بحث:حجر الاسود
نصب حجرالاسود توسط پیامبر در جاهلیت
قریش تصمیم گرفتند کعبه را خراب و آن را بازسازی کنند؛ چون سیل از بالای مکه آمده و وارد کعبه شده بود و دیوار کعبه را که کوتاه بود، شکافت و آهوی طلایی که در داخل کعبه بود، دزدیده شد. قریش از انجام تخریب و بازسازی کعبه نگران بودند[۱]. وقتی احساس ترس و نگرانی کردند، شخصی از آنان گفت: لازم است برای بازسازی کعبه هر کس پاکترین مالش را بیاورد؛ مالی که از راه قطع رحم و از راه حرام به دست نیاورده باشد[۲]. برای بازسازی لازم بود اول آن را تخریب کنند. ولید بن مغیره داوطلب شد اولین کلنگ را به کعبه بزند تا اگر مشکلی پیش آید، دست نگه دارد. بالای کعبه رفت. وقتی سنگی از کعبه را حرکت داد، حوادثی رخ داد که ترسیدند؛ تضرع کردند: بارالها، ما هدفی جز اصلاح نداریم. خانه را خراب کردند تا به پایههایی رسیدند که ابراهیم نهاده بود. وقتی شروع به حرکت آن پایهها کردند، دچار زلزله و تاریکی شدند. تصمیم گرفتند فقط بر ارتفاع آن بیفزایند[۳]. ابراهیم(ع) طول کعبه را ۳۰ ذراع و عرض آن را ۲۲ ذراع و ارتفاعش را ۹ ذراع قرار داده بود[۴]. امام صادق(ع) میفرماید: ارتفاع کعبه ۹ ذراع بود و از زمان ابراهیم سقف نداشت و توسط قریش سقف بر آن نهاده شد. ارتفاعش به ۱۸ ذراع رسید. حجاج پس از تخریب خانه خدا بر روی عبدالله بن زبیر، کعبه را بازسازی کرد و ارتفاعش را ۲۷ ذراع قرار داد[۵].
بازسازی و ساخت کعبه بر دیوارهای زمان ابراهیم آغاز شد. قریش بازسازی را بین قبایل قریش تقسیم کرد و ساخت هر یک از چهار دیوار کعبه را شماری از قبایل بر عهده گرفتند[۶]. نقل است رسول خدا(ص) در ساخت کعبه نیز با قریش سهیم بوده است و از در خانه تا نصف بین رکن یمانی و حجرالاسود بر عهده وی بوده است[۷]. در روایتی دیگر ذکر شده که بنی هاشم از حجرالاسود تا رکن شامی را بر عهده گرفتتد[۸]. طبق نقل بلاذری، بنی عبدمناف و بنی زهره یک رکن، یعنی یک چهارم ساخت دیوار کعبه را بر عهده گرفتند[۹]. قریش بازسازی کعبه را ادامه دادند تا به جای نصب حجرالاسود رسیدند. بین قبایل اختلاف شدیدی رخ داد که چه کسی افتخار نصب حجرالاسود را داشته باشد. وقتی اختلاف شدید شد، راضی شدند این کار را به اولین فردی بسپارند که از در بنی شیبه وارد مسجدالحرام میشود. پیامبر وارد شد. گفتند: امین آمد؛ یعنی محمد امین. او را حَکَم قرار دادند. حضرت با تدبیری زیبا مشکل را حل کرد. عبای خود را پهن کرد و حجرالاسود را در آن قرارداد و فرمود: از هر یک از چهار گروه قریش که بازسازی کعبه را بر عهده داشتند، یک نفر به نمایندگی آنان بیاید و چهار نفر که نام آنان در کتاب کافی آمده، عبا را بلند کردند و رسول خدا(ص) آن را در جایگاه خود نهاد[۱۰]. قریش برای بازسازی خانه خدا و سقف آن به چوب نیاز داشتند. در این ایام پادشاه روم یک کشتی از چوب و وسایل لازم به همراه بَنَّا و کارگر به جانب حبشه فرستاده بود تا در آنجا کلیسایی بسازند. این کشتی گرفتار طوفان شد و باد آن را به ساحل دریای سرخ آورد. مردم مکه مطلع شدند و رفتند وسایل آن را که برای بازسازی کعبه لازم بود، خریدند و به مکه آوردند و بدینگونه کعبه بازسازی شد. آنان پس از ساخت کعبه پردهای بر آن قرار دادند[۱۱].[۱۲]
حَجَر الاسود
بنا بر قولی این سنگ که قریب پنجاه تکه است با بستهای فلزی و نقرهای به یکدیگر متصل و در یک قاب نقرهای قرار داده شده است. «عبدالله بن زبیر» نخستین کسی بود که پس از آتش گرفتن کعبه، اطراف حجر الاسود را با نقره مهار کرد[۱۳]. این سنگ تاکنون چند بار از جای خود کنده شده است. قبل از اسلام در دوران «جرهمیان، ایاد، عمالقمه و خُزاعه» چندین بار برداشته و دوباره بر جای خود نصب گردیده است. هنگام تجدید بنای کعبه از سوی قریش - در دوران جوانی رسول خدا(ص)- بر سر نصب آن مشاجره جدی میان قبایل قریش پدید آمد؛ هر یک در تلاش بودند تا این افتخار را نصیب خود سازند. یکی از بزرگان قبایل پیشنهاد کرد، حکمیت این مسأله را به نخستین کسی که وارد مسجد الحرام شود خواهیم سپرد و او هر چه نظر دهد تابع هستیم. در این هنگام پیامبر(ص) که سیوپنج سال بیشتر نداشتند وارد مسجدالحرام شدند. همه از این که «محمد امین» حَکَم آنان شده راضی بودند؛ آن حضرت با یک تدبیر حساب شده سنگ را داخل پارچهای قرار داد تا هر یک از قبایل گوشههای آن را بگیرند، آنگاه خود حجر الاسود را نصب فرمودند؛ به این شکل از یک سو همه قبایل را در این افتخار شریک ساخته و از سوی دیگر مانع یک خونریزی حتمی شدند[۱۴].
پس از اسلام در دوران «عبدالله بن زبیر» نیز این سنگ در بازسازی کعبه از جای برداشته شد، ولی مجدداً نصب گردید. در یکی از سالهای قرن سوم هجری، ملاحده نیز آن را ربوده و به شام بردند، ولی در همان سال بازگردانیده و در جای خود نصب کردند[۱۵]. در سال ۳۱۷ ق قرامطه نیز این سنگ را از مکه ربوده و در سال ۳۳۹ ق آن را دوباره بازگردانیدند.
برای بوسیدن و استلام حجر الاسود روایات بیشماری نقل شده است، به ویژه این که پیامبر(ص) اغلب آن را بوسیده و یا استلام میکردند[۱۶]. از ایشان نقل شده است که دست کشیدن به آن گناهان را میریزد؛ لذا بسیاری از صحابه برای بوسیدن و استلام آن خود را به زحمت فراوان میانداختند. روایاتی نیز از ابن عباس نقل شده است. از جمله اینکه: «برای استلام حجر مسلمانی را آزار مده و مورد آزار هم قرار مگیر، اگر خلوت بود آن را ببوس یا بر آن دست بکش وگرنه برو».
پیامبر(ص) نیز در حجة الوداع با چوبدستی خود آن را از دور استلام میفرمودند و دوست نداشتند مردم را از آن کنار بزنند. بسیاری از صحابه نیز پس از استلام حجر، دستهای خود را میبوسیدند[۱۷].[۱۸]
نصب حجرالاسود
مشهور است که حجرالاسود، اطاعت نمیکند، در نصب شدن، به مکان خود، مگر به دست مردان بیگناه. همان طور که باید بدن امام را، امام غسل دهد، و بر او نماز بخواند اگر چه بر حسب ظاهر توده مردم او را نشناسند، حجرالاسود را هم باید مردان خدا نصب کنند تا به جای خود قرار گیرد.
سِرَّش این است که طواف کنندگان هرگاه به آن توجه کنند، انسانی در نظر آنها جلوه کند، که پایهگذار عدالت و حق باشد، جز صورت تقوی، و پاکدامنی، در آن سنگ، و بر پا کننده آن نبینند. دستهای جنایتکار و خونریز را شایسته نیست که این پرچم توحید را برافراشته سازد!
بنابراین، حجرالاسود، در آغاز به دست حضرت آدم(ع) و بعد به دست حضرت ابراهیم(ع) و بعد از آن حضرت، در هر زمان که تجدید بنا شده، به وسیله یکی از افراد پاک و بیگناه، در محل خود نصب شده است! وقتی قریش خانه خدا را تجدید بنا کردند، حجرالاسود به دست رسول خدا(ص) نصب شد، و در زمان عبدالملک که حجاج بن یوسف، خانه را تعمیر کرد، امام سجاد(ع)، عهدهدار این کار شد.
داستان نصب آن به دست مبارک صاحب الامر(ع) بعد از حادثه قرامطه معروف است و اما نصب حجر به دست امام منتظر(ع)؛ چون این موضوع که نصب آن، باید به وسیله ولی خدا انجام گیرد در نزد فقها شیعه مسلم بوده، به همین جهت، شیخ بزرگوار جعفر بن محمد بن قولویه (استاد شیخ مفید)، در آن سال که حجر را قرامطه برگرداندند، رهسپار مکه شد، تا در هنگام نصب او، امام عصر را درک نماید و از قضا در بغداد مریض شد. به ناچار مردی از شیعیان که به او ابن هشام میگفتند، نائب گرفت، و نامهای سر به مُهر به او داد و گفت: این رقعه را تقدیم آن کس کن که حجر را در مکان خود نصب میکند.
از جمله پرسشهای او، در این نامه، از مدت عمر خود سوال کرده بود. ابن هشام میگوید: چون داخل مکه شدم، مبلغی به خدام کعبه دادم که در وقت نصب حجر، مرا حمایت کنند تا بتوانم بهتر ببینم، چه کسی او را به جای خود میگذارد. در آن روز خدام هم مرا حمایت کردند و من دیدم، هر کس او را میگذاشت، میلرزید و قرار نمیگرفت! تا آنکه جوان خوشرو و گندمگونی پیدا شد و حجر را از آنها گرفت و نصب نمود. خروش از مردم برآمد و آن آقا از مسجد خارج شد و من هر چند به شتاب میرفتم به آن جناب نمیرسیدم، تا اینکه از میان مردم خارج گشتیم. ایستاد و فرمود: آنچه با خود داری بده! رقعه را تقدیم کردم، آن را باز نکرده فرمود: به او بگو در این علت خوفی بر تو نیست و سی سال دیگر زنده خواهی بود!
از مشاهده این احوال، خوف عظیمی بر من مستولی گشت، به حدی که قادر بر حرکت نبودم از نظرم ناپدید شد. ابن قولویه، در حیره، سی سال بعد از این تاریخ زندگی کرد، همین که سی سال تمام شد، کسالتی یافت و تهیه کفن نمود، به او گفته شد، آثار مرگ در تو نمیباشد، چرا خود را مهیّا ساختهای؟ گفت: مولای من، مرا وعده کرده است. در همان سال به ریاض جنان انتقال یافت[۱۹].[۲۰]
پانویس
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۶؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۲.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۱۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸. شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، جمل من أنساب الأشراف، ج۱، ص۱۰۸.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۷؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۲، ص۲۴۷، ح۲۳۲۰.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۴، ص۲۱۸.
- ↑ اکبر ذاکری، علی، درآمدی بر سیره معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه.
- ↑ بعدها این نقره سست شد. هارون الرشید در سال ۱۸۹ ق آن را دوباره با سرب یا نقره مذاب محکم کرد.
- ↑ فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ابن حجر عسقلانی، ج۷، ص۱۱۵.
- ↑ شفاء الغرام، فاسی المکی، ج۱، ص۳۱۳.
- ↑ وسائل الشیعه، حر عاملی، ج۹، ص۴۰۲.
- ↑ اخبار مکه، فاکهی، ج۱، ص۹۷.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص۳۸۳.
- ↑ منتهی الامال (به نقل از راهنمای حرمین شریفین، ابراهیم غفاری، ج۱، ص۱۹۲).
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص۱۰۲۵.