ابن قدامه سعدی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-==منابع== +== منابع ==))
 
(۱۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون [[ابن قدامه سعدی]] است. "'''[[ابن قدامه سعدی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| موضوع مرتبط = ابن قدامه سعدی
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;"> [[ابن قدامه سعدی در تاریخ اسلامی]] - [[ابن قدامه سعدی در تراجم و رجال]]</div>
| عنوان مدخل  = [[ابن قدامه سعدی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| مداخل مرتبط = [[ابن قدامه سعدی در تاریخ اسلامی]] - [[ابن قدامه سعدی در تراجم و رجال]]
| پرسش مرتبط  =  
}}


==مقدمه==
== مقدمه ==
جاریه فرزند [[قدامة بن مالک بن زهیر تمیمی سعدی]] و کنیه‌اش [[ابوایوب]] و به قولی [[ابو قدامه]] یا [[ابو یزید بصری]] بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] و دیگران، او را از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} و نیز از [[اصحاب]] [[امیر المؤمنین علی]]{{ع}} و عموی [[احنف بن قیس]] و به قولی پسر عمویش می‌دانند که در [[شهر بصره]] ساکن بود<ref>رجال الطوسی، طوسی، ج۴، ص۲۷.</ref>.
جاریه فرزند [[قدامة بن مالک بن زهیر تمیمی سعدی]] و کنیه‌اش [[ابوایوب]] و به قولی [[ابو قدامه]] یا [[ابو یزید بصری]] بود<ref>تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۰.</ref>. [[شیخ طوسی]] و دیگران، او را از [[اصحاب رسول خدا]] {{صل}} و نیز از [[اصحاب]] [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} و عموی [[احنف بن قیس]] و به قولی پسر عمویش می‌دانند که در [[شهر بصره]] ساکن بود<ref>رجال الطوسی، طوسی، ج۴، ص۲۷.</ref>.


برخی [[نوادگان]] جاریة سال‌ها بعد در [[اصفهان]] و [[خراسان]] ساکن شدند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۴۸۳.</ref>.
برخی [[نوادگان]] جاریة سال‌ها بعد در [[اصفهان]] و [[خراسان]] ساکن شدند<ref>انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۴۸۳.</ref>.


[[حدیث]] معروفی نیز از او به این مضمون [[نقل]] شده: جاریه [[خدمت]] [[رسول خدا]]{{صل}} عرض کرد: یا [[رسول الله]] مرا وصیتی بفرما و مختصر کن تا شاید بتوانم [[حفظ]] کنم، فرمود: ، [[خشم]] و [[غضب]] مکن. دوباره خواسته‌اش را تکرار کرد و همین جواب را شنید، چند بار تکرار کرد و [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "غضب مکن"<ref>{{متن حدیث|لاَ تَغْضَبُ }}؛ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۴، ص۲۷.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۱.</ref>
[[حدیث]] معروفی نیز از او به این مضمون [[نقل]] شده: جاریه [[خدمت]] [[رسول خدا]] {{صل}} عرض کرد: یا [[رسول الله]] مرا وصیتی بفرما و مختصر کن تا شاید بتوانم [[حفظ]] کنم، فرمود:، [[خشم]] و [[غضب]] مکن. دوباره خواسته‌اش را تکرار کرد و همین جواب را شنید، چند بار تکرار کرد و [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: "غضب مکن"<ref>{{متن حدیث|لاَ تَغْضَبُ }}؛ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۴، ص۲۷.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۱.</ref>


==جاریه و [[امام علی]]{{ع}}==
== جاریه و [[امام علی]] {{ع}} ==
جاریه علاوه بر آنکه [[صحابی پیامبر]]{{صل}} بود، از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[علی بن ابیطالب]]{{ع}} نیز بوده است. او در [[زمان]] [[خلفا]] هیچ [[مسئولیت]] اجرایی نداشت. وی که به شهر بصره [[هجرت]] کرده بود، هم چنان در آنجا بود، تا آنکه [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با [[اصرار]] فراوان [[مردم]] به [[خلافت]] رسید. پس جاریه [[حکومت امام علی]]{{ع}}را در شهر بصره اعلام کرد و از مردم [[بیعت]] گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۴۱.</ref>.
جاریه علاوه بر آنکه [[صحابی پیامبر]] {{صل}} بود، از [[اصحاب]] و [[یاران]] [[علی بن ابیطالب]] {{ع}} نیز بوده است. او در [[زمان]] [[خلفا]] هیچ [[مسئولیت]] اجرایی نداشت. وی که به شهر بصره [[هجرت]] کرده بود، هم چنان در آنجا بود، تا آنکه [[امیرمؤمنان]] {{ع}} با [[اصرار]] فراوان [[مردم]] به [[خلافت]] رسید. پس جاریه [[حکومت امام علی]] {{ع}}را در شهر بصره اعلام کرد و از مردم [[بیعت]] گرفت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۴۱.</ref>.


او یکی از [[فرماندهان]] نیرومند و پر [[نفوذ]] [[لشکر امام علی]]{{ع}} بود و [[امام]]{{ع}} در [[جنگ صفین]] او را به [[فرماندهی]] قبیله‌های [[بنی سعد]] و [[بنی رباب]] گمارد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۱-۲۵۲.</ref>
او یکی از [[فرماندهان]] نیرومند و پر [[نفوذ]] [[لشکر امام علی]] {{ع}} بود و [[امام]] {{ع}} در [[جنگ صفین]] او را به [[فرماندهی]] قبیله‌های [[بنی سعد]] و [[بنی رباب]] گمارد<ref>وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۱-۲۵۲.</ref>


==جاریه و [[نصیحت]] به [[عایشه]]==
==مأموریتهای [[جاریة بن قدامه]]==
جاریه، مأموریت‌های متعددی در [[دوران خلافت امام علی]]{{ع}} عهده‌دار بود که به [[درستی]] آنها را به انجام رسانده است.
#وقتی [[عبدالله بن عامر حضرمی]] از طرف [[معاویه]] به [[بصره]] رفت که آنجا را مانند [[مصر]] در [[اختیار]] معاویه قرار دهد، ابن حضرمی فرستادۀ علی{{ع}} را که از [[کوفه]] رفته بود، کُشت. حضرت، جاریه را فرستاد و او توانست با کشتن ابن حضرمی، بصره را از [[سقوط]] [[نجات]] دهد. <ref> بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۱۸۵-۱۹۳.</ref>.
#وقتی خبر [[ارتداد]] [[مردم]] [[نجران]] به [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسید، حضرت [[جاریة بن قدامه]] را برای جلوگیری از عمل آنان فرستاد<ref>ابوالقاسم خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۴، ص۳۵۱.</ref>. در [[رجال کشی]] به فرستادن [[جاریة بن قدامه سعدی]] به نجران توسط امیرالمؤمنین پرداخته، هنگامی که آنان [[مرتد]] شدند. [[جون بن قتاده عبسی]] اشعاری دربارۀ جاریه گفته<ref>رجال الکشّی، إختیار معرفة الرّجال، ص۱۰۵، ش۱۶۸.</ref> که شاید مربوط به تعقیبِ بسر باشدکه وی به نجران هم رفت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۸۴.</ref>.
#[[اشهب بن بشر]]<ref>ابن کثیر، البدایة والنّهایه، چ دار احیاء التراث، ج۷، ص۳۴۳.</ref>، در [[جمادی الاولی]] ۳۸ [[شورش]] کرده و به منطقه‌ای رفت که [[هلال بن عُلَّفه]] رفته بود<ref>ابناثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۲؛ نویری، نهایة الأرب، ج۲۰، ص۱۸۰.</ref>. علی{{ع}} برای [[سرکوب]] وی، جاریة را فرستاد<ref>ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۲؛ محسن امین، أعیان الشّیعه، ج۴، ص۶۰.</ref> و جاریه در «جَرْجَرایا» او را کشت<ref>اشعری، مقالات الاسلامیین، ص۱۳۰.</ref>.[[زرکلی]] می‌نویسد: [[اشهب بن بشر بجلی]]، یکی از رئیسان [[شجاع]] در [[صدر اسلام]] بود که برضدّ [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} بعد از واقعۀ [[نهروان]] همراهِ ۱۸۰ مرد [[قیام]] کرد و [[یاران علی]] او و یارانش را در [[جرجرایا]] بین واسط و [[بغداد]] کُشتند<ref>زرکلی، الأعلام، ج۱، ص۳۳۳.</ref>. قیام وی را برخی در [[جمادی الاخر]] [[سال]] ۳۸ نوشته‌اند<ref>زرکلی، الأعلام، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۳۷۳.</ref>.
#وقتی [[بسر بن ارطات]] به مناطق تحت [[حکومت علی]]{{ع}} [[تجاوز]] کرد و در مناطق مختلف عدّۀ زیادی را کشت و [[اموال]] فراوانی را [[غارت]] کرد، [[امام]] [[جاریة بن قدامه]] را در تعقیب وی فرستاد و او بسر را تعقیب کرد. تا او را از مناطق تحت [[حکومت]] حضرت بیرون راند. او در تعقیب بسر به [[نجران]] رفت و در آنجا به [[نقلی]]، گروهی از طرف داران [[عثمان]] را کُشت<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ الکامل، ج۳، ص۳۸۴.</ref>. اما وقتی به [[کوفه]] بازگشت که امام به [[شهادت]] رسیده بود. سپس به [[مدینه]] آمد و چون [[ابو‌هریره]] [[نماز]] می‌خواند، او فرار کرد و [[جاریه]] از [[مردم]] خواست با [[امام حسن]]{{ع}} [[بیعت]] کنند<ref>تاریخ طبری، دارالتراث، ج۵، ص۱۴۰.</ref>. جاریه در عصر [[خلافت]] [[معاویه]] درگذشت. معاویه او را به سبب نامش [[سرزنش]] کرد و جاریه نیز اسم او را برگرفته از صدای سگ دانست<ref>بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱۲، ص۳۷۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین (کتاب)|سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین]]، ج4، ص 466-467.</ref>
 
== جاریه و [[نصیحت]] به [[عایشه]] ==
عایشه قبل از [[جنگ جمل]] و هنگام ورود به [[بصره]] و [[جنگ]] با [[عثمان بن حنیف]] سخنانی را بیان کرد. در این هنگام [[جاریة بن قدامه]] به او گفت: "ای [[مادر مؤمنان]]! [[کشته شدن عثمان]] سبک‌تر از کار توست که از [[خانه]] خویش در آمده‌ای و بر این شتر [[ملعون]] سوار شده‌ای. تو در [[حریم]] [[خدا]] بودی، اما این حریم خویش را دریدی و [[حرمت]] خویش را از بین بردی. هر که [[جنگ]] با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا می‌داند. اگر به [[اختیار]] خود به سوی ما آمده‌ای به [[خانه]] خویش بازگرد و اگر به دلخواه نیامده‌ای، از [[مردم]] کمک بخواه". در این هنگام [[نوجوانی]] از [[طایفه]] [[بنی سعد]] به سوی [[طلحه‌]] و [[زبیر]] رفت و به آنها گفت: "ای زبیر! تو از [[یاران]] نزدیک [[پیامبر خدا]] بوده‌ای وای [[طلحه]]! تو پیامبر خدا را به دست خود [[حفظ]] کرده‌ای. مادرتان را نیز با شما می‌بینم؛ آیا زنان‌تان را نیز آورده‌اید؟"
عایشه قبل از [[جنگ جمل]] و هنگام ورود به [[بصره]] و [[جنگ]] با [[عثمان بن حنیف]] سخنانی را بیان کرد. در این هنگام [[جاریة بن قدامه]] به او گفت: "ای [[مادر مؤمنان]]! [[کشته شدن عثمان]] سبک‌تر از کار توست که از [[خانه]] خویش در آمده‌ای و بر این شتر [[ملعون]] سوار شده‌ای. تو در [[حریم]] [[خدا]] بودی، اما این حریم خویش را دریدی و [[حرمت]] خویش را از بین بردی. هر که [[جنگ]] با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا می‌داند. اگر به [[اختیار]] خود به سوی ما آمده‌ای به [[خانه]] خویش بازگرد و اگر به دلخواه نیامده‌ای، از [[مردم]] کمک بخواه". در این هنگام [[نوجوانی]] از [[طایفه]] [[بنی سعد]] به سوی [[طلحه‌]] و [[زبیر]] رفت و به آنها گفت: "ای زبیر! تو از [[یاران]] نزدیک [[پیامبر خدا]] بوده‌ای وای [[طلحه]]! تو پیامبر خدا را به دست خود [[حفظ]] کرده‌ای. مادرتان را نیز با شما می‌بینم؛ آیا زنان‌تان را نیز آورده‌اید؟"


آنها گفتند: "نه".
آنها گفتند: "نه".


او گفت: "پس مرا با شما چه کار است؟" و از جنگ کناره گرفت.<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۴-۴۶۵.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۲.</ref>
او گفت: "پس مرا با شما چه کار است؟" و از جنگ کناره گرفت.<ref>تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۴-۴۶۵.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۲.</ref>


==[[فتنه]] [[ابن حضرمی]]==
== [[فتنه]] [[ابن حضرمی]] ==
پس از آنکه [[معاویه]] در [[مصر]] پیش روی کرد و [[محمد بن ابی بکر]]، [[حاکم]] [[علی]]{{ع}}، را کشت، به [[طمع]] آنکه [[بصره]] را هم به چنگ آورد، [[عبدالله بن عمرو حضرمی]] را بدان سو فرستاد. ابن حضرمی زمانی وارد بصره شد که [[عبدالله بن عباس]]، حاکم علی{{ع}}برای [[تسلیت گویی]] به [[امام]] در [[مرگ]] محمد بن ابی بکر به [[کوفه]] رفته بود. [[زیاد بن عبید]] [[جانشین]] او در بصره مقاومتی نشان نداد و ابن حضرمی وارد بصره شد و [[نامه]] معاویه را برای مردم خواند و آنها را به [[خونخواهی عثمان]] [[دعوت]] کرد. عده‌ای از [[مردم بصره]] با او [[مخالفت]] کردند و بیشتر [[مردم]] [[تسلیم]] [[فرمان]] [[معاویه]] شدند.
پس از آنکه [[معاویه]] در [[مصر]] پیش روی کرد و [[محمد بن ابی بکر]]، [[حاکم]] [[علی]] {{ع}}، را کشت، به [[طمع]] آنکه [[بصره]] را هم به چنگ آورد، [[عبدالله بن عمرو حضرمی]] را بدان سو فرستاد. ابن حضرمی زمانی وارد بصره شد که [[عبدالله بن عباس]]، حاکم علی {{ع}}برای [[تسلیت گویی]] به [[امام]] در [[مرگ]] محمد بن ابی بکر به [[کوفه]] رفته بود. [[زیاد بن عبید]] [[جانشین]] او در بصره مقاومتی نشان نداد و ابن حضرمی وارد بصره شد و [[نامه]] معاویه را برای مردم خواند و آنها را به [[خونخواهی عثمان]] [[دعوت]] کرد. عده‌ای از [[مردم بصره]] با او [[مخالفت]] کردند و بیشتر [[مردم]] [[تسلیم]] [[فرمان]] [[معاویه]] شدند.


در این هنگام زیاد ترسیده و به [[طایفه]] [[ازد]] [[پناهنده]] شد و ماجرا را برای [[عبدالله بن عباس]] نوشت و او هم به [[امام]]{{ع}} خبر داد. با همگانی شدن این خبر در میان [[یاران علی]]{{ع}} درباره این آمد. که وقتی چه کسی و از چه، طایفه‌ای برای رویارویی با این [[فتنه]] فرستاده شود، [[اختلاف]] پیش آمد. وقتی [[امام علی]]{{ع}} شنید، در میان مرد به پا خواست و آنها را این گونه [[پند]] داد: "ای مردم! از این اختلاف و [[آشوب]] [[دست]] بردارید! [[اسلام]] آمد تا شما را از این [[ستم]] پیشگی و [[سستی]] باز دارد. به [[راه خدا]] بروید و گفتارتان را یکی کنید، روزگاری را که جمعیتی پراکنده بودید، به یاد آورید که اسلام در میان شما [[الفت]] و [[مهربانی]] افکند و شما را [[برادر]] ساخت. اینک پس از [[دوستی]]، با هم [[دشمنی]] نکنید و پس از [[اجتماع]]، پراکنده نشوید، اگر مردمی را دیدید که شما را به [[تفرقه]] و پراکندگی می‌خوانند، [[شمشیر]] تان را به سر و صورتشان فرود آورید تا به سوی [[خدا]] و رسولش برگردند؛ پس، از این [[خودخواهی]] دست بردارید و از [[شیطان]] [[پیروی]] نکنید".
در این هنگام زیاد ترسیده و به [[طایفه]] [[ازد]] [[پناهنده]] شد و ماجرا را برای [[عبدالله بن عباس]] نوشت و او هم به [[امام]] {{ع}} خبر داد. با همگانی شدن این خبر در میان [[یاران علی]] {{ع}} درباره این آمد. که وقتی چه کسی و از چه، طایفه‌ای برای رویارویی با این [[فتنه]] فرستاده شود، [[اختلاف]] پیش آمد. وقتی [[امام علی]] {{ع}} شنید، در میان مرد به پا خواست و آنها را این گونه [[پند]] داد: "ای مردم! از این اختلاف و [[آشوب]] دست بردارید! [[اسلام]] آمد تا شما را از این [[ستم]] پیشگی و [[سستی]] باز دارد. به [[راه خدا]] بروید و گفتارتان را یکی کنید، روزگاری را که جمعیتی پراکنده بودید، به یاد آورید که اسلام در میان شما [[الفت]] و [[مهربانی]] افکند و شما را [[برادر]] ساخت. اینک پس از [[دوستی]]، با هم [[دشمنی]] نکنید و پس از [[اجتماع]]، پراکنده نشوید، اگر مردمی را دیدید که شما را به [[تفرقه]] و پراکندگی می‌خوانند، [[شمشیر]] تان را به سر و صورتشان فرود آورید تا به سوی [[خدا]] و رسولش برگردند؛ پس، از این [[خودخواهی]] دست بردارید و از [[شیطان]] [[پیروی]] نکنید".


چون برخی از مردم طایفه [[بنی تمیم]] در [[بصره]] اطراف ابن حضرمی را گرفته بودند، [[امیر مؤمنان علی]]{{ع}} رو به طایفه بنی تمیم کرد و گفت: "شما از خودتان کسی را بفرستید تا ننگی را که بستگان شما به وجود آورده‌اند، از بین ببرند".
چون برخی از مردم طایفه [[بنی تمیم]] در [[بصره]] اطراف ابن حضرمی را گرفته بودند، [[امیر مؤمنان علی]] {{ع}} رو به طایفه بنی تمیم کرد و گفت: "شما از خودتان کسی را بفرستید تا ننگی را که بستگان شما به وجود آورده‌اند، از بین ببرند".


چون کسی پاسخ امام را نداد، امام به آنها فرمود: "عجبا! مثل این که با کران و لالان سخن می‌گویم که احدی جواب نمی‌گوید! آری کسانی که از [[مرگ]] و از میدان [[جنگ]] می‌هراسند و به [[زندگی دنیا]] علاقه‌منداند، این چنین هستند".
چون کسی پاسخ امام را نداد، امام به آنها فرمود: "عجبا! مثل این که با کران و لالان سخن می‌گویم که احدی جواب نمی‌گوید! آری کسانی که از [[مرگ]] و از میدان [[جنگ]] می‌هراسند و به [[زندگی دنیا]] علاقه‌منداند، این چنین هستند".


[[اعین بن ضبیعه مجاشعی]] از میان جمعیت برخاست و گفت: "[[یا علی]]! من به بصره می‌روم و به خواست [[خدا]] [[فرمان]] شما را به انجام می‌رسانم. [[امام]] او را به [[بصره]] فرستاد ولی او نتوانست کاری صورت دهد و خود او هم کشته شد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶؛ و نیز ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۲۵-۴۳۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۱۰-۱۱۲.</ref>.<ref>معاویه [[عبدالله بن عامر]] حضرمی را خواست و به او گفت: به طرف بصره حرکت کن؛ زیرا در بصره گروهی هستند که از [[عثمان]] طرفداری می‌کنند و کشته شدن او را بزرگ می‌شمارند. [[مردم بصره]] برای [[خونخواهی عثمان]] [[قیام]] کردند که عده‌ای از آنها کشته شدند و هنوز کسی [[خون]] آنها را [[طلب]] نکرده است. آنها از مصیبتی که بر سرشان آمده، هنوز خشمگین‌اند، و اکنون [[دوست]] دارند کسی برود و آنان را به قیام فرا خواند و [[مردم]] را گرد آورده، بار دیگر آنها را برای گرفتن [[خون عثمان]] به حرکت درآور. اینک به طرف بصره حرکت و در آنجا از [[ارتباط]] با [[قبیله ربیعه]] خودداری کنید، و در میان [[قبیله]] [[مضر]] فرود آئید. بدان بیشتر قبیلة [[ازد]] با شما هستند و جز اندکی با شما [[مخالفت]] نمی‌کنند. در هر جا که فرود می‌آیید [[احتیاط]] کنید و مراقب خود باشید. [[عبدالله]] گفت: من مانند تیری در ترکش تو هستم؛ تو مرا آزموده‌ای و میدانی که با دشمنانت در حال [[جنگ]] هستم و در [[خون خواهی]] عثمان [[پشتیبان]] تو بوده‌ام. اکنون هر گاه که بخواهی به آن طرف می‌روم. [[معاویه]] گفت: هم اکنون خود را آماده کن و فردا به طرف بصره حرکت کن. هنگامی که ابن حضرمی در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد، بزرگان قبائل را خواست و آنها هم به نزد او آمدند، این حضرمی به آنها گفت: مرا در راه [[حق]] [[یاری]] و در کاری که در پیش دارم کمک کنید. در آن [[زمان]] [[امیر]] بصره [[زیاد بن عبید]] بود و [[عبد الله بن عباس]] او را به جای خود گذاشته و خود برای [[تسلیت گویی]] کشته شدن [[محمد بن ابی بکر]] به [[علی]]{{ع}}به [[کوفه]] رفته بود. بعد از این که [[عبد الله]] بن حضرمی [[اهل بصره]] را گرد آورد، و از آنها [[یاری]] خواست، آنها در دسته شدند؛ عده‌ای با او [[مخالف]] و عده‌ای نیز موافق بودند. در این [[زمان]] گروهی نزد عبد الله حضر می‌آمدند و پیرامون او جمع شدند. زیاد که در بصره [[حکومت]] می‌کرد، از این جریان ناراحت شد. او [[حصین بن منذر]] و مالک بن مسمع را خواست و به آنها گفت: شما از [[یاوران]] [[امیر المؤمنین]] و [[شیعیان]] او و مورد [[اعتماد]] او هستید. اکنون این مرد آمده و اینجا مشغول فعالیت است. شما باید از من [[حمایت]] کنید تا [[دستور]] امیر المؤمنین برسد. مالک گفت: من باید درباره این موضوع [[فکر]] و [[مشورت]] کنم و بعد جواب بدهم ولی [[حصین]] گفت: آری، ما از شما حمایت خواهیم کرد و تو را تنها نگذاشته، به [[دشمن]] [[تسلیم]] نمی‌کنیم. اما زیاد به گفته آنها [[اطمینان]] نداشت. بعد از این ماجرا او [[صبرة بن شیمان]] را خواست گفت:‌ای صبره، تو بزرگ [[قوم]] خود از بزرگان این [[شهر]] هستی، اکنون به من [[پناه]] بده و [[بیت المال]] را [[حفظ]] کن؛ زیرا من [[امانت]] دار بیت المال هستم، صبره به او گفت: اگر به [[منزل]] من بیائی از تو حمایت خواهم کرد. زیاد در پاسخ او گفت: من به منزل خواهم آمد شبانه به منزل او رفت و ماجرا را برای [[عبدالله بن عباس]] نوشت. اینها هنگامی بود که هنوز [[معاویه]] زیاد را [[برادر]] خود نخوانده بود و این ماجرا بعد از [[شهادت علی]]{{ع}} پیش آمد.
[[اعین بن ضبیعه مجاشعی]] از میان جمعیت برخاست و گفت: "[[یا علی]]! من به بصره می‌روم و به خواست [[خدا]] [[فرمان]] شما را به انجام می‌رسانم. [[امام]] او را به [[بصره]] فرستاد ولی او نتوانست کاری صورت دهد و خود او هم کشته شد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶؛ و نیز ر. ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۲۵-۴۳۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۱۰-۱۱۲.</ref><ref>معاویه [[عبدالله بن عامر]] حضرمی را خواست و به او گفت: به طرف بصره حرکت کن؛ زیرا در بصره گروهی هستند که از [[عثمان]] طرفداری می‌کنند و کشته شدن او را بزرگ می‌شمارند. [[مردم بصره]] برای [[خونخواهی عثمان]] [[قیام]] کردند که عده‌ای از آنها کشته شدند و هنوز کسی [[خون]] آنها را [[طلب]] نکرده است. آنها از مصیبتی که بر سرشان آمده، هنوز خشمگین‌اند، و اکنون [[دوست]] دارند کسی برود و آنان را به قیام فرا خواند و [[مردم]] را گرد آورده، بار دیگر آنها را برای گرفتن [[خون عثمان]] به حرکت درآور. اینک به طرف بصره حرکت و در آنجا از [[ارتباط]] با [[قبیله ربیعه]] خودداری کنید، و در میان [[قبیله]] [[مضر]] فرود آئید. بدان بیشتر قبیلة [[ازد]] با شما هستند و جز اندکی با شما [[مخالفت]] نمی‌کنند. در هر جا که فرود می‌آیید [[احتیاط]] کنید و مراقب خود باشید. [[عبدالله]] گفت: من مانند تیری در ترکش تو هستم؛ تو مرا آزموده‌ای و میدانی که با دشمنانت در حال [[جنگ]] هستم و در [[خون خواهی]] عثمان [[پشتیبان]] تو بوده‌ام. اکنون هر گاه که بخواهی به آن طرف می‌روم. [[معاویه]] گفت: هم اکنون خود را آماده کن و فردا به طرف بصره حرکت کن. هنگامی که ابن حضرمی در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد، بزرگان قبائل را خواست و آنها هم به نزد او آمدند، این حضرمی به آنها گفت: مرا در راه [[حق]] [[یاری]] و در کاری که در پیش دارم کمک کنید. در آن [[زمان]] [[امیر]] بصره [[زیاد بن عبید]] بود و [[عبد الله بن عباس]] او را به جای خود گذاشته و خود برای [[تسلیت گویی]] کشته شدن [[محمد بن ابی بکر]] به [[علی]] {{ع}}به [[کوفه]] رفته بود. بعد از این که [[عبد الله]] بن حضرمی [[اهل بصره]] را گرد آورد، و از آنها [[یاری]] خواست، آنها در دسته شدند؛ عده‌ای با او [[مخالف]] و عده‌ای نیز موافق بودند. در این [[زمان]] گروهی نزد عبد الله حضر می‌آمدند و پیرامون او جمع شدند. زیاد که در بصره [[حکومت]] می‌کرد، از این جریان ناراحت شد. او [[حصین بن منذر]] و مالک بن مسمع را خواست و به آنها گفت: شما از [[یاوران]] [[امیر المؤمنین]] و [[شیعیان]] او و مورد [[اعتماد]] او هستید. اکنون این مرد آمده و اینجا مشغول فعالیت است. شما باید از من [[حمایت]] کنید تا [[دستور]] امیر المؤمنین برسد. مالک گفت: من باید درباره این موضوع [[فکر]] و [[مشورت]] کنم و بعد جواب بدهم ولی [[حصین]] گفت: آری، ما از شما حمایت خواهیم کرد و تو را تنها نگذاشته، به [[دشمن]] [[تسلیم]] نمی‌کنیم. اما زیاد به گفته آنها [[اطمینان]] نداشت. بعد از این ماجرا او [[صبرة بن شیمان]] را خواست گفت:‌ای صبره، تو بزرگ [[قوم]] خود از بزرگان این [[شهر]] هستی، اکنون به من [[پناه]] بده و [[بیت المال]] را [[حفظ]] کن؛ زیرا من [[امانت]] دار بیت المال هستم، صبره به او گفت: اگر به [[منزل]] من بیائی از تو حمایت خواهم کرد. زیاد در پاسخ او گفت: من به منزل خواهم آمد شبانه به منزل او رفت و ماجرا را برای [[عبدالله بن عباس]] نوشت. اینها هنگامی بود که هنوز [[معاویه]] زیاد را [[برادر]] خود نخوانده بود و این ماجرا بعد از [[شهادت علی]] {{ع}} پیش آمد.


[[نامه]] زیاد به عبدالله بن عباس
[[نامه]] زیاد به عبدالله بن عباس
[[عبدالله]] بن حضرمی به خواست معاویه وارد بصره شد و در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد. او [[مردم]] را به [[خون خواهی]] [[عثمان]] فرا خوانده و آماده [[جنگ]] شده است، گروه زیادی از اهل بصره با او [[بیعت]] کرده‌اند، من هنگامی که این وضع را دیدم به همراه [[بیت المال]] به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] از دی [[پناهنده]] شدم. اینک [[دار الاماره]] خالی است و [[شیعیان امیر المؤمنین]] در منزل صبره نزد من می‌آیند و [[پیروان]] [[عثمان]] هم نزد ابن حضرمی می‌روند. ماجرا را به [[امیر المؤمنین]] خبر بده و نظر وی را هر چه زودتر به من برسان.
[[عبدالله]] بن حضرمی به خواست معاویه وارد بصره شد و در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد. او [[مردم]] را به [[خون خواهی]] [[عثمان]] فرا خوانده و آماده [[جنگ]] شده است، گروه زیادی از اهل بصره با او [[بیعت]] کرده‌اند، من هنگامی که این وضع را دیدم به همراه [[بیت المال]] به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] از دی [[پناهنده]] شدم. اینک [[دار الاماره]] خالی است و [[شیعیان امیر المؤمنین]] در منزل صبره نزد من می‌آیند و [[پیروان]] [[عثمان]] هم نزد ابن حضرمی می‌روند. ماجرا را به [[امیر المؤمنین]] خبر بده و نظر وی را هر چه زودتر به من برسان.
[[ابن عباس]] هم ماجرا را به [[علی]] خبر داد. در این هنگام ماجرای [[بصره]] در [[کوفه]] همگانی شد، و [[مردم]] از آن باخبر شدند. قبیله‌های [[بنی تمیم]] و [[قیس]] به ابن حضرمی پیشنهاد کردند، اکنون که زیاد، در دار الاماره نیست، او به آنجا برود. او هم آماده این کار شد اما قبیلة [[ازد]] به ابن حضرمی [[پیام]] دادند که ما اجازه نمی‌دهیم به دار الاماره وارد شوی و باید فردی که شما و ما به او [[راضی]] هستیم، به آنجا برود. [[یاران]] ابن حضرمی به این سخن توجهی نکردند و آماده حرکت به سوی دار الاماره شدند ولی افراد [[قبیله ازد]] جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام [[احنف بن قیس]] به یاران ابن [[حشر]] می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، شما شایسته‌تر از این مردم نیستید که در دار الاماره اقامت کنید. شما [[حق]] ندارید کسی را که مردم قبول ندارند، بر آنها [[حاکم]] کنید. یاران ابن حضرمی بازگشتند و احنف بن قیس نیز قبیلة ازدرا بازگردانید. هنگامی که ابن حضرمی به بصره وارد شد، در منزل ستبیل در [[قبیله]] بنی تمیم فرود آمد و افراد بنی تمیم و گروهی از تیره‌های مختلف قبیله [[مضر]] را دور خود جمع کرد در این هنگام، زیاد به [[ابو الاسود دوئلی]] گفت: [[اهل]] بصره به سخنان [[معاویه]] گوش می‌دهد و من به قبیلة ازد امیدی ندارم. أبو الأسود گفت: اگر از قبیله ازد جدا شوی، از تو [[حمایت]] نمی‌کنند، اما اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت خواهند کرد. پس همان [[شب]] به سوی قبیله ازد رفت و در [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] فرود آمد و صبره نیز به او [[پناه]] داده [[روز]] بعد صبره به زیاد گفت: ماندن تو پیش از یک [[شب]] در اینجا جایز نیست و اگر مخفی شدن تو طولانی شود، مشکلاتی خواهد داشت. پس [[دستور]] داد تا [[مسجد]] حدان را که در آن نزدیکی بود، مرکز حضور او قرار دهند و آنجا منبری قرار داد و مامورانی گماشت. زیاد نیز [[نماز جمعه]] را در این مسجد اقامه می‌کرد. [[عبدالله]] بن حضرمی بر [[بصره]] و اطراف آن مسلط شد و شروع به گرفتن [[مالیات]] کرد ولی از دیان دور زیاد جمع شدند و او هم بالای [[منبر]] به آنها گفت: ای [[مردم]] [[ازد]]! شما [[دشمن]] من بودید ولی امروز [[دوستان]] بوده و از همه به من نزدیک ترید. اگر من در میان [[بنی تمیم]] بودم و ابن حضرمی در میان شما بود، من هرگز برای [[دستگیری]] او [[طمع]] نمی‌کردم؛ چون شما از او [[حمایت]] می‌کردید و اکنون هم ابن حضرمی نمی‌تواند درباره من کاری صورت دهد، چون شما از من حمایت می‌کنید. ای مردم! فرزند خورنده جگرها با افراد خود در این جا [[اختلاف]] انداخته است. [[معاویه]] هرگز نمی‌تواند بر [[علی]]{{ع}} [[پیروز]] شود؛ چرا که [[مهاجران]] و [[انصار]] او را [[یاری]] می‌کنند. من اکنون به عنوان [[امانت]] نزد شما هستم و شما [[حفظ]] کردن مرا به عهده گرفته‌اید. پس به [[عهد]] خود [[وفا]] کنید. من شما را در [[جنگ جمل]] دیده‌ام، اکنون هم در کنار [[حق]]، [[صبر]] کنید، همانگونه که در برابر [[باطل]] صبر کردید. شما مردمانی [[شجاع]] هستید و [[ترس]] و باطل در شما راه ندارد. در این هنگام، صبرة بن شیمان برخواست و برای ازدیان در حمایت از [[زیاد]] [[سخنرانی]] کرد. ازدیان به او گفتند: ما از تو حمایت می‌کنیم و تو به او پناه بده. زیاد خنده‌ای کرد و به صبره گفت: گویا شما از بنی تمیم می‌ترسید. صبرة گفت: اگر آنها [[احنف]] را به میدان بیاورند ما هم ابو صبره را می‌آوریم، و اگر آنها حتات را بیاورند، من با شما هستم. اگر در میان آنها جوانانی هست، ما هم جوانانی داریم. زیاد گفت: من خواستم مزاحی کرده باشم. هنگامی که [[بنی تمیم]] دانستند [[قبیله ازد]] از زیاد [[حمایت]] می‌کنند و به او [[پناه]] داده‌اند، برای ازدیان [[پیام]] فرستادند که شما [[امیر]] خود را (برای [[جنگ]]) بیرون بفرستید و ما نیز امیر خود را بیرون می‌فرستیم. آنگاه هر کدام [[پیروز]] شدند، از او [[اطاعت]] می‌کنیم؛ چرا که نمی‌خواهیم [[مردم]] کشته شوند. أبو صبرة به آنان پیام داد که شما این سخن را باید قبل از [[پناه دادن]] به زیاد می‌گفتید و اکنون این سخن، قبول نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از [[بصره]] برای ما مساوی است و شما می‌دانید که ما به خاطر [[احترام]] او به او پناه داده‌ایم. بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد. پس از اطلاع [[علی]]{{ع}} از این ماجرا، ایشان [[اعین بن ضبیعة مجاشعی]] را فرا خوانده و به او فرمودند: آیا خبر داری که [[قوم]] تو بر [[حاکم]] من شوریده‌اند و از ابن حضرمی [[پیروی]] می‌کنند؟ آنها مردم را از من دور کرده و بر پیروی از [[گمراهان]] [[دعوت]] می‌کنند و بصره را [[ناامن]] ساخته‌اند. اعین گفت: ناراحت نباشید. شما من را به سوی بصره روانه کنید تا آنها را پراکنده و ابن حضرمی را از بصره بیرون کرده باشم. علی{{ع}} فرمود: هم اکنون به سوی بصره برو. او نیز پس از ورود به بصره نزد زیاد رفت. زیاد به او خوش‌آمد گفت. این [[سخنان امام علی]]{{ع}} را به او رساند و نظر خود را نیز گفت. در این هنگام [[نامه]] علی{{ع}} به دست زیاد رسید که در آن نوشته بودند: من [[اعین بن ضبیعة]] را فرستادم تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد. اینک مراقب [[اعمال]] او باش. اگر او [[حسن ظن]] نشان داد، و افراد [[فاسد]] را پراکنده کرد، کار خوبی کرده است و اگر آنها از [[مخالفت]] [[دست]] برنداشتند و بر [[نافرمانی]] [[اصرار]] ورزیدند، خودت با همان گروهی که نزد تو هستند، با آنها بجنگ. اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، که من [[پیروزی]] را می‌بینم، و اگر پیروز نشدی، با آنها با [[احتیاط]] [[رفتار]] کن و احوال را زیر نظر بگیر تا [[لشکریان]] [[مسلمان]] برسند و [[خداوند]] [[ظالمان]] و [[مفسدان]] را هلاک و [[مؤمنان]] را [[یاری]] می‌کند. زیاد [[نامه]] را خواند و به اعین نیز خبر داد. او گفت: امیدوارم بتوانم [[مردم]] را از اطراف ابن حضرمی دور سازم، از نزد زیاد بیرون رفت و به طرف منزلش رفت. پس در میان [[قوم]] خویش حاضر شد و بعد از بیان سخنانی به آنها به طرف ابن حضرمی و همراهان او رفت و به آنها گفت: ای قوم! [[بیعت]] خود را نشکنید و با [[امام]] خود مخالفت نکنید و راه دیگران را بر خود هموار نسازید، یک بار دیدید که [[پیمان‌شکنی]] چه سرانجام [[بدی]] برای شما داشت. آنها با اعین نجنگیدند اما همواره به او [[ناسزا]] می‌گفتند. پس اعین به طرف [[منزل]] خود رفت و ده نفر که گفته شده از [[خوارج]] بودند به دنبال او رفتند و در منزل به او حمله کردند و او را کشتند. در این هنگام [[زیاد]] [[تصمیم]] گرفت با گروهی از ازدیان که از او [[حمایت]] می‌کردند با ابن حضرمی بجنگد و از دیگر [[شیعیان]] نیز کمک بگیرد، اما [[بنی تمیم]] [[پیام]] فرستادند که ما به [[پناهنده]] شما کاری نداشتیم و شما نیز به پناهنده ما کاری نداشته باشید، ازدیان هم از [[جنگیدن]] با آنها خودداری کردند. ([[الغارات]]، ثقفی [[کوفی]]، ص۴۰۰-۳۷۳).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۳-۲۵۶.</ref>
[[ابن عباس]] هم ماجرا را به [[علی]] خبر داد. در این هنگام ماجرای [[بصره]] در [[کوفه]] همگانی شد، و [[مردم]] از آن باخبر شدند. قبیله‌های [[بنی تمیم]] و [[قیس]] به ابن حضرمی پیشنهاد کردند، اکنون که زیاد، در دار الاماره نیست، او به آنجا برود. او هم آماده این کار شد اما قبیلة [[ازد]] به ابن حضرمی [[پیام]] دادند که ما اجازه نمی‌دهیم به دار الاماره وارد شوی و باید فردی که شما و ما به او [[راضی]] هستیم، به آنجا برود. [[یاران]] ابن حضرمی به این سخن توجهی نکردند و آماده حرکت به سوی دار الاماره شدند ولی افراد [[قبیله ازد]] جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام [[احنف بن قیس]] به یاران ابن [[حشر]] می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، شما شایسته‌تر از این مردم نیستید که در دار الاماره اقامت کنید. شما [[حق]] ندارید کسی را که مردم قبول ندارند، بر آنها [[حاکم]] کنید. یاران ابن حضرمی بازگشتند و احنف بن قیس نیز قبیلة ازدرا بازگردانید. هنگامی که ابن حضرمی به بصره وارد شد، در منزل ستبیل در [[قبیله]] بنی تمیم فرود آمد و افراد بنی تمیم و گروهی از تیره‌های مختلف قبیله [[مضر]] را دور خود جمع کرد در این هنگام، زیاد به [[ابو الاسود دوئلی]] گفت: [[اهل بصره]] به سخنان [[معاویه]] گوش می‌دهد و من به قبیلة ازد امیدی ندارم. أبو الأسود گفت: اگر از قبیله ازد جدا شوی، از تو [[حمایت]] نمی‌کنند، اما اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت خواهند کرد. پس همان [[شب]] به سوی قبیله ازد رفت و در [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] فرود آمد و صبره نیز به او [[پناه]] داده [[روز]] بعد صبره به زیاد گفت: ماندن تو پیش از یک [[شب]] در اینجا جایز نیست و اگر مخفی شدن تو طولانی شود، مشکلاتی خواهد داشت. پس [[دستور]] داد تا [[مسجد]] حدان را که در آن نزدیکی بود، مرکز حضور او قرار دهند و آنجا منبری قرار داد و مامورانی گماشت. زیاد نیز [[نماز جمعه]] را در این مسجد اقامه می‌کرد. [[عبدالله]] بن حضرمی بر [[بصره]] و اطراف آن مسلط شد و شروع به گرفتن [[مالیات]] کرد ولی از دیان دور زیاد جمع شدند و او هم بالای [[منبر]] به آنها گفت: ای [[مردم]] [[ازد]]! شما [[دشمن]] من بودید ولی امروز [[دوستان]] بوده و از همه به من نزدیک ترید. اگر من در میان [[بنی تمیم]] بودم و ابن حضرمی در میان شما بود، من هرگز برای [[دستگیری]] او [[طمع]] نمی‌کردم؛ چون شما از او [[حمایت]] می‌کردید و اکنون هم ابن حضرمی نمی‌تواند درباره من کاری صورت دهد، چون شما از من حمایت می‌کنید. ای مردم! فرزند خورنده جگرها با افراد خود در این جا [[اختلاف]] انداخته است. [[معاویه]] هرگز نمی‌تواند بر [[علی]] {{ع}} [[پیروز]] شود؛ چرا که [[مهاجران]] و [[انصار]] او را [[یاری]] می‌کنند. من اکنون به عنوان [[امانت]] نزد شما هستم و شما [[حفظ]] کردن مرا به عهده گرفته‌اید. پس به [[عهد]] خود [[وفا]] کنید. من شما را در [[جنگ جمل]] دیده‌ام، اکنون هم در کنار [[حق]]، [[صبر]] کنید، همانگونه که در برابر [[باطل]] صبر کردید. شما مردمانی [[شجاع]] هستید و [[ترس]] و باطل در شما راه ندارد. در این هنگام، صبرة بن شیمان برخواست و برای ازدیان در حمایت از [[زیاد]] [[سخنرانی]] کرد. ازدیان به او گفتند: ما از تو حمایت می‌کنیم و تو به او پناه بده. زیاد خنده‌ای کرد و به صبره گفت: گویا شما از بنی تمیم می‌ترسید. صبرة گفت: اگر آنها [[احنف]] را به میدان بیاورند ما هم ابو صبره را می‌آوریم، و اگر آنها حتات را بیاورند، من با شما هستم. اگر در میان آنها جوانانی هست، ما هم جوانانی داریم. زیاد گفت: من خواستم مزاحی کرده باشم. هنگامی که [[بنی تمیم]] دانستند [[قبیله ازد]] از زیاد [[حمایت]] می‌کنند و به او [[پناه]] داده‌اند، برای ازدیان [[پیام]] فرستادند که شما [[امیر]] خود را (برای [[جنگ]]) بیرون بفرستید و ما نیز امیر خود را بیرون می‌فرستیم. آنگاه هر کدام [[پیروز]] شدند، از او [[اطاعت]] می‌کنیم؛ چرا که نمی‌خواهیم [[مردم]] کشته شوند. أبو صبرة به آنان پیام داد که شما این سخن را باید قبل از [[پناه دادن]] به زیاد می‌گفتید و اکنون این سخن، قبول نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از [[بصره]] برای ما مساوی است و شما می‌دانید که ما به خاطر [[احترام]] او به او پناه داده‌ایم. بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد. پس از اطلاع [[علی]] {{ع}} از این ماجرا، ایشان [[اعین بن ضبیعة مجاشعی]] را فرا خوانده و به او فرمودند: آیا خبر داری که [[قوم]] تو بر [[حاکم]] من شوریده‌اند و از ابن حضرمی [[پیروی]] می‌کنند؟ آنها مردم را از من دور کرده و بر پیروی از [[گمراهان]] [[دعوت]] می‌کنند و بصره را [[ناامن]] ساخته‌اند. اعین گفت: ناراحت نباشید. شما من را به سوی بصره روانه کنید تا آنها را پراکنده و ابن حضرمی را از بصره بیرون کرده باشم. علی {{ع}} فرمود: هم اکنون به سوی بصره برو. او نیز پس از ورود به بصره نزد زیاد رفت. زیاد به او خوش‌آمد گفت. این [[سخنان امام علی]] {{ع}} را به او رساند و نظر خود را نیز گفت. در این هنگام [[نامه]] علی {{ع}} به دست زیاد رسید که در آن نوشته بودند: من [[اعین بن ضبیعة]] را فرستادم تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد. اینک مراقب [[اعمال]] او باش. اگر او [[حسن ظن]] نشان داد، و افراد [[فاسد]] را پراکنده کرد، کار خوبی کرده است و اگر آنها از [[مخالفت]] دست برنداشتند و بر [[نافرمانی]] [[اصرار]] ورزیدند، خودت با همان گروهی که نزد تو هستند، با آنها بجنگ. اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، که من [[پیروزی]] را می‌بینم، و اگر پیروز نشدی، با آنها با [[احتیاط]] [[رفتار]] کن و احوال را زیر نظر بگیر تا [[لشکریان]] [[مسلمان]] برسند و [[خداوند]] [[ظالمان]] و [[مفسدان]] را هلاک و [[مؤمنان]] را [[یاری]] می‌کند. زیاد [[نامه]] را خواند و به اعین نیز خبر داد. او گفت: امیدوارم بتوانم [[مردم]] را از اطراف ابن حضرمی دور سازم، از نزد زیاد بیرون رفت و به طرف منزلش رفت. پس در میان [[قوم]] خویش حاضر شد و بعد از بیان سخنانی به آنها به طرف ابن حضرمی و همراهان او رفت و به آنها گفت: ای قوم! [[بیعت]] خود را نشکنید و با [[امام]] خود مخالفت نکنید و راه دیگران را بر خود هموار نسازید، یک بار دیدید که [[پیمان‌شکنی]] چه سرانجام [[بدی]] برای شما داشت. آنها با اعین نجنگیدند اما همواره به او [[ناسزا]] می‌گفتند. پس اعین به طرف [[منزل]] خود رفت و ده نفر که گفته شده از [[خوارج]] بودند به دنبال او رفتند و در منزل به او حمله کردند و او را کشتند. در این هنگام [[زیاد]] [[تصمیم]] گرفت با گروهی از ازدیان که از او [[حمایت]] می‌کردند با ابن حضرمی بجنگد و از دیگر [[شیعیان]] نیز کمک بگیرد، اما [[بنی تمیم]] [[پیام]] فرستادند که ما به [[پناهنده]] شما کاری نداشتیم و شما نیز به پناهنده ما کاری نداشته باشید، ازدیان هم از [[جنگیدن]] با آنها خودداری کردند. ([[الغارات]]، ثقفی [[کوفی]]، ص۴۰۰-۳۷۳).</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۳-۲۵۶.</ref>


==نامه زیاد به [[علی]]{{ع}}==
== نامه زیاد به [[علی]] {{ع}} ==
زیاد در نامه‌ای شرح ماجرا را برای امام{{ع}} این گونه نوشت: یا [[امیر المؤمنین]]! [[اعین بن ضبیعه]] به [[بصره]] آمد و برای مردم سخن گفت و آنها را [[نصیحت]] کرد و با [[صداقت]] و [[حسن نیت]]، [[مردم]] را به [[اطاعت]] و [[وحدت]] فرا خواند. گروهی از [[طایفه]] او سخنان او را قبول کردند و با او همراه شدند.
زیاد در نامه‌ای شرح ماجرا را برای امام {{ع}} این گونه نوشت: یا [[امیر المؤمنین]]! [[اعین بن ضبیعه]] به [[بصره]] آمد و برای مردم سخن گفت و آنها را [[نصیحت]] کرد و با [[صداقت]] و [[حسن نیت]]، [[مردم]] را به [[اطاعت]] و [[وحدت]] فرا خواند. گروهی از [[طایفه]] او سخنان او را قبول کردند و با او همراه شدند.
سپس او به سوی [[مخالفان]] رفت و [[تفرقه]] انگیزان را به اطاعت وادار کرد. او یک [[روز]] با مخالفان [[احتجاج]] کرد. احتجاج او با طرفداران ابن حضرمی چنان در آنها [[وحشت]] ایجاد کرد که گروهی [[تصمیم]] گرفتند، از او [[کناره‌گیری]] کنند.
سپس او به سوی [[مخالفان]] رفت و [[تفرقه]] انگیزان را به اطاعت وادار کرد. او یک [[روز]] با مخالفان [[احتجاج]] کرد. احتجاج او با طرفداران ابن حضرمی چنان در آنها [[وحشت]] ایجاد کرد که گروهی [[تصمیم]] گرفتند، از او [[کناره‌گیری]] کنند.


او بعد از این کار به سوی منزلش رهسپار شد اما هنگام [[شب]] گروهی از [[فرقه]] [[خوارج]] به [[منزل]] او ریختند و او را کشتند. من خواستم با این حضرمی [[جنگ]] کنم ولی به خاطر حادثه‌ای از این کار خودداری کردم و از آورندگان [[نامه]] خواستم که این حادثه را برای شما [[نقل]] کنند. نظر من این است که [[امیر المؤمنین]]، [[جاریة بن قدامه]] را به سوی [[بصره]] بفرستد؛ جاریه [[بصیرت]] دارد و به اوضاع بصره آشنا است و در میان آنها صاحب [[نفوذ]] است. طایفه او از وی [[پیروی]] می‌کنند و بر [[دشمنان]] [[امیرالمؤمنین]] سخت گیر می‌باشند. اگر او وارد بصره شود آنها را پراکنده می‌کند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۰-۴۰۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۷-۲۵۸.</ref>
او بعد از این کار به سوی منزلش رهسپار شد اما هنگام [[شب]] گروهی از [[فرقه]] [[خوارج]] به [[منزل]] او ریختند و او را کشتند. من خواستم با این حضرمی [[جنگ]] کنم ولی به خاطر حادثه‌ای از این کار خودداری کردم و از آورندگان [[نامه]] خواستم که این حادثه را برای شما [[نقل]] کنند. نظر من این است که [[امیر المؤمنین]]، [[جاریة بن قدامه]] را به سوی [[بصره]] بفرستد؛ جاریه [[بصیرت]] دارد و به اوضاع بصره آشنا است و در میان آنها صاحب [[نفوذ]] است. طایفه او از وی [[پیروی]] می‌کنند و بر [[دشمنان]] [[امیرالمؤمنین]] سخت گیر می‌باشند. اگر او وارد بصره شود آنها را پراکنده می‌کند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۰-۴۰۱.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۷-۲۵۸.</ref>


==جاریة بن قدامه در بصره==
== جاریة بن قدامه در بصره ==
هنگامی که [[علی]]{{ع}} نامه را خواندند، جاریة بن قدامه را نزد خود فرا خوانده، فرمودند: "ای جاریه! قبیلة [[ازد]] از [[حاکم]] من و [[بیت المال]] [[دفاع]] می‌کنند، و طایفه [[مضر]] با من [[دشمنی]] می‌کنند؛ در حالی که [[خداوند]]، [[کرامت]] را از ما شروع کرد و [[هدایت]] را از طریق ما به آنها شناسانید. [[قبیله]] مضر مردم را به سوی گروهی [[دعوت]] می‌کنند که با [[خدا]] و رسولش جنگ می‌کنند. آن گروه می‌خواهند [[نور]] خدا را خاموش کنند، ولی آنها توانائی این کار را ندارند. [[نام خداوند]] بلند مرتبه است و دینش آشکار و [[کافران]] هم هلاک می‌شوند".
هنگامی که [[علی]] {{ع}} نامه را خواندند، جاریة بن قدامه را نزد خود فرا خوانده، فرمودند: "ای جاریه! قبیلة [[ازد]] از [[حاکم]] من و [[بیت المال]] [[دفاع]] می‌کنند، و طایفه [[مضر]] با من [[دشمنی]] می‌کنند؛ در حالی که [[خداوند]]، [[کرامت]] را از ما شروع کرد و [[هدایت]] را از طریق ما به آنها شناسانید. [[قبیله]] مضر مردم را به سوی گروهی [[دعوت]] می‌کنند که با [[خدا]] و رسولش جنگ می‌کنند. آن گروه می‌خواهند [[نور]] خدا را خاموش کنند، ولی آنها توانائی این کار را ندارند. [[نام خداوند]] بلند مرتبه است و دینش آشکار و [[کافران]] هم هلاک می‌شوند".


جاریه گفت: "یا امیر المؤمنین! مرا به سوی آنها بفرست و از خداوند کمک بخواه تا شما را [[یاری]] کند»". [[علی]]{{ع}} هم او را به سوی [[بصره]] فرستادند.
جاریه گفت: "یا امیر المؤمنین! مرا به سوی آنها بفرست و از خداوند کمک بخواه تا شما را [[یاری]] کند»". [[علی]] {{ع}} هم او را به سوی [[بصره]] فرستادند.


[[کعب بن قعین]] گوید: من هم با [[جاریة بن قدامه]] به سوی بصره رفتم و پنجاه نفر از [[قبیله]] [[بنی تمیم]] هم همراه ما بودند. در میان آنها فقط من از یمنی‌ها بودم و سخت از علی{{ع}} [[پیروی]] می‌کردم و از [[شیعیان]] علاقمند به ایشان به حساب می‌آمدم. هنگام حرکت، به جاریه گفتم، اگر [[دوست]] داری با شما بیایم، اما اگر نمی‌خواهی همراه شما باشم، به قبیله خود می‌پیوندم. جاریه گفت: "با من بیا و در منزلم فرود بیا. به [[خداوند]] [[سوگند]]، دوست دارم پرندگان و [[چهار پایان]] مرا یاری کنند و همراهم بیایند؛ چه رسد به [[آدمیان]] که به یاری شان سخت [[نیازمند]] هستم"<ref>الغارات، ثقفی کوفی ج۲، ص۴۰۲-۴۰۱.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۸.</ref>
[[کعب بن قعین]] گوید: من هم با [[جاریة بن قدامه]] به سوی بصره رفتم و پنجاه نفر از [[قبیله]] [[بنی تمیم]] هم همراه ما بودند. در میان آنها فقط من از یمنی‌ها بودم و سخت از علی {{ع}} [[پیروی]] می‌کردم و از [[شیعیان]] علاقمند به ایشان به حساب می‌آمدم. هنگام حرکت، به جاریه گفتم، اگر [[دوست]] داری با شما بیایم، اما اگر نمی‌خواهی همراه شما باشم، به قبیله خود می‌پیوندم. جاریه گفت: "با من بیا و در منزلم فرود بیا. به [[خداوند]] [[سوگند]]، دوست دارم پرندگان و [[چهار پایان]] مرا یاری کنند و همراهم بیایند؛ چه رسد به [[آدمیان]] که به یاری شان سخت [[نیازمند]] هستم"<ref>الغارات، ثقفی کوفی ج۲، ص۴۰۲-۴۰۱.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۸.</ref>


==[[نامه]] [[امام علی]]{{ع}} به [[مردم بصره]]==
== [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به [[مردم بصره]] ==
امام علی{{ع}} نامه‌ای هم برای [[اهل]] بصره نوشتند و به جاریه دادند تا برای آنها بخواند. [[راوی]] گوید: ما همراه جاریه از [[کوفه]] خارج شدیم. هنگامی که وارد بصره شدیم، نخست به [[منزل]] زیاد رفتیم. زیاد به جاریه خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشانید و مدتی با او به [[گفتگو]] پرداخت. بعد از این که جاریه از منزل زیاد بیرون آمد، زیاد او را [[نصیحت]] کرد و گفت: "مراقب خود باش تا به [[سرنوشت]] [[اعین بن ضبیعه]] گرفتار نشوی".
امام علی {{ع}} نامه‌ای هم برای [[اهل بصره]] نوشتند و به جاریه دادند تا برای آنها بخواند. [[راوی]] گوید: ما همراه جاریه از [[کوفه]] خارج شدیم. هنگامی که وارد بصره شدیم، نخست به [[منزل]] زیاد رفتیم. زیاد به جاریه خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشانید و مدتی با او به [[گفتگو]] پرداخت. بعد از این که جاریه از منزل زیاد بیرون آمد، زیاد او را [[نصیحت]] کرد و گفت: "مراقب خود باش تا به [[سرنوشت]] [[اعین بن ضبیعه]] گرفتار نشوی".


جاریه از منزل او به سوی [[قبیله ازد]] رفت و در میان آنها رفته، گفت:خداوند به شما [[پاداش]] دهد؛ شما قبیلة خوبی هستید و [[خدا]] به شما خیر [[عطا]] کند.
جاریه از منزل او به سوی [[قبیله ازد]] رفت و در میان آنها رفته، گفت:خداوند به شما [[پاداش]] دهد؛ شما قبیلة خوبی هستید و [[خدا]] به شما خیر [[عطا]] کند.


شما گرفتار [[مصیبت]] بزرگی شدید و از [[آزمایش]] [[نیکو]] بیرون آمدند و از [[امیر]] خود [[اطاعت]] کردید. شما [[حق]] را شناختید در حالی که دیگران آن را [[انکار]] کردند. شما [[مردم]] را به [[هدایت]] فراخواندید، در صورتی که دیگران هدایت را نشناختند». و بعد نامه علی{{ع}} را برایشان خواند.
شما گرفتار [[مصیبت]] بزرگی شدید و از [[آزمایش]] [[نیکو]] بیرون آمدند و از [[امیر]] خود [[اطاعت]] کردید. شما [[حق]] را شناختید در حالی که دیگران آن را [[انکار]] کردند. شما [[مردم]] را به [[هدایت]] فراخواندید، در صورتی که دیگران هدایت را نشناختند». و بعد نامه علی {{ع}} را برایشان خواند.


علی{{ع}} در نامه خود نوشته بودند: "نامه‌ای است از [[بنده]] خدا [[امیر مؤمنان]] به کسانی از اهل [[بصره]] که این [[نامه]] برای‌شان خوانده می‌شود. [[درود]] بر شما؛ [[خداوند]]، [[حلیم]] و بردبار است و به [[گناهکاران]] مهلت می‌دهد و زود آنان را [[کیفر]] نمی‌دهد و تا هنگامی که موضوع را برای شان روشن نکند، آنها را [[عذاب]] نخواهد کرد. خداوند [[گناهکار]] را در بار اول عذاب نمی‌کند و [[توبه]] را قبول می‌کند و از بازگشت [[بندگان]] به سوی خود [[خشنود]] می‌شود و به آنان [[فرصت]] می‌دهد تا از [[گناهان]] توبه کنند. خداوند این [[کارها]] را می‌کند تا [[حجت]] بر بندگان تمام شود و [[مردم]] عذری نداشته باشند.
علی {{ع}} در نامه خود نوشته بودند: "نامه‌ای است از [[بنده]] خدا [[امیر مؤمنان]] به کسانی از اهل [[بصره]] که این [[نامه]] برای‌شان خوانده می‌شود. [[درود]] بر شما؛ [[خداوند]]، [[حلیم]] و بردبار است و به [[گناهکاران]] مهلت می‌دهد و زود آنان را [[کیفر]] نمی‌دهد و تا هنگامی که موضوع را برای شان روشن نکند، آنها را [[عذاب]] نخواهد کرد. خداوند [[گناهکار]] را در بار اول عذاب نمی‌کند و [[توبه]] را قبول می‌کند و از بازگشت [[بندگان]] به سوی خود [[خشنود]] می‌شود و به آنان [[فرصت]] می‌دهد تا از [[گناهان]] توبه کنند. خداوند این [[کارها]] را می‌کند تا [[حجت]] بر بندگان تمام شود و [[مردم]] عذری نداشته باشند.


ای [[مردم بصره]]! شما همه با من [[دشمنی]] کردید و سزاوار هر گونه عذابی هستید. من گناهکاران شما را بخشیدم و فراریان را تعقیب نکردم. کسانی که آمدند و از کرده خود اظهار [[پشیمانی]] کردند، آنها را بخشیدم و بار دیگر از شما [[بیعت]] گرفتم. اگر به بیعت من [[وفا]] کنید و [[نصیحت]] مرا قبول و از من [[اطاعت]] کنید، در میان شما به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] عمل خواهم کرد. من [[حق]] را در [[جامعه]] گسترش می‌دهم و شما را به [[راه هدایت]] [[رهبری]] می‌کنم. به خداوند [[سوگند]]، بعد از [[محمد]] {{صل}}، هیچ حاکمی داناتر از من نیست، و کسی مانند من عمل نمی‌کند. من در این گفتار، [[راستگو]] هستم و کسی را هم [[سرزنش]] نمی‌کنم و از [[اعمال]] آنها هم سخن نمی‌گویم. اکنون اگر [[هواهای نفسانی]]، شما را از جاده حق [[گمراه]] کند و [[نادانی]]، شما را وادار کند که با من بجنگید و بر خلاف من عمل کنید، من هم اسبان راهوار خود را آماده کرده‌ام و پا در رکاب آماده‌ام تا شما را [[سرکوب]] کنم. به خداوند سوگند، اگر کاری کنید که من به ناچار به سوی شما بیایم، چنان بلایی بر سر شما خواهد آمد که از [[جنگ جمل]] هم مهم‌تر خواهد بود. من امیدوارم که ان شاء [[الله]] شما کاری نکنید تا مسایلی پیش آید و موجب [[ناراحتی]] شما شود. این [[نامه]] را برای شما فرستادم تا [[حجت]] و برهانی بر شما باشد، و شما از نتیجه کارهائی که در پیش دارید، [[آگاه]] باشید. اینک اگر شما نصیحت‌های مرا نپذیرید و به [[فساد]] مشغول شوید و با فرستاده من [[دشمنی]] کنید، خود به سوی شما خواهم آمد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۲-۴۰۴.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۹-۲۶۰.</ref>
ای [[مردم بصره]]! شما همه با من [[دشمنی]] کردید و سزاوار هر گونه عذابی هستید. من گناهکاران شما را بخشیدم و فراریان را تعقیب نکردم. کسانی که آمدند و از کرده خود اظهار [[پشیمانی]] کردند، آنها را بخشیدم و بار دیگر از شما [[بیعت]] گرفتم. اگر به بیعت من [[وفا]] کنید و [[نصیحت]] مرا قبول و از من [[اطاعت]] کنید، در میان شما به [[کتاب خدا]] و [[سنت]] عمل خواهم کرد. من [[حق]] را در [[جامعه]] گسترش می‌دهم و شما را به [[راه هدایت]] [[رهبری]] می‌کنم. به خداوند [[سوگند]]، بعد از [[محمد]] {{صل}}، هیچ حاکمی داناتر از من نیست، و کسی مانند من عمل نمی‌کند. من در این گفتار، [[راستگو]] هستم و کسی را هم [[سرزنش]] نمی‌کنم و از [[اعمال]] آنها هم سخن نمی‌گویم. اکنون اگر [[هواهای نفسانی]]، شما را از جاده حق [[گمراه]] کند و [[نادانی]]، شما را وادار کند که با من بجنگید و بر خلاف من عمل کنید، من هم اسبان راهوار خود را آماده کرده‌ام و پا در رکاب آماده‌ام تا شما را [[سرکوب]] کنم. به خداوند سوگند، اگر کاری کنید که من به ناچار به سوی شما بیایم، چنان بلایی بر سر شما خواهد آمد که از [[جنگ جمل]] هم مهم‌تر خواهد بود. من امیدوارم که ان شاء [[الله]] شما کاری نکنید تا مسایلی پیش آید و موجب [[ناراحتی]] شما شود. این [[نامه]] را برای شما فرستادم تا [[حجت]] و برهانی بر شما باشد، و شما از نتیجه کارهائی که در پیش دارید، [[آگاه]] باشید. اینک اگر شما نصیحت‌های مرا نپذیرید و به [[فساد]] مشغول شوید و با فرستاده من [[دشمنی]] کنید، خود به سوی شما خواهم آمد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۲-۴۰۴.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۹-۲۶۰.</ref>


==آماده شدن قبیلة [[ازد]] برای [[جنگ]]==
== آماده شدن قبیلة [[ازد]] برای [[جنگ]] ==
هنگامی که نامه [[علی]]{{ع}} برای [[مردم]] خوانده شد، [[صبرة بن شیمان]] برخاست و گفت: "ما سخنان شما را شنیدیم و از آن [[پیروی]] می‌کنیم. هر کس با [[امیر المؤمنین]] بجنگد، ما هم با او جنگ خواهیم کرد و هر کس با آن [[حضرت]] در حال [[صلح]] باشد، ما هم با او در حال صلح خواهیم بود. ای جاریه! اکنون اگر می‌توانی به همراه [[قوم]] و خویش خود با [[مخالفان]] بجنگی و آنها را [[سرکوب]] کنی، این کار را به پایان برسان، و اگر توانائی نداری، ما به تو کمک خواهیم کرد".
هنگامی که نامه [[علی]] {{ع}} برای [[مردم]] خوانده شد، [[صبرة بن شیمان]] برخاست و گفت: "ما سخنان شما را شنیدیم و از آن [[پیروی]] می‌کنیم. هر کس با [[امیر المؤمنین]] بجنگد، ما هم با او جنگ خواهیم کرد و هر کس با آن [[حضرت]] در حال [[صلح]] باشد، ما هم با او در حال صلح خواهیم بود. ای جاریه! اکنون اگر می‌توانی به همراه [[قوم]] و خویش خود با [[مخالفان]] بجنگی و آنها را [[سرکوب]] کنی، این کار را به پایان برسان، و اگر توانائی نداری، ما به تو کمک خواهیم کرد".


پس گروهی از بزرگان قبیله‌ها برخاسته و مانند او سخن گفتند. ولی او اجازه نداد کسی با وی [[همراهی]] کند و خود به تنهائی به سوی [[قبیله]] [[بنی تمیم]] رفت. هنگامی که زیاد مقابل ازدیان قرار گرفت، گفت: "ای گروه ازد! این [[جماعت]] تا دیروز در این جا با [[آرامش]] [[زندگی]] می‌کردند ولی امروز وارد جنگ شده‌اند. شما تا دیروز با هم [[دشمن]] بودید ولی امروز با هم [[آشتی]] هستید به [[خداوند]] [[سوگند]]، من شما را به خاطر تجربه برگزیدم و با [[فکر]] به [[منزل]] شما آمدم و در این جا ماندم. شما از دیان علاوه بر این که به من [[پناه]] دادید و مرا از گزند دشمن [[حفظ]] کردید، برایم [[نگهبان]] گذاشتید و [[نماز جمعه]] برایم برقرار ساختید. من در منزل شما چیزی از دست ندادم جز این چند [[درهم]] را که اگر امروز آن را نگرفتم، فردا خواهم گرفت. اینک بدانید که [[جنگیدن]] شما با [[معاویه]] از نظر [[دین]] و [[دنیا]] امروز آسان‌تر است از [[جنگی]] که شما دیروز با [[علی]] کردید. اکنون او [[جاریة بن قدامه]] را فرستاده تا [[قوم]] خود را [[هدایت]] و کارهای آنها را درست کند. به [[خداوند]] [[سوگند]]، او امیری [[اطاعت]] شده و یا امیری [[شکست]] خورده نیست تا برای کمک خواهی آمده باشد. او برای خواسته‌ای آمده و اگر قومش را هدایت کرد و آنها سخنانش را شنیدند، بار دیگر نزد [[امیر المؤمنین]] خواهد رفت و یا از من [[پیروی]] خواهد کرد. شما بزرگان این [[شهر]] هستید، و تمام نیروها در [[اختیار]] شما می‌باشد. او را به سوی قومش بفرستید و اگر احتیاج داشت، به [[یاری]] او بشتابید. اینک خود دانید.
پس گروهی از بزرگان قبیله‌ها برخاسته و مانند او سخن گفتند. ولی او اجازه نداد کسی با وی [[همراهی]] کند و خود به تنهائی به سوی [[قبیله]] [[بنی تمیم]] رفت. هنگامی که زیاد مقابل ازدیان قرار گرفت، گفت: "ای گروه ازد! این [[جماعت]] تا دیروز در این جا با [[آرامش]] [[زندگی]] می‌کردند ولی امروز وارد جنگ شده‌اند. شما تا دیروز با هم [[دشمن]] بودید ولی امروز با هم [[آشتی]] هستید به [[خداوند]] [[سوگند]]، من شما را به خاطر تجربه برگزیدم و با [[فکر]] به [[منزل]] شما آمدم و در این جا ماندم. شما از دیان علاوه بر این که به من [[پناه]] دادید و مرا از گزند دشمن [[حفظ]] کردید، برایم [[نگهبان]] گذاشتید و [[نماز جمعه]] برایم برقرار ساختید. من در منزل شما چیزی از دست ندادم جز این چند [[درهم]] را که اگر امروز آن را نگرفتم، فردا خواهم گرفت. اینک بدانید که [[جنگیدن]] شما با [[معاویه]] از نظر [[دین]] و [[دنیا]] امروز آسان‌تر است از [[جنگی]] که شما دیروز با [[علی]] کردید. اکنون او [[جاریة بن قدامه]] را فرستاده تا [[قوم]] خود را [[هدایت]] و کارهای آنها را درست کند. به [[خداوند]] [[سوگند]]، او امیری [[اطاعت]] شده و یا امیری [[شکست]] خورده نیست تا برای کمک خواهی آمده باشد. او برای خواسته‌ای آمده و اگر قومش را هدایت کرد و آنها سخنانش را شنیدند، بار دیگر نزد [[امیر المؤمنین]] خواهد رفت و یا از من [[پیروی]] خواهد کرد. شما بزرگان این [[شهر]] هستید، و تمام نیروها در [[اختیار]] شما می‌باشد. او را به سوی قومش بفرستید و اگر احتیاج داشت، به [[یاری]] او بشتابید. اینک خود دانید.
خط ۷۳: خط ۸۲:
بعد از او [[جیفر عمانی]] که [[زبان]] [[قوم]] بود، برخاست و گفت: "ای [[امیر]]! اگر تو ما را مانند دیگران بدانی و به همه یکسان بنگری، ما [[راضی]] نخواهیم شد و اگر بگوییم راضی هستیم، به تو [[خیانت]] کرده‌ایم؛ زیرا نخستین کسانی هستیم که با تو [[پیمان]] بستیم و [[حق]] تقدم داریم و باید از ما [[قدردانی]] شود. اکنون ما را به سوی [[مخالفان]] حرکت بده. به خداوند سوگند، ما هر گاه با [[دشمن]] روبرو می‌شدیم قبل از این که با آنها بجنگیم، و سخت‌گیری کنیم، آنها را می‌بخشیدیم جز دیروز که این [[سنت]] صورت نگرفت".
بعد از او [[جیفر عمانی]] که [[زبان]] [[قوم]] بود، برخاست و گفت: "ای [[امیر]]! اگر تو ما را مانند دیگران بدانی و به همه یکسان بنگری، ما [[راضی]] نخواهیم شد و اگر بگوییم راضی هستیم، به تو [[خیانت]] کرده‌ایم؛ زیرا نخستین کسانی هستیم که با تو [[پیمان]] بستیم و [[حق]] تقدم داریم و باید از ما [[قدردانی]] شود. اکنون ما را به سوی [[مخالفان]] حرکت بده. به خداوند سوگند، ما هر گاه با [[دشمن]] روبرو می‌شدیم قبل از این که با آنها بجنگیم، و سخت‌گیری کنیم، آنها را می‌بخشیدیم جز دیروز که این [[سنت]] صورت نگرفت".


صبح [[روز]] بعد [[قبیله ازد]] به جاریه گفتند: تو با کسانی که همراهت هستند حرکت کن و از دیان هم زیاد را [[همراهی]] کردند، و او را به دار الاماره وارد کردند. از طرف دیگر، جاریه به سوی قومش رفت و از آنها با صدای بلند [[دعوت]] کرد تا با وی همراهی و [[عبد الله حضرمی]] را ترک گویند. [[قبیله]] او به او پاسخ ندادند و گروهی از تباه کاران به او [[ناسزا]] گفتند و ناراحتش ساختند. او از زیاد و ازدیان کمک خواست. در این هنگام، از دیان، زیاد را به [[دارالاماره]] وارد کرده بودند، و بعد به طرف ابن حضرمی رفتند تا با او بجنگند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۴-۴۰۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۰-۲۶۲.</ref>
صبح [[روز]] بعد [[قبیله ازد]] به جاریه گفتند: تو با کسانی که همراهت هستند حرکت کن و از دیان هم زیاد را [[همراهی]] کردند، و او را به دار الاماره وارد کردند. از طرف دیگر، جاریه به سوی قومش رفت و از آنها با صدای بلند [[دعوت]] کرد تا با وی همراهی و [[عبد الله حضرمی]] را ترک گویند. [[قبیله]] او به او پاسخ ندادند و گروهی از تباه کاران به او [[ناسزا]] گفتند و ناراحتش ساختند. او از زیاد و ازدیان کمک خواست. در این هنگام، از دیان، زیاد را به [[دارالاماره]] وارد کرده بودند، و بعد به طرف ابن حضرمی رفتند تا با او بجنگند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۴-۴۰۶.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۰-۲۶۲.</ref>


==[[جنگ]] ابن حضرمی با زیاد و جاریه==
== [[جنگ]] ابن حضرمی با زیاد و جاریه ==
هنگامی که ابن حضرمی شنید ازدیان برای جنگ با او می‌آیند، او حمله را آغاز کرد، و [[عبد الله بن خازم سلمی]] را [[فرمانده]] سواران قرار داد. پس از مدتی [[شریک بن اعور حارثی]] که از [[شیعیان علی]]{{ع}} بود، به قدامه گفت: "اجازه می‌دهی با دشمنانت بجنگم" قدامه اجازه داد. [[قبیله]] [[بنی تمیم]] که پیرامون عبد الله حضرمی را گرفته بودند، نتوانستند [[مقاومت]] کنند و ناچار فرار کردند و به [[خانه]] سنبیل<ref>نویسنده کتاب غارات، او را با سین ضبط کرده و نیز در بعضی از کتب لغت، نام او را «صنبیل» هم نوشته‌اند. قصر سنبیل در گذشته متعلق به ایرانیان بوده و در زمان ساسانیان از آن استفاده می‌کردند. بعد از سقوط تیسفون و فرار یزدگرد، قصر ستبیل هم به دست مسلمانان افتاد و در زمان علی{{ع}} مردی به نام سیبیل در آنجا زندگی می‌کرد. نوشته‌اند هنگامی که جاریة بن قدامه منزل را محاصره کرد ستبیل هم در آنجا بود، ولی مادرش آمد و از وی خواست خانه را ترک گوید او هم ترک گفت و جان سالم به در برد. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی، ص۴۳۷).</ref> [[سعدی]] [[پناه]] بردند. جاریه دیگر افراد را تا [[شب]] در خانه حضرمی محاصره کرد. این خازم هم در این محاصره قرار داشت، اما مادرش از او درخواست تا از خانه بیرون رود و از ابن حضرمی دست بردارد. او به سخنان مادرش گوش نداد. [[مادر]] او که زنی سیاه بود و عجلی نام داشت، به فرزندش گفت: "اگر از خانه بیرون نیائی خود را برهنه می‌کنم؛ پس سرش را برهنه کرد و خواست که لباس‌هایش را در آورد؛ عبد الله هنگامی که این حال را دید، از خانه بیرون آمد و همراه مادر رفت"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۸-۴۰۶.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۳.</ref>
هنگامی که ابن حضرمی شنید ازدیان برای جنگ با او می‌آیند، او حمله را آغاز کرد، و [[عبد الله بن خازم سلمی]] را [[فرمانده]] سواران قرار داد. پس از مدتی [[شریک بن اعور حارثی]] که از [[شیعیان علی]] {{ع}} بود، به قدامه گفت: "اجازه می‌دهی با دشمنانت بجنگم" قدامه اجازه داد. [[قبیله]] [[بنی تمیم]] که پیرامون عبد الله حضرمی را گرفته بودند، نتوانستند [[مقاومت]] کنند و ناچار فرار کردند و به [[خانه]] سنبیل<ref>نویسنده کتاب غارات، او را با سین ضبط کرده و نیز در بعضی از کتب لغت، نام او را «صنبیل» هم نوشته‌اند. قصر سنبیل در گذشته متعلق به ایرانیان بوده و در زمان ساسانیان از آن استفاده می‌کردند. بعد از سقوط تیسفون و فرار یزدگرد، قصر ستبیل هم به دست مسلمانان افتاد و در زمان علی {{ع}} مردی به نام سیبیل در آنجا زندگی می‌کرد. نوشته‌اند هنگامی که جاریة بن قدامه منزل را محاصره کرد ستبیل هم در آنجا بود، ولی مادرش آمد و از وی خواست خانه را ترک گوید او هم ترک گفت و جان سالم به در برد. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی، ص۴۳۷).</ref> [[سعدی]] [[پناه]] بردند. جاریه دیگر افراد را تا [[شب]] در خانه حضرمی محاصره کرد. این خازم هم در این محاصره قرار داشت، اما مادرش از او درخواست تا از خانه بیرون رود و از ابن حضرمی دست بردارد. او به سخنان مادرش گوش نداد. [[مادر]] او که زنی سیاه بود و عجلی نام داشت، به فرزندش گفت: "اگر از خانه بیرون نیائی خود را برهنه می‌کنم؛ پس سرش را برهنه کرد و خواست که لباس‌هایش را در آورد؛ عبد الله هنگامی که این حال را دید، از خانه بیرون آمد و همراه مادر رفت"<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۸-۴۰۶.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۳.</ref>


==کشته شدن ابن حضرمی==
== کشته شدن ابن حضرمی ==
هنگامی که [[عبدالله بن حضرمی]] و گروهی از [[یاران]] او در محاصره بودند، جاریه گفت: "[[آتش]] بیاورید تا اینها را بسوزانیم". ازدیان گفتند: ما در [[جنگ]] کسی را نمی‌سوزانیم؛ آنها [[خویشاوندان]] تو هستند، هر کار که می‌خواهی، بکن. جاریه [[خانه]] را آتش زد و عبدالله با هفتاد نفر در آنجا سوختند. سپس، ازدیان زیاد را به [[دار الاماره]] بردند، او را بر [[مسند]] [[قدرت]] نشانیدند، و به جاریه از آن پس [[لقب]] "سوزاننده" دادند. بعد از این که زیاد بر دارالاماره و [[بیت المال]]، مسلط شد، ازدیان گفتند: آیا هنوز هم به ما احتیاج داری و از [[حق]] [[پناهندگی]] چیزی مانده است؟ زیاد گفت: "نه" آنها گفتند: پس تو از پناهندگی ما بیرون شدی و ما دیگر در این باره مسئولیتی نداریم. زیاد هم قبول کرد و آنها به خانه‌های خود رفتند و زیاد بر [[شهر]] مسلط شد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۳-۲۶۴.</ref>
هنگامی که [[عبدالله بن حضرمی]] و گروهی از [[یاران]] او در محاصره بودند، جاریه گفت: "[[آتش]] بیاورید تا اینها را بسوزانیم". ازدیان گفتند: ما در [[جنگ]] کسی را نمی‌سوزانیم؛ آنها [[خویشاوندان]] تو هستند، هر کار که می‌خواهی، بکن. جاریه [[خانه]] را آتش زد و عبدالله با هفتاد نفر در آنجا سوختند. سپس، ازدیان زیاد را به [[دار الاماره]] بردند، او را بر [[مسند]] [[قدرت]] نشانیدند، و به جاریه از آن پس [[لقب]] "سوزاننده" دادند. بعد از این که زیاد بر دارالاماره و [[بیت المال]]، مسلط شد، ازدیان گفتند: آیا هنوز هم به ما احتیاج داری و از [[حق]] [[پناهندگی]] چیزی مانده است؟ زیاد گفت: "نه" آنها گفتند: پس تو از پناهندگی ما بیرون شدی و ما دیگر در این باره مسئولیتی نداریم. زیاد هم قبول کرد و آنها به خانه‌های خود رفتند و زیاد بر [[شهر]] مسلط شد<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۳-۲۶۴.</ref>


==[[نامه]] زیاد به [[علی]]{{ع}}==
== [[نامه]] زیاد به [[علی]] {{ع}} ==
[[ظبیان بن عماره]] گوید: زیاد مرا [[دعوت]] کرد و نامه‌ای برای علی{{ع}} نوشت و به من داد تا به آن [[حضرت]] برسانم. زیاد در نامه خود نوشت: "[[جاریة بن قدامه]]، [[بنده]] [[صالح]]، از نزد شما به [[بصره]] آمد و با کسانی که پیرامون ابن حضرمی را گرفته بودند، به [[گفتگو]] پرداخت و بعد با آنها جنگ کرد.
[[ظبیان بن عماره]] گوید: زیاد مرا [[دعوت]] کرد و نامه‌ای برای علی {{ع}} نوشت و به من داد تا به آن [[حضرت]] برسانم. زیاد در نامه خود نوشت: "[[جاریة بن قدامه]]، [[بنده]] [[صالح]]، از نزد شما به [[بصره]] آمد و با کسانی که پیرامون ابن حضرمی را گرفته بودند، به [[گفتگو]] پرداخت و بعد با آنها جنگ کرد.


گروهی از [[مردمان]] بصره با کمک ازدیان با عبدالله جنگیدند و او هم به ناچار به یکی از خانه‌های بصره [[پناه]] برد. گروهی از یارانش هم با او بودند، او از خانه بیرون نرفت تا آنگاه که کشته شد؛ گروهی در آتش سوختند و عده‌ای زیر دیوارها مردند و جماعتی هم با [[شمشیر]] از پای درآمدند. بعضی هم سالم ماندند و [[توبه]] کردند و او هم آنها را بخشید. کسانی که [[نافرمانی]] کردند و [[گمراه]] شدند، از [[رحمت خدا]] دور باشند".
گروهی از [[مردمان]] بصره با کمک ازدیان با عبدالله جنگیدند و او هم به ناچار به یکی از خانه‌های بصره [[پناه]] برد. گروهی از یارانش هم با او بودند، او از خانه بیرون نرفت تا آنگاه که کشته شد؛ گروهی در آتش سوختند و عده‌ای زیر دیوارها مردند و جماعتی هم با [[شمشیر]] از پای درآمدند. بعضی هم سالم ماندند و [[توبه]] کردند و او هم آنها را بخشید. کسانی که [[نافرمانی]] کردند و [[گمراه]] شدند، از [[رحمت خدا]] دور باشند".


هنگامی که علی{{ع}} نامه زیاد را خواندند، به [[مردم]] نیز خبر دادند، و از جاریه و [[قبیله]] ازدیان [[قدردانی]] کردند و [[بصره]] را [[سرزنش]] فرمودند: "آنجا نخستین آبادی است که خراب خواهد شد؛ یا [[غرق]] خواهد شد؛ یا سوخته می‌شود و از بین خواهد رفت".
هنگامی که علی {{ع}} نامه زیاد را خواندند، به [[مردم]] نیز خبر دادند، و از جاریه و [[قبیله]] ازدیان [[قدردانی]] کردند و [[بصره]] را [[سرزنش]] فرمودند: "آنجا نخستین آبادی است که خراب خواهد شد؛ یا [[غرق]] خواهد شد؛ یا سوخته می‌شود و از بین خواهد رفت".


سپس فرمودند: "تنها مسجدها باقی خواهد ماند و مانند سینه کشتی از آب بیرون خواهند شد". بعد از آن به ظبیان فرمودند: "[[منزلت]] کجا است؟ و در کجای بصره [[منزل]] داری؟" او گفت: "در فلان مکان" [[امام]]{{ع}} فرمودند: "از بصره بیرون شوید، و در اطراف آن [[زندگی]] کنید". و این سخن را دو بار تکرار فرمودند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹-۴۱۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۴.</ref>
سپس فرمودند: "تنها مسجدها باقی خواهد ماند و مانند سینه کشتی از آب بیرون خواهند شد". بعد از آن به ظبیان فرمودند: "[[منزلت]] کجا است؟ و در کجای بصره [[منزل]] داری؟" او گفت: "در فلان مکان" [[امام]] {{ع}} فرمودند: "از بصره بیرون شوید، و در اطراف آن [[زندگی]] کنید". و این سخن را دو بار تکرار فرمودند<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹-۴۱۲.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۴.</ref>


==جاریه و [[فتنه]] [[بسر بن ارطاة]]==
== جاریه و [[فتنه]] [[بسر بن ارطاة]] ==
هنگامی که ماجرای بسر بن ارطاة پیش آمد، [[امام علی]]{{ع}} [[سخنرانی]] فرمودند. پس از [[سخنان امام]]، [[جاریة بن قدامه سعدی]] ایستاد و گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! [[خدا]] نزدیکی تو را از ما نگیرد و جدایی تو را بما ننمایاند. چه [[نیکو]] ادبی است ادیت و به خدا [[سوگند]]، چه نیکو [[پیشوایی]] هستی. برای این [[دشمنان]]، آماده ام؛ پس مرا به سوی ایشان بفرست. امام{{ع}} فرمود: "آماده شو؛ چه تا آنجا که دانسته‌ام در [[سختی]] و [[سستی]] مردی هستی [[مبارک]] و [[نیک]] آزموده". سپس [[وهب بن مسعود خثعمی]] ایستاد و گفت: "من هم می‌روم ای امیر مؤمنان". فرمود: برو خدا تو را [[برکت]] دهد. پس جاریه با دو هزار و [[وهب بن مسعود]] با دو هزار نفر بیرون رفتند و [[علی]]{{ع}} به آن دو فرمود: "بسر را هر کجا بود، بیابید. پس هر گاه هر دو با هم باشید، [[رئیس]] [[مردم]] جاریه خواهد بود".
هنگامی که ماجرای بسر بن ارطاة پیش آمد، [[امام علی]] {{ع}} [[سخنرانی]] فرمودند. پس از [[سخنان امام]]، [[جاریة بن قدامه سعدی]] ایستاد و گفت: "ای [[امیر مؤمنان]]! [[خدا]] نزدیکی تو را از ما نگیرد و جدایی تو را بما ننمایاند. چه [[نیکو]] ادبی است ادیت و به خدا [[سوگند]]، چه نیکو [[پیشوایی]] هستی. برای این [[دشمنان]]، آماده ام؛ پس مرا به سوی ایشان بفرست. امام {{ع}} فرمود: "آماده شو؛ چه تا آنجا که دانسته‌ام در [[سختی]] و [[سستی]] مردی هستی [[مبارک]] و [[نیک]] آزموده". سپس [[وهب بن مسعود خثعمی]] ایستاد و گفت: "من هم می‌روم ای امیر مؤمنان". فرمود: برو خدا تو را [[برکت]] دهد. پس جاریه با دو هزار و [[وهب بن مسعود]] با دو هزار نفر بیرون رفتند و [[علی]] {{ع}} به آن دو فرمود: "بسر را هر کجا بود، بیابید. پس هر گاه هر دو با هم باشید، [[رئیس]] [[مردم]] جاریه خواهد بود".


جاریه از بصره و وهب از [[کوفه]] بیرون رفتند اگر او هم تا در دوست دارم [[زمین]] [[حجاز]] به هم پیوستند. جاریه حرکت کرد تا به [[نجران]] رسید و بسر را تعقیب کرد و او راه فرار را در پیش گرفت و توقف نکرد. جاریه او را دنبال کرد تا به [[مکه]] رسید و بسر بی آنکه به چیزی دست بزند، می‌رفت تا به [[حجاز]] رسید. جاریه از [[مردم]] مکه [[بیعت]] گرفت. در این جا به او خبر دادند که [[علی]]{{ع}} از [[دنیا]] رفت. آنگاه به [[مدینه]] آمد و آنان با [[ابو هریره]] [[سازش]] کرده بودند. با آنان [[نماز]] گزارد و ابو هریره از او گریخت. جاریه گفت: "ای [[مردم مدینه]]! با [[حسن بن علی]]{{ع}} بیعت کنید". مردم نیز بیعت نمودند. سپس به قصد [[کوفه]] بیرون رفت و آنگاه مردم مدینه ابو هریره را بازگردانیدند<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۵-۱۰۹؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۲۶-۳۲۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۵.</ref>
جاریه از بصره و وهب از [[کوفه]] بیرون رفتند اگر او هم تا در دوست دارم [[زمین]] [[حجاز]] به هم پیوستند. جاریه حرکت کرد تا به [[نجران]] رسید و بسر را تعقیب کرد و او راه فرار را در پیش گرفت و توقف نکرد. جاریه او را دنبال کرد تا به [[مکه]] رسید و بسر بی آنکه به چیزی دست بزند، می‌رفت تا به [[حجاز]] رسید. جاریه از [[مردم]] مکه [[بیعت]] گرفت. در این جا به او خبر دادند که [[علی]] {{ع}} از [[دنیا]] رفت. آنگاه به [[مدینه]] آمد و آنان با [[ابو هریره]] [[سازش]] کرده بودند. با آنان [[نماز]] گزارد و ابو هریره از او گریخت. جاریه گفت: "ای [[مردم مدینه]]! با [[حسن بن علی]] {{ع}} بیعت کنید". مردم نیز بیعت نمودند. سپس به قصد [[کوفه]] بیرون رفت و آنگاه مردم مدینه ابو هریره را بازگردانیدند<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۵-۱۰۹؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۲۶-۳۲۸.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۵.</ref>


==جاریه در [[عهد]] [[امام حسن]]{{ع}}==
== جاریه در [[عهد]] [[امام حسن]] {{ع}} ==
جاریه در مکه خبر [[شهادت علی]]{{ع}} را شنید و این خبر جاریه را سخت افسرده کرد. آنگاه به مردم گفت: برخیزید و بیعت کنید. مردم گفتند: با چه کسی؟ جاریه گفت: "با امام حسن{{ع}}؟! آیا [[انتظار]] دارید [[مردم کوفه]] با شخصی جز امام حسن{{ع}} بیعت کرده باشند؟ برخیزید و به توسط من با امام حسن{{ع}} بیعت کنید". مردم برخاستند و با امام حسن{{ع}} بیعت کردند. پس از آن جاریه به مدینه آمد و به [[مسجد پیامبر]] {{صل}} رفت و ضمن بیان خطابه‌ای، به مردم گفت: "ای مردم! از روزی که علی{{ع}} به دنیا آمد تا روزی که از دنیا رفت. و تا روزی که برانگیخته شود، بنده‌ای از [[بندگان]] [[صالح]] [[خدا]] بود. به اندازه مقدر [[زندگی]] کرد و به [[اجل]] مقرر درگذشت. [[شهادت]] [[پسر عموی پیامبر]] و [[بهترین]] [[مهاجران]] و بزرگ [[مسلمانان]] نباید سرزنشگر باشد، هان اگر بدانم که یکی از شما به علی{{ع}} [[دشنام]] دهد و [[بدگویی]] کند، خونش را می‌ریزم و زودتر روانه دوزخش می‌کنم. اینک برخیزید و با [[امام مجتبی]]{{ع}} بیعت کنید". مردم برخاستند و با امام حسن{{ع}} بیعت کردند. آن [[روز]] جاریه در مدینه ماند و روز بعد به [[کوفه]] بازگشت<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۴.</ref>.
جاریه در مکه خبر [[شهادت علی]] {{ع}} را شنید و این خبر جاریه را سخت افسرده کرد. آنگاه به مردم گفت: برخیزید و بیعت کنید. مردم گفتند: با چه کسی؟ جاریه گفت: "با امام حسن {{ع}}؟! آیا [[انتظار]] دارید [[مردم کوفه]] با شخصی جز امام حسن {{ع}} بیعت کرده باشند؟ برخیزید و به توسط من با امام حسن {{ع}} بیعت کنید". مردم برخاستند و با امام حسن {{ع}} بیعت کردند. پس از آن جاریه به مدینه آمد و به [[مسجد پیامبر]] {{صل}} رفت و ضمن بیان خطابه‌ای، به مردم گفت: "ای مردم! از روزی که علی {{ع}} به دنیا آمد تا روزی که از دنیا رفت. و تا روزی که برانگیخته شود، بنده‌ای از [[بندگان]] [[صالح]] [[خدا]] بود. به اندازه مقدر [[زندگی]] کرد و به [[اجل]] مقرر درگذشت. [[شهادت]] [[پسر عموی پیامبر]] و [[بهترین]] [[مهاجران]] و بزرگ [[مسلمانان]] نباید سرزنشگر باشد، هان اگر بدانم که یکی از شما به علی {{ع}} [[دشنام]] دهد و [[بدگویی]] کند، خونش را می‌ریزم و زودتر روانه دوزخش می‌کنم. اینک برخیزید و با [[امام مجتبی]] {{ع}} بیعت کنید". مردم برخاستند و با امام حسن {{ع}} بیعت کردند. آن [[روز]] جاریه در مدینه ماند و روز بعد به [[کوفه]] بازگشت<ref>تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۴.</ref>.


[[روایت]] شده وقتی که جاریه از [[مأموریت]] سرکوبی [[بسر بن ارطاة]] بازگشت، به [[خدمت]] [[امام حسن]]{{ع}} رسید و در این [[زمان]] [[امیر المؤمنین]] تازه [[شهید]] شده بود. جاریه پس از [[آگاهی]] از [[شهادت]] آن [[حضرت]]، از شدت [[تأسف]] بر دستان خود زد و به [[عزاداری]] پرداخت و به امام حسن{{ع}} گفت: چرا نشسته‌اید؟ [[خداوند]] شما را [[رحمت]] کند هم اینک به سوی [[دشمن]] حرکت کنید که درنگ، جایز نیست؛ اگر دیر کنید، این دشمن است که به سوی شما سرازیر خواهد شد.
[[روایت]] شده وقتی که جاریه از [[مأموریت]] سرکوبی [[بسر بن ارطاة]] بازگشت، به [[خدمت]] [[امام حسن]] {{ع}} رسید و در این [[زمان]] [[امیر المؤمنین]] تازه [[شهید]] شده بود. جاریه پس از [[آگاهی]] از [[شهادت]] آن [[حضرت]]، از شدت [[تأسف]] بر دستان خود زد و به [[عزاداری]] پرداخت و به امام حسن {{ع}} گفت: چرا نشسته‌اید؟ [[خداوند]] شما را [[رحمت]] کند هم اینک به سوی [[دشمن]] حرکت کنید که درنگ، جایز نیست؛ اگر دیر کنید، این دشمن است که به سوی شما سرازیر خواهد شد.


امام حسن{{ع}} در پاسخ او فرمود: اگر [[مردم]] همه مثل تو بودند، من حتما به سوی دشمن می‌رفتم<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۵۸.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۶.</ref>
امام حسن {{ع}} در پاسخ او فرمود: اگر [[مردم]] همه مثل تو بودند، من حتما به سوی دشمن می‌رفتم<ref>قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۵۸.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۶.</ref>


==جاریه و [[معاویه]]==
== جاریه و [[معاویه]] ==
جاریه پس از [[شهادت امیرمؤمنان]] [[علی]]{{ع}} با معاویه ملاقاتی داشت و بین او و جاریه گفتگویی درباره فضیلت‌های [[امیر مؤمنان]]{{ع}} صورت گرفته است. روزی جاریه نزد معاویه رفت. معاویه به قصد [[اعتراض]]، به او گفت: "ای جاریه! آیا تو همان کسی نیستی که در رکاب علی تلاش زیادی کردی و [[آتش فتنه]] او را شعله‌ور ساختی و در سرزمین‌های [[عربی]] به جولان پرداختی و [[خون]] [[اعراب]] را به ناحق ریختی؟"
جاریه پس از [[شهادت امیرمؤمنان]] [[علی]] {{ع}} با معاویه ملاقاتی داشت و بین او و جاریه گفتگویی درباره فضیلت‌های [[امیر مؤمنان]] {{ع}} صورت گرفته است. روزی جاریه نزد معاویه رفت. معاویه به قصد [[اعتراض]]، به او گفت: "ای جاریه! آیا تو همان کسی نیستی که در رکاب علی تلاش زیادی کردی و [[آتش فتنه]] او را شعله‌ور ساختی و در سرزمین‌های [[عربی]] به جولان پرداختی و [[خون]] [[اعراب]] را به ناحق ریختی؟"


جاریه گفت: ای معاویه! با علی کاری نداشته باش؛ به [[خدا]] [[سوگند]]؛ از روزی که او را [[دوست]] داشته‌ایم، لحظه‌ای کینه‌اش را به [[دل]] راه نداده‌ایم و از روزی که [[یار]] او شدیم، حتی یک لحظه هم به او [[خیانت]] نکرده‌ایم؛ بنابراین مواظب [[سخن گفتن]] خود باش و از او دست بردار!
جاریه گفت: ای معاویه! با علی کاری نداشته باش؛ به [[خدا]] [[سوگند]]؛ از روزی که او را [[دوست]] داشته‌ایم، لحظه‌ای کینه‌اش را به [[دل]] راه نداده‌ایم و از روزی که [[یار]] او شدیم، حتی یک لحظه هم به او [[خیانت]] نکرده‌ایم؛ بنابراین مواظب [[سخن گفتن]] خود باش و از او دست بردار!
خط ۱۴۳: خط ۱۵۲:
جاریه گفت: "از من نیز بخر ای معاویه".
جاریه گفت: "از من نیز بخر ای معاویه".


معاویه گفت: "صدایش را در نیاورگ<ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۱۷۰-۱۷۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۹۲.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۷-۲۶۸.</ref>
معاویه گفت: "صدایش را در نیاورگ<ref>الأمالی، شیخ مفید، ص۱۷۰-۱۷۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۹۲.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۷-۲۶۸.</ref>
 
==سرانجام جاریه==
جاریه حدود [[سال ۵۰ هجری]] در گذشت<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۱، ص۳۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۸.</ref>
== پرسش‌های وابسته ==


== جستارهای وابسته ==
== سرانجام جاریه ==
جاریه حدود سال ۵۰ هجری در گذشت<ref>الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۱، ص۳۰.</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۶۸.</ref>


== منابع ==
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
* [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
# [[پرونده: 1100831.jpg|22px]] [[علی اکبر ذاکری|ذاکری، علی اکبر]]، [[سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴ (کتاب)|'''سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین ج۴''']]
# [[پرونده:1100353.jpg|22px]] [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:ابن قدامه سعدی]]
[[رده:ابن قدامه سعدی]]
۱۱۵٬۲۱۴

ویرایش