|
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(۴ نسخهٔ میانیِ ایجادشده توسط همین کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| ==حجر الاسود در فرهنگنامه [[مهدویت]]== | | ==نصب حجرالاسود توسط پیامبر در جاهلیت== |
| *تکیهگاه [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} [[هنگام ظهور]].
| | [[قریش]] [[تصمیم]] گرفتند [[کعبه]] را خراب و آن را بازسازی کنند؛ چون سیل از بالای [[مکه]] آمده و وارد کعبه شده بود و [[دیوار کعبه]] را که کوتاه بود، شکافت و آهوی طلایی که در داخل کعبه بود، دزدیده شد. قریش از انجام [[تخریب]] و بازسازی کعبه نگران بودند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.</ref>. وقتی [[احساس]] [[ترس]] و [[نگرانی]] کردند، شخصی از آنان گفت: لازم است برای بازسازی کعبه هر کس [[پاکترین]] مالش را بیاورد؛ [[مالی]] که از [[راه]] [[قطع رحم]] و از راه [[حرام]] به دست نیاورده باشد<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷.</ref>. برای بازسازی لازم بود اول آن را تخریب کنند. [[ولید بن مغیره]] داوطلب شد اولین کلنگ را به کعبه بزند تا اگر مشکلی پیش آید، [[دست]] نگه دارد. بالای کعبه رفت. وقتی سنگی از کعبه را حرکت داد، حوادثی رخ داد که ترسیدند؛ [[تضرع]] کردند: بارالها، ما هدفی جز [[اصلاح]] نداریم. [[خانه]] را خراب کردند تا به پایههایی رسیدند که [[ابراهیم]] نهاده بود. وقتی شروع به حرکت آن پایهها کردند، دچار [[زلزله]] و [[تاریکی]] شدند. تصمیم گرفتند فقط بر ارتفاع آن بیفزایند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶.</ref>. ابراهیم{{ع}} طول کعبه را ۳۰ ذراع و عرض آن را ۲۲ ذراع و ارتفاعش را ۹ ذراع قرار داده بود<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۲.</ref>. [[امام صادق]]{{ع}} میفرماید: ارتفاع کعبه ۹ ذراع بود و از [[زمان]] ابراهیم سقف نداشت و توسط قریش سقف بر آن نهاده شد. ارتفاعش به ۱۸ ذراع رسید. [[حجاج]] پس از تخریب [[خانه خدا]] بر روی [[عبدالله بن زبیر]]، کعبه را بازسازی کرد و ارتفاعش را ۲۷ ذراع قرار داد<ref>شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۱۹.</ref>. |
| *از بخشهای مهم [[مسجد الحرام]] و [[کعبه]]، حجر الاسود است که همواره در طول [[تاریخ]] - به ویژه در [[تاریخ]] [[صدر اسلام]] - از [[ارزش]] و اعتبار ویژهای برخوردار بوده است.
| |
| *در برخی [[روایات]] از اهمیت و [[جایگاه]] آن در [[عصر ظهور]] [[امام مهدی|حضرت مهدی]]{{ع}} نیز سخن به میان آمده است.
| |
| *[[امام باقر ]]{{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! گویا میبینم [[قائم]] پشت خود را به حجر الاسود تکیه داده، از [[خداوند]] سبحانه و تعالی میخواهد به [[حق]] خود برسد. آنگاه [[قائم]] میفرماید: "ای [[مردم]]! هر کس درباره [[حضرت آدم]] با من [[احتجاج]] کند، بداند من از او به [[آدم]] برترم و آن کس که در رابطه با شخصیت [[نوح]] با من [[احتجاج]] کند، من بر او به [[نوح]] مقدم هستم. و هر کس بخواهد درباره با [[ابراهیم]] با من مجادله کند، من از او به [[ابراهیم]] [[برتری]] دارم ... و اگر کسی بخواهد با شخصیت [[پیامبر|محمد]]{{صل}} با من محاجه کند، به طور [[مسلم]] من به [[پیامبر خاتم|حضرت محمد]] از او اولی هستم و هرکس که بخواهد در [[قرآن]] با من مجادله نماید، من از همه اولی به [[قرآن]] [[خداوند]] هستم ....»<ref> {{عربی|" وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى الْقَائِمِ {{ع}} وَ قَدْ أَسْنَدَ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ ثُمَ يَنْشُدُ اللَّهَ حَقَّهُ ثُمَّ يَقُولُ: يَا أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي اللَّهِ فَأَنَا أَوْلَى بِاللَّهِ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي آدَمَ فَأَنَا أَوْلَى بِآدَمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي نُوحٍ فَأَنَا أَوْلَى بِنُوحٍ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي إِبْرَاهِيمَ فَأَنَا أَوْلَى بِإِبْرَاهِيمَ، أَيُّهَا النَّاسُ مَنْ يُحَاجَّنِي فِي مُوسَى"}}؛ نعمانی، الغیبة، ص ۱۸۱؛ با اندک تفاوتی: تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۵۶؛ تفسیر قمی، ج ۲، ص ۲۰۴</ref><ref>[[خدامراد سلیمیان|سلیمیان، خدامراد]]، [[فرهنگنامه مهدویت (کتاب)|فرهنگنامه مهدویت]]، ص۱۶۵.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==حجر الاسود در موعودنامه==
| | بازسازی و ساخت کعبه بر دیوارهای زمان ابراهیم آغاز شد. قریش بازسازی را بین [[قبایل]] قریش تقسیم کرد و ساخت هر یک از چهار دیوار کعبه را شماری از [[قبایل]] بر عهده گرفتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.</ref>. [[نقل]] است [[رسول خدا]]{{صل}} در ساخت [[کعبه]] نیز با [[قریش]] سهیم بوده است و از در [[خانه]] تا نصف بین [[رکن یمانی]] و [[حجرالاسود]] بر عهده وی بوده است<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۳.</ref>. در روایتی دیگر ذکر شده که [[بنی هاشم]] از حجرالاسود تا رکن شامی را بر عهده گرفتتد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.</ref>. طبق نقل [[بلاذری]]، [[بنی عبدمناف]] و [[بنی زهره]] یک رکن، یعنی یک چهارم ساخت [[دیوار کعبه]] را بر عهده گرفتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.</ref>. |
| *سنگی است سیاهرنگ که بر رکن جنوب شرقی [[کعبه]] [[منصوب]] است و بوسیدن و لمس آن [[مستحب]]، و [[واجب]] است که [[طواف]] از محازی آن آغاز گردد و به همانجا ختم شود. از [[امام صادق]] {{ع}} [[روایت]] شده که مابین [[رکن یمانی]] و حجر الاسود، هفتاد [[پیغمبر]] مدفوناند که همه از [[گرسنگی]] و [[سختی]] از [[دنیا]] رفتهاند<ref>بحار الانوار، ج ۱۴، ص ۴۶۴.</ref>. [[امام باقر]] {{ع}} نیز فرمودند: سه سنگ از [[بهشت]] آمده: حجر الاسود، سنگ [[مقام ابراهیم]] و سنگ [[بنی اسرائیل]]<ref>معارف و معاریف، ج ۴، ص ۴۰۵.</ref>. [[عبدالله بن صالح]] میگوید: [[حضرت بقیة الله]] {{ع}} را در مقابل حجر الاسود دیدم که [[مردم]] به طرف حجر الاسود [[هجوم]] میبردند و او میفرمود: "به این [[مأمور]] نیستند"<ref>اصول کافی، ج ۱، ص ۳۳۱؛ غیبة طوسی، ص ۱۶۲.</ref>. [[امام صادق]] {{ع}} فرمود: "نخستین چیزی که از [[عدالت]] [[قائم]] {{ع}} ظاهر میشود این است که منادی اعلام میکند، آنان که [[طواف]] مستحبّی میکنند، مطاف و حجر الاسود را برای کسانی که [[طواف]] [[واجب]] میکنند، خالی کنند"<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۳۷۴؛ الزام الناصب، ص ۲۲۳.</ref>.
| | قریش بازسازی کعبه را ادامه دادند تا به جای [[نصب حجرالاسود]] رسیدند. بین قبایل [[اختلاف]] شدیدی رخ داد که چه کسی [[افتخار]] نصب حجرالاسود را داشته باشد. وقتی اختلاف شدید شد، [[راضی]] شدند این کار را به اولین فردی بسپارند که از در [[بنی شیبه]] وارد [[مسجدالحرام]] میشود. [[پیامبر]] وارد شد. گفتند: [[امین]] آمد؛ یعنی [[محمد امین]]. او را [[حَکَم]] قرار دادند. [[حضرت]] با تدبیری [[زیبا]] مشکل را حل کرد. عبای خود را پهن کرد و حجرالاسود را در آن [[قرارداد]] و فرمود: از هر یک از چهار گروه قریش که بازسازی کعبه را بر عهده داشتند، یک نفر به [[نمایندگی]] آنان بیاید و چهار نفر که نام آنان در [[کتاب کافی]] آمده، [[عبا]] را بلند کردند و رسول خدا{{صل}} آن را در [[جایگاه]] خود نهاد<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۰.</ref>. |
| *[[محمد بن قولویه]]، استاد [[شیخ مفید]] میگوید: [[قرامطه]] -که از [[پیروان]] [[محمد بن قرمط]] بودند و [[اعتقاد]] داشتند او [[امام زمان]] است- به [[مکه]] حمله کرده و حجر الاسود را ربوده بودند و پس از مدتها در سال ٣٠٧ ق. بازپس فرستادند و قصد داشتند در محل قبلی خود [[نصب]] نمایند. من این خبر را پیشتر در میان کتابهای خویش خوانده بودم و میدانستم که آن را فقط [[امام زمان]] {{ع}} میتواند در جای خود [[نصب]] کند. چنانکه در زمان [[امام سجاد|امام زین العابدین]] {{ع}} نیز از جای خود کنده شد و فقط [[امام]] {{ع}} توانست آن را در جای خود [[نصب]] کند. به همین خاطر به [[شوق دیدار]] [[امام زمان]] {{ع}} قصد [[حج]] نمودم. اما هنگامی که به [[بغداد]] رسیدم به [[بیماری]] [[سختی]] [[مبتلا]] شدم. ناچار شخصی به نام "ابن هشام" را [[نائب]] گرفتم تا علاوه بر ادای [[حج]] به [[نیت]] من نامهای را که خطاب به [[حضرت]] {{ع}} نوشته بودم، به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] خطاب به [[ناحیه مقدسه]] معروض داشته بودم که آیا از این [[بیماری]] [[نجات]] خواهم یافت؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به او گفتم: تمام تلاش من آن است که این [[نامه]] به دست کسی برسد که حجر الاسود را در محل خود [[نصب]] میکند. وقتی [[نامه]] را به او دادی، پاسخش را نیز دریافت کن! ابن هشام پس از اینکه با موفقیت [[مأموریت]] خود را انجام داد، بازگشت و گفت: وقتی به [[مکه]] رسیدم، خبر [[نصب]] حجر الاسود به گوشم رسید، فوراً خود را به [[حرم]] رساندم. مقداری [[پول]] به شرطهها دادم تا اجازه بدهند کسی که حجر الاسود را در جای خود [[نصب]] میکند، ببینم و عدهای از آنها را نیز استخدام نمودم که [[مردم]] را از اطرافم کنار بزنند، تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] جریان باشم. وقتی نزدیک حجر الاسود رسیدم، دیدم هرکس آن را برمیداشت و در محل خود مینهاد، کمی به خود میلرزید و دوباره میافتاد. همه متحیر مانده بودند و نمیدانستند چه باید بکنند؟ تا اینکه [[جوانی]] گندمگون که چهره [[زیبایی]] داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد و سنگ بدون هیچ لرزشی بر جای خود ایستاد. گویی هیچگاه نیفتاده بود. فریاد [[شوق]] از مرد و [[زن]] برخاست. او در مقابل چشمان جمعیت بازگشت و از در [[حرم]] خارج شد. من به دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار میزدم. انها [[فکر]] میکردند که دیوانه شدهام و از مقابلم میگریختند. چشم از او بر نمیگرفتم تا اینکه از جمعیت دور شدم. با اینکه او آرام قدم برمیداشت و من به سرعت میدویدم به او نمیرسیدم. تا اینکه وقتی به جایی رسیدم که هیچکس غیر از من او را نمیدید، ایستاد و رو به من نمود و گفت: آنچه با خود داری بده!
| | قریش برای بازسازی [[خانه خدا]] و سقف آن به چوب نیاز داشتند. در این ایام [[پادشاه روم]] یک کشتی از چوب و وسایل لازم به همراه بَنَّا و کارگر به جانب [[حبشه]] فرستاده بود تا در آنجا کلیسایی بسازند. این کشتی گرفتار [[طوفان]] شد و باد آن را به ساحل دریای سرخ آورد. [[مردم]] [[مکه]] مطلع شدند و رفتند وسایل آن را که برای بازسازی [[کعبه]] لازم بود، خریدند و به مکه آوردند و بدینگونه کعبه بازسازی شد. آنان پس از ساخت کعبه پردهای بر آن قرار دادند<ref>محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.</ref>.<ref>[[علی اکبر ذاکری|اکبر ذاکری، علی]]، [[درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه (کتاب)|درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه]].</ref> |
| *وقتی [[نامه]] را به ایشان تقدیم نمودم، بدون اینکه آن را بخوانند، فرمودند: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی نداشته باش و پس از این، سی سال دیگر [[زندگی]] میکنی. آنگاه مرا چنان گریهای فراگرفت که [[توان]] هیچگونه حرکتی نیافتم و او در مقابل دیدگانم مرا ترک نمود و بازگشت. سال ٣٦٠ ابن قولویه دوباره [[بیمار]] شد و به سرعت خود را آماده نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا در هراسی؟ ان شاء [[الله]] [[خداوند]] شفا [[عنایت]] خواهد کرد. او گفت: این همان سال [[وعده]] است. و در همان سال و با همان [[بیماری]] [[وفات]] یافت<ref>بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.</ref><ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[موعودنامه (کتاب)|موعودنامه]]، ص ۲۷۱.</ref>.
| |
|
| |
|
| ==حجر الاسود در [[فرهنگنامه]] [[آخرالزمان]]== | | == حَجَر [[الاسود]] == |
| *حجر الاسود سنگی آسمانی است، بیضی شکل و در یکی از اضلاع [[کعبه]] قرار دارد. این سنگ به همراه [[حضرت آدم]]{{ع}} از [[بهشت]] به [[زمین]] آمد و در [[طوفان]] [[نوح]] به زیر [[خاک]] رفت و [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} آن را بیرون آورد و در [[کعبه]] قرار داد. در روایتی از [[رسول خدا]]{{صل}} آمده است: حجر الاسود دست [[خدا]] بر روی [[زمین]] است و کسی که به آن دست میکشد، با [[خدا]] [[پیمان]] میبندد. در [[روایات]] آمده است که هنگام [[ظهور حضرت مهدی]]{{ع}}، آن جناب در [[مسجد الحرام]] ظاهر میشود و نزدیک حجر الاسود رفته و حجر الاسود به شکل پرندههایی سفید رنگ درمیآید و با آن [[حضرت]] [[بیعت]] میکنند. سپس سایر [[یاران]] [[حضرت]] با ایشان [[بیعت]] نموده و حجر الاسود [[شاهد]] [[بیعت]] آنان خواهد بود<ref>برگرفته از سایت حوزه.</ref>. یکی از خصوصیات این سنگ آن است که هرگاه از جای خود برداشته شود کسی جز [[پیامبران الهی]] یا یکی از اوصیای ایشان [[قادر]] به [[نصب]] آن سنگ در جای خود نخواهد بود و اگر شخص دیگری آن را [[نصب]] کند، در جای خود قرار نمیگیرد و به [[زمین]] خواهد افتاد. این واقعه در [[زمان غیبت]] نیز اتفاق افتاده است. این حادثه مربوط به حمله [[قرامطه]] به [[مکه]] و به سرقت بردن سنگ حجر الاسود و [[نصب]] آن در [[مسجد کوفه]] میشود. این داستان را [[علامه مجلسی]] در کتاب [[بحار الانوار]] از جناب [[محمد بن قولویه]] [[روایت]] میکند: [[قرامطه]] به [[مکه]] یورش بردند و حجر الاسود را به سرقت برده و پس از زمانی در زمانی در سال ۳۰۷ هجری قمری آن را دوباره به [[مسجد الحرام]] باز پس فرستادند و میخواستند که آن سنگ را در جای خود [[نصب]] نمایند.
| | بنا بر قولی این سنگ که قریب پنجاه تکه است با بستهای فلزی و نقرهای به یکدیگر متصل و در یک قاب نقرهای قرار داده شده است. «[[عبدالله بن زبیر]]» نخستین کسی بود که پس از [[آتش]] گرفتن [[کعبه]]، اطراف حجر الاسود را با [[نقره]] مهار کرد<ref>بعدها این نقره سست شد. هارون الرشید در سال ۱۸۹ ق آن را دوباره با سرب یا نقره مذاب محکم کرد.</ref>. این سنگ تاکنون چند بار از جای خود کنده شده است. قبل از [[اسلام]] در دوران «[[جرهمیان]]، [[ایاد]]، عمالقمه و خُزاعه» چندین بار برداشته و دوباره بر جای خود نصب گردیده است. هنگام تجدید بنای کعبه از سوی [[قریش]] - در [[دوران جوانی]] [[رسول خدا]]{{صل}}- بر سر نصب آن [[مشاجره]] جدی میان [[قبایل قریش]] پدید آمد؛ هر یک در تلاش بودند تا این افتخار را نصیب خود سازند. یکی از بزرگان [[قبایل]] پیشنهاد کرد، [[حکمیت]] این مسأله را به نخستین کسی که وارد [[مسجد الحرام]] شود خواهیم سپرد و او هر چه نظر دهد تابع هستیم. در این هنگام [[پیامبر]]{{صل}} که سیوپنج سال بیشتر نداشتند وارد [[مسجدالحرام]] شدند. همه از این که «[[محمد امین]]» [[حَکَم]] آنان شده [[راضی]] بودند؛ آن حضرت با یک [[تدبیر]] حساب شده سنگ را داخل پارچهای قرار داد تا هر یک از قبایل گوشههای آن را بگیرند، آنگاه خود حجر الاسود را نصب فرمودند؛ به این شکل از یک سو همه قبایل را در این افتخار [[شریک]] ساخته و از سوی دیگر مانع یک [[خونریزی]] حتمی شدند<ref>فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، ج۷، ص۱۱۵.</ref>. |
| *من از پیش میدانستم و در کتب ملاحظه کرده بودم که فقط [[امام زمان]] میتواند این سنگ را در جای خود در [[دیوار کعبه]] [[نصب]] نماید. چنانکه در زمان [[امام]] زینالعابدین{{ع}} نیز حجر الاسود از جای خود افتاد و فقط [[امام سجاد]]{{ع}} موفق شد آن را در جای خود قرار دهد. بنابراین از [[شوق]] [[دیدار حضرت مهدی]]{{ع}} به سوی [[حج]] رهسپار شدم. اما زمانی که به [[بغداد]] رسیدم مرا [[بیماری]] [[سختی]] دست داد که ناچار شدم شخصی به نام ابن هشام را به جای خود به [[نیابت]] [[حج]] بفرستم و علاوه بر آن نامهای را که برای [[حضرت]]{{ع}} نوشته بودم به دست ایشان برساند. در آن [[نامه]] به [[ناحیه مقدسه]] ([[حضرت صاحب الامر]]){{ع}} نوشتم: آیا من از این [[بیماری]] [[نجات]] مییابم یا خیر؟ و مدت [[عمر]] من چند سال خواهد بود؟ به ابن هشام گفتم که من میخواهم این [[نامه]] را به کسی بدهی که حجر الاسود را در جای خود [[نصب]] میکند و زمانی که [[نامه]] را به او دادی، پاسخ آن را نیز دریافت کن. ابن هشام پس از اینکه مأموریتش را با موفقیت به پایان رساند به سوی من بازگشت و جریان را این گونه تعریف نمود، زمانی که من به [[مکه]] رسیدم، باخبر شدم که اکنون حجر الاسود را [[نصب]] میکنند. سریع خود را به [[مسجد الحرام]] رسانده و با دادن مقداری [[پول]] به پاسبانهای [[حرم]]، از آنان خواستم که نصبکننده حجر الاسود را ببینم و تعدادی از آن پاسبانها را نیز اجیر کردم تا مراقب من باشند و [[مردم]] را از اطرافم دور کنند تا بتوانم از نزدیک [[شاهد]] ماجرا باشم. زمانی که به حجر الاسود رسیدم، دیدم هر کسی که آن را بر میدارد و در جای خود قرار میدهد، حجر الاسود کمی میلرزد و دوباره بر [[زمین]] میافتد! همه متحیر مانده بودند که چه باید بکنند! آنگاه [[جوانی]] گندمگون که چهرهای زیبا داشت پیش آمد و حجر الاسود را برداشت و در جای خودش قرار داد و همه دیدند که سنگ دیگر نلرزید و در جای خود [[استوار]] ماند، گویا هیچگاه از جای خود منتقل نشده بود! [[مردم]] از مرد و [[زن]] فریاد [[شوق]] بر آوردند و آن [[جوان]] در مقابل چشمان [[مردم]] بازگشت و از در [[مسجد الحرام]] خارج شد. من دنبال او دویدم و [[مردم]] را کنار میزدم به گونهای که [[گمان]] میکردند من دیوانه شدهام و از پیش من میگریختند. من چشم از او برنمیداشتم تا اینکه او از میان جمعیت بیرون رفت. با اینکه [[حضرت]] آرام آرام راه میرفت و من دوان دوان در پی او میدویدم، اما به وی نمیرسیدم، تا اینکه به جایی رسیدیم که فقط من بودم و آن جناب. سپس ایستاد و رو به من نمود و فرمود: آنچه را که با خود داری به من بده! هنگامی که [[نامه]] را به آن [[حضرت]] دادم، بدوناین که آن را بخواند فرمود: به او بگو از این [[بیماری]] هراسی به خود راه مده و سی سال دیگر زنده خواهی ماند. سپس مرا به گونهای [[گریه]] گرفت که [[توان]] هر حرکتی را از من ربود و [[حضرت]] آنجا را ترک کرد. در سال سیصد و شصت ابن قولویه دوباره به [[بیماری]] [[مبتلا]] شد، به سرعت خود را مهیا نمود و [[وصیت]] کرد. به او گفتند: چرا میترسی؟ انشاءالله [[خداوند]] تو را از این درد شفا خواهد داد. او گفت: این همان زمانی است که [[حضرت]] [[وعده]] داده بود و او در همان سال و با همان [[بیماری]] از [[دنیا]] رفت<ref>[[عباس حیدرزاده|حیدرزاده، عباس]]، [[فرهنگنامه آخرالزمان (کتاب)|فرهنگنامه آخرالزمان]]، ص۲۱۷.</ref>.
| | |
| ==پانویس== | | پس از [[اسلام]] در دوران «[[عبدالله بن زبیر]]» نیز این سنگ در بازسازی [[کعبه]] از جای برداشته شد، ولی مجدداً [[نصب]] گردید. در یکی از سالهای قرن سوم هجری، ملاحده نیز آن را ربوده و به [[شام]] بردند، ولی در همان سال بازگردانیده و در جای خود نصب کردند<ref>شفاء الغرام، فاسی المکی، ج۱، ص۳۱۳.</ref>. در سال ۳۱۷ ق [[قرامطه]] نیز این سنگ را از [[مکه]] ربوده و در سال ۳۳۹ ق آن را دوباره بازگردانیدند. |
| {{یادآوری پانویس}} | | |
| {{پانویس2}}
| | برای بوسیدن و استلام حجر الاسود [[روایات]] بیشماری نقل شده است، به ویژه این که [[پیامبر]]{{صل}} اغلب آن را بوسیده و یا استلام میکردند<ref>وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۹، ص۴۰۲.</ref>. از ایشان نقل شده است که دست کشیدن به آن [[گناهان]] را میریزد؛ لذا بسیاری از [[صحابه]] برای بوسیدن و استلام آن خود را به زحمت فراوان میانداختند. روایاتی نیز از [[ابن عباس]] نقل شده است. از جمله اینکه: «برای استلام حجر [[مسلمانی]] را [[آزار]] مده و مورد آزار هم قرار مگیر، اگر خلوت بود آن را ببوس یا بر آن دست بکش وگرنه برو». |
| | |
| | پیامبر{{صل}} نیز در [[حجة الوداع]] با چوبدستی خود آن را از دور استلام میفرمودند و [[دوست]] نداشتند [[مردم]] را از آن کنار بزنند. بسیاری از صحابه نیز پس از استلام حجر، دستهای خود را میبوسیدند<ref>اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۹۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص۳۸۳.</ref> |
| | |
| | ==[[نصب حجرالاسود]]== |
| | مشهور است که حجرالاسود، [[اطاعت]] نمیکند، در نصب شدن، به مکان خود، مگر به دست مردان بیگناه. همان طور که باید بدن امام را، [[امام]] [[غسل]] دهد، و بر او [[نماز]] بخواند اگر چه بر حسب ظاهر توده مردم او را نشناسند، حجرالاسود را هم باید مردان [[خدا]] نصب کنند تا به جای خود قرار گیرد. |
| | |
| | سِرَّش این است که [[طواف]] کنندگان هرگاه به آن توجه کنند، [[انسانی]] در نظر آنها جلوه کند، که پایهگذار [[عدالت]] و [[حق]] باشد، جز صورت [[تقوی]]، و [[پاکدامنی]]، در آن سنگ، و بر پا کننده آن نبینند. دستهای جنایتکار و خونریز را شایسته نیست که این [[پرچم]] [[توحید]] را برافراشته سازد! |
| | |
| | بنابراین، [[حجرالاسود]]، در آغاز به دست [[حضرت آدم]]{{ع}} و بعد به دست [[حضرت ابراهیم]]{{ع}} و بعد از آن حضرت، در هر [[زمان]] که تجدید بنا شده، به وسیله یکی از افراد [[پاک]] و بیگناه، در محل خود [[نصب]] شده است! وقتی [[قریش]] [[خانه خدا]] را تجدید بنا کردند، حجرالاسود به دست [[رسول خدا]]{{صل}} نصب شد، و در زمان عبدالملک که حجاج بن یوسف، [[خانه]] را تعمیر کرد، [[امام سجاد]]{{ع}}، عهدهدار این کار شد. |
| | |
| | داستان نصب آن به دست [[مبارک]] [[صاحب الامر]]{{ع}} بعد از حادثه [[قرامطه]] معروف است و اما نصب [[حجر]] به دست امام [[منتظر]]{{ع}}؛ چون این موضوع که نصب آن، باید به وسیله [[ولی خدا]] انجام گیرد در نزد [[فقها]] [[شیعه]] مسلم بوده، به همین جهت، شیخ بزرگوار [[جعفر بن محمد بن قولویه]] (استاد [[شیخ مفید]])، در آن سال که حجر را قرامطه برگرداندند، رهسپار [[مکه]] شد، تا در هنگام نصب او، [[امام عصر]] را [[درک]] نماید و از [[قضا]] در [[بغداد]] مریض شد. به ناچار مردی از [[شیعیان]] که به او [[ابن هشام]] میگفتند، [[نائب]] گرفت، و نامهای سر به [[مُهر]] به او داد و گفت: این رقعه را تقدیم آن کس کن که حجر را در مکان خود نصب میکند. |
| | |
| | از جمله پرسشهای او، در این نامه، از مدت عمر خود سوال کرده بود. ابن هشام میگوید: چون داخل مکه شدم، مبلغی به خدام [[کعبه]] دادم که در وقت نصب حجر، مرا حمایت کنند تا بتوانم بهتر ببینم، چه کسی او را به جای خود میگذارد. در آن [[روز]] خدام هم مرا حمایت کردند و من دیدم، هر کس او را میگذاشت، میلرزید و قرار نمیگرفت! تا آنکه [[جوان]] خوشرو و گندمگونی پیدا شد و حجر را از آنها گرفت و [[نصب]] نمود. خروش از [[مردم]] برآمد و آن آقا از [[مسجد]] خارج شد و من هر چند به [[شتاب]] میرفتم به آن جناب نمیرسیدم، تا اینکه از میان مردم خارج گشتیم. ایستاد و فرمود: آنچه با خود داری بده! رقعه را تقدیم کردم، آن را باز نکرده فرمود: به او بگو در این علت خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر زنده خواهی بود! |
| | |
| | از مشاهده این احوال، [[خوف]] عظیمی بر من مستولی گشت، به حدی که قادر بر حرکت نبودم از نظرم ناپدید شد. [[ابن قولویه]]، در [[حیره]]، سی سال بعد از این [[تاریخ]] [[زندگی]] کرد، همین که سی سال تمام شد، کسالتی یافت و تهیه کفن نمود، به او گفته شد، آثار [[مرگ]] در تو نمیباشد، چرا خود را مهیّا ساختهای؟ گفت: مولای من، مرا [[وعده]] کرده است. در همان سال به ریاض جنان انتقال یافت<ref>منتهی الامال (به نقل از راهنمای حرمین شریفین، ابراهیم غفاری، ج۱، ص۱۹۲).</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص۱۰۲۵.</ref> |
| | |
| | == پانویس == |
| | {{پانویس}} |