مادر امام مهدی: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{مهدویت}}
{{مدخل مرتبط| موضوع مرتبط = | عنوان مدخل  = | مداخل مرتبط = | پرسش مرتبط  = }}
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = امام مهدی
| عنوان مدخل  = مادر امام مهدی
| مداخل مرتبط = [[مادر امام مهدی در تاریخ اسلامی]] - [[مادر امام مهدی در معارف و سیره رضوی]]
| پرسش مرتبط  = امام مهدی (پرسش)
}}
براساس [[روایات]] مشهور [[نرجس خاتون]]، '''مادر امام مهدی{{ع}}''' دختر پادشاه روم است که براساس واقعه‌ای به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمد و [[همسر]] [[امام عسکری]]{{ع}} شد و از آن بانوی گرامی، [[حضرت مهدی]]{{ع}} متولد شد. برای آن بانو نام‌های مختلفی ذکر شده است مانند: [[ملیکه]]، [[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[حدیثه]] و... .


== مادر امام مهدی {{ع}} ==
براساس [[روایات]] مشهور [[نرجس خاتون]]، '''مادر امام مهدی {{ع}}''' دختر پادشاه روم است که براساس واقعه‌ای به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمد و [[همسر]] [[امام عسکری]] {{ع}} شد و از آن بانوی گرامی، [[حضرت مهدی]] {{ع}} متولد شد. برای آن بانو نام‌های مختلفی ذکر شده است مانند: [[ملیکه]]، [[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[حدیثه]] و... .
[[مادر حضرت مهدی]]{{ع}} دختر [[پادشاه روم]] بود. وی از سوی مادر یکی از [[فرزندان]] [[وصی]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} بود او در قالب گروهی از اُسرا به [[سامرا]] آمد و [[همسر]] [[امام عسکری]]{{ع}} شد. مرحوم [[محدث نوری]] در کتاب [[شریف]] [[نجم الثاقب]] و مرحوم [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین]]، چگونگی شرفیابی [[حضرت نرجس خاتون]] به [[خدمت]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} را این‌گونه [[نقل]] نموده است:


"[[بشر بن سلیمان]]" برده فروشی بود که از [[فرزندان]] [[ابو ایوب انصاری]] و از [[پیروان]] حضرت [[امام هادی]]{{ع}} و [[امام حسن عسکری]]{{ع}} بود و در [[همسایگی]] ایشان در [[سامرا]] سکونت داشت. وی می‌‌گوید: شبی در منزل خود در [[سامرا]] بودم و پاسی از شب گذشته بود. ناگهان دیدم که درب منزل را می‌‌زنند. شتابان رفتم و دیدم "[[کافور]]" [[خادم امام هادی]]{{ع}} است و مرا به [[خدمت]] حضرت احضار نمود. من جامه خود را به تن کرده و نزد حضرت شرفیاب شدم و دیدم [[امام هادی]]{{ع}} با [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} و جناب [[حکیمه خاتون]] [[خواهر]] خود در پشت پرده سخن می‌‌گوید. نشستم، حضرت به من فرمود: ای [[بشر]]! تو از [[فرزندان]] أنصار [[رسول خدا]] هستی و [[دوستی]] ما [[اهل بیت]] همیشه در میان شما بوده و از پدران‌تان به [[ارث]] رسیده است و شما جزو معتمدین ما [[اهل بیت]] هستید. هم اکنون می‌‌خواهم تو را به [[زیور]] فضیلتی آراسته کنم و تو را بدین ویژگی مشرف سازم که به واسطه انجام آن بر سایر [[شیعیان]] سبقت‌جویی. این رازی است که تو را از آن [[آگاه]] می‌‌کنم و تو را برای خریدن کنیزی می‌‌فرستم. سپس حضرت [[نامه]] لطیفی به خط و زبان رومی نوشت و آن را به مهر خود ممهور ساخت و کیسه‌ای زرد رنگ آورد که در آن دویست و بیست [[دینار]] بود و فرمود: این را بگیر و به [[بغداد]] برو و صبح فلان روز در کنار گذرگاه [[فرات]] برو. پس هنگامی که قایق [[اسیران]] نزدیک شد و [[اسیران]] را در معرض فروش قرار دادند، می‌‌بینی که گروهی از فرستادگان بنی‌العباس و برخی [[جوانان]] [[عرب]] برای خرید گرد آنان جمع می‌‌شوند. در آن هنگام تو باید تمام روز را از دور مراقب شخصی به نام [[عمر بن زید]] برده فروش باشی تا زمانی که یک کنیز را برای فروش بیاورد. آن کنیز چنین و چنان ویژگی‌هایی دارد و دو جامه حریر مرغوب بر تن کرده است و خود را از عرضه در بازار و دسترس خریداران بر کنار می‌‌دارد و در برابر تعرض و تفتیش و نگاه خریداران امتناع می‌‌ورزد و پارچه‌ای نازک به روی افکنده است. برده فروش او را کتک می‌‌زند و او با زبان رومی ناله سر می‌‌دهد، بدان که او از این هتک [[حرمت]] می‌‌نالد. برخی از خریداران می‌‌خواهند او را به سیصد [[دینار]] بخرد زیرا [[عفت]] و حیای او را دیده‌اند. آن کنیز بدان‌ها با زبان [[عربی]] می‌‌گوید: اگر تو [[ملک]] [[سلیمان]] و تاج و تخت او را داشته و به خریداری من بیایی، من هیچ رغبتی در تو نخواهم داشت، بیهوده [[مال]] خود را بر [[باد]] مده! برده فروش می‌‌گوید: چاره چیست؟ به هر حال باید تو را بفروشم. آن کنیز می‌‌گوید: چرا اینقدر [[عجله]] می‌‌کنی، من باید یک خریداری را [[انتخاب]] کنم که دلم نزد او آرام گیرد و بر [[ایمان]] و [[امانت]] او [[اعتماد]] کنم. در این لحظه تو برخیز و به نزد "عمر بن یزید" برده فروش برو و به او بگو: من نامه‌ای به همراه دارم که یکی از اشراف به [[لطافت]] و زبان و خط رومی نوشته است و در آن [[بخشش]] و وقار و [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خود را بیان داشته است، این [[نامه]] را به او بده تا در آن از [[اخلاق]] [[صاحب]] خود [[آگاه]] شود و اگر به سوی او مایل گشت و [[رضایت]] داد، من [[وکیل]] ایشان هستم که این کنیز را از تو خریداری کنم.
== مادر [[امام مهدی]]{{ع}} ==
[[مادر حضرت مهدی]] {{ع}} دختر [[پادشاه روم]] بود. وی از سوی مادر یکی از [[فرزندان]] [[وصی]] [[حضرت عیسی]] {{ع}} بود او در قالب گروهی از اُسرا به [[سامرا]] آمد و [[همسر]] [[امام عسکری]] {{ع}} شد. مرحوم [[محدث نوری]] در کتاب [[شریف]] [[نجم الثاقب]] و مرحوم [[شیخ صدوق]] در کتاب [[کمال الدین]]، چگونگی شرفیابی [[حضرت نرجس خاتون]] به [[خدمت]] [[امام حسن عسکری]] {{ع}} را این‌گونه [[نقل]] نموده است:  


[[بشر بن سلیمان]] می‌‌گوید: من تمام آنچه را که سرورم، حضرت [[ابوالحسن]] [[امام هادی]]{{ع}} درباره آن کنیز فرموده بود انجام دادم. زمانی که او نیز به آن [[نامه]] نگاه کرد، سخت [[گریه]] کرد و به "عمر بن یزید" برده فروش گفت: مرا به دارنده این [[نامه]] بفروش و سوگندهایی شدید یاد کرد که اگر چنین نکند، خود را هلاک خواهد کرد. من پیوسته با فروشنده درباره قیمت چانه‌زنی می‌‌کردم تا اینکه به همان مقدار دیناری که [[امام هادی]]{{ع}} در کیسه زرد به من داده بود [[راضی]] شد.
"[[بشر بن سلیمان]]" برده فروشی بود که از [[فرزندان]] [[ابو ایوب انصاری]] و از [[پیروان]] حضرت [[امام هادی]] {{ع}} و [[امام حسن عسکری]] {{ع}} بود و در [[همسایگی]] ایشان در [[سامرا]] سکونت داشت. وی می‌‌گوید: شبی در منزل خود در [[سامرا]] بودم و پاسی از شب گذشته بود. ناگهان دیدم که درب منزل را می‌‌زنند. شتابان رفتم و دیدم "[[کافور]]" [[خادم امام هادی]] {{ع}} است و مرا به [[خدمت]] حضرت احضار نمود. من جامه خود را به تن کرده و نزد حضرت شرفیاب شدم و دیدم [[امام هادی]] {{ع}} با [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} و جناب [[حکیمه خاتون]] [[خواهر]] خود در پشت پرده سخن می‌‌گوید. نشستم، حضرت به من فرمود: ای [[بشر]]! تو از [[فرزندان]] أنصار [[رسول خدا]] هستی و [[دوستی]] ما [[اهل بیت]] همیشه در میان شما بوده و از پدران‌تان به [[ارث]] رسیده است و شما جزو معتمدین ما [[اهل بیت]] هستید. هم اکنون می‌‌خواهم تو را به [[زیور]] فضیلتی آراسته کنم و تو را بدین ویژگی مشرف سازم که به واسطه انجام آن بر سایر [[شیعیان]] سبقت‌جویی. این رازی است که تو را از آن [[آگاه]] می‌‌کنم و تو را برای خریدن کنیزی می‌‌فرستم. سپس حضرت [[نامه]] لطیفی به خط و زبان رومی نوشت و آن را به مهر خود ممهور ساخت و کیسه‌ای زرد رنگ آورد که در آن دویست و بیست [[دینار]] بود و فرمود: این را بگیر و به [[بغداد]] برو و صبح فلان روز در کنار گذرگاه [[فرات]] برو. پس هنگامی که قایق [[اسیران]] نزدیک شد و [[اسیران]] را در معرض فروش قرار دادند، می‌‌بینی که گروهی از فرستادگان بنی‌العباس و برخی [[جوانان]] [[عرب]] برای خرید گرد آنان جمع می‌‌شوند. در آن هنگام تو باید تمام روز را از دور مراقب شخصی به نام [[عمر بن زید]] برده فروش باشی تا زمانی که یک کنیز را برای فروش بیاورد. آن کنیز چنین و چنان ویژگی‌هایی دارد و دو جامه حریر مرغوب بر تن کرده است و خود را از عرضه در بازار و دسترس خریداران بر کنار می‌‌دارد و در برابر تعرض و تفتیش و نگاه خریداران امتناع می‌‌ورزد و پارچه‌ای نازک به روی افکنده است. برده فروش او را کتک می‌‌زند و او با زبان رومی ناله سر می‌‌دهد، بدان که او از این هتک [[حرمت]] می‌‌نالد. برخی از خریداران می‌‌خواهند او را به سیصد [[دینار]] بخرد زیرا [[عفت]] و حیای او را دیده‌اند. آن کنیز بدان‌ها با زبان [[عربی]] می‌‌گوید: اگر تو [[ملک]] [[سلیمان]] و تاج و تخت او را داشته و به خریداری من بیایی، من هیچ رغبتی در تو نخواهم داشت، بیهوده [[مال]] خود را بر [[باد]] مده! برده فروش می‌‌گوید: چاره چیست؟ به هر حال باید تو را بفروشم. آن کنیز می‌‌گوید: چرا اینقدر [[عجله]] می‌‌کنی، من باید یک خریداری را [[انتخاب]] کنم که دلم نزد او آرام گیرد و بر [[ایمان]] و [[امانت]] او [[اعتماد]] کنم. در این لحظه تو برخیز و به نزد "عمر بن یزید" برده فروش برو و به او بگو: من نامه‌ای به همراه دارم که یکی از اشراف به [[لطافت]] و زبان و خط رومی نوشته است و در آن [[بخشش]] و وقار و [[بزرگواری]] و [[سخاوت]] خود را بیان داشته است، این [[نامه]] را به او بده تا در آن از [[اخلاق]] [[صاحب]] خود [[آگاه]] شود و اگر به سوی او مایل گشت و [[رضایت]] داد، من [[وکیل]] ایشان هستم که این کنیز را از تو خریداری کنم.  


"عمر بن یزید" آن دینارها را گرفت و کنیز را به ما تحویل داد و آن کنیز خوشحال و خندان گشت. من آن کنیز را به [[بغداد]] آوردم و در اتاقی که از پیش برای او مهیا کرده بودم بردم، به محض وارد شدن به اتاق [[نامه]] [[امام]]{{ع}} را از جامه خود بیرون آورد و می‌‌بوسید بر صورت خود می‌‌نهاد و بر دیدگان خود قرار می‌‌داد و آن را بر [[بدن]] خود می‌‌کشید. من شگفت زده شدم و گفتم: آیا نامه‌ای را می‌‌بوسی که نویسنده آن را نمی‌شناسی؟! آن کنیز پاسخ داد: ای درمانده‌ای که از [[جایگاه]] [[فرزندان پیامبر]] معرفتی اندک داری! گوش فرا دار و [[دل]] بسپار که چه می‌‌گویم: من "[[ملیکه]]" دختر "یشوعا" هستم که پدرم [[فرزند]] [[قیصر]] و [[پادشاه روم]] است و مادرم از [[فرزندان]] [[حواریون]] [[عیسی بن مریم]] است و [[نسب]] او به [[شمعون]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]]{{ع}} می‌‌رسد. من ماجرایی بسیار شگفت دارم. که تو بازگو خواهم کرد. من سیزده سال داشتم و پدر بزرگ من، [[پادشاه روم]] می‌‌خواست مرا به [[عقد]] پسر برادرش درآورد. برای همین منظور سیصد نفر از [[خاندان]] [[حواریون]] و قسیسین و [[راهبان]] و هفتصد نفر از بزرگان و اشراف و چهار هزار نفر از امرای لشکری و کشوری جمع کرد و از قصر خود تختی را که به انواع جواهرات آراسته بود در حیاط کاخ حاضر ساخته و بر [[چهل]] پایه [[نصب]] نمود و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بر آن تخت فراز آمد. در آن هنگام صلیب‌ها در گرد او [[نصب]] شد و أسقف‌های [[مسیحی]] حلقه زدند و انجیل‌ها را گشودند، اما ناگهان صلیب‌ها از بلندی بر [[زمین]] سقوط کرد و پایه‌های تخت شکسته و واژگون شد و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بی‌هوش روی [[زمین]] افتاد. رنگ از چهره اسقف‌ها پرید و بدن‌شان به لرزه درآمد. بزرگ آن أسقف‌ها به پدر بزرگ من گفت: ای [[پادشاه]]، ما را از این پیشامد نامبارک و نحس معاف دار زیرا در این امر پایان [[کیش]] [[مسیحیت]] و زوال این [[پادشاهی]] خواهد بود. پدر بزرگ من که از دهشت این واقعه به [[سختی]] حیران شده بود، به أسقف‌ها گفت: پایه‌های تخت را دوباره بر پا دارید و صلیب‌ها را دوباره برافرازید و [[برادر]] دیگر این بدبخت منحوس را بیاورید تا این دختر را بدو تزویج کنم و نحوستِ [[برادر]] اول را به مبارکیِ [[برادر]] دوم دفع کنم. پس زمانی که [[دستور]] وی [[اجرا]] کردند، برای [[برادر]] دوم نیز حادثه‌ای مانند [[برادر]] دوم نیز حادثه‌ای مانند [[برادر]] اول روی داد و [[مردم]] متفرق شدند و پدربزرگ من اندوهناک به کاخ خود رفت و پرده‌ها را کشید. در آن شب من در [[خواب]] مشاهده کردم که [[حضرت مسیح]]{{ع}} با جناب [[شمعون]] و گروهی از [[حواریون]] در قصر پدربزرگ جمع شده‌اند و در مکانی که جدم آن تخت را نهاده بود، منبری قرار دادند که سر بر [[آسمان]] می‌‌سایید. آنگاه [[حضرت محمد]]{{صل}} با گروهی [[جوانان]] و [[فرزندان]] خود وارد شدند و [[حضرت مسیح]]{{ع}} به استقبال [[رسول خدا]] رفت و او را در آغوش گرفت. [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: ای [[روح الله]]! من آمده‌ام تا از [[وصی]] تو، [[شمعون]]، دخترش [[ملیکه]] را برای پسرم خواستگاری کنم و با دست مبارکش به حضرت [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} اشاره نمود، همان شخص که این [[نامه]] را نوشته است. سپس [[حضرت عیسی]]{{ع}} به [[شمعون]] نظر کرد و به ایشان فرمود: [[شرافت]] به سویت روی آورده است پس با [[رسول خدا]] پیوند [[خویشاوندی]] برقرار کن. [[شمعون]] گفت: من این وصلت را برقرار کردم و آنگاه [[حضرت محمد]]{{صل}} بر [[منبر]] بالا رفت. و مرا به [[ازدواج حضرت]] [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} که در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[فرزندان]] [[رسول خدا]] و [[حواریون حضرت عیسی]]{{ع}} نیز [[شاهد]] این [[عقد]] بودند.
[[بشر بن سلیمان]] می‌‌گوید: من تمام آنچه را که سرورم، حضرت [[ابوالحسن]] [[امام هادی]] {{ع}} درباره آن کنیز فرموده بود انجام دادم. زمانی که او نیز به آن [[نامه]] نگاه کرد، سخت [[گریه]] کرد و به "عمر بن یزید" برده فروش گفت: مرا به دارنده این [[نامه]] بفروش و سوگندهایی شدید یاد کرد که اگر چنین نکند، خود را هلاک خواهد کرد. من پیوسته با فروشنده درباره قیمت چانه‌زنی می‌‌کردم تا اینکه به همان مقدار دیناری که [[امام هادی]] {{ع}} در کیسه زرد به من داده بود [[راضی]] شد.


من از [[خواب]] بیدار شدم و رؤیای خود را برای [[پدر]] و پدربزرگم [[نقل]] نکردم زیرا می‌‌ترسیدم مرا بکشند. من پیوسته این راز را در سینه‌ام نگاه می‌‌داشتم و به آنان نمی‌گفتم. [[اشتیاق]] حضرت [[امام عسکری]]{{ع}} در سینه من افتاده بود و مرا از [[آب]] و [[غذا]] انداخته بود و مرا ضعیف و لاغر ساخته بود و مریضی شدیدی به جانم افتاده بود. پدربزرگ من تمام صلیبیان [[روم]] را حاضر کرد و مداوای مرا از آنان خواستار شد، اما هیچ کدام موفق نشدند. زمانی که پدربزرگم [[ناامید]] شد، به من گفت: ای [[نور]] دیده! آیا خواسته‌ای داری که در این [[دنیا]] برای تو برآورده سازم؟ گفتم: ای پدربزرگ، من همه درهای [[گشایش]] را به روی خود بسته می‌‌بینم، اگر تو بند از پای [[زندانیان]] [[مسلمان]] برداری، به [[شکنجه]] آنان پایان دهی و آنان را آزاد سازی، امیدوارم که [[حضرت مسیح]] و [[مریم]] [[مقدس]] به من شفا [[عنایت]] کند و مرا بهبود بخشد. هنگامی که پدربزرگم این خواسته مرا [[اجابت]] نمود، من هم مقداری اظهار بهبودی نمودم و کمی [[غذا]] خوردم و پدربزرگم از این بسیار خوشحال شد و اسرای [[مسلمان]] را اکرام نمود.
"عمر بن یزید" آن دینارها را گرفت و کنیز را به ما تحویل داد و آن کنیز خوشحال و خندان گشت. من آن کنیز را به [[بغداد]] آوردم و در اتاقی که از پیش برای او مهیا کرده بودم بردم، به محض وارد شدن به اتاق [[نامه]] [[امام]] {{ع}} را از جامه خود بیرون آورد و می‌‌بوسید بر صورت خود می‌‌نهاد و بر دیدگان خود قرار می‌‌داد و آن را بر [[بدن]] خود می‌‌کشید. من شگفت زده شدم و گفتم: آیا نامه‌ای را می‌‌بوسی که نویسنده آن را نمی‌شناسی؟! آن کنیز پاسخ داد: ای درمانده‌ای که از [[جایگاه]] [[فرزندان پیامبر]] معرفتی اندک داری! گوش فرا دار و [[دل]] بسپار که چه می‌‌گویم: من "[[ملیکه]]" دختر "یشوعا" هستم که پدرم [[فرزند]] [[قیصر]] و [[پادشاه روم]] است و مادرم از [[فرزندان]] [[حواریون]] [[عیسی بن مریم]] است و [[نسب]] او به [[شمعون]]، [[وصی]] [[حضرت عیسی]] {{ع}} می‌‌رسد. من ماجرایی بسیار شگفت دارم. که تو بازگو خواهم کرد. من سیزده سال داشتم و پدر بزرگ من، [[پادشاه روم]] می‌‌خواست مرا به [[عقد]] پسر برادرش درآورد. برای همین منظور سیصد نفر از [[خاندان]] [[حواریون]] و قسیسین و [[راهبان]] و هفتصد نفر از بزرگان و اشراف و چهار هزار نفر از امرای لشکری و کشوری جمع کرد و از قصر خود تختی را که به انواع جواهرات آراسته بود در حیاط کاخ حاضر ساخته و بر [[چهل]] پایه [[نصب]] نمود و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بر آن تخت فراز آمد. در آن هنگام صلیب‌ها در گرد او [[نصب]] شد و أسقف‌های [[مسیحی]] حلقه زدند و انجیل‌ها را گشودند، اما ناگهان صلیب‌ها از بلندی بر [[زمین]] سقوط کرد و پایه‌های تخت شکسته و واژگون شد و پسر [[برادر]] [[پادشاه]] بی‌هوش روی [[زمین]] افتاد. رنگ از چهره اسقف‌ها پرید و بدن‌شان به لرزه درآمد. بزرگ آن أسقف‌ها به پدر بزرگ من گفت: ای [[پادشاه]]، ما را از این پیشامد نامبارک و نحس معاف دار زیرا در این امر پایان [[کیش]] [[مسیحیت]] و زوال این [[پادشاهی]] خواهد بود. پدر بزرگ من که از دهشت این واقعه به [[سختی]] حیران شده بود، به أسقف‌ها گفت: پایه‌های تخت را دوباره بر پا دارید و صلیب‌ها را دوباره برافرازید و [[برادر]] دیگر این بدبخت منحوس را بیاورید تا این دختر را بدو تزویج کنم و نحوستِ [[برادر]] اول را به مبارکیِ [[برادر]] دوم دفع کنم. پس زمانی که [[دستور]] وی [[اجرا]] کردند، برای [[برادر]] دوم نیز حادثه‌ای مانند [[برادر]] دوم نیز حادثه‌ای مانند [[برادر]] اول روی داد و [[مردم]] متفرق شدند و پدربزرگ من اندوهناک به کاخ خود رفت و پرده‌ها را کشید. در آن شب من در [[خواب]] مشاهده کردم که [[حضرت مسیح]] {{ع}} با جناب [[شمعون]] و گروهی از [[حواریون]] در قصر پدربزرگ جمع شده‌اند و در مکانی که جدم آن تخت را نهاده بود، منبری قرار دادند که سر بر [[آسمان]] می‌‌سایید. آنگاه [[حضرت محمد]] {{صل}} با گروهی [[جوانان]] و [[فرزندان]] خود وارد شدند و [[حضرت مسیح]] {{ع}} به استقبال [[رسول خدا]] رفت و او را در آغوش گرفت. [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: ای [[روح الله]]! من آمده‌ام تا از [[وصی]] تو، [[شمعون]]، دخترش [[ملیکه]] را برای پسرم خواستگاری کنم و با دست مبارکش به حضرت [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} اشاره نمود، همان شخص که این [[نامه]] را نوشته است. سپس [[حضرت عیسی]] {{ع}} به [[شمعون]] نظر کرد و به ایشان فرمود: [[شرافت]] به سویت روی آورده است پس با [[رسول خدا]] پیوند [[خویشاوندی]] برقرار کن. [[شمعون]] گفت: من این وصلت را برقرار کردم و آنگاه [[حضرت محمد]] {{صل}} بر [[منبر]] بالا رفت. و مرا به [[ازدواج حضرت]] [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} که در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[فرزندان]] [[رسول خدا]] و [[حواریون حضرت عیسی]] {{ع}} نیز [[شاهد]] این [[عقد]] بودند.


پس از چهار شب دوباره [[خواب]] دیدم که سیدة النساء به [[دیدار]] من آمده است و [[حضرت مریم]]{{س}} و هزار حوریه بهشتی نیز همراه او بودند. [[حضرت مریم]]{{س}}به من گفت: این سرور [[زنان]] عالم است و مادر شوهر توست. من نیز دست به دامان او شدم و شکوه به درگاهش بردم که [[ابو محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} به [[دیدار]] من نمی‌آید. سرور [[زنان]] فرمود: بدان که فرزندم [[ابا محمد]] [[امام عسکری]]{{ع}} به [[زیارت]] تو نخواهد آمد زیرا تو به [[خداوند]] [[مشرک]] هستی و بر [[کیش]] [[نصرانیان]] هستی، در حالی که این [[خواهر]] من جناب [[مریم]]{{س}} است که از [[مذهب]] تو بیزاری می‌‌جوید. اگر خوشنودی خدای را می‌‌طلبی و در پی [[رضایت]] [[حضرت مسیح]] و [[حضرت مریم]]{{ع}} هستی و [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] را خواستاری، پس باید شهادتین را بر زبان جاری کنی و بگویی {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. وقتی من شهادتین را گفتم: سرور [[زنان]] مرا در آغوش گرفت و حالم [[نیکو]] گشت و به من فرمود: اکنون [[منتظر]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد.
من از [[خواب]] بیدار شدم و رؤیای خود را برای [[پدر]] و پدربزرگم [[نقل]] نکردم زیرا می‌‌ترسیدم مرا بکشند. من پیوسته این راز را در سینه‌ام نگاه می‌‌داشتم و به آنان نمی‌گفتم. [[اشتیاق]] حضرت [[امام عسکری]] {{ع}} در سینه من افتاده بود و مرا از [[آب]] و [[غذا]] انداخته بود و مرا ضعیف و لاغر ساخته بود و مریضی شدیدی به جانم افتاده بود. پدربزرگ من تمام صلیبیان [[روم]] را حاضر کرد و مداوای مرا از آنان خواستار شد، اما هیچ کدام موفق نشدند. زمانی که پدربزرگم [[ناامید]] شد، به من گفت: ای [[نور]] دیده! آیا خواسته‌ای داری که در این [[دنیا]] برای تو برآورده سازم؟ گفتم: ای پدربزرگ، من همه درهای [[گشایش]] را به روی خود بسته می‌‌بینم، اگر تو بند از پای [[زندانیان]] [[مسلمان]] برداری، به [[شکنجه]] آنان پایان دهی و آنان را آزاد سازی، امیدوارم که [[حضرت مسیح]] و [[مریم]] [[مقدس]] به من شفا [[عنایت]] کند و مرا بهبود بخشد. هنگامی که پدربزرگم این خواسته مرا [[اجابت]] نمود، من هم مقداری اظهار بهبودی نمودم و کمی [[غذا]] خوردم و پدربزرگم از این بسیار خوشحال شد و اسرای [[مسلمان]] را اکرام نمود.


من از [[خواب]] بیدار شدم مشتاقانه در [[انتظار]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]]{{ع}} بودم. فردا شب حضرت [[ابا محمد]]{{ع}} را در [[خواب]] دیدم و از [[فراق]] حضرت شکوه نمودم و گفتم: ای حبیب من، دلم را از [[محبت]] خود مالامال نمودی و سپس بر من جفا نمودی؟! حضرت پاسخ داد. بدان که این تأخیر من در آمدن فقط به خاطر این بود که [[مشرک]] بودی و از زمانی که تو [[اسلام]] [[اختیار]] نمودی، من هر شب به [[دیدار]] تو خواهم آمد، تا زمانی که [[خداوند]] این هجران را به وصال مبدل سازد و پس از آن شب، هیچ شبی نیست که ایشان به زیارتم نیامده باشد.
پس از چهار شب دوباره [[خواب]] دیدم که سیدة النساء به [[دیدار]] من آمده است و [[حضرت مریم]] {{س}} و هزار حوریه بهشتی نیز همراه او بودند. [[حضرت مریم]] {{س}}به من گفت: این سرور [[زنان]] عالم است و مادر شوهر توست. من نیز دست به دامان او شدم و شکوه به درگاهش بردم که [[ابو محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} به [[دیدار]] من نمی‌آید. سرور [[زنان]] فرمود: بدان که فرزندم [[ابا محمد]] [[امام عسکری]] {{ع}} به [[زیارت]] تو نخواهد آمد زیرا تو به [[خداوند]] [[مشرک]] هستی و بر [[کیش]] [[نصرانیان]] هستی، در حالی که این [[خواهر]] من جناب [[مریم]] {{س}} است که از [[مذهب]] تو بیزاری می‌‌جوید. اگر خوشنودی خدای را می‌‌طلبی و در پی [[رضایت]] [[حضرت مسیح]] و [[حضرت مریم]] {{ع}} هستی و [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] را خواستاری، پس باید شهادتین را بر زبان جاری کنی و بگویی {{متن حدیث| أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ}}. وقتی من شهادتین را گفتم: سرور [[زنان]] مرا در آغوش گرفت و حالم [[نیکو]] گشت و به من فرمود: اکنون [[منتظر]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] باش، من او را نزد تو خواهم فرستاد.


[[بشر]] می‌‌گوید از جناب [[نرجس خاتون]] پرسیدم: چگونه در میان [[اسیران]] قرار گرفتی؟ گفت: در یکی از شب‌ها حضرت [[ابو محمد]]{{ع}} به من خبر داد که پدربزرگ تو در فلان روز لشکری را برای [[جنگ]] [[مسلمانان]] خواهد فرستاد، تو نیز در [[لباس]] خدمه با برخی از کنیزان به طور ناشناس با آنان همراه شو. من نیز [[دستور]] حضرت را [[اجرا]] کردم و پیش قراولان [[لشکر]] [[مسلمانان]] آمدند و ما را [[اسیر]] کردند.
من از [[خواب]] بیدار شدم مشتاقانه در [[انتظار]] [[دیدار]] حضرت [[ابا محمد]] {{ع}} بودم. فردا شب حضرت [[ابا محمد]] {{ع}} را در [[خواب]] دیدم و از [[فراق]] حضرت شکوه نمودم و گفتم: ای حبیب من، دلم را از [[محبت]] خود مالامال نمودی و سپس بر من جفا نمودی؟! حضرت پاسخ داد. بدان که این تأخیر من در آمدن فقط به خاطر این بود که [[مشرک]] بودی و از زمانی که تو [[اسلام]] [[اختیار]] نمودی، من هر شب به [[دیدار]] تو خواهم آمد، تا زمانی که [[خداوند]] این هجران را به وصال مبدل سازد و پس از آن شب، هیچ شبی نیست که ایشان به زیارتم نیامده باشد.


اما هیچ کس متوجه نشد که من [[فرزند]] [[پادشاه]] هستم مگر اکنون که تو از این [[راز]] [[آگاه]] شدی، چون من خود به تو این سر را فاش کردم. آن مردی که من در سهم [[غنیمت]] او قرار داشتم نام مرا پرسید، اما من نام واقعی خود را نگفتم و گفتم نام من [[نرجس]]" است. [[بشر]] می‌‌گوید من تعجب کردم که او رومی است، اما [[عربی]] را به خوبی صحبت می‌‌کند، جناب [[نرجس خاتون]] گفت: چون جد من بسیار مشتاق بود که من [[آداب و رسوم]] را فرا گیرم، از این روی زنی مترجم را پیوسته نزد من می‌‌فرستاد و او هر صبح و [[شام]] می‌‌آمد و زبان [[عربی]] را به من می‌‌آموخت، تا اینکه زبانم به این سخن عادت کرد. [[بشر]] می‌‌گوید: زمانی که [[حضرت نرجس خاتون]] را به [[سامرا]] بردم، او را نزد [[امام هادی]]{{ع}} بردم و حضرت به او فرمود: آیا دیدی که [[خداوند]] چگونه [[اسلام]] را [[عزت]] بخشید و نصرانیت را [[خوار]] نمود، و [[اهل بیت]] [[رسول خدا]]{{صل}} را [[شرافت]] بخشید؟ [[حضرت نرجس خاتون]] عرضه داشت: من چگونه چیزی را که شما از آن آگاه‌ترید بیان کنم؟! حضرت فرمود: اکنون می‌‌خواهم تو را اکرام نمایم، می‌‌خواهم ده هزار درهم یا بشارتی که [[شرافت]] ابدی در آن است به تو بدهم، کدام یک را [[انتخاب]] می‌‌نمایی؟ [[نرجس خاتون]] گفت: البته که آن نوید پرشرف را به من بدهید! حضرت فرمود: پس [[بشارت]] ده به فرزندی که بر [[شرق]] و [[غرب]] [[دنیا]] [[سلطنت]] خواهد کرد و [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر می‌‌کند آن گونه که از [[ظلم و ستم]] پر شده است. [[حضرت نرجس]] عرض کرد: این [[فرزند]] از آنِ کیست؟ حضرت فرمود: از آن شخصی که [[رسول خدا]]{{صل}} در فلان شب تو را به [[عقد]] او در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[وصی]] او تو را به [[ازدواج]] او در آوردند. [[نرجس خاتون]] گفت: آیا از [[فرزند]] شما [[ابو محمد]] است؟ حضرت فرمود: آیا او را می‌‌شناسی؟ [[حضرت نرجس]] عرضه داشت: از آن شبی که به دست سرور [[زنان]] و مادر [[ابا محمد]] [[مسلمان]] شدم هیچ شبی نشده که او به [[زیارت]] من نیامده باشد.
[[بشر]] می‌‌گوید از جناب [[نرجس خاتون]] پرسیدم: چگونه در میان [[اسیران]] قرار گرفتی؟ گفت: در یکی از شب‌ها حضرت [[ابو محمد]] {{ع}} به من خبر داد که پدربزرگ تو در فلان روز لشکری را برای [[جنگ]] [[مسلمانان]] خواهد فرستاد، تو نیز در [[لباس]] خدمه با برخی از کنیزان به طور ناشناس با آنان همراه شو. من نیز [[دستور]] حضرت را [[اجرا]] کردم و پیش قراولان [[لشکر]] [[مسلمانان]] آمدند و ما را [[اسیر]] کردند.


آنگاه [[امام هادی]]{{ع}} به "[[کافور]]" فرمود: خواهرم [[حکیمه]] را نزد من بخوان. زمانی که جناب [[حکیمه خاتون]] وارد شد، حضرت به او فرمود: این همان [[نرجس خاتون]] است و [[حکیمه خاتون]] هم او را در آغوش کشید و بسیار از [[دیدار]] او [[خشنود]] شد. [[امام هادی]]{{ع}} به [[خواهر]] خود فرمود: ای دختر [[رسول خدا]]! او را به نزد خود ببر و [[واجبات]] [[دینی]] و [[احکام اسلام]] را به او بیاموز زیرا او [[همسر]] [[امام حسن عسکری]]{{ع}} خواهد بود و مادر [[حضرت قائم]]{{ع}}است<ref>کمال الدین، ص ۴۱۸.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳.</ref>
اما هیچ کس متوجه نشد که من [[فرزند]] [[پادشاه]] هستم مگر اکنون که تو از این [[راز]] [[آگاه]] شدی، چون من خود به تو این سر را فاش کردم. آن مردی که من در سهم [[غنیمت]] او قرار داشتم نام مرا پرسید، اما من نام واقعی خود را نگفتم و گفتم نام من [[نرجس]]" است. [[بشر]] می‌‌گوید من تعجب کردم که او رومی است، اما [[عربی]] را به خوبی صحبت می‌‌کند، جناب [[نرجس خاتون]] گفت: چون جد من بسیار مشتاق بود که من [[آداب و رسوم]] را فرا گیرم، از این روی زنی مترجم را پیوسته نزد من می‌‌فرستاد و او هر صبح و [[شام]] می‌‌آمد و زبان [[عربی]] را به من می‌‌آموخت، تا اینکه زبانم به این سخن عادت کرد. [[بشر]] می‌‌گوید: زمانی که [[حضرت نرجس خاتون]] را به [[سامرا]] بردم، او را نزد [[امام هادی]] {{ع}} بردم و حضرت به او فرمود: آیا دیدی که [[خداوند]] چگونه [[اسلام]] را [[عزت]] بخشید و نصرانیت را [[خوار]] نمود، و [[اهل بیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} را [[شرافت]] بخشید؟ [[حضرت نرجس خاتون]] عرضه داشت: من چگونه چیزی را که شما از آن آگاه‌ترید بیان کنم؟! حضرت فرمود: اکنون می‌‌خواهم تو را اکرام نمایم، می‌‌خواهم ده هزار درهم یا بشارتی که [[شرافت]] ابدی در آن است به تو بدهم، کدام یک را [[انتخاب]] می‌‌نمایی؟ [[نرجس خاتون]] گفت: البته که آن نوید پرشرف را به من بدهید! حضرت فرمود: پس [[بشارت]] ده به فرزندی که بر [[شرق]] و [[غرب]] [[دنیا]] [[سلطنت]] خواهد کرد و [[زمین]] را از [[عدل و داد]] پر می‌‌کند آن گونه که از [[ظلم و ستم]] پر شده است. [[حضرت نرجس]] عرض کرد: این [[فرزند]] از آنِ کیست؟ حضرت فرمود: از آن شخصی که [[رسول خدا]] {{صل}} در فلان شب تو را به [[عقد]] او در آورد و [[حضرت مسیح]] و [[وصی]] او تو را به [[ازدواج]] او در آوردند. [[نرجس خاتون]] گفت: آیا از [[فرزند]] شما [[ابو محمد]] است؟ حضرت فرمود: آیا او را می‌‌شناسی؟ [[حضرت نرجس]] عرضه داشت: از آن شبی که به دست سرور [[زنان]] و مادر [[ابا محمد]] [[مسلمان]] شدم هیچ شبی نشده که او به [[زیارت]] من نیامده باشد.


==نام‌های مادر امام زمان {{ع}}==
آنگاه [[امام هادی]] {{ع}} به "[[کافور]]" فرمود: خواهرم [[حکیمه]] را نزد من بخوان. زمانی که جناب [[حکیمه خاتون]] وارد شد، حضرت به او فرمود: این همان [[نرجس خاتون]] است و [[حکیمه خاتون]] هم او را در آغوش کشید و بسیار از [[دیدار]] او [[خشنود]] شد. [[امام هادی]] {{ع}} به [[خواهر]] خود فرمود: ای دختر [[رسول خدا]]! او را به نزد خود ببر و [[واجبات]] [[دینی]] و [[احکام اسلام]] را به او بیاموز زیرا او [[همسر]] [[امام حسن عسکری]] {{ع}} خواهد بود و مادر [[حضرت قائم]] {{ع}}است<ref>کمال الدین، ص ۴۱۸.</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳.</ref>
 
== نام‌های مادر [[امام زمان]]{{ع}} ==
برای جناب [[نرجس خاتون]]، غیر از [[ملیکه]] و [[نرجس]] نام‌های دیگر نیز ذکر کرده‌اند، از جمله "[[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[صیقل]]" یا [[صقیل]]، [[حدیثه]]، [[حکیمه]]، [[ملیکه]] و [[خمط]].<ref>نجم الثاقب: باب اول:</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳؛ [[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>
برای جناب [[نرجس خاتون]]، غیر از [[ملیکه]] و [[نرجس]] نام‌های دیگر نیز ذکر کرده‌اند، از جمله "[[سوسن]]، [[ریحانه]]، [[صیقل]]" یا [[صقیل]]، [[حدیثه]]، [[حکیمه]]، [[ملیکه]] و [[خمط]].<ref>نجم الثاقب: باب اول:</ref>.<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص ۵۲۹-۵۳۰-۵۳۱-۵۳۲-۵۳۳؛ [[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>


از دیدگاه برخی از پژوهشگران، سبب تعدد نام‏‌های آن بانو، علاقه و [[محبت]] فراوان مالک او به وی بوده است که باعث شده بود با [[بهترین]] اسم‏ها و زیباترین نام‌‏ها، او را صدا بزنند؛ از این‌‏رو تمام نام‌‏های آن بانو، از اسامی گل‏ها و شکوفه‌‏ها است؛ چون [[مردم]]، این نام‌‏های مختلف را شنیده بودند، می‌‏پنداشتند همه این‏ها نام‏‌های آن بانوی بزرگوار است.
از دیدگاه برخی از پژوهشگران، سبب تعدد نام‏‌های آن بانو، علاقه و [[محبت]] فراوان مالک او به وی بوده است که باعث شده بود با [[بهترین]] اسم‏ها و زیباترین نام‌‏ها، او را صدا بزنند؛ از این‌‏رو تمام نام‌‏های آن بانو، از اسامی گل‏ها و شکوفه‌‏ها است؛ چون [[مردم]]، این نام‌‏های مختلف را شنیده بودند، می‌‏پنداشتند همه این‏ها نام‏‌های آن بانوی بزرگوار است.


دیگر آنکه این بانوی گرامی، پس از اینکه وارد کانون [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} شد، خط مشی و مسیر دیگری ـ بر خلاف سایر کنیزان ـ داشت؛ زیرا او مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}}‏ بود. او، فشار و [[ظلم]] [[ستمگران]] و حکومت‌‏ها را می‌‏دید و می‌‏دانست مدتی باید در زندان به سر برد. او می‌‏دانست باید برای حفظ خود و [[فرزند]] گرامی‏اش، نقشه‌‏هایی بیندیشد، تا [[حاکمان]] وقت، ندانند [[صاحب]] کدام نام را باید زندانی کنند و حامل [[نور]] [[امام مهدی|مهدی]]{{ع}} کدام است. بر این اساس، هر روز نامی تازه‏ برای خود می‏‌نهاد و در [[خانواده]] [[امام]]{{ع}} او را به این نام‏‌ها می‏‌خواندند، تا [[دشمنان]] خیال کنند این نام‌‏های مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند همه مربوط به یک نفر است<ref>سید محمد صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و نگرشی به غیبت صغرا، ص ۲۰۴ و ۲۰۵</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>
دیگر آنکه این بانوی گرامی، پس از اینکه وارد کانون [[خانواده]] [[امام]] {{ع}} شد، خط مشی و مسیر دیگری ـ بر خلاف سایر کنیزان ـ داشت؛ زیرا او مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}‏ بود. او، فشار و [[ظلم]] [[ستمگران]] و حکومت‌‏ها را می‌‏دید و می‌‏دانست مدتی باید در زندان به سر برد. او می‌‏دانست باید برای حفظ خود و [[فرزند]] گرامی‏اش، نقشه‌‏هایی بیندیشد، تا [[حاکمان]] وقت، ندانند [[صاحب]] کدام نام را باید زندانی کنند و حامل [[نور]] [[امام مهدی|مهدی]] {{ع}} کدام است. بر این اساس، هر روز نامی تازه‏ برای خود می‏‌نهاد و در [[خانواده]] [[امام]] {{ع}} او را به این نام‏‌ها می‏‌خواندند، تا [[دشمنان]] خیال کنند این نام‌‏های مختلف، مربوط به چند نفر است و نفهمند همه مربوط به یک نفر است<ref>سید محمد صدر، پژوهشی در زندگی امام مهدی عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف و نگرشی به غیبت صغرا، ص ۲۰۴ و ۲۰۵</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>


مشهورترین نام مادر امام زمان {{ع}} "[[نرجس]]" و معروف‌ترین کنیه‌اش "[[ام محمد]]" است. هرکدام از نام‌های آن بانوی بزرگوار، بُعدی از شخصیت والای او را بیان می‌کند. [[نرجس]] نام گلی عطرآگین است. "خمط‍‌" نوعی درخت میوه است که [[قرآن]] نیز آن را به کار برده است<ref>سوره سبا، ۱۶.</ref>. "[[سوسن]]" نوعی گل خوشبو و معطر و پرفایده است که در کتاب‌های طب نیز آمده است. "[[صیقل]]" به مفهوم پدیده نورانی و پرجلوه و نرم است. به‌هرحال هیچ مانعی ندارد که یک [[زن]] باشخصیت، دارای نام‌های متعددی باشد و هرکدام از آن‌ها در مورد او به تناسب به کار رود. در مورد نرجس‌خاتون، چه بسا که این نام‌های متعدد، براساس [[مصالح]] [[سیاسی]] و اجتماعی بوده که برای ما ناشناخته مانده است<ref>[[سید محمد کاظم قزوینی|قزوینی، سید محمد کاظم]]، [[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۰۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۹۶.</ref>
مشهورترین نام مادر امام زمان {{ع}} "[[نرجس]]" و معروف‌ترین کنیه‌اش "[[ام محمد]]" است. هرکدام از نام‌های آن بانوی بزرگوار، بُعدی از شخصیت والای او را بیان می‌کند. [[نرجس]] نام گلی عطرآگین است. "خمط‍‌" نوعی درخت میوه است که [[قرآن]] نیز آن را به کار برده است<ref>سوره سبا، ۱۶.</ref>. "[[سوسن]]" نوعی گل خوشبو و معطر و پرفایده است که در کتاب‌های طب نیز آمده است. "[[صیقل]]" به مفهوم پدیده نورانی و پرجلوه و نرم است. به‌هرحال هیچ مانعی ندارد که یک [[زن]] باشخصیت، دارای نام‌های متعددی باشد و هرکدام از آن‌ها در مورد او به تناسب به کار رود. در مورد نرجس‌خاتون، چه بسا که این نام‌های متعدد، براساس [[مصالح]] [[سیاسی]] و اجتماعی بوده که برای ما ناشناخته مانده است<ref>[[سید محمد کاظم قزوینی|قزوینی، سید محمد کاظم]]، [[امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور (کتاب)|امام مهدی از تولد تا بعد از ظهور]]، ص۱۷۲.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۰۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونه‌ای|تونه‌ای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص۶۹۶.</ref>


== اختلاف اقول درباره مادر امام زمان {{ع}} ==
== اختلاف اقول درباره مادر امام زمان {{ع}} ==
[[روایات]] مربوط به مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}}‏ به چهار دسته تقسیم می‌شود:
[[روایات]] مربوط به مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}‏ به چهار دسته تقسیم می‌شود:
# روایاتی که آن بانوی بزرگوار را شاهزاده‌‏ای رومی معرفی کرده است؛
# روایاتی که آن بانوی بزرگ را [[تربیت]] ‏شده خانه [[حکیمه خاتون]] دانسته است؛
# روایتی که علاوه‏ بر [[تربیت]] وی، ولادت آن بانوی بزرگ را نیز در خانه [[حکیمه]] ذکر کرده است<ref> مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>؛
# روایاتی که مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}‏ را بانویی سیاه‌‏پوست دانسته است.


#روایاتی که آن بانوی بزرگوار را شاهزاده‌‏ای رومی معرفی کرده است؛
یکی از روایت‏‌های مشهور، حکایت از آن دارد که مادر [[امام مهدی]] {{ع}}، شاهزاده‏‌ای رومی است که [[اعجازگونه]] به بیت شریف [[امام عسکری]] {{ع}} راه یافته است.
#روایاتی که آن بانوی بزرگ را [[تربیت]] ‏شده خانه [[حکیمه خاتون]] دانسته است؛
#روایتی که علاوه‏ بر [[تربیت]] وی، ولادت آن بانوی بزرگ را نیز در خانه [[حکیمه]] ذکر کرده است<ref>  مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>؛
#روایاتی که مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}}‏ را بانویی سیاه‌‏پوست دانسته است.


یکی از روایت‏‌های مشهور، حکایت از آن دارد که مادر [[امام مهدی]]{{ع}}، شاهزاده‏‌ای رومی است که [[اعجازگونه]] به بیت شریف [[امام عسکری]]{{ع}} راه یافته است.
[[شیخ صدوق]] در داستان مفصلی، حکایت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}} را [[نقل]] کرده است<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۱، ح ۱</ref>.


[[شیخ صدوق]] در داستان مفصلی، حکایت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} را [[نقل]] کرده است<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۱، ح ۱</ref>.
'''[[روایات]] دسته اول:‏''' این [[روایت]]، نخست از طریق [[شیخ صدوق]]، در کتاب "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" [[نقل]] شده است. آن‏گاه [[محمد بن جریر طبری]] آن را با سندی متفاوت، در کتاب "دلائل الامامة"<ref> محمد بن جریر طبری، دلائل الامامة، ص ۲۶۲</ref> آورده و [[شیخ طوسی]]" در کتاب "[[الغیبة]]" به [[نقل]] آن پرداخته است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۰۸، ح ۱۷۸</ref>. وی، [[روایت]] را درست مانند [[روایت]] "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" آورده است؛ امّا [[سند]] وی با [[سند]] کتاب [[کمال الدین]] متفاوت است.


'''[[روایات]] دسته اول:‏''' این [[روایت]]، نخست از طریق [[شیخ صدوق]]، در کتاب "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" [[نقل]] شده است. آن‏گاه [[محمد بن جریر طبری]] آن را با سندی متفاوت، در کتاب "دلائل الامامة"<ref> محمد بن جریر طبری، دلائل الامامة، ص ۲۶۲</ref> آورده و [[شیخ طوسی]]" در کتاب "[[الغیبة]]" به [[نقل]] آن پرداخته است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۰۸، ح ۱۷۸</ref>. وی، [[روایت]] را درست مانند [[روایت]] "[[کمال الدین و تمام النعمة]]" آورده است؛ امّا [[سند]] وی با [[سند]] کتاب [[کمال الدین]] متفاوت است.
[[فتّال نیشابوری]]، [[ابن شهرآشوب]]<ref>ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص۴۴۰.</ref>، [[عبد الکریم نیلی‏]]<ref>عبد الکریم نیلی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۰۵.</ref> و از متأخران [[صاحب]] "إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات" از کسانی هستند که این حکایت را [[نقل]] کرده‏‌اند. [[علامه مجلسی]] نیز حکایت را، یک‏جا از [[کتاب الغیبة]] و در جای دیگر، از [[کمال الدین و تمام النعمة]] [[نقل]] کرده است<ref> محمّد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶</ref>.


[[فتّال نیشابوری]]، [[ابن شهرآشوب]]<ref>ابن شهرآشوب، المناقب، ج ۴، ص۴۴۰.</ref>، [[عبد الکریم نیلی‏]]<ref>عبد الکریم نیلی، منتخب الانوار المضیئة، ص ۱۰۵.</ref> و از متأخران [[صاحب]] "إثبات الهداة فی النصوص و المعجزات" از کسانی هستند که این حکایت را [[نقل]] کرده‏‌اند. [[علامه مجلسی]] نیز حکایت را، یک‏جا از [[کتاب الغیبة]] و در جای دیگر، از [[کمال الدین و تمام النعمة]] [[نقل]] کرده است<ref>  محمّد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۶</ref>.
برخی گفته‏‌اند: این حکایت پس از سال ۲۴۲ ق اتّفاق افتاده است؛ در حالی که از سال ۲۴۲ ق به بعد، [[جنگ]] مهمّی میان [[مسلمانان]] و [[رومیان]]، رخ نداده است تا [[نرجس خاتون]] اسیر [[مسلمانان]] شوند<ref> جاسم حسین، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ۱۱۵</ref>. در پاسخ گفته شده: در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگ‏هایی میان آنان رخ داده است که در بسیاری از کتاب‏‌های تاریخی، می‌‏توان نمونه‏‌هایی از این درگیری‌‏ها را یافت<ref>ر. ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۲۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۷، ص ۸۰، ۸۱، ۸۵، ۹۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۰، ص ۳۲۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۷؛ همچنین در مقدمه کتاب مهدی موعود {{ع}}، ص ۱۵۲ مطلب مستندی در رد کسانی که جنگ در آن دوران را منتفی دانسته‌‏اند، آورده است</ref>.


برخی گفته‏‌اند: این حکایت پس از سال ۲۴۲ ق اتّفاق افتاده است؛ در حالی که از سال ۲۴۲ ق به بعد، [[جنگ]] مهمّی میان [[مسلمانان]] و [[رومیان]]، رخ نداده است تا [[نرجس خاتون]] اسیر [[مسلمانان]] شوند<ref>  جاسم حسین، تاریخ سیاسی امام دوازدهم، ص ۱۱۵</ref>. در پاسخ گفته شده: در این دوران و پس از آن، درگیری و جنگ‏هایی میان آنان رخ داده است که در بسیاری از کتاب‏‌های تاریخی، می‌‏توان نمونه‏‌هایی از این درگیری‌‏ها را یافت<ref>ر. ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج ۹، ص ۲۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۷، ص ۸۰، ۸۱، ۸۵، ۹۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۱۰، ص ۳۲۳، ۳۴۳، ۳۴۵، ۳۴۷؛ همچنین در مقدمه کتاب مهدی موعود{{ع}}، ص ۱۵۲ مطلب مستندی در رد کسانی که جنگ در آن دوران را منتفی دانسته‌‏اند، آورده است</ref>.
'''[[روایات]] دسته دوم‏:''' در بعضی از احادیث ـ بدون اشاره به سرگذشت آن بانوی بزرگوار ـ فقط به [[تربیت]] وی در بیت شریف [[حکیمه]] دختر [[امام جواد]] {{ع}} اشاره شده است<ref> [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۲، ح ۲</ref>. عموم [[روایات]] این دسته، با [[احادیث]] دسته نخست منافاتی ندارد؛ زیرا می‌‏توان [[روایات]] مربوط به [[نرجس خاتون]] را پس از ورود او به خانه آن بانوی بزرگ دانست.


'''[[روایات]] دسته دوم‏:''' در بعضی از احادیث ـ بدون اشاره به سرگذشت آن بانوی بزرگوار ـ فقط به [[تربیت]] وی در بیت شریف [[حکیمه]] دختر [[امام جواد]]{{ع}} اشاره شده است<ref>  [[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، باب ۴۲، ح ۲</ref>. عموم [[روایات]] این دسته، با [[احادیث]] دسته نخست منافاتی ندارد؛ زیرا می‌‏توان [[روایات]] مربوط به [[نرجس خاتون]] را پس از ورود او به خانه آن بانوی بزرگ دانست.
'''[[روایت]] دسته سوم‏:''' [[مسعودی]] در "اثبات الوصیة" پس از [[نقل]] [[روایت]] پیشین، افزوده است: [[نرجس خاتون]]، علاوه بر اینکه در بیت شریف عمه [[امام عسکری]] {{ع}} [[تربیت]] یافته بود؛ در همان بیت شریف نیز به [[دنیا]] آمده بود<ref> مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>. [[شیخ طوسی]] این [[روایت]] را بدون‏ جمله {{عربی|" ولدت فی بیتها‏‏"}}، [[نقل]] کرده است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۴۴</ref>.
 
'''[[روایت]] دسته سوم‏:''' [[مسعودی]] در "اثبات الوصیة" پس از [[نقل]] [[روایت]] پیشین، افزوده است: [[نرجس خاتون]]، علاوه بر اینکه در بیت شریف عمه [[امام عسکری]]{{ع}} [[تربیت]] یافته بود؛ در همان بیت شریف نیز به [[دنیا]] آمده بود<ref> مسعودی، اثبات الوصیة، ص ۲۷۲</ref>. [[شیخ طوسی]] این [[روایت]] را بدون‏ جمله {{عربی|" ولدت فی بیتها‏‏"}}، [[نقل]] کرده است<ref>[[شیخ طوسی]]، کتاب الغیبة، ص ۲۴۴</ref>.


در سه دسته [[روایت]] یاد شده، چند مطلب [[مورد اتفاق]] است:
در سه دسته [[روایت]] یاد شده، چند مطلب [[مورد اتفاق]] است:
 
# آن بانوی شریف، کنیز بوده است؛
#آن بانوی شریف، کنیز بوده است؛
# او در خانه [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام جواد]] {{ع}} بوده است؛
#او در خانه [[حکیمه خاتون]]، دختر [[امام جواد]]{{ع}} بوده است؛
# [[حکیمه خاتون]] در موضوع [[ازدواج]] [[امام عسکری]] {{ع}}، از این کنیز سخن به میان آورده است.
# [[حکیمه خاتون]] در موضوع [[ازدواج]] [[امام عسکری]]{{ع}}، از این کنیز سخن به میان آورده است.


'''[[روایات]] دسته چهارم‏:''' در این دسته ـ بر خلاف [[روایات]] پیشین ـ سخن از کنیزی سیاه‏پوست به میان آمده است و عده‏‌ای نیز با [[تمسک]] به این [[روایات]]، خواسته‏‌اند دیدگاه مشهور را خدشه‌‏دار سازند.
'''[[روایات]] دسته چهارم‏:''' در این دسته ـ بر خلاف [[روایات]] پیشین ـ سخن از کنیزی سیاه‏پوست به میان آمده است و عده‏‌ای نیز با [[تمسک]] به این [[روایات]]، خواسته‏‌اند دیدگاه مشهور را خدشه‌‏دار سازند.


طرفداران این دیدگاه به [[روایت]] زیر از [[کناسی]]<ref>قابل‏ توجه این‏که این روایت در غیبت نعمانی از یزید کناسی و در کمال الدین و تمام النعمة از ضریس کناسی نقل شده است</ref> استناد کرده‏‌اند. او می‏‌گوید: از [[امام باقر]]{{ع}} شنیدم که فرمود: همانا در [[صاحب]] این امر، سنّتی از [[حضرت یوسف|یوسف]]{{ع}} است و آن اینکه او [[فرزند]] کنیزی سیاه است. [[خداوند]] سبحانه و تعالی امرش را در یک شب [[اصلاح]] می‌‏فرماید<ref>ر. ک: نعمانی، الغیبة، ص ۱۶۳؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۲۹، باب ۳۲، ح ۱۲</ref>.  
طرفداران این دیدگاه به [[روایت]] زیر از [[کناسی]]<ref>قابل‏ توجه این‏که این روایت در غیبت نعمانی از یزید کناسی و در کمال الدین و تمام النعمة از ضریس کناسی نقل شده است</ref> استناد کرده‏‌اند. او می‏‌گوید: از [[امام باقر]] {{ع}} شنیدم که فرمود: همانا در [[صاحب]] این امر، سنّتی از [[حضرت یوسف|یوسف]] {{ع}} است و آن اینکه او [[فرزند]] کنیزی سیاه است. [[خداوند]] سبحانه و تعالی امرش را در یک شب [[اصلاح]] می‌‏فرماید<ref>ر. ک: نعمانی، الغیبة، ص ۱۶۳؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۲۹، باب ۳۲، ح ۱۲</ref>.  


[[علامه مجلسی]] با بیان اینکه این [[روایت]]، با بسیاری از [[روایات]] درباره مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}}‏ [[مخالفت]] دارد<ref>گفتنی است روایات فراوانی از سوی مدعیان مهدویّت و طرفداران آن‏ها در طول تاریخ، جعل شده و به امامان معصوم علیهم السّلام نسبت داده شده است</ref>؛ راه حل را این دانسته است که مقصود از [[روایت]]، می‏‌تواند مادر با واسطه یا مربی آن حضرت باشد<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۱۹، باب ۱۳</ref>.
[[علامه مجلسی]] با بیان اینکه این [[روایت]]، با بسیاری از [[روایات]] درباره مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}‏ [[مخالفت]] دارد<ref>گفتنی است روایات فراوانی از سوی مدعیان مهدویّت و طرفداران آن‏ها در طول تاریخ، جعل شده و به امامان معصوم علیهم السّلام نسبت داده شده است</ref>؛ راه حل را این دانسته است که مقصود از [[روایت]]، می‏‌تواند مادر با واسطه یا مربی آن حضرت باشد<ref>محمد باقر مجلسی، بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۲۱۹، باب ۱۳</ref>.


در منابع معتبر، به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}}‏ پس از ولادت آن حضرت هیچ اشاره‌‏ای نشده است. البته سخنی که در این باره [[نقل]] شده این است که: [[ابو علی خزیزرانی]]، کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]]{{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]]، خانه [[امام]] را [[غارت]] کرد؛ وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] [[ازدواج]] کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] می‏‌گوید: او گفته است در ولادت [[سید]] حاضر بود و مادر او [[صقیل]] نام داشت. [[امام حسن‏ عسکری]]{{ع}} [[صقیل]] را از آنچه بر سر خاندانش می‌‏آید، [[آگاه]] کرد و او از [[امام]] خواست از [[خدای تعالی]] بخواهد [[مرگ]] وی را پیش از آن برساند. او در حیات [[امام حسن عسکری]]{{ع}} درگذشت و بر سر [[قبر]] وی لوحی است که بر آن نوشته‌‏اند: این، [[قبر]] مادر [[محمد]] است<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>
در منابع معتبر، به سرگذشت مادر [[امام مهدی|حضرت مهدی]] {{ع}}‏ پس از ولادت آن حضرت هیچ اشاره‌‏ای نشده است. البته سخنی که در این باره [[نقل]] شده این است که: [[ابو علی خزیزرانی]]، کنیزی داشت که او را به [[امام حسن عسکری]] {{ع}} اهدا کرد و چون [[جعفر کذاب]]، خانه [[امام]] را [[غارت]] کرد؛ وی از دست [[جعفر کذاب]] گریخت و با [[ابو علی خزیزرانی]] [[ازدواج]] کرد. [[ابو علی خزیزرانی]] می‏‌گوید: او گفته است در ولادت [[سید]] حاضر بود و مادر او [[صقیل]] نام داشت. [[امام حسن‏ عسکری]] {{ع}} [[صقیل]] را از آنچه بر سر خاندانش می‌‏آید، [[آگاه]] کرد و او از [[امام]] خواست از [[خدای تعالی]] بخواهد [[مرگ]] وی را پیش از آن برساند. او در حیات [[امام حسن عسکری]] {{ع}} درگذشت و بر سر [[قبر]] وی لوحی است که بر آن نوشته‌‏اند: این، [[قبر]] مادر [[محمد]] است<ref>[[شیخ صدوق]]، [[کمال الدین و تمام النعمة (کتاب)|کمال الدین و تمام النعمة]]، ج۲، ص ۴۳۱، ح ۷.</ref>.<ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگ‌نامه مهدویت (کتاب)|فرهنگ‌نامه مهدویت]]، ص ۳۷۱ - ۳۷۵.</ref>


==پرسش مستقیم==
== پرسش مستقیم ==
{{پرسش وابسته}}
{{پرسش وابسته}}
* [[نام مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)]]
* [[نام مادر امام مهدی چیست؟ (پرسش)]]
{{پایان پرسش وابسته}}
{{پایان پرسش وابسته}}


== پرسش‌های وابسته ==
{{پرسمان خاندان و نیاکان امام مهدی}}
{{پرسمان خاندان و نیاکان امام مهدی}}
== جستارهای وابسته ==
{{:فرهنگنامه مهدویت (نمایه)}}


== منابع ==
== منابع ==
خط ۹۴: خط ۸۵:
== پانویس ==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}
{{اصلی رده|مادر امام مهدی}}
 


[[رده:امام مهدی]]
[[رده:امام مهدی]]
[[رده:مدخل موعودنامه]]
[[رده:مدخل موعودنامه]]
۱۱۵٬۱۸۴

ویرایش