قصه در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

۵۵٬۹۸۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۵ ژوئیهٔ ۲۰۲۳
جز
جایگزینی متن - ' ه)' به ' ه‍)'
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{سیره معصوم}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين...» ایجاد کرد)
 
جز (جایگزینی متن - ' ه)' به ' ه‍)')
 
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{سیره معصوم}}
{{سیره معصوم}}
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[قصه]]''' است. "'''[[قصه]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
{{مدخل مرتبط
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[قصه در قرآن]] - [[قصه در حدیث]] - [[قصه در تاریخ اسلامی]]</div>
| موضوع مرتبط = قصه
| عنوان مدخل = [[قصه]]
| مداخل مرتبط = [[قصه در قرآن]] - [[قصه در فقه اسلامی]] - [[قصه در تاریخ اسلامی]] - [[قصه در علوم قرآنی]]
| پرسش مرتبط  =
}}


==قصّه و قصّه‌گویی در [[مکتب]] خلافت‌==
== قصّه و قصّه‌گویی در [[مکتب]] خلافت‌==
[[دستگاه خلافت]] ناچار بود برای پیش برد اهداف خود، [[مردم]] را به گونه‌ای مشغول کند و خلأ [[روحی]] و [[روانی]] آنان را که ناشی از دور ساختن [[عالمان]] [[حقیقی]] از [[معاشرت با مردم]] و [[تربیت]] والا و بالا بردن سطح معلومات آنان بود، به طریقی پر سازد. هنگامی که [[تصمیم]] گرفتند، در این زمینه به [[اهل کتاب]] نقش پیشگامی واگذار کنند، [[حاکمان]] وقت به سمت ایجاد شیوه جدیدی [[گرایش]] پیدا کردند که بتواند ضمن مشغول کردن مردم و پر نمودن اوقات [[فراغت]] آنان با ارائه نوعی [[لذّت]] خیالی امّا [[دوست‌داشتنی]] و دلپذیر، یک حالت [[آرامش]] و [[طمأنینه]] در آنان به وجود آورد. از سوی دیگر مطمئن باشند که با طرح امور حسّاس، حاکمان را در تنگنا قرار ندهد.
[[دستگاه خلافت]] ناچار بود برای پیش برد اهداف خود، [[مردم]] را به گونه‌ای مشغول کند و خلأ [[روحی]] و [[روانی]] آنان را که ناشی از دور ساختن [[عالمان]] [[حقیقی]] از [[معاشرت با مردم]] و [[تربیت]] والا و بالا بردن سطح معلومات آنان بود، به طریقی پر سازد. هنگامی که [[تصمیم]] گرفتند، در این زمینه به [[اهل کتاب]] نقش پیشگامی واگذار کنند، [[حاکمان]] وقت به سمت ایجاد شیوه جدیدی [[گرایش]] پیدا کردند که بتواند ضمن مشغول کردن مردم و پر نمودن اوقات [[فراغت]] آنان با ارائه نوعی [[لذّت]] خیالی امّا [[دوست‌داشتنی]] و دلپذیر، یک حالت [[آرامش]] و [[طمأنینه]] در آنان به وجود آورد. از سوی دیگر مطمئن باشند که با طرح امور حسّاس، حاکمان را در تنگنا قرار ندهد.


خط ۱۱: خط ۱۵:
اگر پیش‌تر پنهانی و مخفیانه فعالیت می‌کردند، اینک آشکارا و با خواست و [[حمایت]] [[نظام حاکم]] به قصّه‌گویی پرداختند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۱.</ref>.
اگر پیش‌تر پنهانی و مخفیانه فعالیت می‌کردند، اینک آشکارا و با خواست و [[حمایت]] [[نظام حاکم]] به قصّه‌گویی پرداختند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۱.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
=== قصه‌گویی یک [[منصب]] رسمی‌===
[[عالمان]] [[اهل کتاب]] نقش تخریبی خود را در سایه بخشنامه رسمی [[حکومت]] انجام دادند و [[مساجد]] [[مسلمانان]] و در صدر آن، [[مسجد رسول اکرم]] {{صل}} در [[مدینه]] را به اشغال خود درآوردند تا [[مردم]] را با بیان قصّه‌هایی از سرگذشت [[بنی اسرائیل]]، و هر چه باب طبع مردم بود، و با اهداف خودشان سازگار، مشغول نمایند.
[[تمیم داری]] که در نظر [[خلیفه دوم]] [[بهترین]] [[مردم مدینه]] بود<ref>الاصابه، ج۱، ص۲۱۵.</ref>، از وی درخواست اجازه قصّه‌گویی کرد. عمر به او اجازه داد و او روزهای [[جمعه]] در [[مسجد رسول خدا]] {{صل}} قصّه می‌گفت. [[تمیم]] از [[خلیفه]] خواست که یک [[روز]] دیگر هم قصّه بگوید. عمر اجازه داد و چون [[خلافت]] به [[عثمان]] رسید، یک روز دیگر هم بدان افزود<ref>بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۱۹؛ [[تاریخ]] مدینه، ج۱، ص۱۱- ۱۲؛ [[سیر]] اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۶؛ [[تهذیب]] تاریخ [[دمشق]]، ج۳، ص۳۶۰؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳.
در خصوص این که عمر به تمیم داری دستور داد که برای مردم قصّه بگوید، و او نخستین قصّه‌گوست، بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۷۳۷؛ [[اسد]] الغابه، ج۱، ص۲۱۵؛ تهذیب الاسماء و اللغات، ج۱، ص۱۲۸؛ [[مسند احمد]]، ج۳، ص۴۴۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ الاصابة، ج۱، ص۱۸۳- ۱۸۶؛ المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹. در این کتاب آمده: تمیم، قصّه‌گویی را از [[یهود]] و [[نصارا]] فرا گرفت. در حاشیه از: الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۵. بنگرید: الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۱۶۱؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱- ۱۷۲؛ به نقل از [[مروزی]] در العلم و [[ابونعیم]]، و [[عسکری]] در المواعظ؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۰- ۲۱ و ۲۹؛ الضوء الساری، ص۱۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۳۲۱.</ref>.


==منابع==
عمر در مجلس قصّه‌گویی تمیم می‌نشست و به قصّه‌های او گوش می‌داد<ref>بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۹.</ref>.
 
گویند: تمیم این کار را از [[یهودیان]] و نصارا یاد گرفت<ref>المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹.</ref>. در حالی که او خود پیش از [[مسلمانی]]، [[نصرانی]] بود.
گفته‌اند: نخستین قصّه‌گو، [[عبید بن عمیر]] بود. او در دوره [[خلیفه دوم]]، به قصّه‌گویی پرداخت<ref>بنگرید: منابع پیشین؛ تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷ به نقل از ابن سعد، عسکری در المواعظ، القصّاص و المذکّرین، ص۲۲.</ref>. [[معاویه]] پس از [[نماز صبح]] نزد قصّه‌گو می‌نشست تا او قصّه خود را به پایان می‌برد<ref>التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۴۸ به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۵۲.</ref>. [[عمر بن عبد العزیز]] هم در مجلس قصه‌گویان می‌نشست و به قصّه‌های آنان گوش می‌داد<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۳۳.</ref>.
 
[[محمد بن قیس]] قصه‌گوی عمر بن عبدالعزیز در [[شهر مدینه]] بود<ref>بنگرید: الجرح و التعدیل، ج۸، ص۶۳؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.</ref>. [[مردم]] به [[فقیه]] و قصه‌گوی خود، [[ابن عبّاس]] و [[عبید بن عمیر]] [[افتخار]] می‌کردند<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۴۶- ۴۷.</ref>. آنگاه که قصه‌گویان [[فخر]] [[امّت اسلام]] باشند، طبیعی است که بسیاری از اعیان و [[رجال]] سرشناس و معروف قصّه‌گو شوند. [[کعب الاحبار]]، در [[عهد معاویه]] و به [[فرمان]] او قصّه می‌گفت<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۲۵. بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۸؛ ربیع الابرار، ص۵۸۸.</ref>. عمر نیز از او می‌خواست که [[موعظه]] کند<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۳۰.</ref>. چنان که از کتاب:
القصّاص و المذکّرین نوشته [[ابن جوزی]] به دست می‌آید، منظور از موعظه، قصه‌گویی است.
 
[[تبیع بن عامر]] نیز که فرزند خوانده کعب بود و کعب الاحبار او را بزرگ کرد، قصّه می‌گفت<ref>تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۱۴.</ref>. [[ابوهریره]]، [[اسود بن سریع]]، [[محمد بن کعب قرظی]]، [[قتاده]]، [[عطاء بن ابی رباح]]، [[سعید بن جبیر]]، [[ثابت بنانی]]، [[عمر بن ذر]]، [[ابو وائل]]، [[حسن بصری]] و دیگران نیز قصّه‌گو بودند<ref>بنگرید: القصّاص و المذکّرین، ص۲۳، ۴۴، ۴۵، ۵۰، ۵۸، ۶۲؛ المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۳۱۹؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۵۱.</ref>. [[زنان]] هم قصه‌گویی پیش گرفتند. [[ابن سعد]] [[روایت]] کرد که [[مادر]] حسن بصری برای زنان قصّه می‌گفت<ref>بنگرید: التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸.</ref>.
 
برای [[آگاهی]] از نام کسان بسیاری که در [[صدر اسلام]] قصّه می‌گفتند، به کتاب‌هایی مراجعه کنید که به امر قصّه و قصه‌گویان پرداخته‌اند. از این قبیل:
القصّاص و المذکّرین و تلبیس [[ابلیس]]، هر دو نوشته [[ابوالفرج ابن جوزی]]، [[قوّت]] القلوب نوشته [[ابوطالب مکی]].<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۲.</ref>.
 
=== [[حاکمان]] و قصه‌گویان‌===
حاکمان آشکارا به کار قصه‌گویان اهمیّت می‌دادند. اقدامات زیر اهتمام آنان را به این مسأله نشان می‌دهد. این اهتمام و [[حمایت]] در چند جهت تبلور یافته است؛
# [[خلیفه دوم]]، [[معاویه]]، و [[عمر بن عبد العزیز]] در مجلس قصه‌گویان می‌نشستند و به قصّه‌های آنان گوش می‌دادند<ref>بنگرید: صفحات پیشین.</ref>.
# برای قصه‌گویان از [[بیت المال]] [[حقوق]] تعیین کرده بودند<ref>تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵- ۱۶؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.</ref>. عمر بن عبد العزیز به قصّه‌گویی که خودش او را به این [[منصب]] گماشته بود، ماهیانه سه دینار می‌داد. هنگامی که [[هشام بن عبد الملک]] به [[خلافت]] رسید، این مبلغ را به شش دینار رساند<ref>تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.</ref>.
# قصّه‌گویی یک منصب رسمی بود و شخص [[خلیفه]] در [[عزل]] و [[نصب]] قصّه‌گویان دخالت می‌کرد. چنان که گذشت عمر، معاویه و عمر بن عبد العزیز قصه‌گو نصب کردند. [[عوف بن مالک]] و [[عبادة بن صامت]] می‌گفتند: قصه‌گو جز [[امیر]] یا [[مأمور]] نیست. گفتگوی [[غضیف بن حارث]] با [[عبد الملک بن مروان]] نیز بر همین امر دلالت دارد<ref>بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۰؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۸.</ref>. مقریزی گروهی از متولّیان منصب قصّه‌گویی در قرون نخستین [[اسلامی]] را به ترتیب یاد کرده است<ref>بنگرید: الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.</ref>. هر که بدون اخذ مجوز رسمی از [[دستگاه حکومت]] به قصه‌گویی می‌پرداخت، بازخواست و [[مؤاخذه]] می‌شد<ref>بنگرید: انساب الاشراف، ج۴، ۱، ص۳۴- ۳۵.</ref>. شاید قصه‌گوی [[منصوب]] از سوی [[حکومت]] همان باشد که «قصّه‌گوی [[جماعت]]» نامیده می‌شد<ref>بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۴- ۱۶.</ref>. [[ابوالهیثم]] قصه‌گوی جماعت در عصر [[امویان]] بود. چون [[عبّاسیان]] روی کار آمدند، او را عزل کردند. ابو الهیثم بدین امر [[اعتراض]] کرد و آن را نپذیرفت<ref>بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۲، ص۴۳۶.</ref>.
# [[خلفا]]، همان گونه که برای جماعت، قصه‌گو نصب می‌کردند، برای [[سپاهیان]] هم قصه‌گو تعیین می‌کردند تا ضمن تحریک نیروها، [[روحیه حماسی]] در آنان بدمند<ref>بنگرید: تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۲، ص۸۰ و ۸۵؛ الجرح و التعدیل، ج۶، ص۱۳۶.</ref> و از نظر [[سیاسی]] هم آنها را مطابق اهداف و مقاصد [[خلیفه]] توجیه کنند. حسن بن عبدالله تصریح کرده که [[پادشاه]] متولّی [[منصب]] قصه‌گویی [[سپاه]] است<ref>بنگرید: الجیش و القتال فی صدر اسلام، ص۱۳۵.</ref>.
# خلیفه در چگونگی، نوع و مقدار کاری که به قصه‌گو واگذار می‌شد، دخالت مستقیم داشت. عمر و [[عثمان]] [[زمان]]، مکان و مدّت قصه‌گویی را برای [[تمیم داری]] تعیین کردند. [[عمر بن عبد العزیز]] که خود نزد [[مسلم بن جندب]] قصه‌گو شاگردی کرده بود<ref>بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۵۹۶.</ref>، به [[والی حجاز]] نوشت: به قصه‌گویت دستور بده که هر سه [[روز]] یک بار قصّه بگوید<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۲۸.</ref>.
# امرا هم قصه‌گویی می‌کردند و چنان که از [[عبادة بن صامت]] و [[عوف بن مالک]] نقل شده، حتی آن را [[روایت]] منسوب به [[رسول خدا]] {{صل}} می‌دانند که قصّه نمی‌گوید، مگر [[امیر]] یا [[مأمور]] یا [[مختال]] یا گفت: متکلّف از سوی امیر<ref>بنگرید: قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۲- ۳۰۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۲۴ از طبرانی؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۱۶؛ ج۱، ص۲۱۶؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۸- ۹؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۶ به نقل از احمد، ابو داود طبرانی و هیثمی؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۵ و ۲۸۵؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۲۳۵؛ مسند احمد، ج۴، ص۲۳۳؛ ج۶، ص۲۹؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ سنن دارمی، ج۲، ص۳۱۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۲۴۰؛ ج۱۰، ص۳۳۸- ۳۳۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ النهایة فی اللغه، ج۴، ص۷۰؛ لسان العرب، ج۷، ص۷۴- ۷۵؛ تحذیر الخواص، ص۵۹؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۱.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۵.</ref>.
 
=== قصه‌گویان در [[خدمت]] سیاست‌===
[[بی‌نیاز]] از بیان است که قصّه‌گویان نقش فعّالی در تثبیت حکومت‌های [[ظالمانه]] داشتند و به عنوان بوق‌های [[تبلیغاتی]] این دستگاه‌ها به اشاعه مطالبی پرداختند که خواسته حکومت‌گران بود و در خدمت [[مصالح]] آنان؛ به مواردی توجّه کنید:
# [[معاویه]]، هنگامی که برای [[جنگ با امام]] حسن {{ع}} به [[عراق]] می‌آمد، قصّه‌گویان را همراه خود آورد. آنان هر [[روز]] قصّه می‌گفتند و [[مردم]] [[شام]] را به هنگام هر [[نماز]] به گرد خود جمع می‌کردند<ref>تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۴۶.</ref>.
# هنگامی که معاویه شنید، علی {{ع}} در نماز، [[دشمنان]] خود را [[نفرین]] کرده، به قصّه‌گویی که پس از [[نماز صبح]] و [[مغرب]] قصّه می‌گفت، دستور داد که برای او و مردم شام [[دعا]] کند<ref>الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳؛ الولاة و القضاوة، ص۲۰۳.</ref>.
# [[عبد الملک مروان]] از [[مخالفت]] [[رعیّت]] و [[ترس]] خود به [[عالمان]] [[شکایت]] برد. [[ابوحبیب حمصی قاضی]] نظر داد که با بالا بردن دست‌های خود به درگاه [[خداوند]]، بر ضدّ آنان [[یاری]] بخواهد. [[عبد]] الملک دست‌هایش را بالا می‌برد و دعا می‌کرد. به قصه‌گویان هم نوشت که چنین کنند. آنان نیز [[صبح و شام]] دستان‌ خود را به دعا بالا می‌بردند<ref>الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.</ref>.
# [[محمد بن واسع ازدی]] یکی از قصه‌گویان و موعظه‌گران [[سپاه]] [[قتیبة بن مسلم]] در [[خراسان]] بود. قتیبه او را برای خود از هزار [[شمشیر]] و نیزه کارسازتر می‌دانست<ref>بنگرید: البیان و التبیین، ج۳، ص۲۷۳؛ العقد الفرید، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
# [[عبدالملک بن مروان]] به [[غضیف بن حارث]] گفت: ما مردم را برای دو کار جمع کردیم. گفت: کدام [[کارها]]؟ عبد الملک گفت: بالا بردن دست‌ها در روی [[منابر]] در [[روز جمعه]] و قصّه‌های پس از نماز صبح و عصر...<ref>مسند احمد، ج۴، ص۱۰۵؛ تحذیر الخواص، ص۷۰.</ref>.
# قصه‌گویان در [[فتنه‌انگیزی]] بین [[سنّی]] و [[شیعه]] [[بغداد]] نقش مهمّی [[بازی]] کردند. از این‌رو [[امیر]] دیلمی آنان را از قصه‌گویی منع کرد. این کار به سال ۷۶۳ ه بود<ref>بنگرید: البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۸۹؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۱۵۸؛ المنتظم، ج۷، ص۸۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۵۰۹؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۵۰- ۳۸۰ ه‍)، ص۱۵۳.</ref>. در سال ۳۹۸ ه نیز چنین حوادثی به وقوع پیوست. سپس به قصه‌گویان اجازه داده شد که به کار خود مشغول شوند، مشروط بر آنکه [[فتنه‌انگیزی]] نکنند<ref>بنگرید: المنتظم، ج۷، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۸۰- ۴۰۰ ه‍)، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ شذرات الذهب، ج۳، ص۱۴۹- ۱۵۰؛ صراع الحریه، ص۲۴- ۲۵.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۶.</ref>.
 
=== [[جسارت]] و [[نفوذ]] قصه‌گویان‌===
قصه‌گویان به ساحت [[مقدّس]] [[پروردگار]] و [[رسول خدا]] {{صل}} هم جسارت می‌کردند و از [[حدیث‌سازی]] دست‌بردار نبودند. [[ابن حبان]] گفت:
هرگاه قصه‌گویان در [[مساجد]] جامع و محافل قبائل با [[عوام]] و [[توده]] مردم‌ رو به رو می‌شدند، جسارت بیشتری در [[جعل حدیث]] داشتند<ref>المجروحون، ج۲، ص۳۰.</ref>.
[[ابن عون]] هم گفت: وارد [[مسجد]] [[بصره]] شدم و جز حلقه [[مسلم بن یسار]] که [[فقه]] می‌گفت، بقیه مسجد در [[اختیار]] قصه‌گویان بود<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۶.</ref>.
[[عطاء]] بن ابی [[رباح]] پنج قصه‌گو را [[دعوت]] کرد و گفت: در [[مسجد الحرام]] قصّه بگویید. [[راوی]] گفت: او کنار یک ستون نشسته بود. نفر پنجم [[عمر بن ذر]] بود<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۲۲.</ref>.
 
نفوذ و رخنه قصّه‌گویان در [[عقل]] [[مردم]] روشن‌تر از [[روز]] است و بسیاری از حالات و قضایای پیش آمده برای برخی از معروفین که روش قصه‌گویان را مردود می‌دانستند و به چشم [[حقارت]] و تردید به آنها می‌نگریستند، این مطلب را توضیح می‌دهد؛ زیرا همین افراد جذب گفته‌های آنان می‌شدند و با این که می‌دانستند احادیثشان ساختگی و [[دروغ]] است، در برابر قصّه‌های آنان عقل و هوش خود را از دست می‌دادند. شگفت‌انگیز است که [[مادر]] [[ابو حنیفه]] فتوای فرزندش را نمی‌پذیرفت، امّا گفته‌های قصه‌گویی به نام زرعه را می‌پسندید<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۹۰؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۶۶.</ref>.
 
یکی از بزرگان معروف، در [[استدلال]] خود به گفته‌های یکی از قصّه‌گویان مسلمان‌شده [[اهل کتاب]] یعنی: [[تمیم داری]] [[احتجاج]] می‌کرد<ref>عیون الاخبار، ج۱، ص۲۹۷.</ref>. هنگامی که [[شعبی]] در [[سرزمین شام]] خواست ترهات یکی از قصه‌گویان را [[تکذیب]] نماید، مردم ریختند و او را کتک مفصّلی زدند و تا حرف‌های قصه‌گو را نپذیرفت، رهایش نکردند<ref>السنة قبل التدوین، ص۲۱۱.</ref>.
 
[[احترام]] و [[تقدیس]] مجالس قصه‌گویی به جایی رسید که برخی [[گمان]] می‌کردند، همان گونه که [[سخن گفتن]] در اثنای [[خطبه]] [[نماز جمعه]] جایز نیست، حرف زدن در اثنای قصّه هم جایز نباشد تا این که [[عطاء بن ابی رباح]] اعلام کرد: سخن گفتن در اثنای قصّه‌ها اشکالی ندارد<ref>المصنّف، ج۳، ص۳۸۸.</ref>. مالک هم گفت:... بر [[مردم]] [[واجب]] نیست که رو به قصه‌گویان بنشینند، آن گونه که در [[نماز جمعه]] رو به [[خطیب]] می‌نشینند<ref>الحوادث و البدع، ص۹۹.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۷۸.</ref>.
 
=== چهره [[حقیقی]] قصه‌گویان‌===
هر چند بسیاری از اعیان و سرشناسان در مجالس قصّه‌گویی حاضر می‌شدند و به قصّه‌گویان گوش فرا می‌دادند<ref>بنگرید: القصّاص و المذکّرین.</ref> و این کار تا مدّت مدیدی تداوم داشت، امّا سرانجام کارشان به [[رسوایی]] کشید و آنچه پنهان می‌کردند، نزد [[مردم]] عیان و آشکار شد و مردم [[حقیقت]] را بر زبان آوردند و بدان تصریح کردند.
برای روشن شدن حقیقت امر به مواردی چند اشاره می‌کنیم؛
# ابو قلابه گفت: [[علم]] را جز قصه‌گویان نکشتند. [[انسان]]، یک سال تمام نزد قصّه‌گو می‌نشیند، امّا چیزی از او نمی‌آموزد<ref>ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷- ۱۰۸.</ref>. ایوب سختیانی هم نزدیک به همین سخن گفته است<ref>السنة قبل التدوین، ص۲۱۳.</ref>.
# یکی از [[صحابه]] به قصه‌گویی گفت: قصه‌گویان عامل ترک [[سنت پیامبر]] {{صل}} و قطع [[روابط]] [[خویشاوندی]] مردم هستند<ref>بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۲۰۲؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸.</ref>.
# [[احمد بن حنبل]]، گدایان و قصه‌گویان را دروغ‌گوترین مردم می‌دانست<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۳؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۲۵۳؛ قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۸.</ref>.
# [[محمد بن کثیر]] قصه‌گویان را دروغ‌گوترین [[خلق]] از زبان [[پیامبران]] می‌شمرد<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۴.</ref>.
# برخی تصریح کرده‌اند که عامل انتشار [[اسرائیلیات]] در کتب [[تاریخ]] و [[تفسیر]]، قصّه‌گویان بوده‌اند<ref>تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج۱، ص۱۵۱.</ref>.
# [[ابراهیم حربی]] می‌گفت: [[حمد]] و ثنا خدایی را که ما را از کسانی قرار نداد که به مجلس قصه‌گویان و کنیسه جهودان و کلیسای [[نصارا]] می‌روند<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۹.</ref>.
# [[ابن قتیبه]] می‌گفت: قصه‌گویان از قدیم اقبال عمومی مردم را به خود جلب و با بیان [[منکرات]] و سخنان عجیب و [[غریب]] و [[احادیث]] ساختگی ذهنشان را پر می‌کردند<ref>تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵۵- ۳۵۷.</ref>.
# دیگری گفت: قصه‌گویان برای کسب درآمد و [[ارتزاق]] و نزدیکی به [[توده]] مردم، احادیث و [[روایات]] شگفت می‌ساختند. آنها در این زمینه آن قدر سخنان عجیب و غریب، و راست و [[دروغ]] سر هم کردند که نمی‌توان همه را توصیف کرد<ref>الباعث الحثیث، ص۸۵.</ref>.
# [[ایّوب]] گفت: کسی [[حدیث]] مردم را تباه نکرد، مگر قصه‌گویان<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.</ref>.
# هنگامی که ابراهیم [[حربی]] قصّه گفت، پدرش او را از [[خانه]] بیرون کرد<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷.</ref>.
 
کار به همین گفته‌ها ختم نشد، بلکه مطالب دیگری هم درباره قصه‌گویان گفته‌اند. به شماری از آنها توجّه کنید؛
# قصّه‌گویان، غوغاسالارانی بودند که [[اموال]] [[مردم]] را با سخنان خود بلعیدند<ref>ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۹.</ref>.
# قصه‌گویان، [[حدیث]] را [[حفظ]] نمی‌کردند<ref>القصاص و المذکّرین، ص۶۲- ۶۳.</ref>.
# قصه‌گویان شنیده‌های خود را از مردم به [[پیغمبر]] {{صل}} نسبت می‌دادند و [[احادیث]] را با هم خلط می‌کردند و خود را به [[گریه]] و رعشه می‌انداختند. برخی صورت خود را با دوا زرد می‌کردند. برخی نیز با خود دارویی داشتند که چون می‌بوییدند، اشکشان جاری می‌شد. آنان خود را به رعشه می‌انداختند و تلاش می‌کردند تا [[زنان]] را به خود جذب کنند<ref>بنگرید: القصّاص و المذکّرین، ص۷۸- ۷۹.</ref>.
# قصه‌گویان پایه‌گذار [[جعل]] [[اخبار]] بودند<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۸.</ref>.
# همه گفته‌ها و احادیث قصه‌گویان، [[دروغ]] است<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۸. </ref>.
 
کافی است به چند مورد کوتاه دیگر اشاره کنیم تا بدانید که قصّه‌گویان چه جنایاتی در [[حقّ]] [[دین]] و [[حقیقت]] مرتکب شدند؛
# [[افسانه غرانیق]] ساخته قصه‌گویان دروغ‌گوست<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.</ref>.
# برخی از قصه‌گویان [[روایت]] کردند که [[یوسف]] بند شلوارش را باز کرد، پدرش بر او ظاهر شد<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.</ref>.
# قصّه [[داود]] و اوریا ساخته قصه‌گویان است<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.</ref>.
# قصه‌گویان [[قرائت قرآن]] با آواز و صوت را رواج دادند<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۹۶- ۹۷.</ref>.
# آن گونه که یک قصه‌گو اعتراف کرده، در یک [[ساعت]]، احادیث فراوانی در [[فضیلت]] [[روزه]] [[روز عاشورا]] ساخته است<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۸۴.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۱۸۹.</ref>.
 
== قصّه و قصه‌گویی در [[مکتب]] امامت‌==
نیازی به تأکید این مطلب نیست که [[اسلام]] به [[پرچم‌دار]]، [[رهبر]]، پاسدار و امامی محتاج است که مسیرش را ترسیم، تعالیمش را منتشر و [[مردم]] را مطابق آموزه‌های آن [[تربیت]] کند: [[تربیتی]] [[الهی]]، [[شایسته]] و [[ارزشمند]]. از سوی دیگر ضامن [[حقیقی]] [[دین]] در طیّ اعصار و گذر [[زمان]] و روزگاران باشد. [[امامان اهل بیت]] {{ع}} همان ضامن حقیقی هستند که [[حفظ]] اساس و [[احکام دین]] وابسته به آن است و [[تعالیم]] و نشانه‌های [[واقعی]] دین با بودن آنها سالم می‌ماند. مگر نه این است که مطابق [[روایت متواتر]] [[رسول خدا]] {{صل}} آنان کشتی نوح‌اند و یکی از دو چیز بس گران‌بها ([[ثقلین]]) که هر که به آنان چنگ زند، هرگز [[گمراه]] نشود؟!
 
[[روایت]] [[امام باقر]] {{ع}} این مطلب را [[تفسیر]] می‌کند. آن [[حضرت]] به [[سلمة بن کهیل]] و [[حکیم بن عینیه]] فرمود:
اگر به [[مشرق]] و [[مغرب]] روید، [[علم]] [[درستی]] جز آنچه از ما [[اهل بیت]] تراوش می‌کند، نخواهید یافت<ref>الکافی، ج۱، ص۳۹۹؛ بصائر الدرجات، ص۹.</ref>.
آن حضرت درباره [[حسن بصری]] فرمود:
حسن به راست و چپ رود. به خدای [[سوگند]]؛ علم را جز در اینجا نخواهد یافت<ref>وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۴۲- ۴۳؛ الکافی، ص۵۰۱.</ref>.
در جای دیگر فرمود:
مردم هرکجا خواهند بروند. به خدای سوگند؛ علم جز در اینجا نیست و به خانه‌اش اشاره کرد<ref>بصائر الدرجات، ص۱۲؛ الکافی، ج۱، ص۳۹۹.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۸۳.</ref>.
 
=== [[ائمه]] {{ع}} و تدوین و [[روایت]] حدیث‌===
نیازی به بیان موضع [[ائمّه]] {{ع}} در قبال روایت و [[کتابت حدیث]] نیست. [[امام علی]] {{ع}} منع روایت [[پیامبر اکرم]] {{صل}} را برداشت<ref>بنگرید: سرگذشت حدیث، ص۲۸؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱.</ref>. آن [[حضرت]] فرمود:
با یکدیگر [[دیدار]] کنید و درباره [[حدیث]] هرچه بیشتر [[مذاکره]] نمایید وگرنه حدیث از بین خواهد رفت<ref>معرفة علوم الحدیث، ص۶۰؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۸۹.</ref>.
یا فرمود:
[[علم]] را در بند کشید. علم را در بند کشید<ref>تقیید العلم، ص۸۹- ۹۰؛ معادن الجوهر، ج۱، ص۳.</ref>.
 
در جای دیگر گفت:
کیست که [[دانش]] فراوانی را از من به یک درهم بخرد؟ [[حارث اعور]] گوید:
من رفتم و کاغذهایی به یک درهم خریدم. [[راوی]] گفت: علی {{ع}} برای او دانش فراوانی نوشت<ref>التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۵۹؛ تقیید العلم، ص۹۰.</ref>.
در یک روایت دیگر فرمود:
هرگاه حدیث را نوشتید، آن را با اسنادش بنویسید. پس اگر [[حق]] بود، شما هم در [[پاداش]] [[شریک]] خواهید بود و اگر [[باطل]] باشد، گناهش بر عهده‌ راوی خواهد بود<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۲۹.</ref>.
 
[[امام حسن مجتبی]] {{ع}} [[فرزندان]] و برادرزادگان خود را فراخواند و فرمود:
ای فرزندانم؛ و ای برادرزادگانم؛ امروز شما خردسالان قومی هستید و فردا بزرگان قومی دیگر. پس دانش فراگیرید. هر که از شما نمی‌تواند، روایت کند، حدیث را بنویسد و آن را در خانه‌اش بگذارد<ref>تقیید العلم، ص۹۱؛ نور الابصار، ص۱۲۲؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۵۳؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۳۰؛ جامع بین العلم، ج۱، ص۹۹؛ العلل و معرفة الرجال، ج۱، ص۴۲۱۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۴۶- ۲۴۷؛ تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۹۹؛ ربیع الابرار، ص۱۲.</ref>.
چنان که مشهور است، علی {{ع}} کتاب‌های فراوانی از حدیث [[رسول خدا]] {{صل}}... نوشت. [[ائمه اطهار]] {{ع}} [[شیعیان]] خود را به این امر [[تشویق]] کرده‌اند.
آنان برخی از کتاب‌هایی را که تألیف می‌شد، از نظر می‌گذراندند و نکاتی را بیان می‌کردند.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۸۴.</ref>.
 
=== موضع [[ائمه]] {{ع}} در قبال [[اسرائیلیات]]‌===
[[امامان اهل بیت]] {{ع}} در گفتار و [[کردار]]، در مقابل [[اباطیل]] و ترهات [[بنی اسرائیل]] با شدّت و [[قوّت]] هرچه تمام موضع‌گیری کردند و در مناسبت‌های مختلف روایت‌گران [[اسرائیلیات]] را با [[صراحت]] و وضوح [[تکذیب]] نمودند. [[امیر المؤمنین علی]] {{ع}} فقط به تکذیب و ردّ اسرائیلیات بسنده نکرد، بلکه گاهی اوقات آنان را به تازیانه هم [[تهدید]] می‌کرد. چنان که درباره [[راوی]] قصّه او [[ریا]] شد. [[امام]]، [[کعب الاحبار]] را [[کذّاب]] توصیف کرد<ref>اضواء علی السنّة المحمدیه، ص۱۶۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۷.</ref>. از این جهت کعب از امام روی‌گردان بود<ref>بنگرید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۷.</ref>.
چنان که در پی خواهد آمد، [[امام علی]] {{ع}} قصه‌گویان را از [[مساجد]] بیرون کرد.
 
[[امام باقر]] {{ع}} نیز کعب الاحبار را در برخی از روایاتش تکذیب کرد. مثل این [[روایت]] کعب که گفت: هر [[روز]] [[کعبه]] برای [[بیت المقدس]] [[سجده]] می‌کند<ref>الکافی، ج۴، ص۲۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۵۴. به نظر می‌رسد که کعب به تعظیم و گرامی داشت، صخره ادامه داد، حتّی، هنگامی که همراه عمر در بیت المقدس بود و خلیفه از وی پرسید که مسجد و قبله را در کجا قرار دهد، گفت: پشت صخره. عمر گفت: کعب، این که قبله یهودیان شد. بنگرید: الانس الجلیل فی اخبار القدس و الخلیل، ج۱، ص۲۵۶؛ الأموال، ص۲۲۵؛ الاصابه، ج۴، ص۱۰۵؛ الأسرار المرفوعه، ص۴۵۷.</ref>. [[هدف]] وی توجیه [[قبله]] قرار دادن صخره بیت المقدس برای [[یهودیان]] بود و بیان این مطلب که صخره مذکور قبله سزاوارتر و [[برتر]] است؛ زیرا کعبه، [[قبله مسلمانان]]، همه [[روزه]] برای صخره سجده می‌کند.
 
[[امام صادق]] {{ع}} نیز در یک موضع‌گیری، اباطیل [[اهل کتاب]] را تکذیب کرد<ref>بحار الانوار، ج۷۱، ص۲۵۹ (ط ایران)؛ ج۴۶، ص۳۵۳- ۳۴۵۴، سفینة البحار، ج۲، ص۱۶۷؛ الکافی، ج۴، ص۲۳۹.</ref>.
آن [[حضرت]] در سخن از [[عالمان]] گفت:
برخی از [[دانشمندان]] در پی [[احادیث]] [[یهود]] و [[نصارا]] هستند تا به [[دانش]] خود بیفزایند و حدیثشان را زیاد کنند. اینان در طبقه پنجم [[جهنم]] هستند<ref>بحار الانوار، ج۲، ص۱۰۸.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۸۵.</ref>.
 
=== [[شیعه]]، [[رویارویی]] با اسرائیلیات‌===
[[شیعیان]] [[آزاده]] در [[مبارزه]] با [[تفکّر]] التقاطی [[اسرائیلی]] به [[ائمه اطهار]] {{ع}} [[اقتدا]] کردند و با این که شخصیت‌ها و مروّجان این [[اندیشه]] از [[حمایت]] کامل [[حاکمان]] وقت برخوردار بودند، با [[قوّت]]، [[شجاعت]] و [[صلابت]] به [[جنگ]] آنان رفتند.
این موضع شیعه، عمل به [[تکلیف شرعی]] و مستند به [[روایات]] [[رسول خدا]] {{صل}} بود. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود:
[[خداوند]] [[مؤمنان]] را در فتنه‌های پس از من به [[جهاد]] امر کرده است...
هنگامی که در [[دین]] بر پایه [[رأی]] عمل کنند، آنان به خاطر [[تغییر]] در دین‌ جهاد خواهند کرد...<ref>تفسیر فرات، ص۶۱۴.</ref>.
 
به نمونه‌هایی از مواضع [[پیروان مکتب اهل بیت]] {{ع}} توجّه کنید:
# [[ابن عبّاس]] علنا کسانی را که با بودن [[قرآن]]، [[احکام دین]] را از [[اهل کتاب]]، می‌پرسیدند، [[تکذیب]] کرد<ref>بنگرید: صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹۳، ۱۷۳؛ ج۲، ص۷۱؛ المصنّف، ج۱۰، ص۳۱۴؛ ج۱۱، ص۱۱۰؛ جامع بیان العلم، ج۲، ص۵۱؛ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج۱، ص۲۱۶؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۴۳؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۳ به نقل از بخاری، عبدالرزاق، ابن ابی حاتم، و بیهقی در شعب الایمان.</ref>. همین مسأله از [[ابن مسعود]] هم نقل شده است<ref>بنگرید: المصنّف، ج۶، ص۱۱۲، ج۱۱، ص۱۶۰، ج۱۰، ص۳۱۳؛ جامع بیان العلم و فضله، ج۲، ص۵۰؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۳۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۱؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۲؛ تقیید العلم، ص۵۳، ۵۶.</ref>.
# ابن عبّاس و [[حذیفة بن یمان]] در برخی از موارد به [[صراحت]] [[کعب الاحبار]] را تکذیب کرده‌اند<ref>أضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۵.</ref>.
# همگان موضع [[ابوذر غفاری]] را در قبال کعب الاحبار در مجلس [[عثمان]] می‌دانند که چون ترکه [[عبد الرحمن بن عوف]] را آوردند و کعب عهده‌دار صدور [[فتوا]] شد، [[ابوذر]] با عصایش به او زد و گفت: ای پسر [[زن]] [[یهودی]]؛ آیا تو دینمان را به ما [[تعلیم]] می‌دهی؟! یا گفت: ای پسر زن یهودی؛ از کی فتوا با تو شده است؟!<ref>بنگرید: مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۶۳؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۶۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۶؛ ج۴، ص۲۸۴؛ الغدیر، ج۸، ص۳۵۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۵۴؛ ج۸، ص۲۵۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۷- ۶۹؛ الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۲؛ الأوائل، ج۱، ص۲۷۹؛ مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۲۳۹؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۱۵۷؛ ۱۵۸، ۲۵۹؛ کنز العمّال، ج۳، ص۱۰؛ المیزان، ج۹، ص۲۵۸ و ۲۵۱.</ref>.
 
[[پاداش]] این [[صحابی]] [[جلیل‌القدر]] [[تبعید]]، [[آوارگی]] و دست و پنجه نرم کردن با [[مصایب]] بود تا این که [[غریب]] و [[مظلوم]] در تبعیدگاه خود، بیابان [[ربذه]] درگذشت<ref>بنگرید: دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج۱، ص۱۱۱- ۱۴۱.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۸۶.</ref>.
 
=== علی {{ع}} و [[رویارویی]] با قصه‌گویان‌===
در پایان با بیان برخی از متون، موضع [[امام علی]] {{ع}} را در قبال قصّه‌گویان بررسی می‌کنیم؛
# [[حارث]] می‌گوید: علی {{ع}} وارد [[مسجد]] شد. صدای قصه‌گویی را شنید. چون او را دید ساکت شد و فرمود: این کیست؟! قصه‌گو گفت: من هستم. علی {{ع}} فرمود: من از [[رسول خدا]] {{صل}} شنیدم که می‌گفت: پس از من قصه‌گویانی خواهند بود. [[خدا]] به آنان نظر نمی‌کند<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.</ref>.
# [[سعید بن ابی هند]] گفت: علی {{ع}} از کنار قصه‌گویی گذشت، فرمود: چه می‌گوید؟ گفتند: قصّه. گفت: نه، بلکه می‌گوید: مرا بشناسید<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.</ref>.
# [[ابوعبدالرحمن سلمی]] گفت: [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} بر مردی گذشت که قصّه می‌گفت. از او پرسید: آیا [[ناسخ]] را از [[منسوخ]] تشخیص می‌دهی؟ گفت: نه. فرمود: هلاک شدی و دیگران را با خود هلاک کردی<ref>الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶؛ ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۸۹.</ref>.
# [[ابو یحیی]] قصّه‌گو گفت: علی بر من گذشت. من قصّه می‌گفتم. پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: تو، «[[پدر]] مرا بشناسید» هستی<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱.</ref>.
 
موضع امام علی {{ع}} در رویارویی با قصه‌گویان به [[انکار زبانی]] محدود نشد، بلکه فراتر رفت و به صورتی متمایز و قاطعانه نمود یافت. آن [[حضرت]] شیوه‌های زیر را در مواجهه با قصه‌گویان در پیش گرفت؛
* [[رسوا]] کردن آنان در برابر [[مردم]] و شناساندن اهداف آنان با بیان این مطلب که [[دوست]] دارند، خود را به دیگران بشناسانند<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.</ref>.
* [[تخریب]] برنامه قصّه‌گویی آنان از طریق نشر [[سخنان پیامبر]] {{صل}} درباره قصّه‌گویان<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.</ref>.
* [[آشکار کردن]] [[جهل و نادانی]] قصه‌گویان و بیان پیامدهای نامطلوب آن در [[هلاکت]] قصّه‌گویان و مخاطبان<ref>الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.
* بیرون راندن قصه‌گویان از [[مساجد]].
* تازیانه زدن قصه‌گویان. [[روایات]] زیر این دو شیوه اخیر را توضیح می‌دهد؛
# [[ابوالبختری]] گفت: علی بن ابی طالب {{ع}} وارد مسجد شد. مردی را دید که مردم را [[بیم]] می‌داد. گفت چه خبر است؟ گفتند: مردی است که برای مردم ذکر می‌گوید. فرمود: او کسی نیست که برای [[مردم]] ذکر بگوید. او می‌گوید: من فلانی پسر فلانی هستم. مرا بشناسید. سپس از او پرسید: آیا [[ناسخ]] را از [[منسوخ]] می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: از [[مسجد]] ما بیرون شو و در آن برای مردم ذکر (قصّه) مگو<ref>کنز العمّال، ج۱، ص۱۷۱؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۲، ص۶۲.</ref>. مطابق اصطلاح کتاب‌هایی که درباره قصه‌گویان سخن گفته‌اند، قصه‌گو را مذکّر می‌گویند. برای [[شناخت]] بیشتر به کتاب‌های تلبیس [[ابلیس]] و القصّاص و المذکّرین مراجعه کنید.
# هنگامی که علی {{ع}} به [[بصره]] آمد، قصه‌گویان را با این [[استدلال]] از مسجد بیرون کرد که قصه‌گویی در مسجد جایز نیست<ref>قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۲؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۰.</ref>.
# [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: «[[امیر المؤمنین]] {{ع}} قصه‌گویی را در مسجد دید، او را از مسجد بیرون کرد»<ref>الکافی، ج۷، ص۲۶۳؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۱؛ ج۱۸، ۵۷۸؛ ج۳، ص۵۱۵؛ ج۱۰، ص۴۶۸؛ ج۱۱، ص۵۶۷؛ ج۸، ص۱۴ و ۸۲؛ سفینة البحار، ج۲، ص۴۳۳. ر. ک: صافی (تفسیر)، ج۴، ص۲۶۹؛ مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۲؛ تفسیر البرهان، ج۴؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶.</ref>.
* [[تهدید]] به ضرب شدید و [[اجرای حدود الهی]]. [[روایات]] زیر این مسأله را توضیح می‌دهد؛
# هنگامی که به آن [[حضرت]] خبر رسید که قصه‌گویان در قصّه اوریا چه می‌گویند، فرمود: هر که [[حدیث]] [[داود]] را آن چنان که قصه‌گویان [[روایت]] می‌کنند، نقل نماید او را یکصد و شصت تازیانه خواهم زد. این حدّ [[افترا]] بر [[پیامبران]] است<ref>بنگرید: سمیر اللیالی، ص۳۲۴؛ الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۲۰۲ به نقل از تفسیر نسفی، ج۴، ص۲۹- ۳۰؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ صافی (تفسیر)، ج۴، ص۲۹۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۲.</ref>.
# آن حضرت یکی از قصه‌گویان را [[امتحان]] کرد. قصه‌گو پاسخ داد. اگر از پاسخ درمی‌ماند، او را محکم می‌زد<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲ به نقل از وکیع در الغرر؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۳.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۸۷-۸۹.</ref>.
 
=== [[ائمه اطهار]] {{ع}} و [[رویارویی]] با قصه‌گویان‌===
موضع [[ائمه اهل بیت]] {{ع}} در قبال قصه‌گویان تفاوتی با موضع [[امیر المؤمنین]] {{ع}} نداشت، بلکه تداوم همان موضع‌گیری‌ها بود. متون زیر این مطلب را توضیح می‌دهد؛
# در محاوره‌ای که بین [[امام حسن]] {{ع}} و یکی از قصه‌گویان روی داد، امام‌ حسن {{ع}} آن مرد را که گاهی اوقات ادّعا می‌کرد، قصّه‌گوست و گاهی اوقات مذکّر؛ [[تکذیب]] فرمود. بدین اعتبار که این دو، [[صفت پیامبر]] {{صل}} است و چون قصه‌گو درباره خودش پرسید، [[امام]] پاسخ داد: مردی متکلّف که عهده‌دار کاری شده که به او مربوط نیست<ref>تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷- ۲۲۸.</ref>.
# [[امام سجّاد]] {{ع}} [[حسن بصری]] را از قصه‌گویی [[نهی]] فرمود. او به نهی امام گوش داد و دیگر قصّه نگفت<ref>بنگرید: وفیات الاعیان، ج۱، ص۷۰. </ref>.
# [[امام باقر]] {{ع}} در [[تفسیر آیه]] {{متن قرآن|وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا}}<ref>«و چون کسانی را بنگری که در آیات ما به یاوه‌گویی می‌پردازند روی از آنان بگردان تا در گفت‌وگویی جز آن درآیند و اگر شیطان تو را به فراموشی افکند پس از یادآوری با گروه ستمگران منشین» سوره انعام، آیه ۶۸.</ref> فرمود: قصّه‌گویان از آنان هستند<ref>بنگرید: تفسیر عیاشی، ج۲، ص۳۶۲.</ref>.
# [[امام صادق]] {{ع}} وقتی شنید: یکی از قصه‌گویان می‌گوید: این مجلس، [[مجلسی]] نیست که کسی در آن تیره [[بخت]] شود؛ فرمود: زهی [[خیال]] [[باطل]]؛ آنان سوراخ [[دعا]] را گم کرده‌اند<ref>بحار الانوار، ج۷۴، ص۲۵۹.</ref>.
# امام صادق {{ع}} قصه‌گویان را [[لعنت]] و فرمود: آنها [[مردم]] را بر ضدّ [[اهل بیت]] {{ع}} می‌شورانند. آن [[حضرت]] گوش فرا دادن به قصه‌گویان را [[تحریم]] نمود و آنان را اغواشدگان پیرو [[شاعران]] نامید<ref>بحار الانوار، ج۷۴، ص۲۶۴- ۲۶۵.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۹۰.</ref>.
 
=== [[پیروان]] خطّ علی {{ع}} ===
با رعایت [[انصاف]] در قبال [[حقیقت]] و [[تاریخ]] باید بگوییم که مواضع منفی پیروان [[مکتب خلافت]] در قبال قصه‌گویان نسبتا دیرتر از مواضع پیروان مکتب‌ [[اهل بیت]] {{ع}} انجام شده است. [[شیعیان]] اهل بیت {{ع}} به گونه‌های مختلف حرکت قصّه‌گویان را [[تکذیب]] می‌کردند و در جهت ابطال آن گام برمی‌داشتند. آنها مواضع خود را تقریبا با [[نصایح]] و اندرزهای خاموش و پنهانی بیان کرده‌اند. این کار مطابق [[مقتضیات زمان]] صورت می‌گرفت. در آن شرایط می‌بایست از آشکارگویی مواضع مخالف با [[سیاست]] [[حاکمان]] وقت، هرچند [[ضعیف]] و کم رنگ خودداری می‌کردند. در اینجا بنا نداریم، لایه‌های تاریخ را زیر و رو کنیم تا [[دلایل]] و شواهد فراوان از اینجا و آنجا دست و پا کنیم، بلکه به ذکر نمونه‌هایی بسنده می‌کنیم؛
* مسلم به سند خود از [[عاصم]] که گفت: نزد [[ابو عبدالرحمن]] سلّمی می‌آمدیم. او به ما که نوجوانانی تازه بالغ بودیم، می‌گفت: با قصه‌گویان جز [[ابو الأحوص]] ننشینید. از [[همنشینی]] با [[شقیق]] بپرهیزید. او هم‌عقیده [[خوارج]] بود<ref>صحیح مسلم، ج۱، ص۱۵۱؛ القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷.</ref>.
* [[عبدالله بن خباب بن ارت]] گفت: پدرم بر من گذشت و من نزد مردی نشسته بودم که قصّه می‌گفت. پدرم به من چیزی نگفت تا به [[خانه]] آمدم. تازیانه‌ای برداشت و آن قدر مرا زد که خسته شد. او می‌گفت: آیا با مزدوران؟! این جمله را سه بار تکرار کرد. سپس گفت: این شاخ گاوی است که درآمده، این شاخ گاوی است که درآمده. این عبارت را نیز سه بار گفت<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۴.</ref>.
* [[ابن مسعود]] هم که گفته می‌شود، به علی {{ع}} [[تمایل]] داشت و به رغم تأثیرپذیری آشکار از سیاست‌های عمر، [[ناخشنودی]] خود را از قصه‌گویان اهل‌ کتاب اظهار کرده است<ref>مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۹.</ref>. ابن مسعود که چنین باشد، حال سایر [[اهل]] [[علم]] و [[معرفت]] روشن است.
# گذشت که ابو قلابه می‌گفت: علم را جز قصه‌گویان نکشتند. [[انسان]]، یک سال تمام نزد قصه‌گو می‌نشیند، امّا چیزی از او نمی‌آموزد<ref>السنة قبل التدوین، ص۲۱۳.</ref>.
# یکی از [[صحابه]] نیز می‌گفت: قصه‌گویان عامل ترک [[سنّت پیامبر]] {{صل}} و قطع [[روابط]] [[خویشاوندی]] [[مردم]] بودند<ref>بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۲۰۲.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۹۱.</ref>.
 
=== شرط قصه‌گویی‌===
از آنچه گذشت، دانستیم که [[شناخت]] [[ناسخ]] از [[منسوخ]] یکی از شرایط اعطای مجوّز قصه‌گویی بود. شرط دیگر، چنان که از [[پرسش]] [[امام علی]] {{ع}} از قصه‌گو به دست می‌آید، [[شناخت دین]]، اهداف و آرمان‌های والای آن است<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۵.</ref>.
 
از آنجا که برخی [[ناسخ و منسوخ]] را نمی‌شناختند، [[حضرت]] [[حکم]] می‌کرد که هم خود هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده‌اند. در جای دیگر فرمود:
هر کس، بدون شناخت به این کار بپردازد، دنیاخواه و [[شهرت]] [[طلب]] است. امّا هنگامی که مطمئن شد قصّه‌گویی واجد شرایط مطلوب است، به او اجازه فرمود که به کارش ادامه دهد. علی {{ع}} از قصّه‌گویی پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفت: آری. علی {{ع}} فرمود: پس قصّه بگو<ref>القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۵.</ref>. این بدان معنی است که قصه‌گویان در کنار [[موعظه]] و [[اندرز]] [[مردم]]، کارهای مهمّ دیگری نیز انجام می‌دادند. از جمله: [[بیان احکام]] [[شرعی]] و [[تفسیر قرآن]]. چنان که گذشت:
[[امام باقر]] {{ع}} به سعد اسکاف فرمود: دوست دارم که در هر سی ذراع یک قصّه‌گو مثل تو باشد<ref>جامع الرواة، ج۱، ص۳۵۳؛ معجم الرجال الحدیث، ج۸، ص۶۸- ۶۹.</ref>. [[ابان بن تغلب]] «قصّه‌گوی [[شیعه]]» بود<ref>معرفة علوم الحدیث، ص۱۳۶.</ref>. [[عدی بن ثابت کوفی]] هم [[امام]] [[مسجد]] و قصه‌گوی شیعه بود<ref>تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۱۰۰- ۱۲۰ ه‍)، ص۴۱۸.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۹۲.</ref>.
 
=== [[امتحان]] قصه‌گویی‌===
امیرالمؤمنین علی {{ع}} یکی از قصه‌گویان را امتحان کرد و چنان که خود فرمود، اگر قصّه‌گو در امتحان موفّق نمی‌شد، او را تازیانه می‌زد. [[روایت]] کرده‌اند که علی {{ع}} به قصه‌گویی رسید که قصّه می‌گفت؛ فرمود: آیا در حالی قصّه می‌گویی که هنوز از [[عهد رسول خدا]] {{صل}} مدّت چندانی نمی‌گذرد؟ من از تو درباره دو مسأله می‌پرسم. اگر پاسخ دادی، هیچ و الّا تو را با تازیانه می‌زنم.
 
گفت: بپرس یا [[امیر المؤمنین]]؛ حضرت فرمود: [[ثبات]] [[ایمان]] و زوال آن چیست؟
پاسخ داد: ثبات ایمان [[ورع]] است و زوال آن، [[طمع]]<ref>کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۳.</ref>.<ref>[[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|سیرت جاودانه ج۱]]، ص ۹۲.</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
# [[پرونده:13790010.jpg|22px]] [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|'''سیرت جاودانه ج۱''']]
# [[پرونده:13790010.jpg|22px]] [[سید جعفر مرتضی عاملی|عاملی، سید جعفر مرتضی]]، [[سیرت جاودانه ج۱ (کتاب)|'''سیرت جاودانه ج۱''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:قصه]]
[[رده:قصه]]
[[رده:مدخل]]
۲۱۸٬۸۵۱

ویرایش