ابونواس: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۳ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۴ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[ابونواس در تاریخ اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ابونواس در تراجم و رجال]] - [[ابونواس در تاریخ اسلامی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
از [[شاعران]] بزرگ عرب‌زبان [[عصر امام رضا]]{{ع}} و از مدیحه‌سرایان آن [[حضرت]]. نام کامل وی [[حسن بن هانی بن عبدالاول بن صباح]] و به نقل [[خطیب بغدادی]] [[صباح بن عبدالاول]] است<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۴۹؛ وفیات الأعیان، ج۲، ص۹۵.</ref>. خطیب بغدادی به نقل از [[عبدالله بن ابی‌سعد وراق]]، آبا و اجداد وی را تا [[حضرت نوح]]{{ع}} مشخص کرده است<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۴۹.</ref>. درباره [[پدر]] وی و اینکه در کجا متولد شده و به چه کاری مشغول بوده است، در میان منابع [[اختلاف]] نظر وجود دارد. برخی از منابع، وی را متولد [[شام]] و از [[سپاهیان]] [[مروان بن محمد]]، آخرین [[خلیفه]] [[بنی‌امیه]]، می‌دانند. به بیان این منابع، هانی در ایام [[خلافت]] [[مروان]] برای نگهداری از اسب‌ها و [[چارپایان]] [[سپاه]] وی وارد [[اهواز]] شد و پس از مدتی در آنجا با زنی به نام گل‌بانو یا گلبان (جلبان) آشنا شد و با او [[ازدواج]] کرد<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۳۲۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۶۴.</ref>. برخی نیز او را اصالتاً از اهالی پارس دانسته<ref>أخبار أبی‌نواس، ابوهفان، ص۱۰۸؛ تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۱.</ref> و [[شغل]] وی را بافندگی گفته‌اند<ref>مختار الأغانی، ج۳، ص۸.</ref>. [[مادر]] وی نیز، چنان که اشاره شد، از اهالی اهواز و ناحیه نهر تیری از نواحی این [[شهر]] بوده است و در آنجا با [[هانی بن عبدالاول]] ازدواج می‌کند<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۷.</ref>. برخی محققان معتقدند که به رغم برخی [[تردیدها]]، می‌توان وی را از [[نژادی]] [[ایرانی]] و زاده [[موالی]] دانست<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۳.</ref>. این مدعا را می‌توان با مراجعه به اجداد ابونواس [[تأیید]] کرد. منابع جد وی “صباح” را از موالی [[حاکم]] [[خراسان]] در [[زمان]] [[ابن عبدالعزیز]]، [[جراح بن عبدالله حکمی]]، از [[قبیله]] [[حکم بن سعد]] دانسته‌اند<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۵۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۱۱.</ref>. اینکه ابونواس را “حَکمی” خوانده‌اند به [[جهت]] این انتساب است. در [[نسب]] نامه‌ای که خطیب بغدادی ذکر کرده، نسب وی به [[یعرب بن قحطان بن عامر]] می‌رسد که نیای بزرگ عرب‌های [[قحطانی]] به شمار می‌آید<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۴۹.</ref>. خود ابونواس نیز در اشعارش به این نسبتش اشاره کرده و به آن [[فخر]] نموده و به هجو [[عدنانیان]] پرداخته است<ref>دیوان أبی‌نواس، ج۱، ص۲۰- ۲۱؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸.</ref>. اغلب منابع بر این مطلب [[اتفاق نظر]] دارند که محل [[تولد]] ابونواس [[اهواز]] و یا یکی از نواحی آن در جایی به نام “راهبان” بوده است<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۷؛ المجموع اللفیف، ص۵۵؛ تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۴۹.</ref>. ابن‌خلکان به نقل از کتاب الورقة [[محمد بن داود بن جراح]]، محل تولد ابونواس را در [[بصره]] می‌داند<ref>وفیات الأعیان، ج۲، ص۹۵.</ref>. البته در نسخه‌های مطبوع این اثر چنین مطلبی دیده نمی‌شود و حتی در صورت وجود چنین مطلبی، با توجه به اتفاق نظری که در باب تولد وی در اهواز وجود دارد، نمی‌توان به قول ابن‌خلکان و منبع وی اعتنا نمود. درباره سال تولد و نیز سال [[وفات]] وی ابونواس [[اختلاف]] نظر عجیبی وجود دارد. آنچه در منابع درباره سال تولد وی آمده اختلافی ۲۳ ساله را نشان می‌دهد، به این شرح که برخی گزارش‌ها حاکی از تولد وی در [[سال ۱۳۶ق]] است<ref>المجموع اللفیف، ص۵۵؛ أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۲.</ref> و برخی از گزارش‌ها [[سال ۱۴۹ق]] را برای سال تولد وی مشخص کرده‌اند<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۲.</ref>. در این فاصله نیز سال‌های ۱۳۹ق<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۷.</ref>، ۱۴۰ق<ref>أخبار أبی‌نواس، ابوهفان، ص۱۰۹.</ref>، ۱۴۵ق<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۲.</ref> و ۱۴۸ق<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۲.</ref> به عنوان سال تولد وی بیان شده‌اند. با توجه به اینکه بیشتر منابع نزدیک به وی سال تولدش را ۱۳۹ق یا ۱۴۰ق دانسته‌اند، به نظر می‌رسد که این دو بیش از همه به سال تولد وی نزدیک‌اند. درباره [[کنیه]] وی یعنی “ابونواس” نیز دیدگاه‌های متعددی وجود دارد. ابن‌منظور بر آن است که وی در ابتدا کنیه‌اش [[ابوعلی]] بوده است و خود را از [[نوادگان]] [[عبیدالله بن زیاد]] می‌دانسته و چون مطلع شده که وی [[فرزندی]] نداشته، خود را از [[خویشان]] [[فرزدق]] و از [[قبیله]] وی دانسته و مانند وی [[کنیه]] [[ابوفراس]] را بر خود نهاده است، اما پس از مدتی از این نسبت نیز کناره گرفته و خود را به دو قبیله “حاء” و “حکم” از [[قبایل]] [[یمنی]] منتسب داشته و کنیه ابونواس را که کنیه شاهان [[یمن]] بود، برای خود [[برگزیده]] است<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۰. </ref>. البته کنیه ابونواس از حیث لغوی به معنای کسی است که کاکلی آویخته دارد<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۳.</ref> و گفته‌اند که وی موهایی سیاه و مجعد داشته که از اطراف صورت او آویزان بوده است<ref>الشعراء العرب، ج۱، ص۱۳۸.</ref>.
هنگامی‌که [[مأمون]]، [[امام رضا]] {{ع}} را [[ولی‌عهد]] خویش معرفی نمود، شعرای معروفی به نزد مأمون می‌آمدند و شعری در [[مدح]] [[حضرت امام رضا]] {{ع}} می‌سرودند و [[صله]] و هدایایی را دریافت می‌کردند. ابونواس که در زمره ماهرترین و چیره‌دست‌ترین شعرای دوران [[خلفای عباسی]] بود، حاضر به آمدن به نزد مأمون و [[سرودن شعر]] نشد. روزی مأمون [[ابو نواس]] را احضار کرد و از او پرسید: ای ابو نواس، تو خود [[منزلت]] پسر عمویم، [[علی بن موسی الرضا]] {{ع}} را نسبت به من می‌دانی و آن مقامی که اکنون او داراست را [[واقفی]]؛ پس چرا او را بدین [[مقام]] مدح نگفتی، با این که [[شاعری]] برگزیده هستی و بر دیگر [[شاعران]] [[سیادت]] داری؟! ابو نواس گفت:
{{عربی| قِيلَ لِي أَنْتَ أَوْحَدُ النَّاسِ طُرّاً / فِي فَنُونٍ مِنَ الْكَلَامِ النَّبِيهِ‏ *** لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلَامِ بَدِيعٌ / يُثْمِرُ الدُّرَّ فِي يَدَيْ مُجْتَنِيهِ‏ *** فَعَلَى مَا تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسَى / وَ الْخِصَالَ الَّتِي تَجَمَّعْنَ فِيهِ‏ *** قُلْتُ لَا أَهْتَدِي لِمَدْحِ إِمَامٍ / كَانَ جَبْرَئِيلُ خَادِماً لِأَبِيهِ‏}}
(به من گفته‌اند که تو از جمیع افراد [[مردم]] در فن [[سخنوری]] ممتازتری و نکته‌سنج‌تری و تو راست از سخن و [[کلام]] هر چه شگفت‌تر، و در خور تحسین‌تری و تعجب‌آورتر که برای شنونده آن چون دری است که به‌دست آورده است. پس با این وضعیت چرا مدح [[علی بن موسی]] را ترک کرده‌ای و از صفات ممتازی که در او جمع است چیزی نمی‌گویی. من در پاسخ به ایشان گفتم: [[قدر]] و توان ندارم و مرا راهی نیست که امامی که [[جبرئیل]] جد بزرگوارش را [[خادم]] بوده است را مدح گویم.)
مأمون با شنیدن این [[شعر]]، به [[أبو نواس]] احسنت گفت و به همان مقدار که به تمام شاعران صله داده بود به [[تنهایی]] به او بخشید و او را [[برتر]] از همه شاعران دانست<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۳۲۰.</ref>.


ابونواس چند سال ابتدای [[حیات]] خود را با [[پدر]] و [[مادر]] [[زندگی]] می‌کرده است و پس از اندکی در [[کودکی]] به [[جهت]] [[مرگ]] پدر، از [[خانواده]] دور می‌شود. وی دو ساله یا شش ساله بود که به همراه پدر و مادرش از [[اهواز]] به [[بصره]] [[مهاجرت]] کرد و تا حدود سی سالگی در آنجا زندگی کرد. زمانی که به سن درس خواندن رسید، پدرش او را نزد کسی فرستاد تا [[قرآن]] را به وی بیاموزد. اما پس از مدت کوتاهی پدر از [[دنیا]] رفت و او ناگزیر مجبور شد که نزد عطاری رود و در ازای مزد اندکی برای وی چوب عود بتراشد<ref>المجموع اللفیف، ص۵۵؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۷-۲۲۸؛ تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۴۹۳؛ وفیات الأعیان، ج۲، ص۹۵؛ تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۲.</ref>. در این باره که وی در [[زمان]] از دست دادن پدر چه [[سنی]] داشته، میان منابع [[اختلاف]] نظر وجود دارد. برخی وی را در این زمان دو ساله و برخی شش ساله و پاره‌ای ده ساله دانسته‌اند<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۷- ۲۲۸؛ أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۲-۱۳.</ref>. ابونواس از کودکی به [[شعر]] و [[ادب]] علاقه‌مند بود و از این رو برخی از اشعار شعرای [[عرب]] را به خاطر می‌سپرد و درباره آنها می‌اندیشید.
روزی امام رضا {{ع}} سوار بر استر بودند ابو نواس ایشان را [[شناخت]] و خود را به ایشان رساند، بر [[امام]] {{ع}}[[سلام]] کرد و گفت: «یا ابن [[رسول الله]] {{صل}}! برایتان شعری سروده‌ام، [[دوست]] داشتم آن را بشنوید. [[حضرت]] اجازه داد تا [[ابو نواس]] اشعارش را بخواند. امام {{ع}} چون اشعار ابو نواس را شنید، فرمودند: اشعاری بود که تاکنون کسی نیاورده بود. آنگاه به غلامشان فرمودند: آیا از مخارج ما چیزی با تو هست؟ [[غلام]] گفت: ۳۰۰ [[دینار]]. امام {{ع}} فرمودند: آن را به ابو نواس بده. سپس فرمودند: شاید آن را اندک شمارد؛ ای غلام! این استر را هم به او عطا کن»<ref>عیون اخبار الرضا {{ع}}، ج۲، ص۳۲۱؛ ابونواس را بعد از این که از دنیا رفت در خواب دیدند پرسیدند: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ جواب داد: مرا بخشید و آمرزید و از من در گذشت و آن به سبب دو بیتی بود که پیش از مرگم سروده بودم: {{عربی| مَنْ أَنَا عِنْدَ اللَّهِ حَتَّى إِذَا / أَذْنَبْتُ لَا يَغْفِرُ لِي ذَنْبِي‏ *** الْعَفْوُ يُرْجَى مِنْ بَنِي آدَمَ / فَكَيْفَ لَا أَرْجُوهُ مِنْ رَبِّي‏}} مگر من در پیشگاه خداوند کیستم که اگر گناهی ورزیدم، گناهم را نبخشاید؟ عفو و بخشش، چیزی است که از فرزندان آدم امید می‌رود، پس چگونه من آن را از پروردگار خود امید و آرزو نداشته باشم. (کشکول شیخ بهایی)</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۵۵.</ref>


درباره استادان سال‌های نخست تحصیل ابونواس اطلاع چندانی در دست نیست. تنها کسی که در این دوران [[نوجوانی]] وی تأثیر بسزایی گذاشته، شاعر عشرت‌طلب و [[خوشگذرانی]] به نام [[والبة بن حباب اسدی]] است که با وی در [[بصره]] و یا [[اهواز]] آشنا شد و مدتی نیز با وی در [[کوفه]] به سر برد<ref>الاغانی، ج۱۸، ص۳۲۸؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸؛ المجموع اللفیف، ص۵۵؛ الظرف و الظرفاء، ص۲۴؛ وفیات الأعیان، ج۲، ص۹۵- ۹۶.</ref>. چنان که از گزارش افطسی و ابن‌خلکان به دست می‌آید، ابونواس والبه را از طریق اشعارش پیش از آشنایی و [[همراهی]] می‌شناخته است و بسیار مایل بوده که [[همنشین]] او گردد و بدین [[جهت]] قصد رفتن به کوفه را داشته است<ref>المجموع اللفیف، ص۵۵؛ وفیات الأعیان، ج۲، ص۹۶.</ref>. همراهی با والبه هر چند [[شاعری]] را در ابونواس قوت بخشید و ظرایف بسیاری را در این فن به وی آموخت، اما تأثیرات منفی متعددی از جمله [[راحت‌طلبی]] و عشرت‌جویی را در وی باقی گذاشت و موجب شد که وی تا مدت‌ها بر این طبع باقی بماند. والبه بر این [[باور]] بود که ابونواس [[استعداد]] و تخیل شگفت‌انگیزی برای شاعر شدن دارد<ref>المجموع اللفیف، ص۵۵- ۵۶.</ref>. از این رو، ضمن [[آموزش]] وی، او را مدتی به میان [[قبیله]] خود ([[بنی‌اسد]]) فرستاد و او را به مطالعه در به کار بردن کلمات و ترکیبات توسط [[عرب]] بادیه‌نشین توجه داد<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۳- ۱۴.</ref>. پس از آنکه ابونواس از [[بادیه]] به [[شهر کوفه]] بازگشت، به سرعت از والبه جدا شد و قصد بصره کرد. جایگاهی که وی بدان می‌اندیشید [[نیازمند]] آگاهی‌های افزون‌تری بود و در [[مصاحبت]] والبه تمام آنها به دست او نمی‌آمد. مدت زمانی که ابونواس به صورت پیوسته با والبه مصاحب و ملازم بوده است، به [[درستی]] معلوم نیست، اما از منابع به دست می‌آید که وی در دوران نوجوانی در بصره حضور یافته و مدتی را در [[منزل]] [[ابوعمرو بن علاء]] به سر برده است<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۲۱.</ref>. ابوعمرو در [[سال ۱۵۴ ق]] [[وفات]] یافته است<ref>تاریخ گزیده، ص۶۲۸.</ref> و اگر ابونواس تا اندکی پیش از [[مرگ]] وی نیز در محضر او بوده، به تقریب پانزده ساله بوده است و چون گفته می‌شود که وی در [[دوازده]] سالگی با والبه همراه شده، [[میزان]] این [[مصاحبت]] بیش از دو سال نبوده است. حضور در محضر ابوعمرو در [[رشد]] ادبی ابونواس نقش مهمی را ایفا کرد. چنان که یاقوت [[حموی]] ذکر کرده، او [[داناترین]] [[مردم]] به [[ادب]] [[عرب]]، [[قرائت قرآن]]، [[تاریخ]] عرب و [[شعر]] بود و در همه این [[دانش‌ها]] محل [[رجوع]] طالبان [[علم]] قرار می‌گرفت<ref>معجم الأدباء، ج۱، ص۵۶۶.</ref>. ابونواس مطمئناً در برخی از این دانش‌ها [[شاگرد]] وی بوده است. ابوعمرو برای ابونواس [[جوان]] [[مقام]] بلندی در شعر و ادب عرب قائل بود و او را از زمره [[شاعران]] بزرگ عرب می‌دانست. نقل است که او گفته شاعرترین مردم در بیان اوصاف خمر (خمریه) سه تن‌اند: اعشی، اخطل و ابونواس<ref>المحاسن و المساوی، ص۳۱۵.</ref>. با توجه به جایگاه رفیع اعشی و اخطل در [[ادبیات عرب]] و نیز [[جایگاه علمی]] و ادبی ابوعمرو و نیز سن اندک ابونواس، معلوم می‌شود که ابونواس نبوغ شگفت‌انگیز را از همان سال‌های آغازین [[عمر]] به استادان بزرگ خود نیز نمایانده است. پس از [[وفات]] ابوعمرو، وی نزد دیگر استادان مقیم [[بصره]] رفت. بصره در این [[روزگار]] از مراکز علم و [[فرهنگ]] بود و به جز [[بغداد]] همتایی نداشت. در این [[شهر]] [[محدثان]] و [[راویان]] دانشمندی چون اصمعی و [[ابوعبیده معمر بن مثنی بصری]] و نحویان و قراء بزرگی چون [[ابوزید]] [[انصاری]] حضور داشتند. ابونواس گرچه برای گذران روزگار در بازار به کار مشغول بود<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۲۵.</ref>، علاقه‌اش به [[دانش]] و ادب او را به محضر استادان بزرگ این شهر می‌کشاند. او مدتی در بصره به شاگردی ابوعبیده و [[ابومحرز خلف بن حیان]]، ملقب به [[خلف الاحمر]]، مشغول بود و از ایشان دانش‌های مختلفی را آموخت<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸؛ المحاسن و المساوی، ص۴۳۷؛ المجموع اللفیف، ص۴۲- ۴۳؛ أبجد العلوم، ج۳، ص۲۶.</ref>. [[ابوعبیده]] از [[شاگردان]] ابوعمرو بود و از این رو مورد توجه ابونواس. او از [[دانشمندترین]] افراد به لغت، انساب و [[اخبار]] [[عرب]] بود و نخستین کسی است که به تصنیف [[غریب الحدیث]] پرداخت<ref>معجم الأدباء، ج۲، ص۱۱۶۸.</ref>. دیگر استاد وی [[خلف بن حیان]] نیز دانشمندی بی‌نظیر در [[ادب]] بود و کسانی چون اصمعی [[شاگرد]] وی بودند. کسانی چون اخفش و [[ابن  سلام]] بر این [[باور]] بودند که آگاه‌تر از وی در شعرشناسی کسی را نمی‌شناسند و در این فن [[راستگوترین]] [[دانشمندان]] است<ref>معجم الأدباء، ج۱، ص۵۳۴- ۵۳۵.</ref>.
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:13681348.jpg|22px]] [[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|'''رضانامه''']]
{{پایان منابع}}


ابونواس علاوه بر [[علوم]] ادبی به دانش‌های دیگر از جمله علم‌الحدیث، [[کلام]] و [[فقه]] نیز علاقه داشت و مدتی را نزد استادان این [[دانش‌ها]] به [[کسب علم]] [[اشتغال]] داشت. از استادان وی در [[علم حدیث]] می‌توان از [[حماد بن سلمه]]، [[عبد الرحمن بن زیاد]]، [[ازهر بن سعد]]، [[حماد بن زید ازدی]]، [[معتمر بن سلیمان]] و [[یحیی بن سعید قطان]] یاد کرد<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۱۰؛ البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۲۲۷.</ref>. جالب توجه اینجاست که وی نه تنها در علم حدیث شاگردی کرده، بلکه بنا بر گزارش [[ابن‌کثیر]] در این فن شاگردان بزرگی چون [[شافعی]] و ابن‌حنبل داشته است<ref>البدایة و النهایة، ج۱۰، ص۲۲۷. </ref>. شافعی گفته است اگر بی‌پروایی‌های ابونواس و [[هزل]] او نبود، من از او [[علم]] فرا می‌گرفتم<ref>الأعلام، ج۲، ص۲۲۵.</ref>. این سخن هم بیانگر [[جایگاه علمی]] ابونواس و هم حاکی از نحوه مواجهه وی با دیگران در [[مقام]] شخصی صاحب [[دانش]] است. در [[جهان تشیع]] نیز برخی از [[روایات]] به نقل از وی بیان شده است. برای نمونه، [[شیخ طوسی]] چندین [[حدیث]] از [[پیامبر]]{{صل}} نقل کرده که ابونواس در سلسلة روایان آن ذکر شده است<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹- ۳۸۰.</ref>. ابونواس همچنین در علم قرائت شاگردی [[یعقوب بن اسحاق حضرمی]] را کرده<ref>أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۱۵؛ غایة النهایة، ج۲، ص۳۸۶.</ref> و در نحو از [[یونس بن حبیب]] استفاده کرده است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۶۴.</ref>. از دیگر دانش‌هایی که ابونواس با آن آشنایی داشته، [[علم کلام]] است. حتی درباره وی گفته‌اند که او متکلمی بوده که به [[شاعری]] رو آورده است<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۳۰۵.</ref>. او با [[نظام]] معتزلی آشنایی و گفت‌و‌گو داشته است و به رغم [[اختلافات]] [[فکری]] عمیقی که داشته‌اند، نظام برای ابونواس جایگاه رفیعی در [[علم]] و [[ادب]] قائل بوده است<ref>المحاسن و المساوی، ص۳۱۴؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۱۲.</ref>. ابونواس، نظام و [[معتزله]] را [[اهل فلسفه]] می‌دانسته و بر این [[باور]] بوده که حقایق اشیا از نظر ایشان پنهان است و آنان راهی به [[درک]] حقایق ندارند<ref>بیاض، ج۲، ص۲۷۱.</ref>.
== پانویس ==
 
موضع [[کلامی]] ابونواس، چنان که از برخی سخنان وی دانسته می‌شود، به موضع [[مرجئه]] نزدیک‌تر بوده است و برخی از دیدگاه‌های [[اهل]] اعتزال به ویژه درباره [[مرتکب گناه]] [[کبیره]] را [[نادرست]] می‌دانسته است<ref>تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۶ -۳۹۸.</ref>. حتی روایاتی که از وی نقل شده در [[تأیید]] این [[اندیشه]] است. [[شیخ طوسی]] از [[محمد بن ابراهیم بن کثیر]] چنین نقل می‌کند: نزد ابونواس، [[حسن بن هانی]]، رفتیم تا از وی در آن بیماری‌اش که به [[مرگ]] منتهی شد، [[عیادت]] کنیم. [[عیسی بن موسی هاشمی]] به وی گفت: تو در [[روز]] پایانی [[دنیا]] و نخستین روز آخرتت هستی و میان تو و [[خداوند]] زشتی‌هایی است، پس به درگاه خداوند [[توبه]] کن. ابونواس گفت: مرا از [[خدا]] می‌ترسانی، در حالی که [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: برای هر [[پیامبری]] شفاعتی است و [[شفاعت]] من در [[قیامت]] برای صاحبان [[گناهان کبیره]] امتم است. آیا تو می‌پنداری که من از آنان نیستم که پیامبر فرمود<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹-۳۸۰.</ref>. همچنین وی از [[رسول خدا]]{{صل}} نقل کرده که نباید هیچ یک از شما تا گمانش را به خدا [[نیکو]] نکرده، بمیرد، زیرا [[گمان]] [[نیک]] به خداوند بهای [[بهشت]] است<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹.</ref>. او با [[فقه]] نیز آشنایی داشته و چنان که از برخی منابع به دست می‌آید در زمره [[فقها]] نیز بوده و [[عالم به احکام]] و فتاوا به شمار می‌آمده است<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۳۳۴.</ref>. ابن‌قتیبه به [[آگاهی]] وی از [[علم]] [[نجوم]] نیز اشاره کرده است<ref>الشعر و الشعراء، ج۲، ص۷۸۷.</ref>. همه دانش‌هایی که ابونواس آموخته بود، تحت تأثیر و در [[خدمت]] [[هنر]] [[شاعری]] وی قرار گرفته بود و از این رو مجال بروز مستقل در قالب تألیف و [[تدریس]] نیافت.
 
او پس از آنکه در [[بصره]] دوران تحصیل خود را به پایان برد و صاحب شهرتی در شاعری شد، در حدود سی سالگی به [[بغداد]] که مرکز [[خلافت]] [[عباسیان]] بود، رفت. [[خلیفه]] این [[زمان]] [[هارون]] الرشید بود و هنوز [[برمکیان]] [[قدرت]] بلامنازع بودند. ابونواس آل‌برمک را [[مدح]] کرد و مدتی ملازم ایشان بود و از مواهب ایشان بهره‌مند گردید. اما پس از مدتی از آنان بازگشت و به آل‌ربیع که از رقبای برامکه بودند، پیوست و اشعار بسیاری در مدح ایشان سرود<ref>الإعجاز و الإیجاز، ص۵۲.</ref> و جوایز بسیاری از ایشان ستاند. با این همه، وقتی خبر [[قتل]] [[جعفر بن یحیی برمکی]] به او رسید، بسیار [[گریه]] و مویه نمود و گفت: به [[خدا]] [[سوگند]] که امروز [[مروت]] و [[ادب]] از میان رفت<ref>التذکرة الحمدونیة، ج۵، ص۹۴.</ref>. ابونواس از طریق یکی از بزرگان کشوری و لشکری چون [[فضل بن ربیع]] یا [[هرثمة بن اعین]] به حضور [[هارون الرشید]] رسید و مدتی ملازم وی بود و اشعار بسیاری در مدح او سرود و از [[خواص]] محضر او شد، به گونه‌ای که در قصه‌های هزار و یک شب این دو مکرر در کنار هم دیده می‌شوند<ref>هزار و یک شب، ج۲، ص۲۵۶، ۲۶۱ ج۳، ص۸، ۲۹.</ref>.
 
ابونواس همیشه [[اهل]] مدح نبود و گاه از در [[نقد]] و هجو وارد می‌شد و همین موجب آن بود که ممدوحان وی پس از مدتی از وی بازگردند و [[رفتار]] دیگری با وی در پیش گیرند. هارون الرشید که از مستبدترین [[خلفای عباسی]] بود، این شیوه ابونواس را [[تحمل]] نکرد. ابونواس به حدی جرأت یافته بود که در حضور [[خلیفه]] از [[عدنانیان]] و برخی از [[قریش]] به [[بدی]] یاد کرد و این موجب شد که خلیفه بر او [[خشم]] بگیرد و او را به [[زندان]] بیفکند<ref>تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۳.</ref>. البته برخی [[زندانی]] شدن وی را مرتبط به [[فسق]] و [[فجور]] او دانسته‌اند و شراب‌خواری وی را از [[دلایل]] خشم [[هارون]] به شمار آورده‌اند<ref>الموشح، ص۳۴۹.</ref>. برخی از محققان در این باب معتقدند که هارون الرشید به شدت در بند [[حفظ]] [[شهرت]] خود به [[پارسایی]] بود و از این رو گرچه ابونواس را به عنوان لطیفه‌سرا و [[مداح]] نزد خود می‌پذیرفت، نمی‌توانست راجع به برخی از زیاده‌روی‌هایی که وی درباره برخی [[حدود شرعی]] انجام می‌داد، ساکت باشد<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۳.</ref>. به هر حال، او چهار ماه به [[سختی]] در زندان به سر برد و چون طاقتش به پایان رسید، اشعاری آمیخته به [[مدح]] و معذرت نزد [[فضل بن ربیع]]، [[وزیر]] هارون، فرستاد و از وی خواست که به ایام [[حبس]] وی پایان دهد<ref>عیون الأخبار، ج۳، ص۱۹۰؛ إعتاب الکتاب، ص۶۸.</ref>. پس از آنکه وی از [[زندان هارون]] [[آزاد]] شد، موقعیت خود را در [[بغداد]] [[متزلزل]] دید و دانست که نمی‌تواند جایگاهی را که [[دوست]] دارد به دست بیاورد. از این رو، [[عزم]] [[سفر]] به [[مصر]] کرد و نزد خصیب بن عبدالحمید متولی [[دیوان]] [[خراج]] مصر رفت. در آنجا خصیب را مدح گفت و در مجالس [[اهل]] [[دانش]] شرکت جست<ref>المستطرف، ج۱، ص۳۸۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۱۳، ص۴۱۰؛ رحلة ابن بطوطة، ج۱، ص۲۲۴.</ref>. پس از مدتی فضای مصر و [[میزان]] توجه اهل [[قدرت]] را به خود نامناسب دید و قصد کرد که به [[عراق]] و بغداد باز گردد. در [[راه]] بازگشت به [[مکه]] رفت و در آنجا علاوه بر [[زیارت]] [[خانه خدا]]، به درس برخی از بزرگان چون [[سفیان بن عیینه]] حاضر شد<ref>أخبار أبی‌نواس، ابوهفان، ص۱۱۹.</ref>. او پس از مدتی دوباره به بغداد بازگشت و هر چند در ابتدا کوشید که رنجیدگی خاطر [[خلیفه]] و برخی از اطرافیان وی را از میان ببرد، پس از مدتی به روش پیشین خود بازگشت و در [[نقد]] و هجو برخی از [[عباسیان]]، چون [[اسماعیل بن حفص]] و بعضی قبائل مانند قبیلة [[مضر]]، [[زیاده‌روی]] کرد و دوباره مغضوب خلیفه شد و به [[زندان]] افتاد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۴؛ أخبار أبی‌نواس، ابن‌منظور، ص۲۹۹.</ref>.
 
ابونواس در اشعاری به [[ولایت‌عهدی]] [[مأمون]] که در [[سال ۱۸۹ ق]] واقع شده، اشاره می‌کند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۳۱۶.</ref> و این نشان از آن دارد که وی پس از ورود به [[بغداد]] تا مدتی در دربار [[هارون]] حضور داشته است. احتمالاً وی مقارن [[مرگ]] هارون (۱۹۳ق) به زندان افتاده است، زیرا در منابع ذکر آمده وی هنگام مرگ هارون و به [[خلافت]] رسیدن [[امین]]، از زندان اشعاری برای [[فضل بن ربیع]] فرستاد و [[آزادی]] خود را خواستار شد<ref>الأمالی، زجاجی، ص۳۹؛ تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۳-۵۱۵.</ref>. به رغم برخی [[مشکلات]]، دور خلافت [[محمد امین]] از [[بهترین]] ایام زندگانی ابونواس از [[جهت]] [[رفاه]] و برخورداری بود. او پیش از به خلافت رسیدن امین، ندیم خاص وی بود و چون امین به خلافت رسید، شاعر و ندیم [[محبوب]] وی گردید<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۶.</ref>. گویا وی در [[زمان]] خلافت هارون الرشید به [[دستور]] وی به عنوان [[آموزگار]] [[شعر]] [[جاهلی]] محمد امین [[انتخاب]] شده بود و از آن زمان با امین مأنوس بود<ref>تاریخ ادبیات عرب، ص۱۱۴.</ref>. او [[مدایح]] بسیاری برای امین گفت و در [[خلوت]] و جلوت با او [[همنشین]] بود و چنان که برخی منابع ذکر کرده‌اند، بیش از دیگران از وی [[صله]] و جایزه دریافت می‌کرد<ref>الأخبار الطوال، ص۳۹۳.</ref>. البته امین نیز چون دیگر [[اهل]] [[قدرت]] طبع متلونی داشت و همیشه با ابونواس به یک گونه مواجه نمی‌شد و او را مورد توهین و [[تحقیر]] می‌داد و به تحریک اطرافیان به زندان می‌افکند. در یکی از این موارد، [[سلیمان بن جعفر]] او را نزد امین به [[اعتقاد]] به [[مذهب]] ثنویه متهم ساخت و موجب شد به [[زندان]] بیفتد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۷ -۵۱۸.</ref>. وقتی می‌خواستند او را به زندان بیاندازند اشعاری سرود و طی آن گفت: پروردگارا! این [[قوم]] با من [[ستم]] کردند و بی‌آنکه مرتکب [[الحاد]] شده باشم، به زندانم افکندند و از سر [[حیله]] مرا به [[انکار]] که خلاف آن را از من دانسته‌ای منسوب داشتند. [[ترس از خدا]] [[دین]] من است و هر چه بوده از سر همرنگی با ایشان بوده است. عذرم را نمی‌پذیرند و شاهدم از آنان بیمناک است. قسم مرا نیز [[باور]] نمی‌کنند. دیگر از [[امین]] امیدی ندارم که [[بلا]] را از من بردارد. کیست که اکنون [[مأمون]] را به من برساند<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۸.</ref>. [[طبری]] می‌گوید: چون این اشعار به [[سمع]] مأمون رسید گفت: اگر او را بیابم چندان [[صله]] دهم که در خاطرش نگنجد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. چنان‌که به نظر می‌رسد، مأمون [[امید]] بسیار داشته که [[ابو نواس]] به سوی وی برود و به این مطلب در منابع تصریح شده است<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۵۱۹.</ref>. امین به ابو نواس نیاز داشت و پس از اینکه وی را مدت طولانی‌ای زندان کرد، [[آزاد]] ساخت. در فاصله سال‌های ۱۹۴ ق تا ۱۹۸ ق که امین [[خلیفه]] [[جهان اسلام]] بود، به رغم [[مشکلات]] گاه و بیگاه، ابو نواس اوضاع و احوال مناسبی داشت و هر چند گاه مغضوب خلیفه واقع می‌شد، در اغلب اوقات با امین مشکل چندانی نداشت. پس از کشته‌شدن امین در [[سال ۱۹۸ق]]، وی به شدت متألم گردید و در رثای خلیفه اشعاری سرود<ref>دیوان أبی نواس، ج۱، ص۲۹۹- ۳۰۰.</ref>. پس از این واقعه، خبر چندانی از وی در [[منابع تاریخی]] دیده نمی‌شود و به [[درستی]] معلوم نیست که چگونه و در چه جایی [[وفات]] یافته است. [[شیخ طوسی]] می‌گوید که وی پیش از [[مرگ]] مدتی [[بیمار]] شده است<ref>الأمالی، طوسی، ص۳۷۹- ۳۸۰.</ref>. برخی منابع نیز از مرگ وی در [[بغداد]] و [[دفن]] در شونیزیه در تل [[یهود]] به [[سال ۱۹۸ ق]] خبر داده‌اند<ref>تاریخ بغداد، ج۷، ص۴۵۹.</ref>. برخی نیز [[زمان]] [[مرگ]] وی را تا [[سال ۱۹۹ق]] و ۲۰۰ق رسانده‌اند<ref>الفهرست، ابن ندیم، ص۱۸۲؛ الشعر و الشعراء، ج۲، ص۷۹۷.</ref>. هر چند [[طبری]] از مرگ [[ابو نواس]] پیش از [[دیدار]] با [[مأمون]] خبر می‌دهد<ref>تاریخ الطبری، ج۱، ص۵۱۹.</ref>، در برخی [[منابع روایی]] از دیدار وی با مأمون در مجلس اعلام [[ولایت عهدی]] [[امام رضا]]{{ع}}{{ع}} سخن رفته است<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲.</ref>. با توجه به اینکه این مجلس در [[رمضان]] [[سال ۲۰۱ق]] برگزار شده<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۵۷.</ref>، می‌توان دانست که بر اساس این منابع ابو نواس دست‌کم تا سال ۲۰۱ق زنده بوده است. منابع با قطعیت چندانی درباره زمان [[وفات]] وی سخن نمی‌گویند. از آنجا که [[بغداد]] پس از [[سقوط]] [[خلافت]] [[امین]] جای مناسبی برای [[زندگی]] [[شاعری]] چون ابو نواس نبوده است و چنان‌که گذشت، مأمون علاقه‌مند به حضور ابو نواس نزد خود بود، چنین دیداری امری [[باور]] نکردنی نیست.
 
[[شیخ صدوق]] نقل می‌کند: در مجلس [[اعلان]] [[ولایت‌عهدی]] امام رضا{{ع}}، پس از اینکه شعرای بزرگ حاضر در مجلس به بیان اشعاری در باب [[فضائل]] [[امام]] و [[خاندان]] ایشان پرداختند، مأمون به ابو نواس رو کرد و از او پرسید: تو چرا مانند دیگر شعرا در این باب چیزی نمی‌گویی، در حالی‌که جایگاه رفیع [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} را نزد ما می‌دانی؟ ابو نواس در پاسخ چهار [[بیت]] سرود و چنین گفت: “به من گفته شد تو در [[سرودن شعر]] از همه [[شاعران]] [[برتر]] و در [[فنون]] [[سخنوری]] از همگان آگاه‌تری و تو را از گوهر سخن نکته‌های بدیعی است که مانند مروارید در دستان صاحبش فایده می‌رساند؛ پس چرا [[مدح]] پسر [[موسی]]{{ع}} را ترک گفته‌ای و به [[ستایش]] صفات نیکویی که در او جمع آمده است، نپرداخته‌ای. در پاسخ گفتم: یارای ستایش امامی را ندارم که [[جبرئیل]] [[خادم]] پدرش بوده است”. [[اهل]] مجلس و مأمون این اشعار را بسیار پسندیدند و [[خلیفه]] [[دستور]] داد به اندازه صله‌ای که به تمام [[شاعران]] داده شده بود، به وی [[صله]] داده شود و وی را بر ایشان [[برتری]] داد<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۲ - ۱۴۳.</ref>. [[ابو نواس]] در این قطعه [[شعر]] به [[صنعت]] حسن‌تعلیل روی آورده و علت [[امتناع]] خود را از گفتن شعر، عجز در توصیف [[مقام]] شامخ [[امام]] و [[خاندان]] ایشان دانسته است. [[ابن‌یمین فریومدی]] این قطعه شعر را به بیانی منظوم به [[فارسی]] برگردانده است. همچنین نقل کرده‌اند که روزی ابو نواس از خانه‌اش بیرون آمد. در [[راه]] نظرش به سواری افتاد که از مقابل وی می‌آمد، اما چهره‌اش آشکار نبود. پرسید: او کیست؟ گفتند: او [[علی بن موسی الرضا]]{{ع}} است. چون این مطلب را دانست چنین سرود: “اگر دیده تو را از دور بیند و در [[شناسایی]] تو [[شک]] کند، [[دل]] تردید نمی‌کند و درباره تو [[یقین]] دارد. اگر گروهی بخواهند به جانب تو روی آورند، بوی خوشت ایشان را راهبری می‌کند، تا به سوی تو راه یابند”<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۴.</ref>. بر اساس آنچه این [[شهر]] [[آشوب]] خبر می‌دهد، ابو نواس این شعر را برای [[امام کاظم]]{{ع}} نیز خوانده است<ref>.المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۱۷.</ref>. همچنین منقول است روزی [[أبو نواس]]، [[امام رضا]]{{ع}} را پس از اینکه از [[دیدار]] با [[مأمون]] باز می‌گشت، [[مشاهده]] کرد و به ایشان [[سلام]] کرد و عرض کرد: ای فرزند [[رسول خدا]]! چندین شعر درباره شما گفته‌ام که دوست دارم آن اشعار را از من بشنوید. [[حضرت]] از وی خواست که اشعارش را بخواند. او نیز چنین خواند: پاکیزگانی‌اند که هرجا نامشان ذکر شود، [[درود]] بر آنان فرستاده می‌شود. اگر بخواهی [[نسب]] کسی را که [[علوی]] نیست، بیان کنی، بدان که از روزگاران پیش او را مایه‌ای برای [[افتخار]] نبوده است. [[خداوند]] هنگامی که خلایق را آفرید و بنیان [[آفرینش]] را [[استوار]] کرد، شما را [[خالص]] و [[پاکیزه]] آفرید و [[برگزیده]] خویش قرار داد. ای کسانی که از جنس [[بشر]] هستید، شما [[برترین]] آفریدگانید و [[علم قرآن]] و محتوای سور آن نزد شماست”. [[امام رضا]]{{ع}} پس از شنیدن این اشعار رو به [[ابو نواس]] کرد و فرمود: ابیاتی درباره ما سروده‌ای که در آنها کسی بر تو پیشی نگرفته است. سپس به [[غلام]] همراه خود فرمود: از [[اموال]] ما چیزی به همراه داری؟ غلام گفت: سیصد [[دینار]] همراهمان است. [[امام]] [[دستور]] داد که سیصد دینار را به ابو نواس دهند. سپس فرمود: شاید این مقدار را اندک بداند، پس این استر را نیز به او بده<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۱۴۳؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۳۶۶.</ref>. از مجموعه اشعار مزبور به دست می‌آید که ابو نواس علاوه بر [[شناخت]] جایگاه رفیع [[اهل بیت]]{{عم}} ایشان را صاحب [[پاکی]] و [[مقام عصمت]] می‌دانسته و به ایشان ارادت می‌ورزیده است.
 
اشعار وی درباره اهل بیت{{عم}} منحصر به آن‌چه گفته شد، نیست و اشعار دیگری از جمله در [[وصف]] [[امام علی]]{{ع}} از وی به جا مانده است<ref>المناقب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۱۳۷؛ أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. برخی از [[علمای شیعه]] او را از [[شاعران]] اهل بیت{{عم}} و [[شیعی]] دانسته‌اند و جایگاه رفیعی را برای وی قائل شده‌اند<ref>أعیان الشیعة، ج۱، ص۱۷۰.</ref>. به آن‌چه از برخی از منابع به دست می‌آید این است که او از [[احترام]] خاصی نزد [[شیعه]] برخوردار بوده است. [[شیخ صدوق]] وی را از زمره [[حکما]] دانسته است و بی‌آنکه نامی از وی ببرد، [[شعر]] وی را نقل کرده است<ref>التوحید، ص۲۰۷- ۲۰۸.</ref>. مفصل‌ترین تحقیق را درباره [[تشیع]] وی و نسبت‌هایی که به وی داده‌اند، [[علامه]] [[محسن امین]] عاملی انجام داده است و اقوال مختلف را درباره وی و اشعارش بررسی نموده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۱.</ref>. البته در [[روایات]] شیعی بیانی طعن‌آمیز نیز راجع به ابو نواس دیده می‌شود. گفته‌اند که شخصی به نام [[سهل بن‌یعقوب بن اسحاق]] در [[زمان]] [[امام هادی]]{{ع}} می‌زیست که در میان [[مردم]] [[تظاهر]] به بی‌بند و باری می‌کرد و با آنان به طنز سخن می‌گفت، اما در عین‌حال [[شیعه]] بودن خود را آشکارا بیان می‌کرد. هنگامی‌که [[امام]] دانست که مردم به وی [[لقب]] [[ابو نواس]] داده‌اند، به وی فرمود: تو ابو نواس [[حق]] هستی، اما ابو نواس پیش از تو ابونواس [[باطل]] بود<ref>الأمالی، طوسی، ص۲۷۷ - ۲۷۸.</ref>. [[محسن امین]] [[معتقد]] است که این [[سخن امام]] ربطی به [[مذهب]] ابو نواس ندارد و اشاره به روشی است که وی در [[مقام]] [[شاعری]] در پیش گرفته و در برخی سخنان از جمله هجو دیگران [[افراط]] ورزیده است<ref>أعیان الشیعة، ج۵، ص۳۳۴.</ref>. او را از شاعرانی دانسته‌اند که در [[هزل]] افراط بسیار می‌نموده و از این حیث وی را بسیار ملامت کرده‌اند<ref>التذکرة الحمدونیة، ج۸، ص۴۰۲؛ طبقات الشعراء المحدثین، ص۱۱.</ref>. سخن در باب مذهب وی بسیار است. او را به [[مذاهب]] مختلفی منتسب داشته‌اند. چنان‌که گذشت، جماعتی وی را به ثنویه منسوب می‌داشتند. [[اتهام]] زندقه در حیاتش چندین‌بار وی را گرفتار کرد. برخی چون [[ابن‌معتز]] گفته‌اند که عده‌ای او را به [[خوارج]] نسبت داده‌اند<ref>طبقات الشعراء المحدثین، ص۲۲۸.</ref>. البته بر اساس آنچه از وی در دست داریم، این نسبت بسیار بعید به نظر می‌رسد، زیرا [[عقاید]] [[کلامی]] وی، چنان‌که گفته شد، به ویژه در بحث از [[مرتکب کبیره]] کاملاً خلاف [[رأی]] خوارج است. گرایش‌های [[فارسی]] و شعوبی نیز در وی دیده می‌شود و او به [[صراحت]] از [[تمدن]] پارسی و شگفتی‌های آن در مقابل بدویت [[اعراب]] سخن می‌گوید و [[عرب‌ها]] را به [[جهت]] [[فخر]] به افتخارات موهومشان [[مذمت]] و مسخره می‌کند<ref>النسب، ص۹۱.</ref>.
 
نکته مهم درباره ابو نواس، [[گزینش]] [[زبان شعر]] برای بیان احوال و [[افکار]] است و در چنین زبانی احتمال وقوع تناقض و [[تعارض]] بسیار است. نباید در اشعار وی که از نظر ادب‌شناسان از شاهکارهای [[ادبیات عرب]] است، به دنبال استخراج نظامی متلائم و سازگار از عقاید بود. آن‌چه در [[شعر]] انعکاس می‌یابد، می‌تواند از [[رفتار]] شاعر نیز باشد یا نباشد، چنان‌که [[قرآن کریم]]<ref>{{متن قرآن|وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ}} «و چیزهایی می‌گویند که خود نمی‌کنند؟» سوره شعراء، آیه ۲۲۶.</ref> بدان تصریح کرده است. [[ابو نواس]] زمانی که در [[زندان هارون]] بود، خود به این [[آیه]] اشاره کرد و خاصیت [[زبان شعر]] را بیان نمود و خواست که او را چنان‌که اشعارش نشان می‌دهند، ندانند<ref>أخبار أبی نواس، ابن منظور، ص۲۵۹.</ref>. البته این بدین معنا نیست که [[شعر]] وی مطلقاً از [[حیات]] و [[افکار]] وی متمایز است. آنچه مدّ نظر است این است که شعر وی کاملاً مطابق حیات و افکار او نیست و به تأثیر عامل تخیل و شرایط افکار و احوال و اوضاع در آن باید توجه شود. از این‌روست که در اشعار وی هم خمریات دیده می‌شود و هم زهدیات. هم از [[عشق]] به شراب حکایت شده و هم از [[باور]] به [[خدا]] و [[روز قیامت]]. شگفت نیز آن است که هر دو گونه شعر وی به نظر شعرپژوهان در اوج است<ref>تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۵.</ref>. اشعاری که امروزه به نام وی طبع می‌شود، مجموعه‌ای است بالغ بر دوازده‌هزار [[بیت]] که در باب‌هایی چون الخمر، المجون، الغزل، المدح، الرثاء، الهجاء، الوصف، الطرد، الزهد و العتاب تبویب شده است. او هیچ‌گاه اشعار خود را جمع‌آوری و تبویب نکرد و آن‌چه در دسترس ماست، چند دهه پس از وی به دست برخی از [[راویان]] اشعار وی جمع شده است. از این‌رو، در [[دیوان]] منسوب به وی اشعاری راه‌یافته که متعلق به او نیست و نیز اشعاری از وی در [[مراجع]] دیگر وجود دارد که در این دیوان‌ها نیامده است<ref>تاریخ الأدب العربی، فاخوری، ص۳۹۸.</ref>. اشعاری که وی در باب [[اهل‌بیت]]{{عم}} از سروده، از جمله این اشعار است، به‌ویژه که در این زمینه خاص [[تعصبات]] مذهبی راویان و گردآوران نیز دخالت می‌یافته است.<ref>منابع: قرآن کریم، أبجد العلوم، صدیق بن حسن خان قنوجی (۱۳۰۷ق)، تصحیح: احمد شمس الدین، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۹۹۹م؛ أخبار أبی نواس، محمد بن مکرم معروف به ابن منظور (۷۱۱ق)، بیروت، دار الفکر، دوم، ۲۰۰۵م؛ أخبار أبی نواس، عبدالله بن احمد مهز می‌معروف به ابوهفان (۲۵۷ق)، تصحیح: عبدالستار احمد فراج، قاهره، مکتبة مصر، ۱۹۵۳م؛ الأخبار الطوال، احماد بن داود دینوری (۲۸۲ق)، تحقیق: عبد المنعم عامر، قم، الشریف الرضی، اول، ۱۳۶۸ش؛ إعتاب الکتاب، محمد بن عبدالله قضاعی معروف به ابن ابار (۶۵۸ق)، تصحیح: صالح اشتر، بیروت، دار الأوزاعی، دوم، ۱۹۸۶م: الإعجاز و الإیجاز، عبدالملک بن محمد ثعالبی (۴۲۹ق)، تصحیح: محمد ابراهیم سلیم، قاهره، مکتبة القرآن، بی تا، الأعلام، خیر الدین بن محمود معروف به زرکلی (۱۳۹۶ق)، بیروت، دار العلم للملایین، پنجم، ۱۹۸۰م، أعیان الشیعة، سید محسن بن عبدالکریم امین عاملی (۱۳۷۱ق)، تحقیق: سید حسن امین، بیروت، دار التعارف، ۱۴۰۳ق، الأغانی، علی بن حسین معروف به ابوالفرج اصفهانی (۳۵۶ق)، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، اول، ۲۰۰۳م، الأمالی، عبدالرحمن بن اسحاق از زجاجی (۳۴۰ق)، تصحیح: عبد السلام محمد هارون، بیروت، دار الجیل، دوم، ۱۹۸۷م، الأمالی، محماد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ قی)، تحقیق: مؤسسة البعثة، قم، دار الثقافة، اول، ۱۴۱۴ق؛ البدایة والنهایة، اسماعیل بن عمر معروف به ابن کثیر (۷۷۴ق)، بیروت، دار الفکر، ۱۹۸۶م؛ بیاض، تاج الدین احمد وزیر (۷۸۲ق)، تصحیح: علی زمانی علویجه، قم، دار الذخائر، اول، ۱۴۲۳ق؛ تاریخ ادبیات عرب، ژان محمد عبدالجلیل (۱۹۷۹م)، ترجمه: آذرتاش آذرنوش، تهران، امیرکبیر، ۱۳۸۲ش؛ تاریخ الأدب العربی، حنا فاخوری (معاصر)، تهران، توس، پنجم، ۱۳۸۷ش؛ تاریخ الطبری (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبری (۳۱۰ق)، تحقیق: محمد ابو الفضل ابراهیم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، دوم، ۱۳۸۷ق؛ تاریخ بغداد أو مدینة السلام، احمد بن علی معروف به خطیب بغدادی (۴۶۳ق)، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۱۷ق؛ تاریخ گزیده، حمد بن ابی بکر قزوینی معروف به حمدالله مستوفی (۷۵۰ق)، به کوشش: عبدالحسین نوایی، تهران، امیرکبیر، سوم، ۱۳۶۴ش؛ تاریخ مدینة دمشق، علی بن حسن معروف به ابن عساکر (۵۷۱ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الفکر، اول، ۱۴۱۵ق؛ التذکرة الحمدونیة، محمد بن حسن معروف به ابن حمدون (۵۶۲ق)، تحقیق: احسان عباس - بکر عباس، بیروت، دار صادر، اول، ۱۴۱۷ق، التوحید، محمد بن علی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ق)، تحقیق: سید هاشم حسینی، قم، مؤسسة النشر الإسلامی، اول، ۱۳۹۸ق؛ دیوان أبی نواس، حسن بن هانی معروف به ابونواس (۱۹۶ق)، شرح: حمزه اصفهانی، تصحیح: اوالد واگنر، قاهره، ۱۴۰۸ق؛ رحلة ابن بطوطة (تحفة النظار فی غرائب الأمصار و عجائب الأسفار)، محمد بن عبدالله طنجی معروف به ابن بطوطه (۷۷۹ق)، تحقیق: عبدالهادی تازی، رباط، أکادیمیة المملکة المغربیة، ۱۴۱۷ق؛ سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، محمد بن یوسف صالحی شامی (۹۴۲ق)، تحقیق:عادل احمد عبد الموجود - علی محمد معوض، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۱۴ق، الشعر و الشعراء، عباد الله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تحقیق: احمد محمد شاکر، قاهره، دار الحدیث، اول، ۲۰۰۳م، الشعراء العرب، امیل یعقوب، بیروت، دار الجیل، بی تا، طبقات الشعراء المحدثین، عبدالله بن محمد عباسی (۲۹۶ق)، تصحیح: عمر فاروق طباع، بیروت، دار الأرقم بن أبی الأرقم، اول، ۱۹۹۸م؛ الظرف و الظرفاء، محمد بن احمد معروف به ابن یحیی وشاء (۳۲۵ق)، تحقیق و تصحیح: فهمی سعا- بیروت، عالم الکتب، ۱۴۰۶ق، عیون أخبار الرضا محمد بن علی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ق)، تحقیق: سید مهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، اول، ۱۳۷۸ق؛ عیون الأخبار، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تصحیح: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۸ق؛ غایة النهایة فی طبقات القراء، محمد بن محمد جزری (۸۳۳ق)، تصحیح: برگشتر سر و پر تسل، استانبول، ۱۹۳۵م، الفهرست، محمد بن اسحاق معروف به ابن ندیم (۳۸۵ق)، تحقیق: رضا تجدد، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، اول، ۱۴۲۷ق، المجموع اللفیف، محمد بن محمد حسینی افطسی (۵۱۵ق)، تصحیح: یحیی وهیب جبوری، بیروت، دار الغرب الإسلامی، اول، ۲۰۰۵م؛ المحاسن و المساوی، ابراهیم بن محمد بیهقی (قرن ۴ق)، تصحیح: علی عدنان، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۹۹۹م؛ مختار الأغانی فی الأخبار و التهانی، محمد بن مکرم معروف به این منظور (۷۱۱ق)، قاهره، الدار المصریة، ۱۹۶۶م. المستطرف فی کل فن مستظرف، محمد بن احمد ابشیهی (۸۵۲ق)، تصحیح: صلاح الدین هواری، بیروت، مکتبة الهلال، اول، ۲۰۰۰م؛ معجم الأدباء، یاقوت بن عبدالله رومی حموی (۶۲۶ق)، ترجمه: عبدالمحمد آیتی، تهران، نشر سروش، دوم، ۱۳۹۱ش؛ مناقب آل أبی طالب، محمد بن علی مازندرانی معروف به ابن شهر آشوب (۵۸۸ق.)، قم، نشر علامه، اول، ۱۳۷۹ق؛ الموشح، محمد بن عمران مرزبانی ابویحیی زکریا بن یحیی واسطی / ۵۸۵ (۳۸۴ق)، تصحیح: علی محمد بجاوی، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، بی تا، النسب، قاسم بن سلام هروی (۲۲۴ق)، تصحیح: مریم محمد خیر درع، بیروت، دار الفکر، اول، ۱۴۲۴ق؛ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، احمد بن محمد برمکی اربلی معروف به ابن خلکان (۶۸۱ق)، تحقیق: احسان عباس، بیروت، دار الثقافة، ۱۹۷۱م. هزار و یک شب، ترجمه: عبداللطیف طسوجی تبریزی (۱۳۰۶ق)، تهران، دنیای کتاب، دوم، ۱۳۸۷ش.</ref>.<ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[ابونواس - کمپانی زارع (مقاله)|مقاله «ابونواس»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا]] ص ۵۷۵-۵۸۴.</ref>
 
== جستارهای وابسته ==
 
==منابع==
# [[پرونده: 1100514.jpg|22px]] [[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[ابونواس - کمپانی زارع (مقاله)|مقاله «ابونواس»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۱''']]
 
==پانویس==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:ابونواس]]
[[رده:امام رضا]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۶ مهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۴:۲۵

مقدمه

هنگامی‌که مأمون، امام رضا (ع) را ولی‌عهد خویش معرفی نمود، شعرای معروفی به نزد مأمون می‌آمدند و شعری در مدح حضرت امام رضا (ع) می‌سرودند و صله و هدایایی را دریافت می‌کردند. ابونواس که در زمره ماهرترین و چیره‌دست‌ترین شعرای دوران خلفای عباسی بود، حاضر به آمدن به نزد مأمون و سرودن شعر نشد. روزی مأمون ابو نواس را احضار کرد و از او پرسید: ای ابو نواس، تو خود منزلت پسر عمویم، علی بن موسی الرضا (ع) را نسبت به من می‌دانی و آن مقامی که اکنون او داراست را واقفی؛ پس چرا او را بدین مقام مدح نگفتی، با این که شاعری برگزیده هستی و بر دیگر شاعران سیادت داری؟! ابو نواس گفت: قِيلَ لِي أَنْتَ أَوْحَدُ النَّاسِ طُرّاً / فِي فَنُونٍ مِنَ الْكَلَامِ النَّبِيهِ‏ *** لَكَ مِنْ جَوْهَرِ الْكَلَامِ بَدِيعٌ / يُثْمِرُ الدُّرَّ فِي يَدَيْ مُجْتَنِيهِ‏ *** فَعَلَى مَا تَرَكْتَ مَدْحَ ابْنِ مُوسَى / وَ الْخِصَالَ الَّتِي تَجَمَّعْنَ فِيهِ‏ *** قُلْتُ لَا أَهْتَدِي لِمَدْحِ إِمَامٍ / كَانَ جَبْرَئِيلُ خَادِماً لِأَبِيهِ‏ (به من گفته‌اند که تو از جمیع افراد مردم در فن سخنوری ممتازتری و نکته‌سنج‌تری و تو راست از سخن و کلام هر چه شگفت‌تر، و در خور تحسین‌تری و تعجب‌آورتر که برای شنونده آن چون دری است که به‌دست آورده است. پس با این وضعیت چرا مدح علی بن موسی را ترک کرده‌ای و از صفات ممتازی که در او جمع است چیزی نمی‌گویی. من در پاسخ به ایشان گفتم: قدر و توان ندارم و مرا راهی نیست که امامی که جبرئیل جد بزرگوارش را خادم بوده است را مدح گویم.) مأمون با شنیدن این شعر، به أبو نواس احسنت گفت و به همان مقدار که به تمام شاعران صله داده بود به تنهایی به او بخشید و او را برتر از همه شاعران دانست[۱].

روزی امام رضا (ع) سوار بر استر بودند ابو نواس ایشان را شناخت و خود را به ایشان رساند، بر امام (ع)سلام کرد و گفت: «یا ابن رسول الله (ص)! برایتان شعری سروده‌ام، دوست داشتم آن را بشنوید. حضرت اجازه داد تا ابو نواس اشعارش را بخواند. امام (ع) چون اشعار ابو نواس را شنید، فرمودند: اشعاری بود که تاکنون کسی نیاورده بود. آنگاه به غلامشان فرمودند: آیا از مخارج ما چیزی با تو هست؟ غلام گفت: ۳۰۰ دینار. امام (ع) فرمودند: آن را به ابو نواس بده. سپس فرمودند: شاید آن را اندک شمارد؛ ای غلام! این استر را هم به او عطا کن»[۲].[۳]

منابع

پانویس

  1. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۳۲۰.
  2. عیون اخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۳۲۱؛ ابونواس را بعد از این که از دنیا رفت در خواب دیدند پرسیدند: خداوند با تو چگونه رفتار کرد؟ جواب داد: مرا بخشید و آمرزید و از من در گذشت و آن به سبب دو بیتی بود که پیش از مرگم سروده بودم: مَنْ أَنَا عِنْدَ اللَّهِ حَتَّى إِذَا / أَذْنَبْتُ لَا يَغْفِرُ لِي ذَنْبِي‏ *** الْعَفْوُ يُرْجَى مِنْ بَنِي آدَمَ / فَكَيْفَ لَا أَرْجُوهُ مِنْ رَبِّي‏ مگر من در پیشگاه خداوند کیستم که اگر گناهی ورزیدم، گناهم را نبخشاید؟ عفو و بخشش، چیزی است که از فرزندان آدم امید می‌رود، پس چگونه من آن را از پروردگار خود امید و آرزو نداشته باشم. (کشکول شیخ بهایی)
  3. محمدی، حسین، رضانامه ص ۵۵.