←قاعدین در خدمت ناکثین
(صفحهای تازه حاوی «{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = قاعدین | عنوان مدخل = قاعدین | مداخل مرتبط = قاعدین در لغت - قاعدین در تاریخ اسلامی - قاعدین در فقه سیاسی | پرسش مرتبط = }} ==قاعدین در تاریخ== قاعدین در تاریخ زمینهساز پیروزی جبهه باطل بودهاند. وقتی صحنه...» ایجاد کرد) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|||
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۲۶: | خط ۲۶: | ||
وقتی [[عثمان]] کشته شد، [[مردم]] با [[امام علی]]{{ع}} [[بیعت]] کردند. از نیروهای سرشناس مدینه دو دسته با [[امام]] بیعت نکردند: | وقتی [[عثمان]] کشته شد، [[مردم]] با [[امام علی]]{{ع}} [[بیعت]] کردند. از نیروهای سرشناس مدینه دو دسته با [[امام]] بیعت نکردند: | ||
# [[طرفداران عثمان]]؛ آنان که در خط [[قاسطین]] عمل میکردند و رابطه پنهانی با [[معاویه]] داشتند؛ مانند [[مروان بن حکم]]، [[سعید بن عاص]]، [[ولید بن عقبه]]، [[حسان بن ثابت]]، [[نعمان بن بشیر]]، [[مغیرة بن شعبه]]... که اکثر آنان از مدینه [[فرار]] کردند<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۵ - ۷۷. ابن اثیر مینویسد: «برخی از آنان که بیعت نکردند، اینان بودند: حسان بن ثابت، کعب بن مالک، مسلمة بن مخلد، ابو سعید خدری، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت، رافع بن خدیج، فضالة بن عبید و کعب بن عجره. اینان عثمانی بودند. حسان بن ثابت، مردی سخنسرا بود که در رفتار و کردار خود ناپروا بود. زید بن ثابت را عثمان بر دبیرخانه خود و گنجخانه گماشت. چون عثمان را در میان گرفتند، دو بار گفت: «ای انصار، یاران خدا باشید». ابو ایوب به وی گفت: «تو تنها از این رو او را یاری میکنی که بردگان بسیاری به تو ارزانی داشت». کعب بن مالک را عثمان به سرپرستی زکات مدینه گماشت؛ با این شرط که هر چه میگیرد، به وی واگذارد. (ابن اثیر، عز الدین، الکامل فی التاریخ، ترجمه سید محمدحسین روحانی، ج۴، ص۱۷۴۱).</ref>. | # [[طرفداران عثمان]]؛ آنان که در خط [[قاسطین]] عمل میکردند و رابطه پنهانی با [[معاویه]] داشتند؛ مانند [[مروان بن حکم]]، [[سعید بن عاص]]، [[ولید بن عقبه]]، [[حسان بن ثابت]]، [[نعمان بن بشیر]]، [[مغیرة بن شعبه]]... که اکثر آنان از مدینه [[فرار]] کردند<ref>ر.ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۳۰؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی، ج۲، ص۷۵ - ۷۷. ابن اثیر مینویسد: «برخی از آنان که بیعت نکردند، اینان بودند: حسان بن ثابت، کعب بن مالک، مسلمة بن مخلد، ابو سعید خدری، محمد بن مسلمه، نعمان بن بشیر، زید بن ثابت، رافع بن خدیج، فضالة بن عبید و کعب بن عجره. اینان عثمانی بودند. حسان بن ثابت، مردی سخنسرا بود که در رفتار و کردار خود ناپروا بود. زید بن ثابت را عثمان بر دبیرخانه خود و گنجخانه گماشت. چون عثمان را در میان گرفتند، دو بار گفت: «ای انصار، یاران خدا باشید». ابو ایوب به وی گفت: «تو تنها از این رو او را یاری میکنی که بردگان بسیاری به تو ارزانی داشت». کعب بن مالک را عثمان به سرپرستی زکات مدینه گماشت؛ با این شرط که هر چه میگیرد، به وی واگذارد. (ابن اثیر، عز الدین، الکامل فی التاریخ، ترجمه سید محمدحسین روحانی، ج۴، ص۱۷۴۱).</ref>. | ||
# [[قاعدین]]؛ شماری از [[یاران رسول خدا]]{{صل}} که معاویه را هم قبول نداشتند و با او نیز بیعت نکردند؛ مانند [[عبدالله بن عمر]]، [[سعد بن ابیوقاص]]، [[ابوموسی اشعری]]<ref>وی در موقع بیعت از جانب عثمان حاکم کوفه بود و به سفارش مالک اشتر، به حکم امام، در این مقام ابقا شد.</ref>، [[اسامة بن زید]]، [[محمد بن مسلمه]]، [[کعب بن سور]]<ref>کعب بن سور در این هنگام قاضی شهر بصره بود.</ref>، [[ابو ایوب زید]]، [[زید بن ثابت]]<ref>زید بن ثابت، تمایلات عثمانی داشت و به همین علت بیعت نکرد. (تاریخ الطبری، ج۴ ص۴۲۹ - ۴۳۰).</ref>، [[صهیب بن سنان]] و.... پنج نفر نخست از [[رهبران]] [[قاعدین]] بودند. اینان برای عدم بیعتشان با [[امام]]، [[دلایل]] نسبتاً مشابهی ارائه میکردند. به [[عقیده]] آنان جو [[شبهه]] و [[فتنه]] بر [[جامعه]] چیره شده بود، به گونهای که نمیتوانستند [[حق]] را از [[باطل]] تشخیص دهند و باید آنقدر [[صبر]] کنند تا فتنه برطرف شود و حق جلوهگر گردد. | # [[قاعدین]]؛ شماری از [[یاران رسول خدا]]{{صل}} که معاویه را هم قبول نداشتند و با او نیز بیعت نکردند؛ مانند [[عبدالله بن عمر]]، [[سعد بن ابیوقاص]]، [[ابوموسی اشعری]]<ref>وی در موقع بیعت از جانب عثمان حاکم کوفه بود و به سفارش مالک اشتر، به حکم امام، در این مقام ابقا شد.</ref>، [[اسامة بن زید]]، [[محمد بن مسلمه]]، [[کعب بن سور]]<ref>کعب بن سور در این هنگام قاضی شهر بصره بود.</ref>، [[ابو ایوب بن زید]]، [[زید بن ثابت]]<ref>زید بن ثابت، تمایلات عثمانی داشت و به همین علت بیعت نکرد. (تاریخ الطبری، ج۴ ص۴۲۹ - ۴۳۰).</ref>، [[صهیب بن سنان]] و.... پنج نفر نخست از [[رهبران]] [[قاعدین]] بودند. اینان برای عدم بیعتشان با [[امام]]، [[دلایل]] نسبتاً مشابهی ارائه میکردند. به [[عقیده]] آنان جو [[شبهه]] و [[فتنه]] بر [[جامعه]] چیره شده بود، به گونهای که نمیتوانستند [[حق]] را از [[باطل]] تشخیص دهند و باید آنقدر [[صبر]] کنند تا فتنه برطرف شود و حق جلوهگر گردد. | ||
آنان میگفتند ما هرگز در چنین جوی حاضر نیستیم دست خویش را به [[خون]] گویندگان {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> [[آلوده]] کنیم. دلایل به ظاهر موجه اینان، همراه با [[شخصیت]] و پیشینه درخشانشان، [[حکومت]] نوپای امام را با نخستین سؤالات انتقادی مواجه ساخت. [[مردم]] از این [[صحابه]] [[انتظار]] داشتند که در جریانات موجود اظهار عقیده کنند. رهبران قاعدین با دست گذاردن بر ضعفهای مردم و بیان نظریات خویش، در صدد بودند تار عنکبوتی به دور خویش بتنند تا از آفت فتنه در [[امان]] بمانند. | آنان میگفتند ما هرگز در چنین جوی حاضر نیستیم دست خویش را به [[خون]] گویندگان {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«هیچ خدایی جز خداوند نیست» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> [[آلوده]] کنیم. دلایل به ظاهر موجه اینان، همراه با [[شخصیت]] و پیشینه درخشانشان، [[حکومت]] نوپای امام را با نخستین سؤالات انتقادی مواجه ساخت. [[مردم]] از این [[صحابه]] [[انتظار]] داشتند که در جریانات موجود اظهار عقیده کنند. رهبران قاعدین با دست گذاردن بر ضعفهای مردم و بیان نظریات خویش، در صدد بودند تار عنکبوتی به دور خویش بتنند تا از آفت فتنه در [[امان]] بمانند. | ||
خط ۵۹: | خط ۵۹: | ||
در جای دیگر به مردم گفت: | در جای دیگر به مردم گفت: | ||
ای مردم، ما [[یاران رسول خدا]]{{صل}} هستیم و به این فتنه از همه کس آگاهتریم؛ از آن بپرهیزید! عایشه به من نوشته است که از جانب خودت مرا [[حمایت]] کن و این [[علی بن ابیطالب]] است که به سوی شما میآید، میخواهد به وسیله شما [[خون]] مسلمانان را بریزد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۷۸۷ – ۱۷۸۸.</ref>.<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۵.</ref> | ای مردم، ما [[یاران رسول خدا]]{{صل}} هستیم و به این فتنه از همه کس آگاهتریم؛ از آن بپرهیزید! عایشه به من نوشته است که از جانب خودت مرا [[حمایت]] کن و این [[علی بن ابیطالب]] است که به سوی شما میآید، میخواهد به وسیله شما [[خون]] مسلمانان را بریزد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۷۸۷ – ۱۷۸۸.</ref>.<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۱۵.</ref> | ||
==[[قاعدین]] در خدمت [[ناکثین]]== | |||
همچنان که با گذشت [[زمان]] دامنه عمل و حوزه [[تفکر]] قاعدین گسترش مییافت، توطئههای آنان هم شکل پیچیدهتری پیدا میکرد؛ به گونهای که تعیین مرزبندی دقیق میان آنان و سایر نیروهای مخالف [[حکومت امام]]، دشوار مینمود. | |||
در شکلگیری [[جنگ جمل]]، ناکثین کوشیدند به هر نحو ممکن [[عبدالله بن عمر]] را وارد ماجرا کنند. بدین منظور از [[حفصه]]، [[دختر عمر]]، کمک گرفتند و از او خواستند که برادرش را در حرکت علیه علی{{ع}} آماده کند؛ ولی [[کارگر]] نیفتاد<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۷۶۲؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۶۰.</ref>. | |||
در پی عدم [[موفقیت]]، [[شورشیان]] به [[فکر]] استفاده از تفکر قاعدین و رواج آن، چونان حربهای علیه [[امام]] افتادند. دو [[نامه]] از [[عایشه]]، یکی به [[زید بن صوحان]] و دیگری به [[مردم کوفه]] در بیان تفکر قاعدین در خور [[تعمق]] است: | |||
این نامهای است از عایشه، [[دختر ابوبکر]] و [[همسر رسول خدا]]، به فرزند [[پاک]] و [[صالح]] خود زید بن صوحان. فرزند عزیزم، از تو [[انتظار]] هر نوع [[یاری]] و [[همکاری]] دارم، با رسیدن این نامه به [[عزم]] یاری به سوی ما بشتاب و اگر این تقاضا را از من نپذیرفتی، دست کم از علی [[کنارهگیری]] کن و از یاری او بپرهیز. | |||
نامه دوم چنین است: | |||
ای [[مردم]]، بر جای مانید و در خانههایتان بنشینید، مگر برای تعقیب [[قاتلان عثمان]]<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۷۸۷؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۷۶.</ref>. | |||
در پی استفاده از [[شعار]] قاعدین برای [[خلع سلاح]] کردن [[یاران امام]]، به بهانه [[فتنه]] بودن این [[جنگ]]، [[زبیر]] در یکی از خطبههای خود پیشامد [[قتل عثمان]] و [[واقعه جمل]] را فتنه نامید. مردم از وی پرسیدند: ای زبیر، تو چگونه این پیشامد را فتنه میشماری و خود در فتنه داخل میشوی و جنگ میکنی؟ زبیر در جواب گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، من در هر کاری که پا نهادهام، آن را به خوبی شناختهام، جز این کار که نمیدانم باید بدان روی آورم یا از آن بگریزم». | |||
مشابه این سخن، از [[طلحه]] نیز نقل شده است: «نمیتوان دانست که [[قیام]] ما بر [[حق]] است و راه ما راه صواب، یا اینکه ما به راه [[خطا]] و [[ستمکاری]] میرویم»<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۷۶.</ref>. | |||
اگر سخنان طلحه و [[زبیر]] از روی [[صداقت]] بود، دست کم باید از [[جنگ]] کناره میگرفتند یا اصلاً جنگ را برپا نمیکردند. در [[حقیقت]]، [[ناکثین]] میدانستند که [[قاعدین]] با قعودشان چه ضربهای به [[امام علی]]{{ع}} میزنند و چه خدمتی به آنان میکنند. از این رو قصد داشتند که [[تفکر]] قاعدین را رواج دهند تا از [[یاران امام]] بکاهند و [[جامعه]] را دچار [[انفعال]] کنند. | |||
[[تاریخ]] نشان داده است که [[بیطرفی]] قاعدین چیزی جز [[همدلی]] و [[هماهنگی]] با [[دشمن]] نبوده است. آنان که با [[تعمق]] به مسائل مینگرند و حوادث را موشکافانه بررسی میکنند، پیوند آنها را میفهمند و طبق فرمایش امام علی{{ع}} هر خبری را از روی [[تدبر]] و [[اندیشه]] درمییابند، نه از روی نقل لفظ آن - زیرا ناقلان [[علم]] بسیارند و اندیشه کنندگان در آن اندک<ref>نهج البلاغه، حکمت ۹۴.</ref>- به کنه روابط پیچیده جریان قاعدین و عملکرد توطئهگرانه آنها در متلاشی کردن [[نظام]] [[علوی]] پی میبرند. | |||
با چنین نگرشی، ادامه کار قاعدین را در [[جنگ جمل]] پی میگیریم. [[کعب بن سور]]، [[قاضی بصره]]<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۲۴۱.</ref>، بزرگ [[قبیله]] [[اَزد]] و مردی باهوش و از [[تابعین]] بود<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۵۲. کعب در زمان پیامبر متولد شد، ولی حضرت را ندید.</ref>. به جنگ جمل [[ایمان]] و [[اعتقاد]] نداشت و آن را صحیح نمیدانست و درباره جنگ جمل میگفت: | |||
«به [[خدا]] [[سوگند]]، [[عقیده]] من در این جنگ، عقیدهٔ پیرزنی است که به فرزندش چنین [[پند]] میداد: فرزندم نه از [[مردم]] [[کنارهگیری]] کن و نه در [[جنگها]] و [[اختلافات]] با آنان [[شریک]] باش»<ref>ر.ک: نویری، احمد، نهایة الارب، ج۵، ص۱۴۳. کعب پیش از جنگ یکی از فرماندهان ازد را نصیحت میکرد تا از شرکت در جنگ خودداری کند.</ref>. | |||
پس از ورود [[ناکثین]] به [[بصره]]، [[کعب بن سور]] برای [[حفظ]] خود از [[فتنه]]، درِ [[خانه]] را به روی خود بست، حتی دستور داد غذایش را از روزنه [[اتاق]] به وی برسانند. ناکثین وقتی [[نفوذ]] کعب بن سور در [[قبیله]] [[اَزد]] را فهمیدند، به [[فکر]] جذب او افتادند. نخستین بار [[طلحه]] و [[زبیر]] کسی را پیش وی فرستادند و از او تقاضای [[همکاری]] کردند؛ ولی کعب از همکاری با آنان [[امتناع]] ورزید و گفت: «آنچه را میتوانم امروز انجام دهم [[کنارهگیری]] از هر دو [[لشکر]] است؛ همانگونه که به نفع شما اقدامی نمیکنم، علیه شما نیز قدمی برندارم». | |||
بار دیگر خود طلحه و زبیر به خانه کعب رفتند، ولی [[اجازه]] [[ملاقات]] نیافتند. سپس پیش [[عایشه]] رفتند و از او خواستند که برای [[جلب رضایت]] کعب نزد او برود. عایشه به خانه کعب رفت، ولی کعب به او جواب مساعدی نداد. عایشه پافشاری کرد و به او گفت: ای کعب، مگر من مادر تو نیستم؟ مگر من به گردن تو [[حق]] [[مادری]] ندارم؟<ref>عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ترجمه محمدصادق نجمی و هاشم هریسی، ج۲، ص۲۵۳، به نقل از: مبرد، الکامل فی الأدب.</ref>؛ کعب همچنان مردد بود تا اینکه طرفین درگیر در بصره، او را جهت تحقیق درباره چگونگی بیعتِ طلحه و زبیر به [[مدینه]] فرستادند، تا روشن سازد که آن دو بیاختیار با [[امام علی]]{{ع}} [[بیعت]] کردهاند یا در بیعت خود، مختار بودهاند. | |||
هنگامی که کعب به مدینه آمد، با امام علی{{ع}} تماس نگرفت. عدهای از [[مردم]] که خبر ورود او را شنیدند، اطراف او گرد آمدند. کعب چون [[اجتماع]] مردم را ملاحظه کرد، گفت: | |||
ای [[مردم مدینه]]، من از جانب [[مردم بصره]] به سوی شما آمدهام تا از شما بپرسم آیا طلحه و زبیر با [[اکراه]] و عدم [[رغبت]]، به [[خلافت علی]] تن در دادند یا به میل و [[رضایت]] بیعت او را پذیرفتند؟ | |||
مردم در جواب کعب [[خاموشی]] [[اختیار]] کردند و هیچ کس لب به سخن نگشود، جز «[[اسامة بن زید]]» که گفت: «[[خدا]] [[گواه]] است که [[طلحه]] و [[زبیر]] را در [[خلافت علی]]{{ع}} رغبتی نبوده است». | |||
[[سهل بن حنیف]] چون این سخن بشنید، بر او حملهور شد و [[مردم]] دیگر نیز بر او [[هجوم]] آوردند؛ به گونهای که [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} ترسیدند که او به دست سهل کشته شود و از این جهت [[صهیب بن سنان]]، [[ابو ایوب]] زید و [[محمد بن مسلمه]] با [[تصدیق]] گفتار او، به ممانعت برخاستند و او را از دست سهل [[نجات]] دادند<ref>برای شرح کامل ماجرا ر.ک: تاریخ الطبری، ج۴، ص۴۶۶.</ref>. | |||
[[کعب بن سور]] پس از [[مشاهده]] این واقعه، به [[بصره]] برگشت و دیدهها و شنیدههایش را بیان کرد. آنگاه پس از [[مشورت]] با همفکران خود ([[رهبران]] [[قاعدین]] در [[مدینه]]) با چهار برادرش در [[جنگ جمل]] شرکت کرد و نخستین [[پرچمدار]] [[اصحاب جمل]] شد و فریاد برآورد: «خدایا، اگر میخواهی جلوی این [[خونریزی]] گرفته شود و [[آتش]] این [[فتنه]] خاموش شود، علی را بکش». کعب همچنین به مردم دستور داد: «ای [[قوم]]، گردن (علی) را بزنید تا ریشه این فتنه از بیخ کنده شود»<ref>نویری، احمد، نهایة الارب، ج۴، ص۱۳۹.</ref>. | |||
داستان فوق اگر به [[درستی]] بررسی شود میتواند بسیار [[عبرتآموز]] باشد: وقتی [[ناکثین]] به بصره وارد شدند، نخستین کاری که برای [[اهالی بصره]] منطقی به نظر میرسید، تحقیق در مورد این نکته بود که کدام طرف [[حق]] است و کدام یک [[باطل]]؛ اما قاعدین [[ذهن]] مردم را از این سؤال [[منحرف]] کردند و به جای آن [[شعار]] دادند که ما به مدینه میرویم و تحقیق میکنیم که آیا [[بیعت]] طلحه و زبیر با علی از سر [[رغبت]] بوده است یا [[اکراه]]. بر فرض ثبوت این مسئله، آیا دلیل بر حق یا باطل بودن کسی میشود؟ همچنین کعب به مدینه میآید و با قاعدین تماس میگیرد و آنها هم به اکراهی بودن بیعت طلحه و زبیر [[گواهی]] میدهند، کعب هم برمیگردد و آن را به [[اهالی بصره]] خبر میدهد. بدین ترتیب مجوز قانونی برای [[اخراج]] [[نماینده]] علی{{ع}} از [[بصره]] و شروع [[جنگ]]، صادر میشود. چرا [[اسامة بن زید]] که از [[رهبران]] [[قاعدین]] است، خبر [[دروغ]] به کعب میدهد؟ آیا نمیدانسته که [[بیعت]] [[طلحه]] و [[زبیر]] با [[رغبت]] تمام بوده است؟ در این صورت چرا اظهار نظر کرده است؟ چرا جریان قاعدین و [[ناکثین]] در یک [[زمان]]، همسخن میشوند و یکدل و یکزبان از [[مردم]] میخواهند به همراه [[امام علی]]{{ع}} [[قیام]] نکنند؟ شاید این توهم پیش آید که سخنان قاعدین و [[دعوت]] آنان جهت [[قعود]] مردم از روی [[دلسوزی]] بود؛ با فرض قبول این نکته، باید پرسید: دلسوزی برای چه کسانی و چه چیزی؟ [[ابوموسی]] میگوید: «راه [[آخرت]] قعود است و راه [[دنیا]] خروج». در اینجا باید پرسید: خروج به نفع چه و ضد چه کسی، روش دنیاگرایانه است؟ شاید گفته شود که عدم شرکت در تضاد [[حق و باطل]] راه آخرت است؛ پس [[دفاع از حق]] و [[سرکوب]] [[حقستیزان]] کدام راهی است؟ اگر عدم شرکت در تضاد ناکثین و امام علی{{ع}} راه آخرت است و خروج به همراه علی و ضد [[اصحاب جمل]]، راه دنیاگرایانه است، پس [[همراهی]] و [[دفاع]] از اصحاب جمل چگونه راهی است؟<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۲۱.</ref> | |||
==قاعدین در [[جنگ صفین]]== | |||
در فاصله میان دو [[جنگ جمل]] و [[صفین]] قاعدین بیکار ننشستند. آنان اقدامات خود را در دو جهت متمرکز کردند؛ نخست با [[سوگواری]] و [[نوحه سرایی]] بر کشتگان، به دلخواه خود<ref>مادر کعب بن سور در عزای وی اشعاری بدین مضمون سرود: «ای چشم من اشک بریز فراوان، بر آنان؛ برای جوانانی که نیکوترین مردان غرب بودند؛ جوانانی که بر حالشان تفاوتی نداشت که در این جنگ کدام یک از دو امیر قریش پیروز شوند. علی پیروز و فاتح باشد یا طلحه و همراهان او. (عسکری، سید مرتضی، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج۲، ص۱۸۳).</ref>، علیه جنگ [[تبلیغ]] کردند که [[فقر]] و [[قتل]] و [[غارت]] و بیخانمانی به بار میآورد. | |||
حوزه جغرافیایی فعالیت [[قاعدین]] در آن [[زمان]]، محدوده [[مکه]] و [[مدینه]] و [[کوفه]] و [[بصره]] بود و در [[سرزمین شام]] که در [[سیطره]] [[معاویه]] بود، هیچ فعالیتی نداشتند. نتیجه چنین [[تبلیغاتی]]، کاهش و [[انفعال]] نیروهایی بود که تحت [[رهبری امام علی]]{{ع}} عمل میکردند. [[شاهد]] مدعا دو گفتارِ آن حضرت خطاب به [[اهالی کوفه]] است. نخستین گفتارش تشکر و [[قدردانی]] [[امام]] از اهالی کوفه به دلیل شرکت همهجانبه آنان در [[جنگ جمل]] بود: | |||
[[خدا]] به شما [[اهل کوفه]] از جانب [[خاندان]] پیامبرتان [[پاداش]] [[نیکو]] دهد. [[نیکوترین]] پاداشی که به [[فرمانبرداران]] و سپاسگزاران [[نعمت]] و [[بخشش]] خود میدهد که دستور ما را شنیدید و از آن [[پیروی]] کردید و برای [[یاری دین]] [[دعوت]] شدید و آن را پذیرفتید<ref>نهج البلاغه، نامه دوم.</ref>. | |||
در اواخر [[حکومت امام]]، [[تفکر]] وانشستگی در میان [[مردم]] چنان شیوع یافت که امام از [[بسیج]] دستههای کوچک نظامی جهت مقابله با راهزنیهای [[قاسطین]] و [[حمله]] آنها به مرزهای [[قلمرو حکومت]] خویش نیز عاجز شد و در جاهای مختلف و به بهانههای متفاوت، امام به [[نکوهش]] [[اصحاب]] خویش پرداخت؛ مانند [[خطبه]] معروف [[جهاد]]: | |||
جهاد دری است از درهای [[بهشت]] که [[خداوند]] آن را به روی [[خواص]] [[دوستان]] خود گشوده است؛ [[لباس تقوا]] و [[پرهیزگاری]] است و [[زره]] محکم [[حق تعالی]] و سپر محکم او است. پس هر که از آن دوری جسته و آن را ترک کند، خداوند [[جامه]] [[ذلت]] و [[خواری]] و ردای [[بلا]] و [[گرفتاری]] به او بپوشاند، و بر اثر این [[حقارت]] و [[پستی]]، [[زبون]] و بیچاره میشود. چون خداوند [[رحمت]] خود را از [[دل]] او بردارد، به [[بیخردی]] [[مبتلا]] گردد و به سبب [[ترک جهاد]] و اهمیت ندادن به این امر مهم، از راه [[حق]] دور شده،در راه [[باطل]] قدم میگذارد و به نکبت و [[بیچارگی]] گرفتار گردیده، از [[عدل]] و [[انصاف]] [[محروم]] میشود. | |||
[[آگاه]] باشید! من شما را به [[جنگیدن]]، شب و [[روز]]، [[نهان]] و آشکار [[دعوت]] کرده، گفتم: پیش از آنکه به [[جنگ]] شما بیایند، شما به جنگشان بروید. [[سوگند]] به [[خدا]]، هرگز با قومی در میان [[خانه]] ایشان جنگ نشد، مگر آنکه [[ذلیل]] و مغلوب گشتند. پس شما [[وظیفه]] خود را به یکدیگر حواله کردید و همدیگر را [[خوار]] ساختید تا اینکه از هر طرف [[اموال]] شما [[غارت]] گردید و [[دیار]] شما از تصرفتان بیرون رفت. در تابستان شما را به جنگ ایشان فراخواندم، گفتید: اکنون هوا گرم است، ما را مهلت ده تا سوز [[گرما]] شکسته شود. چون در زمستان شما را به جنگ با آنها [[فرمان]] دادم، گفتید: در این روزها هوا بسیار سرد است، به ما مهلت ده چندان که سرما برطرف گردد. شما که این همه عذر و بهانه از جهت [[فرار]] از گرما و سرما میآورید، پس سوگند به خدا از [[شمشیر]] زودتر فرار خواهید کرد. ای نامردهایی که آثار [[مردانگی]] در شما نیست، و ای کسانی که [[عقل]] شما مانند عقل بچهها و [[زنان]] تازه به حجله رفته است، ای کاش من شما را نمیدیدم و نمیشناختم، سوگند به خدا، نتیجه شناختن شما [[پشیمانی]] و [[غم]] و [[اندوه]] است. خدا شما را بکشد که [[دل]] مرا بسیار چرکین کردید و سینهام را از [[خشم]] آکندید و در هر نفس پی در پی، بر من غم و اندوه خوراندید و به سبب [[نافرمانی]] از من، [[رأی]] و تدبیرم را تباه ساختید، تا اینکه [[قریش]] گفتند: پسر [[ابوطالب]] [[مرد]] [[دلیری]] است، لیکن به رموز جنگ آشنا نیست. خدا پدرشان را بیامرزد! آیا هیچ یک از آنان ممارست و [[جدیت]] مرا در جنگ داشته، پیشگامی و [[ایستادگی]] او بیشتر از من بوده است؟ هنوز به بیست سالگی نرسیده بودم که آماده جنگ شدم و اکنون بیش از شصت سال از عمرم میگذرد. لیکن رأی و [[تدبیر]] ندارد کسی که فرمانش را نمیبرند و از احکامش [[پیروی]] نمیکنند<ref>نهج البلاغه، خطبه ۲۷.</ref>. | |||
در [[خطبه]] دیگری از [[قوم]] خود مینالد و میگوید: «آمادهام که ده نفر از شما را با یک نفر از [[یاران]] [[معاویه]] عوض کنم»<ref>نهج البلاغه، خطبه ۹۶. همچنین برای اطلاع بیشتر از رنجهای علی{{ع}} و تأثیرپذیری مردم زمان او از تفکر قاعدیگری و قعود آنها به این خطبهها مراجعه کنید: ۲۷، ۲۹، ۳۹، ۶۸، ۷۰، ۹۶.</ref>. گفتنی است که [[امام]] این سخنان را در اواخر [[حکومت]] خود، به هنگام غارات معاویه بیان فرمود. همزمان با این [[تبلیغات]] و اقدامات، در جهت ایجاد [[تفرقه]] در [[سپاه امام]] و تعویض [[رهبری]] (حذف امام و به [[کرسی]] نشاندن نامزد مورد نظر خویش یعنی رهبری [[قاعدین]]) قاعدین [[همکاری]] مخفی و پیچیدهای را با [[قاسطین]] در [[جنگ صفین]] و [[اشعث بن قیس]] مرد هزار چهره [[تاریخ اسلام]]، شروع کردند. | |||
معاویه از اوضاع [[حکومت امام]] اطلاعات کافی داشت و [[شام]] پر از کسانی بود که از [[عدالت امام]] به سوی وی گریخته بودند. معاویه به کمک آنها و جاسوسانش خود از دستهبندیها و گروههای مخالف و موافق حکومت امام، [[آگاهی]] کاملی به دست آورده بود. از این رو وقتی شورشیانِ [[پیمانشکن]]، [[واقعه جمل]] را به راه انداختند، معاویه با [[تأیید]] [[قیام]] آنان، آن را قدمی در جهت [[انتقام]] [[خون عثمان]] نامید. | |||
از طرف دیگر، با [[شناختی]] که وی از حرکت قاعدین داشت، به آنان [[نامه]] نوشت و از آنها جهت گرفتن انتقام خون عثمان و [[مخالفت با علی]]{{ع}} مددطلبید و یادآوری کرد که حاضر است در صورت [[خلع]] [[امام علی]]{{ع}}، وی رهبریت قاعدین را بپذیرد<ref>منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۷۲ - ۷۶.</ref>. [[عبدالله بن عمر]]، [[سعد بن ابیوقاص]] و [[محمد بن مسلمه]]، هر یک جداگانه جواب منفی به او دادند. | |||
پیش از شروع جنگ صفین [[ابوموسی اشعری]] [[حدیثی]] نقل کرد و گفت: | |||
[[فتنهها]] پیوسته [[بنی اسرائیل]] را بالا و پایین میبُرد تا دو [[حَکَم]] [[انتخاب]] کردند و آنها حُکمی دادند که مورد [[رضایت]] [[پیروان]] ایشان نبود. این [[امت]] را نیز پیوسته [[فتنهها]] بالا و پایین میبَرَد تا دو [[حَکَم]] [[انتخاب]] کنند و آنها حُکمی دهند که پیروانشان از آن [[راضی]] نباشند<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ج۱، ص۷۵۰.</ref>. | |||
با شروع [[جنگ صفین]]، وی در نقطهای از [[شام]] به نام «عُرض» در کمین حوادث نشست و از دور جریانات را زیر نظر داشت<ref>منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۰۰. عُرض، ناحیهای در شام است. (حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴)</ref>. | |||
در گرماگرم [[نبرد]]، [[امام]] با آوردن شیرزنان [[مبارز]] به میدان، برای تهییج [[سپاه]]، موفق شده بود به مقابله با شیوع [[تفکر]] [[قاعدین]] بپردازد، در حالی که نطفه [[توطئه]] جدیدی علیه او با شرکت [[قاسطین]]، [[حزب]] [[اشعث بن قیس]] و قاعدین بسته میشد. | |||
پس از واقعه لیلةالهریر که [[آتش]] [[جنگ]] به طرز دهشتناکی زبانه کشید و [[سپاه کوفه]] اکثر مواضع [[خصم]] را [[تصرف]] کرد، [[اشعث]] به قبیلهٔ خویش (کنده) گفت: «جنگ مرگبار [[روز]] گذشته را دیدید. به [[خدا]] قسم، اگر فردا با یکدیگر برخورد کنیم، به نابودی [[عرب]] و از دست رفتن نوامیس و [[اعراض]] خواهد انجامید»<ref>دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۳۱.</ref>. کمکم زمزمه فرونشاندن آتش جنگ که با [[پیروزی]] نهایی [[سپاهیان امام]] فاصلهای نداشت، آغاز گشت. [[معاویه]] که خطر را در دو قدمی خویش میدید، در سخنانی گفت: اشعث درست گفته است. هرگاه فردا با یکدیگر برخورد کنیم، [[رومیان]] [[زنان]] و [[کودکان]] [[شامیان]] را نابود میسازند و دهقانان [[ایران]] نیز بر ذراری [[اهل عراق]] دست مییابند و جز صاحبان [[رأی]] و [[اندیشه]] کسی نمیتواند این امر را ببیند...<ref>دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۲۳۱.</ref>. | |||
یکباره قرآنها بر سر نیزه رفت و [[اهالی شام]] خواستار [[حکمیت]] [[قرآن]] میان دو طرف شدند. علی{{ع}} کوشید با [[استدلال]]، سپاهیانش را قانع کند که این توطئهای بیش نیست، ولی موفق نشد. او که جز به خدا و [[پیروزی حق]] و [[شکست]] [[دشمن]] [[فکر]] نمیکرد، در بنبستی گیر کرده بود که طراحانش گوینده {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}} بودند و به چیزی جز نابودی [[عدالت]] [[راضی]] نمیشدند. ناچار علی{{ع}} به جای دستگیر شدن و در [[اختیار]] [[معاویه]] قرار گرفتن، [[حکمیت]] را پذیرفت تا شاید بتواند حوادث را به مجرای صحیح بکشاند. | |||
پس از [[ملاقات]] [[اشعث]] با معاویه قرار بر این شد که هر یک از طرفین، حَکَمی برگزینند تا بر اساس [[کتاب خدا]]، میان دو گروه [[حکم]] کنند<ref>منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۸ – ۴۹۹.</ref>. قسمت دوم [[توطئه]] از پیش تعیین شده به مرحله عمل رسید؛ از طرف [[سپاه شام]]، [[عمرو بن عاص]] [[انتخاب]] شد و از سوی [[سپاه]] اشعث<ref>علی{{ع}} میخواست مالک اشتر و یا عبدالله بن عباس را به حکمیت برگزیند که اشعت نپذیرفت؛ زیرا با قبول حکمیت یکی از آن دو، توطئه مشترک قاسطین - اشعث – قاعدین، به ثمر نمینشست. اشعث در جریان جنگ، مخفیانه بارها با جاسوسان معاویه ملاقات و گفتوگو کرده بود و این هماهنگی مشترک باعث پیروزی قدم به قدم آنها میشد. در وقعة صفین، ص۴۰۸ - ۴۰۹، جریان ملاقات اشعت با عتبة بن ابیسفیان، فرستاده معاویه، به تفصیل آمده است.</ref>، [[ابوموسی اشعری]]. علی{{ع}} به آنان گفت: «من به [[رأی]] و [[حزم]] [[ابوموسی]] [[اعتماد]] ندارم. در تن دادن به حکمیت با من [[مخالفت]] کردید، در این قسمت مخالفت نکنید، من ابوموسی را برنمیگزینم». | |||
با انتخاب ابوموسی، [[قاسطین]]، و [[حزب]] اشعث و [[قاعدین]] به وجد آمدند و از این [[اتحاد]] نامیمون حزب [[خوارج]] پدید آمد. حکمین در محلی به نام دَومة الجَندل گرد آمدند و [[مذاکره]] را آغاز کردند. ابوموسی از همان ابتدا نامزد مورد نظر خویش را مشخص کرد. وی [[عقیده]] داشت باید کسی را به [[رهبری]] [[امت]] انتخاب کرد که در هیچ یک از این [[خونریزیها]] ([[قتل عثمان]]، [[جنگ جمل]]، [[جنگ صفین]]) شرکت نداشته و فرد صادقی باشد؛ نه گرفتار [[فتنه]] و نه سبب این جداییها باشد. فرد مورد نظر، کسی جز [[عبدالله بن عمر]]<ref>منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۵۴۰ - ۵۴۴.</ref>، داماد [[ابوموسی اشعری]] نبود<ref>مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۱، ص۷۵۶.</ref>. | |||
باری، [[حکمیت]] نتایج زیر را در پی داشت: | |||
# [[متارکه جنگ]] [[صفین]] میان دو گروه. | |||
# [[نجات]] یافتن [[معاویه]] و سپاهیانش و در نتیجه تضمین بقای او. | |||
# [[تفرقه]] و [[تشتت]] در [[سپاه امام]]. | |||
#پدید آمدن [[جریان انحرافی]] جدیدی به نام [[خوارج]]. | |||
#گسترش [[تفکر]] [[قاعدین]] در میان [[مردم]].<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۲۶.</ref> | |||
==قاعدین پس از [[جنگ صفین]]== | |||
[[آبها]] از آسیاب افتاد و جناحهای [[توطئهگر]] به مراد خود رسیدند؛ اما [[امام]] درگیر [[فتنه]] خوارج شد؛ هرچند کوشید که از این [[جبهه]] [[انحرافی]] برهد و مشغول کار [[قاسطین]] شود، اما سرانجام به [[جنگی]] ناخواسته کشیده شد و چشم فتنه را برکَند<ref>اصطلاحی بود که امام برای خوارج به کار برد.</ref>. بلافاصله پس از قلع و قمع خوارج، مردم را به [[نبرد با قاسطین]] فرا خواند، اما سلاحی که یکبار کاربرد موفقیتآمیز خود را در طول سه سال گذشته نشان داده بود، دوباره توسط [[دشمن]] به کار گرفته شد و بار دیگر نشان داد که هنوز کهنه و زنگزده نشده است. در پاسخ به [[دعوت امام]] برای ادامه [[پیکار]] با معاویه، [[اشعث بن قیس]] به [[نمایندگی]] از سوی آنان چنین گفت: | |||
ای [[امیرمؤمنان]]، تیرهای ما به پایان رسید و شمشیرهای ما کُند شد و سرنیزههای ماکَنده شد و از جا به در آمد و بیشتر نیزهها هم قطعه قطعه شد. ما را به [[شهر]] خودمان [[کوفه]] ببر، تا به بهترین شکل آماده [[نبرد]] شویم. بسا به جای از دسترفتگان و کشتگان، افراد دیگری بر شماره ما افزوده شود و در برابر [[دشمنان]] خود نیرومندتر باشیم<ref>ثقفی کوفی، الغارات، ترجمه محمدباقر کمرهای، ص۱۰؛ تاریخ الطبری، ج۵، ص۸۹ - ۹۰.</ref>. | |||
بدین گونه بار دیگر لشکرِ آماده [[کارزار]] از هم پاشیده شد. امام به کوفه برگشت، در حالی که [[حزب]] قاسطین حملات جدیدی را آغاز کرد؛ [[جنگ]] و [[گریز]] و حملات چریکی به مرزها و جنگ در شهرهای تحت [[حکومت امام]]، برای ایجاد [[ناامنی]] و [[یأس]] در [[مردم]]؛ روشی که به دلیل آماده بودن جو [[جامعه]] با [[موفقیت]] روبهرو شد<ref>معاویه تعدادی از افراد ورزیده خویش را برای غارت و ایجاد ناامنی در شهرهای عراق میفرستاد که در تاریخ به غارات معاویه مشهور است.</ref>.<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]] ص ۳۱.</ref> | |||
==[[قاعدین]] پس از شهادت امام علی{{ع}}== | |||
با شهادت امام، گویا همه به اهداف خود رسیدند. قاعدین هم از فعالیت باز ماندند؛ زیرا [[فتنه]] از میان برخاسته و سره از ناسره شناخته شده و [[شبهه]] و تیرگی از جامعه رخت بربسته بود؛ اما [[معاویه]] [[قدرت]] غالب و [[برتر]] جامعه شد. در سال چهلونه [[هجری]] هنگامی که [[سپاه معاویه]] به [[رهبری]] پسرش یزید برای فتح مرزهای [[روم]] حرکت کرد، شماری از سران قاعدین در این [[لشکر]] حاضر بودند. [[طبری]] مینویسد: | |||
در سال ۴۹ [[یزید بن معاویه]] به [[جنگ]] [[رومیان]] رفت و تا [[قسطنطنیه]] هم رسید و از جمله کسانی که با او بودند، [[ابن عباس]]، [[ابن عمر]]، [[ابن زبیر]] و [[ابو ایوب انصاری]] بود<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۳۲.</ref>. | |||
در همین ایام، [[ابوموسی]] در نُخیله (اردوگاه سابق [[امام علی]]{{ع}} که به [[تصرف]] معاویه درآمده بود) ضمن [[ملاقات]] با معاویه و [[تأیید]] [[ریاست]] او بر [[مسلمانان]]، در حالی که [[عمامه]] سیاه بر سر و عصای سیاهی به دست داشت، خطاب به معاویه گفت: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ}}. معاویه پاسخ داد: {{متن حدیث|وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ}}. این خبر در طبری چنین آمده است: {{متن حدیث|السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَمِينَ اللَّهِ، قَالَ: وَ عَلَيْكَ السَّلَامُ}}<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۲.</ref>. | |||
زندگانی [[عبدالله بن عمر]]، [[رهبر]] قاعدین، بسی دیر پایید. شاید [[سرنوشت]] برایش اینگونه رقم زده بود که چهره او را چند دوره مختلف به همگان بنمایاند. هنگامی که معاویه آخرین روزهای [[حیات]] را سپری میکرد، پسر خویش یزید را فراخواند و ضمن [[وصیت]] به او، درباره سرنوشت چهار نفر به وی هشدار داد: [[حسین بن علی]]، [[عبدالله بن زبیر]]، [[عبدالرحمان بن ابوبکر]]، [[عبدالله بن عمر]]. مفاد توصیه او درباره عبدالله بن عمر، بدین شرح است: | |||
اما عبدالله بن عمر، مردی است که [[عبادت]] او را از پای درآورده و طالب [[مقام خلافت]] نیست؛ مگر آنکه این [[مقام]] [[بیتکلف]] برای او پیش آید. از [[ابن عمر]] در [[هراس]] مباش؛ زیرا هنگامی که همه با تو [[بیعت]] کردند، او هم بیعت خواهد کرد. | |||
ابن عمر، یزید را به خوبی میشناخت و میگفت: «اگر بیعت کنیم با کسی که با میمونها و سگها [[بازی]] میکند و شراب مینوشد و آشکارا [[فسق]] میکند، عذر ما نزد [[خدا]] چیست»<ref>احمد بن ابی یعقوب، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۶۰.</ref>؟ او [[حسین بن علی]] را هم به خوبی میشناخت و میگفت: «از [[رسول خدا]] شنیدم که میفرمود: این دو، گلهای خوشبوی این [[دنیا]] هستند»<ref>خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۹۰.</ref>. | |||
سرانجام [[معاویه]] مُرد و یزید به جای او نشست. خبر رسمی [[مرگ معاویه]] به [[ولید بن عتبة بن ابیسفیان]]، [[حاکم مدینه]]، رسید. وی از [[مروان]] مشورتطلبید و در مورد چگونگی [[بیعت گرفتن]] از این چهار نفر، از او [[یاری]] خواست. مروان در مورد ابن عمر چنین نظر داد: «[[فکر]] نمیکنم او با شما بجنگد یا اینکه به فکر [[خلافت]] باشد؛ مگر اینکه این امر بیتکلف به او واگذار شود»<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۳۹.</ref>. ابن عمر در پاسخ به درخواست [[ولید بن عتبه]] برای [[بیعت با یزید]]، چنین گفت: | |||
من نه دوست دارم بجنگم، نه [[اختلاف]] بیندازم و نه کشته شوم، لیکن هنگامی که همه [[مردم]] بیعت کردند و کسی غیر از من نماند، من هم بیعت خواهم کرد. | |||
ولید به اطرافیانش گفت: رهایش کنید و از او نترسید<ref>طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۴۲.</ref>. | |||
پس از [[مهاجرت]] [[امام حسین]]{{ع}} از [[مدینه]] به [[مکه]] و [[مخالفت]] علنی وی با [[سلطنت]] یزد، شماری از افراد سرشناس به دیدن حضرت آمدند. روزی [[ابن عباس]] و ابن عمر با [[امام]] دیدار کردند. ابن عمر به [[امام]] گفت: | |||
ای [[ابا عبدالله]]، از [[خدا]] بترس! خدایت [[رحمت]] کند که بازگشت تو به سوی او است. من [[دشمنی]] این [[قوم]] را با شما میدانم و از [[ستمگری]] آنان بر شما آگاهم. [[مردم]] این [[مرد]] ([[یزید بن معاویه]]) را به [[خلافت]] برگزیدهاند و من ایمن نیستم از اینکه مردم به سوی طلا و [[نقره]] میل نکنند، پس تو را میکشند و در این کار [[خلق]] بسیاری هلاک خواهند شد. | |||
من از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میگفت: حسین کشته میشود و کسانی که او را [[خوار]] کنند و به [[یاری]] او نشتابند، [[خداوند]] تا [[روز قیامت]] [[جامه]] [[ذلت]] و [[خواری]] بر آنان بپوشاند. من از شما میخواهم در صلحی که مردم در آن داخل شدهاند، در آیی و [[صبر]] کنی چنانکه بر [[معاویه]] صبر کردی. شاید خدا میان تو و این قوم [[ستمگر]] [[حکم]] کند. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} به او گفت: «ای ابا عبدالرحمان<ref>کنیه عبدالله بن عمر.</ref>، من با یزید [[بیعت]] کنم و در [[صلح]] او درآیم، در حالی که رسول خدا{{صل}} درباره او و پدرش آن چنان گفت؟» [[ابن عباس]] گفت: «راست گفتی ای ابا عبدالله.»... [[ابن عمر]] به ابن عباس گفت: «از این مطلب درگذر». سپس رو به امام حسین{{ع}} کرد و گفت: | |||
ای [[اباعبدالله]]، آنچه را در سر داری واگذار و با ما به [[مدینه]] بیا و با این قوم [[آشتی]] کن و از [[وطن]] و [[حرم]] جدت غایب مشو... و اگر [[دوست]] داری که بیعت نکنی، به خود واگذاشته میشوی. امیدوارم که یزید [[زندگی]] کوتاه داشته باشد و خدا کار تو را کفایت کند. | |||
امام حسین{{ع}} فرمود: اف بر این سخن! تا زمانی که [[آسمانها]] و [[زمین]] پابرجا است، تو را [[سوگند]] به خدا که آیا من نزد تو در این کار بر [[خطا]] هستم؟ اگر چنین است، مرا از خطایم برگردان و من برمیگردم و [[اطاعت]] میکنم. | |||
ابن عمر گفت: | |||
هرگز! خدا نکند که فرزند [[دختر رسول خدا]] بر خطا باشد. کسی مانند تو در [[پاکیزگی]] و نزدیکی به [[پیامبر]] نباید به [[یزید بن معاویه]] به [[خلافت]] [[سلام]] کند، لیکن میترسم از اینکه این صورت [[زیبا]] را با [[شمشیر]] بزنند و در این [[امت]] ببینم آنچه را که [[دوست]] ندارم. با ما به [[مدینه]] بیا و اگر خواستی که [[بیعت]] نکنی، هرگز بیعت نکن و در خانهات بنشین. | |||
[[امام حسین]]{{ع}} به او فرمود: | |||
هیهات ای فرزند [[عمر]]، این [[قوم]] دست از من برنخواهند داشت؛ چه مرا بیابند و چه نیابند. مرا میخواهند تا بیعت کنم و من این امر را رد میکنم یا کشته میشوم<ref>خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج۱، ص۱۹۰ - ۱۹۳.</ref>. | |||
[[عبدالله بن عمر]] پس از [[وداع]] با امام حسین{{ع}} راهی مدینه شد و از آنجا در نامهای به یزید نوشت که [[حکومت]] و خلافت تو را با [[جان]] و [[دل]] میپذیرم<ref>در صحیح بخاری، ج۱۰، کتاب الفتن، ص۱۹۱، به نقل از نافع غلام ابن عمر، خبر بیعت ابن عمر با یزید پس از قیام اهل مدینه آمده است و ذیل همان خبر باز خبر دیگری است که بیعت با یزید را پس از مرگ معاویه ذکر میکند.</ref>. سپس در این بیعت چنان قرص و محکم ایستاد که چون [[مردم مدینه]] پس از [[شهادت حسین بن علی]]{{ع}} علیه یزید شوریدند و [[استاندار]] وی [[عثمان بن محمد]] را بیرون راندند، او [[اقوام]] و [[عشیره]] و [[غلام]] و فرزند خویش را جمع کرد و ضمن سخنانی در [[پشتیبانی]] از [[حکومت یزید]]، چنین گفت: | |||
من از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که میفرمود: در [[روز قیامت]] برای هر فرد [[پیمانشکنی]] پرچمی برافراشته خواهد شد که [[نشانه]] پیمانشکنی او گردد. من بالاتر از این عذر و پیمانشکنی نمیدانم که با کسی بیعت کنند، سپس به [[جنگ]] او برخیزند. اگر بدانم هر یک از شما دست از بیعت یزید برداشته و از مخالفان او [[حمایت]] کردهاید، پیوند من با او قطع خواهد شد<ref>نجمی، محمد صادق، سخنان حسین بن علی، ص۵۰.</ref>. | |||
در خبر دیگری چنین آمده است: «هر کس [[بیعت]] خویش با یزید را بشکند، میان من و او [[شمشیر]] [[حکم]] خواهد کرد». پس ا از [[مرگ یزید]]، [[عبدالملک]] [[حاکم]] بلامنازع شد و عبدالله طی نامهای به وی یادآور شد: | |||
من با [[امیرالمؤمنین]] عبدالملک بر اساس [[سنت]] [[خدا]] و رسولش بیعت میکنم که در حد توانم [[فرمانبردار]] او باشم. همچنین کلیه فرزندانم به این بیعت [[اقرار]] دارند. | |||
هنگامی که عبدالملک برای سرکوبی [[ابن زبیر]]، حجاج بن یوسف را به [[مکه]] گسیل داشت، حجاج وارد [[مدینه]] شد. [[عبدالله بن عمر]] شبانه برای بیعت به سوی حجاج شتافت و گفت: «ای [[امیر]]، دستت را بده تا برای [[خلیفه]] بیعت کنم». | |||
حجاج پرسید: این [[عجله]] برای چیست؟ میتوانستی این بیعت را به فردا موکول کنی! | |||
عبدالله گفت: | |||
چون از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: هر کس بمیرد در حالی که [[امام]] و [[پیشوایی]] نداشته باشد، مانند [[مردمان]] [[جاهلیت]] مرده است، و ترسیدم که شب هنگام مرگم فرا رسد و بر اثر نداشتن امام، مشمول [[گفتار پیامبر]] شده، از [[مردگان]] جاهلیت شمرده شوم. | |||
چون گفتار عبدالله بن عمر به اینجا رسید، حجاج پای خود را از لحاف بیرون آورد و گفت: «بیا به جای دست، پایم را ببوس»!<ref>نجمی، محمد صادق، سخنان حسین بن علی، ص۵۰.</ref> | |||
سرانجام عبدالله در ۷۴سالگی درگذشت و حجاج بن یوسف بر او [[نماز]] خواند و در «[[ذی طوی]]» گورستان [[مهاجران]] به خاک سپرده شد<ref>دینوری، ابو حنیفه الاخبار الطوال، ص۳۵۹.</ref>. عبدالله هنگام [[بیماری]] گفت: «من بر هیچ چیز از [[امور دنیا]] [[افسوس]] نمیخورم، جز اینکه با الفئة الباغیة نجنگیدم»<ref>نویری، احمد، نهایة الارب، ج۴، ص۳۳۲؛ عسقلانی، ابن حجر، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴۵.</ref>. هر چند با [[مرگ]] عبدالله بن عمر [[حزب]] [[قاعدین]] که از [[دوران امام علی]]{{ع}} پا گرفته بود، از هم پاشید و نابود شد، اما [[تفکر]] آنان با شکلی جدید و به مراتب پیچیدهتر ادامه یافت. شاید [[ابن عباس]]، [[محمد بن حنفیه]]، [[عبدالله بن جعفر]] و... و خیلی دیگر از سران [[مسلمانان]] در آن لحظه از این نکته [[غافل]] بودند که یاری نکردن امام حسین{{ع}} چیزی جز ادامه راه [[قاعدین]] نیست<ref>[[حجتالله جودکی|جودکی، حجتالله]]، [[قاعدین (مقاله)| مقاله «قاعدین»]]، [[دانشنامه امام علی ج۹ (کتاب)|دانشنامه امام علی ج۹]]، ص ۳۲۲.</ref>. | |||
== منابع == | == منابع == | ||
خط ۶۷: | خط ۱۷۰: | ||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:مفاهیم]] |