رنج‌های حضرت فاطمه: تفاوت میان نسخه‌ها

بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(یک نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد)
خط ۱۴: خط ۱۴:


سپس در حالی که دست راست [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} زیر سر پیامبر اکرم {{صل}} قرار داشت، حضرت [[قبض روح]] شد و [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کرد...
سپس در حالی که دست راست [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} زیر سر پیامبر اکرم {{صل}} قرار داشت، حضرت [[قبض روح]] شد و [[جان]] به جان آفرین [[تسلیم]] کرد...
[[شیخ مفید]] می‌افزاید: [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} داخل [[قبر]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} شد و گره‌های [[کفن]] را گشود و پرده از رخسارش برداشت؛ آن‌گاه گونه راست حضرت را رو به [[قبله]] بر [[خاک]] نهاد؛ با خشت، لحد را چید و بر روی آن خاک ریخت... فاطمه‌{{س}} ناله می‌کرد و می‌گفت: «چه بامداد شوم و نامبارکی!» [[ابوبکر]] ناله و [[شیون]] [[فاطمه]] {{س}} را شنید؛ رو به آن حضرت کرد و گفت: به [[راستی]] بامداد تو، بامداد شوم و نامبارکی است<ref>ارشاد، ص۱۰۰.</ref>.
[[شیخ مفید]] می‌افزاید: [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} داخل [[قبر]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} شد و گره‌های [[کفن]] را گشود و پرده از رخسارش برداشت؛ آن‌گاه گونه راست حضرت را رو به [[قبله]] بر خاک نهاد؛ با خشت، لحد را چید و بر روی آن خاک ریخت... فاطمه‌{{س}} ناله می‌کرد و می‌گفت: «چه بامداد شوم و نامبارکی!» [[ابوبکر]] ناله و [[شیون]] [[فاطمه]] {{س}} را شنید؛ رو به آن حضرت کرد و گفت: به [[راستی]] بامداد تو، بامداد شوم و نامبارکی است<ref>ارشاد، ص۱۰۰.</ref>.


۲. [[ابن سعد]] با واسطه از انس [[روایت]] کرده است که گفت: هنگامی که [[زمان]] [[احتضار]] فرا رسید و [[بیماری پیامبر اکرم]] {{صل}} سنگین شد، [[غم]] و اندوهی سخت، آن حضرت را فرا گرفت. فاطمه‌{{س}} که چنین دید، فرمود: وه که چه [[اندوه]] جانکاهی پدرم را در برگرفته است! پیامبر اکرم {{صل}} رو به فاطمه {{س}} کرد و فرمود: پس از امروز، دیگر برای پدرت غم و اندوهی نیست.
۲. [[ابن سعد]] با واسطه از انس [[روایت]] کرده است که گفت: هنگامی که [[زمان]] [[احتضار]] فرا رسید و [[بیماری پیامبر اکرم]] {{صل}} سنگین شد، [[غم]] و اندوهی سخت، آن حضرت را فرا گرفت. فاطمه‌{{س}} که چنین دید، فرمود: وه که چه [[اندوه]] جانکاهی پدرم را در برگرفته است! پیامبر اکرم {{صل}} رو به فاطمه {{س}} کرد و فرمود: پس از امروز، دیگر برای پدرت غم و اندوهی نیست.


پس از درگذشت [[رسول خدا]] {{صل}}، فاطمه {{س}} گفت: ای پدر [[مهربان]]! ای کسی که [[دعوت]] پروردگارش را پاسخ داد! ای پدر نازنین! ای کسی که اکنون [[بهشت]] برین، [[منزل]] او شد! ای پدر بزرگوار! ای کسی که خبر رحلتش را به [[جبرئیل امین]] می‌دهیم! او چقدر به پروردگارش نزدیک است.
پس از درگذشت [[رسول خدا]] {{صل}}، فاطمه {{س}} گفت: ای پدر [[مهربان]]! ای کسی که [[دعوت]] پروردگارش را پاسخ داد! ای پدر نازنین! ای کسی که اکنون [[بهشت]] برین، [[منزل]] او شد! ای پدر بزرگوار! ای کسی که خبر رحلتش را به [[جبرئیل امین]] می‌دهیم! او چقدر به پروردگارش نزدیک است.
[[راوی]] افزود: و چون پیامبر اکرم {{صل}} را به خاک سپردند، فاطمه {{س}} فرمود: ای انس! آیا دلتان آمد که بر روی پیامبر اکرم {{صل}}، خاک بریزید و او را [[دفن]] کنید؟!<ref>طبقات کبری، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.
راوی افزود: و چون پیامبر اکرم {{صل}} را به خاک سپردند، فاطمه {{س}} فرمود: ای انس! آیا دلتان آمد که بر روی پیامبر اکرم {{صل}}، خاک بریزید و او را [[دفن]] کنید؟!<ref>طبقات کبری، ج۲، ص۲۳۷.</ref>.


۳. همچنین ابن سعد از [[ابوجعفر]]، چنین روایت کرده است: پس از رسول خدا {{صل}} هرگز فاطمه‌{{س}} را خندان ندیدم و در هنگام [[شادی]]، چنان بود که تنها گوشه دندانش، آشکار می‌گشت و [[تبسم]] لطیفی می‌کرد<ref>طبقات کبری، ج۲، ص۱۹۱.</ref>.
۳. همچنین ابن سعد از [[ابوجعفر]]، چنین روایت کرده است: پس از رسول خدا {{صل}} هرگز فاطمه‌{{س}} را خندان ندیدم و در هنگام [[شادی]]، چنان بود که تنها گوشه دندانش، آشکار می‌گشت و [[تبسم]] لطیفی می‌کرد<ref>طبقات کبری، ج۲، ص۱۹۱.</ref>.
خط ۳۶: خط ۳۶:


۹. [[کلینی]] به سند خود از [[ابوعبیده]] روایت کرده است: برخی از [[یاران]] و [[اصحاب]] ما از [[امام صادق]] {{ع}} درباره «[[جفر]]» پرسیدند.
۹. [[کلینی]] به سند خود از [[ابوعبیده]] روایت کرده است: برخی از [[یاران]] و [[اصحاب]] ما از [[امام صادق]] {{ع}} درباره «[[جفر]]» پرسیدند.
حضرت پاسخ داد: جفر، پوست گاو نری است که از [[دانش]]، پُر گشته است. آن فرد پرسید: پس «[[جامعه]]» چیست؟ حضرت فرمود: آن، [[صحیفه]] و طوماری به طول هفتاد ذراع، و در پوستی مثل ران شتر دو کوهانه است که همه نیازهای [[بشر]] در آن نوشته شده است. هیچ حکمی نیست، حتی [[حکم]] ارش و خسارت وارد کردن یک خراش بر [[بدن]]، مگر آنکه در «جامعه» موجود است. آن شخص پرسید: «[[مصحف فاطمه]] {{س}}» چیست؟ [[راوی]] می‌گوید: [[امام]] {{ع}} مدتی طولانی [[سکوت]] کرد و سپس فرمود: شما از چیزهایی پرس و جو می‌کنید که آنها را می‌خواهید و نمی‌خواهید، نیاز دارید و نیاز ندارید؛ فاطمه {{س}} پس از پیامبر اکرم {{صل}} هفتاد و پنج [[روز]] درنگ کرد. در آن روزها، به خاطر از دست دادن [[پدر]]، اندوهی سخت و دشوار به او روی آورد؛ [[جبرئیل]] نزدش می‌آمد تا [[غم]] و [[اندوه]] [[فراق]] پدر را بر وی آسان گرداند.
حضرت پاسخ داد: جفر، پوست گاو نری است که از [[دانش]]، پُر گشته است. آن فرد پرسید: پس «[[جامعه]]» چیست؟ حضرت فرمود: آن، [[صحیفه]] و طوماری به طول هفتاد ذراع، و در پوستی مثل ران شتر دو کوهانه است که همه نیازهای [[بشر]] در آن نوشته شده است. هیچ حکمی نیست، حتی [[حکم]] ارش و خسارت وارد کردن یک خراش بر [[بدن]]، مگر آنکه در «جامعه» موجود است. آن شخص پرسید: «[[مصحف فاطمه]] {{س}}» چیست؟ راوی می‌گوید: [[امام]] {{ع}} مدتی طولانی [[سکوت]] کرد و سپس فرمود: شما از چیزهایی پرس و جو می‌کنید که آنها را می‌خواهید و نمی‌خواهید، نیاز دارید و نیاز ندارید؛ فاطمه {{س}} پس از پیامبر اکرم {{صل}} هفتاد و پنج [[روز]] درنگ کرد. در آن روزها، به خاطر از دست دادن پدر، اندوهی سخت و دشوار به او روی آورد؛ [[جبرئیل]] نزدش می‌آمد تا [[غم]] و [[اندوه]] [[فراق]] پدر را بر وی آسان گرداند.


او از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و جایگاه و مقامش خبر می‌آورد و [[فاطمه]] {{س}} را از حال حضرت [[آگاه]] می‌ساخت و از آنچه پس از وی، برای فرزندانش رخ خواهد داد باخبر می‌ساخت. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نیز آن مطالب را می‌نوشت. این دست نوشته، همان «[[مصحف فاطمه]] {{س}}» است<ref>کافی، ج۱، ص۲۴۱.</ref>.
او از [[پیامبر اکرم]] {{صل}} و جایگاه و مقامش خبر می‌آورد و [[فاطمه]] {{س}} را از حال حضرت [[آگاه]] می‌ساخت و از آنچه پس از وی، برای فرزندانش رخ خواهد داد باخبر می‌ساخت. [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} نیز آن مطالب را می‌نوشت. این دست نوشته، همان «[[مصحف فاطمه]] {{س}}» است<ref>کافی، ج۱، ص۲۴۱.</ref>.


۱۰. [[قاضی]] نعمان از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است: فاطمه {{س}} پس از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} در بستر [[بیماری]] افتاد. او [[ضعیف]] و لاغر شده، گوشت تنش آب گشت و مانند یک شبح و [[خیال]] می‌نمود و از [[اندوه]] [[فراق]] [[پدر]]، پوستی بر استخوان شده بود<ref>دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.
۱۰. [[قاضی]] نعمان از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است: فاطمه {{س}} پس از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} در بستر [[بیماری]] افتاد. او [[ضعیف]] و لاغر شده، گوشت تنش آب گشت و مانند یک شبح و [[خیال]] می‌نمود و از [[اندوه]] [[فراق]] پدر، پوستی بر استخوان شده بود<ref>دعائم الاسلام، ج۱، ص۲۳۲.</ref>.


۱۱. [[سید]] تاج الدین [[حسینی]] گفته است: فاطمه {{س}} در مدت کوتاه [[زندگی]] بعد از پدر، آن قدر گریست که [[اشک]] چشمانش خشک شد و توانی برای [[شیون]] و ناله در [[بدن]] وی باقی نماند. [[مردم مدینه]] از گریه‌هایش به ستوه آمده بودند؛ از این رو آن حضرت «[[بیت]] الاحزان» (غم‌خانه) فراهم آورد و اتاقی به این منظور اختصاص داد. [[حضرت فاطمه]] {{س}} در بیت الاحزان بود تا از [[دنیا]] رفت<ref>التتمة فی التاریخ الائمة، ص۴۳.</ref>.
۱۱. [[سید]] تاج الدین [[حسینی]] گفته است: فاطمه {{س}} در مدت کوتاه [[زندگی]] بعد از پدر، آن قدر گریست که [[اشک]] چشمانش خشک شد و توانی برای [[شیون]] و ناله در [[بدن]] وی باقی نماند. [[مردم مدینه]] از گریه‌هایش به ستوه آمده بودند؛ از این رو آن حضرت «[[بیت]] الاحزان» (غم‌خانه) فراهم آورد و اتاقی به این منظور اختصاص داد. [[حضرت فاطمه]] {{س}} در بیت الاحزان بود تا از [[دنیا]] رفت<ref>التتمة فی التاریخ الائمة، ص۴۳.</ref>.
خط ۵۲: خط ۵۲:
۱۳. [[صدوق]] به سند خود از [[امام صادق]] {{ع}} نقل کرده است که فرمود: گریه کنندگان - آنها که از همه بیشتر گریسته‌اند - پنج نفرند: [[آدم]]، [[یعقوب]]، یوسف، [[فاطمه]] {{س}} دختر محمد {{صل}}، و [[علی بن الحسین]] {{عم}} آدم {{ع}}، بر دوری [[بهشت]]، آن چنان گریست که بر گونه‌اش، جویی از [[اشک]] پدید آمد. یعقوب {{ع}} بر جدایی یوسف، آن قدر گریه کرد که [[بینایی]] خود را از دست داد و به او گفتند «به [[خدا]] تو آن اندازه یاد یوسف می‌کنی تا در آستانه [[مرگ]] قرار‌گیری یا هلاک شوی»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ}} «گفتند: سوگند به خداوند، پیاپی یوسف را یاد می‌کنی تا نزار شوی یا از نابودشوندگان گردی؛» سوره یوسف، آیه ۸۵.</ref>. اما یوسف، از دوری یعقوب، به اندازه‌ای گریست که [[زندانیان]] را آزرده ساخت و هم بندهایش به وی گفتند یا شب گریه کن و [[روز]] [[خاموشی]] گزین یا روز گریه کن و شب آرام باش و سرانجام با یکدیگر در یکی از دو مورد، [[مصالحه]] کردند.
۱۳. [[صدوق]] به سند خود از [[امام صادق]] {{ع}} نقل کرده است که فرمود: گریه کنندگان - آنها که از همه بیشتر گریسته‌اند - پنج نفرند: [[آدم]]، [[یعقوب]]، یوسف، [[فاطمه]] {{س}} دختر محمد {{صل}}، و [[علی بن الحسین]] {{عم}} آدم {{ع}}، بر دوری [[بهشت]]، آن چنان گریست که بر گونه‌اش، جویی از [[اشک]] پدید آمد. یعقوب {{ع}} بر جدایی یوسف، آن قدر گریه کرد که [[بینایی]] خود را از دست داد و به او گفتند «به [[خدا]] تو آن اندازه یاد یوسف می‌کنی تا در آستانه [[مرگ]] قرار‌گیری یا هلاک شوی»<ref>{{متن قرآن|قَالُوا تَاللَّهِ تَفْتَأُ تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضًا أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ}} «گفتند: سوگند به خداوند، پیاپی یوسف را یاد می‌کنی تا نزار شوی یا از نابودشوندگان گردی؛» سوره یوسف، آیه ۸۵.</ref>. اما یوسف، از دوری یعقوب، به اندازه‌ای گریست که [[زندانیان]] را آزرده ساخت و هم بندهایش به وی گفتند یا شب گریه کن و [[روز]] [[خاموشی]] گزین یا روز گریه کن و شب آرام باش و سرانجام با یکدیگر در یکی از دو مورد، [[مصالحه]] کردند.


اما فاطمه‌{{س}} بر [[فراق]] و جدایی [[پدر]]، چنان فریاد و فغان می‌کرد که [[مردم مدینه]]، آزرده شدند و به حضرتش گفتند: گریه‌های بی‌پایان تو، ما را می‌رنجاند. آن حضرت از مدینه، به [[مزار]] [[شهدا]] می‌رفت و در آنجا می‌گریست و آن‌گاه از که از [[گریستن]] خسته و [[ناتوان]] می‌شد به مدینه باز می‌گشت.
اما فاطمه‌{{س}} بر [[فراق]] و جدایی پدر، چنان فریاد و فغان می‌کرد که [[مردم مدینه]]، آزرده شدند و به حضرتش گفتند: گریه‌های بی‌پایان تو، ما را می‌رنجاند. آن حضرت از مدینه، به [[مزار]] [[شهدا]] می‌رفت و در آنجا می‌گریست و آن‌گاه از که از [[گریستن]] خسته و [[ناتوان]] می‌شد به مدینه باز می‌گشت.


و اما [[امام زین‌العابدین]] {{ع}} مدت بیست یا چهل سال بر دوری و جدایی از [[امام حسین]] {{ع}} گریست. هرگاه غذایی پیش رویش می‌گذاشتند، گریه می‌کرد. یکی از خدمتکارانش گفت: ای پسر [[پیامبر خدا]] {{صل}}! فدایت گردم، می‌ترسم از بسیاری گریه، قالب تهی کنید! حضرت پاسخ داد «من [[غم]] و اندوهم را تنها به [[خدای متعال]] می‌گویم و نزد او [[گلایه]] می‌کنم و از خدای متعال چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید»<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}} «گفت: پریشانی و اندوهگینی خود را تنها به خداوند شکوه می‌برم و از خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره یوسف، آیه ۸۶.</ref>. من، هرگز [[شهادت]] [[فرزندان فاطمه]] {{س}} را به یاد نمی‌آورم، مگر اینکه گلویم را می‌فشارد و سرشکم را روان می‌سازد<ref>خصال، ص۲۷۲، ح۱۵.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین ج۱]]، ص۲۹۹.</ref>
و اما [[امام زین‌العابدین]] {{ع}} مدت بیست یا چهل سال بر دوری و جدایی از [[امام حسین]] {{ع}} گریست. هرگاه غذایی پیش رویش می‌گذاشتند، گریه می‌کرد. یکی از خدمتکارانش گفت: ای پسر [[پیامبر خدا]] {{صل}}! فدایت گردم، می‌ترسم از بسیاری گریه، قالب تهی کنید! حضرت پاسخ داد «من [[غم]] و اندوهم را تنها به [[خدای متعال]] می‌گویم و نزد او [[گلایه]] می‌کنم و از خدای متعال چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید»<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنَّمَا أَشْكُو بَثِّي وَحُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَأَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ}} «گفت: پریشانی و اندوهگینی خود را تنها به خداوند شکوه می‌برم و از خداوند چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره یوسف، آیه ۸۶.</ref>. من، هرگز [[شهادت]] [[فرزندان فاطمه]] {{س}} را به یاد نمی‌آورم، مگر اینکه گلویم را می‌فشارد و سرشکم را روان می‌سازد<ref>خصال، ص۲۷۲، ح۱۵.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین ج۱]]، ص۲۹۹.</ref>
خط ۶۱: خط ۶۱:
علی {{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|غَسَلْتُ النَّبِيَّ {{صل}} فِي قَمِيصِهِ فَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَقُولُ أَرِنِي الْقَمِيصَ فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِيَ عَلَيْهَا فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ غَيَّبْتُهُ}}<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۷.</ref>؛ «من [[پیامبر]] را در لباسش شستم. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: آن [[لباس]] را به من نشان بده. هنگامی که بوی آن را استشمام نمود، [[غش]] کرد. وقتی او را در این حال دیدم، لباس را مخفی کردم».
علی {{ع}} می‌فرماید: {{متن حدیث|غَسَلْتُ النَّبِيَّ {{صل}} فِي قَمِيصِهِ فَكَانَتْ فَاطِمَةُ تَقُولُ أَرِنِي الْقَمِيصَ فَإِذَا شَمَّتْهُ غُشِيَ عَلَيْهَا فَلَمَّا رَأَيْتُ ذَلِكَ غَيَّبْتُهُ}}<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۷.</ref>؛ «من [[پیامبر]] را در لباسش شستم. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: آن [[لباس]] را به من نشان بده. هنگامی که بوی آن را استشمام نمود، [[غش]] کرد. وقتی او را در این حال دیدم، لباس را مخفی کردم».


فاطمه {{س}} پس از پدرش دو یا سه ماه بیشتر [[زندگی]] نکرد. از زیادی [[حزن]] و [[اندوه]] و ضایعات بدنی و غیره که در این مدت کوتاه از حوادث مختلف به آن بانوی [[معصوم]] روی آورد، تاب و توان او را به کلی از بین برد و آن بانوی [[مظلوم]] را به بستر [[بیماری]] انداخت. برخی از نویسندگان [[تسنن]] مانند عقاد و استاد [[توفیق]] ابوعلم خواسته‌اند بیماری آن حضرت را طبیعی و عادی جلوه دهند. از این رو در کتاب‌های خود می‌نویسند: [[حضرت فاطمه]] {{س}} اندامی باریک و لاغر داشت. [[پیامبر خدا]] در بیماری خود که به [[رحلت]] وی منجر گردید به او گفته بود تو نخستین کسی هستی که از [[اهل بیت]] به من ملحق خواهی شد. بیش از هفتاد و پنج [[روز]] طول نکشید که فاطمه {{س}} پس از [[مرگ]] [[پدر]] به وی پیوست؛ با آنکه هنوز در [[سنی]] بود که زندگانی به استقبالش می‌رفت<ref>فاطمة الزهراء {{س}}، توفیق أبوعلم، ترجمه: علی اکبر صادقی، ص۲۳۶.</ref>.
فاطمه {{س}} پس از پدرش دو یا سه ماه بیشتر [[زندگی]] نکرد. از زیادی [[حزن]] و [[اندوه]] و ضایعات بدنی و غیره که در این مدت کوتاه از حوادث مختلف به آن بانوی [[معصوم]] روی آورد، تاب و توان او را به کلی از بین برد و آن بانوی [[مظلوم]] را به بستر [[بیماری]] انداخت. برخی از نویسندگان [[تسنن]] مانند عقاد و استاد [[توفیق]] ابوعلم خواسته‌اند بیماری آن حضرت را طبیعی و عادی جلوه دهند. از این رو در کتاب‌های خود می‌نویسند: [[حضرت فاطمه]] {{س}} اندامی باریک و لاغر داشت. [[پیامبر خدا]] در بیماری خود که به [[رحلت]] وی منجر گردید به او گفته بود تو نخستین کسی هستی که از [[اهل بیت]] به من ملحق خواهی شد. بیش از هفتاد و پنج [[روز]] طول نکشید که فاطمه {{س}} پس از [[مرگ]] پدر به وی پیوست؛ با آنکه هنوز در [[سنی]] بود که زندگانی به استقبالش می‌رفت<ref>فاطمة الزهراء {{س}}، توفیق أبوعلم، ترجمه: علی اکبر صادقی، ص۲۳۶.</ref>.


این نویسندگان خواسته‌اند چنین وانمود: کنند که چون فاطمه {{س}} از نظر مزاج [[ضعیف]] و [[ناتوان]] بود، از این رو پدرش به او گفت که تو زودتر [[وفات]] می‌کنی، ولی به طوری که در شرح حالات زندگانی آن حضرت نوشته‌اند، فاطمه {{س}} لاغر و [[بیمار]] نبود. بلکه دگرگونی‌های اوضاع و احوال و ستمگری‌های [[حزب]] [[سقیفه]] پس از رحلت پدرش او را به بستر بیماری انداخت. مؤید این مطلب فرمایش خود آن مظلومه به [[ام سلمه]] است که وقتی در بستر بیماری به عیادتش رفت و پرسید: ای [[دختر رسول خدا]] شب تا صبح را چگونه بسر بردی؟ فرمود: {{متن حدیث|أَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَدٍ وَ كَرَبٍ‌}}؛ «صبح کردم در حالی که میان [[حزن]] شدید و [[اندوه]] عظیمی هستم».
این نویسندگان خواسته‌اند چنین وانمود: کنند که چون فاطمه {{س}} از نظر مزاج [[ضعیف]] و [[ناتوان]] بود، از این رو پدرش به او گفت که تو زودتر [[وفات]] می‌کنی، ولی به طوری که در شرح حالات زندگانی آن حضرت نوشته‌اند، فاطمه {{س}} لاغر و [[بیمار]] نبود. بلکه دگرگونی‌های اوضاع و احوال و ستمگری‌های [[حزب]] [[سقیفه]] پس از رحلت پدرش او را به بستر بیماری انداخت. مؤید این مطلب فرمایش خود آن مظلومه به [[ام سلمه]] است که وقتی در بستر بیماری به عیادتش رفت و پرسید: ای [[دختر رسول خدا]] شب تا صبح را چگونه بسر بردی؟ فرمود: {{متن حدیث|أَصْبَحْتُ بَيْنَ كَمَدٍ وَ كَرَبٍ‌}}؛ «صبح کردم در حالی که میان [[حزن]] شدید و [[اندوه]] عظیمی هستم».


از یک طرف از دست دادن [[پیغمبر]] و از طرف دیگر [[ظلم]] و ستمی که به [[وصی]] او کردند؛ [[حجاب]] حرمتش را هتک نمودند؛ [[منصب امامت]] را بدون اینکه دلیلی از [[قرآن]] و یا سنتی از پیغمبر داشته باشند از دست صاحب آن ربودند. کینه‌های جنگ‌های [[بدر]] و [[احد]] که در دل‌های [[نفاق]] مخفی بود، این امر را برای بدخواهان امکان‌پذیر ساخت. هنگامی که تیرشان به [[هدف]] اصابت کرد، از ابرهای [[شقاق]]، [[باران]] [[خون‌خواهی]] بر ما فرو ریختند. زه ایمانشان از کمان دلشان قطع گردید. [[حفظ رسالت]] و [[کفالت]] امور [[مؤمنین]] را به جا نیاوردند. [[منافع]] خود را از [[غرور دنیا]] برداشته و از [[نصرت]] علی {{ع}} دست کشیدند؛ زیرا [[پدران]] آنها را در مواطن هولناک [[جنگ]] و منازل [[قتال]] به [[هلاکت]] رسانده بود<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۶؛ وفاة الصدیقة الزهراء {{س}}، سید عبد الرزاق مقرم، ص۱۰۰؛ حضرت زهرا {{س}}، فضل الله کمپانی، ص۲۰۵. </ref>. پس [[فاطمه]] {{س}} دارای مزاج نحیف و [[ناتوان]] نبود؛ بلکه علت [[بیماری]] او ناشی از کثرت حزن و اندوه شدید وی در نتیجه حوادث جان‌گذاری بود که در فاصله دو سه ماه پس از [[رحلت]] [[پدر]] به وقوع پیوست.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص۱۷۴۶.</ref>
از یک طرف از دست دادن [[پیغمبر]] و از طرف دیگر [[ظلم]] و ستمی که به [[وصی]] او کردند؛ [[حجاب]] حرمتش را هتک نمودند؛ [[منصب امامت]] را بدون اینکه دلیلی از [[قرآن]] و یا سنتی از پیغمبر داشته باشند از دست صاحب آن ربودند. کینه‌های جنگ‌های [[بدر]] و [[احد]] که در دل‌های [[نفاق]] مخفی بود، این امر را برای بدخواهان امکان‌پذیر ساخت. هنگامی که تیرشان به [[هدف]] اصابت کرد، از ابرهای [[شقاق]]، [[باران]] [[خون‌خواهی]] بر ما فرو ریختند. زه ایمانشان از کمان دلشان قطع گردید. [[حفظ رسالت]] و [[کفالت]] امور [[مؤمنین]] را به جا نیاوردند. [[منافع]] خود را از [[غرور دنیا]] برداشته و از [[نصرت]] علی {{ع}} دست کشیدند؛ زیرا [[پدران]] آنها را در مواطن هولناک [[جنگ]] و منازل [[قتال]] به [[هلاکت]] رسانده بود<ref>بحارالانوار، محمد باقر مجلسی، ج۴۳، ص۱۵۶؛ وفاة الصدیقة الزهراء {{س}}، سید عبد الرزاق مقرم، ص۱۰۰؛ حضرت زهرا {{س}}، فضل الله کمپانی، ص۲۰۵. </ref>. پس [[فاطمه]] {{س}} دارای مزاج نحیف و [[ناتوان]] نبود؛ بلکه علت [[بیماری]] او ناشی از کثرت حزن و اندوه شدید وی در نتیجه حوادث جان‌گذاری بود که در فاصله دو سه ماه پس از [[رحلت]] پدر به وقوع پیوست.<ref>[[سید حسین اسحاقی|اسحاقی، سید حسین]]، [[فرهنگنامه فاطمی ج۵ (کتاب)|فرهنگنامه فاطمی ج۵]]، ص۱۷۴۶.</ref>


== [[رنج‌ها]] و مصیبت‌های [[سقیفه]] ==
== [[رنج‌ها]] و مصیبت‌های [[سقیفه]] ==
خط ۱۱۲: خط ۱۱۲:
وقتی [[امیرمؤمنان]]، علی {{ع}} را از خانه‌اش بیرون آوردند، فاطمه‌{{س}} بر [[تربت]] [[پاک]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} حضور یافت و خطاب به [[مردم]] فرمود: دست از پسر عمویم بردارید! سوگند به آن خدایی که محمد {{صل}} را به [[حق]] و [[راستی]] فرستاده و به [[پیامبری]] برانگیخته است، اگر دست از او برندارید، گیسوانم را افشان کرده، [[پیراهن پیامبر]] خدا {{صل}} را بر سر می‌گذارم و با ناله و [[شیون]] به [[خدای متعال]]، شکایت می‌کنم. به خدا سوگند! [[شتر صالح]]، نزد خدای متعال، شریف‌تر و بزرگوار‌تر از فرزندانم نیست.
وقتی [[امیرمؤمنان]]، علی {{ع}} را از خانه‌اش بیرون آوردند، فاطمه‌{{س}} بر [[تربت]] [[پاک]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} حضور یافت و خطاب به [[مردم]] فرمود: دست از پسر عمویم بردارید! سوگند به آن خدایی که محمد {{صل}} را به [[حق]] و [[راستی]] فرستاده و به [[پیامبری]] برانگیخته است، اگر دست از او برندارید، گیسوانم را افشان کرده، [[پیراهن پیامبر]] خدا {{صل}} را بر سر می‌گذارم و با ناله و [[شیون]] به [[خدای متعال]]، شکایت می‌کنم. به خدا سوگند! [[شتر صالح]]، نزد خدای متعال، شریف‌تر و بزرگوار‌تر از فرزندانم نیست.


[[سلمان]] گفت: به خدا سوگند! در این هنگام، دیوارهای [[مسجد]] را دیدم که از بنیان بلند شدند؛ به گونه‌ای که عبور از زیر آنها میسر بود؛ لذا نزدیک فاطمه {{س}} رفتم و عرض کردم: بانویم و سرورم! [[خداوند تبارک و تعالی]]، پدرت را [[پیامبر]] [[رحمت]] قرار داد. بنابراین شما دردآور و بلاخیز مباشید. فاطمه {{س}} آرام گرفت و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشتند؛ به گونه‌ای که گرد و [[خاک]] از آنها برخاست و بینی ما را آکنده ساخت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۳۹.</ref>.
[[سلمان]] گفت: به خدا سوگند! در این هنگام، دیوارهای [[مسجد]] را دیدم که از بنیان بلند شدند؛ به گونه‌ای که عبور از زیر آنها میسر بود؛ لذا نزدیک فاطمه {{س}} رفتم و عرض کردم: بانویم و سرورم! [[خداوند تبارک و تعالی]]، پدرت را [[پیامبر]] [[رحمت]] قرار داد. بنابراین شما دردآور و بلاخیز مباشید. فاطمه {{س}} آرام گرفت و دیوارهای مسجد به جای خود بازگشتند؛ به گونه‌ای که گرد و خاک از آنها برخاست و بینی ما را آکنده ساخت<ref>مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۳۳۹.</ref>.


۱۰. کلینی به سند خود از [[امام باقر]] {{ع}} و امام صادق {{ع}} [[روایت]] کرده است که فرمودند: پس از آن اتفاقات، فاطمه {{س}} گریبان [[عمر]] را گرفت و او را به سوی خود کشید و فرمود: به خدا سوگند ای پسر خطاب! اگر نمی‌پسندیدم که [[بلا]] و [[مصیبت]]، دامن بی‌گناهان را بگیرد، تو می‌دانی که [[خداوند]] را [[سوگند]] می‌دادم و او را سریع الاجابة، (زود [[اجابت]] کننده) می‌یافتم<ref>کافی، ج۱، ص۴۶۰، ح۵.</ref>.
۱۰. کلینی به سند خود از [[امام باقر]] {{ع}} و امام صادق {{ع}} [[روایت]] کرده است که فرمودند: پس از آن اتفاقات، فاطمه {{س}} گریبان [[عمر]] را گرفت و او را به سوی خود کشید و فرمود: به خدا سوگند ای پسر خطاب! اگر نمی‌پسندیدم که [[بلا]] و [[مصیبت]]، دامن بی‌گناهان را بگیرد، تو می‌دانی که [[خداوند]] را [[سوگند]] می‌دادم و او را سریع الاجابة، (زود [[اجابت]] کننده) می‌یافتم<ref>کافی، ج۱، ص۴۶۰، ح۵.</ref>.
خط ۱۳۴: خط ۱۳۴:
۱۵. [[طبرسی]] همچنین از [[شعبی]] و [[ابومخنف]] و [[یزید بن حبیب مصری]]، [[روایت]] کرده است که آنها گفتند: هیچ روزی در [[اسلام]]، که گروهی گرد آمده و با هم [[مشاجره]] کرده باشند، از حیث فریاد زدن و درشت [[سخن گفتن]] و [[زیاده‌روی]] کردن در [[کلام]]، مثل روزی نبوده است که [[معاویة]] [[ابوسفیان]]، [[عمرو بن عثمان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن ابی‌سفیان]]، [[ولید بن عقبة]]، [[عقبة بن ابی معیط]] و [[مغیرة بن شعبه]] در آن گرد آمدند. آنها در یک چیز با هم توافق کردند، سپس به سوی [[امام حسن]] {{ع}} فرستادند... هنگامی که حضرت نزد [[معاویه]] آمد، معاویه به او خوش‌آمد گفت و [[درود]] فرستاد و با وی [[مصافحه]] کرد.
۱۵. [[طبرسی]] همچنین از [[شعبی]] و [[ابومخنف]] و [[یزید بن حبیب مصری]]، [[روایت]] کرده است که آنها گفتند: هیچ روزی در [[اسلام]]، که گروهی گرد آمده و با هم [[مشاجره]] کرده باشند، از حیث فریاد زدن و درشت [[سخن گفتن]] و [[زیاده‌روی]] کردن در [[کلام]]، مثل روزی نبوده است که [[معاویة]] [[ابوسفیان]]، [[عمرو بن عثمان]]، [[عمرو بن عاص]]، [[عتبة بن ابی‌سفیان]]، [[ولید بن عقبة]]، [[عقبة بن ابی معیط]] و [[مغیرة بن شعبه]] در آن گرد آمدند. آنها در یک چیز با هم توافق کردند، سپس به سوی [[امام حسن]] {{ع}} فرستادند... هنگامی که حضرت نزد [[معاویه]] آمد، معاویه به او خوش‌آمد گفت و [[درود]] فرستاد و با وی [[مصافحه]] کرد.


[[راوی]] می‌افزاید: سپس [[مغیره]] سخن گفت و تمام سخنانش، علیه علی {{ع}} بود... امام حسن {{ع}} فرمود: اما تو ای مغیره! بی‌گمان، [[دشمن]] [[خدای متعال]] و دور افکنده کتابش هستی... تو آن کسی هستی که فاطمه‌{{س}}، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} را آن چنان کتک زدی که جای تازیانه‌ات خونابه بست و [سبب شدی که آن حضرت] طفلش را سقط کرد. تو این کار را برای نشان دادن [[برتری]] [[رأی]] و نظرت بر رأی [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، و برای [[مخالفت]] با [[فرمان]] و دستور آن حضرت و شکستن [[حرمت]] و [[حریم]] او انجام دادی؛ در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} درباره فاطمه‌{{س}} فرموده بود: ای [[فاطمه]]! تو [[سرور]] و سالار [[زنان]] [[بهشت]] هستی<ref>احتجاج، ج۱، ص۲۷۸.</ref>.
راوی می‌افزاید: سپس [[مغیره]] سخن گفت و تمام سخنانش، علیه علی {{ع}} بود... امام حسن {{ع}} فرمود: اما تو ای مغیره! بی‌گمان، [[دشمن]] [[خدای متعال]] و دور افکنده کتابش هستی... تو آن کسی هستی که فاطمه‌{{س}}، [[دختر رسول خدا]] {{صل}} را آن چنان کتک زدی که جای تازیانه‌ات خونابه بست و [سبب شدی که آن حضرت] طفلش را سقط کرد. تو این کار را برای نشان دادن [[برتری]] [[رأی]] و نظرت بر رأی [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، و برای [[مخالفت]] با [[فرمان]] و دستور آن حضرت و شکستن [[حرمت]] و [[حریم]] او انجام دادی؛ در حالی که [[رسول خدا]] {{صل}} درباره فاطمه‌{{س}} فرموده بود: ای [[فاطمه]]! تو [[سرور]] و سالار [[زنان]] [[بهشت]] هستی<ref>احتجاج، ج۱، ص۲۷۸.</ref>.


۱۶. [[سید بن طاوس]] گفته است: ابن جیرانه در کتاب غرر می‌نویسد: [[زید بن اسلم]] گفت: من از آن دسته کسانی بودم که در [[زمان]] خودداری علی {{ع}} و یارانش از [[بیعت]]، به همراه عمر هیزم به در [[خانه فاطمه]] بردیم. عمر به فاطمه گفت: هر کس را که در خانه‌ات حضور دارد، بیرون کن، وگرنه [[خانه]] را با اهلش می‌سوزانم. او می‌گوید: این در حالی بود که در خانه او، علی، حسن و حسین {{عم}} و گروهی از [[یاران]] و [[اصحاب پیامبر اکرم]] {{صل}} بودند. فاطمه {{س}} فرمود: آیا فرزندانم را می‌سوزانی؟ عمر پاسخ داد: آری! به [[خدا]] [[سوگند]] چنین کنم! مگر آنکه بیرون آیند و [[بیعت]] کنند<ref>الطرائف، ص۲۳۹.</ref>.
۱۶. [[سید بن طاوس]] گفته است: ابن جیرانه در کتاب غرر می‌نویسد: [[زید بن اسلم]] گفت: من از آن دسته کسانی بودم که در [[زمان]] خودداری علی {{ع}} و یارانش از [[بیعت]]، به همراه عمر هیزم به در [[خانه فاطمه]] بردیم. عمر به فاطمه گفت: هر کس را که در خانه‌ات حضور دارد، بیرون کن، وگرنه [[خانه]] را با اهلش می‌سوزانم. او می‌گوید: این در حالی بود که در خانه او، علی، حسن و حسین {{عم}} و گروهی از [[یاران]] و [[اصحاب پیامبر اکرم]] {{صل}} بودند. فاطمه {{س}} فرمود: آیا فرزندانم را می‌سوزانی؟ عمر پاسخ داد: آری! به [[خدا]] [[سوگند]] چنین کنم! مگر آنکه بیرون آیند و [[بیعت]] کنند<ref>الطرائف، ص۲۳۹.</ref>.
خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:
او می‌افزاید: بیشتر [[مردم]] به خاطر [[فاطمه]] {{س}}، [[امیرمؤمنان]] را رها کردند. [[عمر]] به «[[قنفذ]]» دستور داد تا با تازیانه، فاطمه {{س}} را بزند، قنفذ با تازیانه بر پشت و پهلوهای آن حضرت می‌زد تا اینکه عمر، او را بازداشت و تا مدت‌ها بعد، جراحت تازیانه‌ها در [[بدن]] [[شریف]] آن حضرت باقی بود.
او می‌افزاید: بیشتر [[مردم]] به خاطر [[فاطمه]] {{س}}، [[امیرمؤمنان]] را رها کردند. [[عمر]] به «[[قنفذ]]» دستور داد تا با تازیانه، فاطمه {{س}} را بزند، قنفذ با تازیانه بر پشت و پهلوهای آن حضرت می‌زد تا اینکه عمر، او را بازداشت و تا مدت‌ها بعد، جراحت تازیانه‌ها در [[بدن]] [[شریف]] آن حضرت باقی بود.
صدمه تازیانه‌ها، به فاطمه {{س}} بیشترین آسیب را، رساند و مهم‌ترین عامل سقط کودکش شد. پیش از این، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} او را «[[محسن]]» نامیده بود.
صدمه تازیانه‌ها، به فاطمه {{س}} بیشترین آسیب را، رساند و مهم‌ترین عامل سقط کودکش شد. پیش از این، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} او را «[[محسن]]» نامیده بود.
آن‌گاه، آنها امیرمؤمنان {{ع}} را به [[مسجد]] کشاندند و نزد [[ابوبکر]]، آوردند. فاطمه {{س}} به مسجد آمد تا حضرت را از دست ایشان برهاند؛ ولی نتوانست؛ پس به سوی [[قبر]] [[پدر]] بزرگوارش رفت و در حالی که به [[قبر پیامبر]] اشاره می‌کرد [[اندوه]] فراوان، و [[شیون]] کنان فرمود: جانم [[زندانی]] دم و بازدم خویش است. ای کاش با دم زدنم، همراه می‌شد و [[رهایی]] می‌یافت.
آن‌گاه، آنها امیرمؤمنان {{ع}} را به [[مسجد]] کشاندند و نزد [[ابوبکر]]، آوردند. فاطمه {{س}} به مسجد آمد تا حضرت را از دست ایشان برهاند؛ ولی نتوانست؛ پس به سوی [[قبر]] پدر بزرگوارش رفت و در حالی که به [[قبر پیامبر]] اشاره می‌کرد [[اندوه]] فراوان، و [[شیون]] کنان فرمود: جانم [[زندانی]] دم و بازدم خویش است. ای کاش با دم زدنم، همراه می‌شد و [[رهایی]] می‌یافت.


پس از تو هیچ خیری در [[زندگی]] نیست و اشکبارم از [[بیم]] آنکه زندگانی‌ام طولانی شود. سپس افزود: [[افسوس]] بر دوری تو، ای پدر! و افسوس بر [[حبیب]] و [[دوست]] تو، [[امین]] و مؤتمن تو، پدر فرزندانت حسن و حسین {{عم}}، آن‌که از [[کودکی]] در دامنت پرورش یافت و در [[بزرگ‌سالی]] برادرت شد؛ دوستدار‌ترین کس نزد تو، محبوب‌ترین [[یار]] و یاورت، نخستین کسی که به تو [[ایمان]] آورد و [[اسلام]] را پذیرفت؛ نخستین [[مهاجر]] به سویت. ای [[بهترین]] [[مردمان]]! [[ابوالحسن]] {{ع}} را دریاب که اینک، او را به بند کشیده‌اند؛ طناب [[کینه]] در گردنش افکنده‌اند. او، آن چنان شیون کرد که فضا را از [[غم]] و اندوه آکنده و شیون‌کنان می‌فرمود: {{متن حدیث|وا محمداه واحبیباه! وا أباه! وا ابوالقاسماه! وا احمداه!...}} پیوسته، از پدرش [[یاری]] می‌طلبید و می‌گفت: وای از کمی [[یاران]]! وای از نبودن [[فریادرس]]! وای از طول [[رنج]] و [[بلا]]! وای از [[مصیبت]] و [[گرفتاری]]! وای از [[بدی]] [[روزگار]]! آن‌گاه، بی‌هوش بر [[زمین]] افتاد و [[مردم]] با ناله و [[شیون]] او، زار زار گریستند و [[مسجد]] را ماتمکده ساختند<ref>علم الیقین فی اصول الدین، ج۲، ص۶۸۶.</ref>.
پس از تو هیچ خیری در [[زندگی]] نیست و اشکبارم از [[بیم]] آنکه زندگانی‌ام طولانی شود. سپس افزود: [[افسوس]] بر دوری تو، ای پدر! و افسوس بر [[حبیب]] و [[دوست]] تو، [[امین]] و مؤتمن تو، پدر فرزندانت حسن و حسین {{عم}}، آن‌که از [[کودکی]] در دامنت پرورش یافت و در [[بزرگ‌سالی]] برادرت شد؛ دوستدار‌ترین کس نزد تو، محبوب‌ترین [[یار]] و یاورت، نخستین کسی که به تو [[ایمان]] آورد و [[اسلام]] را پذیرفت؛ نخستین [[مهاجر]] به سویت. ای [[بهترین]] [[مردمان]]! [[ابوالحسن]] {{ع}} را دریاب که اینک، او را به بند کشیده‌اند؛ طناب [[کینه]] در گردنش افکنده‌اند. او، آن چنان شیون کرد که فضا را از [[غم]] و اندوه آکنده و شیون‌کنان می‌فرمود: {{متن حدیث|وا محمداه واحبیباه! وا أباه! وا ابوالقاسماه! وا احمداه!...}} پیوسته، از پدرش [[یاری]] می‌طلبید و می‌گفت: وای از کمی [[یاران]]! وای از نبودن [[فریادرس]]! وای از طول [[رنج]] و [[بلا]]! وای از [[مصیبت]] و [[گرفتاری]]! وای از [[بدی]] [[روزگار]]! آن‌گاه، بی‌هوش بر [[زمین]] افتاد و [[مردم]] با ناله و [[شیون]] او، زار زار گریستند و [[مسجد]] را ماتمکده ساختند<ref>علم الیقین فی اصول الدین، ج۲، ص۶۸۶.</ref>.
خط ۱۶۰: خط ۱۶۰:
و از «[[شعبی]]» حکایت کرده که:... [[عمر]] به علی {{ع}} گفت: «برخیز و با [[ابوبکر]]، [[بیعت]] کن!» علی {{ع}} عقب رفت و خودداری کرد. عمر با دستش او را گرفت و گفت «برخیز»؛ ولی علی {{ع}} [[امتناع]] کرد و برنخاست. عمر، او را کشان‌کشان برد، همان‌گونه که زبیر را برده بود، «خالد» آن دو را محکم گرفت و عمر از پشت سر، آن دو و دیگران را که با آنها بودند باز و پیش می‌راند در حالی که مردم نظاره‌گر بودند و کوچه‌های [[مدینه]] پر از مردم، بود. فاطمه‌{{س}} که [[خشونت]] [[رفتار]] عمر را دید، فریاد برآورد و [[شیون]] کرد. انبوهی از [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] و دیگران، گرد او جمع شدند. فاطمه {{س}} به سوی در خانه رفت و فریاد برآورد: «ای ابوبکر! چه زود بر [[اهل بیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[هجوم]] آوردید! به [[خدا]] [[سوگند]]! تا زمانی که [[خداوند]] را [[ملاقات]] نمایم، هرگز با عمر سخن نخواهم گفت»<ref>شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۸.</ref>.
و از «[[شعبی]]» حکایت کرده که:... [[عمر]] به علی {{ع}} گفت: «برخیز و با [[ابوبکر]]، [[بیعت]] کن!» علی {{ع}} عقب رفت و خودداری کرد. عمر با دستش او را گرفت و گفت «برخیز»؛ ولی علی {{ع}} [[امتناع]] کرد و برنخاست. عمر، او را کشان‌کشان برد، همان‌گونه که زبیر را برده بود، «خالد» آن دو را محکم گرفت و عمر از پشت سر، آن دو و دیگران را که با آنها بودند باز و پیش می‌راند در حالی که مردم نظاره‌گر بودند و کوچه‌های [[مدینه]] پر از مردم، بود. فاطمه‌{{س}} که [[خشونت]] [[رفتار]] عمر را دید، فریاد برآورد و [[شیون]] کرد. انبوهی از [[زنان]] [[بنی‌هاشم]] و دیگران، گرد او جمع شدند. فاطمه {{س}} به سوی در خانه رفت و فریاد برآورد: «ای ابوبکر! چه زود بر [[اهل بیت]] [[رسول خدا]] {{صل}} [[هجوم]] آوردید! به [[خدا]] [[سوگند]]! تا زمانی که [[خداوند]] را [[ملاقات]] نمایم، هرگز با عمر سخن نخواهم گفت»<ref>شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۴۸.</ref>.


سپس [[ابن ابی الحدید]] به سخنان گذشته‌اش بازگشته، می‌نویسد: اما امور ناپسندی که [[شیعیان]] می‌گویند، مانند آنکه: آنها، [[قنفذ]] را به [[خانه فاطمه]] {{س}} فرستادند و او با تازیانه، فاطمه {{س}} را زد و اثر تازیانه، همچون بازوبندی تا [[زمان]] [[وفات]] فاطمه {{س}}، بر بازوی او باقی بود؛ دیگر اینکه عمر، او را میان در و دیوار فشرد و فاطمه {{س}} نالید و رسول خدا {{صل}} را به یاری‌طلبید و [[کودکی]] را که به آن حامله بود، مرده به [[دنیا]] آورد؛ و اینکه در گردن علی {{ع}} ریسمان انداختند و کشیدند، در حالی که او در بستر [[بیماری]] بود و فاطمه {{س}} در آن حال در پی ایشان فریاد می‌زد و ناله و شیون می‌کرد؛ تمام این حکایات و گفته‌های دیگر، بنیانی ندارد و [[اصحاب]] ما [[اهل سنت]]، آن را نپذیرفته‌اند و کسی، آن را [[تأیید]] نمی‌کند؛ نیز [[اهل حدیث]] آنها را [[روایت]] نکرده‌اند؛ چیزی درباره آن نمی‌دانند و [[شیعه]] به [[تنهایی]]، [[راوی]] آن است<ref>شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۰.</ref>. سپس به توجیه مطالب یاد شده پرداخته است، برخی را مردود است و برخی را عجیب می‌داند و می‌نویسد: به نظر من، حکایت و [[یورش]] به [[خانه فاطمه]] {{س}}، ظاهر [[درستی]] دارد که «[[سید مرتضی]]» و [[شیعیان]] آن را روایت کرده‌اند؛ ولی تنها بخشی از آن، صحیح می‌باشد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۶۸.</ref>.
سپس [[ابن ابی الحدید]] به سخنان گذشته‌اش بازگشته، می‌نویسد: اما امور ناپسندی که [[شیعیان]] می‌گویند، مانند آنکه: آنها، [[قنفذ]] را به [[خانه فاطمه]] {{س}} فرستادند و او با تازیانه، فاطمه {{س}} را زد و اثر تازیانه، همچون بازوبندی تا [[زمان]] [[وفات]] فاطمه {{س}}، بر بازوی او باقی بود؛ دیگر اینکه عمر، او را میان در و دیوار فشرد و فاطمه {{س}} نالید و رسول خدا {{صل}} را به یاری‌طلبید و [[کودکی]] را که به آن حامله بود، مرده به [[دنیا]] آورد؛ و اینکه در گردن علی {{ع}} ریسمان انداختند و کشیدند، در حالی که او در بستر [[بیماری]] بود و فاطمه {{س}} در آن حال در پی ایشان فریاد می‌زد و ناله و شیون می‌کرد؛ تمام این حکایات و گفته‌های دیگر، بنیانی ندارد و [[اصحاب]] ما [[اهل سنت]]، آن را نپذیرفته‌اند و کسی، آن را [[تأیید]] نمی‌کند؛ نیز [[اهل حدیث]] آنها را [[روایت]] نکرده‌اند؛ چیزی درباره آن نمی‌دانند و [[شیعه]] به [[تنهایی]]، راوی آن است<ref>شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۶۰.</ref>. سپس به توجیه مطالب یاد شده پرداخته است، برخی را مردود است و برخی را عجیب می‌داند و می‌نویسد: به نظر من، حکایت و [[یورش]] به [[خانه فاطمه]] {{س}}، ظاهر [[درستی]] دارد که «[[سید مرتضی]]» و [[شیعیان]] آن را روایت کرده‌اند؛ ولی تنها بخشی از آن، صحیح می‌باشد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۱۶۸.</ref>.


برخی از روایاتی که [[ابن ابی الحدید]]، نقل کرده از این قرار است:
برخی از روایاتی که [[ابن ابی الحدید]]، نقل کرده از این قرار است:
خط ۱۸۵: خط ۱۸۵:
در این بخش، رخدادهایی که پس از [[سقیفه]]، درباره «فدک» واقع شده و به ما رسیده است را مرور می‌کنیم. نکته قابل توجه اینکه [[تاریخ‌نگاران]] بنا به دلایلی، همچون [[ترس]] و [[تهدید]]؛ [[وعده]] و [[وعید]]؛ [[پرهیز]] از [[کذب]] و [[افتراء]]؛ نیز به بهانه خلط رخدادها باهم، نتوانسته‌اند همه آنچه را اتفاق افتاده است، صحیح و سالم به تصویر بکشند؛ زیرا آنها عموماً پی‌جوی [[مصالح]] شخصی و مصالح [[رهبران]] [[جامعه]] بودند و هر آنچه را که با هوی و هوس‌های آنان، [[هماهنگی]] نداشت و یا ناخوشایند [[حاکمان]] بود، رها کرده‌اند.
در این بخش، رخدادهایی که پس از [[سقیفه]]، درباره «فدک» واقع شده و به ما رسیده است را مرور می‌کنیم. نکته قابل توجه اینکه [[تاریخ‌نگاران]] بنا به دلایلی، همچون [[ترس]] و [[تهدید]]؛ [[وعده]] و [[وعید]]؛ [[پرهیز]] از [[کذب]] و [[افتراء]]؛ نیز به بهانه خلط رخدادها باهم، نتوانسته‌اند همه آنچه را اتفاق افتاده است، صحیح و سالم به تصویر بکشند؛ زیرا آنها عموماً پی‌جوی [[مصالح]] شخصی و مصالح [[رهبران]] [[جامعه]] بودند و هر آنچه را که با هوی و هوس‌های آنان، [[هماهنگی]] نداشت و یا ناخوشایند [[حاکمان]] بود، رها کرده‌اند.


===«فدک»، [[هدیه]] [[پدر]] به دختر ===
===«فدک»، [[هدیه]] پدر به دختر ===
۱. «راوندی» از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است، آن حضرت فرمود: [[رسول خدا]] {{صل}}، برای [[جنگ]] از [[شهر]] خارج شد و پس از بازگشت از جنگ، نزد [[فاطمه]] {{س}} آمد و فرمود: دخترم! [[خدای متعال]] فدک را به پدرت بخشید. فدک، تنها به من اختصاص دارد و [[مسلمانان]] حقی در آن ندارند و درباره آن می‌توانم هر کاری را انجام دهم و چون مهریه مادرت «خدیجه‌«{{س}} بر گردن من است؛ بنابراین فدک را به تو می‌بخشم و این هدیه، مخصوص تو و [[نسل]] به نسل از فرزندانت می‌باشد.
۱. «راوندی» از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] کرده است، آن حضرت فرمود: [[رسول خدا]] {{صل}}، برای [[جنگ]] از [[شهر]] خارج شد و پس از بازگشت از جنگ، نزد [[فاطمه]] {{س}} آمد و فرمود: دخترم! [[خدای متعال]] فدک را به پدرت بخشید. فدک، تنها به من اختصاص دارد و [[مسلمانان]] حقی در آن ندارند و درباره آن می‌توانم هر کاری را انجام دهم و چون مهریه مادرت «خدیجه‌«{{س}} بر گردن من است؛ بنابراین فدک را به تو می‌بخشم و این هدیه، مخصوص تو و [[نسل]] به نسل از فرزندانت می‌باشد.


امام صادق {{ع}} می‌فرماید: آن‌گاه، پوست عکاظی را‌طلبید که بر آن می‌نوشتند. و [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} را صدا زد و به او فرمود: «قباله فدک را به رسم هدیه بنویس». سپس علی [[ابی طالب]] {{ع}} و [[غلام رسول خدا]] {{صل}} و «[[ام ایمن]]» را بر آن، [[گواه]] گرفت.
امام صادق {{ع}} می‌فرماید: آن‌گاه، پوست عکاظی را‌طلبید که بر آن می‌نوشتند. و [[علی بن ابی طالب]] {{ع}} را صدا زد و به او فرمود: «قباله فدک را به رسم هدیه بنویس». سپس علی [[ابی طالب]] {{ع}} و غلام رسول خدا {{صل}} و «[[ام ایمن]]» را بر آن، [[گواه]] گرفت.


رسول خدا {{صل}} درباره «ام ایمن» فرمود: «او، زنی از [[زنان]] [[بهشت]] است». اهالی فدک، نزد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} آمدند و آن حضرت برای آنها، ۲۴ دینار اجاره بهای سالانه تعیین کرد<ref>خرائج و جرائح، ج۱، ص۱۱۲.</ref>.
رسول خدا {{صل}} درباره «ام ایمن» فرمود: «او، زنی از [[زنان]] [[بهشت]] است». اهالی فدک، نزد [[پیامبر اکرم]] {{صل}} آمدند و آن حضرت برای آنها، ۲۴ دینار اجاره بهای سالانه تعیین کرد<ref>خرائج و جرائح، ج۱، ص۱۱۲.</ref>.
خط ۲۱۵: خط ۲۱۵:
[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: فاطمه {{س}}، [[ام ایمن]] و علی {{ع}} را [[گواه]] آورد. ابوبکر گفت: ای ام ایمن! چه چیزی از پیامبر اکرم {{صل}} درباره فاطمه {{س}} شنیده‌ای؟ علی {{ع}} و ام ایمن پاسخ دادند «شنیدیم پیامبر اکرم {{صل}} درباره فاطمه {{س}} فرمود: «فاطمه {{س}}، [[سرور زنان]] [[بهشت]] است» و ام ایمن افزود «کسی که سرور زنان بهشت است آیا چیزی را ادعا می‌کند که مالکش نباشد؟ من که از [[زنان]] بهشت هستم، بر چیزی گواهی نمی‌دهم مگر اینکه آن را از پیامبر اکرم {{صل}} شنیده‌ام».
[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: فاطمه {{س}}، [[ام ایمن]] و علی {{ع}} را [[گواه]] آورد. ابوبکر گفت: ای ام ایمن! چه چیزی از پیامبر اکرم {{صل}} درباره فاطمه {{س}} شنیده‌ای؟ علی {{ع}} و ام ایمن پاسخ دادند «شنیدیم پیامبر اکرم {{صل}} درباره فاطمه {{س}} فرمود: «فاطمه {{س}}، [[سرور زنان]] [[بهشت]] است» و ام ایمن افزود «کسی که سرور زنان بهشت است آیا چیزی را ادعا می‌کند که مالکش نباشد؟ من که از [[زنان]] بهشت هستم، بر چیزی گواهی نمی‌دهم مگر اینکه آن را از پیامبر اکرم {{صل}} شنیده‌ام».


عمر گفت: ای ام ایمن! از این داستان‌ها دست بردار و بگو چه چیزی را گواهی می‌دهید؟ ام ایمن گفت: در [[خانه]] فاطمه‌{{س}}، با پیامبر اکرم {{صل}} نشسته بودم که [[جبرئیل امین]] فرود آمد و گفت: «ای محمد! برخیز تا به دستورر [[خداوند تبارک و تعالی]] فدک را با دو بالم، برایت ترسیم کنم». [[رسول خدا]] {{صل}} با [[جبرئیل]] برخاست و بعد از اندک زمانی بازگشت. فاطمه {{س}} گفت: کجا رفته [[پدر]]؟! حضرت پاسخ داد: «جبرئیل با بال‌هایش، فدک را برایم ترسیم و مرزهای آن را مشخص کرد»؛ فاطمه {{س}} گفت: ای پدر! من از هزینه‌های [[زندگی]] پس از تو، می‌ترسم؛ فدک را به من ببخش. حضرت فرمود «آن را به تو، بخشیدم؛ پس آن را تملک کن». فاطمه {{س}} گفت: آری، تحویل گرفتم، پیامبر اکرم {{صل}} فرمود «ای علی {{ع}}! ام ایمن! بر این [[هدیه]] دادنم [[گواه]] باشید». [[عمر]] گفت: تو [[زن]] هستی و گواهی‌ات تنهائی، سودی ندارد و نیز [[گواهی]] علی {{ع}} سودی ندارد؛ چراکه می‌خواهد [[مال]] را از آن خود کند.
عمر گفت: ای ام ایمن! از این داستان‌ها دست بردار و بگو چه چیزی را گواهی می‌دهید؟ ام ایمن گفت: در [[خانه]] فاطمه‌{{س}}، با پیامبر اکرم {{صل}} نشسته بودم که [[جبرئیل امین]] فرود آمد و گفت: «ای محمد! برخیز تا به دستورر [[خداوند تبارک و تعالی]] فدک را با دو بالم، برایت ترسیم کنم». [[رسول خدا]] {{صل}} با [[جبرئیل]] برخاست و بعد از اندک زمانی بازگشت. فاطمه {{س}} گفت: کجا رفته پدر؟! حضرت پاسخ داد: «جبرئیل با بال‌هایش، فدک را برایم ترسیم و مرزهای آن را مشخص کرد»؛ فاطمه {{س}} گفت: ای پدر! من از هزینه‌های [[زندگی]] پس از تو، می‌ترسم؛ فدک را به من ببخش. حضرت فرمود «آن را به تو، بخشیدم؛ پس آن را تملک کن». فاطمه {{س}} گفت: آری، تحویل گرفتم، پیامبر اکرم {{صل}} فرمود «ای علی {{ع}}! ام ایمن! بر این [[هدیه]] دادنم [[گواه]] باشید». [[عمر]] گفت: تو [[زن]] هستی و گواهی‌ات تنهائی، سودی ندارد و نیز [[گواهی]] علی {{ع}} سودی ندارد؛ چراکه می‌خواهد [[مال]] را از آن خود کند.


[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: [[فاطمه]] {{س}}، [[خشمگین]] برخاست و فرمود «خدایا! این دو، در [[حق]] دختر پیامبرت محمد {{صل}}، [[ستم]] کردند، آنها را به [[سختی]] [[کیفر]] کن. سپس فاطمه {{س}}، بیرون رفت و علی {{ع}} او را بر حماری سوار کرد که روی آن، پارچه‌ای از بود. آن‌گاه حضرت را با حسن و حسین {{عم}} هر بامداد تا، چهل [[روز]] به در خانه‌های [[مهاجران]] و [[انصار]] می‌برد و آن حضرت به [[مردم]] می‌فرمود: ای [[مهاجرین]] و انصار! [[خدا]] را! من دختر پیامبرتان هستم، مرا [[یاری]] کنید؛ مگر نه اینکه با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[بیعت]] کردید که از او و فرزندانش باز دارید هر آنچه را خود و فرزندانتان را از آن باز می‌دارید. اکنون به پیمان‌تان، [[وفا]] کنید.
[[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: [[فاطمه]] {{س}}، [[خشمگین]] برخاست و فرمود «خدایا! این دو، در [[حق]] دختر پیامبرت محمد {{صل}}، [[ستم]] کردند، آنها را به [[سختی]] [[کیفر]] کن. سپس فاطمه {{س}}، بیرون رفت و علی {{ع}} او را بر حماری سوار کرد که روی آن، پارچه‌ای از بود. آن‌گاه حضرت را با حسن و حسین {{عم}} هر بامداد تا، چهل [[روز]] به در خانه‌های [[مهاجران]] و [[انصار]] می‌برد و آن حضرت به [[مردم]] می‌فرمود: ای [[مهاجرین]] و انصار! [[خدا]] را! من دختر پیامبرتان هستم، مرا [[یاری]] کنید؛ مگر نه اینکه با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} [[بیعت]] کردید که از او و فرزندانش باز دارید هر آنچه را خود و فرزندانتان را از آن باز می‌دارید. اکنون به پیمان‌تان، [[وفا]] کنید.
خط ۲۳۱: خط ۲۳۱:
این [[اموال]] - فدک - از آن پیامبر اکرم {{صل}} نبود؛ بلکه قسمتی از [[اموال مسلمانان]] است که برای او می‌آوردند و او در [[راه خدا]]، [[انفاق]] می‌کرد و هنگامی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} درگذشت، من متولی آن شدم، همان‌گونه که او متولی امور بود. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. [[ابوبکر]] گفت «به خدا قسم! هرگز [[صله]] تو را قطع، نکنم». حضرت فرمود «به خدا قسم! تو را [[نفرین]] می‌کنم. ابوبکر گفت «به خدا قسم! من، برای تو [[دعا]] می‌کنم».
این [[اموال]] - فدک - از آن پیامبر اکرم {{صل}} نبود؛ بلکه قسمتی از [[اموال مسلمانان]] است که برای او می‌آوردند و او در [[راه خدا]]، [[انفاق]] می‌کرد و هنگامی که [[پیامبر اکرم]] {{صل}} درگذشت، من متولی آن شدم، همان‌گونه که او متولی امور بود. [[فاطمه]] {{س}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! هرگز با تو سخن نخواهم گفت. [[ابوبکر]] گفت «به خدا قسم! هرگز [[صله]] تو را قطع، نکنم». حضرت فرمود «به خدا قسم! تو را [[نفرین]] می‌کنم. ابوبکر گفت «به خدا قسم! من، برای تو [[دعا]] می‌کنم».


هنگامی که [[زمان]] [[شهادت فاطمه]] {{س}}، نزدیک شد، حضرت سفارش کرد: «ابوبکر بر او [[نماز]] نگذارد»؛ از این رو، شبانه به [[خاک]] سپرده شد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین ج۱]]، ص۳۴۷.</ref>
هنگامی که [[زمان]] [[شهادت فاطمه]] {{س}}، نزدیک شد، حضرت سفارش کرد: «ابوبکر بر او [[نماز]] نگذارد»؛ از این رو، شبانه به خاک سپرده شد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>.<ref>[[محمد هادی یوسفی غروی|یوسفی غروی، محمد هادی]]، [[فرهنگ شهادت معصومین ج۱ (کتاب)|فرهنگ شهادت معصومین ج۱]]، ص۳۴۷.</ref>


===«[[فدک]]»، میراثی از [[پدر]] ===
===«[[فدک]]»، میراثی از پدر ===
«[[سید بن طاووس]]» می‌نویسد: از نکته‌های جالب برای درخواست فدک و بازپس گرفتن آن، این است که: فاطمه {{س}}، روش خود را [[تغییر]] داد و راه دیگری در پیش گرفت و از آنجا که آنها، فاطمه‌{{س}} و گواهانش را [[تکذیب]] کردند و در نهایت، بخشیده شدن فدک را نپذیرفتند؛ فاطمه {{س}} کسی را نزد ابوبکر فرستاد - و در روایتی آمده است: خودش به مجلس ابوبکر آمد - و فدک را به عنوان [[میراث]] پدرش‌طلبید؛ زیرا [[مسلمانان]] فدک را [[مال]] پیامبر اکرم {{صل}} می‌دانستند و در آن هیچ اختلافی نداشتند<ref>الطرائف، ص۲۵۷.</ref>.
«[[سید بن طاووس]]» می‌نویسد: از نکته‌های جالب برای درخواست فدک و بازپس گرفتن آن، این است که: فاطمه {{س}}، روش خود را [[تغییر]] داد و راه دیگری در پیش گرفت و از آنجا که آنها، فاطمه‌{{س}} و گواهانش را [[تکذیب]] کردند و در نهایت، بخشیده شدن فدک را نپذیرفتند؛ فاطمه {{س}} کسی را نزد ابوبکر فرستاد - و در روایتی آمده است: خودش به مجلس ابوبکر آمد - و فدک را به عنوان [[میراث]] پدرش‌طلبید؛ زیرا [[مسلمانان]] فدک را [[مال]] پیامبر اکرم {{صل}} می‌دانستند و در آن هیچ اختلافی نداشتند<ref>الطرائف، ص۲۵۷.</ref>.


خط ۲۴۰: خط ۲۴۰:
۲. «[[بخاری]]» به سند خود از عایشه روایت کرده که می‌گوید: فاطمه {{س}} - دختر پیامبر اکرم {{صل}} - کسی را نزد [[ابو بکر]] فرستاد و میراث خود را از آنچه خداوند به پیامبر اکرم {{صل}} بخشیده بود- یعنی: فدک و باقی مانده [[خمس]] «[[خیبر]]» - درخواست کرد. [[ابوبکر]] گفت: [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرموده‌اند: «ما [[پیامبران]]، [[ارث]] نمی‌گذاریم و آنچه از ما باقی ماند، [[صدقه]] است». [[آل محمد]] {{صل}} از این [[مال]] می‌خورند! به [[خدا]] [[سوگند]]! [[صدقات]] پیامبر اکرم {{صل}} را از آن حالتی که در [[زمان]] حضرت بود [[تغییر]] نخواهم داد. و درباره آنها، همانند خود حضرت عمل می‌کنم.
۲. «[[بخاری]]» به سند خود از عایشه روایت کرده که می‌گوید: فاطمه {{س}} - دختر پیامبر اکرم {{صل}} - کسی را نزد [[ابو بکر]] فرستاد و میراث خود را از آنچه خداوند به پیامبر اکرم {{صل}} بخشیده بود- یعنی: فدک و باقی مانده [[خمس]] «[[خیبر]]» - درخواست کرد. [[ابوبکر]] گفت: [[پیامبر اکرم]] {{صل}} فرموده‌اند: «ما [[پیامبران]]، [[ارث]] نمی‌گذاریم و آنچه از ما باقی ماند، [[صدقه]] است». [[آل محمد]] {{صل}} از این [[مال]] می‌خورند! به [[خدا]] [[سوگند]]! [[صدقات]] پیامبر اکرم {{صل}} را از آن حالتی که در [[زمان]] حضرت بود [[تغییر]] نخواهم داد. و درباره آنها، همانند خود حضرت عمل می‌کنم.


ابوبکر چیزی از آن [[اموال]] به [[فاطمه]] {{س}} نداد و حضرت، بر ابوبکر [[خشمگین]] شد و از او دوری گزید و با او سخنی نگفت تا از [[دنیا]] رفت. [[حضرت فاطمه]] {{س}} پس از [[رسول خدا]] {{صل}} تنها شش ماه زیست و زمانی که از دنیا رفت، همسرش علی {{ع}} او را شبانه به [[خاک]] سپرد و به ابوبکر، اجازه [[نماز]] گزاردن بر وی را نداد<ref>صیحح بخاری، ج۵، ص۸۲.</ref>.
ابوبکر چیزی از آن [[اموال]] به [[فاطمه]] {{س}} نداد و حضرت، بر ابوبکر [[خشمگین]] شد و از او دوری گزید و با او سخنی نگفت تا از [[دنیا]] رفت. [[حضرت فاطمه]] {{س}} پس از [[رسول خدا]] {{صل}} تنها شش ماه زیست و زمانی که از دنیا رفت، همسرش علی {{ع}} او را شبانه به خاک سپرد و به ابوبکر، اجازه [[نماز]] گزاردن بر وی را نداد<ref>صیحح بخاری، ج۵، ص۸۲.</ref>.


۳. و نیز «[[ابن ابی الحدید]]» به سند خود از «[[ابوطفیل]]» [[روایت]] کرده است: فاطمه {{س}} قاصدی نزد ابوبکر فرستاد و گفت: تو از پیامبر اکرم {{صل}} ارث می‌بری یا خانواده‌اش؟ ابوبکر گفت «خانواده‌اش» حضرت پرسید: پس سهم [[خاندان رسول خدا]] {{صل}} چه شد؟ گفت: «از پیامبر اکرم {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: «[[خدای متعال]] پیامبرش را با رزقی [[اطعام]] می‌کند و هنگامی که [[جان]] او را گرفت، آن را به کسی می‌دهد که پس از وی زمام امور را به دست می‌گیرد» و من بعد از او [[مسئولیت]] را به عهده گرفتم. تا آن را به [[مسلمانان]] بازگردانم. حضرت فرمود: جواب تو را و آنچه از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدی! به [[پیامبر]] وامی‌گذارم.
۳. و نیز «[[ابن ابی الحدید]]» به سند خود از «[[ابوطفیل]]» [[روایت]] کرده است: فاطمه {{س}} قاصدی نزد ابوبکر فرستاد و گفت: تو از پیامبر اکرم {{صل}} ارث می‌بری یا خانواده‌اش؟ ابوبکر گفت «خانواده‌اش» حضرت پرسید: پس سهم [[خاندان رسول خدا]] {{صل}} چه شد؟ گفت: «از پیامبر اکرم {{صل}} شنیدم که می‌فرمود: «[[خدای متعال]] پیامبرش را با رزقی [[اطعام]] می‌کند و هنگامی که [[جان]] او را گرفت، آن را به کسی می‌دهد که پس از وی زمام امور را به دست می‌گیرد» و من بعد از او [[مسئولیت]] را به عهده گرفتم. تا آن را به [[مسلمانان]] بازگردانم. حضرت فرمود: جواب تو را و آنچه از [[پیامبر خدا]] {{صل}} شنیدی! به [[پیامبر]] وامی‌گذارم.
خط ۲۴۷: خط ۲۴۷:


===«[[فدک]]» یا سهم «[[ذوی القربی]]» ===
===«[[فدک]]» یا سهم «[[ذوی القربی]]» ===
۱. باز «[[ابن ابی الحدید]]» گفته است: [[مردم]] می‌پندارند [[فاطمه]] {{س}} در دو چیز با [[ابوبکر]] [[نزاع]] داشته است: یکی درباره [[میراث]] و دیگری درباره [[بخشش]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. در حالی که [[فهم]] من از [[حدیث]]، این است که فاطمه {{س}} در سهم خودش نیز به عنوان «[[ذی القربی]]» با ابوبکر، درگیر بود که ابوبکر، حاضر نشد آن را به فاطمه {{س}} بدهد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳۰.</ref>.
۱. باز «[[ابن ابی الحدید]]» گفته است: [[مردم]] می‌پندارند [[فاطمه]] {{س}} در دو چیز با [[ابوبکر]] [[نزاع]] داشته است: یکی درباره [[میراث]] و دیگری درباره [[بخشش]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}}. در حالی که فهم من از [[حدیث]]، این است که فاطمه {{س}} در سهم خودش نیز به عنوان «[[ذی القربی]]» با ابوبکر، درگیر بود که ابوبکر، حاضر نشد آن را به فاطمه {{س}} بدهد<ref>شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۲۳۰.</ref>.


۲. «ابن ابی الحدید» به سند خود از «[[انس بن مالک]] [[روایت]] می‌کند: فاطمه {{س}}، نزد ابوبکر آمد و گفت: از ستم‌هایی که در [[حق]] ما [[اهل بیت]] روا داشتی، گرفتن سهم [[ذوی القربی]] - [[خویشان]] [[پیامبر]] - است که [[قرآن]]، برای ما نهاده است و این [[آیه شریف]] را خواند: {{متن قرآن|وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى...}}<ref>«بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و... است» سوره انفال، آیه ۴۱.</ref>.
۲. «ابن ابی الحدید» به سند خود از «[[انس بن مالک]] [[روایت]] می‌کند: فاطمه {{س}}، نزد ابوبکر آمد و گفت: از ستم‌هایی که در [[حق]] ما [[اهل بیت]] روا داشتی، گرفتن سهم [[ذوی القربی]] - [[خویشان]] [[پیامبر]] - است که [[قرآن]]، برای ما نهاده است و این [[آیه شریف]] را خواند: {{متن قرآن|وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَلِلرَّسُولِ وَلِذِي الْقُرْبَى...}}<ref>«بدانید که آنچه غنیمت گرفته‌اید از هرچه باشد یک پنجم آن از آن خداوند و فرستاده او و خویشاوند (وی) و... است» سوره انفال، آیه ۴۱.</ref>.
خط ۲۶۲: خط ۲۶۲:


۵. «[[طبرسی]]» یعنی: آن را گفته است: «[[عبد الله بن حسن]]» از پدرانش، روایت کرده که: هنگامی که ابوبکر و عمر توافق کردند فدک را از فاطمه {{س}} بگیرند؛ به گوش حضرت رسید، مقنعه بر سر کرد و پوشیه بر چهره زد و چادر بر سر نهاد و با گروهی از خدمتکاران و [[زنان]] قبیله‌اش حرکت کرد و با چادری بلند که پایش را پوشانده بود و زیر پایش کشیده می‌شد، مانند [[پیامبر اکرم]] {{صل}} گام بر می‌داشت، نزد ابوبکر آمد که او با گروهی از [[مهاجر]] و [[انصار]] و دیگران نشسته بود.
۵. «[[طبرسی]]» یعنی: آن را گفته است: «[[عبد الله بن حسن]]» از پدرانش، روایت کرده که: هنگامی که ابوبکر و عمر توافق کردند فدک را از فاطمه {{س}} بگیرند؛ به گوش حضرت رسید، مقنعه بر سر کرد و پوشیه بر چهره زد و چادر بر سر نهاد و با گروهی از خدمتکاران و [[زنان]] قبیله‌اش حرکت کرد و با چادری بلند که پایش را پوشانده بود و زیر پایش کشیده می‌شد، مانند [[پیامبر اکرم]] {{صل}} گام بر می‌داشت، نزد ابوبکر آمد که او با گروهی از [[مهاجر]] و [[انصار]] و دیگران نشسته بود.
بی‌درنگ، پرده‌ای میان مردان و زنان کشیدند- پس از [[رحلت]] [[پدر]]، این نخستین باری بود که فاطمه {{س}} به [[مسجد]] می‌آمد. - [[جمعیت]] انبوه به [[احترام]] او راهی گشودند و [[فاطمه]] {{س}} با [[اندوه]] فراوان کنار [[قبر]] [[پدر]] نشست. آن‌گاه [[شیون]] کنان، ناله سوزناکی سر داد به گونه‌ای که همه را به [[گریه]] درآورد و مجلس را لرزاند.
بی‌درنگ، پرده‌ای میان مردان و زنان کشیدند- پس از [[رحلت]] پدر، این نخستین باری بود که فاطمه {{س}} به [[مسجد]] می‌آمد. - [[جمعیت]] انبوه به [[احترام]] او راهی گشودند و [[فاطمه]] {{س}} با [[اندوه]] فراوان کنار [[قبر]] پدر نشست. آن‌گاه [[شیون]] کنان، ناله سوزناکی سر داد به گونه‌ای که همه را به [[گریه]] درآورد و مجلس را لرزاند.


سپس فاطمه {{س}} لحظه‌ای مهلت داد تا [[مردم]]، آرام شدند، نفس‌ها در سینه‌ها [[حبس]] شد و ناله‌ها فرو نشست، آنگاه سخن آغاز کرد؛ [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] جهانیان گفت؛ [[درود]] بر پدرش [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد که مردم با شنیدن نام [[حضرت محمد]] {{صل}} بار دیگر بنای شیون گذاشتند و [[جزع]] و فزع از سر گرفتند. فاطمه {{س}} چندی خاموش ماند تا شراره دوری [[دل‌ها]] از [[پیامبر]] {{صل}} فرو نشست. آن‌گاه به سخن آمد و فرمود:
سپس فاطمه {{س}} لحظه‌ای مهلت داد تا [[مردم]]، آرام شدند، نفس‌ها در سینه‌ها [[حبس]] شد و ناله‌ها فرو نشست، آنگاه سخن آغاز کرد؛ [[حمد]] و ثنای [[پروردگار]] جهانیان گفت؛ [[درود]] بر پدرش [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد که مردم با شنیدن نام [[حضرت محمد]] {{صل}} بار دیگر بنای شیون گذاشتند و [[جزع]] و فزع از سر گرفتند. فاطمه {{س}} چندی خاموش ماند تا شراره دوری [[دل‌ها]] از [[پیامبر]] {{صل}} فرو نشست. آن‌گاه به سخن آمد و فرمود:
خط ۲۸۷: خط ۲۸۷:
بنابراین، [[تقوای الهی]] پیشه کنید و آن چنان که [[شایسته]] [[مقام]] اوست از [[مخالفت]] فرمانش بپرهیزید و تلاش کنید که «[[مسلمان]]» از [[دنیا]] بروید و [[خدای متعال]] را در آنچه [[امر و نهی]] فرموده است، [[اطاعت]] کنید. بی‌گمان، تنها [[دانشمندان]] از او، می‌ترسند.
بنابراین، [[تقوای الهی]] پیشه کنید و آن چنان که [[شایسته]] [[مقام]] اوست از [[مخالفت]] فرمانش بپرهیزید و تلاش کنید که «[[مسلمان]]» از [[دنیا]] بروید و [[خدای متعال]] را در آنچه [[امر و نهی]] فرموده است، [[اطاعت]] کنید. بی‌گمان، تنها [[دانشمندان]] از او، می‌ترسند.


سپس فرمود: ای [[مردم]]! بدانید که من [[فاطمه]] {{س}} هستم و پدرم محمد {{صل}} است. آغاز و انجام سخنم [[حق]] است. آنچه می‌گویم ناروا نیست و آنچه بر [[ظلم]]، [[استوار]] نمی‌باشد. [[پیامبری]] از خودتان، برای [[هدایت]] شما آمد که رنج‌های شما بر او، گران و به هدایت شما [[حریص]] و نسبت به [[مؤمنان]] [[مهربان]] و دل‌رحم بود<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}} «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.</ref>. اگر او را بشناسید، می‌دانید [[پدر]] من است نه پدرزنتان و [[برادر]] پسر عموی من ([[علی بن ابی طالب]]) می‌باشد نه برادر مردان شما! چه [[نیکو]] و پرافتخار است این نسبت فامیلی - [[درود خدا]] بر او و [[آل]] او باد-. [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، [[رسالت]] خود را به مردم رساند و آنان را از [[عذاب الهی]] ترساند. راه خود را از پرتگاه [[مشرکان]] بر گردانید، [[شمشیر]] بر فرق آنان، فرود آورد و گلوگاه آنان را فشرد و با زبان [[حکمت]] و [[موعظه]] [[حسنه]]، مردم را به [[راه خدا]] [[دعوت]] کرد. [[بت‌ها]] را در هم [[شکست]]. سر [[شجاعان]] [[شرک]] را بر سنگ کوبید تا [[جمعیت]] [[مشرکان]]، پراکنده شدند و از میدان گریختند و صبح صادق از [[دل]] شب تاریک، سر بر آورد و چهره [[حق]] از نقاب، بیرون آمد و حق [[خالص]]، جلوه‌گر شد و [[زمامدار]] [[دین]] به سخن حق، گویا شد و عربده‌های [[شیطان]]، خاموش؛ طرفدارانشان لال شدند و [[تاریکی]] [[نفاق]] فرو افتاد و گروه‌های [[کفر]] و [[تفرقه]]، پراکنده گردیدند و دهان‌های شما به [[برکت]] گروهی از [[مجاهدان]] سپید روی و [[نورانی]] - که شکم‌هایشان از [[گرسنگی]] به پشت چسبیده بود- به کلمه [[اخلاص]] گشوده شد.
سپس فرمود: ای [[مردم]]! بدانید که من [[فاطمه]] {{س}} هستم و پدرم محمد {{صل}} است. آغاز و انجام سخنم [[حق]] است. آنچه می‌گویم ناروا نیست و آنچه بر [[ظلم]]، [[استوار]] نمی‌باشد. [[پیامبری]] از خودتان، برای [[هدایت]] شما آمد که رنج‌های شما بر او، گران و به هدایت شما [[حریص]] و نسبت به [[مؤمنان]] [[مهربان]] و دل‌رحم بود<ref>{{متن قرآن|لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَءُوفٌ رَحِيمٌ}} «بی‌گمان پیامبری از (میان) خودتان نزد شما آمده است که هر رنجی ببرید بر او گران است، بسیار خواستار شماست، با مؤمنان مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۲۸.</ref>. اگر او را بشناسید، می‌دانید پدر من است نه پدرزنتان و [[برادر]] پسر عموی من ([[علی بن ابی طالب]]) می‌باشد نه برادر مردان شما! چه [[نیکو]] و پرافتخار است این نسبت فامیلی - [[درود خدا]] بر او و [[آل]] او باد-. [[پیامبر اکرم]] {{صل}}، [[رسالت]] خود را به مردم رساند و آنان را از [[عذاب الهی]] ترساند. راه خود را از پرتگاه [[مشرکان]] بر گردانید، [[شمشیر]] بر فرق آنان، فرود آورد و گلوگاه آنان را فشرد و با زبان [[حکمت]] و [[موعظه]] [[حسنه]]، مردم را به [[راه خدا]] [[دعوت]] کرد. [[بت‌ها]] را در هم [[شکست]]. سر [[شجاعان]] [[شرک]] را بر سنگ کوبید تا [[جمعیت]] [[مشرکان]]، پراکنده شدند و از میدان گریختند و صبح صادق از [[دل]] شب تاریک، سر بر آورد و چهره [[حق]] از نقاب، بیرون آمد و حق [[خالص]]، جلوه‌گر شد و [[زمامدار]] [[دین]] به سخن حق، گویا شد و عربده‌های [[شیطان]]، خاموش؛ طرفدارانشان لال شدند و [[تاریکی]] [[نفاق]] فرو افتاد و گروه‌های [[کفر]] و [[تفرقه]]، پراکنده گردیدند و دهان‌های شما به [[برکت]] گروهی از [[مجاهدان]] سپید روی و [[نورانی]] - که شکم‌هایشان از [[گرسنگی]] به پشت چسبیده بود- به کلمه [[اخلاص]] گشوده شد.


در [[عصر جاهلیت]]، کناره پرتگاهی از [[آتش]] بودید و چونان جرعه‌ای آب، نوشاب هر کس. لقمه هر [[طمع]] کننده و آتش زنه‌ای بودید که فوراً، خاموش می‌شدید و پای‌مال هر رونده‌ای. نوشیدنی شما آب گندیده و خوردنی شما، پوست جانور و مردار بود. [[خوار]] و [[رانده شده]] بودید و می‌ترسیدید که مهاجمان اطرافتان، شما را بربایند تا آنکه [[خدای بزرگ]] با دست محمد {{صل}} - پس از حوادث فراوانی که پدید آمد و [[رنج‌ها]] و بلاهای بسیاری که از شجاعان شما، از گرگ‌های [[عرب]] و [[سرکشان]] [[اهل کتاب]]، کشید - نجاتتان بخشید.
در [[عصر جاهلیت]]، کناره پرتگاهی از [[آتش]] بودید و چونان جرعه‌ای آب، نوشاب هر کس. لقمه هر [[طمع]] کننده و آتش زنه‌ای بودید که فوراً، خاموش می‌شدید و پای‌مال هر رونده‌ای. نوشیدنی شما آب گندیده و خوردنی شما، پوست جانور و مردار بود. [[خوار]] و [[رانده شده]] بودید و می‌ترسیدید که مهاجمان اطرافتان، شما را بربایند تا آنکه [[خدای بزرگ]] با دست محمد {{صل}} - پس از حوادث فراوانی که پدید آمد و [[رنج‌ها]] و بلاهای بسیاری که از شجاعان شما، از گرگ‌های [[عرب]] و [[سرکشان]] [[اهل کتاب]]، کشید - نجاتتان بخشید.
خط ۳۰۷: خط ۳۰۷:
ای [[پسر ابو قحافه]]! آیا در [[کتاب خدا]] است که تو از پدرت، ارث ببری و من از پدرم، ارث نبرم؟ [[عجب]] [[بدعت]] [[زشتی]] آورده‌ای! آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک و به آن پشت کرده‌اید؟؛ زیرا قرآن می‌فرماید: «[[سلیمان]] از [[داود]] پیامبر ارث برد»<ref>{{متن قرآن|وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ}} «و سلیمان از داود میراث برد» سوره نمل، آیه ۱۶.</ref> و در [[آیه]] دیگری داستان [[زکریا]] را بیان می‌کند، می‌فرماید: زکریا به [[خداوند]] عرض کرد: «پروردگارا! مرا، [[فرزندی]] عطا کن تا از من و [[آل یعقوب]]، ارث برد»<ref>{{متن قرآن|فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ}} «بنابراین از نزد خویش به من وارثی ببخش! * (همان) که از من و از خاندان یعقوب میراث می‌برد» سوره مریم، آیه ۵-۶.</ref>.
ای [[پسر ابو قحافه]]! آیا در [[کتاب خدا]] است که تو از پدرت، ارث ببری و من از پدرم، ارث نبرم؟ [[عجب]] [[بدعت]] [[زشتی]] آورده‌ای! آیا آگاهانه کتاب خدا را ترک و به آن پشت کرده‌اید؟؛ زیرا قرآن می‌فرماید: «[[سلیمان]] از [[داود]] پیامبر ارث برد»<ref>{{متن قرآن|وَوَرِثَ سُلَيْمَانُ دَاوُودَ}} «و سلیمان از داود میراث برد» سوره نمل، آیه ۱۶.</ref> و در [[آیه]] دیگری داستان [[زکریا]] را بیان می‌کند، می‌فرماید: زکریا به [[خداوند]] عرض کرد: «پروردگارا! مرا، [[فرزندی]] عطا کن تا از من و [[آل یعقوب]]، ارث برد»<ref>{{متن قرآن|فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَيَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ}} «بنابراین از نزد خویش به من وارثی ببخش! * (همان) که از من و از خاندان یعقوب میراث می‌برد» سوره مریم، آیه ۵-۶.</ref>.


و فرمود: «[[خویشاوندان]] رَحِمی، به یکدیگر سزاوارترند»<ref>{{متن قرآن|وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ}} «خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.</ref>؛ «[[خدای تعالی]] به شما درباره ([[ارث]]) [[اولاد]] سفارش می‌کند که بهره پسر، دو برابر دختر است»<ref>{{متن قرآن|يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ}} «خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش می‌کند که بهره پسر برابر با بهره دو دختر است» سوره نساء، آیه ۱۱.</ref>؛ «هنگامی که [[مرگ]] یکی از شما فرا رسد برای [[پدر]]، [[مادر]] و [[نزدیکان]] [[وصیت]] کنید که [[حکم]] حقی برای [[پرهیزکاران]] است»<ref>{{متن قرآن|كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ}} «بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران» سوره بقره، آیه ۱۸۰.</ref>.
و فرمود: «[[خویشاوندان]] رَحِمی، به یکدیگر سزاوارترند»<ref>{{متن قرآن|وَأُولُو الْأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ}} «خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند» سوره انفال، آیه ۷۵.</ref>؛ «[[خدای تعالی]] به شما درباره ([[ارث]]) [[اولاد]] سفارش می‌کند که بهره پسر، دو برابر دختر است»<ref>{{متن قرآن|يُوصِيكُمُ اللَّهُ فِي أَوْلَادِكُمْ لِلذَّكَرِ مِثْلُ حَظِّ الْأُنْثَيَيْنِ}} «خداوند درباره (ارث) فرزندانتان به شما سفارش می‌کند که بهره پسر برابر با بهره دو دختر است» سوره نساء، آیه ۱۱.</ref>؛ «هنگامی که [[مرگ]] یکی از شما فرا رسد برای پدر، [[مادر]] و [[نزدیکان]] [[وصیت]] کنید که [[حکم]] حقی برای [[پرهیزکاران]] است»<ref>{{متن قرآن|كُتِبَ عَلَيْكُمْ إِذَا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ إِنْ تَرَكَ خَيْرًا الْوَصِيَّةُ لِلْوَالِدَيْنِ وَالْأَقْرَبِينَ بِالْمَعْرُوفِ حَقًّا عَلَى الْمُتَّقِينَ}} «بر شما مقرر شده است که هرگاه مرگ یکی از شما فرا رسد، اگر مالی بر جای نهد برای پدر و مادر و خویشان وصیّت شایسته کند؛ بنا به حقّی بر گردن پرهیزگاران» سوره بقره، آیه ۱۸۰.</ref>.


شما [[گمان]] می‌کنید من از پدرم، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بهره‌ای ندارم و ارث نمی‌برم؟ آیا [[خدای متعال]] شما را با آیه‌ای امتیاز داده و پدرم را از آن استثنا کرده است؟ یا آنکه می‌گویید: [[اهل]] [[دو مذهب]] از یکدیگر ارث نمی‌برند؟ آیا من و پدرم، اهل یک [[دین]] و [[آیین]] نیستیم؟ یا آنکه شما به [[آیات]] خاص و عام [[قرآن]] از پدرم پیامبر اکرم {{صل}} و پسر عمویم، [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، داناترید؟!
شما [[گمان]] می‌کنید من از پدرم، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} بهره‌ای ندارم و ارث نمی‌برم؟ آیا [[خدای متعال]] شما را با آیه‌ای امتیاز داده و پدرم را از آن استثنا کرده است؟ یا آنکه می‌گویید: [[اهل]] [[دو مذهب]] از یکدیگر ارث نمی‌برند؟ آیا من و پدرم، اهل یک [[دین]] و [[آیین]] نیستیم؟ یا آنکه شما به [[آیات]] خاص و عام [[قرآن]] از پدرم پیامبر اکرم {{صل}} و پسر عمویم، [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، داناترید؟!
خط ۳۳۳: خط ۳۳۳:
ای [[مردم]]! من دختر آن کسی‌ام که شما را از [[عذاب]] [[جهنم]] - که پیش روی همه است - [[بیم]] داد؛ پس آنچه می‌خواهید بکنید، بکنید؛ ما هم کننده کاریم. [[منتظر]] بمانید که ما نیز، [[انتظار]] کشندگانیم.
ای [[مردم]]! من دختر آن کسی‌ام که شما را از [[عذاب]] [[جهنم]] - که پیش روی همه است - [[بیم]] داد؛ پس آنچه می‌خواهید بکنید، بکنید؛ ما هم کننده کاریم. [[منتظر]] بمانید که ما نیز، [[انتظار]] کشندگانیم.


[[ابوبکر]] در پاسخ گفت: ای دختر [[پیامبر اکرم]] {{صل}}! پدرت به [[مؤمنان]] پر مهر و سخاوتمند، [[مهربان]] و [[دل‌سوز]] و برای [[کافران]]، عذابی دردناک و [[کیفری]] بزرگ بود، ما هر نسبتی با [[رسول خدا]] {{صل}} داشته باشیم، باز او را [[پدر]] تو می‌دانیم نه پدر دیگر [[زنان]]؛ او را به [[برادری]] شوهرت می‌شناسیم، نه [[برادر]] دیگر مردان. می‌دانیم پیامبر اکرم {{صل}} علی {{ع}} را بر دیگران، [[برتری]] می‌داد و در هر کار بزرگی، او را [[یاری]] می‌کرد. جز سعادتمندان، کسی شما را [[دوست]] ندارد و جز شقاوتمندان، دیگری با شما [[دشمنی]] نکند. شما، [[فرزندان]] [[پاک]] پیامبر اکرم {{صل}} و [[برگزیدگان]] [[بندگان]] [[نیک]] خداوندید. به هر خوبی ما را راهنمایید و به [[بهشت]] فرا می‌خوانید.
[[ابوبکر]] در پاسخ گفت: ای دختر [[پیامبر اکرم]] {{صل}}! پدرت به [[مؤمنان]] پر مهر و سخاوتمند، [[مهربان]] و [[دل‌سوز]] و برای [[کافران]]، عذابی دردناک و [[کیفری]] بزرگ بود، ما هر نسبتی با [[رسول خدا]] {{صل}} داشته باشیم، باز او را پدر تو می‌دانیم نه پدر دیگر [[زنان]]؛ او را به [[برادری]] شوهرت می‌شناسیم، نه [[برادر]] دیگر مردان. می‌دانیم پیامبر اکرم {{صل}} علی {{ع}} را بر دیگران، [[برتری]] می‌داد و در هر کار بزرگی، او را [[یاری]] می‌کرد. جز سعادتمندان، کسی شما را [[دوست]] ندارد و جز شقاوتمندان، دیگری با شما [[دشمنی]] نکند. شما، [[فرزندان]] [[پاک]] پیامبر اکرم {{صل}} و [[برگزیدگان]] [[بندگان]] [[نیک]] خداوندید. به هر خوبی ما را راهنمایید و به [[بهشت]] فرا می‌خوانید.


تو ای [[فاطمه]] {{س}}! [[بهترین زنان]] و دختر [[بهترین]] پیامبرانی. در گفتارت [[راستگویی]] و در [[دانش]] و [[بینش]] بر همگان سرآمد کسی [[حق]] تو را از تو، باز نستاند و در سخنت معارضه‌ای نکند. به [[خدا]] [[سوگند]]! از [[رأی]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[تجاوز]] نکردم؛ آنچه انجام دادم با اجازه او بوده است.
تو ای [[فاطمه]] {{س}}! [[بهترین زنان]] و دختر [[بهترین]] پیامبرانی. در گفتارت [[راستگویی]] و در [[دانش]] و [[بینش]] بر همگان سرآمد کسی [[حق]] تو را از تو، باز نستاند و در سخنت معارضه‌ای نکند. به [[خدا]] [[سوگند]]! از [[رأی]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[تجاوز]] نکردم؛ آنچه انجام دادم با اجازه او بوده است.
خط ۳۴۳: خط ۳۴۳:
تمام دارایی‌ام از آن تو و در [[اختیار]] توست و چیزی را از تو دریغ نکنم. تو [[سرور زنان]] در [[امت]] پدرت و [[شجره طیبه]] و نهاد [[پاک]] فرزندانت هستی. کسی، فضل و [[شرف]] تو را [[انکار]] نمی‌کند و از اصل و فرع تو، مرتبه‌ای نمی‌کاهد. [[حکم]] تو در [[اموال]] شخصی‌ام نافذ است و هر چه را مالک آنم، در [[حقیقت]] مالک آن تویی و اکنون، آیا می‌پسندی در [[اموال مسلمانان]]، برخلاف حکم پدرت عمل نمایم؟
تمام دارایی‌ام از آن تو و در [[اختیار]] توست و چیزی را از تو دریغ نکنم. تو [[سرور زنان]] در [[امت]] پدرت و [[شجره طیبه]] و نهاد [[پاک]] فرزندانت هستی. کسی، فضل و [[شرف]] تو را [[انکار]] نمی‌کند و از اصل و فرع تو، مرتبه‌ای نمی‌کاهد. [[حکم]] تو در [[اموال]] شخصی‌ام نافذ است و هر چه را مالک آنم، در [[حقیقت]] مالک آن تویی و اکنون، آیا می‌پسندی در [[اموال مسلمانان]]، برخلاف حکم پدرت عمل نمایم؟


حضرت زهر {{س}} در پاسخ فرمود: سبحان [[الله]]! در شگفتم از این [[تهمت]]! [[پیامبراکرم]] {{صل}} از [[کتاب خدا]]، روی‌گردان نبوده و مخالف [[احکام]] [[قرآن]] کاری نکرده است. همواره پیرو قرآن و دنباله‌رو [[سوره‌ها]] و آیه‌هایش، بوده است. آیا برای [[توطئه]]، [[نیرنگ]] به [[پیامبر]] {{صل}}، [[بهتان]] ببندید؟! این کار شما پس از [[رحلت]] او، مانند فتنه‌هایی است که در [[زمان]] حیاتش، برای نابودی او به کار بستید.
حضرت زهرا {{س}} در پاسخ فرمود: سبحان [[الله]]! در شگفتم از این [[تهمت]]! [[پیامبراکرم]] {{صل}} از [[کتاب خدا]]، روی‌گردان نبوده و مخالف [[احکام]] [[قرآن]] کاری نکرده است. همواره پیرو قرآن و دنباله‌رو [[سوره‌ها]] و آیه‌هایش، بوده است. آیا برای [[توطئه]]، [[نیرنگ]] به [[پیامبر]] {{صل}}، [[بهتان]] ببندید؟! این کار شما پس از [[رحلت]] او، مانند فتنه‌هایی است که در [[زمان]] حیاتش، برای نابودی او به کار بستید.


شما که می‌گویید «پیامبر [[ارث]] نمی‌گذارد». اینک این کتاب خدا میان من و شما، [[داوری]] کند؛ زیرا [[عادل]]، گویا و جدا کننده [[حق]] از [[باطل]] است که می‌فرماید: زکریای پیامبر {{صل}} به [[خدا]] گفت: «[[فرزندی]] به من، عطا کن تا از من و [[آل یعقوب]] ارث برد». و باز در [[آیه]] دیگری می‌فرماید: «[[سلیمان]] از [[داود]] [[نبی]]، ارث برد». [[خداوند متعال]] در تقسیم سهمیه‌ها، با بیانی روشن، [[واجبات]] و سهم ارث هر یک را، مشخص کرده است و سهم ارث [[فرزندان]] دختر و پسر را به گونه‌ای، توضیح داده که بهانه‌های [[اهل باطل]] را برطرف کرد، مجال [[گمان]] و تردید تا [[قیامت]]، برای کسی باقی نگذاشت. چنین نیست که شما می‌گویید، بلکه نفس‌های [[اماره]] شما، چنین کاری را برای‌تان جلوه داده است؛ پس من، چاره‌ای جز [[صبر]] [[نیکو]] ندارم. از خداوند متعال بر آنچه توصیف‌گر آنید، [[یاری]] می‌طلبم.
شما که می‌گویید «پیامبر [[ارث]] نمی‌گذارد». اینک این کتاب خدا میان من و شما، [[داوری]] کند؛ زیرا [[عادل]]، گویا و جدا کننده [[حق]] از [[باطل]] است که می‌فرماید: زکریای پیامبر {{صل}} به [[خدا]] گفت: «[[فرزندی]] به من، عطا کن تا از من و [[آل یعقوب]] ارث برد». و باز در [[آیه]] دیگری می‌فرماید: «[[سلیمان]] از [[داود]] [[نبی]]، ارث برد». [[خداوند متعال]] در تقسیم سهمیه‌ها، با بیانی روشن، [[واجبات]] و سهم ارث هر یک را، مشخص کرده است و سهم ارث [[فرزندان]] دختر و پسر را به گونه‌ای، توضیح داده که بهانه‌های [[اهل باطل]] را برطرف کرد، مجال [[گمان]] و تردید تا [[قیامت]]، برای کسی باقی نگذاشت. چنین نیست که شما می‌گویید، بلکه نفس‌های [[اماره]] شما، چنین کاری را برای‌تان جلوه داده است؛ پس من، چاره‌ای جز [[صبر]] [[نیکو]] ندارم. از خداوند متعال بر آنچه توصیف‌گر آنید، [[یاری]] می‌طلبم.
خط ۳۵۱: خط ۳۵۱:
آن‌گاه حضرت، رو به [[قبر]] پدرش نمود و این اشعار را سرود: بعد از تو، خبرهای ناگوار و بلاهای در هم پیچیده‌ای پیش آمد که اگر تو حاضر بودی، بزرگ جلوه نمی‌کرد.
آن‌گاه حضرت، رو به [[قبر]] پدرش نمود و این اشعار را سرود: بعد از تو، خبرهای ناگوار و بلاهای در هم پیچیده‌ای پیش آمد که اگر تو حاضر بودی، بزرگ جلوه نمی‌کرد.
تو را از دست دادیم، مانند زمینی که از [[باران]] [[محروم]] شود و کار [[امت]] تو، مختل ماند. بیا، ببین چگونه از [[راه راست]]، [[منحرف]] شدند.
تو را از دست دادیم، مانند زمینی که از [[باران]] [[محروم]] شود و کار [[امت]] تو، مختل ماند. بیا، ببین چگونه از [[راه راست]]، [[منحرف]] شدند.
هر خاندانی که نزد خدا منزلتی داشت؛ نزد [[بیگانگان]] هم محترم، بود. (غیر از ما که [[حرمت]] ما را شکستند). مردانی چند از امت تو - همین که چهره در نقاب [[خاک]] کشیدی و میان ما جدایی افتاد -[[اسرار]] دل‌هایشان را آشکار کردند.
هر خاندانی که نزد خدا منزلتی داشت؛ نزد [[بیگانگان]] هم محترم، بود. (غیر از ما که [[حرمت]] ما را شکستند). مردانی چند از امت تو - همین که چهره در نقاب خاک کشیدی و میان ما جدایی افتاد -[[اسرار]] دل‌هایشان را آشکار کردند.


تا رفتی، مردانی ما را کوچک شمردند و رو ترش کردند و زمین‌های ما را [[غصب]] کردند. ای [[پدر]]! ماه شب چهارده و چراغ پر فروغ بودی و از [[پروردگار]]، [[قرآن]] به تو نازل می‌شد. [[جبرئیل]] با [[آیات قرآنی]]، مونس ما بود؛ ولی وقتی که رفتی، همه [[خوبی‌ها]] پنهان گردید. ای کاش! پیش از آنکه از میان ما بروی و [[خاک]]، تو را پنهان کند؛ مرده بودیم.
تا رفتی، مردانی ما را کوچک شمردند و رو ترش کردند و زمین‌های ما را [[غصب]] کردند. ای پدر! ماه شب چهارده و چراغ پر فروغ بودی و از [[پروردگار]]، [[قرآن]] به تو نازل می‌شد. [[جبرئیل]] با [[آیات قرآنی]]، مونس ما بود؛ ولی وقتی که رفتی، همه [[خوبی‌ها]] پنهان گردید. ای کاش! پیش از آنکه از میان ما بروی و خاک، تو را پنهان کند؛ مرده بودیم.


سرانجام دختر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از سوز و گداز، خاموش شد. علی {{ع}} [[منتظر]] بازگشت فاطمه‌{{س}} و طلوع خورشیدش بود. وقتی [[فاطمه]] {{س}} به [[خانه]] رسید به [[امیر مؤمنان]] گفت: ای پسر [[ابوطالب]]! چرا مانند [[کودک]] در پس پرده، نشسته‌ای و مانند متهم، پنهان شده‌ای و بیرون نمی‌آیی؟! هرگاه تیر از چله کمانت رها می‌شد، پر باز‌هایی که بلند پروازاند را در هم می‌شکست. آیا اکنون از شکستن بال مرغان بی‌پر، [[ناتوانی]]؟
سرانجام دختر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از سوز و گداز، خاموش شد. علی {{ع}} [[منتظر]] بازگشت فاطمه‌{{س}} و طلوع خورشیدش بود. وقتی [[فاطمه]] {{س}} به [[خانه]] رسید به [[امیر مؤمنان]] گفت: ای پسر [[ابوطالب]]! چرا مانند [[کودک]] در پس پرده، نشسته‌ای و مانند متهم، پنهان شده‌ای و بیرون نمی‌آیی؟! هرگاه تیر از چله کمانت رها می‌شد، پر باز‌هایی که بلند پروازاند را در هم می‌شکست. آیا اکنون از شکستن بال مرغان بی‌پر، [[ناتوانی]]؟
خط ۴۰۱: خط ۴۰۱:


آگاه باشید و بشنوید! هر کس زنده ماند؛ [[روزگار]]، شگفتی‌ها به او می‌نمایاند؛ پس هر کس را [[شگفتی]] فرا گرفت؛ بنگرد که به کدامین سو، رهسپار است و بر چه چیزی، تکیه زده و [[اعتماد]] کرده است؟ به کدامین دستاویز، آویخته است؟ چه کسی را [[برگزیده]] و چه کسی را رها کرده است؟ بد‌تر [[سَروری]] بد قرینی نادرستی را برگزیده‌اید.
آگاه باشید و بشنوید! هر کس زنده ماند؛ [[روزگار]]، شگفتی‌ها به او می‌نمایاند؛ پس هر کس را [[شگفتی]] فرا گرفت؛ بنگرد که به کدامین سو، رهسپار است و بر چه چیزی، تکیه زده و [[اعتماد]] کرده است؟ به کدامین دستاویز، آویخته است؟ چه کسی را [[برگزیده]] و چه کسی را رها کرده است؟ بد‌تر [[سَروری]] بد قرینی نادرستی را برگزیده‌اید.
به خدا سوگند! آنان پیشاهنگان پیشتاز را عقب انداختند و عقب افتاده‌ها را مقدم داشتند. به [[خاک]] مالیده باد! بینی کسانی که [[گمان]] می‌کنند، عمل نیکوئی انجام می‌دهند. آگاه باشید! آنها [[فساد]] کنندگان هستند؛ ولی نمی‌فهمند. «آیا کسی که [[هدایت]] به [[حق]] و [[راستی]] می‌کند، برای [[پیروی]] شایسته‌تر است یا آنکه خود، هدایت نمی‌شود؛ مگر اینکه هدایتش کنند؟! شما را چه شده است و چگونه [[داوری]] می‌کنید؟!»<ref>{{متن قرآن|أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}} «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.</ref>.
به خدا سوگند! آنان پیشاهنگان پیشتاز را عقب انداختند و عقب افتاده‌ها را مقدم داشتند. به خاک مالیده باد! بینی کسانی که [[گمان]] می‌کنند، عمل نیکوئی انجام می‌دهند. آگاه باشید! آنها [[فساد]] کنندگان هستند؛ ولی نمی‌فهمند. «آیا کسی که [[هدایت]] به [[حق]] و [[راستی]] می‌کند، برای [[پیروی]] شایسته‌تر است یا آنکه خود، هدایت نمی‌شود؛ مگر اینکه هدایتش کنند؟! شما را چه شده است و چگونه [[داوری]] می‌کنید؟!»<ref>{{متن قرآن|أَفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لَا يَهِدِّي إِلَّا أَنْ يُهْدَى فَمَا لَكُمْ كَيْفَ تَحْكُمُونَ}} «آیا آنکه به حقّ رهنمون می‌گردد سزاوارتر است که پیروی شود یا آنکه راه نمی‌یابد مگر آنکه راه برده شود؟ پس چه بر سرتان آمده است؟ چگونه داوری می‌کنید؟» سوره یونس، آیه ۳۵.</ref>.


به [[خدا]] [[سوگند]]! به زودی مولود نامبارک این جفت‌گیری را ببینید و جام چوبین را به جای شیر، از [[خون]] پر کنید و در آن، زهر کشنده‌ای بریزید. که [[دل‌ها]] را از شدت درد به ناله در می‌آورد. آن هنگام باطل‌گرایان، زیان می‌بینند و آیندگان، نادرستی بنیادهایی که پیشینیان گذاشته‌اند را می‌شناسند. پس از آن، خود را برای [[فتنه]] و آشوب‌های هولناک مهیا سازید. آرام گیرید و آماده شوید! آنها را به شمشیر‌های برنده، [[هرج و مرج]] فراگیر و [[خودکامگی]] [[ستمکاران]]، مژده دهید. [[استبدادی]] که در سایه شومش درآمدتان ناچیز و جمع‌تان، پراکنده می‌گردد. وه! چه زیانی کرده‌اید (با این انتخابتان)، [[خسران]] بر شما باد! چه حالی دارید که از دیدن این [[حقایق]] نابینایید؟! «آیا می‌توانیم به [[پذیرفتن]] این دلیل روشن، مجبورتان کنیم با آنکه شما، آن را نمی‌پسندید<ref>{{متن قرآن|أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ}} «آیا می‌توانیم شما را به (قبول) آن وا داریم در حالی که شما آن را ناپسند می‌دارید؟» سوره هود، آیه ۲۸.</ref>.</ref>؟!»<ref>دلائل الامامه، ص۱۲۵.</ref>.
به [[خدا]] [[سوگند]]! به زودی مولود نامبارک این جفت‌گیری را ببینید و جام چوبین را به جای شیر، از [[خون]] پر کنید و در آن، زهر کشنده‌ای بریزید. که [[دل‌ها]] را از شدت درد به ناله در می‌آورد. آن هنگام باطل‌گرایان، زیان می‌بینند و آیندگان، نادرستی بنیادهایی که پیشینیان گذاشته‌اند را می‌شناسند. پس از آن، خود را برای [[فتنه]] و آشوب‌های هولناک مهیا سازید. آرام گیرید و آماده شوید! آنها را به شمشیر‌های برنده، [[هرج و مرج]] فراگیر و [[خودکامگی]] [[ستمکاران]]، مژده دهید. [[استبدادی]] که در سایه شومش درآمدتان ناچیز و جمع‌تان، پراکنده می‌گردد. وه! چه زیانی کرده‌اید (با این انتخابتان)، [[خسران]] بر شما باد! چه حالی دارید که از دیدن این [[حقایق]] نابینایید؟! «آیا می‌توانیم به [[پذیرفتن]] این دلیل روشن، مجبورتان کنیم با آنکه شما، آن را نمی‌پسندید<ref>{{متن قرآن|أَنُلْزِمُكُمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا كَارِهُونَ}} «آیا می‌توانیم شما را به (قبول) آن وا داریم در حالی که شما آن را ناپسند می‌دارید؟» سوره هود، آیه ۲۸.</ref>.</ref>؟!»<ref>دلائل الامامه، ص۱۲۵.</ref>.
خط ۴۰۹: خط ۴۰۹:
حضرت فرمود «دور شوید که پس از این [[خطا]] و کوتاهی کردنتان، هیچ [[پوزش]] و توجیهی را از شما نخواهم پذیرفت»<ref>الاحتجاج، ص۱۰۸؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۹، ح۹.</ref>.
حضرت فرمود «دور شوید که پس از این [[خطا]] و کوتاهی کردنتان، هیچ [[پوزش]] و توجیهی را از شما نخواهم پذیرفت»<ref>الاحتجاج، ص۱۰۸؛ بحارالانوار، ج۴۳، ص۱۵۹، ح۹.</ref>.


۱۱. شیخ «[[طوسی]]» به سند خود نقل کرده است که: «[[عایشه]]» دختر «[[طلحه]]» نزد فاطمه {{س}} آمد و او را گریان دید. گفت: [[پدر]] و مادرم فدایت! چه چیز شما را گریانده است؟! حضرت فرمود: آیا درباره فغان و فریادی می‌پرسی که اخبارش را کبوتران [[نامه]] بر، به گردن بسته و به این سو و آن سو می‌برند و هر راه رونده‌ای بدان [[آگاه]] است؟ آثارش به [[آسمان]] رسیده و خبرش، [[زمین]] را [[مصیبت]] زده کرده است. آن مرد بی‌چیز و ناقص الخلقه [[قبیله]] [[تیم]] و آن مرد بدچشم قبیله عُدی، با ابوالحسن {{ع}} مسابقه گذاشتند و آن قدر دویدند که نزدیک بود بمیرند. آنها، کسانی‌اند که [[خشم]] خود را نسبت به علی {{ع}} پنهان کردند و هنگامی که [[نور]] [[دین]]، با [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}}، پنهان گشت؛ با سرعت، [[زبان]] باز کردند و تیر‌های خشم و کین خود را سوی او، پرتاب کردند و «[[فدک]]» را با [[زور]] از ما گرفتند.
۱۱. شیخ «[[طوسی]]» به سند خود نقل کرده است که: «[[عایشه]]» دختر «[[طلحه]]» نزد فاطمه {{س}} آمد و او را گریان دید. گفت: پدر و مادرم فدایت! چه چیز شما را گریانده است؟! حضرت فرمود: آیا درباره فغان و فریادی می‌پرسی که اخبارش را کبوتران [[نامه]] بر، به گردن بسته و به این سو و آن سو می‌برند و هر راه رونده‌ای بدان [[آگاه]] است؟ آثارش به [[آسمان]] رسیده و خبرش، [[زمین]] را [[مصیبت]] زده کرده است. آن مرد بی‌چیز و ناقص الخلقه [[قبیله]] [[تیم]] و آن مرد بدچشم قبیله عُدی، با ابوالحسن {{ع}} مسابقه گذاشتند و آن قدر دویدند که نزدیک بود بمیرند. آنها، کسانی‌اند که [[خشم]] خود را نسبت به علی {{ع}} پنهان کردند و هنگامی که [[نور]] [[دین]]، با [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}}، پنهان گشت؛ با سرعت، [[زبان]] باز کردند و تیر‌های خشم و کین خود را سوی او، پرتاب کردند و «[[فدک]]» را با [[زور]] از ما گرفتند.


فدک، [[ملک]] چه کسی بود؟! مگر نه آنکه [[عطیه]] [[پروردگار]] بلندمرتبه به [[پیامبر]] [[نجات]] بخش و وفادارش بود که او نیز آن را به من بخشید تا در سال‌های سخت [[آشوب]] و [[گرسنگی]] و [[قحطی]]، مخصوص من و فرزندانم باشد.
فدک، [[ملک]] چه کسی بود؟! مگر نه آنکه [[عطیه]] [[پروردگار]] بلندمرتبه به [[پیامبر]] [[نجات]] بخش و وفادارش بود که او نیز آن را به من بخشید تا در سال‌های سخت [[آشوب]] و [[گرسنگی]] و [[قحطی]]، مخصوص من و فرزندانم باشد.
خط ۵۰۵: خط ۵۰۵:
۴. «[[سید بن طاوس]]» می‌گوید: روزی که [[بیماری پیامبر]] [[اکرم]] {{صل}} شدید شد و [[زمان]] [[رحلت]] ایشان نزدیک گردید، علی، فاطمه، حسن و حسین {{عم}} را فراخواند و به کسانی که در اتاقش بودند دستور داد تا بیرون روند، و به «[[ام سلمه]]» گفت: «بیرون در باش تا کسی وارد نشود. «ام سلمه این چنین کرد. سپس حضرت فرمود: «ای علی! پیش آی». علی {{ع}} نزدیک آن حضرت رفت. آن‌گاه دست [[فاطمه]] {{س}} را گرفت و زمانی طولانی بر سینه‌اش نهاد و دست علی {{ع}} را با دست دیگرش گرفت. هنگامی [[پیامبر اکرم]] {{صل}} خواست سخن بگوید؛ [[اشک]]، مجال گفتن نداد. سپس فاطمه {{س}} به [[سختی]] گریست و علی، و حسن و حسین {{عم}} نیز از [[گریه]] [[رسول خدا]] {{صل}} گریستند. فاطمه {{س}} گفت: ای [[پیامبر خدا]]! به سبب گریه‌ات قلبم به تپش افتاد و جگرم، [[آتش]] گرفت. ای [[سرور]] [[پیامبران]] اولیان و آخریان! ای [[امین]] [[پروردگار]]! ای فرستاده و [[حبیب]] و [[پیامبر]] [[خدای متعال]]! فرزندانم بعد از تو، چه کسی را دارند؟ [[اهل بیت]] تو [[خوار]] خواهند شد. بر سر [[برادر]] و [[یاور]] دینت چه خواهد آمد؟ بر [[وحی الهی]] چه خواهد گذشت؟
۴. «[[سید بن طاوس]]» می‌گوید: روزی که [[بیماری پیامبر]] [[اکرم]] {{صل}} شدید شد و [[زمان]] [[رحلت]] ایشان نزدیک گردید، علی، فاطمه، حسن و حسین {{عم}} را فراخواند و به کسانی که در اتاقش بودند دستور داد تا بیرون روند، و به «[[ام سلمه]]» گفت: «بیرون در باش تا کسی وارد نشود. «ام سلمه این چنین کرد. سپس حضرت فرمود: «ای علی! پیش آی». علی {{ع}} نزدیک آن حضرت رفت. آن‌گاه دست [[فاطمه]] {{س}} را گرفت و زمانی طولانی بر سینه‌اش نهاد و دست علی {{ع}} را با دست دیگرش گرفت. هنگامی [[پیامبر اکرم]] {{صل}} خواست سخن بگوید؛ [[اشک]]، مجال گفتن نداد. سپس فاطمه {{س}} به [[سختی]] گریست و علی، و حسن و حسین {{عم}} نیز از [[گریه]] [[رسول خدا]] {{صل}} گریستند. فاطمه {{س}} گفت: ای [[پیامبر خدا]]! به سبب گریه‌ات قلبم به تپش افتاد و جگرم، [[آتش]] گرفت. ای [[سرور]] [[پیامبران]] اولیان و آخریان! ای [[امین]] [[پروردگار]]! ای فرستاده و [[حبیب]] و [[پیامبر]] [[خدای متعال]]! فرزندانم بعد از تو، چه کسی را دارند؟ [[اهل بیت]] تو [[خوار]] خواهند شد. بر سر [[برادر]] و [[یاور]] دینت چه خواهد آمد؟ بر [[وحی الهی]] چه خواهد گذشت؟


سپس گریست و خود را در آغوش [[پدر]] انداخت و او را بوسید. علی، حسن و حسین {{عم}} نیز چنین کردند. پیامبر اکرم {{صل}} سر برداشت و دست فاطمه {{س}} را در دستان علی {{ع}} نهاد و رو به او کرد و فرمود: ای [[ابوالحسن]]! این، [[امانت]] [[خدا]] و رسولش، [[محمد]] {{صل}} است. [[حرمت]] خدا و مرا درباره او نگه‌دار و می‌دانم، چنین خواهی کرد. به خدا [[سوگند]]! او، [[سرور زنان]] [[بهشت]]، از اولیان و آخریان است. به خدا سوگند! او، [[مریم]] کبراست. به خدا سوگند! تا آخرین نفس برای فاطمه و تو [[دعا]] کردم و هر چه خواستم، به من داد. ای علی! خواسته فاطمه {{س}} را برآور؛ زیرا فرامینی به او داده‌ام که [[جبرئیل]] به من گفته است.
سپس گریست و خود را در آغوش پدر انداخت و او را بوسید. علی، حسن و حسین {{عم}} نیز چنین کردند. پیامبر اکرم {{صل}} سر برداشت و دست فاطمه {{س}} را در دستان علی {{ع}} نهاد و رو به او کرد و فرمود: ای [[ابوالحسن]]! این، [[امانت]] [[خدا]] و رسولش، [[محمد]] {{صل}} است. [[حرمت]] خدا و مرا درباره او نگه‌دار و می‌دانم، چنین خواهی کرد. به خدا [[سوگند]]! او، [[سرور زنان]] [[بهشت]]، از اولیان و آخریان است. به خدا سوگند! او، [[مریم]] کبراست. به خدا سوگند! تا آخرین نفس برای فاطمه و تو [[دعا]] کردم و هر چه خواستم، به من داد. ای علی! خواسته فاطمه {{س}} را برآور؛ زیرا فرامینی به او داده‌ام که [[جبرئیل]] به من گفته است.


ای علی {{ع}}! بدان، خشنودم از هر که دخترم فاطمه {{س}} از او [[خشنود]] است. و خدا و [[فرشتگان]] نیز از او، خشنودند. ای علی! وای بر کسی که به او [[جفا]] کند! وای بر کسی که حقش را به [[ستم]] بگیرد! وای بر کسی که پرده حرمتش را بدرد! وای بر کسی که در خانه‌اش را بسوزاند! وای بر کسی که شوهرش را بیازارد! وای بر کسی که بر او، سخت گیرد و با او به [[جنگ]] برخیزد و [[مبارزه]] کند! خدایا! از آن گروه، بیزارم و آنان نیز از من، بیزارند.
ای علی {{ع}}! بدان، خشنودم از هر که دخترم فاطمه {{س}} از او [[خشنود]] است. و خدا و [[فرشتگان]] نیز از او، خشنودند. ای علی! وای بر کسی که به او [[جفا]] کند! وای بر کسی که حقش را به [[ستم]] بگیرد! وای بر کسی که پرده حرمتش را بدرد! وای بر کسی که در خانه‌اش را بسوزاند! وای بر کسی که شوهرش را بیازارد! وای بر کسی که بر او، سخت گیرد و با او به [[جنگ]] برخیزد و [[مبارزه]] کند! خدایا! از آن گروه، بیزارم و آنان نیز از من، بیزارند.
۱۱۷٬۸۸۰

ویرایش