حکومت

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

حکومت به‌معنای فرمانروایی، عبارت است از مجموعه افراد، منصب‌ها و ارگان‌هایی که دست اندرکار اداره کشور هستند. مهم‌ترین وظیفه حاکم جامعه اسلامی، حفظ حدود و ثغور کشور و رفع تجاوز دشمنان از شؤون مادی و معنوی ملت خویش است. قرآن در زمینه اصل مسئله حاکمیت و اصول سیاسی حکومت و اهداف و منابع قانون و غیره مقررات و ضوابط و اصول مشخصی را بیان کرده است. حکومت یک ضرورت اجتماعی است و هدف از بعثت انبیاء که خود به نوعی مقدمۀ اقامۀ عدل و در نهایت اخلاص در عبادت خدای متعال است، برپایی حکومت الهی است. قرآن حکومت را وسیله‌ای برای رسیدن به سه هدف اساسی می‌داند: رهانیدن انسان‌ها از اسارت طاغوت و استکبار؛ اقامه قسط و عدل و هدایت فردی و جمعی انسان به سوی خدا.

معناشناسی

حکومت به معنای فرمانروایی بر یک شهر یا کشور و اداره شئون اجتماعی و سیاسی مردم است[۱] و در اصطلاح علوم سیاسی به‌معنای قوۀ اجرایی نهاد دولت به کار می‌رود و نهاد دولت به‌معنای قدرت سیاسی برخوردار از ارادۀ برتر و برقرار کنندۀ نظم اجتماعی و حامی مصالح و منافع عمومی کشور و ملّت است. بر این اساس، نهاد دولت، شامل چهار رکن اصلی است که عبارت‌اند از: حکومت، حاکمیت، ملّت و سرزمین[۲].

در مجموع حکومت عبارت است از: مجموعه افراد، منصب‌ها و ارگان‌هایی که دست اندرکار اداره کشور هستند. در این تعریف، منصب‌ها و ارگان‌ها شامل عوامل و نهادهای تصمیم‌گیرنده و مجری است؛ همچنین افراد و سازمان‌هایی که اگر چه خارج از مجموعه دستگاه اجرایی فعالیت می‌کنند؛ ولی موضوع فعالیت آنها اداره امور کشور است[۳].

حاکم نیز در لغت به معنای فرمانده، فرمانروا، فرماندار، قاضی و داور آمده است[۴]. حکومت واسعه‌ای بین رعایا و هیأت حاکمه است و وظیفه اجرای قانون و حفظ آزادی‌های سیاسی و مدنی را بر عهده می‌گیرد. رییس حکومت، حاکم نامیده می‌شود[۵].

از دیدگاه اسلام، حاکم جامعه باید نسبت به جامعه خویش نیتی پاک داشته و صفا و خلوص بر همه اعمال او حاکم شود، یعنی از رهبری جامعه، جز مصالح آن جامعه را نخواهد در پی غرض‌های شخصی یا اجرای مقاصد اقوام دیگر نشود[۶]. مهم‌ترین وظیفه حاکم جامعه اسلامی، حفظ حدود و ثغور کشور و رفع تجاوز دشمنان از شؤون مادی و معنوی ملت خویش است. حاکم جامعه باید از اوضاع سیاسی ملل دیگر به نحوی وسیع، مطلع باشد و بر امور کلی کشور، احاطه تام و تمام حاصل کند. از وضع اقتصادی طبقات مختلف ملت خویش وقوف کامل داشته باشد[۷].[۸]

حکومت در قرآن

قرآن در زمینه اصل مسئله حاکمیت و اصول سیاسی حکومت و اهداف و منابع قانون و شرایط زمامداران و دولتمردان و مسئولیت‌ها و وظایف کارگزاران امور اجتماعی و حاکمان و بالأخره درباره وظایف عموم مردم در جامعه سیاسی اسلام مقررات و ضوابط و اصول مشخصی را بیان کرده است.

در قرآن از رژیم سلطنتی یا اریستوکراسی و یا جمهوری سخنی به میان نیامده، ولی خصایص نظام‌های استکباری و طاغوتی و لزوم مبارزه با هر نوع قدرت‌طلبی و ستم و سلطه‌جویی و انحصارطلبی و تجاوز به آزادی‌های خدادادی و بالأخره حاکمیتی که به اسارت انسان‌ها و به تبعیت کورکورانه مردم از حاکمان و پرستش غیر خدا بینجامد، به طور کاملاً صریح بیان شده است.

قرآن با طرح اصل حاکمیت الهی به معنی اختصاص حق قانونگذاری به خداوند[۹]، این نوع حاکمیت را از بشر به‌طور مطلق حتی از انبیا نیز سلب کرده است[۱۰] و در حدود قانون خدا اطاعت از پیامبر و امامان را واجب شمرده است[۱۱] و حکومت بر اساس عدالت را وظیفه این حاکمان قرار داده است[۱۲] و حکومت هر نوع قانونی غیر از قانون خدا و حاکمیتی جز حاکمیت مجریان قانون خدا را، حکومت جاهلی می‌داند[۱۳]. قرآن حکومت صالحان را امامت می‌نامد[۱۴] و وظیفه عمده آن را هدایت افراد و جامعه در روند تکاملی انسانی معرفی می‌کند و رسیدن به امامت را حق مستضعفان و امامت مستضعفان را امر محتوم و نقطه نهایی حرکت سیاسی جوامع بشری می‌شمارد[۱۵].

قرآن در تصویر رسالت انبیا سخن را از درگیری آنها با حاکمان وقت آغاز می‌کند و نفی سلطه‌های استکباری و طاغوتی را که ناگزیر ملازم با کسب قدرت سیاسی پس از رهایی توده مردم از یوغ اسارت مستکبران و طاغوتیان است جزء جدایی‎ناپذیر تاریخ زندگی انبیا قرار می‌دهد.

اصولاً رهانیدن خلق از اسارت بندگی قدرتمندان حاکم[۱۶] و اقامه قسط و عدل[۱۷] در میان انسان‌ها از اهداف مهمی است که قرآن برای رسالت انبیا ذکر می‌کند. واضح است که این دو هدف بدون حکومت صالح جایگزین مستکبران، ظالمان، مفسدان و فاسقان قابل تحقق نیست[۱۸].

اهمیت و ضرورت حکومت

شکی نیست که "حکومت" یک ضرورت اجتماعی است. جامعه بشری از آن جهت که از افراد با منافع، علاقه‌ها و سلیقه‌های متعارض تشکیل شده است، به طور ضروری نیازمند "حکومت" است. نبود "حکومت"، سبب هرج‌ومرج و بی‌نظمی خواهد شد. افزون بر آن، "حکومت"، در جایگاه اساسی‌ترین عنصر در تنظیم امور جامعه و تضمین اجرای قوانین در پیشرفت مادی و معنوی جوامع، نقش تعیین‌کننده‌ای دارد؛ از این رو مسأله "حکومت" و اهمیت آن در میان آموزه‌های دینی، جایگاه ویژه‌ای دارد؛ به گونه‌ای که انبوهی از روایات اسلامی، در این زمینه وارد شده است. امیر مؤمنان علی (ع)، در پاسخ به دیدگاه باطل خوارج که "حکومت" را فقط در محدوده مسؤولیت‌های خداوند می‌دانستند، فرمود: «... وَ إِنَّهُ لاَ بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِيرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ...»[۱۹]؛ «... و همانا مردم ناگزیرند از داشتن زمامدار؛ چه نیکوکار و چه بدکار... .» این فرمایش، ناظر به ضرورت وجود حکومت است و نشان می‌دهد در جامعه بشری اهمیت وجود "حکومت"، به اندازه‌ای است که حتی وجود حکومت غاصبانه و ولایت سیاسی نامشروع یک فرد ناصالح، بهتر از وضعیت هرج‌ومرج اجتماعی و فقدان "حکومت" است؛ زیرا "حکومت" ـ هرچند نامشروع و ناموجه ـ برخی نقص‌ها و خلل‌های اجتماعی را می‌پوشاند و بخشی از نیازمندی‌های مجتمع انسانی را تأمین می‌کند. روشن است که حاکم نیکوکار، جامعه را به نیکی‌ها و رستگاری هدایت خواهد کرد؛ بنابراین دین، ضمن اینکه "حکومت" را یک ضرورت اجتماعی پذیرفته است، بیشترین تأکیدهای خود را بر شکل‌گیری حاکمیت انسان‌های صالح بر مدار دین یادآور شده است.

حکومتی مرجعیت همه جانبه دین را در عرصه سیاست و اداره جامعه پذیرفته است که دولت و نهادهای گوناگون آن، خود را برابر آموزه‌ها و تعالیم دین و مذهب متعهد می‌دانند و سعی می‌کنند در تدابیر و تصمیمات و وضع قوانین و شیوه سلوک با مردم و نوع معیشت و تنظیم انواع روابط اجتماعی، دغدغه دین داشته باشند و در همه این شؤون حکومتی از تعالیم دینی الهام بگیرند و آنها را با دین موزون و هماهنگ کنند[۲۰]. واقعیت تاریخی، آن است که پیامبر اکرم(ص) پس از هجرت به مدینه، قبایل اطراف مدینه را به اسلام دعوت کرد و اتفاق و اتحادی به مرکزیت مدینه النبی به وجود آورد. هماره برداشت و تفسیر مسلمین از این واقعه چنین بوده است که پیامبر (ص) در مدینه "حکومت" تشکیل داد و در کنار نبوت و وظایف تبلیغی و ارشادی، زعامت سیاسی مسلمین را نیز بر عهده داشت. این اقدام وی، ریشه در وحی و تعالیم الهی داشت و ولایت سیاسی پیامبر نشأت گرفته از تنفیذ و فرمان الهی بود؛ زیرا خداوند می‌فرماید: ﴿النَّبِيُّ أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ[۲۱] و نیز می‌فرماید: ﴿إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ[۲۲]. خداوند در این دو آیه، به پیامبر (ص)، ولایت بر مسلمین را عطا می‌کند و از او می‌خواهد برطبق آنچه از قرآن به او آموخته است، میان مردم حکم کند. همچنین در آیات دیگر، مانند این دو آیه زیر، از مسلمین می‌خواهد که از او اطاعت کنند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ[۲۳]. ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲۴]. براساس این تفسیر رایج و متعارف، اقدام مسلمانان صدر اسلام به تشکیل حکومت دینی، ریشه در دین و تعالیم آن دارد و اقدامی کاملا دینی و مشروع است[۲۵].

حکومت یکی از فلسفه‌های بعثت

هدف از بعثت انبیاء که خود به نوعی مقدمۀ اقامۀ عدل و در نهایت اخلاص در عبادت خدای متعال است، برپایی حکومت الهی است. در این حکومت، خواسته‌ها و مصالح فردی یا گروهی، حکومت نمی‌کند؛ آنچه حکومت می‌کند، امر و نهی الهی و دستورها و قوانین خداست.

حکومت انبیاء، با انواع دیگر حکومت تفاوت اساسی دارد. جملگی حکومت‌ها از هر نوع و به هر شیوه که باشند، چه حکومت‌های فردی و چه حکومت‌های جمعی، چه آنها که بر پایه استبداد مطلق برپا می‌شوند، و چه آنها که بر پایه دموکراسی غیرالهی و حاکمیت مطلق احزاب و گروهها بنا می‌شوند، همگی در یک نقطه به هم می‌رسند و همگی از این نقص مشترک برخوردارند که مصالح و خواسته‌های فرد یا جمع معینی، آن هم به تشخیص عدۀ معدودی، بر سرنوشت همۀ انسان‌ها حکومت می‌کند.

این موضوع که عدۀ معدودی از افراد بشر، اختیار همۀ انسان‌ها را در دست داشته باشند و علی‌رغم حس طبیعی خودخواهی و نیز خطاپذیری آنان، خواست و تشخیص آنان، سرنوشت بقیه را رقم زند و انسان‌ها در زندگی‌شان محکوم تصمیم حاکمان باشند -خواه این عدۀ معدود به خواست خود، زمام امور بشر را به‌دست گرفته باشند یا با کمک جمع اندک یا بسیار دیگر- نتیجه‌اش سپردن سرنوشت انسان‌ها به خواست فرد یا جمعی است که نه صحت تشخیص آنان و نه امانتداری و عدالت چنین حکومتی تضمین‌پذیر است و نه دلیلی بر سلامت و توان ایشان برای تشخیص مصلحت جمع یافت می‌شود.

در حکومت انبیاء خواستۀ خداوند ملاک تصمیم‌گیری‌ها و قوانین و مقررات است. خواستۀ خداوند؛ یعنی عدل و فضیلت و مصلحت. انبیاء امانتدارانی هستند که قانون و دستور خدا را در جامعۀ بشری اجرا می‌کنند و حکومت انبیاء به معنای حکومت قانون خداست. حکومت امامان معصوم پس از نبی خاتم و نیز حکومت فقهای عادل در زمان غیبت امام معصوم نیز همان حکومت قانون خداست؛ زیرا مبتنی بر اراده و دستور خداوند متعال است. انبیاء و امامان معصوم (ع) و نیز فقهای عادل امانتداران دین خدایند؛ آشنایان امین و عادلی که قانون خدا را می‌شناسند و در اجرای صحیح آن، به دلیل عصمت و عدالتی که دارند، خیانت نمی‌کنند.

خدای متعال در قرآن کریم بارها به بیان این هدف پیامبران (ع) که اقامه حکومت الهی است، پرداخته است[۲۶].

پیام انبیاء را در این جمله خلاصه می‌کند: ﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ[۲۷].

در این آیات، انبیای الهی، بشر را به پذیرش رهبری خود فراخوانده‌اند و آنان را به برپایی حکومتی که رهبری‌اش را انبیاء برعهده دارند، دعوت کرده‌اند. در همین سوره، در آیات صد و پنجاه تا صد و پنجاه دو، پیام صالح (ع)، یکی از پیامبران بزرگ الهی، به قومش چنین بیان شده است:﴿فَاتَّقُوا اللَّهَ وَأَطِيعُونِ وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ[۲۸].

در این آیات، صالح (ع)، پیامبر بزرگ خدا، خود را به عنوان رهبر شایسته اطاعت، معرفی و مردم را به شورش و تمرّد از اطاعت رهبران ستمگر و ستم‌پیشه دعوت می‌کند و آنان را به فرمانبرداری از حکومت خویش، به جای حکومت رهبران ستم‌پیشه، فرا می‌خواند.

این هدف در سورۀ نساء، هدف همۀ پیامبران در طول تاریخ اعلام شده است. آنجا که می‌فرماید:﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ بِإِذْنِ اللَّهِ[۲۹].

و برای تحقق همین هدف است که خدای متعال دربارۀ رسول خدا و امامان پس از او می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۳۰].

این دو آیه، تأکیدی بر تداوم همیشگی این هدف پیامبران -برپایی حکومت الهی- در طول تاریخ گذشته و آینده بشر است[۳۱].

قرآن مجید به مشروعیت حکومت پیامبران پرداخته و از جهت تعیین حاکم و نیز از جهت منشور حکومت، مبطل نظریه سکولاریسم است. خداوند، حکم و حکمرانی را به خود اختصاص داده و از غیر خود - مانند قیصرها - نفی می‌کند و برخی آیات حتی مردم را از مراجعه به چنین مراکزی منع کرده است: ﴿يُرِيدُونَ أَن يَتَحَاكَمُواْ إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُواْ أَن يَكْفُرُواْ بِهِ [۳۲] آیات دیگری وجود دارد که امر می‌کند بر الزام به حکمرانی، مطابق دین الهی: ﴿وَمَن لَّمْ يَحْكُم بِمَا أَنزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ[۳۳].

این آیات، منشور حکومت را مشخص می‌کند[۳۴]. خداوند متعال انسان را از نیستی، جامه وجود پوشاند و بستر مناسب حیات و رشد مادی و معنوی را در اختیار او قرار داد. و انسان علاوه بر اصل خلقت، در ادامه حیاتش نیز به خداوند محتاج است. ﴿يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاء إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَمِيدُ [۳۵]. پس انسان مملوک مطلق خداوند است و عقل تصدیق می‌کند اختیار مملوک از آنِ مالک و فیاض است و مملوک باید فرمان‌بردار مالک خویش باشد و در تمام تصرفات محتاج اذن و تأیید مالک است چه در عرصه تصرف در خود یا در طبیعت. انسانی که برای تصرف در اعضای خود و استفاده از نعمت‌های طبیعت به اذن تأیید خالق نیازمند است چگونه در ایجاد یک حکومت که تصرف و تسخیر در منابع طبیعی و ایجاد محدودیت برای مخلوقات خداوند است نیازمند اذن نباشد؟ در حالی که عقل هر نوع ایجاد محدودیت در زندگی دیگران را برنمی‌تابد.

پس حاکمیت، هم عقلاً و هم از جهت قرآن به خداوند تعلق دارد: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّهِ [۳۶] بله از آنجا که حکومت از مقام قدسی خداوند، دور است، لذا در مواردی، انجام آن را به انسان‌های شایسته واگذار می‌کند مانند حضرت داوود (ع). نظریه سکولارها که می‌گوید خداوند حق مشروعیت و حاکمیت خویش را به مردم تفویض کرده است، اگر به‌گونه‌ای باشد که مشروعیت حکومت پیامبران را خارج کند، "برخلاف آیات"، به سکولاریسم منجر می‌شود اما اگر فقط منکر مشروعیت، الهی حاکم، غیر معصوم باشد، مثبِت سکولاریسم نیست[۳۷].

شرایط لازم حکومت

یکی از مباحث قابل توجه درباره حکومت، حداقل‌هایی است که از نظر اسلام رعایت آنها لازم و ضروری است. حکومت چه شرایط و ویژگی‌هایی داشته باشد، اسلامی شمرده می‌شود؟ آیا همین که زمامداران جامعه واجد شرایط مورد نظر شرع باشند، کافی بوده و حکومت اسلامی است با شرایط دیگری هم لازم دارد؟ به نظر می‌رسد حکومت از چند جهت شرایطی لازم دارد تا از نگاه اسلامی، مطلوب خوانده شود.

  1. از جهت منبع مشروعیت: با توجه با مبنای توحید در اسلام، خداوند منبع مشروعیت است و تنها او حق امر و نهی به بندگانش را دارد. از این‌رو، حکومت که چیزی جز قانونگذاری و آمریت نیست، نیازمند منبعی است که این حق را توجیه کند. در این نگاه، حکومت باید به گونه‌ای به منبع اصلی مشروعیت، یعنی خدای سبحان، متصل شود تا لباس مشروعیت بپوشد.
  2. از جهت اهداف: حکومت در اسلام خود، هدف و آرمان نیست، بلکه وسیله و ابزاری برای رسیدن به اهداف معینی است. بر این اساس، حکومتی اسلامی شمرده می‌شود که به دنبال تحقق اهداف مورد نظر باشد. اگر فلسفه حکومت، “برقراری عدالت” و “تأمین آزادی‌های مشروع مردم برای نیل به سعادت و کمالات معنوی” باشد، حکومتی اسلامی است که در این جهت حرکت کند، سیاست‌ها و برنامه‌هایش برای تحقق اهداف یاد شده باشد.
  3. از جهت کارآمدی: بی‌شک حکومت مورد نظر اسلام، حکومتی با کارکردهای ویژه و کارآمدی است. حکومت مطلوب از نظر اسلام حکومتی است که بتواند به وظایف خویش در قبال شهروندان خود و امت اسلامی عمل کند و در مقایسه با حکومت‌های دیگر از موفقیت برخوردار باشد. حکومتی که از فراهم کردن نیازهای اولیه شهروندان ناتوان باشد، یا شهروندانش آرزوی هجرت به بلاد دیگر برای برخورداری از رشد علمی، رفاه اقتصادی، آزادی اجتماعی و سیاسی، ارتقای سطح فرهنگی و... باشند، حکومتی در تراز مورد نظر اسلام نیست.
  4. از جهت شرایط زمامدار: یکی از مسائل غیرقابل تردید، شرایطی است که در اسلام برای زمامدار جامعه تعیین شده است. “علم و دانش لازم برای عهده‌داری اداره جامعه اسلامی”، “وارستگی اخلاقی” و “توانایی اداره جامعه” سه شرط لازم برای زمامدار جامعه است[۳۸].

ماهیت حکومت در اسلام

دیدگاه شیعیان به حکومت با دیدگاه اهل‌سنت تفاوت اساسی دارد. از دیدگاه شیعیان حکومت شعبه‌ای از امامت جامعه است و امامت بسیار فراتر از مسئله حکومت است که امری دنیوی به‌شمار می‌رود. امام در فرهنگ شیعی دارای سه شأن و شخصیت است؛ شأن “هدایت و رهبری جامعه به سمت کمال انسانی”، شأن “بیان احکام الهی” که رسول خدا از جانب خدای برای بشر فرستاده و شأن “حکومت و اداره جامعه براساس موازین دینی”، در حالی‌که از دیدگاه اهل‌سنت امامت چیزی جز حکومت و جامعه براساس موازین اسلامی نیست[۳۹].

اما نقطه مشترک هر دو دیدگاه آن است که حکومت از مقولۀ “تکلیف و وظیفه” است، نه “حق و امتیاز”. چنان‌که از مقولۀ “ولایت” به معنای سرپرستی و “امانت‌داری” است، نه “مالکیت” یا “سلطه‌گری”[۴۰].

مبانی حکومت دینی

حکومت دینی بر پایه مجموعه‌ای از بنیادهای نظری استوار است که قوانین، قواعد و ساز و کار اعمال حکومت دینی حجّیت خود را از آنها می‌گیرند. این مبانی به سه دسته خداشناختی، انسان‌شناختی و جامعه‌شناختی قسمت می‌شوند:

  1. مبانی خداشناختی: در نگاه قرآنی به خدا، مجموعه‌ای مبانی و قواعد کلی یافت می‌شوند که بر پایه آنها حکومت دینی ضرورت یافته و ساختار می‌گیرد. برخی از این قواعد عبارت است از: هدفمندی آفرینش؛ انحصار ولایت به خدا و اعمال ولایت در جهان.
  2. مبانی انسان‌شناختی: حکومت دینی بر نگرش قرآن درباره هدف و مسیر انسان و شناخت ابعاد، كمالات، استعدادها، نیازها و ابزار دستیابی به سعادت وی استوار است و این عناصر، تعیین کننده ساختار، نوع، قواعد و قوانین حکومت‌اند مانند: استعدادها و اهداف فرامادی انسان و محدودیت عقل در شناخت سعادت.
  3. مبنای جامعه‌شناختی: حکومت دینی بر پایه نگرش ویژه قرآن درباره جامعه انسانی استوار است. حکومت نیازمند تجمّع انسان‌هایی است که بر اثر اموری چون طبیعت[۴۱]، نیاز، حساب و برنامه، عاطفه و غریزه و آرمان به هم گره خورده‌اند[۴۲] و از سوی دیگر، جامعه نیز برای تأمین سعادت دنیایی و جلوگیری از تجاوز به حقوق یکدیگر به حکومت نیازمند است[۴۳]؛ اما با توجه به پیوند میان حکومت و هدایت، و استواری آن بر لطف الهی و حقّ حاکمیّت وی، مدنیّت تنها ساختار و برنامه حکومت را فراخ‌تر می‌کند و حکومت در امر هدایت فردی نیز بایسته و راهگشاست[۴۴]. بر این پایه، كمال فردی انسان در نتیجه روابط عقیدتی، اخلاقی و رفتاری، با کمال جمعی وی آمیخته است و جامعه دربردارنده همان خصوصیّات فردی است[۴۵].[۴۶]

مبانی اندیشه‌های سیاسی اسلام در زمینه حکومت

بررسی مبانی اندیشه‌های سیاسی در قرآن، کلید کلیه بحث‌هائی است که تحت عنوان فقه سیاسی و به‌ویژه بخش سیاست و حکومت در اسلام مطرح می‌گردد. از این‌رو لازم است با کلیات این مبانی آشنا شویم و کاربرد آن را در ساختار نظام سیاسی و حکومت اسلامی جستجو نمائیم:

  1. خلافت الهی: از دیدگاه قرآن، انسان خلیفه خدا در زمین و عهده‌دار استقرار حاکمیت خدا و وارث نهائی زمین و حکومت در آن است. انسان موظف است خصائص و شرائط لازم را برای احراز این مسئولیت بزرگ کسب نماید و از همه امکانات مادی و معنوی که خدای جهان در اختیار وی نهاده است بهره بگیرد.
  2. امامت و رهبری: هدایت جهان هستی با حکمت و قدرت لایزال خداوندی جزئی از مجموعه تعالیم توحیدی قرآن است و در این راستا هدایت انسان و رهبری وی به سوی سعادت مطلوبش در تمامی ابعاد و بخش‌های زندگی او توسط انبیاء که از طرف خداوند حکیم و علیم و قدیر برانگیخته می‌شوند انجام می‌گیرد.
  3. کار شورایی: قرآن یکی از خصلت‌های بارز جامعه با ایمان را حرکت و عمل براساس تبادل و شور و تصمیم‌گیری مشترک معرفی می‌کند و پیامبر را نیز دعوت می‌کند که در کارهای اجتماعی از این شیوه پیروی نماید تا به فکر همگان احترام نهاده شود و همه در تصمیم‌گیری‌های اجتماعی مشارکت کنند و در مسئولیت‌پذیری آمادگی بیشتری از خود نشان دهند و مشکلات و دشواری اطاعت از رهبری از میان برداشته شود.
  4. برپایی و گسترش عدالت: چه بیانی رساتر از این که قرآن استقرار عدالت و گسترش آن را یکی از دو هدف اساسی و فلسفه بعثت انبیا ذکر کرده و آن را از صفات الهی و بارزترین خصیصه آفرینش و نیکوترین خصلت انسان معرفی نموده است.
  5. نفی استکبار و وابستگی به آن: قرآن، خودبزرگ بینی و سلطه‌جویی و به یوغ کشیدن دیگران را گناهی در حد شرک و ریشه اعمال شرک آلود و منشأ ارتکاب ظلم و جرائم ضد انسانی و طغیان و رودرروئی با خدا و خلق می‌شمارد.
  6. حکومت و زمامداری: حکم راندن و حاکمیت در جامعه بشری، حقی است الهی که از ربوبیت و هدایت خداوندی ناشی می‌گردد؛ و جز او و کسانی که از جانب وی مجازند، حق حکومت و زمامداری مردم را ندارند. این مسئولیت خطیر را خداوند بر عهده انبیاء نهاده که از خصلت عصمت برخوردار می‌باشند.
  7. اصل مشارکت و تعاون در فعالیت‌های سیاسی: تعاون و مشارکت همگانی، خصلت تفکیک ناپذیر زندگی اجتماعی است؛ ولی قرآن با اضافه کردن دو عنصر برّ و تقوا آن را تکمیل و در حقیقت بازسازی کرده است. برّ هر نوع کاری است که به نحوی برای فرد یا جامعه مفید است؛ و تقوا آن حالتی است که انسان را به خدا نزدیک‌تر و رابطه انسان را با دیگران خالصانه و پاک می‌گرداند.
  8. صلح‌گرایی: از دیدگاه قرآن، صلح خود، ارزش و هدف است؛ و کافی است که پیامد خطرناک و فریبی به دنبال نداشته باشد. هدف از صلح، مصلحت گرائی نیست؛ خود صلح مصلحت است؛ زیرا با زندگی فطری انسان‌ها سازگارتر است و در شرائط صلح رشد و تعالی انسان و تفاهم برای رسیدن به توافق‌ها، و سرانجام به یگانگی آئین بشری و گرایش انسان‌ها به حق امکان‌پذیرتر است.
  9. حل مسالمت‌آمیز اختلاف‌های بین‌المللی: عدم توسل به خشونت، تا آنجا که راهی مسلامت‌آمیز وجود دارد، مبنای سیاستی است که قرآن آن را برای حل اختلافات، مورد تأکید قرار داده است. ایجاد صلح و تلاش برای مصالحه و حکمیت، شیوه انسان دوستانه‌ای است که قرآن آن را به جای رفتارهای خشونت‌آمیز در حل اختلافات بنیان نهاده است[۴۷].

اهداف حکومت در اسلام

حکومت، در معنای عام خود، به دستگاه حاکم یا نظام حاکم بر یک کشور اطلاق می‌گردد[۴۸]. حکومت از دیدگاه اسلام آن است که تمامی ارکان آن بر اساس دین شکل گرفته و قوانین و مقررات اجرائی آن بر گرفته از احکام دینی باشد. قرآن حکومت را وسیله‌ای برای رسیدن به سه هدف اساسی می‌داند:

  1. رهانیدن انسان‌ها از اسارت طاغوت و استکبار[۴۹]؛
  2. اقامه قسط و عدل[۵۰]؛
  3. هدایت فردی و جمعی انسان به سوی خدا[۵۱].[۵۲]

قواعد حکومت

قواعد حکومت، سیاست‌های کلّی اداره جامعه استوار بر تعالیم اسلامی است. این سیاست‌ها در شیوه تعیین حاکم، بایسته‌های وی، امور کشورداری و روابط بین الملل دستورهای کلانی را به دست می‌دهند.

انتخاب حاکم

اکثریت در قرآن به عنوان وصف کمّی با کیفی، اعتبار و مشروعیت ندارد، چنانکه در سفارشی به پیامبر اکرم (ص) ایشان را از اطاعت بیشتر زمینیان برحذر می‌دارد، زیرا حکم دادن آنها بر پایه گمان است[۵۳] و در موارد متعدّدی نیز اکثریّت را کم خرد[۵۴]، ناسپاس[۵۵]، ناآگاه[۵۶]، حق‌گریز[۵۷]، کافر و طغیانگر[۵۸]، فاسق[۵۹] و... می‌خواند. این، در حالی است که در مواردی قرآن فزونی جمعیّت را موهبتی الهی شمرده[۶۰] و همگرایی و اعتماد بر دیدگاه دیگران را پسندیده[۶۱] و بر یکپارچگی صفوف[۶۲] سفارش می‌کند. این دو رویکرد در روایاتِ سفارشگر به همراهی با جماعت[۶۳] و نکوهنده اکثریّت[۶۴] نیز به چشم می‌خورد. بر این پایه، برخی نظریّه‌پردازان اسلامی با حمل آیات نکوهش کننده، به مقطع زمانی یا کسانی خاصّ[۶۵]، در تعمیم آیات شورا به اصل تعیین حاکمان اسلامی کوشیده[۶۶] و روایت انّما الشورى للمهاجرين و الأنصار[۶۷] را نیز دلیل مشروعیّت این نظام برای تعیین حاکمان دانسته[۶۸] و از این رهگذر، اسلام را از طرفداران اولیه نظام دمکراسی خوانده‌اند[۶۹]. این دیدگاه با اعتراض طرفداران ضرورت وجود نصّ بر تعیین حاکمان، روبه‌رو شده است. به عقیده ایشان نظام شورایی در منطقه عربستان پیشینه‌ای نداشته و بر فرض وجود، می‌بایست قوانین آن را پیامبر (ص) تقریر و بر ضرورت و فوائد آن تأکید کند. وانگهی، جامعه اسلامی آن روز بر اثر فقدان توان در تشخیص صحیح نیازهای جامعه، در نتیجه شناخت نداشتن به صالح‌ترین فرد برای رفع نیاز جامعه، صلاحیت نظام شورایی را نداشته است[۷۰]. براین پایه، آیه شورا[۷۱] مربوط به مرحله پس از استقرار حکومت گردیده و ذیل آن نیز به الزام‌آور نبودن حکم شورا اشاره کرده است[۷۲].[۷۳]

ویژگی‌های حاکم

قرآن کریم و روایات، چند ویژگی برای حاکم اسلامی بر شمرده‌اند که نظریه‌پردازان بدان توجه و استناد کرده‌اند. این اوصاف، گاه برای پادشاهان یا برای پیامبر اکرم (ص) به عنوان حاکم موفق جامعه اسلامی و گاه به نام بایسته‌های عمومی هر مسئول و... یاد شده‌اند. برخی این ویژگی‌ها را بر ۴ دسته دانسته‌اند:

  1. جسمی: مانند بلوغ عقلی، سلامتی حواسّ، تندرستی. در این باره می‌توان به برخی عمومات قرآن کریم استناد کرد[۷۴].
  2. روانی و اخلاقی: دادگری، شجاعت، قاطعیّت، شرح صدر، وثاقت و... نیز از بایسته‌های حاکم‌اند که از برخی آیات می‌توان آنها را دریافت: بر پایه آیه ﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّي جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لاَ يَنَالُ عَهْدِي الظَّالِمِينَ[۷۵] دادگری شرط رهبری جامعه است[۷۶]. بعضی آیه ﴿... إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ[۷۷] را نیز دلیل بر لزوم زهد و بندگی حاکم شمرده‌اند[۷۸] ... .
  3. ذهنی و علمی: همچون شروط اعلمیّت، حسن تشخیص، اسلام‌شناسی، برخورداری از بینش سیاسی و آگاهی از زمانه. از شرط نخست در روایات با تعبیر داناترین مردم به شریعت یاد گردیده است[۷۹] دانش نیز از امتیازات طالوت برای تصدّی حکومت به شمار آمده[۸۰] و به دانش سیاست[۸۱]، علم جنگ[۸۲]، یا دانستن شریعت[۸۳] تفسیر گشته است.
  4. خانوادگی: همچون طهارت مولد و حسن شهرت[۸۴].[۸۵]

قواعد کشورداری

دسته‌ای از قواعد درباره شیوه کشورداری در حکومت اسلامی وجود دارد که با توجه به آیات قرآن برخی از آنها عبارت‌اند از: صیانت از آزادی‌ها و حقوق و التزام به ارزش‌های اخلاقی؛ عدالت‌ورزی؛ مهرورزی و دلسوزی به مردم؛ پاسبانی از امنیّت اجتماعی؛ اشاعه فرهنگ اسلامی؛ مدیریّت سازمانی[۸۶].

قواعد روابط خارجی

براساس آیات قرآن برخی از قواعد کشورداری مربوط به شیوه تنظیم روابط خارجی در حکومت اسلامی است که برخی از آنها عبارت‌اند از: زمینه‌سازی برای استقرار حکومت جهانی اسلام؛ استکبارستیزی؛ گسترش روابط اقتصادی و پیمان‌مداری[۸۷].

تشکیل حکومت الهی یکی از حکمت های امامت

دینی که مدعی جاودانگی و جامعیت در عرصه‌های فردی و اجتماعی و سیاسی است، نمی‌‌تواند به مسئله حکومت توجّه نکند؛ چراکه اهرم قدرت و حکومت در تعیین مسیر هدایت جامعه و نیز تربیت دانشمندان و عالمان دین و تعیین سمت فکری آنان، نقش بسزایی دارد.

براین اساس، به حکومت و شخص حاکم به عنوان متمّم و مکمل حیات خود و صیانت دین از آفت انحراف و تحریف نگاه ویژه‌ای خواهد داشت. با مفروض گرفتن ضرورت توجّه دین به مسئله حکومت و حاکمیت بحث بعدی تعیین حاکم خواهد بود.

از آنجا که در اسلام مسئله دین و حکومت ادغام شده است و داستان تز جدایی دین از سیاست (سکولاریسم) در آنجایی ندارد، لذا شخصیتی که دارای مرجعیت علمی‌ و دینی و نیز دارای مقام ولایت معنوی است، چنین فردی نیز عهده‌دار حکومت و حاکمیت دینی خواهد بود؛ چراکه با وجود مرجع مطلق دینی و علمی‌ و مقام ولایت مطلقه به فرد دیگری نوبت نمی‌‌رسد؛ علاوه اینکه تقدیم مفضول و مرجوح بر فاضل لازم می‌‌آید، بلکه با تقسیم و تفکیک شئون و مسئولیت مثلاً سپردن امور سیاسی و اجتماعی و رهبری کشور به فرد دیگر، امکان این وجود دارد که به دلیل عدم عصمت چنین حاکمی‌ وی قلمرو فعّالیّت مرجع علمی‌ و دینی تعیین و تفکیک شده را تحدید یا سلب نموده و به‌جای آن نماینده دلخواه خود را قرار دهد، در این صورت نقض غرض لازم می‌‌آید و آیین خاتم و جاودان به اهداف خود نائل نخواهد شد.

نیم‌نگاهی به تاریخ صدر اسلام ادعای فوق را تأیید می‌‌کند، با وجود تعیین حضرت علی (ع)‌ به عنوان جانشین پیامبر اسلام در تمام عرصه‌ها اعم از مرجعیت علمی‌ و دینی، ولایت عامه و حکومت به دلیل عدم تحقق آن در طول بیست و پنج سال حکومت سه خلیفه اول، عملاً حضرت علی (ع)‌ از جامعه حذف و منزوی و حضرت به نوشتن تفسیر جامع قرآن و کار باغداری و کندن چاه مشغول شد. در این بیست و پنج سال انحراف‌ها و کژی‌های متعددی در اسلام ایجاد شد که محصول تز جدایی دین (امامت) از سیاست و حکومت بود.

پس یکی از فلسفه‌های ضرورت امامت، تشکیل حکومت ناب دینی است؛ تا در پرتو آن، دین در عرصه‌های فردی و اجتماعی به رشد و بالندگی خود به صورت خالص ادامه دهد[۸۸].

حکومت در عصر حضور معصوم

از دیدگاه همه فرق اسلامی امامت و رهبری جامعه در صدر اسلام بر عهده رسول خدا(ص) است. اختلاف، مربوط به پس از رحلت آن حضرت است. شیعیان بر این اعتقادند که امامت و رهبری جامعه که یکی از شئونش زعامت سیاسی است، بر عهدۀ جانشینان معصوم پیامبر است؛ زیرا با حضور شخصیتی که از خطا و گناه معصوم است، نوبت به دیگران نمی‌رسد. افزون بر آنکه دلایل نقلی فراوانی بر تعیین جانشینانی برای پیامبر وجود دارد که در کتب حدیثی نقل[۸۹] و در آثار کلامی مورد استناد قرار گرفته است[۹۰]. اهل‌سنت بر این باورند که پیامبر برای خود جانشینی تعیین نکرده و امت می‌تواند زعامت سیاسی را به هر شخص واجد شرایطی بسپارد. از آنجا که اهل‌سنت خلافت پیامبر را منحصر در امامت به معنای “زعامت سیاسی” می‌داند، عصمت را در او لازم نمی‌بیند، اما از نظر شیعیان جانشین پیامبر دارای شئون مختلف “هدایت و رهبری”، “زعامت دینی”، “زعامت سیاسی” و “قضاوت” است، از این‌رو، باید افضل افراد جامعه که معصوم از گناه و خطاست، متصدی امامت جامعه شود و چون تشخیص عصمت از عهده انسان خارج است، حق تعالی خود انسان‌های معصوم را توسط پیامبرش به مردم معرفی می‌کند[۹۱]. جانشینان دوازده‌گانه و معصوم پیامبر با نام و نشان به مردم معرفی شده‌اند. تفکیک میان “زعامت دینی” و “زعامت سیاسی” نیز جایگاهی در اندیشه اسلامی، به‌ویژه در صدر اسلام ندارد[۹۲].[۹۳]

حکومت در عصر غیبت معصوم

درباره شرایط زمامدار مسلمین در عصر غیبت چنین اتفاق نظری وجود ندارد. دیدگاه‌های مختلف در این زمینه از زوایای گوناگون، مانند ملاک مشروعیت، اختیارات، لوازم و پیامدها با یکدیگر متفاوتند، مهم‌ترین دیدگاه‌ها در این زمینه عبارت‌اند از:

  1. نظریه مشهور در میان فقیهان، “ولایت فقیه عادل” است[۹۴]؛
  2. نظریۀ “محدودیت دخالت فقیه عادل به امور حسبیّه” که مصداق بارز آن حکومت است[۹۵]؛
  3. نظریۀ “ولایت عموم مسلمانان”؛
  4. نظریه “ولایت مسلمانان عادل”[۹۶]؛
  5. نظریۀ “ولایت سلطان در امور دنیوی” در عرضِ “تصدی امور حسبیه به وسیله فقیه عادل”[۹۷].

برای اثبات لزوم تأسیس حکومت در عصر غیبت و ولایت فقیه عادل به دلایل مختلف برون‌دینی و درون‌دینی مانند سیره پیامبر(ص)، امیرمؤمنان علی(ع) و احادیث متعددی استناد شده است. مقبولۀ عمر بن حنظله[۹۸] و توقیع شریف امام عصر(ع)[۹۹] از مهم‌ترین مستندات روایی این نظریه است[۱۰۰].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. فرهنگ فارسی، ج ۱، ص۱۳۶۷؛ فرهنگ عمید، ص۸۰۳، «حكومت».
  2. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام ج۱، ص۶۳-۶۸.
  3. نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص۴۶.
  4. فرهنگ فارسی عمید، ج۱، ص۷۷۳.
  5. قرارداد اجتماعی، ص۶۹.
  6. آل‎عمران، ۲۶.
  7. احکام قرآن، ص۵۶۶.
  8. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص۶۶۴؛ کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۷۰ - ۳۰۱.
  9. سوره یوسف، آیه ۴۰.
  10. سوره آل عمران، آیه ۷۹.
  11. سوره نساء، آیه ۵۹.
  12. سوره نساء، آیه ۵۸.
  13. سوره مائده، آیه ۵۰.
  14. سوره انبیاء، آیه ۷۳.
  15. سوره قصص، آیه ۵.
  16. سوره اعراف، ۱۵۷.
  17. سوره حدید، ۲۵.
  18. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۱، ص ۷۷۰.
  19. امام علی (ع)، نهج البلاغه، خطبه ۴۰.
  20. ر.ک: واعظی، احمد، حکومت اسلامی، ص ۳۰.
  21. «پیامبر بر مؤمنان از خودشان سزاوارتر است» سوره احزاب، آیه ۶.
  22. «ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستاده‌ایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی» سوره نساء، آیه ۱۰۵.
  23. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  24. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  25. واعظی، احمد، حکومت اسلامی، ص ۴۲.
  26. از جمله در سورۀ شعراء آیات: ۱۰۸، ۱۱۰، ۱۲۶، ۱۳۱، ۱۴۴، ۱۵۰، ۱۶۳ و ۱۷۹.
  27. «پس، از خداوند پروا و از من فرمانبرداری کنید!» سوره شعراء، آیه ۱۵۰.
  28. «پس، از خداوند پروا و از من فرمانبرداری کنید! و از فرمان گزافکاران پیروی نکنید آنان که در زمین فساد بر می‌انگیزند و به (نیکی و) شایستگی روی نمی‌آورند» سوره شعراء، آیه ۱۵۰-۱۵۲.
  29. «و ما هیچ پیامبری را نفرستادیم مگر برای آنکه به اذن خداوند از او فرمانبرداری کنند» سوره نساء، آیه ۶۴.
  30. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  31. اراکی، محسن، نگاهی به رسالت و امامت، ص ۳۸-۴۲.
  32. سوره نساء، آیه۶۰.
  33. سوره مائده، آیه۴۴.
  34. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۳ و ۲۶۷.
  35. سوره فاطر، آیه ۱۵.
  36. سوره انعام، آیه ۵۷.
  37. قدردان قراملکی، محمد حسن، دین و نبوت، ص ۲۶۷-۲۷۰.
  38. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص۱۰۲.
  39. ر.ک: شهید مطهری، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۴، امامت و رهبری، ص۷۱۶ - ۷۱۷.
  40. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص۹۵.
  41. منهاج الكرامه، ص ۱۱۳؛ المهذب البارع، ج ۱، ص ۴۰۱؛ جامع السعادات، ج ۱، ص ۹۳.
  42. از معرفت دینی تا حکومت دینی، ص ۱۱۰.
  43. تذكرة الفقهاء، ج ۹، ص ۳۹۴-۳۹۵؛ المهذب البارع، ج ۱، ص ۴۰۱؛ بحارالانوار، ج ۵۷، ص ۱۷۷.
  44. ر.ک: الکافی، ج ۱، ص ۱۷۹.
  45. الميزان، ج ۴، ص ۱۰۲-۱۰۶.
  46. کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۷۰ - ۳۰۱.
  47. عمید زنجانی و موسی‌زاده، بایسته‌های فقه سیاسی، ص۱۱۰.
  48. فرهنگ معین، ج۱، ص۱۳۶۷.
  49. ﴿أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِينَ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ آمَنُوا بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَمَا أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ وَيُرِيدُ الشَّيْطَانُ أَنْ يُضِلَّهُمْ ضَلَالًا بَعِيدًا «آیا به آن کسان ننگریسته‌ای که گمان می‌برند به آنچه به سوی تو و آنچه پیش از تو فرو فرستاده شده است ایمان دارند (اما) بر آنند که داوری (های خود را) نزد طاغوت برند با آنکه به آنان فرمان داده شده است که به آن کفر ورزند و شیطان سر آن دارد که آنان را به گمراهی ژرفی درافکند» سوره نساء، آیه ۶۰.
  50. ﴿إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا الْأَمَانَاتِ إِلَى أَهْلِهَا وَإِذَا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ إِنَّ اللَّهَ نِعِمَّا يَعِظُكُمْ بِهِ إِنَّ اللَّهَ كَانَ سَمِيعًا بَصِيرًا «خداوند به شما فرمان می‌دهد که امانت‌ها را به صاحب آنها باز گردانید و چون میان مردم داوری می‌کنید با دادگری داوری کنید؛ بی‌گمان خداوند به کاری نیک اندرزتان می‌دهد؛ به راستی خداوند شنوایی بیناست» سوره نساء، آیه ۵۸؛ ﴿سَمَّاعُونَ لِلْكَذِبِ أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ فَإِنْ جَاءُوكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَإِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَإِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ «گوش سپارندگان به دروغ و بسیار حرام خوارند پس اگر به نزد تو آمدند میان آنان داوری کن و یا از آنان رو بگردان؛ و اگر از ایشان رو بگردانی هرگز هیچ زیانی به تو نمی‌توانند رساند و اگر میان آنان داوری کردی به داد داوری کن که خداوند دادگران را دوست می‌دارد» سوره مائده، آیه ۴۲.
  51. ﴿وَهُوَ اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْحَمْدُ فِي الْأُولَى وَالْآخِرَةِ وَلَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «و اوست خداوند، هیچ خدایی جز او نیست، سپاس او راست در جهان نخستین و بازپسین و فرمان او راست و به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره قصص، آیه ۷۰؛ ﴿وَلَا تَدْعُ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ كُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ «و با خداوند، خدایی دیگر (به پرستش) مخوان، هیچ خدایی جز او نیست، هر چیزی نابود شدنی است جز ذات او؛ فرمان او راست و (همگان) به سوی او بازگردانده می‌شوید» سوره قصص، آیه ۸۸؛ ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّكَ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِيلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِينَ «(مردم را) به راه پروردگارت با حکمت و پند نیکو فرا خوان و با آنان با روشی که بهتر باشد چالش ورز! بی‌گمان پروردگارت به آن کس که راه وی را گم کرده داناتر است و او به رهیافتگان داناتر است» سوره نحل، آیه ۱۲۵؛ ﴿ذَلِكَ مِمَّا أَوْحَى إِلَيْكَ رَبُّكَ مِنَ الْحِكْمَةِ وَلَا تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا آخَرَ فَتُلْقَى فِي جَهَنَّمَ مَلُومًا مَدْحُورًا «این (بخشی) از آن حکمت است که پروردگارت به تو وحی کرده است و با خداوند خدایی دیگر مگمار که نکوهیده و رانده در دوزخ افتی» سوره اسراء، آیه ۳۹.
  52. فروتن، اباصلت، مرادی، علی اصغر، واژه‌نامه فقه سیاسی، ص۸۵.
  53. سوره انعام، آیه ۱۱۶.
  54. سوره عنکبوت، آیه ۶۳.
  55. سوره بقره، آیه ۲۴۳.
  56. سوره زمر، آیه ۴۹.
  57. سوره انبیاء، آیه ۲۴.
  58. سوره مائده، آیه ۶۴.
  59. سوره اعراف، آیه ۱۰۲.
  60. سوره اسراء، آیه ۶.
  61. سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  62. سوره آل عمران، آیه ۱۰۳.
  63. برای نمونه: مسند احمد، ج ۱، ص ۳۷۹؛ ج ۴، ص ۲۷۸؛ السنن الكبرى، ج ۸، ص ۱۸۸؛ نهج البلاغه شرح عبده، ج ۲، ص ۸، ۳۱.
  64. الکافی، ج ۱، ص ۱۵، ۴۲۷، ۴۳۱-۴۳۲.
  65. جامع البیان، ج ۸، ص ۲؛ ج ۹، ص ۹؛ ج ۱۱، ص ۸۶؛ تفسیر سورآبادی، ج ۱، ص ۶۹۹.
  66. التسهيل، ج ۴، ص ۲۲.
  67. نهج البلاغه شرح عبده، ج ۳، ص ۷.
  68. شرح نهج البلاغه، ج ۱۴، ص ۳۵.
  69. ر.ک: ثم اهتديت، ص ۲۰۰؛ لاكون مع الصادقین، ص ۴۲؛ نک: الالهيات، ج ۴، ص ۵۶.
  70. رهبری در اسلام، ص ۴۳۰-۴۳۴.
  71. سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  72. الالهيات، ج ۴، ص ۵۷-۵۸.
  73. کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۷۰ - ۳۰۱.
  74. سوره مائده، آیه ۴.
  75. و (یاد کن) آنگاه را که پروردگار ابراهیم، او را با کلماتی آزمود و او آنها را به انجام رسانید؛ فرمود: من تو را پیشوای مردم می‌گمارم. (ابراهیم) گفت: و از فرزندانم (چه کس را)؟ فرمود: پیمان من به ستمکاران نمی‌رسد؛ سوره بقره، آیه ۱۲۴.
  76. رهبری در اسلام، ص ۱۹۹.
  77. بی‌گمان گرامی‌ترین شما نزد خداوند پرهیزگارترین شماست، به راستی خداوند دانایی آگاه است؛ سوره حجرات، آیه ۱۳.
  78. متشابه القرآن، ج ۲، ص ۲۸.
  79. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۱۶۴-۱۶۵.
  80. سوره بقره، آیه۲۴۷.
  81. تفسیر بیضاوی، ج ۱، ص ۱۵۰؛ مواهب عليه، ص ۸۳؛ الفواتح الالهيه، ج ۱، ص ۸۳.
  82. تفسير سمرقندی، ج ۱، ص ۱۶۲.
  83. البحر المحيط، ج ۲، ص ۵۷۵.
  84. رهبری در اسلام، ص ۱۸۸.
  85. کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۷۰ ـ ۳۰۱.
  86. کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرة المعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۸۹ ـ ۲۹۳.
  87. کاظمی، سید محسن، حکومت، دائرةالمعارف قرآن کریم ج۱۱، ص۲۷۰ - ۳۰۱.
  88. ر.ک: قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص ۴۷-۴۸.
  89. کلینی، کافی، ج۱، کتاب الحجه، ص۴۵۵، باب ۸، فرض طاعه الائمه؛ ص۴۷۳، باب ۱۱، أن الائمه ولاة أمر الله؛ باب ۱۶، ان الائمه ولاة الأمر.
  90. ر.ک: علامه حلی، کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، مقصد پنجم در امامت؛ لاهیجی، سرمایه ایمان، باب چهارم در امامت.
  91. ر.ک: مطهری، مرتضی، مجموعه آثار استاد مطهری، ج۴، امامت و رهبری، ص۷۴۱-۷۴۲.
  92. برای ملاحظه احادیث این موضوع ر.ک: خرازی، سیدمحسن، بدایه المعارف الالهیه فی شرح عقائد الامامیه، ج۲، ص۱۲۴-۱۳۰.
  93. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص۹۷؛ سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۲۴۵-۲۴۸.
  94. ر.ک: جعفرپیشه، پیشنیه نظریه ولایت فقیه.
  95. ر.ک: نائینی، تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص۷۵-۷۶.
  96. ر.ک: طباطبایی، “ولایت و زعامت” در بحثی درباره مرجعیت و روحانیت، ص۹۵-۹۶.
  97. اراکی، مکاسب محرمه، ص۹۳
  98. «سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ(ع)- عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ فَتَحَاكَمَا إِلَى السُّلْطَانِ وَ إِلَى الْقُضَاةِ أَ يَحِلُّ ذَلِكَ قَالَ مَنْ تَحَاكَمَ إِلَيْهِمْ فِي‏ حَقٍّ‏ أَوْ بَاطِلٍ‏ فَإِنَّمَا تَحَاكَمَ‏ إِلَى‏ الطَّاغُوتِ‏ وَ مَا يَحْكُمُ لَهُ فَإِنَّمَا يَأْخُذُ سُحْتاً وَ إِنْ كَانَ حَقّاً ثَابِتاً لِأَنَّهُ أَخَذَهُ بِحُكْمِ الطَّاغُوتِ وَ قَدْ أَمَرَ اللَّهُ أَنْ يُكْفَرَ بِهِ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى‏ ﴿يُرِيدُونَ أَنْ يَتَحَاكَمُوا إِلَى الطَّاغُوتِ وَقَدْ أُمِرُوا أَنْ يَكْفُرُوا بِهِ قُلْتُ فَكَيْفَ يَصْنَعَانِ قَالَ يَنْظُرَانِ إِلَى مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلَالِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً» (کلینی، اصول کافی، ج۱، ص۸۶).
  99. «أَمَّا الْحَوَادِثُ‏ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ» (شیخ صدوق، کمال الدین، ج۲، ص۴۸۴).
  100. ورعی، سید جواد، درسنامه فقه سیاسی، ص۹۸؛ سلیمیان، خدامراد، درسنامه مهدویت ج۲، ص۲۴۵-۲۴۸.