واقعه رده در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

در اواخر حیات پیامبر خاتم(ص) و پس از رحلت آن حضرت، عده‌ای از دین برگشته و مرتد شدند. برخی از آنان کسانی بودند که زکات را نوعی باج‌گیری دانسته و از آن امتناع می‌کردند و برخی با خلافت خلیفه اول موافق نبودند ولی مسلمان و قائل به زکات بوده و در بین قبیله تقیه می‌‌کردند. ابوبکر همه را مرتد و با آنان مقابله و سرکوب کرد. عوامل ارتداد قبایل، رحلت پیامبر(ص) و نبود رهبری مقتدر، انگیزه‌های اقتصادی و باج‌گیری و انگیزه‌های سیاسی بود. ردّه، نشانه ارتداد و خروج از دین و بازگشت از اسلام به بت‌پرستی نبود بلکه بیشتر آنها عصیان سیاسی و امتناع از تأیید خلافت ابوبکر بوده است.

مقدمه

در این که در واپسین روزهای زندگی پیامبر(ص) و کمی پس از رحلت آن حضرت، عده‌ای از دین اسلام برگشتند و مرتّد شدند، تردیدی نیست؛ کما این که در لزوم برخورد دستگاه خلافت با این گروه هم نباید هیچ شک و شبهه‌ای به دل راه داد. اما آنچه باید مورد توجه قرار گیرد آن است که عدّه زیادی از شورشیان، که توسط ابوبکر سرکوب و کشته شدند، نه مرتد، بلکه به اذعان بسیاری از بزرگان، مسلمان بودند و انگیزه‌هایی متفاوت، آنان را وادار به مخالفت با حکومت مرکزی مدینه کرده بود. از این رو باید تلاش نمود تا صف مرتدان را از مخالفان حکومت قریش و نیز معترضان به دستاورد سقیفه و برخی جویندگان جانشین واقعی پیامبر(ص) جدا نمود و آنها را از اتّهام «ارتداد» تبرئه کرد. و این امر جز با مطالعه دقیق منابع دسته اول تاریخ اسلام صورت نمی‌پذیرد. با مطالعه دقیق این منابع، محقق ضمن نفی تعمیم و گستردگی مبالغه آمیز -که برخی مورخان در این ماجرا به آن مبتلا شده اند-[۱] به این نتیجه خواهد رسید که شورشیان بر اساس انگیزه‌های خود به دسته‌های مختلف تفکیک می‌‌شوند؛ در مقابل گروهی از شورشیان که از دین برگشته و مرتد شده بودند، گروه زیادی هم، اسلام و احکام آن را قبول داشتند و تنها به انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی علیه نظام خلافت در مدینه قد علم کرده بودند، به خصوص آنکه عده‌ای هم از ایشان با اندیشه شیعی در پی یافتن جانشین واقعی رسول خدا(ص) بودند. با این وجود، دستگاه خلافت و به خصوص ابوبکر در مواجهه با بحران خلافت با دامن زدن به مسأله ارتداد، مخالفان سیاسی خود را -علی رغم مخالفت برخی صحابه- با برچسب «ارتداد» سرکوب و مطیع و منقاد خود کردند.

واقعه رده و گستره تاریخی و جغرافیایی آن

"رِدَّه" برگرفته از ریشه فعلی «ردد» و در لغت به معنای«بازگشت و رجوع به عقب» است. این واژه در اصطلاحات فقهی «برگشت از دین اسلام و بازگشت به کفر» معنا یافته[۲] همچنان که آیه شریفه ﴿يَا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَةَ الَّتِي كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَلَا تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِكُمْ فَتَنْقَلِبُوا خَاسِرِينَ[۳] بر همین معنا دلالت دارد. بر این اساس، "جنگ‌های رِدّه" به مجموعه‌ جنگ‌هایی اطلاق می‌‌شود که از سال ۹ هجری میان حکومت مدینه و مخالفان –اعم از اعتقادی و سیاسی- آغاز و تا سال ۱۲ هجری ادامه یافته است. این سرکشی اعراب را می‌‌توان از حیث زمانی به دو دورۀ اواخر حیات پیامبر(ص) و دورۀ خلافت ابوبکر و از حیث محتوایی و جنس آن، به دو دسته اعتقادی و سیاسی – اعتقادی تقسیم کرد. بر این اساس متنبئین و گروه‌هایی که به معنای واقعی کلمه از دین اسلام برگشتند -و حتی برخی از آنان تاج شاهی بر سر نهادند- در دسته مخالفان اعتقادی و گروهی از قبایل که از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری کردند، در دسته نافرمانی‌های سیاسی و اعتقادی قرار گرفته‌اند.

از میان این حوادث، تنها ادعای نبوت اسود عنسی در زمان خود پیامبر(ص) انجام گرفت و کار او با کشته شدنش در ایام حیات حضرت، خاتمه یافت.[۴] باقی متنبئین – جز سجاح- نیز، هر چند در ایام حیات رسول خدا(ص) ادعای نبوت کردند اما کار آنها، همراه با دیگر گروه‌های مخالف در عهد خلافت ابوبکر پایان یافته است. مورخان در باب تاریخ وقوع این واقعه، اختلاف کرده‌اند. ابن اسحاق، وقوع این جنگ‌ها و سرکوب متنبئان در یَمامه، یمن و بحرین را به سال ۱۲ هجری دانسته است، اما ابومَعْشَر سِندی و علی بن محمد مدائنی خبر از وقوع این جنگ‌ها در سال ۱۱ هجری داده‌اند و گفته‌اند فقط شورش ربیعة بن بُجَیْر در سال ۱۳ هجری اتفاق افتاده است.[۵]

در باب گستره جغرافیایی این مخالفت‌ها هم اختلافاتی بین مورخان بروز کرده است. بسیاری از مورخان، درباره گستره ارتداد در جزیرة العرب راه اغراق را در پیش گرفتند و با به کار‌گیری عباراتی نظیر «ارتداد عرب» همه یا پاره‌ای از قبایل عرب را مرتد دانسته‌اند.[۶] این گروه، محدوده جغرافیایی این جنگ‌ها را جز سه شهر مکه، مدینه و طائف -و نیز به استثنای مردم "جواثا" در بحرین و گروه‌هایی از قبایل نَخَع و کِنده در یمن- به کل اعراب تعمیم داده‌اند[۷] که بر این اساس، قلمرو این شورش‌ها با محوریت اسود عنسی، سجاح (از بنی‌تمیممسیلمه (از بنی‌حنیفه) و اشعث کندی، سرزمین‌های میان حضرموت تا طائف تا بحرین و احساء و تا عدن، یمن و نیمۀ جنوبی خط طائف تا نزدیکی مکه در غرب و احساء در شرق و بخش شمال شرقی خط مکه ـ مدینه را در برگرفته بـود؛[۸] چنین محدوده‌ای برخی از نویسندگان را بر آن داشت تا این نبردها را تقابل اعراب اهل بادیه با اعراب اهل حضر حجاز بدانند. [۹] اما از دیدگاه برخی دیگر از مورخان، تنها طوایف معدودی از عرب مرتد شده‌اند.[۱۰] این دیدگاه بواسطه گزارش‌هایی که حاکی از وفادار ماندن بسیاری از قبائل جزیرة العرب به اسلام و تبرّی جستن آنان از مرتدان معاضدت می‌‌گردد. بر پایه این گزارش‌ها، آنان پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) زکات خود را نزد ابوبکر بردند و او را در سرکوب سرکشان و مرتدان یاری کردند.[۱۱]

سید مرتضی عسکری، گزارش‌های اغراق آمیز سَیف بن عمر تمیمی درباره ردّه –از جمله ارتداد همه مردم عرب به جز مکه و مدینه و طائف- و قبایل درگیر با مرتدان در عصر ابوبکر را تماماً ساختگی، و هدف سیف را کسب اعتبار برای قریش و ثقیف دانسته است.[۱۲]

از حیث ترکیب قبایل شورشی در رویدادهای رده هم مطالبی در خور توجه است. داده‌های تاریخی حکایت از آن دارند که عمدۀ این قبایل از اعراب معروف و پراکندۀ بدوی مانند طیء، بنی‌مراد، کِنده، کلَب، بَکر، بنی‌تَغْلب، بنی‌عامر بن صَعصَعه، بنی‌اسد، بنی‌فَرازه، لَخْم، جذام، بَهراء، عَذِره، بنی‌عبدالقیس و بنومَهره بوده‌اند که در حد فاصل سال ششم بعد از صلح حدیبیه، فتح مکه، غزوۀ حنین و تبوک (به‌خصوص در سال ۹ هجری مشهور به عام الوفود) تسلیم اسلام شده بودند، اما بنابر شهادت قرآن و آیات نازل‌ شده، هنوز در میان اعراب بادیه اسلام به ایمان تبدیل نشده بود.[۱۳] به همین روی، بلافاصله پس از رحلت نبی مکرم اسلام(ص) اعلام عدم اطاعت کردند و اقدام به حمله به مدینه نمودند.[۱۴]

پیش درآمد

عمده گزارش‌های جنگ‌های رده در کتاب "تاریخ الرسل و الملوک" طبری گرد آمده است. بر اساس برخی از این گزارشات، نخستین جنگ دوران ارتداد، جنگ اسود عنسی بود که در یمن اتفاق افتاد. پس از رحلت پیامبر(ص) و راهی شدن لشکر اسامه، برخی قبایل مانند طیء، اَسَد و غَطَفان (به‌جز اشجع) از دین برگشتند و به گرد طُلَیحه و مسیلمه (دو مدعی پیامبری) جمع شدند؛ مردم هَوازِن نیز که مردد بودند، همراه با جمعی از بنی‌سلیم از پرداخت زکات امتناع کردند. [۱۵] در گزارشی دیگر هم، از دسته‌ای دیگر از شورش‌ها خبر داده شده که «تاج شاهی بر سر نهادند» و مشخصاً وجهی سیاسی ـ عقیدتی دربارۀ حکومت مدینه اتخاذ نمودند. نمونۀ شاخص این دسته، قبیلۀ کنده به رهبری اشعث بن قَیس بود. آنان به‌عنوان جانشینان ملوک حیره از جنوب عراق تا بحرین خود را سزاوار جانشینی می‌دانستند.[۱۶] این روایت‌ها -که تاریخ مشخصی ندارند و بین مورخان دربارۀ تاریخ وقایع این جنگ‌ها، اختلاف وجود دارد- مشخصاً دیدگاهی فضیلت‌گرایانه برای قریش و انصار حجازی در این وقایع دارند؛ همان‌گونه که بعضی روایت‌ها قبایل نخع و کنده را استثنا کرده‌اند که با همین منطق توجیه‌ شدنی است. تفکیک وقایع رده با رویداد سقیفه، و اختلاف قریش با انصار نیز در این باب، بایستی در نظر گرفته شود؛ مسئله‌ای که در برخی از روایت‌ها حول حمایت از جانشینی علی بن ابی‌طالب(ع) و بنی‌هاشم و طرد آنها از سوی بقیۀ قریش از طرف بعضی قبایل رده مطرح شده است. درعین‌ حال با تحلیل عملکرد قبایل حاضر در این جنگ‌ها تقابل مضر و قریش با بقیۀ قبایل قحطانی و یمنی را نیز می‌توان به‌عنوان علتی برای این نبردها نشان داد. رویه‌ای که در جنگ‌های بعدی عصر فتوحات و حتی نبردهای دوران خلافت عثمان و علی بن ابی‌طالب(ع) هم خود را نشان داد؛ همان‌گونه که ترکیب ایدۀ حکمرانی و پیامبری به‌عنوان الگویی برای ایجاد وحدت میان قبایل، مبنایی برای گسترش ماجرای متنبئان (مدعیان پیامبری) شد.[۱۷] ترکیب فرماندهان سپاهیانِ سرکوب شورش‌ها بدون حضور صحابۀ انصاری و حضور حداکثری سران قریش، مانند عکرمة بن‌ ابی‌جهل، مهاجر بن امیه، خالد بن ولید از بنی‌مخزوم و خالد بن سعید بن عاص و عمرو بن عاص از بنی‌امیه برای سرکوب طلیحه و بقیۀ مرتدین[۱۸] این برداشت را ایجاد می‌کرد که حکومت مدینه نماد ارادۀ قریش برای بسط غلبه‌اش بر اعراب است.[۱۹] در عین حال که قبایل عرب نیز به نوع جدیدی از سلطه با نام پیامبری آشنا شدند و حتی با ادعای شراکت در نبوت در مقابل استیلای قریش، به شورش علیه مدینه پرداختند. [۲۰]

جنگ‌های رده و نخستین رویارویی با شورشیان

به دنبال رحلت پیامبر اکرم(ص)، و به فاصله سه تا ده روز پس از رسیدن ابوبکر به خلافت، حکومت مدینه با واقعه‌ای موسوم به رده مواجه شد.[۲۱] در این واقعه بسیاری از قبایل عرب شبه جزیره به دلایلی از اطاعت خلیفه سر باز زدند. قبایل اطراف مدینه با اعزام نمایندگانی نزد ابوبکر، از او درخواست معاف شدن از پرداخت زکات نمودند،[۲۲] اما خلیفه در همان برخورد نخست، به شورشیان اعلان جنگ نمود، با این که بیش‌تر صحابه پیامبر(ص) با نظر او مخالف بودند. آنان عمر را، که از مشاوران نزدیک خلیفه بود واسطه قرار دادند تا با او صبحت کند و قبایلی را که به اعتراف خود نماز می‌‌گزاردند و فقط خواهان عدم پرداخت زکات بودند معاف دارد؛ چرا که آنها قریب العهد به اسلام بودند و هنوز با فرهنگ اسلامی خو نگرفته بودند.[۲۳] پس از مخالفت خلیفه با درخواست معاف شدن قبایل از پرداخت زکات، نمایندگان آنان بازگشتند و با این بیان که مردم مدینه اندک‌اند، آنها را جهت حمله به آن شهر تشویق کردند.[۲۴] گویا پیش از آمدن فرستادگان این قبایل به مدینه، افرادی همچون عیینه بن حصن و اقرع بن حابس به همراه عده دیگری از اشراف به مدینه آمده بودند و با اعلان خبر شورش اعراب و تصمیم آنها در خودداری از پرداخت زکات، از خلیفه خواسته بودند که مبلغی را به آنها بدهد تا از ارتداد اعراب و حمله آنان به مدینه جلوگیری کنند. مهاجران و انصار هم با پذیرش خواسته آنها، از ابوبکر خواستند تا هنگام بازگشت سپاه اسامه، آنها را با دادن مبلغی، به این کار راضی کند. اما ابوبکر گفت: ما در اسلام، به احدی رشوه نمی‌دهیم و با آنان خواهیم جنگید.[۲۵] ابوبکر دستور آمادگی مسلمانان مدینه برای جنگ با شورشیان را صادر نمود و تنی چند از مهاجرانقریش از جمله علی(ع) [۲۶] را به نگهبانی در اطراف مدینه گماشت. مخالفان پس از سه روز به مدینه حمله کردند، ولی با استقامت مردم مدینه مواجه شدند و با شکست مجبور به فرار گردیدند.[۲۷] شکست خوردگان –که بیشتر از دو قبیله عبس و ذبیان بودند- در مسیر بازگشت، به مسلمانان قبایل خود حمله کردند و بسیاری از آنان را به طرز فجیعی آنان را کشتند.[۲۸]

با بازگشت سپاه اسامه، ابوبکر او را در شهر نهاد و خود با این که صحابه با رفتنش مخالف بودند، به طرف "ذی القصه"[۲۹] حرکت کرد و با چهار قبیله بنی مرّه، ثعلبه، عبس و ذبیان روبه رو گردید. با این که طلیحه عده‌ای از جمله برادرزاده‌اش، حبال، را به یاری شورشیان اعزام کرده بود. اما شورشیان شکست خوردند و حبال کشته شد و قبایل عبس و ذبیان به طلیحه پیوستند. این نخستین فتح مسلمانان در جنگ‌های ردّه بود که به «یوم ذی القصه» معروف است.[۳۰] پس از این ماجرا، ابوبکر یازده نفر را به عنوان فرماندهان جنگ‌های ردّه تعیین کرد که در رأس آنها خالد بن ولید و عکرمة بن ابی جهل از قبیله بنی مخزوم بودند.[۳۱] او همچنین به پیشنهاد برخی از اصحاب، به چند تن از کارگزاران خود و شهرهای دیگر نامه نوشت و از آنان یاری‌ طلبید.[۳۲]

با بررسی روایات مورخان، ذیل وقایع رده، می‌‌توان اهل رده را در دو دسته کلی:

  1. متنبئین، که در ماه‌های آخر حیات پیامبر اکرم(ص) و آغاز دوره خلافت ابوبکر، ادعای نبوت کردند و برخی از سست ایمانان با آنان همراه شدند. و نیز گروه‌هایی که پس از رحلت نبی خاتم(ص) از دین اسلام برگشتند و بعضی تاج شاهی بر سر نهادند.
  2. برخی قبایل عرب نیز از دین برنگشتند اما به دلایلی از پرداخت زکات به حکومت مدینه خودداری کردند،[۳۳] مورد بررسی و تحلیل قرار داد.

متنبئین و از دین برگشتگان

در واپسین روزهای حیات رسول خدا(ص) و پس از بازگشت از حجة الوداع و آشکار شدن بیماری آن حضرت، برخی چهره‌های عرب ادّعای پیامبری نمودند.[۳۴] ابن هشام تنها نام دو تن از آنان را (مسیلمه و اسود) ذکر کرده،[۳۵] اما طبری، نام طلیحه را نیز بر این جمع افزوده است. [۳۶] نخستین مدعی نبوت، عَبْهَلة بن کعب معروف به اسود عَنْسی بود که در ماه‌های آخر زندگی پیامبر اکرم(ص) در یمن ادعای پیامبری کرد. به دنبال آن، قبیله عَنْس و عده‌ای از دیگر قبایل یمن پیرو او شدند. او نَجران و سراسر یمن تا سواحل جنوبی جزیرة العرب را مطیع خود ساخت، صنعا را مرکز فعالیت خود قرار داد و کارگزاران پیامبر اکرم(ص) را از شهرها و نواحی یمن بیرون راند. پیامبر اکرم(ص) برای سرکوب فتنه وی، به برخی مسلمانان متنفذ یمن، اعم از ایرانیان (اَبناء) و عربها نامه نوشت و سرانجام، پس از گذشت دو تا چهار ماه از آغاز این فتنه، یک یا چند روز پیش از رحلت پیامبر(ص)، اسود کشته شد و خبر کشته شدنش چند روز پس از درگذشت پیامبر اکرم(ص) به مدینه رسید،[۳۷] اما مسیلمه و طلیحه به شورش خود ادامه دادند. طُلَیْحَة بن خُوَیْلِد بن نَوفَل، دیگر مدعی پیامبری، منسوب به قبیله بنی اسد بن خُزَیمه بود.[۳۸] او نیز چند بار در حمله به مدینه شرکت کرده بود.[۳۹] در سال نهم هجری، او همراه هیئتی از بنی اسد به مدینه و نزد پیامبر اکرم(ص) رفت و مسلمان شد،[۴۰] اما به هنگام بیماری پیامبر(ص)، ادعای نبوت کرد و مردم عامی از وی پیروی کردند. او پسر برادرش را نزد پیامبر(ص) فرستاده و او را به صلح دعوت نمود. [۴۱] پس از درگذشت آن حضرت، طلیحه پیمان شکست و با کمک عیینة بن حصن و با حمایت بنی اسد و غَطَفان و همراهی قبیلۀ بنی‌فزاره و بخشی از قبایل بنی‌طیء و بنی‌عامر در نجد و شمال شرقی مدینه شورش خود را گسترش گسترش داد.

نمایندگان این قبایل از ابوبکر خواستند آنان را از پرداخت زکات معاف کند، اما ابوبکر نپذیرفت. به دنبال آن، نفوذ طلیحه بیشتر شد و غائله او و طرفدارانش در ناحیه نَجد بالا گرفت. ازاین رو، ابوبکر، خالدبن ولید را به مقابله با آنان فرستاد. نبرد نهایی خالد با طلیحه و طرفدارانش در سال ۱۱ هجری در بُزاخه -آبگیری متعلق به بنی اسد در ناحیه نجد- روی داد که به شکست طلیحه و فرار او به شام منجر شد. ابوبکر تصمیم داشت برخی اسرای این جنگ (از جمله عُیَیْنة بن حِصن فَزاری، از سران قبیله غَطَفان، و قُرَّة بن سَلَمة بن هُبَیْره قُشَیری، رئیس بنی عامر بن صَعصَعه) را به قتل برساند، اما در پی اظهار توبه یا مسلمانی، آنها و همراهانشان را عفو کرد. طلیحه نیز بعداً توبه نمود و در دوره خلافت عمر بن خطاب به مدینه رفت و اظهار مسلمانی نمود.[۴۲] بنی عامر بن صعصعه که در حوالی بزاخه می‌‌زیستند و به رغم نصیحت سالارشان، قُرّة بن سَلَمه، در شورش طلیحه با وی همراهی کرده بودند، پس از شکست طلیحه، به اسلام بازگشتند و همچون دیگر اهالی بزاخه (بنی اسد و غطفان) با خالد بن ولید بیعت کردند. با وجود این، خالد برخی از آنها را به جرم اعمالشان در هنگام ارتداد، برخلاف احکام اسلامی، مُثله کرد، با آتش سوزاند، سنگسار کرد، از بالای کوه انداخت، وارونه در چاه آویزان، یا تیرباران کرد.

حداقل برخی از این مجازاتها، همچون سوزاندن با آتش، به دستور ابوبکر بوده است. عَلقَمة بن عُلاثَه کلابی، از سران بنی عامر که مسلمان شده و در زمان پیامبر(ص) از اسلام برگشته بود، پس از غزوه طائف به شام گریخت و پس از وفات پیامبر(ص)، گروهی از بنی عامر را گرد خود آورد. ابوبکر عده‌ای را به جنگ او فرستاد، علقمه گریخت و بعداً باز مسلمان شد.[۴۳] پس از جنگ بزاخه، افراد فراری قبایل عرب همچون غطفان، طَیّ، سُلَیم بن منصور و هَوازِن در ظَفَر/ ظُفْر (جایی در راه بصره به مدینه) به ام زِمْل سَلمی، دختر مالک بن حُذَیفة بن بدر فَزاری که مرتد شده بود، پیوستند. عده بسیاری به وی پیوستند و او، آنان را به جنگ با مسلمانان برانگیخت. در جنگی که بین آنان به فرماندهی خالد بن ولید در گرفت، ام زمل و یکصد مرد از یارانش در اطراف شترش، کشته شدند و خالد طی نامه‌ای، ابوبکر را از این پیروزی با خبر کرد.[۴۴] در همین دوره، وقتی خالد بار دیگر برای جنگ با طلیحه و بنی اسد حرکت کرد، عده‌ای از بنی سُلَیم بن منصور از دین برگشتند و به سرکردگی فُجاءَه بُجَیر بن ایاس بن عبداللّه بن عبد یالیل سُلَمی، که به بهانه جنگ با مرتدان از ابوبکر سلاح گرفته بود، در جِواء (جایی در صَمّان مجاور دَهناء، و به قولی از نواحی یمامه) مستقر شدند. فجاءه، نَجَبة بن ابی مَیثاء را فرستاد تا به مسلمانان قبایل سُلَیم و عامر و هَوازن حمله کند. ابوبکر گروهی را (به قولی، به سرکردگی خالد) برای جنگ با وی روانه کرد. فجاءه اسیر شد و به دستور ابوبکر، وی را بیرون مدینه، زنده در آتش سوزاندند.[۴۵] این مجازات‌ها، گرچه با نص قرآن ﴿إِنَّمَا جَزَاءُ الَّذِينَ يُحَارِبُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَيَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلَافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ ذَلِكَ لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا وَلَهُمْ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ[۴۶] و سیرۀ معروف پیامبر(ص) [۴۷] دربارۀ کیفر محاربان در تضاد بود و مورد اعتراض صحابه‌ای مانند عمر بن خطاب قرار گرفت، اما با تأکید ابوبکر بر این که خالد شمشیر انتقام خدا از کافران است، مورد حمایت قرار گرفت.[۴۸]

پس از فتنه طلیحه در نجد، مُسَیْلَمة بن ثُمامَه معروف به مسیلمه کذاب، از طایفه بنی حَنیفه ادعای نبوت کرد و در یَمامه شورش کرد.[۴۹] مسیلمه در سال ۹ یا ۱۰ هجری، به همراه بزرگان طایفه‌اش از یَمامه به مدینه نزد پیامبر(ص) رفت[۵۰] و اظهار اسلام کرده بود،[۵۱] اما پس از بازگشت، خطاب به بنی حنیفه گفت: آنها از نظر جمعیت و وسعت سرزمین بر قریش برتری دارند. پس از آن، ادعای نبوت کرد و گفت: محمد او را در پیامبری شریک خود قرار داده است و جبرئیل بر او نازل می‌‌شود[۵۲] وی طی نامه‌ای به پیامبر خدا(ص)، خود را صاحب نیمی از زمین و شریک در پیامبری معرّفی کرد.[۵۳] رسول خدا(ص) در آخر سال دهم، در نامه‌ای به مسیلمه، خود را پیامبر خدا و مسیلمه را دروغگو خواند.[۵۴] به دنبال رحلت پیامبر اکرم(ص)، مسیلمه یاران بسیاری از بنی حنیفه (به روایتی چهل هزار تن) گرد آورد. نخستین سپاهیان اعزامی ابوبکر از مسیلمه شکست خوردند. پس از آن، ابوبکر خالد بن ولید را برای نبرد با وی روانه کرد. سرانجام در جنگی سخت در سال ۱۱ هجری و به قولی ۱۲ هجری، عده بسیاری از دو طرف ازجمله خود مسیلمه، کشته شدند. خالد، یمامه را فتح کرد و اهالی این منطقه با پذیرش اسلام، زکات پرداختند.[۵۵]

اُمّ صادر سَجاح، زنی منسوب به دو قبیله بزرگ تمیم و تَغْلِب، از دیگر مدعیان پیامبری بود که پس از رحلت پیامبر اسلام(ص)، در میان بنی تغلب در جزیره، ناحیه شمال عراق، ادعای پیامبری کرد. او کاهن بود و مسیحیت را از نصارای بنی تغلب فرا گرفته بود و سخنانی با سجع کاهنان و به پندار خود، به تقلید قرآن می‌‌گفت و تعصبات قومی را برمی‌انگیخت. سجاح، طرفداران بسیاری از بنی تمیم و بنی تغلب جذب کرد و به یاری آنان، با برخی قبایل اطراف جنگید. او به قصد حمله به مدینه و جنگ با ابوبکر تا "نِباج" (بین بصره و یمامه) پیش رفت، اما شکست خورد و سرزمین بنی تمیم را ترک کرد و برای حمله به یمامه و مسیلمه کذّاب حرکت کرد. مسیلمه با سجاح متحد شد و با وی ازدواج کرد تا به کمک قبایل خود بر همه عرب مسلط شوند و سجاح پیغمبری او را پذیرفت. پیوند سجاح و مسیلمه سه روز بیشتر دوام نیاورد و در پی لشکرکشی خالد بن ولید و کشته شدن مسیلمه، سپاه آنها پراکنده شد. سجاح بعد از شکست، به دیار خود –جزیره- بازگشت و احتمالاً در ۵۳ هجری در بصره درگذشت.[۵۶]

دسته‌ای دیگر از شورشی‌ها قبایلی بودند که «تاج شاهی بر سر نهادند» و کسانی بودند که مشخصاً وجهی سیاسی ـ عقیدتی دربارۀ حکومت مدینه داشتند. نمونۀ شاخص آن قبیلۀ کنده به رهبری اشعث بن قَیس بود. آنان به‌عنوان جانشینان ملوک حیره از جنوب عراق تا بحرین خود را سزاوار جانشینی می‌دانستند. [۵۷]

امتناع کنندگان از پرداخت زکات

به جز مدعیان پیامبری و از دین برگشتگان، برخی افراد و قبایل به دلایل اعتقادی، سیاسی و قومی حاضر به پذیرش حکومت مدینه نبودند. به دنبال سر باز زدن بنی هاشم و برخی از بزرگان صحابه از بیعت با ابوبکر، برخی قبایل عرب نیز از بیعت با وی سرپیچی کردند و از این رو، مرتد شناخته شدند. در آن میان، کسانی بودند که ابوبکر را قبول نداشتند و خواهان حکومت فردی از اهل بیت پیامبر(ع) بودند. آنها می‌‌گفتند ابوبکر هیچ عهدی با آنان ندارد و اطاعت و بیعت او بر آنان واجب نیست و براین اساس، از پرداخت زکات امتناع نمودند.[۵۸] گروهی نیز ابوبکر را دارای صلاحیت و ویژگی‌های لازم برای جانشینی پیامبر(ص) نمی‌دیدند و پرداخت زکات را از عهده خود ساقط می‌‌دانستند.[۵۹] چنان که، بنی سعد که زکات اموال خود را برای تحویل به پیامبر(ص) به سالار خود، زِبْرِقان بن بدر تمیمی داده بودند، پس از درگذشت پیامبر(ص)، از زبرقان خواستند آن را به ایشان بازگرداند. بنی عامر بن صَعْصَعه هم خود را از ابوبکر به زکات شایسته‌تر می‌‌دانستند.[۶۰] همچنین پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات می‌‌پرداختند، اما عده‌ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند.[۶۱] با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لَبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد.[۶۲] حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود.[۶۳] او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعاری، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد:

اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنافیا عجباً ممّن یُطیع ابابکر
و ما لبنی تیم بن مُرّة اِمرَةٌعلینا و لاتلکَ القبائلُ من الأسر
لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةًواولی بمااستولی علیهِم من الأمر[۶۴]

حارثه بر دو چیز تأکید داشت: یکی شایسته نبودن بنی تیم برای فرمان روایی و دیگر این که خود پیامبر(ص) فرمان بری از فرد معیّن را واجب کرده است. زیاد با شنیدن این اشعار، با متهم نمودن آنها به کفر و ارتداد، آنان را به جنگ دعوت کرد. تهدید زیاد موجب خشم طوائف کنده گردید. تمام مخالفتکنده به دلیل دو چیز بود: یکی باج و رشوه انگاشتن زکات، و دیگری کنارزدن اهل بیت(ص) و خلافت ابوبکر.

اشعث نیز با دعوت قبیله خود به وحدت کلمه، گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی‌کند او در اشعاری گفت: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم.[۶۵] به نظر می‌‌رسد اشعث بن قَیس، رئیس کنده، مخالفتی با اسلام نداشت و ضمن تردید در بیعت با ابوبکر (که به تیره بنی تَیْم قریش منسوب بود)، گفت: عرب جز به جانشینی فردی از تیره بنی هاشم (بزرگان مکه) رضایت نمی‌دهد و اگر قرار باشد جانشینی پیامبر(ص) از بنی هاشم خارج شود، خود آنان (قبیله کنده) که از خاندان شاهان (ملوک کنده) بوده‌اند، بدان منصب سزاوارتر از دیگران اند[۶۶] زیاد با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن می‌‌فرماید: ﴿ وَالَّذِينَ آمَنُواْ مِن بَعْدُ وَهَاجَرُواْ وَجَاهَدُواْ مَعَكُمْ فَأُولَئِكَ مِنكُمْ وَأُوْلُواْ الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَى بِبَعْضٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ [۶۷] شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند.[۶۸]

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله‌ای از قبایل کنده می‌‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. زیاد بن لَبید با دریافت خودداری برخی اهالی از پرداخت زکات، شبانه از آنجا گریخت و ضمن اشعاری آنان را مرتد نامید. از پاره ای اشعار و سخنان برخی افراد قبیله کنده می‌‌توان دریافت که برخی از آنان زکات را باج می‌‌انگاشتند و پرداخت آن را به قریش بردگی می‌‌دانستند. بعضی دیگر از آنان، با کنار زدن اهل بیت(ع) و سپردن خلافت به ابوبکر مخالف بودند. پس از عصیان اهالی حضرموت و خروج زیاد بن لبید از آنجا، ابوبکر سپاهی چهار هزار نفری به فرماندهی وی به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک شهر "تَریم" با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیّه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه‌ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان گفت، عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند، اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: می‌‌خواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عِکرمة بن ابی‌جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد.[۶۹] عکرمه در مسیرش، ابتدا به دستور ابوبکر، شورش مردم دَبا (از شهرهای عُمان) را که در حمایت از قبیله یمنی کنده قیام کرده بودند، سرکوب کرد و آنان را حاضر به صلح و پرداخت زکات نمود. سیصد مرد و چهارصد زن و کودک نیز اسیر شدند که ابوبکر می‌‌خواست آنها را به قتل برساند، اما با توصیه عمر مبنی بر اینکه آنان مسلمانند و از اسلام برنگشته‌اند، آنها را زندانی کرد. عکرمه سپس اشعث را شکست داد و پس از اسارت، او را به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواسته‌های وی را پذیرفت و به او احسان نمود.[۷۰] شورش قبیله کنده در حضرموت، هم انگیزه اقتصادی (نپرداختن زکات) و هم انگیزه سیاسی (نپذیرفتن خلافت ابوبکر) داشت و نزاع عامل خلیفه با پیروان اشعث در چهارچوب دسته‌بندی‌های قبیله‌ای روی داد.[۷۱]

یکی از جنجالی‌ترین رویدادها در جنگ‌های ردّه، که موجب اعتراض به ابوبکر، و بعداً محل مباحثات مذهبی شد، رویداد مربوط به مالک بن نُوَیره است. مالک که از طایفه «بنی یربوع» از قبیله «بنی تمیم» بود، در زمان پیامبر(ص) اسلام پذیرفت و از سوی آن حضرت، مأمور دریافت زکات قبیله خود، بنی یربوع و بنی حَنظَله گردید. وی پس از وفات پیامبر(ص)، از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری کرد و اموال جمع‌آوری شده را میان بنی حنظله قسمت کرد. به دنبال آن، خالد بن ولید برای مقابله با مالک به سوی سرزمین بُطاح حرکت کرد. مالک و یارانش تسلیم خالد شدند و اظهار اسلام کردند، اما خالد -علی رغم شهادت ابوقتاده -صحابی پیامبر(ص)- بر مسلمانی‌اش- مالک و جمعی از افراد قبیله وی را برای تسویه حساب شخصی و انگیزه‌های غیر اخلاقی[۷۲] کشت و و همسرش را به زنی گرفت. این اقدام، اعتراض بسیاری از صحابه، از جمله عمر را در پی داشت و آنان ضمن سرزنش خالد به جهت ارتکاب این امر، از ابوبکر خواستند او را برکنار و مجازات کند. اما اقدام مؤثری از سوی ابوبکر صورت نگرفت. [۷۳] بدین ترتیب، مسئلۀ برخورد با مانعین زکات بخصوص برخورد خالد بن ولید با مالک بن نویره، شیخ بنی‌حنظله در بطاح و قتل مالک توسط خالد، به سرعت تبدیل به یک موضوع کلامی و بحث‌ برانگیز در صدر اسلام گردید و ابعاد کلامی موضوع نبرد با مانعین زکات را گسترده ساخت. به گونه‌ای که بارها در وقایع‌نگاری‌ها و منابع کلامی و فقهی فریقین ذیل عنوان مسئلۀ خالد بن ولید مورد بحث قرار گرفت و ردیه‌ها و دفاعیه‌های مختلفی دراین‌باره نوشته شد. [۷۴] خالد پس از قتل مالک بن نویره، پاره‌ای از قبیله بنی حنیفه به ریاست ثُمامَة بن اُثال را که از مسیلمه پیروی نکرده و به اسلام وفادار مانده بودند،[۷۵] به اسارت گرفت و به مدینه برد. بنا به روایتی از امام محمد باقر(ع)، خَوله حنفی که در شمار این اسرا بود و بعداً به ازدواج امیرمؤمنان(ع) درآمد، خطاب به آن حضرت گفت، مردان قبیله‌اش فقط به سبب هواخواهی از وی (که پیامبر(ص) در غدیرخم به جانشینی خود تعیین کرده بود) حاضر نشدند زکات خود را به کسی جز او تسلیم، و از غیر او فرمان برداری کنند؛ ازاین رو، مرتد خوانده شدند و خون و مالشان مباح گردید و زنانشان اسیر شدند.[۷۶]

لازم به ذکر است که برخی از همان آغاز، مسئله همسری خوله با حضرت علی(ع) را دلیلی بر رضایت امام علی از خلافت ابوبکر و خلفای پس از او و تأیید آنچه به نام جنگ‌های ردّه انجام شد، گرفته بودند، اما امام باقر(ع) این استدلال را رد کرد و جابر بن عبداللّه انصاری نیز به عنوان گواه، سخن امام را تأیید و حقیقت مطلب را بیان نمود.[۷۷] برخی از قبایل عرب نیز نمایندگانی به مدینه فرستادند و پیشنهاد دادند نماز بخوانند، اما از پرداخت زکات معاف باشند. ابوبکر نپذیرفت و توصیه‌های عمر را که از او خواست یک سال از آنان زکات نگیرد تا شاید بازگردند، نادیده گرفت. ابوبکر با این استدلال که نماز و زکات جدایی ناپذیرند، تهدید کرد اگر زکاتی را که به پیامبر(ص) می‌‌پرداختند (اگرچه پای بند شتری باشد)، به وی نپردازند، با آنها خواهد جنگید. این در حالی بود که به اعتقاد عموم صحابه، امتناع از دادن زکات به معنای ارتداد و انکار اصل دین اسلام نبود و نباید مانعین زکات را اهل ردّه نامید و با آنان همچون کفار جنگید. بااین حال، عمر بعداً این اقدام ابوبکر را ستود.[۷۸] در هر روی، اختلاف بر سر جنگ با مانعین زکات، یکی از اختلاف‌های اساسی بود که در صدر اسلام میان مسلمانان روی داد.[۷۹] فقهای امامی و بیشتر اهل سنّت مانعین زکات را از اهل رده به شمار نیاورده و آنان را مسلمان و مؤمن دانسته اند[۸۰] همچنین، محدّثان و متکلمان امامی از عملکرد ابوبکر در این باره و جنگ با مانعین زکات به بهانه ارتداد، و اقدام نادرست و خلاف خالد بن ولید در مواجهه با مالک بن نویره که با حمایت ابوبکر همراه شد، سخت انتقاد کرده و گفته‌اند مخالفان به سبب اعتقاد به حقانیت اهل بیت(ع) از پرداختن زکات به ابوبکر خودداری کردند[۸۱]

متهمان به رده بخاطر تشیع

در جمع امتناع‌کنندگان از زکات گروهی بودند که به جهت اعتقادات شیعی و در حمایت از اهل بیت(ع) از پرداخت زکات به حکومت ابوبکر خودداری کرده بودند که از جمله آنها می‌‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

قبائل من بنی تمیم وکنده

حکومت قریش وجود مرتدان از اسلام بعد از پیامبر(ص) را غنیمت شمرد و ابوبکر با توصیف مخالفان به «رفض» یا نامیدن امتناع کنندگان از پرداخت زکات به «ارتداد» با آنان جنگید. از جمله این امتناع کنندگان قبیله یربوع بود که در عراق و حجاز مسکن داشتند. قبایل کنده به مرکزیت حضرموت هم از دیگر نمونه‌های این گروه بودند. حکومت مدینه با متهم کردن آنان به ارتداد، سبب حقیقی که همان سرپیچی از قریش بخاطر اهل بیت پیامبر(ص) و تمرد از اطاعت ابوبکر بود را مخفی کردند.

مالک بن نویره و قوم تمیمی‌اش

ابوبکر به این جهت خالد بن ولید دستور داد تا صحابی جلیل القدر مالک بن نویره تمیمی را از بین ببرد. خالد نیز چنین کرد و بر او نیرنگ زد و پس از آنکه وی و یارانش سلاح بر زمین نهادند، آنها را کشت و همسرش را تصاحب کرد. این امر خشم اصحاب از جمله عمر بن خطاب را بر انگیخت و بدین جهت به شدت به ابوبکر اعتراض کردند.[۸۲]

بنو کنده

گروهی از این قبیله نیز -همان گونه که در سطور بالا بدان اشاره شد- نامشان در ردیف کسانی قرار گرفته که از فرمان حکومت قریش در پشتیبانی از اهل بیت(ع) سرپیچیدند و از پرداخت زکات خودداری کردند.[۸۳]

دوران ابوبکر و دیگر اخبار رده در جزیرة العرب

مورخان ضمن اخبار ردّه، از ناآرامی‌ها و شورش‌هایی خبر داده‌اند که در نواحی اطراف جزیرة العرب روی داد و ابوبکر با فرستادن سپاهیانی آنها را فرو نشاند. گزارش این رویدادها در تاریخ طبری عمدتاً مبتنی بر روایات سیف بن عمر است. بر اساس این گزارش‌ها، ابوبکر، عَتّاب بن اَسید را مأمور کرد تا با مرتدان حوزه حکومت خود (مکه و اطراف آن) مقابله کند. عتاب، برادرش خالد بن اسید، را به سوی تِهامه فرستاد که در آنجا گروههایی از قبایل مُدْلِج و خُزاعه و کِنانه گرد آمده بودند. خالد در اَبارق با آنان جنگید و آنان را قلع و قمع کرد، اما سالار آنان، جُنْدُب بن سَلمی، جان به در برد و بعدها به اسلام بازگشت. عثمان بن ابی العاص، عامل نواحی شهری طائف نیز، گروهی را به فرماندهی عثمان بن ابی‌ربیعه به شَنوءَه فرستاد و او شماری از مرتدان قبایل اَزْد، بَجیله و خَثْعَم را، که به سرکردگی حُمَیْضة بن نُعمان در آنجا گرد آمده بودند، شکست داد.[۸۴] در تِهامه، قبیله عَکّ نخستین کسانی بودند که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، سر به شورش برداشتند و سپس گروه‌هایی از قبایل اَشعَر و خَضَّم به آنان پیوستند و در اَعلاب (در راه مکه به ساحل دریای سرخ) مستقر شدند. طاهر بن ابی‌هاله به ابوبکر گزارش داد و سپس او و مسروق عَکّی با گروهی از مسلمانان عک به سوی اعلاب رفتند و شورشیان را به سختی شکست دادند و آنجا را از آنان ایمن ساختند.[۸۵] از قبیله بَجیله، ساکن ناحیه کوهستانی سَراة در جنوب مکه نیز، گروهی به مخالفت با حکومت مدینه برخاستند و ابوبکر جَریر بن عبداللّه بَجَلی، از سران این قبیله، را مأمور کرد به یاری کسانی که به حکومت وفادار مانده بودند، با مخالفان بجنگد. سپس، به سوی قبیله خَثْعَم برود و با کسانی که در تَباله (میان راه مکه به یمن) شوریده بودند و قصد بازساختن بتخانه ذوالخَلَصه را داشتند، بجنگد.[۸۶]

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) و درگذشت مُنذِر بن ساوی، فرمانروای بحرین که به دعوت پیامبر اسلام(ص) مسلمان شده بود، گروه‌هایی از قبیله بَکر بن وائل –از جمله تیره‌های قَیس بن ثعلبه و ربیعه به ریاست حُطَم بن ضُبَیْعه- درصدد برآمدند حکومت را به خاندان نُعمان بن منُذِر، آخرین پادشاه حیره، که آنها را شایسته‌تر از ابوبکر می‌‌دانستند، برگردانند. آنان خواهان امارت منذر بن نعمان بودند و شاه ایران هم او را به عنوان فرمانروای بحرین تعیین کرد. متمردان قبیله بکر، همراه منذر بن نعمان به قبیله عبدالقیس، که بر مسلمانی خود پایدار مانده بودند، حمله کردند و آنان را در قلعه جُواثا محاصره نمودند. ابوبکر، عَلاء بن حَضْرَمی را با دو هزار سپاهی به یاری عبدالقیس به بحرین فرستاد. در راه نیز، جمعی از بنی تمیم و بنی حنیفه به او پیوستند. آنان متمردان را شکست دادند و سلطه حکومت اسلامی را دوباره در بحرین برقرار کردند.[۸۷] اگرچه مورخان ماجرای بحرین را ضمن اخبار رده آورده و سرکشان آنجا را مرتد خوانده‌اند، اما حقیقت آن است که از آنجا که نعمان و حُطَم مسلمان نبودند، نمی‌توان آنان را در شمار مرتدان ذکر کرد.[۸۸] در عُمان، جَیْفَر و عَبّاد/ عبد (پسران جُلُنْدی بن مسعود) حکومت داشتند و بین سال‌های ۶ تا ۱۰ هجری به دعوت پیامبر اکرم(ص)، خود و قومشان به اسلام گرویده بودند.[۸۹] پس از وفات پیامبر(ص)، لَقیط بن مالک اَزدی ملقب به ذوالتاج که در عمان جایگاهی والا داشت، عصیان کرد و بر عمان مستولی شد و جیفر و عباد را به کوه و دریا راند. ابوبکر، حُذَیفة بن مِحْصَن غَلفانی اهل قبیله حِمْیَر را مأمور عمان و عَرفَجه بارقی ازدی را مأمور مَهْره (سرزمینی میان عمان و حضرموت) کرد و به عِکْرمة بن ابی‌جهل دستور داد از یمامه به آنان بپیوندد. آنان نزدیک عمان با جیفر و عباد مکاتبه کردند و آن دو را به کمک فرا خواندند. سپس، همگی در نزدیکی "دَبا" با لقیط جنگیدند. نخست، مسلمانان شکست خوردند، اما بعد با کمک‌های قبایل بنی ناجیه و عبدالقیس بر دشمن پیروز شدند و خمس غنایم را همراه عرفجه به مدینه نزد ابوبکر فرستادند. حذیفه در عمان ماند تا اوضاع آنجا را سامان دهد. عکرمه نیز روانه مهره شد. گروهی به سرکردگی شخریت/ سِخریت به دعوت وی به اسلام روی آوردند، اما گروه بزرگ ترِ اهالی مهره به ریاست مُصَبَّح، با عکرمه سخت جنگیدند. مصبح کشته شد و متمردان شکست خوردند. عکرمه، خمس غنایم را همراه شخریت برای ابوبکر فرستاد و خود در آنجا ماند و از مردم بر اسلامبیعت گرفت. [۹۰] شورش‌های عمان و مهره نیز برخلاف آنچه مورخان نوشته‌اند، ردّه (به مفهوم اعتقادی) نبود؛ زیرا لقیط در عمان، و سرکردگان مهره مسلمان نبودند.[۹۱] در یمن نیز، اگرچه شورش اسود عَنسی با هلاکت او پایان یافت، اما اوضاع آن سرزمین همچنان ناآرام بود. پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، یمن آشفته شد و بقایای یاران عنسی میان صنعا و نجران آزادانه فعالیت می‌‌کردند و جریان ارتداد بار دیگر جان گرفت.[۹۲] پس از شورش اسود عنسی، شورش قَیس بن عبد‌یَغوث المَکشوح، از سران قبیله بجیله، دومین حادثه ای است که به عنوان "ردّه" در یمن مطرح شده است. قیس برای از میان برداشتن فیروز دیلمی و داذویه و جُشَیش/ جِشْنَس، از سران ابناء (ایرانیان مقیم یمن)، که قبلا با آنها برای مقابله با شورشِ اسود عنسی همدست بود، کوشید. ابوبکر به برخی سران یمن، از جمله ذوالکلاع نامه نوشت و آنان را به پایبندی به اسلام و یاری اَبناء بر ضد دشمنانشان توصیه کرد و گفت از فیروز به عنوان عامل ابوبکر (در صنعا) فرمان برند. قیس پس از ارتداد، تصمیم گرفت سران ابناء را بکشد یا آنان را از یمن بیرون راند. چون ذوالکلاع و یارانش با او همدستی نکردند، با پاره‌ای از یاران اسود عنسی که پراکنده بودند، از جمله قبیله لَحْج، پنهانی مکاتبه کرد و آنان به او پیوستند. مردم صنعا ناگهان از نزدیک شدن آنها خبر یافتند. قیس با نیرنگ، داذویه را کُشت و در صنعا سر به شورش برداشت و یاران اسود و مردم عامی قبایل به او پیوستند. فیروز به همراه جشیش به سوی کوهستان خَولان، که دایی هایش در آنجا بودند، گریخت و به ابوبکر گزارش داد. قیس خانواده‌های آن عده از ابناء را که با فیروز همراه شده بودند، متفرق کرد و فقط گروهی را که مانده بودند، با خانواده‌هایشان نگاه داشت. فیروز برای جنگ با قیس از قبایل بنی‌عُقَیْل بن ربیعة بن عامر و عکّ یاری خواست و به کمک آنها، خانواده‌های کوچ داده شده، ابناء را نجات داد. او نزدیک صنعا در جنگی سخت، قیس را شکست داد و قیس همراه برخی از یارانش به سوی نجران گریخت.[۹۳] عمرو بن مَعدی کَرِب زَبیدی هم، از دیگر بزرگان یمنی بود که در ایام حیات پیامبر اکرم(ص) مسلمان شده بود، اما با آغاز شورش اسود عنسی، به او پیوست و راه ارتداد در پیش گرفت. اسود او را به مقابله با کسانی همچون فَروَة بن مُسَیک مرادی گماشت که بر اسلام خود پایدار مانده بودند. پیامبر اکرم(ص)، فروه را به گردآوری زکات قبیله مراد و قبایل مجاور مأمور کرده بود. عمرو بن معدی کرب در لشکرکشی خالد بن سعید بن عاص مجروح شد و گریخت. چون عِکرمة بن ابی‌جهل از مَهره به سوی یمن رفت و به اَبْیَن رسید، گروهی از مرتدان قبیله نَخَع را کشت. بااین حال، عامه مردم نخع بر اسلام ثابت مانده بودند. از سوی دیگر، مهاجر بن ابی‌امیّه نیز از طرف ابوبکر با لشکری از مردم مکه و طائف و قبیله بَجیله به نجران رسید و فروه به او پیوست. عمرو بن معدی کرب که همراه لَحجیان به شورش قیس بن عبد یغوث پیوسته بود، از قیس جدا شد و خود را به مهاجر تسلیم کرد. مهاجر او و قیس بن عبد یغوث را دستگیر کرد و نزد ابوبکر فرستاد. سپس، مهاجر از نجران به سوی صنعا حرکت کرد و سپاهیان او یاران اسود عنسی را محاصره و تارومار کردند.[۹۴]

این رویدادهای یمن نیز که مورخان ضمن اخبار رده به شرح آنها پرداخته‌اند، ارتداد از دین یا تمرد بر ضد حکومت مدینه نبود و ارتباطی با مسئله منع زکات نداشت، بلکه صرفاً واکنش بعضی سرداران محلی یمن در برابر رقبایشان بود. همچنان که اسود عنسی بر سلطه ایرانیان بر یمن شورید، حرکت‌های قیس بن عبد یغوث و عمرو بن معدی کرب نیز نزاع بر سر تصاحب قدرت با ایرانی تبارهایی (اَبناء) بود که پس از گروش به اسلام، حکومت این سرزمین را از سوی پیامبر اکرم(ص) و سپس ابوبکر به دست گرفته بودند. آنان به دنبال رهایی از سلطه خارجی و برپایی حکومتی بومی بودند. بنابراین، این حرکت‌ها صبغه سیاسی روشنی داشت و نمی‌توان آن را رده به معنای برگشت از اسلام دانست. به خصوص که ابوبکر بعداً قیس و عمرو را عفو کرد و آنان فعالانه در فتوح اسلامی شرکت کردند. [۹۵] در سال ۱۳ هجری، گروهی از بنی تَغْلِب بن وائل به ریاست ربیعة بن بُجَیر در مُصَیَّخ و حَصید (از نواحی شمال عراق به سمت جزیره و شام) تمرد کردند (به تعبیر منابع مرتد شدند). خالد بن ولید به سوی آنان لشکر کشید و آنان را شکست داد و اسرای این جنگ را به مدینه نزد ابوبکر فرستاد. [۹۶]

علی(ع) و جنگ‌های ردّه

از مسائل مهمی که در رابطه با واقعه موسوم به ردّه و جنگ‌های مربوط به آن می‌‌توان بدان پرداخت، جایگاه و نقش علی(ع) در مواجه با این حادثه بزرگ تاریخی است. برخی از نویسندگان اهل سنّت، با استناد به روایتی، از مشورت ابوبکر با صحابه در باب جنگ با اهل ردّه خبر داده، آورده‌اند که حضرت علی(ع) تلویحاً او را به جنگ با مانعین زکات توصیه نموده است.[۹۷] همچنین، روایاتی در برخی منابع اهل سنّت حاکی از آن است که چون ابوبکر برای رویارویی با اهل ردّه تا ذوالقَصّه، در نزدیکی مدینه، پیش رفت، امام علی(ع) او را همراهی فرمود و از این که شخصاً لشکریان را فرماندهی کند وی را برحذر داشت.[۹۸] اما در دیگر روایات تاریخی، سخنی از همراهی علی(ع) و توصیه ایشان نیامده،[۹۹] بلکه ذکر شده است که در ذوالقصه، ابوبکر در نظر داشت از حضرت علی(ع) برای سرکوب طلیحه یاری جوید، اما عمرو بن عاص به ابوبکر گفت علی(ع) فرمان او را نمی‌برد.[۱۰۰] به علاوه، حضرت علی(ع) تا فاطمه(س) زنده بود (در بعضی روایات شش ماه و در بعضی دیگر، دو ماه و نیم پس از وفات پیامبر اکرم(ص))، با ابوبکر بیعت نکرد و در این مدت، خانه‌نشین بود و در جمعه و جماعتی حضور نیافت و در هیچ امر و نهی‌ای مشارکت نکرد و در جنگ‌های ردّه نیز از آن حضرت یادی نشده است.[۱۰۱] با آغاز ارتداد پاره‌ای از قبایل، از آنجا که اسلام در معرض خطر قرار گرفته بود، امام، مصلحت اسلام و امت را بر حق خویش به خلافت، مقدّم دانست و با ابوبکر بیعت کرد.[۱۰۲] در حقیقت، اصرار اطرافیان ابوبکر بر بیعت امام با وی هم برای تثبیت جایگاه ابوبکر به عنوان خلیفه و هم متقاعد کردن مسلمانان برای جنگ با کسانی بود که از نظر دستگاه خلافت مرتد به حساب می‌‌آمدند. چنان که، عثمان در گفتگو با امام گفت تا وی بیعت نکند، کسی به جنگ مرتدان نخواهد رفت.[۱۰۳] همچنین گفته شده است، هنگامی که شماری از قبیله کنده در حضرموت از پرداخت زکات امتناع کردند و ابوبکر خواست جنگ با آنان را به حضرت علی(ع) محول کند، عمر، ابوبکر را منصرف کرد و گفت از آن بیم دارد که علی(ع) با آنها نجنگد و پس از آن، هیچ کس برای جنگ با آنان حرکت نکند.[۱۰۴] از این گزارش نیز، اگر درست باشد، معلوم می‌‌شود که آن حضرت، با اقدامات ابوبکر در سرکوب مخالفان به بهانه ارتداد مخالف بوده است. خصوصاً که طبق برخی روایات، علی(ع) روا نمی‌دانست با آنان جنگ شود.[۱۰۵]

در برخی منابع اهل سنّت، حدیثی از اُسَید بن صَفوان به روایت از علی(ع) نقل شده است که آن حضرت پس از وفات ابوبکر، ضمن یاد کردن فضائل وی، او را به خاطر جنگ با مرتدان ستایش کرده است،[۱۰۶] اما این حدیث از لحاظ سند و متن اشکال دارد و ساختگی است.[۱۰۷] در هر حال، در هیچ یک از منابع گزارش نشده که ابوبکر به طور مستقیم از علی(ع) در نبردهای ردّه یاری خواسته باشد. تنها در برخی گزارشات آمده است که ابوبکر در ابتدای ماجرای ارتداد، علی(ع) و چند تن از یارانش را بر دروازه‌های مدینه گماشت تا به حفاظت از شهر بپردازد و علی(ع) همچنین کرد. [۱۰۸] یعقوبی نیز نقل می‌‌کند: «ابوبکر می‌‌خواست علی(ع) را در ماجرای ارتداد وارد صحنه کند اما پس از مشورت با عمروعاص منصرف شد». [۱۰۹] من حیث مجموع می‌‌توان گفت که حضرت علی(ع) به طور مستقیم در ماجرای ارتداد شرکت نداشت و نقش حضرت در این ماجرا تنها نصیحت به خلیفه بوده است.[۱۱۰] حضرت با شیوه ابوبکر در جنگ با شورشیان مخالف بود؛ چراکه او، همه را به ارتداد متهم می‌‌کرد و برای همه یک نوع حکم صادر می‌‌کرد، در حالی که همه شورشیان واقعاً مرتد نبودند ولی خلیفه اول برای تحکیم پایه‌های حکومت خود و مقابله با بحران جانشینی پیامبر(ص) با شدت و قاطعیت در سرکوبی تمام مخالفان اصرار کرد و با برچسب ارتداد، مخالفان حکومت را طعمه انتقام جویی‌های خود کرده بود.[۱۱۱]

حقیقت آن است که ابوبکردر واقعه موسوم به رده، برای جنگ با مانعین زکات، با صحابه مشورت کرد و به رغم مخالفت اکثر آنان، بدان عمل کرد[۱۱۲] و برخلاف حدیثی از پیامبر اکرم(ص) که صحابه (از جمله عمر) به او یادآوری کردند،[۱۱۳] جان و مال بعضی از مسلمانان را که به احکام دین معتقد بودند، اما خلافت او را مشروع نمی‌دانستند و به وی زکات نپرداخته بودند، مباح دانست و زنان و کودکانشان را به اسارت گرفت. سپس، او و طرفدارانش برای مشروع ساختن این اقدام، برخلاف روایات و واقعیات تاریخی، آنها را مرتد خواندند.[۱۱۴]

از نکات قابل توجه دیگر در این باب این است که به نظر می‌رسد جنگ‌های ردّه از عوامل بیعت حضرت علی(ع) با ابوبکر است. با رحلت رسول مکرم اسلام(ص) امت اسلامی با مشکلات عدیده‌ای روبه رو شد و علی(ع) با آنکه تا مدت‌ها از بیعت با ابوبکر امتناع ورزیده بود و مخالفت خود را با این موضوع اعلام نموده بود، اما با وقوع مسئله ارتداد، از آنجا که نسبت به اصل اسلام احساس خطر کرده بود، در آن شرایط حساس جهت حفظ میراث پیامبر(ص) و جاودانگی آن، از حق مسلّم خود جهت رسیدن به هدف والاتر گذشت و با خلیفه بیعت نمود. ایشان در باب علت و انگیزه بیعت خود با ابوبکر، در یکی از نامه‌های نهج البلاغه فرموده‌اند: «من دست باز کشیدم تا آنجا که دیدم گروهی از اسلام بازگشته، می‌‌خواهند دین محمد(ص) را نابود سازند. پس پرسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یاری نکنم، رخنه ای در آن بینم یا شاهد نابودی آن باشم».[۱۱۵] در این شرایط دشوار، نقش علی(ع) برای حکومت نوپای اسلام تعیین کننده بود. حاضر نبودن او که اولین مسلمان، داماد پیامبر(ص) و نزدیک‌ترین یاور او بود، در صحنه سیاسی به ویژه در ماجرای ارتداد می‌‌توانست ابهام آمیز باشد و دستگاه خلافت را زیر سؤال ببرد. حکومت مرکزی نیز این را می‌دانست، به همین خاطر عثمان نزد آن حضرت می‌‌آید و اظهار می‌‌کند که اگر بیعت نکنی، هیچ کس به جنگ با دشمن نمی‌رود. با اصرار فراوان عثمان، علی(ع) با ابوبکر بیعت می‌‌کند و مسلمانان خرسند شدند و برای جنگ با مرتدان آماده شدند.[۱۱۶] هر چند ایشان به امر مشاوره با دستگاه خلافت اکتفا کرده بودند و هیچ گاه از ارائه رهنمود و مشورت به خلیفه اول کوتاهی نکردند اما برخی مواضع ایشان، حاکی از نارضایتی حضرت از هیأت حاکه درباره نوع برخورد با شورشیان است. [۱۱۷]

عوامل و انگیزه‌های ارتداد اعراب

وفات پیامبر(ص) و خلأ رهبری مقتدر

مسلمانان، بین رسول خدا(ص) و آن چه به عنوان دین آورده بود، ارتباط وثیقی می‌‌دیدند. او بود که پیوند ایمانی را جایگزین پیوند خونی کرد و جهاد در راه خدا را به جای جنگ انتقام‌جویانه قبیلگی قرار دارد. او اندیشه فردی را به سطح فکر اجتماعی ارتقا بخشید، بنابراین مسلمانان شیفته آن حضرت بودند و با رحلتش، اضطراب توصیف ناپذیری در میان آنها ایجاد شد، به طوری که برخی مرگ او را انکار کردند.[۱۱۸] می‌‌توان گفت اطاعت قبایل اطراف مدینه از حکومت مرکزی، مرهون وجود حضرت محمد(ص) بود، به همین خاطر به فاصله اندکی بعد از درگذشت آن حضرت، خود را از قیدهای اجتماعی و اخلاقی اسلام رها ساختند. البته نباید از این نکته غافل بود که اطاعت اینها از پیامبر(ص) خیلی عمیق نبود و ایمان در عمق جانشان ننشسته بود، بلکه به عنوان رئیس مقتدر عرب از ایشان پیروی می‌‌کردند نه رسولی که از جانب خداوند به پیامبری برگزیده شده است.[۱۱۹] همین بینش باعث شد که پیامبر(ص) را نه با وصف رسول الله(ص) بلکه با نام صدا کنند ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَرْفَعُوا أَصْوَاتَكُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِيِّ وَلَا تَجْهَرُوا لَهُ بِالْقَوْلِ كَجَهْرِ بَعْضِكُمْ لِبَعْضٍ أَنْ تَحْبَطَ أَعْمَالُكُمْ وَأَنْتُمْ لَا تَشْعُرُونَ[۱۲۰]، ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى لَهُمْ مَغْفِرَةٌ وَأَجْرٌ عَظِيمٌ[۱۲۱]، ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُنَادُونَكَ مِنْ وَرَاءِ الْحُجُرَاتِ أَكْثَرُهُمْ لَا يَعْقِلُونَ[۱۲۲] و شاید به همین جهت خود آن حضرت، بین عرب‌هایی که بسیار دور از شهر زندگی می‌‌کردند، با عرب بادیه نشینی که به شهرنشین‌ها نزدیک بود فرق می‌‌گذاشت و از گرفتن هدایای دسته اول نهی می‌فرمود.؛ چراکه آنها از اخلاق انسانی خوبی بهره مند نبودند و هرچه می‌‌دادند به طمع دریافت کالای بیشتر و بهتر بود.[۱۲۳]

تعصب قبیلگی و ضدیت با قریش[۱۲۴]

از ویژگی‌های بارز دوران جاهلیت، زندگی قبیله‌ای است. این ویژگی به طور طبیعی، تعصبات نژادی و خونی و افتخار به حَسَب و نَسَب را به دنبال داشت، با ظهور اسلام این عصبیّت کمی کاهش یافت و پیامبر(ص) تلاش کرد این تعصب را فرو نشاند، ولی عمرش فرصت نداد که به تمام اهدافش برسد. از طرفی قبایلی که بعد از فتح مکه ایمان آورده بودند، از اسلام شناخت درستی نداشتند. پیامبر اسلام(ص) در همین حد فرصت یافت که قاریان قرآن و عاملان زکات را به آنجا بفرستد تا مبادی دین جدید را به آنها بیاموزند.[۱۲۵] نخستین جلوه رقابت قبیله‌ای پس از پیامبر(ص) در خود شهر مدینه و در ماجرای سقیفه بنی ساعده ظاهر شد. همین اختلاف قبیله‌ای در مدینه، مرکز حکومت اسلامی و مورد پسند نبودن خلافت ابوبکر و بیعت با او برای انصار و بنی هاشم، به وقوع حوادث پیش بینی نشده کمک کرد. ریشه دار بودن آن تعصب‌ها به تسلیم نشدن قبایل در برابر سلطه یک قبیله‌ای قدرت‌مند مانند قریش منجر می‌‌شد؛ زیرا از دید آنها به استقرار خلافت در مدینه آقایی قریش بر تمام قبایل عرب گسترش می‌‌یافت.[۱۲۶] این دیدگاه در شورش بنی حنیفه به رهبری مسلیمه کذاب کاملاً آشکار است. چندان که گفته شده وی خطاب به قومش گفته بود: «به من بگویید چرا قریش از شما (بنی حنیفه) به پیامبری و امامت سزاوارترند به خدا قسم نه جمعیت آنها از شما بیش‌تر است و نه شایسته‌تر از شمایند، بلکه سرزمین‌های شما وسیع‌تر از آنها و حال‌های شما از ثروت آنان افزون‌تر است».[۱۲۷] -[۱۲۸]

جهل و نفوذ نکردن ایمان در دل برخی اعراب[۱۲۹]

بسیاری از قبایل جزیرة العرب، ازجمله آنها که در مشرق و جنوب بودند، هنگامی مسلمان شدند که پیامبر اکرم(ص) مکه را فتح کرد و قریش، بزرگ‌ترین و نیرومندترین قبیله جزیرة العرب، تسلیم آن حضرت شد. از آن تاریخ تا رحلت پیامبر(ص) زمانی دراز نگذشته بود و بسیاری از مردم این قبیله‌ها با کتاب خدا و احکام اسلام ناآشنا بودند.[۱۳۰] از این رو، پس از وفات پیامبر اکرم(ص)، بعضی پنداشتند اسلام نیز پایان یافته است و دیگر دلیلی برای فرمان برداری از دولت اسلامی مدینه وجود ندارد، [۱۳۱] یا زکات را باج انگاشتند.[۱۳۲] برخی مؤلفان نیز ایران و روم را در تحریک برخی قبایل عرب بر ضد مسلمانان مؤثر دانسته‌اند.[۱۳۳]

انگیزه‌های اقتصادی و باج‌انگاری زکات

عرب آن زمان، به ویژه بادیه نشینان، سابقه شهرنشینی و تبعیت از حکومت مرکزی را نداشتند؛ لازمه این امر، قبول محدودیت‌هایی از جمله پرداخت مالیات بود. آنها طرفدار آزادی افراطی در حد زندگی دلخواه و بی‌هیچ محدودیتی بودند، از این رو پرداخت زکات را نوعی باج می‌‌دانستند. برخی صحابه نیز از ابوبکر خواستند به طور موقت از برخی قبایل زکات نگیرد زیرا آنها تازه مسلمانند و ایمان در قلبشان نفوذ نکرده است.[۱۳۴] قرآن هم به همین بینش جاهلی (باج پنداشتن زکات) اشاره دارد آنجا که می‌‌فرماید: ﴿وَمِنَ الْأَعْرَابِ مَنْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ وَيَتَّخِذُ مَا يُنْفِقُ قُرُبَاتٍ عِنْدَ اللَّهِ وَصَلَوَاتِ الرَّسُولِ أَلَا إِنَّهَا قُرْبَةٌ لَهُمْ سَيُدْخِلُهُمُ اللَّهُ فِي رَحْمَتِهِ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ[۱۳۵]

از طرف دیگر، برخی قبایل به خاطر بدفهمی از آموزه‌های اسلام، چنین تصور می‌‌کردند، که زکات فقط در زمان حیات پیامبر(ص) واجب بوده است. از این رو، با احتجاج به آیه: ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً[۱۳۶] «می‌گفتند ما فقط زکات را به کسی می‌‌دهیم که نماز او مسکن برای ما باشد»[۱۳۷] بنابراین یکی از انگیزه‌های شورش علیه حکومت مدینه، انگیزه اقتصادی بود که با عواملی چون بدفهمی از دین و باج دانستن زکات آمیخته شده بود و چون مدینه مرکزیت یافته بود و زکات و غنایم بودن جا می‌‌رفت، موجب حسادت قبایل دیگر شد.

در پایان از این نکته نباید غفلت کرد که بین اخراج زکات (کنار گذاشتن آن برای پرداخت به مستحقان) و بین تحویل آن به کارگزاران زکات برای فرستادن به مدینه فرق است. بسیاری از شورشیان با اخراج زکات برای پرداخت به مستحقان آن، به عنوان یکی از واجبات و ارکان دین اسلام، مخالفتی نداشتند، بلکه آنها مخالف پرداخت آن به عاملان ابوبکر، برای فرستادن به مدینه بودند و می‌‌خواستند آن را بین فقرای خود تقسیم کنند. [۱۳۸]

انگیزه‌های سیاسی

بر پایه برخی گزارشات تاریخی، برخی از شورش‌ها و خودداری کردن از پرداخت زکات، بی‌ارتباط با تحولات سیاسی مدینه، بعد از رحلت پیامبر(ص) نبود. بنابراین باید اینان را معترضان به دستگاه خلافت و انتخاب ابوبکر دانست؛ چراکه آنان به دنبال جانشین واقعی رسول خدا(ص) بودند. گروهی از این شورشیان به اصل زکات مؤمن و معتقد بودند، اما به کسانی که باید زکات را بپردازند، اعتقادی نداشتند.[۱۳۹] ابن کثیر هم با این عبارت: "ومنهم من امتنع من دفعها الی الصدیق" یعنی: برخی از پرداخت زکات به ابوبکر امتناع کردند» تصریح دارد که گروهی، فقط از پرداخت زکات به شخص ابوبکر خودداری کردند.[۱۴۰] نوبختی نیز در فرق الشیعه آورده: «گروهی از ابوبکر جدا شده و گفتند ما زکات نمی‌پردازیم تا معلوم شود حکومت از آن کیست و پیامبر(ص) چه کسی را خلیفه خود قرار داده است. بنابراین زکات را فعلاً در میان نیازمندان خود تقسیم می‌‌کنیم». [۱۴۱] این اعتقاد که: بعید است عرب، بزرگان بنی هاشم را رها کنند و از قبیله ابوبکر ـ یعنی بنی تمیم ـ پیروی نمایند، در سخنان اشعث بن قیس رهبر قبیله کنده نیز آمده است. او در اشعاری در این باب چنین سروده است: «اگر بنا باشد قریش بعد از پیامبر(ص) با قبیله بنی تمیم بیعت کنند و آل محمد(ص) را که سزاوارتر برای خلافت هستند ـ کنار بگذارند، چه بهتر که این فرمانروایی در قبیله کنده باشد که بیشتر حکومت دارند».[۱۴۲] علاوه بر گروه یاد شده ـ که می‌‌توان آنها را دوستداران اهل بیت(ع) و معترضان به سقیفه نامیدـ گروه‌های دیگری نیز بودند که انگیزه سیاسی دیگری داشتند. برخی رهبران قبایل قبل از پذیرش اسلام، درمیان قبیله خود منزلت بالایی داشتند. اما بعد از اسلام آن چنان منزلت را نداشتند و دنبال فرصتی برای جبران مقام از دست‌رفتة خود بودند. برای نمونه می‌‌توان از عمرو بن معدیکرب زبیدی نام برد که وقتی حرکت اسود عنسی آغاز شد، فرصت را غنیمت شمرده، بنای نافرمانی را گذاشت و برخی دیگر از رهبران و شورشیان مرتد، دوست داشتند به همان قدرتی دست یابند که ابوبکر دست یافته بود. طلیحه خطاب به پیروانش می‌‌گوید: «حکومت ما عراق و شام را شامل خواهد شد». [۱۴۳]

بر اساس مدارک تاریخی برخی شورشیان با همان انگیزه سیاسی و رسیدن به مقام و ثروت دست از اسلام برداشته و مرتد شدند. اما برخی دیگر به اسلام اعتقاد داشتند و شورش آنها، دینی ـ سیاسی بود. یعنی با خلافت ابوبکر مخالف بودند. اما دستگاه خلافت برای این که این اعتراض را پرده پوشی کند، بر همه نام مرتد نهاد و به مباح بودن جان، مال و ناموس آنها حکم کرد. [۱۴۴] علاوه بر این موارد، برخی مؤلفان نیز، فعالیت ایران و روم را در تحریک برخی قبایل عرب بر ضد مسلمانان مؤثر دانسته‌اند. [۱۴۵]

به نظر می‌رسد نگرش‌های اسلامی و قبیله‌ای اخباریان متأخر و محوریت‌بخشی به قریش و اعراب و عربستان به‌عنوان مرکز اسلام، باعث شد همه این شورش‌ها ذیل مفهوم ارتداد گرد آید. در نهایت، مسئلۀ اهل رده عاملی برای سرکوب مخالفت‌ها با حکومت مدینه و تحقق سلطۀ کامل بر کل شبه‌جزیره شد و با وحدت اعراب ذیل لوای اسلام، زمینه برای فتوح مسلمانان در سرزمینهای مختلف فراهم شد.[۱۴۶]

گونه‌های ارتداد قبایل

از بررسی دقیق متون و منابع تاریخی، که درباره ماجرای «ردّه» سخن گفته‌اند، چنین برمی آید که شورشیان علیه خلافت مدینه دارای فکر و انگیزه واحدی نبودند و از این نظر، ناهمگونند. هر چند نقاط اشتراکی نیز در آنها وجود دارد، اما این ناهمگونی نشان دهنده این مطلب است که شورشیان همه مرتد نبودند، بلکه این دستگاه خلافت بود که برای تحکیم پایه حکومت خود، بر همه برچسب «ارتداد» زد و این را بهانه کشتار آنان قرار داد. نخستین شاهد بر چندگونه بودن متهمان به ارتداد، گفتار خود ابوبکر است که می‌‌گوید: "فَمِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و ادّعی النبوّةَ و مِنْهُمْ مَنْ اِرْتَدَّ و مَنَعَ الزَکاةَ". همو در سخنان دیگری خطاب به عمر می‌‌گوید: "وَ اَمَّا مَنْ اِرْتَدَّتْ مِنْ هؤلاء الْعَرَبِ، فَمِنْهُمْ مَنْ لایُصَلّی وَ قَدْ کَفَرَ بالصَّلاةِ وَ مِنْهُمْ مَنْ یُصَلّی وَ قَدْ مَنَعَ الزّکاةَ". [۱۴۷]

یعقوبی نیز آنان را به دو گروه کلّی تقسیم کرده، در توصیف رده بعد وفات پیامبر اکرم(ص) می‌‌نویسد: "وَ تَجَرَّدَ ابوبکر لِقتالِ مَنْ اِرْتَدَّ... ثُمَّ وَجَّهَ لِقِتالِ مَنْ مَنَعَ الزَّکاة"جماعتی از عرب سر به شورش نهادند و جماعتی از ایشان مرتد شدند و تاج بر سر نهادند و قومی دیگر از پرداخت زکات به ابوبکر خودداری کردند»[۱۴۸]

مقدسی هم مرتدان را به سه دسته تقسیم کرده است:

  1. دسته‌ای که از دادن زکات خودداری کردند،
  2. آنان که منکرزکات بودند،
  3. گروهی که کفر خود را پنهان داشتند و با مسلمانان دشمن ورزیدند.[۱۴۹]

اهل ردّه از سوی طبری هم به دو گروه تقسیم‌بندی شدند:

  1. گروهی که نماز را می‌پذیرفتند، ولی زکات را خیر[۱۵۰]
  2. گروهی که ابوبکر را به‌عنوان وارث پیامبر(ص) نمی‌پذیرفتند. [۱۵۱]

ابن کثیر هم در این باب چنین آورده است که: برخی به نماز اعتراف نمودند و از پرداخت زکات خودداری می‌‌کردند و برخی دیگر از پرداخت زکات به شخص خلیفه ابا داشتند و گروهی با استدلال به آیه ﴿خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَكِّيهِمْ بِهَا وَصَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۱۵۲] می‌گفتند: ما زکات را جز به کسی که نماز او برای ما سَکَن باشد، نمی‌دهیم.[۱۵۳]

نَوَوی نیز در شرح صحیح مسلم با تقسیم شورشیان به دو گروه مرتد و غیر مرتّد، می‌‌نویسد: گروه دوم کسانی بودند که بین نماز و زکات فرق قایل شدند و از پرداخت زکات خودداری کردند. اینان اهل بغی هستند.-[۱۵۴]

اهل ردّه در کتاب المبسوط شیخ طوسی(ره) هم به دو قسم تقسیم شده‌اند: قومی که بعد اسلام‌شان کافر شدند مثل مسیلمه و طلیحه و ابوالاسود عنسی و یارانش که در ارتدادشان شکی نیست. گروه دوم قومی که با وجود این که مسلمان بودند از پرداخت زکات خودداری کردند. این گروه که اکثریت را تشکیل می‌‌دادند، قطعاً از اهل رده نیستند. [۱۵۵]

مورّخان معاصر هم به این چندگونگی اعتراف دارند. یکی از آنان می‌‌نویسد: منابع تاریخی می‌‌گویند: عرب پس از پیامبر(ص) مرتد شدند و بیش‌تر آنها این گونه برداشت کرده‌اند که عرب از اسلام به بت پرستی بازگشتند، در حالی که از بررسی منابع این چنین به دست می‌‌آید که این ارتداد در درجه اول، قیام علیه حکومت مرکزی مدینه و نظام اقتصادی آن بوده است. هیچ نصّی نمی‌گوید قبیله‌ای به خدا کافر شد یا نماز و زکات را ترک کرد.وی سپس با پرداختن به انگیزه‌های ردّه، شورشیان رابه چهارگروه تقسیم کرده است.[۱۵۶] نویسنده دیگری با تقسیم آنان به دو گروه، می‌‌گوید: دسته دوم قبایلی از مسلمانان بودند که از بیعت با ابوبکر برای خلافت خشنود نبودند و به همین دلیل، از پرداخت زکات امتناع می‌‌کردند.[۱۵۷]

مستشرق ایتالیایی، لیون کاتیانی در تاریخ الاسلام، قبایل عرب را در رابطه با ارتداد به پنج دسته تقسیم کرده است.[۱۵۸]

عده زیادی از نویسندگان معاصر عرب معتقدند: در ماجرای ردّه، گروهی مسلمان ماندند و فقط از پرداخت زکات امتناع کردند. در جنگ با این گروه، برخی از صحابه با ابوبکر اختلاف نظر داشتند.[۱۵۹]

خورشید احمد فارق نیز با تقسیم مرتدان به چهار گروه می‌‌نویسد: گروه چهارم کسانی بودند که می‌‌گفتند: ما به خدا و پیامبر(ص) ایمان داریم و نماز می‌‌گزاریم، ولی زکات نمی‌دهیم. ابوبکر با همه این چهار گروه یکسان عمل کرد، در حالی که عمر، ابوعبیده و سالم مولی ابوحذیفه با جنگ باآنان مخالف بودند.[۱۶۰]

احمد بن ذینی ذحلان نیز همین تقسیم‌بندی چهارگانه را ذکر کرده است.[۱۶۱]

دکتر حسن ابراهیم حسن می‌‌نویسد: حقیقت این است که عرب‌هایی که ابوبکر با آنها جنگید و عنوان «ارتداد» به آنان داد، به اسلام کافر نشده و آن را انکار نکرده بودند، بلکه آنان دو گروه بودند: گروه اول کسانی بودند که از دادن زکات سرباز زده بودند و گمان داشتند آن باجی است که به پیغمبر(ص) می‌‌داده‌اند و پس از وفات آن حضرت، می‌‌توانند از پرداخت آن به خلیفه دریغ کنند. درباره جنگ با این گروه عمر با ابوبکر معارضه کرد.[۱۶۲]

نتیجه این که مسلّماً عدّه‌ای مرتّد شده و با انگیزه‌های خطرناکی، مدینه را تهدید می‌‌کردند و چاره‌ای جز سرکوب آنها نبود. اما گروه زیادی از آنها مرتد نبودند و انگیزه‌های سیاسیو اقتصادی داشتند. اما خلیفه اول با همه به خشونت رفتار کرد و همه را متهم به ارتداد نمود.[۱۶۳]

"ردّه" همسو با منافع دستگاه خلافت

چندان که گفته شد با رحلت رسول خدا(ص)، شورش‌ها و ناآرامی‌ها در شبه جزیره عربستان فزونی یافت به گونه ای که مردم مدینه را نگران نمود. منافقان نیز، که تا آن زمان خود را پنهان ساخته بودند، نفاق خود را آشکار ساختند و یهود و نصارا هم به سرزنش مسلمانان پرداختند.[۱۶۴]

قبایلی مانند اسد، غطفان، عبس و ذبیان در شمال، شمال شرقی و شرق مدینه نیز با اعزام نمایندگانی به مدینه، از خلیفه تقاضای معافیت از پرداخت زکات نمودند و وقتی با مخالفت ابوبکر و جواب ردّ او رو به رو شدند، آماده حمله به مدینه گردیدند.[۱۶۵]

عامل جرأت یافتن شورشیان علیه مدینه، علاوه بر فقدان پیامبر اکرم(ص)، وجود بحران جانشینی آن حضرت بود. شورشیان با آگاهی از اختلاف بر سر جانشینی پیامبر(ص)، فرصت را غنیمت شمردند و آماده حمله به مدینه شدند. اقدام شورشیان علیه دستگاه خلافت، فرصت بسیار خوبی برای ابوبکر ایجاد نمود که دیدگان را از بحران به وجود آمده در مدینه بر سر جانشینی رسول خدا(ص) به مشکل دیگری معطوف کند،؛ چراکه وی در حالی به خلافت رسید که دو گروه با او مخالف بودند: یکی طرفداران حضرت علی(ع) و دیگری طرفداران سعد بن عباده. ابوبکر با علم به این که این مسأله در آینده، برای او ایجاد مشکل خواهد کرد، فوراً با آن برخوردی جدّی و قاطع نمود. قاطعیتی که ابوبکر در برابر مرتدان نشان داد، قطعاً بی‌ارتباط با بحران داخلی مدینه نبود. با این که از سیره او این گونه برمی آید که مردی صلح طلب و با عاطفه است، ولی دو سال خلافت وی از او چهره دیگری نشان می‌‌دهد، از یک سو، با شورشیان و متهمان به ارتداد، با قساوت تمام برخورد می‌‌کند و از سوی دیگر، جرایم خالد بن ولید علیه بنی یربوع و مالک بن نویره را تأیید می‌‌نماید.[۱۶۶] این واقعه، منافع بسیاری عاید غاصبان خلافت نمود چندان که در سودمندی آن برای دستگاه خلافت گفته شده: «ماجرای ردّه به طور مستقیم، در حلّ بحران خلافت، که در اواخر عمر پیامبر(ص) در حال شکل‌گیری بود، نقش مهمی داشت،؛ چراکه بیشتر گرایش‌های سیاسی را به یک خطر مشترک جلب نمود. این حرکت، دو نتیجه مثبت برای غاصبان خلافت به همراه داشت: یکی سیاسی و دیگری نظامی، نتیجه سیاسی آن تسهیل بحران حکومت بود و نتیجه نظامی آن تجربه ای بود در جنگی با آن وسعت که منطقه حجاز تا آن روز به خود ندیده بود». [۱۶۷] پژوهشگری دیگر هم ابراز داشته است که: «هدف ابوبکر از جنگ‌های ردّه تنها بازگرداندن قبایل عرب به دین اسلام نبود، بلکه علاوه بر آن، هدفش تثبیت حکومت خود و بازگرداندن اطاعت آنها از حکومت مرکزی مدینه بود».[۱۶۸]

ویلفرد مادلونگ هم در تحلیلی از این ماجرا می‌‌نویسد: «ابوبکر تقاضای فوری خود را مبنی بر این که تمامی قبایل عرب، که از محمد(ص) پیروی می‌‌کردند، باید زکات را به او بپردازند به عنوان یک وظیفه جانشین محمد(ص) توجیه کرد. ابوبکر با وجود موقعیت متزلزل خویش، بلافاصله در این باره، موضع سرسختانه‌ای اختیار کرد. عمر، ابوعبیده و سالم مولی ابوخدیفه از او تقاضا کردند که زکات آن سال را لغو کند و با قبایل وفادار به اسلام با مدارا رفتار نماید تا از حمایت آنان برای مبارزه با کسانی که اسلام را ترک کرده‌اند برخوردار بشود، ولی ابوبکر هرگونه مصالحه درباره زکات را ردّ کرد و آن را میزان وفاداری قبایل به اسلام قرار داد. او حتی پا را از حدّی که محمد(ص) تعیین کرده بود، فراتر گذاشت و تأکید کرد کسانی که زکات پرداخت نکنند باید آنان را مرتد شمرد و مانند کسانی که از دین برگشته‌اند یا هرگز دین را نپذیرفته‌اند با آنان جنگید... بنابراین، ابوبکر به بهانه وظیفه‌اش در مقام خلافت، تغییراتی اساسی در خط مشی اسلام به وجود آورد... به همین دلیل، مسلمانان صلح جو، که به خلیفه زکات پرداخت نمی‌کردند، مرتدان واقعی و دیگر اعراب، که هنوز اسلام نیاورده بودند، همه در زمره مرتدان قرار گرفتند و می‌‌بایست با آنها جنگید تا همه در برابر اسلام و حکومت خلیفه قریش تسلیم گردند». [۱۶۹]

جنگ‌هایی که ابوبکر در پی واقعه موسوم به "ردّه" به آن اقدام نمود، بعدها از مناقب وی به شمار رفت و کوشش برای عزت و قدرت اسلام و نجات دین در اوضاع بحرانی پس از وفات پیامبر(ص) به حساب آمد. حدیثی مرفوع از پیامبر اکرم(ص)[۱۷۰] و سخنانی از عایشه[۱۷۱] و عمر[۱۷۲] در ستایش ابوبکر در منابع اهل سنت ذکر گردیدند و پس از آن، وی قهرمان «یوم الرّده» معرفی شد و اقداماتش در این جنگ‌ها شجاعت خوانده شد.[۱۷۳]

جریان رده و اشعریان

در اوایل دوران خلافت خلیفه اول در یمن خیزش‌هایی علیه دولت مدینه شکل گرفت که از جمله آنها آشوب سیاسی قبایل «عک» و «اشعر» در تهامه بود. این شورش توسط طاهر بن ابی هاله تمیمی نماینده دولت مدینه در عک و اشعر در سرزمین تهامه و با همکاری و مشارکت نیروهای مخالف محلی درهم شکسته شد.

در بیان چگونگی این واقعه، اطلاعات دقیقی در کتب رده ذکر نشده است اما در برخی منابع چنین گفته شده: نخستین قبیله‌ای که پس از رحلت نبی مکرم (ص) از دین برگشتند قبایل عک و اشعر بودند. چون مردم عک از درگذشت رسول خدا (ص) باخبر شدند جمعی از آنان فراهم آمدند و پس از پیوستن گروهی از اشعریان به آنان، در اعلاب[۱۷۴] بر راه ساحل مستقر شدند. در آنجا جمعی دیگر نیز به آنان پیوستند اما سالاری نداشتند. طاهر بن ابی هاله پس از اطلاع از این خبر، ماجرا را به خلیفه نوشت و سپس سوی آنها روان شد. در جنگی که بین او و یارانش با شورشیان در گرفت، سپاه عک و اشعر شکست خوردند و بسیاری از آنان کشته شدند[۱۷۵].

در گزارش‌هایی که از این خیزش در دست است نکات مبهمی وجود دارد که موضوع رهبری این شورش از آن جمله است. وجود این نکات مبهم این گمان را تقویت می‌‌کند که این شورش بمانند دیگر خیزش‌های یمن پس از رحلت نبوی (ص) چندان نیرومند و قوی نبوده تا بتواند بر اقتدار اسلامی در تهامه ضربه‌ای وارد نماید. عدم گستردگی و ضعف خیزش عک و اشعر چندان نمود داشت که طاهر بن ابی هاله تمیمی را بر آن داشت تا بدون درخواست نیروی کمکی از مدینه و تنها با بهره‌گیری از نیروهای محلی به سرکوبی آنان مبادرت ورزد. شاید بتوان شرکت اشعری‌ها در شورش تهامه را نوعی همکاری و همگامی قبیه اشعر با عک تعبیر کرد که این همراهی در جهات مختلف دیده می‌‌شود[۱۷۶].

خاتمه

در پایان بار دیگر باید بر این نکته اشاره داشت که حرکت ردّه از لحاظ فکری تأثیری ملموس بر تاریخ اسلامی ننهاد؛[۱۷۷] و همان گونه که گفته شد به نظر می‌‌رسد، درباره تعریف مفهوم ردّه، اتفاق نظر وجود ندارد. بعضی از نویسندگان معاصر -نظیر مونتگومری وات- بمانند شماری از مورخان قدیم، همه مخالفت‌هایی را که ردّه نام گرفته‌اند، حرکت‌هایی ارتجاعی، به معنای بازگشت از اسلام و رهایی از تکالیف آن دانسته‌اند که عمدتاً پس از پیامبر اکرم(ص) برای احیای نظام گذشته (جاهلیت) روی داد.[۱۷۸] مونتگومری وات بر این اعتقاد است که "ردّه" حرکتی کاملا متفاوت با نظام دینی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اسلام بود و در مقابل کل اسلام شکل گرفت،[۱۷۹] اما بر اساس نظر بیشتر شرق شناسان، ردّه نشانه ارتداد و خروج از دین و بازگشت از اسلام به بت پرستی نبود، بلکه حرکتهایی سیاسی بود که خواست و اراده پاره ای از قبایل عرب را بازتاب می‌‌داد. در واقع، شماری از قبایلی که هیئت‌های نمایندگی آنها، بیشتر در سال نهم، به مدینه رفتند و دوستی با پیامبر(ص) و اطاعت از او و قبول اسلام را اعلام کردند، از این مطلب برگشتند و معتقد بودند پیمان سیاسی آنان با پیامبر(ص)، در پی رحلت آن حضرت به پایان رسیده است و ابوبکر برای عقد پیمانی دیگر، بایست از نو با آنان گفتگو کند. به این ترتیب، قبایلی که از لحاظ سیاسی فرمان بردار پیامبر(ص) و دولت مدینه بودند و هنوز به اسلام نگرویده بودند، نیز پس از وفات پیامبر(ص) از این پیمان برگشتند و هریک از مدعیان دروغین نبوت، با تقلید از پیامبر(ص)، درصدد برآمدند بر منطقه خود تسلط یابند.[۱۸۰]

بنابراین، با تأمل و دقت در گزارش‌های تاریخی، می‌‌توان دریافت که وقایع مشهور به ردّه عمدتآ ارتداد اعتقادی نبوده‌اند، بلکه اساس بیشتر آنها عصیان سیاسی و امتناع از تأیید خلافت ابوبکر بوده است که در آغاز، به صورت اعتراض به ماهیت قریشی و نه نبوی خلافت، و همچنین تردید درباره صلاحیت وی به دریافت زکات مقرر عهد رسول خدا(ص)، بروز یافت.[۱۸۱] پس از پیامبر اکرم(ص)، در سراسر جزیرة العرب قبیله‌ای نبود که از اسلام به کفر بازگردد و مردمی که ابوبکر با آنان به نام مرتدان جنگید و مطیع و مقهورشان ساخت، نه از اسلام سرباز زده بودند و نه مرتد بودند. برخی از قبایل دیگر نیز از آغاز مسلمان نبودند و مناسبات دینی و سیاسی با مدینه و مسلمانان نداشتند.[۱۸۲] افزون بر این، دستگاه خلافت به دلیل تمایل به تسلط بر بحرانی که بر سر جانشینی پیامبر(ص) ایجاد شد و برای سرپوش گذاشتن بر تردیدهای جدّی در خصوص مشروعیت خویش، کوشید تا با تبدیل وقایع عمدتاً سیاسی به موضوعی اعتقادی و نظامی، عصیان‌هایی را که با یکدیگر تفاوت فراوان داشتند، یکپارچه نشان دهد و همه آنها را ارتداد و تمرد از دین بنامد.[۱۸۳].[۱۸۴].

منابع

پانویس

  1. بیشتر مورخان در بیان گستره ارتداد در جزیرة العرب دچار مبالغه شده و با به کار بردن جمله «اِرْتَدّتْ العَرَب» (واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲)، این گونه وانمود کرده‌اند که به جز سه شهر مکّه، مدینه و طائف همه شهرها از دین اسلام برگشتند، در حالی که بسیاری از قبایل به اسلام وفادار ماندند و حتی در سرکوب مرتدان با مدینه هم کاری کردند. آنچه از مطالعه دقیق منابع به دست می‌‌آید این است که منطقه جغرافیایی ارتداد گسترده بود، اما این گونه نبود که تمام قبایل ساکن در آن مناطق مرتد شده باشند. در این باره، یکی از محققان معاصر پژوهشی انجام داده و کتابی به نام الثابتون علی الاسلام ایام فتنة الردّه منتشر نموده است. (مهدی رزق الله احمد، الثابتون علی الاسلام ایّام فتنة الردّه، ص۳۲) ر.ک. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  2. راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل «رد»؛ ابن منظور، لسان العرب، ذیل «ردد».
  3. «ای قوم من! به سرزمین مقدّسی که خداوند برای شما مقرّر فرموده است وارد شوید و واپس مگرایید که زیانکار گردید» سوره مائده، آیه ۲۱.
  4. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۳۰-۲۳۳؛ نک: یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۶-۷؛ ابن‌اثیر، الکامل، ج۲، ص۳۳۶- ۳۳۸.
  5. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲.
  6. ابن قتیبه، المعارف، ص۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵، ۲۴۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ۳۴۳؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  7. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۱؛ یاقوت حموی، معجم البلدان، ذیل «جواثا».
  8. جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۱۵.
  9. نک: ابن‌قتیبه، المعارف، ص۱۷۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵، ۲۴۲.
  10. احمد بن یحیی بَلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۲۸؛ ابن طِقطَقی، الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الاسلامیة، ص۷۴.
  11. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۶۹؛ کلاعی، تاریخ الردّة، ص۶ـ۸، ۱۲، ۲۰؛ مهدی رزق اللّه احمد، الثابتون علی الاسلام: ایام فتنة الردة فی عهد الخلیفة ابی بکر الصدیق رضی اللّه عنه و دورهم فی إخمادها، ص۲۴ به بعد
  12. مرتضی عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۸۰ـ۱۹۹، ج ۲، ص۲۶ـ۷۵؛ مرتضی عسکری، معالم المدرستین، ج ۱، ص۴۴۷ـ۴۵۰؛ نیز ر. ک. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  13. نک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۴؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۰۵، ۱۱۷- ۱۱۸؛ فیاض، تاریخ اسلام، ص۱۱۶-۱۱۷.
  14. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۴۷- ۲۴۹؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۹۴؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله "رِدّه"، زهیر صیامیان گرجی.
  15. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۲.
  16. یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴-۱۶.
  17. برای آگاهی بیشتر، نک: جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۱۴- ۲۶۹.
  18. مقریزی، النزاع و التخاصم فیما بین بنی امیة و بنی هاشم، ص۸۲-۸۳؛ یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج۲، ص۴-۵.
  19. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۷- ۱۰۹.
  20. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، ص۱۱۰، ۱۱۷؛ نک: جابری، عقل سیاسی در اسلام، ص۲۰۶؛ دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله "رِدّه"، زهیر صیامیان گرجی.
  21. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۸.
  22. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.
  23. ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۳۴.
  24. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.
  25. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  26. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۱.
  27. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج ۶، ص۳۱۱.
  28. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۶.
  29. مکانی است که بین آن تا مدینه ۲۴ میل فاصله است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۶۶.)
  30. محمد ابوالفضل ابراهیم، ایّام العرب فی الاسلام، ص۱۴۱.
  31. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۴۸-۲۴۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۲۴؛ ابن خلدون، تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص۴۹۴ ـ ۴۹۵.
  32. واقدی، کتاب الردّه، ص۵۴-۶۳؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) (معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  33. یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۲۸؛ مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۸۴.
  34. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶.
  35. ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۵۷۷-۶۰۰.
  36. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۶-۱۴۷ و ۱۸۴-۱۸۵.
  37. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۵ـ۱۰۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۷، ۲۲۹ـ۲۴۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۱۷ـ۳۱۸، ۳۳۶ـ۳۴۱، ۳۷۸؛ قس یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.
  38. ابن اثیر، اُسدالغابة فی معرفة الصحابه، ج ۳، ص۹۵، ۱۰۴.
  39. محمد بن عمر واقدی، کتاب المغازی، ج ۱، ص۳۴۰ـ۳۴۳، ج ۲، ص۴۷۰.
  40. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۹۲.
  41. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶.
  42. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۴۹، ۶۹ـ۱۰۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵ـ۹۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۴ـ۱۸۶، ۲۴۱ـ ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۳ـ۲۶۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۲ـ ۳۴۸؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  43. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۴ ـ۸۶، ۹۶ـ۱۰۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۵ـ۲۵۶، ۲۶۱ـ ۲۶۲؛ ابن عبدالبَرّ، التمهید لمافی المُوطَّأ من المعانی و الاسانید، ج ۵، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۴۷، ۳۴۹ـ۳۵۰.
  44. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۳ـ۲۶۴؛ یاقوت حموی، ذیل «حَوْأَب» و «ظفر»؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۵۰.
  45. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۷۵ـ۸۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۴ـ۲۶۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  46. «کیفر کسانی که با خداوند و پیامبرش به جنگ برمی‌خیزند و در زمین به تبهکاری می‌کوشند جز این نیست که کشته یا به دار آویخته شوند یا دست‌ها و پاهایشان ناهمتا بریده شود یا از سرزمین خود تبعید گردند؛ این (کیفرها) برای آنان خواری در این جهان است و در جهان واپسین عذابی سترگ خواهند داشت» سوره مائده، آیه ۳۳.
  47. بخاری، صحیح، ج۴، ص۷- ۸.
  48. صنعانی، المصنَّف، ج ۵، ص۲۱۲؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۷، ص۳۹۶.
  49. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۴، ص۲۴۰.
  50. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۷۳، ۳۱۶؛ خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۴۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۷.
  51. یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰.
  52. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۳۱۷؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۳۸، ۲۸۲ـ۲۸۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  53. ابن هشام، السیرة النبویة، ج ۳ و ۴، ص۶۰۰.
  54. ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۴، ص۲۴۷.
  55. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۹ـ۱۴۶؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۷ـ۹۳؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۰ـ۱۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۸۱ـ ۳۰۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۰ـ۳۶۷؛.
  56. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۹ـ۱۰۰؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۶۹ـ۲۷۵؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  57. یعقوبی، تاریخ، ترجمه، ج ۲، ص۴-۱۶.
  58. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۱ـ۱۷۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۷ـ۴۸.
  59. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۱۳، ص۱۸۷.
  60. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۶۸، ۸۵.
  61. دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  62. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.
  63. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۳۲.
  64. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
  65. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۱، ص۴۷-۴۸؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  66. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۷ـ۱۶۹، ۱۷۱ـ۱۷۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۵ـ۴۸.
  67. «و کسانی که پس از آن ایمان آورده و هجرت گزیده و همراه شما جهاد کرده‌اند از شمایند و در کتاب خداوند خویشاوندان (در ارث‌بری) نسبت به همدیگر (از دیگران) سزاوارترند؛ بی‌گمان خداوند به هر چیزی داناست» سوره انفال، آیه ۷۵.
  68. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.
  69. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.
  70. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۴۹ـ۶۸.
  71. دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۵.
  72. خود مالک هم وقتی دید خالد تصمیم دارد او را به قتل برساند، گفت: «آیا می‌‌خواهی مرا به قتل برسانی، در حالی که مسلمانم و به سوی قبله نماز می‌‌خوانم؟» اما خالد باز قسم یاد کرد که او را خواهد کشت. (یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۱) گفت وگوی مالک با خالد در حالی صورت می‌‌گرفت که همسر او نیز حضور داشت و وقتی اصرار زیاد خالد را در کشتن او دید، به انگیزه اصلی خالد اشاره کرد و گفت: «یا خالدُ، بِهذا تَقْتُلُنی؟» (ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ واقدی، کتاب الرده، ص۱۰۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج ۱، ص۱۹-۲۰) ابوزهیر سعدی به این واقعیت که خالد از قبل، دل بسته همسر زیبای مالک بود، اشاره دارد: عدا خالدٌ بغیاً علیه لِعرسه و کانَ له فیها هوی قبلَ ذلکَ (واقدی، کتاب الرده، ص۱۰۷؛ ابوالفداء، المختصر فی اخبار البشر، ج ۱، ص۲۲۱؛ امینی، الغدیر، ج ۷، ص۱۶۰. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.)
  73. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۳ـ۱۰۷؛ ابن شاذان، ص۱۳۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۸ـ۹۹؛ یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱ـ۱۳۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۴۷، ۲۴۹، ۲۶۹، ۲۷۶ـ۲۸۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
  74. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۷۶- ۲۸۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۷، ص۲۰۲-۲۰۴؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج۱، ص۳۵۴-۳۵۶؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.
  75. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۴ـ۳۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج ۱، ص۴۱۰ـ۴۱۲.
  76. شاذان قمی، الروضة فی فضائل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب صلوات اللّه و سلامه علیه، ص۳۵ـ۳۸؛ کراجکی، التعجب من اغلاط العامة فی مسألة الامامة، ص۱۱۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  77. شاذان قمی، الفضائل، ص۹۹ـ۱۰۱؛ جعفر مرتضی عاملی، الصحیح من سیرة الامام علی(ع): المرتضی من سیرة المرتضی، ج ۱۱، ص۱۷۹ـ۱۹۲.
  78. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۳۸، ۵۱ـ۵۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج ۱، ص۲۲ـ۲۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۱، ۲۴۴؛ مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰.
  79. محمد بن عبدالکریم شهرستانی، الملل و النحل، ج ۱، ص۲۵.
  80. ابن حزم، المُحَلّی، ج ۱۱، ص۱۹۳؛ شیخ طوسی، المبسوط فی فقه الامامیه، ج ۷، ص۲۶۳ـ۲۶۴، ۲۶۷ـ۲۶۸.
  81. ابن شاذان، الایضاح، ص۱۳۲ـ۱۳۴، ۱۸۲ـ۱۸۳؛ کوفی، کتاب الاستغاثه، ج ۱، ص۵ـ۹؛ ابن طاووس، الطرائف فی معرفة مذاهب الطوائف، ج ۲، ص۴۳۵ـ۴۳۷؛ علامه حلّی، منهاج الکرامة فی معرفة الامامة، ص۱۸۳؛ شوشتری، الصوارم المهرقة فی نقد الصواعق المحرقة، ص۸۲ـ۸۳، ۸۷؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  82. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۵۰۴.
  83. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۱-۲۲۶.
  84. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۸ـ۳۲۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۴ـ۳۷۵.
  85. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۰ـ۳۲۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۵.
  86. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۲.
  87. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۵۰، ۱۴۷ـ ۱۶۵؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۸۳ ـ۸۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۱ـ۳۱۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۳۷ـ۴۵؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۶۸ـ۳۷۱؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  88. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۲۴، ۱۵۲ـ۱۵۴.
  89. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج ۱، ص۲۶۲ـ۲۶۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۲، ص۶۴۵.
  90. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۷۶ـ۷۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۴ـ۳۱۷؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۲ـ۳۷۴.
  91. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۲۴، ۱۵۶ـ ۱۶۰؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  92. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۱۸ـ۳۱۹؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۴.
  93. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۳ـ ۳۲۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۵ـ۳۷۷؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  94. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۲۶ـ۳۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص۳۷۷ـ۳۷۸.
  95. دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۰، ۲۴۲ـ۲۴۴؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳۶.
  96. بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۱۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲،ص۳۷۲؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  97. احمد بن عبداللّه طبری، ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص۹۷. روی مسدد فی مسنده کما فی کنز العمال (متقی الهندی، ج۶، ص۵۳۱): «استشارعلیاً فی أهل الرده فقال: إن الله جمع الصلاه والزکاه، ولا أری أن تفرق، فعند ذلک قال أبو بکر: لو منعونی عقالاً لقاتلتهم علیه». وفی الریاض النضره للطبری:۱/۱۲۹: «شاوره أبو بکر فی قتال أهل الرده بعد أن شاور الصحابه فاختلفوا علیه، فقال: ما تقول یا أبا الحسن؟فقال: إن ترکت شیئاً مما أخذ رسول الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم)منهم، فأنت علی خلاف سنه رسول الله(صلّی الله علیه و آله وسلّم)! فقال: أما لئن قلت ذلک، لأقاتلنهم ولو منعونی عقالاً. أخرجه ابن السمان».(احمد بن عبدالله طبری، ذخائر العقبی، ص۹۷؛ ابن الدمشقی، جواهر المطالب للدمشقی، ج۱، ص۲۶۱.) برای مطالعه بیشتر ر. ک. کورانی، قراءة جدیده لحروب الرده، ص۳۸-۴۱.
  98. اسکافی، المعیار و الموازنة فی فضائل الامام امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (صلوات اللّه علیه)، ص۹۴؛ مطهربن طاهر مقدسی، کتاب البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۶ـ۱۵۷؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة فی التاریخ، ج ۵، ص۲۴۹، ۲۸۶، ۳۱۴ـ۳۱۵.
  99. خلیفة بن خیاط، تاریخ، ص۵۰ـ۵۱؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۹۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۲۵۴.
  100. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۴۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  101. مظفر، السقیفة، ص۱۵۷؛ نیز ر. ک. امین، سیرالائمة(ع): سیرة امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) ص۳۱۳.
  102. نهج البلاغة، نامه ۶۲؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۳۳ـ۱۳۴؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۳۰۵ـ۳۰۷.
  103. بلاذری، کتاب جُمَل من انساب الاشراف، ج ۲، ص۲۷۰، به روایت مدائنی از عبداللّه بن جعفر از ابوعَون؛ قس علم الهدی، الشافی فی الامامة، ج ۳، ص۲۴۱ـ۲۴۲، به جای ابوعون: ابوعبداللّه]جعفر الصادق[(ع).
  104. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۹۷.
  105. بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج ۲، ص۴.
  106. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق؛ ج۳۰، ص۴۳۸ـ۴۳۹؛ محمدبن عبدالواحد مقدسی، الاحادیث المختارة، او، المستخرج من الاحادیث المختارة ممّا لم یخرّجه البخاری و مُسلم فی صحیحهما، ج ۲، ص۱۱ـ۱۴.
  107. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابة، ج۱، ص۸۱؛ امین، اعیان الشیعة، ج۳، ص۴۴۶؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  108. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۱.
  109. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص۱۲۹.
  110. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج ۲، ص۳۱۵.
  111. پور سید آقائی، چشمه در بستر، ص۷۳؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  112. مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰؛ سیوطی، تاریخ الخلفاء ص۲۷ـ۲۸.
  113. صنعانی، المصنَّف، ج ۴، ص۴۳ـ۴۴؛ ابن قدامه مقدسی، الشرح الکبیر در ابن قدامه، ج ۲، ص۴۳۴.
  114. مجلسی، بحار الانوار، ج۳۰، ص۳۵۰ـ۳۵۱؛ نجمی، اضواء علی الصحیحین، ص۳۷۰ـ۳۷۱.
  115. فیض الاسلام، نهج البلاغه، نامه ۶۲.
  116. بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۵۸۷.
  117. مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  118. خورشید احمد فارق، تاریخ الرّده، ص۳.
  119. خورشید احمد فارق، تاریخ الرّده، ص۴.
  120. «ای مؤمنان! صدایتان را از صدای پیامبر فراتر نبرید و در گفتار با او بلند سخن مگویید چنان که با یکدیگر بلند سخن می‌گویید؛ مبادا کردارهایتان بی‌آنکه خود دریابید تباه گردد» سوره حجرات، آیه ۲.
  121. «بی‌گمان خداوند دل‌های کسانی که صدایشان را نزد فرستاده خداوند فرو می‌دارند، برای پرهیزگاری آزموده است؛ آنان آمرزش و پاداشی سترگ خواهند داشت» سوره حجرات، آیه ۳.
  122. «به راستی آنان که تو را از پشت (در) اتاق‌ها صدا می‌زنند، بیشترشان خرد نمی‌ورزند» سوره حجرات، آیه ۴.
  123. غلامی دهقی، جنگ‌های ارتداد، ص۱۰۴؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  124. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۰۸، ۱۷۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۹، ۲۵۷، ۲۸۶، ۳۲۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۲۵ـ۳۱.
  125. پورسید آقائی، چشمه در بستر، ص۷۴.
  126. ابراهیم، لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشدة، ص۲۶۸ ـ ۲۶۹.
  127. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج ۱، ص۲۱.
  128. مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  129. محمدبن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۷ـ۸۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۱۸۶؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۳۳ـ۳۵.
  130. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمه نخست سده چهارم، ص۱۱۷.
  131. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۶۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۲۵.
  132. محمد بن عمر واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۸۵، ۹۷، ۱۷۳ـ۱۷۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۵۸ـ۲۵۹.
  133. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۴۲ـ۴۳.
  134. واقدی، کتاب الردّه، ص۵۱.
  135. «و برخی از تازیان بیابان‌نشین به خداوند و روز بازپسین ایمان دارند و آنچه هزینه می‌کنند مایه نزدیکی (خود) نزد خداوند و دعاهای خیر پیامبر می‌شمارند؛ آگاه باشید که این مایه نزدیکی آنهاست؛ به زودی خداوند آنان را در (کنف) بخشایش خود در می‌آورد که خداوند آمرزن» سوره توبه، آیه ۹۹.
  136. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار » سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  137. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۱۱.
  138. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۰۴ ـ ۱۰۵؛ مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  139. جعفریان، سیره خلفا، ص۱۲۴ ـ ۱۲۵.
  140. ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۶، ص۳۱۱.
  141. نوبختی، فرق الشیعه، ص۴.
  142. واقدی، الردّه، ص۱۷۵ ـ ۱۷۶.
  143. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۶۰.
  144. مقاله "جنگ‌های ارتداد و (ردّه)"، فاطمه رضوانی.
  145. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۳۰۳؛ تماضر عبدالقادر فیاض، شعراء الردة: اخبارهم و اشعارهم، ص۴۲ـ۴۳.
  146. شوفانی، حروب الردة، ص۱۰۷-۱۱۰؛ شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام: از آغاز تا نیمه نخست سده چهارم، ص۱۱۹.
  147. واقدی، کتاب الردّه، ص۴۸ و ۵۱.
  148. یعقوبی، تاریخ، ج ۲، ص۱۳۱-۱۳۲.
  149. مقدسی، البدء و التاریخ، ج ۵، ص۱۵۱.
  150. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۳۰، ۲۳۹-۲۴۲.
  151. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج ۳، ص۲۴۵- ۲۴۸.
  152. «از دارایی‌های آنان زکاتی بردار که با آن آنها را پاک می‌داری و پاکیزه می‌گردانی و برای آنها (به نیکی) دعا کن که دعای تو (مایه) آرامش آنان است و خداوند شنوایی داناست» سوره توبه، آیه ۱۰۳.
  153. ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج ۶، ص۳۴۳.
  154. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴؛ مسلم بن الحجاج، صحیح مسلم، ص۲۰۰.
  155. شیخ طوسی، المبسوط، ج۷، ص۲۶۷.
  156. عمر فرّوخ، تاریخ صدر الاسلام و الدولة الامویة، ص۹۴-۹۵.
  157. صائب عبدالحمید، تاریخ الاسلام الثقافی و السیاسی، ص۳۳۷.
  158. عمر ابوالنصر، مع الجیش العربی فی صدر الاسلام، ص۳۰ـ۳۱؛ ابوغزاله محمدعبدالحلیم، الانتصارات العربیة العظمی فی صدر الاسلام، ص۱۱۳ به نقل از: کایتانی.
  159. محمد نصر مهنّا، الفتوحات الاسلامیة و العلاقات السیاسیة فی آسیا، ص۲۸-۲۹.
  160. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۳.
  161. احمد ذینی دحلان، الفتوحات الاسلامیه بعد مضی الفتوحات النبویة، ج ۱، ص۵.
  162. حسن ابراهیم حسن، تاریخ سیاسی اسلام، ج ۱، ص۲۳۶-۲۳۷.
  163. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر. ک. الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۹-۱۱.
  164. واقدی، کتاب الردّه، ص۲۸-۲۹.
  165. خورشید احمد فارق، تاریخ الردّه، ص۵.
  166. هادی العلوی، فصول من تاریخ الاسلام السیاسی، ص۶۲.
  167. ابراهیم بیضون، الحجاز و الدولة الاسلامیة، ص۱۴۴.
  168. ابراهیم لبید، عصر النبوة و الخلافة الراشده، ص۲۶۵؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  169. مادلونگ، جانشینی حضرت محمّد(ص)، ص۷۱-۷۴؛ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله "جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)"، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  170. صالحی شامی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیرالعباد، ج ۱۱، ص۲۵۶.
  171. ابن ابی شیبه، المصنَّف فی الاحادیث و الآثار، ج ۸، ص۵۷۴.
  172. صنعانی، المصنَّف، ج ۴، ص۴۳ـ۴۴؛ ابن قدامه مقدسی، الشرح الکبیر در ابن قدامه، ج ۲، ص۴۳۴.
  173. نَوَوی، صحیح مسلم بشرح النووی، ج ۱، ص۲۰۱ـ۲۱۳؛ قس مفید، الفصول المختارة من العیون و المحاسن، ص۱۲۰ـ۱۲۴؛ بیاضی، الصراط المستقیم الی مستحقی التقدیم، ج ۲، ص۴، که به رد این تصور پرداخته‌اند.
  174. سرزمینی از آن قبیله عک بین مکه و ساحل. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۱، ص۲۲۲.
  175. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۱، ص۵۳۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ص۱۲۵۹.
  176. غلامی دهقی، علی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر اکرم، ص۲۱.
  177. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۳.
  178. کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۴ـ۱۵.
  179. مونتگومری وات، ص۱۴۸.
  180. مونتگومری وات، ص۱۴۳ به بعد؛ دوری، مقدمة فی تاریخ صدرالاسلام، ص۴۳؛ دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۳۸ـ ۲۳۹؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۴، ۱۸، ۱۳۰، ۱۵۷.
  181. زرگری نژاد، نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا، ص۳۷ـ۳۸.
  182. دوری، مقدمة فی تاریخ صدر الاسلام، ص۴۳؛ عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۷۶ـ۱۸۰، ج ۲، ص۳۸۹ـ۳۹۳؛ کاتبی، أوّلیّات الفتوح: حروب الردّة فی الاسلام، ص۱۵۹ـ ۱۶۰؛ دغفوس، دراسات فی التاریخ العربی الاسلامی الوسیط، ص۲۴۶؛ غلامی دهقی، جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پیامبر صلی اللّه علیه وآله، ص۳۶؛ د.اسلام، چاپ دوم، ذیل مادّه.
  183. عسکری، عبداللّه بن سبأ و اساطیر اخری، ج ۱، ص۱۷۴؛ عاملی، الصحیح من سیرة الامام علی(ع): المرتضی من سیرة المرتضی، ج ۱۱، ص۹۱، ۹۹؛ زرگری نژاد، نهضت امام حسین(ع) و قیام کربلا، ص۳۸ـ۳۹؛ دانشنامه جهان اسلام، مقاله "رِدَّه"، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  184. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت.