خریت بن راشد ناجی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '\[\[رده\:مدخل\]\]↵\[\[رده\:یاران امام علی\]\]↵\[\[رده\:اعلام\]\]' به 'رده:مدخل رده:اصحاب امام علی رده:اعلام') |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[خریت بن راشد ناجی در تاریخ اسلامی]] - [[خریت بن راشد ناجی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }} | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[خریت بن راشد ناجی در تاریخ اسلامی]] - [[خریت بن راشد ناجی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }} | ||
خط ۱۱: | خط ۱۰: | ||
* [[حضرت]] او را [[نصیحت]] کرد و برای آنکه در گرداب [[گمراهی]] [[غرق]] نشود به او فرمود: "مادرت به عزایت بگرید، در این صورت [[عهد]] خود را شکستهای و با پروردگارت [[مخالفت]] نمودهای و به کسی جز خودت زیان نرساندهای، ولی حال به من بگو: چرا چنین [[تصمیم]] گرفتهای؟"<ref>{{متن حدیث|ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ إِذاً تَنْقُضَ عَهْدَكَ وَ تَعْصِيَ رَبَّكَ وَ لاَ تَضُرَّ إِلاَّ نَفْسَكَ أَخْبِرْنِي لِمَ تَفْعَلُ ذَلِكَ}}</ref>. | * [[حضرت]] او را [[نصیحت]] کرد و برای آنکه در گرداب [[گمراهی]] [[غرق]] نشود به او فرمود: "مادرت به عزایت بگرید، در این صورت [[عهد]] خود را شکستهای و با پروردگارت [[مخالفت]] نمودهای و به کسی جز خودت زیان نرساندهای، ولی حال به من بگو: چرا چنین [[تصمیم]] گرفتهای؟"<ref>{{متن حدیث|ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ إِذاً تَنْقُضَ عَهْدَكَ وَ تَعْصِيَ رَبَّكَ وَ لاَ تَضُرَّ إِلاَّ نَفْسَكَ أَخْبِرْنِي لِمَ تَفْعَلُ ذَلِكَ}}</ref>. | ||
*خریت در پاسخ گفت: برای این که [[حکمیت]] در [[قرآن]] را پذیرفتی و آن را به [[مردم]] واگذار کردی و زمانی که کوشش به نتیجه رسید نسبت به [[حق]]، [[سستی]] و [[ضعف]] نشان دادی و به مردمی [[اعتماد]] کردی که به خود [[ستم]] کردند؛ بنابراین من با تو مخالفم و نسبت به آن [[مردم]] هم [[کینه]] توزم، و [[راه]] من از همه شما جداست. سپس [[حضرت]] باز او را [[نصیحت]] و [[ارشاد]] کرد و به او فرمود: "بیا [[قرآن]] به تو بیاموزم و با تو بر اساس [[سنت]] گفت و گو و [[مذاکره]] کنم و اموری از [[حق]] را که از تو به آن داناترم برایت بگشایم، شاید آنچه را که اکنون منکری بر آن [[بینش]] پیدا کنی". آنگاه خریت گفت: فردا میآیم. | *خریت در پاسخ گفت: برای این که [[حکمیت]] در [[قرآن]] را پذیرفتی و آن را به [[مردم]] واگذار کردی و زمانی که کوشش به نتیجه رسید نسبت به [[حق]]، [[سستی]] و [[ضعف]] نشان دادی و به مردمی [[اعتماد]] کردی که به خود [[ستم]] کردند؛ بنابراین من با تو مخالفم و نسبت به آن [[مردم]] هم [[کینه]] توزم، و [[راه]] من از همه شما جداست. سپس [[حضرت]] باز او را [[نصیحت]] و [[ارشاد]] کرد و به او فرمود: "بیا [[قرآن]] به تو بیاموزم و با تو بر اساس [[سنت]] گفت و گو و [[مذاکره]] کنم و اموری از [[حق]] را که از تو به آن داناترم برایت بگشایم، شاید آنچه را که اکنون منکری بر آن [[بینش]] پیدا کنی". آنگاه خریت گفت: فردا میآیم. | ||
*[[حضرت]] فرمود: فرمود: فردا بیا و [[شیطان]] تو را [[گمراه]] نکند و [[رأی]] [[نادرست]] بر تو چیره نشود و [[نادانان]] تو را به [[خفت]] و [[زبونی]] نکشند، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر از من [[راهنمایی]] و [[هدایت]] بخواهی وسخن مرا بپذیری، به [[راستی]] که تو را به [[راه]] راست و درست [[هدایت]] خواهم کرد. | * [[حضرت]] فرمود: فرمود: فردا بیا و [[شیطان]] تو را [[گمراه]] نکند و [[رأی]] [[نادرست]] بر تو چیره نشود و [[نادانان]] تو را به [[خفت]] و [[زبونی]] نکشند، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر از من [[راهنمایی]] و [[هدایت]] بخواهی وسخن مرا بپذیری، به [[راستی]] که تو را به [[راه]] راست و درست [[هدایت]] خواهم کرد. | ||
*خریت پس از این گفت و گو از محضر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بیرون رفت و به [[یاران]] خود پیوست و دیگر به نزد [[امام]]{{ع}} بازنگشت. این واقعه در سال ۳۸ [[هجری]] اتفاق افتاد.<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵.</ref> | *خریت پس از این گفت و گو از محضر [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} بیرون رفت و به [[یاران]] خود پیوست و دیگر به نزد [[امام]]{{ع}} بازنگشت. این واقعه در سال ۳۸ [[هجری]] اتفاق افتاد.<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵.</ref> | ||
*[[عبدالله بن قعین]] که [[شاهد]] گفت و گوی [[امام]]{{ع}} با خریت بود، گوید: من خودم را به خریت رساندم، دیدم از آنچه با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گفته، پشیمان نیست ولی بیشتر یارانش به او توصیه میکردند که مجدداً با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گفت و گو نماید، و خریت هم سفارش آنها را [[تأیید]] کرد که باز برگردد و آن [[حضرت]] به گفت و گو نشیند. | * [[عبدالله بن قعین]] که [[شاهد]] گفت و گوی [[امام]]{{ع}} با خریت بود، گوید: من خودم را به خریت رساندم، دیدم از آنچه با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گفته، پشیمان نیست ولی بیشتر یارانش به او توصیه میکردند که مجدداً با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} گفت و گو نماید، و خریت هم سفارش آنها را [[تأیید]] کرد که باز برگردد و آن [[حضرت]] به گفت و گو نشیند. | ||
*[[عبدالله بن قعین]] میگوید: من هم برای انصراف خریت از این کار خطرناک به سرعت در پی او بیرون رفتم و چون با پسر عموی خریت به نام [[مدرک بن ریان ناجی]] [[دوست]] بودم، خواستم او را ببینم و آنچه را [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به خریت گفته بود به او بگویم و از او بخواهم، تا خریت را بیشتر [[نصیحت]] کند و به او [[دستور]] دهد تا از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[اطاعت]] نماید،که اینکار برای او خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهد داشت. | * [[عبدالله بن قعین]] میگوید: من هم برای انصراف خریت از این کار خطرناک به سرعت در پی او بیرون رفتم و چون با پسر عموی خریت به نام [[مدرک بن ریان ناجی]] [[دوست]] بودم، خواستم او را ببینم و آنچه را [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به خریت گفته بود به او بگویم و از او بخواهم، تا خریت را بیشتر [[نصیحت]] کند و به او [[دستور]] دهد تا از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[اطاعت]] نماید،که اینکار برای او خیر [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهد داشت. | ||
*[[عبدالله بن قعین]] میگوید: اما وقتی به [[منزل]] خریت رسیدم که او پیش از من به درون [[خانه]] رفته بود، لذا من بر در [[خانه]] ایستادم و در آن [[خانه]] گروهی از یارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با [[علی]]{{ع}} حضور نداشتند؛ و به [[خدا]] [[سوگند]] متوجه شدم که نه از عقیدهاش برگشته و نه آنچه به [[امام]]{{ع}} گفته، پشیمان گشته و نه پاسخ [[امام]] را پذیرفته است. در همین حال [[یاران]] خود گفت: ای [[مردم]]، من چنین [[مصلحت]] میبینم که باید از این [[مرد]] ([[علی]]{{ع}}) جدا شوم و اینک هم که از او جدا شدم تا قردا برای [[مذاکره]] پیش او برگردم ولی هرگز بر نمیگردم و چاره و مصلحتی جز جدایی نمیبینم؛ اما یارانش باز هم به او [[اصرار]] کردند و تاکید ممودند که پیش از آنکه به حضور [[علی]]{{ع}} [[دست]] بروی این کار مزن زیرا در [[ملاقات]] با او اگر پیشنهاد و کار پسندیدهای به تو داد، از او خواهی پذیرفت واگر کار پسندیدهای نبود، بعدا به [[راحتی]] میتوانی از او جدا شوی. و با او [[مخالفت]] کنی، اما خریت به آنها گفت: خوب اندیشیدید. | * [[عبدالله بن قعین]] میگوید: اما وقتی به [[منزل]] خریت رسیدم که او پیش از من به درون [[خانه]] رفته بود، لذا من بر در [[خانه]] ایستادم و در آن [[خانه]] گروهی از یارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با [[علی]]{{ع}} حضور نداشتند؛ و به [[خدا]] [[سوگند]] متوجه شدم که نه از عقیدهاش برگشته و نه آنچه به [[امام]]{{ع}} گفته، پشیمان گشته و نه پاسخ [[امام]] را پذیرفته است. در همین حال [[یاران]] خود گفت: ای [[مردم]]، من چنین [[مصلحت]] میبینم که باید از این [[مرد]] ([[علی]]{{ع}}) جدا شوم و اینک هم که از او جدا شدم تا قردا برای [[مذاکره]] پیش او برگردم ولی هرگز بر نمیگردم و چاره و مصلحتی جز جدایی نمیبینم؛ اما یارانش باز هم به او [[اصرار]] کردند و تاکید ممودند که پیش از آنکه به حضور [[علی]]{{ع}} [[دست]] بروی این کار مزن زیرا در [[ملاقات]] با او اگر پیشنهاد و کار پسندیدهای به تو داد، از او خواهی پذیرفت واگر کار پسندیدهای نبود، بعدا به [[راحتی]] میتوانی از او جدا شوی. و با او [[مخالفت]] کنی، اما خریت به آنها گفت: خوب اندیشیدید. | ||
*[[ابن قعین]] میگوید وقتی از خریت این جمله را شنیدم که قصد دارد درباره بازگشت [[خدمت]] [[علی]]{{ع}} [[فکر]] کند تا شاید [[نور هدایت]] بر [[دل]] او بتابد لذا اجازه ورود خواستم تا با او صحبت کنم. به من اجازه داد وارد شدم. به پسر عمویش که [[مدرک بن ریان]] و از پیر مردان [[عرب]] بود، روی کرده و گفتم: تو به خاطر احسانی که به من کردهای به گردن من [[حق]] داری واز طرفی [[حق]] [[مسلمان]] بر [[مسلمان]] [[واجب]] محفوظ است، از این پسر عمویت (خریت) چیزی سر زده که برای تو گفته شد، اینک با او در خفا صحبت کن و او را از راهی که [[برگزیده]] بازدار و توجه داشته باش من [[بیم]] آن دارم که اگر از [[امیر المؤمنین]]{{ع}} جدا شود، تو را و خود و عشیرهاش را به کشتن دهد. ابن ریان در [[حق]] من [[دعای خیر]] کرد و گفت: اگر او بخواهد از [[حضرت]] جدا شود، نابود خواهد شد و حال آنکه اگر [[خیرخواه]] [[حضرت]] باشد و با او همراه شود، بهره و [[هدایت]] او در این کار خواهد بود. | * [[ابن قعین]] میگوید وقتی از خریت این جمله را شنیدم که قصد دارد درباره بازگشت [[خدمت]] [[علی]]{{ع}} [[فکر]] کند تا شاید [[نور هدایت]] بر [[دل]] او بتابد لذا اجازه ورود خواستم تا با او صحبت کنم. به من اجازه داد وارد شدم. به پسر عمویش که [[مدرک بن ریان]] و از پیر مردان [[عرب]] بود، روی کرده و گفتم: تو به خاطر احسانی که به من کردهای به گردن من [[حق]] داری واز طرفی [[حق]] [[مسلمان]] بر [[مسلمان]] [[واجب]] محفوظ است، از این پسر عمویت (خریت) چیزی سر زده که برای تو گفته شد، اینک با او در خفا صحبت کن و او را از راهی که [[برگزیده]] بازدار و توجه داشته باش من [[بیم]] آن دارم که اگر از [[امیر المؤمنین]]{{ع}} جدا شود، تو را و خود و عشیرهاش را به کشتن دهد. ابن ریان در [[حق]] من [[دعای خیر]] کرد و گفت: اگر او بخواهد از [[حضرت]] جدا شود، نابود خواهد شد و حال آنکه اگر [[خیرخواه]] [[حضرت]] باشد و با او همراه شود، بهره و [[هدایت]] او در این کار خواهد بود. | ||
*همو میافزاید: پس از آن گفت و گو، فردا صبح [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسیدم و ساعتی نزد او نشستم و میخواستم آنچه دیروز با خریت و همراهان و پسر عمویش بین من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولی به سبب [[کثرت]] رفت و آمد، امکان آن نبود تا آنکه ناچاراً پشت سرش نشستم و [[حضرت]] سر مبارکش را جلو آورد وآنچه را از خریت شنیده بودم و به پسر عمویش گفته بودم به عرض رساندم. [[حضرت]] فرمود: "او را رها کن، اگر [[حق]] را [[شناخت]] و برگشت او را میپذیریم". به [[امام]]{{ع}} عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگیر و زندانی نمیکنی؟ [[حضرت]] - جمله بسیار [[زیبا]] و جالبی که برای همه [[حاکمان]] عالم تا [[روز قیامت]] آموزنده است - به من فرمود: "همانا اگر ما این کار را درباره هر کس از [[مردم]] که متهم است، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پر کنیم، و حال آنکه مناسب نمیبینم تا زمانی که [[مردم]] مخالفتی ([[مخالفت]] عملی) با من نکردهاند، نسبت به آنان سختگیری کنم و ایشان را به [[کیفر]] و [[حبس]] دچار سازم.<ref>{{متن حدیث|إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا بِكُلِّ مَنْ نَتَّهِمُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَانِي يَسَعُنِي الْوُثُوبُ بِالنَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّى يُظْهِرُوا لِيَ الْخِلاَفَ}}</ref> | *همو میافزاید: پس از آن گفت و گو، فردا صبح [[خدمت]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} رسیدم و ساعتی نزد او نشستم و میخواستم آنچه دیروز با خریت و همراهان و پسر عمویش بین من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولی به سبب [[کثرت]] رفت و آمد، امکان آن نبود تا آنکه ناچاراً پشت سرش نشستم و [[حضرت]] سر مبارکش را جلو آورد وآنچه را از خریت شنیده بودم و به پسر عمویش گفته بودم به عرض رساندم. [[حضرت]] فرمود: "او را رها کن، اگر [[حق]] را [[شناخت]] و برگشت او را میپذیریم". به [[امام]]{{ع}} عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگیر و زندانی نمیکنی؟ [[حضرت]] - جمله بسیار [[زیبا]] و جالبی که برای همه [[حاکمان]] عالم تا [[روز قیامت]] آموزنده است - به من فرمود: "همانا اگر ما این کار را درباره هر کس از [[مردم]] که متهم است، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پر کنیم، و حال آنکه مناسب نمیبینم تا زمانی که [[مردم]] مخالفتی ([[مخالفت]] عملی) با من نکردهاند، نسبت به آنان سختگیری کنم و ایشان را به [[کیفر]] و [[حبس]] دچار سازم.<ref>{{متن حدیث|إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا بِكُلِّ مَنْ نَتَّهِمُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَانِي يَسَعُنِي الْوُثُوبُ بِالنَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّى يُظْهِرُوا لِيَ الْخِلاَفَ}}</ref> | ||
*[[عبدالله]] میگوید: پس از [[سخنان امام]]{{ع}} ساکت شدم، ولی لحظاتی بعد [[حضرت]] مخفیانه به من فرمود: "به [[خانه]] خریت برو و از آنان برای من خبری بیاور؛ زیرا او همه روز پیش از این [[ساعت]] نزد من میآمد و امروز نیامده است!". | * [[عبدالله]] میگوید: پس از [[سخنان امام]]{{ع}} ساکت شدم، ولی لحظاتی بعد [[حضرت]] مخفیانه به من فرمود: "به [[خانه]] خریت برو و از آنان برای من خبری بیاور؛ زیرا او همه روز پیش از این [[ساعت]] نزد من میآمد و امروز نیامده است!". | ||
*وی میگوید: به [[خانه]] خریت رفتم ولی هیچ کس از آن گروه آنجا نبود و به [[خانه]] [[یاران]] او رفتم در آنجا هم کسی نبود. نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برگشتم، همین که مرا دید، فرمود: "آیا آنها [[زیرکی]] کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟" گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: "[[خداوند]] آنها را از [[رحمت]] خود دور بدارد، چنان چه [[قوم ثمود]] را از [[رحمت]] خود دور داشت، [[آگاه]] باش، به [[خدا]] [[سوگند]] پیکان نیزهها برای آنان آماده است و شمشیرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشیمان خواهند شد امروز [[شیطان]] آنها را به [[هوس]] انداخت وگمراهشان کرد و فردا از آنها [[بیزاری]] میجوید ورهایشان میسازد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸-۱۳۰ و تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۵.</ref>. | *وی میگوید: به [[خانه]] خریت رفتم ولی هیچ کس از آن گروه آنجا نبود و به [[خانه]] [[یاران]] او رفتم در آنجا هم کسی نبود. نزد [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} برگشتم، همین که مرا دید، فرمود: "آیا آنها [[زیرکی]] کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟" گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: "[[خداوند]] آنها را از [[رحمت]] خود دور بدارد، چنان چه [[قوم ثمود]] را از [[رحمت]] خود دور داشت، [[آگاه]] باش، به [[خدا]] [[سوگند]] پیکان نیزهها برای آنان آماده است و شمشیرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشیمان خواهند شد امروز [[شیطان]] آنها را به [[هوس]] انداخت وگمراهشان کرد و فردا از آنها [[بیزاری]] میجوید ورهایشان میسازد<ref>شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸-۱۳۰ و تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۵.</ref>. | ||
*خریت با همراهانش به قصد [[جنگ]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[کوفه]] خارج شد، و از همان زمان هم تحت تعقیب نیروهای [[وفادار]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} قرار گرفت و سرانجام در سواحل دریای [[فارس]] به [[هلاکت]] رسید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.</ref> | *خریت با همراهانش به قصد [[جنگ]] با [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[کوفه]] خارج شد، و از همان زمان هم تحت تعقیب نیروهای [[وفادار]] [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} قرار گرفت و سرانجام در سواحل دریای [[فارس]] به [[هلاکت]] رسید.<ref>[[سید اصغر ناظمزاده|ناظمزاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام علی ج۱ (کتاب)|اصحاب امام علی]]، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == | ||
{{ | {{مدخل وابسته}} | ||
* [[کارگزاران خلفا بر اهواز]] | * [[کارگزاران خلفا بر اهواز]] | ||
* [[کارگزاران امام علی]] | * [[کارگزاران امام علی]] | ||
خط ۳۷: | خط ۳۶: | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} | ||
[[رده:اصحاب امام علی]] | [[رده:اصحاب امام علی]] | ||
[[رده:اعلام]] | [[رده:اعلام]] | ||
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] |
نسخهٔ ۳۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۲۳
مقدمه
- خریت بن راشد از اصحاب رسول خدا(ص) به شمار میآید؛ زیرا او به همراه جمعی از طایفه بنی سامة بن لؤی بین راه مکه و مدینه حضرت را زیارت کرده است[۱].
- وی در سال ۱۱ هجری پس از رحلت پیامبر اسلام(ص) با گروهی از بنی ناجیه و نیز سلیمان بن صوحان عبدی با جمعی از عبدالقيس به یاری حذيفة بن محصن غلفانی که از طرف ابوبکر برای سرکوبی مرتدین مردم عمان رفته بود، شتافتند و مرتدین را در هم شکسته و مسلمانان را به پیروزی رساندند[۲].
- خریت پس از قتل عثمان به مخالفین حضرت امیر(ع) پیوست و طلحه و زبیر را در جنگ جمل یاری کرد و فرماندهی گروه مضر در این جنگ با او بود[۳]، ولی پس از جنگ جمل و پیروزی امیرالمؤمنین(ع) بر گروه ناکثین، او توبه کرد و با سیصد نفر از بنی ناجیه به کوفه آمد و به یاران على(ع) پیوست و در رکاب آن حضرت در جنگ صفین شرکت کرد. اما پس از داستان غم بار حکمیت باز او پرچم مخالفت برداشت و با امیرالمؤمنین(ع) اعلان جنگ نمود البته معلوم نیست که او در جنگ نهروان بر ضد حضرت علی(ع) شرکت کرده باشد و لذا بسیاری از مؤرخان مثل ابن حجر در الاصابه، و ابن اثیر در اسد الغابه و کامل ابن اثیر و دیگران نگفتهاند که خریت در جنگ نهروان با خوارج بوده است. پس معلوم نیست او در نهروان شرکت داشته است، نه بر ضد حضرت على(ع) و نه در رکاب آن حضرت. اما او همواره مخالفت با حضرت را ادامه میداد و سرانجام به دست یاران حضرت در سواحل دریای فارس (اهواز) به هلاکت رسید.[۴]:
مخالفت خریت با امیرالمؤمنین(ع)
- همانطور که اشاره شد خریت بن راشد در جنگ صفین در رکاب امیرالمؤمنین(ع) بود و حضرت را یاری کرد؛ اما پس از جنگ صفین و شکست حکمت، به تصور غلط و از روی جهل و نادانی از در مخالفت با امیرالمؤمنین(ع) در آمد و به همراه سی نفر از یارانش از گروه بنی ناجیه نزد آن حضرت آمد و با کمال جرئت و جسارت گفت: به خدا سوگند، فرمان تو را اطاعت نمیکنم و پشت سرت نماز نمیخوانم و فردا از تو جدا میشوم!.
- حضرت او را نصیحت کرد و برای آنکه در گرداب گمراهی غرق نشود به او فرمود: "مادرت به عزایت بگرید، در این صورت عهد خود را شکستهای و با پروردگارت مخالفت نمودهای و به کسی جز خودت زیان نرساندهای، ولی حال به من بگو: چرا چنین تصمیم گرفتهای؟"[۵].
- خریت در پاسخ گفت: برای این که حکمیت در قرآن را پذیرفتی و آن را به مردم واگذار کردی و زمانی که کوشش به نتیجه رسید نسبت به حق، سستی و ضعف نشان دادی و به مردمی اعتماد کردی که به خود ستم کردند؛ بنابراین من با تو مخالفم و نسبت به آن مردم هم کینه توزم، و راه من از همه شما جداست. سپس حضرت باز او را نصیحت و ارشاد کرد و به او فرمود: "بیا قرآن به تو بیاموزم و با تو بر اساس سنت گفت و گو و مذاکره کنم و اموری از حق را که از تو به آن داناترم برایت بگشایم، شاید آنچه را که اکنون منکری بر آن بینش پیدا کنی". آنگاه خریت گفت: فردا میآیم.
- حضرت فرمود: فرمود: فردا بیا و شیطان تو را گمراه نکند و رأی نادرست بر تو چیره نشود و نادانان تو را به خفت و زبونی نکشند، به خدا سوگند اگر از من راهنمایی و هدایت بخواهی وسخن مرا بپذیری، به راستی که تو را به راه راست و درست هدایت خواهم کرد.
- خریت پس از این گفت و گو از محضر امیرالمؤمنین(ع) بیرون رفت و به یاران خود پیوست و دیگر به نزد امام(ع) بازنگشت. این واقعه در سال ۳۸ هجری اتفاق افتاد.[۶]
- عبدالله بن قعین که شاهد گفت و گوی امام(ع) با خریت بود، گوید: من خودم را به خریت رساندم، دیدم از آنچه با امیرالمؤمنین(ع) گفته، پشیمان نیست ولی بیشتر یارانش به او توصیه میکردند که مجدداً با امیرالمؤمنین(ع) گفت و گو نماید، و خریت هم سفارش آنها را تأیید کرد که باز برگردد و آن حضرت به گفت و گو نشیند.
- عبدالله بن قعین میگوید: من هم برای انصراف خریت از این کار خطرناک به سرعت در پی او بیرون رفتم و چون با پسر عموی خریت به نام مدرک بن ریان ناجی دوست بودم، خواستم او را ببینم و آنچه را امیرالمؤمنین(ع) به خریت گفته بود به او بگویم و از او بخواهم، تا خریت را بیشتر نصیحت کند و به او دستور دهد تا از امیرالمؤمنین(ع) اطاعت نماید،که اینکار برای او خیر دنیا و آخرت خواهد داشت.
- عبدالله بن قعین میگوید: اما وقتی به منزل خریت رسیدم که او پیش از من به درون خانه رفته بود، لذا من بر در خانه ایستادم و در آن خانه گروهی از یارانش بودند که با او به هنگام گفت و گو با علی(ع) حضور نداشتند؛ و به خدا سوگند متوجه شدم که نه از عقیدهاش برگشته و نه آنچه به امام(ع) گفته، پشیمان گشته و نه پاسخ امام را پذیرفته است. در همین حال یاران خود گفت: ای مردم، من چنین مصلحت میبینم که باید از این مرد (علی(ع)) جدا شوم و اینک هم که از او جدا شدم تا قردا برای مذاکره پیش او برگردم ولی هرگز بر نمیگردم و چاره و مصلحتی جز جدایی نمیبینم؛ اما یارانش باز هم به او اصرار کردند و تاکید ممودند که پیش از آنکه به حضور علی(ع) دست بروی این کار مزن زیرا در ملاقات با او اگر پیشنهاد و کار پسندیدهای به تو داد، از او خواهی پذیرفت واگر کار پسندیدهای نبود، بعدا به راحتی میتوانی از او جدا شوی. و با او مخالفت کنی، اما خریت به آنها گفت: خوب اندیشیدید.
- ابن قعین میگوید وقتی از خریت این جمله را شنیدم که قصد دارد درباره بازگشت خدمت علی(ع) فکر کند تا شاید نور هدایت بر دل او بتابد لذا اجازه ورود خواستم تا با او صحبت کنم. به من اجازه داد وارد شدم. به پسر عمویش که مدرک بن ریان و از پیر مردان عرب بود، روی کرده و گفتم: تو به خاطر احسانی که به من کردهای به گردن من حق داری واز طرفی حق مسلمان بر مسلمان واجب محفوظ است، از این پسر عمویت (خریت) چیزی سر زده که برای تو گفته شد، اینک با او در خفا صحبت کن و او را از راهی که برگزیده بازدار و توجه داشته باش من بیم آن دارم که اگر از امیر المؤمنین(ع) جدا شود، تو را و خود و عشیرهاش را به کشتن دهد. ابن ریان در حق من دعای خیر کرد و گفت: اگر او بخواهد از حضرت جدا شود، نابود خواهد شد و حال آنکه اگر خیرخواه حضرت باشد و با او همراه شود، بهره و هدایت او در این کار خواهد بود.
- همو میافزاید: پس از آن گفت و گو، فردا صبح خدمت امیرالمؤمنین(ع) رسیدم و ساعتی نزد او نشستم و میخواستم آنچه دیروز با خریت و همراهان و پسر عمویش بین من و آنها گذشته بود، به اطلاعش برسانم؛ ولی به سبب کثرت رفت و آمد، امکان آن نبود تا آنکه ناچاراً پشت سرش نشستم و حضرت سر مبارکش را جلو آورد وآنچه را از خریت شنیده بودم و به پسر عمویش گفته بودم به عرض رساندم. حضرت فرمود: "او را رها کن، اگر حق را شناخت و برگشت او را میپذیریم". به امام(ع) عرض کردم: چرا هم اکنون او را دستگیر و زندانی نمیکنی؟ حضرت - جمله بسیار زیبا و جالبی که برای همه حاکمان عالم تا روز قیامت آموزنده است - به من فرمود: "همانا اگر ما این کار را درباره هر کس از مردم که متهم است، انجام دهیم، باید زندانها را از آنان پر کنیم، و حال آنکه مناسب نمیبینم تا زمانی که مردم مخالفتی (مخالفت عملی) با من نکردهاند، نسبت به آنان سختگیری کنم و ایشان را به کیفر و حبس دچار سازم.[۷]
- عبدالله میگوید: پس از سخنان امام(ع) ساکت شدم، ولی لحظاتی بعد حضرت مخفیانه به من فرمود: "به خانه خریت برو و از آنان برای من خبری بیاور؛ زیرا او همه روز پیش از این ساعت نزد من میآمد و امروز نیامده است!".
- وی میگوید: به خانه خریت رفتم ولی هیچ کس از آن گروه آنجا نبود و به خانه یاران او رفتم در آنجا هم کسی نبود. نزد امیرالمؤمنین(ع) برگشتم، همین که مرا دید، فرمود: "آیا آنها زیرکی کردند و ماندند یا ترسیدند و کوچ کردند؟" گفتم: نه، کوچ کردند. فرمود: "خداوند آنها را از رحمت خود دور بدارد، چنان چه قوم ثمود را از رحمت خود دور داشت، آگاه باش، به خدا سوگند پیکان نیزهها برای آنان آماده است و شمشیرها بر فرق سرشان فرود خواهد آمد، و در آن حال پشیمان خواهند شد امروز شیطان آنها را به هوس انداخت وگمراهشان کرد و فردا از آنها بیزاری میجوید ورهایشان میسازد[۸].
- خریت با همراهانش به قصد جنگ با امیرالمؤمنین(ع) از کوفه خارج شد، و از همان زمان هم تحت تعقیب نیروهای وفادار امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت و سرانجام در سواحل دریای فارس به هلاکت رسید.[۹]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ اسد الغابه، ج۲، ص۱۱۰ و الاصابه، ج۲، ص۲۷۴.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، ج۳، ص۳۱۶- ۳۱۸.
- ↑ ر.ک: تاریخ طبری، جج ۴، ص۵۰۵؛ اسد الغابه، ج۲، ص۱۰۰؛ البته ابن اثیر در تاريخ الكامل نوشته است که: خریت بن راشد نقل در جنگ جمل و صفین در رکاب حضرت جنگیده است. ولی به نظر میرسد این قول اشتباه باشد؛ زیرا طبق اکثر مورخان وی در جنگ جمل با طلحه و زبیر بوده است بنابراین او فقط در جنگ صفین حضرت را یاری کرده است.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج،۴۸۲-۴۸۳.
- ↑ «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ إِذاً تَنْقُضَ عَهْدَكَ وَ تَعْصِيَ رَبَّكَ وَ لاَ تَضُرَّ إِلاَّ نَفْسَكَ أَخْبِرْنِي لِمَ تَفْعَلُ ذَلِكَ»
- ↑ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۴۱۷؛ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸ و با کمی تفاوت تاریخ طبری، ج۵.
- ↑ «إِنَّا لَوْ فَعَلْنَا هَذَا بِكُلِّ مَنْ نَتَّهِمُ مِنَ النَّاسِ مَلَأْنَا السُّجُونَ مِنْهُمْ وَ لاَ أَرَانِي يَسَعُنِي الْوُثُوبُ بِالنَّاسِ وَ الْحَبْسُ لَهُمْ وَ عُقُوبَتُهُمْ حَتَّى يُظْهِرُوا لِيَ الْخِلاَفَ»
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۳، ص۱۲۸-۱۳۰ و تاریخ طبری، ج۵، ص۱۱۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۴۸۳-۴۸۶.