←پس از شکست ساحران
برچسب: واگردانی دستی |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۲۳۹: | خط ۲۳۹: | ||
[[فرعونیان]] در این جا باز هم از بیخبری و نداشتن [[رشد]] و [[آگاهی]] ساحران -که تودهای از همان [[مردم]] [[نادان]] بودند - استفاده نموده و آنان را در پیمودن راه [[باطل]] خویش محکم و پا برجا کردند و برای تحریک ساحران از [[غریزه]] [[مال]] [[دوستی]] و [[وطن]] پرستی و علاقه به [[ملیت]] و [[آیین]] نیاکانشان به نفع خویش بهرهبرداری کردند. | [[فرعونیان]] در این جا باز هم از بیخبری و نداشتن [[رشد]] و [[آگاهی]] ساحران -که تودهای از همان [[مردم]] [[نادان]] بودند - استفاده نموده و آنان را در پیمودن راه [[باطل]] خویش محکم و پا برجا کردند و برای تحریک ساحران از [[غریزه]] [[مال]] [[دوستی]] و [[وطن]] پرستی و علاقه به [[ملیت]] و [[آیین]] نیاکانشان به نفع خویش بهرهبرداری کردند. | ||
نخست آنکه گفتند: [[موسی]] و [[هارون]] میخواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند، و دیگر آنکه اینان میخواهند آیین [[مقدس]] و ملیت شما را از بین ببرند و بدین ترتیب شما باید بیشترین [[کوشش]] خود را کرده و کاملاً هم [[دل]] شوید و در یک صف به مقابله با آن دو [[قیام]] کنید.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۰۳.</ref> | نخست آنکه گفتند: [[موسی]] و [[هارون]] میخواهند با جادوی خویش شما را از سرزمینتان بیرون کنند، و دیگر آنکه اینان میخواهند آیین [[مقدس]] و ملیت شما را از بین ببرند و بدین ترتیب شما باید بیشترین [[کوشش]] خود را کرده و کاملاً هم [[دل]] شوید و در یک صف به مقابله با آن دو [[قیام]] کنید.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۰۳.</ref> | ||
===دیدار با خضر=== | |||
{{اصلی|خضر}} | |||
باید بدانید که ما داستان مزبور را طبق نقل مشهور میان [[مفسران]] و [[تاریخ نگاران]] نقل میکنیم وگرنه درباره داستان مزبور اختلافاتی در [[تواریخ]] و گفتار مفسران دیده میشود؛ از آن جمله گفتهاند: | |||
١. [[موسی]] (که نام او در این داستان ذکر شده است) [[موسی بن عمران]] نبوده است، بلکه [[موسی بن میشا بن یوسف]] بوده که یکی از [[پیغمبران]] [[بنیاسرائیل]] و قبل از موسی بن عمران بوده است و دلیلی هم که برای گفتار خود ذکر کردهاند، آن است که گفتهاند: موسی بن عمران [[پیغمبر]] [[اولوالعزم]] بوده و بایستی [[دانشمندترین]] افراد [[زمان]] خود باشد و با این وصف چگونه [[مأمور]] شد تا از فرد دیگری [[دانش]] فرا گیرد و برای [[تعلیم]] دانش نزد او برود؟ | |||
پاسخی که به این گفتار داده شده آن است که در [[قرآن کریم]] نام موسی{{ع}} در [[آیات]] بسیاری ذکر شده است که بیش از یک صد و سی مورد است و در همه جا مقصود از موسی همان موسی بن عمران است و اگر در این داستان منظور شخص دیگری بود، لازم بود قرینهای دنبال آن ذکر شود که موجب [[اشتباه]] نگردد و وقتی قرینهای در [[کلام]] ذکر نشده، معلوم میشود که مقصود همان کلیم [[خدا]] موسی بن عمران{{ع}} است. اما این که چگونه مأمور شد با آن مقامی که داشت، از شخص دیگری دانش فراگیرد، پاسخش را [[سید مرتضی]] - [[اعلی]] [[الله]] مقامه - این گونه فرموده که آن عالِمی که موسی مأمور شد از او [[علم]] فراگیرد، از پیغمبران دانشمند بوده است و مانعی ندارد که [[خداوند تعالی]] به آن پیغمبر چیزهایی یاد داده باشد که به موسی یاد نداده و موسی را مأمور کند تا نزد او برود و از او دانش بیاموزد، و اشکال فوق درجایی صحیح است که [[پیغمبری]] از پیغمبران [[الهی]] برای به دست آوردن [[علمی]] نیازمند به یکی از رعیتهای خود باشد، اما اگر به غیر [[رعیت]] خود نیازمند بود جایز است و [[یاد گرفتن]] وی از آن عالم، مانند [[تعلیم]] وی از فرشتهای است که [[وحی]] بر او نازل مینمود و این دلیل نمیشود که آن عالم در همه [[علوم]] [[برتر]] از [[موسی]]{{ع}} بوده است؛ زیرا احتمال دارد که موسی در سایر علوم از او برتر بوده باشد. | |||
در [[روایات]] آمده است، علت آنکه موسی [[مأمور]] شد تا از آن عالم، [[دانش]] یاد بگیرد آن بود که روزی میان [[بنیاسرائیل]] [[خطبه]] میخواند. کسی از آن حضرت پرسید: آیا کسی را دانشمندتر از خود سراغ داری؟ موسی پاسخ داد: نه. در این وقت به او وحی شد که [[بنده]] ما [[خضر]] از تو دانشمندتر است<ref>نجار، قصص الانبیاء، ص۲۹۵.</ref>. در برخی از [[روایات شیعه]] است که موسی پیش خود این [[فکر]] را کرد و با خود گفت: [[خداوند]] کسی را دانشمندتر از من [[خلق]] نکرده، در آن وقت [[خدای تعالی]] به [[جبرئیل]] فرمود: موسی را دریاب که (با این فکر) خود را هلاک کرد و به او بگو: در مجمع [[البحرین]] مردی است که دانشمندتر از توست، به نزد او برو و از او [[علم]] بیاموز<ref>تفسیر قمی، ص۳۹۸- ۴۰۱.</ref>. | |||
[[اهل عرفان]] نیز موسی را دارای علم ظاهر و خضر را دارای [[علم باطن]] و از [[اولیا]] دانسته و گفتهاند: آن حضرت مأمور شد تا از وی علم باطن بیاموزد و اینان برای خضر اهمیت زیادی قائلاند و در اشعار خود نام آن حضرت را بسیار ذکر کرده و او را [[مظهر]] [[عشق]] و پیر [[طریقت]] و دارای [[عمر]] جاویدان میدانند. | |||
٢. درباره آن شخصی که موسی{{ع}} مأمور شد از وی [[کسب دانش]] کند، [[اختلاف]] است که او چه کسی بوده است و چون در [[قرآن کریم]] نام آن شخص ذکر نشده، سخن در این باره بسیار گفتهاند. البته مشهور همان است که گفتهاند: آن شخص خضر بوده است. همچنین اختلاف دیگری درباره خضر کردهاند که آیا وی همان [[الیاس]] [[پیغمبر]] یا [[یسع]] بوده که نامش در [[قرآن]] مذکور است یا شخص دیگری بوده و اساساً [[پیغمبر]] بوده یا نه؟ سپس درباره [[نسب]] او نیز اقوال مختلفی نقل شده و طبق روایتی که [[صدوق]] از [[امام صادق]]{{ع}} نقل کرده، آن حضرت فرمود: [[خضر]] از [[پیغمبران]] مرسل بود که [[خداوند]] او را به سوی [[قوم]] خود [[مبعوث]] فرمود و او [[مردم]] را به [[توحید خداوند]] و [[اقرار]] به پیغمبران و کتابهایی که بر آنها نازل شده بود [[دعوت]] کرد و معجزهاش آن بود که بر هیچ چوب خشک یا [[زمین]] بیعلفی نمینشست، جز آنکه چون برمی خاست سر سبز میگردید و به همین سبب او را خضر گفتند و نامش تالیا بوده او فرزند [[ملکان بن عابر بن ارفخشد بن سام بن نوح]] بوده است. | |||
در پارهای از [[روایات]] آمده که وی [[امیر]] [[لشکر]] [[اسکندر]] بوده و در جلوی لشکر او بود و از [[آب حیات]] آشامید، از این رو [[عمر طولانی]] یافت و هنوز هم زنده است<ref>اکمال الدین، ص۲۱۹.</ref>. در [[حدیثی]] از [[حضرت رضا]]{{ع}} نقل شده است که خضر از آب حیات آشامید و تا دمیدن [[صور]] زنده است. در روایات دیگری که [[محدثان شیعه]] ([[رضوان]] [[الله]] علیهم) نقل کردهاند، پس از [[رحلت رسول خدا]]{{صل}} برای [[تسلیت]] [[خاندان]] آن حضرت به طور ناشناس به [[خانه]] آن حضرت آمد و بارها نزد [[رسول خدا]] و [[امیرمؤمنان]] آمد و سؤالاتی از آن دو بزرگوار کرد و هنگام [[شهادت امیرمؤمنان]]{{ع}} نیز به [[کوفه]] آمد و کلماتی گفت و نزد سایر [[ائمه اطهار]] نیز میرفته و در [[زمان غیبت]] حضرت [[بقیة اللّه]] نیز نزد آن بزرگوار میرود و با آن حضرت انس گرفته، او را از [[وحشت]] [[تنهایی]] میرهاند و هر سال در [[حج]] حاضر میشود و [[مناسک حج]] را انجام میدهد<ref>کامل التواریخ، ص۱۶۰.</ref>. چنان که نقل شده در جاهای زیادی هم افراد عادی او را دیدهاند و داستانها از او نقل کردهاند که اگر کسی در صدد جمعآوری همه [[احادیث]] و داستانهایی که راجع به [[خضر]] نقل شده است باشد میتواند کتابی در این باره بنویسد که فهرستی از آن را [[محدث قمی]] در [[سفینة]] البحار نقل کرده و ما به همین اندازه اکتفا میکنیم. | |||
٣. درباره مجمع [[البحرین]]، جایگاهی که [[موسی و خضر]] همدیگر را [[ملاقات]] کردند نیز [[اختلاف]] است. همچنین [[اختلافات]] دیگری درباره برخی از موضوعات داستان نقل شده که انشاءاللّه ضمن داستان بدان اشاره خواهیم کرد.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۷۲.</ref> | |||
====اصل داستان==== | |||
باری چنان که در [[روایات]] مشهور نقل کردهاند، [[موسی]]{{ع}} [[فکر]] میکرد کسی میان [[بندگان خدا]] دانشمندتر از او نیست یا چنان که بعضی گفتهاند، در محفلی این مطلب را اظهار کرد، و [[مأمور]] شد تا به دنبال خضر برود و از او [[دانش]] بیاموزد. | |||
[[بیضاوی]] صاحب [[تفسیر]] معروف نقل میکند که موسی به [[خدا]] عرض کرد: کدام یک از بندگانت نزد تو محبوبتر است؟ [[وحی]] شد: آنکه مرا یاد کند و فراموشم نکند. موسی عرض کرد: کدام یک از بندگانت در [[قضاوت]] [[برتر]] از دیگران است؟ [[خداوند]] فرمود: آن کس که به [[حق]] قضاوت کند و از [[هوای نفس]] [[پیروی]] نکند؟ موسی عرض کرد: کدام یک از بندگانت دانشمندتر است؟ فرمود: آن کس که [[علم]] دیگران را به علم خود بیفزاید، شاید در این میان به سخنی برخورد که او را به [[هدایت]] [[راهنما]] گردد یا از [[هلاکت]] بازدارد. موسی عرض کرد: چگونه او را بیابم؟ بدو وحی شد: یک ماهی در زنبیل بگذار و حرکت کن و در هر جا که ماهی را گم کردی، خضر آن جاست. | |||
موسی{{ع}} آماده [[سفر]] شد و زنبیلی با خود برداشت و ماهی نمک [[سود]] یا پختهای در آن نهاد و [[یوشع بن نون]] [[وصی]] خود را نیز همراه برداشت تا در سفر ملازم وی باشد<ref>قرآن کریم ملازم موسی را با عنوان «فتی» ذکر کرده و نامی از وی نبرده است. «فتی» در لغت به معنای جوان و کنایه از بنده و خدمتکار است. گویند وجه آنکه خداوند او را فتای موسی خوانده آن بود که وی خدمتکاری موسی{{ع}} را در این سفر به عهده داشت.</ref>. به او سفارش کرد که هر کجا ماهی مفقود شد او را باخبر کند. آن دو هم چنان آمدند تا به مجمع [[البحرین]]<ref>اختلاف است که مجمع البحرین که در فارسی به معنای محل تلاقی دو دریاست، در این داستان کجا بوده است؟ بعضی گفتهاند که محل تلاقی اقیانوس هند و دریای سرخ در باب المندب بوده و برخی عقیده دارند که محل تلاقی اقیانوس اطلس و دریای مدیترانه نزدیکی تنگه جبل الطارق بوده است و قول دوم را بعضی ترجیح دادهاند، واللّه أعلم.</ref> رسیدند. [[خستگی]] راه سبب شد که [[موسی]] و [[یوشع]] ساعتی استراحت کنند و به همین منظور به سنگی که در آنجا بود تکیه زدند و موسی در آن حال به [[خواب]] رفت. به گفته برخی در این وقت بارانی ببارید و به [[بدن]] ماهی خورد و آن ماهی زنده شد و خود را به دریا انداخت، ولی بعضی گفتهاند که یوشع برخاست و از آبی که در آنجا وجود داشت و چشمه [[حیات]] و آب زندگانی بود، [[وضو]] گرفت و مقداری از آب وضوی او بر بدن ماهی ریخت و همین سبب زنده شدن ماهی و رفتن او در دریا شد. قول دیگر آن است که بدون هیچ یک از این مقدمات از روی [[اعجاز]] ماهی زنده شد و خود را به دریا انداخت، ولی یوشع فراموش کرد داستان را به موسی بگوید تا وقتی که از آنجا گذشتند و مقداری راه رفتند. در این وقت موسی{{ع}} که خسته و گرسنه شده بود به یوشع فرمود: «غذایمان را بیاور که از این [[سفر]] خسته شده و به تعب افتادهایم»<ref>{{متن قرآن|فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا * قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا}} «و چون (از آنجا) گذشتند، (موسی) به شاگرد خود گفت: چاشتمان را بیاور که به راستی از این سفر خویش خستگی دیدهایم * گفت: آیا دیدی (چه بر سرمان آمد) آنگاه که بر آن تخته سنگ جای گرفتیم؟ من آن ماهی را از یاد بردم و جز شیطان کسی یادکرد آن را از یاد من نبرد و شگفتا راه خود را در دریا در پیش گرفت و رفت» سوره کهف، آیه ۶۲-۶۳.</ref>. | |||
این جا بود که [[یوشع]] به یاد ماهی و ماجرایی که دیده بود افتاد و به [[موسی]] گفت: «به یاد داری آن هنگامی را که به سنگ تکیه زده بودیم، در همان جا ماهی زنده شد و به دریا افتاد و من فراموش کردم ماجرا را به تو خبر دهم. سبب این [[فراموشی]] هم [[شیطان]] بود»<ref>{{متن قرآن|فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا * قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَبًا}} «و چون (از آنجا) گذشتند، (موسی) به شاگرد خود گفت: چاشتمان را بیاور که به راستی از این سفر خویش خستگی دیدهایم * گفت: آیا دیدی (چه بر سرمان آمد) آنگاه که بر آن تخته سنگ جای گرفتیم؟ من آن ماهی را از یاد بردم و جز شیطان کسی یادکرد آن را از یاد من نبرد و شگفتا راه خود را در دریا در پیش گرفت و رفت» سوره کهف، آیه ۶۲-۶۳.</ref>. | |||
موسی که [[منتظر]] شنیدن همین سخن بود، از آن راه طولانی بازگشت و در خود [[احساس]] کامیابی نمود و فرمود: ما جویای همان نقطه هستیم و به دنبال این گفتار به آنجا بازگشتند و [[خضر]] را که مرد لاغر اندامی بود و [[آثار نبوت]] در چهرهاش [[مشاهده]] میشد [[دیدار]] کردند. | |||
موسی پیش رفته بر وی [[سلام]] کرد و بدو گفت: آیا [[رخصت]] میدهی تا از تو [[پیروی]] کنم و آنچه را که [[خدا]] به تو [[تعلیم]] کرده به من یاد دهی؟ در روایتی آمده که [[موسی]] بدو گفت: من [[مأمور]] شدهام که به نزد تو بیایم و از تو [[دانش]] فراگیرم. [[خضر]] گفت: تو به کاری مأمور شدهای که من [[طاقت]] آن را ندارم و من به کاری گمارده شدهام که تو تاب آن را نداری و تو هرگز نمیتوانی با من [[صبر]] کنی؛ زیرا کارهایی از من [[مشاهده]] خواهی کرد که از [[باطن]] آن [[آگاهی]] نداری و [[تحمل]] نتوانی کرد. | |||
موسی گفت: انشاءاللّه مرا [[شکیبا]] خواهی یافت و در هیچ کاری [[نافرمانی]] تو را نخواهم کرد. | |||
خضر گفت: پس اگر همراه من آمدی باید هر چه دیدی از من نپرسی تا خود برای تو بیان دارم. موسی پذیرفت و همراه خضر به راه افتاد<ref>در تفسیر علی بن ابراهیم آمده است که یوشع بن نون در این سفر همراه موسی و خضر بود، ولی ظاهر آیات قرآنی - که در همه جا ضمیر را به صورت تثنیه آورده - آن است که موسی{{ع}} یوشع بن نون را همراه خود نبرد و معلوم نیست آیا یوشع بازگشت یا همان جا ماند.</ref> تا به یک کشتی رسیدند و از آن افرادی که در کشتی بودند خواستند تا آن دو را نیز با خود سوار کنند. آنان که [[آثار نبوت]] را در چهرهشان مشاهده کردند، با تقاضایشان موافقت نموده و بدون [[اجرت]] آنان را بر کشتی سوار کردند. هنگامی که کشتی در کناری لنگر انداخت، موسی با [[تعجب]] دید خضر برخاست و کشتی را سوراخ کرد و چنان کرد که کشتی در خطر [[غرق]] شدن قرار گرفت. این کار به قدری در نظر موسی بزرگ آمد که [[پیمان]] خود را فراموش کرد و سخت برآشفت و بر خلاف وعدهای که داده بود رو به خضر کرد و گفت: این چه کاری بود کردی. مگر میخواهی [[مردم]] کشتی را [[غرق]] کنی؟ [[راستی]] که کار بزرگ و خطرناکی انجام دادی! | |||
[[خضر]] با آرامی رو به او کرد و پیمانی را که بسته بود به یادش انداخت و گفت: مگر من به تو نگفتم که تو هرگز با من تاب [[شکیبایی]] نداری؟ | |||
[[موسی]] به یاد [[پیمان]] خود افتاد و زبان به [[عذرخواهی]] گشود و گفت: مرا به فراموشیم [[مؤاخذه]] نکن و کار را بر من سخت مگیر و از [[مصاحبت]] خویش محرومم مدار. | |||
خضر دیگر سخنی نگفت و از کشتی بیرون آمدند و به راه افتادند. هم چنان که میرفتند به پسری [[خوش سیما]] برخوردند که با همسالان خود مشغول [[بازی]] بود. موسی ناگهان دید خضر آن [[کودک]] را گرفت و به کناری برده او را کشت. این منظره برای موسی بسیار ناگوار آمد و بدون توجه به [[عهد]] و پیمانی که بسته بود زبان به [[اعتراض]] گشود و گفت: «چرا [[انسان]] بیگناهی را بدون [[جرم]] میکشی، به راستی که کار ناپسندی کردی؟»<ref>{{متن قرآن|فَانْطَلَقَا حَتَّى إِذَا لَقِيَا غُلَامًا فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسًا زَكِيَّةً بِغَيْرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَيْئًا نُكْرًا}} «پس راه افتادند تا هنگامی که پسربچهای دیدند و او را کشت؛ (موسی) گفت: آیا انسانی بیگناه را بیآنکه کسی را کشته باشد کشتی؟ به راستی کاری ناپسند کردی!» سوره کهف، آیه ۷۴.</ref>. | |||
خضر با همان آرامی موسی را مخاطب ساخته و گفت: «نگفتم که تو [[طاقت]] [[همراهی]] مرا نداری؟»<ref>{{متن قرآن|قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَكَ إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطِيعَ مَعِيَ صَبْرًا}} «گفت: آیا به تو نگفتم که تو هرگز با من شکیبایی نمیتوانی کرد؟» سوره کهف، آیه ۷۵.</ref> موسی که با این جمله متوجه [[شتاب]] خود گردید و به یاد پیمان افتاد، به صورت عذرخواهی اظهار داشت: «اگر از این پس چیزی را از تو پرسیدم با من مصاحبت نکن و راه عذر را بر من خواهی بست»<ref>{{متن قرآن|قَالَ إِنْ سَأَلْتُكَ عَنْ شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلَا تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّي عُذْرًا}} «گفت: اگر از این پس از تو چیزی پرسیدم همراهیم مکن که از سوی من معذوری» سوره کهف، آیه ۷۶.</ref>. این ماجرا هم گذشت و دوباره به راه افتادند و چندان راه رفتند که گرسنه و خسته شدند. | |||
در این وقت به دهکدهای رسیدند<ref>بیشتر مفسران گفتهاند دهکده مزبور «انطاکیه» (یکی از شهرهای قدیم سوریه) بوده است و بیضاوی در تفسیر خود نقل کرده که آن دهکده «ابله» بصره، یا «باجروان» ارمینیه بوده است.</ref> و برای رفع [[گرسنگی]] از [[مردم]] آن دهکده غذایی خواستند، ولی مردم آنجا از [[پذیرایی]] آن دو بزرگوار خودداری کردند و [[بخل]] ورزیدند و [[موسی و خضر]] ناچار شدند با شکم گرسنه از آن دهکده بیرون روند. | |||
در خارج دهکده دیواری را دیدند که در حال ویرانی بود، [[موسی]] ناگهان دید که [[خضر]] ایستاد و دست به کار مرمت [[دیوار]] گردید و آن را به پاداشت. در این جا بود که موسی بیتاب شد و نتوانست خودداری کند و برای سومین بار [[پیمان]] خود را فراموش کرد و زبان به ایراد گشود و گفت: «تو که میخواستی چنین کاری بکنی خوب بود مزدی برای کار خود میگرفتی که بدان رفع گرسنگی کنیم». | |||
خضر که دید موسی دیگر تاب [[همراهی]] و [[مشاهده]] کارهای او را ندارد، رو بدو کرد و گفت: اکنون وقت جدایی من و توست و اینک رمز و [[راز]] کارهایی را که تاب دیدنش را نداشتی به تو خواهم گفت<ref>از رسول خدا{{صل}} نقل شده که فرمود: خدا رحمت کند برادرم موسی را که اگر صبر میکرد، چیزهای عجیبی میدید.</ref>. | |||
آنگاه [[حکمت]] کارهای خویش را اینگونه بیان کرد: اما آن کشتی را که دیدی سوراخ کردم، به آن سبب بود که کشتی مزبور متعلق به عدهای از [[مسکینان]] بود که در دریا کار میکردند و با درآمد آن [[زندگی]] خود را اداره میکردند، ولی آن کشتی سر راه [[پادشاهی]] بود که کشتیهای سالم و [[بیعیب]] را به [[زور]] میگرفت و تصاحب میکرد. من خواستم آن کشتی را معیوب سازم تا چون [[پادشاه]] آن را ببیند، از تصاحب آن چشم بپوشد و وسیله در آمد یک عده [[مسکین]] به دست آن [[ستمکار]] نیفتد. | |||
اما آن پسر [[خوش سیما]] را که دیدی به [[قتل]] رساندم، بدان سبب بود که وی اگر چه ظاهری [[زیبا]] داشت، ولی در [[باطن]] [[کافر]] و [[بیایمان]] بود، اما پدر و مادرش [[مردمان]] با [[ایمانی]] بودند و [[بیم]] آن بود که این فرزند پدر و مادر خود را به [[کفر]] و [[طغیان]] وادارد و علاقه و [[محبت]] آنها به او منجر به کفر و انحرافشان گردد. من [[مأمور]] شدم آن پسر را بکشم تا [[خدای تعالی]] به جای او فرزند [[پاک]] و [[مهربانی]] به آن دو [[عنایت]] کند. | |||
اما آن [[دیوار]] را که دیدی برپا داشتم، متعلق به دو [[کودک]] [[یتیم]] بود که پدری [[صالح]] داشتهاند و در زیر آن گنجی از آن دو نهفته بود. من از [[طریق وحی]] مأمور شدم آن دیوار را بر پا دارم تا آن دو کودک به سن [[رشد]] برسند و گنج خود را بیرون آورند و از آن بهرهمند گردند<ref>در تفسیر مجمع البیان، از امام صادق{{ع}} روایت شده که خداوند به جای آن پسر مقتول دختری به آن دو عنایت کرد که هفتاد پیغمبر بنیاسرائیل از نسل او پدید آمدند. در روایات بسیاری که از شیعه و سنی نقل شده با مختصر اختلافی که در آنهاست، چنین است که گنج مزبور لوحی از طلا بود که در آن چند جمله حکمتآمیز نوشته بود و مطابق روایت صدوق در معانی الاخبار کلمات مزبور اینگونه بود: {{متن حدیث|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، عَجِبْتُ لِمَنْ يَعْلَمُ أَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ كَيْفَ يَفْرَحُ عَجِبْتُ لِمَنْ يُؤْمِنُ بِالْقَدَرِ كَيْفَ يَحْزَنُ عَجِبْتُ لِمَنْ يَذْكُرُ النَّارَ كَيْفَ يَضْحَكُ عَجِبْتُ لِمَنْ يَرَى الدُّنْيَا وَ تَصَرُّفَ أَهْلِهَا حَالًا بَعْدَ حَالٍ كَيْفَ يَطْمَئِنُّ إِلَيْهَا}}؛ یعنی: به نام خدای بخشاینده مهربان، معبودی جز خدا نیست و محمد رسول خداست. تعجب میکنم از کسی که میداند مرگ حق است، چگونه فرحناک میشود؟ تعجب دارم از کسی که ایمان به قدر دارد، چگونه محزون میگردد؟ و تعجب میکنم از کسی که آتش دوزخ را به یاد میآورد، چگونه میخندد؟ و تعجب دارم از کسی که دنیا و زیرو رو شدن و تحولات آن را میبیند، چگونه بدان دلبستگی و اطمینان پیدا میکند.</ref>. و این رحمتی بود از جانب [[پروردگار متعال]] که به خاطر خوبی پدرشان شامل حال آن دو [[کودک]] گردید و من این [[کارها]] را از روی خواسته [[دل]] و [[اراده]] خود انجام ندادم، بلکه [[فرمان الهی]] و [[وحی]] پروردگار متعال مرا [[مأمور]] به آنها کرد و این بود [[حکمت]] و [[تأویل]] آنچه [[تحمل]] [[صبر]] و [[شکیبایی]] آن را نداشتی و سپس از یک دیگر جدا شدند<ref>مجمع البیان، ج۶، ص۴۸۱.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۷۵.</ref> | |||
====سفارش [[خضر]] به [[موسی]]==== | |||
صدوقی از [[امام صادق]]{{ع}} [[روایت]] کرده که فرمود: هنگامی که موسی{{ع}} خواست از خضر جدا شود رو به آن حضرت کرد و گفت: به من وصیتی کن. از جمله وصیتهایی که خضر به موسی کرد آن بود که از [[لجاجت]] و از این که بدون [[هدف]] به کاری دست زنی یا این که بیعلت بخندی بپرهیز و خطای خود را در نظر بیاور و از گفتن خطاهای [[مردم]] بپرهیز<ref>امالی، ص۱۹۴.</ref>. | |||
در [[حدیث]] دیگری که [[صدوق]] از [[امام سجاد]]{{ع}} روایت کرده آن حضرت فرمود: آخرین وصیتی که خضر به موسی کرد آن بود که بدو گفت: هیچ کس را به گناهش [[سرزنش]] نکن و بدان که محبوبترین چیزها در نزد [[خدا]] سه چیز است: [[میانهروی]] در هنگام [[دارایی]]، گذشت در وقت [[قدرت]]، و [[مدارا کردن]] با [[بندگان خدا]]، و هیچ کس نیست که در [[دنیا]] با دیگری [[مدارا]] کند، جز اینکه [[خدای عزوجل]] در [[قیامت]] با او مدارا کند. اساس [[فرزانگی]] [[ترس]] از [[خدای تبارک و تعالی]] است<ref>خصال، ج۱، ص۵۴ و ۵۵.</ref>.<ref>[[سید هاشم رسولی محلاتی|رسولی محلاتی، سید هاشم]]، [[تاریخ انبیاء (کتاب)|تاریخ انبیاء]] ص ۴۷۹.</ref> | |||
== نبوت و رسالت == | == نبوت و رسالت == |