عبدالله بن زبیر: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
بدون خلاصۀ ویرایش |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | {{مدخل مرتبط | ||
| موضوع مرتبط = | | موضوع مرتبط = | ||
| عنوان مدخل = | | عنوان مدخل = عبدالله بن زبیر | ||
| مداخل مرتبط = [[عبدالله بن زبیر در تراجم و رجال]] - [[عبدالله بن زبیر در تاریخ اسلامی]] - [[عبدالله بن زبیر در معارف و سیره حسینی]] | | مداخل مرتبط = [[عبدالله بن زبیر در تراجم و رجال]] - [[عبدالله بن زبیر در تاریخ اسلامی]] - [[عبدالله بن زبیر در معارف و سیره حسینی]] | ||
| پرسش مرتبط = | | پرسش مرتبط = | ||
خط ۹۰: | خط ۹۰: | ||
{{مخالفان امام حسین}} | {{مخالفان امام حسین}} | ||
[[رده:مدخل فرهنگ غدیر]] | [[رده:مدخل فرهنگ غدیر]] | ||
[[رده:مفسران]] | [[رده:مفسران]] | ||
[[رده:مفسران اهل سنت]] | [[رده:مفسران اهل سنت]] | ||
[[رده:اصحاب پیامبر]] | [[رده:اصحاب پیامبر]] | ||
[[رده: اعلام]] | [[رده:اعلام]] |
نسخهٔ ۱۴ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۸:۴۹
عبدالله بن زبیر، بزرگترین پسر زبیر بن عوام است. گفتهاند عبدالله نخستین فرزندی است که بعد از هجرت به دنیا آمد. او بسیار زیرک و شجاع و زبانی گویا داشت. عبدالله یکی از صحابه رسول خدا(ص) بود که بعدها در باطن، کافر و بیدین شد و دشمن بنی هاشم بود و به علی(ع) دشنام میداد. او در جنگ جمل بر علیه امام علی(ع) شرکت کرد و سران این جنگ را بدین کار تشویق میکرد. علاقه فراوانی به ریاست داشت و بعد از شهادت امام حسین(ع) در مکه ادعای خلافت کرد. سرانجام در سال ۷۳ ه به دست سپاهیان عبدالملک مروان کشته شد.
مقدمه
عبدالله، بزرگترین پسر زبیر بن عوام بن خویلد قرشی اسدی، پسر عمه پیامبر اکرم(ص) و مادرش اسماء، دختر ابوبکر بن ابی قحافه، خواهر عایشه (همسر پیامبر(ص)) است. او جزو چند تن خطبای قریش بود که به ابوبکر شبیه بود.
اسماء در حالی که به عبدالله باردار بود، از مکه هجرت کرد و او را در منطقه قبا در شهر مدینه، در سال دوم هجرت به دنیا آورد[۱]. عدهای سال تولد او را سال اول هجرت دانستهاند[۲] و گفتهاند عبدالله بن زبیر نخستین فرزندی است که بعد از هجرت به دنیا آمد و به هنگام تولد وی، مسلمانان تکبیر گفتند، از آن رو که میان مسلمانان شایع شده بود یهودیان میگویند: آنها مسلمانان را جادو کردهاند که بچه به دنیا نیاورند. پس تکبیرشان از خوشحالی بود که خداوند گفته یهودیان را دروغ شمرد[۳].
عبدالله چهرهای سیاه داشت و هیچ مویی در صورت نداشت. او بسیار زیرک و شجاع بود و زبانی گویا داشت[۴]. او مردی ریاکار بود و به امید رسیدن به خلافت به نماز و روزه میپرداخت و بسیار روزه میگرفت و در اوقات بیکاری به نماز مشغول میشد[۵].[۶]
عبدالله بن زبیر و دشمنی با بنی هاشم
عبدالله یکی از صحابه رسول خدا(ص) بود که بعدها در باطن، کافر و بیدین شد و دشمن بنی هاشم بود و به علی(ع) دشنام میداد[۷]. عبدالله چهل روز خطبه خواند و در خطبهاش بر پیامبر(ص) صلوات فرستاد و برای عذرخواهی گفت: "علت اینکه صلوات فرستاد و آن را ترک کردم، این است که برخی با شنیدن نام رسول خدا مغرور میشوند[۸]. او برای عبدالله بن عباس هم نقل کرده که من دشمنی با شما اهل بیت(ع) را از چهل سال پیش در دل داشتم[۹].
از امام علی(ع) نقل شده که فرمود: "همواره زبیر با ما و از ما بود تا وقتی که پسر نامبارکش عبدالله بزرگ شد؛ آنگاه مخالف و دشمن ما شد[۱۰].
ابن زبیر پس از رسیدن به خلافت در سخنرانی خود گفت: تمام مردم با ما بیعت کردند جز این پسر بچه (محمد بن حنفیه) که از بیعت سرپیچی میکند؛ اگر او تا غروب، بیعت نکند کارش را یکسره خواهم کرد و خانهاش را آتش خواهم زد". ابن عباس به محمد بن حنیفه گفت که من از این مرد اطمینان ندارم بهتر است با او بیعت کنی، ابن حنفیه گفت: یک قدرت قوی مانع او خواهد شد. ابن عباس از گفتار محمد شگفت شد؛ او انتظار غروب آفتاب را داشت و هنوز آفتاب، غروب نکرده بود که چهار هزار نفری که مختار از مردم کوفه به حمایت بنی هاشم فرستاده بوده، رسیدند و ایشان را نجات دادند. شگفت اینجاست که فرمانده این جماعت به محمد بن حنفیه گفت: "اجازه دهید تا شر این مرد را کم کنیم" ولی محمد اجازه نداد[۱۱].[۱۲]
علاقه ابن زبیر به ریاست
زمانی که عبدالله در مکه ادعای خلافت کرد و مردم مکه با او بیعت کردند، یزید به حاکم مدینه دستور داد تا لشکری را برای سرکوبی وی به مکه بفرستد. حاکم مدینه لشکری را به سرپرستی عمرو بن زبیر، برادر عبدالله، که در عقیده مخالف او بود به مکه فرستاد ولی عبدالله بر او پیروز شد و برادر خود را دستگیر کرد و با بدن برهنه جلوی مسجد الحرام نگه داشت و آن قدر به او تازیانه زد تا اینکه زیر تازیانه جان داد[۱۳].
وقتی که امام حسین(ع) قصد خروج از مکه را داشت، فرمود: "در دنیا هیچ چیز نزد عبدالله محبوبتر از این نیست که من از مکه بروم، زیرا او میداند که با وجود من، نوبت به او نمیرسد و هیچ کس او را بر من مقدم نمیدارد، لذا دوست دارد من از مکه خارج شوم تا زمینه خلافت برایش آماده شود". لذا وقتی که امام(ع) از مکه خارج شد، ابن عباس عبدالله را دید و به او گفت: چشمت روشن که حسین به سوی عراق حرکت کرد و شهر مکه برای تاخت و تاز تو بیمانع است؛ سپس این شعر را خواند: ای قنبرهای که در معموره زندگی میکنی، فضا برای پرواز تو خالی است، پس تخم بگذار و آواز بخوان و هر جا که میخواهی دانه بر چین[۱۴].[۱۵]
ابن زبیر و دفاع از عثمان
درباره کشته شدن عثمان از عبدالله نقل شده که گفت: روز محاصره خانه عثمان به او گفتم: با ایشان بجنگ که به خدا سوگند، جنگ با ایشان بر تو حلال است. عثمان گفت: "نه، به خدا سوگند هرگز با آنان نمیجنگم". محاصره کنندگان در حالی که عثمان روزه داشت بر او هجوم آوردند. عثمان، عبدالله بن زبیر را فرمانده خانه خود کرد و گفت: "هر کس مطیع من است از عبدالله بن زبیر اطاعت کند. در تشییع جنازه عثمان افرادی همچون جبیر بن مطعم، ابوجهم بن حذیفه، مسور بن مخرمه، عبدالرحمن بن ابی بکر و عبدالله بن زبیر حضور داشتند[۱۶].[۱۷]
ابن زبیر و جنگ جمل
پس از مخالفت طلحه و زبیر با علی(ع) به سبب عدالت آن حضرت در تقسیم بیت المال و در نظر نگرفتن امتیازاتی که آنها در نظر داشتند، این دو به قصد به جا آوردن عمره شهر را ترک کردند. طلحه و زبیر پس از رسیدن به مکه و به جا آوردن طواف و سعی صفا و مروه، عبدالله را نزد عایشه فرستادند و به او گفتند: نزد خالهات برو و بگو طلحه و زبیر میگویند عثمان مظلوم کشته شد و علی(ع) کار مردم را از دست ایشان ربود و به یاری کشندگان عثمان بر مردم پیروز شد و ما از گسترده شدن حکومت علی(ع) بیم داریم. اگر مصلحت میدانی همراه ما حرکت کن شاید خدا به کمک تو شکاف و اختلاف پدید آمده میان این امت را اصلاح کند. عبدالله نزد عایشه آمد و پیام را رساند، ولی عایشه از بیرون رفتن از مکه خودداری کرد و گفت: "ای پسرجان! من به قیام، فرمان نمیدهم ولی خود به مکه برگشتم تا به مردم بگویم که نسبت به عثمان، امام ایشان، چگونه رفتار شده و اینکه نخست او را به توبه وادار کرده، سپس او را که از گناهان پاک شده بود، کشتند تا مردم بیندیشند و بر کسی که بدون مشورت مردم، حکومت را به دست گرفته، شورش کنند". او مردم را با سخنانی علیه علی(ع) تحریک کرد[۱۸].
عبدالله بن زبیر هنگامی که دید عایشه قصد قیام ندارد، او را با سخنان خود تحریک کرد و با تحریک خود زمینه این شورش را فراهم کرد[۱۹].
هنگامی که امام علی(ع) به بصره رسید و دو لشکر در برابر هم قرار گرفتند و پیامها و نامهها میانشان رد و بدل شد، امام(ع) نامهای برای آنها فرستاد و آنها را از ادامه پیمان شکنی بیم داد. پس علی(ع) یزید بن صوحان و عبدالله بن عباس را فرا خواند تا نزد عایشه و زبیر روند و آنها را از جنگ کردن، پشیمان و به صلح راضی کنند[۲۰].
این دو نزد عایشه آمدند و به او گفتند: آیا خداوند نفرموده که در خانه خویش قرار بگیری و بیرون نیایی؟ ما میدانیم که عدهای در پی فریب تو هستند و تو نیز فریفته شدی و از خانه بیرون آمدی. اکنون صلاح تو در آن است که باز گردی و در جنگ شرکت نکنی. اگر باز نگردی و این فتنه و آشوب را فرو ننشانی، سرانجام در جنگ، افراد بسیاری کشته میشوند؛ از خدا بترس و توبه کن و به سوی خدا بازگرد. خداوند توبه بندگان را قبول میکند و عذر ایشان را میپذیرد. مبادا که دوستی عبدالله بن زبیر و همراهی طلحة بن عبیدالله تو را به کاری وادار کند که پایانش، آتش دوزخ باشد[۲۱]. عایشه حرف آن دو را نپذیرفت. سپس ابن عباس به نزد زبیر رفت و با او در این باره صحبت کرد ولی در این هنگام عبدالله بن زبیر سر رسید و با سخنانی نظر زبیر را عوض کرد. عبدالله بن زبیر گفت: "ای ابن عباس، آنچه را روشن است، رها کن. میان ما و شما بیعت با یک خلیفه و خون او عثمان] و تنها بودن یک تن علی و گرد آمدن سه نفر طلحه، زبیر و عایشه] مطرح است و مادری پارسا چون عایشه همراه ماست. وانگهی نظر همه مردم مهم است".
قبل از جنگ، طلحه خطبه خواند و دو تن از افراد قبیله میان لشکرگاه عبدالقیس خود از برخاست علی(ع) دفاع کردند و عبدالله بن زبیر آن دو را سرزنش کرد و در میان لشکرگاه خود برخاست و پس از حمد و ثنای خداوند، گفت: "ای مردم! این گروه اندک و فرومایه نخست عثمان را در مدینه کشتند و اینک آمدهاند تا کار شما را در بصره پراکنده سازند و حکومت مردم را با زور غصب کردهاند. اینک آیا حاضر نیستید خلیفه مظلوم خود را یاری دهید؟ آیا از حریم مباح خود دفاع نمیکنید؟ آیا از خدا نمیترسید که خود را تسلیم کنید؟ آیا حاضر و راضی هستید به اینکه مردم کوفه به سرزمین شما وارد شوند؟ اکنون به خشم آیید که بر شما خشم گرفته شده و جنگ کنید که به شما اعلام جنگ شده است. علی حاضر نیست تصور کند که در خلافت، هیچ کس دیگر غیر از او را حق نظر دادن است و به خدا سوگند، اگر بر شما پیروز شود، دین و دنیای شما را تباه خواهد ساخت و سخنان بسیاری مانند همین سخنان گفت برای اینکه مردم را علیه علی(ع) تحریک کند و بشوراند[۲۲].
زبیر به دلیل سخنان فرزندش به سمت لشکر امام علی(ع) حرکت کرد. علی(ع) فرمود: "برای این پیرمرد راه را باز کنید که او را به سختی افکندهاند". پس سمت راست و چپ و قلب لشکر را شکافت و سپس بازگشت و به پسر خود گفت: "ای بیمادر آیا بد دل چنین کاری میکند؟" سپس زبیر از جنگ کناره گرفت و گزارشی را به احنف بن قیس نوشت. احنف بن قیس گفت: "مانند این مرد را ندیدم که ناموس رسول خدا را تا به این جا کشانید و حجاب همسر پیامبر خدا را از او برداشت و ناموس خود را در خانه خود پوشیده داشت. سپس او را واگذاشت و از جنگ کنارهگیری کرد. در این هنگام عمرو بن جرموز تمیمی در پی زبیر رفت و در وادی السباع او را کشت[۲۳].
پس از اینکه امام حسن(ع) سخنرانی کرد و اصحاب جمل صلح را نپذیرفتند، علی(ع) به سوی آنان رفت تا اینکه به طلحه رسید. پس به او گفت: "همسر پیامبر خدا را به این جا آوردی و همسر خود را در خانه نهادی"! پس جنگ در گرفت. علی(ع) به اصحاب خود گفت: کدام یک از شما این قرآن را به ایشان نشان میدهد و میگوید این قرآن میان ما و شما حاکم باشد؟". جوانی آن را گرفت و پیش رفت اما دستش را بریدند. آن را به دست چپش گرفت. سپس علی(ع) پیش رفت و ایشان را به خون او و خون ایشان به خدا سوگند داد. ایشان فقط برای جنگ را پذیرفتند. در این حال جناح راست لشکر علی(ع)، بر جناح چپ ایشان تاخت و نبردی سخت در گرفت. عبدالله بن زبیر به میدان آمد و مبارز خواست. از لشکر علی(ع) مالک اشتر به میدان او رفت. عایشه گفت: "چه کسی از لشکر علی در مقابل عبدالله قرار گرفته؟" گفتند: مالک اشتر. عایشه ناراحت شد و گفت: "اسماء به عزا نشست"[۲۴]. آن دو با هم جنگ کردند و یکدیگر را مجروح کردند[۲۵]. مردم به جمل عایشه پناه بردن در زیر مهار آن چهل یا هفتاد تن که همه از قریش بودند به قتل رسیدند. عبدالله بن زبیر و مروان بن حکم هرکدام سی و هفت زخم نیزه و تیر برداشته بودند. علی(ع) فرمود: "شتر را پی کنید تا پراکنده شوند". مردی شتر را پی کرد و شتر بیافتد. همه به گونهای پراکنده شدند و عبدالله بن زبیر خود را در میان مجروحان افکند و خود را از مرگ برهانید و در خانه مردی از قبیله ازد پنهان شد. کسی را نزد عایشه فرستاد و او را نزد خود برد. عبدالله بن زبیر گفت: "من در جنگ جمل حدود سی ضربه شمشیر خورده بودم؛ هیچ روزی را مثل روز جمل ندیدم. هیچ کس دستش به شتر نمیرسید مگر اینکه یا کشته میشد و یا اینکه دستش بریده میشد. سرانجام افسار شتر از دست قبیله بنیضبه بیرون رفت و شتر کشته شد"[۲۶].[۲۷]
ابن زبیر و خلافت
معاویه بسیار تلاش کرد تا یزید را به عنوان جانشین پس از خود انتخاب کند و برای او از همه مردم بیعت بگیرد. او میدانست که تا حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر به بیعت راضی نشوند، مردم با یزید بیعت نخواهند کرد. پس معاویه کسی را به دنبال حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر فرستاد. امام حسین (ع) بیعت نکرد و واقعه عاشورا اتفاق افتاد. بعد از اتفاقات حادثه عاشورا که مخالفتها زیاد شد عبدالله بن زبیر در مکه ادعای خلافت کرد و مردم مکه و سپس مردم مدینه با عبدالله بن زبیر بیعت کردند[۲۸].
وقتی قدرت ابن زبیر زیاد شد مردم کوفه نیز پیرو او شدند و همه سرزمینهای جزیره به جز شام و مصر به اختیار او درآمد و اموال بسیاری در اختیار او قرار گرفت. او کعبه را خراب و آن را از نو ساخت و این کار در سال ۶۵ هجری بود. ابن زبیر حجرالاسود در حریری پیچید و در صندوق نهاد و بر آن مهر زد و همراه طلاها و گوهرهایی که از کعبه آویخته شده بود، به پردهداران سپرد و چون ساختن ساختمان کعبه تمام شد، حجر را در خانه خدا جای داد[۲۹].
پس از مرگ معاویه پسر یزید، همه مردم شام و مصر به جز مردم اردن با ابن زبیر بیعت کردند[۳۰]. اهل اردن میخواستند که خلافت از آن خالد بن یزید بن معاویه باشد و بر منبرها برای او دعا میکردند و برای خلافت با او بیعت کردند. چون ابن زبیر خود را خلیفه خواند، مختار بن ابی عبید از کارگزاری او کناره گرفت و به کوفه رفت و شیعیان را فرا خواند و گفت: "من پیام گزار ابوالقاسم محمد بن علی بن ابی طالب هستم" و برای او از مردم بیعت گرفت تا به خونخواهی حسین(ع) برخیزد[۳۱].
وقتی عبدالله بن زبیر کوفه را به برادرش مصعب سپرد، مختار، مصعب را از امیری کوفه بر کنار و دعوت خود را به نفع خاندان رسول خدا(ص) آغاز کرد. مختار خواستار آن بود تا محمد بن حنفیه دعوت خود را آشکار کند. در این حال، عبدالله بن زبیر به برادرش مصعب چنین نوشت: به سوی مختار برو و او را از بین ببر. مصعب به سوی مختار آمد و پس از سه روز جنگ و درگیری، مختار شکست خورد و سرانجام کشته شد. مصعب سر مختار را برای برادرش فرستاد. از یاران مختار حدود هشت هزار نفر کشته شدند. مصعب در سال ۷۱ هجری برای به جا آوردن حج به مکه رفت. وقتی به نزد برادرش رسید، عدهای از بزرگان و سران قریش نیز حضور داشتند. مصعب به او گفت: "یا امیرالمؤمنین، به همراه بزرگان و سران عراق نزد تو آمدهام. آنها کسانی هستند که قومشان از آنها پیروی میکنند و برای اینکه با تو بیعت کنند، به این جا آمدهاند؛ از مالهایی که نزد توست به آنان نیز بده". عبدالله گفت: "با بندگان عراق نزد من آمدهای و به من فرمان میدهی که مال خدا را به آنان بدهم! هرگز چنین نخواهم کرد. به خدا سوگند دوست دارم ده نفر از آنان را بدهم و یکی از مردم شام را بگیرم".
پس مردم عراق از عبدالله مأیوس شدند و او را رها کردند و همه آنان هم نظر شدند تا او را از خلافت برکنار کنند و نامهای برای عبدالملک بن مروان به شام بفرستند و از وی بخواهند تا در عراق به نزد آنان بیاید [۳۲].[۳۳]
ابن زبیر و بنای کعبه
ابن زبیر گوید: مادرم اسماء دختر ابوبکر، به من گفت که پیامبر خدا(ص) به عایشه فرمود: "اگر این نبود که از ایام کفر قومت چندان نگذشته، کعبه را بر پایهای که ابراهیم بنا نهاده، بنا مینهادم و حجر را به کعبه میافزودم". پس ابن زبیر دستور داد تا کنار کعبه را کندند و سنگهایی به اندازۀ شتر یافتند و یکی را تکان دادند که برقی زد و او گفت: "آنها را به همین حال رها کنید". آنگاه ابن زبیر کعبه را ساخت و برای آن، دو در نهاد که مردم از یکی وارد شوند و از دیگری بیرون روند[۳۴]. و هر دری را دو لنگه قرار داد با اینکه پیش از آن هر در یک لنگه بود. او بلندی دو در را یازده ذراع قرار داد و پایه کعبه را از زمین بلندتر نکرد بلکه آن را مساوی با روی زمین قرار داد. ابن زبیر حجر الاسود را به نزد خویش و در خانه خود برده بود و چون بنا به جای قرار دادن آن رسید، دستور داد تا در میان سنگها برای آن جایی به اندازهاش کنده شود. سپس به پسرش عباد دستور داد تا هنگامی که او در نماز ظهر است و مردم هم به نماز مشغول هستند و به کاری توجه ندارند، آن را در جایش بگذارد و آنگاه پس از تمام شدن کار تکبیر بگوید. عباد بن عبدالله نیز این کار را انجام داد. زمانی که قریش از کار او باخبر شدند، خشمگین شده، گفتند: به خدا قسم هنگامی که قریش پیامبر اکرم را داور قرار دادند، چنین کاری نکرد و برای هر قبیلهای نصیبی قرار داد. ابن زبیر حجر الاسود را که هنگام آتش گرفتن کعبه شکاف برداشته، سه پاره شده بود با نقره محکم ساخت و چون بنا پایان یافت درون و برون کعبه را با خلوق خوشبو کرد[۳۵].[۳۶]
سرانجام ابن زبیر
پس از آنکه مردم شام با عبدالملک مروان بیعت کردند و او بر عراق حاکم شد و مصعب برادر زبیر را کشت، تصمیم گرفت برای نابودی ابن زبیر لشکری را به مکه بفرستد.
روزی حجاج بن یوسف نزد عبدالملک آمد و گفت: "یا امیرالمؤمنین، من در خواب دیدم که پوست عبدالله بن زبیر را میکندم". عبدالملک به او گفت: "تو خود مأمور این کار خواهی بود". پس حجاج با ۱۵۰۰ نفر به سوی مکه حرکت کرد. عبدالملک هم پی در پی با فرستادن لشکر او را کمک میکرد. حجاج مکه را محاصره کرد و بر کوه ابو قبیس منجنیق نهاد و عبدالله و اهل مکه را سنگ باران کرد.
عبدالله بن زبیر در شبی که فردای آن کشته شد، مردم قریش را گرد آورد و به آنها گفت: "نظر شما برای ادامه کار چیست؟" مردی گفت: "به خدا سوگند، تا جنگ باشد همراه تو میجنگیم و اگر همراه تو باشیم، همه خواهیم مرد؛ در صورت همراه بودن با تو میتوانیم به یکی از پیروزی زیر برسیم: یا اینکه به ما اجازه میدهی برای تو و خود امان بگیریم و یا اینکه برایمان امان میگیری و ما از این جا بیرون میرویم". عبدالله گفت: "الگوی من کیست؟" فردی به نام عروه گفت: "حسن بن علی با معاویه بیعت کرد".
گویند، عبدالله پایش را بلند کرد و بر عروه زد و پس از آن گفت: "ای عروه، قلب من نیز همچون قلب توست؛ به خدا سوگند، اگر امان را بپذیرم، مدت زیادی زنده نخواهم بود. در حالی که زندگی بیارزشی را برای خود رقم زدهام. من هرگز آنچه را که شما میگویید نخواهم پذیرفت". پس عبدالله صبحگاهان نزد بعضی از زنانش رفت و به آنها گفت: برایم غذایی آماده کنید". آنان نیز مقداری جگر برای او آوردند. پس از آن شیر خواست و آن را نوشید. مدتی بعد آب خواست و غسل کرد و مقداری کافور را بویید و پس از آن شمشیر را به دست گرفت و از خیمهاش بیرون آمد[۳۷].
عبدالله از خیمهاش بیرون آمد در حالی که پشت به کعبه داشت و عده کمی همراه او بودند. او با مردم شام جنگید. او میجنگید و میگفت: چه پیروزی شیرینی است اگر مردانی نیز باشند.
یکی از سنگهای پرتاب شده به پشت وی خورد و وی را بر زمین زد ولی مردم شام نمیدانستند که او بوده است تا اینکه شنیدند کنیزی میگوید، وای بر امیر المؤمنین، پس از آن سرش را جدا کردند و نزد حجاج آوردند. عبدالله در روز هفتم جمادی الاولی سال ۷۳ ه[۳۸] پس از شش یا هشت ماه و هفده روز حکومت کشته شد و حجاج سرش را به شام فرستاد و بدنش را به دار آویخت. مادر عبدالله از حجاج خواست تا اجازه دهد بدن عبدالله را دفن کند اما حجاج اجازه نداد[۳۹].[۴۰]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ تاریخ خلیفه، خلیفة بن خیاط، ص۶۹؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۱، ص۳۶۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵-۹۰۶؛ المنتظم، ابن جوزی، ج۶، ص۱۳۸.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۵.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۱۱۹.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۷.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۹۱-۹۳.
- ↑ مستدرکات علم رجال الحدیث، نمازی شاهرودی، ج۵، ص۱۷.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۷، ص۱۳۳؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۳۴۹.
- ↑ قاموس الرجال، شوشتری، ج۶، ص۳۴۹.
- ↑ «مَا زَالَ اَلزُّبَيْرُ رَجُلاً مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ حَتَّى نَشَأَ اِبْنُهُ اَلْمَشْئُومُ عَبْدُ اَللَّهِ»؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۹۰۷؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۴۰.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۲۸۸؛ الکامل، ابن اثیر، ج۴، ص۲۵۰.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۹۴-۹۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۰۴.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۷۵-۷۶.
- ↑ یا لکی من قنبرة بمعمر خلالک الجو فیضی و اصفری و نری ما شئت أن تنقری؛تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۸۴.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۹۶-۹۷.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۶۴-۶۹.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۹۷.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۱۳۷-۱۴۱؛ الامالی، شیخ طوسی، ص۷۲۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه، ج۱، ص۵۹.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۳۱۷.
- ↑ المعیار و الموازنه، اسکافی، ص۵۷؛ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۲۲۴؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۴۸۵؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۵۸؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۲۴۱.
- ↑ الجمل، شیخ مفید، ص۱۹۷-۱۹۸.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۱۸۳.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۵-۲۱۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۵، ص۳۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۲۱۰؛ الجمل، شیخ مفید، ص۳۵۰، ۳۶۵-۳۶۶ و ۳۷۶.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۹۷-۱۰۴.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۱۷.
- ↑ الاخبار الطوال، دینوری، ص۲۶۸.
- ↑ مروج الذهب، مسعودی، ج۱، ص۲۶۵؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۳۹۲.
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۶، ص۲۰.
- ↑ الإمامة و السیاسه، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۲۳.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۰۸-۱۱۲.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۴۸۴.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۱، ص۲۶۰.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۵.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۲، ص۳۷-۵۱؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۰.
- ↑ البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی، ج۶، ص۲۶.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۳۱؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۳، ص۱۱۳؛ العقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۴، ص۴۱۴-۴۱۸.
- ↑ قدمی، مریم، مقاله «عبدالله بن زبیر»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۱۱۶-۱۱۷؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۰۴.