سریه غالب در الکدید: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}})) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
(۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | {{امامت}} | ||
<div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخههای بحث '''[[سریه]]''' است. | |||
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> | ||
غالب | == مقدمه == | ||
غالب بن عبدالله کلبی از [[یاران شایسته رسول خدا]] {{صل}} بود که [[پیامبر]] {{صل}} او را برای کارهای بزرگ [[انتخاب]] میکرد؛ از جمله پیامبر {{صل}} به او [[مأموریت]] داد تا بر [[قبیله]] بنیملوِّح [[حمله]] برده و قبیله را [[غارت]] کند. و چون آنها به قدید رسیدند به [[حارث بن مالک]] که یکی از افراد همین قبیله بود، برخوردند. غالب او را گرفت و در بند کرد تا مبادا قبیله بنی ملؤح را [[آگاه]] سازد. حارث گفت که من برای [[مسلمان]] شدن از قبیله بیرون آمدهام و جز [[ملاقات]] پیامبر {{صل}} هدفی ندارم. غالب به او گفت: "اگر مسلمان شدهای یک شب در بند بودن برای تو زیانی ندارد و اگر مطلب، طور دیگری است ما راهی جز این نداریم که با این وسیله خود را از گزند تو محظوظ داریم". سپس او را به یکی از افراد [[لشکر]] سپرد و به او [[دستور]] داد که اگر او از [[فرمان]] تو [[سرپیچی]] کرد، گردن او را بزن. افراد تحت [[فرماندهی]] غالب به نزدیک محل قبیله "کدید" رسید و غالب، [[جندب]] بن مکیش را برای بازرسی محل پیش فرستاد تا وضع قبیله را از نزدیک دیده و محل نگهداری شتران و گوسفندانشان را یاد بگیرد. او خود را به بالای تپهای که افراد قبیله پایین آن بودند، رسانید و افرادی را دید که از پای این تپه آب میبردند، در حالی که هوا تاریک شده بود، مردی از خیمهاش بیرون آمد و متوجه شد که بالای [[کوه]] چیزی هست، به همسرش گفت: شاید سگها پوست یا مشکی را بالای تپه برده باشند. [[زن]] [[منزل]] را بازرسی کرد و گفت: "نه از وسایل ما چیزی گم نشده است". مرد گفت: "پس تیر و کمان مرا بیاور". [[مرد]] [[مسلمان]] که در بالای تپه بود اندیشید که اگر بخواهد کوچکترین حرکتی بکند، آن مرد مشکوک شده و به کنکاش خواهد پرداخت. و ایشان به [[هدف]] نمیرسند، لذا از جای خود حرکت نکرد، پس تیر اول که آن مرد پرتاب کرده بود، بر پهلویش نشست، و او آهسته تیر را بیرون کشید. تیر دوم بر بازویش نشست و او آن را نیز بیرون آورد و در کنار خود نهاد. سپس آن مرد به [[همسر]] خود گفت: "اگر موجود جانداری آنجا بود حرکت میکرد، زیرا تیرها [[خطا]] نکرد بنابراین فردا اول وقت برو و تیرها را بیاور تا از دست نرود". | |||
غالب میگوید: نیمههای شب که همه خوابیدند و سر و صداها کم شد یک مرتبه به آنها [[حمله]] کرده و چند نفر را کشتیم و تمام گوسفندانشان را یک جا به سوی [[مدینه]] راندیم. هنوز [[راه]] زیادی نپیموده بودیم که افراد زیادی در تعقیب ما حرکت کردند. همین که از دره قدید بالا آمدیم افراد [[قبیله]] به ما رسیدند ولی به خواست [[پروردگار]] بدون سابقه بارندگی سیل عظیمی در رود جاری شد که حتی یک نفر از ایشان نتوانستند از آن عبور کنند. آنها ما را که حیواناتشان را میبردیم، تماشا میکردند ولی نمیتوانستند کاری انجام دهند. بالاخره تمام حیوانات را سالم به نزد [[پیامبر]] {{صل}} آوردیم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۲۵۷-۲۵۸؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۰-۴۶۲.</ref>. | |||
==منابع== | == منابع == | ||
{{منابع}} | |||
* [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | * [[پرونده:1100356.jpg|22px]] [[شیرزاد ارازش|ارازش، شیرزاد]]، [[غالب بن عبدالله کلبی (مقاله)|مقاله «غالب بن عبدالله کلبی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶''']] | ||
{{پایان منابع}} | |||
==پانویس== | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:سریه]] | [[رده:سریه]] | ||
[[رده:سریه غالب در الکدید]] | [[رده:سریه غالب در الکدید]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۰:۳۰
مقدمه
غالب بن عبدالله کلبی از یاران شایسته رسول خدا (ص) بود که پیامبر (ص) او را برای کارهای بزرگ انتخاب میکرد؛ از جمله پیامبر (ص) به او مأموریت داد تا بر قبیله بنیملوِّح حمله برده و قبیله را غارت کند. و چون آنها به قدید رسیدند به حارث بن مالک که یکی از افراد همین قبیله بود، برخوردند. غالب او را گرفت و در بند کرد تا مبادا قبیله بنی ملؤح را آگاه سازد. حارث گفت که من برای مسلمان شدن از قبیله بیرون آمدهام و جز ملاقات پیامبر (ص) هدفی ندارم. غالب به او گفت: "اگر مسلمان شدهای یک شب در بند بودن برای تو زیانی ندارد و اگر مطلب، طور دیگری است ما راهی جز این نداریم که با این وسیله خود را از گزند تو محظوظ داریم". سپس او را به یکی از افراد لشکر سپرد و به او دستور داد که اگر او از فرمان تو سرپیچی کرد، گردن او را بزن. افراد تحت فرماندهی غالب به نزدیک محل قبیله "کدید" رسید و غالب، جندب بن مکیش را برای بازرسی محل پیش فرستاد تا وضع قبیله را از نزدیک دیده و محل نگهداری شتران و گوسفندانشان را یاد بگیرد. او خود را به بالای تپهای که افراد قبیله پایین آن بودند، رسانید و افرادی را دید که از پای این تپه آب میبردند، در حالی که هوا تاریک شده بود، مردی از خیمهاش بیرون آمد و متوجه شد که بالای کوه چیزی هست، به همسرش گفت: شاید سگها پوست یا مشکی را بالای تپه برده باشند. زن منزل را بازرسی کرد و گفت: "نه از وسایل ما چیزی گم نشده است". مرد گفت: "پس تیر و کمان مرا بیاور". مرد مسلمان که در بالای تپه بود اندیشید که اگر بخواهد کوچکترین حرکتی بکند، آن مرد مشکوک شده و به کنکاش خواهد پرداخت. و ایشان به هدف نمیرسند، لذا از جای خود حرکت نکرد، پس تیر اول که آن مرد پرتاب کرده بود، بر پهلویش نشست، و او آهسته تیر را بیرون کشید. تیر دوم بر بازویش نشست و او آن را نیز بیرون آورد و در کنار خود نهاد. سپس آن مرد به همسر خود گفت: "اگر موجود جانداری آنجا بود حرکت میکرد، زیرا تیرها خطا نکرد بنابراین فردا اول وقت برو و تیرها را بیاور تا از دست نرود".
غالب میگوید: نیمههای شب که همه خوابیدند و سر و صداها کم شد یک مرتبه به آنها حمله کرده و چند نفر را کشتیم و تمام گوسفندانشان را یک جا به سوی مدینه راندیم. هنوز راه زیادی نپیموده بودیم که افراد زیادی در تعقیب ما حرکت کردند. همین که از دره قدید بالا آمدیم افراد قبیله به ما رسیدند ولی به خواست پروردگار بدون سابقه بارندگی سیل عظیمی در رود جاری شد که حتی یک نفر از ایشان نتوانستند از آن عبور کنند. آنها ما را که حیواناتشان را میبردیم، تماشا میکردند ولی نمیتوانستند کاری انجام دهند. بالاخره تمام حیوانات را سالم به نزد پیامبر (ص) آوردیم[۱].
منابع
پانویس
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۲۵۷-۲۵۸؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۴۶۰-۴۶۲.