واقعه رده در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '، -' به ' -'
جز (جایگزینی متن - '، -' به ' -')
خط ۳۷: خط ۳۷:
در واپسین روزهای [[حیات رسول خدا]]{{صل}} و پس از بازگشت از [[حجة الوداع]] و آشکار شدن [[بیماری]] آن [[حضرت]]، برخی چهره‌های [[عرب]] ادّعای [[پیامبری]] نمودند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶.</ref> [[ابن هشام]] تنها نام دو تن از آنان را ([[مسیلمه]] و [[اسود]]) ذکر کرده،<ref> ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۵۷۷-۶۰۰.</ref> اما [[طبری]]، نام [[طلیحه]] را نیز بر این جمع افزوده است. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶-۱۴۷ و ۱۸۴-۱۸۵.</ref> نخستین مدعی [[نبوت]]، [[عَبْهَلة بن کعب]] معروف به [[اسود عَنْسی]] بود که در ماه‌های آخر [[زندگی پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[یمن]] [[ادعای پیامبری]] کرد. به دنبال آن، [[قبیله]] عَنْس و عده‌ای از دیگر [[قبایل یمن]] پیرو او شدند. او نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی [[جزیرة العرب]] را [[مطیع]] خود ساخت، [[صنعا]] را مرکز فعالیت خود قرار داد و [[کارگزاران پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} را از [[شهرها]] و نواحی یمن بیرون راند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} برای [[سرکوب]] [[فتنه]] وی، به برخی [[مسلمانان]] متنفذ یمن، اعم از [[ایرانیان]] (اَبناء) و [[عربها]] [[نامه]] نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند [[روز]] پیش از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از [[درگذشت پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[مدینه]] رسید،<ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.</ref> اما مسیلمه و طلیحه به [[شورش]] خود ادامه دادند. [[طُلَیْحَة بن خُوَیْلِد بن نَوفَل]]، دیگر [[مدعی پیامبری]]، منسوب به [[قبیله بنی اسد بن خُزَیمه]] بود.<ref> ابن اثیر، اُسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج ۳، ص۹۵، ۱۰۴.</ref> او نیز چند بار در [[حمله]] به مدینه شرکت کرده بود.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج ۱، ص۳۴۰ـ۳۴۳، ج ۲، ص۴۷۰.</ref> در [[سال نهم هجری]]، او همراه هیئتی از [[بنی اسد]] به مدینه و نزد پیامبر اکرم{{صل}} رفت و [[مسلمان]] شد،<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۹۲.</ref> اما به هنگام [[بیماری پیامبر]]{{صل}}، [[ادعای نبوت]] کرد و [[مردم]] عامی از وی [[پیروی]] کردند. او پسر برادرش را نزد [[پیامبر]]{{صل}} فرستاده و او را به [[صلح]] [[دعوت]] نمود. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶.</ref> پس از درگذشت آن [[حضرت]]، [[طلیحه]] [[پیمان]] [[شکست]] و با کمک [[عیینة بن حصن]] و با [[حمایت]] [[بنی اسد]] و غَطَفان و [[همراهی]] قبیلۀ [[بنی‌فزاره]] و بخشی از [[قبایل]] بنی‌طیء و [[بنی‌عامر]] در نجد و شمال شرقی [[مدینه]] [[شورش]] خود را گسترش گسترش داد.  
در واپسین روزهای [[حیات رسول خدا]]{{صل}} و پس از بازگشت از [[حجة الوداع]] و آشکار شدن [[بیماری]] آن [[حضرت]]، برخی چهره‌های [[عرب]] ادّعای [[پیامبری]] نمودند.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶.</ref> [[ابن هشام]] تنها نام دو تن از آنان را ([[مسیلمه]] و [[اسود]]) ذکر کرده،<ref> ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۵۷۷-۶۰۰.</ref> اما [[طبری]]، نام [[طلیحه]] را نیز بر این جمع افزوده است. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶-۱۴۷ و ۱۸۴-۱۸۵.</ref> نخستین مدعی [[نبوت]]، [[عَبْهَلة بن کعب]] معروف به [[اسود عَنْسی]] بود که در ماه‌های آخر [[زندگی پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[یمن]] [[ادعای پیامبری]] کرد. به دنبال آن، [[قبیله]] عَنْس و عده‌ای از دیگر [[قبایل یمن]] پیرو او شدند. او نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی [[جزیرة العرب]] را [[مطیع]] خود ساخت، [[صنعا]] را مرکز فعالیت خود قرار داد و [[کارگزاران پیامبر]] [[اکرم]]{{صل}} را از [[شهرها]] و نواحی یمن بیرون راند. [[پیامبر اکرم]]{{صل}} برای [[سرکوب]] [[فتنه]] وی، به برخی [[مسلمانان]] متنفذ یمن، اعم از [[ایرانیان]] (اَبناء) و [[عربها]] [[نامه]] نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند [[روز]] پیش از [[رحلت پیامبر]]{{صل}}، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از [[درگذشت پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[مدینه]] رسید،<ref> بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.</ref> اما مسیلمه و طلیحه به [[شورش]] خود ادامه دادند. [[طُلَیْحَة بن خُوَیْلِد بن نَوفَل]]، دیگر [[مدعی پیامبری]]، منسوب به [[قبیله بنی اسد بن خُزَیمه]] بود.<ref> ابن اثیر، اُسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج ۳، ص۹۵، ۱۰۴.</ref> او نیز چند بار در [[حمله]] به مدینه شرکت کرده بود.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج ۱، ص۳۴۰ـ۳۴۳، ج ۲، ص۴۷۰.</ref> در [[سال نهم هجری]]، او همراه هیئتی از [[بنی اسد]] به مدینه و نزد پیامبر اکرم{{صل}} رفت و [[مسلمان]] شد،<ref> ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۹۲.</ref> اما به هنگام [[بیماری پیامبر]]{{صل}}، [[ادعای نبوت]] کرد و [[مردم]] عامی از وی [[پیروی]] کردند. او پسر برادرش را نزد [[پیامبر]]{{صل}} فرستاده و او را به [[صلح]] [[دعوت]] نمود. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶.</ref> پس از درگذشت آن [[حضرت]]، [[طلیحه]] [[پیمان]] [[شکست]] و با کمک [[عیینة بن حصن]] و با [[حمایت]] [[بنی اسد]] و غَطَفان و [[همراهی]] قبیلۀ [[بنی‌فزاره]] و بخشی از [[قبایل]] بنی‌طیء و [[بنی‌عامر]] در نجد و شمال شرقی [[مدینه]] [[شورش]] خود را گسترش گسترش داد.  


[[نمایندگان]] این قبایل از [[ابوبکر]] خواستند آنان را از [[پرداخت زکات]] معاف کند، اما ابوبکر نپذیرفت. به دنبال آن، [[نفوذ]] طلیحه بیشتر شد و غائله او و طرفدارانش در ناحیه نَجد بالا گرفت. ازاین رو، ابوبکر، خالدبن ولید را به مقابله با آنان فرستاد. [[نبرد]] نهایی خالد با طلیحه و طرفدارانش در [[سال ۱۱ هجری]] در بُزاخه، -آبگیری متعلق به بنی اسد در ناحیه نجد،- روی داد که به [[شکست]] طلیحه و فرار او به [[شام]] منجر شد. ابوبکر [[تصمیم]] داشت برخی اسرای این [[جنگ]] (از جمله [[عُیَیْنة بن حِصن فَزاری]]، از سران [[قبیله]] غَطَفان، و [[قُرَّة بن سَلَمة بن هُبَیْره قُشَیری]]، [[رئیس]] [[بنی عامر بن صَعصَعه]]) را به [[قتل]] برساند، اما در پی اظهار [[توبه]] یا [[مسلمانی]]، آنها و همراهانشان را [[عفو]] کرد. طلیحه نیز بعداً توبه نمود و در دوره [[خلافت عمر بن خطاب]] به مدینه رفت و اظهار مسلمانی نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵ـ۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> [[بنی عامر بن صعصعه]] که در حوالی بزاخه می‌‌زیستند و به رغم [[نصیحت]] سالارشان، [[قُرّة بن سَلَمه]]، در شورش طلیحه با وی [[همراهی]] کرده بودند، پس از [[شکست]] [[طلیحه]]، به [[اسلام]] بازگشتند و همچون دیگر اهالی بزاخه ([[بنی اسد]] و [[غطفان]]) با [[خالد بن ولید]] [[بیعت]] کردند. با وجود این، خالد برخی از آنها را به [[جرم]] اعمالشان در هنگام [[ارتداد]]، برخلاف [[احکام اسلامی]]، [[مُثله]] کرد، با [[آتش]] سوزاند، سنگسار کرد، از بالای [[کوه]] انداخت، وارونه در [[چاه]] آویزان، یا تیرباران کرد.
[[نمایندگان]] این قبایل از [[ابوبکر]] خواستند آنان را از [[پرداخت زکات]] معاف کند، اما ابوبکر نپذیرفت. به دنبال آن، [[نفوذ]] طلیحه بیشتر شد و غائله او و طرفدارانش در ناحیه نَجد بالا گرفت. ازاین رو، ابوبکر، خالدبن ولید را به مقابله با آنان فرستاد. [[نبرد]] نهایی خالد با طلیحه و طرفدارانش در [[سال ۱۱ هجری]] در بُزاخه -آبگیری متعلق به بنی اسد در ناحیه نجد،- روی داد که به [[شکست]] طلیحه و فرار او به [[شام]] منجر شد. ابوبکر [[تصمیم]] داشت برخی اسرای این [[جنگ]] (از جمله [[عُیَیْنة بن حِصن فَزاری]]، از سران [[قبیله]] غَطَفان، و [[قُرَّة بن سَلَمة بن هُبَیْره قُشَیری]]، [[رئیس]] [[بنی عامر بن صَعصَعه]]) را به [[قتل]] برساند، اما در پی اظهار [[توبه]] یا [[مسلمانی]]، آنها و همراهانشان را [[عفو]] کرد. طلیحه نیز بعداً توبه نمود و در دوره [[خلافت عمر بن خطاب]] به مدینه رفت و اظهار مسلمانی نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵ـ۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> [[بنی عامر بن صعصعه]] که در حوالی بزاخه می‌‌زیستند و به رغم [[نصیحت]] سالارشان، [[قُرّة بن سَلَمه]]، در شورش طلیحه با وی [[همراهی]] کرده بودند، پس از [[شکست]] [[طلیحه]]، به [[اسلام]] بازگشتند و همچون دیگر اهالی بزاخه ([[بنی اسد]] و [[غطفان]]) با [[خالد بن ولید]] [[بیعت]] کردند. با وجود این، خالد برخی از آنها را به [[جرم]] اعمالشان در هنگام [[ارتداد]]، برخلاف [[احکام اسلامی]]، [[مُثله]] کرد، با [[آتش]] سوزاند، سنگسار کرد، از بالای [[کوه]] انداخت، وارونه در [[چاه]] آویزان، یا تیرباران کرد.


حداقل برخی از این مجازاتها، همچون [[سوزاندن]] با آتش، به دستور [[ابوبکر]] بوده است. [[عَلقَمة بن عُلاثَه کلابی]]، از سران [[بنی عامر]] که [[مسلمان]] شده و در [[زمان پیامبر]]{{صل}} از اسلام برگشته بود، پس از [[غزوه طائف]] به [[شام]] گریخت و پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، گروهی از بنی عامر را گرد خود آورد. ابوبکر عده‌ای را به [[جنگ]] او فرستاد، [[علقمه]] گریخت و بعداً باز مسلمان شد.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۴ ـ۸۶، ۹۶ـ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۵ـ۲۵۶، ۲۶۱ـ ۲۶۲؛ ابن عبدالبَرّ، التمهید لمافی المُوطَّأ من المعانی و الاسانید، ج ۵، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۷، ۳۴۹ـ۳۵۰.</ref> پس از [[جنگ بزاخه]]، افراد فراری [[قبایل عرب]] همچون غطفان، طَیّ، [[سُلَیم بن منصور]] و [[هَوازِن]] در ظَفَر/ ظُفْر (جایی در راه [[بصره]] به [[مدینه]]) به ام زِمْل سَلمی، دختر مالک بن حُذَیفة بن [[بدر]] فَزاری که [[مرتد]] شده بود، پیوستند. عده بسیاری به وی پیوستند و او، آنان را به جنگ با [[مسلمانان]] برانگیخت. در [[جنگی]] که بین آنان به [[فرماندهی]] خالد بن ولید در گرفت، ام زمل و یکصد مرد از یارانش در اطراف شترش، کشته شدند و خالد طی نامه‌ای، ابوبکر را از این [[پیروزی]] با خبر کرد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۳ـ۲۶۴؛ یاقوت حموی، ذیل «حَوْأَب» و «ظفر»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۵۰.</ref> در همین دوره، وقتی خالد بار دیگر برای جنگ با [[طلیحه]] و [[بنی اسد]] حرکت کرد، عده‌ای از بنی سُلَیم بن منصور از [[دین]] برگشتند و به سرکردگی فُجاءَه [[بُجَیر بن ایاس بن عبداللّه بن عبد یالیل سُلَمی]]، که به بهانه [[جنگ با مرتدان]] از [[ابوبکر]] [[سلاح]] گرفته بود، در جِواء (جایی در صَمّان مجاور دَهناء، و به قولی از نواحی یمامه) مستقر شدند. فجاءه، [[نَجَبة بن ابی مَیثاء]] را فرستاد تا به [[مسلمانان]] [[قبایل]] سُلَیم و [[عامر]] و [[هَوازن]] [[حمله]] کند. ابوبکر گروهی را (به قولی، به سرکردگی خالد) برای [[جنگ]] با وی روانه کرد. فجاءه [[اسیر]] شد و به دستور ابوبکر، وی را بیرون [[مدینه]]، زنده در [[آتش]] سوزاندند.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۷۵ـ۸۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۴ـ۲۶۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> این مجازات‌ها، گرچه با [[نص قرآن]] {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref> و سیرۀ معروف [[پیامبر]]{{صل}} <ref> بخاری، صحیح، ج۴، ص۷- ۸.</ref> دربارۀ [[کیفر]] [[محاربان]] در تضاد بود و مورد [[اعتراض]] صحابه‌ای مانند [[عمر بن خطاب]] قرار گرفت، اما با تأکید ابوبکر بر این که خالد [[شمشیر]] [[انتقام]] [[خدا]] از [[کافران]] است، مورد [[حمایت]] قرار گرفت.<ref> صنعانی، المصنَّف، ج ۵، ص۲۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۳۹۶.</ref>  
حداقل برخی از این مجازاتها، همچون [[سوزاندن]] با آتش، به دستور [[ابوبکر]] بوده است. [[عَلقَمة بن عُلاثَه کلابی]]، از سران [[بنی عامر]] که [[مسلمان]] شده و در [[زمان پیامبر]]{{صل}} از اسلام برگشته بود، پس از [[غزوه طائف]] به [[شام]] گریخت و پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، گروهی از بنی عامر را گرد خود آورد. ابوبکر عده‌ای را به [[جنگ]] او فرستاد، [[علقمه]] گریخت و بعداً باز مسلمان شد.<ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۴ ـ۸۶، ۹۶ـ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۵ـ۲۵۶، ۲۶۱ـ ۲۶۲؛ ابن عبدالبَرّ، التمهید لمافی المُوطَّأ من المعانی و الاسانید، ج ۵، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۷، ۳۴۹ـ۳۵۰.</ref> پس از [[جنگ بزاخه]]، افراد فراری [[قبایل عرب]] همچون غطفان، طَیّ، [[سُلَیم بن منصور]] و [[هَوازِن]] در ظَفَر/ ظُفْر (جایی در راه [[بصره]] به [[مدینه]]) به ام زِمْل سَلمی، دختر مالک بن حُذَیفة بن [[بدر]] فَزاری که [[مرتد]] شده بود، پیوستند. عده بسیاری به وی پیوستند و او، آنان را به جنگ با [[مسلمانان]] برانگیخت. در [[جنگی]] که بین آنان به [[فرماندهی]] خالد بن ولید در گرفت، ام زمل و یکصد مرد از یارانش در اطراف شترش، کشته شدند و خالد طی نامه‌ای، ابوبکر را از این [[پیروزی]] با خبر کرد.<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۳ـ۲۶۴؛ یاقوت حموی، ذیل «حَوْأَب» و «ظفر»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۵۰.</ref> در همین دوره، وقتی خالد بار دیگر برای جنگ با [[طلیحه]] و [[بنی اسد]] حرکت کرد، عده‌ای از بنی سُلَیم بن منصور از [[دین]] برگشتند و به سرکردگی فُجاءَه [[بُجَیر بن ایاس بن عبداللّه بن عبد یالیل سُلَمی]]، که به بهانه [[جنگ با مرتدان]] از [[ابوبکر]] [[سلاح]] گرفته بود، در جِواء (جایی در صَمّان مجاور دَهناء، و به قولی از نواحی یمامه) مستقر شدند. فجاءه، [[نَجَبة بن ابی مَیثاء]] را فرستاد تا به [[مسلمانان]] [[قبایل]] سُلَیم و [[عامر]] و [[هَوازن]] [[حمله]] کند. ابوبکر گروهی را (به قولی، به سرکردگی خالد) برای [[جنگ]] با وی روانه کرد. فجاءه [[اسیر]] شد و به دستور ابوبکر، وی را بیرون [[مدینه]]، زنده در [[آتش]] سوزاندند.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۷۵ـ۸۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۴ـ۲۶۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref> این مجازات‌ها، گرچه با [[نص قرآن]] {{متن قرآن|إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ}}<ref>«کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.</ref> و سیرۀ معروف [[پیامبر]]{{صل}} <ref> بخاری، صحیح، ج۴، ص۷- ۸.</ref> دربارۀ [[کیفر]] [[محاربان]] در تضاد بود و مورد [[اعتراض]] صحابه‌ای مانند [[عمر بن خطاب]] قرار گرفت، اما با تأکید ابوبکر بر این که خالد [[شمشیر]] [[انتقام]] [[خدا]] از [[کافران]] است، مورد [[حمایت]] قرار گرفت.<ref> صنعانی، المصنَّف، ج ۵، ص۲۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۳۹۶.</ref>  
خط ۶۱: خط ۶۱:
[[کندیان]] با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از [[قبایل]] کنده می‌‌رسید، آنان را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] [[دعوت]] می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. [[زیاد بن لَبید]] با دریافت خودداری برخی اهالی از [[پرداخت زکات]]، شبانه از آنجا گریخت و ضمن اشعاری آنان را [[مرتد]] نامید. از پاره ای اشعار و سخنان برخی افراد [[قبیله کنده]] می‌‌توان دریافت که برخی از آنان [[زکات]] را باج می‌‌انگاشتند و پرداخت آن را به [[قریش]] [[بردگی]] می‌‌دانستند. بعضی دیگر از آنان، با کنار زدن [[اهل بیت]]{{ع}} و سپردن [[خلافت]] به [[ابوبکر]] مخالف بودند. پس از [[عصیان]] اهالی حضرموت و خروج [[زیاد بن لبید]] از آنجا، ابوبکر سپاهی چهار هزار نفری به [[فرماندهی]] وی به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به [[ریاست]] [[اشعث بن قیس]]، اظهار [[پشیمانی]] کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از [[هجوم]] [[دشمن]] دیرینه شان، [[قبیله مَذحِج]]، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم [[زمان]] در دو [[جبهه]] بجنگند. اما خبر [[سرکوب]] برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث [[خشم]] اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک [[شهر]] "تَریم" با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و [[مهاجر بن امیّه مخزومی]] را، که با لشکری به [[یاری]] وی شتافته بود، در [[تریم]] محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه‌ای به اشعث نوشت و کوشید با او [[سازش]] کند و حتی برای [[دلجویی]] آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند، اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی [[صحابه]] پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر [[مخالفت]] کرد و گفت: می‌‌خواهد علی{{ع}} را به [[جنگ]] با آنان اعزام کند. این مسأله با [[مخالفت]] [[عمر]] روبه رو شد و در نهایت، [[عِکرمة بن ابی‌جهل]] به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.</ref> [[عکرمه]] در مسیرش، ابتدا به دستور [[ابوبکر]]، [[شورش]] [[مردم]] دَبا (از شهرهای عُمان) را که در [[حمایت]] از [[قبیله]] [[یمنی]] کنده [[قیام]] کرده بودند، [[سرکوب]] کرد و آنان را حاضر به [[صلح]] و [[پرداخت زکات]] نمود. سیصد مرد و چهارصد [[زن]] و [[کودک]] نیز [[اسیر]] شدند که ابوبکر می‌‌خواست آنها را به [[قتل]] برساند، اما با توصیه عمر مبنی بر اینکه آنان مسلمانند و از [[اسلام]] برنگشته‌اند، آنها را [[زندانی]] کرد. عکرمه سپس [[اشعث]] را [[شکست]] داد و پس از [[اسارت]]، او را به [[مدینه]] فرستاد. در مدینه، اشعث [[عصیان]] خود را نه به [[انگیزه]] [[ارتداد]] و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر [[اقدام]] زیاد به [[ستم]] و قتل دانست و تقاضا کرد برای [[رهایی]] خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در [[یمن]] اسیر بودند، [[آزاد]] کند و [[یاور]] [[مسلمانان]] باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواسته‌های وی را پذیرفت و به او [[احسان]] نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۹ـ۶۸.</ref> شورش [[قبیله کنده]] در حضرموت، هم انگیزه [[اقتصادی]] (نپرداختن [[زکات]]) و هم انگیزه [[سیاسی]] (نپذیرفتن [[خلافت ابوبکر]]) داشت و [[نزاع]] عامل [[خلیفه]] با [[پیروان]] اشعث در چهارچوب دسته‌بندی‌های قبیله‌ای روی داد.<ref> دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۵.</ref>  
[[کندیان]] با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از [[قبایل]] کنده می‌‌رسید، آنان را به [[پیروی]] از [[خلیفه]] [[دعوت]] می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. [[زیاد بن لَبید]] با دریافت خودداری برخی اهالی از [[پرداخت زکات]]، شبانه از آنجا گریخت و ضمن اشعاری آنان را [[مرتد]] نامید. از پاره ای اشعار و سخنان برخی افراد [[قبیله کنده]] می‌‌توان دریافت که برخی از آنان [[زکات]] را باج می‌‌انگاشتند و پرداخت آن را به [[قریش]] [[بردگی]] می‌‌دانستند. بعضی دیگر از آنان، با کنار زدن [[اهل بیت]]{{ع}} و سپردن [[خلافت]] به [[ابوبکر]] مخالف بودند. پس از [[عصیان]] اهالی حضرموت و خروج [[زیاد بن لبید]] از آنجا، ابوبکر سپاهی چهار هزار نفری به [[فرماندهی]] وی به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به [[ریاست]] [[اشعث بن قیس]]، اظهار [[پشیمانی]] کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از [[هجوم]] [[دشمن]] دیرینه شان، [[قبیله مَذحِج]]، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم [[زمان]] در دو [[جبهه]] بجنگند. اما خبر [[سرکوب]] برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث [[خشم]] اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک [[شهر]] "تَریم" با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و [[مهاجر بن امیّه مخزومی]] را، که با لشکری به [[یاری]] وی شتافته بود، در [[تریم]] محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه‌ای به اشعث نوشت و کوشید با او [[سازش]] کند و حتی برای [[دلجویی]] آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند، اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی [[صحابه]] پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر [[مخالفت]] کرد و گفت: می‌‌خواهد علی{{ع}} را به [[جنگ]] با آنان اعزام کند. این مسأله با [[مخالفت]] [[عمر]] روبه رو شد و در نهایت، [[عِکرمة بن ابی‌جهل]] به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد.<ref> واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.</ref> [[عکرمه]] در مسیرش، ابتدا به دستور [[ابوبکر]]، [[شورش]] [[مردم]] دَبا (از شهرهای عُمان) را که در [[حمایت]] از [[قبیله]] [[یمنی]] کنده [[قیام]] کرده بودند، [[سرکوب]] کرد و آنان را حاضر به [[صلح]] و [[پرداخت زکات]] نمود. سیصد مرد و چهارصد [[زن]] و [[کودک]] نیز [[اسیر]] شدند که ابوبکر می‌‌خواست آنها را به [[قتل]] برساند، اما با توصیه عمر مبنی بر اینکه آنان مسلمانند و از [[اسلام]] برنگشته‌اند، آنها را [[زندانی]] کرد. عکرمه سپس [[اشعث]] را [[شکست]] داد و پس از [[اسارت]]، او را به [[مدینه]] فرستاد. در مدینه، اشعث [[عصیان]] خود را نه به [[انگیزه]] [[ارتداد]] و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر [[اقدام]] زیاد به [[ستم]] و قتل دانست و تقاضا کرد برای [[رهایی]] خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در [[یمن]] اسیر بودند، [[آزاد]] کند و [[یاور]] [[مسلمانان]] باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواسته‌های وی را پذیرفت و به او [[احسان]] نمود.<ref> محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۹ـ۶۸.</ref> شورش [[قبیله کنده]] در حضرموت، هم انگیزه [[اقتصادی]] (نپرداختن [[زکات]]) و هم انگیزه [[سیاسی]] (نپذیرفتن [[خلافت ابوبکر]]) داشت و [[نزاع]] عامل [[خلیفه]] با [[پیروان]] اشعث در چهارچوب دسته‌بندی‌های قبیله‌ای روی داد.<ref> دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۵.</ref>  


یکی از جنجالی‌ترین رویدادها در [[جنگ‌های ردّه]]، که موجب [[اعتراض]] به ابوبکر، و بعداً محل مباحثات مذهبی شد، رویداد مربوط به [[مالک بن نُوَیره]] است. مالک که از [[طایفه]] «بنی [[یربوع]]» از قبیله «[[بنی تمیم]]» بود، در [[زمان پیامبر]]{{صل}} اسلام پذیرفت و از سوی آن [[حضرت]]، [[مأمور]] دریافت [[زکات]] [[قبیله]] خود، [[بنی یربوع]] و [[بنی حَنظَله]] گردید. وی پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از [[پرداخت زکات]] به [[ابوبکر]] خودداری کرد و [[اموال]] جمع‌آوری شده را میان [[بنی حنظله]] قسمت کرد. به دنبال آن، [[خالد بن ولید]] برای مقابله با مالک به سوی [[سرزمین]] بُطاح حرکت کرد. مالک و یارانش [[تسلیم]] خالد شدند و [[اظهار اسلام]] کردند، اما خالد، -علی رغم [[شهادت]] [[ابوقتاده]] -[[صحابی پیامبر]]{{صل}}- بر مسلمانی‌اش- مالک و جمعی از افراد قبیله وی را برای تسویه حساب شخصی و انگیزه‌های غیر اخلاقی<ref> خود مالک هم وقتی دید خالد [[تصمیم]] دارد او را به [[قتل]] برساند، گفت: «آیا می‌‌خواهی مرا به قتل برسانی، در حالی که مسلمانم و به سوی [[قبله]] [[نماز]] می‌‌خوانم؟» اما خالد باز قسم یاد کرد که او را خواهد کشت. ([[یعقوبی]]، [[تاریخ]] یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱) گفت وگوی مالک با خالد در حالی صورت می‌‌گرفت که [[همسر]] او نیز حضور داشت و وقتی [[اصرار]] زیاد خالد را در کشتن او دید، به [[انگیزه]] اصلی خالد اشاره کرد و گفت: «یا خالدُ، بِهذا تَقْتُلُنی؟» (ابوالفداء، المختصر فی [[اخبار]] البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ [[واقدی]]، کتاب الرده، ص۱۰۶؛ [[ابن اعثم]]، الفتوح، ج ۱، ص۱۹-۲۰)  
یکی از جنجالی‌ترین رویدادها در [[جنگ‌های ردّه]]، که موجب [[اعتراض]] به ابوبکر، و بعداً محل مباحثات مذهبی شد، رویداد مربوط به [[مالک بن نُوَیره]] است. مالک که از [[طایفه]] «بنی [[یربوع]]» از قبیله «[[بنی تمیم]]» بود، در [[زمان پیامبر]]{{صل}} اسلام پذیرفت و از سوی آن [[حضرت]]، [[مأمور]] دریافت [[زکات]] [[قبیله]] خود، [[بنی یربوع]] و [[بنی حَنظَله]] گردید. وی پس از [[وفات پیامبر]]{{صل}}، از [[پرداخت زکات]] به [[ابوبکر]] خودداری کرد و [[اموال]] جمع‌آوری شده را میان [[بنی حنظله]] قسمت کرد. به دنبال آن، [[خالد بن ولید]] برای مقابله با مالک به سوی [[سرزمین]] بُطاح حرکت کرد. مالک و یارانش [[تسلیم]] خالد شدند و [[اظهار اسلام]] کردند، اما خالد -علی رغم [[شهادت]] [[ابوقتاده]] -[[صحابی پیامبر]]{{صل}}- بر مسلمانی‌اش- مالک و جمعی از افراد قبیله وی را برای تسویه حساب شخصی و انگیزه‌های غیر اخلاقی<ref> خود مالک هم وقتی دید خالد [[تصمیم]] دارد او را به [[قتل]] برساند، گفت: «آیا می‌‌خواهی مرا به قتل برسانی، در حالی که مسلمانم و به سوی [[قبله]] [[نماز]] می‌‌خوانم؟» اما خالد باز قسم یاد کرد که او را خواهد کشت. ([[یعقوبی]]، [[تاریخ]] یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱) گفت وگوی مالک با خالد در حالی صورت می‌‌گرفت که [[همسر]] او نیز حضور داشت و وقتی [[اصرار]] زیاد خالد را در کشتن او دید، به [[انگیزه]] اصلی خالد اشاره کرد و گفت: «یا خالدُ، بِهذا تَقْتُلُنی؟» (ابوالفداء، المختصر فی [[اخبار]] البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ [[واقدی]]، کتاب الرده، ص۱۰۶؛ [[ابن اعثم]]، الفتوح، ج ۱، ص۱۹-۲۰)  
[[ابوزهیر]] [[سعدی]] به این [[واقعیت]] که خالد از قبل، [[دل]] بسته همسر زیبای مالک بود، اشاره دارد:
[[ابوزهیر]] [[سعدی]] به این [[واقعیت]] که خالد از قبل، [[دل]] بسته همسر زیبای مالک بود، اشاره دارد:
   عدا خالدٌ بغیاً علیه لِعرسه و کانَ له فیها هوی قبلَ ذلکَ (واقدی، کتاب الرده، ص۱۰۷؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ امینی، [[الغدیر]]، ج ۷، ص۱۶۰. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.)</ref> کشت و و همسرش را به زنی گرفت. این [[اقدام]]، [[اعتراض]] بسیاری از [[صحابه]]، از جمله [[عمر]] را در پی داشت و آنان ضمن [[سرزنش]] خالد به جهت ارتکاب این امر، از ابوبکر خواستند او را برکنار و [[مجازات]] کند. اما اقدام مؤثری از سوی ابوبکر صورت نگرفت. <ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۳ـ۱۰۷؛ ابن شاذان، ص۱۳۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸ـ۹۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۷، ۲۴۹، ۲۶۹، ۲۷۶ـ۲۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref> بدین ترتیب، مسئلۀ برخورد با مانعین [[زکات]] بخصوص برخورد [[خالد بن ولید]] با [[مالک بن نویره]]، شیخ بنی‌حنظله در بطاح و [[قتل]] مالک توسط خالد، به سرعت تبدیل به یک موضوع [[کلامی]] و بحث‌ برانگیز در [[صدر اسلام]] گردید و ابعاد کلامی موضوع [[نبرد]] با مانعین زکات را گسترده ساخت. به گونه‌ای که بارها در وقایع‌نگاری‌ها و منابع کلامی و [[فقهی]] [[فریقین]] ذیل عنوان مسئلۀ خالد بن ولید مورد بحث قرار گرفت و ردیه‌ها و دفاعیه‌های مختلفی دراین‌باره نوشته شد. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۷۶- ۲۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۰۲-۲۰۴؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۶؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.</ref> خالد پس از قتل مالک بن نویره، پاره‌ای از [[قبیله]] [[بنی حنیفه]] به [[ریاست]] [[ثُمامَة بن اُثال]] را که از [[مسیلمه]] [[پیروی]] نکرده و به [[اسلام]] [[وفادار]] مانده بودند،<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۲.</ref> به [[اسارت]] گرفت و به [[مدینه]] برد. بنا به روایتی از [[امام محمد باقر]]{{ع}}، خَوله [[حنفی]] که در شمار این [[اسرا]] بود و بعداً به [[ازدواج]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} درآمد، خطاب به آن [[حضرت]] گفت، مردان قبیله‌اش فقط به سبب هواخواهی از وی (که [[پیامبر]]{{صل}} در [[غدیرخم]] به [[جانشینی]] خود تعیین کرده بود) حاضر نشدند زکات خود را به کسی جز او [[تسلیم]]، و از غیر او [[فرمان برداری]] کنند؛ ازاین رو، [[مرتد]] خوانده شدند و [[خون]] و مالشان [[مباح]] گردید و زنانشان [[اسیر]] شدند.<ref> شاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه، ص۳۵ـ۳۸؛ کراجکی، التعجب من اغلاط العامة فی مسألة الامامة، ص۱۱۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>
   عدا خالدٌ بغیاً علیه لِعرسه و کانَ له فیها هوی قبلَ ذلکَ (واقدی، کتاب الرده، ص۱۰۷؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ امینی، [[الغدیر]]، ج ۷، ص۱۶۰. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.)</ref> کشت و و همسرش را به زنی گرفت. این [[اقدام]]، [[اعتراض]] بسیاری از [[صحابه]]، از جمله [[عمر]] را در پی داشت و آنان ضمن [[سرزنش]] خالد به جهت ارتکاب این امر، از ابوبکر خواستند او را برکنار و [[مجازات]] کند. اما اقدام مؤثری از سوی ابوبکر صورت نگرفت. <ref> محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۳ـ۱۰۷؛ ابن شاذان، ص۱۳۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸ـ۹۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۷، ۲۴۹، ۲۶۹، ۲۷۶ـ۲۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.</ref> بدین ترتیب، مسئلۀ برخورد با مانعین [[زکات]] بخصوص برخورد [[خالد بن ولید]] با [[مالک بن نویره]]، شیخ بنی‌حنظله در بطاح و [[قتل]] مالک توسط خالد، به سرعت تبدیل به یک موضوع [[کلامی]] و بحث‌ برانگیز در [[صدر اسلام]] گردید و ابعاد کلامی موضوع [[نبرد]] با مانعین زکات را گسترده ساخت. به گونه‌ای که بارها در وقایع‌نگاری‌ها و منابع کلامی و [[فقهی]] [[فریقین]] ذیل عنوان مسئلۀ خالد بن ولید مورد بحث قرار گرفت و ردیه‌ها و دفاعیه‌های مختلفی دراین‌باره نوشته شد. <ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۷۶- ۲۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۰۲-۲۰۴؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۶؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.</ref> خالد پس از قتل مالک بن نویره، پاره‌ای از [[قبیله]] [[بنی حنیفه]] به [[ریاست]] [[ثُمامَة بن اُثال]] را که از [[مسیلمه]] [[پیروی]] نکرده و به [[اسلام]] [[وفادار]] مانده بودند،<ref> محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۲.</ref> به [[اسارت]] گرفت و به [[مدینه]] برد. بنا به روایتی از [[امام محمد باقر]]{{ع}}، خَوله [[حنفی]] که در شمار این [[اسرا]] بود و بعداً به [[ازدواج]] [[امیرمؤمنان]]{{ع}} درآمد، خطاب به آن [[حضرت]] گفت، مردان قبیله‌اش فقط به سبب هواخواهی از وی (که [[پیامبر]]{{صل}} در [[غدیرخم]] به [[جانشینی]] خود تعیین کرده بود) حاضر نشدند زکات خود را به کسی جز او [[تسلیم]]، و از غیر او [[فرمان برداری]] کنند؛ ازاین رو، [[مرتد]] خوانده شدند و [[خون]] و مالشان [[مباح]] گردید و زنانشان [[اسیر]] شدند.<ref> شاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه، ص۳۵ـ۳۸؛ کراجکی، التعجب من اغلاط العامة فی مسألة الامامة، ص۱۱۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.</ref>
۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش