نامۀ ۷۱ نهج البلاغه: تفاوت میان نسخهها
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{پانویس2}} +{{پانویس}})) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
(۱۱ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = نهج البلاغه | |||
| عنوان مدخل = | |||
| مداخل مرتبط = | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
{{ | == مقدمه == | ||
[[منذر بن جارود]] از [[قبیله]] بنی عبدالقیس بود که مردمانی [[شریف]] و محترم داشتند. جارود، پدر منذر، [[مسیحی]] بود که [[مسلمان]] شد و [[اسلامی]] پسندیده داشت. جارود روایاتی از [[پیامبر]] {{صل}} [[نقل]] کرده و دیگران از قول او آنها را [[نقل]] کردهاند. [[پیامبر]] {{صل}} جارود و افراد [[قبیله]] عبدالقیس را هنگامی که به حضورش آمدند، گرامی داشت و به [[انصار]] فرمود: "برای استقبال از برادرانتان که شبیهترین [[مردم]] به شمایند، برخیزید". | |||
[[قبیله]] عبدالقیس شش خصلت داشتند که [[دلیل]] [[برتری]] آنان بر [[اعراب]] بود، از جمله آنکه از لحاظ سیادت از همه خاندانهای [[عرب]] [[برتر]] بودند و شریفترین خانوادههای آن [[قبیله]]، جارود و فرزندانش بودند. شجاعترین مرد [[عرب]] هم از آن [[قبیله]] است. هرم بن حیان هم که [[یار]] و همنشین [[اویس قرنی]] بوده و به [[عبادت]] شهرت دارد نیز، از همین [[قبیله]] است. [[عبدالله]] بن سواد بن [[همام]] بهعنوان بخشندهترین [[اعراب]] نیز از همین [[قبیله]] است. در مورد سخاوتمندی [[عبدالله]] بن سواد گفتهاند که همراه چهار هزار تن برای [[جهاد]] به [[ناحیه]] [[سند]] رفت و آن را گشود و در تمام مدت رفت و برگشت، [[خوراک]] تمام [[لشکر]] را به هزینه خود پرداخت. مصقلة بن رقبة، خطیب نامدار [[اعراب]] بادیهنشین نیز از همین [[قبیله]] است. راهنمای مشهور [[عرب]] در دوره [[جاهلی]] و کسی که از همگان سریعتر میدوید و به بیابانهای دورافتاده میرفت و معروف به [[شناخت]] [[ستارگان]] و پیدا کردن راه در شب بود، یعنی دعیمص الرمل هم از این [[قبیله]] است. | |||
اینها همه دلیلی بر آن بود که [[امام]] {{ع}} به [[منذر بن جارود عبدی]]، که البته در [[جنگ جمل]] در رکاب [[امام]] حضور داشت، [[اعتماد]] کرد و او را به [[امارت]] [[فارس]] فرستاد. اما او از پس این [[آزمایش الهی]] سربلند بیرون نیامد و دستخوش دنیازدگی و سرمستی [[قدرت]] شد و در امر [[بیت المال]] [[خیانت]] ورزید. [[امام]] {{ع}} به او مینویسد، اگر گزارش رسیده درست باشد و تو خویشانت را از [[بیت المال]] به [[مال]] و منال رساندهباشی، دینت را تباه کردهای و شترت یا بند کفشت بر تو [[برتری]] دارد. [[امام]] {{ع}} او را بهسوی خود فراخواند و سی هزار درهم برعهده او قرار داد و او را به زندان انداخت. سپس با ضمانت [[صعصعة بن صوحان]] و اظهار [[ندامت]]، او را آزاد کرد. این [[نامه]] بنا بر قرائن باید در سال ۳۷ ق صادر شده باشد. | |||
افزون [[سیدرضی]]، [[بلاذری]] در [[انساب الاشراف]] و [[ابن واضح یعقوبی]] در التاریخ این [[نامه]] را [[روایت]] کردهاند. | |||
== | == فرازی از نامه == | ||
اما بعد، [[پارسایی]] پدرت مرا درباره تو فریفت و [[گمان]] کردم پیرو پدرت هستی و به راه او میروی اما آنچه درباره تو به من خبر دادهاند، این است که از فرمانبرداری هوایت دست برنمیداری و ذخیرتی برای آخرتت نمیگذاری. دنیای خود را آبادان میکنی و با ویران کردن آخرتت و به خویشاوندانت میپیوندی به قیمت بریدن از دینت. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد شتر خویش و تبار و بند پایافزارت از تو بهتر است و آن که چون تو باشد درخور آن نیست که پاسداری مرزی را تواند، یا کاری را به انجام رساند، یا رتبت او را برافرازند، یا در امانتی شریکش سازند. چون این [[نامه]] به تو رسد، نزد من بیا<ref>[[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|دانشنامه نهج البلاغه ج۲]]، ص ۸۱۲.</ref>. | |||
== | == منابع == | ||
{{ | {{منابع}} | ||
# [[پرونده:13681049.jpg|22px]] [[سید حسین دینپرور|دینپرور، سید حسین]]، [[دانشنامه نهج البلاغه ج۲ (کتاب)|'''دانشنامه نهج البلاغه ج۲''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده: | [[رده:نامههای نهج البلاغه]] | ||
نسخهٔ کنونی تا ۱۳ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۰۸:۱۶
مقدمه
منذر بن جارود از قبیله بنی عبدالقیس بود که مردمانی شریف و محترم داشتند. جارود، پدر منذر، مسیحی بود که مسلمان شد و اسلامی پسندیده داشت. جارود روایاتی از پیامبر (ص) نقل کرده و دیگران از قول او آنها را نقل کردهاند. پیامبر (ص) جارود و افراد قبیله عبدالقیس را هنگامی که به حضورش آمدند، گرامی داشت و به انصار فرمود: "برای استقبال از برادرانتان که شبیهترین مردم به شمایند، برخیزید".
قبیله عبدالقیس شش خصلت داشتند که دلیل برتری آنان بر اعراب بود، از جمله آنکه از لحاظ سیادت از همه خاندانهای عرب برتر بودند و شریفترین خانوادههای آن قبیله، جارود و فرزندانش بودند. شجاعترین مرد عرب هم از آن قبیله است. هرم بن حیان هم که یار و همنشین اویس قرنی بوده و به عبادت شهرت دارد نیز، از همین قبیله است. عبدالله بن سواد بن همام بهعنوان بخشندهترین اعراب نیز از همین قبیله است. در مورد سخاوتمندی عبدالله بن سواد گفتهاند که همراه چهار هزار تن برای جهاد به ناحیه سند رفت و آن را گشود و در تمام مدت رفت و برگشت، خوراک تمام لشکر را به هزینه خود پرداخت. مصقلة بن رقبة، خطیب نامدار اعراب بادیهنشین نیز از همین قبیله است. راهنمای مشهور عرب در دوره جاهلی و کسی که از همگان سریعتر میدوید و به بیابانهای دورافتاده میرفت و معروف به شناخت ستارگان و پیدا کردن راه در شب بود، یعنی دعیمص الرمل هم از این قبیله است.
اینها همه دلیلی بر آن بود که امام (ع) به منذر بن جارود عبدی، که البته در جنگ جمل در رکاب امام حضور داشت، اعتماد کرد و او را به امارت فارس فرستاد. اما او از پس این آزمایش الهی سربلند بیرون نیامد و دستخوش دنیازدگی و سرمستی قدرت شد و در امر بیت المال خیانت ورزید. امام (ع) به او مینویسد، اگر گزارش رسیده درست باشد و تو خویشانت را از بیت المال به مال و منال رساندهباشی، دینت را تباه کردهای و شترت یا بند کفشت بر تو برتری دارد. امام (ع) او را بهسوی خود فراخواند و سی هزار درهم برعهده او قرار داد و او را به زندان انداخت. سپس با ضمانت صعصعة بن صوحان و اظهار ندامت، او را آزاد کرد. این نامه بنا بر قرائن باید در سال ۳۷ ق صادر شده باشد.
افزون سیدرضی، بلاذری در انساب الاشراف و ابن واضح یعقوبی در التاریخ این نامه را روایت کردهاند.
فرازی از نامه
اما بعد، پارسایی پدرت مرا درباره تو فریفت و گمان کردم پیرو پدرت هستی و به راه او میروی اما آنچه درباره تو به من خبر دادهاند، این است که از فرمانبرداری هوایت دست برنمیداری و ذخیرتی برای آخرتت نمیگذاری. دنیای خود را آبادان میکنی و با ویران کردن آخرتت و به خویشاوندانت میپیوندی به قیمت بریدن از دینت. اگر آنچه از تو به من رسیده درست باشد شتر خویش و تبار و بند پایافزارت از تو بهتر است و آن که چون تو باشد درخور آن نیست که پاسداری مرزی را تواند، یا کاری را به انجام رساند، یا رتبت او را برافرازند، یا در امانتی شریکش سازند. چون این نامه به تو رسد، نزد من بیا[۱].
منابع
پانویس
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۲، ص ۸۱۲.