ربیع بن زیاد حارثی: تفاوت میان نسخه‌ها

خط ۱۶: خط ۱۶:


==آوردن [[خراج]] نزد [[خلیفه]] و [[مشورت]] با [[امام علی]]{{ع}}==
==آوردن [[خراج]] نزد [[خلیفه]] و [[مشورت]] با [[امام علی]]{{ع}}==
*[[ربیع]] در زمانی که بر [[بحرین]] [[حکومت]] می‌کرد، [[مال]] زیادی از آن دیار به [[مدینه]]، [[پایتخت حکومت]] [[اسلامی]] آورد، او می‌گوید: پس از ادای [[نماز]] [[مغرب]] و عشا نزد [[عمر بن خطاب]] رفتم و [[سلام]] کردم، [[عمر]] پرسید: چه چیزی آورده‌ای؟ گفتم: پانصد هزار. [[خلیفه]] از روی تعجب گفت: وای بر تو، پنجاه هزار آورده‌ای؟ گفتم: قربان پانصد هزار آورده‌ام. [[عمر]] پرسید: پانصد هزار چقدر است؟ [[ربیع]] گوید: برای آن‌که [[خلیفه]] متوجه عدد پانصد هزار شود، یکصد هزار، یکصد هزار برایش شمردم تا پانصد هزارشد، [[عمر]] از آن عدد باز هم در تعجب بود و گفت: ای [[ربیع]]، گویا [[خواب]] [[آلوده]] هستی، اینک به خانه‌ات برو و فردا [[اذان]] صبح نزد من آی.
*[[ربیع]] می‌گوید: فردا اول سپیده دم نزد [[عمر]] آمدم، باز از من پرسید: چقدر [[پول]] آورده‌ای؟ گفتم: همان اندازه که دیشب گفتم، پرسید چه مقدار بود؟ گفتم: پانصد هزار. گفت: آیا [[حلال]] است؟ گفتم: آری و من آن را جز از [[راه]] [[حلال]] نمی‌دانم.
*[[عمر]] با [[اصحاب]] در این باره به [[شور]] پرداخت که با آن پول‌ها چه کند. همه نظر دادند که دفتر [[دیوان]] آورده شود و تمامی آن [[اموال]] میان [[مسلمانان]] تقسیم شود، [[عمر]] این کار را پسندید ولی در آخر مقداری از آن [[مال]] باقی ماند، فردا [[صبح]] [[مهاجر]] و [[انصار]] را جمع کرد و [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} هم میان آنان بود، پرسید [[عقیده]] شما در مورد این مقدار [[مال]] که پیش من باقی مانده است چیست؟ حاضرین گفتند: چون شما برای عموم [[مردم]] [[حکومت]] می‌کنی و [[دست]] از کار و [[تجارت]] برداشته‌ای بنابراین این باقی مانده [[مال]] شما باشد.
*[[عمر]] به [[حضرت علی]]{{ع}} نگاهی کرد و گفت: [[یا علی]]، نظر شما چیست؟ [[حضرت]] فرمود: "حاضرین نظر خویش را به تو دادند". [[عمر]] گفت: می‌خواستم با نظر تو هم آشنا شوم. [[حضرت علی]]{{ع}} به او فرمود: "چرا [[یقین]] خود را به [[گمان]] تبدیل می‌کنی؟" یعنی چیزی که می‌دانی، می‌گویی نمی‌دانم. [[خلیفه]] مقصود [[حضرت]] را نفهمید، گفت: آیا آن‌چه گفتی می‌توانی ثابت نمایی؟ [[حضرت]] فرمود: "آری، به [[خدا]] قسم آن را ثابت می‌کنم". سپس [[خلیفه]] را متوجه [[حدیثی]] از [[رسول خدا]]{{صل}} نمود و فرمود: "ای [[عمر]]، آیا به یاد داری آن روزی که [[رسول خدا]]{{صل}} تو را برای جمع‌آوری [[زکات]] فرستاد و تو نزد [[عباس بن عبدالمطلب]] رفته بودی و او از پرداخت [[زکات]] خودداری نموده بود و میان تو و او کدورتی پیش آمد، سپس نزد من آمدید و از من خواستید که شما را نزد [[رسول خدا]]{{صل}} ببرم و این کار را کردم، اما چون به نزد [[حضرت]] رفتیم، او را خسته و بی‌حوصله یافتیم، لذا چیزی نگفتیم و بازگشتیم، و فردای آن روز دوباره خدمتش شرفیاب شدیم، و بر خلاف روز قبل سرحال و آسوده خاطر بود، تو آن‌چه را که [[عباس بن عبدالمطلب]] انجام داده بود به [[پیامبر خدا]]{{صل}} گزارش دادی، [[حضرت]] درباره [[عباس بن عبدالمطلب]] مطالبی فرمود، آن گاه ما به حضرتش عرض کردیم: چرا روز گذشته ناراحت و کم حوصله و امروز شاد و آسوده‌اید؟ [[حضرت]] در پاسخ ما فرمود: آری، دیروز که آمدید دو [[دینار]] از [[اموال]] [[زکات]] پیش من مانده بود و [[افسردگی]] من بدان سبب بود، و امروز که آمده‌اید آن دو [[درهم]] را برای مستحقان آن فرستادم و بدین سبب امروز مرا [[خشنود]] و آسوده می‌بینید"<ref>متن عربی کلام رسول خدا: {{متن حدیث|إنکم اتیتم فی الیوم الأول، و قد بقی عندی من مال الصدقة دیناران، فکان ما رایتم خثوری لذلک، و أتیتم فی الیوم الثانی و قد وجهتهما فذاک، الذی رأیتم من طیب نفسی}}.</ref>. سپس [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} خطاب به [[عمر]] افزود: "اینک به تو می‌گویم که از این [[مال]] اضافی هیچ چیزی برندار و آن را میان [[فقرا]] و [[مستمندان]] تقسیم کن (همان‌گونه که [[رسول خدا]]{{صل}} آن دو [[درهم]] باقی مانده را به [[فقرا]] دادند)".
*[[عمر]] از نظر [[حضرت علی]]{{ع}} استقبال کرد و گفت: راست گفتی ای [[علی]]، به [[خدا]] قسم برای هر دو مورد (مورد اول که او را به یاد [[حدیث]] [[رسول خدا]]{{صل}} آورد و مورد دوم وی را [[راهنمایی]] کرد) از تو [[سپاس]] گزارم<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۱۲، ص۹۹.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۵۲۰-۵۲۲.</ref>


==[[عیادت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از [[ربیع]]==
==[[عیادت]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} از [[ربیع]]==
۱۱۵٬۱۸۳

ویرایش