غیرة» برجای بود؛ و فرزند سومی که گویا چندان سازگاری با برادرانش و حتی با [[خاندان]] مادری‌اش [[عدوان]] نداشت و فرزندانش به [[ازد]] شنوئه پیوستند.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref> [[کلبی]] از پسر چهارم ثقیف به نام «ناضره» نیز نام می‌برد که مادرش [[امیمه]] -دختر دیگر [[عامر بن ظرب]] - بود، اما گویا پشتی از او برجای نمانده است.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶-۲۶۷.</ref>


در [[نسل]] [[نوادگان]] ثقیف، تک فرزند بودن «جشم» از یک سو و جدایی [[فرزندان]] عوف در [[مادر]] از سوی دیگر موجب شده بود تا هستۀ مقتدری در خاندان شکل نگیرد. از این رو، آنان در جهت رفع نقصان جمعیتی و نیز پشتوانه قبیلگی خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و [[قبایل]] ساکن در [[مکه]] و پیرامون آن همچون [[قریش]] و [[هوازن]]، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، حطیط از [[بنی مالک بن کنانه]] [[همسر]] گزید و فرزندش مالک -که نیای بنی مالک بود-، همسر از [[قبیله فهم]] از [[فروع]] [[قیس عیلان]] گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰.</ref> عوف همسرانی از [[قبیله بنی‌هُذیل]] و تیره هوازنی [[بنی‌نصر بن معاویه]] برگزید. فرزندش سعد، با [[مکرمه بنت کعب]] از [[قبیلۀ خزاعه]] وصلت کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.</ref> [[عمرو بن سعد بن عوف]] نیز با [[فاطمه بنت بلال]] از تیرۀ ثمالۀ ازد [[ازدواج]] کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.</ref> این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. [[ازدواج]] مردانی از بنی‌عوف همچون [[ابوالصلت بن ربیعه]] با [[رقیّه]] دختر [[عبدشمس بن عبدمناف]]،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[مسعود بن عامر بن معتب]] با «سُبیعه» دیگر دختر عبدشمس<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> و [[ابومُرّه ثقفی]] با [[میمونه]] دختر [[ابوسفیان بن حرب]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref> از آن جمله است. چنین می‌نماید که [[قرابت]] [[فرهنگی]] [[ثقیف]] با [[طوایف]] [[قیس عیلان]] نیز از همین دوره آغاز شده باشد؛ قرابتی که از جانب [[بنی عوف]] بیشتر به‌سوی [[بنی سلیم]]، و از جانب [[بنی مالک]] بیشتر به سوی [[فهم]] بود. این پیوستگی‌های برون خاندانی هر چند نقصان جمعیتی اولیه ثقیف را رفع نمود و بر جایگاه و [[منزلت اجتماعی]] شان در [[عرب]] افزود اما باعث بروز مشکلی دیگر بود و آن، افزایش فواصل موجود میان شاخه‌های مختلف ثقیف بود.  
در [[نسل]] [[نوادگان]] ثقیف، تک فرزند بودن «جشم» از یک سو و جدایی [[فرزندان]] عوف در [[مادر]] از سوی دیگر موجب شده بود تا هستۀ مقتدری در خاندان شکل نگیرد. از این رو، آنان در جهت رفع نقصان جمعیتی و نیز پشتوانه قبیلگی خود، کوشیدند تا با برقراری پیوندهای سببی با دیگر تیره‌ها و [[قبایل]] ساکن در [[مکه]] و پیرامون آن همچون [[قریش]] و [[هوازن]]، به استوارسازی جایگاه خود در میان قبایل منطقه بپردازند. بر این اساس، حطیط از [[بنی مالک بن کنانه]] [[همسر]] گزید و فرزندش مالک -که نیای بنی مالک بود- همسر از [[قبیله فهم]] از [[فروع]] [[قیس عیلان]] گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰.</ref> عوف همسرانی از [[قبیله بنی‌هُذیل]] و تیره هوازنی [[بنی‌نصر بن معاویه]] برگزید. فرزندش سعد، با [[مکرمه بنت کعب]] از [[قبیلۀ خزاعه]] وصلت کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۳، ص۳۴۱-۳۴۲.</ref> [[عمرو بن سعد بن عوف]] نیز با [[فاطمه بنت بلال]] از تیرۀ ثمالۀ ازد [[ازدواج]] کرد.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۱.</ref> این شیوه در نسل‌های پسین ثقیف ادامه یافت. [[ازدواج]] مردانی از بنی‌عوف همچون [[ابوالصلت بن ربیعه]] با [[رقیّه]] دختر [[عبدشمس بن عبدمناف]]،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[مسعود بن عامر بن معتب]] با «سُبیعه» دیگر دختر عبدشمس<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۵؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> و [[ابومُرّه ثقفی]] با [[میمونه]] دختر [[ابوسفیان بن حرب]]<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۷۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۶.</ref> از آن جمله است. چنین می‌نماید که [[قرابت]] [[فرهنگی]] [[ثقیف]] با [[طوایف]] [[قیس عیلان]] نیز از همین دوره آغاز شده باشد؛ قرابتی که از جانب [[بنی عوف]] بیشتر به‌سوی [[بنی سلیم]]، و از جانب [[بنی مالک]] بیشتر به سوی [[فهم]] بود. این پیوستگی‌های برون خاندانی هر چند نقصان جمعیتی اولیه ثقیف را رفع نمود و بر جایگاه و [[منزلت اجتماعی]] شان در [[عرب]] افزود اما باعث بروز مشکلی دیگر بود و آن، افزایش فواصل موجود میان شاخه‌های مختلف ثقیف بود.  


از اوایل سدۀ پنجم میلادی ثقیف هم از حیث [[جمعیت]] و هم از حیث [[نفوذ]] [[سیاسی]] روی به اهمیت نهاد. ازدواجهای متعدد میان اعضای تیره‌های ثقیف با [[قبایل]] دیگر نشان از فعال شدن قبیلۀ ثقیف دارد و به خصوص پیوندی مستحکم میان بنی عوف با [[حارث بن فهر]] را نشان می‌دهد.  
از اوایل سدۀ پنجم میلادی ثقیف هم از حیث [[جمعیت]] و هم از حیث [[نفوذ]] [[سیاسی]] روی به اهمیت نهاد. ازدواجهای متعدد میان اعضای تیره‌های ثقیف با [[قبایل]] دیگر نشان از فعال شدن قبیلۀ ثقیف دارد و به خصوص پیوندی مستحکم میان بنی عوف با [[حارث بن فهر]] را نشان می‌دهد.  
خط ۳۵: خط ۳۷:
در دهه‌های انتقال از سدۀ پنج به شش میلادی هم‌زمان با کثرت گرفتن جمعیت ثقیف، [[همبستگی]] میان تیره‌های آن نیز مورد تأکید رؤسا بود؛ در این دوره مشهورترین و متنفذترین [[رئیس]] [[ثقیف]]، [[حبیب‌ ابن حارث]] از بنی مالک بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابواحمد عسکری، تصحیفات المحدثین، ص۴۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که برای تقویت روابطش با بنی عوف، یکی از [[زنان]] [[بنی عمرو بن سعد]] را به زنی گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱.</ref> ازدواج‌های دیگری میان [[بنی مالک]] و [[بنی غاضرة]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶، ۳۹۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] درونی ثقیف را مستحکم‌تر کرد؛ همچنین، ازدواج‌هایی بیرون از [[قبیله]]، از جمله با [[بنی هلال بن عامر]] و [[قیس عیلان]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۷، ۴۶۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> ضامن بهبود [[روابط]] آنان با [[قبایل]] پیرامون خود بود و می‌توانست از [[وابستگی]] ثقفیان به میزبانان خود، [[عدوان]]، رفته‌ رفته بکاهد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
در دهه‌های انتقال از سدۀ پنج به شش میلادی هم‌زمان با کثرت گرفتن جمعیت ثقیف، [[همبستگی]] میان تیره‌های آن نیز مورد تأکید رؤسا بود؛ در این دوره مشهورترین و متنفذترین [[رئیس]] [[ثقیف]]، [[حبیب‌ ابن حارث]] از بنی مالک بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابواحمد عسکری، تصحیفات المحدثین، ص۴۴۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که برای تقویت روابطش با بنی عوف، یکی از [[زنان]] [[بنی عمرو بن سعد]] را به زنی گرفت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱.</ref> ازدواج‌های دیگری میان [[بنی مالک]] و [[بنی غاضرة]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶، ۳۹۲؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] درونی ثقیف را مستحکم‌تر کرد؛ همچنین، ازدواج‌هایی بیرون از [[قبیله]]، از جمله با [[بنی هلال بن عامر]] و [[قیس عیلان]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۱؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۷، ۴۶۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> ضامن بهبود [[روابط]] آنان با [[قبایل]] پیرامون خود بود و می‌توانست از [[وابستگی]] ثقفیان به میزبانان خود، [[عدوان]]، رفته‌ رفته بکاهد.<ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


دهه‌های آغازین سدۀ شش میلادی دورۀ اوج در [[اقتدار]] [[ثقیف]] تحت [[ریاست]] [[معتّب بن مالک]] از [[بنی سعد بن عوف]] بود.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> وی که با ازدواجش با [[خبیة بنت ربیعه]]، زمینۀ [[اتحاد]] میان [[بنی عوف]] و [[بنی مالک]] را پدید آورده بود،<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> دو [[همسر]] دیگر از تیرۀ ثماله از [[ازد]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۵.</ref> و عدوان<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> نیز داشت. در واقع سه قبیلۀ درگیر در صحنۀ [[سیاسی]] سرات، یعنی ازد شنوئه، [[عدوان]] و ثقیف عملاً در [[همسران]] وی ظهور یافته بودند. <ref>نک‌: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷، نیز ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> [[شخصیت]] محوری در میان بنی مالک نیز [[حارث بن حبیب بن حارث]] بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که ظاهراً تحت [[تابعیت]] معتب قرار داشت. با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارش‌ها از [[تمایل]] تیره‌ها و قبایل بزرگ برای [[ازدواج]] با [[زنان]] ثقفی حکایت دارند؛ به گونه‌ای که در این دوره -که دورۀ [[زندگی]] هاشم نیای [[پیامبر]]{{صل}} و دورۀ محوریت [[قریش]] در [[مکه]] است،- رابطۀ سببی میان قریش و ثقیف روی به گسترش نهاد. در این سال‌ها برخی از رؤسای ثقیف زنان قرشی داشتند، <ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[رجال]] متنفذی از قریش نیز همسران ثقفی [[اختیار]] کردند که از آن جمله می‌توان از ازدواج [[هاشم بن عبدمناف]] نیای پیامبر{{صل}} با [[جحد بنت حبیب]] از [[بنی مالک]]<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۲، ص‌۳۹۲.</ref> و ازدواج برادرش [[ابوعمرو بن عبدمناف]] با [[حبیبه بنت عبدیالیل]] از [[بنی مالک]]<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> یاد کرد. بر این اساس، [[بنی مالک]] بیشتر با [[بنی هاشم]]، و [[بنی عوف]] بیشتر با [[بنی عبدشمس]] پیوندهای سببی برقرار کردند. افزون بر [[بنی عبدمناف]] از [[قریش]]، [[خزاعه]] به عنوان قبیلۀ ذی [[نفوذ]] دیگر در منطقۀ [[مکه]] نیز مورد توجه ثقیف بود و وصلت‌هایی مانند [[ازدواج]] [[جحد بنت حبیب بن حارث]] از بنی مالک با [[اجحم بن دندنۀ خزاعی]] صورت گرفته بود.<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۱، ص‌۳۴.</ref> در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]]، از هم‌قسم بودن [[ثقیف]]- همه یا یکی از دو بطن آن- با [[بجیله]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۴۹۱.</ref> و نیز از هم‌قسم بودن ثقیف یا بخشی از آن با [[بنی‌سُلیم]]<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۲.</ref> و [[بنی‌نصر]] و [[بنی‌عقیل]] [[هوازن]]<ref>احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۳۰، ۴۳۳؛ مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، ج۳، ص‌۱۲۶۲؛ ابن شبّه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۴۱؛ الشوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.</ref>
دهه‌های آغازین سدۀ شش میلادی دورۀ اوج در [[اقتدار]] [[ثقیف]] تحت [[ریاست]] [[معتّب بن مالک]] از [[بنی سعد بن عوف]] بود.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> وی که با ازدواجش با [[خبیة بنت ربیعه]]، زمینۀ [[اتحاد]] میان [[بنی عوف]] و [[بنی مالک]] را پدید آورده بود،<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> دو [[همسر]] دیگر از تیرۀ ثماله از [[ازد]]<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۵.</ref> و عدوان<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> نیز داشت. در واقع سه قبیلۀ درگیر در صحنۀ [[سیاسی]] سرات، یعنی ازد شنوئه، [[عدوان]] و ثقیف عملاً در [[همسران]] وی ظهور یافته بودند. <ref>نک‌: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷، نیز ابن حبیب، المحبر، ص۴۶۰.</ref> [[شخصیت]] محوری در میان بنی مالک نیز [[حارث بن حبیب بن حارث]] بود<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷، ص‌۲۲۱.</ref> که ظاهراً تحت [[تابعیت]] معتب قرار داشت. با آغاز دوره اقتدارِ ثقیف، گزارش‌ها از [[تمایل]] تیره‌ها و قبایل بزرگ برای [[ازدواج]] با [[زنان]] ثقفی حکایت دارند؛ به گونه‌ای که در این دوره -که دورۀ [[زندگی]] هاشم نیای [[پیامبر]] {{صل}} و دورۀ محوریت [[قریش]] در [[مکه]] است - رابطۀ سببی میان قریش و ثقیف روی به گسترش نهاد. در این سال‌ها برخی از رؤسای ثقیف زنان قرشی داشتند، <ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۹.</ref> [[رجال]] متنفذی از قریش نیز همسران ثقفی [[اختیار]] کردند که از آن جمله می‌توان از ازدواج [[هاشم بن عبدمناف]] نیای پیامبر {{صل}} با [[جحد بنت حبیب]] از [[بنی مالک]]<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۲، ص‌۳۹۲.</ref> و ازدواج برادرش [[ابوعمرو بن عبدمناف]] با [[حبیبه بنت عبدیالیل]] از [[بنی مالک]]<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۱۷؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴.</ref> یاد کرد. بر این اساس، [[بنی مالک]] بیشتر با [[بنی هاشم]]، و [[بنی عوف]] بیشتر با [[بنی عبدشمس]] پیوندهای سببی برقرار کردند. افزون بر [[بنی عبدمناف]] از [[قریش]]، [[خزاعه]] به عنوان قبیلۀ ذی [[نفوذ]] دیگر در منطقۀ [[مکه]] نیز مورد توجه ثقیف بود و وصلت‌هایی مانند [[ازدواج]] [[جحد بنت حبیب بن حارث]] از بنی مالک با [[اجحم بن دندنۀ خزاعی]] صورت گرفته بود.<ref>ابن ماکولا، الاکمال الکمال‌، ج۱، ص‌۳۴.</ref> در [[منابع تاریخی]] و [[روایی]]، از هم‌قسم بودن [[ثقیف]]- همه یا یکی از دو بطن آن- با [[بجیله]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۴۹۱.</ref> و نیز از هم‌قسم بودن ثقیف یا بخشی از آن با [[بنی‌سُلیم]]<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۱۷۲.</ref> و [[بنی‌نصر]] و [[بنی‌عقیل]] [[هوازن]]<ref>احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۳۰، ۴۳۳؛ مسلم‌ بن‌ حجاج‌، صحیح‌، ج۳، ص‌۱۲۶۲؛ ابن شبّه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۴۴۱؛ الشوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.</ref>


در عصری متصل به [[ظهور اسلام]] [[سخن]] به میان آمده است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان خود مواضع خصمانه می‌گرفتند که [[همراهی]] تمامی [[طوایف]] [[ثقیف]]-در حدود سال ۵۸۴ میلادی و در [[زمان]] [[ریاست]] [[مسعود بن معتب]] - با هوازن و طوایف [[قیس عیلان]] در جنگ‌های فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون [[بنی‌هاشم]] و بنی‌عبدشمس<ref>بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۶۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref> از مصادیق کمیاب شکسته شدن [[اتحاد]] ثقیف و قریش است. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی. </ref>
در عصری متصل به [[ظهور اسلام]] [[سخن]] به میان آمده است. البته گاه ثقفیان در برابر متحدان خود مواضع خصمانه می‌گرفتند که [[همراهی]] تمامی [[طوایف]] [[ثقیف]]-در حدود سال ۵۸۴ میلادی و در [[زمان]] [[ریاست]] [[مسعود بن معتب]] - با هوازن و طوایف [[قیس عیلان]] در جنگ‌های فِجار در برابر قریش و متحدان دیرین خود چون [[بنی‌هاشم]] و بنی‌عبدشمس<ref>بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص۹۶۱؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳.</ref> از مصادیق کمیاب شکسته شدن [[اتحاد]] ثقیف و قریش است. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی. </ref>
خط ۴۳: خط ۴۵:
دورۀ [[ریاست]] معتب، اوج [[شکوفایی]] جامعۀ ثقفیان در [[کشاورزی]] و [[رشد اقتصادی]] [[شهر]] طائف بود و همین زمینۀ [[رشد]]، توجه تاجران و سرمایه‌گذارانی از سرزمین‌های نزدیک و دور را به این شهر جلب کرد. نزدیکی رابطۀ قریش با ثقیف و شکوفایی طائف موجب شد تا برخی از [[رجال]] قریش مایل به خرید [[زمین]] و منابع آب در طائف باشند و گاه تابستان را در طائف بگذرانند.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> از جمله این افراد، [[عبدالمطلب]] بود که در طائف املاکی را خریداری کرده بود.<ref>ابن جمیع، معجم الشیوخ، ص۳۴۶.</ref> این [[سرمایه‌گذاری]] از سویی موجب رونق بیشتر [[طائف]] و [[اقتدار]] شاخۀ [[حاکم]] [[ثقیف]] در آنجا بود، و از سوی دیگر رقابتی را میان [[قریش]] و ثقیف دامن می‌زد که به یک [[عصبیت]] ماندگار مبدل شد.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۹، ص۳۸۳.</ref> گفته می‌شود حلفی که در اثر همین همکاری‌های [[اقتصادی]] میان قریش و ثقیف به وجود آمد،<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌.</ref> دیرپا نبود و با‌ اندکی [[تغییر]] شرایط خدشه‌دار شد. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷</ref>
دورۀ [[ریاست]] معتب، اوج [[شکوفایی]] جامعۀ ثقفیان در [[کشاورزی]] و [[رشد اقتصادی]] [[شهر]] طائف بود و همین زمینۀ [[رشد]]، توجه تاجران و سرمایه‌گذارانی از سرزمین‌های نزدیک و دور را به این شهر جلب کرد. نزدیکی رابطۀ قریش با ثقیف و شکوفایی طائف موجب شد تا برخی از [[رجال]] قریش مایل به خرید [[زمین]] و منابع آب در طائف باشند و گاه تابستان را در طائف بگذرانند.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> از جمله این افراد، [[عبدالمطلب]] بود که در طائف املاکی را خریداری کرده بود.<ref>ابن جمیع، معجم الشیوخ، ص۳۴۶.</ref> این [[سرمایه‌گذاری]] از سویی موجب رونق بیشتر [[طائف]] و [[اقتدار]] شاخۀ [[حاکم]] [[ثقیف]] در آنجا بود، و از سوی دیگر رقابتی را میان [[قریش]] و ثقیف دامن می‌زد که به یک [[عصبیت]] ماندگار مبدل شد.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۹، ص۳۸۳.</ref> گفته می‌شود حلفی که در اثر همین همکاری‌های [[اقتصادی]] میان قریش و ثقیف به وجود آمد،<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۲۳۲ بب‌.</ref> دیرپا نبود و با‌ اندکی [[تغییر]] شرایط خدشه‌دار شد. <ref>دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷</ref>


اما تثبیت جایگاه ثقیف، ستیز‌های داخلی میان دو شاخه اصلی این [[قبیله]] را آشکار کرد. به گونه‌ای که پس از درگذشت معتب -در حدود سال ۵۴۰ میلادی-، و به [[ریاست]] رسیدن پسرش [[مسعود بن معتب]] در ثقیف<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۰.</ref> وی که مادرش [[سبیعه]] دختر [[عبدشمس بن عبدمناف]] بود،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] بنی مالک را با هستۀ اقتدار در قریش -البته شاخۀ عبدشمسی آن- مستحکم ساخت. این در حالی بود که شاخه‌های فرعی [[خاندان]] [[بنی مالک]] که به [[خزاعه]] و [[بنی هاشم]] نزدیک‌تر بودند، <ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> از این رو این عمل و نیز اقدامات دیگر او موجب گردید که تا در همان اوایل ریاستِ مسعود، [[اتحاد]] ثقیف از هم بپاشد و میان بنی مالک که ریاست آنان را [[جندب بن حارث بن حبیب]] برعهده داشت،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.</ref> با [[بنی عوف]] که مسعود را به ریاست می‌شناخت، شکافی عمیق پدید آید و زمینه‌ساز ستیزه‌جویی‌های درون ثقیف گردد.
اما تثبیت جایگاه ثقیف، ستیز‌های داخلی میان دو شاخه اصلی این [[قبیله]] را آشکار کرد. به گونه‌ای که پس از درگذشت معتب -در حدود سال ۵۴۰ میلادی- و به [[ریاست]] رسیدن پسرش [[مسعود بن معتب]] در ثقیف<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۰.</ref> وی که مادرش [[سبیعه]] دختر [[عبدشمس بن عبدمناف]] بود،<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۷.</ref> [[روابط]] بنی مالک را با هستۀ اقتدار در قریش -البته شاخۀ عبدشمسی آن- مستحکم ساخت. این در حالی بود که شاخه‌های فرعی [[خاندان]] [[بنی مالک]] که به [[خزاعه]] و [[بنی هاشم]] نزدیک‌تر بودند، <ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> از این رو این عمل و نیز اقدامات دیگر او موجب گردید که تا در همان اوایل ریاستِ مسعود، [[اتحاد]] ثقیف از هم بپاشد و میان بنی مالک که ریاست آنان را [[جندب بن حارث بن حبیب]] برعهده داشت،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۸۷.</ref> با [[بنی عوف]] که مسعود را به ریاست می‌شناخت، شکافی عمیق پدید آید و زمینه‌ساز ستیزه‌جویی‌های درون ثقیف گردد.


[[برتری‌طلبی]] بنی‌عوف که از [[قدرت]] و [[جمعیت]] بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمین‌های [[بنی‌مالک]] کشاند. بنی‌عوف به زمین‌های [[متحد]] خود، [[بنی‌نصر بن معاویه]] از تیره‌های [[هوازن]]، نیز دست‌درازی کردند و بنی نصر را به [[دشمن]] خود مبدل ساختند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵.</ref> [[رفتار]] [[بنی عوف]]، به درگیری میان آنان و [[بنی‌مالک]] انجامید. در این [[نبرد]]، بنی‌نصر با بنی‌مالک و [[بنی‌غاضرة بن حطیط]] -از خویشاندان نزدیک و تیره‌های هم عرض بنی‌مالک- با بنی‌عوف [[متحد]] شدند. [[شکست]] بنی‌مالک در این [[ستیز]]، اخراجشان را از [[طائف]] به همراه داشت و موجب شد تا اداره کامل این [[شهر]]، در [[اختیار]] بنی‌عوف درآید.<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۳۰۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵-۶۸۶.</ref> در راستای [[کوشش]] [[بنی مالک]] برای بازگشت [[اقتدار]] خود، گویا آنان به [[حمایت]] هستۀ مرکزی [[قریش]] -یعنی [[بنی عبدمناف]]- نیز [[متوسل]] شدند و [[روابط]] خود را با [[خزاعه]] هم [[استوار]] کردند. حویریث پسر [[حبیب بن حارث]]، -[[رئیس]] پیشین قبیلۀ ثقیف،- با نظر به همین پیوند، نام پسر خود را «خزاعی» نهاد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> همچنین بنی مالک روی به [[دوستی]] با دوس و [[خثعم]] از [[همسایگان]] دیرین خود آوردند و با آنان بر [[ضد]] احلاف (بنی عوف و متحدان آن)<ref>ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص‌۳۷.</ref> هم‌قسم شدند.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۶؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶.</ref> در مقابل، احلاف، افزون بر ازدواجهاشان با [[بنی حارث بن فهر]] -از [[قبایل]] پیرامونی قریش-، در شاخۀ بنی غیره به پیمانی با [[بنی زهره]] -از قبایل پیرامونی قریش - دست یافته بودند،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۲۵۴، ۵۰۷؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب،ج۴، ص۱۶۱۲.</ref> برای یافتن متحدین بیشترِ بیرون از طائف به سوی یثرب رفتند و قبیلۀ [[اوس]] را به [[اتحاد]] فراخواندند، هرچند پاسخ مساعدی در این باره دریافت نکردند. <ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۱؛دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>  
[[برتری‌طلبی]] بنی‌عوف که از [[قدرت]] و [[جمعیت]] بیشتر برخوردار بودند، آنان را به تصاحب زمین‌های [[بنی‌مالک]] کشاند. بنی‌عوف به زمین‌های [[متحد]] خود، [[بنی‌نصر بن معاویه]] از تیره‌های [[هوازن]]، نیز دست‌درازی کردند و بنی نصر را به [[دشمن]] خود مبدل ساختند.<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۶، ص۲۴۸؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵.</ref> [[رفتار]] [[بنی عوف]]، به درگیری میان آنان و [[بنی‌مالک]] انجامید. در این [[نبرد]]، بنی‌نصر با بنی‌مالک و [[بنی‌غاضرة بن حطیط]] -از خویشاندان نزدیک و تیره‌های هم عرض بنی‌مالک- با بنی‌عوف [[متحد]] شدند. [[شکست]] بنی‌مالک در این [[ستیز]]، اخراجشان را از [[طائف]] به همراه داشت و موجب شد تا اداره کامل این [[شهر]]، در [[اختیار]] بنی‌عوف درآید.<ref>ابن قتیبه، المعارف، ص۹۱۹؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۴، ص۳۰۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۶۸۵-۶۸۶.</ref> در راستای [[کوشش]] [[بنی مالک]] برای بازگشت [[اقتدار]] خود، گویا آنان به [[حمایت]] هستۀ مرکزی [[قریش]] -یعنی [[بنی عبدمناف]]- نیز [[متوسل]] شدند و [[روابط]] خود را با [[خزاعه]] هم [[استوار]] کردند. حویریث پسر [[حبیب بن حارث]] -[[رئیس]] پیشین قبیلۀ ثقیف - با نظر به همین پیوند، نام پسر خود را «خزاعی» نهاد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۳، ص۵۰؛ ابن حبیب، المحبر، ص۴۵۹؛ ابن حبان، الثقات، ج۳، ص۲۰۳.</ref> همچنین بنی مالک روی به [[دوستی]] با دوس و [[خثعم]] از [[همسایگان]] دیرین خود آوردند و با آنان بر [[ضد]] احلاف (بنی عوف و متحدان آن)<ref>ابن اثیر، اسد الغابة، ج۲، ص‌۳۷.</ref> هم‌قسم شدند.<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۶۸۶؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۶.</ref> در مقابل، احلاف، افزون بر ازدواجهاشان با [[بنی حارث بن فهر]] -از [[قبایل]] پیرامونی قریش- در شاخۀ بنی غیره به پیمانی با [[بنی زهره]] -از قبایل پیرامونی قریش - دست یافته بودند،<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۲۵۴، ۵۰۷؛ ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۶۱۲.</ref> برای یافتن متحدین بیشترِ بیرون از طائف به سوی یثرب رفتند و قبیلۀ [[اوس]] را به [[اتحاد]] فراخواندند، هرچند پاسخ مساعدی در این باره دریافت نکردند. <ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۱؛دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>  


در این دوره، [[ثقیف]] در طائف [[هدف]] حملات برخی از قبایل [[بدوی]] که در پیرامون آنان می‌زیستند، قرار داشتند که از آن جمله می‌توان به حملۀ خثعم از [[قبایل یمنی]] اشاره کرد که توسط جنگجویان ثقیف به [[فرماندهی]] [[غیلان بن سلمه]]، برادرزادۀ [[مسعود بن معتب]] دفع شد.<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص‌۳۰۹.</ref> نیز باید به این جمله دو هجمه از سوی [[بنی خالد بن هوذه]] در "[[یوم]] وجّ" و [[بنی عامر بن ربیعه]] و همپیمانانش با ثقیف را علاوه کرد که همه با [[پیروزی]] [[ثقیف]] دفع شد.<ref>برای توضیح، نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص‌۱۴۹.</ref>  
در این دوره، [[ثقیف]] در طائف [[هدف]] حملات برخی از قبایل [[بدوی]] که در پیرامون آنان می‌زیستند، قرار داشتند که از آن جمله می‌توان به حملۀ خثعم از [[قبایل یمنی]] اشاره کرد که توسط جنگجویان ثقیف به [[فرماندهی]] [[غیلان بن سلمه]]، برادرزادۀ [[مسعود بن معتب]] دفع شد.<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص‌۳۰۹.</ref> نیز باید به این جمله دو هجمه از سوی [[بنی خالد بن هوذه]] در "[[یوم]] وجّ" و [[بنی عامر بن ربیعه]] و همپیمانانش با ثقیف را علاوه کرد که همه با [[پیروزی]] [[ثقیف]] دفع شد.<ref>برای توضیح، نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص‌۱۴۹.</ref>  


انحصار [[قدرت]] در [[طائف]] به دست [[بنی عوف]] که چندی پس از ۵۵۰ میلادی تحقق یافته بود، برای قریشیانِ سرمایه‌گذار در طائف، به معنای گسترش [[نفوذ]] [[بنی عبدشمس]] و به خطر افتادن [[منافع]] [[بنی هاشم]] نیز می‌توانست باشد. به هر روی می‌دانیم که فارغ از اینکه طیف وسیعی از ثقفیان از نفوذ [[قریشیان]] در طائف به طور کلی ناخشنود بوده‌اند، منافع [[هاشمیان]] با بیشترین خطر مواجه شده بود؛ چنان‌که [[چاه]] "ذوالهرم" که توسط [[عبدالمطلب]] در طائف خریداری شده بود، برای مدتی مدید مورد استفاده و [[تصرف]] قهری ثقفیان بود، تا این که در اواخر [[عمر]] عبدالمطلب با [[حکمیت]] کاهنی از [[قضاعه]]، به عبدالمطلب بازگردانده شد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱.</ref> به هر حال شواهد، حکایت از آن دارد که طی این سال‌ها، ثقفیان نه تنها نسبت به بنی هاشم، که نسبت به کل [[قریش]]، نوعی [[احساس]] [[رقابت]] و معارضه یافته، [[نگرانی]] از سلطه‌جویی قریشیان، دل‌های آنان را از قریش دور ساخته بود. چندان که با [[لشکرکشی]] [[ابرهه]] به [[حجاز]] در سال ۵۷۰ میلادی -که مقارن با واپسین ایام [[ریاست]] [[مسعود بن ثقیف]] بود-، بر اساس برخی [[روایات]]، آنگاه که ابرهه به [[شهر]] طائف رسید و ثقیف از مقصود او نسبت به [[مکه]] مطلع شد، مسعود نسبت به وی اعلام [[صلح]] و [[همکاری]] کرد و [[راهنمایی]] را به نام "ابورغال" همراه ایشان گماشت. <ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۲؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref> بر اساس روایتی، ثقفیان حتی او را برای [[حمله]] به [[قریش]] [[تشویق]] کردند.<ref>ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۳۴۶۴؛ نیز ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۴۴۳.</ref>  
انحصار [[قدرت]] در [[طائف]] به دست [[بنی عوف]] که چندی پس از ۵۵۰ میلادی تحقق یافته بود، برای قریشیانِ سرمایه‌گذار در طائف، به معنای گسترش [[نفوذ]] [[بنی عبدشمس]] و به خطر افتادن [[منافع]] [[بنی هاشم]] نیز می‌توانست باشد. به هر روی می‌دانیم که فارغ از اینکه طیف وسیعی از ثقفیان از نفوذ [[قریشیان]] در طائف به طور کلی ناخشنود بوده‌اند، منافع [[هاشمیان]] با بیشترین خطر مواجه شده بود؛ چنان‌که [[چاه]] "ذوالهرم" که توسط [[عبدالمطلب]] در طائف خریداری شده بود، برای مدتی مدید مورد استفاده و [[تصرف]] قهری ثقفیان بود، تا این که در اواخر [[عمر]] عبدالمطلب با [[حکمیت]] کاهنی از [[قضاعه]]، به عبدالمطلب بازگردانده شد.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۸۳؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۱.</ref> به هر حال شواهد، حکایت از آن دارد که طی این سال‌ها، ثقفیان نه تنها نسبت به بنی هاشم، که نسبت به کل [[قریش]]، نوعی [[احساس]] [[رقابت]] و معارضه یافته، [[نگرانی]] از سلطه‌جویی قریشیان، دل‌های آنان را از قریش دور ساخته بود. چندان که با [[لشکرکشی]] [[ابرهه]] به [[حجاز]] در سال ۵۷۰ میلادی -که مقارن با واپسین ایام [[ریاست]] [[مسعود بن ثقیف]] بود- بر اساس برخی [[روایات]]، آنگاه که ابرهه به [[شهر]] طائف رسید و ثقیف از مقصود او نسبت به [[مکه]] مطلع شد، مسعود نسبت به وی اعلام [[صلح]] و [[همکاری]] کرد و [[راهنمایی]] را به نام "ابورغال" همراه ایشان گماشت. <ref>ابن اسحاق، السیر و المغازی، ص۶۲؛ طبری، جامع البیان، ج۳۰، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref> بر اساس روایتی، ثقفیان حتی او را برای [[حمله]] به [[قریش]] [[تشویق]] کردند.<ref>ابن ابی حاتم، تفسیر القرآن العظیم، ج۱۰، ص۳۴۶۴؛ نیز ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص‌۴۴۳.</ref>  


در این حین، تحولات [[اقتصادی]] رخ داده در منطقۀ [[حجاز]] طی دهۀ ۵۷۰ میلادی و فعال شدن ثقیف در [[تجارت]]،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۰؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۱۳۵.</ref> که بر [[اقتدار]] بیش از پیش ‌این [[قبیله]] افزود، [[رقابت]] آنان با [[قریشیان]] را معنایی نو بخشید و زمینۀ روی آوردن ثقیف به [[اتحاد]] درونی را فراهم آورد.
در این حین، تحولات [[اقتصادی]] رخ داده در منطقۀ [[حجاز]] طی دهۀ ۵۷۰ میلادی و فعال شدن ثقیف در [[تجارت]]،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۰؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۱۳۵.</ref> که بر [[اقتدار]] بیش از پیش ‌این [[قبیله]] افزود، [[رقابت]] آنان با [[قریشیان]] را معنایی نو بخشید و زمینۀ روی آوردن ثقیف به [[اتحاد]] درونی را فراهم آورد.
خط ۵۵: خط ۵۷:
مسعود بن ثقیف در حدود سال ۵۸۴ میلادی<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۶.</ref> در حالی که بسیار سالخورده، و ریاستش بیشتر نمادین بود، [[جنگ‌های فجار]] را [[رهبری]] نمود. این [[جنگ]]، از یک سو، اوج [[دشمنی]] [[ثقیف]] با قریش بود و ثقیف بدون آنکه تمییزی در شعبه‌هایش باشد، در مقابل تمام تیره‌های قریش از [[بنی هاشم]] و [[بنی عبدشمس]] گرفته تا تیره‌هایی مانند [[بنی زهره]] و [[بنی حارث بن فهر]] که متحدان دیرین آنان بودند، قرار گرفت و از سوی دیگر، اوج اتحاد ثقیف با [[هوازن]] و [[طوایف]] [[قیس عیلان]] بود.<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۳ بب‌؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص‌۹۶۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
مسعود بن ثقیف در حدود سال ۵۸۴ میلادی<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۶.</ref> در حالی که بسیار سالخورده، و ریاستش بیشتر نمادین بود، [[جنگ‌های فجار]] را [[رهبری]] نمود. این [[جنگ]]، از یک سو، اوج [[دشمنی]] [[ثقیف]] با قریش بود و ثقیف بدون آنکه تمییزی در شعبه‌هایش باشد، در مقابل تمام تیره‌های قریش از [[بنی هاشم]] و [[بنی عبدشمس]] گرفته تا تیره‌هایی مانند [[بنی زهره]] و [[بنی حارث بن فهر]] که متحدان دیرین آنان بودند، قرار گرفت و از سوی دیگر، اوج اتحاد ثقیف با [[هوازن]] و [[طوایف]] [[قیس عیلان]] بود.<ref>ابوعبیده، ایام‌ العرب‌، ج۲، ص‌۵۰۳ بب‌؛ بکری، معجم ما استعجم، ج۳، ص‌۹۶۰؛ ابن اثیر، الکامل، ج۱، ص۵۹۳؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


=== [[جایگاه اجتماعی]] در دوران [[جاهلی]]===
=== [[جایگاه اجتماعی]] در دوران [[جاهلی]] ===
جایگاه برجسته [[طائف]] در زمینه [[کشاورزی]] و تجارت و نیز وجود [[امنیت]] برای ساکنان [[شهر]] در سایه حصارهای [[استوار]] طائف، اهمیت [[اجتماعی]] و اقتصادی[[ثقیف]] را افزون ساخت و [[شأن]] ساکنان این شهر را نزد [[عرب]]، به ویژه [[همسایگان]] [[قریشی]] آنان، والایی بخشید. این جایگاه ممتاز باعث شد تا قریشیان برای خود جای پایی در طائف باز کنند و در این منطقه، صاحب آب و باغ و [[زمین]] شوند. این خواسته، با [[تهدید]] ثقیف از سوی قریش محقق شد.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۳۳۲-۲۳۳؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۴، ص۳۸۷.</ref> در این میان، [[اهل]] طائف خود را همپای قریش دانسته، هر‌گونه [[برتری]] [[قریش]] را بر خود [[انکار]] می‏‌کردند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۵۴.</ref> موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی [[بعثت پیامبر اکرم]]{{صل}} برخی از [[مشرکان]] با [[انگیزه]] بهانه‏‌جویی در برابر ایشان‏، [[نبوت]] را در [[شأن]] یکی از مردان ثقیف می‏‌دانستند<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۰۶.</ref> که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ}}<ref>«و گفتند: چرا این قرآن بر مردی سترگ از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟» سوره زخرف، آیه ۳۱.</ref> به این امر اشاره دارد. بسیاری از [[مفسران]] مقصود از {{متن قرآن|الْقَرْيَتَيْنِ}} را [[طائف]] و [[مکه]] دانسته‌اند‏ و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه مشرکان جایگاه [[پیامبری]] داشت، [[اختلاف]] دارند.<ref>طبری، جامع البیان، ج۲۵، ص۸۴؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۵۳؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۸۲.</ref> [[رقابت]] [[ثقیف]] با [[قریش]] به [[امور اعتقادی]] و ساخت بُت‌ خانه‌‏ای همانند [[کعبه]] نیز انجامید.<ref>ابن کلبی، الاصنام، ص۶۹؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۷؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۸.</ref> شاید بر اثر همین رقابت‏‌ها بود که [[مسعود بن معتب]] -[[رئیس]] [[ثقیف]]- همراه با جمعی از بزرگان [[شهر]]، آن گاه که [[سپاه]] [[ابرهه]] در سال ۵۷۰ میلادی به [[عزم]] ویرانی کعبه به طائف رسید، با تقدیم هدایای بسیار و اظهار [[بندگی]] در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را به‌عنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. اما این [[راهنما]]، در مُغَمّس در یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها [[مردم]] [[قبر]] او را به عنوان [[خائن]] به کعبه سنگسار کردند. <ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱؛ الازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۴۲؛ طبری، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۵۲؛حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
جایگاه برجسته [[طائف]] در زمینه [[کشاورزی]] و تجارت و نیز وجود [[امنیت]] برای ساکنان [[شهر]] در سایه حصارهای [[استوار]] طائف، اهمیت [[اجتماعی]] و اقتصادی[[ثقیف]] را افزون ساخت و [[شأن]] ساکنان این شهر را نزد [[عرب]]، به ویژه [[همسایگان]] [[قریشی]] آنان، والایی بخشید. این جایگاه ممتاز باعث شد تا قریشیان برای خود جای پایی در طائف باز کنند و در این منطقه، صاحب آب و باغ و [[زمین]] شوند. این خواسته، با [[تهدید]] ثقیف از سوی قریش محقق شد.<ref>ابن حبیب، المنمق، ص۳۳۲-۲۳۳؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۴، ص۳۸۷.</ref> در این میان، [[اهل]] طائف خود را همپای قریش دانسته، هر‌گونه [[برتری]] [[قریش]] را بر خود [[انکار]] می‏‌کردند.<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۵۴.</ref> موقعیت ممتاز ثقفیان نزد مکیان تا بدان جا بود که در پی [[بعثت پیامبر اکرم]] {{صل}} برخی از [[مشرکان]] با [[انگیزه]] بهانه‏‌جویی در برابر ایشان‏، [[نبوت]] را در [[شأن]] یکی از مردان ثقیف می‏‌دانستند<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۴۲؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۳۴؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۴۰۶.</ref> که [[آیه]] {{متن قرآن|وَقَالُوا لَوْلَا نُزِّلَ هَذَا الْقُرْآنُ عَلَى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظِيمٍ}}<ref>«و گفتند: چرا این قرآن بر مردی سترگ از این دو شهر (مکّه و طائف) فرو فرستاده نشد؟» سوره زخرف، آیه ۳۱.</ref> به این امر اشاره دارد. بسیاری از [[مفسران]] مقصود از {{متن قرآن|الْقَرْيَتَيْنِ}} را [[طائف]] و [[مکه]] دانسته‌اند‏ و در معرفی مردی ثقفی که از دیدگاه مشرکان جایگاه [[پیامبری]] داشت، [[اختلاف]] دارند.<ref>طبری، جامع البیان، ج۲۵، ص۸۴؛ طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۴۵۳؛ ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۱۰، ص۳۲۸۲.</ref> [[رقابت]] [[ثقیف]] با [[قریش]] به [[امور اعتقادی]] و ساخت بُت‌ خانه‌‏ای همانند [[کعبه]] نیز انجامید.<ref>ابن کلبی، الاصنام، ص۶۹؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۴۷؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۸.</ref> شاید بر اثر همین رقابت‏‌ها بود که [[مسعود بن معتب]] -[[رئیس]] [[ثقیف]]- همراه با جمعی از بزرگان [[شهر]]، آن گاه که [[سپاه]] [[ابرهه]] در سال ۵۷۰ میلادی به [[عزم]] ویرانی کعبه به طائف رسید، با تقدیم هدایای بسیار و اظهار [[بندگی]] در برابر ابرهه، فردی به نام ابورِغال را به‌عنوان راهنمای سپاه به سوی مکه فرستادند. اما این [[راهنما]]، در مُغَمّس در یک منزلی مکه، درگذشت و بعدها [[مردم]] [[قبر]] او را به عنوان [[خائن]] به کعبه سنگسار کردند. <ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱؛ الازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۴۲؛ طبری، تاریخ طبری، ج۱، ص۵۵۲؛حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>


گفتنی است ثقیف به برخی ویژگی‌ها مشهور بود که گاه بی‌طرفانه و گاه جانب‌دارانه بوده است. از جمله باید [[شهرت]] آنان به [[دهاء]]، یا چاره‌اندیشی اشاره کرد<ref>جاحظ، الحیوان، ج۲، ص‌۴۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص۱۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref> که بازتاب روشنی در [[تاریخ]] این [[قوم]] داشته است؛ خصوصیتی که گاه در رویکردی جانب‌دارانه به عنوان «اعقل العرب» بودن ثقیف بدان اشاره شده است.<ref>بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۲۴۰.</ref> ستایش‌گران این [[قبیله]] گاه بر [[حلم]]<ref>طبرسی، الاحتجاج‌، ج۱، ص۴۱۷، ۴۱۸.</ref> و [[بخشندگی]]<ref>جاحظ، البخلاء، ص۲۰۷.</ref> آنان نیز تأکید کرده‌اند. از لحاظ [[فرهنگی]] نیز، [[فصاحت]] [[زبان]]<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۷۶۵.</ref> و وجود [[کاتبان]] حاذق همپای کاتبان [[قریش]]<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۶۰-۴۶۱؛ الکورانی، تدوین القرآن، ص۲۶۹.</ref> از ویژگی‏‌های ثقیف به شمار می‌‌رفت. همچنین [[شاعران]] ثقفی پس از شاعران یثرب و [[عبدالقیس]] در رتبه سوم قرار داشتند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۸۳.</ref> چندان که برخی از [[مفسران]] نیز، مقصود از شعراء در [[آیه]] {{متن قرآن|وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ}}<ref>«و از شاعران، گمراهان پیروی می‌کنند» سوره شعراء، آیه ۲۲۴.</ref> را شاعران [[ثقیف]]، از جمله [[امیة بن ابی‌الصلت]]، می‏‌دانند.<ref>زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۳۳؛ ابوالسعود، تفسیر ابوالسعود، ج۶، ص۲۷۰.</ref> از لحاظ گویش، گویش [[عربی]] [[ثقیف]] در طول تاریخ به عنوان نزدیک‌ترین گویش به قریش و نمونه‌ای از یک گویش [[فصیح]] شناخته شده است،<ref>ابن خلدون، مقدمه، ص۷۶۵.</ref> اما گاه [[تصور]] می‌شد که به سبب ارتباط‌های گستردۀ ثقیف با سرزمین‌های دیگر چون [[یمن]]، گویش آنان عناصر دخیلی را دریافت کرده بود.<ref>سیوطی، المزهر، ج۱، ص۲۱۲.</ref> در [[کتابت قرآن]]، با توجه به این [[شهرت]] در عصر نخستین که [[قرآن]] بیشترین سنخیت را با گویش قریش دارد، ثقیف نیز در کنار قریش برای [[کتابت]] و [[جمع قرآن]] مطرح بوده است.<ref>مثلاً نک‌: ابن حبیب، المحبر، ص۴۷۵؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۸، ص‌۱۳۹، ۶۰۲، ۶۳۱، جم‌.</ref> در روایتی از [[ابن عباس]]، [[زبان قرآن]] زبان «عجز از [[هوازن]]» دانسته شده، و مشخصاً این زبان شامل گویش‌های [[بنی سعد بن بکر]]، [[بنی خثم بن بکر]]، [[بنی نصر بن معاویه]] و ثقیف به شمار آمده است. <ref>زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۳؛ نیز سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲.</ref> در منابع، چند واژه در قرآن برگرفته از گویش ثقیف شمرده شده است<ref>ابوعبید قاسم، «رسالة ما ورد فی القرآن الکریم من لغات‌ القبائل»، ج۱، ص۱۴۸؛ طبری، تفسیر، ج۱۰، ص‌۱۴۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲، ۱۲۳.</ref> و گاه برخی [[قرائات]] شاذ به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>طبری، تفسیر، ج۳، ص‌۱۳۴.</ref> فارغ از [[قرآن]]، به ندرت نمونه‌هایی از واژه‌ها به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>دربارۀ مردم‌شناسی ثقیف، نک‌: سالم، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، سراسر اثر؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>  
گفتنی است ثقیف به برخی ویژگی‌ها مشهور بود که گاه بی‌طرفانه و گاه جانب‌دارانه بوده است. از جمله باید [[شهرت]] آنان به [[دهاء]]، یا چاره‌اندیشی اشاره کرد<ref>جاحظ، الحیوان، ج۲، ص‌۴۲۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۵، ص۱۳۶؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۵۳.</ref> که بازتاب روشنی در [[تاریخ]] این [[قوم]] داشته است؛ خصوصیتی که گاه در رویکردی جانب‌دارانه به عنوان «اعقل العرب» بودن ثقیف بدان اشاره شده است.<ref>بیهقی، دلائل النبوه، ج۲، ص۲۴۰.</ref> ستایش‌گران این [[قبیله]] گاه بر [[حلم]]<ref>طبرسی، الاحتجاج‌، ج۱، ص۴۱۷، ۴۱۸.</ref> و [[بخشندگی]]<ref>جاحظ، البخلاء، ص۲۰۷.</ref> آنان نیز تأکید کرده‌اند. از لحاظ [[فرهنگی]] نیز، [[فصاحت]] [[زبان]]<ref>ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۱، ص۷۶۵.</ref> و وجود [[کاتبان]] حاذق همپای کاتبان [[قریش]]<ref>خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۶۰-۴۶۱؛ الکورانی، تدوین القرآن، ص۲۶۹.</ref> از ویژگی‏‌های ثقیف به شمار می‌‌رفت. همچنین [[شاعران]] ثقفی پس از شاعران یثرب و [[عبدالقیس]] در رتبه سوم قرار داشتند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۴۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص۴۸۳.</ref> چندان که برخی از [[مفسران]] نیز، مقصود از شعراء در [[آیه]] {{متن قرآن|وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ}}<ref>«و از شاعران، گمراهان پیروی می‌کنند» سوره شعراء، آیه ۲۲۴.</ref> را شاعران [[ثقیف]]، از جمله [[امیة بن ابی‌الصلت]]، می‏‌دانند.<ref>زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۱۳۳؛ ابوالسعود، تفسیر ابوالسعود، ج۶، ص۲۷۰.</ref> از لحاظ گویش، گویش [[عربی]] [[ثقیف]] در طول تاریخ به عنوان نزدیک‌ترین گویش به قریش و نمونه‌ای از یک گویش [[فصیح]] شناخته شده است،<ref>ابن خلدون، مقدمه، ص۷۶۵.</ref> اما گاه [[تصور]] می‌شد که به سبب ارتباط‌های گستردۀ ثقیف با سرزمین‌های دیگر چون [[یمن]]، گویش آنان عناصر دخیلی را دریافت کرده بود.<ref>سیوطی، المزهر، ج۱، ص۲۱۲.</ref> در [[کتابت قرآن]]، با توجه به این [[شهرت]] در عصر نخستین که [[قرآن]] بیشترین سنخیت را با گویش قریش دارد، ثقیف نیز در کنار قریش برای [[کتابت]] و [[جمع قرآن]] مطرح بوده است.<ref>مثلاً نک‌: ابن حبیب، المحبر، ص۴۷۵؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۸، ص‌۱۳۹، ۶۰۲، ۶۳۱، جم‌.</ref> در روایتی از [[ابن عباس]]، [[زبان قرآن]] زبان «عجز از [[هوازن]]» دانسته شده، و مشخصاً این زبان شامل گویش‌های [[بنی سعد بن بکر]]، [[بنی خثم بن بکر]]، [[بنی نصر بن معاویه]] و ثقیف به شمار آمده است. <ref>زرکشی، البرهان فی علوم القرآن، ج۱، ص۲۸۳؛ نیز سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲.</ref> در منابع، چند واژه در قرآن برگرفته از گویش ثقیف شمرده شده است<ref>ابوعبید قاسم، «رسالة ما ورد فی القرآن الکریم من لغات‌ القبائل»، ج۱، ص۱۴۸؛ طبری، تفسیر، ج۱۰، ص‌۱۴۵؛ سیوطی، الاتقان، ج۲، ص‌۱۲۲، ۱۲۳.</ref> و گاه برخی [[قرائات]] شاذ به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>طبری، تفسیر، ج۳، ص‌۱۳۴.</ref> فارغ از [[قرآن]]، به ندرت نمونه‌هایی از واژه‌ها به گویش ثقیف نسبت داده شده است.<ref>دربارۀ مردم‌شناسی ثقیف، نک‌: سالم، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، سراسر اثر؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>  


از نکات قابل توجه دیگر در این باب این که، رواج کشت انگور در منطقۀ [[طائف]]، [[فرهنگی]] نزد ثقیف پدید آورده بود که حتی پس از [[مسلمان]] شدن آنان، تنها قدری از اهمیت آن کاسته شد. مردی ثقفی به هنگام [[دیدار]] [[پیامبر اعظم]]{{صل}}، خمی از شراب به [[حضرت]] [[هدیه]] کرد، بدون آنکه به [[حرام]] بودن آن توجه داشته باشد.<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص‌۸۶۴؛ دارمی، سنن، ج۲، ص‌۱۵۶، ۳۳۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۳۶.</ref> [[خلیفۀ دوم]] نیز همواره با نبیذ ثقفیان مشکل داشت و [[نوشیدن]] آن را دور از [[احتیاط]] می‌انگاشت<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص‌۴۸۷، ۴۹۰؛ بسوی، المعرفة و التاریخ‌، ج۱، ص‌۳۶۶-۳۶۷؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۰۵.</ref> و گاه نامی جز «خمر» بر آن نمی‌نهاد.<ref>صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۷۷.</ref> [[ابومحجن بن حبیب]] از [[بنی عقده]] در [[عصر پیامبر]]{{صل}} [[شاعری]] بود که به شراب [[دوستی]] و سروده‌هایش در [[وصف]] شراب [[شهرت]] داشت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۱، ص‌۴۱۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸-۲۶۹</ref> در سده‌های متقدم، [[ثقیف]] به سبب [[دل]] نبریدن از شراب و گاه [[افراط]] در [[مصرف]] آن مورد [[نقد]] بود <ref>مثلاً نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۳۷۲.</ref> و شدت علاقه‌اش به شراب، تا آن حد که به رغم [[تولید]] آن در طائف، گونه‌هایی از آن را از [[شام]] وارد می‌کرد، [[شگفتی]] [[همسایگان]] را برانگیخته بود.<ref>ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص‌۶۴۵؛ ابوهلال، کتاب الصناعتین، ص۹۶.</ref> حتی آن طیف از ثقیف که از شراب [[پرهیز]] داشتند، در [[تولید]] انواع مختلف از نبیذ که با طعم‌های متنوع تهیه می‌شد، [[شهرت]] یافته بودند.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۳، ص‌۱۶۶؛ طیالسی، مسند، ص۱۲۰؛ بزار، المسند، ج۹، ص‌۱۳۵؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۱۰.</ref> از سوی دیگر، قرار داشتن بنیاد [[اقتصاد]] [[ثقیف]] بر [[کشاورزی]] و [[تجارت]]، و نیز [[ارتباط]] گستردۀ آنان با سرزمین‌های دیگر - به خصوص [[ایران]]- زمینه‌ساز [[رشد]] برخی [[علوم]] مانند [[پزشکی]] و اخترشناسی،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۱۹۳ بب‌.</ref> و شرایط خاص زیستی، موجب رشد علومی مانند [[دانش]] استخراج آب در این [[قبیله]] بوده است.<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۱۲؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۲۹۷.</ref> در [[تاریخ]] پزشکی ثقیف، [[حارث بن کلده]] که یک [[نسل]] پیش از [[پیامبر]]{{صل}} می‌زیست و گفته می‌شد [[طب]] را در ایران آموخته بود، به شخصیتی اسطوره‌ای مبدل شد.<ref>ابوداوود، سنن‌، ج۴، ص‌۷؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> دربارۀ دانش اخترشناسی ثقیف نیز افسانه‌هایی نقل شده که از جمله آن می‌‌توان به این خبر که [[بنی ثقیف]] نخستین گروهی بودند که به دنبال [[رمی]] [[شیاطین]] و [[انقطاع]] [[اخبار]] [[آسمان]]، بر این امر واقف شدند، اشاره کرد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۱۶۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۲، ص۲۴۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
از نکات قابل توجه دیگر در این باب این که، رواج کشت انگور در منطقۀ [[طائف]]، [[فرهنگی]] نزد ثقیف پدید آورده بود که حتی پس از [[مسلمان]] شدن آنان، تنها قدری از اهمیت آن کاسته شد. مردی ثقفی به هنگام [[دیدار]] [[پیامبر اعظم]] {{صل}}، خمی از شراب به [[حضرت]] [[هدیه]] کرد، بدون آنکه به [[حرام]] بودن آن توجه داشته باشد.<ref>واقدی، المغازی، ج۲، ص‌۸۶۴؛ دارمی، سنن، ج۲، ص‌۱۵۶، ۳۳۳؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۷، ص۱۳۶.</ref> [[خلیفۀ دوم]] نیز همواره با نبیذ ثقفیان مشکل داشت و [[نوشیدن]] آن را دور از [[احتیاط]] می‌انگاشت<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص‌۴۸۷، ۴۹۰؛ بسوی، المعرفة و التاریخ‌، ج۱، ص‌۳۶۶-۳۶۷؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۰۵.</ref> و گاه نامی جز «خمر» بر آن نمی‌نهاد.<ref>صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۷۷.</ref> [[ابومحجن بن حبیب]] از [[بنی عقده]] در [[عصر پیامبر]] {{صل}} [[شاعری]] بود که به شراب [[دوستی]] و سروده‌هایش در وصف شراب [[شهرت]] داشت.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۱، ص‌۴۱۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸-۲۶۹</ref> در سده‌های متقدم، [[ثقیف]] به سبب [[دل]] نبریدن از شراب و گاه [[افراط]] در [[مصرف]] آن مورد [[نقد]] بود <ref>مثلاً نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۱، ص۳۷۲.</ref> و شدت علاقه‌اش به شراب، تا آن حد که به رغم [[تولید]] آن در طائف، گونه‌هایی از آن را از [[شام]] وارد می‌کرد، [[شگفتی]] [[همسایگان]] را برانگیخته بود.<ref>ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص‌۶۴۵؛ ابوهلال، کتاب الصناعتین، ص۹۶.</ref> حتی آن طیف از ثقیف که از شراب [[پرهیز]] داشتند، در [[تولید]] انواع مختلف از نبیذ که با طعم‌های متنوع تهیه می‌شد، [[شهرت]] یافته بودند.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۳، ص‌۱۶۶؛ طیالسی، مسند، ص۱۲۰؛ بزار، المسند، ج۹، ص‌۱۳۵؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۸، ص‌۳۱۰.</ref> از سوی دیگر، قرار داشتن بنیاد [[اقتصاد]] [[ثقیف]] بر [[کشاورزی]] و [[تجارت]]، و نیز [[ارتباط]] گستردۀ آنان با سرزمین‌های دیگر - به خصوص [[ایران]]- زمینه‌ساز [[رشد]] برخی [[علوم]] مانند [[پزشکی]] و اخترشناسی،<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۱۹۳ بب‌.</ref> و شرایط خاص زیستی، موجب رشد علومی مانند [[دانش]] استخراج آب در این [[قبیله]] بوده است.<ref>سالمی، قبیلة ثقیف: حیاتها و فنونها و العابها الشعبیه، ص۲۱۲؛ دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۲۹۷.</ref> در [[تاریخ]] پزشکی ثقیف، [[حارث بن کلده]] که یک [[نسل]] پیش از [[پیامبر]] {{صل}} می‌زیست و گفته می‌شد [[طب]] را در ایران آموخته بود، به شخصیتی اسطوره‌ای مبدل شد.<ref>ابوداوود، سنن‌، ج۴، ص‌۷؛ ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> دربارۀ دانش اخترشناسی ثقیف نیز افسانه‌هایی نقل شده که از جمله آن می‌‌توان به این خبر که [[بنی ثقیف]] نخستین گروهی بودند که به دنبال [[رمی]] [[شیاطین]] و [[انقطاع]] [[اخبار]] [[آسمان]]، بر این امر واقف شدند، اشاره کرد.<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۱۶۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۲، ص۲۴۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


=== [[حیات]] [[اقتصادی]] [[ثقیف]] در دوران [[جاهلی]] ===
=== [[حیات]] [[اقتصادی]] [[ثقیف]] در دوران [[جاهلی]] ===
[[خوشی]] آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی، زمینه‌ای مناسب فراهم آورد تا ثقفیان، اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی -که در آن تبحر داشتند-، بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم‌ترین محصولات کشاورزی [[طائف]] به شمار می‌آمد که مازاد آن را در [[مکه]] می‌فروختند. بدین‌سان، طائف به تأمین کننده میوه مکه بدل گشت.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۱۵۳؛ ج۱۳، ص۳۱۵.</ref> طی سده‌های پنجم و [[ششم هجری]]، مهم‌ترین درآمد ثقیف در طائف، از طریق [[کشاورزی]] بود و پرورش انگور مهم‌ترین [[اشتغال]] آنان محسوب می‌شد، <ref>دارقطنی، سنن، ج۲، ص‌۱۳۲؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷.</ref> رویه‌ای که در دورۀ [[اسلامی]] نیز ادامه یافت. به دلیل وجود انگور مرغوب، این [[شهر]] به یکی از مراکز مهم تهیه شراب در پیش از [[اسلام]] بدل گشت. تأکید [[نمایندگان]] [[ثقیف]] در نخستین حضور خود در [[مدینه]] نزد [[پیامبر]]{{صل}} بر [[نیازمندی]] به شراب،<ref>واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۷؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۵۰۳-۵۰۵.</ref> بیانگر نقش شراب در معادلات [[اقتصادی]] [[طائف]] است. پس از آن نیز، در [[منابع تاریخی]] به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۴۹۰؛ نسائی، سنن النسائی، ج۸، ص۲۳۶؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> در ۵۷۵ میلادی، پس از [[تصرف]] [[یمن]] توسط [[ایرانیان]] در [[زمان]] انوشیروان، [[تجارت]] گسترده‌ای در مسیر یمن [[شام]] پای گرفت که [[هدف]] آنان جابه‌جایی کالا میان اقیانوس [[هند]] و حوز‌ۀ مدیترانه بود. در این تجارت نوپا، [[ثقیف]] به رقیبی بزرگ برای [[قریش]] بدل شد و تا عصر اسلامی و تغییرات اساسی در اوضاع [[سیاسی]] منطقه، این [[رقابت]] ادامه داشت.<ref>ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳</ref> بسیار رخ می‌داد که در کاروان‌های [[تجاری]]، بازرگانان ثقفی و [[قریشی]] همدوش یکدیگر سفرهای خود به شام و یمن را انجام می‌دادند.<ref>من باب نمونه ر. ک. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۶، ص۲۱۷؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> ثقیف در تجارت با [[همسایگان]] [[قدرتمند]] خود نیز می‌کوشید. به همان ‌اندازه که قریش توانسته بود پایگاه‌هایی تجاری در [[مصر]] و [[حبشه]] به دست آورد، ثقیف نیز توفیقاتی در گسترش تجارت با [[ایران]] کسب کرده بود. [[غیلان بن سلمة بن معتب]] شاید در همان زمان [[ریاست]] عمویش‌ - مسعود-، در رأس هیئتی از ثقیف به حضور شاه ‌ایران -ظاهراً [[خسرو انوشیروان]]- رسید.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> او با دربار [[ایران]] رابطه‌ای [[پایدار]] داشت<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۵۷۸.</ref> و فضای [[تجاری]] مناسبی در [[عراق]] و ایران گشود.<ref>ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> تحصیل [[طب]] از سوی [[حارث بن کلده ثقفی]] در جندی‌شاپور حاصل همین گسترش [[روابط]] بود.<ref>ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> می‌دانیم که افزون بر ایران، [[ثقیف]] در این دوره، با [[دولت]] [[حیره]] نیز روابط [[حسنه]] برقرار کرده بود <ref>مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>.
[[خوشی]] آب و هوا و وجود زمین‌های مرغوب کشاورزی، زمینه‌ای مناسب فراهم آورد تا ثقفیان، اقتصاد خود را بیشتر بر کشاورزی -که در آن تبحر داشتند- بنا نهند. انگور، کشمش، موز، خرما و عسل از مهم‌ترین محصولات کشاورزی [[طائف]] به شمار می‌آمد که مازاد آن را در [[مکه]] می‌فروختند. بدین‌سان، طائف به تأمین کننده میوه مکه بدل گشت.<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۱۵۳؛ ج۱۳، ص۳۱۵.</ref> طی سده‌های پنجم و [[ششم هجری]]، مهم‌ترین درآمد ثقیف در طائف، از طریق [[کشاورزی]] بود و پرورش انگور مهم‌ترین [[اشتغال]] آنان محسوب می‌شد، <ref>دارقطنی، سنن، ج۲، ص‌۱۳۲؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۸؛ ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز دلو، جزیرة العرب قبل الاسلام، ج۱، ص۷۷.</ref> رویه‌ای که در دورۀ [[اسلامی]] نیز ادامه یافت. به دلیل وجود انگور مرغوب، این [[شهر]] به یکی از مراکز مهم تهیه شراب در پیش از [[اسلام]] بدل گشت. تأکید [[نمایندگان]] [[ثقیف]] در نخستین حضور خود در [[مدینه]] نزد [[پیامبر]] {{صل}} بر [[نیازمندی]] به شراب،<ref>واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۷؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۵۰۳-۵۰۵.</ref> بیانگر نقش شراب در معادلات [[اقتصادی]] [[طائف]] است. پس از آن نیز، در [[منابع تاریخی]] به شراب ثقیف بارها اشاره شده است.<ref>ابن ابی شیبه، المصنف، ج۵، ص۴۹۰؛ نسائی، سنن النسائی، ج۸، ص۲۳۶؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> در ۵۷۵ میلادی، پس از [[تصرف]] [[یمن]] توسط [[ایرانیان]] در [[زمان]] انوشیروان، [[تجارت]] گسترده‌ای در مسیر یمن [[شام]] پای گرفت که [[هدف]] آنان جابه‌جایی کالا میان اقیانوس [[هند]] و حوز‌ۀ مدیترانه بود. در این تجارت نوپا، [[ثقیف]] به رقیبی بزرگ برای [[قریش]] بدل شد و تا عصر اسلامی و تغییرات اساسی در اوضاع [[سیاسی]] منطقه، این [[رقابت]] ادامه داشت.<ref>ابن عبدالمنعم، الروض المعطار، ص۳۷۹؛ نیز جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳</ref> بسیار رخ می‌داد که در کاروان‌های [[تجاری]]، بازرگانان ثقفی و [[قریشی]] همدوش یکدیگر سفرهای خود به شام و یمن را انجام می‌دادند.<ref>من باب نمونه ر. ک. ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۶، ص۲۱۷؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> ثقیف در تجارت با [[همسایگان]] [[قدرتمند]] خود نیز می‌کوشید. به همان ‌اندازه که قریش توانسته بود پایگاه‌هایی تجاری در [[مصر]] و [[حبشه]] به دست آورد، ثقیف نیز توفیقاتی در گسترش تجارت با [[ایران]] کسب کرده بود. [[غیلان بن سلمة بن معتب]] شاید در همان زمان [[ریاست]] عمویش‌ - مسعود- در رأس هیئتی از ثقیف به حضور شاه ‌ایران -ظاهراً [[خسرو انوشیروان]]- رسید.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> او با دربار [[ایران]] رابطه‌ای [[پایدار]] داشت<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۷، ص۵۷۸.</ref> و فضای [[تجاری]] مناسبی در [[عراق]] و ایران گشود.<ref>ابوهلال، الاوائل، ص۴۴۱؛ ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۲۵۴؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۳.</ref> تحصیل [[طب]] از سوی [[حارث بن کلده ثقفی]] در جندی‌شاپور حاصل همین گسترش [[روابط]] بود.<ref>ابن جلجل، طبقات الاطباء و الحکماء، ص۵۴؛ قفطی، اخبار العلماء، ص۱۶۱.</ref> می‌دانیم که افزون بر ایران، [[ثقیف]] در این دوره، با [[دولت]] [[حیره]] نیز روابط [[حسنه]] برقرار کرده بود <ref>مسعودی، مروج‌ الذهب‌، ج۳، ص۲۱۴-۲۱۵؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>.


علاوه بر حضور تجاری در ایران و حیره، گزارش‌هایی هم از روابط تجاری بازرگانان ثقیف در [[مصر]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۸۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۰، ص۲۲.</ref> و بیزانس<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۴۹۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۳۴.</ref> در دست است. همچنین نجاری و آهنگری -که نزد [[عرب]]، شغلی [[پست]] شمرده می‌شد-، و نیز دباغی،<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۱۵۲؛ ج۱۴، ص۲۳۴.</ref> از مهم‌ترین صنایع و حرفه‌های این [[قبیله]] به شمار می‌‌رفت. [[رشد اقتصادی]] و انباشت [[ثروت]] [[ثقیف]]، [[مردم]] آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در [[معامله]] [[اقتصادی]] شایع در آن [[روزگار]]، یعنی [[ربا]]، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه [[رفتار]] خود ادّعا می‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را [[مباح]] می‌دانستند.<ref>ماوردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> برخی از [[مفسّران]] [[آیه]] {{متن قرآن|الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ}}<ref>«آنان که ربا می‌خورند جز به گونه کسی که شیطان او را با برخورد، آشفته سر کرده باشد (به انجام کارها) بر نمی‌خیزند؛ این (آشفته سری) از آن روست که آنان می‌گویند خرید و فروش هم مانند رباست در حالی که خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است پس کسانی که اندرزی از پروردگارشان به آنان برسد و (از رباخواری) باز ایستند ، آنچه گذشته، از آن آنهاست و کارشان با خداوند است و کسانی که (بدین کار) باز گردند دمساز آتشند و در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۷۵.</ref> را در باره بطلان همین [[باور]] می‏‌دانند.<ref>ماردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> در این آیه، [[خداوند]] رباخواران را همانند کسانی می‌شمرد که بر اثر [[ارتباط با شیطان]] [[عقل]] آنان نابود گشته است و [[داد و ستد]] را کاری [[حلال]] و [[ربا]] را [[حرام]] می‌‏شمرند<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.</ref>
علاوه بر حضور تجاری در ایران و حیره، گزارش‌هایی هم از روابط تجاری بازرگانان ثقیف در [[مصر]]<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۸۵؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۰، ص۲۲.</ref> و بیزانس<ref>ابن حجر، الاصابه، ج۵، ص۴۹۶؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۳۴.</ref> در دست است. همچنین نجاری و آهنگری -که نزد [[عرب]]، شغلی [[پست]] شمرده می‌شد- و نیز دباغی،<ref>جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۱۵۲؛ ج۱۴، ص۲۳۴.</ref> از مهم‌ترین صنایع و حرفه‌های این [[قبیله]] به شمار می‌‌رفت. [[رشد اقتصادی]] و انباشت [[ثروت]] [[ثقیف]]، [[مردم]] آن دیار را بر آن داشت تا ثروت خود را در [[معامله]] [[اقتصادی]] شایع در آن [[روزگار]]، یعنی [[ربا]]، به کار گیرند. رباخواران ثقیف بعدها همانند دیگر رباخواران در توجیه [[رفتار]] خود ادّعا می‌کردند که ربا همانند بیع است و از این رو، آن را [[مباح]] می‌دانستند.<ref>ماوردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> برخی از [[مفسّران]] [[آیه]] {{متن قرآن|الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لَا يَقُومُونَ إِلَّا كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا فَمَنْ جَاءَهُ مَوْعِظَةٌ مِنْ رَبِّهِ فَانْتَهَى فَلَهُ مَا سَلَفَ وَأَمْرُهُ إِلَى اللَّهِ وَمَنْ عَادَ فَأُولَئِكَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ}}<ref>«آنان که ربا می‌خورند جز به گونه کسی که شیطان او را با برخورد، آشفته سر کرده باشد (به انجام کارها) بر نمی‌خیزند؛ این (آشفته سری) از آن روست که آنان می‌گویند خرید و فروش هم مانند رباست در حالی که خداوند خرید و فروش را حلال و ربا را حرام کرده است پس کسانی که اندرزی از پروردگارشان به آنان برسد و (از رباخواری) باز ایستند، آنچه گذشته، از آن آنهاست و کارشان با خداوند است و کسانی که (بدین کار) باز گردند دمساز آتشند و در آن جاودانند» سوره بقره، آیه ۲۷۵.</ref> را در باره بطلان همین [[باور]] می‏‌دانند.<ref>ماردی، تفسیر ماوردی، ج۱، ص۳۴۸.</ref> در این آیه، [[خداوند]] رباخواران را همانند کسانی می‌شمرد که بر اثر [[ارتباط با شیطان]] [[عقل]] آنان نابود گشته است و [[داد و ستد]] را کاری [[حلال]] و [[ربا]] را [[حرام]] می‌‏شمرند<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.</ref>


برپایی بازار موسمی [[عکاظ]]<ref>نک‌: ه‌ د، ج۱۱، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> در حومه [[طائف]]<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۷۰.</ref> که جایی برای تبادل کالا میان [[قبایل]] بود، حکایت‌گر رونق [[اقتصادی]] و [[تجاری]] [[ثقیف]] و گامی در جهت فعالیت [[تجار]] ثقیف در [[داد و ستد]] قبایل درون شبه جزیره بود؛ بازاری که طولی نکشید به مهم‌ترین بازار موسمی در کل شبه جزیره مبدل شد.<ref>من باب نمونه نک‌: ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص‌۱۹۰.</ref> در سال‌های پایانی سدۀ شش میلادی، [[در آستانۀ ظهور]] [[اسلام]] طائف همچنان محلی برای [[سرمایه‌گذاری]] [[قریش]] بود؛ اما این بار، سرمایه‌گذاری نه بواسطه خرید [[املاک]] بلکه با وام دادن ربوی بود. [[ولید بن مغیره]]، -[[رئیس]] قریش در [[زمان]] خود،- از اصلی‌ترین کسانی بود که به ثقیف وام‌های ربوی داده بود.<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۷۸.</ref> اما نباید از نظر دور داشت که در همین سال‌ها، در میان ثقیف نیز صاحبان سرمایه‌های بزرگ پدید آمده بودند؛ از آن جمله [[وهب بن خویلد]] از [[بنی عقده]] بود که افراد خاندانش دربارۀ [[میراث]] او دچار [[اختلاف]] شدند. اختلاف آنان تا زمان اسلام آوردنشان ادامه یافت و برای حل مسئله از [[پیامبر]]{{صل}} [[داوری]] خواستند.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۵۱۵؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص‌۹۴؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
برپایی بازار موسمی [[عکاظ]]<ref>نک‌: ه‌ د، ج۱۱، ص۱۱۵-۱۱۶</ref> در حومه [[طائف]]<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۱۹۰؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۲، ص۳۷۰.</ref> که جایی برای تبادل کالا میان [[قبایل]] بود، حکایت‌گر رونق [[اقتصادی]] و [[تجاری]] [[ثقیف]] و گامی در جهت فعالیت [[تجار]] ثقیف در [[داد و ستد]] قبایل درون شبه جزیره بود؛ بازاری که طولی نکشید به مهم‌ترین بازار موسمی در کل شبه جزیره مبدل شد.<ref>من باب نمونه نک‌: ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص‌۱۹۰.</ref> در سال‌های پایانی سدۀ شش میلادی، [[در آستانۀ ظهور]] [[اسلام]] طائف همچنان محلی برای [[سرمایه‌گذاری]] [[قریش]] بود؛ اما این بار، سرمایه‌گذاری نه بواسطه خرید [[املاک]] بلکه با وام دادن ربوی بود. [[ولید بن مغیره]] -[[رئیس]] قریش در [[زمان]] خود - از اصلی‌ترین کسانی بود که به ثقیف وام‌های ربوی داده بود.<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۷۸.</ref> اما نباید از نظر دور داشت که در همین سال‌ها، در میان ثقیف نیز صاحبان سرمایه‌های بزرگ پدید آمده بودند؛ از آن جمله [[وهب بن خویلد]] از [[بنی عقده]] بود که افراد خاندانش دربارۀ [[میراث]] او دچار [[اختلاف]] شدند. اختلاف آنان تا زمان اسلام آوردنشان ادامه یافت و برای حل مسئله از [[پیامبر]] {{صل}} [[داوری]] خواستند.<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۵۱۵؛ ابن اثیر، اسد الغابة، ج۵، ص‌۹۴؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


=== [[ادیان]]، [[آیین‌ها]] و باورهای ثقیف در دوران [[جاهلی]] ===
=== [[ادیان]]، [[آیین‌ها]] و باورهای ثقیف در دوران [[جاهلی]] ===
ثقفیان‌ در دوره جاهلیت‌، مانند اکثر مردم‌ عرب‌، بت‌پرست‌ بودند لیکن در عین حال به [[کعبه]] و [[ابراهیم]]{{ع}} نیز [[احترام]] می‌‌نهادند. [[ثقیف]] در [[جاهلیت]]، به لحاظ [[مرتبت]] [[دینی]] در ردیف قریش و بالاتر از سایر قبایل بود. آنان بمانند قریش، بنی‌کِنانه، خُزاعه، بنی‌مُدلِج و... در شمار حُمسی‏‌ها قرار داشته،<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۸۰، ۱۷۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص‌۲۲۶؛ ابن فقیه، البلدان‌، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۱۱ – ۲۱۴. «حُمْس و حِلّه» دو آیین عرب در جاهلیت بود. از جمله آداب حمس، در پناه سایه نرفتن در منی در مراسم حج، و وقوف در مشعر بود، ایشان چون خود را اهل حرم و برتر می‌‌دانستند از حرم خارج نمی‌شدند و به عرفه نمی‌رفتند چون خارج از حرم است و هنگام وارد شدن به خانه‌های خویش از در آن داخل نمی‌شدند.</ref> خود را [[برتر]] از دیگران و در انجام [[مناسک حج]]، متعصب‌‏تر از دیگر [[اعراب]] می‏‌پنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در [[عرفات]]<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۸؛ ابن حبیب، المنمق، ص۱۲۷-۱۲۸؛ ابن حجر، العجاب، ج۱، ص۵۰۹.</ref> و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و [[حرام]] کردن گوشت برخی از حیوانات بر خود،<ref>طوسی، التبیان، ج۲، ص۷۲؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۱۵۴؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۵، ص۲.</ref> از جمله آن است.<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[ثقیف]] در عرض [[کعبه]]، «بیتی» برای [[عبادت]] نزد خود داشتند با این حال در مناسک حج شرکت می‌کردند و بر گرد کعبه [[طواف]] می‌‌کردند. <ref>مثلاً نک‌: ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۶</ref> ایشان در [[حج]] [[جاهلی]]، تلبیه‌ای ویژه داشت که متن آن با [[اختلاف]] در منابع چنین: {{عربی|"لبيك اللهم ! ان ثقيفا قد أتوك وأخلفوا المال ، وقد رجوك » یاد شده است.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۶.</ref>  
ثقفیان‌ در دوره جاهلیت‌، مانند اکثر مردم‌ عرب‌، بت‌پرست‌ بودند لکن در عین حال به [[کعبه]] و [[ابراهیم]] {{ع}} نیز [[احترام]] می‌‌نهادند. [[ثقیف]] در [[جاهلیت]]، به لحاظ [[مرتبت]] [[دینی]] در ردیف قریش و بالاتر از سایر قبایل بود. آنان بمانند قریش، بنی‌کِنانه، خُزاعه، بنی‌مُدلِج و... در شمار حُمسی‏‌ها قرار داشته،<ref>ازرقی، اخبار مکه، ج۱، ص۸۰، ۱۷۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص‌۲۲۶؛ ابن فقیه، البلدان‌، ص۷۵؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۲۱۱ – ۲۱۴. «حُمْس و حِلّه» دو آیین عرب در جاهلیت بود. از جمله آداب حمس، در پناه سایه نرفتن در منی در مراسم حج، و وقوف در مشعر بود، ایشان چون خود را اهل حرم و برتر می‌‌دانستند از حرم خارج نمی‌شدند و به عرفه نمی‌رفتند چون خارج از حرم است و هنگام وارد شدن به خانه‌های خویش از در آن داخل نمی‌شدند.</ref> خود را [[برتر]] از دیگران و در انجام [[مناسک حج]]، متعصب‌‏تر از دیگر [[اعراب]] می‏‌پنداشتند. از این رو، احکامی ویژه و عاداتی متفاوت داشتند که ترک وقوف در [[عرفات]]<ref>ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۸؛ ابن حبیب، المنمق، ص۱۲۷-۱۲۸؛ ابن حجر، العجاب، ج۱، ص۵۰۹.</ref> و خودداری از خوردن قسمتی از محصولات زراعی خود و [[حرام]] کردن گوشت برخی از حیوانات بر خود،<ref>طوسی، التبیان، ج۲، ص۷۲؛ ابن جوزی، زاد المسیر، ج۱، ص۱۵۴؛ فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۵، ص۲.</ref> از جمله آن است.<ref>حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[ثقیف]] در عرض [[کعبه]]، «بیتی» برای [[عبادت]] نزد خود داشتند با این حال در مناسک حج شرکت می‌کردند و بر گرد کعبه [[طواف]] می‌‌کردند. <ref>مثلاً نک‌: ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۳۱؛ جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱؛ جواد علی‌، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص‌۱۵۶</ref> ایشان در [[حج]] [[جاهلی]]، تلبیه‌ای ویژه داشت که متن آن با [[اختلاف]] در منابع چنین: {{عربی|"لبيك اللهم! ان ثقيفا قد أتوك وأخلفوا المال، وقد رجوك"}} یاد شده است.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۱، ص۲۵۶.</ref>  


مشهورترین بت‌های [[حجاز]]، بت‌های ثلاثه، یعنی [[لات]]، [[عزّی]] و [[منات]] بودند که [[دختران]] [[خدا]] [[تصور]] می‌‌شدند. [[ثقیف]] بتی ویژه به نام لات<ref>پیدایی بت پرستی را در حجاز به عمرو بن لُحیّ نسبت می‌‌دهند، پرستش لات نیز به وی منسوب است. گفته‌اند در ثقیف صخره ای بود که تنی چند از یهود از جمله مردی از ثقیف به نام لات نزد آن سبوس می‌‌کوبیدند. (ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶.) چون لات درگذشت(یا مفقود شد)، عَمْرو بن لُحیّ به ثقیف گفت که او نمرده، بلکه در این صخره داخل شده است. پس ثقیف به دستور پسر لُحیّ بر روی آن صخره بنایی ساختند و نام «لات» (نام آن مرد) را بر آن گذاشتند. این خبر این گونه شایع شد که خدا در تخته سنگ لات فرو رفته است. (ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶؛ جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> برای خود داشت<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۵۵.</ref> که ظاهراً از نَبَطیان‌ به‌ ایشان رسیده‌ بود. <ref>رجوع کنید به سالم‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ عصرالجاهلیه، ص‌ ۳۷۶ ۳۷۸.</ref> [[لات]] هیبتی به شکل تخته سنگ چهار گوش سفید<ref>قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۴۰۰؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱.</ref> و یا صخره‌ای که هیئت طبیعی آن به یک پیکر جاندار شباهت داشت، بود و [[عبادت]] آن به قولی از [[زمان]] [[عمرو بن لحی]]، آغاز شده بود.<ref>قزوینی، آثار البلاد، ص۹۸؛ قس: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۶.</ref> ثقفیان بنایی بر آن ساخته، پرده‌ای بر آن انداخته و بر گرد آن [[طواف]] می‌‌کردند.<ref>جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱.</ref> آنان [[معتقد]] بودند خدایشان در تابستان نزد لات و در زمستان نزد [[عزّی]] می‌‌آید.<ref>ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶.</ref> این [[بت]]، نه تنها نزد [[بنی ثقیف]] بلکه مورد [[احترام]] همه [[قبایل عرب]] –از جمله [[قریش]] و ساکنان [[حجاز]]- بود و آنان از گذشته دور [[فرزندان]] خویش را به نام آن می‌‌نامیدند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> ثقفیان، [[مردم]] را به [[زیارت]]، [[حج]] گزاری و [[قربانی]] برای آن فرا می‌‌خواندند و شبیه همان آدابی که در [[مکه]] برای [[کعبه]] انجام می‌‌شد برای [[لات]] انجام می‌‌دادند.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «...یضاهؤن بها بیت الله الحرام بمکه».</ref> آنان موسمی برای [[حج]] لات تعیین کرده بودند و درّه اطراف آن را [[حریم]] می‌‌دانستند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> همه [[قبایل]] در این دره [[اجتماع]] کرده، لات را گرامی می‌‌داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶ – ۱۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> به نام این [[بت]] که دومین بت معروف [[عرب]]، به شمار می‌‌رفت و در [[شأن]] و [[مرتبت]] بعد از [[منات]] و پیش از [[عزّی]] قرار داشت<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> و به آن "ربّة" یا "ربّة الطائف" می‌‌گفتند،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۳؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴، هیرودت لات را به خدای سامیان شمالی عشتروت و نیز به (آلهة الفلک) تشبیه کرده و آن نظیر مادری بزرگ برای آلهه است.</ref> در [[قرآن مجید]] اشاره شده است {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى}}<ref>«آیا بت‌های «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیده‌اید؟» سوره نجم، آیه ۱۹.</ref>؛ {{متن قرآن|وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى}}<ref>«و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۲۰.</ref> برخی [[مفسران]] بر این اعتقادند که لات، از کلمه "[[اللّه]]" مشتق شده چنان که عزّی از [[عزیز]] اشتقاق یافته است و تاء برای تأنیث است. <ref>طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۷، ص۳۴.</ref> این بت، مناصبی چون سدانت، [[حجابت]]، عرافه و زجر<ref>نوعی از کهانت و طیره است. فراهیدی، العین، ج ۲، ص۷۴۲؛ جوهری، صحاح، ج ۱، ص۵۴۷.</ref> داشت<ref> صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> و سدانت<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷، «معنی السدنة: الذین یقومون بأمر الکعبة»</ref> آن با ثقیف و در [[اختیار]] [[بنومالک]] بود و بنو عتّاب و بنو مُعَتَّب پرده داران آن بودند. ایشان و [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] و فرزندان ابی العاصی را به عنوان "سدنه لات" [[شهرت]] داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک»، ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷: «کان سدنتها و حجابها بنو معتب من ثقیف»، ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱، «سدنتها ابوالعاصی»، جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک و هم من ثقیف»، و نیز جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۸، «کان سدنتها من آل ابی العاص بن ابی الیسار بن مالک من ثقیف»، کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «کان سدنتها ابوالعاص بن ابی الیسار بن مالک الثقفی» (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)</ref> افرادی برای زجر به ازلام نزد [[لات]] می‌‌آمدند و وجوهی را نیز به متصدیان آن می‌‌پرداختند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> بنو ثقیف، قربانگاهی به نام "غَبغَب" در کنار آن ساخته، هَدی را در آنجا [[قربانی]] می‌‌کردند. [[هدایا]] و نذورات لات، نظیر برخی محصولات [[کشاورزی]]، زیور آلات، [[اسلحه]]، پارچه و قماش نیز، در آنجا نگهداری می‌‌شد.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴.</ref> [[ثقیف]] از [[منافع]] [[مالی]]، [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] [[حجّاج]] و زوّار لات بهره می‌‌برد، البته نه به اندازه بهره [[قریش]] از منافع [[کعبه]]. در منابع از وجود کَهَنه در ثقیف –بمانند [[عمرو بن امیه]] از تیره [[بنی علاج]]،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۴۷.</ref> و [[عوف بن عامر بن حسان بن مالک]]<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۰۱.</ref> - خبر داده شده که حاکی از [[اعتقاد]] مذهبی محکم آنها به این [[بت]] است.<ref>فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> همچنین، برخی منابع از [[حرمت]] [[بت عزی]] نزد ثقیف خبر داده‌اند<ref>طبری، تفسیر، ج۱۷، ص‌۷۸</ref> که بازتاب آن را می‌‌توان در نام‌گذاری فرزند ارشد [[غیرة بن عوف]] به عبدالعزی دید.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸؛ قس: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸.</ref> نیز گفته می‌شود که بتی به نام "غبغب" در عرض لات نزد آنان وجود داشته است.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۱۱۹.</ref> [[ابن کلبی]] بر اساس وجود نام [[عبدیالیل]] در میان ثقیف، احتمال داده است که یالیل نیز نام یکی از خدایگان‌های این [[قبیله]] در [[جاهلیت]] بوده باشد.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱.</ref>  
مشهورترین بت‌های [[حجاز]]، بت‌های ثلاثه، یعنی [[لات]]، [[عزّی]] و [[منات]] بودند که [[دختران]] [[خدا]] [[تصور]] می‌‌شدند. [[ثقیف]] بتی ویژه به نام لات<ref>پیدایی بت پرستی را در حجاز به عمرو بن لُحیّ نسبت می‌‌دهند، پرستش لات نیز به وی منسوب است. گفته‌اند در ثقیف صخره ای بود که تنی چند از یهود از جمله مردی از ثقیف به نام لات نزد آن سبوس می‌‌کوبیدند. (ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶.) چون لات درگذشت(یا مفقود شد)، عَمْرو بن لُحیّ به ثقیف گفت که او نمرده، بلکه در این صخره داخل شده است. پس ثقیف به دستور پسر لُحیّ بر روی آن صخره بنایی ساختند و نام «لات» (نام آن مرد) را بر آن گذاشتند. این خبر این گونه شایع شد که خدا در تخته سنگ لات فرو رفته است. (ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶؛ جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> برای خود داشت<ref>ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۱، ص‌۵۵.</ref> که ظاهراً از نَبَطیان‌ به‌ ایشان رسیده‌ بود. <ref>رجوع کنید به سالم‌، تاریخ‌ العرب‌ فی‌ عصرالجاهلیه، ص‌ ۳۷۶ ۳۷۸.</ref> [[لات]] هیبتی به شکل تخته سنگ چهار گوش سفید<ref>قلقشندی، نهایة الارب فی معرفه انساب العرب، ص۴۰۰؛ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱.</ref> و یا صخره‌ای که هیئت طبیعی آن به یک پیکر جاندار شباهت داشت، بود و [[عبادت]] آن به قولی از [[زمان]] [[عمرو بن لحی]]، آغاز شده بود.<ref>قزوینی، آثار البلاد، ص۹۸؛ قس: ابن کلبی، الاصنام، ص۱۶.</ref> ثقفیان بنایی بر آن ساخته، پرده‌ای بر آن انداخته و بر گرد آن [[طواف]] می‌‌کردند.<ref>جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵؛ کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱.</ref> آنان [[معتقد]] بودند خدایشان در تابستان نزد لات و در زمستان نزد [[عزّی]] می‌‌آید.<ref>ازرقی، اخبار مکه، ص۱۲۶.</ref> این [[بت]]، نه تنها نزد [[بنی ثقیف]] بلکه مورد [[احترام]] همه [[قبایل عرب]] –از جمله [[قریش]] و ساکنان [[حجاز]]- بود و آنان از گذشته دور [[فرزندان]] خویش را به نام آن می‌‌نامیدند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> ثقفیان، [[مردم]] را به [[زیارت]]، [[حج]] گزاری و [[قربانی]] برای آن فرا می‌‌خواندند و شبیه همان آدابی که در [[مکه]] برای [[کعبه]] انجام می‌‌شد برای [[لات]] انجام می‌‌دادند.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «...یضاهؤن بها بیت الله الحرام بمکه».</ref> آنان موسمی برای [[حج]] لات تعیین کرده بودند و درّه اطراف آن را [[حریم]] می‌‌دانستند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> همه [[قبایل]] در این دره [[اجتماع]] کرده، لات را گرامی می‌‌داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶ – ۱۷؛ صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۲ - ۵۳.</ref> به نام این [[بت]] که دومین بت معروف [[عرب]]، به شمار می‌‌رفت و در [[شأن]] و [[مرتبت]] بعد از [[منات]] و پیش از [[عزّی]] قرار داشت<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۷.</ref> و به آن "ربّة" یا "ربّة الطائف" می‌‌گفتند،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۳؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴، هیرودت لات را به خدای سامیان شمالی عشتروت و نیز به (آلهة الفلک) تشبیه کرده و آن نظیر مادری بزرگ برای آلهه است.</ref> در [[قرآن مجید]] اشاره شده است {{متن قرآن|أَفَرَأَيْتُمُ اللَّاتَ وَالْعُزَّى}}<ref>«آیا بت‌های «لات» و «عزّی» را (شایسته پرستش) دیده‌اید؟» سوره نجم، آیه ۱۹.</ref>؛ {{متن قرآن|وَمَنَاةَ الثَّالِثَةَ الْأُخْرَى}}<ref>«و آن سومین بت دیگر «منات» را؟» سوره نجم، آیه ۲۰.</ref> برخی [[مفسران]] بر این اعتقادند که لات، از کلمه "[[اللّه]]" مشتق شده چنان که عزّی از [[عزیز]] اشتقاق یافته است و تاء برای تأنیث است. <ref>طبری، جامع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۲۷، ص۳۴.</ref> این بت، مناصبی چون سدانت، [[حجابت]]، عرافه و زجر<ref>نوعی از کهانت و طیره است. فراهیدی، العین، ج ۲، ص۷۴۲؛ جوهری، صحاح، ج ۱، ص۵۴۷.</ref> داشت<ref> صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> و سدانت<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷، «معنی السدنة: الذین یقومون بأمر الکعبة»</ref> آن با ثقیف و در [[اختیار]] [[بنومالک]] بود و بنو عتّاب و بنو مُعَتَّب پرده داران آن بودند. ایشان و [[فرزندان]] [[ابوالعاص]] و فرزندان ابی العاصی را به عنوان "سدنه لات" [[شهرت]] داشتند.<ref>ابن کلبی، الأصنام، ص۱۶: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک»، ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۱، ص۸۷: «کان سدنتها و حجابها بنو معتب من ثقیف»، ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۹۱، «سدنتها ابوالعاصی»، جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۱۴۵: «کان سدنتها من ثقیف بنو عتاب بن مالک و هم من ثقیف»، و نیز جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۴، ص۵۱۸، «کان سدنتها من آل ابی العاص بن ابی الیسار بن مالک من ثقیف»، کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱: «کان سدنتها ابوالعاص بن ابی الیسار بن مالک الثقفی» (فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.)</ref> افرادی برای زجر به ازلام نزد [[لات]] می‌‌آمدند و وجوهی را نیز به متصدیان آن می‌‌پرداختند.<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۵۴.</ref> بنو ثقیف، قربانگاهی به نام "غَبغَب" در کنار آن ساخته، هَدی را در آنجا [[قربانی]] می‌‌کردند. [[هدایا]] و نذورات لات، نظیر برخی محصولات [[کشاورزی]]، زیور آلات، [[اسلحه]]، پارچه و قماش نیز، در آنجا نگهداری می‌‌شد.<ref>کحاله، معجم قبائل العرب، ج ۱، ص۱۵۱؛ توفیق بروّ، تاریخ العرب القدیم، ص۲۹۴.</ref> [[ثقیف]] از [[منافع]] [[مالی]]، [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] [[حجّاج]] و زوّار لات بهره می‌‌برد، البته نه به اندازه بهره [[قریش]] از منافع [[کعبه]]. در منابع از وجود کَهَنه در ثقیف –بمانند [[عمرو بن امیه]] از تیره [[بنی علاج]]،<ref>صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۴۷.</ref> و [[عوف بن عامر بن حسان بن مالک]]<ref>مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۰۱.</ref> - خبر داده شده که حاکی از [[اعتقاد]] مذهبی محکم آنها به این [[بت]] است.<ref>فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۱)، محمود حیدری آقایی.</ref> همچنین، برخی منابع از [[حرمت]] [[بت عزی]] نزد ثقیف خبر داده‌اند<ref>طبری، تفسیر، ج۱۷، ص‌۷۸</ref> که بازتاب آن را می‌‌توان در نام‌گذاری فرزند ارشد [[غیرة بن عوف]] به عبدالعزی دید.<ref>ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸؛ قس: ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸.</ref> نیز گفته می‌شود که بتی به نام "غبغب" در عرض لات نزد آنان وجود داشته است.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۱۱۹.</ref> [[ابن کلبی]] بر اساس وجود نام [[عبدیالیل]] در میان ثقیف، احتمال داده است که یالیل نیز نام یکی از خدایگان‌های این [[قبیله]] در [[جاهلیت]] بوده باشد.<ref>جاحظ، الحیوان، ج۷، ص۷۱.</ref>  


علاوه بر [[بت پرستی]]، در منابع، از [[آیین حنیف]] و [[حنفا]] نیز در ثقیف اطلاعاتی به دست می‌‌آید، چندان که [[امیه بن ابی الصلت]] را به دلیل آنکه از بت پرستی روی برتافته بود، <ref>دینوری، المعارف، ص۶۰.</ref> از حنفای ثقفی برشمرده‌اند. ضمن این که برخی از منابع نیز، از وجود برخی ساکنان [[مسیحی]] در [[طائف]] خبر داده‌اند.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۳۸۵-۳۸۶.</ref> با وجود وضع مناسب [[اقتصادی]] و [[اشتغال]] به [[کشاورزی]]، ثقفیان هیچ گاه مرتکب [[زنده به گور کردن دختران]] نشده بودند. <ref>جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۴۳۸.</ref> [[تعدد زوجات]] میان ثقیف بسیار رواج داشت چندان که داشتن حتی تا ده [[همسر]] هم در بین برخی از [[رجال]] برجسته این [[قوم]] گزارش شده است.<ref>مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص‌۵۸۶؛ ابن قاسم، المدونة الکبری، ج۲، ص‌۳۱۱؛ شافعی، کتاب الام‌، ج۴، ص‌۲۸۱، ج۵، ص۵۳؛ صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۲۱۷.</ref> این ازدواج‌ها گاه به [[ازدواج]] هم‌زمان با دو خواهر می‌‌انجامید<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.</ref> چندان که برخی گزارش‌ها ازدواج قسی با دو دختر عامر را هم‌زمان شمرده‌اند.<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۳۲۷.</ref> از جمله [[آداب]] خاص آنان در جاهلیت، [[حریم]] بحیره و سائبه و وصیله بود که در کنار [[خزاعه]] و [[بنی عامر]] بدان [[باور]] داشتند. <ref>واحدی، اسباب‌ النزول‌، ص۲۹؛ طوسی، التبیان، ج۲، ص‌۷۲.</ref>
علاوه بر [[بت پرستی]]، در منابع، از [[آیین حنیف]] و [[حنفا]] نیز در ثقیف اطلاعاتی به دست می‌‌آید، چندان که [[امیه بن ابی الصلت]] را به دلیل آنکه از بت پرستی روی برتافته بود، <ref>دینوری، المعارف، ص۶۰.</ref> از حنفای ثقفی برشمرده‌اند. ضمن این که برخی از منابع نیز، از وجود برخی ساکنان [[مسیحی]] در [[طائف]] خبر داده‌اند.<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۶؛ ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۳۸۵-۳۸۶.</ref> با وجود وضع مناسب [[اقتصادی]] و [[اشتغال]] به [[کشاورزی]]، ثقفیان هیچ گاه مرتکب [[زنده به گور کردن دختران]] نشده بودند. <ref>جوادعلی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج۴، ص۴۳۸.</ref> [[تعدد زوجات]] میان ثقیف بسیار رواج داشت چندان که داشتن حتی تا ده [[همسر]] هم در بین برخی از [[رجال]] برجسته این [[قوم]] گزارش شده است.<ref>مالک بن انس، الموطأ، ج۲، ص‌۵۸۶؛ ابن قاسم، المدونة الکبری، ج۲، ص‌۳۱۱؛ شافعی، کتاب الام‌، ج۴، ص‌۲۸۱، ج۵، ص۵۳؛ صنعانی، المصنف‌، ج ۶، ص۲۱۷.</ref> این ازدواج‌ها گاه به [[ازدواج]] هم‌زمان با دو خواهر می‌‌انجامید<ref>ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۵؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۳، ص۳۴۱.</ref> چندان که برخی گزارش‌ها ازدواج قسی با دو دختر عامر را هم‌زمان شمرده‌اند.<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۳۲۷.</ref> از جمله [[آداب]] خاص آنان در جاهلیت، [[حریم]] بحیره و سائبه و وصیله بود که در کنار [[خزاعه]] و [[بنی عامر]] بدان [[باور]] داشتند. <ref>واحدی، اسباب‌ النزول‌، ص۲۹؛ طوسی، التبیان، ج۲، ص‌۷۲.</ref>


==تعامل با بعثت نبوی==
== تعامل با [[بعثت]] [[نبوی]] ==
الف. تعامل با [[رسول خدا]]{{صل}} پیش از [[هجرت]]
=== تعامل با [[رسول خدا]] {{صل}} پیش از [[هجرت]] ===
داده‌های [[تاریخی]] و نیز توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان [[قریش]] و ثقیف، و مسافت نزدیک بین [[مکه]] و [[طائف]]، ما را به این [[حقیقت]] سوق می‌‌دهد که ثقفیان از همان دوران آغازین [[بعثت]]، با [[اسلام]] آشنا بوده‌اند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و [[روابط]] آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل [[اخبار]] بوده است. خبر بعثت و پیدایی [[دین جدید]] و [[مخالفت]] [[پیروان]] این [[آیین]] با [[مشرکان]] و [[نفی]] [[بت پرستی]]، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود<ref>. عبیدی، الطائف و دور قبیلة ثقیف العربیة، ص8، به نقل از: سیدیو و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص39.</ref> و بی‌شک [[آگاهی]] آنان از حادثه بعثت به همان سال‌های نخست، حتی ماه‌های نخست برمی گردد. ماجرای [[معجزه]] [[رسول خدا]]{{صل}} در پی درخواست یکی از اشراف ثقیف در محفل قریش و حرکت درخت و دو نیم شدن آن و [[شهادت]] دادن درخت به [[رسالت]] آن [[حضرت]] در مقابل شخص ثقفی [[مشرک]]،<ref>. تفسیر امام حسن عسکری{{ع}}، ص172؛ طبرسی، الاحتجاج، ج 1، ص235.</ref> نمونه دیگر از حوادثی است که به سال‌های نخستین رسالت برمی گردد و نشان از آن دارد که ثقفیان تقریباً از آغاز با [[ظهور اسلام]] آشنا بودند. گذشته از آن، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هفت سال در بازار [[عکاظ]] -که یکی از بازارهای مهم و معروف [[عرب]] بود و نزدیک طائف برپا می‌‌شد،- [[مردم]] را به [[دین اسلام]] [[دعوت]] کرده بود. <ref>. جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج 7، ص382.</ref> در این بازار، ثقفیان چونان دیگر [[قبایل عرب]] حضوری پررنگ داشتند و در آن، به [[داد و ستد]] مشغول بودند. طبیعی است که آنان همچون دیگران، دعوت حضرت را شنیده باشند و چه بسا مخاطبِ [[حقیقی]] [[پیامبر]]{{صل}} هم بوده‌اند، امّا بر خلاف این آشنایی‌ها، نه تنها از گرویدن ایشان به [[اسلام]] گزارشی در دست نیست بلکه برخی از ثقفیان، [[قریش]] را در [[مبارزه]] با [[دعوت پیامبر]]{{صل}} [[همراهی]] هم می‌‌کردند. چندان که برخی از سران ایشان همانند عَدیّ بن حَمراء ثقفی همدست [[قریش]] در [[آزار]] رسانی و ایجاد مزاحمت برای [[حضرت]] در راه [[دعوت]] بزرگشان بودند.<ref>. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص54.</ref> همچنین زمانی که قریش طی گفتگوهایی با [[ابوطالب]]، [[سیاست]] [[تهدید]] و [[تطمیع]] [[رسول خدا]]{{صل}} را در پیش گرفته بودند، أَخنَس بن شُرَیق بن [[عمرو]] بن وهب ثقفی، قریش را در این راهبردِ [[سیاسی]] همراهی نمود تا به [[زعم]] خود، [[پیامبر]]{{صل}} را از دعوتش باز دارند.<ref>. او از بزرگان و سرامدان قوم خویش و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر، (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص268. برای سکونت وی در مکه، چند دلیل می‌‌توان آورد: الف یکی همین گزارش ابن حزم است، ب او حلیف بنی زهره بود و آثار نوعی از ولاء و حلف، سکونت در شهر مهاجرپذیر است و گرنه در وطن اصلی، انسان نیاز ندارد حلیف کسی باشد گرچه ممکن است خلاف آن هم یافت شود، ج نوه او در جنگ جمل کشته شد و هنگامی که حضرت علی{{ع}} با جنازه‌ها سخن می‌‌گفت به جسد عبدالله،نوه اخنس که رسید فرمود: او غلام قریش بود و...(شیخ مفید، الجمل، ص394)، د گزارش شده است که پیامبر{{صل}}هنگام بازگشت از طائف، خواست در جوار و پناه اخنس وارد مکه شود و اخنس گفت: من حلیف هستم و نمی‌توانم.... البته این درخواست پناهندگی پیامبر{{صل}} در بازگشت از طائف، محل بحث است، ه در جریان غزوه بدر که قریش با عجله حرکت کرد اخنس نیز همراه شد و چنان که بعداً خواهیم گفت پس از اطلاع از نجات کاروان قریش، به مکه بازگشت. این امر نشانه آن است که ساکن مکه بوده؛ زیرا زمان فراخوانی نیروی کمکی، از جایی، از جمله از طائف نبود و فقط قریش و ساکنان مکه به سوی بدر حرکت کردند.) و حلیف بنی زُهره به شمار می‌‌رفت و از کسانی بود که در میان اشراف مکه نفوذ زیادی داشت. (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج 2، ص438 و 638.) ابن اسحاق گوید: آیات «فَلاَ تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ * وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلاَّف مَّهِین* هَمَّاز مَّشَّآءِم بِنَمِیم * مَّنَّاع لِّلْخَیْرِ مُعْتَد أَثِیم * عُتُلِّم بَعْدَ ذلِکَ زَنِیم» (سوره قلم، آیه‌های 8-13.) در باره او نازل شده است. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج 1، ص386.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref>- <ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref>
داده‌های [[تاریخی]] و نیز توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان [[قریش]] و ثقیف، و مسافت نزدیک بین [[مکه]] و [[طائف]]، ما را به این [[حقیقت]] سوق می‌‌دهد که [[ثقفیان]] از همان دوران آغازین بعثت، با [[اسلام]] آشنا بوده‌اند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و [[روابط]] آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل [[اخبار]] بوده است. خبر بعثت و پیدایی [[دین جدید]] و [[مخالفت]] [[پیروان]] این [[آیین]] با [[مشرکان]] و [[نفی]] [[بت پرستی]]، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود<ref> عبیدی، الطائف و دور قبیلة ثقیف العربیة، ص۸، به نقل از: سیدیو و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۳۹.</ref> و بی‌شک [[آگاهی]] آنان از حادثه بعثت به همان سال‌های نخست، حتی ماه‌های نخست برمی‌گردد. ماجرای [[معجزه]] رسول خدا {{صل}} در پی درخواست یکی از اشراف ثقیف در محفل قریش و حرکت درخت و دو نیم شدن آن و [[شهادت]] دادن درخت به [[رسالت]] آن [[حضرت]] در مقابل شخص ثقفی [[مشرک]]،<ref> تفسیر امام حسن عسکری {{ع}}، ص۱۷۲؛ طبرسی، الاحتجاج، ج ۱، ص۲۳۵.</ref> نمونه دیگر از حوادثی است که به سال‌های نخستین رسالت برمی گردد و نشان از آن دارد که ثقفیان تقریباً از آغاز با [[ظهور اسلام]] آشنا بودند. گذشته از آن، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} هفت سال در بازار [[عکاظ]] -که یکی از بازارهای مهم و معروف [[عرب]] بود و نزدیک طائف برپا می‌‌شد - [[مردم]] را به [[دین اسلام]] [[دعوت]] کرده بود. <ref> جواد علی، المفصل‌ فی‌ تاریخ‌ العرب‌ قبل‌ الاسلام‌، ج ۷، ص۳۸۲.</ref> در این بازار، ثقفیان چونان دیگر [[قبایل عرب]] حضوری پُر رنگ داشتند و در آن، به [[داد و ستد]] مشغول بودند. طبیعی است که آنان همچون دیگران، دعوت حضرت را شنیده باشند و چه بسا مخاطبِ [[حقیقی]] [[پیامبر]] {{صل}} هم بوده‌اند، امّا بر خلاف این آشنایی‌ها، نه تنها از گرویدن ایشان به [[اسلام]] گزارشی در دست نیست بلکه برخی از [[ثقفیان]]، [[قریش]] را در [[مبارزه]] با [[دعوت پیامبر]] {{صل}} [[همراهی]] هم می‌‌کردند. چندان که برخی از سران ایشان همانند [[عَدیّ بن حَمراء ثقفی]] همدست قریش در [[آزار]] رسانی و ایجاد مزاحمت برای [[حضرت]] در راه [[دعوت]] بزرگشان بودند.<ref> یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۵۴.</ref> همچنین زمانی که قریش طی گفتگوهایی با [[ابوطالب]]، [[سیاست]] [[تهدید]] و [[تطمیع]] [[رسول خدا]] {{صل}} را در پیش گرفته بودند، [[أَخنَس بن شُرَیق بن عمرو بن وهب ثقفی]]، [[قریش]] را در این راهبردِ [[سیاسی]] همراهی نمود تا به [[زعم]] خود، پیامبر {{صل}} را از دعوتش باز دارند.<ref> او از بزرگان و سرامدان قوم خویش و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر، (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸. برای سکونت وی در مکه، چند دلیل می‌‌توان آورد: الف یکی همین گزارش ابن حزم است، ب او حلیف بنی زهره بود و آثار نوعی از ولاء و حلف، سکونت در شهر مهاجرپذیر است و گرنه در وطن اصلی، انسان نیاز ندارد حلیف کسی باشد گرچه ممکن است خلاف آن هم یافت شود، ج نوه او در جنگ جمل کشته شد و هنگامی که حضرت علی {{ع}} با جنازه‌ها سخن می‌‌گفت به جسد عبدالله، نوه اخنس که رسید فرمود: او غلام قریش بود و...(شیخ مفید، الجمل، ص۳۹۴)، د گزارش شده است که پیامبر {{صل}}هنگام بازگشت از طائف، خواست در جوار و پناه اخنس وارد مکه شود و اخنس گفت: من حلیف هستم و نمی‌توانم.... البته این درخواست پناهندگی پیامبر {{صل}} در بازگشت از طائف، محل بحث است، ه در جریان غزوه بدر که قریش با عجله حرکت کرد اخنس نیز همراه شد و چنان که بعداً خواهیم گفت پس از اطلاع از نجات کاروان قریش، به مکه بازگشت. این امر نشانه آن است که ساکن مکه بوده؛ زیرا زمان فراخوانی نیروی کمکی، از جایی، از جمله از طائف نبود و فقط قریش و ساکنان مکه به سوی بدر حرکت کردند.) و حلیف بنی زُهره به شمار می‌‌رفت و از کسانی بود که در میان اشراف مکه نفوذ زیادی داشت. (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۲، ص۴۳۸ و ۶۳۸.) ابن اسحاق گوید: آیات «فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ وَلا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَّهِينٍ هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ» (سوره قلم، آیه‌های ۸-۱۳.) درباره او نازل شده است. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۳۸۶.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref>
گستردگی [[ارتباطات]] [[ثقیف]] و [[قریش]] و [[منافع]] [[اقتصادی]] مشترک آنان و نیز اعتبار و [[منزلت]] ثقیف نزد [[عرب]] که واکنش آنان در برابر [[پیغمبر]]{{صل}} را دارای اهمیتی دو چندان می‏کرد، موجب اتخاذ مواضع کاملاً همسوی [[بنی ثقیف]] با قریش بود. چندان که نمود بارز و آشکار این [[همسویی]] و [[همراهی]] را می‌‌توان به [[سال دهم بعثت]]، زمانی که [[رحلت]] حامی بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} –ابوطالب-، شرایط را در [[مکه]] بر ایشان بسیار سخت و دشوار گرداند و ایشان را مجبور ساخت تا به [[طائف]] درآید و با [[دعوت]] [[مردم]] آن دیار به [[اسلام]]، حامیانی برای [[دین]] مبینش بیابد،<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶.</ref> یافت. در این سال، پیامبر{{صل}} با [[هدف]] دعوت مستقیم ثقفیان راهی طائف گردید. ایشان از مناسبات شدید ثقیف و قریش کاملاً [[آگاه]] بود، با این حال، فشارهای وارده از سوی قریش بر [[حضرت]] و [[مسلمانان]] به حدی رسید که ایشان، ناچار، [[تصمیم]] گرفت تا در سال دهم بعثت به [[امید]] [[مسلمان]] شدن ثقیف به [[اتفاق]] [[حضرت علی]]{{ع}} و [[زید بن حارثه]] به طائف[[سفر]] کند.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص237، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 1، ص175 (البته ابن سعد گفته است که پیامبر به همراه زید رهسپار شد)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص127 - 128.</ref> [[بنی ثقیف]]، [[عبدالمطلب]] و [[ابوطالب]] و [[حضرت رسول]]{{صل}} را به خوبی می‌‌شناختند. [[حضرت]] در این [[سفر]]، با سه تن از [[فرزندان]] [[عمرو]] بن عمیر به نامهای [[عبدیالیل]]، [[حبیب]] و [[مسعود]] که از بزرگان شاخه [[بنی‌مغیرة]] بن [[عوف]] ثقیف بودند و یکی از آنان همسری از [[قریش]] از بنی جُمَح را در حباله [[نکاح]] داشت، [[دیدار]] کرد<ref>. برای تدقیق این یادکرد باید توجه داشت که در عصر پیامبر{{صل}} و چند دهه پیش از رسالت حضرت، ریاست عالیۀ ثقیف با بنی معتب از خاندان بنی سعد بن عوف بود که اتحادی وثیق با بنی عبدشمس داشتند و پیشینۀ ستیزۀ آنان با بنی هاشم به سالها قبل بازمی‌گشت. همچنین عروة بن مسعود، دختر ابوسفیان از عبدشمس، یکی از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر{{صل}} در مکه را به زنی داشت (واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۲۹، ۹۶۲؛ دربارۀ زنان قریشی ثقیف در زمان ظهور اسلام، نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج 10، ص۱۷۷). از شاخه‌های دیگر ثقیف، بنی مالک نیز از زمانی که به بیرون طائف رانده شده بودند، دیگر عامل سیاسی مهمی در طائف به شمار نمی‌آمدند و بر این پایه، انتخاب مناسبی برای شروع دعوت نبودند. بر این پایه قابل انتظارترین گزینه، روی آوردن پیامبر{{صل}} به دعوت بنی غیرة بن عوف بود که از سویی به عنوان قطب دوم قدرت ثقیف در طائف حضور داشتند و از سوی دیگر، بیشتر از بنی سعد انتظار پذیرش و همکاری از آنان وجود داشت. با وجود آنکه حبیب بن عمرو، کنود دختر عبد امیة بن عبد شمس را به زنی داشت (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ۲۶۸-۲۶۹) و با شاخه‌ای فرعی از بنی عبد شمس مربوط بود، اما استقبال آنان از دعوت می‌توانست دور از انتظار نباشد. به هر روی، شرایط آن گونه که انتظار می‌رفت، پیش نرفت؛ فرزندان عمرو بن نمیر که ریاست بنی غیره را برعهده داشت، اسلام را نپذیرفتند و به دنبال آن، زمینه‌ای برای نضج گرفتن اسلام در میان شاخه‌های ثقیف پدید نیامد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج2، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> و آنان را به [[یکتاپرستی]] [[دعوت]] کرد. ایشان هر یک پاسخی داده، [[حضرت]] را از خود راندند. [[پیامبر]]{{صل}} نزد همه بزرگان و اشراف [[طائف]] رفت و آنان را به [[اسلام]] دعوت کرد، اما هیچ یک [[ایمان]] نیاوردند.<ref>. ابن جوزی، المنتظم، ج 3، ص12-13.</ref> [[زمان]] این [[هجرت]] را سه روزِ آخر از [[ماه شوال]] [[سال دهم بعثت]]، و اقامت حضرت را ده [[روز]]، بیست و شش روز، یک ماه، و نیز چهل روز گفته‌اند، و بازگشت حضرت را بیست و سوم [[ذی القعده]] ثبت کرده‌اند.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج 1، ص237: «کان خروجه الی الطائف لثلاث لیال بقین من شوال...و قدم مکه یوم الثلاثاء، لثلاث و عشرین لیلة خلت من ذی القعدة».، ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص337و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 4، ص128. ابن ابی الحدید مدت این هجرت را چهل روز گفته است.</ref> سرانجام پیامبر{{صل}} [[ناامید]] و [[مأیوس]] از [[اسلام آوردن]] [[ثقیف]]، از طائف به [[مکه]] بازگشت.<ref>. ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص338.</ref>- <ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref> برخی از [[مفسران]] [[نزول آیه]] 48 [[سوره قلم]]<ref>. «فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَلا تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی وَهُوَ مَکْظُومٌ»</ref> را در زمان بازگشت [[رسول خدا]]{{صل}} از طائف می‏دانند. در این حال، پیامبر{{صل}} می‌خواست به دلیل [[رفتار]] تند و [[زشت]] ثقیف، آنان را [[نفرین]] کند؛ ولی [[خداوند]] او را به [[صبر]] فراخواند.<ref>. فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج30، ص99؛ زمخشری، الکشاف، ج4، ص148.</ref>  
 
گستردگی [[ارتباطات]] [[ثقیف]] و [[قریش]] و [[منافع]] [[اقتصادی]] مشترک آنان و نیز اعتبار و [[منزلت]] [[ثقیف]] نزد [[عرب]] که واکنش آنان در برابر [[پیغمبر]] {{صل}} را دارای اهمیتی دو چندان می‏کرد، موجب اتخاذ مواضع کاملاً همسوی [[بنی ثقیف]] با قریش بود. چندان که نمود بارز و آشکار این [[همسویی]] و [[همراهی]] را می‌‌توان به سال دهم بعثت، زمانی که [[رحلت]] حامی بزرگ [[پیامبر]] {{صل}} –ابوطالب- شرایط را در [[مکه]] بر ایشان بسیار سخت و دشوار گرداند و ایشان را مجبور ساخت تا به [[طائف]] درآید و با [[دعوت]] [[مردم]] آن دیار به [[اسلام]]، حامیانی برای [[دین]] مبینش بیابد،<ref> ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۲، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶.</ref> یافت. در این سال، پیامبر {{صل}} با [[هدف]] دعوت مستقیم [[ثقفیان]] راهی طائف گردید. ایشان از مناسبات شدید ثقیف و قریش کاملاً [[آگاه]] بود، با این حال، فشارهای وارده از سوی قریش بر [[حضرت]] و [[مسلمانان]] به حدی رسید که ایشان، ناچار، [[تصمیم]] گرفت تا در سال دهم بعثت به [[امید]] [[مسلمان]] شدن ثقیف به [[اتفاق]] [[حضرت علی]] {{ع}} و [[زید بن حارثه]] به طائف [[سفر]] کند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۳۷، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۱، ص۱۷۵ (البته ابن سعد گفته است که پیامبر به همراه زید رهسپار شد)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref> [[بنی ثقیف]]، [[عبدالمطلب]] و [[ابوطالب]] و [[حضرت رسول]] {{صل}} را به خوبی می‌‌شناختند. [[حضرت]] در این [[سفر]]، با سه تن از [[فرزندان]] [[عمرو بن عمیر]] به نام‌های «عبدیالیل»، «حبیب» و «مسعود» که از بزرگان شاخه [[بنی‌مغیرة بن عوف]] [[ثقیف]] بودند و یکی از آنان همسری از [[قریش]] از بنی جُمَح را در حباله [[نکاح]] داشت، [[دیدار]] کرد<ref> برای تدقیق این یادکرد باید توجه داشت که در عصر پیامبر {{صل}} و چند دهه پیش از رسالت حضرت، ریاست عالیۀ ثقیف با بنی معتب از خاندان بنی سعد بن عوف بود که اتحادی وثیق با بنی عبدشمس داشتند و پیشینۀ ستیزۀ آنان با بنی هاشم به سالها قبل بازمی‌گشت. همچنین عروة بن مسعود، دختر ابوسفیان از عبدشمس، یکی از سرسخت‌ترین دشمنان پیامبر {{صل}} در مکه را به زنی داشت (واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۲۹، ۹۶۲؛ دربارۀ زنان قریشی ثقیف در زمان ظهور اسلام، نک‌: بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۰، ص۱۷۷). از شاخه‌های دیگر ثقیف، بنی مالک نیز از زمانی که به بیرون طائف رانده شده بودند، دیگر عامل سیاسی مهمی در طائف به شمار نمی‌آمدند و بر این پایه، انتخاب مناسبی برای شروع دعوت نبودند. بر این پایه قابل انتظارترین گزینه، روی آوردن پیامبر {{صل}} به دعوت بنی غیرة بن عوف بود که از سویی به عنوان قطب دوم قدرت ثقیف در طائف حضور داشتند و از سوی دیگر، بیشتر از بنی سعد انتظار پذیرش و همکاری از آنان وجود داشت. با وجود آنکه حبیب بن عمرو، کنود دختر عبد امیة بن عبد شمس را به زنی داشت (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ۲۶۸-۲۶۹) و با شاخه‌ای فرعی از بنی عبد شمس مربوط بود، اما استقبال آنان از دعوت می‌توانست دور از انتظار نباشد. به هر روی، شرایط آن گونه که انتظار می‌رفت، پیش نرفت؛ فرزندان عمرو بن نمیر که ریاست بنی غیره را برعهده داشت، اسلام را نپذیرفتند و به دنبال آن، زمینه‌ای برای نضج گرفتن اسلام در میان شاخه‌های ثقیف پدید نیامد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۲، ص‌۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص‌۱۳۲، ۳۴۶). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> و آنان را به [[یکتاپرستی]] [[دعوت]] کرد. ایشان هر یک پاسخی داده، [[حضرت]] را از خود راندند. [[پیامبر]] {{صل}} نزد همه بزرگان و اشراف [[طائف]] رفت و آنان را به [[اسلام]] دعوت کرد، اما هیچ یک [[ایمان]] نیاوردند.<ref> ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۱۲-۱۳.</ref> [[زمان]] این [[هجرت]] را سه روزِ آخر از [[ماه شوال]] سال دهم بعثت، و اقامت حضرت را ده [[روز]]، بیست و شش روز، یک ماه، و نیز چهل روز گفته‌اند، و بازگشت حضرت را بیست و سوم [[ذی القعده]] ثبت کرده‌اند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۳۷: «کان خروجه الی الطائف لثلاث لیال بقین من شوال...و قدم مکه یوم الثلاثاء، لثلاث و عشرین لیلة خلت من ذی القعدة». ، ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج ۱، ص۳۳۷و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص۱۲۸. ابن ابی الحدید مدت این هجرت را چهل روز گفته است.</ref> سرانجام پیامبر {{صل}} [[ناامید]] و [[مأیوس]] از [[اسلام آوردن]] [[ثقیف]]، از طائف به [[مکه]] بازگشت.<ref> ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج ۱، ص۳۳۸؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref> برخی از [[مفسران]] [[نزول آیه]]{{متن قرآن|فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ}}<ref>«پس برای (رسیدن) فرمان پروردگارت شکیبایی پیشه کن و چون «همراه ماهی» (یونس) مباش آنگاه که بانگ برداشت در حالی که اندوهگین بود» سوره قلم، آیه ۴۸.</ref> را در زمان بازگشت [[رسول خدا]] {{صل}} از طائف می‌‏دانند. در این حال، پیامبر {{صل}} می‌خواست به دلیل [[رفتار]] تند و [[زشت]] [[ثقیف]]، آنان را [[نفرین]] کند؛ ولی [[خداوند]] او را به [[صبر]] فرا خواند.<ref> فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۳۰، ص۹۹؛ زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۱۴۸.</ref>
 
=== تعامل با [[دولت نبوی]] {{صل}} پس از هجرت ===
با [[هجرت پیامبر]] {{صل}} به [[مدینه]] و در پی پیروزی‌‏های [[مسلمانان]] بر [[مشرکان قریش]] و متحدانشان، شماری از [[مردم]] [[ثقیف]] که همگی از شاخه احلاف بودند، به تدریج و به انفراد [[اسلام]] پذیرفتند. به طوری که علاوه بر [[عتبة بن اسید]] -از بنی غیره- که او را قدیم‌الاسلامش خوانده‌اند،<ref> ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۹.</ref> [[مغیرة بن شعبه]] که فردی از [[خاندان]] ریاستی ثقیف - یعنی [[بنی معتب]] - بود و با خاندان خود اختلافاتی داشت،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> در سال پنجم هجری اسلام آورد و در مدینه ساکن شد.<ref> ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۳، ص‌۷۷۹؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص‌۱۹۹.</ref> [[جابر بن شیبان ثقفی]] نیز از دیگر مسلمانان ثقفی بود که در سال ششم هجری [[مسلمان]] شد و در [[بیعة الرضوان]] شرکت جُست.<ref> ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص‌۳۰۴.</ref> [[هبیرة بن شبل ثقفی]] هم مدتی پیش از [[فتح مکه]] در سال هشتم هجری اسلام آورد و در جریان فتح در رکاب [[پیامبر]] {{صل}} بود و از سوی [[حضرت]]، به عنوان [[امام جماعت]] در [[روز]] اول فتح مکه [[برگزیده]] شد.<ref> فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۲۵.</ref> همچنین «ابوحذیفه»،<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص۷۲؛ ابن حجر، الاصابه، ج۷، ص۷۴.</ref> [[یَعلی بن مُره]]<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۵، ص۱۲۹؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۳۲، ص۳۹۸.</ref> و [[عمرو بن شبیل]]<ref> ابن حجر، الاصابه، ج۴، ص۵۳۴.</ref> -از [[بنی‌عتاب بن مالک]] - از دیگر مسلمانان این [[قوم]] بودند که به سال ششم هجری در جمع مسلمانان و [[بیعت‌کنندگان]] [[رضوان]] حضور داشتند. در جریان فتح مکه، افزون بر [[قریشیان]]، [[ثقفیان]] مقیم [[مکه]] نیز به اسلام گرویدند که از جمله آنان می‌‌توان به نام [[اسید بن حارثه]] ([[تحریف]] [[جاریه]]) از بنی غیره اشاره داشت.<ref> ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۹۰؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۳؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> اما در برابر مسلمانان انگشت‌شمار ثقیف، دیگر مردم این [[قبیله]] به [[رهبری]] بزرگان خود، حضور در کنار [[قریش]] برای [[رویارویی]] با [[مسلمانان]] را به صورت جدّی‏تر دنبال کردند. [[همدلی]] و [[همکاری]] [[ثقیف]] و قریش در [[مواجهه]]مسلمانان چندان جدی بود که برخی از [[مفسران]] در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَالَّذِينَ كَفَرُوا بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاءُ بَعْضٍ إِلَّا تَفْعَلُوهُ تَكُنْ فِتْنَةٌ فِي الْأَرْضِ وَفَسَادٌ كَبِيرٌ}}<ref>«و کافران (نیز) دوستان یکدیگرند و اگر آن (دستور) را انجام ندهید در زمین، آشوب و تباهی بزرگی رخ خواهد داد» سوره انفال، آیه ۷۳.</ref> که [[کافران]] را [[یاوران]] و مدافعان یکدیگر می‌داند، مقصود از آنان را کافران قریش و ثقیف می‏‌دانند.<ref> سمرقندی، تفسیر سمرقندی، ج۲، ص۳۵.</ref> [[اسیر]] ساختن دو تن از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} در همان سال‌های آغازین [[هجرت]]،<ref> بیهقی، السنن الکبری، ج۶، ص۳۲۰؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج۴، ص۴۳۰؛ شوکانی، نیل الاوطار، ج۸، ص۱۴۶.</ref> [[مرثیه‌سرایی]] [[امیة بن ابی‌الصلت]] -شاعر ثقیف- در رثای کشتگان [[مشرکان]] در [[بدر]]،<ref> ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۵۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۱، ص۳۳۰.</ref> حضور بیش از ۱۰۰ تن از آنان به سال سوم هجری در [[نبرد]] [[احد]]،<ref> واقدی، المغازی، ج۱، ص۲۰۳.</ref> نقش بسزا در [[سپاه]] [[احزاب]] به سال پنجم هجری، <ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۲۷.</ref> و [[همراهی]] با نیروهای اعزامی قریش برای رویارویی با [[پیامبر]] {{صل}} در [[حدیبیه]] به سال ششم پس از هجرت، از جمله دشمنی‌‏های ثقیف با ایشان است. [[دیدار]] [[عروة بن مسعود]] به [[نمایندگی]] از قریش با پیامبر {{صل}} در حدیبیه و سخنان تند و توهین‌‏آمیز وی با ایشان<ref> ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۳، ص۷۷۸.</ref> گویای شدت [[رفتار]] [[ثقیف]] در برابر پیامبر {{صل}} است.<ref> حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
 
پس از [[فتح مکه]]، موضع ثقیف در قبال پیامبر {{صل}} روی به تشتت گذاشت. در حالی که بدنۀ ثقیف بر ادامۀ [[خصومت]] با پیامبر {{صل}} [[اصرار]] داشتند و با [[بادیه‌نشینان]] [[هوازن]] و [[بنی‌سلیم]] هماواز بودند، برخی از رؤسای این [[قبیله]] در [[طائف]]، به [[پذیرش اسلام]] متمایل شده بودند. آنگاه که [[رسول خدا]] {{صل}} به سال هشتم هجری به قصد [[جنگ حنین]] و نبرد با هوازن از [[مدینه]] خارج گشت، ثقیف که از چندین دهه پیش‌تر پیوندی نزدیک با هوازن یافته بود، به [[حمایت]] از ایشان، در این [[جنگ]]، علیه [[پیامبر]] {{صل}} وارد [[پیکار]] شد.<ref> صنعانی، المصنف‌، ج ۵، ص۳۷۸؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۸۸۹؛ واقدی، مغازی، ج۲، ص‌۸۰۵.</ref> در این جنگ، که بر اساس گزارشات [[تاریخی]] از هر دو طیف اصلی ثقیف، یعنی احلاف و [[بنی مالک]] به صورت [[متحد]] در آن شرکت داشتند، چهره‌های سرشناسی مانند [[عروة بن مسعود]]، [[رئیس]] [[ثقیف]]، و [[غیلان بن سلمه]]، مرد شماره دو بنی‌عوف (احلاف) و نیز بزرگان بنی‌حبیب به عنوان سران شاخه [[بنی‌مالک]] [[ثقیف]]، به بهانه‌هایی نظیر تأمین تجهیزات [[جنگی]]، از حضور در این جنگ، [[غیبت]] داشتند<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۹۱۷-۹۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۱.</ref> که این امر می‌‌تواند به معنای همدل نبودن برخی از بزرگان ثقیف با بدنه [[قبیله]] بوده باشد.<ref> ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> [[هوازن]] و ثقیف با [[آگاهی]] از [[تصمیم پیامبر]] {{صل}}، نیروهای از پیش آماده خود را رهسپار [[نبرد]] با [[مسلمانان]] کردند. احلافِ ثقیف به [[فرماندهی]] [[قارب بن اسود]] –برادرزاده عروة بن مسعود- و بنی‌‏مالک به فرماندهی [[سُبیع بن حارث]]،<ref> در صدر اسلام و در زمان واقعه حنین، خاندان بنی‌حبیب عهده دار ریاست بر بنی مالک بودند. آنان که از چندین دهه پیش‌تر با قریش به طورکلی و با بنی هاشم به طور خاص در ارتباط بودند، انگیزه‌ای قوی برای جنگ با پیامبر {{صل}} نداشتند؛ این در حالی است که سبیع ذوالخمار، فرمانده بنی‌مالک در جنگ حنین بر اساس پی‌جویی نسبش در کتب انساب، به یکی از خاندانهای رقیب بنی حبیب که در نیا با حبیب بن حارث ابن مالک مشترک بودند احتمالاً ربیعة بن حارث (ابن حبان، الثقات، ج۳، ص‌۲۶۲) یا خیثمة بن حارث (ابن حبان، الثقات، ج۳، ص‌۳۶۱) تعلق داشت و از همین رو در نسبت به نیا، سبیع بن «حارث بن مالک» خوانده می‌شد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۸۸۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۱؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص‌۸۸۵). بر اساس این تحلیل حارث نام جد او و نه پدرش بوده است. بر این پایه او نه از خاندان ریاستی احلاف، که از خاندانهای به حاشیه رانده شده و رقابت جو برخاسته است. بر اساس منابع سیره، پیامبر {{صل}} انگیزۀ او برای این جنگ را «بغض قریش» دانسته است (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۸۹۹؛ یعقوبی، التاریخ، ج۲، ص‌۶۳؛ قس: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۱۹؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۰۵). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> در آغاز [[نبرد حنین]] با حربه غافل‌گیری و به‏ کار بستن همه توان خود، توانستند [[انسجام]] [[سپاه]] [[دوازده]] هزار نفری [[مسلمانان]] را از هم بگسلند.<ref> ابن حبیب، المحبر، ص۱۱۵؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۸۹۲-۸۹۷.</ref> بدین ترتیب، [[هراس]] مسلمانان و [[گریز]] آنان از صحنه نبرد حنین، [[پیامبر]] {{صل}} و [[اصحاب]] [[وفادار]] او را دچار خطر کرد. اما با [[یاری]] [[خداوند]] و [[استواری]] [[رسول خدا]] {{صل}} و شماری اندک از مسلمانان و سپس بازگشت مسلمانان فراری به صحنه [[نبرد]]، [[ثقیف]] شکستی سنگین متحمل شد.<ref> ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج۶، ص۱۷۷۲-۱۷۷۴؛ طبری، جامع البیان، ج۵، ص۴؛ زمخشری، الکشاف، ج۲، ص۱۸۱-۱۸۲.</ref> فرار نیروهای احلاف با بر جای نهادن تنها دو کشته و نیز هوازنی‌‏ها از معرکه حنین، بار سنگین نبرد را بر دوش گروه [[بنی‌مالک]] [[ثقیف]] افکند و آمار کشته‏‌های آنان را به ۷۰<ref> ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۸۹۹.</ref> یا ۱۰۰ تن<ref> واقدی، المغازی، ج ۴، ص۹۰۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص۴۱۰.</ref> رساند که [[سبیع بن حارث]] از جمله آنان بود. [[ثقفیان]] پس از [[شکست]] در حنین، همراه با شاخه اخراجی بنی‌مالک و نیز برخی هوازنیان به [[طائف]] بازگشتند. پیامبر {{صل}} نیز بی‌درنگ پس از پایان [[جنگ حنین]]، روی به طائف نهاد، اما قبیلۀ ثقیف پیش از رسیدن ایشان، به [[تجهیز]] نظامی خود پرداختند و با گردآوری خواربار و آذوقه، ضمن [[پناه]] گرفتن در درون دیوارهای بلند [[شهر]]، خود را برای [[رویارویی]] با محاصره یکساله آماده کردند.<ref> ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۱۷-۹۱۸؛ واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص۱۴۹-۱۵۰.</ref> [[سپاه اسلام]] به [[فرماندهی]] [[رسول خدا]] {{صل}} آنان را در محاصره خود گرفتند.<ref> حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> ایشان در اثنای محاصره، [[حضرت علی]] {{ع}} را جهت شکستن بت‌های اطراف [[طائف]] به آنجا فرستاد. [[حضرت]] در [[راه رفتن]] به محل [[مأموریت]]، با [[نافع بن غیلان بن مُعَتِّب]] با نیروهایی از ثقیف که از قلعه طائف بیرون آمده بودند، برخوردند و پس درگیری با آنها، نافع را به [[هلاکت]] رساند و باقی [[مشرکان]] را فراری داد. با [[شکست]] و هزیمت آنان، [[رعب]] و [[وحشت]] [[ثقفیان]] را فرا گرفت و باعث شد گروهی چهل نفره از ایشان از [[پناه]] گاه خود خارج شده، به [[پیامبر]] {{صل}} پناه ببرند.<ref> یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۶۳ – ۶۴؛ طبرسی، اعلام الوری، ص۱۱۶.</ref> همچنین با اعلام دستور {{عربی|"و أیّما حُرّ نزَلَ إلینا فهُوَ آمنٌ و أیّما عَبد نزل إلینا فهو حرٌّ"}} «هر برده‌ای که از [[دژ]] طائف خارج شود [[آزاد]] است»، بیست و سه تن از بردگان ثقیف<ref> صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج ۵، ص۳۸۴ و ۳۸۵.</ref> که [[ابوبَکره]]،<ref> او برادر مادری زیاد بن سمیه و یکی از کسانی است که شهادت به زناکاری مغیره بن شعبه داد و توسط خلیفه شلاق خورد. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص۱۳۶، ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج ۱۰، ص۴۱۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۱، ص۱۴۰.</ref> [[ابراهیم بن جابر]]، [[مُضطَجِع]]<ref> پیامبر {{صل}} نام وی را به المُنبَعِث تغییر داد. واقدی، المغازی، ج ۳، ص۹۳۱.</ref> از جمله آنان بودند، از دژ طائف بیرون آمدند و به رسول خدا {{صل}} [[پناهنده]] شدند.<ref> واقدی، المغازی، ج ۳، صص ۹۳۱ - ۹۳۲، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۴۲، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۲، ص۲۳۲؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref> محاصره [[قلعه]] [[طائف]]، ۱۵ یا ۱۸ [[روز]]، به درازا انجامید. اما طی این مدت، [[کوشش]] [[مسلمانان]] برای [[تسلیم]] کردن طائف با استفاده از منجنیق و ارابه ثمری نداشت و در پایان روز هجدهم، [[رسول خدا]] {{صل}} پس از [[مشورت]] با [[مشاوران]]، دستور عقب‌نشینی و ترک محاصره را صادر فرمود.<ref> واقدی، المغازی، ج ۳، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.</ref> چنین به نظر می‌‌رسد که با وجود آنکه تیراندازان ثقیف در حملات گاه و بیگاه خود چند تن از مسلمانان را به [[شهادت]] رساندند،<ref> واقدی، المغازی، ج ۳، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۲، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.</ref> اما در مجموع هیچ یک از دو طرف در افروختن [[آتش]] [[جنگ]]، عزمی جدی نداشته‌اند؛ گویی [[هدف]] محاصرۀ طائف از سوی [[پیامبر]] {{صل}} تنها یک [[پیام]] [[تهدید]] بود و به همین سبب اصراری بر دوام آن وجود نداشت.<ref> برخی از کلمات [[حضرت]] پس از پایان محاصره به روشنی نشان از آن دارد که ایشان [[انتظار]] داشتند، [[ثقیف]] به [[صلح]] [[اسلام]] آورد؛ از جمله اینکه به هنگام بازگشت، آنگاه که مسلمانان از حضرت خواستند ثقیف را [[نفرین]] کند، حضرت[[دعا]] کرد که [[خداوند]] [[ثقیف]] را [[هدایت]] کند ([[ابن سعد]]، الطبقات الکبری، ج۲، ص‌۱۵۹؛ ابن شبه، [[تاریخ]] [[المدینة]] المنوره، ج۲، ص‌۴۹۹؛ [[ابن ابی شیبه]]، [[المصنف]]، ج۶، ص‌۴۱۳؛ [[ترمذی]]، [[سنن]]، ج۵، ص‌۷۲۹). [[حدیثی]] منتسب به پیامبر {{صل}} با این مضمون که «ان صید وج [[حرام]] وعضاهه حرام محرم» (همانا شکار وج یعنی طائف حرام است و رستنیهای آن حرام [[محرم]])، به تصریح [[محدثان]] در همین ایام از زبان پیامبر {{صل}} صادر شده است. (برای تحلیلی در این باره، نک‌: [[حمید]] [[الله]]، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص۲۸۴-۲۸۶). حتی آنگاه که در [[مدینه]] به پیامبر {{صل}} گفتند خداوند طائف را بر تو فتح کند، حضرت فرمود: «هرچند اذنی دربارۀ ([[جنگ]] با) [[ثقیف]] به من داده نشده باشد؟» ([[ابن عبدالبر]]، الاستیعاب، ج۴، ص‌۱۸۳۲؛ [[ابن اثیر]]، [[اسد]] الغابه، ج۵، ص‌۴۴۴). ([[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]، مقاله ثقیف، [[احمد پاکتچی]]، ج۴، ص۱۶۲۷) در برخی منابع، از علل ناکامی این محاصره طولانی، بیرون آمدن [[مسلمانان]] از [[مدینه]]، [[نبرد]] سنگین حنین و کم‌رنگ شدن [[انگیزه]] [[دینی]] از جمله حضور برخی از افراد در [[سپاه مسلمانان]] به [[طمع]] دستیابی به [[زنان]] زیباروی ثقیف(واقدی، [[المغازی]]، ج۳، ص۹۳۳-۹۳۷؛ [[ابن کثیر]]، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۲۲؛ [[اسحاق بن راهویه]]، [[مسند ابن راهویه]]، ج۴، ص۶۳.) و نیز درخواست شماری از زنان [[مسلمان]] از [[پیامبر]] برای سهم بردن از گوهرهای زنان [[ثقیف]](ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۲۲؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۳۲.) گزارش شده است. (حوزه [[نمایندگی]] [[ولی فقیه]] در امور [[حج]] و [[زیارت]]، مقاله ثقیف، [[سید]] علی خیرخواه‌علوی.)
برخی [[اصحاب]] ناراحت شدند و [[دوست]] داشتند تا فتح [[طائف]] محاصره ادامه داشته باشد. پیامبر {{صل}} فرمود: من [[مأذون]] در فتح این جا نیستم. ([[ابن ابی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج ۷، باب ۱۳۵، ص۳۰۱، [[ابن جوزی]]، الوفاء باحوال المصطفی، ج ۱، ص۴۳۰؛ [[قسطلانی]]، المواهب اللدنیه، ج ۱، ص۳۳۷.) </ref>
 
پس از رفع محاصره طائف، [[عروة بن مسعود]] و [[غیلان بن سلمه]] که همچون حنین، در حصار طائف حضور نداشتند، به [[شهر]] بازگشتند. اندکی بعد، [[عروه]] به همراه جمعی از ثقیف، نزد [[نبی اکرم]] {{صل}} رفت و [[اسلام]] پذیرفت و پس از درنگی کوتاه در مدینه، از پیامبر {{صل}} اجازه گرفت تا برای [[دعوت]] [[قوم]] خود، به طائف بازگردد. پیامبر {{صل}} که نسبت به [[لجاجت]] طیفی از ثقیف بدگمان، و برای [[جان]] عروه بیمناک بود، نخست با این پیشنهاد [[مخالفت]] کرد؛ اما سرانجام به سبب [[اصرار]] عروه آن را پذیرفت. <ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۹۶۴-۹۶۵؛ حاکم‌ نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین‌ فی الحدیث، ج۳، ص۷۱۳.</ref> عروه با [[هدف]] [[تبلیغ اسلام]] به طائف بازگشت اما پس از چند [[روز]] به دست مردی از شاخه [[بنی‌مالک]] به [[شهادت]] رسید.<ref>ر. ک. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص‌۵۱۰؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
 
== [[اسلام]] [[ثقیف]] ==
[[شهادت]] [[عروة بن مسعود ثقفی]]، نقطه عطفی در [[گرایش]] [[ثقفیان]] به اسلام بود. پس از شهادت عروه، فرزندش «ابومُلَیح» و برادرزاده‌اش [[قارب بن اسود]] در [[اعتراض]] به کشته شدن عروه، از [[قوم]] خود کناره گرفتند و گفتند که دیگر در هیچ زمینه‌ای حاضر به [[همکاری]] با آنان نیستند؛ سپس به [[مدینه]] رفتند و [[مسلمان]] شدند.<ref> واقدی، المغازی، ج ۳، ص۲۶۱، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۳۷؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج ۱، ص۴۹۰.</ref> [[اسلام آوردن]] این دو تن که از شخصیت‌های محوری در احلاف بودند، می‌توانست در روند [[نفوذ اسلام]] در شاخۀ احلاف ثقیف بسیار تأثیر گذار باشد. در این اثنا، [[مالک بن عوف نصری]] -[[رئیس]] پناهندگان [[هوازن]] در [[طائف]]- نیز، اسلام پذیرفت و به مدینه گریخت.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۹۲۷-۹۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۹۸.</ref> اسلام وی نیز، به‌طبع زمینه‌ساز گرویدن بازماندۀ [[مشرکان]] [[هوازن]] به اسلام می‌‌شد؛ امری که مشرکان [[ثقیف]] را بیش از پیش در معرض فشار قرار می‌داد. به دنبال اسلام آوردن [[مالک بن عوف]]، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[عیینة بن حصن بن بدر]] جهت [[تبلیغ اسلام]] در میان ثقفیان طائف تعیین فرمود،<ref> بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۶۳.</ref> و مالک بن عوف را نمایندۀ خود در رسیدگی به امور مسلمان‌شدگان ثقیف و [[قبایل]] دیگر در طائف قرار داد.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۲۳۷.</ref> این [[اقدام]] به روند [[گسترش اسلام]] در میان ثقیف سرعتی مضاعف داد.<ref> دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
 
اقدامات بسیار حساب شده [[پیامبر]] {{صل}}، در کنار موج اسلام خواهی روزافزونی که پس از شهادت عروه در برخی [[طوایف]] ثقیف به راه افتاده بود از یک سو و وجود عواملی دیگر بخصوص [[احساس]] [[ناامنی]] شدید حاصل از حملات و غارت‌های بی‌وقفه مالک بن عوف علیه ثقفی‌‏ها -که ادامه [[زندگی]] را بر آنان دشوار کرده بود-<ref> واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۵۵؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۷۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۳۷.</ref> همچنین [[فتح مکه]] و [[اسلام آوردن]] [[قریش]] که سرآمد [[مشرکان]] در [[جزیرة العرب]] بودند و نیز در هم شکستن [[هیمنه]] [[شرک]] و [[بت پرستی]] و فرو ریختن دیوارهای اوهام و [[خرافات]] و باورهای واهیِ [[جاهلی]] از جهات دیگر، هر گونه راه مفرّ را بر [[ثقفیان]] [[مشرک]] بست<ref> فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref> و به تدریج زمینه [[تسلیم]] [[طائف]] و پیوستن جمعی ثقیف را به [[اسلام]] - تنها چند ماه پس از [[شهادت]] [[عروة بن مسعود]]-<ref> بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۳۰۴.</ref> فراهم آورد. ادامه این روند پس از چند ماه [[مقاومت]] و [[تحمل]] فشار، [[ثقیف]] را بر آن داشت که از [[دشمنی]] دست بردارند و راهی برای برون‌ رفت از این وضع [[بحرانی]] بیابد. از این رو ثقفیان جلسه‌ای ترتیب دادند و در مجموع به این نتیجه رسیدند که باید برای [[مذاکره]] راهی [[مدینه]] شوند.<ref> واقدی، المغازی، ج۳، ص‌۹۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳.</ref> آنان نخست از [[عبد یالیل بن عمرو بن عمیر]] خواستند که به [[نمایندگی]] از آنان نزد [[نبی خاتم]] {{صل}} رود؛ ولی او از [[هراس]] گرفتار شدن به [[سرنوشت]] [[عروه]]، این کار را به [[همراهی]] مردانی دیگر از ثقیف مشروط کرد. از این‌رو، دو تن از احلاف به نام [[حکم بن عمرو]] و [[شرحبیل بن غیلان]] و سه تن از [[بنی‌مالک]] به نام [[عثمان بن ابی‌العاص]]، [[اوس بن عوف]] و [[نمیر بن خرشه]] به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳، ج ۵، ص‌۵۰۶، جم‌؛ بخاری، التاریخ، ج۱، ص‌۳۸۹، جم؛ ابن اثیـر، اسد الغابة، ج۳، ص۴۱۸، ج۵، ص‌۵۰۷، جم‌.</ref> [[ابن سعد]]، دو تن از [[فرزندان]] عبد یالیل به نام [[کنانه]] و [[ربیعه]] را نیز به این گروه شش نفره می‌افزاید و به همراهی ۷۰ تن دیگر از [[قبیله ثقیف]] اشاره می‏‌کند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۳.</ref> برخی نیز تعداد [[نمایندگان]] [[ثقیف]] را کمی بیش از ۱۰ تن می‌‏دانند.<ref> ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۰۱؛ ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۲۸۴.</ref> هیئت ثقیف، پس از بازگشت [[پیامبر]] {{صل}} از [[جنگ تبوک]] ([[رجب]] سال نهم هجری)، روی به [[مدینه]] نهاد و در آستانۀ [[رمضان]] همان سال، پس از [[دیدار]] با [[مغیرة بن شعبه ثقفی]] در نزدیکی مدینه و [[آگاهی]] از وضع [[شهر]]، با کسب اجازه از [[رسول خدا]] {{صل}} وارد مدینه شد.<ref> ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج۴، ص‌۹۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۳-۸۴.</ref> نمایندگان احلاف که از [[خویشاوندان]] [[مغیرة بن شعبه]] بودند، در خانۀ وی اقامت گزیدند و برای [[بنی مالک]] چادری در محوطۀ [[مسجد]] [[نبوی]] در نظر گرفته شد.<ref> صنعانی، مصنف، ج۱، ص‌۴۱۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص‌۳۴۳؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۲، ص۵۵. برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بود، تنها احلاف را به خانه خود دعوت کرد و نمایندگان بنی‌مالک زیر سایبان مسجد اقامت داشته‏اند. (ابن ابی شیبه، المصنف، ج۲، ص۳۸۵؛ ابوداوود سجستانی، سنن ابی داوود، ج۱، ص۳۱۴؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۰۹.) این گزینشِ مغیره را باید برگرفته از کینه دیرینه احلاف و بنی‌مالک و نیز قتل ۱۰ تن از بنی‌مالک به دست مغیره در جاهلیت و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنی‌مالک دانست؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> این هیئت در نخستین دیدار با رسول خدا {{صل}}، به رغم سفارش [[مغیره]] به شیوه [[مشرکان]]، به پیامبر {{صل}} [[سلام]] داد<ref> واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۴؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج۴، ص۹۶۶؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۳۱۳.</ref>و با ایشان به [[گفت‌وگو]] نشست. آنان در این دیدار، خود را سرسخت‌ترین [[دشمنان]] رسول خدا {{صل}} در [[نبرد]] و بهترین آنان در [[صلح]] دانستند.<ref> ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۱۱.</ref> این سخنان در کنار تقدیم [[هدیه]] این گروه به [[پیامبر]] {{صل}} و تأکید بر اینکه این هدیه پیشکش بوده و نه [[صدقه]]، از سوی شماری از محققان به معنای تلاش این هیئت برای [[برقراری صلح]] و نه [[قبول اسلام]]، تعبیر شده است.<ref> ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> جملۀ مشهور پیامبر {{صل}} خطاب به هیئت ثقیف که {{متن حدیث| لَتُسْلِمُنَّ أَوْ لَأَبْعَثَنَّ إِلَيْكُمْ رَجُلاً مِنِّي}}؛ «یا [[اسلام]] بیاورید یا مردی از جنس خودم را به سوی شما می‌‌فرستم» <ref> معمر بن راشد، «الجامع»، ص۲۲۶؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۵۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص۱۲۳؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص‌۱۱۱۰؛ خوارزمی، المناقب‌، ص۱۳۶.</ref> نیز می‌‌تواند مؤید این نظر باشد؛ و گویای این مسأله که هنوز هیئت ثقیف با گذشت چند [[روز]] از دیدارشان با [[حضرت]]، تصمیمی به [[پذیرش اسلام]] نداشته است. برخی گزارش‌ها نیز تصریح دارند که درخواست نخستین ثقیف آن بود که با پیامبر {{صل}} [[بیعت]] کنند و در عمل به [[دین]] پیشین خود [[آزاد]] گذاشته شوند.<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص‌۱۵۵.</ref> گام پسین ثقیف آن بود که گرویدن به اسلام را بپذیرند، به شرط آنکه تدریجی باشد. آنان از حضرت درخواست کردند تا یک سال بتان خود را نگاه دارند و به [[هدیه دادن]] به [[لات]] و دیگر خدایگان‌ها ادامه دهند.<ref> طبری، تفسیر، ج۱۵، ص‌۱۶۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب‌ آل‌ ابی ‌طالب‌، ج۱، ص‌۵۲.</ref> آنگاه که هیئت [[ثقیف]] [[اطمینان]] یافتند راهی برای پذیرش باقی ماندن آنان بر [[شرک]] وجود ندارد و تنها شرط [[صلح]] پیامبر {{صل}} را پذیرش اسلام دیدند، در [[مقام]] آن برآمدند تا اسلام را منهای برخی [[آیین‌ها]] و [[قوانین]] آن بپذیرند. از جمله پذیرش [[رکوع]] و [[سجود]] در [[عبادت]] را بر خود دشوار دانستند و آن را دون [[شأن]] خود تلقی کردند.<ref> ابو داوود سجستانی‌، سنن‌، ج۳، ص۱۶۳؛ سیوطی، الدر المنثور، ج۶، ص‌۳۰۵.</ref> گویا ایشان به سبب سردسیر بودن شهرشان، درخواست معاف بودن از [[غسل]] را نیز دادند که پذیرفته نشد.<ref> احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۳، ص‌۳۴۸، ج۴، ص‌۱۶۸؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج۱، ص۲۵۹.</ref> بر پایۀ برخی [[روایات]]، آنان درخواست داشتند تا محرماتی شامل [[زنا]]، [[نوشیدن]] شراب و دریافت [[ربا]] بر آنان [[حلال]] باشد، اما از سوی [[پیامبر]] {{صل}} مطلقاً پذیرفته نشد.<ref> ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص‌۵۰۲-۵۰۳؛ برای شراب، نک‌: احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۴، ص‌۱۶۸.</ref> با این همه، [[رسول خدا]] {{صل}} دربارۀ برخی درخواست‌های [[ثقیف]] [[نرمش]] نشان داد و با آنها موافقت کرد. درخواست آنان مبنی بر اینکه درخصوص حساب‌های ربا پیش از [[اسلام آوردن]] [[ثقیف]]، بدهی‌های ثقیف به دیگران از بابت [[سود]] [[ربا]] کلاً بخشوده شود، مورد پذیرش پیامبر {{صل}} قرار گرفت.<ref> طبری، تفسیر، ج۳، ص۱۴۷؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
 
[[نمایندگان]] [[ثقیف]] در پی گفتگوی طولانی با پیامبر {{صل}} و [[آگاهی]] از دیدگاه ایشان، به [[شور]] نشستند و پس از [[مشورت]] با یکدیگر، همگی جز [[کنانه]] فرزند عبد یالیل<ref> ابن حجر، فتح الباری، ج۶، ص۲۲۴؛ زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۲۳۴.</ref> [[اسلام]] آوردند.<ref> واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۷؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج۲، ص۵۰۴.</ref> سپس به دستور رسول خدا {{صل}}، به خط [[خالد بن سعید اموی]]، پیمان‌نامه‌‏ای برای آنان نگاشته شد. بر اساس این [[پیمان‌نامه]]، به پیشنهاد [[ثقفیان]] و قبول پیامبر {{صل}}، آنان از [[جهاد]] و [[پرداخت زکات]] و پرداخت مالیات‌های جاری معاف شدند. نیز بواسطه این [[پیمان]] [[نامه]]، [[مالکیت]] زمین‌‏ها و [[اموال]] ثقیف به رسمیت شناخته شد و مقرر شد تا از غیر افراد [[قبیله]] عاملی بر آنان گماشته نشود.<ref> احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۴، ص‌۲۱۸؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۳، ص۱۶۳.</ref> در بخش دیگر از [[صلح‌نامه]]، بر این موضوع تأکید شده‌ بود که سرزمین‌ وجّ همچون‌ حرم‌ است‌ و قطع‌ درختان‌ و صید جانوران‌ و هرگونه‌ ستم‌ و دزدی‌ و بدرفتاری‌ در آن‌ سرزمین‌، حرام‌ و نارواست،<ref> حمیداللّه‌، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص‌ ۲۸۴ـ۲۸۶.</ref> همچنین تمام دیون زماندار دیگران برعهدۀ ثقیف بخشوده است و دینها و رهن‌های ثقیف بر عهدۀ دیگران بر همان قاعده برقرار و در [[زمان]] خود [[واصل]] شود.<ref> ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص‌۲۹۸.</ref> این [[پیمان‌نامه]] با حضور شاهدانی از جمله [[امام حسن]] {{ع}} و [[امام حسین]] {{ع}} به امضای طرفین رسید و پس از امضاء به نُمیر بن خَرشه تحویل گردید.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۸۵.</ref>
 
هیئت اعزامی ثقیف، [[اسلام]] پذیرفتند و از آنجا که این امر در اواسط [[رمضان]] اتفاق افتاده بود، [[پیامبر]] {{صل}} دستور داد تا آنان باقی ماندۀ روزهای رمضان را [[روزه]] بدارند<ref> صنعانی، المصنف‌، ج ۴، ص‌۱۷۱، ۲۳۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص‌۵۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۹۶ بب‌</ref> در بازگشت به [[طائف]]، هیئت ثقیف از اینکه [[لات]] را به دست خود فرو شکنند، [[پوزش]] خواستند. از این رو [[حضرت]]، [[مغیرة بن شعبه]] -از ثقفیانی که پیش‌تر اسلام آورده بودند- را با [[ابوسفیان]] و فردی از [[انصار]] یا [[خالد بن ولید]] همراه کرد که آن را درهم شکستند و در محل آن مسجدی برای [[پرستش]] [[خدای یکتا]] بنا نهادند.<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص‌۲۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص‌۴۹۵</ref> پیامبر {{صل}} بر اساس توافق، [[عثمان بن ابی العاص]]<ref> عثمان که از همه کوچک‌تر بود، هنگام حضور هیئت در مدینه گاه پنهان و دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف، با پیامبر {{صل}} دیدار می‏کرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا می‏شد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد. (واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۶؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۰۲.) </ref> از [[بنی مالک]] را -که یکی از اعضای هیئت شش نفره بود - به عنوان [[کارگزار]] خود بر ثقیف در طائف،<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۷۰.</ref> و [[سالف بن عثمان]] از تیره [[بنی‌کعب بن عوف]] (از احلاف) <ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۵۵.</ref> و به [[نقلی]] [[مالک بن عوف هوازنی]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۹۰؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۴۲.</ref> را به عنوان [[مأمور]] گردآوری [[صدقات]] [[ثقیف]] [[منصوب]] کرد. <ref> دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>


ب. تعامل با [[دولت نبوی]]{{صل}} پس از هجرت
هیئت [[نمایندگی]] [[ثقیف]] پیش از ورود به [[طائف]]، به پیشنهاد عبد یالیل بر آن شدند تا برای [[آگاهی]] از واکنش [[اهل]] طائف و نیز ایجاد [[آمادگی]] در آنها برای قبول شرایط [[پیامبر]] {{صل}} نخست از [[اظهار اسلام]] خود و توافق‌هایشان با [[حضرت]] خودداری نمایند. از این رو، با حالتی مغموم و [[شکست]] خورده وارد [[شهر]] شدند و با [[بدگویی]] از پیامبر {{صل}} و [[ترساندن]] [[مردم]] از [[قدرت]] ایشان و نیز بیان این که ایشان [[زنا]] و شراب و [[ربا]] را منع کرده و خواهان شکستن [[لات]] است، با واکنش تند اهل طائف روبه‌رو شدند. سپس از مردم خواستند که آماده [[نبرد]] شوند و آذوقه دو سال را گردآوری کنند. اما با گذشت اندک زمانی، [[ثقفیان]] [[تسلیم]] خواسته‏‌های پیامبر {{صل}} شدند و از [[نمایندگان]] درخواست کردند که با [[رسول خدا]] {{صل}} [[پیمان]] ببندند. در این هنگام، نمایندگان ثقیف، مردم را از پیمان‏نامه خود [[آگاه]] کردند.<ref> واقدی، المغازی، ج۳، ص۹۶۹-۹۷۰؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۰۴-۵۰۵؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌ علوی.</ref>
با [[هجرت پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] و در پی پیروزی‏های [[مسلمانان]] بر [[مشرکان قریش]] و متحدانشان، شماری از [[مردم]] ثقیف که همگی از شاخه احلاف بودند، به تدریج و به انفراد [[اسلام]] پذیرفتند. به طوری که علاوه بر [[عتبة بن اسید]] -از بنی غیره- که او را قدیم‌الاسلامش خوانده‌اند،<ref>. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۹.</ref> [[مغیرة بن شعبه]] که فردی از [[خاندان]] ریاستـی ثقیـف -یعنـی بنـی معتـب- بود و با خاندان خود اختلافاتی داشت،<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۷.</ref> در [[سال پنجم هجری]] اسلام آورد و در [[مدینه]] ساکن شد.<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج3، ص‌۷۷۹؛ ابن ابی عاصم، الآحاد و المثانی، ج۳، ص‌۱۹۹.</ref> [[جابر بن شیبان ثقفی]] نیز از دیگر مسلمانان ثقفی بود که در [[سال ششم هجری]] [[مسلمان]] شد و در [[بیعة]] الرضوان شرکت جست.<ref>. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص‌۳۰۴.</ref> [[هبیرة]] بن شبل ثقفی هم مدتی پیش از [[فتح مکه]] در [[سال هشتم هجری]] اسلام آورد و در جریان فتح در رکاب [[پیامبر]]{{صل}} بود و از سوی [[حضرت]]، به عنوان [[امام جماعت]] در [[روز]] اول فتح مکه [[برگزیده]] شد.<ref>. فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۲۵.</ref> همچنین [[ابوحذیفه]]،<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص72؛ ابن حجر، الاصابه، ج7، ص74.</ref> یَعلی بن مُره<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص40؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج5، ص129؛ المزی، تهذیب الکمال، ج32، ص398.</ref> و [[عمرو]] بن شبیل<ref>. ابن حجر، الاصابه، ج4، ص534.</ref> -از بنی‌عتاب بن مالک-، از دیگر مسلمانان این [[قوم]] بودند که به سال ششم هجری در جمع مسلمانان و [[بیعت‌کنندگان]] [[رضوان]] حضور داشتند. در جریان فتح مکه، افزون بر [[قریشیان]]، ثقفیان مقیم [[مکه]] نیز به اسلام گرویدند که از جمله آنان می‌‌توان به نام [[اسید بن حارثه]] ([[تحریف]] [[جاریه]]) از بنی غیره اشاره داشت.<ref>. ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۹۰؛ ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۱، ص‌۵۳.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> اما در برابر مسلمانان انگشت‌شمار ثقیف، دیگر مردم این [[قبیله]] به [[رهبری]] بزرگان خود، حضور در کنار [[قریش]] برای [[رویارویی]] با [[مسلمانان]] را به صورت جدّی‏تر دنبال کردند. [[همدلی]] و [[همکاری]] [[ثقیف]] و قریش در [[مواجهه]]مسلمانان چندان جدی بود که برخی از [[مفسران]] در [[تفسیر آیه]] 73 [[انفال]] که [[کافران]] را [[یاوران]] و مدافعان یکدیگر می‌داند، مقصود از آنان را کافران[[قریش]] و ثقیف می‏دانند.<ref>. سمرقندی، تفسیر سمرقندی، ج2، ص35.</ref>[[اسیر]] ساختن دو تن از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} در همان سال-های آغازین [[هجرت]]،<ref>. بیهقی، السنن الکبری، ج6، ص320؛ احمد بن حنبل، مسند احمد، ج4، ص430؛ شوکانی، نیل الاوطار، ج8، ص146.</ref> [[مرثیه‌سرایی]] [[امیة بن ابی‌الصلت]] -شاعر ثقیف- در رثای کشتگان [[مشرکان]] در [[بدر]]،<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج2، ص550؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج61، ص330.</ref> حضور بیش از 100 تن از آنان به [[سال سوم هجری]] در [[نبرد]] [[احد]]،<ref>. واقدی، المغازی، ج1، ص203.</ref> نقش بسزا در [[سپاه]] [[احزاب]] به [[سال پنجم هجری]]،<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج1، ص427.</ref> و [[همراهی]] با نیروهای اعزامی قریش برای رویارویی با [[پیامبر]]{{صل}} در [[حدیبیه]] به سال ششم پس از هجرت، از جمله دشمنی‏های ثقیف با ایشان است. [[دیدار]] [[عروة بن مسعود]] به [[نمایندگی]] از قریش با پیامبر{{صل}} در حدیبیه و سخنان تند و توهین‏آمیز وی با ایشان<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج3، ص778.</ref> گویای شدت [[رفتار]] ثقیف در برابر پیامبر{{صل}} است.<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
پس از [[فتح مکه]]، موضع ثقیف در قبال پیامبر{{صل}} روی به تشتت گذاشت. در حالی که بدنۀ ثقیف بر ادامۀ [[خصومت]] با پیامبر{{صل}} [[اصرار]] داشتند و با [[بادیه‌نشینان]] [[هوازن]] و [[بنی‌سلیم]] هماواز بودند، برخی از رؤسای این [[قبیله]] در [[طائف]]، به [[پذیرش اسلام]] متمایل شده بودند. آنگاه که [[رسول خدا]]{{صل}} به [[سال هشتم هجری]] به قصد [[جنگ حنین]] و نبرد با [[هوازن]] از [[مدینه]] خارج گشت، ثقیف که از چندین دهه پیش‌تر پیوندی نزدیک با هوازن یافته بود، به [[حمایت]] از ایشان، در این [[جنگ]]، علیه [[پیامبر]]{{صل}} وارد [[پیکار]] شد.<ref>. صنعانی، المصنف‌، ج 5، ص378؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۸۹؛ واقدی، مغازی، ج۲، ص‌۸۰۵.</ref> در این جنگ، که بر اساس گزارشات [[تاریخی]] از هر دو طیف اصلی ثقیف، یعنی احلاف و [[بنی مالک]] به صورت [[متحد]] در آن شرکت داشتند، چهره‌های سرشناسی مانند [[عروة بن مسعود]]، [[رئیس]] ثقیف، و [[غیلان بن سلمه]]، مرد شماره دو بنی‌عوف (احلاف) و نیز بزرگان بنی‌حبیب به عنوان سران شاخه [[بنی‌مالک]] [[ثقیف]]، به بهانه‌هایی نظیر تأمین تجهیزات [[جنگی]]، از حضور در این جنگ، [[غیبت]] داشتند<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۱۷-۹۲۲؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۱.</ref> که این امر می‌‌تواند به معنای همدل نبودن برخی از بزرگان ثقیف با بدنه [[قبیله]] بوده باشد.<ref>. ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>[[هوازن]] و ثقیف با [[آگاهی]] از [[تصمیم پیامبر]]{{صل}}، نیروهای از پیش آماده خود را رهسپار [[نبرد]] با [[مسلمانان]] کردند. احلافِ ثقیف به [[فرماندهی]] [[قارب]] بن [[اسود]] –برادرزاده عروة بن مسعود- و بنی‌‏مالک به فرماندهی سُبیع بن [[حارث]]،<ref>. در صدر اسلام و در زمان واقعه حنین، خاندان بنی‌حبیب عهده دار ریاست بر بنی مالک بودند. آنان که از چندین دهه پیش‌تر با قریش به طورکلی و با بنی هاشم به طور خاص در ارتباط بودند، انگیزه‌ای قوی برای جنگ با پیامبر{{صل}} نداشتند؛ این در حالی است که سبیع ذوالخمار، فرمانده بنی‌مالک در جنگ حنین بر اساس پی‌جویی نسبش در کتب انساب، به یکی از خاندانهای رقیب بنی حبیب که در نیا با حبیب بن حارث ابن مالک مشترک بودند ــ احتمالاً ربیعة بن حارث (ابن حبان، الثقـات، ج۳، ص‌۲۶۲) یا خیثمـة بـن حـارث (ابن حبان، الثقـات، ج۳، ص‌۳۶۱) ــ تعلق داشت و از همین رو در نسبت به نیا، سبیع بن «حارث بن مالک» خوانده می‌شد (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۸۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۷۱؛ واقدی، مغازی، ج۳، ص‌۸۸۵). بر اساس این تحلیل حارث نام جد او و نه پدرش بوده است. بر این پایه او نه از خاندان ریاستی احلاف، که از خاندانهای به حاشیه رانده شده و رقابت جو برخاسته است. بر اساس منابع سیره، پیامبر{{صل}} انگیزۀ او برای این جنگ را «بغض قریش» دانسته است (ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۸۹۹؛ یعقوبی، التاریخ، ج۲، ص‌۶۳؛ قس: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص۵۱۹؛ ابن حبیب، المحبر، ص۱۰۵). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> در آغاز [[نبرد حنین]] با حربه غافل‌گیری و به‏ کار بستن همه توان خود، توانستند [[انسجام]] [[سپاه]] [[دوازده]] هزار نفری [[مسلمانان]] را از هم بگسلند.<ref>. ابن حبیب، المحبر، ص115؛ واقدی، المغازی، ج3، ص892-897.</ref> بدین ترتیب، [[هراس]] مسلمانان و [[گریز]] آنان از صحنه نبرد حنین، [[پیامبر]]{{صل}} و [[اصحاب]] [[وفادار]] او را دچار خطر کرد. اما با [[یاری]] [[خداوند]] و [[استواری]] [[رسول خدا]]{{صل}} و شماری اندک از مسلمانان و سپس بازگشت مسلمانان فراری به صحنه [[نبرد]]، [[ثقیف]] شکستی سنگین متحمل شد.<ref>. ابن ابی حاتم، تفسیر ابن ابی حاتم، ج6، ص1772-1774؛ طبری، جامع البیان، ج5، ص4؛ زمخشری، الکشاف، ج2، ص181-182.</ref> فرار نیروهای احلاف با بر جای نهادن تنها دو کشته و نیز هوازنی‏ها از معرکه حنین، بار سنگین نبرد را بر دوش گروه [[بنی‌مالک]] ثقیف افکند و آمار کشته‏های آنان را به 70<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص899.</ref> یا 100 تن<ref>. واقدی، المغازی، ج 4، ص907؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص410.</ref> رساند که [[سبیع]] بن [[حارث]] از جمله آنان بود. ثقفیان پس از [[شکست]] در حنین، همراه با شاخه اخراجی بنی‌مالک و نیز برخی هوازنیان به [[طائف]] بازگشتند. پیامبر{{صل}} نیز بی‌درنگ پس از پایان [[جنگ حنین]]، روی به طائف نهاد، اما قبیلۀ ثقیف پیش از رسیدن ایشان، به [[تجهیز]] نظامی خود پرداختند و با گردآوری خواربار و آذوقه، ضمن [[پناه]] گرفتن در درون دیوارهای بلند [[شهر]]، خود را برای [[رویارویی]] با محاصره یکساله آماده کردند.<ref>. ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص917-918؛ واقدی، المغازی، ج3، ص924؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص149-150.</ref> [[سپاه اسلام]] به [[فرماندهی]] [[رسول خدا]]{{صل}} آنان را در محاصره خود گرفتند.<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> ایشان در اثنای محاصره، [[حضرت علی]]{{ع}} را جهت شکستن بت‌های اطراف [[طائف]] به آنجا فرستاد. [[حضرت]] در [[راه رفتن]] به محل [[مأموریت]]، با نافع بن [[غیلان]] بن مُعَتِّب با نیروهایی از ثقیف که از قلعه طائف بیرون آمده بودند، برخوردند و پس درگیری با آنها، نافع را به [[هلاکت]] رساند و باقی [[مشرکان]] را فراری داد. با [[شکست]] و هزیمت آنان، [[رعب]] و [[وحشت]] ثقفیان را فرا گرفت و باعث شد گروهی چهل نفره از ایشان از پناه گاه خود خارج شده، به [[پیامبر]]{{صل}} پناه ببرند.<ref>. یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج 2، ص63 – 64؛ طبرسی، اعلام الوری، ص116.</ref> همچنین با اعلام دستور «و أیّما حُرّ نزَلَ إلینا فهُوَ آمنٌ و أیّما عَبد نزل إلینا فهو حرٌّ، هر برده ای که از [[دژ]] طائف خارج شود [[آزاد]] است»، بیست و سه تن از بردگان ثقیف<ref>. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد، ج 5، ص384 و 385.</ref> که ابوبَکره،<ref>. او برادر مادری زیاد بن سمیه و یکی از کسانی است که شهادت به زناکاری مغیره بن شعبه داد و توسط خلیفه شلاق خورد. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص136، ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص418؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج 1، ص140.</ref> [[ابراهیم بن جابر]]، مُضطَجِع<ref>. پیامبر{{صل}} نام وی را به المُنبَعِث تغییر داد. واقدی، المغازی، ج 3، ص931.</ref> از جمله آنان بودند، از دژ طائف بیرون آمدند و به رسول خدا{{صل}} [[پناهنده]] شدند.<ref>. واقدی، المغازی، ج 3، صص 931 - 932، خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص42، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص232.</ref>-<ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref> محاصره قلعه [[طائف]]، ۱۵ یا ۱۸ [[روز]]، به درازا انجامید. اما طی این مدت، [[کوشش]] [[مسلمانان]] برای [[تسلیم]] کردن طائف با استفاده از منجنیق و ارابه ثمری نداشت و در پایان روز هجدهم، [[رسول خدا]]{{صل}} پس از [[مشورت]] با [[مشاوران]]، دستور عقب‌نشینی و ترک محاصره را صادر فرمود.<ref>. واقدی، المغازی، ج 3، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.</ref> چنین به نظر می‌‌رسد که با وجود آنکه تیراندازان ثقیف در حملات گاه و بیگاه خود چند تن از مسلمانان را به [[شهادت]] رساندند،<ref>. واقدی، المغازی، ج 3، ص۹۲۲ بب‌؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۸-۱۵۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۶۶-۶۷؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص۱۵۷-۱۵۸، ۱۶۶.</ref> اما در مجموع هیچ یک از دو طرف در افروختن [[آتش]] [[جنگ]]، عزمی جدی نداشته‌اند؛ گویی [[هدف]] محاصرۀ طائف از سوی [[پیامبر]]{{صل}} تنها یک [[پیام]] [[تهدید]] بود و به همین سبب اصراری بر دوام آن وجود نداشت.<ref>. برخی از کلمات [[حضرت]] پس از پایان محاصره به روشنی نشان از آن دارد که ایشان [[انتظار]] داشتند، [[ثقیف]] به [[صلح]] [[اسلام]] آورد؛ از جمله اینکه به هنگام بازگشت، آنگاه که مسلمانان از حضرت خواستند ثقیف را [[نفرین]] کند، حضرت[[دعا]] کرد که [[خداوند]] ثقیف را [[هدایت]] کند ([[ابن سعد]]، الطبقات الکبری، ج2، ص‌۱۵۹؛ ابن شبه، [[تاریخ]] [[المدینة]] المنوره، ج۲، ص‌۴۹۹؛ [[ابن ابی شیبه]]، [[المصنف]]، ج۶، ص‌۴۱۳؛ [[ترمذی]]، [[سنن]]، ج۵، ص‌۷۲۹). [[حدیثی]] منتسب به پیامبر{{صل}} با این مضمون که «ان صید وج [[حرام]] وعضاهه حرام محـرم» (همانا شکـار وج ــ یعنـی طائـف ــ حـرام است و رستنیهای آن حرام [[محرم]])، به تصریح [[محدثان]] در همین ایام از زبان پیامبر{{صل}} صادر شده است. (برای تحلیلی در این باره، نک‌: [[حمید]] [[الله]]، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص۲۸۴-۲۸۶). حتی آنگاه که در [[مدینه]] به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند [[خداوند]] [[طائف]] را بر تو فتح کند، [[حضرت]] فرمود: «هرچند اذنی دربارۀ ([[جنگ]] با) [[ثقیف]] به من داده نشده باشد؟» ([[ابن عبدالبر]]، الاستیعاب، ج۴، ص‌۱۸۳۲؛ [[ابن اثیر]]، [[اسد]] الغابه، ج۵، ص‌۴۴۴).([[دائرة المعارف بزرگ اسلامی]]، مقاله ثقیف، [[احمد پاکتچی]]، ج4، ص1627) در برخی منابع، از علل ناکامی این محاصره طولانی، بیرون آمدن [[مسلمانان]] از مدینه، [[نبرد]] سنگین حنین و کم‌رنگ شدن [[انگیزه]] [[دینی]] از جمله حضور برخی از افراد در [[سپاه مسلمانان]] به [[طمع]] دستیابی به [[زنان]] زیباروی [[ثقیف]](واقدی، [[المغازی]]، ج3، ص933-937؛ [[ابن کثیر]]، السیرة النبویه، ج4، ص922؛ [[اسحاق]] بن راهویه، [[مسند]] [[ابن راهویه]]، ج4، ص63.) و نیز درخواست شماری از زنان [[مسلمان]] از پیامبر برای سهم بردن از گوهرهای زنان ثقیف (ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص922؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1832.) گزارش شده است. (حوزه [[نمایندگی]] [[ولی فقیه]] در امور [[حج]] و [[زیارت]]، مقاله ثقیف، [[سید]] علی خیرخواه‌علوی.)
برخی [[اصحاب]] ناراحت شدند و [[دوست]] داشتند تا فتح طائف محاصره ادامه داشته باشد. پیامبر{{صل}} فرمود: من [[مأذون]] در فتح این جا نیستم. ([[ابن ابی الحدید]]، [[شرح نهج البلاغه]]، ج 7، باب 135، ص301، [[ابن جوزی]]، الوفاء باحوال المصطفی، ج 1، ص430؛ [[قسطلانی]]، المواهب اللدنیه، ج 1، ص337.) </ref>
پس از رفع محاصره طائف، [[عروة بن مسعود]] و [[غیلان بن سلمه]] که همچون حنین، در حصار طائف حضور نداشتند، به [[شهر]] بازگشتند. اندکی بعد، [[عروه]] به همراه جمعی از ثقیف، نزد [[نبی اکرم]]{{صل}} رفت و [[اسلام]] پذیرفت و پس از درنگی کوتاه در مدینه، از پیامبر{{صل}} اجازه گرفت تا برای [[دعوت]] [[قوم]] خود، به طائف بازگردد. پیامبر{{صل}} که نسبت به [[لجاجت]] طیفی از ثقیف بدگمان، و برای [[جان]] عروه بیمناک بود، نخست با این پیشنهاد [[مخالفت]] کرد؛ اما سرانجام به سبب [[اصرار]] عروه آن را پذیرفت. <ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۲؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۶۴-۹۶۵؛ حاکم‌ نیشابوری، محمد، المستدرک علی الصحیحین‌ فی الحدیث، ج۳، ص۷۱۳.</ref> [[عروه]] با [[هدف]] [[تبلیغ اسلام]] به [[طائف]] بازگشت اما پس از چند [[روز]] به دست مردی از شاخه [[بنی‌مالک]] به [[شهادت]] رسید.<ref>.ر. ک. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص‌۵۱۰.</ref> -<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>


[[اسلام]] ثقیف
== ثقیف پس از [[پیامبر]] {{صل}} ==
شهادت [[عروة بن مسعود ثقفی]]، نقطه عطفی در [[گرایش]] ثقفیان به اسلام بود. پس از شهادت عروه، فرزندش ابومُلَیح و برادرزاده‌اش [[قارب]] بن أسود در [[اعتراض]] به کشته شدن عروه، از [[قوم]] خود کناره گرفتند و گفتند که دیگر در هیچ زمینه ای حاضر به [[همکاری]] با آنان نیستند؛ سپس به [[مدینه]] رفتند و [[مسلمان]] شدند.<ref>. واقدی، المغازی، ج 3، ص261، ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص237؛ مقریزی، امتاع الاسماع، ج 1، ص490.</ref> [[اسلام آوردن]] این دو تن که از شخصیت‌های محوری در احلاف بودند، می‌توانست در روند [[نفوذ اسلام]] در شاخۀ احلاف ثقیف بسیار تأثیر گذار باشد. در این اثنا، [[مالک بن عوف نصری]] -[[رئیس]] پناهندگان [[هوازن]] در طائف- نیز، اسلام پذیرفت و به مدینه گریخت.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص۳۱۲-۳۱۳؛ ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۲۷-۹۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۹۸.</ref> اسلام وی نیز، به‌طبع زمینه ساز گرویدن بازماندۀ [[مشرکان]] هوازن به اسلام می‌‌شد؛ امری که مشرکان[[ثقیف]] را بیش از پیش در معرض فشار قرار می‌داد. به دنبال اسلام آوردن [[مالک بن عوف]]، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[عیینة بن حصن]] بن [[بدر]] جهت تبلیغ اسلام در میان ثقفیان طائف تعیین فرمود،<ref>. بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۱۶۳.</ref> و مالک بن عوف را نمایندۀ خود در رسیدگی به امور مسلمان‌شدگان ثقیف و [[قبایل]] دیگر در طائف قرار داد.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌237.</ref> این [[اقدام]] به روند [[گسترش اسلام]] در میان ثقیف سرعتی مضاعف داد.<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> اقدامات بسیار حساب شده [[پیامبر]]{{صل}}، در کنار موج [[اسلام]] خواهی روزافزونی که پس از [[شهادت]] [[عروه]] در برخی [[طوایف]] ثقیف به راه افتاده بود از یک سو و وجود عواملی دیگر بخصوص [[احساس]] [[ناامنی]] شدید حاصل از حملات و غارت‌های بی‌وقفه [[مالک بن عوف]] علیه ثقفی‏ها -که ادامه [[زندگی]] را بر آنان دشوار کرده بود-،<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص955؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص79؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 1، ص237.</ref> همچنین [[فتح مکه]] و [[اسلام آوردن]] [[قریش]] که سرآمد [[مشرکان]] در [[جزیرة العرب]] بودند و نیز در هم شکستن [[هیمنه]] [[شرک]] و [[بت پرستی]] و فرو ریختن دیوارهای اوهام و [[خرافات]] و باورهای واهیِ [[جاهلی]] از جهات دیگر، هر گونه راه مفرّ را بر ثقفیان [[مشرک]] بست<ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref> و به تدریج زمینه [[تسلیم]] [[طائف]] و [[پیوستن]] جمعی ثقیف را به اسلام -تنها چند ماه پس از شهادت [[عروة بن مسعود]]-<ref>. بیهقی، دلائل النبوه، ج۵، ص‌۳۰۴.</ref> فراهم آورد. ادامه این روند پس از چند ماه [[مقاومت]] و [[تحمل]] فشار، [[ثقیف]] را بر آن داشت که از [[دشمنی]] [[دست]] بردارند و راهی برای برون‌رفت از این وضع [[بحرانی]] بیابد. از این رو ثقفیان جلسه‌ای ترتیب دادند و در مجموع به این نتیجه رسیدند که باید برای [[مذاکره]] راهی [[مدینه]] شوند.<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص‌۹۶۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳.</ref> آنان نخست از [[عبد]] یالیل بن [[عمرو]] بن عمیر خواستند که به [[نمایندگی]] از آنان نزد [[نبی خاتم]]{{صل}} رود؛ ولی او از [[هراس]] گرفتار شدن به [[سرنوشت]] عروه، این کار را به [[همراهی]] مردانی دیگر از ثقیف مشروط کرد. از این‌رو، دو تن از احلاف به نام [[حکم بن عمرو]] و [[شرحبیل]] بن [[غیلان]] و سه تن از [[بنی‌مالک]] به نام [[عثمان بن ابی‌العاص]]، [[اوس بن عوف]] و [[نمیر بن خرشه]] به نمایندگی از ثقیف با عبد یالیل همراه شدند.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳، ج ۵، ص‌۵۰۶، جم‌؛ بخاری، التاریخ، ج۱، ص‌۳۸۹، جم؛ ابن اثیـر، اسد الغابة، ج۳، ص۴۱۸، ج۵، ص‌۵۰۷، جم‌.</ref> [[ابن سعد]]، دو تن از [[فرزندان]] [[عبد]] یالیل به نام [[کنانه]] و [[ربیعه]] را نیز به این گروه شش نفره می‌افزاید و به [[همراهی]] 70 تن دیگر از [[قبیله ثقیف]] اشاره می‏‌کند.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص313.</ref> برخی نیز تعداد [[نمایندگان]] [[ثقیف]] را کمی بیش از 10 تن می‏دانند.<ref>. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص501؛ ابن حجر، فتح الباری، ج7، ص284.</ref> هیئت ثقیف، پس از بازگشت [[پیامبر]]{{صل}} از [[جنگ تبوک]] ([[رجب]] [[سال نهم هجری]])، روی به [[مدینه]] نهاد و در آستانۀ [[رمضان]] همان سال، پس از [[دیدار]] با [[مغیرة بن شعبه]] ثقفی در نزدیکی مدینه و [[آگاهی]] از وضع [[شهر]]، با کسب اجازه از [[رسول خدا]]{{صل}} وارد مدینه شد.<ref>. ابن هشام‌، السیرة النبویه، ج4، ص‌۹۶۴؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص‌۸۳-۸۴.</ref> نمایندگان احلاف که از [[خویشاوندان]] مغیرة بن شعبه بودند، در خانۀ وی اقامت گزیدند و برای [[بنی مالک]] چادری در محوطۀ [[مسجد]] [[نبوی]] در نظر گرفته شد.<ref>. صنعانی، مصنف، ج۱، ص‌۴۱۴؛ احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص‌۳۴۳؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج۲، ص۵۵. برخی بر این باورند که مغیره که خود از احلاف بود، تنها احلاف را به خانه خود دعوت کرد و نمایندگان بنی‌مالک زیر سایبان مسجد اقامت داشته‏اند. (ابن ابی شیبه، المصنف، ج2، ص385؛ ابوداوود سجستانی، سنن ابی داود، ج1، ص314؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص509.) این گزینشِ مغیره را باید برگرفته از کینه دیرینه احلاف و بنی‌مالک و نیز قتل 10 تن از بنی‌مالک به دست مغیره در جاهلیت و نگرانی او از کینه و انتقام نمایندگان بنی‌مالک دانست.</ref>-<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> این هیئت در نخستین دیدار با رسول خدا{{صل}}، به رغم سفارش [[مغیره]] به شیوه [[مشرکان]]، به [[پیامبر]]{{صل}} [[سلام]] داد<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص964؛ ابن کثیر، السیرة النبویه، ج4، ص966؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص313.</ref>و با ایشان به [[گفت‌وگو]] نشست. آنان در این [[دیدار]]، خود را سرسخت‌ترین [[دشمنان]] [[رسول خدا]]{{صل}} در [[نبرد]] و بهترین آنان در [[صلح]] دانستند.<ref>. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص511.</ref> این سخنان در کنار تقدیم [[هدیه]] این گروه به پیامبر{{صل}} و تأکید بر اینکه این هدیه پیشکش بوده و نه [[صدقه]]، از سوی شماری از محققان به معنای تلاش این هیئت برای [[برقراری صلح]] و نه [[قبول اسلام]]، تعبیر شده است.<ref>. ر. ک. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>- <ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> جملۀ مشهور پیامبر{{صل}} خطاب به هیئت ثقیف که «لتسلمن او لابعثن رجلاً [[منی]]...؛ یا [[اسلام]] بیاورید یا مردی از جنس خودم را به سوی شما می‌‌فرستم.».. <ref>. معمر بن راشد، «الجامع»، ص۲۲۶؛ احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج۲، ص‌۵۹۳؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص123؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص‌۱۱۱۰؛ خوارزمی، المناقب‌، ص۱۳۶.</ref> نیز می‌‌تواند مؤید این نظر باشد؛ و گویای این مسأله که هنوز هیئت ثقیف با گذشت چند [[روز]] از دیدارشان با [[حضرت]]، تصمیمی به [[پذیرش اسلام]] نداشته است. برخی گزارش‌ها نیز تصریح دارند که درخواست نخستین ثقیف آن بود که با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کنند و در عمل به [[دین]] پیشین خود [[آزاد]] گذاشته شوند.<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص‌۱۵۵.</ref> گام پسین ثقیف آن بود که گرویدن به اسلام را بپذیرند، به شرط آنکه تدریجی باشد. آنان از حضرت درخواست کردند تا یک سال بتان خود را نگاه دارند و به [[هدیه دادن]] به [[لات]] و دیگر خدایگان‌ها ادامه دهند.<ref>. طبری، تفسیر، ج۱۵، ص‌۱۶۳؛ ابن شهرآشوب، مناقب‌ آل‌ ابی ‌طالب‌، ج۱، ص‌۵۲.</ref> آنگاه که هیئت [[ثقیف]] [[اطمینان]] یافتند راهی برای پذیرش باقی ماندن آنان بر [[شرک]] وجود ندارد و تنها شرط [[صلح]] [[پیامبر]]{{صل}} را [[پذیرش اسلام]] دیدند، در [[مقام]] آن برآمدند تا [[اسلام]] را منهای برخی [[آیین‌ها]] و [[قوانین]] آن بپذیرند. از جمله پذیرش [[رکوع]] و [[سجود]] در [[عبادت]] را بر خود دشوار دانستند و آن را دون [[شأن]] خود تلقی کردند.<ref>. ابو داوود سجستانی‌، سنن‌، ج3، ص۱۶۳؛ سیوطی، الدر المنثور، ج6، ص‌۳۰۵.</ref> گویا ایشان به سبب سردسیر بودن شهرشان، درخواست معاف بودن از [[غسل]] را نیز دادند که پذیرفته نشد.<ref>. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج3، ص‌۳۴۸، ج۴، ص‌۱۶۸؛ مسلـم‌ بن‌ حجـاج‌، صحیح‌، ج1، ص۲۵۹.</ref> بر پایۀ برخی [[روایات]]، آنان درخواست داشتند تا محرماتی شامل [[زنا]]، [[نوشیدن]] شراب و دریافت [[ربا]] بر آنان [[حلال]] باشد، اما از سوی پیامبر{{صل}} مطلقاً پذیرفته نشد.<ref>. ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص‌۵۰۲-۵۰۳؛ برای شراب، نک‌: احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج4، ص‌۱۶۸.</ref> با این همه، [[رسول خدا]]{{صل}} دربارۀ برخی درخواست‌های ثقیف [[نرمش]] نشان داد و با آنها موافقت کرد. درخواست آنان مبنی بر اینکه درخصوص حسابهای ربا پیش از [[اسلام آوردن]] [[ثقیف]]، بدهیهای ثقیف به دیگران از بابت [[سود]] ربا کلاً بخشوده شود، مورد پذیرش پیامبر{{صل}} قرار گرفت.<ref>. طبری، تفسیر، ج3، ص147.</ref>-<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>
=== [[بنی ثقیف]] و جریان [[جانشینی پیامبر]] {{صل}} ===
[[نمایندگان]] ثقیف در پی گفتگوی طولانی با پیامبر{{صل}} و [[آگاهی]] از دیدگاه ایشان، به [[شور]] نشستند و پس از [[مشورت]] با یکدیگر، همگی جز [[کنانه]] فرزند [[عبد]] یالیل<ref>. ابن حجر، فتح الباری، ج6، ص224؛ زرکلی، الاعلام، ج5، ص234.</ref> اسلام آوردند.<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص967؛ ابن شبه، تاریخ المدینه، ج2، ص504.</ref> سپس به دستور رسول خدا{{صل}}، به خط [[خالد بن سعید]] [[اموی]]، پیمان‌نامه‏ای برای آنان نگاشته شد. بر اساس این [[پیمان‌نامه]]، به پیشنهاد ثقفیان و قبول پیامبر{{صل}}، آنان از [[جهاد]] و [[پرداخت زکات]] و پرداخت مالیاتهای جاری معاف شدند. نیز بواسطه این [[پیمان]] [[نامه]]، [[مالکیت]] زمین‏ها و [[اموال]] ثقیف به رسمیت شناخته شد و مقرر شد تا از غیر افراد [[قبیله]] عاملی بر آنان گماشته نشود.<ref>. احمد بن حنبل، فضائل الصحابه، ج4، ص‌۲۱۸؛ ابوداوود سجستانی، سنن، ج3، ص۱۶۳.</ref> در بخش دیگر از [[صلح‌نامه]]، بر این موضوع تأکید شده‌ بود که سرزمین‌ وجّ همچون‌ حرم‌ است‌ و قطع‌ درختان‌ و صید جانوران‌ و هرگونه‌ ستم‌ و دزدی‌ و بدرفتاری‌ در آن‌ سرزمین‌، حرام‌ و نارواست،<ref>. حمیداللّه‌، مجموعة‌الوثائق‌ السیاسیة‌ للعهد النبوی‌ و الخلافة‌ الراشده، ص‌ 284ـ286.</ref> همچنین تمام دیون زماندار دیگران برعهدۀ ثقیف بخشوده است و دینها و رهن‌های ثقیف بر عهدۀ دیگران بر همان قاعده برقرار و در [[زمان]] خود [[واصل]] شود.<ref>. ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص‌۲۹۸.</ref> این [[پیمان‌نامه]] با حضور شاهدانی از جمله [[امام حسن]]{{ع}} و [[امام حسین]]{{ع}} به امضای طرفین رسید و پس از امضاء به نُمیر بن خَرشه تحویل گردید.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص285.</ref>
پس از [[وفات نبی خاتم]] {{صل}} و در جریان [[ستیز]] [[بنی‌هاشم]] و [[قریش]] بر سر [[جانشینی رسول خدا]] {{صل}}، [[ثقفیان]] جانب [[غاصبین خلافت]] را گرفتند و برخی از آنان همچون [[مغیرة بن شعبه]] ضمن [[همراهی]] با [[اهل سقیفه]]، در تثبیت [[حکومت ابوبکر]]، تلاش بسیار کردند.<ref> ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج۱، ص۶۹.</ref>
هیئت اعزامی ثقیف، [[اسلام]] پذیرفتند و از آنجا که این امر در اواسط [[رمضان]] اتفاق افتاده بود، [[پیامبر]]{{صل}} دستور داد تا آنان باقی ماندۀ روزهای رمضان را [[روزه]] بدارند<ref>. صنعانی، المصنف‌، ج 4، ص‌۱۷۱، ۲۳۳؛ ابن ماجه، سنن، ج۱، ص‌۵۵۹؛ طبری، تاریخ، ج۳، ص۹۶ بب‌</ref> در بازگشت به [[طائف]]، هیئت ثقیف از اینکه [[لات]] را به دست خود فروشکنند، [[پوزش]] خواستند. از این رو [[حضرت]]، [[مغیرة بن شعبه]] -از ثقفیانی که پیش‌تر اسلام آورده بودند- را با [[ابوسفیان]] و فردی از [[انصار]] یا [[خالد بن ولید]] همراه کرد که آن را درهم شکستند و در محل آن مسجدی برای [[پرستش]] [[خدای یکتا]] بنا نهادند.<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج1، ص‌۳۱۳؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۱، ص‌۲۶۰؛ ابن حجر، الاصابه، ج۱، ص‌۴۹۵</ref> پیامبر{{صل}} بر اساس توافق، [[عثمان بن ابی العاص]]<ref>. عثمان که از همه کوچک‌تر بود، هنگام حضور هیئت در مدینه گاه پنهان و دور از چشم دیگر نمایندگان ثقیف، با پیامبر{{صل}} دیدار می‏کرد و با احکام و عقاید اسلامی آشنا می‏شد. او حتی زودتر از دیگر همراهان خود اسلام آورد. (واقدی، المغازی، ج3، ص966؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص502.) </ref> از [[بنی مالک]] را -که یکی از اعضای هیئت شش نفره بود،- به عنوان [[کارگزار]] خود بر ثقیف در [[طائف]]،<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص‌۳۱۳؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۷۰.</ref> و سالف بن [[عثمان]] از تیره بنی‌کعب بن [[عوف]] (از احلاف) <ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج2، ص155.</ref> و به [[نقلی]] [[مالک بن عوف]] هوازنی<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص190؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص42.</ref> را به عنوان [[مأمور]] گردآوری [[صدقات]] [[ثقیف]] [[منصوب]] کرد. <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>
هیئت [[نمایندگی]] ثقیف پیش از ورود به طائف، به پیشنهاد [[عبد]] یالیل بر آن شدند تا برای [[آگاهی]] از واکنش [[اهل]] طائف و نیز ایجاد [[آمادگی]] در آنها برای قبول شرایط [[پیامبر]]{{صل}} نخست از [[اظهار اسلام]] خود و توافق‌هایشان با [[حضرت]] خودداری نمایند. از این رو، با حالتی مغموم و [[شکست]] خورده وارد [[شهر]] شدند و با [[بدگویی]] از پیامبر{{صل}} و [[ترساندن]] [[مردم]] از [[قدرت]] ایشان و نیز بیان این که ایشان [[زنا]] و شراب و [[ربا]] را منع کرده و خواهان شکستن [[لات]] است، با واکنش تند اهل طائف روبه‌رو شدند. سپس از مردم خواستند که آماده [[نبرد]] شوند و آذوقه دو سال را گردآوری کنند. اما با گذشت اندک زمانی، ثقفیان [[تسلیم]] خواسته‏های پیامبر{{صل}} شدند و از [[نمایندگان]] درخواست کردند که با [[رسول خدا]]{{صل}} [[پیمان]] ببندند. در این هنگام، نمایندگان ثقیف، مردم را از پیمان‏نامه خود [[آگاه]] کردند.<ref>. واقدی، المغازی، ج3، ص969-970؛ ابن شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج2، ص504-505.</ref> -<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>


ثقیف پس از پیامبر{{صل}}
=== بنی ثقیف و [[جریان ارتداد قبایل]] ===
الف. [[بنی ثقیف]] و جریان [[جانشینی پیامبر]]{{صل}}
با [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} در صفر سال ۱۱ هجری و آغاز ماجرای ارتدادِ [[قبایل]]، [[ثقیف]] نیز خواهان بازگشت به باورهای گذشته و دست کشیدن از [[اسلام]] شد. اما پس از [[مشورت]] و [[با تدبیر]] [[عثمان بن ابی‌العاص]] -[[حاکم]] و کار‌گزار پیامبر {{صل}} در [[طائف]]- سران [[قبیله]] به این نتیجه رسیدند که بر [[دین اسلام]] باقی بمانند و در [[جنگ]] با اهل رده با [[خلیفه]] [[همکاری]] کنند.<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۴۰۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶۲، ص۴۰۴؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۴۸.</ref> آنان بواسطه این [[تصمیم]]، حتی مورد [[نقد]] برخی قبایل پیرامون همچون [[بنی سلیم]] قرار گرفتند، اما با این وجود، در تصمیم خود [[ثبات قدم]] به [[خرج]] دادند<ref> جاحظ، البیان، ج۲، ص۴۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و حتی در مقابله با جریان رده و [[یاری]] خلیفه تا سرزمین‌های دور مانند یمامه نیز رفتند؛<ref> ابن اثیر، اسدالغابه، ج۱، ص۴۵۰.</ref> و بدین ترتیب جایگاه خود را در [[نظام سیاسی]] عصر خلافت به عنوان حامیان قریش تثبیت کردند.<ref> دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
پس از [[وفات]] [[نبی خاتم]]{{صل}} و در جریان [[ستیز]] [[بنی‌هاشم]] و [[قریش]] بر سر [[جانشینی رسول خدا]]{{صل}}، ثقفیان جانب [[غاصبین]] [[خلافت]] را گرفتند و برخی از آنان همچون [[مغیرة بن شعبه]] .50ق.) ضمن [[همراهی]] با [[اهل]] [[سقیفه]]، در تثبیت [[حکومت ابوبکر]]، تلاش بسیار کردند.<ref>. ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ج1، ص69.</ref>  
=== [[فتوحات اسلامی]] ===
به طور کلی ثقیف از قبیله‌های فعال در جریان فتوح بود و با سابقه‌ای که در [[جنگ‌های رده]] از خود برجای نهاده بود، به یکی از قبایل قابل [[اعتماد]] در فتوحات اسلامی بدل گشته بود. در میان جبهه‌های مختلف فتوح، [[ثقیف]] بیش از همه به جبهۀ [[ایران]] [[گرایش]] داشت<ref> مثلاً نک‌: دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۲۱-۱۲۳.</ref> و این به سبب [[روابط]] [[تجاری]] این [[قبیله]] با [[ایران]] در دورۀ پیش از [[اسلام]] بود. آنان همچنین، در [[فتح عراق]] و نیز [[فتوحات]] ارمنستان نقشی چشمگیر ایفا نمودند.<ref> ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.</ref> [[ابوعبیدة بن مسعود ثقفی]] - [[پدر]] مختار- در [[یوم]] جسر که [[جنگی]] خونین در جریان فتوح [[عراق]] و ایران بود، [[رشادت]] بسیار نشان داد و تا پای [[جان]] جنگید. او در قُسُّالناطِف‌ بر ساحل‌ فرات‌ کشته‌ شد<ref> بلاذری‌، فتوح البلدان، ص‌ ۳۵۱ـ۳۵۲؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۰ ـ۵۲۴؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۷.</ref> و همراه با او بیش از ۳۰۰ تن از ثقیفیان از هر دو شاخه احلاف و [[بنی مالک]] در این [[جنگ]] کشته شدند.<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص‌۵۱۷؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج۵، ص‌۷۶.</ref> [[عثمان بن ابی العاص ثقفی]] هم از دیگر [[رجال]] برجسته این [[قوم]] بود که [[فرماندهی]] [[عرب]] را در جنگ‌های [[ارمینیه]]، [[فارس]] و ناحیۀ سند بر عهده داشت.<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.</ref> [[سائب بن اقرع ثقفی]] هم در فتوح [[نهاوند]] نقشی مؤثر داشت که به [[پاس]] این حضور [[قوی]]، [[تقسیم غنایم]] این جنگ به او واگذار شد. او چندی بعد، به [[اصفهان]] گسیل، و به عنوان [[والی]] آنجا به فعالیت پرداخت.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۴، ۳۰۹؛ ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص‌۱۸۷؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> حضور [[مغیرة بن شعبه]] در فتوحات ایران ساسانی<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۲۹۸، ۳۱۳؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۲۰۶.</ref> و [[آذربایجان]]،<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ج۲، ص۳۱۷-۳۱۸.</ref> [[ابومحجن مالک بن حبیب ثقفی]]<ref> دینوری‌، الاخبار الطوال، ص۱۱۳، ۱۲۲؛ بلاذری‌، فتوح البلدان، ص۲۴۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۴۸.</ref> در [[قادسیه]] و جنگ با ساسانیان و نیز [[عثمان بن ابی‌العاص]] -[[حاکم]] عمان و [[بحرین]]-<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۵۰۹-۵۱۰؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۳۳.</ref> در فتح ارمنستان در سال ۱۹ هجری<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۰۳۵-۱۰۳۶؛ ابن اثیر، الکامل، ج۲، ص۵۳۳.</ref> از دیگر نمونه‌‏های حضور مؤثر [[ثقفیان]] در دوره [[فتوحات]] به شمار آمده است.


ب. [[بنی ثقیف]] و [[جریان ارتداد قبایل]]
ثقیف در فتح سرزمین‌های [[شام]]، نقش چندانی نداشت و در فتوح [[مصر]] نیز، تنها به مشارکتی محدود بسنده کرده بود. پس از [[فتح مصر]]، [[جمعیت]] [[ثقیف]] در کنار [[قریش]]، [[انصار]]، [[خزاعه]]، [[اسلم]] و شماری دیگر از [[قبایل]] سکن در آن، مجموعاً به عنوان «[[اهل]] الرایة» شناخته می‌شدند.<ref> قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۳، ص۳۲۷؛ برای خطة اهل الرایة، نک‌: مقریزی، الخطط، ج۲، ص۸۷ و نیز محدوده خطه ثقیف ر. ک. ابن عبد الحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص۲۰۴-۲۰۵.</ref> آنان در فتوحات انجام گرفته در دوران [[امویان]] نیز پر رنگ حاضر شدند چندان که فتح سند را به سال ۹۲ هجری به [[جوانی]] از این [[قبیله]] به نام [[محمد بن‌ قاسم‌ ثقفی]] نسبت داده‌اند. [[حُرّ بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ عبدالله بن‌ عثمان‌ ثقفی‌]] نیز از دیگر امیران‌ و بزرگان [[بنی ثقیف]] بود که نامش در شمار فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌ ذکر شده است.<ref> ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ ۲۶۶ـ ۲۶۸؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶۹؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج۱، ص۴۲۶۳.</ref>
با [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}} در صفر [[سال 11 هجری]] و آغاز ماجرای ارتدادِ [[قبایل]]، [[ثقیف]] نیز خواهان بازگشت به باورهای گذشته و دست کشیدن از [[اسلام]] شد. اما پس از [[مشورت]] و [[با تدبیر]] [[عثمان بن ابی‌العاص]] -[[حاکم]] و کار‌گزار [[پیامبر]]{{صل}} در [[طائف]]-، سران [[قبیله]] به این نتیجه رسیدند که بر [[دین اسلام]] باقی بمانند و در [[جنگ]] با اهل رده با [[خلیفه]] [[همکاری]] کنند.<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص406؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج62، ص404؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج8، ص48.</ref> آنان بواسطه این [[تصمیم]]، حتی مورد [[نقد]] برخی قبایل پیرامون همچون [[بنی سلیم]] قرار گرفتند، اما با این وجود، در تصمیم خود [[ثبات قدم]] به [[خرج]] دادند<ref>. جاحظ، البیان، ج۲، ص۴۴؛ ابن عبدربه، العقد الفرید، ج۱، ص۵۸؛ زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و حتی در مقابله با جریان رده و [[یاری]] خلیفه تا سرزمین‌های دور مانند یمامه نیز رفتند؛<ref>. ابن اثیر، اسدالغابه، ج1، ص۴۵۰.</ref> و بدین ترتیب جایگاه خود را در [[نظام سیاسی]] عصر خلافت به عنوان حامیان [[قریش]] تثبیت کردند.<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>


ج. [[فتوحات اسلامی]]
== [[بنی ثقیف]] و [[حکومت علی]] {{ع}} ==
به طور کلی ثقیف از قبیله‌های فعال در جریان فتوح بود و با سابقه‌ای که در [[جنگ‌های رده]] از خود برجای نهاده بود، به یکی از قبایل قابل [[اعتماد]] در فتوحات اسلامی بدل گشته بود. در میان جبهه‌های مختلف فتوح، ثقیف بیش از همه به جبهۀ [[ایران]] [[گرایش]] داشت<ref>. مثلاً نک‌: دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۲۱-۱۲۳.</ref> و این به سبب [[روابط]] [[تجاری]] این قبیله با ایران در دورۀ پیش از اسلام بود. آنان همچنین، در [[فتح عراق]] و نیز [[فتوحات]] ارمنستان نقشی چشمگیر ایفا نمودند.<ref>. ر. ک. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.</ref> ابوعُبیدة بن [[مسعود]] ثقفی-[[پدر]] مختار- در [[یوم]] جسر که [[جنگی]] خونین در جریان فتوح [[عراق]] و [[ایران]] بود، [[رشادت]] بسیار نشان داد و تا پای [[جان]] جنگید. او در قُسُّالناطِف‌ بر ساحل‌ فرات‌ کشته‌ شد<ref>. بلاذری‌، فتوح البلدان، ص‌ 351ـ352؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 520 ـ524؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ 2، ص‌ 517.</ref> و همراه با او بیش از ۳۰۰ تن از ثقیفیان از هر دو شاخه احلاف و [[بنی مالک]] در این [[جنگ]] کشته شدند.<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۹۰؛ ثقفی، الغارات، ج۲، ص‌۵۱۷؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج5، ص‌۷۶.</ref> [[عثمان بن ابی العاص ثقفی]] هم از دیگر [[رجال]] برجسته این [[قوم]] بود که [[فرماندهی]] [[عرب]] را در جنگ‌های [[ارمینیه]]، [[فارس]] و ناحیۀ سند بر عهده داشت.<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۶.</ref> [[سائب]] بن [[اقرع]] ثقفی هم در فتوح [[نهاوند]] نقشی مؤثر داشت که به [[پاس]] این حضور [[قوی]]، [[تقسیم غنایم]] این جنگ به او واگذار شد. او چندی بعد، به [[اصفهان]] گسیل، و به عنوان [[والی]] آنجا به فعالیت پرداخت.<ref>. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۰۴، ۳۰۹؛ ابونعیم، احمد، ذکر اخبار اصبهان‌، ج۱، ص‌۷۵، ۳۴۲؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص‌۱۸۷.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> حضور [[مغیرة بن شعبه]] در [[فتوحات]] ایران ساسانی<ref>. بلاذری، فتوح البلدان، ج2، ص298، 313؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص206.</ref> و [[آذربایجان]]،<ref>. بلاذری، فتوح البلدان، ج2، ص317-318.</ref> [[ابومحجن]] [[مالک بن حبیب]] ثقفی<ref>. دینوری‌، الاخبار الطوال، ص113، 122؛ بلاذری‌، فتوح البلدان، ص248؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1748.</ref> در [[قادسیه]] و جنگ با ساسانیان و نیز [[عثمان بن ابی‌العاص]] -[[حاکم]] عمان و [[بحرین]]-، (15-29ق.) <ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص509-510؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص133.</ref> در فتح ارمنستان در [[سال 19 هجری]]<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج4، ص1035-1036؛ ابن اثیر، الکامل، ج2، ص533.</ref> از دیگر نمونه‏های حضور مؤثر ثقفیان در دوره فتوحات به شمار آمده است.
به [[روزگار]] [[حکومت امام علی]] {{ع}}، تأکید [[امام]] بر برابرانگاری [[قبایل]] و امتیازات آنان، و فعال شدن قبایل به حاشیه [[رانده شده]]، به‌خصوص [[ربیعه]] و [[قبایل یمنی]]، [[ثقیف]] را از موقعیت پیشین تنزل داد و زمینۀ مخالفت‌های ثقیف با آن [[حضرت]] را فراهم آورد. به‌طبع، رابطۀ ثقیف با [[بنی عبدشمس]] و پیشینۀ [[دشمنی]] با [[بنی هاشم]] در طیفی از خاندانهای ریاستی آن [[قبیله]] در دورۀ پیش از [[اسلام]] نیز می‌توانست بر این تحریکات بیفزاید. در [[جنگ جمل]]، [[ثقیف]] در جمع [[ناکثین]] و همراه با [[سپاه طلحه و زبیر]] بود<ref> دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۴۷؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۶۲.</ref> و در [[جنگ صفین]]، [[ثقفیان]] بر [[ضد]] حضرت [[متحد]] بودند، تا آنجا که یکی از موافقان حضرت در شعری، آرزوی پاشیدن [[اتحاد]] ثقیف را داشته است. <ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۲۵.</ref> طیفی از ثقفیان که در [[عراق]] [[زندگی]] می‌کردند، در مناسبت‌هایی آن حضرت را [[آزار]] می‌دادند.<ref> مثلاً نک‌: راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.</ref> همین رویکرد بود که موجب می‌شد حضرتْ، ثقیف را به عنوان قومی [[فریب‌کار]] که به هیچ عهدی [[پایبندی]] ندارد، [[نقد]] کند.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص‌۸۰.</ref> به طبع، این موضعگیری مربوط به عموم ثقیف نبود و برخی از [[رجال]] قبیله با آن حضرت [[همکاری]] صمیمانه داشتند؛ تا آنجا که می‌دانیم برخی از [[کارگزاران]] حضرت –از جمله [[سعد بن مسعود ثقفی]] [[فرماندار]] استان زوابی<ref> زوابی جمع زاب به معنی نهر آب، نام چهار نهر آب در منطقه بالا و پایین بغداد بود که در آن افرادی زندگی می‌‌کردند. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۷۴) کارگزار و فرماندار این منطقه سعد بن مسعود ثقفی بود. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۱.)</ref> و [[مدائن]]<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۱۵۸؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۳۲، ص۳۵۷.</ref>- از ثقیف بودند.<ref> مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>
ثقیف در فتح سرزمین‌های [[شام]]، نقش چندانی نداشت و در فتوح [[مصر]] نیز، تنها به مشارکتی محدود بسنده کرده بود. پس از [[فتح مصر]]، [[جمعیت]] ثقیف در کنار [[قریش]]، [[انصار]]، [[خزاعه]]، [[اسلم]] و شماری دیگر از [[قبایل]] سکن در آن، مجموعاً به عنوان «[[اهل]] الرایة» شناخته می‌شدند.<ref>. قلقشندی، صبح‌ الاعشی‌، ج۳، ص۳۲۷؛ برای خطة اهل الرایة، نک‌: مقریزی، الخطط، ج۲، ص۸۷ و نیز محدوده خطه ثقیف ر. ک. ابن عبد الحکم، فتوح مصر و اخبارها، ص204-205.</ref> آنان در [[فتوحات]] انجام گرفته در دوران [[امویان]] نیز پر رنگ حاضر شدند چندان که فتح سند را به [[سال 92 هجری]] به [[جوانی]] از این [[قبیله]] به نام محمدبن‌ قاسم‌ ثقفی (متوفی‌ 98) نسبت داده‌اند. حُرّبن‌ عبدالرحمان‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ عثمان‌ ثقفی‌ (متوفی‌ ? 106) نیز از دیگر امیران‌ و بزرگان [[بنی ثقیف]] بود که نامش در شمار فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌ ذکر شده است.<ref>. ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266ـ 268؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 369.</ref> -<ref>. دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.</ref>


بنی ثقیف و [[حکومت علی]]{{ع}}
== تعاملات [[بنی ثقیف]] و [[حکومت بنی امیه]] ==
به [[روزگار]] [[حکومت امام علی]]{{ع}}، تأکید [[امام]] بر برابرانگاری قبایل و امتیازات آنان، و فعال شدن قبایل به حاشیه [[رانده شده]]، به‌خصوص [[ربیعه]] و [[قبایل یمنی]]، [[ثقیف]] را از موقعیت پیشین تنزل داد و زمینۀ مخالفت‌های ثقیف با آن [[حضرت]] را فراهم آورد. به‌طبع، رابطۀ ثقیف با [[بنی عبدشمس]] و پیشینۀ [[دشمنی]] با [[بنی هاشم]] در طیفی از خاندانهای ریاستی آن قبیله در دورۀ پیش از [[اسلام]] نیز می‌توانست بر این تحریکات بیفزاید. در [[جنگ جمل]]، ثقیف در جمع [[ناکثین]] و همراه با [[سپاه طلحه و زبیر]] بود<ref>. دینوری، الاخبار الطوال‌، ص۱۴۷؛ اسکافی، المعیار و الموازنه، ص۶۲.</ref> و در [[جنگ صفین]]، ثقفیان بر [[ضد]] حضرت [[متحد]] بودند، تا آنجا که یکی از موافقان حضرت در شعری، آرزوی پاشیدن [[اتحاد]] ثقیف را داشته است. <ref>. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۲۵.</ref> طیفی از ثقفیان که در [[عراق]] [[زندگی]] می‌کردند، در مناسبت‌هایی آن [[حضرت]] را [[آزار]] می‌دادند.<ref>. مثلاً نک‌: راوندی، الخرائج‌ و الجرائح‌، ج۱، ص‌۲۳۰؛ ابن طاووس، الیقین‌، ص417.</ref> همین رویکرد بود که موجب می‌شد حضرتْ، [[ثقیف]] را به عنوان قومی [[فریب‌کار]] که به هیچ عهدی [[پایبندی]] ندارد، [[نقد]] کند.<ref>. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص‌۸۰.</ref> به طبع، این موضعگیری مربوط به عموم ثقیف نبود و برخی از [[رجال]] [[قبیله]] با آن حضرت [[همکاری]] صمیمانه داشتند؛ تا آنجا که می‌دانیم برخی از [[کارگزاران]] حضرت –از جمله [[سعد بن مسعود ثقفی]] [[فرماندار]] استان زوابی<ref>. زوابی جمع زاب به معنی نهر آب، نام چهار نهر آب در منطقه بالا و پایین بغداد بود که در آن افرادی زندگی می‌‌کردند.(یاقوت حموی، معجم البلدان،ج3، ص174) کارگزار و فرماندار این منطقه سعد بن مسعود ثقفی بود. (نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص11.)</ref> و [[مدائن]]<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص158؛ مجلسی، بحارالانوار، ج32، ص357.</ref>- از ثقیف بودند.<ref>. مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref>
[[ثقفیان]] با توجه به [[روابط]] و هم‌پیمانی دیرینه شان با بنی‌عبدشمس، از ارکان مهم [[حکومت بنی‌امیه]] به شمار می‌آمدند. آنان به [[روزگار]] [[عثمان]] بیش از هر [[زمان]] دیگر به [[دستگاه خلافت]] نزدیک شدند و از نزدیک‌ترین حامیان آن گشتند و حتی یکی از [[رجال]] آنان به نام [[مغیرة بن اخنس]] در جریان محاصرۀ عثمان کشته شد.<ref> ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> اینان پس از استقرار [[دولت]] [[بنی امیه]]، با [[تصدی]] مسؤولیت‌های مهم، به ویژه [[حکومت]] ولایاتی چون [[عراق]] که می‌توانست همواره برای [[امویان]] خطرآفرین باشد، [[توانایی]] خود را در [[حفظ]] و [[تحکیم]] پایه‌های [[حکومت امویان]] و [[مبارزه]] با [[اهل بیت پیامبر]] {{صل}} و [[بنی‌هاشم]] و [[دوستداران]] آنان به کار بستند. [[مغیرة بن شعبه]] از جمله این افراد بود که تا پایان [[عمر]] خویش، در [[حکومت معاویه]] نقشی فعال داشت.<ref> ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۷.</ref> وی در ایام [[حکومت علی]] {{ع}}، در [[حمایت]] از [[معاویه]]، از هیچ عملی برای مبارزه با آن [[حضرت]] فرو‌گذار نکرد.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۹.</ref> از دیگر رجال متنفذ ثقیف می‌‌توان به نام [[حجاج بن یوسف ثقفی]] و [[یوسف بن عمر ثقفی]] اشاره کرد. حتی [[زیاد بن ابیه]] -عامل معاویه بر عراق- و کسی که معاویه مدعی [[برادری]] با او بود، نیز، از حیث فِراشی که در آن [[تولد]] یافته بود، منتسب به قبیلۀ ثقیف بود. <ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۹؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج۱، ص‌۲۵۵.</ref> حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ سهم‌ عظیمی‌ در تثبیت‌ و استحکام‌ خلافت‌ امویان‌ داشت‌. وی با آغاز دوران [[حکومت مروانیان]]، به سال ۷۲ هجری در سن ۳۰ سالگی [[مأمور]] [[سرکوب]] [[قیام]] [[عبدالله بن زبیر]] در [[حجاز]] گردید. [[حجاج]] در [[ذی‌حجه]] این سال، با [[محاصره ابن زبیر]] در [[مسجدالحرام]]، و در پی به منجنیق بستن [[کعبه]] و ویرانی آن، پس از شش ماه و هفده [[روز]]، به [[حکومت]] زبیریان در سال ۷۳ هجری خاتمه داد و سپس [[حاکم مکه]] و [[مدینه]] شد.<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۷-۱۶۸؛ یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۶-۱۱۸.</ref> وی به سال ۷۵ هجری عهده‌دار حکومت [[عراق]]<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۰، ص۲۶۵.</ref> گردید و در سال ۷۸ هجری علاوه بر حکومت عراق، حکومت مناطقی گسترده‌ای چون [[خراسان]] و سیستان نیز به او سپرده شد.<ref> ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۹.</ref> تا این که در سال ۹۵ هجری در سن ۵۳ سالگی<ref> یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱-۲۶۴؛ ابن حبان، الثقات، ج۲، ص۳۱۷؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۱۹۸.</ref> در حالی که هزاران تن در زندان‌های او [[محبوس]] بودند و بیش از این تعداد نیز بر اثر اقدامات او کشته شده بودند،<ref> یعقوبی، البلدان، ص۲۶۳؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج۶، ص۴۰.</ref> مُرد. <ref> حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[فرزندان‌]] و اعقاب‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ نیز در ادوار مختلف [[تاریخ]]، از بزرگان‌ دولت‌ اموی‌ در [[حجاز]] و شام‌ و بعدها در اندلس‌ بودند. <ref>ر. ک. دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج۱، ص۴۲۶۳.</ref>


تعاملات [[بنی ثقیف]] و [[حکومت بنی امیه]]
[[یوسف بن عمر ثقفی]] هم از دیگر فعالان [[سیاسی]] در ایام [[حکومت امویان]] بود. وی در حکومت [[هشام بن عبدالملک]] به سال ۱۰۶ هجری نخست [[حکمران]] [[یمن]] و سپس در سال ۱۲۰ هجری به حکومت عراق [[منصوب]] شد.<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۲۴۰.</ref> او در این ایام، [[قیام زید بن علی]] را [[سرکوب]] کرد و وی را به [[شهادت]] رساند<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۵، ص۲۱۱.</ref> و در [[زمان]] حکمرانی‌اش، سخت‌گیری‌هایی را علیه [[دوستداران]] [[اهل بیت]] {{ع}} [[اعمال]] نمود.<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۳۷.</ref> یوسف در [[حکومت]] [[یزید بن ولید]] نیز، [[ولایت]] [[عراق]] را برای مدتی کوتاه در دست داشت.<ref> ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۶، ص۱۴۵.</ref> [[بنی ثقیف]] در [[روزگار]] [[بنی امیه]]، به ویژه در ایام [[امارت]] [[یوسف بن عمر]] و [[حجاج]]، [[رجال]] قبیلۀ خود را در عراق برکشیدند و جنگجویان ثقفی نیز، آنچه در توان داشتند، برای [[حمایت]] از این امرا به کار گرفتند.<ref> مثلاً نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۵۱.</ref>[[رشد]] [[ثقیف]] در عراق به گونه‌ای بود که در اواخر سدۀ نخست [[هجری]]، رجالشان همراه با مردانی از [[قریش]] و [[انصار]]، اشراف این [[سرزمین]] را تشکیل می‌‌دادند.<ref> طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۷۴.</ref> در اواخر سدۀ نخست هجری، فاتحان ثقیف، بار دیگر با بنی امیه [[هم‌داستان]] شدند. رجالی چون محمد بن قاسم ثقفی جهت فتح سند، به سوی [[هند]] گُسیل شدند و موفقیت‌هایی در امر [[فتوحات]] کسب نمودند.<ref> بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۶، ۱۷۲، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص‌۵۳۶-۵۳۷.</ref>  
ثقفیان با توجه به [[روابط]] و هم‌پیمانی دیرینه شان با بنی‌عبدشمس، از ارکان مهم [[حکومت بنی‌امیه]] به شمار می‌آمدند. آنان به [[روزگار]] [[عثمان]] بیش از هر [[زمان]] دیگر به [[دستگاه خلافت]] نزدیک شدند و از نزدیک‌ترین حامیان آن گشتند و حتی یکی از رجال آنان به نام [[مغیرة بن اخنس]] در جریان محاصرۀ عثمان کشته شد.<ref>. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸.</ref> اینان پس از استقرار [[دولت]] [[بنی امیه]]، با [[تصدی]] مسؤولیت‌های مهم، به ویژه [[حکومت]] ولایاتی چون عراق که می‌توانست همواره برای [[امویان]] خطرآفرین باشد، [[توانایی]] خود را در [[حفظ]] و [[تحکیم]] پایه‌های [[حکومت امویان]] و [[مبارزه]] با [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} و [[بنی‌هاشم]] و [[دوستداران]] آنان به کار بستند. [[مغیرة بن شعبه]] (د ۵۰ ق/ ۶۷۰ م) از جمله این افراد بود که تا پایان [[عمر]] خویش، در [[حکومت معاویه]] نقشی فعال داشت.<ref>. ابن اثیر، الکامل، ج3، ص413؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص187.</ref> وی در ایام [[حکومت علی]]{{ع}}، در [[حمایت]] از [[معاویه]]، از هیچ عملی برای [[مبارزه]] با آن [[حضرت]] فرو‌گذار نکرد.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص252؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص69.</ref> از دیگر [[رجال]] متنفذ ثقیف می‌‌توان به نام [[حجاج بن یوسف ثقفی]] (د ۹۵ق/ ۷۱۴م) و [[یوسف بن عمر]] ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) اشاره کرد. حتی [[زیاد بن ابیه]] -عامل معاویه بر [[عراق]]-، و کسی که معاویه مدعی [[برادری]] با او بود، نیز، از حیث فِراشی که در آن [[تولد]] یافته بود، منتسب به قبیلۀ ثقیف بود. <ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۹؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج۱، ص‌۲۵۵.</ref> حجاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ (متوفی‌ 95) سهم‌ عظیمی‌ در تثبیت‌ و استحکام‌ خلافت‌ امویان‌ داشت‌. وی با آغاز دوران [[حکومت مروانیان]]، به [[سال 72 هجری]] در سن 30 سالگی [[مأمور]] [[سرکوب]] [[قیام]] [[عبدالله بن زبیر]] در [[حجاز]] گردید. [[حجاج]] در [[ذی‌حجه]] این سال، با [[محاصره ابن زبیر]] در [[مسجدالحرام]]، و در پی به منجنیق بستن [[کعبه]] و ویرانی آن، پس از شش ماه و هفده [[روز]]، به [[حکومت]] زبیریان در [[سال 73 هجری]] خاتمه داد و سپس [[حاکم مکه]] و [[مدینه]] شد.<ref>. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص167-168؛ یعقوبی، البلدان، ص261؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج7، ص116-118.</ref> وی به [[سال 75 هجری]] عهده دار حکومت عراق<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج7، ص151؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج10، ص265.</ref> گردید و در [[سال 78 هجری]] علاوه بر حکومت عراق، حکومت مناطقی گسترده ای چون [[خراسان]] و سیستان نیز به او سپرده شد.<ref>. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص59.</ref> تا این که در [[سال 95 هجری]] در سن 53 سالگی<ref>. یعقوبی، البلدان، ص261-264؛ ابن حبان، الثقات، ج2، ص317؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج12، ص198.</ref> در حالی که هزاران تن در زندان‌های او [[محبوس]] بودند و بیش از این تعداد نیز بر اثر اقدامات او کشته شده بودند،<ref>. یعقوبی، البلدان، ص263؛ مطهر بن طاهر مقدسی، البدء و التاریخ، ج6، ص40.</ref> مُرد. <ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[فرزندان‌]] و اعقاب‌ حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ نیز در ادوار مختلف [[تاریخ]]، از بزرگان‌ دولت‌ اموی‌ در [[حجاز]] و شام‌ و بعدها در اندلس‌بودند. <ref>.ر. ک. دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.</ref>
[[یوسف بن عمر]] ثقفی (د ۱۲۷ق/ ۷۴۵م) هم از دیگر فعالان [[سیاسی]] در ایام [[حکومت امویان]] بود. وی در [[حکومت]] [[هشام بن عبدالملک]](حک: 105-125ق.) به [[سال 106 هجری]] نخست [[حکمران]] [[یمن]] و سپس در [[سال 120 هجری]] به حکومت [[عراق]] [[منصوب]] شد.<ref>. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص240.</ref> او در این ایام، [[قیام زید بن علی]] را [[سرکوب]] کرد و وی را به [[شهادت]] رساند<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج5، ص211.</ref> و در [[زمان]] [[حکمرانی]] اش، سخت‌گیری‌هایی را علیه [[دوستداران]] [[اهل بیت]]{{ع}} [[اعمال]] نمود.<ref>. دینوری، الاخبار الطوال، ص337.</ref> یوسف در حکومت [[یزید بن ولید]] (حک: 126-127ق.) نیز، [[ولایت]] عراق را برای مدتی کوتاه در دست داشت.<ref>. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج6، ص145.</ref> [[بنی ثقیف]] در [[روزگار]] [[بنی امیه]]، به ویژه در ایام [[امارت]] یوسف بن عمر و [[حجاج]]، [[رجال]] قبیلۀ خود را در عراق برکشیدند و جنگجویان ثقفی نیز، آنچه در توان داشتند، برای [[حمایت]] از این امرا به کار گرفتند.<ref>. مثلاً نک‌: کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۱۵۱.</ref>[[رشد]] ثقیف در عراق به گونه‌ای بود که در اواخر سدۀ نخست [[هجری]]، رجالشان همراه با مردانی از [[قریش]] و [[انصار]]، اشراف این [[سرزمین]] را تشکیل می‌‌دادند.<ref>. طبری، تاریخ، ج۵، ص۵۷۴.</ref> در اواخر سدۀ نخست هجری، فاتحان ثقیف، بار دیگر با [[بنی امیه]] [[هم‌داستان]] شدند. رجالی چون محمد بن قاسم ثقفی (د ۹۸ [[هجری]]) جهت فتح سند، به سوی [[هند]] گسیل شدند و موفقیتهایی در امر [[فتوحات]] کسب نمودند.<ref>. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۶۶، ۱۷۲، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۴، ص‌۵۳۶-۵۳۷.</ref> در جریان [[فتح اندلس]] نیز، مردانی از این [[قوم]] نقش آفریدند که [[حر]] بن [[عبدالرحمان]] ثقفی (د ح ۱۰۶ق/ ۷۲۴م) –از [[فرماندهان]] بزرگ این فتح- از آن جمله‌اند.<ref>. مقری، نفح الطیب، ج۱، ص‌۲۳۵، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص‌۴۸۹.</ref>‌
از سدۀ دوم هجری (۸ میلادی)، با کاهش رقابتهای قبیله‌ای، [[ثقیف]] نیز وارد مرحله‌ای [[پایدار]] از نقش [[تاریخی]] خود شد و حساسیتهای موجود دربارۀ آنان نیز به تدریج فراموش شد. <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627..</ref>


[[بنی ثقیف]] و تعامل با [[اهل بیت]]{{ع}}
در جریان [[فتح اندلس]] نیز، مردانی از این [[قوم]] نقش آفریدند که [[حر بن عبدالرحمان ثقفی]] –از [[فرماندهان]] بزرگ این فتح- از آن جمله‌اند.<ref> مقری، نفح الطیب، ج۱، ص‌۲۳۵، جم‌؛ ابن اثیر، الکامل، ج۵، ص‌۴۸۹.</ref>
همان گونه که اشاره شد، ثقفیان با یُمن [[روابط]] و هم‌پیمانی دیرینه با بنی‌عبدشمس، از آغاز [[تأسیس دولت]] [[اموی]] با آنان همراه شدند و در ارکان مهم [[حکومتی]] ورود یافتند. اینان با [[تصدی]] مسؤولیت‌های مهمی همچون [[فرمانداری]] [[ولایت]] [[عراق]]، خدمات ارزنده ای به [[حکومت اموی]] در اعصار مختلف کردند. [[مغیرة بن شعبه]] از جمله [[رجال]] ثقفی است که در آغازین روزهای [[انتصاب علی]]{{ع}}، به [[خلافت]] به [[معاویه]] پیوست و تا پایان [[عمر]] خویش در [[حکومت معاویه]] نقشی فعال داشت<ref>. ابن اثیر، الکامل، ج3، ص413؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج1، ص187.</ref> و در این مدت از هیچ عملی برای [[مبارزه]] با [[امام علی]]{{ع}} فرو‌گذار نکرد.<ref>. بلاذری، انساب الاشراف، ج5، ص252؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص69.</ref> حضور زیاد بن اَبیه در جمع [[والیان]] معاویه و [[کشتار]] [[شیعیان]] و [[سخت‌گیری]] بر آنان<ref>. دینوری، الاخبار الطوال، ص219؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج1، ص357.</ref> و نیز [[حکومت]] فرزندش عُبیدالله در [[کوفه]] و به [[شهادت]] رساندن [[مسلم بن عقیل]] و سپس اعزام [[سپاه کوفه]] -که در میان آنان مردانی از ثقیف نیز حضور داشتند-، جهت سرکوبی [[قیام امام حسین]]{{ع}} به [[سال 61 هجری]] [[گواه]] [[همراهی]] این [[قبیله]] با سفیانیان [[اموی]] است. ثقفیان، در [[کربلا]] با قرار گرفتن در جناح مقابل [[سپاه]] [[حسینی]]، به [[نبرد]] با [[سید]] و [[سالار شهیدان]]{{ع}} و یارانش پرداختند و پس از شهادتشان، [[مسؤولیت]] انتقال 12 سر از سرهای [[مقدس]] [[شهیدان کربلا]]<ref>.آنچه مسلم است این که ثقفیان ساکن در کوفه در قیاس با دیگر قبایل عرب مسکون در این شهر، از جمعیت بسیار کمتری برخوردار بودند چندان که منابع در ذکر خطط کوفه و دسته‌بندی‌های قبایل آن نامی از این قبیله نبرده‌اند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج2، ص235-236؛ ثقفی کوفی، الغارات، مقدمه، ج1، ص51.) با این وصف، اختصاص این حجم (دوازده سر) از سرهای شهدای کربلا به ایشان، با توجه به درصد اندک جمعیت شان از کل جمعیت کوفه، جز به معنای حضور بسیار پر رنگ ثقفیان در کربلا نمی‌تواند باشد.</ref> را بر عهده گرفتند.<ref>. دینوری، الاخبار الطوال، ص259.</ref>- <ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> آنان در [[کوفه]]، مسجدی مختص به خود داشتند<ref>. ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.</ref> که در [[روایات]] [[شیعی]]، از [[مساجد]] [[ملعون]] برشمرده شده است.<ref>. کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۴۹۰؛ ابن بابویه، خصال، ص۳۰۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص‌۲۵۰.</ref> به نظر می‌رسد وجه این تلقی، [[دشمنی]] میان ثقیف با [[شیعه]] بوده، و اینکه [[مسجد]] ثقیف، پایگاهی برای سامان‌دهی فعالیتهای [[ضد]] شیعی در کوفه به شمار می‌رفته است. همراهی میان ثقیف و [[حکام]] [[بنی امیه]] موجب شده بود تا شیعه و حامیان [[اهل بیت]]{{ع}} بیشتر و بیشتر از آنان فاصله گیرند؛<ref>. مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۵، ص‌۳۵۱.</ref> تا آنجا که ثقیف نماد یک قبیلۀ ضد اهل بیت{{ع}}، و نماد [[ظلم]] و [[استبداد]] شناخته می‌شد و روایاتی حاکی از [[انتقام]] [[حضرت مهدی]]{{ع}} از ثقیف در [[آخر الزمان]] نقل می‌شد.<ref>. مثلاً نک‌: حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات‌، ص۲۰۱؛ نیز نک: نهج البلاغة، خطبۀ ۱۱۶.</ref>- <ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> روایاتی نیز با مضامین مختلف از سوی [[شیعه]] و [[اهل سنت]] نقل شده که در آن ثقیف در شمار [[قبایل]] مبغوض [[پیامبر]]{{صل}} جای گرفته است؛<ref>. احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۲۰؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۲، ص‌۲۳۶؛ ابن بابویه، خصال، ص۲۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص‌۴۸۱.</ref> چندان که اگر [[عروة بن مسعود]] در میان آنان نبود، [[شایسته]] [[لعن]] و [[نفرین]] نیز بودند.<ref>. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج8، ص302.</ref> [[بنی ثقیف]] که در [[جمل]]<ref>. دینوری، الاخبار الطوال، ص147.</ref> و [[صفین]]<ref>. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص525.</ref> رودرروی [[امام علی]]{{ع}} قرار گرفته بودند، از زبان ایشان قومی [[فریبکار]] و [[پیمان‌شکن]] معرفی شده‌اند.<ref>. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج4، ص80.</ref> [[امام حسن]]{{ع}} نیز، آنان را فاقد هر گونه جایگاه و وجاهتی در [[روزگار]] [[جاهلیت]] و [[اسلام]] دانسته‌اند.<ref>. طبرسی، الاحتجاج، ج1، ص418.</ref> این، علاوه بر [[آیات]] متعددی است که به [[زعم]] [[مفسران]] در [[شأن]] این [[قوم]] نازل شده است.<ref>. آیاتی نظیر: آیه شریفه «یا أَیُّهَا النَّاسُ کُلُوا مِمَّا فِی الْأَرْضِ حَلَالًا طَیِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ» (بقره:168) (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌1‌، ص‌467)، آیه شریفه «قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَیٰ قَوْمٍ أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ یُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِیعُوا یُؤْتِکُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کَمَا تَوَلَّیْتُمْ مِنْ قَبْلُ یُعَذِّبْکُمْ عَذَابًا أَلِیمًا» (فتح:16) (طبری، جامع‌البیان، ج26، ص‌108) آیه شریفه «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ ارْکَعُوا لَا یَرْکَعُونَ» (مرسلات: 48) (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌‌10، ص‌236؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج‌19، ص‌168؛ ثعلبی، تفسیر ثعلبی ج‌10‌، ص‌111-112) و.... حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[بغض]] ثقیف میان طیف وسیعی از [[مردم]] جا کرده بود به طوری که از [[ابن عباس]] نقل ‌شده که می‌‌گفت: «کسی که [[ایمان به خدا]] و [[روز واپسین]] دارد، [[ثقیف]] را [[دوست]] نمی‌دارد».<ref>. فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۴.</ref> همین [[احساس]]، زمینۀ تألیف آثاری با عنوان مثالب ثقیف از سوی هشام کلبی<ref>. نجاشی، رجال، ص۴۳۵.</ref> و [[ابوحصین]] [[محمد بن علی]] دیمرتی اصفهانی<ref>. ابن ندیم، الفهرست، ص۱۱۸، ۱۵۲.</ref> را فراهم آورده است. با این وجود، این موضع گیری، مربوط به عموم ثقیف نبود؛ چراکه مردانی از این [[قوم]] بودند که به هواداری از [[اهل بیت]]{{ع}} در اعصار مختلف برخاسته بودند که برخی [[کارگزاران دولت]] [[علوی]]{{ع}}<ref>. مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص‌۶۰۰</ref> نیز مختار بن [[ابوعبید ثقفی]] از جمله آنان بودند.<ref>. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج4، ص1627.</ref> همچنین در منابع [[شیعی]]، از طیف وسیعی از ثقفیان در جمع [[راویان]]<ref>. نجاشی، رجال النجاشی، ص287، 342؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج2، ص612.</ref> و نیز [[صحابه]] [[ائمه معصومین]]{{ع}}، خصوص [[امام باقر]]{{ع}}<ref>. کشی، معرفة الرجال‌، ج1، ص383، طوسی، رجال الطوسی، ص131، 140، 144.</ref> و [[امام صادق]]{{ع}}<ref>. نجاشی، رجال النجاشی، ص14؛ طوسی، رجال الطوسی، ص153، 185-166، 191، 193، 207، 294.</ref> یاد شده است. [[شیخ طوسی]](ره) نیز، در کتاب خود به ذکر نام چند تن از مؤلفان شیعی ثقفی پرداخته است.<ref>. ابن ندیم، الفهرست، ص37، 267.</ref>  


اعلام و [[رجال]] ثقیف
از سدۀ دوم هجری (۸ میلادی)، با کاهش رقابت‌های قبیله‌ای، [[ثقیف]] نیز وارد مرحله‌ای [[پایدار]] از نقش [[تاریخی]] خود شد و حساسیت‌های موجود دربارۀ آنان نیز به تدریج فراموش شد. <ref> دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷..</ref>
[[قبیله ثقیف]] نیز چونان دیگر [[قبایل عرب]]، خاستگاه بسیاری از رجال [[سیاسی]] و [[علمی]] و مذهبی در [[جاهلیت]] و سده‌های مختلف [[اسلامی]] بوده است. از شمار [[اصحاب]] بسیاری که به این [[قبیله]] منتسب شده‌اند می‌‌توان از [[ابو حذیفه]] ثقفی از حاضران در [[بیعت رضوان]]،<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 6، ص72.</ref> نُفَیع بن [[حارث]] بن کَلَده<ref>. خلیفة بن خیاط، طبقات خلیفه، ص105 و 311؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج 3، ص142.</ref> معروف به ابوبَکْرَه ثقفی<ref>. ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج 6، ص369.</ref> و از [[شاهدان]] واقعه معروف عمل منافی [[عفت]] [[مغیرة بن شعبه]] ثقفی و [[ام جمیل]]،<ref>. ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج 10، ص418؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج 2، ص398؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج 12، ص178. بلاذری، انساب الاشراف، ج 2، ص136.</ref> [[سعید بن عبید]] ثقفی از شرکت کنندگان در [[غزوه طائف]] و از مجروحین این [[جنگ]]،<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 2، ص395.</ref> [[کنانة بن عبدیالیل]] بن [[عمرو]] بن عُمیر، از اشراف ثقیف،<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص507.</ref> سفیان بن [[عبدالله بن ربیعه]] ثقفی، از [[اصحاب]] و صاحب سماع و [[روایت]] و از عمال [[عمر]] بر [[طائف]]،<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج 2، ص630.</ref> یاد کرد. ضمن این که از زنانی چون [[میمونه]] بنت کَردَم،<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص277.</ref> در زمره صحابیات [[پیامبر]]{{صل}} و از روات [[احادیث]] ایشان و از رقَیقَه ثقفیه،<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه ج 7، ص111.</ref> [[أمة الله]] بنت [[ابی بکره]] ثقفیه<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه ج 7، ص23.</ref> و [[حکیمه]] بنت [[غیلان]]<ref>. ابن اثیر، اسد الغابه، ج 7، ص67.</ref> نیز، در زمره صحابیات [[رسول خدا]]{{صل}} یاد شده است. همچنین، [[ثقیف]]، زادگاه [[رجال]] [[علمی]] ای همچون [[حارث بن کلده]]، طبیب مشهور [[عرب]] و از حکماء مشهور طائف،<ref>. زرکلی، الاعلام، ج 2، ص157؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج 5، ص507.</ref> [[ابوالعباس]] [[احمد]] بن [[عبیدالله بن محمد]] بن [[عمار]] کاتب، [[مورخ]] و ادیب شهیر [[شیعی]]،<ref>. زرکلی، الاعلام، ج 1، ص166.</ref> [[ابوبکره]] بکار بن قتیبه [[قاضی]]، [[فقیه]]، [[محدث]] [[اهل سنت]] و قاضی [[مصر]] در [[عهد]] [[متوکل عباسی]]<ref>. زرکلی، الاعلام، ج2، ص60-61.</ref> و... بوده <ref>. فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(2)، محمود حیدری آقایی.</ref> و از [[شاعران]] بنام و شهیر آن هم، علاوه بر أمیة بن ابی الصلت که او را "اشعر" ثقیف خوانده‌اند،<ref>. ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص259؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج4، ص343.</ref> می‌‌توان به نام افرادی همچون [[عوف]] بن [[عامر بن حسان]] بن مالک، [[کاهن]] و شاعر [[دوره جاهلی]]،<ref>. زرکلی، الاعلام، ج5، ص95 ابن هشام، السیرة النبویة، ج2، ص409، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج 2، ص23.</ref> [[ابوالصلت]] بن ابی [[ربیعه]]، [[ابومحجن]] [[عمرو]] بن [[حبیب بن عمرو بن عمیر]]،<ref>. ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، ص259.</ref> [[غیلان بن سلمه]]،<ref>. ابن کلبی، جمهرة النسب، ص388؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج6، ص46.</ref> [[کنانة بن عبدیالیل]]،<ref>. مرزبانی، معجم الشعراء، ص293؛ ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج 1، صص260.</ref> طریح بن اسماعیل ثقفی<ref>. ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج2، ص668.</ref> و [[ابوطلیق]] [[عمرو بن محمد]] ثقفی<ref>. مرزبانی، معجم الشعراء، ص53.</ref> اشاره کرد. از امراء و [[فرماندهان]] بزرگ و مشهور این [[قوم]] هم می‌‌توان به ذکر نام [[ابوعبید]] بن‌ [[مسعود]] ثقفی‌ از [[فرماندهان سپاه]] [[اسلام]] در [[نبرد]] با ساسانیان و از کشته شدگان در جنگ‌ یوم‌الجِسر،<ref>. بلاذری‌، فتوح البلدان، ص351ـ352؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 520 ـ524؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ 2، ص‌ 517.</ref> عثمان‌بن‌ ابی‌العاص‌ ثقفی حاکم‌ [[شهر]] [[طائف]] در [[جاهلیت]] و [[امیر]] عمان‌ و بحرین‌ در [[عهد]] [[اسلامی]] و یکی‌ از فاتحان‌ ارمینیه‌ و فارس‌ و بعضی‌ بلاد [[هند]] در عهد خلافت‌ عمربن‌ خطّاب،<ref>. ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 470، 492ـ493، 547، 553، 565 ـ566، 577.</ref> سائب‌بن‌ اَقْرَع‌ ثقفی‌ از حاضران در جنگ‌ [[نهاوند]]<ref>. ابونعیم‌، ذکر اخبار اصبهان، ج‌ 1، ص‌ 75، 342.</ref> و از عمال [[عمر بن خطاب]] در [[امارت]] شهرهای [[مدائن]] و سپس [[اصفهان]]<ref>. ابونعیم، ذکر اخبار اصبهان، ج1، ص75؛ طبری، تاریخ طبری، ج3، ص224.</ref> که این امارت تا [[سال 35 هجری]] در ایام [[خلافت عثمان]] ادامه یافت.<ref>. طبری، تاریخ طبری، ج3، ص446.</ref> محمدبن‌ قاسم‌ ثقفی‌ متوفی‌ 98) فاتح‌ سند،<ref>. زرکلی، الاعلام، ج2، ص100.</ref> و حُرّ بن‌ عبدالرحمان‌بن‌ عبداللّه‌بن‌ عثمان‌ ثقفی‌ (متوفی‌ ? 106) از امیران‌ و فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌، پرداخت.<ref>. ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ 266ـ 268؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ 2، ص‌ 369.</ref>-<ref>. دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج1، ص4263.</ref> ضمن این که حجاج‌بن‌ یوسف‌ ثقفی‌ (متوفی‌ 95) –امیر [[مکه]] و [[مدینه]]<ref>. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص167-168؛ یعقوبی، البلدان، ص261؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج7، ص116-118.</ref> و سپس [[عراق]]<ref>. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج7، ص151؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج10، ص265.</ref> و [[خراسان]] و سیستان<ref>. ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج3، ص59.</ref> در [[عهد]] [[حکومت]] [[عبدالملک بن مروان]]-، [[مغیرة بن شعبه]] (م.50ق.) عامل [[عمر]] در حکومت [[بصره]]<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج3، ص1027؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص74.</ref> و [[کوفه]]<ref>. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج2، ص609.</ref> و [[بحرین]]<ref>. ابن حجر، الاصابه، ج6، ص157-158.</ref> و [[حکمران]] ارمنستان و [[آذربایجان]] در [[زمان عثمان]]<ref>. ابن اعثم، الفتوح، ج2، ص346.</ref> و [[فرماندار کوفه]] در [[زمان]] [[حکومت معاویه]]<ref>. دینوری، اخبار الطوال، ص218؛ طبری، تاریخ، ج5، ص235.</ref> و نیز [[یوسف بن عمر]] ثقفی [[حاکم یمن]] و سپس عراق در عهد هشام بن [[عبدالملک]] [[مروانی]]<ref>. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص240.</ref> از دیگر چهره‌های شهیر [[بنی ثقیف]] در قرون نخست [[اسلامی]] به شمار آمده‌اند.<ref>. حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
 
از چهره‌های [[شیعی]] و از [[اصحاب]] و روات امامی بسیار این [[قبیله]] هم می‌‌توان از بزرگانی چون [[ابراهیم بن محمد]] بن سعید از روات [[امام علی]]{{ع}} <ref>.نجاشی، رجال، ص16-17.</ref> و صاحب تصنیفات بسیار از جمله: [[المغازی]]، السقیفه، النهروان و...، <ref>. ابن شهر آشوب، معالم العلماء، ص39.</ref> [[سعید بن مسعود]] [[برادر]] [[ابوعبید بن مسعود ثقفی]] و عموی مختار و [[والی]] [[حضرت]] در [[مدائن]]،<ref>. نجاشی، رجال، ص16-17. نیز ر. ک. شیخ طوسی، رجال، ص68.</ref> [[حکم بن صلت]]،<ref>. شیخ طوسی، رجال، ص131.</ref> [[عمرو بن عبدالله]] بن [[یعلی]]<ref>. نجاشی، رجال، ص286؛ شیخ طوسی، رجال، ص140.</ref> و [[عمرو بن سعید بن هلال ثقفی]] از [[اصحاب امام باقر]]{{ع}}، <ref>. شیخ طوسی، رجال، ص140.</ref>[[محمد بن مسلم]] بن [[ریاح]]،<ref>. شیخ طوسی، رجال، ص144؛ ابن داود حلی، رجال، ص184.</ref> [[اشعث بن سوار]]<ref>. شیخ طوسی، رجال، ص166.</ref> و [[عیسی]] بن [[حمزه]] مدائنی ثقفی از [[اصحاب امام صادق]]{{ع}}، <ref>. نجاشی، رجال، ص294.</ref> [[ابان]] بن [[عبدالملک]] ثقفی از [[مشایخ]] [[اصحاب]] [[شیعه]] و از [[راویان احادیث]] [[امام صادق]]{{ع}}، <ref>. نجاشی، رجال، ص14.</ref> [[عمرو بن عثمان]] ثقفی خزاز از راویان احادیث و مؤلف کتبی همچون الجامع فی الحلال و الحرام و کتاب النوادر،<ref>. نجاشی، رجال، ص287.</ref> ابوالفضل عباس بن [[عامر]] بن [[ریاح]] ثقفی قصبانی [[شیخ صدوق]] و [[کثیر الحدیث]]<ref>. نجاشی، رجال، ص281.</ref> و... نام برد. ضمن این که از ذکر نام [[لیلی]] بنت ابی [[مرة]] بن [[عروة بن مسعود ثقفی]] [[مادر]] [[حضرت علی اکبر]]{{ع}} <ref>. شیخ طوسی، رجال، ص102.</ref> نیز نباید [[غفلت]] کرد.
== [[بنی ثقیف]] و تعامل با [[اهل بیت]] {{ع}} ==
همان گونه که اشاره شد، [[ثقفیان]] با یُمن [[روابط]] و هم‌پیمانی دیرینه با بنی‌عبدشمس، از آغاز [[تأسیس دولت]] [[اموی]] با آنان همراه شدند و در ارکان مهم [[حکومتی]] ورود یافتند. اینان با [[تصدی]] مسؤولیت‌های مهمی همچون [[فرمانداری]] [[ولایت]] [[عراق]]، خدمات ارزنده ای به [[حکومت اموی]] در اعصار مختلف کردند. [[مغیرة بن شعبه]] از جمله [[رجال]] ثقفی است که در آغازین روزهای [[انتصاب علی]] {{ع}}، به [[خلافت]] به [[معاویه]] پیوست و تا پایان [[عمر]] خویش در [[حکومت معاویه]] نقشی فعال داشت<ref> ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۴۱۳؛ ابن قتیبه، الامامه و السیاسه، ج۱، ص۱۸۷.</ref> و در این مدت از هیچ عملی برای [[مبارزه]] با [[امام علی]] {{ع}} فرو‌گذار نکرد.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۶۹.</ref> حضور زیاد بن اَبیه در جمع [[والیان]] معاویه و [[کشتار]] [[شیعیان]] و [[سخت‌گیری]] بر آنان<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۹؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۱، ص۳۵۷.</ref> و نیز [[حکومت]] فرزندش عُبیدالله در [[کوفه]] و به [[شهادت]] رساندن [[مسلم بن عقیل]] و سپس اعزام [[سپاه کوفه]] -که در میان آنان مردانی از ثقیف نیز حضور داشتند- جهت سرکوبی [[قیام امام حسین]] {{ع}} به سال ۶۱ هجری [[گواه]] [[همراهی]] این [[قبیله]] با سفیانیان اموی است. ثقفیان، در [[کربلا]] با قرار گرفتن در جناح مقابل [[سپاه]] [[حسینی]]، به [[نبرد]] با [[سید]] و [[سالار شهیدان]] {{ع}} و یارانش پرداختند و پس از شهادتشان، [[مسؤولیت]] انتقال ۱۲ سر از سرهای [[مقدس]] [[شهیدان کربلا]]<ref>آنچه مسلم است این که ثقفیان ساکن در کوفه در قیاس با دیگر قبایل عرب مسکون در این شهر، از جمعیت بسیار کمتری برخوردار بودند چندان که منابع در ذکر خطط کوفه و دسته‌بندی‌های قبایل آن نامی از این قبیله نبرده‌اند. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۲۳۵-۲۳۶؛ ثقفی کوفی، الغارات، مقدمه، ج۱، ص۵۱.) با این وصف، اختصاص این حجم (دوازده سر) از سرهای شهدای کربلا به ایشان، با توجه به درصد اندک جمعیت شان از کل جمعیت کوفه، جز به معنای حضور بسیار پر رنگ ثقفیان در کربلا نمی‌تواند باشد.</ref> را بر عهده گرفتند.<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۵۹؛ حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> آنان در [[کوفه]]، مسجدی مختص به خود داشتند<ref> ابن طاووس، الیقین‌، ص۴۱۷.</ref> که در [[روایات]] [[شیعی]]، از [[مساجد]] [[ملعون]] برشمرده شده است.<ref> کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۴۹۰؛ ابن بابویه، خصال، ص۳۰۱؛ طوسی، تهذیب الاحکام، ج۳، ص‌۲۵۰.</ref> به نظر می‌رسد وجه این تلقی، [[دشمنی]] میان ثقیف با [[شیعه]] بوده، و اینکه [[مسجد]] [[ثقیف]]، پایگاهی برای سامان‌دهی فعالیت‌های [[ضد]] شیعی در کوفه به شمار می‌رفته است. [[همراهی]] میان ثقیف و [[حکام]] [[بنی امیه]] موجب شده بود تا شیعه و حامیان [[اهل بیت]] {{ع}} بیشتر و بیشتر از آنان فاصله گیرند؛<ref> مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۵، ص‌۳۵۱.</ref> تا آنجا که ثقیف نماد یک قبیلۀ ضد اهل بیت {{ع}}، و نماد [[ظلم]] و [[استبداد]] شناخته می‌شد و روایاتی حاکی از [[انتقام]] [[حضرت مهدی]] {{ع}} از ثقیف در [[آخر الزمان]] نقل می‌شد.<ref> مثلاً نک‌: حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات‌، ص۲۰۱؛ نیز نک: نهج البلاغة، خطبۀ ۱۱۶؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref>  
 
روایاتی نیز با مضامین مختلف از سوی شیعه و [[اهل سنت]] نقل شده که در آن ثقیف در شمار [[قبایل]] مبغوض [[پیامبر]] {{صل}} جای گرفته است؛<ref> احمد بن حنبل، مسند، ج۴، ص۴۲۰؛ طبرانی، المعجم الاوسط، ج۲، ص‌۲۳۶؛ ابن بابویه، خصال، ص۲۲۸؛ بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص‌۴۸۱.</ref> چندان که اگر [[عروة بن مسعود]] در میان آنان نبود، [[شایسته]] [[لعن]] و [[نفرین]] نیز بودند.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۸، ص۳۰۲.</ref> [[بنی ثقیف]] که در [[جمل]]<ref> دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۴۷.</ref> و [[صفین]]<ref> نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۲۵.</ref> رودرروی [[امام علی]] {{ع}} قرار گرفته بودند، از زبان ایشان قومی [[فریبکار]] و [[پیمان‌شکن]] معرفی شده‌اند.<ref> ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸۰.</ref> [[امام حسن]] {{ع}} نیز، آنان را فاقد هر گونه جایگاه و وجاهتی در [[روزگار]] [[جاهلیت]] و [[اسلام]] دانسته‌اند.<ref> طبرسی، الاحتجاج، ج۱، ص۴۱۸.</ref> این، علاوه بر [[آیات]] متعددی است که به [[زعم]] [[مفسران]] در [[شأن]] این [[قوم]] نازل شده است.<ref> آیاتی نظیر: آیه شریفه يَا أَيُّهَا النَّاسُ كُلُوا مِمَّا فِي الْأَرْضِ حَلَالًا طَيِّبًا وَلَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ لَكُمْ عَدُوٌّ مُبِينٌ}} «ای مردم از آنچه در زمین حلال و پاک است بخورید و از گام‌های شیطان پیروی نکنید که او برای شما دشمنی آشکار است» سوره بقره، آیه 168. (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌۱‌، ص‌۴۶۷)، آیه شریفه {{متن قرآن|قُلْ لِلْمُخَلَّفِينَ مِنَ الْأَعْرَابِ سَتُدْعَوْنَ إِلَى قَوْمٍ أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ أَوْ يُسْلِمُونَ فَإِنْ تُطِيعُوا يُؤْتِكُمُ اللَّهُ أَجْرًا حَسَنًا وَإِنْ تَتَوَلَّوْا كَمَا تَوَلَّيْتُمْ مِنْ قَبْلُ يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا}} «به جهادگریزان از تازی‌های بادیه‌نشین بگو: به زودی به سوی قومی سخت جنگجو فرا خوانده خواهید شد که با آنان کارزار کنید (تا کشته شوند) یا اسلام آورند آنگاه، اگر فرمان برید خداوند پاداشی نیکو به شما خواهد داد و اگر روی برتابید چنان که پیش‌تر روی برتافتید شما» سوره فتح، آیه ۱۶. (طبری، جامع‌البیان، ج۲۶، ص‌۱۰۸) آیه شریفه {{متن قرآن|وَإِذَا قِيلَ لَهُمُ ارْكَعُوا لَا يَرْكَعُونَ}} «و چون به آنان می‌گویند نماز بگزارید، نمی‌گزارند» سوره مرسلات، آیه ۴۸. (طبرسی، مجمع‌البیان، ج‌‌۱۰، ص‌۲۳۶؛ قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ج‌۱۹، ص‌۱۶۸؛ ثعلبی، تفسیر ثعلبی ج‌۱۰‌، ص‌۱۱۱-۱۱۲) و.... حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref> [[بغض]] [[ثقیف]] میان طیف وسیعی از [[مردم]] جا کرده بود به طوری که از [[ابن عباس]] نقل ‌شده که می‌‌گفت: «کسی که [[ایمان به خدا]] و [[روز واپسین]] دارد، [[ثقیف]] را [[دوست]] نمی‌دارد».<ref> فاکهی، اخبار مکه، ج۳، ص‌۲۰۴.</ref> همین [[احساس]]، زمینۀ تألیف آثاری با عنوان مثالب ثقیف از سوی [[هشام کلبی]]<ref> نجاشی، رجال، ص۴۳۵.</ref> و [[ابوحصین محمد بن علی دیمرتی اصفهانی]]<ref> ابن ندیم، الفهرست، ص۱۱۸، ۱۵۲.</ref> را فراهم آورده است. با این وجود، این موضع گیری، مربوط به عموم ثقیف نبود؛ چراکه مردانی از این قوم بودند که به هواداری از [[اهل بیت]] {{ع}} در اعصار مختلف برخاسته بودند که برخی [[کارگزاران دولت]] [[علوی]] {{ع}}<ref> مثلاً نک‌: کلینی، الکافی، ج۳، ص‌۵۴۰؛ ابن بابویه، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص‌۲۴؛ بیهقی، السنن الکبری، ج۹، ص‌۲۰۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۳، ص‌۶۰۰</ref> نیز [[مختار بن ابوعبید ثقفی]] از جمله آنان بودند.<ref> دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> همچنین در منابع [[شیعی]]، از طیف وسیعی از [[ثقفیان]] در جمع [[راویان]]<ref> نجاشی، رجال النجاشی، ص۲۸۷، ۳۴۲؛ کشی، معرفة الرجال‌، ج۲، ص۶۱۲.</ref> و نیز [[صحابه]] [[ائمه معصومین]] {{ع}}، خصوص [[امام باقر]] {{ع}}<ref> کشی، معرفة الرجال‌، ج۱، ص۳۸۳، طوسی، رجال الطوسی، ص۱۳۱، ۱۴۰، ۱۴۴.</ref> و [[امام صادق]] {{ع}}<ref> نجاشی، رجال النجاشی، ص۱۴؛ طوسی، رجال الطوسی، ص۱۵۳، ۱۸۵-۱۶۶، ۱۹۱، ۱۹۳، ۲۰۷، ۲۹۴.</ref> یاد شده است. [[شیخ طوسی]](ره) نیز، در کتاب خود به ذکر نام چند تن از مؤلفان [[شیعی]] ثقفی پرداخته است.<ref> ابن ندیم، الفهرست، ص۳۷، ۲۶۷.</ref>
 
== اعلام و [[رجال]] ثقیف ==
[[قبیله ثقیف]] نیز چونان دیگر [[قبایل عرب]]، خاستگاه بسیاری از [[رجال]] [[سیاسی]] و [[علمی]] و مذهبی در [[جاهلیت]] و سده‌های مختلف [[اسلامی]] بوده است. از شمار [[اصحاب]] بسیاری که به این [[قبیله]] منتسب شده‌اند می‌‌توان از [[ابو حذیفه ثقفی]] از حاضران در [[بیعت رضوان]]،<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۶، ص۷۲.</ref>[[نُفَیع بن حارث بن کَلَده]]<ref> خلیفة بن خیاط، طبقات خلیفه، ص۱۰۵ و ۳۱۱؛ ابن قانع، معجم الصحابه، ج ۳، ص۱۴۲.</ref> معروف به [[ابوبَکْرَه ثقفی]]<ref> ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج ۶، ص۳۶۹.</ref> و از [[شاهدان]] واقعه معروف عمل منافی [[عفت]] [[مغیرة بن شعبه ثقفی]] و [[ام جمیل]]،<ref> ابن حجر عسقلانی، تهذیب التهذیب، ج ۱۰، ص۴۱۸؛ ابن کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج ۲، ص۳۹۸؛ قرطبی، تفسیر قرطبی، ج ۱۲، ص۱۷۸. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۲، ص۱۳۶.</ref> [[سعید بن عبید ثقفی]] از شرکت کنندگان در [[غزوه طائف]] و از مجروحین این [[جنگ]]،<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۲، ص۳۹۵.</ref> [[کنانة بن عبدیالیل بن عمرو بن عُمیر]]، از اشراف ثقیف،<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۵، ص۵۰۷.</ref> [[سفیان بن عبدالله بن ربیعه ثقفی]]، از اصحاب و صاحب سماع و [[روایت]] و از عمال [[عمر]] بر [[طائف]]،<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج ۲، ص۶۳۰.</ref> یاد کرد. ضمن این که از زنانی چون [[میمونه بنت کَردَم]]،<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۷، ص۲۷۷.</ref> در زمره صحابیات [[پیامبر]] {{صل}} و از روات [[احادیث]] ایشان و از رقَیقَه ثقفیه،<ref> ابن اثیر، اسد الغابه ج ۷، ص۱۱۱.</ref> [[أمة الله بنت ابی بکره ثقفیه]]<ref> ابن اثیر، اسد الغابه ج ۷، ص۲۳.</ref> و [[حکیمه بنت غیلان]]<ref> ابن اثیر، اسد الغابه، ج ۷، ص۶۷.</ref> نیز، در زمره صحابیات [[رسول خدا]] {{صل}} یاد شده است. همچنین، [[ثقیف]]، زادگاه رجال علمی‌ای همچون [[حارث بن کلده]]، طبیب مشهور [[عرب]] و از حکماء مشهور طائف،<ref> زرکلی، الاعلام، ج ۲، ص۱۵۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۵، ص۵۰۷.</ref> [[ابوالعباس احمد بن عبیدالله بن محمد بن عمار]] کاتب، [[مورخ]] و ادیب شهیر [[شیعی]]،<ref> زرکلی، الاعلام، ج ۱، ص۱۶۶.</ref> [[ابوبکره بکار بن قتیبه]] [[قاضی]]، [[فقیه]]، [[محدث]] [[اهل سنت]] و قاضی [[مصر]] در [[عهد]] [[متوکل عباسی]]<ref> زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۶۰-۶۱.</ref> و... بوده <ref> فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref>
 
و از [[شاعران]] بنام و شهیر آن هم، علاوه بر [[امیة بن ابی‌صلت]] که او را "اشعر" [[ثقیف]] خوانده‌اند،<ref> ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج ۱، ص۲۵۹؛ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۴، ص۳۴۳.</ref> می‌‌توان به نام افرادی همچون [[عوف بن عامر بن حسان بن مالک]]، [[کاهن]] و شاعر [[دوره جاهلی]]،<ref> زرکلی، الاعلام، ج۵، ص۹۵ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۴۰۹، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۲، ص۲۳.</ref> [[ابوالصلت بن ابی‌ربیعه]]، [[ابومحجن عمرو بن حبیب بن عمرو بن عمیر]]،<ref> ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج ۱، ص۲۵۹.</ref> [[غیلان بن سلمه]]،<ref> ابن کلبی، جمهرة النسب، ص۳۸۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۴۶.</ref> [[کنانة بن عبدیالیل]]،<ref> مرزبانی، معجم الشعراء، ص۲۹۳؛ ابن سلام، طبقات فحول الشعراء، ج ۱، صص۲۶۰.</ref> [[طریح بن اسماعیل ثقفی]]<ref> ابن قتیبه، الشعر و الشعراء، ج۲، ص۶۶۸.</ref> و [[ابوطلیق عمرو بن محمد ثقفی]]<ref> مرزبانی، معجم الشعراء، ص۵۳.</ref> اشاره کرد.
 
از امراء و [[فرماندهان]] بزرگ و مشهور این [[قوم]] هم می‌‌توان به ذکر نام [[ابوعبید بن‌ مسعود ثقفی‌]] از [[فرماندهان سپاه]] [[اسلام]] در [[نبرد]] با ساسانیان و از کشته شدگان در جنگ‌ یوم‌الجِسر،<ref> بلاذری‌، فتوح البلدان، ص۳۵۱ـ۳۵۲؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ ۲، ص‌ ۵۲۰ ـ۵۲۴؛ ثقفی‌، الغارات، ج‌ ۲، ص‌ ۵۱۷.</ref> [[عثمان‌ بن‌ ابی‌العاص‌ ثقفی]] حاکم‌ [[شهر]] [[طائف]] در [[جاهلیت]] و [[امیر]] عمان‌ و بحرین‌ در عهد [[اسلامی]] و یکی‌ از فاتحان‌ ارمینیه‌ و فارس‌ و بعضی‌ بلاد [[هند]] در عهد خلافت‌ [[عمر بن‌ خطاب]]،<ref> ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ ۲۶۶؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ ۲، ص‌ ۴۷۰، ۴۹۲ـ۴۹۳، ۵۴۷، ۵۵۳، ۵۶۵ ـ۵۶۶، ۵۷۷.</ref> [[سائب‌ بن‌ اَقْرَع‌ ثقفی‌]] از حاضران در جنگ‌ [[نهاوند]]<ref> ابونعیم‌، ذکر اخبار اصبهان، ج‌ ۱، ص‌ ۷۵، ۳۴۲.</ref> و از عمال [[عمر بن خطاب]] در [[امارت]] شهرهای [[مدائن]] و سپس [[اصفهان]]<ref> ابونعیم، ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۷۵؛ طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۲۲۴.</ref> که این امارت تا سال ۳۵ هجری در ایام [[خلافت عثمان]] ادامه یافت.<ref> طبری، تاریخ طبری، ج۳، ص۴۴۶.</ref> [[محمد بن‌ قاسم‌ ثقفی‌]] فاتح‌ سند،<ref> زرکلی، الاعلام، ج۲، ص۱۰۰.</ref> و [[حُرّ بن‌ عبدالرحمان‌ بن‌ عبداللّه‌ بن‌ عثمان‌ ثقفی‌]] از امیران‌ و فاتحان‌ معروف‌ اندلس‌ در پایان‌ قرن‌ اول‌، پرداخت.<ref> ابن‌حزم‌، جمهرة انساب العرب، ص‌ ۲۶۶ـ ۲۶۸؛ ابن‌خلدون‌، تاریخ، ج‌ ۲، ص‌ ۳۶۹؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله ثقیف، علی پورصفر قصابی نژاد، ج۱، ص۴۲۶۳.</ref> ضمن این که [[حجاج‌ بن‌ یوسف‌ ثقفی‌]] –امیر [[مکه]] و [[مدینه]]<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۶۷-۱۶۸؛ یعقوبی، البلدان، ص۲۶۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱۶-۱۱۸.</ref> و سپس [[عراق]]<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۷، ص۱۵۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۰، ص۲۶۵.</ref> و [[خراسان]] و سیستان<ref> ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۹.</ref> در [[عهد]] [[حکومت]] [[عبدالملک بن مروان]]- [[مغیرة بن شعبه]] عامل [[عمر]] در حکومت [[بصره]]<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۱۰۲۷؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۷۴.</ref> و [[کوفه]]<ref> ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۲، ص۶۰۹.</ref> و [[بحرین]]<ref> ابن حجر، الاصابه، ج۶، ص۱۵۷-۱۵۸.</ref> و [[حکمران]] ارمنستان و [[آذربایجان]] در [[زمان عثمان]]<ref> ابن اعثم، الفتوح، ج۲، ص۳۴۶.</ref> و [[فرماندار کوفه]] در [[زمان]] [[حکومت معاویه]]<ref> دینوری، اخبار الطوال، ص۲۱۸؛ طبری، تاریخ، ج۵، ص۲۳۵.</ref> و نیز [[یوسف بن عمر ثقفی]] [[حاکم یمن]] و سپس عراق در عهد [[هشام بن عبدالملک مروانی]]<ref> خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۲۴۰.</ref> از دیگر چهره‌های شهیر [[بنی ثقیف]] در قرون نخست [[اسلامی]] به شمار آمده‌اند.<ref> حوزه نمایندگی ولی فقیه در امور حج و زیارت، مقاله ثقیف، سید علی خیرخواه‌علوی.</ref>
 
از چهره‌های [[شیعی]] و از [[اصحاب]] و روات امامی بسیار این [[قبیله]] هم می‌‌توان از بزرگانی چون [[ابراهیم بن محمد بن سعید]] از روات [[امام علی]] {{ع}} <ref>نجاشی، رجال، ص۱۶-۱۷.</ref> و صاحب تصنیفات بسیار از جمله: [[المغازی]]، السقیفه، النهروان و... ، <ref> ابن‌شهرآشوب، معالم العلماء، ص۳۹.</ref> [[سعید بن مسعود]] [[برادر]] [[ابوعبید بن مسعود ثقفی]] و عموی مختار و [[والی]] [[حضرت]] در [[مدائن]]،<ref> نجاشی، رجال، ص۱۶-۱۷. نیز ر. ک. شیخ طوسی، رجال، ص۶۸.</ref> [[حکم بن صلت]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۳۱.</ref> [[عمرو بن عبدالله بن یعلی]]<ref> نجاشی، رجال، ص۲۸۶؛ شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۰.</ref> و [[عمرو بن سعید بن هلال ثقفی]] از [[اصحاب امام باقر]] {{ع}}، <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۰.</ref>[[محمد بن مسلم بن ریاح]]،<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۴۴؛ ابن داوود حلی، رجال، ص۱۸۴.</ref> [[اشعث بن سوار]]<ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۶۶.</ref> و [[عیسی بن حمزه مدائنی ثقفی]] از [[اصحاب امام صادق]] {{ع}}، <ref> نجاشی، رجال، ص۲۹۴.</ref> [[ابان بن عبدالملک ثقفی]] از [[مشایخ]] [[اصحاب]] [[شیعه]] و از [[راویان احادیث]] [[امام صادق]] {{ع}}، <ref> نجاشی، رجال، ص۱۴.</ref> [[عمرو بن عثمان ثقفی]] خزاز از راویان احادیث و مؤلف کتبی همچون الجامع فی الحلال و الحرام و کتاب النوادر،<ref> نجاشی، رجال، ص۲۸۷.</ref> [[ابوالفضل عباس بن عامر بن ریاح ثقفی قصبانی]] [[شیخ صدوق]] و [[کثیر الحدیث]]<ref> نجاشی، رجال، ص۲۸۱.</ref> و... نام برد. ضمن این که از ذکر نام [[لیلی بنت ابی مرة بن عروة بن مسعود ثقفی]] [[مادر]] [[حضرت علی اکبر]] {{ع}} <ref> شیخ طوسی، رجال، ص۱۰۲.</ref> نیز نباید [[غفلت]] کرد.


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
 
# [[پرونده:IM010394.jpg|22px]] [[محمود حیدری آقایی|حیدری آقایی، محمود]]، [[تاریخ قبیله ثقیف ۱ (مقاله)|'''تاریخ قبیله ثقیف ۱''']]، [[تاریخ اسلام در آینه پژوهش (نشریه)|دوفصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش]]
 
# [[پرونده:IM010394.jpg|22px]] [[محمود حیدری آقایی|حیدری آقایی، محمود]]، [[تاریخ قبیله ثقیف ۲ (مقاله)|'''تاریخ قبیله ثقیف ۲''']]، [[تاریخ اسلام در آینه پژوهش (نشریه)|دوفصلنامه تاریخ اسلام در آینه پژوهش]]
# [[پرونده:000060.jpg|22px]] [[سید علی خیرخواه علوی|خیرخواه علوی، سید علی]]، [[بنی ثقیف (مقاله)|مقاله «بنی ثقیف»]]، [[دائرة المعارف قرآن کریم ج۹ (کتاب)|'''دائرة المعارف قرآن کریم ج۹''']]
# [[پرونده:13681302.jpg|22px]] [[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


خط ۱۳۱: خط ۱۵۴:


[[رده:قبیله‌های عرب]]
[[رده:قبیله‌های عرب]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:مدخل‌های تلخیص شده]]
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش