تبوک در معارف و سیره نبوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

سختی‌های جنگ تبوک

به پیامبر (ص) خبر رسید که امپراطوری روم در نوار مرزی دست به تحرکاتی زده است. در صدد تهیه سپاه برای حمله به مرزهای کشور اسلامی هستند[۱].

پیامبر اکرم با شنیدن این خبر دست به کار شد تا قبل از این که دشمن هجوم بیاورد، جلو تجاوز آنها را بگیرد؛ لذا تصمیم گرفت شخصاً با سپاهیان اسلام وارد صحنه جنگ با آنها شده تا خیال تجاوز و تعرض به حدود اسلامی را از سرشان بیرون کنند[۲]. و لذا با اعلام جنگ و تعیین مقصد، همه اقشار را برای هزینه کردن و بسیج به کمک‌طلبید، از اقشار غنی بودجه و کمک‌های مالی گرفت و سپاهی در حدود ۳۰۰ هزار نفر را آماده جبهه کرد. در نامه‌ای به عتاب بن اسید حاکم خود در مکه او را مأمور کرد تا قبایل اطراف را برای حرکت آماده کند و هر قبیله‌ای پرچمی جداگانه و امیری مستقل داشته باشند.

فاصله تبوک تا مدینه ششصد کیلومتر بود. پیامبر (ص) مقصد را اعلام کرد تا مسلمانان آمادگی تدارکاتی خود را متناسب با طول راه تنظیم کنند. زمان حرکت مصادف شده بود با اواخر تابستان از طرفی گرمای سوزاننده حجاز و از طرف دیگر خشکسالی و کم آبی آن سال استثنایی بود و لذا برای مسلمانان این سفر دشوار و سخت می‌نمود، آن هم جنگ با رومیان که در دنیای آن روز ابرقدرتی بودند و از نظر عدد و آمادگی و تجهیزات رزمی از مسلمانان جلوه برتری داشتند.

ولی آنچه که در سپاه اسلام چشم‌گیر بود ایمان کامل پیامبر اکرم به امدادهای الهی و روحیه شهادت‌طلبی اصحاب و مؤمنین جان بر کف با سطح توکل عالی بود. یک دسته از مؤمنین، دلباخته جانبازی و عاشق شرکت در جنگ بودند؛ ولی به دلیل فقر و تنگدستی نتوانستند برای خود آذوقه و مرکبی تهیه نمایند و لذا نزد پیامبر (ص) آمدند و تقاضای مرکب نمودند تا در رکاب آن حضرت بجنگند ولی پیامبر (ص) فرمود: من مرکبی ندارم که در اختیار شما بگذارم. بر این اساس اشک تأسف از دیدگانشان جاری شد و در تاریخ به «بکائین» معروف شدند و خداوند هم عذر آنها را پذیرفت، چون نتوانسته بودند در این شرایط سخت به پیامبر کمک کنند. در بازگشت به سوی منزل با یامین بن عمیر برخورد کردند و او از گریه آنان سوال کرد، جریان را که گفتند او یک شتر به دو نفر آنان داد که بتوانند در این جنگ شرکت کنند[۳].

تدارکات سپاه با توجه به مشکلات اقتصادی مدینه و بعد مسافت و اقامت طولانی و فاصله زیاد تبوک با مدینه، کار دشواری بود؛ لذا این سپاه را جیش العسره نامیده‌اند. با اینکه مسلمین تازه از فتح مکه و حنین و طائف بازگشته بودند و باید در این نبرد بسیار فعال شرکت کنند، به دلیل مشکلاتی که یاد شد، بعضی از مسلمانان تمایلی برای شرکت در این جنگ از خود نشان نمی‌دادند که آیه نازل شد و آنان را بر این سستی توبیخ کرد و در صورت تمرد وعده عذاب داد ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مَا لَكُمْ إِذَا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ اثَّاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ أَرَضِيتُمْ بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا مِنَ الْآخِرَةِ فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ[۴][۵].

کارشکنی منافقان در تبوک

از آنجا که اعمال انسان تراوشات روحی و فکری انسان‌هاست و از قلب مریض و ناسالم که در فقدان اعتقاد به خدا و قیامت، در هاله‌ای از کفر و نفاق می‌سوزد، چیزی جز بهانه تراشی و انکار تراوش نمی‌کند. منافقین عصر پیامبر (ص) در این جنگ هم مثل سایر جنگ‌ها از انتشار روحیه یأس‌آور و راحت‌طلبی خودداری نکردند. وابستگی و علاقه شدید به زن و شهوت و زندگی آرام و راحت و عافیت‌جویی منافقین باعث شد که بر دیوار ستبر فداکاری و ایستادگی و ایثار و از خود گذشتگی مسلمانان ضربه وارد کنند و آنها را از بسیج به جبهه جنگ و انجام مأموریت الهی منصرف کنند و لذا با تبلیغات مسموم و گاهی به تمسخر و استهزاء این مأموریت، جهاد مقدس را زیر سوال می‌بردند.

منافقان دست به کار شدند تا انتقام چندین ساله را در این نبرد از پیامبر اسلام و مسلمانان بگیرند. منافقین تلاش خود را در چند محور متمرکز کردند:

  1. تصمیم به جاسوسی گرفتند. منافقین در این شرایط حساس فرد جاسوسی را انتخاب کردند تا در جلسات پیامبر شرکت کند و از اهداف پیامبر (ص) در این شرایط بحرانی برای منافقان خبر آورد و پس از چند جلسه جبرئیل نازل شد و مسئله را چنین افشا کرد «يا محمد إن رجلاً من المنافقين يأتيك فيسمع حديثك ثم يذهب إلى المنافقين. قال رسول الله أيهم هو؟ قال الرجل الأسود ذو الشعر الكثير الأحمر العينين كأنها قدران من صفر»[۶]. ای محمد منافقی در جلسات تو شرکت می‌کند و سخن تو را می‌شنود و به منافقین منتقل می‌کند. پیامبر (ص) فرمود: کیست؟ جبرئیل گفت: مردی سیاه چهره دارای موهای پر پشت و چشمانی قرمز همانند دو کاسه مسی. این شخص عبدالله بن نبتل بود که در جلسات شرکت می‌کرد و اخبار را منتقل می‌نمود.
  2. منافقان در این جنگ گستاخ‌تر از همیشه مأموریت تخریبی و منفی‌بافی خود را توسعه دادند، علاوه بر اینکه خود حاضر به جنگ نشدند بلکه با اجتماع در منزل یکی از یهودیان مدینه به نام سویلم هسته نفاقی تشکیل دادند تا از اعزام مردم به جنگ ممانعت به عمل آورند. پیامبر اکرم برای تنبیه توطئه‌گران به طلحة بن عبیدالله دستور داد تا آنجا را که کانون نفاق بود به آتش بکشد. منافقان سرگرم توطئه دفعتاً متوجه شعله‌های آتش از گوشه و کنار خانه شدند و به سرعت از آنجا فرار کردند، حتی یک نفرشان ناچار شد خود را از بام به زیر پرت کند و خود را نجات دهد و این درس عبرتی شد برای تمام نیروی منافق که سیاست کارشکنی در پیش گرفتند. در نقل تاریخ آمده که منافقان در فکر ساختن پایگاهی بودند که بهتر بتوانند به اهداف خود دست یابند؛ لذا تصمیم بر ساختن مسجد گرفتند. قبل از خروج پیامبر (ص) مسجد را ساختند. عاصم بن عدی می‌گوید: ما برای رفتن به تبوک آماده می‌شدیم که دیدم عبدالله بن نبتل و ثعلبه بن حاطب مشغول آماده کردن ناودان مسجد بودند که من از سرعت کار تعجب کردم. هنگامی که پیامبر (ص) در حال حرکت به سوی تبوک بود پانزده نفر از منافقین خدمت پیامبر (ص) رسیدند و اعلام کردند که ما به دلیل تاریکی شب، سرما و گرما و... علاقه به این که در مسجد نماز بخوانیم و آمدن به مسجد شما مشکل بود مسجدی ساخته‌ایم، دوست داریم شما با ما در آنجا نماز بخوانید. پیامبر (ص) در حال رفتن به تبوک بود و فرمود: من در حال رفتن به سفر هستم و گرفتارم ﴿إِنْ شَاءَ اللَّهُ اگر برگشتم خواهم آمد و با شما نماز می‌خوانم. در راه بازگشت پیامبر (ص) و قبل از رسیدن به مدینه همان پانزده نفر دوباره به خدمت حضرت رسیدند تا پیامبر (ص) را به مسجد ببرند که آیه نازل شد و طرح منافقان را افشا کرد و آن را مسجد ضرار نامید ﴿وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مَسْجِدًا ضِرَارًا وَكُفْرًا وَتَفْرِيقًا بَيْنَ الْمُؤْمِنِينَ[۷].
  3. عدم همکاری با پیامبر (ص)، در آن شرایط بحرانی که پیامبر (ص) شدیداً به بسیج نیرو نیاز داشت، شخصاً از افراد تقاضا می‌کرد که به جبهه بیایند، منافقان به بهانه‌های مختلف از همکاری سرباز می‌زدند. پیامبر (ص) به جد بن قیس که از منافقین راحت طلب بود فرمود: نمی‌خواهی در این نبرد با ما همکاری کنی؟ برای بهانه‌تراشی یا استهزاء و تمسخر گفت: من به زنان علاقه زیادی دارم و می‌ترسم وقتی زنان زیبای روم را ببینم نتوانم خودداری کنم و به فتنه بیفتم. این بهانه آن قدر شرم‌آور بود که خداوند متعال در ضمن نزول آیه‌ای او را رسوا کرد آنجا که می‌فرماید: ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِيطَةٌ بِالْكَافِرِينَ[۸]؛ خداوند این آیه را نازل کرد و طرح آنها را افشا کرد.
  4. کارشکنی منافقین: منافقین به همکاری نکردن اکتفا نکردند، بلکه به کارشکنی رو آوردند و جلو همکاری دیگران را هم گرفتند. جد بن قیس که خودش به جبهه نرفت در بین قبیله‌اش دست به تبلیغ زد که در این هوای گرم برای چه می‌خواهید بروید؟ پروردگار متعال در پاسخ آنها این آیه را نازل کرد: ﴿قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ كَانُوا يَفْقَهُونَ * فَلْيَضْحَكُوا قَلِيلًا وَلْيَبْكُوا كَثِيرًا جَزَاءً بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[۹].
  5. جنگ روانی، منافقان در جنگ تبوک دست به جنگ روانی در مدینه زدند تا مردم را از شرکت در جنگ مأیوس کنند و پخش کردند: خیال می‌کنید جنگ با روم مثل بقیه جنگ‌هاست؟ به خدا همین فرداست که همه ما را با ریسمان بسته به اسارت ببرند. عبدالله بن أبی چنین تبلیغ می‌کرد، محمد جنگ با روم را با این مشکلات و گرمی هوا و دوری راه و نداشتن تدارکات و... آغاز کرده است. محمد تصور می‌کند جنگ با روم بازی است، به خدا قسم می‌بینیم فردا یارانش را با ریسمان بسته به اسارت می‌برند. این جنگ روانی آثار منفی به جا گذاشت و بیش از هشتاد نفر از منافقان نزد رسول خدا به بهانه‌های مختلف در جنگ شرکت نکردند، هشتاد و دو نفر از روستاییان نیز بهانه آوردند که خداوند اجازه نداد آنها تخلف کنند[۱۰].

به دنبال این موج، پیامبر اکرم عمار یاسر را خواست و به او فرمود: ای عمار نزد این گروه که آتش‌افروزی می‌کنند برو و به آنان بگو! چرا چنین تبلیغاتی می‌کنند؟ اگر گفتند، ما نگفتیم! بگو چنین و چنان گفته‌اید. عمار مأموریت را انجام داد. آنان نزد پیامبر (ص) آمدند و هر یک بهانه‌ای را ساز کردند که باز وحی نازل شد و نقشه آنان را افشا کرد ﴿وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ لَيَقُولُنَّ إِنَّمَا كُنَّا نَخُوضُ وَنَلْعَبُ قُلْ أَبِاللَّهِ وَآيَاتِهِ وَرَسُولِهِ كُنْتُمْ تَسْتَهْزِئُونَ * لَا تَعْتَذِرُوا قَدْ كَفَرْتُمْ بَعْدَ إِيمَانِكُمْ...[۱۱].

عده‌ای از اصل انکار کردند که چنین چیزی را گفته باشند که باز آیات نازل شد و آنها را افشا کرد و با اینکه پیامبر (ص) به گوینده سخن خدمات زیادی کرده بود این رفتار او قدرنشناسی تلقی شد ﴿يَحْلِفُونَ بِاللَّهِ مَا قَالُوا وَلَقَدْ قَالُوا كَلِمَةَ الْكُفْرِ وَكَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ وَهَمُّوا بِمَا لَمْ يَنَالُوا وَمَا نَقَمُوا إِلَّا أَنْ أَغْنَاهُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ مِنْ فَضْلِهِ فَإِنْ يَتُوبُوا يَكُ خَيْرًا لَهُمْ وَإِنْ يَتَوَلَّوْا يُعَذِّبْهُمُ اللَّهُ عَذَابًا أَلِيمًا فِي الدُّنْيَا وَالْآخِرَةِ وَمَا لَهُمْ فِي الْأَرْضِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ[۱۲].

در هیچ حادثه‌ای این مقدار وحی به کمک پیامبر (ص) نیامد و طرح‌های دشمن را لحظه لحظه افشا نکرد. وقتی آیات لحظه به لحظه نازل می‌شد و طرح‌ها را افشا می‌کرد به ناچار عده‌ای از منافقان همراه پیامبر (ص) در جنگ شرکت کردند ولی در جنگ هم از توطئه کوتاه نیآمدند.

دیگر از مسائلی که منافقین قدرت مانور پیدا کردند این بود که در این جنگ، پیامبر گرامی اسلام تصمیم گرفت تا علی (ع) را با خود به جنگ نبرد و او را در مدینه جانشین خود سازد. اولین اعزام به جبهه بود که علی (ع) در خط مقدم سپاه، برای زدودن غبار غم از پیشانی اسلام حضور ندارد. این عدم حضور بهانه‌ای به دست منافقان شد تا به یاوه‌سرایی بپردازند. راحت‌طلبان که خود از ترس گرما و سختی، جمع‌آوری محصول خرما را بهانه قرار دادند و از جنگ انصراف دادند، علی را به کیش خود پنداشتند و گفتند که علی از ترس گرما و مشکلات راه همراه پیامبر (ص) نرفته است.

جمعی دیگر گفتند: کدورتی که پیامبر (ص) از علی (ع) پیدا کرده باعث شده که او را با خود نبرد و به عنوان سرپرستی خانواده و خویشان او را در شهر بگذارد؛ ولی وقتی این شایعات بی‌اساس به گوش امیرالمؤمنین رسید شمشیر خود را حمایل بست و به دنبال پیامبر (ص) راه افتاد و خود را به سپاه اسلام رساند و گفت: یا رسول الله! منافقین گمان کرده‌اند که شما مرا در مدینه به جای خود گذاشته‌اید، به جهت اینکه خواسته‌اید از من دور باشید. پیامبر اکرم (ص) فرمود: دروغ گفتند تو را در مدینه به جای خود گذاشته‌ام به جهت چیزی که در عقب سر دارم. «إِنَّ الْمَدِينَةَ لَا تَصْلُحُ إِلَّا بِي أَوْ بِكَ» مدینه جز به وجود من یا تو اصلاح نخواهد شد. بعد فرمود: «أَ مَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي». آیا خشنود نیستی که مقام و منزلت تو نسبت به من همانند مقام و منزلت هارون نسبت به موسی باشد؟ جز آنکه پس از من پیغمبری نیست.

در این سخن دو نکته اساسی به چشم می‌خورد، اول اینکه در اردوگاه منافقین ساکن در مدینه بوی براندازی به مشام می‌رسید و این احتمال می‌رفت که در فقدان پیامبر (ص) نیروهای کلیدی نفاق در مدینه، مرکز خلافت را تصرف کنند و مشکلاتی برای نظام اسلامی به وجود آورند، حتی نقشه داشتند که اهل و عیال پیامبر (ص) را اسیر کنند و در مدینه فساد برپا نمایند و پیامبر (ص) چهره وزینی مثل علی (ع) را لازم بود در مدینه نگه دارد که او یک تنه خود سپاهی در برابر دشمنان است.

دوم اینکه پیامبر (ص) از این کلام، خلافت و جانشینی علی (ع) را پس از خود بیان فرمود و جز مقام نبوت همه مقام‌های دیگر را که هارون از طرف موسی داشت؛ یعنی مقام خلافت و وصایت و وزارت و برادری، همه را برای علی (ع) پس از خود اثبات فرمود و لذا وقتی امیرالمؤمنین این جمله تاریخی را از پیامبر (ص) شنید به مدینه بازگشت.[۱۳].

قدم در وادی عطش

سپاهیان اسلام پس از استماع سخنرانی حکیمانه فرمانده کل قوا حرکت را آغاز کردند. در تاریخ، این اعزام سپاهیان به جَيْشَ الْعُسْرَةِ نامیده شده است؛ یعنی سپاه سختی، سپاهیان اسلام پس از مدتی که صحرای گرم حجاز را پیمودند، دچار بی‌آبی و تشنگی شدند و مثل همیشه امدادهای الهی فرارسید و با پیدا شدن ابری در آسمان و ریزش باران به مقداری که نیاز بود آب برداشتند و نگرانی مرتفع شد.

از جمله اقداماتی که منافقان در تبوک برای تضعیف روحیه سپاه و متلاشی کردن آنان به کار گرفتند تشکیک در پیامبری رسول خدا بود که بارها متناسب با شرایط، این اندیشه را تبلیغ می‌کردند. یکی از صحنه‌های آموزنده‌ای که در این سفر جنگی رخ داد مسئله گم شدن شتر پیامبر (ص) بود. بعضی برای پیدا کردن شتر پیامبر (ص) اطراف را جستجو کردند و آن را نیافتند، باز هم نفاق داخلی زهرش را ریخت، زید بن لصیب از یهودیان بنی‌قینقاع که به ظاهر مسلمان شده بود ولی از منافقان حمایت می‌کرد از روی تمسخر گفت: أَ لَيْسَ يَزْعُمُ مُحَمَّدٌ أَنَّهُ نَبِيٌّ وَ يُخْبِرُكُمْ عَنْ خَبَرِ السَّمَاءِ وَ هُوَ لَا يَدْرِي أَيْنَ نَاقَتُهُ؟؛ او می‌پندارد که پیغمبر است و از آسمان‌ها به شما خبر می‌دهد، اما اکنون نمی‌داند شترش کجاست؟ پیامبر (ص) وقتی این سخن را شنید به اصحابش فرمود: مردی از لشکریان این‌گونه سخنی گفته است؛ ولی به خدا قسم من نمی‌دانم جز آنچه را که خدا به من یاد می‌دهد و اکنون خداوند مرا به مکان شتر راهنمایی کرد و شتر من در فلان دره است که افسارش به درختی گیر کرده، بروید و آن را بیاورید[۱۴].

این‌گونه حوادث برای قلب‌های پاک و صادق، افزایش ایمان را به ارمغان می‌آورد و برای قلب‌های بیمار و منافق، کفرآفرین است. سرانجام سپاهیان اسلام در رکاب پیامبر اکرم پس از تحمل دشواری‌ها و سختی‌های بسیار و پیمودن بیابان‌های مخوف و راه‌های ناهموار به تبوک رسیدند؛ ولی دشمن با دریافت خبر لشکرکشی اسلام از ترس رویارویی با سپاه انگیزه‌دار و سلحشور اسلام فرار کرده و به داخل مرزهای خود عقب‌نشینی کرده بود. گرچه این فرار مفتضحانه قوای روم برای مسلمانان پیروزی بزرگی به حساب می‌آمد و توانمندی دولت اسلامی برای قطع دست متجاوزین حتی اگر در دورترین نقطه باشد، برای دشمنان به اثبات رساند ولی پیامبر (ص) برای تحکیم اقتدار دولت اسلامی با مرزداران آن نواحی که همگی مسیحی بودند قراردادهایی به عنوان عدم تعرض و اخذ جزیه امضا کرد.

جزیه گرفتن از اهل کتاب در آن نواحی بزرگ‌ترین سند عزت اسلام و سند ذلت آنها بود. شیوه برخورد پیامبر (ص) آن‌گونه بود که دشمن فکر حمله مجدد را به سرزمین حجاز از سر در آورد و اقتدار اسلامی به نمایش آنها در آید. پیامبر (ص) با اعزام گروه‌هایی از سپاهیان به مناطق مختلف آن دیار و اخذ پیمان‌نامه، خود روانه مدینه شد.[۱۵].

منابع

پانویس

  1. واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۹۰.
  2. واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۹۰.
  3. کامل، ج۲، ص۲۷۸.
  4. «ای مؤمنان! چگونه‌اید که چون به شما گفته شود در راه خداوند رهسپار (جنگ) گردید، گرانخیزی می‌ورزید؟ آیا به جای جهان واپسین به زندگانی این جهان خرسند شده‌اید؟ در حالی که کالای زندگی این جهان در برابر جهان واپسین جز اندکی نیست» سوره توبه، آیه ۳۸.
  5. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۶۸.
  6. مغازی، ج۳، ص۱۰۴۸.
  7. «و کسانی هستند که مسجدی را برگزیده‌اند برای زیان رساندن (به مردم) و کفر و اختلاف افکندن میان مؤمنان» سوره توبه، آیه ۱۰۷.
  8. «و از ایشان، کسی است که می‌گوید: به من اجازه (کناره‌گیری از جهاد) بده و مرا در آشوب میفکن! آگاه باش که آنان در آشوب افتاده‌اند و دوزخ فراگیرنده کافران است» سوره توبه، آیه ۴۹.
  9. «بگو: آتش دوزخ گرم‌تر است اگر در می‌یافتند * (از این) پس به کیفر آنچه می‌کردند باید کم بخندند و بسیار بگریند» سوره توبه، آیه ۸۱-۸۲.
  10. مغازی، ج۳، ص۹۹۵.
  11. «و اگر از آنان (از ریشخند کردنشان) بپرسی، به یقین می‌گویند: ما تنها (در گفت‌وگو) فرو می‌رفتیم و بازی می‌کردیم بگو: آیا خداوند و آیات وی و پیامبرش را ریشخند می‌کردید؟ * عذر نیاورید، که پس از ایمان کافر شده‌اید.».. سوره توبه، آیه ۶۵-۶۶.
  12. «به خداوند سوگند می‌خورند که (سخنی) نگفته‌اند در حالی که بی‌گمان کلمه کفر (آمیز) را بر زبان آورده‌اند و پس از اسلام خویش کفر ورزیده‌اند و به چیزی دل نهادند که بدان دست نیافته‌اند و کینه‌جویی نکرده‌اند مگر بدان روی که خداوند و پیامبرش با بخشش خویش آنان را توانگر کرده‌اند؛ پس اگر توبه کنند برای آنان بهتر است و اگر رو بگردانند خداوند آنان را در این جهان و جهان واپسین به عذابی دردناک دچار خواهد کرد و در (این سر) زمین یار و یاوری نخواهند داشت» سوره توبه، آیه ۷۴.
  13. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۷۰.
  14. مغازی، ج۳، ص۱۰۱۰.
  15. راجی، علی، مظلومیت پیامبر ص ۲۷۵.