تبوک

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

تبوک نام منطقه‌ای در شمال سوریه و هم مرز با روم شرقی در زمان پیامبر خدا (ص) بود. در سال ۹ هجری به رسول خدا (ص) گزارش رسید ارتش روم آماده حمله به مسلمانان شده‌اند. حضرت سپاه عظیمی فراهم آورد و راه طولانی مدینه تا تبوک را با زحمت بسیار طی کردند. وقتی به آنجا رسیدند، خبری از دشمن نبود و درگیری پیش نیامد، امّا موقعیت پیامبر خدا در یک اعزام نیروی گسترده در بیرون از مرزهای حجاز و انعکاس خبر آن در همه‌جا و ترس دشمنان و آزمایش نیروهای خود و شناخته شدن چهره‌های منافق، به نوعی پیروزی به شمار می‌آمد. در طول مسیر، پیمان‌های متعددی با قبایل اطراف بسته شد و به تثبیت حاکمیت نظام اسلامی کمک کرد.

مقدمه

تبوک، نام منطقه‌ای در شمال سوریه و هم مرز با روم شرقی در زمان پیامبر خدا (ص) بود. در پی گسترش چشم‌گیر نهضت اسلام در بیرون از حجاز، به رسول خدا (ص) گزارش رسید که ارتش روم با سربازان بسیاری آماده حمله به مسلمانان شده‌اند. رسول خدا (ص) سپاه عظیمی فراهم آورد و راه طولانی مدینه تا تبوک را با زحمت بسیار طی کردند تا در نبردی برون مرزی با مهاجمان بجنگند. این واقعه در سال ۹ هجری اتفاق افتاد. وقتی به آنجا رسیدند، خبری از دشمن نبود و تصمیم به بازگشت به مدینه گرفتند. گرچه درگیری پیش نیامد، امّا موقعیت پیامبر خدا در یک اعزام نیروی گسترده در بیرون از مرزهای حجاز و انعکاس خبر آن در همه‌جا و ترس دشمنان و آزمایش نیروهای خود و شناخته شدن چهره‌های منافق، به نوعی پیروزی به شمار می‌آمد و از برکات این لشکرکشی عظیم بود و در طول مسیر، پیمان‌های متعددی با قبایل اطراف بسته شد و به تثبیت حاکمیت نظام اسلامی کمک کرد[۱].

زمان و فضای حاکم بر جنگ تبوک

زمان جنگ، با تابستان و فصل چیدن میوه‌ها و برداشت محصول مصادف شده بود. برای مردمی که راه امرار معاششان محدود به کشاورزی و دامداری بود، زمان فراخوان برای جنگ، وقت برداشت حاصل تلاش‌های یک‌ساله محسوب می‌شد؛ لذا حضور یا عدم حضور در جنگ، برای مسلمانان بسیار سرنوشت‌ساز بود و زندگی و رفاه یک سال پیش رو، بدان بستگی داشت.

با اینکه پیامبر در بیشتر جنگ‌ها برای غافل‌گیری دشمن، مقصد و مقصود خود را برای سپاهیان نمی‌گفت و از راه غیر معمولی حرکت می‌کرد، ولی در جنگ تبوک به لحاظ قدرت و عظمت سپاه روم و دوری مسافت، از همان ابتدا مقصد و هدف خود را بیان داشت[۲].

گرمای هوا و حرکت به سوی منطقه‌ای که بیش از ۶۰۰ کیلومتر تا مدینه فاصله دارد، برای همه کس مقدور نبود. این در حالی بود که بسیاری از رزمندگان سپاه اسلام حتی مرکب سواری نداشتند و با پای پیاده در جنگ شرکت کرده بودند. هرچند تعداد نفرات ارتش اسلام بیشتر از قبل بود، ولی تعداد منافقین نیز هر روز بیشتر و بیشتر می‌شد. آنها حالا تشکلی به هم زده بودند و حزب نفاق را کاملاً منسجم کرده بودند. منافقین به طور پنهانی با یکدیگر جلساتی داشتند و برنامه‌ای دقیق را برای شکستن اسلام و رسول اکرم (ص) دنبال می‌کردند[۳].

غزوه تبوک و جانشینی امام علی (ع)

پس از آماده شدن پیامبر (ص) و اصحاب برای حرکت به سوی تبوک و قطعی شدن حضور امیرالمؤمنین (ع) در مدینه در نبود رسول خدا (ص)، منافقان که دست خود را از تجاوز و خیانت کوتاه می‌‌دیدند، به شایعه پرداختند تا شاید بتوانند از حضور امام علی (ع) در مدینه جلوگیری کنند. آنها در بین مردم علت نرفتن امام علی (ع) را به جنگ این گونه بیان کردند: "به خاطر اینکه همراه بودنش برای پیامبر (ص) گران بوده و از او خشمگین بوده است"[۴]، تلاش داشتند با این شایعات، روابط بین امام علی (ع) و پیامبر (ص) را تیره جلوه دهند تا امام علی (ع) مجبور شود به همراه پیامبر (ص) برود. این شایعه به گونه‌ای پخش شد که احتمال مخالفت عمومی با امیرالمؤمنین (ع) مطرح بود و بدین ترتیب، امام علی (ع) وظیفه خود دانست تا خود را به پیامبر (ص) که هنوز از مدینه چندان فاصله نگرفته بود برساند و ماجرا را به پیامبر (ص) خبر دهد. به محض ملاقات رسول خدا (ص)، ایشان نقشه‌های منافقان را نقش بر آب کرد و دستور داد تا علی (ع) به مدینه باز گردد و فرمود: "برادرم علی، به مدینه بازگرد؛ زیرا برای اداره امور آنجا، جز من و تو شخص دیگری شایستگی ندارد. پس تو نماینده و جانشین من در میان اهل بیت من و خانه و قوم من هستی. ای علی! آیا خشنود نمی‌شوی که نسبت تو به من همانند هارون نسبت به موسی باشد، جز اینکه بعد از من پیامبری نخواهد بود؟"[۵].

این روایت با توجه به این جمله که پیامبر (ص) فرموده: «بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى»، هر مقامی را که هارون نسبت به موسی داشته، برای امیرالمؤمنین (ع) نسبت به پیامبر (ص)، ثابت می‌کند و استثنا کردن مقام نبوت، خود تأکیدی قوی بر عمومیت منزلت امیرالمؤمنین (ع) است؛ زیرا اگر مقصود پیامبر (ص) فقط برخی منزلت‌های هارون (ع) بود، دیگر استثنای نبوت لازم نبود و در واقع، موضوع عامی نبود که نبوت، استثنای آن باشد.

با توجه به آیات قرآن کریم، منزلت‌های هارون نسبت به حضرت موسی (ع) چند مورد بوده است:

  1. مقام وزارت: از قول حضرت موسی (ع) در قرآن چنین آمده است: ﴿وَاجْعَلْ لِي وَزِيرًا مِنْ أَهْلِي هَارُونَ أَخِي[۶] و در آیه دیگری آمده است: ﴿وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ وَجَعَلْنَا مَعَهُ أَخَاهُ هَارُونَ وَزِيرًا[۷].
  2. مقام خلافت: خداوند در قرآن می‌فرماید: ﴿وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً وَقَالَ مُوسَى لِأَخِيهِ هَارُونَ اخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ وَلَا تَتَّبِعْ سَبِيلَ الْمُفْسِدِينَ[۸].
  3. اخوت و برادری: خداوند در قرآن از زبان موسی می‌فرماید: ﴿هَارُونَ أَخِي[۹]، از آن جایی که برادری هارون با موسی، نَسبی بود و پیامبر اسلام (ص) می‌خواست تمامی مقامات هارون نسبت به حضرت موسی (ع) درباره امیرالمؤمنین (ع) محقق شود، با امیرالمؤمنین (ع) عقد اخوت بست و او را برادر خود در دنیا و آخرت خطاب کرد؛ چنانچه حاکم نیشابوری و بسیاری دیگر از علمای اهل تسنن نقل کرده‌اند که عبدالله بن عمر گفته است: وقتی پیامبر (ص) به مدینه وارد شد، بین اصحاب، عقد اخوت خواند. پس علی (ع) با چشم گریان نزد پیامبر (ص) آمد و به او گفت: "ای رسول خدا میان اصحابت برادری ایجاد کردی و مرا با کسی برادر نکردی!" پیامبر (ص) به او فرمود: "یا علی، تو در دنیا و آخرت برادر من هستی"[۱۰][۱۱]

حرکت سپاه و حوادث بین راه

با اقامت سپاه در ثنیة الوداع[۱۲] (نزدیک مدینه و در مسیر شام)[۱۳] پیامبر (ص) در سخنانی شهادت را بهترین نوع مرگ و حمایت و مدد خداوند را برترین پشتیبانی معرفی کرد و برای خود و امتش بخشش و غفران طلبید[۱۴] سپاه مسلمانان در روز دوشنبه[۱۵] یا پنج شنبه[۱۶] ـ که پیامبر (ص) آن را روزی خوب می‌دانست[۱۷] ـ از روزهای آغازین ماه رجب سال نهم هجری[۱۸] به سوی تبوک رهسپار شد و بدین ترتیب سومین لشکرکشی پیامبر (ص) برای رویارویی با رومیان پس از اعزام به دومة الجندل (در سال ۵‌ق.) و نبرد موته (در‌سال‌۸‌ق.) آغاز شد.

مسافت طولانی و گرمای شدید تابستان سفر را بر سپاهیان سخت دشوار کرده بود و این در حالی بود که مسلمانان از کمترین آذوقه و توشه و حتی چارپایی که می‌توانستند رنج سفر را کاهش دهند برخوردار بودند، بدان حدّ که گاه تنها یک دانه خرما غذای دو مسلمان در یک روز بود. توشه برخی نیز خرمای خشکیده و جو کرم‌زده بود و هرچند نفر از یک چارپا استفاده می‌کردند. شدت تشنگی گاه به حدی می‌رسید که همین اندک چارپا نیز قربانی می‌شدند تا مسلمانان تشنه، با رطوبت اَمعا و احشای آنها خود را از مرگ برهانند[۱۹]. وجود گزارش‌های پرشمار از گلایه مسلمانان از تشنگی و گرسنگی به پیامبر (ص)، همچنین نقل معجزات متعدد پیامبر (ص) برای تهیه آب و غذا، گواه سختی و مرارت این سفر است، از این رو بسیاری، از این سپاه با عنوان "جیش‌ العُسْرة" یاد کرده[۲۰] و مراد از ﴿سَاعَةِ الْعُسْرَةِ در آیه ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ[۲۱] را غزوه تبوک و صحنه‌های سخت پیش آمده در مسیر حرکت سپاه دانسته‌اند[۲۲]. این آیه به خوبی نشان می‌دهد که فشار آن شرایط سخت، طاقت گروهی از سپاهیان را ربوده و شک و پشیمانی را بر آنان تحمیل کرده بود.

در خبری آمده است وقتی از کمبود غذا به پیامبر (ص) گلایه شد، آن حضرت دستور داد تا مانده آذوقه سپاه را که بیش از چند خرما نبود بیاورند. سپس دست خود را بر آنها کشید و فرمود: با نام خداوند بخورید، پس همه خوردند و سیر شدند[۲۳].

گم شدن شتر پیامبر (ص) در مسیر راه، بهانه‌ای به دست منافقان داد. زید بن لُصَیت، از یهودیان بنی‌قینقاع که به دروغ و از روی نفاق اظهار اسلام می‌کرد و در تبوک همنشین عُمارة بن حزم بود، وقتی از گم شدن شتر پیامبر (ص) مطلع شد گفت: محمد که خود را پیامبر می‌داند و از آسمان‌ها خبر می‌دهد نمی‌داند که شترش کجاست؟ پیامبر (ص) به الهام خداوند از گفتار توهین‌آمیز این فرد با خبر شد و بدون نام بردن از وی، سخنان او را در جمع اصحاب خود که عمارة بن حزم نیز در میان آنان بود، باز گفت. سپس از مکانی که شتر در آنجا گرفتار و مهار شده بود خبر داد. پس از آن اصحاب توانستند شتر پیامبر (ص) را بیابند و نزد حضرت بیاورند. عمارة وقتی نزد اطرافیان خود بازگشت غیب‌گویی پیامبر (ص) و حوادث پس از آن را به آنان خبر داد و چون از آنان شنید که همه این گفته‌های توهین‌آمیز را "زید بن لصیت" بر زبان آورده است، زید بن لصیت را از اقامتگاه خود دور ساخت[۲۴]. سرانجام پیامبر (ص) در روز سه شنبه[۲۵] از ماه شعبان[۲۶] سال نهم وارد تبوک شد؛ ولی با نیروهایی از دشمن مواجه نشد. یاقوت پراکنده شدن نیروهای دشمن را علّت عدم مواجهه پیامبر با روم می‌داند[۲۷]. برخی نیز خبر بازرگانان نبطی را از اصل دروغ دانسته‌اند[۲۸]. از اینکه پیامبر (ص) مسافت ۱۲ روزه[۲۹] مدینه به تبوک را در چند روز پیموده است اطلاعی در دست نیست؛ ولی با توجه به آنکه حرکت سپاه از مدینه در اوایل ماه رجب و ورود به تبوک در شعبان بوده است باید مدت زمان این سفر را بیش از ۱۲ روز و حدود یک ماه دانست[۳۰].

نتایج جنگ تبوک

از جمله نتایج این لشکرکشی گسترده، قدرت‌نمایی بزرگ نظامی بود که عظمت و اقتدار مسلمانان را به امپراتوری روم نشان داد و صلابت دولت اسلامی برای هرقل و فرمانروایان مرزی روم شرقی ثابت شد. همچنین عرب‌های جزیرة العرب که به طور عموم روحیه عصیان‌گری و طغیان داشتند، متوجه شدند دیگر با سپاه اسلام و حکومت مرکزی مدینه نمی‌توان به مخالفت و ستیزه برخاست. ضمن آنکه حضرت در این سفر توانست با قبایل عرب مسیحی نواحی جنوب شامات ارتباط برقرار سازد و معاهداتی را از موضع برتر با آنان منعقد نماید[۳۱]. رسول خدا (ص) در بازگشت از تبوک، مسجدی را که منافقان در محله قبا ساخته بودند و زیر پوشش آن به توطئه بر ضد مسلمانان می‌پرداختند، خراب کرد. از این مسجد در فرهنگ قرآنی به "مسجد ضرار" تعبیر شده است[۳۲][۳۳]

سپاه در مسیر بازگشت

سپاه اسلام به فرمان پیامبر (ص) در رمضان سال نهم از تبوک به سوی مدینه حرکت کرد[۳۴] بازگشت مسلمانان نیز با حوادثی مانند مشکل بی‌آبی و معجزات پیامبر (ص) همراه بود[۳۵]؛ اما آنچه مورخان و سیره‌نویسان بیشتر بدان پرداخته‌اند توطئه ترور پیامبر (ص) از سوی برخی از منافقان حاضر در سپاه است؛ بدین شرح که ۱۲ تا ۱۵ نفر[۳۶] از منافقان مصمم شدند شتر پیامبر (ص) را در گردنه کوهی رم دهند، بدان‌امید که با این کار پیامبر از کوه به درّه پرتاب و کشته شود؛ اما جبرئیل، پیامبر (ص) را از این نقشه آگاه ساخت و در نتیجه آن حضرت مسلمانان را امر کرد تا از میان دره بگذرند و خود به همراه عمار و حذیفة بن یمان و بنابر قولی سلمان فارسی[۳۷] از مسیر گردنه به راه خود ادامه داد و وقتی از نزدیک شدن منافقان مطلع شد حذیفه را مأمور دور ساختن آنان کرد و با تهدید منافقان به افشای اسامی آنها به همراه نام پدران و قبایلشان، نقشه منافقان را ناکام گذارد. این گروه نیز از بیم رسوا شدن، خود را به میان انبوه سپاهیان انداختند[۳۸][۳۹]

جنگ تبوک

«تبوک»[۴۰] دورترین نقطه‌ای بود که پیامبر(ص) در جنگ‌های خود به آنجا گام نهاد، این کلمه در اصل نام قلعۀ محکم و بلندی بود که در نوار مرزی حجاز و شام قرار داشت، و به همین سبب آن سرزمین به نام سرزمین تبوک نامیده شد. نفوذ سریع اسلام در جزیرۀ عربستان سبب شد که آوازۀ پیامبر(ص) در تمام کشورهای اطراف بپیچد، و با اینکه تا آن روز برای حجاز اهمیتی قائل نبودند طلوع اسلام و قدرت ارتش پیامبر(ص) که حجاز را در زیر یک پرچم بسیج کرده بود، آنها را از آینده کار خود بیمناک ساخت. روم شرقی که هم مرز با حجاز بود فکر می‌کرد که ممکن است یکی از نخستین قربانیان پیشرفت سریع اسلام باشد؛ لذا سپاهی در حدود چهل هزار نفر با اسلحه کافی و مجهز، آنچنان که در خور دولت نیرومندی همانند امپراطوری روم در آن زمان بود، گردآوری کرد، و در مرز حجاز متمرکز ساخت، این خبر به وسیلۀ مسافران به گوش پیامبر(ص) رسید، و پیامبر برای اینکه درس عبرتی به روم و سایر همسایگان بدهد بی‌درنگ فرمان آماده باش صادر کرد سخنگویان پیامبر(ص) در مدینه و نقاط دیگر صدای پیامبر(ص) را به گوش مردم رساندند و چیزی نگذشت که سی هزار نفر برای پیکار با رومیان آماده شدند که از میان آنها ده هزار سوار و بیست هزار پیاده بود. هوا به شدت گرم شده بود، و انبارها از مواد غذایی خالی و محصولات کشاورزی آن سال هنوز جمع‌آوری نشده بود و حرکت در چنین شرایطی برای مسلمانان بسیار مشکل بود، ولی فرمان خدا و پیامبر(ص) است و به هر حال باید حرکت کرد، و بیابان طولانی و پر مخاطرۀ میان مدینه و تبوک را پیمود!.[۴۱]

لشکر مشکلات

این لشکر به خاطر مشکلات زیادش از نظر اقتصادی و از نظر مسیر طولانی، و بادهای سوزان مسموم، و طوفان‌های کشندۀ شن، و نداشتن مرکب کافی به جیش العسرة! (لشکر مشکلات!) معروف شد. تاریخ اسلام نشان می‌دهد که مسلمانان هیچگاه به اندازه جریان تبوک در فشار و زحمت نبودند. زیرا از طرفی حرکت به سوی تبوک در موقع شدت گرمای تابستان بود. و از سوی دیگر خشکسالی مردم را به ستوه در آورده بود. و از سوی سوم فصلی بود که می‌بایست مردم همان مقدار محصولی که بر درختان بود جمع‌آوری و برای طول سال خود آماده کنند. از همۀ اینها گذشته فاصلۀ میان مدینه و تبوک بسیار طولانی بود. و دشمنی که می‌خواستند با او روبرو شوند، امپراطوری روم شرقی، یکی از نیرومندترین قدرت‌های جهان روز بود. اضافۀ بر اینها، مرکب و آذوقه در میان مسلمانان به اندازه‌ای کم بود که گاه ده نفر مجبور می‌شدند به نوبت از یک مرکب استفاده کنند، بعضی از پیاده‌ها حتی کفش به پا نداشتند، و مجبور بودند با پای برهنه از ریگ‌های سوزان بیابان بگذرند، از نظر غذا و آب به قدری در مضیقه بودند که گاهی یک دانه خرما را چند نفر به نوبت، در دهان گرفته و می‌مکیدند تا موقعی که تنها هسته آن باقی می‌ماند، و یک جرعۀ آب را چند نفر می‌نوشیدند.

این واقعه در سال نهم هجری یعنی حدود یک سال بعد از جریان فتح مکه روی داد، و از آنجا که درگیری و مقابله در این میدان با یکی از ابر قدرت‌های جهان آن روز بود نه با یک گروه کوچک یا بزرگ عرب، جمعی از مسلمانان از حضور در این میدان وحشت داشتند، و لذا زمینه برای سمپاشی و وسوسه‌های منافقان کاملاً آماده بود، آنها نیز برای تضعیف روحیۀ مؤمنان از هیچ چیز فروگذار نمی‌کردند. فصل چیدن میوه‌ها و برداشت محصول فرا رسیده بود و برای مردمی که یک زندگی محدود کشاورزی و دامداری دارند این روزها ایام سرنوشت محسوب می‌شود؛ چراکه رفاه یک سال آنها به آن بستگی دارد. بعد مسافت، گرمی هوا نیز چنانکه گفتیم به این عوامل بازدارنده کمک می‌کرد. در اینجا وحی آسمانی به یاری مردم شتافت و آیات قرآن پشت سر یکدیگر نازل شد و در برابر این عوامل منفی قرار گرفت.[۴۲]

زبان تشویق، زبان ملامت، زبان تهدید

قرآن با شدت هر چه تمام‌تر مردم را به جهاد دعوت می‌کند، گاهی به زبان تشویق، و گاهی به زبان ملامت و سرزنش، و گاهی به زبان تهدید، با آنها سخن می‌گوید و از هر دری برای آماده ساختن آنها وارد می‌شود. نخست می‌گوید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید چرا هنگامی که به شما گفته می‌شود در راه خدا و به سوی میدان جهاد حرکت کنید سستی و سنگینی به خرج می‌دهید؟»[۴۳]. البته این وضع گروهی از مسلمانان ضعیف الایمان بود نه همۀ آنان. سپس با سخن ملامت‌آمیزی می‌گوید: «آیا به زندگی دنیا، این زندگی پست و زودگذر و ناپایدار، به جای زندگی وسیع و جاویدان آخرت راضی شدید؟ با این که فوائد و متاع زندگی دنیا در برابر زندگی آخرت یک امر ناچیز بیش نیست»[۴۴].

چگونه یک انسان عاقل تن به چنین مبادلۀ زیانباری ممکن است بدهد، و چگونه متاع فوق‌العاده گرانبها را به خاطر دستیابی به یک متاع ناچیز و کم ارزش از دست می‌دهد؟ سپس مسئله را از لحن ملامت‌آمیز بالاتر برده و شکل یک تهدید جدی به خود می‌گیرد و می‌گوید: «اگر شما به سوی میدان جنگ حرکت نکنید خداوند به عذاب دردناکی مجازاتتان خواهد کرد»[۴۵]. و اگر گمان می‌کنید با کنار رفتن شما و پشت کردنتان به میدان جهاد چرخ پیشرفت اسلام از کار می‌افتد و فروغ آئین خدا به خاموشی می‌گراید سخت در اشتباهید زیرا: «خداوند گروهی غیر از شما از افراد با ایمان و مصمم و مطیع فرمان خود را به جای شما قرار خواهد داد»[۴۶]. گروهی که از هر نظر مغایر شما هستند نه تنها شخصیتشان بلکه ایمان و اراده و شهامت و فرمانبرداریشان غیر از شما است. «و از این رهگذر هیچگونه زیانی نمی‌توانید به خداوند و آئین پاک او وارد کنید»[۴۷].[۴۸]

تنها غزوه‌ای که علی(ع) در آن شرکت نکرد

به هر حال لشکر اسلام تمام سختی‌ها را تحمل کرد و در آغاز ماه شعبان، سال نهم هجرت، به سرزمین تبوک رسید، در حالی که پیامبر(ص) علی(ع) را به جای خود در مدینه گذارده بود، و این تنها غزوه‌ای بود که علی(ع) در آن شرکت نکرد. این اقدام پیامبر(ص) یک اقدام بسیار بجا و ضروری بود؛ زیرا بسیار محتمل بود بعضی از بازماندگان مشرکان و یا منافقان مدینه که به بهانه‌هایی از شرکت در میدان تبوک سرباز زده بودند، از غیبت طولانی پیامبر(ص) و سربازانش استفاده کنند، و به مدینه حمله‌ور شوند، زنان و کودکان را بکشند و مدینه را ویران سازند، ولی وجود علی(ع) در مدینه سد نیرومندی در برابر توطئه‌های آنها بود. هنگامی که پیامبر(ص) به تبوک رسید اثری از سپاهیان روم ندید، گویا به هنگامی که از حرکت سپاه عظیم اسلام با آن شهامت و شجاعت عجیبی که در جنگ‌ها نشان داده بودند و کم و بیش به گوش رومیان رسیده بود با خبر شدند، صلاح در این دیدند که ارتش خویش را به درون کشور فرا خوانده چنین وانمود کنند که خبر تمرکز ارتش روم در مرزها به قصد حمله به مدینه، شایعۀ بی‌اساسی بیش نبوده است،؛ چراکه از دست زدن به چنین جنگ خطرناکی که مستمسک و مجوزی نیز نداشت وحشت داشتند. ولی حضور سپاه اسلام با این سرعت در میدان تبوک چند درس به دشمنان اسلام داد:

  1. این موضوع به ثبوت رسید که روحیۀ جنگی سربازان اسلام آنچنان قوی است که از درگیری با نیرومندترین ارتش آن زمان نیز بیمی ندارد.
  2. بسیاری از قبائل و امرای اطراف تبوک به خدمت پیامبر(ص) آمدند و پیمان عدم تعرض با پیامبر(ص) امضا کردند و فکر مسلمانان از ناحیۀ آنان آسوده شد.
  3. امواج اسلام به داخل مرزهای امپراطوری روم نفوذ کرد و به عنوان یک واقعۀ مهم روز این صدا همه جا پیچید، و زمینه را برای توجه رومیان به اسلام فراهم ساخت.
  4. مسلمانان با پیمودن این راه و تحمل آن زحمات، راه را برای فتح شام در آینده هموار ساختند و معلوم شد که این راه سرانجام پیمودنی است.

و این فوائد بزرگ چیزی بود که به زحمت لشکرکشی می‌ارزید. به هر حال پیامبر(ص) با سپاهیان خود طبق سنتی که داشت مشورت کرد که آیا به پیشروی ادامه دهیم یا باز گردیم، رأی بیشتر آنها بر آن قرار گرفت که بازگشت بهتر است و با روح برنامه‌های اسلامی سازگارتر، به خصوص که سپاهیان اسلام بر اثر مشقت طاقت‌فرسای راه، خسته و کوفته شده بودند، و مقاومت جسمانی آنها تضعیف شده بود. پیامبر(ص) این نظر را تصویب کرد و سپاه اسلام به مدینه بازگشت.[۴۹]

یک درس بزرگ!

«ابوحیثمه»[۵۰] از یاران پیامبر(ص) بود، نه از منافقان، ولی بر اثر سستی از حرکت به سوی میدان تبوک به اتفاق پیامبر(ص) خودداری کرد. ده روز از این واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود، روزی نزد همسران خود آمد، در حالی که سایبان‌های او را مرتب و آماده و آب خنک مهیا و طعام خوبی فراهم ساخته بودند، او ناگهان در فکر فرو رفت و به یاد پیشوای خود پیامبر(ص) افتاد و گفت: رسول خدا(ص) که هیچ گناهی ندارد و خداوند گذشته و آیندۀ او را تضمین فرموده، در میان بادهای سوزان بیابان، اسلحه به دوش گرفته، و رنج این سفر دشوار را بر خود تحمل کرده، ابوحیثمه را ببین که در سایۀ خنک و کنار غذای آماده و زنان زیبا قرار گرفته است، این انصاف نیست. سپس رو به همسران خود کرد و گفت به خدا قسم با هیچکدام از شما یک کلمه سخن نمی‌گویم، و در زیر این سایبان قرار نمی‌گیرم، تا به پیامبر(ص) ملحق شوم، این سخن را گفت و زاد و توشه بر گرفت و بر شتر خود سوار شد و حرکت کرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگویند او کلمه‌ای بر زبان جاری نکرد، و همچنان به حرکت ادامه داد تا به نزدیکی تبوک رسید. مسلمانان به یکدیگر می‌گفتند: این سواری است که از کنار جاده می‌گذرد اما پیامبر(ص) فرمود ای سوار! ابوحیثمه باشی بهتر است. هنگامی که نزدیک شد و مردم او را شناختند گفتند آری ابوحیثمه است، شتر خود را بر زمین خواباند و به پیامبر(ص) سلام گفت، و ماجرای خویش را بازگو کرد، پیامبر(ص) به او خوش آمد گفت و برای او دعا فرمود. به این ترتیب او از جمله کسانی بود که قلبش متمایل به باطل شده بود، اما به خاطر آمادگی روحی، خداوند او را متوجه حق ساخت و ثابت قدم گردانید.[۵۱]

سه متخلف

سه نفر از مسلمانان به نام کعب بن مالک و مرارة بن ربیع و هلال بن امیه از شرکت در جنگ تبوک، و حرکت همراه پیامبر(ص) سرباز زدند، ولی این به خاطر آن نبود که جزء دارودسته منافقان باشند، بلکه به خاطر سستی و تنبلی بود، چیزی نگذشت که پشیمان شدند. هنگامی که پیامبر(ص) از صحنۀ تبوک به مدینه بازگشت، خدمتش رسیدند و عذرخواهی کردند، اما پیامبر(ص) حتی یک جمله با آنها سخن نگفت و به مسلمانان نیز دستور داد که احدی با آنها سخن نگوید. آنها در یک محاصره عجیب اجتماعی قرار گرفتند: تا آنجا که حتی کودکان و زنان آنان نزد پیامبر(ص) آمدند و اجازه خواستند که از آنها جدا شوند، پیامبر(ص) اجازة جدایی نداد، ولی دستور داد که به آنها نزدیک نشوند. فضای مدینه با تمام وسعتش چنان بر آنها تنگ شد که مجبور شدند برای نجات از این خواری و رسوایی بزرگ، شهر را ترک گویند و به قلۀ کوه‌های اطراف مدینه پناه ببرند. از جمله مسائلی که ضربۀ شدیدی بر روحیۀ آنها وارد کرد این بود که کعب بن مالک می‌گوید روزی در بازار مدینه با ناراحتی نشسته بودم دیدم یک نفر مسیحی شامی سراغ مرا می‌گیرد، هنگامی که مرا شناخت نامه‌ای از پادشاه غسّان به دست من داد که در آن نوشته بود اگر صاحبت تو را از خود رانده به سوی ما بیا، حال من منقلب شد گفتم ای وای بر من کارم به جایی رسیده است که دشمنان در من طمع دارند! خلاصه بستگان آنها غذا می‌آوردند، اما حتی یک کلمه با آنها سخن نمی‌گفتند. مدتی به این صورت گذشت و پیوسته انتظار می‌کشیدند که توبه آنها قبول شود و آیه‌ای که دلیل بر قبولی توبۀ آنها باشد نازل گردد، اما خبری نبود. در این هنگام فکری به نظر یکی از آنان رسید و به دیگران گفت: اکنون که مردم با ما قطع رابطه کرده‌اند، چه بهتر که ما هم از یکدیگر قطع رابطه کنیم (درست است که ما گنهکاریم ولی باید از گناهکار دیگری خشنود نباشیم). آنها چنین کردند به طوری که حتی یک کلمه با یکدیگر سخن نمی‌گفتند، و دو نفر از آنان با هم نبودند، و به این ترتیب سرانجام پس از پنجاه روز توبه و تضرع به پیشگاه خداوند، توبۀ آنان قبول شد[۵۲].[۵۳]

پرسش‌های وابسته

منابع

پانویس

  1. محدثی، جواد، فرهنگ‌نامه دینی، ص۷۵؛ سعیدیان‌فر و ایازی، فرهنگ‌نامه پیامبر در قرآن کریم، ج۱، ص ۲۷۲-۲۷۵.
  2. ابن هشام، ج۴، ص۱۵۹.
  3. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۵ ص ۶۳؛ داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۷.
  4. مَا خَلَّفَهُ إِلَّا اسْتِثْقَالًا لَهُ وَ مَقْتاً
  5. «ارْجِعْ يَا أَخِي إِلَى مَكَانِكَ فَإِنَّ الْمَدِينَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا بِي أَوْ بِكَ فَأَنْتَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ دَارِ هِجْرَتِي وَ قَوْمِي أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي»؛ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۵۶.
  6. «و از خانواده‌ام دستیاری برایم بگمار هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۲۹-۳۰.
  7. «و به راستی ما به موسی کتاب دادیم و برادرش هارون را وزیری همراه او گرداندیم» سوره فرقان، آیه ۳۵.
  8. «و ما با موسی سی شب وعده نهادیم و با ده شب دیگر آن را کامل کردیم و میقات پروردگارش در چهل شب کمال یافت و موسی به برادر خویش هارون گفت: در میان قوم من جانشین من شو و به سامان دادن (امور) بپرداز و از راه و روش تبهکاران پیروی مکن!» سوره اعراف، آیه ۱۴۲.
  9. «هارون برادرم را» سوره طه، آیه ۳۰.
  10. تهذیب الکمال، مزی، ج۲۰، ص۴۸۴؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۹۸-۱۰۹۹؛ المستدرک، حاکم نیشابوری، ج۳، ص۱۴؛ عمدة القاری، عینی، ج۲، ص۱۴۷؛ الجامع الصغیر، سیوطی، ج۲، ص۱۷۶.
  11. عباسی، حبیب، مقاله «علی بن ابی‌طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص:۱۶۷-۱۶۹.
  12. السیرة النبویه، ابن هشام، ج‌۴، ص‌۹۴۶؛ السیرة النبویه، ج‌۴، ص‌۴۱؛ تاریخ یعقوبی، ج‌۲: ص‌۶۷.
  13. وفاءالوفاء، ج‌۴، ص‌۱۱۶۹؛ سبل السلام، ج‌۴، ص‌۷۰؛ نیل‌الاوطار، ج‌۸، ص‌۲۳۹.
  14. الاختصاص، ص‌۳۴۲؛ تاریخ دمشق، ج‌۵۱، ص‌۲۴۰؛ البدایة و النهایه، ج‌۵، ص‌۱۷.
  15. المحبر، ص‌۱۱۶.
  16. الطبقات، ج‌۲، ص‌۱۶۷؛ الکامل، ج‌۳، ص‌۳۲۴؛ المغازی، النبویه، ص‌۱۰۷.
  17. سبل الهدی، ج‌۷، ص‌۴۱۹؛ الطبقات، ج‌۲، ص‌۱۶۷؛ المغازی، ج‌۳، ص‌۹۹۷.
  18. تاریخ خلیفه، ص‌۵۶، تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۶۷.
  19. البدایة والنهایه، ج۵، ص‌۱۳؛ جامع‌البیان، ج‌۱۱، ص‌۷۵؛ معانی‌القرآن، ج‌۳، ص‌۲۶۳.
  20. انساب الاشراف، ص‌۹۵؛ الطبقات، ج‌۳، ص‌۲۴؛ المحبر، ص‌۱۱۵.
  21. «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.
  22. تفسیر ابن کثیر، ج‌۲، ص‌۴۱۱؛ التبیان، ج‌۵، ص‌۳۱۴؛ جامع‌البیان، ج‌۱۱، ص‌۷۵.
  23. الخرائج والجرائح، ج۱، ص۲۸؛ اعلام‌الوری، ج۱، ص‌۸۱؛ المغازی، ج‌۳، ص‌۱۰۳۶.
  24. عیون الاثر، ج‌۲، ص‌۲۵۶؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۳۷۰؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج‌۴، ص‌۱۷.
  25. اعلام الوری، ج‌۱، ص‌۲۴۴؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج‌۱، ص‌۱۸۳؛ بحارالانوار، ج‌۲۱، ص‌۲۴۵.
  26. تاریخ یعقوبی، ج‌۲، ص‌۶۸.
  27. معجم البلدان، ج‌۲، ص‌۱۵.
  28. سبل الهدی، ج‌۵، ص‌۴۳۳.
  29. التنیه و الاشراف، ص‌۲۳۵؛ معجم البلدان، ج‌۲، ص‌۱۵.
  30. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «تبوک»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۷.
  31. جعفریان، سیره رسول خدا، ص۶۱۷.
  32. توبه، ۱۰۷.
  33. داداش نژاد، منصور، مقاله «محمد رسول الله»، دانشنامه سیره نبوی ج۱، ص۶۷.
  34. الدرر، ص۲۴۷؛ تاریخ‌یعقوبی، ج‌۲، ص‌۶۸؛ اعلام الوری، ج‌۱، ص‌۲۴۴.
  35. الدرر، ص‌۲۴۲، السیرة النبویه، ابن هشام، ج‌۴، ص‌۹۵۴؛ تاریخ طبری، ج‌۲، ص‌۳۷۳.
  36. البدایة والنهایه، ج‌۵، ص‌۲۴؛ العمده، ص‌۳۴۱؛ المغازی، ج‌۳، ص‌۱۰۴۴.
  37. الاحتجاج، ج‌۱، ص‌۶۴.
  38. تاریخ‌یعقوبی، ج۲، ص‌۶۸؛ البدایة والنهایه، ج‌۵، ص‌۲۴؛ تاریخ دمشق، ج‌۱۲، ص‌۲۷۶.
  39. خیرخواه علوی، سید علی، مقاله «تبوک»، دائرة المعارف قرآن کریم، ج۷.
  40. داستان جنگ تبوک در سوره توبه آیه ۱۱۷ به بعد آمده است. ﴿لَقَدْ تَابَ اللَّهُ عَلَى النَّبِيِّ وَالْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ الَّذِينَ اتَّبَعُوهُ فِي سَاعَةِ الْعُسْرَةِ مِنْ بَعْدِ مَا كَادَ يَزِيغُ قُلُوبُ فَرِيقٍ مِنْهُمْ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَحِيمٌ «خداوند بر پیامبر و مهاجران و انصاری که از او هنگام دشواری پیروی کردند- پس از آنکه نزدیک بود دل گروهی از ایشان بگردد- بخشایش آورد سپس توبه آنان را پذیرفت که او نسبت به آنها مهربانی بخشاینده است» سوره توبه، آیه ۱۱۷.
  41. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۴.
  42. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۵.
  43. سوره توبه، آیه ۳۸.
  44. ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ «ای مؤمنان! چگونه‌اید که چون به شما گفته شود در راه خداوند رهسپار (جنگ) گردید، گرانخیزی می‌ورزید؟ آیا به جای جهان واپسین به زندگانی این جهان خرسند شده‌اید؟ در حالی که کالای زندگی این جهان در برابر جهان واپسین جز اندکی نیست» سوره توبه، آیه ۳۸.
  45. سوره توبه، آیه ۳۹.
  46. سوره توبه، آیه ۳۹.
  47. ﴿إِلَّا تَنْفِرُوا يُعَذِّبْكُمْ عَذَابًا أَلِيمًا وَيَسْتَبْدِلْ قَوْمًا غَيْرَكُمْ وَلَا تَضُرُّوهُ شَيْئًا وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ «اگر رهسپار نگردید (خداوند) شما را به عذابی دردناک دچار می‌کند و قومی دیگر را به جای شما می‌آورد و شما هیچ زیانی به او نمی‌توانید رساند و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره توبه، آیه ۳۹.
  48. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۶.
  49. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۷.
  50. او از جمله کسانی است که می‌گویند آیه ۱۱۷ سوره توبه در مورد او نازل شده است.
  51. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۸.
  52. آیه ۱۱۸ سوره توبه در این زمینه نازل گردیده است. ﴿وَعَلَى الثَّلَاثَةِ الَّذِينَ خُلِّفُوا حَتَّى إِذَا ضَاقَتْ عَلَيْهِمُ الْأَرْضُ بِمَا رَحُبَتْ وَضَاقَتْ عَلَيْهِمْ أَنْفُسُهُمْ وَظَنُّوا أَنْ لَا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلَّا إِلَيْهِ ثُمَّ تَابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ «و نیز بر آن سه تن که (از رفتن به جنگ تبوک) واپس نهاده شدند تا آنگاه که زمین با همه فراخنایش بر آنان تنگ آمد و جانشان به لب رسید و دریافتند که پناهگاهی از خداوند جز به سوی خود او نیست؛ آنگاه (خداوند) بر ایشان بخشایش آورد تا توبه کنند که خداوند بسیار توب» سوره توبه، آیه ۱۱۸.
  53. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۶۶۹.