قصه در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

قصّه و قصّه‌گویی در مکتب خلافت‌

دستگاه خلافت ناچار بود برای پیش برد اهداف خود، مردم را به گونه‌ای مشغول کند و خلأ روحی و روانی آنان را که ناشی از دور ساختن عالمان حقیقی از معاشرت با مردم و تربیت والا و بالا بردن سطح معلومات آنان بود، به طریقی پر سازد. هنگامی که تصمیم گرفتند، در این زمینه به اهل کتاب نقش پیشگامی واگذار کنند، حاکمان وقت به سمت ایجاد شیوه جدیدی گرایش پیدا کردند که بتواند ضمن مشغول کردن مردم و پر نمودن اوقات فراغت آنان با ارائه نوعی لذّت خیالی امّا دوست‌داشتنی و دلپذیر، یک حالت آرامش و طمأنینه در آنان به وجود آورد. از سوی دیگر مطمئن باشند که با طرح امور حسّاس، حاکمان را در تنگنا قرار ندهد.

این شیوه، واگذاری میدان برای قصه‌گویان مسلمان شده اهل کتاب و راهبان نصرانی بود که هر چه می‌خواستند از اسطوره‌ها، افسانه‌ها و ترهات در میان مردم منتشر می‌کردند و اوهام و خیالات آنان را به افق‌های دور دست و غبارآلود می‌بردند و سپس در بیابان بی‌کران رؤیاها و دریای ژرف و بی‌پایان فراموشی رها می‌کردند.

اهل کتاب در تصدّی این امر از دیگران سزاوارتر و ماهرتر و از همگان برای تحقّق اهداف مورد نظر دستگاه شایسته‌تر بودند؛ زیرا از قدیم الایام مورد احترام مردم عرب بودند و اعتماد آنان را به خود و دانش خویش جلب کرده بودند. اسلام نیز به رغم تلاش فراوان نتوانست این دیدگاه بی‌پایه و اساس را از دل‌های بیمار و ضعیف مردم بزداید. دانشمندان اهل کتاب به خوبی از عهده این مأموریت برآمدند و همه اهداف حکومت و حاکمان را تحقق بخشیدند. اگر پیش‌تر پنهانی و مخفیانه فعالیت می‌کردند، اینک آشکارا و با خواست و حمایت نظام حاکم به قصّه‌گویی پرداختند.[۱].

قصه‌گویی یک منصب رسمی‌

عالمان اهل کتاب نقش تخریبی خود را در سایه بخشنامه رسمی حکومت انجام دادند و مساجد مسلمانان و در صدر آن، مسجد رسول اکرم (ص) در مدینه را به اشغال خود درآوردند تا مردم را با بیان قصّه‌هایی از سرگذشت بنی اسرائیل، و هر چه باب طبع مردم بود، و با اهداف خودشان سازگار، مشغول نمایند. تمیم داری که در نظر خلیفه دوم بهترین مردم مدینه بود[۲]، از وی درخواست اجازه قصّه‌گویی کرد. عمر به او اجازه داد و او روزهای جمعه در مسجد رسول خدا (ص) قصّه می‌گفت. تمیم از خلیفه خواست که یک روز دیگر هم قصّه بگوید. عمر اجازه داد و چون خلافت به عثمان رسید، یک روز دیگر هم بدان افزود[۳].

عمر در مجلس قصّه‌گویی تمیم می‌نشست و به قصّه‌های او گوش می‌داد[۴].

گویند: تمیم این کار را از یهودیان و نصارا یاد گرفت[۵]. در حالی که او خود پیش از مسلمانی، نصرانی بود. گفته‌اند: نخستین قصّه‌گو، عبید بن عمیر بود. او در دوره خلیفه دوم، به قصّه‌گویی پرداخت[۶]. معاویه پس از نماز صبح نزد قصّه‌گو می‌نشست تا او قصّه خود را به پایان می‌برد[۷]. عمر بن عبد العزیز هم در مجلس قصه‌گویان می‌نشست و به قصّه‌های آنان گوش می‌داد[۸].

محمد بن قیس قصه‌گوی عمر بن عبدالعزیز در شهر مدینه بود[۹]. مردم به فقیه و قصه‌گوی خود، ابن عبّاس و عبید بن عمیر افتخار می‌کردند[۱۰]. آنگاه که قصه‌گویان فخر امّت اسلام باشند، طبیعی است که بسیاری از اعیان و رجال سرشناس و معروف قصّه‌گو شوند. کعب الاحبار، در عهد معاویه و به فرمان او قصّه می‌گفت[۱۱]. عمر نیز از او می‌خواست که موعظه کند[۱۲]. چنان که از کتاب: القصّاص و المذکّرین نوشته ابن جوزی به دست می‌آید، منظور از موعظه، قصه‌گویی است.

تبیع بن عامر نیز که فرزند خوانده کعب بود و کعب الاحبار او را بزرگ کرد، قصّه می‌گفت[۱۳]. ابوهریره، اسود بن سریع، محمد بن کعب قرظی، قتاده، عطاء بن ابی رباح، سعید بن جبیر، ثابت بنانی، عمر بن ذر، ابو وائل، حسن بصری و دیگران نیز قصّه‌گو بودند[۱۴]. زنان هم قصه‌گویی پیش گرفتند. ابن سعد روایت کرد که مادر حسن بصری برای زنان قصّه می‌گفت[۱۵].

برای آگاهی از نام کسان بسیاری که در صدر اسلام قصّه می‌گفتند، به کتاب‌هایی مراجعه کنید که به امر قصّه و قصه‌گویان پرداخته‌اند. از این قبیل: القصّاص و المذکّرین و تلبیس ابلیس، هر دو نوشته ابوالفرج ابن جوزی، قوّت القلوب نوشته ابوطالب مکی.[۱۶].

حاکمان و قصه‌گویان‌

حاکمان آشکارا به کار قصه‌گویان اهمیّت می‌دادند. اقدامات زیر اهتمام آنان را به این مسأله نشان می‌دهد. این اهتمام و حمایت در چند جهت تبلور یافته است؛

  1. خلیفه دوم، معاویه، و عمر بن عبد العزیز در مجلس قصه‌گویان می‌نشستند و به قصّه‌های آنان گوش می‌دادند[۱۷].
  2. برای قصه‌گویان از بیت المال حقوق تعیین کرده بودند[۱۸]. عمر بن عبد العزیز به قصّه‌گویی که خودش او را به این منصب گماشته بود، ماهیانه سه دینار می‌داد. هنگامی که هشام بن عبد الملک به خلافت رسید، این مبلغ را به شش دینار رساند[۱۹].
  3. قصّه‌گویی یک منصب رسمی بود و شخص خلیفه در عزل و نصب قصّه‌گویان دخالت می‌کرد. چنان که گذشت عمر، معاویه و عمر بن عبد العزیز قصه‌گو نصب کردند. عوف بن مالک و عبادة بن صامت می‌گفتند: قصه‌گو جز امیر یا مأمور نیست. گفتگوی غضیف بن حارث با عبد الملک بن مروان نیز بر همین امر دلالت دارد[۲۰]. مقریزی گروهی از متولّیان منصب قصّه‌گویی در قرون نخستین اسلامی را به ترتیب یاد کرده است[۲۱]. هر که بدون اخذ مجوز رسمی از دستگاه حکومت به قصه‌گویی می‌پرداخت، بازخواست و مؤاخذه می‌شد[۲۲]. شاید قصه‌گوی منصوب از سوی حکومت همان باشد که «قصّه‌گوی جماعت» نامیده می‌شد[۲۳]. ابوالهیثم قصه‌گوی جماعت در عصر امویان بود. چون عبّاسیان روی کار آمدند، او را عزل کردند. ابو الهیثم بدین امر اعتراض کرد و آن را نپذیرفت[۲۴].
  4. خلفا، همان گونه که برای جماعت، قصه‌گو نصب می‌کردند، برای سپاهیان هم قصه‌گو تعیین می‌کردند تا ضمن تحریک نیروها، روحیه حماسی در آنان بدمند[۲۵] و از نظر سیاسی هم آنها را مطابق اهداف و مقاصد خلیفه توجیه کنند. حسن بن عبدالله تصریح کرده که پادشاه متولّی منصب قصه‌گویی سپاه است[۲۶].
  5. خلیفه در چگونگی، نوع و مقدار کاری که به قصه‌گو واگذار می‌شد، دخالت مستقیم داشت. عمر و عثمان زمان، مکان و مدّت قصه‌گویی را برای تمیم داری تعیین کردند. عمر بن عبد العزیز که خود نزد مسلم بن جندب قصه‌گو شاگردی کرده بود[۲۷]، به والی حجاز نوشت: به قصه‌گویت دستور بده که هر سه روز یک بار قصّه بگوید[۲۸].
  6. امرا هم قصه‌گویی می‌کردند و چنان که از عبادة بن صامت و عوف بن مالک نقل شده، حتی آن را روایت منسوب به رسول خدا (ص) می‌دانند که قصّه نمی‌گوید، مگر امیر یا مأمور یا مختال یا گفت: متکلّف از سوی امیر[۲۹].[۳۰].

قصه‌گویان در خدمت سیاست‌

بی‌نیاز از بیان است که قصّه‌گویان نقش فعّالی در تثبیت حکومت‌های ظالمانه داشتند و به عنوان بوق‌های تبلیغاتی این دستگاه‌ها به اشاعه مطالبی پرداختند که خواسته حکومت‌گران بود و در خدمت مصالح آنان؛ به مواردی توجّه کنید:

  1. معاویه، هنگامی که برای جنگ با امام حسن (ع) به عراق می‌آمد، قصّه‌گویان را همراه خود آورد. آنان هر روز قصّه می‌گفتند و مردم شام را به هنگام هر نماز به گرد خود جمع می‌کردند[۳۱].
  2. هنگامی که معاویه شنید، علی (ع) در نماز، دشمنان خود را نفرین کرده، به قصّه‌گویی که پس از نماز صبح و مغرب قصّه می‌گفت، دستور داد که برای او و مردم شام دعا کند[۳۲].
  3. عبد الملک مروان از مخالفت رعیّت و ترس خود به عالمان شکایت برد. ابوحبیب حمصی قاضی نظر داد که با بالا بردن دست‌های خود به درگاه خداوند، بر ضدّ آنان یاری بخواهد. عبد الملک دست‌هایش را بالا می‌برد و دعا می‌کرد. به قصه‌گویان هم نوشت که چنین کنند. آنان نیز صبح و شام دستان‌ خود را به دعا بالا می‌بردند[۳۳].
  4. محمد بن واسع ازدی یکی از قصه‌گویان و موعظه‌گران سپاه قتیبة بن مسلم در خراسان بود. قتیبه او را برای خود از هزار شمشیر و نیزه کارسازتر می‌دانست[۳۴].
  5. عبدالملک بن مروان به غضیف بن حارث گفت: ما مردم را برای دو کار جمع کردیم. گفت: کدام کارها؟ عبد الملک گفت: بالا بردن دست‌ها در روی منابر در روز جمعه و قصّه‌های پس از نماز صبح و عصر...[۳۵].
  6. قصه‌گویان در فتنه‌انگیزی بین سنّی و شیعه بغداد نقش مهمّی بازی کردند. از این‌رو امیر دیلمی آنان را از قصه‌گویی منع کرد. این کار به سال ۷۶۳ ه بود[۳۶]. در سال ۳۹۸ ه نیز چنین حوادثی به وقوع پیوست. سپس به قصه‌گویان اجازه داده شد که به کار خود مشغول شوند، مشروط بر آنکه فتنه‌انگیزی نکنند[۳۷].[۳۸].

جسارت و نفوذ قصه‌گویان‌

قصه‌گویان به ساحت مقدّس پروردگار و رسول خدا (ص) هم جسارت می‌کردند و از حدیث‌سازی دست‌بردار نبودند. ابن حبان گفت: هرگاه قصه‌گویان در مساجد جامع و محافل قبائل با عوام و توده مردم‌ رو به رو می‌شدند، جسارت بیشتری در جعل حدیث داشتند[۳۹]. ابن عون هم گفت: وارد مسجد بصره شدم و جز حلقه مسلم بن یسار که فقه می‌گفت، بقیه مسجد در اختیار قصه‌گویان بود[۴۰]. عطاء بن ابی رباح پنج قصه‌گو را دعوت کرد و گفت: در مسجد الحرام قصّه بگویید. راوی گفت: او کنار یک ستون نشسته بود. نفر پنجم عمر بن ذر بود[۴۱].

نفوذ و رخنه قصّه‌گویان در عقل مردم روشن‌تر از روز است و بسیاری از حالات و قضایای پیش آمده برای برخی از معروفین که روش قصه‌گویان را مردود می‌دانستند و به چشم حقارت و تردید به آنها می‌نگریستند، این مطلب را توضیح می‌دهد؛ زیرا همین افراد جذب گفته‌های آنان می‌شدند و با این که می‌دانستند احادیثشان ساختگی و دروغ است، در برابر قصّه‌های آنان عقل و هوش خود را از دست می‌دادند. شگفت‌انگیز است که مادر ابو حنیفه فتوای فرزندش را نمی‌پذیرفت، امّا گفته‌های قصه‌گویی به نام زرعه را می‌پسندید[۴۲].

یکی از بزرگان معروف، در استدلال خود به گفته‌های یکی از قصّه‌گویان مسلمان‌شده اهل کتاب یعنی: تمیم داری احتجاج می‌کرد[۴۳]. هنگامی که شعبی در سرزمین شام خواست ترهات یکی از قصه‌گویان را تکذیب نماید، مردم ریختند و او را کتک مفصّلی زدند و تا حرف‌های قصه‌گو را نپذیرفت، رهایش نکردند[۴۴].

احترام و تقدیس مجالس قصه‌گویی به جایی رسید که برخی گمان می‌کردند، همان گونه که سخن گفتن در اثنای خطبه نماز جمعه جایز نیست، حرف زدن در اثنای قصّه هم جایز نباشد تا این که عطاء بن ابی رباح اعلام کرد: سخن گفتن در اثنای قصّه‌ها اشکالی ندارد[۴۵]. مالک هم گفت:... بر مردم واجب نیست که رو به قصه‌گویان بنشینند، آن گونه که در نماز جمعه رو به خطیب می‌نشینند[۴۶].[۴۷].

چهره حقیقی قصه‌گویان‌

هر چند بسیاری از اعیان و سرشناسان در مجالس قصّه‌گویی حاضر می‌شدند و به قصّه‌گویان گوش فرا می‌دادند[۴۸] و این کار تا مدّت مدیدی تداوم داشت، امّا سرانجام کارشان به رسوایی کشید و آنچه پنهان می‌کردند، نزد مردم عیان و آشکار شد و مردم حقیقت را بر زبان آوردند و بدان تصریح کردند. برای روشن شدن حقیقت امر به مواردی چند اشاره می‌کنیم؛

  1. ابو قلابه گفت: علم را جز قصه‌گویان نکشتند. انسان، یک سال تمام نزد قصّه‌گو می‌نشیند، امّا چیزی از او نمی‌آموزد[۴۹]. ایوب سختیانی هم نزدیک به همین سخن گفته است[۵۰].
  2. یکی از صحابه به قصه‌گویی گفت: قصه‌گویان عامل ترک سنت پیامبر (ص) و قطع روابط خویشاوندی مردم هستند[۵۱].
  3. احمد بن حنبل، گدایان و قصه‌گویان را دروغ‌گوترین مردم می‌دانست[۵۲].
  4. محمد بن کثیر قصه‌گویان را دروغ‌گوترین خلق از زبان پیامبران می‌شمرد[۵۳].
  5. برخی تصریح کرده‌اند که عامل انتشار اسرائیلیات در کتب تاریخ و تفسیر، قصّه‌گویان بوده‌اند[۵۴].
  6. ابراهیم حربی می‌گفت: حمد و ثنا خدایی را که ما را از کسانی قرار نداد که به مجلس قصه‌گویان و کنیسه جهودان و کلیسای نصارا می‌روند[۵۵].
  7. ابن قتیبه می‌گفت: قصه‌گویان از قدیم اقبال عمومی مردم را به خود جلب و با بیان منکرات و سخنان عجیب و غریب و احادیث ساختگی ذهنشان را پر می‌کردند[۵۶].
  8. دیگری گفت: قصه‌گویان برای کسب درآمد و ارتزاق و نزدیکی به توده مردم، احادیث و روایات شگفت می‌ساختند. آنها در این زمینه آن قدر سخنان عجیب و غریب، و راست و دروغ سر هم کردند که نمی‌توان همه را توصیف کرد[۵۷].
  9. ایّوب گفت: کسی حدیث مردم را تباه نکرد، مگر قصه‌گویان[۵۸].
  10. هنگامی که ابراهیم حربی قصّه گفت، پدرش او را از خانه بیرون کرد[۵۹].

کار به همین گفته‌ها ختم نشد، بلکه مطالب دیگری هم درباره قصه‌گویان گفته‌اند. به شماری از آنها توجّه کنید؛

  1. قصّه‌گویان، غوغاسالارانی بودند که اموال مردم را با سخنان خود بلعیدند[۶۰].
  2. قصه‌گویان، حدیث را حفظ نمی‌کردند[۶۱].
  3. قصه‌گویان شنیده‌های خود را از مردم به پیغمبر (ص) نسبت می‌دادند و احادیث را با هم خلط می‌کردند و خود را به گریه و رعشه می‌انداختند. برخی صورت خود را با دوا زرد می‌کردند. برخی نیز با خود دارویی داشتند که چون می‌بوییدند، اشکشان جاری می‌شد. آنان خود را به رعشه می‌انداختند و تلاش می‌کردند تا زنان را به خود جذب کنند[۶۲].
  4. قصه‌گویان پایه‌گذار جعل اخبار بودند[۶۳].
  5. همه گفته‌ها و احادیث قصه‌گویان، دروغ است[۶۴].

کافی است به چند مورد کوتاه دیگر اشاره کنیم تا بدانید که قصّه‌گویان چه جنایاتی در حقّ دین و حقیقت مرتکب شدند؛

  1. افسانه غرانیق ساخته قصه‌گویان دروغ‌گوست[۶۵].
  2. برخی از قصه‌گویان روایت کردند که یوسف بند شلوارش را باز کرد، پدرش بر او ظاهر شد[۶۶].
  3. قصّه داود و اوریا ساخته قصه‌گویان است[۶۷].
  4. قصه‌گویان قرائت قرآن با آواز و صوت را رواج دادند[۶۸].
  5. آن گونه که یک قصه‌گو اعتراف کرده، در یک ساعت، احادیث فراوانی در فضیلت روزه روز عاشورا ساخته است[۶۹].[۷۰].

قصّه و قصه‌گویی در مکتب امامت‌

نیازی به تأکید این مطلب نیست که اسلام به پرچم‌دار، رهبر، پاسدار و امامی محتاج است که مسیرش را ترسیم، تعالیمش را منتشر و مردم را مطابق آموزه‌های آن تربیت کند: تربیتی الهی، شایسته و ارزشمند. از سوی دیگر ضامن حقیقی دین در طیّ اعصار و گذر زمان و روزگاران باشد. امامان اهل بیت (ع) همان ضامن حقیقی هستند که حفظ اساس و احکام دین وابسته به آن است و تعالیم و نشانه‌های واقعی دین با بودن آنها سالم می‌ماند. مگر نه این است که مطابق روایت متواتر رسول خدا (ص) آنان کشتی نوح‌اند و یکی از دو چیز بس گران‌بها (ثقلین) که هر که به آنان چنگ زند، هرگز گمراه نشود؟!

روایت امام باقر (ع) این مطلب را تفسیر می‌کند. آن حضرت به سلمة بن کهیل و حکیم بن عینیه فرمود: اگر به مشرق و مغرب روید، علم درستی جز آنچه از ما اهل بیت تراوش می‌کند، نخواهید یافت[۷۱]. آن حضرت درباره حسن بصری فرمود: حسن به راست و چپ رود. به خدای سوگند؛ علم را جز در اینجا نخواهد یافت[۷۲]. در جای دیگر فرمود: مردم هرکجا خواهند بروند. به خدای سوگند؛ علم جز در اینجا نیست و به خانه‌اش اشاره کرد[۷۳].[۷۴].

ائمه (ع) و تدوین و روایت حدیث‌

نیازی به بیان موضع ائمّه (ع) در قبال روایت و کتابت حدیث نیست. امام علی (ع) منع روایت پیامبر اکرم (ص) را برداشت[۷۵]. آن حضرت فرمود: با یکدیگر دیدار کنید و درباره حدیث هرچه بیشتر مذاکره نمایید وگرنه حدیث از بین خواهد رفت[۷۶]. یا فرمود: علم را در بند کشید. علم را در بند کشید[۷۷].

در جای دیگر گفت: کیست که دانش فراوانی را از من به یک درهم بخرد؟ حارث اعور گوید: من رفتم و کاغذهایی به یک درهم خریدم. راوی گفت: علی (ع) برای او دانش فراوانی نوشت[۷۸]. در یک روایت دیگر فرمود: هرگاه حدیث را نوشتید، آن را با اسنادش بنویسید. پس اگر حق بود، شما هم در پاداش شریک خواهید بود و اگر باطل باشد، گناهش بر عهده‌ راوی خواهد بود[۷۹].

امام حسن مجتبی (ع) فرزندان و برادرزادگان خود را فراخواند و فرمود: ای فرزندانم؛ و ای برادرزادگانم؛ امروز شما خردسالان قومی هستید و فردا بزرگان قومی دیگر. پس دانش فراگیرید. هر که از شما نمی‌تواند، روایت کند، حدیث را بنویسد و آن را در خانه‌اش بگذارد[۸۰]. چنان که مشهور است، علی (ع) کتاب‌های فراوانی از حدیث رسول خدا (ص)... نوشت. ائمه اطهار (ع) شیعیان خود را به این امر تشویق کرده‌اند. آنان برخی از کتاب‌هایی را که تألیف می‌شد، از نظر می‌گذراندند و نکاتی را بیان می‌کردند.[۸۱].

موضع ائمه (ع) در قبال اسرائیلیات‌

امامان اهل بیت (ع) در گفتار و کردار، در مقابل اباطیل و ترهات بنی اسرائیل با شدّت و قوّت هرچه تمام موضع‌گیری کردند و در مناسبت‌های مختلف روایت‌گران اسرائیلیات را با صراحت و وضوح تکذیب نمودند. امیر المؤمنین علی (ع) فقط به تکذیب و ردّ اسرائیلیات بسنده نکرد، بلکه گاهی اوقات آنان را به تازیانه هم تهدید می‌کرد. چنان که درباره راوی قصّه او ریا شد. امام، کعب الاحبار را کذّاب توصیف کرد[۸۲]. از این جهت کعب از امام روی‌گردان بود[۸۳]. چنان که در پی خواهد آمد، امام علی (ع) قصه‌گویان را از مساجد بیرون کرد.

امام باقر (ع) نیز کعب الاحبار را در برخی از روایاتش تکذیب کرد. مثل این روایت کعب که گفت: هر روز کعبه برای بیت المقدس سجده می‌کند[۸۴]. هدف وی توجیه قبله قرار دادن صخره بیت المقدس برای یهودیان بود و بیان این مطلب که صخره مذکور قبله سزاوارتر و برتر است؛ زیرا کعبه، قبله مسلمانان، همه روزه برای صخره سجده می‌کند.

امام صادق (ع) نیز در یک موضع‌گیری، اباطیل اهل کتاب را تکذیب کرد[۸۵]. آن حضرت در سخن از عالمان گفت: برخی از دانشمندان در پی احادیث یهود و نصارا هستند تا به دانش خود بیفزایند و حدیثشان را زیاد کنند. اینان در طبقه پنجم جهنم هستند[۸۶].[۸۷].

شیعه، رویارویی با اسرائیلیات‌

شیعیان آزاده در مبارزه با تفکّر التقاطی اسرائیلی به ائمه اطهار (ع) اقتدا کردند و با این که شخصیت‌ها و مروّجان این اندیشه از حمایت کامل حاکمان وقت برخوردار بودند، با قوّت، شجاعت و صلابت به جنگ آنان رفتند. این موضع شیعه، عمل به تکلیف شرعی و مستند به روایات رسول خدا (ص) بود. پیامبر (ص) فرمود: خداوند مؤمنان را در فتنه‌های پس از من به جهاد امر کرده است... هنگامی که در دین بر پایه رأی عمل کنند، آنان به خاطر تغییر در دین‌ جهاد خواهند کرد...[۸۸].

به نمونه‌هایی از مواضع پیروان مکتب اهل بیت (ع) توجّه کنید:

  1. ابن عبّاس علنا کسانی را که با بودن قرآن، احکام دین را از اهل کتاب، می‌پرسیدند، تکذیب کرد[۸۹]. همین مسأله از ابن مسعود هم نقل شده است[۹۰].
  2. ابن عبّاس و حذیفة بن یمان در برخی از موارد به صراحت کعب الاحبار را تکذیب کرده‌اند[۹۱].
  3. همگان موضع ابوذر غفاری را در قبال کعب الاحبار در مجلس عثمان می‌دانند که چون ترکه عبد الرحمن بن عوف را آوردند و کعب عهده‌دار صدور فتوا شد، ابوذر با عصایش به او زد و گفت: ای پسر زن یهودی؛ آیا تو دینمان را به ما تعلیم می‌دهی؟! یا گفت: ای پسر زن یهودی؛ از کی فتوا با تو شده است؟![۹۲].

پاداش این صحابی جلیل‌القدر تبعید، آوارگی و دست و پنجه نرم کردن با مصایب بود تا این که غریب و مظلوم در تبعیدگاه خود، بیابان ربذه درگذشت[۹۳].[۹۴].

علی (ع) و رویارویی با قصه‌گویان‌

در پایان با بیان برخی از متون، موضع امام علی (ع) را در قبال قصّه‌گویان بررسی می‌کنیم؛

  1. حارث می‌گوید: علی (ع) وارد مسجد شد. صدای قصه‌گویی را شنید. چون او را دید ساکت شد و فرمود: این کیست؟! قصه‌گو گفت: من هستم. علی (ع) فرمود: من از رسول خدا (ص) شنیدم که می‌گفت: پس از من قصه‌گویانی خواهند بود. خدا به آنان نظر نمی‌کند[۹۵].
  2. سعید بن ابی هند گفت: علی (ع) از کنار قصه‌گویی گذشت، فرمود: چه می‌گوید؟ گفتند: قصّه. گفت: نه، بلکه می‌گوید: مرا بشناسید[۹۶].
  3. ابوعبدالرحمن سلمی گفت: علی بن ابی طالب (ع) بر مردی گذشت که قصّه می‌گفت. از او پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ تشخیص می‌دهی؟ گفت: نه. فرمود: هلاک شدی و دیگران را با خود هلاک کردی[۹۷].
  4. ابو یحیی قصّه‌گو گفت: علی بر من گذشت. من قصّه می‌گفتم. پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: تو، «پدر مرا بشناسید» هستی[۹۸].

موضع امام علی (ع) در رویارویی با قصه‌گویان به انکار زبانی محدود نشد، بلکه فراتر رفت و به صورتی متمایز و قاطعانه نمود یافت. آن حضرت شیوه‌های زیر را در مواجهه با قصه‌گویان در پیش گرفت؛

  1. ابوالبختری گفت: علی بن ابی طالب (ع) وارد مسجد شد. مردی را دید که مردم را بیم می‌داد. گفت چه خبر است؟ گفتند: مردی است که برای مردم ذکر می‌گوید. فرمود: او کسی نیست که برای مردم ذکر بگوید. او می‌گوید: من فلانی پسر فلانی هستم. مرا بشناسید. سپس از او پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفت: نه. فرمود: از مسجد ما بیرون شو و در آن برای مردم ذکر (قصّه) مگو[۱۰۲]. مطابق اصطلاح کتاب‌هایی که درباره قصه‌گویان سخن گفته‌اند، قصه‌گو را مذکّر می‌گویند. برای شناخت بیشتر به کتاب‌های تلبیس ابلیس و القصّاص و المذکّرین مراجعه کنید.
  2. هنگامی که علی (ع) به بصره آمد، قصه‌گویان را با این استدلال از مسجد بیرون کرد که قصه‌گویی در مسجد جایز نیست[۱۰۳].
  3. امام صادق (ع) فرمود: «امیر المؤمنین (ع) قصه‌گویی را در مسجد دید، او را از مسجد بیرون کرد»[۱۰۴].
  1. هنگامی که به آن حضرت خبر رسید که قصه‌گویان در قصّه اوریا چه می‌گویند، فرمود: هر که حدیث داود را آن چنان که قصه‌گویان روایت می‌کنند، نقل نماید او را یکصد و شصت تازیانه خواهم زد. این حدّ افترا بر پیامبران است[۱۰۵].
  2. آن حضرت یکی از قصه‌گویان را امتحان کرد. قصه‌گو پاسخ داد. اگر از پاسخ درمی‌ماند، او را محکم می‌زد[۱۰۶].[۱۰۷].

ائمه اطهار (ع) و رویارویی با قصه‌گویان‌

موضع ائمه اهل بیت (ع) در قبال قصه‌گویان تفاوتی با موضع امیر المؤمنین (ع) نداشت، بلکه تداوم همان موضع‌گیری‌ها بود. متون زیر این مطلب را توضیح می‌دهد؛

  1. در محاوره‌ای که بین امام حسن (ع) و یکی از قصه‌گویان روی داد، امام‌ حسن (ع) آن مرد را که گاهی اوقات ادّعا می‌کرد، قصّه‌گوست و گاهی اوقات مذکّر؛ تکذیب فرمود. بدین اعتبار که این دو، صفت پیامبر (ص) است و چون قصه‌گو درباره خودش پرسید، امام پاسخ داد: مردی متکلّف که عهده‌دار کاری شده که به او مربوط نیست[۱۰۸].
  2. امام سجّاد (ع) حسن بصری را از قصه‌گویی نهی فرمود. او به نهی امام گوش داد و دیگر قصّه نگفت[۱۰۹].
  3. امام باقر (ع) در تفسیر آیه ﴿وَإِذَا رَأَيْتَ الَّذِينَ يَخُوضُونَ فِي آيَاتِنَا[۱۱۰] فرمود: قصّه‌گویان از آنان هستند[۱۱۱].
  4. امام صادق (ع) وقتی شنید: یکی از قصه‌گویان می‌گوید: این مجلس، مجلسی نیست که کسی در آن تیره بخت شود؛ فرمود: زهی خیال باطل؛ آنان سوراخ دعا را گم کرده‌اند[۱۱۲].
  5. امام صادق (ع) قصه‌گویان را لعنت و فرمود: آنها مردم را بر ضدّ اهل بیت (ع) می‌شورانند. آن حضرت گوش فرا دادن به قصه‌گویان را تحریم نمود و آنان را اغواشدگان پیرو شاعران نامید[۱۱۳].[۱۱۴].

پیروان خطّ علی (ع)

با رعایت انصاف در قبال حقیقت و تاریخ باید بگوییم که مواضع منفی پیروان مکتب خلافت در قبال قصه‌گویان نسبتا دیرتر از مواضع پیروان مکتب‌ اهل بیت (ع) انجام شده است. شیعیان اهل بیت (ع) به گونه‌های مختلف حرکت قصّه‌گویان را تکذیب می‌کردند و در جهت ابطال آن گام برمی‌داشتند. آنها مواضع خود را تقریبا با نصایح و اندرزهای خاموش و پنهانی بیان کرده‌اند. این کار مطابق مقتضیات زمان صورت می‌گرفت. در آن شرایط می‌بایست از آشکارگویی مواضع مخالف با سیاست حاکمان وقت، هرچند ضعیف و کم رنگ خودداری می‌کردند. در اینجا بنا نداریم، لایه‌های تاریخ را زیر و رو کنیم تا دلایل و شواهد فراوان از اینجا و آنجا دست و پا کنیم، بلکه به ذکر نمونه‌هایی بسنده می‌کنیم؛

  • مسلم به سند خود از عاصم که گفت: نزد ابو عبدالرحمن سلّمی می‌آمدیم. او به ما که نوجوانانی تازه بالغ بودیم، می‌گفت: با قصه‌گویان جز ابو الأحوص ننشینید. از همنشینی با شقیق بپرهیزید. او هم‌عقیده خوارج بود[۱۱۵].
  • عبدالله بن خباب بن ارت گفت: پدرم بر من گذشت و من نزد مردی نشسته بودم که قصّه می‌گفت. پدرم به من چیزی نگفت تا به خانه آمدم. تازیانه‌ای برداشت و آن قدر مرا زد که خسته شد. او می‌گفت: آیا با مزدوران؟! این جمله را سه بار تکرار کرد. سپس گفت: این شاخ گاوی است که درآمده، این شاخ گاوی است که درآمده. این عبارت را نیز سه بار گفت[۱۱۶].
  • ابن مسعود هم که گفته می‌شود، به علی (ع) تمایل داشت و به رغم تأثیرپذیری آشکار از سیاست‌های عمر، ناخشنودی خود را از قصه‌گویان اهل‌ کتاب اظهار کرده است[۱۱۷]. ابن مسعود که چنین باشد، حال سایر اهل علم و معرفت روشن است.
  1. گذشت که ابو قلابه می‌گفت: علم را جز قصه‌گویان نکشتند. انسان، یک سال تمام نزد قصه‌گو می‌نشیند، امّا چیزی از او نمی‌آموزد[۱۱۸].
  2. یکی از صحابه نیز می‌گفت: قصه‌گویان عامل ترک سنّت پیامبر (ص) و قطع روابط خویشاوندی مردم بودند[۱۱۹].[۱۲۰].

شرط قصه‌گویی‌

از آنچه گذشت، دانستیم که شناخت ناسخ از منسوخ یکی از شرایط اعطای مجوّز قصه‌گویی بود. شرط دیگر، چنان که از پرسش امام علی (ع) از قصه‌گو به دست می‌آید، شناخت دین، اهداف و آرمان‌های والای آن است[۱۲۱].

از آنجا که برخی ناسخ و منسوخ را نمی‌شناختند، حضرت حکم می‌کرد که هم خود هلاک شده و هم دیگران را هلاک کرده‌اند. در جای دیگر فرمود: هر کس، بدون شناخت به این کار بپردازد، دنیاخواه و شهرت طلب است. امّا هنگامی که مطمئن شد قصّه‌گویی واجد شرایط مطلوب است، به او اجازه فرمود که به کارش ادامه دهد. علی (ع) از قصّه‌گویی پرسید: آیا ناسخ را از منسوخ می‌شناسی؟ گفت: آری. علی (ع) فرمود: پس قصّه بگو[۱۲۲]. این بدان معنی است که قصه‌گویان در کنار موعظه و اندرز مردم، کارهای مهمّ دیگری نیز انجام می‌دادند. از جمله: بیان احکام شرعی و تفسیر قرآن. چنان که گذشت: امام باقر (ع) به سعد اسکاف فرمود: دوست دارم که در هر سی ذراع یک قصّه‌گو مثل تو باشد[۱۲۳]. ابان بن تغلب «قصّه‌گوی شیعه» بود[۱۲۴]. عدی بن ثابت کوفی هم امام مسجد و قصه‌گوی شیعه بود[۱۲۵].[۱۲۶].

امتحان قصه‌گویی‌

امیرالمؤمنین علی (ع) یکی از قصه‌گویان را امتحان کرد و چنان که خود فرمود، اگر قصّه‌گو در امتحان موفّق نمی‌شد، او را تازیانه می‌زد. روایت کرده‌اند که علی (ع) به قصه‌گویی رسید که قصّه می‌گفت؛ فرمود: آیا در حالی قصّه می‌گویی که هنوز از عهد رسول خدا (ص) مدّت چندانی نمی‌گذرد؟ من از تو درباره دو مسأله می‌پرسم. اگر پاسخ دادی، هیچ و الّا تو را با تازیانه می‌زنم.

گفت: بپرس یا امیر المؤمنین؛ حضرت فرمود: ثبات ایمان و زوال آن چیست؟ پاسخ داد: ثبات ایمان ورع است و زوال آن، طمع[۱۲۷].[۱۲۸].

منابع

پانویس

  1. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۱.
  2. الاصابه، ج۱، ص۲۱۵.
  3. بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۱۹؛ تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۱- ۱۲؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۴۶؛ تهذیب تاریخ دمشق، ج۳، ص۳۶۰؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳. در خصوص این که عمر به تمیم داری دستور داد که برای مردم قصّه بگوید، و او نخستین قصّه‌گوست، بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ صفة الصفوة، ج۱، ص۷۳۷؛ اسد الغابه، ج۱، ص۲۱۵؛ تهذیب الاسماء و اللغات، ج۱، ص۱۲۸؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۴۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ الاصابة، ج۱، ص۱۸۳- ۱۸۶؛ المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹. در این کتاب آمده: تمیم، قصّه‌گویی را از یهود و نصارا فرا گرفت. در حاشیه از: الطبقات الکبری، ج۱، ص۷۵. بنگرید: الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۱۶۱؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱- ۱۷۲؛ به نقل از مروزی در العلم و ابونعیم، و عسکری در المواعظ؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۰- ۲۱ و ۲۹؛ الضوء الساری، ص۱۲۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۵، ص۳۲۱.
  4. بنگرید: الزهد و الرقائق، ص۵۰۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۹.
  5. المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۸، ص۳۷۸- ۳۷۹.
  6. بنگرید: منابع پیشین؛ تاریخ مدینه، ج۱، ص۱۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷ به نقل از ابن سعد، عسکری در المواعظ، القصّاص و المذکّرین، ص۲۲.
  7. التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۴۸ به نقل از مروج الذهب، ج۲، ص۵۲.
  8. القصّاص و المذکّرین، ص۳۳.
  9. بنگرید: الجرح و التعدیل، ج۸، ص۶۳؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.
  10. القصّاص و المذکّرین، ص۴۶- ۴۷.
  11. القصّاص و المذکّرین، ص۲۵. بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۸؛ ربیع الابرار، ص۵۸۸.
  12. القصّاص و المذکّرین، ص۳۰.
  13. تهذیب الکمال، ج۴، ص۳۱۴.
  14. بنگرید: القصّاص و المذکّرین، ص۲۳، ۴۴، ۴۵، ۵۰، ۵۸، ۶۲؛ المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۳۱۹؛ مسند احمد، ج۳، ص۴۵۱.
  15. بنگرید: التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۸.
  16. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۲.
  17. بنگرید: صفحات پیشین.
  18. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵- ۱۶؛ الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  19. تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۵؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۳.
  20. بنگرید: تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۰؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۸.
  21. بنگرید: الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  22. بنگرید: انساب الاشراف، ج۴، ۱، ص۳۴- ۳۵.
  23. بنگرید: المصنّف، ج۳، ص۲۲۰؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۱۴- ۱۶.
  24. بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۲، ص۴۳۶.
  25. بنگرید: تمدّن اسلامی در قرن چهارم هجری، ج۲، ص۸۰ و ۸۵؛ الجرح و التعدیل، ج۶، ص۱۳۶.
  26. بنگرید: الجیش و القتال فی صدر اسلام، ص۱۳۵.
  27. بنگرید: المعرفة و التاریخ، ج۱، ص۵۹۶.
  28. القصّاص و المذکّرین، ص۲۸.
  29. بنگرید: قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۲- ۳۰۳؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۲۴ از طبرانی؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۱۶؛ ج۱، ص۲۱۶؛ تاریخ المدینه، ج۱، ص۸- ۹؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۳۳۶ به نقل از احمد، ابو داود طبرانی و هیثمی؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۵ و ۲۸۵؛ سنن ابن ماجه، ج۲، ص۲۳۵؛ مسند احمد، ج۴، ص۲۳۳؛ ج۶، ص۲۹؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ سنن دارمی، ج۲، ص۳۱۹؛ مختصر تاریخ دمشق، ج۷، ص۲۴۰؛ ج۱۰، ص۳۳۸- ۳۳۹؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۰؛ النهایة فی اللغه، ج۴، ص۷۰؛ لسان العرب، ج۷، ص۷۴- ۷۵؛ تحذیر الخواص، ص۵۹؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۱.
  30. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۵.
  31. تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۰۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۳، ص۱۴۶.
  32. الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۳؛ الولاة و القضاوة، ص۲۰۳.
  33. الخطط و الآثار، ج۲، ص۲۵۴.
  34. بنگرید: البیان و التبیین، ج۳، ص۲۷۳؛ العقد الفرید، ج۲، ص۱۷۰.
  35. مسند احمد، ج۴، ص۱۰۵؛ تحذیر الخواص، ص۷۰.
  36. بنگرید: البدایة و النهایه، ج۱۱، ص۲۸۹؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۱۵۸؛ المنتظم، ج۷، ص۸۸؛ سیر اعلام النبلاء، ج۱۶، ص۵۰۹؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۵۰- ۳۸۰ ه‍)، ص۱۵۳.
  37. بنگرید: المنتظم، ج۷، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۳۸۰- ۴۰۰ ه‍)، ص۳۳۷- ۳۳۸؛ شذرات الذهب، ج۳، ص۱۴۹- ۱۵۰؛ صراع الحریه، ص۲۴- ۲۵.
  38. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۶.
  39. المجروحون، ج۲، ص۳۰.
  40. القصّاص و المذکّرین، ص۱۶.
  41. القصّاص و المذکّرین، ص۲۲.
  42. القصّاص و المذکّرین، ص۹۰؛ تاریخ بغداد، ج۳، ص۳۶۶.
  43. عیون الاخبار، ج۱، ص۲۹۷.
  44. السنة قبل التدوین، ص۲۱۱.
  45. المصنّف، ج۳، ص۳۸۸.
  46. الحوادث و البدع، ص۹۹.
  47. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۷۸.
  48. بنگرید: القصّاص و المذکّرین.
  49. ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷- ۱۰۸.
  50. السنة قبل التدوین، ص۲۱۳.
  51. بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۲۰۲؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸.
  52. القصّاص و المذکّرین، ص۸۳؛ طبقات الحنابله، ج۱، ص۲۵۳؛ قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۸.
  53. القصّاص و المذکّرین، ص۸۴.
  54. تاریخ المذاهب الاسلامیه، ج۱، ص۱۵۱.
  55. القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۹.
  56. تأویل مختلف الحدیث، ص۳۵۵- ۳۵۷.
  57. الباعث الحثیث، ص۸۵.
  58. القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.
  59. القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷.
  60. ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۹.
  61. القصاص و المذکّرین، ص۶۲- ۶۳.
  62. بنگرید: القصّاص و المذکّرین، ص۷۸- ۷۹.
  63. القصّاص و المذکّرین، ص۱۸.
  64. القصّاص و المذکّرین، ص۱۸.
  65. القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.
  66. القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.
  67. القصّاص و المذکّرین، ص۸۵.
  68. القصّاص و المذکّرین، ص۹۶- ۹۷.
  69. القصّاص و المذکّرین، ص۸۴.
  70. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۱۸۹.
  71. الکافی، ج۱، ص۳۹۹؛ بصائر الدرجات، ص۹.
  72. وسائل الشیعة، ج۱۸، ص۴۲- ۴۳؛ الکافی، ص۵۰۱.
  73. بصائر الدرجات، ص۱۲؛ الکافی، ج۱، ص۳۹۹.
  74. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۸۳.
  75. بنگرید: سرگذشت حدیث، ص۲۸؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱.
  76. معرفة علوم الحدیث، ص۶۰؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۸۹.
  77. تقیید العلم، ص۸۹- ۹۰؛ معادن الجوهر، ج۱، ص۳.
  78. التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۵۹؛ تقیید العلم، ص۹۰.
  79. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۲۹.
  80. تقیید العلم، ص۹۱؛ نور الابصار، ص۱۲۲؛ کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۵۳؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۳۰؛ جامع بین العلم، ج۱، ص۹۹؛ العلل و معرفة الرجال، ج۱، ص۴۲۱۲؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۲۴۶- ۲۴۷؛ تاریخ بغداد، ج۶، ص۳۹۹؛ ربیع الابرار، ص۱۲.
  81. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۸۴.
  82. اضواء علی السنّة المحمدیه، ص۱۶۵؛ شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۷.
  83. بنگرید: شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۷۷.
  84. الکافی، ج۴، ص۲۴۰؛ بحار الانوار، ج۴۶، ص۳۵۴. به نظر می‌رسد که کعب به تعظیم و گرامی داشت، صخره ادامه داد، حتّی، هنگامی که همراه عمر در بیت المقدس بود و خلیفه از وی پرسید که مسجد و قبله را در کجا قرار دهد، گفت: پشت صخره. عمر گفت: کعب، این که قبله یهودیان شد. بنگرید: الانس الجلیل فی اخبار القدس و الخلیل، ج۱، ص۲۵۶؛ الأموال، ص۲۲۵؛ الاصابه، ج۴، ص۱۰۵؛ الأسرار المرفوعه، ص۴۵۷.
  85. بحار الانوار، ج۷۱، ص۲۵۹ (ط ایران)؛ ج۴۶، ص۳۵۳- ۳۴۵۴، سفینة البحار، ج۲، ص۱۶۷؛ الکافی، ج۴، ص۲۳۹.
  86. بحار الانوار، ج۲، ص۱۰۸.
  87. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۸۵.
  88. تفسیر فرات، ص۶۱۴.
  89. بنگرید: صحیح بخاری، ج۴، ص۱۹۳، ۱۷۳؛ ج۲، ص۷۱؛ المصنّف، ج۱۰، ص۳۱۴؛ ج۱۱، ص۱۱۰؛ جامع بیان العلم، ج۲، ص۵۱؛ الفصل فی الملل و الاهواء و النحل، ج۱، ص۲۱۶؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۴۳؛ مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۹۲؛ الدر المنثور، ج۱، ص۸۳ به نقل از بخاری، عبدالرزاق، ابن ابی حاتم، و بیهقی در شعب الایمان.
  90. بنگرید: المصنّف، ج۶، ص۱۱۲، ج۱۱، ص۱۶۰، ج۱۰، ص۳۱۳؛ جامع بیان العلم و فضله، ج۲، ص۵۰؛ البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۳۴؛ فتح الباری، ج۱۳، ص۲۸۱؛ سنن دارمی، ج۱، ص۱۲۲؛ تقیید العلم، ص۵۳، ۵۶.
  91. أضواء علی السنة المحمدیه، ص۱۶۵.
  92. بنگرید: مروج الذهب، ج۲، ص۳۴۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۶۳؛ حلیة الاولیاء، ج۱، ص۱۶۰؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۳۳۶؛ ج۴، ص۲۸۴؛ الغدیر، ج۸، ص۳۵۱؛ انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲؛ شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۵۴؛ ج۸، ص۲۵۶؛ سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۶۷- ۶۹؛ الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۳۲؛ الأوائل، ج۱، ص۲۷۹؛ مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۲۳۹؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۱۵۷؛ ۱۵۸، ۲۵۹؛ کنز العمّال، ج۳، ص۱۰؛ المیزان، ج۹، ص۲۵۸ و ۲۵۱.
  93. بنگرید: دراسات و بحوث فی التاریخ و الاسلام، ج۱، ص۱۱۱- ۱۴۱.
  94. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۸۶.
  95. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.
  96. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.
  97. الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶؛ ذکر اخبار اصبهان، ج۱، ص۸۹.
  98. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۱.
  99. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.
  100. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲.
  101. الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶.
  102. کنز العمّال، ج۱، ص۱۷۱؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶؛ الجامع لاحکام القرآن، ج۲، ص۶۲.
  103. قوّت القلوب، ج۲، ص۳۰۲؛ الحوادث و البدع، ص۱۰۰.
  104. الکافی، ج۷، ص۲۶۳؛ تهذیب الاحکام، ج۱۰، ص۱۴۹؛ وسائل الشیعة، ج۱۲، ص۱۱۱؛ ج۱۸، ۵۷۸؛ ج۳، ص۵۱۵؛ ج۱۰، ص۴۶۸؛ ج۱۱، ص۵۶۷؛ ج۸، ص۱۴ و ۸۲؛ سفینة البحار، ج۲، ص۴۳۳. ر. ک: صافی (تفسیر)، ج۴، ص۲۶۹؛ مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۲؛ تفسیر البرهان، ج۴؛ الدر المنثور، ج۱، ص۱۰۶.
  105. بنگرید: سمیر اللیالی، ص۳۲۴؛ الاسرائیلیات و اثرها فی کتب التفسیر و الحدیث، ص۲۰۲ به نقل از تفسیر نسفی، ج۴، ص۲۹- ۳۰؛ ربیع الابرار، ج۳، ص۵۸۸؛ صافی (تفسیر)، ج۴، ص۲۹۶؛ مجمع البیان، ج۸، ص۴۷۲.
  106. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲ به نقل از وکیع در الغرر؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۳.
  107. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۸۷-۸۹.
  108. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۲۷- ۲۲۸.
  109. بنگرید: وفیات الاعیان، ج۱، ص۷۰.
  110. «و چون کسانی را بنگری که در آیات ما به یاوه‌گویی می‌پردازند روی از آنان بگردان تا در گفت‌وگویی جز آن درآیند و اگر شیطان تو را به فراموشی افکند پس از یادآوری با گروه ستمگران منشین» سوره انعام، آیه ۶۸.
  111. بنگرید: تفسیر عیاشی، ج۲، ص۳۶۲.
  112. بحار الانوار، ج۷۴، ص۲۵۹.
  113. بحار الانوار، ج۷۴، ص۲۶۴- ۲۶۵.
  114. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۹۰.
  115. صحیح مسلم، ج۱، ص۱۵۱؛ القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۷.
  116. القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۴.
  117. مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۸۹.
  118. السنة قبل التدوین، ص۲۱۳.
  119. بنگرید: مختصر تاریخ دمشق، ج۱۰، ص۲۰۲.
  120. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۹۱.
  121. القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۵.
  122. القصّاص و المذکّرین، ص۱۰۵.
  123. جامع الرواة، ج۱، ص۳۵۳؛ معجم الرجال الحدیث، ج۸، ص۶۸- ۶۹.
  124. معرفة علوم الحدیث، ص۱۳۶.
  125. تاریخ الاسلام (ذهبی، حوادث سال‌های ۱۰۰- ۱۲۰ ه‍)، ص۴۱۸.
  126. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۹۲.
  127. کنز العمّال، ج۱۰، ص۱۷۲؛ القصّاص و المذکّرین، ص۲۳.
  128. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۹۲.