برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
|
(۴ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط یک کاربر دیگر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{نبوت}}
| | #تغییر_مسیر [[یاریخواهی امام حسین]] |
| {{مدخل مرتبط
| |
| | موضوع مرتبط = امام حسین
| |
| | عنوان مدخل = یاری خواستن امام حسین
| |
| | مداخل مرتبط = [[یاری خواستن امام حسین در تاریخ اسلامی]]
| |
| | پرسش مرتبط =
| |
| }}
| |
| | |
| ==[[یاریخواهی]] [[حسینی]]==
| |
| {{متن قرآن|فَلَمَّا أَحَسَّ عِيسَى مِنْهُمُ الْكُفْرَ قَالَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ آمَنَّا بِاللَّهِ وَاشْهَدْ بِأَنَّا مُسْلِمُونَ}}<ref>«و چون عیسی در آنان (آثار) کفر را دریافت گفت: یاران من به سوی خداوند کیانند؟» سوره آل عمران، آیه ۵۲.</ref>.
| |
| {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصَارَ اللَّهِ كَمَا قَالَ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوَارِيِّينَ مَنْ أَنْصَارِي إِلَى اللَّهِ قَالَ الْحَوَارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصَارُ اللَّهِ فَآمَنَتْ طَائِفَةٌ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ وَكَفَرَتْ طَائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذِينَ آمَنُوا عَلَى عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظَاهِرِينَ}}<ref>«ای مؤمنان! یاوران (دین) خدا باشید چنان که عیسی پسر مریم به حواریان گفت: چه کسانی در راه خداوند یاوران من خواهند بود؟ حواریان گفتند: ما یاوران (دین) خداوندیم و دستهای از بنی اسرائیل ایمان آوردند و دستهای کافر شدند و ما مؤمنان را در برابر دشمنانشان نیرو» سوره صف، آیه ۱۴.</ref>.
| |
| [[شیخ جعفر شوشتری]] در الخصائص الحسینیة، میگوید: «حسین{{ع}} هفت بار از [[مردم]] [[یاری]] و کمک خواست». او سپس میگوید: «لبیکهای هفتگانهای که در [[زیارت امام حسین]]{{ع}} آمده است «لبیک [[داعی]] [[الله]]) [[اجابت]] همین یاری و کمکخواهیهاست و به آنها اشاره دارد»<ref>شوشتری، جعفر، الخصائص الحسینیة، ص۱۷۷ - ۱۷۸.</ref>.
| |
| در برگهای پیش رو نمونههایی از یاریخواهیها و کمکطلبیهای [[امام حسین]]{{ع}} از [[مسلمانان]]، از بدو خروج از [[مدینه]] تا [[روز]] عاشورای [[محرم]] [[سال]] ۶۱ ه در [[کربلا]] را عرضه میداریم سپس به بررسی دلالتهای حسینی میپردازیم.
| |
| | |
| ==نمونههایی از یاریخواهی حسینی==
| |
| | |
| ===در مدینه===
| |
| حسین{{ع}} شب یکشنبه، دو روز مانده از [[رجب]]، از مدینه به سوی [[مکه]] راه افتاد و [[فرزندان]]، [[برادران]]، فرزندان برادرش [[امام حسن]]{{ع}} و خاندانیان او نیز همراهش بودند. [[امام]] پیش از آنکه از مدینه بیرون رود، وصیتنامهای را که در آن از مسلمانان یاری خواسته است، به [[نگارش]] درآورد و نزد برادرش [[محمد بن حنفیه]] به [[امانت]] نهاد. در این وصیتنامه آمده است: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}. این [[وصیت]] [[حسین بن علی]] به برادرش محمد بن حنفیه است. حسین [[شهادت]] میدهد که خدایی جز خدای یگانه نیست و او یگانه است و شریکی ندارد، و [[گواهی]] میدهد که محمد [[بنده]] و فرستاده اوست و [[حق]] را از جانب او آورد، و اینکه [[بهشت]] حق است و [[جهنم]] حق است و [[قیامت]] بدون تردید فرا خواهد رسید و [[خداوند]] آنانی را که در قبرهایند، برخواهد انگیخت... من از روی [[خودخواهی]] یا برای [[خوشگذرانی]] و [[فساد]] و [[ستمگری]] بیرون نیامدهام، بلکه بیرون آمدهام تا [[امت]] جدم را [[اصلاح]] کنم و میخواهم [[امر به معروف و نهی از منکر]] کنم و به [[سیره]] جدم و پدرم [[علی بن ابی طالب]] عمل کنم.
| |
| هر که با [[پذیرش حق]]، مرا پذیرفت، خداوند به حق سزاوارتر است و هر که مرا نپذیرفت، [[صبر]] پیشه میکنم تا اینکه خداوند میان من و این [[قوم]] [[داوری]] کند، که او [[نیکوترین]] داوران است».
| |
| | |
| [[امام]] سپس [[نامه]] را پیچید و مهر کرد و به برادرش محمد داد<ref>بحرانی، عبدالله، مقتل العوالم، ص۵۴.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۷.</ref>.
| |
| | |
| ===[[یاریخواهی]] حسین{{ع}} از [[عبدالله بن عمر]]===
| |
| هنگامی که عبدالله بن عمر از [[امام حسین]]{{ع}} خواست در [[مدینه]] باقی بماند، امام به او فرمود: «ای عبدالله! از [[پستی]] [[دنیا]] نزد خداوند این است که سر [[یحیی بن زکریا]] به بدکارهای از بدکارگان [[بنی اسرائیل]] [[هدیه]] شد و سر من نیز به [[بدکاری]] از بدکاران [[بنیامیه]] هدیه میشود»<ref>مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل الحسین، ص۱۳۹.</ref>.
| |
| چون ابن [[عمر]] دانست حسین{{ع}} بر ترک مدینه مصمم است، به او عرض کرد: ای [[اباعبدالله]]! جایی از پیکرت را که [[رسول خدا]]{{صل}} همواره میبوسید، به من نشان ده. حسین{{ع}} پیراهن خویش را از روی نافش کنار زد و عبدالله سه بار آن را بوسید و گریست»<ref>صدوق، محمد بن علی، امالی، ص۹۳، مجلس ۳۰.</ref>.
| |
| امام سپس به او فرمود: «ای اباعبدالرحمن! از [[خدا]] بترس و [[یاری]] مرا وامگذار»<ref>ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۱۷.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۸.</ref>.
| |
| | |
| ===در [[مکه]]===
| |
| امام حسین{{ع}} نامهای به سران پنج ناحیه [[بصره]]: [[مالک بن مسمع بکری]]، [[احنف بن قیس]]، [[منذر بن جارود]]، [[مسعود بن عمرو]]، [[قیس بن هیثم]] و [[عمرو بن عبیدالله بن معمر]] نوشت و آن را به وسیله یکی از غلامانش به نام [[سلیمان]]<ref>در تاریخ طبری، چنین آمده است، لیک در اللهوف (ص ۲۱) کنیه این شخص ابورزین است. در مثیر الاحزان (ص ۱۲) نیز آمده است: آن را به دست ذراع سه و سی فرستاد».</ref> فرستاد. آن [[نامه]] چنین بود:
| |
| «اما بعد، خدای، محمد{{صل}} را از میان [[آفریدگان]] خویش برگزید و به [[نبوت]] خویش گرامیاش داشت و به [[رسالت]] خویش انتخابش نمود و آنگاه وی را به سوی خود برد او [[اندرز]] [[بندگان]] گفته و رسالت خویش را رسانیده بود. ما [[خاندان]]، [[دوستان]]، [[جانشینان]] و [[وارثان]] وی بودیم و از همه [[مردم]] به جای وی در میان مردم شایستهتر. اما [[قوم]] ما دیگران را بر ما [[برتری]] دادند که [[رضایت]] دادیم و [[تفرقه]] را خوش نداشتیم و [[سلامت]] را [[دوست]] داشتیم در صورتی که میدانستیم [[حق]] ما نسبت به این کار از کسانی که عهدهدار آن شدند، بیشتر بود. اینک فرستاده خویش را با این نامه سوی شما روانه کردم و شما را به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]] او [[دعوت]] میکنم؛ زیرا که [[سنت]] را میراندهاند و [[بدعت]] را زنده کردهاند. اگر گفتار مرا بشنوید شما را به [[راه راست]] [[هدایت]] میکنم»<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۰.</ref>.
| |
| | |
| [[جارود بن منذر عبدی]]، پیک حسین را به [[ابن زیاد]] تحویل داد و ابن زیاد وی را شبی که صبح آن به سوی [[کوفه]] رفت تا بر حسین{{ع}} پیشی بگیرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۲۰۰.</ref>، به دار آویخت.
| |
| بحریه، دختر [[جارود]]، [[همسر]] ابن زیاد بود و جارود پنداشت که آن پیک دسیسهای از سوی ابن زیاد است. اما [[احنف]] در نامهای به حسین{{ع}} نوشت: «اما بعد؛ [[صبر]] پیشه کن که [[وعده خدا]] حق است و زنهار تا کسانی که [[یقین]] ندارند تو را به [[سبکسری]] وا ندارند»<ref>ابن نما حلی، محمد، مثیر الاحزان، ص۱۳.</ref>.
| |
| [[یزید بن مسعود]] [[بنی تمیم]]، [[بنی حنظله]] و [[بنی سعد]] را گرد آورد و چون حاضر شدند، گفت: ای [[بنی تمیم]]! جایگاه و [[حسب و نسب]] مرا در میان خود چگونه میدانید؟ گفتند: به به! تو به [[خدا]] [[سوگند]] ستون فقرات ما و سرآمد افتخاری و در میانه [[شرافت]] جای گرفتهای و در آن از همگان پیشتری. [[یزید]] گفت: من شما را بهر کاری گرد آوردهام و میخواهم درباره آن با شما [[مشاوره]] کنم و برای انجام دادنش از شما [[یاری]] بجویم. آنان گفتند: ما به خدا سوگند با تو [[خیرخواهی]] خواهیم کرد و تو را در جریان آنچه که [[صلاح]] بدانیم قرار خواهیم داد، بگو تا بشنویم. یزید گفت: [[معاویه]] مرد، به خدا سوگند از مردن او ما را غمی نیست. هان! بدانید که باب [[ستم]] شکسته شد و پایههای [[ظلم]] [[متزلزل]] گردید. معاویه بیعتی را منعقد کرد که به [[گمان]] خود آن را [[استوار]] ساخت، لیک هیهات که به آنچه بخواهد، برسد. به خدا سوگند که او کوشید، لیک ناکام ماند و [[رایزنی]] کرد، لیک [[شکست]] خورد. یزید که شراب مینوشد و سرکرده [[نابکاران]] است، ادعای [[خلافت]] بر [[مسلمانان]] را دارد و بدون رضایتشان بر آنان [[حکومت]] میکند، با اینکه [[کوتهفکر]] و بیدانش است و از [[حق]] به اندازه جای پای خویش را نمیشناسد. به خدای سوگندی محکم و استوار یاد میکنم که [[جهاد]] با یزید در راه [[دین]]، [[برتر]] و با فضیلتتر از [[جهاد با مشرکان]] است.
| |
| | |
| این [[حسین بن علی]]، پسر [[دخت رسول خدا]]{{صل}} است که شرافتی ریشهدار، رایی صحیح، فضلی [[وصف]] ناشدنی و دانشی بیپایان دارد و از بهر سابقه، سن، دیرینگی [[اسلام]] و خویشاوندیاش با [[رسول الله]] به کار خلافت شایستهتر از اوست. او با کمسالان [[مهربان]] و با بزرگسالان [[دلسوز]] است و چه بزرگوار [[سرپرستی]] است برای زیردستان و چه [[پیشوایی]] برای [[مردمان]] که [[خداوند]] به وسیله او [[حجت]] را بر [[مردم]] تمام کرده، [[اندرز]] را به همگان رسانده و [[ابلاغ]] کرده است. پس، از [[نور]] [[حق چشم]] مپوشید و در گودال [[باطل]] گام منهید. [[صخربن قیس]] در [[روز]] [[جمل]] بدنامتان کرد، اینک با حرکت به سوی فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} و [[یاری رساندن]] به او، این بدنامی را از خود بشویید. به [[خدا]] [[سوگند]] هرکس از شما که از پاری او کوتاهی کند، [[خدای تعالی]] [[خواری]] و [[ذلت]] را در فرزندانش و قلت و کمی را در [[عشیره]] او قرار خواهد داد.
| |
| اینک من [[جامه]] [[جنگ]] پوشیده، [[زره]] [[کارزار]] بر تن کردهام. هر کس کشته نشود، خواهد مرد و هر که از جنگ بگریزد از دست [[مرگ]] گریزی نخواهد داشت. پس، خدایتان [[رحمت]] کند! پاسخی [[نیکو]] به من بدهید.
| |
| [[بنی حنظله]] گفتند: ای [[ابوخالد]]! ما تیر کمان تو هستیم و شهسواران عشیرهات. اگر با ما [[تیراندازی]]، به [[هدف]] زنی و اگر به وسیله ما بجنگی، [[پیروزی]] یابی. به خدا سوگند به هر نشیبی که فرو روی، ما نیز فرو [[رویم]] و هر مشقتی که ببینی، ما نیز خواهیم دید. اگر بخواهی با شمشیرهایمان تو را [[یاری]] و با دستهایمان از تو نگهداری میکنیم.
| |
| | |
| [[بنی عامربن تمیم]] گفتند: ای اباخالد! ما پسران [[پدر]] تو و همپیمان تو هستیم. اگر تو خشمگیری ما نیز [[خشم]] میگیریم و اگر تو حرکت کنی ما نیز حرکت میکنیم. [[فرمان]] فرمان توست پس هرگاه خواستی ما را فرا بخوان.
| |
| [[بنی سعد بن زید]] گفتند: ای ابوخالد! ما [[مخالفت]] با تو و [[سرپیچی]] از نظر تو را از همه چیز بیشتر [[دشمن]] میداریم. صخر بن قیس در روز [[جنگ جمل]] ما را فرمان داد جنگ را ترک گوییم. ما فرمان او را پسندیدیم لیک عزتمان در میان ما بر جای مانده است. اینک ما را مهلت ده که بازگردیم و [[مشورت]] کنیم و نظر خویش را به تو بگوییم.
| |
| [[یزید بن مسعود]] گفت: اگر او را یاری نکنید، [[دعا]] میکنم که [[پروردگار]] هرگز [[شمشیر]] را از بالای سر شما برندارد و همیشه شمشیرتان در میانتان در کار باشد.
| |
| | |
| سپس به [[امام حسین]]{{ع}} نوشت: «اما بعد؛ [[نامه]] تو به دستم رسید. دانستم که مرا به چه فرا میخوانی و فرایم میخوانی که از [[اطاعت]] تو بهرهمند گردم و به بهرهام از [[یاری]] تو دست یابم. [[خداوند]] هیچگاه [[زمین]] را از کسی که بر آن به نیکویی عمل کند و راه [[نجات]] را نشان دهد، خالی نمیگذارد. شما [[حجتهای خداوند]] بر آفریدگانش و [[امانت]] او بر روی زمین هستید. شاخهای از درخت زیتون [[احمدی]] هستید، او [[[رسول خدا]]{{صل}}] تنه آن درخت است و شما شاخهاش؛ پس با همایونترین فال [[نیک]] بیا که [[بنیتمیم]] را رام و [[فرمانبردار]] تو کردهام و آنان را در [[پیروی]] از تو از شتران تشنهای که به آبشخور خویش میروند، شتابانتر نمودهام. [[بنی سعد]] را [[مطیع]] تو ساختهام و چرکهای [[دل]] آنان را با آب ابرهای بارانی آن هنگام که برق میزنند، شستهام».
| |
| حسین{{ع}} چون نامه [[یزید بن مسعود]] را خواند، فرمود: «[[خدا]] تو را از [[ترس]] در [[امان]] دارد و [[عزت]] ببخشد و [[روز]] [[تشنگی]] بزرگ سیرابت سازد».
| |
| هنگامی که یزید بن مسعود آماده رفتن میشد، خبر [[شهادت امام حسین]]{{ع}} به او رسید. او از اینکه [[سعادت]] [[شهادت]] را از دست داده است، [[آه]] و ناله بسیار کرد و بسی [[افسوس]] خورد.
| |
| | |
| [[ماریه]]، [[دختر سعد]] یا [[منقذ]]، از [[شیعیان]] [[مخلص]] بود و خانهاش محل گردهمایی شیعیان و سخن از [[فضایل اهل بیت]]{{عم}} به شمار میآمد. [[یزید بن نبیط]] که از [[قبیله عبدالقیس]] بود و ده پسر داشت، به پسرانش گفت: کدامتان با من میآیید؟ دو نفر از پسرانش به نامهای عبدالله و عبیدالله آماده شدند. [[یاران]] یزید بن نبیط که در [[خانه]] آن [[زن]] بودند، او را گفتند: از یاران [[ابن زیاد]] بر تو هراسناکیم. گفت: وقتی مرکب من در دشت به راه افتد، هر که خواهد از پی من برآید<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۱۹۸.</ref>. [[عامر]]، [[غلام]] آزادشدهاش، [[سیف بن مالک]] و [[ادهم]] بن [[امیه]] نیز با [[یزید بن نبیط]] همراه شدند. آنان در [[مکه]] به حسین{{ع}} رسیدند و به کاروان او ملحق شدند تا اینکه به [[کربلا]] رسید و به همراه [[امام]] کشته شدند.
| |
| | |
| حسین{{ع}} شبی که فردای آن از مکه خارج شد، در میان [[مسلمانان]] [[سخنرانی]] کرد و فرمود:
| |
| «گردنبند [[مرگ]] برای [[فرزندان آدم]]، چونان گردنبند بر گردن دختر [[جوان]] است [یعنی [[مرگ انسان]] حتمی است]. [[اشتیاق]] فراوان به [[دیدار]] گذشتگانم دارم، مانند اشتیاق [[یعقوب]] به یوسف. برایم قتلگاهی [[انتخاب]] شده است که آن را خواهیم دید و گویا به بندهایم مینگرم که درندگان بیابانها آنها را میان [[نواویس]] و کربلا از هم جدا میکنند و شکمهای خویش را از آن میکنند. هیچ گزیر از روزی (سرنوشتی) که نوشته شده است، نیست.
| |
| [[خشنودی خدا]]، [[خشنودی]] ما [[خاندان]] است. بر بلاهایش [[صبر]] میکنیم و [[خدا]] [[پاداش]] [[صابران]] را به ما میدهد. پارههای تن من [[پیامبر]] از او جدا نیستند، بلکه آنان در [[بهشت]] برین، جمع خواهند شد و چشم پیامبر{{صل}} به آنان روشن خواهد گردید و [[وعده]] پیامبر{{صل}} درباره آنان عملی خواهد گشت.
| |
| هر که جانش را در راه ما میبخشد و خود را برای [[ملاقات]] با خدا آماده کرده، با ما [[سفر]] کند. من فردا، به خواست خدا، حرکت میکنم»<ref>ابن طاووس، علی، اللهوف، ص۳۳؛ ابن نما حلی، محمد، مثیر الاحزان، ص۲۰؛ مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل، ص۱۷۳.</ref>.
| |
| [[امام حسین]]{{ع}} در این [[خطبه]] از [[شهادت]] خویش خبر میدهد و از مسلمانان [[یاری]] میخواهد و جانشان را [[طلب]] میکند و از آنان که میخواهند با او بیرون روند، درخواست میکند که خود را برای دیدار با خدا آماده سازند. امام به مسلمانان [[اعلان]] میکند که فردا سوی [[عراق]] خواهد رفت و هر که میخواهد به او ملحق شود، از امشب خود را آماده گرداند.
| |
| | |
| این [[دعوت]] در نوع خویش در [[تاریخ]] مردان [[انقلاب]] و [[قیام]]، شگفت است؛ زیرا حسین{{ع}} به [[مردم]] وعده [[پادشاهی]] و [[قدرت]] نمیدهد بلکه به سوی مرگ دعوتشان میکند.
| |
| این دعوت با این خصوصیت، [[قیام حسینی]]{{ع}} را در [[تاریخ]] از دیگر [[قیامها]] و [[جنبشها]] متمایز میسازد.
| |
| حسین{{ع}} از [[مردم]] میخواهد که جانشان را در راه او [[فدا]] کنند و خود را از بند [[دنیا]] رها سازند و برای [[دیدار]] با [[خدا]] آماده کنند.
| |
| حسین{{ع}} میداند که چه میگوید. اگر مردم، آن [[روز]] از بهر دنیا و [[مال]] و [[قدرت]] به همراه حسین{{ع}} بیرون میآمدند و نه از بهر خدا، بیگمان این [[جنبش]] را وامینهادند و [[ارزش]] و تأثیر ژرف و جاودان آن در تاریخ را از آن سلب میکردند.
| |
| حسین{{ع}} با این روش از همان بدو خروجش [[اعلان]] میدارد آنانی را که برآناند در پی مال، قدرت و دنیا به او بپیوندند، نمیپذیرد.
| |
| این [[خطبه]] در [[صراحت]] و مضامین و نوع دعوتش شگفت است و [[یاریخواهی]]، مرگطلبی، [[ترغیب]] به [[آخرت]] و [[چشمپوشی]] از دنیا و [[دعوت]] و عدم پذیرش را در گرفته است.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۱۸.</ref>.
| |
| | |
| ===در [[حاجر]]===
| |
| هنگامی که [[امام حسین]]{{ع}} به حاجر<ref>حاجر: کنارههای وادی که آب را نگاه میدارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۲۱۴.</ref> در بطن الرمه<ref>بطن الرمة: سرزمینی معروف واقع در عالیه نجد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۱، ص۴۴. نیز گفتهاند: منزلی برای بصریان آن هنگام که سوی مدینه میروند و در آن است که کوفیان و بصریان گرد میآیند. صفی الدین بغدادی، عبدالمؤمن، مراصد الاطلاع، ج۲، ص۶۳۴.</ref> رسید، پاسخ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] را به [[کوفیان]] نوشت و آن را با [[قیس بن مسهر صیداوی]] فرستاد<ref>در روضة الواعظین علی بن محمد فتال نیشابوری، ص۱۵۲ گوید: به قولی، با عبدالله بن یقطر فرستاد. احتمال دارد آن حضرت دو نامه فرستاده، یکی را توسط عبدالله بن یقطر و دیگری را به وسیله قیس بن مسهر. در الاصابة، ج۳، ص۴۹۲ پس از ذکر شب قیس، گوید: زمانی که حسین در طف کشته شد، او همراه حسین بود. در حالی که این اشتباه است؛ زیرا وی به امر ابن زیاد در کوفه کشته شد.</ref>. در این نامه آمده بود: «اما بعد؛ [[نامه]] [[مسلم بن عقیل]] به من رسید که از فراهم آمدن شما برای [[یاری]] ما و گرفتن حقمان خبر میداد. از [[خدا]] خواستم که با ما [[نیکی]] کند و شما را بر این کار، [[پاداش]] بزرگ دهد. از [[مکه]] در [[روز]] سهشنبه، هشت روز از [[ذیحجه]] گذشته به سوی شما رهسپار شدم، پس هنگامی که پیک من نزد شما رسید، در کار خویش [[شتاب]] مکنید که من همین روزها نزد شما خواهم آمد».
| |
| | |
| هنگامی که قیس به [[قادسیه]] رسید، [[حصین بن نمیر تمیمی]] - که [[رئیس]] پاسبانان [[ابن زیاد]] بود و ابن زیاد او را [[فرمان]] داده بود تا کار سواره [[نظام]] را از قادسیه تا خفان<ref>خفان: جایی نزدیک کوفه که حاجیان گاه از راه آن به حج میروند؛ حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۲، ص۳۷۹. قُطقطانه: جایی نزدیک کوفه از سمت بیابان طف که بیست و چند میل از رهیمه فاصله دارد. حموی، یاقوت، معجم البلدان، ج۴، ص۳۷۴.</ref> و از آن تا قطقطانه سر و سامان دهد- او را دستگیر کرد و خواست تا او را بگردد، لیک قیس نامه را بیرون آورد و پاره کرد.
| |
| هنگامی که قیس را نزد ابن زیاد آوردند، ابن زیاد گفت: چرا نامه را پاره کردی؟ قیس گفت: برای اینکه تو از آن خبردار نشوی. و چون ابن زیاد به قیس [[اصرار]] کرد که از مفاد نامه با خبرش سازد، قیس نپذیرفت، ابن زیاد گفت: اگر از نامه خبرم نمیدهی، پس بر [[منبر]] شو و حسین، پدرش و برادرش را [[لعنت]] کن وگرنه تو را پاره پاره میسازم.
| |
| قیس بر منبر شد و خدای را [[حمد]] و ثنا گفت و بر [[پیامبر]] و [[خاندان]] او [[درود]] فرستاد و برای [[امیرمؤمنان]]، حسن و حسین{{عم}} از [[خداوند]] بسیار رحمتطلبید و [[عبیدالله بن زیاد]]، پدرش و [[امویان]] را لعنت کرد، آنگاه گفت: ای [[مردم]]! من فرستاده حسین به سوی شما هستم، او را در فلان محل پشت سر نهادم، پس او را [[اجابت]] کنید.
| |
| | |
| [[ابن زیاد]] [[فرمان]] داد او را از بالای قصر پایین اندازند که استخوانهایش [[شکست]] و [[جان]] سپرد<ref>طبری، محمد، تاریخ طبری، ج۶، ص۳۲۴؛ ابن کثیر دمشقی، اسماعیل، البدایة و النهایة، ج۸، ص۱۶۸؛ فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۵۲؛ طبرسی، فضل، اعلام الوری، ص۱۳۶.</ref>.
| |
| گفتهاند عبیدالله فرمان داد تا او را دست بسته به پایین اندازند، پس او را از بالای قصر به پایین انداختند<ref>مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۲.</ref>. قیس هنوز رمقی داشت؛ از این رو، [[عبدالملک بن عمیر]] به سوی او رفت و سرش را [[برید]] و چون بر این کار او خرده گرفتند، گفت: میخواستم راحتش کنم<ref>فتال نیشابوری، محمد، روضة الواعظین، ص۱۷۷؛ مفید، محمد، الارشاد، ج۲، ص۷۱؛ ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۱۵۱.</ref>.<ref>[[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|بر آستان عاشورا]]، ج۱، ص ۴۲۴.</ref>.
| |
| | |
| == منابع ==
| |
| {{منابع}}
| |
| # [[پرونده:IM010327.jpg|22px]] [[محمد مهدی آصفی|آصفی، محمد مهدی]]، [[بر آستان عاشورا ج۱ (کتاب)|'''بر آستان عاشورا ج۱''']]
| |
| {{پایان منابع}}
| |
| | |
| == پانویس ==
| |
| {{پانویس}}
| |
| | |
| [[رده:امام حسین]]
| |
| [[رده:مدخل]]
| |