بدون خلاصۀ ویرایش
(←منابع) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
== | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ابومسلم خراسانی در تاریخ اسلامی]] | پرسش مرتبط = }} | ||
==منابع== | '''ابومسلم خراسانی''' فردی است که علیه [[بنی امیه]] [[قیام]] کرد و [[مردم]] را به [[بیعت]] با [[ابراهيم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب]] ملقب به "[[ابراهیم امام]]" فراخواند. ابومسلم [[اعتقاد]] داشت که پس از [[امیرمؤمنان]] {{ع}}، [[محمد حنفيه]] [[جانشین]] آن حضرت است، پس از وی فرزندش، سپس [[محمد بن علی بن عبد الله بن عباس]] و پس از او [[ابراهیم امام]]. | ||
== آشنایی اجمالی == | |||
در ایام [[مروان]]، [[عبدالرحمن بن محمد مروزی]] معروف به «ابومسلم خراسانی» علیه [[بنی امیه]] [[قیام]] کرد و [[مردم]] را به [[بیعت]] با [[ابراهيم بن محمد بن علی بن عبد الله بن عباس بن عبد المطلب]] ملقب به «[[ابراهیم امام]]» فراخواند. ابومسلم چنین [[اعتقاد]] داشت که پس از [[امام علی|امیرمؤمنان]] {{ع}}، [[محمد حنفيه]] [[جانشین]] آن حضرت است، پس از وی فرزندش، سپس [[محمد بن علی بن عبد الله بن عباس]] و پس از او فرزندش [[ابراهیم امام]]<ref> شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص </ref>. | |||
== دعوت برای ابراهیم امام == | |||
{{همچنین|ابراهیم امام}} | |||
«ابراهیم امام» ابومسلم خراسانی را "[[امین آل محمد]]" خواند، [[پرچم]] را به دستش داد و [[شمشیر]] به کمرش بست. ابومسلم از سال ۱۲۸ قمری به [[تبلیغ]] علیه [[بنی امیه]] پرداخت و توانست با کشتن بیش از ششصد هزار نفر، [[ابوالعباس سفاح]] را در سال ۱۳۲هجری قمری به [[خلافت]] برساند. [[سفاح]] در سال ۱۳۶ قمری در گذشت و [[منصور]] به [[خلافت]] رسید. [[هلاکت]] ابومسلم، بخشی از کردار این [[خلیفه]] به شمار میآید. [[ابن خلکان]] میگوید: ابومسلم در [[خراسان]] [[مردم]] را به [[بیعت]] با [[ابراهیم امام]] که برادر [[سفاح]] بود، [[دعوت]] می کرد، ولی [[مروان بن محمد]]، آخرین خليفه [[بنی امیه]]، [[ابراهیم امام]] را در [[حرّان]] به [[قتل]] رساند. ابراهيم [[وصیت]] کرد [[حکومت]] به برادرش [[سفاح]] برسد<ref>وفیات الاعیان، ج ۳، ص ۱۹۴ و عالی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳ ص۲۳۹-۲۴۴.</ref>. | |||
== ادعای مهدویت == | |||
{{همچنین|ادعای مهدویت}} | |||
گروهی چنان [[باور]] دارند که ابومسلم ادعای [[مهدویت]] داشت<ref> احمد سروش، مدعیان [[مهدویت]]، ص ۲۵</ref>. برخی نیز معتقدند، پیروانش مانند «[[سنباد]]»، ابومسلم را [[مهدی موعود]] خواندند. ابومسلم در نخستین روز [[حکومت منصور]] کشته شد. وقتی خبر [[مرگ]] وی به [[خراسان]] رسید، پیروانش که«خرِّمیه» یا «[[مسلمیه]]» خوانده می شدند و طرفدار [[امامت]] ابومسلم بودند، پرآکنده گشتند. گروهی ابومسلم را زنده و همان [[مهدی موعود]] خواندند که روزی [[ظهور]] می کند و [[جهان]] را پر از [[عدل]] می کند. جمعی نیز مرگش را پذیرفته، [[فاطمه]] دخترش را [[امام]] خواندند و «فاطمیه» خوانده شدند<ref> علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۹۱ - ۲۹۴. برای آگاهی فزون تر در این باره ر. ک: همو، مروج الذهب، ج ۲، ص ۴۶۷ - ۴۷۱؛ حر عاملی، وسائل ال[[شیعه]]، ج ۹، ص ۵۰۲؛ احمد بن داوود دینوری، اخبار الطوال، ص ۴۲۱؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۳، ص ۱۲۲ و شیخ عباس قمی، تتمة المنتهى، ص ۱۵۷</ref>. | |||
== واقعه بعد از ابراهیم امام == | |||
در سال ۱۳۲ هجری قمری [[ابوالعباس سفاح]] وارد [[کوفه]] شد. در این هنگام [[ابوسلمه حفص بن سلیمان]] که در دل به آل [[ابوطالب]] [[ایمان]] داشت، از [[شهادت]] [[ابراهیم امام]] [[آگاه]] گشت. او سرانجام به وسیله [[محمد بن عبدالرحمن بن اسلم]]، دو [[نامه]] با یک مضمون نزد [[امام صادق]] {{ع}} و [[عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب]] فرستاد. ابوسلمه در این [[نامه]] از [[امام]] خواسته بود [[مردم]]، به ویژه ساکنان [[خراسان]] را به [[بیعت]] با خویش فراخواند. وقتی [[محمد بن عبدالرحمن]] [[خدمت]] [[امام]] {{ع}} رسید، گفت: من [[نماینده]] ابوسلمهام. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "[[ابوسلمه]] را با من چه کار؟ او پیرو دیگران است". [[محمد بن عبدالرحمن]] گفت: من تنها [[پیام]] آورم. [[نامه]] را [[پاسخ]] دهید. [[امام]] {{ع}} [[نامه]] ابوسلمه را در [[آتش]] افکند و فرمود: "آنچه دیدی [[پاسخ]] [[نامه]] است". سپس حضرت شعری بدین مضمون خواند: "ابو سلمه آتشی افروخت که دیگران از آن بهره میبرند". [[محمد بن عبد الرحمن]] [[نامه]] دیگر ابوسلمه را نزد [[عبد الله بن حسن]] برد. او [[نامه]] را خواند و بسیار شاد شد و آن را بوسید. آنگاه [[خدمت]] [[امام صادق]] {{ع}} رسید. [[امام]] پرسید: دیگر چه خبر است؟ [[عبدالله]] [[نامه]] را نمایاند و گفت: [[شیعیان]] ما در [[خراسان]] به ابوسلمه گرویده اند و او آنان را به من ارجاع داده است. [[امام]] فرمود: تو در [[خراسان]] [[شیعه]] داری؟ تو ابومسلم را به [[خراسان]] فرستادی؟ آیا آنان را که از [[خراسان]] به [[عراق]] آمده اند، میشناسی یا سبب آمدنشان بودهای؟ [[عبد الله]] از این سخن ناخشنود شد و گفت: اینان میخواهند با فرزندم [[محمد]]، که [[مهدی این امت]] است، [[بیعت]] کنند. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، او مهدی این امت نیست و اگر [[قیام]] کند، به زودی کشته میشود. [[عبدالله]] جسارت کرد و گفت: این گفتارت در [[حسادت]] ریشه دارد. [[امام]] فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]، سخنی جز [[نصیحت]] و خیرخواهی بر زبان نمیرانم. مانند این [[نامه]] برای من نیز فرستاده شد، آن را سوزاندم. [[عبد الله بن حسن]] با [[ناراحتی]] از خانه [[امام]] {{ع}} بیرون رفت، ولی آنچه [[امام]] {{ع}} فرموده بود، تحقق یافت<ref>علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۳، ص ۲۵۴؛ ابن خلکان، وفیات الاعیان، ج ۲، ص ۱۹۶ و ابن خلدون، مقدمة ابن خلدون، ص ۲۵۰.</ref><ref>[[احمد عابدی|عابدی، احمد]]؛ [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|مدعیان و منکران بابیت و مهدویت]]، ص ۴۱۴ - ۴۲۶.</ref> | |||
== پایان زندگی == | |||
[[قدرت]] فراوان ابومسلم مایه [[نگرانی]] [[دستگاه خلافت عباسی]] شده بود. موقعیت و [[نفوذ]] [[سیاسی]] وی چنان بود که [[فرمانروایان]] و [[سرداران]] نظامی ناحیه شرقی [[خلافت]] را بیفرمان [[خلیفه]] تعیین میکرد و به نام خویش سکه میزد و خلیفه در [[عراق]] بدون دستور او هیچ کار مهمی انجام نمیداد<ref>زین الاخبار، ص۱۲۰؛ مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۳.</ref>. این مایه قدرت و [[شوکت]]، [[رشک]] و [[کینه]] [[عباسیان]]، خصوصاً [[منصور]] را برانگیخت و وقوع چند ماجرا [[آتش]] [[دشمنی]] میان آن دو را بیش از پیش برافروخت. | |||
# ماجرای [[ابن هبیره]]. [[یزید بن عمر بن هبیره]] آخرین [[کارگزار اموی]] در عراق بود. وی به [[شفاعت]] منصور و به شرط [[تسلیم]] واسط مورد [[بخشش]] [[سفاح]] قرار گرفت، ولی ابومسلم بیدرنگ نامهای به سفاح نوشت و خواستار [[اعدام]] او شد<ref>الوزراء والکتاب، ص۹۳.</ref>. سفاح برخلاف میل منصور و از [[بیم]] [[خشم]] ابومسلم و یارانش، ابن هُبیره را به بهانه آنکه شروط [[عفو]] را به جا نیاورده است، از میان برداشت<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۵۴؛ وفیاتالاعیان، ج۴، ص۲۰۶- ۲۰۹. </ref>. | |||
# [[کشمکش]] سیاسی در [[فارس]]. به دنبال قتل [[ابوسلمه]]، [[ابومسلم محمد بن اشعث خزاعی]] را به فارس فرستاده بود تا همه مأموران و [[والیان]] ابوسلمه را از میان بردارد و خود [[حکومت]] آن دیار را به دست گیرد. در این هنگام، [[عیسی بن علی]] که از جانب سفاح [[ولایت]] فارس یافته بود از راه رسید؛ اما [[محمد بن اشعث]] از پذیرش او سر باز زد و عیسی را به [[مرگ]] [[تهدید]] کرد و گفت که ابومسلم به او [[فرمان]] داده است تا هر کس را که بدون دستور وی مدعی [[فرمانروایی]] فارس گردد به قتل رساند. مسلّماً [[تحمل]] این موضوع برای عباسیان دردناک بود و خشم آنان را بیش از پیش بر [[ضد]] [[ابو مسلم]] برانگیخت. | |||
# ماجرای [[زیاد بن صالح]]. پیش از این درباره [[شورش]] و [[توطئه]] او که به تحریک سفاح بر ضد ابومسلم در جریان بود سخن گفتیم. | |||
و به دنبال [[رفتار]] [[منصور]] با ابومسلم در قضیه [[سرکوب]] [[شورش عبدالله بن علی]] و فرستادن گروهی برای نگه داشتن حساب [[غنایم]] [[جنگ]]، ابومسلم با [[خشم]] بسیار آهنگ [[خراسان]] کرد. [[خلیفه]] برای بازداشتن ابومسلم از رفتن به خراسان کوشید که وی را با پیشنهاد [[پذیرش حکومت]] [[شام]] و [[مصر]] بفریبد؛ اما ابومسلم که میدانست تنها پایگاه [[استوار]] او خراسان است، از [[پذیرفتن]] آن سر باز زد<ref>الکامل، ج۴، ص۳۸۱.</ref>. خلیفه این بار کوشید تا با فرستادن پیک و ارسال [[پیام]] [[وعد و وعید]] او را رام کند؛ همچنین [[یاران]] ابومسلم را واداشت تا به او [[نامه]] بنویسند و به [[دوستی]] با خویش دلگرمش کنند<ref>الکامل، ج۵، ص۴۷۱؛ الفخری، ص۱۶۹.</ref>. نیز بر آن شد تا با [[وعده]] [[حکومت]] خراسان و پرداخت رشوهای کلان، [[ابوداوود]] [[جانشین]] مورد [[اعتماد]] ابومسلم را وا دارد که راه خراسان را بر ابومسلم ببندد و او را به [[فرمانبرداری]] از خلیفه فرا خواند<ref>تاریخنامه طبری، ج۲، ص۱۰۸۵.</ref>. سرانجام ابومسلم فریفته وعدههای [[دروغین]] خلیفه و یارانش شد و از میانه راه به [[عراق]] بازگشت و به [[توطئه]] منصور در [[سال ۱۳۷ ق]]. به [[قتل]] رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۳۶۷- ۳۶۸؛ تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۶؛ کتاب تاریخ سنی ملوک الارض و الانبیاء، ص۱۴۰ و قس: انساب الاشراف که آن را در سال ۳۰۶ ق. دانسته است (ج ۳، ص۳۰۴).</ref> و بدین گونه مرد بزرگی که به گفته [[مأمون]]، [[تالی]] اردشیر و [[اسکندر]] بود<ref>مجمل التواریخ والقصص، ص۳۱۶.</ref> بر سر یک [[اشتباه]] نابود شد؛ زیرا به قول خودش [[اندیشه]] و [[رأی]] درست را در [[ری]] جا گذاشت<ref>{{عربی|تركت الرأي بالري}} ضربالمثل شده است.</ref>. | |||
ابومسلم نفوذی بسیار میان یارانش داشت و [[عباسیان]] از کشتن وی بیمناک بودند<ref>صدیقی، غلامحسین، جنبشهای دینی ایران در قرنهای دوم و سوم هجری، ص۲۵۵.</ref>؛ از اینرو پس از مرگش، وی را ابومجرم خواندند و کوشیدند تا او را خونخوار، [[بیرحم]]، [[ستمکار]]، [[خائن]] و بدنام معرفی نمایند. با وجود این، خلیفه به دلیل [[ترس]] از انتقامجویی [[لشکریان]] [[ابو مسلم]] که همراه وی به [[دارالخلافه]] آمده و هنوز [[چشم به راه]] او بودند، [[پاداش]] بسیاری به آنان داد<ref>الاخبار الطوال، ص۳۸۲.</ref>. گروهی از آن لشکریان که در برابر [[قتل]] سردارشان چارهای نداشتند، از گرفتن این حقالسکوت شرمسار شدند و زیر لب میگفتند: «[[رهبر]] خود را به درهم فروختیم»<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۸۷.</ref> و برخی دیگر که به ابومسلم [[وفادار]] بودند به [[فکر]] [[انتقام]] افتادند. آنچه گذشت در [[عراق]] بود، اما در [[خراسان]] قتل ابومسلم نارضاییها و شورشهای بسیاری پدید آورد<ref>بارتولد، ترکستاننامه، ج۲، ص۴۳۲.</ref>؛ زیرا ابومسلم در آنجا نه تنها [[رهبر سیاسی]] و سردار نظامی، بلکه پیشوای [[دینی]] تلقی میشد؛ به همین دلیل بود که [[عیسی بن علی]] پس از آنکه [[منصور]] ابومسلم را کشت، با [[شگفتی]] گفت: «او را کشتی! با سپاهیانش که او را چون [[پروردگار]] خود میدانند، چه میکنی؟<ref>الاخبار الطوال، ص۳۸۲.</ref>». از اینرو، [[قیامها]] و نهضتهایی که پس از [[مرگ]] وی به خونخواهیاش رخ داد، گاه [[صبغه]] دینی نیز داشت، چنان که راوندیان و بومسلمیه و سپیدجامگان در [[عقاید دینی]] خویش ابومسلم را [[امام]] خود میدانستند و بسیاری از [[ایرانیان]]، او را یگانه امام [[واقعی]] خویش میشمردند و مقامی شبیه به [[مهدویت]] و حتیالوهیت برایش قائل بودند<ref>الفرق بین الفرق، ص۲۴۲؛ فرق الشیعة، ص۴۱.</ref>. | |||
بیشتر [[یاران]] ابومسلم، روستاییان و [[مردم]] فرودستی بودند که برای کامیابی [[قیام]] [[عباسی]] [[کوشش]] بسیار کرده بودند و اکنون که رهبرشان [[قربانی]] [[کینه]] و [[آز]] خیانتکاران عباسی شده بود به قصد [[خونخواهی]] و با [[گرایش]] به [[افکار]] [[کفرآمیز]] و ملحدانه، دست به [[شورش]] میزدند. در واقع، نام و یاد ابومسلم به شعاری مبدل گردید که روستاییان ساده [[دل]] را پیرامون هر کس که آن را بر زبان میآورد جمع میکرد؛ چنان که کسانی چون [[اسحاق]] ترک، سنباد، مقنع و حتی بابک خرمدین برای نشر [[دعوت]] خویش از آن بهره گرفتند و حتی جنبشهای شعوبی با خاطره ابومسلم قرین شد. این مایه مهر و علاقه، نیرویی بود که همواره [[دستگاه خلافت عباسی]] را [[تهدید]] میکرد و چنان که بعدها معلوم گشت، این [[قیامها]] نقش بسزایی در [[تضعیف]] [[قدرت]] [[آل عباس]] ایفا کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۳۰.</ref>. | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:1404.jpg|22px]] [[احمد عابدی|عابدی، احمد]]، [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|'''مدعیان و منکران بابیت و مهدویت''']] | # [[پرونده:1404.jpg|22px]] [[احمد عابدی|عابدی، احمد]]، [[مدعیان و منکران بابیت و مهدویت (مقاله)|'''مدعیان و منکران بابیت و مهدویت''']] | ||
# [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] | |||
{{پایان منابع}} | {{پایان منابع}} | ||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
{{پرسمان مدعیان دروغین مهدویت}} | {{پرسمان مدعیان دروغین مهدویت}} |