راضی عباسی: تفاوت میان نسخه‌ها

۱۴ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۶ دسامبر ۲۰۲۱
جز
جایگزینی متن - ' ق.)' به 'ق)'
(صفحه‌ای تازه حاوی «{{امامت}} <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل...» ایجاد کرد)
 
جز (جایگزینی متن - ' ق.)' به 'ق)')
خط ۳: خط ۳:
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[راضی عباسی در معارف مهدویت]] - [[راضی عباسی در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[راضی عباسی در معارف مهدویت]] - [[راضی عباسی در تاریخ اسلامی]]</div>


==[[الراضی بالله]](۳۲۲-۳۲۹ ق.)==
==[[الراضی بالله]](۳۲۲-۳۲۹ق)==
[[ابوالعباس احمد بن مقتدر]] پس از [[خلع]] [[قاهر]] با [[حمایت]] [[سرداران]] ترک و [[غلامان]] ساجی به [[خلافت]] رسید و [[لقب]] الراضی بالله یافت<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۲۸۹ - ۲۹۰.</ref>. [[راضی]] مردی بی‌سیاست بود و در نتیجه اقدامات بی‌حاصل او، زمینه بهتری برای [[قدرت]] نمایی و [[رقابت]] مدعیان قدرت به وجود آمد؛ مدعیان بسیاری که هر کدام بر ناحیه‌ای در اطراف [[بغداد]] دست یافته و خواستار به دست آوردن [[مقامات]] لشکری و کشوری در مرکز خلافت بودند؛ [[آل]] زیار، [[آل بویه]]، [[آل حمدان]]، آل إخشید و آل [[برید]] عده‌ای از این رقیبان بودند که در اوایل [[قرن چهارم]] به صحنه [[مبارزات سیاسی]]، [[اجتماعی]] و نظامی گام نهادند و برای رسیدن به این مقصود، رقابتی سخت را آغاز کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۰.</ref>.
[[ابوالعباس احمد بن مقتدر]] پس از [[خلع]] [[قاهر]] با [[حمایت]] [[سرداران]] ترک و [[غلامان]] ساجی به [[خلافت]] رسید و [[لقب]] الراضی بالله یافت<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۲۸۹ - ۲۹۰.</ref>. [[راضی]] مردی بی‌سیاست بود و در نتیجه اقدامات بی‌حاصل او، زمینه بهتری برای [[قدرت]] نمایی و [[رقابت]] مدعیان قدرت به وجود آمد؛ مدعیان بسیاری که هر کدام بر ناحیه‌ای در اطراف [[بغداد]] دست یافته و خواستار به دست آوردن [[مقامات]] لشکری و کشوری در مرکز خلافت بودند؛ [[آل]] زیار، [[آل بویه]]، [[آل حمدان]]، آل إخشید و آل [[برید]] عده‌ای از این رقیبان بودند که در اوایل [[قرن چهارم]] به صحنه [[مبارزات سیاسی]]، [[اجتماعی]] و نظامی گام نهادند و برای رسیدن به این مقصود، رقابتی سخت را آغاز کردند.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۰.</ref>.


==[[زیاریان]]==
==[[زیاریان]]==
مرداویج بنیادگذار دولتی است که از اوایل قرن چهارم تا اواخر [[قرن پنجم هجری]] بر بخشی از [[سرزمین]] [[ایران]] [[فرمانروایی]] می‌کرد. از آنجا که [[پدر]] مرداویج، زیار بن وردان شاه گیلی نام داشت، این [[خاندان]] به آل زیار یا زیاریان [[شهرت]] یافتند. مرداویج نیز مانند بسیاری از ساکنان نواحی دوردست و کوهستانی گیل و [[دیلم]]، در نخستین سال‌های [[قرن چهارم هجری]] به سبب [[دشواری]] و تنگی [[معیشت]] وارد خدمات لشکری شد<ref>تاریخ طبرستان، ص۲۹۷.</ref> و از همان ابتدا، به جمع [[سپاهیان]] [[اسفار بن شیرویه]]، یکی از سرداران سامانی پیوست<ref>مجمل التواریخ و القصص، ص۳۸۸.</ref>. اسفار به [[سال ۳۱۶ ق]]. با [[همکاری]] مرداویج، [[حسن بن قاسم علوی]]، [[داعی]] صغیر، را [[شکست]] داد و به [[حکومت]] او در [[گیلان]] و [[طبرستان]] خاتمه داد و خود [[وارث]] قلمرو او گردید<ref>تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۵۸. </ref>. سخت‌گیری‌های اسفار خیلی زود او را نزد یارانش منفور ساخت<ref>نک: تجارب الامم، ج۱، ص۱۶۱.</ref>؛ از این‌رو مرداویج با استفاده از این زمینه، سپاهیان و [[طوایف]] گیل و دیلم را بر [[ضد]] اسفار برانگیخت و سرانجام او را در بند کرد و به [[قتل]] رساند (۳۱۶ ق.). وی با استفاده از [[روح]] ستیزه‌جوی طوایف مزبور<ref>حدودالعالم، ص۱۴۹.</ref> به‌تدریج قلمرو بزرگی برای خود دست و پا کرد و در کوتاه زمانی بر مازندران، [[دیلم]]، [[گرگان]] و [[قزوین]] دست یافت. پس از آن، در صدد [[تصرف]] قلمرو [[خلیفه]] [[بغداد]] و کوتاه کردن دست عاملان وی از [[سرزمین]] [[ایران]] بر آمد؛ از این‌رو گروه‌هایی از [[سپاه]] خویش را به [[قم]]، [[اصفهان]]، کرج، زنجان، [[همدان]]، [[اهواز]] و دینورگسیل کرد. آنان پس از [[شکست]] [[کارگزاران]] [[عرب]] و با [[غارت]] و [[کشتار]] بی‌رحمانه، این نواحی را به تصرف در آوردند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۰-۳۸۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۰-۵۶۲.</ref>. پس از آنکه مرداویج این مایه [[قدرت]] را به دست آورد، آهنگ [[تجدید]] [[سلطنت]] ساسانیان و نابود کردن [[خلافت]] و قدرت عرب کرد. از این‌رو، [[فرمان]] داد تا تخت و تاجی زرین و مرصع، مانند [[خسرو]] انوشیروان، برایش فراهم ساختند و برای یارانش نیز تخت‌های سیمین بساخت<ref>تجارب الأمم، ج۱، ص۱۶۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲.</ref>؛ آنگاه تاج زرین را بر سر نهاد و خود را شاهنشاه خواند و به [[کارگزار]] خود در [[خوزستان]] دستور داد تا ایوان [[مدائن]] و [[طاق کسری]] و باقیمانده تیسفون را به صورت گذشته‌اش بازسازی کند تا وی به دنبال [[پیروزی]] بر [[خلیفه عباسی]]، بغداد را در هم کوبد و آنجا را تختگاه سازد و [[عظمت]] گذشته را تجدید نماید<ref>مروج الذهب، ج۴، ۳۸۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۷.</ref>.
مرداویج بنیادگذار دولتی است که از اوایل قرن چهارم تا اواخر [[قرن پنجم هجری]] بر بخشی از [[سرزمین]] [[ایران]] [[فرمانروایی]] می‌کرد. از آنجا که [[پدر]] مرداویج، زیار بن وردان شاه گیلی نام داشت، این [[خاندان]] به آل زیار یا زیاریان [[شهرت]] یافتند. مرداویج نیز مانند بسیاری از ساکنان نواحی دوردست و کوهستانی گیل و [[دیلم]]، در نخستین سال‌های [[قرن چهارم هجری]] به سبب [[دشواری]] و تنگی [[معیشت]] وارد خدمات لشکری شد<ref>تاریخ طبرستان، ص۲۹۷.</ref> و از همان ابتدا، به جمع [[سپاهیان]] [[اسفار بن شیرویه]]، یکی از سرداران سامانی پیوست<ref>مجمل التواریخ و القصص، ص۳۸۸.</ref>. اسفار به [[سال ۳۱۶ ق]]. با [[همکاری]] مرداویج، [[حسن بن قاسم علوی]]، [[داعی]] صغیر، را [[شکست]] داد و به [[حکومت]] او در [[گیلان]] و [[طبرستان]] خاتمه داد و خود [[وارث]] قلمرو او گردید<ref>تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۵۸. </ref>. سخت‌گیری‌های اسفار خیلی زود او را نزد یارانش منفور ساخت<ref>نک: تجارب الامم، ج۱، ص۱۶۱.</ref>؛ از این‌رو مرداویج با استفاده از این زمینه، سپاهیان و [[طوایف]] گیل و دیلم را بر [[ضد]] اسفار برانگیخت و سرانجام او را در بند کرد و به [[قتل]] رساند (۳۱۶ق). وی با استفاده از [[روح]] ستیزه‌جوی طوایف مزبور<ref>حدودالعالم، ص۱۴۹.</ref> به‌تدریج قلمرو بزرگی برای خود دست و پا کرد و در کوتاه زمانی بر مازندران، [[دیلم]]، [[گرگان]] و [[قزوین]] دست یافت. پس از آن، در صدد [[تصرف]] قلمرو [[خلیفه]] [[بغداد]] و کوتاه کردن دست عاملان وی از [[سرزمین]] [[ایران]] بر آمد؛ از این‌رو گروه‌هایی از [[سپاه]] خویش را به [[قم]]، [[اصفهان]]، کرج، زنجان، [[همدان]]، [[اهواز]] و دینورگسیل کرد. آنان پس از [[شکست]] [[کارگزاران]] [[عرب]] و با [[غارت]] و [[کشتار]] بی‌رحمانه، این نواحی را به تصرف در آوردند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۰-۳۸۱؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۰-۵۶۲.</ref>. پس از آنکه مرداویج این مایه [[قدرت]] را به دست آورد، آهنگ [[تجدید]] [[سلطنت]] ساسانیان و نابود کردن [[خلافت]] و قدرت عرب کرد. از این‌رو، [[فرمان]] داد تا تخت و تاجی زرین و مرصع، مانند [[خسرو]] انوشیروان، برایش فراهم ساختند و برای یارانش نیز تخت‌های سیمین بساخت<ref>تجارب الأمم، ج۱، ص۱۶۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲.</ref>؛ آنگاه تاج زرین را بر سر نهاد و خود را شاهنشاه خواند و به [[کارگزار]] خود در [[خوزستان]] دستور داد تا ایوان [[مدائن]] و [[طاق کسری]] و باقیمانده تیسفون را به صورت گذشته‌اش بازسازی کند تا وی به دنبال [[پیروزی]] بر [[خلیفه عباسی]]، بغداد را در هم کوبد و آنجا را تختگاه سازد و [[عظمت]] گذشته را تجدید نماید<ref>مروج الذهب، ج۴، ۳۸۲؛ الکامل، ج۸، ص۳۰۲؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۷.</ref>.


سودای بازگشت به [[آیین]] [[مجوس]] و احیای [[آداب و رسوم]] [[زردشتی]] در مرداویج از تشریفات پرشکوهی که برای برگزاری [[جشن]] سده فراهم کرد پید است. با وجود این، وی [[غلامان]] ترک خویش را به سبب [[اهمال]] در برگزاری این جشن باستانی به‌شدت [[توبیخ]] و [[تهدید]] کرد؛ به همین دلیل آنان چند [[روز]] بعد در گرمابه‌ای نزدیک اصفهان بر مرداویج در آمدند و او را از پای درآوردند (۳۲۳ ق.)<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۳۱۰. </ref>. در واقع، [[احساسات]] شدید [[وطن]] دوستانه مرداویج از چندی پیش موجب [[نارضایتی]] [[سپاهیان]] ترک او شده بود و گویی آنان برای کشتن مرداویج به دنبال فرصتی بودند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۲۸۸؛ الکامل، ج۸، ص۲۹۸.</ref>. پس از [[قتل]] مرداویج، ترکانی که در [[سپاه]] او بودند به دو دسته تقسیم شدند. گروهی از آنان به رقیب تازه کار [[زیاریان]]، یعنی [[آل بویه]] پیوستند و گروهی نیز به [[خدمت]] [[راضی]]، [[خلیفه عباسی]]، درآمدند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۸-۵۶۹.</ref>. راضی مقدم [[قاتلان]] مرداویج را گرامی داشت و [[مال]] و [[مقام]] بسیار بدانان بخشید؛ زیرا به وسیله آنان از خطر یک [[دشمن]] نیرومند [[رهایی]] یافته بود. بی‌سبب نیست که گروهی، کشتن مرداویج را به [[توطئه]] راضی دانسته‌اند؛ اما [[ایرانیان]] سپاه مرداویج به وشمگیر بن زیار، [[برادر]] او، پیوستند و او را به [[پادشاهی]] خود برگزیدند. وشمگیر در [[ری]] اقامت گزید و به [[امارت]] پرداخت. دیگر [[امیران]] [[آل]] زیار نیز از [[نسل]] وی برخاستند. وشمگیر و جانشینانش همواره با رقبایی چون آل بویه و سامانیان و غزنویان درگیر بودند و چون [[اقتدار]] [[سیاسی]] خود را از دست داده بودند، ناچار تا سال ۴۲۱ ق. به اقتدار سامانیان گردن نهادند. پس از آن نیز [[فلک]] المعالی منوچهر بن قابوس به [[اطاعت]] غزنویان درآمد و حال بدین منوال بود تا آنکه به سال ۴۳۳ ق. طغرل بیگ سلجوقی قلمرو زیاریان را [[تصرف]] کرد و البته هنوز بعضی از امرای زیاری بر نواحی صعب العبور و کوهستانی ساحل دریای [[خزر]] [[فرمان]] می‌راندند. در واقع [[دولت]] زیاری به دست [[سلجوقیان]] به سال ۴۳۵ ق. [[سقوط]] کرد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۰.</ref>.
سودای بازگشت به [[آیین]] [[مجوس]] و احیای [[آداب و رسوم]] [[زردشتی]] در مرداویج از تشریفات پرشکوهی که برای برگزاری [[جشن]] سده فراهم کرد پید است. با وجود این، وی [[غلامان]] ترک خویش را به سبب [[اهمال]] در برگزاری این جشن باستانی به‌شدت [[توبیخ]] و [[تهدید]] کرد؛ به همین دلیل آنان چند [[روز]] بعد در گرمابه‌ای نزدیک اصفهان بر مرداویج در آمدند و او را از پای درآوردند (۳۲۳ق)<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۳۱۰. </ref>. در واقع، [[احساسات]] شدید [[وطن]] دوستانه مرداویج از چندی پیش موجب [[نارضایتی]] [[سپاهیان]] ترک او شده بود و گویی آنان برای کشتن مرداویج به دنبال فرصتی بودند<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۲۸۸؛ الکامل، ج۸، ص۲۹۸.</ref>. پس از [[قتل]] مرداویج، ترکانی که در [[سپاه]] او بودند به دو دسته تقسیم شدند. گروهی از آنان به رقیب تازه کار [[زیاریان]]، یعنی [[آل بویه]] پیوستند و گروهی نیز به [[خدمت]] [[راضی]]، [[خلیفه عباسی]]، درآمدند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ تاریخ ابن خلدون، ج۴، ص۵۶۸-۵۶۹.</ref>. راضی مقدم [[قاتلان]] مرداویج را گرامی داشت و [[مال]] و [[مقام]] بسیار بدانان بخشید؛ زیرا به وسیله آنان از خطر یک [[دشمن]] نیرومند [[رهایی]] یافته بود. بی‌سبب نیست که گروهی، کشتن مرداویج را به [[توطئه]] راضی دانسته‌اند؛ اما [[ایرانیان]] سپاه مرداویج به وشمگیر بن زیار، [[برادر]] او، پیوستند و او را به [[پادشاهی]] خود برگزیدند. وشمگیر در [[ری]] اقامت گزید و به [[امارت]] پرداخت. دیگر [[امیران]] [[آل]] زیار نیز از [[نسل]] وی برخاستند. وشمگیر و جانشینانش همواره با رقبایی چون آل بویه و سامانیان و غزنویان درگیر بودند و چون [[اقتدار]] [[سیاسی]] خود را از دست داده بودند، ناچار تا سال ۴۲۱ ق. به اقتدار سامانیان گردن نهادند. پس از آن نیز [[فلک]] المعالی منوچهر بن قابوس به [[اطاعت]] غزنویان درآمد و حال بدین منوال بود تا آنکه به سال ۴۳۳ ق. طغرل بیگ سلجوقی قلمرو زیاریان را [[تصرف]] کرد و البته هنوز بعضی از امرای زیاری بر نواحی صعب العبور و کوهستانی ساحل دریای [[خزر]] [[فرمان]] می‌راندند. در واقع [[دولت]] زیاری به دست [[سلجوقیان]] به سال ۴۳۵ ق. [[سقوط]] کرد.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۰.</ref>.


==جدول امیران زیاری==
==جدول امیران زیاری==
# [[مرداویج بن زیار]] (۳۱۶-۲۳۲ ق.)
# [[مرداویج بن زیار]] (۳۱۶-۲۳۲ق)
# [[وشمگیر بن زیار]] (۳۲۳-۳۵۷ق.)
# [[وشمگیر بن زیار]] (۳۲۳-۳۵۷ق.)
# [[بیستون بن وشمگیر]] (۳۵۷-۳۶۶ق.)
# [[بیستون بن وشمگیر]] (۳۵۷-۳۶۶ق.)
خط ۲۲: خط ۲۲:
پیدایش [[منصب]] امیرالامرایی که تحولی [[عظیم]] در [[نظام اداری]] و سیاسی [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] ایجاد کرد، حاصل نابه‌سامانی و فسادی بود که در [[سازمان]] [[اداری]] و [[تشکیلات]] دولتی [[عباسیان]] و به دنبال [[سلطه]] شوم [[ترکان]] بر دستگاه خلافت به وجود آمد. چنانکه دانستیم یکی از عوامل مهم [[پیروزی]] و [[اقتدار]] [[عباسیان]]، وجود [[دولتمردان]] و [[کارگزاران]] [[با کفایت]] و شایسته‌ای نظیر [[ابوسلمه]]، ابومسلم [[خاندان]] [[برمک]] و خاندان [[سهل]] بود؛ اما از اواسط [[قرن سوم هجری]]، که اقتدار [[خلفای عباسی]] به دنبال استیلای [[ترکان]] دچار زوال گردید، [[مناصب]] مهم دولتی را گروهی نالایق و [[ناتوان]] اشغال کردند. بدین‌سان، بیشتر [[وزرا]] و [[کارگزاران دولت]] به جای آنکه حامی و [[پشتیبان]] [[خلافت]] باشند، موجب خطر و مایه [[تهدید]] آن شدند؛ زیرا پس از آنکه خلفای بی‌کفایت [[عباسی]] برای تأمین مخارج فراوان مجالس عیش و بزم و پرداخت باج‌های گزاف به [[سرداران]] خویش، [[اموال]] و [[دارایی]] عمال و وزرا را [[مصادره]] کردند، مناصب دولتی در معرض [[خرید و فروش]] و مزایده قرار گرفت<ref>نک: صاحبی نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف در تواریخ خلفا و وزرای ایشان، ص۲۰۵.</ref>. از آن پس، کسانی که متولی این پست‌های حساس می‌شدند، جز به [[اندوختن ثروت]] و [[چپاول]] [[مردم]] نمی‌اندیشیدند. به استناد برخی [[روایات]]، در این دوره بسیاری از کارگزاران [[بنی‌عباس]] از پیش، رشوه‌ای به [[خلیفه]] می‌پرداختند و [[منصب]] [[وزارت]] یا دیگر مناصب دولتی را از وی می‌خریدند<ref>الفخری، ص۲۸۰.</ref>. چنین وزرا و کارگزارانی هیچ کس را به کار نمی‌گماشتند، جز آنکه رشوه‌ای از وی گرفته باشند؛ همچنان‌که آن افراد نیز آنچه می‌پرداختند از طریق مالیات‌های مضاعف و سنگین، از مردم ستمدیده می‌گرفتند. برای مثال، به ستمگری‌های [[علی بن عیسی بن ماهان]] اشاره می‌کنیم که در تمام مدت [[حکومت]] دیرپای خویش با [[زورگویی]] و [[ستمگری]] در [[خراسان]] [[حکمرانی]] کرد و با آنکه بهره‌کشی‌های ظالمانه‌اش [[اعتراض]] همگان را برانگیخته بود، [[هارون]] الرشید همچنان از او [[حمایت]] می‌کرد؛ زیرا علی بن عیسی علاوه بر آنکه [[خزانه]] خود را از این چپاول‌ها می‌انباشت، مبالغ فراوانی برای خلیفه و دیگر دولتمردان بانفوذ دربار ارسال می‌کرد و بدین ترتیب، جواز ستمگری خود را دریافت می‌نمود.
پیدایش [[منصب]] امیرالامرایی که تحولی [[عظیم]] در [[نظام اداری]] و سیاسی [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] ایجاد کرد، حاصل نابه‌سامانی و فسادی بود که در [[سازمان]] [[اداری]] و [[تشکیلات]] دولتی [[عباسیان]] و به دنبال [[سلطه]] شوم [[ترکان]] بر دستگاه خلافت به وجود آمد. چنانکه دانستیم یکی از عوامل مهم [[پیروزی]] و [[اقتدار]] [[عباسیان]]، وجود [[دولتمردان]] و [[کارگزاران]] [[با کفایت]] و شایسته‌ای نظیر [[ابوسلمه]]، ابومسلم [[خاندان]] [[برمک]] و خاندان [[سهل]] بود؛ اما از اواسط [[قرن سوم هجری]]، که اقتدار [[خلفای عباسی]] به دنبال استیلای [[ترکان]] دچار زوال گردید، [[مناصب]] مهم دولتی را گروهی نالایق و [[ناتوان]] اشغال کردند. بدین‌سان، بیشتر [[وزرا]] و [[کارگزاران دولت]] به جای آنکه حامی و [[پشتیبان]] [[خلافت]] باشند، موجب خطر و مایه [[تهدید]] آن شدند؛ زیرا پس از آنکه خلفای بی‌کفایت [[عباسی]] برای تأمین مخارج فراوان مجالس عیش و بزم و پرداخت باج‌های گزاف به [[سرداران]] خویش، [[اموال]] و [[دارایی]] عمال و وزرا را [[مصادره]] کردند، مناصب دولتی در معرض [[خرید و فروش]] و مزایده قرار گرفت<ref>نک: صاحبی نخجوانی، هندوشاه بن سنجر، تجارب السلف در تواریخ خلفا و وزرای ایشان، ص۲۰۵.</ref>. از آن پس، کسانی که متولی این پست‌های حساس می‌شدند، جز به [[اندوختن ثروت]] و [[چپاول]] [[مردم]] نمی‌اندیشیدند. به استناد برخی [[روایات]]، در این دوره بسیاری از کارگزاران [[بنی‌عباس]] از پیش، رشوه‌ای به [[خلیفه]] می‌پرداختند و [[منصب]] [[وزارت]] یا دیگر مناصب دولتی را از وی می‌خریدند<ref>الفخری، ص۲۸۰.</ref>. چنین وزرا و کارگزارانی هیچ کس را به کار نمی‌گماشتند، جز آنکه رشوه‌ای از وی گرفته باشند؛ همچنان‌که آن افراد نیز آنچه می‌پرداختند از طریق مالیات‌های مضاعف و سنگین، از مردم ستمدیده می‌گرفتند. برای مثال، به ستمگری‌های [[علی بن عیسی بن ماهان]] اشاره می‌کنیم که در تمام مدت [[حکومت]] دیرپای خویش با [[زورگویی]] و [[ستمگری]] در [[خراسان]] [[حکمرانی]] کرد و با آنکه بهره‌کشی‌های ظالمانه‌اش [[اعتراض]] همگان را برانگیخته بود، [[هارون]] الرشید همچنان از او [[حمایت]] می‌کرد؛ زیرا علی بن عیسی علاوه بر آنکه [[خزانه]] خود را از این چپاول‌ها می‌انباشت، مبالغ فراوانی برای خلیفه و دیگر دولتمردان بانفوذ دربار ارسال می‌کرد و بدین ترتیب، جواز ستمگری خود را دریافت می‌نمود.


پیدایش منصب امیرالامرایی را بیش از هر چیز، باید حاصل تباه شدن منصب وزارت دانست. نگاهی اجمالی به کارنامه [[وزیران]] [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] در دوره [[سلطه ترکان]]، [[خاصه]] از [[زمان]] [[خلافت]] [[مقتدر]] (۲۹۵-۳۲۰ ق.) به بعد، نشان می‌دهد که چگونه این [[منصب]] مهم بازیچه دست [[خلفا]] و سوداگران [[مناصب]] [[حکومتی]] قرار گرفته بود. یکی از این وزیران، [[علی بن فرات]] است که سه بار در زمان مقتدر به [[وزارت]] رسید<ref>الفخری، ص۲۶۵.</ref> و جمعاً شش سال وزارت کرد و پس از معزول شدن، میلیون‌ها دینار زر [[نقد]] داشت که همه را از [[مصادره]] [[اموال]] [[مردم]] و از محل فروش پست‌های دولتی به دست آورده بود<ref>نک: تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء، ص۱۱۷ و ۱۳۳ و ۱۳۴ و ۱۳۹.</ref>. یکی دیگر از این وزیران، [[محمد بن عبیدالله]] خاقانی]] است. وی مردی کوته [[فکر]] و عامی بود و به سبب [[نادانی]] و سفاهتش، ملعبه و مضحکه کسان شده بود. وی به‌سرعت [[عزل]] و [[نصب]] می‌کرد؛ چنانکه در یک [[روز]]، [[نظارت]] [[شهر کوفه]] را به نوزده کس داد و از هر کدام رشوه‌ای گرفت<ref>تجارب السلف، ص۲۰۵.</ref>. بنابر [[روایت]] عریب بن سعد، خاقانی در مدت یازده روز، یازده بار عامل بادوریا را عوض کرد<ref>قرطبی، عریب بن سعد، صلة تاریخ الطبری، ص۳۹؛ و قس: تجارب الأمم، ج۱، ص۲۳.</ref>. دیگر، [[حامد بن عباس]] است که به [[سال ۳۰۶ق]]. در سن هشتاد سالگی به وزارت رسید؛ اما از [[امور اداری]] اطلاعی نداشت و [[علی بن عیسی]] را به [[نیابت]] خود [[برگزیده]] بود و از این‌رو ملعبه [[شاعران]] بود<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۵۹؛ الفخری، ص۲۶۸.</ref>. یکی دیگر از وزرای [[قرن چهارم]]، [[ابوالعباس]] [[خصیبی]] است که در تمام دوران وزارتش شبانه روز مست بود. به گفته [[ابوعلی مسکویه]]، خصیبی در [[هشیاری]] نیز مار بود و حالی برای کار نداشت و امور مهم را به دیوان‌ها واگذاشته بود و فقط فهرست کوتاهی از نامه‌های خیلی مهم را بررسی می‌کرد و دیگر [[کارها]] را به [[ابوالفرج]] [[اسرائیل]] [[نصرانی]] سپرده بود و او به سلیقه خود دستور می‌داد و متهورانه [[اموال]] [[مردم]] را [[مصادره]] می‌کرد<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۱۴۳- ۱۴۴.</ref>. از آنچه گذشت در می‌یابیم که تنها صفت مشترک وزرای اواخر [[قرن سوم]] و اوایل [[قرن چهارم هجری]]، که حساس‌ترین دور [[خلافت عباسی]] است، خیانت‌کاری و تاراج [[بیت‌المال]] و مصادره اموال مردم ستمدیده بود. با این حال، [[زندگی]] بیشتر [[وزیران]] همواره در دغدغه و [[پریشانی]] می‌گذشت؛ زیرا نه فقط [[خلفا]] آنان را مصادره می‌کردند، بلکه [[لشکریان]]، خصوصاً [[سپاه]] ترک، مکرر می‌شوریدند و اموال آنها را [[غارت]] می‌کردند و به جای [[مستمری]] و [[ارزاق]] و مواجب خویش - که معمولاً به سبب دست درازی خلفا و [[وزرا]] به تأخیر می‌افتاد - بر می‌داشتند. بدین‌گونه، چون [[خزانه]] بیت‌المال و اموال وزیران همواره عرصه [[تجاوز]] و تطاول [[خلیفه]] و [[کارگزاران]] بود، چیزی باقی نمی‌ماند تا شکم‌های گرسنه لشکریان را که بیشترشان [[غلامان]] [[حریص]] ترک بودند [[سیر]] کند. در چنین اوضاعی هر امیری که [[سپاهیان]] را [[راضی]] می‌کرد، می‌توانست آنان را مانند حربه‌ای [[قاطع]] بر [[ضد]] [[دستگاه خلافت]] به کار اندازد و [[قدرت]] خلیفه و دولتمردانش را محدود کند.
پیدایش منصب امیرالامرایی را بیش از هر چیز، باید حاصل تباه شدن منصب وزارت دانست. نگاهی اجمالی به کارنامه [[وزیران]] [[دستگاه خلافت]] [[عباسی]] در دوره [[سلطه ترکان]]، [[خاصه]] از [[زمان]] [[خلافت]] [[مقتدر]] (۲۹۵-۳۲۰ق) به بعد، نشان می‌دهد که چگونه این [[منصب]] مهم بازیچه دست [[خلفا]] و سوداگران [[مناصب]] [[حکومتی]] قرار گرفته بود. یکی از این وزیران، [[علی بن فرات]] است که سه بار در زمان مقتدر به [[وزارت]] رسید<ref>الفخری، ص۲۶۵.</ref> و جمعاً شش سال وزارت کرد و پس از معزول شدن، میلیون‌ها دینار زر [[نقد]] داشت که همه را از [[مصادره]] [[اموال]] [[مردم]] و از محل فروش پست‌های دولتی به دست آورده بود<ref>نک: تحفة الامراء فی تاریخ الوزراء، ص۱۱۷ و ۱۳۳ و ۱۳۴ و ۱۳۹.</ref>. یکی دیگر از این وزیران، [[محمد بن عبیدالله]] خاقانی]] است. وی مردی کوته [[فکر]] و عامی بود و به سبب [[نادانی]] و سفاهتش، ملعبه و مضحکه کسان شده بود. وی به‌سرعت [[عزل]] و [[نصب]] می‌کرد؛ چنانکه در یک [[روز]]، [[نظارت]] [[شهر کوفه]] را به نوزده کس داد و از هر کدام رشوه‌ای گرفت<ref>تجارب السلف، ص۲۰۵.</ref>. بنابر [[روایت]] عریب بن سعد، خاقانی در مدت یازده روز، یازده بار عامل بادوریا را عوض کرد<ref>قرطبی، عریب بن سعد، صلة تاریخ الطبری، ص۳۹؛ و قس: تجارب الأمم، ج۱، ص۲۳.</ref>. دیگر، [[حامد بن عباس]] است که به [[سال ۳۰۶ق]]. در سن هشتاد سالگی به وزارت رسید؛ اما از [[امور اداری]] اطلاعی نداشت و [[علی بن عیسی]] را به [[نیابت]] خود [[برگزیده]] بود و از این‌رو ملعبه [[شاعران]] بود<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۵۹؛ الفخری، ص۲۶۸.</ref>. یکی دیگر از وزرای [[قرن چهارم]]، [[ابوالعباس]] [[خصیبی]] است که در تمام دوران وزارتش شبانه روز مست بود. به گفته [[ابوعلی مسکویه]]، خصیبی در [[هشیاری]] نیز مار بود و حالی برای کار نداشت و امور مهم را به دیوان‌ها واگذاشته بود و فقط فهرست کوتاهی از نامه‌های خیلی مهم را بررسی می‌کرد و دیگر [[کارها]] را به [[ابوالفرج]] [[اسرائیل]] [[نصرانی]] سپرده بود و او به سلیقه خود دستور می‌داد و متهورانه [[اموال]] [[مردم]] را [[مصادره]] می‌کرد<ref>تجارب الامم، ج۱، ص۱۴۳- ۱۴۴.</ref>. از آنچه گذشت در می‌یابیم که تنها صفت مشترک وزرای اواخر [[قرن سوم]] و اوایل [[قرن چهارم هجری]]، که حساس‌ترین دور [[خلافت عباسی]] است، خیانت‌کاری و تاراج [[بیت‌المال]] و مصادره اموال مردم ستمدیده بود. با این حال، [[زندگی]] بیشتر [[وزیران]] همواره در دغدغه و [[پریشانی]] می‌گذشت؛ زیرا نه فقط [[خلفا]] آنان را مصادره می‌کردند، بلکه [[لشکریان]]، خصوصاً [[سپاه]] ترک، مکرر می‌شوریدند و اموال آنها را [[غارت]] می‌کردند و به جای [[مستمری]] و [[ارزاق]] و مواجب خویش - که معمولاً به سبب دست درازی خلفا و [[وزرا]] به تأخیر می‌افتاد - بر می‌داشتند. بدین‌گونه، چون [[خزانه]] بیت‌المال و اموال وزیران همواره عرصه [[تجاوز]] و تطاول [[خلیفه]] و [[کارگزاران]] بود، چیزی باقی نمی‌ماند تا شکم‌های گرسنه لشکریان را که بیشترشان [[غلامان]] [[حریص]] ترک بودند [[سیر]] کند. در چنین اوضاعی هر امیری که [[سپاهیان]] را [[راضی]] می‌کرد، می‌توانست آنان را مانند حربه‌ای [[قاطع]] بر [[ضد]] [[دستگاه خلافت]] به کار اندازد و [[قدرت]] خلیفه و دولتمردانش را محدود کند.


حاصل این [[آشفتگی]] در [[دارالخلافه]] این بود که امیرانی در نواحی دوردستی نظیر [[خراسان]] و ماوراءالنهر و شمال افریقا قدرت یابند و با ایجاد [[نظم]] و [[امنیت]]، توجه و [[رضایت]] [[عامه]] را جلب کنند و داعیه‌دار [[استقلال]] شوند و از [[پشتیبانی]] مردم برخوردار گردند. گروهی از [[اقطاع]] داران نیز توانستند در حوزه [[ولایت]] خویش در نتیجه [[ضعف]] بنیه [[مالی]] و [[سیاسی]] دستگاه خلافت، قدرت [[واقعی]] را به دست گیرند و به بهانه پرداخت مواجب و مستمری لشکریان مقیم در حوزه [[امارت]] خود، ولی در واقع با [[هدف]] کسب پشتیبانی و [[حمایت]] سپاه خود، از ارسال [[مالیات]] به دارالخلافه سرباز زنند و به‌تدریج، داعیه استقلال یابند. خصوصاً، در ولایاتی که از مرکز [[خلافت]] دور‌تر بود اقطاع داران آسان‌تر می‌توانستند از [[فرمان]] خلیفه گردن کشند؛ زیرا اولاً، خود را از [[سخط]] و [[انتقام]] خلیفه در [[امان]] می‌دیدند؛ ثانیاً، [[دستگاه خلافت]] را فاقد آن مایه توان [[مالی]] می‌دیدند که بتواند [[سپاه]] [[قدرتمندی]] به دفع آنان گسیل کند. بنابراین، در [[عهد]] [[خلافت]] [[راضی]] (۳۲۹-۳۳۲ق). از [[امپراتوری]] پهناور [[عباسی]]، جز [[بغداد]] و اطراف آن، چیزی برای [[خلیفه]] باقی نمانده بود<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۳-۳۲۴.</ref> و دیگر نواحی، میان [[امیران]] [[قدرتمند]] و اقطاع‌داران بزرگی که داعیه‌دار [[استقلال]] بودند تقسیم گردید.
حاصل این [[آشفتگی]] در [[دارالخلافه]] این بود که امیرانی در نواحی دوردستی نظیر [[خراسان]] و ماوراءالنهر و شمال افریقا قدرت یابند و با ایجاد [[نظم]] و [[امنیت]]، توجه و [[رضایت]] [[عامه]] را جلب کنند و داعیه‌دار [[استقلال]] شوند و از [[پشتیبانی]] مردم برخوردار گردند. گروهی از [[اقطاع]] داران نیز توانستند در حوزه [[ولایت]] خویش در نتیجه [[ضعف]] بنیه [[مالی]] و [[سیاسی]] دستگاه خلافت، قدرت [[واقعی]] را به دست گیرند و به بهانه پرداخت مواجب و مستمری لشکریان مقیم در حوزه [[امارت]] خود، ولی در واقع با [[هدف]] کسب پشتیبانی و [[حمایت]] سپاه خود، از ارسال [[مالیات]] به دارالخلافه سرباز زنند و به‌تدریج، داعیه استقلال یابند. خصوصاً، در ولایاتی که از مرکز [[خلافت]] دور‌تر بود اقطاع داران آسان‌تر می‌توانستند از [[فرمان]] خلیفه گردن کشند؛ زیرا اولاً، خود را از [[سخط]] و [[انتقام]] خلیفه در [[امان]] می‌دیدند؛ ثانیاً، [[دستگاه خلافت]] را فاقد آن مایه توان [[مالی]] می‌دیدند که بتواند [[سپاه]] [[قدرتمندی]] به دفع آنان گسیل کند. بنابراین، در [[عهد]] [[خلافت]] [[راضی]] (۳۲۹-۳۳۲ق). از [[امپراتوری]] پهناور [[عباسی]]، جز [[بغداد]] و اطراف آن، چیزی برای [[خلیفه]] باقی نمانده بود<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۳-۳۲۴.</ref> و دیگر نواحی، میان [[امیران]] [[قدرتمند]] و اقطاع‌داران بزرگی که داعیه‌دار [[استقلال]] بودند تقسیم گردید.
خط ۳۷: خط ۳۷:


==امیرالامرایی بجکم و [[قتل]] او==
==امیرالامرایی بجکم و [[قتل]] او==
بجکم از جمله [[سرداران]] ترکی بود که چندی در [[سپاه]] مرداویج [[خدمت]] می‌کرد. مرداویج، که [[احساسات]] شدید [[وطن]] [[دوستی]] و ایرانی‌گری داشت، [[اقوام]] غیر [[ایرانی]] از جمله [[اعراب]] و [[ترکان]] را [[پست]] و سفله می‌دانست. وی، که مردی سفاک و [[خشن]] بود، با [[غلامان]] خویش [[بدرفتاری]] می‌کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در صدد بود که به بهانه [[اهمال]] آنان در برگزاری [[جشن]] سده نابودشان کند؛ از این‌رو غلامان ترک به سرکردگی بجکم و ترکی دیگر به نام توزون، از [[بیم]] [[جان]] خود، مرداویج را به سال ۳۲۳ ق. در حمامی نزدیک [[اصفهان]] به قتل رساندند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref>. پس از این واقعه، غلامان ترک برای [[رهایی]] از تعقیب [[یاران]] مرداویج پای در فرار نهادند و گروهی از آنان به [[علی بن بویه]] [[پناه]] بردند و گروهی دیگر به [[فرماندهی]] بجکم راهی [[اهواز]] شدند و به محمد بن رائق پیوستند. ابن رائق مقدم بجکم را گرامی داشت<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در دوران امیرالامرایی خود، فرماندهی سپاهی را که به [[جنگ]] ابوعبدالله بریدی فرستاد بدو سپرد. بجکم به سال ۳۲۵ ق. اهواز را از چنگ ابوعبدالله بریدی در آورد و با احمد بن بویه در آویخت؛ اما تاب [[مقاومت]] نیاورد و [[خوزستان]] به [[تصرف]] احمد [[بویهی]] در آمد. در همین [[زمان]]، بجکم در صدد برآمد تا مقام امیرالامرایی را به دست آورد و به اتکای آن [[مقام]] و [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، رقبای خود را از میدان به در کند. از این‌رو، زمانی که [[ابن رائق]]، [[بجکم]] را به [[تسخیر]] [[مجدد]] [[خوزستان]] فراخواند، او از این کار سرباز زد و آشکارا به [[مخالفت]] با وی برخاست. ابن رائق به ناچار با [[ابوعبدالله]] بریدی [[صلح]] کرد و او را با [[وعده]] [[فرمانروایی]] واسط [[فریب]] داد و به [[جنگ]] با بجکم دلخوش کرد؛ اما بجکم بی‌درنگ بریدی را [[شکست]] داد و برای آنکه بتواند بر این رائق [[پیروز]] شود، از بریدی [[پوزش]] خواست و با او [[پیمان]] صلحی [[امضا]] کرد. در همین [[زمان]]، [[دشمنی]] و [[رقابت]] میان ابن رائق و ابن مقله [[وزیر]] بیش از پیش شدت یافت، به گونه‌ای که هر کدام از دو رقیب برای نابودی دیگری می‌کوشیدند: ابن مقله، در [[نهان]]، از سویی وشمگیر زیاری و از سوی دیگر بجکم را به [[بغداد]] فرا خواند تا هر یک که قادرند، مقام امیرالامرایی را به دست گیرند. وی همچنین [[راضی]] را بر [[ضد]] ابن رائق برانگیخت؛ اما خلیفه به او [[خیانت]] کرد و ابن رائق را از این موضوع [[آگاه]] کرد. در نتیجه، ابن رائق [[فرمان]] داد تا ابن مقله را گرفتار ساختند و دست و زبانش را بریدند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۵.</ref>. این [[مصیبت]] دردناک، وضعیت اسفبار دربار [[عباسی]] را در آن [[روزگار]] به‌خوبی نشان می‌دهد. به دنبال این جریانات، موقعیت ابن رائق نیز به‌شدت [[تضعیف]] گردید و از این‌رو، به سال ۳۲۶ ق. بجکم بر بغداد دست یافت و خلیفه ابن رائق را واداشت تا مقام امیرالامرایی را به او واگذار کند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. ابن رائق که مقام خود را از کف داده بود، از [[بیم]] [[جان]]، روی نهان کرد؛ اما خلیفه چندی بعد، وی را به [[حکومت]] سرزمین‌های هم‌مرز با [[روم]] در شمال [[فرات]] [[منصوب]] کرد تا بدین وسیله از [[فتنه‌انگیزی]] او در [[امان]] ماند. بجکم همچنین برای آنکه [[ابوعبدالله]] بریدی، رقیب سرسخت خود را آرام کند، از [[خلیفه]] خواست تا او را به [[وزارت]] برگزیند و [[امارت]] واسط را هم به او واگذارد. در واقع، [[هدف]] بجکم از [[آشتی]] با بریدی این بود که با استفاده از [[پشتیبانی]] و [[حمایت]] او، خطر روزافزون [[بویهیان]] را دفع کند، [[غافل]] از آنکه بریدی خود چشم [[طمع]] به [[مقام]] امیرالامرایی دوخته بود؛ از این‌رو [[پیمان]] [[دوستی]] و [[همیاری]] آنان دیری نپایید و بجکم وزارت و امارت واسط را از بریدی بازپس گرفت. پس از این واقعه، بریدی به [[بصره]] گریخت و در همانجا به [[انتظار]] فرصتی برای [[انتقام‌جویی]] باقی ماند. همزمان با این واقعه، [[راضی]] بر اثر [[بیماری]] استسقا درگذشت (۳۲۹ ق.) و بجکم با [[مشورت]] [[سلیمان]] بن حسن و عده‌ای از [[سرداران]] ترک و بزرگان [[خاندان عباسی]]، [[ابراهیم بن مقتدر]] را با [[لقب]] المتقی لله به [[خلافت]] برداشت<ref>الکامل، ج۸، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>؛ اما چنانکه پیداست، این خلیفه هیچ اختیاری از خود نداشت و تمام اختیارات در دست امیرالامرا بود.
بجکم از جمله [[سرداران]] ترکی بود که چندی در [[سپاه]] مرداویج [[خدمت]] می‌کرد. مرداویج، که [[احساسات]] شدید [[وطن]] [[دوستی]] و ایرانی‌گری داشت، [[اقوام]] غیر [[ایرانی]] از جمله [[اعراب]] و [[ترکان]] را [[پست]] و سفله می‌دانست. وی، که مردی سفاک و [[خشن]] بود، با [[غلامان]] خویش [[بدرفتاری]] می‌کرد<ref>مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در صدد بود که به بهانه [[اهمال]] آنان در برگزاری [[جشن]] سده نابودشان کند؛ از این‌رو غلامان ترک به سرکردگی بجکم و ترکی دیگر به نام توزون، از [[بیم]] [[جان]] خود، مرداویج را به سال ۳۲۳ ق. در حمامی نزدیک [[اصفهان]] به قتل رساندند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۰۰-۳۰۱.</ref>. پس از این واقعه، غلامان ترک برای [[رهایی]] از تعقیب [[یاران]] مرداویج پای در فرار نهادند و گروهی از آنان به [[علی بن بویه]] [[پناه]] بردند و گروهی دیگر به [[فرماندهی]] بجکم راهی [[اهواز]] شدند و به محمد بن رائق پیوستند. ابن رائق مقدم بجکم را گرامی داشت<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۰۳؛ مروج الذهب، ج۴، ص۳۸۲.</ref> و در دوران امیرالامرایی خود، فرماندهی سپاهی را که به [[جنگ]] ابوعبدالله بریدی فرستاد بدو سپرد. بجکم به سال ۳۲۵ ق. اهواز را از چنگ ابوعبدالله بریدی در آورد و با احمد بن بویه در آویخت؛ اما تاب [[مقاومت]] نیاورد و [[خوزستان]] به [[تصرف]] احمد [[بویهی]] در آمد. در همین [[زمان]]، بجکم در صدد برآمد تا مقام امیرالامرایی را به دست آورد و به اتکای آن [[مقام]] و [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، رقبای خود را از میدان به در کند. از این‌رو، زمانی که [[ابن رائق]]، [[بجکم]] را به [[تسخیر]] [[مجدد]] [[خوزستان]] فراخواند، او از این کار سرباز زد و آشکارا به [[مخالفت]] با وی برخاست. ابن رائق به ناچار با [[ابوعبدالله]] بریدی [[صلح]] کرد و او را با [[وعده]] [[فرمانروایی]] واسط [[فریب]] داد و به [[جنگ]] با بجکم دلخوش کرد؛ اما بجکم بی‌درنگ بریدی را [[شکست]] داد و برای آنکه بتواند بر این رائق [[پیروز]] شود، از بریدی [[پوزش]] خواست و با او [[پیمان]] صلحی [[امضا]] کرد. در همین [[زمان]]، [[دشمنی]] و [[رقابت]] میان ابن رائق و ابن مقله [[وزیر]] بیش از پیش شدت یافت، به گونه‌ای که هر کدام از دو رقیب برای نابودی دیگری می‌کوشیدند: ابن مقله، در [[نهان]]، از سویی وشمگیر زیاری و از سوی دیگر بجکم را به [[بغداد]] فرا خواند تا هر یک که قادرند، مقام امیرالامرایی را به دست گیرند. وی همچنین [[راضی]] را بر [[ضد]] ابن رائق برانگیخت؛ اما خلیفه به او [[خیانت]] کرد و ابن رائق را از این موضوع [[آگاه]] کرد. در نتیجه، ابن رائق [[فرمان]] داد تا ابن مقله را گرفتار ساختند و دست و زبانش را بریدند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۲۵.</ref>. این [[مصیبت]] دردناک، وضعیت اسفبار دربار [[عباسی]] را در آن [[روزگار]] به‌خوبی نشان می‌دهد. به دنبال این جریانات، موقعیت ابن رائق نیز به‌شدت [[تضعیف]] گردید و از این‌رو، به سال ۳۲۶ ق. بجکم بر بغداد دست یافت و خلیفه ابن رائق را واداشت تا مقام امیرالامرایی را به او واگذار کند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۷؛ تاریخ ابن خلدون، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. ابن رائق که مقام خود را از کف داده بود، از [[بیم]] [[جان]]، روی نهان کرد؛ اما خلیفه چندی بعد، وی را به [[حکومت]] سرزمین‌های هم‌مرز با [[روم]] در شمال [[فرات]] [[منصوب]] کرد تا بدین وسیله از [[فتنه‌انگیزی]] او در [[امان]] ماند. بجکم همچنین برای آنکه [[ابوعبدالله]] بریدی، رقیب سرسخت خود را آرام کند، از [[خلیفه]] خواست تا او را به [[وزارت]] برگزیند و [[امارت]] واسط را هم به او واگذارد. در واقع، [[هدف]] بجکم از [[آشتی]] با بریدی این بود که با استفاده از [[پشتیبانی]] و [[حمایت]] او، خطر روزافزون [[بویهیان]] را دفع کند، [[غافل]] از آنکه بریدی خود چشم [[طمع]] به [[مقام]] امیرالامرایی دوخته بود؛ از این‌رو [[پیمان]] [[دوستی]] و [[همیاری]] آنان دیری نپایید و بجکم وزارت و امارت واسط را از بریدی بازپس گرفت. پس از این واقعه، بریدی به [[بصره]] گریخت و در همانجا به [[انتظار]] فرصتی برای [[انتقام‌جویی]] باقی ماند. همزمان با این واقعه، [[راضی]] بر اثر [[بیماری]] استسقا درگذشت (۳۲۹ق) و بجکم با [[مشورت]] [[سلیمان]] بن حسن و عده‌ای از [[سرداران]] ترک و بزرگان [[خاندان عباسی]]، [[ابراهیم بن مقتدر]] را با [[لقب]] المتقی لله به [[خلافت]] برداشت<ref>الکامل، ج۸، ص۳۶۶-۳۶۷.</ref>؛ اما چنانکه پیداست، این خلیفه هیچ اختیاری از خود نداشت و تمام اختیارات در دست امیرالامرا بود.


چنانکه پیش از این گفتیم، ابوعبدالله بریدی که از برابر بجکم به بصره گریخته بود و در صدد انتقام‌جویی از وی بود، به سال ۳۲۹ ق. با سپاهی رهسپار واسط شد تا مقصود خود را عملی سازد. [[بجکم]] نیز سپاهی به [[فرماندهی]] [[توزون]]، یکی از سرداران ترک خود، به [[جنگ]] او گسیل کرد و خود نیز به دنبال او با سپاهی دیگر تا واسط پیش راند. بجکم در اثنای جنگ به شکار رفت و در حالی که به [[غارت]] و [[چپاول]] ناحیه [[موصل]] مشغول بود به [[قتل]] رسید<ref>الکامل، ج۸، ص۳۷۱.</ref>. در نتیجه، راه برای [[رقابت]] دیگران برای دستیابی به مقام امیرالامرایی باز گردید. حسن ابراهیم حسن از قول صولی نقل می‌کند که «در دوران امیرالامرایی بجکم [[فساد]] و [[تباهی]] همه جا را فرا گرفت، به گونه‌ای که [[اوباش]] به حمام‌های عمومی [[هجوم]] می‌بردند و [[لباس]] [[مردم]] را می‌ربودند؛ [[مصادره]] [[اموال]] رواج یافت؛ دزدان شبانگاه به [[خانه]] [[عامه]] وارد می‌شدند و [[اموال]] آنها را می‌ربودند و آنان [[بیهوده]] [[شکایت]] این [[بلایا]] را که زاده [[سپاهیان]] [[بجکم]] بود نزد او می‌بردند.»..<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۸.</ref>. این [[روایت]] و امثال آن به‌خوبی نشان می‌دهد که داستان امیرالامرایی نیز مانند [[وزارت]]، در آن دوره، چیزی جز حکایت [[قتل]] و [[غارت]] و [[چپاول]] و [[ستمگری]] نبود.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۹.</ref>.
چنانکه پیش از این گفتیم، ابوعبدالله بریدی که از برابر بجکم به بصره گریخته بود و در صدد انتقام‌جویی از وی بود، به سال ۳۲۹ ق. با سپاهی رهسپار واسط شد تا مقصود خود را عملی سازد. [[بجکم]] نیز سپاهی به [[فرماندهی]] [[توزون]]، یکی از سرداران ترک خود، به [[جنگ]] او گسیل کرد و خود نیز به دنبال او با سپاهی دیگر تا واسط پیش راند. بجکم در اثنای جنگ به شکار رفت و در حالی که به [[غارت]] و [[چپاول]] ناحیه [[موصل]] مشغول بود به [[قتل]] رسید<ref>الکامل، ج۸، ص۳۷۱.</ref>. در نتیجه، راه برای [[رقابت]] دیگران برای دستیابی به مقام امیرالامرایی باز گردید. حسن ابراهیم حسن از قول صولی نقل می‌کند که «در دوران امیرالامرایی بجکم [[فساد]] و [[تباهی]] همه جا را فرا گرفت، به گونه‌ای که [[اوباش]] به حمام‌های عمومی [[هجوم]] می‌بردند و [[لباس]] [[مردم]] را می‌ربودند؛ [[مصادره]] [[اموال]] رواج یافت؛ دزدان شبانگاه به [[خانه]] [[عامه]] وارد می‌شدند و [[اموال]] آنها را می‌ربودند و آنان [[بیهوده]] [[شکایت]] این [[بلایا]] را که زاده [[سپاهیان]] [[بجکم]] بود نزد او می‌بردند.»..<ref>تاریخ الاسلام، ج۳، ص۲۸.</ref>. این [[روایت]] و امثال آن به‌خوبی نشان می‌دهد که داستان امیرالامرایی نیز مانند [[وزارت]]، در آن دوره، چیزی جز حکایت [[قتل]] و [[غارت]] و [[چپاول]] و [[ستمگری]] نبود.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۵۹.</ref>.
خط ۴۷: خط ۴۷:
حمدانیان گروهی از [[اعراب]] [[قبیله]] [[تغلب]] هستند که از مدت‌ها پیش، در ناحیه جزیره و پیرامون [[موصل]] ساکن شده بودند. نیای این [[خاندان]]، حمدان بن حمدون، مدت‌ها جزء متحدان [[خوارج]] آن دیار بود و با پسران خویش به [[حمایت]] از خوارج، بارها با سپاه [[عباسی]] درافتاده بود. وی به [[سال ۲۷۳ ق]]. با [[هارون]] خارجی هم [[پیمان]] شد و قلعه ماردین را بگرفت که [[معتضد عباسی]] خود بدان‌جا [[لشکر]] کشید<ref>تاریخ مختصر الدول، ص۱۵۰.</ref> و قلعه را باز پس گرفت و حمدان را به چنگ آورد و در [[بغداد]] به [[زندان]] افکند. پس از این واقعه، [[حمدانیان]] ناگهان [[مذهب]] خود را [[تغییر]] دادند و به [[مذهب شیعه]] که مورد قبول بیشتر [[قبایل عرب]] ساکن حاشیه صحرای [[شام]] بود روی آوردند. یکی از [[فرزندان]] حمدان به نام حسین نیز به [[جنگ]] [[خوارج]] برخاست و [[هارون]] شاری، سرکرده آنان، را به‌سختی [[شکست]] داد. [[خلیفه]] به [[پاس]] این [[خدمت]]، حسین را [[اکرام]] کرد و خلعت و طوق بدو بخشید و حمدان را نیز از بند [[آزاد]] کرد. حسین بن حمدان بعدها نیز در جنگ با [[قرمطیان]] صحرای شام [[رشادت]] و [[لیاقت]] بسیار از خود نشان داد؛ از این‌رو به [[مقام]] سرداری رسید و [[اعتماد]] آلی عباس را به‌خوبی جلب کرد؛ بدین خاطر، [[مکتفی]] [[امارت]] [[موصل]] را به ابو الهَیْجا عبدالله بن حمدان واگذار کرد. [[مقتدر]] نیز به [[سال ۳۰۷ ق]]. امارت دیار [[ربیعه]] را به [[ابراهیم بن حمدان]] و به [[سال ۳۱۲ق]]. [[نهاوند]] را به سعید حمدانی داد و بعضی دیگر از بزرگان آن [[خاندان]] را بر کشید و در [[دولت]] خود به کار گرفت. [[ابوالهیجا عبدالله بن حمدان]] به [[سال ۳۰۸ ق]]. امارت موصل را نیابتاً به فرزندش، حسن، داد و خود در بغداد ماند. وی به [[سال ۳۱۷ ق]]. به [[یاری]] مونس و نازُوک ترک شتافت و در [[خلع]] مقتدر نقش مهمی ایفا کرد؛ اما در [[شورشی]] که اندکی بعد اتفاق افتاد و به [[خلافت]] [[مجدد]] مقتدر انجامید به [[قتل]] رسید<ref>تجارب الأمم، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۹.</ref>. پس از ابوالهیجا، پسرانش حکومت‌های مستقلی در موصل و [[حلب]] پدید آوردند<ref>سجادی، صادق{{ع}}، «آل حمدان» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.</ref>.
حمدانیان گروهی از [[اعراب]] [[قبیله]] [[تغلب]] هستند که از مدت‌ها پیش، در ناحیه جزیره و پیرامون [[موصل]] ساکن شده بودند. نیای این [[خاندان]]، حمدان بن حمدون، مدت‌ها جزء متحدان [[خوارج]] آن دیار بود و با پسران خویش به [[حمایت]] از خوارج، بارها با سپاه [[عباسی]] درافتاده بود. وی به [[سال ۲۷۳ ق]]. با [[هارون]] خارجی هم [[پیمان]] شد و قلعه ماردین را بگرفت که [[معتضد عباسی]] خود بدان‌جا [[لشکر]] کشید<ref>تاریخ مختصر الدول، ص۱۵۰.</ref> و قلعه را باز پس گرفت و حمدان را به چنگ آورد و در [[بغداد]] به [[زندان]] افکند. پس از این واقعه، [[حمدانیان]] ناگهان [[مذهب]] خود را [[تغییر]] دادند و به [[مذهب شیعه]] که مورد قبول بیشتر [[قبایل عرب]] ساکن حاشیه صحرای [[شام]] بود روی آوردند. یکی از [[فرزندان]] حمدان به نام حسین نیز به [[جنگ]] [[خوارج]] برخاست و [[هارون]] شاری، سرکرده آنان، را به‌سختی [[شکست]] داد. [[خلیفه]] به [[پاس]] این [[خدمت]]، حسین را [[اکرام]] کرد و خلعت و طوق بدو بخشید و حمدان را نیز از بند [[آزاد]] کرد. حسین بن حمدان بعدها نیز در جنگ با [[قرمطیان]] صحرای شام [[رشادت]] و [[لیاقت]] بسیار از خود نشان داد؛ از این‌رو به [[مقام]] سرداری رسید و [[اعتماد]] آلی عباس را به‌خوبی جلب کرد؛ بدین خاطر، [[مکتفی]] [[امارت]] [[موصل]] را به ابو الهَیْجا عبدالله بن حمدان واگذار کرد. [[مقتدر]] نیز به [[سال ۳۰۷ ق]]. امارت دیار [[ربیعه]] را به [[ابراهیم بن حمدان]] و به [[سال ۳۱۲ق]]. [[نهاوند]] را به سعید حمدانی داد و بعضی دیگر از بزرگان آن [[خاندان]] را بر کشید و در [[دولت]] خود به کار گرفت. [[ابوالهیجا عبدالله بن حمدان]] به [[سال ۳۰۸ ق]]. امارت موصل را نیابتاً به فرزندش، حسن، داد و خود در بغداد ماند. وی به [[سال ۳۱۷ ق]]. به [[یاری]] مونس و نازُوک ترک شتافت و در [[خلع]] مقتدر نقش مهمی ایفا کرد؛ اما در [[شورشی]] که اندکی بعد اتفاق افتاد و به [[خلافت]] [[مجدد]] مقتدر انجامید به [[قتل]] رسید<ref>تجارب الأمم، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۹.</ref>. پس از ابوالهیجا، پسرانش حکومت‌های مستقلی در موصل و [[حلب]] پدید آوردند<ref>سجادی، صادق{{ع}}، «آل حمدان» دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۱.</ref>.


[[حسن بن ابی الهیجا]] بنیادگذار حمدانیان موصل است. چنانکه گفتیم، وی از سال ۳۰۸ ق. به [[نیابت]] از [[پدر]] در موصل [[حکومت]] می‌کرد؛ اما مقتدر به [[سال ۳۱۸ق]]. وی را از امارت آن دیار برکنار کرد. با این همه، چون هنوز مناطقی از جمله نصیبین و سنجار و میافارقین در [[اختیار]] او بود، در صحنه [[سیاست]] باقی ماند تا آنکه به [[سال ۳۲۰ ق]].، که [[ترکان]] به [[رهبری]] مونس بر [[مقتدر]] بشوریدند، به [[یاری]] مونس برخاست. حسن به سال ۳۲۲ ق. به [[موصل]] [[لشکر]] کشید و دیار [[ربیعه]] را [[تصرف]] کرد و عموی نافرمان خود را به [[قتل]] رساند. چندی بعد، وی [[سپاه]] [[خلیفه]] [[راضی]] (۳۲۲ - ۳۳۹ ق.) را که برای [[سرکوب]] او آمده بودند درهم [[شکست]] و [[حکومت]] خود را بر موصل و اطراف آن تثبیت کرد و چون خلیفه چنین دید، با او [[سازش]] کرد و در یک برخورد منفعلانه، [[امارت]] موصل و دیار بکر و دیار ربیعه و دیار [[مضر]] را رسماً به حسن داد. از اینجا کار وی بالا گرفت و قدرتی روزافزون یافت؛ به همین سبب به سال ۳۳۰ ق. وقتی که ابوحسین بریدی به [[بغداد]] لشکر کشید، خلیفه المتقی و [[ابن رائق]]، امیرالامرای او، از [[شهر]] گریختند و به حسن بن ابی الهیجا [[پناه]] بردند و از وی برای راندن بریدی از بغداد کمک خواستند. حسن [[دعوت]] خلیفه را [[اجابت]] کرد و چون برای رسیدن به امیرالامرایی، ابن رائق را مانع کار می‌دید، در میان راه وی را با حیله‌ای بکشت<ref>تجارب الأمم، ج۲، ص۲۷.</ref> و نزد [[متقی]] وانمود ساخت که ابن رائق قصد [[جان]] خلیفه را کرده بود. از این‌رو، خلیفه حسن را گرامی داشت و [[لقب]] [[ناصرالدوله]] به او داد و او را به امیرالامرایی برگزید و برادرش، [[ابوالحسن علی بن ابی الهیجا]]، را لقب سیف‌الدوله داد<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>.
[[حسن بن ابی الهیجا]] بنیادگذار حمدانیان موصل است. چنانکه گفتیم، وی از سال ۳۰۸ ق. به [[نیابت]] از [[پدر]] در موصل [[حکومت]] می‌کرد؛ اما مقتدر به [[سال ۳۱۸ق]]. وی را از امارت آن دیار برکنار کرد. با این همه، چون هنوز مناطقی از جمله نصیبین و سنجار و میافارقین در [[اختیار]] او بود، در صحنه [[سیاست]] باقی ماند تا آنکه به [[سال ۳۲۰ ق]].، که [[ترکان]] به [[رهبری]] مونس بر [[مقتدر]] بشوریدند، به [[یاری]] مونس برخاست. حسن به سال ۳۲۲ ق. به [[موصل]] [[لشکر]] کشید و دیار [[ربیعه]] را [[تصرف]] کرد و عموی نافرمان خود را به [[قتل]] رساند. چندی بعد، وی [[سپاه]] [[خلیفه]] [[راضی]] (۳۲۲ - ۳۳۹ق) را که برای [[سرکوب]] او آمده بودند درهم [[شکست]] و [[حکومت]] خود را بر موصل و اطراف آن تثبیت کرد و چون خلیفه چنین دید، با او [[سازش]] کرد و در یک برخورد منفعلانه، [[امارت]] موصل و دیار بکر و دیار ربیعه و دیار [[مضر]] را رسماً به حسن داد. از اینجا کار وی بالا گرفت و قدرتی روزافزون یافت؛ به همین سبب به سال ۳۳۰ ق. وقتی که ابوحسین بریدی به [[بغداد]] لشکر کشید، خلیفه المتقی و [[ابن رائق]]، امیرالامرای او، از [[شهر]] گریختند و به حسن بن ابی الهیجا [[پناه]] بردند و از وی برای راندن بریدی از بغداد کمک خواستند. حسن [[دعوت]] خلیفه را [[اجابت]] کرد و چون برای رسیدن به امیرالامرایی، ابن رائق را مانع کار می‌دید، در میان راه وی را با حیله‌ای بکشت<ref>تجارب الأمم، ج۲، ص۲۷.</ref> و نزد [[متقی]] وانمود ساخت که ابن رائق قصد [[جان]] خلیفه را کرده بود. از این‌رو، خلیفه حسن را گرامی داشت و [[لقب]] [[ناصرالدوله]] به او داد و او را به امیرالامرایی برگزید و برادرش، [[ابوالحسن علی بن ابی الهیجا]]، را لقب سیف‌الدوله داد<ref>نک: الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>.


با نزدیک شدن سپاه ناصرالدوله، [[برادران]] بریدی که در دوره استیلای خود بر بغداد از هیچ‌گونه [[ستمگری]] و [[اجحاف]] فروگذار نکرده بودند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>، از آن شهر گریختند و سیف‌الدوله، [[عراق]] را تا حدود [[بصره]] به تصرف در آورد<ref>تاریخ الخلفاء، ص۳۹۵.</ref>؛ اما [[آشفتگی]] و [[نابسامانی]] در [[دستگاه خلافت]] چنان بود که حمدانیان نیز نتوانستند کاری از پیش برند. از این‌رو، آنان نیز مانند [[وزیران]] و امیرالامرایان پیش از خود، فقط در [[اندیشه]] [[غارت]] و [[چپاول]] بودند. مالیات‌های [[طاقت]] فرسا و سنگینی که [[ناصرالدوله]] وضع کرد موجب [[قحطی]] و [[گرسنگی]] گردید و [[خوراک]] و [[پوشاک]] نایاب شد تا جایی که عده‌ای از گرسنگی و [[بدبختی]] [[جان]] می‌سپردند و نعش آنان روزها در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌ماند و طعمه حیوانات درنده می‌گردید و هیچ کس پروای [[دفن]] اجساد [[مردگان]] را نداشت<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۴-۲۳۷.</ref>. به گفته صولی، «ناصرالدوله کار را بر [[متقی]] سخت گرفت و از مخارج او و نزدیکانش بکاست و [[اموال]] وی و مادرش را [[مصادره]] کرد»<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۵.</ref>. در همین [[زمان]]، [[روابط]] [[امیر]] حمدانی و [[سپاهیان]] ترک نیز به‌سختی آشفته گردید؛ زیرا ترکانی که در [[سپاه]] سیف‌الدوله بودند به [[ریاست]] توزون بر او بشوریدند و او را متواری کردند. به‌علاوه، بریدیان نیز بر قسمت‌هایی از متصرفات حمدانیان دست یافتند و نبردهای سپاه حمدانی با [[آل بویه]] نیز به [[شکست]] انجامید. از این‌رو، ناصرالدوله با دیگر [[امیران]] حمدانی به سال ۳۳۱ ق. به [[موصل]] گریخت و راه را برای امیرالامرایی توزون هموار ساخت.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۶۲.</ref>.
با نزدیک شدن سپاه ناصرالدوله، [[برادران]] بریدی که در دوره استیلای خود بر بغداد از هیچ‌گونه [[ستمگری]] و [[اجحاف]] فروگذار نکرده بودند<ref>الکامل، ج۸، ص۳۸۲-۳۸۳.</ref>، از آن شهر گریختند و سیف‌الدوله، [[عراق]] را تا حدود [[بصره]] به تصرف در آورد<ref>تاریخ الخلفاء، ص۳۹۵.</ref>؛ اما [[آشفتگی]] و [[نابسامانی]] در [[دستگاه خلافت]] چنان بود که حمدانیان نیز نتوانستند کاری از پیش برند. از این‌رو، آنان نیز مانند [[وزیران]] و امیرالامرایان پیش از خود، فقط در [[اندیشه]] [[غارت]] و [[چپاول]] بودند. مالیات‌های [[طاقت]] فرسا و سنگینی که [[ناصرالدوله]] وضع کرد موجب [[قحطی]] و [[گرسنگی]] گردید و [[خوراک]] و [[پوشاک]] نایاب شد تا جایی که عده‌ای از گرسنگی و [[بدبختی]] [[جان]] می‌سپردند و نعش آنان روزها در کوچه‌ها و خیابان‌ها می‌ماند و طعمه حیوانات درنده می‌گردید و هیچ کس پروای [[دفن]] اجساد [[مردگان]] را نداشت<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۴-۲۳۷.</ref>. به گفته صولی، «ناصرالدوله کار را بر [[متقی]] سخت گرفت و از مخارج او و نزدیکانش بکاست و [[اموال]] وی و مادرش را [[مصادره]] کرد»<ref>صولی، ابوبکر محمد بن یحیی، اخبار راضی بالله والمتقی بالله، ص۲۳۵.</ref>. در همین [[زمان]]، [[روابط]] [[امیر]] حمدانی و [[سپاهیان]] ترک نیز به‌سختی آشفته گردید؛ زیرا ترکانی که در [[سپاه]] سیف‌الدوله بودند به [[ریاست]] توزون بر او بشوریدند و او را متواری کردند. به‌علاوه، بریدیان نیز بر قسمت‌هایی از متصرفات حمدانیان دست یافتند و نبردهای سپاه حمدانی با [[آل بویه]] نیز به [[شکست]] انجامید. از این‌رو، ناصرالدوله با دیگر [[امیران]] حمدانی به سال ۳۳۱ ق. به [[موصل]] گریخت و راه را برای امیرالامرایی توزون هموار ساخت.<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۱۶۲.</ref>.
۲۱۷٬۴۹۱

ویرایش