بحث:ابن قدامه سعدی در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون ابن قدامه سعدی است. "ابن قدامه سعدی" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

جاریه فرزند قدامة بن مالک بن زهیر تمیمی سعدی و کنیه‌اش ابوایوب و به قولی ابو قدامه یا ابو یزید بصری بود[۱]. شیخ طوسی و دیگران، او را از اصحاب رسول خدا(ص) و نیز از اصحاب امیر المؤمنین علی(ع) و عموی احنف بن قیس و به قولی پسر عمویش می‌دانند که در شهر بصره ساکن بود[۲].

برخی نوادگان جاریة سال‌ها بعد در اصفهان و خراسان ساکن شدند[۳].

حدیث معروفی نیز از او به این مضمون نقل شده: جاریه خدمت رسول خدا(ص) عرض کرد: یا رسول الله مرا وصیتی بفرما و مختصر کن تا شاید بتوانم حفظ کنم، فرمود: ، خشم و غضب مکن. دوباره خواسته‌اش را تکرار کرد و همین جواب را شنید، چند بار تکرار کرد و پیامبر(ص) فرمود: "غضب مکن"[۴].[۵]

جاریه و امام علی(ع)

جاریه علاوه بر آنکه صحابی پیامبر(ص) بود، از اصحاب و یاران علی بن ابیطالب(ع) نیز بوده است. او در زمان خلفا هیچ مسئولیت اجرایی نداشت. وی که به شهر بصره هجرت کرده بود، هم چنان در آنجا بود، تا آنکه امیرمؤمنان(ع) با اصرار فراوان مردم به خلافت رسید. پس جاریه حکومت امام علی(ع)را در شهر بصره اعلام کرد و از مردم بیعت گرفت[۶].

او یکی از فرماندهان نیرومند و پر نفوذ لشکر امام علی(ع) بود و امام(ع) در جنگ صفین او را به فرماندهی قبیله‌های بنی سعد و بنی رباب گمارد[۷].[۸]

جاریه و نصیحت به عایشه

عایشه قبل از جنگ جمل و هنگام ورود به بصره و جنگ با عثمان بن حنیف سخنانی را بیان کرد. در این هنگام جاریة بن قدامه به او گفت: "ای مادر مؤمنان! کشته شدن عثمان سبک‌تر از کار توست که از خانه خویش در آمده‌ای و بر این شتر ملعون سوار شده‌ای. تو در حریم خدا بودی، اما این حریم خویش را دریدی و حرمت خویش را از بین بردی. هر که جنگ با تو را روا بداند، کشتن تو را نیز روا می‌داند. اگر به اختیار خود به سوی ما آمده‌ای به خانه خویش بازگرد و اگر به دلخواه نیامده‌ای، از مردم کمک بخواه". در این هنگام نوجوانی از طایفه بنی سعد به سوی طلحه‌ و زبیر رفت و به آنها گفت: "ای زبیر! تو از یاران نزدیک پیامبر خدا بوده‌ای وای طلحه! تو پیامبر خدا را به دست خود حفظ کرده‌ای. مادرتان را نیز با شما می‌بینم؛ آیا زنان‌تان را نیز آورده‌اید؟"

آنها گفتند: "نه".

او گفت: "پس مرا با شما چه کار است؟" و از جنگ کناره گرفت.[۹].[۱۰]

فتنه ابن حضرمی

پس از آنکه معاویه در مصر پیش روی کرد و محمد بن ابی بکر، حاکم علی(ع)، را کشت، به طمع آنکه بصره را هم به چنگ آورد، عبدالله بن عامر حضرمی را بدان سو فرستاد. ابن حضرمی زمانی وارد بصره شد که عبدالله بن عباس، حاکم علی(ع)برای تسلیت گویی به امام در مرگ محمد بن ابی بکر به کوفه رفته بود. زیاد بن عبید جانشین او در بصره مقاومتی نشان نداد و ابن حضرمی وارد بصره شد و نامه معاویه را برای مردم خواند و آنها را به خونخواهی عثمان دعوت کرد. عده‌ای از مردم بصره با او مخالفت کردند و بیشتر مردم تسلیم فرمان معاویه شدند. در این هنگام زیاد ترسیده و به طایفه ازد پناهنده شد و ماجرا را برای عبدالله بن عباس نوشت و او هم به امام(ع) خبر داد. با همگانی شدن این خبر در میان یاران علی(ع) درباره این آمد. که وقتی چه کسی و از چه، طایفه‌ای برای رویارویی با این فتنه فرستاده شود، اختلاف پیش آمد. وقتی امام علی(ع) شنید، در میان مرد به پا خواست و آنها را این گونه پند داد: «ای مردم! از این اختلاف و آشوب دست بردارید! اسلام آمد تا شما را از این ستم پیشگی و سستی باز دارد. به راه خدا بروید و گفتارتان را یکی کنید، روزگاری را که جمعیتی پراکنده بودید، به یاد آورید که اسلام در میان شما الفت و مهربانی افکند و شما را برادر ساخت. اینک پس از دوستی، با هم دشمنی نکنید و پس از اجتماع، پراکنده نشوید، اگر مردمی را دیدید که شما را به تفرقه و پراکندگی می‌خوانند، شمشیر تان را به سر و صورتشان فرود آورید تا به سوی خدا و رسولش برگردند؛ پس، از این خودخواهی دست بردارید و از شیطان پیروی نکنید». چون برخی از مردم طایفه بنی تمیم در بصره اطراف ابن حضرمی را گرفته بودند، امیر مؤمنان علی(ع)رو به طایفه بنی تمیم کرد و گفت: «شما از خودتان کسی را بفرستید تا ننگی را که بستگان شما به وجود آورده‌اند، از بین ببرند». چون کسی پاسخ امام را نداد، امام به آنها فرمود: «عجبا! مثل این که با کران و لالان سخن می‌گویم که احدی جواب نمی‌گوید! آری کسانی که از مرگ و از میدان جنگ می‌هراسند و به زندگی دنیا علاقه‌منداند، این چنین هستند». اعین بن ضبیعه مجاشعی از میان جمعیت برخاست و گفت: «یا علی! من به بصره می‌روم و به خواست خدا فرمان شما را به انجام می‌رسانم. امام او را به بصره فرستاد ولی او نتوانست کاری صورت دهد و خود او هم کشته شد[۱۱][۱۲].[۱۳]

نامه زیاد به علی(ع)

زیاد در نامه‌ای شرح ماجرا را برای امام(ع) این گونه نوشت: یا امیر المؤمنین! اعین بن ضبیعه به بصره آمد و برای مردم سخن گفت و آنها را نصیحت کرد و با صداقت و حسن نیت، مردم را به اطاعت و وحدت فرا خواند. گروهی از طایفه او سخنان او را قبول کردند و با او همراه شدند. سپس او به سوی مخالفان رفت و تفرقه انگیزان را به اطاعت وادار کرد. او یک روز با مخالفان احتجاج کرد. احتجاج او با طرفداران ابن حضرمی چنان در آنها وحشت ایجاد کرد که گروهی تصمیم گرفتند، از او کناره‌گیری کنند. او بعد از این کار به سوی منزلش رهسپار شد اما هنگام شب گروهی از فرقه خوارج به منزل او ریختند و او را کشتند. من خواستم با این حضرمی جنگ کنم ولی به خاطر حادثه‌ای از این کار خودداری کردم و از آورندگان نامه خواستم که این حادثه را برای شما نقل کنند. نظر من این است که امیر المؤمنین، جاریة بن قدامه را به سوی بصره بفرستد؛ جاریه بصیرت دارد و به اوضاع بصره آشنا است و در میان آنها صاحب نفوذ است. طایفه او از وی پیروی می‌کنند و بر دشمنان امیرالمؤمنین سخت گیر می‌باشند. اگر او وارد بصره شود آنها را پراکنده می‌کند[۱۴].[۱۵]

جاریة بن قدامه در بصره

هنگامی که علی(ع) نامه را خواندند، جاریة بن قدامه را نزد خود فرا خوانده، فرمودند: «ای جاریه! قبیلة ازد از حاکم من و بیت المال دفاع می‌کنند، و طایفه مضر با من دشمنی می‌کنند؛ در حالی که خداوند، کرامت را از ما شروع کرد و هدایت را از طریق ما به آنها شناسانید. قبیله مضر مردم را به سوی گروهی دعوت می‌کنند که با خدا و رسولش جنگ می‌کنند. آن گروه می‌خواهند نور خدا را خاموش کنند، ولی آنها توانائی این کار را ندارند. نام خداوند بلند مرتبه است و دینش آشکار و کافران هم هلاک می‌شوند». جاریه گفت: «یا امیر المؤمنین! مرا به سوی آنها بفرست و از خداوند کمک بخواه تا شما را یاری کند». علی(ع) هم او را به سوی بصره فرستادند. کعب بن قعین گوید: من هم با جاریة بن قدامه به سوی بصره رفتم و پنجاه نفر از قبیله بنی تمیم هم همراه ما بودند. در میان آنها فقط من از یمنی‌ها بودم و سخت از علی(ع) پیروی می‌کردم و از شیعیان علاقمند به ایشان به حساب می‌آمدم. هنگام حرکت، به جاریه گفتم، اگر دوست داری با شما بیایم، اما اگر نمی‌خواهی همراه شما باشم، به قبیله خود می‌پیوندم. جاریه گفت: «با من بیا و در منزلم فرود بیا. به خداوند سوگند، دوست دارم پرندگان و چهار پایان مرا یاری کنند و همراهم بیایند؛ چه رسد به آدمیان که به یاری شان سخت نیازمند هستم»[۱۶].[۱۷]

نامه امام علی(ع) به مردم بصره

امام علی(ع) نامه‌ای هم برای اهل بصره نوشتند و به جاریه دادند تا برای آنها بخواند. راوی گوید: ما همراه جاریه از کوفه خارج شدیم. هنگامی که وارد بصره شدیم، نخست به منزل زیاد رفتیم. زیاد به جاریه خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشانید و مدتی با او به گفتگو پرداخت. بعد از این که جاریه از منزل زیاد بیرون آمد، زیاد او را نصیحت کرد و گفت: «مراقب خود باش تا به سرنوشت اعین بن ضبیعه گرفتار نشوی». جاریه از منزل او به سوی قبیله ازد رفت و در میان آنها رفته، گفت: «خداوند به شما پاداش دهد؛ شما قبیلة خوبی هستید و خدا به شما خیر عطا کند. شما گرفتار مصیبت بزرگی شدید و از آزمایش نیکو بیرون آمدند و از امیر خود اطاعت کردید. شما حق را شناختید در حالی که دیگران آن را انکار کردند. شما مردم را به هدایت فراخواندید، در صورتی که دیگران هدایت را نشناختند». و بعد نامه علی(ع) را برایشان خواند. علی(ع) در نامه خود نوشته بودند: «نامه‌ای است از بنده خدا امیر مؤمنان به کسانی از اهل بصره که این نامه برای‌شان خوانده می‌شود. درود بر شما؛ خداوند، حلیم و بردبار است و به گناهکاران مهلت می‌دهد و زود آنان را کیفر نمی‌دهد و تا هنگامی که موضوع را برای شان روشن نکند، آنها را عذاب نخواهد کرد. خداوند گناهکار را در بار اول عذاب نمی‌کند و توبه را قبول می‌کند و از بازگشت بندگان به سوی خود خشنود می‌شود و به آنان فرصت می‌دهد تا از گناهان توبه کنند. خداوند این کارها را می‌کند تا حجت بر بندگان تمام شود و مردم عذری نداشته باشند. ای مردم بصره! شما همه با من دشمنی کردید و سزاوار هر گونه عذابی هستید. من گناهکاران شما را بخشیدم و فراریان را تعقیب نکردم. کسانی که آمدند و از کرده خود اظهار پشیمانی کردند، آنها را بخشیدم و بار دیگر از شما بیعت گرفتم. اگر به بیعت من وفا کنید و نصیحت مرا قبول و از من اطاعت کنید، در میان شما به کتاب خدا و سنت عمل خواهم کرد. من حق را در جامعه گسترش می‌دهم و شما را به راه هدایت رهبری می‌کنم. به خداوند سوگند، بعد از محمد (ص)، هیچ حاکمی داناتر از من نیست، و کسی مانند من عمل نمی‌کند. من در این گفتار، راستگو هستم و کسی را هم سرزنش نمی‌کنم و از اعمال آنها هم سخن نمی‌گویم. اکنون اگر هواهای نفسانی، شما را از جاده حق گمراه کند و نادانی، شما را وادار کند که با من بجنگید و بر خلاف من عمل کنید، من هم اسبان راهوار خود را آماده کرده‌ام و پا در رکاب آماده‌ام تا شما را سرکوب کنم. به خداوند سوگند، اگر کاری کنید که من به ناچار به سوی شما بیایم، چنان بلایی بر سر شما خواهد آمد که از جنگ جمل هم مهم‌تر خواهد بود. من امیدوارم که ان شاء الله شما کاری نکنید تا مسایلی پیش آید و موجب ناراحتی شما شود. این نامه را برای شما فرستادم تا حجت و برهانی بر شما باشد، و شما از نتیجه کارهائی که در پیش دارید، آگاه باشید. اینک اگر شما نصیحت‌های مرا نپذیرید و به فساد مشغول شوید و با فرستاده من دشمنی کنید، خود به سوی شما خواهم آمد[۱۸].[۱۹]

آماده شدن قبیلة ازد برای جنگ

هنگامی که نامه علی(ع) برای مردم خوانده شد، صبرة بن شیمان برخاست و گفت: «ما سخنان شما را شنیدیم و از آن پیروی می‌کنیم. هر کس با امیر المؤمنین بجنگد، ما هم با او جنگ خواهیم کرد و هر کس با آن حضرت در حال صلح باشد، ما هم با او در حال صلح خواهیم بود. ای جاریه! اکنون اگر می‌توانی به همراه قوم و خویش خود با مخالفان بجنگی و آنها را سرکوب کنی، این کار را به پایان برسان، و اگر توانائی نداری، ما به تو کمک خواهیم کرد». پس گروهی از بزرگان قبیله‌ها برخاسته و مانند او سخن گفتند. ولی او اجازه نداد کسی با وی همراهی کند و خود به تنهائی به سوی قبیله بنی تمیم رفت. هنگامی که زیاد مقابل ازدیان قرار گرفت، گفت: «ای گروه ازد! این جماعت تا دیروز در این جا با آرامش زندگی می‌کردند ولی امروز وارد جنگ شده‌اند. شما تا دیروز با هم دشمن بودید ولی امروز با هم آشتی هستید به خداوند سوگند، من شما را به خاطر تجربه برگزیدم و با فکر به منزل شما آمدم و در این جا ماندم. شما از دیان علاوه بر این که به من پناه دادید و مرا از گزند دشمن حفظ کردید، برایم نگهبان گذاشتید و نماز جمعه برایم برقرار ساختید. من در منزل شما چیزی از دست ندادم جز این چند درهم را که اگر امروز آن را نگرفتم، فردا خواهم گرفت. اینک بدانید که جنگیدن شما با معاویه از نظر دین و دنیا امروز آسان‌تر است از جنگی که شما دیروز با علی کردید. اکنون او جاریة بن قدامه را فرستاده تا قوم خود را هدایت و کارهای آنها را درست کند. به خداوند سوگند، او امیری اطاعت شده و یا امیری شکست خورده نیست تا برای کمک خواهی آمده باشد. او برای خواسته‌ای آمده و اگر قومش را هدایت کرد و آنها سخنانش را شنیدند، بار دیگر نزد امیر المؤمنین خواهد رفت و یا از من پیروی خواهد کرد. شما بزرگان این شهر هستید، و تمام نیروها در اختیار شما می‌باشد. او را به سوی قومش بفرستید و اگر احتیاج داشت، به یاری او بشتابید. اینک خود دانید. در این هنگام ابو صبرة بن شیمان برخاست و گفت: «ای زیاد! به خداوند سوگند، اگر روز جمل در بصره بودم، امیدوار بودم که قوم من با علی بجنگند، اینک این حادثه پیش آمده؛ اگر در آن روز آن کار صورت گرفت، امروز جبران خواهد شد. خداوند به نیکوکاران زودتر از بدکاران پاداش می‌دهد. توبه هنگامی صورت می‌پذیرد که آدمی به سوی حق برگردد، و بخشش در صورتی درست است که انسان از کارهای خلاف گذشته‌اش پشیمان شود. اکنون زمان ایجاد فتنه، نیست تا ما خون ریزی کنیم و اختلاف‌ها را از سر بگیریم. ولی حالا حق آشکار است و ریختن خون این مردم حرام است. اکنون‌ای زیاد! ما با تو هستیم؛ هر چه که می‌خواهی بکن، و هر چه را که در نظر بگیری ما هم آن را تأیید می‌کنیم». زیاد از سخنان او شگفت زده شد و گفت: «من گمان نمی‌کنم کسی مانند او باشد». بعد از صبره، فرزندش برخاست و گفت: «به خداوند سوگند، ما مصیبتی در دین و دنیا مانند روز جمل ندیدیم، و امروز به طور کامل از امیر المؤمنین اطاعت می‌کنیم. ای زیاد! به خداوند سوگند، نه تو به خواسته هایت رسیده‌ای، و نه ما وظیفه خود را در برابر تو به انجام رسانده‌ایم؛ ما باید تو را به حکومت و خانه‌ات برسانیم، در این صورت، هم تو به خواسته‌هایت رسیده‌ای و هم ما به وظایف خود عمل کرده‌ایم. ما فردا تو را در دار الاماره جای خواهیم داد. هر گاه ما تو را در مسند امیری قرار دادیم، باید دیگران را بر ما مقدم نداری و اگر بار دیگر ما را از خود دور سازی، اوضاع طور دیگری خواهد شد. به خداوند سوگند، ما به آن اندازه که جنگ با علی را برای آخرت خود زیان بار می‌بینیم و از آن می‌ترسیم، از جنگ با معاویه در امور دنیائی نمی‌ترسیم. اینک هر کاری می‌خواهی بکن و ما با تو خواهیم بود». بعد از او جیفر عمانی که زبان قوم بود، برخاست و گفت: «ای امیر! اگر تو ما را مانند دیگران بدانی و به همه یکسان بنگری، ما راضی نخواهیم شد و اگر بگوییم راضی هستیم، به تو خیانت کرده‌ایم؛ زیرا نخستین کسانی هستیم که با تو پیمان بستیم و حق تقدم داریم و باید از ما قدردانی شود. اکنون ما را به سوی مخالفان حرکت بده. به خداوند سوگند، ما هر گاه با دشمن روبرو می‌شدیم قبل از این که با آنها بجنگیم، و سخت‌گیری کنیم، آنها را می‌بخشیدیم جز دیروز که این سنت صورت نگرفت». صبح روز بعد قبیله ازد به جاریه گفتند: تو با کسانی که همراهت هستند حرکت کن و از دیان هم زیاد را همراهی کردند، و او را به دار الاماره وارد کردند. از طرف دیگر، جاریه به سوی قومش رفت و از آنها با صدای بلند دعوت کرد تا با وی همراهی و عبد الله حضرمی را ترک گویند. قبیله او به او پاسخ ندادند و گروهی از تباه کاران به او ناسزا گفتند و ناراحتش ساختند. او از زیاد و ازدیان کمک خواست. در این هنگام، از دیان، زیاد را به دارالاماره وارد کرده بودند، و بعد به طرف ابن حضرمی رفتند تا با او بجنگند[۲۰].[۲۱]

جنگ ابن حضرمی با زیاد و جاریه

هنگامی که ابن حضرمی شنید از دیان برای جنگ با او می‌آیند، او حمله را آغاز کرد، و عبد الله بن خازم سلمی را فرمانده سواران قرار داد. پس از مدتی شریک بن اعور حارثی که از شیعیان علی(ع) بود، به قدامه گفت: «اجازه می‌دهی با دشمنانت بجنگم» قدامه اجازه داد. قبیله بنی تمیم که پیرامون عبد الله حضرمی را گرفته بودند، نتوانستند مقاومت کنند و ناچار فرار کردند و به خانه سنبیل[۲۲] سعدی پناه بردند. جاریه دیگر افراد را تا شب در خانه حضرمی محاصره کرد. این خازم هم در این محاصره قرار داشت، اما مادرش از او درخواست تا از خانه بیرون رود و از ابن حضرمی دست بردارد. او به سخنان مادرش گوش نداد. مادر او که زنی سیاه بود و عجلی نام داشت، به فرزندش گفت: «اگر از خانه بیرون نیائی خود را برهنه می‌کنم؛ پس سرش را برهنه کرد و خواست که لباس‌هایش را در آورد؛ عبد الله هنگامی که این حال را دید، از خانه بیرون آمد و همراه مادر رفت[۲۳].[۲۴]

کشته شدن ابن حضرمی

هنگامی که عبد الله بن حضرمی و گروهی از یاران او در محاصره بودند، جاریه گفت: «آتش بیاورید تا اینها را بسوزانیم». از دیان گفتند: ما در جنگ کسی را نمی‌سوزانیم؛ آنها خویشاوندان تو هستند، هر کار که می‌خواهی، بکن. جاریه خانه را آتش زد و عبد الله با هفتاد نفر در آنجا سوختند. سپس، از دیان زیاد را به دار الاماره بردند، او را بر مسند قدرت نشانیدند، و به جاریه از آن پس لقب «سوزاننده» دادند. بعد از این که زیاد بر دار الاماره و بیت المال، مسلط شد، از دیان گفتند: آیا هنوز هم به ما احتیاج داری و از حق پناهندگی چیزی مانده است؟ زیاد گفت: «نه» آنها گفتند: پس تو از پناهندگی ما بیرون شدی و ما دیگر در این باره مسئولیتی نداریم. زیاد هم قبول کرد و آنها به خانه‌های خود رفتند و زیاد بر شهر مسلط شد[۲۵].[۲۶]

نامه زیاد به علی(ع)

ظبیان بن عماره گوید: زیاد مرا دعوت کرد و نامه‌ای برای علی(ع) نوشت و به من داد تا به آن حضرت برسانم. زیاد در نامه خود نوشت: «جاریة بن قدامه، بنده صالح، از نزد شما به بصره آمد و با کسانی که پیرامون ابن حضرمی را گرفته بودند، به گفتگو پرداخت و بعد با آنها جنگ کرد. گروهی از مردمان بصره با کمک از دیان با عبد الله جنگیدند و او هم به ناچار به یکی از خانه‌های بصره پناه برد. گروهی از یارانش هم با او بودند، او از خانه بیرون نرفت تا آنگاه که کشته شد؛ گروهی در آتش سوختند و عده‌ای زیر دیوارها مردند و جماعتی هم با شمشیر از پای درآمدند. بعضی هم سالم ماندند و توبه کردند و او هم آنها را بخشید. کسانی که نافرمانی کردند و گمراه شدند، از رحمت خدا دور باشند». هنگامی که علی(ع) نامه زیاد را خواندند، به مردم نیز خبر دادند، و از جاریه و قبیله از دیان قدردانی کردند و بصره را سرزنش فرمودند: «آنجا نخستین آبادی است که خراب خواهد شد؛ یا غرق خواهد شد؛ یا سوخته می‌شود و از بین خواهد رفت». سپس فرمودند: «تنها مسجدها باقی خواهد ماند و مانند سینه کشتی از آب بیرون خواهند شد». بعد از آن به ظبیان فرمودند: «منزلت کجا است؟ و در کجای بصره منزل داری؟» او گفت: «در فلان مکان» امام(ع) فرمودند: «از بصره بیرون شوید، و در اطراف آن زندگی کنید». و این سخن را دو بار تکرار فرمودند[۲۷]. جاریه و فتنه بسر بن ارطاة [۲۸] هنگامی که ماجرای بسر بن ارطاة پیش آمد، امام علی(ع) سخنرانی فرمودند. پس از سخنان امام، جاریة بن قدامه سعدی ایستاد و گفت: «ای امیر مؤمنان! خدا نزدیکی تو را از ما نگیرد و جدایی تو را بما ننمایاند. چه نیکو ادبی است ادیت و به خدا سوگند، چه نیکو پیشوایی هستی. برای این دشمنان، آماده ام؛ پس مرا به سوی ایشان بفرست. امام(ع) فرمود: « تجهز فانک ما علمتک الرجل فی الشدة و الرخاء المبارک المیمون النقیبة»؛ آماده شو؛ چه تا آنجا که دانسته‌ام در سختی و سستی مردی هستی مبارک و نیک آزموده. سپس وهب بن مسعود خثعمی ایستاد و گفت: «من هم می‌روم ای امیر مؤمنان». فرمود: « انتدب بارک الله علیک»؛ برو خدا تو را برکت دهد. پس جاریه با دو هزار و وهب بن مسعود با دو هزار نفر بیرون رفتند و علی(ع) به آن دو فرمود: «بسر را هر کجا بود، بیابید. پس هر گاه هر دو با هم باشید، رئیس مردم جاریه خواهد بود». جاریه از بصره و وهب از کوفه بیرون رفتند اگر او هم تا در دوست دارم زمین حجاز به هم پیوستند. جاریه حرکت کرد تا به نجران رسید و بسر را تعقیب کرد و او راه فرار را در پیش گرفت و توقف نکرد. جاریه او را دنبال کرد تا به مکه رسید و بسر بی آنکه به چیزی دست بزند، می‌رفت تا به حجاز رسید. جاریه از مردم مکه بیعت گرفت. در این جا به او خبر دادند که علی(ع) از دنیا رفت. آنگاه به مدینه آمد و آنان با ابو هریره سازش کرده بودند. با آنان نماز گزارد و ابو هریره از او گریخت. جاریه گفت: «ای مردم مدینه! با حسن بن علی(ع) بیعت کنید». مردم نیز بیعت نمودند. سپس به قصد کوفه بیرون رفت و آنگاه مردم مدینه ابو هریره را بازگردانیدند[۲۹].[۳۰]

جاریه در عهد امام حسن(ع)

جاریه در مگه خبر شهادت علی(ع) را شنید و این خبر جاریه را سخت افسرده کرد. آنگاه به مردم گفت: برخیزید و بیعت کنید». مردم گفتند: با چه کسی؟ جاریه گفت: «با امام حسن(ع)؟! آیا انتظار دارید مردم کوفه با شخصی جز امام حسن(ع) بیعت کرده باشند؟ برخیزید و به توسط من با امام حسن(ع) بیعت کنید». مردم برخاستند و با امام حسن(ع) بیعت کردند. پس از آن جاریه به مدینه آمد و به مسجد پیامبر (ص) رفت و ضمن بیان خطابه‌ای، به مردم گفت: «ای مردم! از روزی که علی(ع) به دنیا آمد تا روزی که از دنیا رفت. و تا روزی که برانگیخته شود، بنده‌ای از بندگان صالح خدا بود. به اندازه مقدر زندگی کرد و به اجل مقرر درگذشت. شهادت پسر عموی پیامبر و بهترین مهاجران و بزرگ مسلمانان نباید سرزنشگر باشد، هان اگر بدانم که یکی از شما به علی(ع) دشنام دهد و بدگویی کند، خونش را می‌ریزم و زودتر روانه دوزخش می‌کنم. اینک برخیزید و با امام مجتبی(ع) بیعت کنید». مردم برخاستند و با امام حسن(ع) بیعت کردند. آن روز جاریه در مدینه ماند و روز بعد به کوفه بازگشت[۳۱]. روایت شده وقتی که جاریه از مأموریت سرکوبی بسر بن ارطاة بازگشت، به خدمت امام حسن(ع) رسید و در این زمان امیر المؤمنین تازه شهید شده بود. جاریه پس از آگاهی از شهادت آن حضرت، از شدت تأسف بر دستان خود زد و به عزاداری پرداخت و به امام حسن(ع) گفت: « سیر، یرحمک الله الی عدوک قبل أن سار إلیک»؛ چرا نشسته‌اید؟ خداوند شما را رحمت کند هم اینک به سوی دشمن حرکت کنید که درنگ، جایز نیست؛ اگر دیر کنید، این دشمن است که به سوی شما سرازیر خواهد شد. امام حسن(ع) در پاسخ او فرمود: « لو کان الناس کلهم مثلک سرث إلیهم»؛ اگر مردم همه مثل تو بودند، من حتما به سوی دشمن می‌رفتم[۳۲].[۳۳]

جاریه و معاویه

جاریه پس از شهادت امیرمؤمنان علی(ع) با معاویه ملاقاتی داشت و بین او و جاریه گفتگویی درباره فضیلت‌های امیر مؤمنان(ع) صورت گرفته است. روزی جاریه نزد معاویه رفت. معاویه به قصد اعتراض، به او گفت: «ای جاریه! آیا تو همان کسی نیستی که در رکاب علی تلاش زیادی کردی و آتش فتنه او را شعله ور ساختی و در سرزمین‌های عربی به جولان پرداختی و خون اعراب را به ناحق ریختی؟» جاریه گفت: دع عنک علیة فما أبغضنا علیة منذ أحببناه، لا غششناه منذ صحبناه؛ ای معاویه! با علی کاری نداشته باش؛ به خدا سوگند؛ از روزی که او را دوست داشته‌ایم، لحظه‌ای کینه‌اش را به دل راه نداده‌ایم و از روزی که یار او شدیم، حتی یک لحظه هم به او خیانت نکرده‌ایم؛ بنابراین مواظب سخن گفتن خود باش و از او دست بردار! معاویه برای آنکه بزرگی او را بشکند و شخصیت او را کم ارزش سازد، به او گفت: وای بر تو‌ای جاریه! چه بسیار در نظر اهل و قبیله ات سبک و خوار هستی که تو را جاریه نام نهاده‌اند: جاریه گفت: «اتفاقا» موضوع این در باره تو درست‌تر است؛ زیرا همان طور که می‌دانی تو را معاویه (ماده سگ) نامیده‌اند». معاویه با شنیدن این جواب، به او پرخاش کرد و گفت: «ای بی مادر!» جاریه گفت: من، مادر دارم و مادرم مرا برای شمشیر زدن به دنیا آورد؛ همان شمشیری که در ایام صفین درد زخم هایش را چشیدی و هنوز هم آن شمشیر در دستان ما است». معاویه گفت: «مرا تهدید می‌کنی؟» جاریه گفت: «تو نه به کمک زور و اجبار به سلطنت رسیدی و نه با تکیه به خرد موفق به گشایش ممالک ما شدی؛ بلکه در برابر حکومت بر ما، شرایطی را پذیرفتی که باید به آنها پای بند باشی و تا زمانی که به پیمان‌های خود عمل کنی ما نیز به پیمان خود وفادار خواهیم ماند و اگر بخواهی پیمان خود را بشکنی، بدان که در پشت سر خود یاران سلحشور و سپر‌های محکم و شمشیر‌های برنده بی شماری را برای چنین روزهایی نگه داشته‌ایم و اگر یک وجب دستی خیانت به سوی ما دراز کنی، ما با دستانی بلند، تو را آرام و به بدترین و مرگبارترین نوع خیانت گرفتار خواهیم ساخت. معاویه گفت: لا أکثر الله فی الناس امثالک؛ خداوند مانند تو را در میان مردم زیاد نکند. ولی جاریه او را به رعایت حقوق و گفتار معروف سفارش کرد[۳۴]. عبدالملک بن عمیر لخمی گوید: جاریة بن قدامة سعدی نزد معاویه رفت، در حالی که احنف بن قیس و حباب مجاشعی در کنار معاویه روی تخت نشسته بودند. معاویه به او گفت: «چه کسی هستی؟» او گفت: «من جاریة بن قدامه هستم». معاویه گفت: «من باور نمی‌کردم هنوز زنده باشی؛ مگر تو (از نظر جسمانی از یک زنبور عسل بیشتری؟» جاریه گفت: «ای معاویه! با من چنین برخورد مکن؛ تو مرا به زنبور عسل تشبیه می‌کنی و به خدا سوگند که زنبور، نیشی آتشین و بزاقی شیرین دارد. و به خدا سوگند که معاویه نگفته‌اند مگر بر سگی که سگان دیگر را گاز گیرد، و امیه (که نام مادر توست) شکل تصغیر (کوچک شده) امه است (یعنی کنیزک). معاویه گفت: «چنین رفتار مکن». جاریه گفت: «تو رفتار کردی، من هم کردم». معاویه گفت: «نزدیک بیا و در کنار من بر تخت بنشین». جاریه گفت: «این کار را نمی‌کنم». معاویه گفت: «چرا؟» جاریه گفت: «چون دیدم این دو نفر می‌خواهند تو را از جایت برکنار کنند و من نمی‌خواهم با محرمانه آنان شرکت کنم». معاویه گفت: «نزدیک بیا تا سخن محرمانه‌ای با تو بگویم». جاریه پیش رفت و معاویه به او گفت: «ای جاریه! من از این دو مرد دینشان را خریده‌ام». جاریه گفت: «از من نیز بخرای معاویه». معاویه گفت: «صدایش را در نیاور»[۳۵].[۳۶]

سرانجام جاریه

جاریه حدود سال ۵۰ هجری در گذشت[۳۷].

.[۳۸]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۲۰.
  2. رجال الطوسی، طوسی، ج۴، ص۲۷.
  3. انساب الاشراف، بلاذری، ج۱۱، ص۴۸۳.
  4. «لاَ تَغْضَبُ »؛ رجال الطوسی، شیخ طوسی، ج۴، ص۲۷.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۱.
  6. شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۴، ص۴۱.
  7. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۲۰۵.
  8. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۱-۲۵۲.
  9. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۶۴-۴۶۵.
  10. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۲.
  11. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۳۹۵-۳۹۶؛ و نیز ر.ک: انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۴۲۵-۴۳۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۱۱۰-۱۱۲.
  12. معاویه عبدالله بن عامر حضرمی را خواست و به او گفت: به طرف بصره حرکت کن؛ زیرا در بصره گروهی هستند که از عثمان طرفداری می‌کنند و کشته شدن او را بزرگ می‌شمارند. مردم بصره برای خونخواهی عثمان قیام کردند که عده‌ای از آنها کشته شدند و هنوز کسی خون آنها را طلب نکرده است. آنها از مصیبتی که بر سرشان آمده، هنوز خشمگین‌اند، و اکنون دوست دارند کسی برود و آنان را به قیام فرا خواند و مردم را گرد آورده، بار دیگر آنها را برای گرفتن خون عثمان به حرکت درآور. اینک به طرف بصره حرکت و در آنجا از ارتباط با قبیله ربیعه خودداری کنید، و در میان قبیله مضر فرود آئید. بدان بیشتر قبیلة ازد با شما هستند و جز اندکی با شما مخالفت نمی‌کنند. در هر جا که فرود می‌آیید احتیاط کنید و مراقب خود باشید. عبدالله گفت: من مانند تیری در ترکش تو هستم؛ تو مرا آزموده‌ای و میدانی که با دشمنانت در حال جنگ هستم و در خون خواهی عثمان پشتیبان تو بوده‌ام. اکنون هر گاه که بخواهی به آن طرف می‌روم. معاویه گفت: هم اکنون خود را آماده کن و فردا به طرف بصره حرکت کن. هنگامی که ابن حضرمی در طایفه بنی تمیم فرود آمد، بزرگان قبائل را خواست و آنها هم به نزد او آمدند، این حضرمی به آنها گفت: مرا در راه حق یاری و در کاری که در پیش دارم کمک کنید. در آن زمان امیر بصره زیاد بن عبید بود و عبد الله بن عباس او را به جای خود گذاشته و خود برای تسلیت گویی کشته شدن محمد بن ابی بکر به علی(ع)به کوفه رفته بود. بعد از این که عبد الله بن حضرمی اهل بصره را گرد آورد، و از آنها یاری خواست، آنها در دسته شدند؛ عده‌ای با او مخالف و عده‌ای نیز موافق بودند. در این زمان گروهی نزد عبد الله حضر می‌آمدند و پیرامون او جمع شدند. زیاد که در بصره حکومت می‌کرد، از این جریان ناراحت شد. او حصین بن منذر و مالک بن مسمع را خواست و به آنها گفت: شما از یاوران امیر المؤمنین و شیعیان او و مورد اعتماد او هستید. اکنون این مرد آمده و اینجا مشغول فعالیت است. شما باید از من حمایت کنید تا دستور امیر المؤمنین برسد. مالک گفت: من باید درباره این موضوع فکر و مشورت کنم و بعد جواب بدهم ولی حصین گفت: آری، ما از شما حمایت خواهیم کرد و تو را تنها نگذاشته، به دشمن تسلیم نمی‌کنیم. اما زیاد به گفته آنها اطمینان نداشت. بعد از این ماجرا او صبرة بن شیمان را خواست گفت:‌ای صبره، تو بزرگ قوم خود از بزرگان این شهر هستی، اکنون به من پناه بده و بیت المال را حفظ کن؛ زیرا من امانت دار بیت المال هستم، صبره به او گفت: اگر به منزل من بیائی از تو حمایت خواهم کرد. زیاد در پاسخ او گفت: من به منزل خواهم آمد شبانه به منزل او رفت و ماجرا را برای عبدالله بن عباس نوشت. اینها هنگامی بود که هنوز معاویه زیاد را برادر خود نخوانده بود و این ماجرا بعد از شهادت علی(ع) پیش آمد.

    نامه زیاد به عبدالله بن عباس

    عبدالله بن حضرمی به خواست معاویه وارد بصره شد و در طایفه بنی تمیم فرود آمد. او مردم را به خون خواهی عثمان فرا خوانده و آماده جنگ شده است، گروه زیادی از اهل بصره با او بیعت کرده‌اند، من هنگامی که این وضع را دیدم به همراه بیت المال به منزل صبرة بن شیمان از دی پناهنده شدم. اینک دار الاماره خالی است و شیعیان امیر المؤمنین در منزل صبره نزد من می‌آیند و پیروان عثمان هم نزد ابن حضرمی می‌روند. ماجرا را به امیر المؤمنین خبر بده و نظر وی را هر چه زودتر به من برسان. ابن عباس هم ماجرا را به علی خبر داد. در این هنگام ماجرای بصره در کوفه همگانی شد، و مردم از آن باخبر شدند. قبیله‌های بنی تمیم و قیس به ابن حضرمی پیشنهاد کردند، اکنون که زیاد، در دار الاماره نیست، او به آنجا برود. او هم آماده این کار شد اما قبیلة ازد به ابن حضرمی پیام دادند که ما اجازه نمی‌دهیم به دار الاماره وارد شوی و باید فردی که شما و ما به او راضی هستیم، به آنجا برود. یاران ابن حضرمی به این سخن توجهی نکردند و آماده حرکت به سوی دار الاماره شدند ولی افراد قبیله ازد جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام احنف بن قیس به یاران ابن حشر می‌گفت: به خدا سوگند، شما شایسته‌تر از این مردم نیستید که در دار الاماره اقامت کنید. شما حق ندارید کسی را که مردم قبول ندارند، بر آنها حاکم کنید. یاران ابن حضرمی بازگشتند و احنف بن قیس نیز قبیلة ازدرا بازگردانید. هنگامی که ابن حضرمی به بصره وارد شد، در منزل ستبیل در قبیله بنی تمیم فرود آمد و افراد بنی تمیم و گروهی از تیره‌های مختلف قبیله مضر را دور خود جمع کرد در این هنگام، زیاد به ابو الاسود دوئلی گفت: اهل بصره به سخنان معاویه گوش می‌دهد و من به قبیلة ازد امیدی ندارم. أبو الأسود گفت: اگر از قبیله ازد جدا شوی، از تو حمایت نمی‌کنند، اما اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت خواهند کرد. پس همان شب به سوی قبیله ازد رفت و در منزل صبرة بن شیمان فرود آمد و صبره نیز به او پناه داده روز بعد صبره به زیاد گفت: ماندن تو پیش از یک شب در اینجا جایز نیست و اگر مخفی شدن تو طولانی شود، مشکلاتی خواهد داشت. پس دستور داد تا مسجد حدان را که در آن نزدیکی بود، مرکز حضور او قرار دهند و آنجا منبری قرار داد و مامورانی گماشت. زیاد نیز نماز جمعه را در این مسجد اقامه می‌کرد. عبدالله بن حضرمی بر بصره و اطراف آن مسلط شد و شروع به گرفتن مالیات کرد ولی از دیان دور زیاد جمع شدند و او هم بالای منبر به آنها گفت: ای مردم ازد! شما دشمن من بودید ولی امروز دوستان بوده و از همه به من نزدیک ترید. اگر من در میان بنی تمیم بودم و ابن حضرمی در میان شما بود، من هرگز برای دستگیری او طمع نمی‌کردم؛ چون شما از او حمایت می‌کردید و اکنون هم ابن حضرمی نمی‌تواند درباره من کاری صورت دهد، چون شما از من حمایت می‌کنید. ای مردم! فرزند خورنده جگرها با افراد خود در این جا اختلاف انداخته است. معاویه هرگز نمی‌تواند بر علی(ع) پیروز شود؛ چرا که مهاجران و انصار او را یاری می‌کنند. من اکنون به عنوان امانت نزد شما هستم و شما حفظ کردن مرا به عهده گرفته‌اید. پس به عهد خود وفا کنید. من شما را در جنگ جمل دیده‌ام، اکنون هم در کنار حق، صبر کنید، همانگونه که در برابر باطل صبر کردید. شما مردمانی شجاع هستید و ترس و باطل در شما راه ندارد. در این هنگام، صبرة بن شیمان برخواست و برای ازدیان در حمایت از زیاد سخنرانی کرد. ازدیان به او گفتند: ما از تو حمایت می‌کنیم و تو به او پناه بده. زیاد خنده‌ای کرد و به صبره گفت: گویا شما از بنی تمیم می‌ترسید. صبرة گفت: اگر آنها احنف را به میدان بیاورند ما هم ابو صبره را می‌آوریم، و اگر آنها حتات را بیاورند، من با شما هستم. اگر در میان آنها جوانانی هست، ما هم جوانانی داریم. زیاد گفت: من خواستم مزاحی کرده باشم. هنگامی که بنی تمیم دانستند قبیله ازد از زیاد حمایت می‌کنند و به او پناه داده‌اند، برای ازدیان پیام فرستادند که شما امیر خود را (برای جنگ) بیرون بفرستید و ما نیز امیر خود را بیرون می‌فرستیم. آنگاه هر کدام پیروز شدند، از او اطاعت می‌کنیم؛ چرا که نمی‌خواهیم مردم کشته شوند. أبو صبرة به آنان پیام داد که شما این سخن را باید قبل از پناه دادن به زیاد می‌گفتید و اکنون این سخن، قبول نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از بصره برای ما مساوی است و شما می‌دانید که ما به خاطر احترام او به او پناه داده‌ایم. بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد. پس از اطلاع علی(ع) از این ماجرا، ایشان اعین بن ضبیعة مجاشعی را فرا خوانده و به او فرمودند: آیا خبر داری که قوم تو بر حاکم من شوریده‌اند و از ابن حضرمی پیروی می‌کنند؟ آنها مردم را از من دور کرده و بر پیروی از گمراهان دعوت می‌کنند و بصره را ناامن ساخته‌اند. اعین گفت: ناراحت نباشید. شما من را به سوی بصره روانه کنید تا آنها را پراکنده و ابن حضرمی را از بصره بیرون کرده باشم. علی(ع) فرمود: هم اکنون به سوی بصره برو. او نیز پس از ورود به بصره نزد زیاد رفت. زیاد به او خوش‌آمد گفت. این سخنان امام علی(ع) را به او رساند و نظر خود را نیز گفت. در این هنگام نامه علی(ع) به دست زیاد رسید که در آن نوشته بودند: من اعین بن ضبیعة را فرستادم تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد. اینک مراقب اعمال او باش. اگر او حسن ظن نشان داد، و افراد فاسد را پراکنده کرد، کار خوبی کرده است و اگر آنها از مخالفت دست برنداشتند و بر نافرمانی اصرار ورزیدند، خودت با همان گروهی که نزد تو هستند، با آنها بجنگ. اگر بر آنها پیروز شدی، که من پیروزی را می‌بینم، و اگر پیروز نشدی، با آنها با احتیاط رفتار کن و احوال را زیر نظر بگیر تا لشکریان مسلمان برسند و خداوند ظالمان و مفسدان را هلاک و مؤمنان را یاری می‌کند. زیاد نامه را خواند و به اعین نیز خبر داد. او گفت: امیدوارم بتوانم مردم را از اطراف ابن حضرمی دور سازم، از نزد زیاد بیرون رفت و به طرف منزلش رفت. پس در میان قوم خویش حاضر شد و بعد از بیان سخنانی به آنها به طرف ابن حضرمی و همراهان او رفت و به آنها گفت: ای قوم! بیعت خود را نشکنید و با امام خود مخالفت نکنید و راه دیگران را بر خود هموار نسازید، یک بار دیدید که پیمان‌شکنی چه سرانجام بدی برای شما داشت. آنها با اعین نجنگیدند اما همواره به او ناسزا می‌گفتند. پس اعین به طرف منزل خود رفت و ده نفر که گفته شده از خوارج بودند به دنبال او رفتند و در منزل به او حمله کردند و او را کشتند. در این هنگام زیاد تصمیم گرفت با گروهی از ازدیان که از او حمایت می‌کردند با ابن حضرمی بجنگد و از دیگر شیعیان نیز کمک بگیرد، اما بنی تمیم پیام فرستادند که ما به پناهنده شما کاری نداشتیم و شما نیز به پناهنده ما کاری نداشته باشید، ازدیان هم از جنگیدن با آنها خودداری کردند. (الغارات، ثقفی کوفی، ص۴۰۰-۳۷۳).

  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  14. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۰-۴۰۱.
  15. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  16. الغارات، ثقفی کوفی ج۲، ص۴۰۲-۴۰۱.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  18. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۲-۴۰۴.
  19. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  20. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۴-۴۰۶.
  21. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  22. نویسنده کتاب غارات، او را با سین ضبط کرده و نیز در بعضی از کتب لغت، نام او را «صنبیل» هم نوشته‌اند. قصر سنبیل در گذشته متعلق به ایرانیان بوده و در زمان ساسانیان از آن استفاده می‌کردند. بعد از سقوط تیسفون و فرار یزدگرد، قصر ستبیل هم به دست مسلمانان افتاد و در زمان علی(ع) مردی به نام سیبیل در آنجا زندگی می‌کرد. نوشته‌اند هنگامی که جاریة بن قدامه منزل را محاصره کرد ستبیل هم در آنجا بود، ولی مادرش آمد و از وی خواست خانه را ترک گوید او هم ترک گفت و جان سالم به در برد. الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی، ص۴۳۷).
  23. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۸-۴۰۶.
  24. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  25. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹.
  26. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  27. الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۴۰۹-۴۱۲.
  28. ر.ک: پسر بن ارطاة، در همین جلد.
  29. تاریخ یعقوبی، یعقوبی (ترجمه: آیتی)، ج۲، ص۱۰۵-۱۰۹؛ الغارات، ثقفی کوفی (ترجمه: عطاردی)، ص۳۲۶-۳۲۸.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  31. تاریخ یعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۹۹؛ الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۲۴.
  32. قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۵۵۸.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  34. تاریخ الخلفاء، سیوطی، ص۱۷۶.
  35. الأمالی، شیخ مفید، ص۱۷۰-۱۷۱؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۹۲.
  36. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.
  37. الوافی بالوفیات، صفدی، ج۱۱، ص۳۰.
  38. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جاریه بن قدامه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.