بنی جبلة بن عدی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۹۸: خط ۹۸:


در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، خاندان بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبله‌ای‌ها از جمله به شهادت رسیدن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] - از [[شیعیان عراق]] - به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی جبلة بن عدی با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی [[شهادت]] مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، خاندان بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبله‌ای‌ها از جمله به شهادت رسیدن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] - از [[شیعیان عراق]] - به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی جبلة بن عدی با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی [[شهادت]] مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
==بنی جبلة بن عدی و [[سرکوب]] [[قیام‌های شیعی]]==
نقش‌آفرینی برخی از [[مردمان]] نام آشنای بنی [[جبله]] در [[همراهی]] با دولت‌های [[اموی]] و [[زبیری]] در سرکوب قیام‌های صورت گرفته علیه آنان نیز از مهمترین [[اخبار]] این [[قوم]] است. در این بین، خیزش‌ها و قیام‌های شیعی از جایگاه ویژه ای برخوردارند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت:
===[[قیام]] [[عبدالله بن عفیف ازدی]]===
این قیام که به فاصله اندکی پس از [[واقعه کربلا]] و در [[اعتراض]] به [[عبیدالله بن زیاد]]، انجام گرفت، را می‌‌توان نخستین [[قیام شیعی]] بعد از [[عاشورا]] در [[خونخواهی]] از شهدای گرانقدر این [[روز]] دانست. پس از [[شهادت سیدالشهدا]]{{ع}} و یارانش در [[کربلا]] و ورود [[اسرای اهل بیت]]{{ع}} در [[یازدهم محرم]] به [[کوفه]]، عبیدالله بن زیاد در [[مسجد جامع شهر]]، [[مردم]] را به [[نماز]] فرا خواند، سپس بالای [[منبر]] رفت و در کمال [[وقاحت]] گفت: «خدای را [[سپاس]] که [[حق]] و اهلش را ظاهر کرد و [[امیرالمؤمنین]] [[یزید بن معاویه]] و حزبش را [[یاری]] کرد و [[دروغگو]] پسر دروغگو [[حسین بن علی]] و شیعیانش را هلاک کرد!» سخنان [[ابن زیاد]] تمام نشده بود که عبدالله بن عفیف ازدی از جا برخاست و به سخنان اهانت‌آمیز عبیدالله بن زیاد اعتراض کرد و فریاد برآورد و گفت: ای [[پسر مرجانه]]! همانا دروغگو و پسر دروغگو تویی و پدرت و دروغگو آن کس و پدر اوست که تو را به [[حکومت کوفه]] [[منصوب]] کرد ـ نه حسین بن علی و پدرش ـ ای پسر مرجانه! آیا [[فرزندان پیامبر]] را می‌کُشی و در جایگاه [[صدیقین]] و [[خوبان]] قرار گرفته، سخن می‌گویی؟!<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۸ - ۴۵۹؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳ - ۴۱۴؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۲ - ۲۳۳.</ref> ابن‌زیاد [[خشمگین]] شد و در پی قائل سخن بر آمد. عبدالله خود را معرفی کرد<ref>ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۰۳ - ۲۰۴.</ref>. عبیدالله بن زیاد که [[انتظار]] نداشت پس از [[پیروزی]] در [[کربلا]] کسی [[جرأت]] کند در جمع [[مردم]] به وی [[انتقاد]] و [[اعتراض]] کند، سخت [[خشمگین]] شد و دستور [[دستگیری]] او را صادر کرد<ref>ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۰۳ - ۲۰۴.</ref>. مأموران او را گرفتند تا نزد [[عبیدالله بن زیاد]] ببرند، اما [[عبدالله بن عفیف ازدی]] با فریاد «[[یا مبرور]]» از مردم و قبیلة [[ازد]] کمک‌طلبید؛ قبیلۀ ازد که جمعیتشان در آن [[روز]] در [[مسجد کوفه]] به هفتصد تن می‌رسید، برخاستند و به ندای عبدالله بن عفیف ازدی پاسخ دادند و او را از دست مأموران [[نجات]] دادند و به خانه‌اش رساندند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۸ - ۴۵۹. نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳ - ۴۱۴.</ref>. [[ابن زیاد]]، [[محمد بن اشعث]] را با گروهی از [[قبایل]] مُضر به [[جنگ]] [[عبدالله بن عفیف ازدی]] و [[ازدیان]] همراهش فرستاد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۵؛ ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۳؛ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۷.</ref> و [[فرمان]] داد تا این نابینای [[ازدی]] را نزدش بیاورند. مأموران ابن‌زیاد به [[خانه]] عبدالله رفتند و با شکستن درب خانه، با او به [[نبرد]] پرداختند. عبدالله سرانجام به [[اسارت]] آنها در آمد و آنان وی را نزد ابن‌زیاد بردند. ابن زیاد هم دستور داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۹؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۷.</ref> و به [[نقلی]] در [[مسجد]]<ref>ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.</ref> به دار آویختند<ref>جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص:۲۳۸ - ۲۴۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۱۳ - ۹۱۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۳۲۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
===[[قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی]]===
پس از [[مرگ]] [[یزید بن معاویه]] و [[تسلط]] [[عبدالله بن زبیر]] بر [[حجاز]] و [[عراق]]، او محمد بن اشعث را به [[ولایت موصل]] [[منصوب]] کرد، اما از او خواست تا با [[حاکم کوفه]] [[عبدالله بن مطیع]] مکاتبه داشته و شنوا و [[فرمانبردار]] [[دستورات]] او باشد. [[عبدالله بن زبیر]] همچنین از ابن [[مطیع]] خواست که بی‌اذن او [[حاکم موصل]] را از کار برکنار نکند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.</ref>. پس از به ثمر نشستن [[قیام مختار ثقفی]] و ارسال [[کارگزاران]] او به مناطق مختلف، [[محمد بن اشعث]] به ناچار از [[موصل]] به [[تکریت]] [[فرار]] کرد. نقل است که به هنگام [[انتقام]] مختار از [[قاتلان امام حسین]]{{ع}}، محمد بن اشعث در [[قریه]] [[اشعث]]، در نزدیکی [[قادسیه]] [[پناه]] گرفت. مختار، یکی از یارانش به نام «[[حوشب]]» را همراه یکصد نفر، [[مأمور]] [[دستگیری]] وی کرد و بدو دستور داد در صورت دستیابی به محمد بن اشعث، او را به [[قتل]] برساند. اما محمد بن اشعث به سوی [[بصره]] گریخت و به [[مصعب بن زبیر]] پیوست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۲۵۶.</ref>. مختار دستور داد تا خانه‌اش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و [[گِل]] آن [[خانه]] [[حجر بن عدی]] را که [[زیاد بن ابیه]] ویران کرده بود، دوباره بسازند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.</ref> دیگر از اقوال نیز حاکی از آن است که مختار، پسر محمد بن اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسید، بر وی [[سلام]] امارت داد و [[توبه]] نامه‌ای نوشت و با او [[بیعت]] کرد. مختار نیز او را بخشید<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۰.</ref>. به هنگام [[شورش]] [[اشراف کوفه]] علیه مختار، محمد بن اشعث نیز به آنان پیوست اما در پی [[شکست]] [[شورشیان]]<ref>ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۳ - ۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱ - ۲۳۴.</ref>، وی نیز همراه با گروهی دیگر از [[اشراف کوفه]]، راه [[بصره]] را پیش گرفت و به [[مصعب بن زبیر]] پیوست<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۱.</ref> <ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref>
مصعب بن زبیر [[احترام]] زیادی برای او قائل بود. [[محمد بن اشعث]] [[اصرار]] زیادی داشت که مصعب بن زبیر با مختار اعلام [[جنگ]] کند. مصعب بن زبیر در جواب محمد بن اشعث حضور مُهَلَّب بن اَبی صُفره، [[استاندار فارس]] را ضروری دانست. محمد بن اشعث برای [[راضی]] کردن [[مهلب بن ابی صفره]] به فارس رفت و او را راضی به [[نبرد]] با مختار کرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰ - ۳۰۱، ۳۰۴ - ۳۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴.</ref>. سرانجام در نیمه [[سال ۶۷ هجری]]، [[لشکر]] [[آل زبیر]] به [[فرماندهی]] مُهَلَّب بن اَبی صُفره راهی [[کوفه]] شد. در این جنگ، محمد بن اشعث فرماندهی کوفیانی که از آنجا گریخته و به مصعب بن زبیر پیوسته بودند، را برعهده گرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶.</ref>. [[سپاه]] [[مصعب]]، لشکر مختار به فرماندهی [[احمر بن شمیط بجلی]] را در [[مذار]] در هم [[شکست]] و سپس در «[[حرورا]]» به پیکاری دیگر با [[سپاه مختار]] پرداخت. در این جنگ، محمد بن اشعث کشته شد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱.</ref>. عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث هم که از دیگر شرکت کنندگان بنی جبلة بن عدی در این جنگ بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش [[نفرت]] و [[کینه]] عمیقی نسبت به [[قیام]] کنندگان و [[یاران مختار]] به [[دل]] گرفت تا جایی که پس از کشته شدن مختار و [[اسارت]] جمع زیادی از یاران مختار، زمانی که مصعب در پی سخنان [[بجیر بن عبدالله]] نسلی، قصد [[بخشش]] آنان را داشت، او و جمعی از اشراف زادگان [[کوفه]] از جمله [[محمد بن عبدالرحمن بن سعید]] به پا خاستند و با سخنان خود، مانع از این کار شدند و بدین ترتیب، هزاران نفر از این [[زندانیان]] به [[انتقام]] کشته شدگان آنها به [[قتل]] رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۹ - ۱۱۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲ - ۴۴۳.</ref> <ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> علاوه بر [[عبدالرحمن بن محمد]]، [[قاسم بن محمد بن اشعث]] - که او نیز از [[سپاهیان]] [[مصعب]] بود، - پس از ورود به کوفه، دو تن از [[کوفیان]] به نام عبدالله و [[مزید بن خیران بن جابر]] را به [[اتهام]] قتل پدرش محمد بن اشعث، سر [[برید]] و سپس به دار آویخت<ref>ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۰۹.</ref>
علاوه بر محمد بن اشعث، [[اسحاق بن محمد بن اشعث]] هم از جمله جبله‌هایی بود که به [[ستیز]] با مختار و همراهانش پرداخت. وی در [[سال ۶۶ هجری]] در پی [[شورش]] اشراف علیه مختار، در جمع اشراف [[شورشی]] حضور یافت و با [[هدایت]] گروهی از افراد [[قبیله کنده]]، به [[مقاتله]] با مختار و یارانش در جبانه کنده پرداخت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ج۴۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۶۱.</ref>. [[قیس بن اشعث]] [[برادر]] محمد بن اشعث نیز که با آغاز [[قیام مختار]]، از کوفه گریخته بود با دریافت خبر شورش [[اشراف کوفه]]، همراه با [[عمر بن سعد]] و برخی دیگر به کوفه بازگشت<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰.</ref>. پس از [[شکست]] شورش اشراف، او از [[عبدالله بن کامل]] - که از [[نزدیکان]] مختار بود -[[امان]] خواست. به [[نقلی]] دیگر، او هم به مانند بسیاری از قتله [[کربلا]]، از [[بیم]] [[مجازات]] مختار به [[بصره]] [[فرار]] کرد اما به واسطه [[شماتت]] [[مردم]] به کوفه بازگشت و در [[پناه]] عبدالله بن کامل قرار گرفت. عبدالله به او امان داد و از مختار خواست امانش را بپذیرد؛ اما مختار بدون اعتنا به این [[امان]]، از مأمورانش خواست تا محل اختفای قیس را بیابند و او را به سزای اعمالش برسانند. پس [[یاران مختار]] به مخفیگاه [[قیس بن اشعث]] راه یافتند و او را به [[هلاکت]] رساندند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۲.</ref>.
در کنار این مخالفان، موافقانی از [[طایفه]] بنی جبلة بن عدی با مختار و قیامش همراه بودند که [[معاذ بن هانی بن عدی]] از آن جمله است. معاذ بن هانی، از روؤسای مناطق هفتگانه [[کوفه]] و [[رییس]] پلیس [[مختار بن ابوعبیده ثقفی]] در کوفه بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref>. مختار، معاذ را - که برادرزاده [[حجر بن عدی]] بود - همراه با [[ابوعمره]] - سالار [[نگهبانان]] خود - برای [[دستگیری]] [[خولی بن یزید اصبحی]] از قتله [[کربلا]] و آورنده سر [[سید]] و [[سالار شهیدان]]{{ع}} به کوفه، فرستاد. آنها به [[منزل]] او رفتند و او را از مخفیگاهش بیرون کشیدند و سپس به سزای عملش رساندند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹.</ref>. با [[شکست]] [[قیام مختار]] و [[سیطره]] [[مصعب بن زبیر]]، او به [[شام]] رفت<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
===[[شورش یزید بن مهلب بن ابی صفره]]===
علاوه بر [[قیام]] ابن اشعث، مشارکت در دفع شورش یزید بن مهلب هم از دیگر عرصه‌های حضور بنی جبلة بن عدی به شمار رفته است. یزید در [[عهد]] [[سلیمان بن عبد الملک]] به [[حکومت خراسان]] [[منصوب]] شده بود و [[فتوحات]] چندی در آن نواحی و نیز [[گرگان]] داشت. با روی کار آمدن [[عمر بن عبد العزیز]] او به [[زندان]] افتاد زیرا اموالی را که گفته بود از [[غنایم]] به‌دست آورده به [[حکومت]] نپرداخته بود<ref>مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۷.</ref>. او در زندان بود که [[یزید بن عبد الملک]] به [[خلافت]] رسید و وی از [[ترس]] کشته شدن به [[عراق]] گریخت. [[حاکم بصره]] [[عدی بن ارطاة]] بود. او به دستور [[یزید بن عبدالملک]]، [[فرزندان]] و [[خانواده]] یزید بن مهلب را [[زندانی]] کرد. یزید بن مهلب توانست با [[سیاست]] مناسب شماری از [[قبایل]] را گرد خویش جمع کرده و با بذل و بخششی که از خود نشان داد حدود سه هزار نفر را بگرد خویش فراهم آورد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳.</ref>. در درگیری ای که بین عدی بن ارطاة همراه با جمعی از [[بصریان]] و نیز [[شامیان]] که در آنجا ساکن بودند از یک طرف و یزید بن مهلب از طرف دیگر رخ داد، [[سپاه اموی]] [[شکست]] خورده و [[بصره]] به‌دست یزید افتاد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۵.</ref>. این [[پیروزی]] سبب شد تا در ناحیه شرق، [[اهواز]]، کرمان، مکران، سند، هند و... در [[اختیار]] او قرار گیرد. وی حاکمانی برای آن مناطق گسیل کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۷، ۲۱.</ref>. [[مردم بصره]] که خود را از [[شر]] [[امویان]] راحت می‌‌دیدند بر اساس «عمل به [[کتاب خدا]] و [[سنت رسول الله]]{{صل}}» با یزید [[بیعت]] کرده و شرط کردند تا [[سیره]] حجاج [[فاسق]] را به آنها بازنگرداند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵. نک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۸.</ref>. یزید هم به [[مردم]] از [[برتری]] [[جهاد]] با امویان در [[قیاس]] با [[جهاد با کفار]] و [[دیلم]] می‌‌گفت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵</ref>.
[[یزید بن عبد الملک]] - [[خلیفه اموی]] - که خطر را بسیار جدی تلقی می‌‌کرد، [[مسلمة بن عبد الملک]] را که معمولا [[فرماندهی]] جنگ‌های [[اعراب]] [[مسلمان]] را با [[رومیان]] بر عهده داشت با سپاهی به [[عراق]] فرستاد. [[ابن مهلب]] قبل از تصمیم به [[رویارویی]] با او، با یارانش [[مشورت]] کرد. او پیشنهاد رفتن به سمت شرق و سکنی گزیدن در حد فاصل فارس و [[جبل]] [[خراسان]] و نیز پیشنهاد رفتن به «[[موصل]]»<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۳</ref> را نپذیرفت و آماده [[رویارویی]] با [[سپاه]] ۵۰ هزار نفره [[شام]] گردید. در آغاز درگیری، به یزید پیشنهاد [[مصالحه]] شد، اما او [[جنگ]] را ترجیح داد. جنگ با سه هزار کشته خاتمه پذیرفت. در میان کشته شدگان جدای از یزید، چهار [[برادر]] او نیز کشته شدند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۹.</ref>. در این جنگ که در صفر [[سال ۱۰۲ هجری]] و در منطقه «[[عقر]]» نزدیک [[کوفه]] رخ داد و به نام «[[یوم]] العقر» مشهور شد، اکتل بن عباس - از [[طایفه]] [[بنی حجر بن وهب]] - سمت [[فرماندهی]] [[تیراندازان]] سپاه [[مسلمة بن عبدالملک بن مروان]] را عهده دار بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.</ref>. بعد از [[شکست]]، بقایای [[خانواده]] [[ابن مهلب]] از [[بصره]] به سمت شرق گریختند، اما آنان نیز مورد تعقیب نیروهای شام قرار گرفته و همگی آنان در منطقه «قندایل» در هند کشته شدند<ref>برداشتی از کتاب: تاریخ خلفا، ج۲، تألیف رسول جعفریان.</ref>. در یکی از این [[درگیری‌ها]] و در نبردی که بین سپاه [[مفضل]] بن مهلب با فرستادگان [[مسلمة بن عبدالملک]] - [[فرمانده]] ارشد [[سپاه اموی]] - به فرماندهی [[مدرک بن ضب کلبی]] اتفاق افتاد، [[محمد بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] - فرمانده ربع کنده و [[ربیعه]] - به همراه [[نعمان بن ابراهیم بن اشتر]] کشته شد و [[عثمان بن اسحاق بن محمد بن اشعث]] زخم برداشت؛ اما توانست بگریزد و خود را به [[حلوان]] برساند. اما در آنجا [[شناسایی]] شد و به [[قتل]] رسید و سرش نزد [[مسلمه]] در [[حیره]] فرستاده شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱ - ۵۹۲ و ۶۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>
===[[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]]===
[[حجاج بن یوسف ثقفی]] با [[انتصاب]] [[عبدالرحمن بن محمد کندی]] در [[سال ۸۰ هجری]] به [[ولایت سیستان]]، او را [[مأمور]] سرکرب [[خوارج]] و جنگ با رتبیل، - [[پادشاه]] مناطق شرق [[سیستان]]- کرد. حجاج، سپاهی بزرگ و بسیار آراسته موسوم به«جیش الطواویس؛ [[سپاه]] طاووس‌ها»، [[تجهیز]]، و با او به سیستان فرستاد و [[اموال]] زیادی را نیز به این [[لشکرکشی]] اختصاص داد. او با [[نوشتن]] نامه‌های متعدد به عبدالرحمن، پیوسته وی را به [[جنگ]] [[تشویق]] و [[تحریض]] می‌‌کرد<ref>بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.</ref>. پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامه‌ای به وی نوشت و خواستار [[ترک مخاصمه]] و پرداخت [[خراج]] شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به [[سرزمین]] ایشان [[یورش]] آورد. او پس از [[تصرف]] هر منطقه، [[فرمانداری]] بر آن می‌گماشت و در مسیرها [[برید]] و در مناطق حساس پادگان ایجاد می‌‌کرد و [[سلطه]] خود را محکم می‌ساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج، [[صلح]] کرد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref> و نامه‌ای به حجاج نوشت و او را از پیروزی‌های به دست آمده با خبر نموده، تصمیم خود، مبی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه [[نبرد]] و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن [[تمرد]] نموده و این [[اصرار]] حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد، پس [[سپاهیان]] خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از [[خانواده]] و در اثر جنگ‌های پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر [[عزل]] [[عبدالملک]] از [[خلافت]] و برای جنگ با حجاج [[بیعت]] کردند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.</ref>.
ابن اشعث در [[سال ۸۱ هجری]] به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و [[مردم]] این [[شهرها]] را علیه [[عبدالملک بن مروان]] [[خلیفه اموی]]، و حجاج فرا خواند<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.</ref>. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی [[بصره]] [[حرکت]] کرد. در بصره بزرگان، [[صحابه]] و [[قاریان بصره]] با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با سپاه حجاج دچار خسارات سنگین شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.</ref>. پس از این واقعه، ابن [[اشعث]] با [[سپاه]] خود به [[کوفه]] رفت و در آنجا مورد استقبال [[مردم]] و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این [[شهر]] برای مردم سخن گفت و آنان را به [[نبرد]] علیه حجاج فرا خواند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.</ref>. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از [[مردم بصره]] و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفته‌اند، - آنان به «[[دیر جماجم]]» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر [[قره]]» [[اردو]] زد. در [[جنگ]] [[سختی]] که میان دو طرف درگرفت، پیروزی‌های اولیه با [[سپاه عراق]] بود. [[عبدالملک]] که از این اوضاع به [[وحشت]] افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامه‌ای به سوی [[عراق]] فرستاد تا با ابن اشعث [[مذاکره]] نماید. عبدالله این [[اختیار]] را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان [[عزل]] حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامه‌ای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با [[اقناع]] عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.</ref> تا این که سرانجام پس از صد و سه [[روز]] نبرد، در [[سال ۸۳ هجری]] سپاه [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] در نبردی موسوم به «دیر الجاجم» [[شکست]] خورد و عبدالرحمن به [[بصره]] گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، [[حمله]] ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در [[مسکن]] نیز نتیجه ای جز شکست نداشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.</ref> و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند<ref>ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵.</ref>. ابن [[اشعث]] در [[بُست]] توسط [[عیاض]] بن همیان - [[حاکم]] بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از [[آگاهی]] از این حادثه، عیاض را [[تهدید]] کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را [[آزاد کرده]]، نزد رتبیل فرستاد<ref>ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.</ref>. حجاج، در [[سال ۹۵ هجری]] نماینده‌ای همراه [[اموال]] بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام «رُخَّج»، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد [[عبدالملک]] فرستاد<ref>مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.</ref> <ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> در [[شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] علیه [[نظام اموی]]، [[برادران]] او صباح و قاسم<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۲.</ref> و نیز [[اسحاق بن محمد]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۳.</ref> جانب [[حجاج بن یوسف ثقفی]] و [[خلفای اموی]] را گرفتند و به دستور حجاج، همراه با [[سپاهیان]] تحت امر خود با برادرشان [[عبدالرحمن بن محمد]] رو در رو شدند. علاوه بر آنها، [[عبدالله بن اسحاق بن اشعث]] - از [[فرماندهان]] و بزرگان [[سپاه]] عبدالملک - هم از دیگر جبلی‌هایی بود که در [[همراهی]] با حجاج بن یوسف ثقفی و [[دولت امویان]] در [[نبرد]] مشهور «[[دیر جماجم]]» در [[پیکار]] با [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] کشته شد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۵۶.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref>


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۲۴ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۳:۱۰

مقدمه

این طایفه را از کهلانیان[۱]  و از شاخه‌های بنی معاویة بن کنده گفته‌اند و از انتساب ایشان به جبلة بن عدی بن ربیعة بن معاویة بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن معاویة بن کندة بن عفیر خبر داده‌اند[۲]. جبله و برادرش حجر، از مادری به نام لمیس بنت امری‌ء القیس بن حارث الولاده تولد یافتند[۳]. جبله فرزندانی به اسامی معاویه[۴]، اسود[۵]، ابی شمر[۶]، عدی[۷] و ثابت[۸] داشت که نسل او از آنها تداوم یافت. بنی جبله که در منابع با نسبت «البجلی» از ایشان یاد می‌‌شود[۹]، از فروعات و شعب متعددی برخوردار بودند که از معروفترین آنان می‌‌توان به بنی أشاة[۱۰] و آل اشعث بن قیس[۱۱] اشاره کرد.[۱۲]

منازل و مساکن بنی عمرو بن معاویه

از خاستگاه و محل اولیه سکونت این طایفه تا پیش از مهاجرت به حَضرموت و نیز تاریخ دقیق این کوچ که به دلایل نامعلوم و در پی بروز حوادث، همراه با دیگر طوایف کنده اتفاق افتاده است[۱۳]، اطلاع دقیقی در دست نیست. آنان پس از مهاجرت به یمن در سلسله جبال اطراف حضرموت مأوا گزیدند[۱۴]. سکونتگاه کندیان - و از جمله آنان بنی جبلة بن عدی - از غمر تا ذات العرق امتداد داشت[۱۵] و جبال یمن، حضرموت و غمر ذی کنده عمده مناطقی بودند که کندیان در آن سکنی گزیده بودند[۱۶]. غمر ذی کنده - که در بیست مایلی مکه قرار داشت - [۱۷] پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۱۸]. حضرموت هم که در پیش و پس از اسلام، بطون عمده‌ای از کندیان را - عمدتاً در قسمت شرقی یمن - در خود جا داده بود، از مناطق اصلی کندیان و نیز طایفه بنی جبلة بن عدی به شمار می‌رفت[۱۹] در اواسط قرن پنجم میلادی، بخش کوچکی از قبیله کنده[۲۰] - که خاندان حجر آکل المرار و نیز بنی جبلة بن عدی از جمله آنان بودند - در حالی که روابط خود را با آن دسته از قبایل خویش که در جنوب باقی ماندند، همچنان حفظ کرده و از حمایت ملوک حِمیَر نیز برخوردار بودند[۲۱] از جنوب یمن به شمال شبه جزیره عربستان عزیمت کردند[۲۲]. در بیان علت این مهاجرت برخی بر این اعتقادند که درگیر شدن دو قبیله کنده و حضرموت و تهدید هر دو قبیله به نابودی، موجب شد تا قبیله ضعیف‌تر - یعنی کنده - به نجد کوچ کند و به ادامه حیات در این سرزمین بپردازد[۲۳]. با افول دولت کندیان و در پی جنگ داخلی بین فرزندان حارث و کشتاری که منذر بن ماء السماء از بازماندگان آنان به راه انداخت[۲۴]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۲۵] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۶].

بنی جبلة بن عدی پس از اسلام و در پی فتوحات اسلامی در سرزمین‌های مفتوحه از جمله عراق و به‌ویژه کوفه[۲۷]، شام[۲۸] و حمص[۲۹] کوچ کردند و در این مناطق مأوا و مسکن گرفتند. آنان در کوفه، مسجدی مختص خود داشتند[۳۰] که حکایت از انبوهی جمعیت این طایفه در این شهر دارد.[۳۱]

بنی جبلة بن عدی و تاریخ جاهلی این قوم

پس از مرگ حارث بن عمرو - بزرگترین و مشهورترین ملوک کنده، - و با به راه افتادن جنگ داخلی میان فرزندان حارث و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت[۳۲]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۳۳] و باقیمانده کِندیان به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۳۴]. در پی این واقعه، حکومت از نسل بنی آکل المرار خارج شد و به دست بنی جبلة بن عدی بن ربیعه - از طوایف بنی‌معاویة الاکرمین بن حارث - افتاد[۳۵]. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک قدرتمند عرب به شمار رفته و توسط «اعشی» شاعر مشهور، در قصاید چهارگانه‌اش ستوده شده است، از جمله پادشاهان این تیره است که عهده‌دار ریاست این قبیله گردید[۳۶]. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ[۳۷] حکمران کندیان شد و چون بواسطه خیانتش به بنی مراد، در جنگ با آنان کشته شد[۳۸]، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»[۳۹] به ریاست بنی کنده دست یافت[۴۰] اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی به اسارت در آمد و مجبور شد تا جهت آزادی خود، سه‌هزار شتر فدیه بپردازد[۴۱]. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن پیمان صلح و حسن همجواری خود با بنی حارث بن کعب - یکی از طوایف بزرگ مَذحِج - حمله برد اما در این جنگ نیز شکست خورد و بار دیگر اسیر شد و تعهد کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر جوان فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت[۴۲].

نکته حائز اهمیت این است که هر چند از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام ملوک کنده یاد شده اما در حقیقت این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آن‌گونه که ابن‌شَبه[۴۳]، یعقوبی[۴۴]، یاقوت[۴۵] و بلاذری[۴۶] بر ما معلوم داشته‌اند شاهان چهارگانه کنده - مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَه - فقط مالک دره‌های خود بودند. کندیان پس از قتل حارث بن عمرو «اصلاً دارای سلطنت نبودند، اینان افرادی دارای ثروت و مکنت بودند که به نام ریحانه یمن خوانده می‌شدند»[۴۷]. ابن‌خلدون نیز از قول جرجانی می‌نویسد: «پس از پادشاهان دولت کنده در میان کنده پادشاهی دیده نشد، جز آنکه در میانشان صاحبان ریاست و سروری بودند تا آ‌ن‌جا که عرب قبیله کنده را قبیله پادشاهان می‌نامید»[۴۸]. بدین‌سان، نظریه کاسکل را در این باره که گفته: «دولت کندیان هرگز دولتی بدوی (بادیه‌نشین) نبوده است»[۴۹] و حاکمیت آنان را «دولت کنده» و «دولت شهر» خوانده[۵۰] نمی‌توان پذیرفت و عنوان ملک را اینان از اجدادشان به ارث می‌بردند و به آن افتخار می‌جستند و آن‌گونه که از رفتار امرؤالقیس[۵۱] شاعر و اشعث بن قیس برمی‌آید جاه‌طلبی آنان را وامی‌داشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند. در واقع اینان مالک دره‌ها بودند و به طور مستقل بر قلعه‌ها و سرزمین‌های خود حکومت می‌کردند و در قبیله خود ملک خوانده می‌شدند، به طوری که ابن‌سعد می‌گوید: به این علت به آنان پادشاه می‌گفتند که دره‌هایی داشتند و مالک آنچه در آنها قرار داشت، بودند[۵۲]. آنان در یمن از همبستگی و اتحاد و حکومت واحد برخوردار نبودند، از شواهد این عدم همبستگی اعزام سه هیأت نمایندگی از کنده، تُجیب و صَدف به مدینه منوره است. هیأت نمایندگی کنده به رهبری اشعث بن قیس بن معدی کرب را چهار نفر از بزرگان کنده به نام‌های مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَة همراهی می‌کردند[۵۳].[۵۴]

تعاملات سیاسی - اجتماعی بنی جبله با دیگر قبایل جاهلی

در کل می‌‌توان رفتار قبیله کنده[۵۵] و طوایف آن با دیگر قبایل را رفتاری خصمانه و خشن توأم با تبختر و خیانت ارزیابی کرد. چندان که گفته شده، جنگ‌هایی که بین آنان و قبایل حضرموت به وقوع پیوست، آنها را نابود ساخت[۵۶]. با این حال، وضع پیوسته بر مدار جنگ و خونریزی نمی‌گشت بلکه شاهد تعاملات سازنده و صلح‌آمیز طوایف کندی با خود و دیگر قبایل - در عرصه‌های مختلف - نیز هستیم. به طور کلی، کنده با مَذحِج پیوندهای نیکو برقرار کرده بود[۵۷]، ولی گاه روابط آنان تیره می‌شد مثلاً قیس بن معدی کرب کندی پدر اشعث با آنکه هم‌پیمان مراد بود، عهد خویش را نقض کرد و با آنها جنگید و کشته شد. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی اسیر شد و مجبور به پرداخت سه‌هزار شتر فدیه شد تا آزادی خود را به دست آورد[۵۸]. اشعث بار دیگر به بنی حارث بن کعب از مَذحِج نیرنگ زد و پیمان صلح و حسن همجواری خود را با آنان شکست، در نتیجه دگر بار به اسارت در آمد و متعهد گردید، برای آزادی خود دویست شتر ماده جوان فدیه دهد، ولی او صد شتر داد و صد شتر دیگر را پرداخت نکرد تا این که اسلام آمد و امور جاهلی را از بین برد[۵۹].چنین به نظر می‌رسد که خیانت در تاریخ خاندان معدیکرب بن جبله، قبل و بعد از اسلام، امری رایج بوده است: فروة بن مسیک مرادی هم‌پیمان با کنده بود، ولی آنان به وی خیانت کرده؛ او را یاری ندادند. اشعث در جریان ارتداد قبایل جنوب، پس از شکست از زیاد بن لبید بیاضی پیمان صلحی با وی بست و به قوم خود خیانت کرد[۶۰]. بعد از اسلام شاهد ارتداد اشعث و خیانت‌های وی به حضرت علی(ع) هستیم و بعداً نیز فرزند و نواده‌اش خیانت‌هایی داشته‌اند؛ به همین جهت، این خاندان در تاریخ «مشهور به خیانت می‌باشند»[۶۱] - [۶۲].[۶۳]

بنی جبلة بن عدی و پیامبر اکرم(ص)

پذیرش اسلام

پذیرش عمومی اسلام این طایفه، در سال نهم یا دهم هجرت و پس از ورود هیأت اعزامی کنده به مدینه اتفاق افتاد. در پی فتح مکه در سال هشتم هجرت، قبایل عرب، از مناطق مختلف شبه جزیره، خود را گروه گروه به محضر رسول خدا(ص) رسانده، اظهار مسلمانی کردند. از جمله این قبایل کنده بود که به ریاست اشعث بن قیس رهسپار مدینه شدند[۶۴] این گروه شصت[۶۵] یا هشتاد[۶۶] نفره در حالی که با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و جبه‌های حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقه‌های زرین داشت بر تن کرده بودند، به مدینه رفته، وارد مسجد النبی(ص) شدند. رسول خدا(ص) فرمودند: «مگر شما مسلمان نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کرده اید». در پی دستور پیامبر(ص) به کندن این لباسها از تن، آنان لباس‌های حریر خود را از تن در آوردند و سپس با رسول خدا(ص) به گفتگو پرداختند[۶۷]. نقل است اشعث در این دیدار به حضرت گفت: «ای پیامبر خدا(ص) ما فرزندان آکل المراریم[۶۸] و تو هم فرزند آکل المراری». نبی خاتم(ص) خندید و فرمود: «عباس بن عبدالمطلب و ربیعة بن حارثه را بدین نسب منسوب دارید»[۶۹]. سپس فرمود: «ما فرزندان بنی نضر بن کنانه ایم مادر خود را بدنام نمی‌کنیم و پدر خویش را انکار نمی‌کنیم». اشعث هم خطاب به قوم خود ابراز داشت که از این به بعد هر کس خود را به بنی آکل المرار منتسب کند بر او هشتاد تازیانه بزند[۷۰]. این گروه پس از اعلان مسلمانی، عازم سرزمین خود شدند. در زمان بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث دوازده اوقیه عطا فرمود[۷۱].

علاوه بر شخصیت‌های یاد شده، از حجر بن عدی و برادرش هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی[۷۲]، حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی[۷۳]، شرحبیل بن معدیکرب بن معاویة بن جبلة بن عدی، - پسر عمو یا به نقلی عموی اشعث بن قیس - معروف به «عفیف کندی»[۷۴] - [۷۵] هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی[۷۶]، إبراهیم بن حجر بن معدیکرب أعرج - خواهرزاده اشعث بن قیس - [۷۷] ابراهیم بن قیس کندی - برادر اشعث بن قیس - [۷۸] سیف بن قیس بن معدی کرب[۷۹] و بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج[۸۰] هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر پیامبر(ص) نام برده شده است.[۸۱]

بنی جبله و حضور در وقایع عصر نبوی(ص)

از اخبار بنی جبلة بن عدی در دوران حیات پیامبر(ص) می‌‌توان به خبر پرچمداری حجر بن عدی کندی برای رسول خدا(ص)[۸۲] و همراهی او با پیامبر(ص) در یکی از سفرهای حج یاد کرد[۸۳]. همچنین نقل برخی گزارشات مبنی بر ازدواج قتیله بنت قیس با رسول خدا(ص) نیز از دیگر اخبار این قوم است. قتیله بنت قیس - خواهر اشعث بن قیس - که به نقل از برخی منابع، در یمن ساکن بود با وساطت برادرش اشعث که به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب شده بود، به ازدواج پیامبر(ص) در آمد اما پیش از آنکه به مدینه برسد، حضرت از دنیا رفت[۸۴]. برخی نیز، او را از زنانی دانسته‌اند که خود را به پیامبر(ص) بخشیده بود. در برابر این اقوال، برخی نیز ازدواج قتیله بنت قیس را از اساس منکر شده، گزارشات ازدواج او یا هر زن دیگری از کنده را با رسول خدا(ص)، را مردود دانستند[۸۵]. نقل است که قتیله بعد از رحلت نبی خاتم(ص)، در کنار برادرش اشعث به جمع شورشیان علیه حکومت مدینه موسوم به رده پیوست[۸۶].[۸۷]

بنی جبلة بن عدی و ارتداد

پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده و طوایف آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات می‌‌پرداختند، اما عده ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند[۸۸]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمع‌آوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل می‌‌دادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد[۸۹]حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۹۰]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. سپس با سرودن اشعار زیر، نافرمانی خود و قبیله‌اش را به ابوبکر اعلام کرد: اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ کانَ وسطَنا فیا عجباً ممّن یُطیع ابابکر *** و ما لبنی تیم بن مُرّة اِمرَةٌ علینا و لاتلکَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولی بمااستولی علیهِم من الأمر[۹۱] اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من می‌‌دانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمی‌کند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۹۲] -[۹۳]

زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت می‌‌کنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن می‌‌فرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»[۹۴] شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمی‌توانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت می‌‌کنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاه‌تر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۹۵] [۹۶]

کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله ای از قبایل کنده می‌‌رسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت می‌‌کرد، اما همگان دعوت او را ردّ می‌‌کردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیره‌های قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمی‌توانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیره‌های کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیره‌ها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان اعلان داشت که عامل خود (زیاد) را برکنار می‌‌کند؛ اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث باقی ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: می‌‌خواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۹۷]. عکرمه، اشعث را شکست داد و او را اسیر کرد و سپس به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او احسان نمود[۹۸] [۹۹] علاوه بر این گروه، از بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان بنی جبلی حکومت ابوبکر و از تحصن کنندگان و کشته شدگان یوم النّجیر[۱۰۰] نام برده شده است[۱۰۱]. اعشی شاعر و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان دولت ابوبکر به شمار رفته‌اند[۱۰۲].[۱۰۳]

بنی جبلة بن عدی و فتوحات اسلامی

بنی جبله در کنار دیگر طوایف کنده نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگ‌های قادسیه (۱۴ هجریمدائن (۱۵ هجری)، جلولا (۱۶ هجری)، نهاوند (۲۱ هجری) و یرموک (۱۳هجری) از جمله آن است. حجر بن عدی[۱۰۴]، شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۱۰۵] و اشعث بن قیس را از حاضران جنگ قادسیه[۱۰۶] برشمرده‌اند. حجر بن عدی در فتوحات شام از جمله فتح مرج عذراء- از مناطق دمشق - نیز مشارکت داشت. حجر را فاتح «مرج عذراء»[۱۰۷] گفته‌اند[۱۰۸] و آورده‌اند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه تکبیر گفت و ندای توحید سر داد[۱۰۹]. حجر در جنگ جلولاء نیز نقش مؤثری داشت[۱۱۰]. وی در این جنگ، با دو هزار سپاهی به کمک لشکر اسلام شتافت[۱۱۱] و در این نبرد، فرماندهی جناح چپ لشکر عمرو بن مالک بن نجبه[۱۱۲] را عهده دار شد[۱۱۳]. اشعث بن قیس هم از دیگر بنی جبله‌های حاضر در فتوحات بود که علاوه بر نبرد قادسیه، در مدائن، جلولاء، نهاوند و یرموک هم مشارکت داشت[۱۱۴]. او در جنگ یرموک، یک چشم خود را از دست داد[۱۱۵]. اشعث بن قیس، در نبرد فتح نهاوند در سال ۲۱ هجری، فرمانده جناح راست سپاه اسلام بود؛[۱۱۶] ضمن این که او در فتح اصفهان (۲۳ هجری) نیز همراه با کندیان نقشی قابل توجه داشت[۱۱۷]. او همچنین، در دوران خلافت عثمان، آذربایجان را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا مصالحه کرد[۱۱۸]. شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله و حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی را نیز از دیگر بنی جبله ای‌هایی گفته‌اند که نامشان در تاریخ به عنوان یکی از شرکت کنندگان در فتوحات اسلامی به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در فتح حمص دانسته‌اند و گفته‌اند او مقسّم منازل آن در زمان فتح بود[۱۱۹]. حارث بن هانی بن ابی شمر هم، از حاضران یوم ساباط - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که سعد بن ابی وقاص - فرمانده کل سپاه اسلام - از قادسیه به مدائن می‌‌رفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره دشمن در آمد و از مسلمانان کمک‌طلبید. یمنی‌های حاضر در منطقه و در رأس آنها حجر بن عدی به کمک او شتافتند و او را از محاصره نجات دادند[۱۲۰].[۱۲۱]

بنی جبلة بن عدی و خلافت عثمان

چهره‌های بزرگ بنی جبلة بن عدی در دوران خلافت عثمان نیز نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. اشعث بن قیس به جهت نفوذ در بین کندیان و همراهی با خلفا، همچون دوران دو خلیفه گذشته، در ایام خلافت عثمان نیز، از اجر و قرب خاصی برخوردار بود و مسئولیت‌های مختلفی را دوران خلافت او عهده دار گردید. وی علاوه بر فتح دوباره آذزبایجان و مصالحه با اهالی آنجا[۱۲۲]، از جانب عثمان در سال ۳۴ هجری به امارت آذربایجان منصوب شد[۱۲۳] و در قبل این کار، هر ساله صد هزار درهم از سوی عثمان دریافت می‌‌کرد[۱۲۴]. این وضع تا زمان خلافت امیرمؤمنان(ع) ادامه یافت تا این که حضرت، پس از رسیدن به خلافت، او را از حکومت آذربایجان عزل و از وی خواست به کوفه برگردد و اموالی را که از بیت المال برداشته است به بیت المال باز گرداند[۱۲۵].

حجر بن عدی هم از دیگر چهره‌های خبرساز بنی جبله در ایام خلافت عثمان بود. در پی تبعید تنی چند از بزرگان و قرّاء کوفه به شام همچون مالک اشتر، زید بن صوحان و برادر او صعصعه، حارث بن عبدالله الاعور، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و دیگران به جرم انتقاد علنی از عملکرد سعید بن عاص - فرماندار جدید عثمان در کوفه - [۱۲۶] بزرگان کوفه و قرّاء مشهور آنان - از جمله حجر بن عدی - به عثمان نامه نوشته، ضمن گزارش کردن کارهای خلاف شرع سعید بن عاص و سخت‌گیری و آزار او نسبت به اهل ورع و دین و اهل فضل و عفاف، اعتراض خود را درباره بی‌قانونی حاکم بر دربار حکومتی و شخصی خلیفه ابراز داشته، سرانجام این کار را خطرناک، و این گونه امور را موجب تباهی و فساد امت پیامبر اکرم(ص) اعلام کردند[۱۲۷]. حجر، سخت به عملکرد عثمان معترض بود و به تقبیح انحرافات گسترده او در سطح نظام اسلامی می‌‌پرداخت؛ چندان که سالها بعد، زمانی که در اسارت معاویه در مرج عذراء به سر می‌‌برد، فرستاده‌ای از سوی معاویه نزد وی آمد و نظرش را درباره عثمان پرسید، گفت: «او اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف شد و به چیزی جز حق عمل کرد»[۱۲۸].[۱۲۹]

بنی جبلة بن عدی و حکومت امام علی(ع)

نقش بنی جبلة بن عدی در وقایع و حوادث دوران حکومت امام علی(ع) عمدتاً در ذیل عنوان دو تن از شخصیت‌های بزرگ این قوم یعنی حجر بن عدی و اشعث بن قیس تعریف یافته است. حجر از بزرگان اصحاب امام علی(ع) بود. او در نبرد جمل نقشی فعال داشت. نقل است زمانی که امیرالمؤمنین(ع) در مواجهه با ناکثین که با همراهی یکی از همسران پیامبر(ص) و با همدستی و فرماندهی طلحه و زبیر و حمایت و تحریک معاویة بن ابی‌سفیان بصره را به تصرف درآورده بودند، امام حسن(ع) را همراه با عمار جهت فراهم آوردن سپاه، به کوفه فرستاده بودند، حجر بن عدی برخاست و ضمن سخنانی ضمن ستایش از مقام شامخ امام علی(ع)، با ندای «انفروا خفافا و ثقالا رحمکم الله» مردم را به همراهی با آن حضرت در نبرد جمل تشویق کرد به گونه ای که مردم از هر سو، با گفتن سمعا و طاعة به در خواست فرستادگان امیرالمؤمنین(ع)، پاسخ دادند و برای نبرد آماده شدند[۱۳۰]. حجر، خود نیز، در این جنگ حضور یافت و فرماندهی کندیان سپاه امام علی(ع) را پذیرا شد[۱۳۱]. ضمن این که وی فرماندهی جناح (تیراندازان یا یکی از جناحین) سپاه را نیز در این جنگ بر عهده داشت[۱۳۲].

صفین نیز عرصه حضور کندیان به زعامت بزرگان خود همچون حجر بن عدی و اشعث بن قیس بود. با قطعی شدن وقوع جنگ و به وقت رو در رویی دو سپاه، به امام(ع) خبر رسید که بعضی از اصحاب آن حضرت همانند عمروبن حمق خزاعی و حجر بن عدی، مردم شام را مورد لعن و دشنام قرار می‌دهند. امام(ع) فردی را به نزد ایشان فرستاد و آنان را از لعن و دشنام بر حذر داشت. ایشان به حضور امام(ع) رسیده، عرضه داشتند: چرا؛ ما را از این کار بازداشتی؟ مگر آنان اهل باطل نیستند؟ امام فرمود: بله؛ ایشان اهل باطل هستند ولی من خوش ندارم که شما دشنام دهنده باشید، اما اگر کردارشان را تعریف و حالات آنان را بازگو می‌کردید به سخن راست نزدیک‌تر بود. خوب بود، به جای دشنام آنان می‌گفتید: خدایا! خون ما و آنها را حفظ کن و بین ما و آنان اصلاح فرما و آنان را از گمراهی به راه راست هدایت کن، تا آنان که جاهلند، حق را بشناسند، و آنان که با حق می‌ستیزند پشیمان شده به راه حق باز گردند[۱۳۳]. حجر بن عدی به ذکر سخن پرداخت و ضمن بیان مطالبی، به امام علی(ع)عرضه داشت: «ای امیرالمؤمنین ما اهل جنگیم، به تحقیق ما را آزموده‌اند و تعداد زیادی از عشیره و خاندان با ما هستند و ما از نظر و رأی تجربه شده بهره‌مندیم و استقامتی ستوده شده داریم، ما منقاد و مطیع شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما می‌درخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با جان و دل انجام خواهیم داد»[۱۳۴]. امام(ع) به حجر بن عدی فرمود: «آیا تمام قوم و طایفه ات همانند تو نظر دارند؟» حجر گفت: «آنچه من از ایشان جز نیکویی و حُسن چیز دیگری ندیده ام. دست من به نمایندگی از ایشان برای اطاعت و شنیدن فرمان شما به سوی تان دراز شده است». امام(ع) نیز برای ایشان دعای خیر کرد[۱۳۵]. امام علی(ع) در این جنگ حجر بن عدی را به فرماندهی قبیله کنده[۱۳۶] و به قول نصر بن مزاحم فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، قضاعه و مهره منصوب کرد[۱۳۷] [۱۳۸]

از دیگر مواقفی که از حجر بن عدی در صفین سخن به میان آمده است می‌‌توان به پاسخ وی به همآورد‌طلبی فردی بنام حجر الشر اشاره کرد. «دینوری» ضمن گزارشی از خروج جوانی شامی به نام حجر الشر از سپاه معاویه و هماورد‌طلبیدن او از سپاه عراق خبر داده، آورده است: حجر بن عدی به ندای او پاسخ داد و آن دو با نیزه به جنگ با یکدیگر پرداختند. در این هنگام، حجر الشر نیزه ای بر حجر بن عدی زد و او را از اسب به زمین انداخت. ولی یاران امام(ع) از او حمایت کردند و آن دو را از هم جدا کردند. سپس، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - به نبرد حجر الشر رفت که به دست حجر کشته شد. پس از او، پسر عموی حکم بن ازهر به نام رفاعة بن طلیق به نبرد او رفت که حجر او را هم به شهادت رساند[۱۳۹]. «منقری» هم در گزارشی کاملتر، از حجر الشر به عنوان یکی از کندیان سپاه معاویه و از پسرعموهای حجر بن عدی یاد کرده، آورده است که وی در صفین حجر بن عدی را به هماوردی‌طلبید. حجر پذیرفت و با نیزه با همدیگر به نبرد پرداختند. مردی از بنی اسد - که با معاویه بود، - میان آن دو در آمد و نیزه ای بر حجر الخیر زد. یاران امام(ع) هجوم آوردند و آن مرد اسدی را کشتند؛[۱۴۰] اما حجر الشر از دست شان گریخت[۱۴۱]. حجر همچنین به نبرد ادهم بن لام قضاعی که رجزخوان از لشکر معاویه بیرون آمد و سعید بن قیس را با شعر: اثبت لوقع الصارم الصقیل فانت لاشک اخو قتیل خطاب قرار داده بود، رفت و او را از پای درآورد. او به مالک بن مسهر قضاعی که با خواندن این رجز: انی انا مالک و ابن مسهر انا ابن عمّ الحکم بن الازهر به میدان نبرد آمده بود، پاسخ داد و پس از اندکی نبرد، او را نیز به خاک هلاکت افکند[۱۴۲]

اشعث بن قیس نیز از دیگر جبله ای‌های حاضر در صفین بود. نقل است که پس از بسته شدن شریعه فرات توسط معاویه، امام علی(ع) در یک سخنرانی آتشین، همه نیروها را برای فتح شریعه و دور کردن لشکریان معاویه از اطراف آن فرا خواند[۱۴۳] در این هنگام اشعث فریاد زد: «هر که طالب آب یا مرگ است در فلان محل اجتماع کند، من در آنجا ایستاده‌ام». دوازده هزار مرد از قبیله‌های کنده و قحطان در حالی که شمشیرها را روی شانه داشتند اجتماع کردند. در این هنگام، اشعث و مالک اشتر از اسب پیاده شدند و به پیروی از ایشان، دوازده هزار نفر پیاده شدند و بر لشکر شام یورش آوردند و آنها را از فرات راندند[۱۴۴]. پس از این فتح، امام(ع) خطاب به اشعث فرمود: «این روزی بود که حمیت و عصبیت در آن به یاری ما آمد».[۱۴۵] عملکرد اشعث بن قیس در صفین موجب شد تا امیرالمؤمنین(ع) تصمیم به عزلش از ریاست قوم کنده و واگذاری پرچم او به حسان بن مخدوج بگیرد. اما به درخواست بزرگان و بیم از تفرقه و اختلاف، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند[۱۴۶] و او را به فرماندهی جناح راست لشکر خود برگزید[۱۴۷]. اشعث بن قیس در یکی از مواقف جنگ، با هماهنگی کامل با عمرو بن عاص[۱۴۸]، پس از یک روز نبرد خونین، در جمع مردم قبیله خود به سخنرانی پرداخت و گفت: «امروز از جمعیت عرب چه تعداد کشته شدند؟ به خدا قسم، تا به این سن رسیده‌ام چنین روزی را ندیده بودم. حاضرین به غائبین برسانند اگر بنا باشد فردا نیز به این نحو به جنگ ادامه دهیم، عرب نابود خواهد شد». وقتی گفتار اشعث به معاویه رسید، گفت: «راست می‌گوید، اگر فردا جنگ کنیم، رومیان به زن و فرزند شامی‌ها حمله خواهند کرد، دهقانان ایرانی به زن و فرزند عراقی‌ها حمله خواهند کرد و این موضوع را فقط خردمندان در می‌یابند»[۱۴۹] سپس بر اساس نقشه عمرو بن عاص قرآنها را بر سر نیزه‌ها کردند و در برابر لشکر علی(ع) برافراشتند. در پی این حرکت، اشعث بن قیس خدمت امیر المؤمنین(ع) رفت و او را از ادامه جنگ بازداشت و گفت: «این قدر عجله نکن ای امیرالمؤمنین و دست از خون‌ریزی و کشتار بردار و سخن من را بشنو. اگر سخن من را نشنوی به خدا که هیچ کمانداری تیری به اشاره تو نمی‌اندازد و هیچ مبارزی شمشیری از نیام بیرون نمی‌آورد»[۱۵۰] بدین ترتیب علی(ع) مجبور به متوقف ساختن جنگ گردید و مالک اشتر از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا پیروزی باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف جنگ، اشعث بن قیس شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را اجابت کردم و جنگ را متوقف نمودم»[۱۵۱] - [۱۵۲] با اصرار اشعث، علی(ع) مجبور به پذیرش حکمیت ابوموسی شده، او را از نواحی شام فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، پیمان صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم شد[۱۵۳]. به هنگام انعقاد این صلح نامه با اعتراض عمرو بن عاص - نماینده معاویه - و با اصرار اشعث لقب امیرالمؤمنین از کنار نام مبارک امام علی(ع) حذف گردید.در پی پاک شدن این عنوان، علی(ع) فرمود:» الله اکبر! شیوه‌ای در برابر شیوه‌ای و شبیهی در برابر شبیهی؛ به خدا قسم، رسول خدا در حدیبیه مرا نویسنده صلح‌نامه قرار داد که مشرکین گفتند: تو رسول خدا نیستی و ما به این امر شهادت نمی‌دهیم و باید در پیمان‌نامه نام خود و پدرت نوشته شود و رسول خدا(ص) چنان کرد؛ امروز هم با من همان شد که با رسول خدا(ص) شد«[۱۵۴] پس از نوشته شدن عهدنامه، اشعث بن قیس با جمعی دیگر آن را امضا کردند[۱۵۵] و سپس اشعث بن قیس خوشحال از این پیروزی، آن را به هر دو لشکر نشان داده، مفاد این عهدنامه را برای شان قرائت نمود[۱۵۶] [۱۵۷] ابویزید شرحبیل بن سمط بن شرحبیل بن اسود بن جبله ابوسمط کندی هم که در صحابی بودن او اختلاف است[۱۵۸] نیز از دیگر مردان بنی جبلة بن عدی حاضر در میدان صفین بود. او از ساکنان حمص بود که به هواداری از معاویه خود را به صفین رسانده بود. او در این جنگ، فرماندهی بخشی از سپاه معاویه را بر عهده داشت[۱۵۹].

سرکوب خوارج نیز، از دیگر مواضعی است که مردان بنی جبلة بن عدی در آن نقشی برجسته ای داشتند. از جمله این افراد حجر بن عدی بود که در نبرد با خوارج نهروان، فرماندهی جناح راست لشکر امام(ع)را به عهده داشت[۱۶۰]. اشعث بن قیس نیز در این جنگ حضور داشت و پس از پایان نبرد، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) در جمع یاران خود به پا خاست و آنان را به نبرد با شامیان فرا خواند، اشعث و جمعی دیگر با این امر مخالفت کردند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، تیرهایمان تمام شد و شمشیرهایمان کند و سرنیزه هامان کند و خراب شده است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ و سلاح آماده شویم. بدین ترتیب، لشکر آماده رزم به کوفه بازگشت و همچنان در شهر ماندند تا این که امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید[۱۶۱]. در جریان غارات معاویه هم، حجر بن عدی نقش چشمگیری در تعقیب سپاهیان معاویه و بیرون راندن آنها از قلمرو امام علی(ع) ایفا نمود. در سال ۳۹ هجری، معاویه ضحاک بن قیس فهری را جهت بر هم زدن امنیت روانی و اجتماعی مردم بلاد سرزمین‌های تحت امر امیرالمؤمنین(ع)، به برخی از مناطق عراق فرستاد. ضحاک به این مناطق هجوم برد و برخی را کشت و اموالی را به غارت برد. چون خبر غارتگری و جنایت ضحاک بن قیس به امام علی(ع) رسید، بر فراز منبر رفت و مردم را به یاری عمرو بن عمیس فراخواند؛ ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت از بی‌تفاوتی کوفیان سخت شکوه کرد و از فراز منبر فرود آمد. سپس حجر بن عدی کندی را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد تا این که در تدمر بدو دست یافت. در نبرد سختی که بین ایشان درگرفت، نوزدن تن از نیروهای ضحاک کشته شدند. ضحاک بن قیس و یارانش در پی فرا رسیدن شب، از معرکه گریختند و حجر با ضربه‌ای که بر لشکریان ضحاک وارد کرده بود به کوفه بازگشت[۱۶۲].

نقل است که در واپسین روزهای حیات امیرالمؤمنین(ع)، حضرت، سران کوفه و بزرگان شیعه را به حضور‌طلبید و ضمن خطبه ای از عزم خود جهت نبرد با معاویه گفت و از مردم خواست تا بار دیگر برای جنگ با شامیان آماده شوند. سعید بن قیس گفت: «ای امیر مؤمنان، از ما همه استماع است و اطاعت و دوستی و نیکخواهی، من زودتر از همه آنچه را خواسته ای بر آورده خواهم کرد». بعد از او دیگر سران هر یک به ایراد سخن پرداختند و آمادگی خود را اعلام نمودند[۱۶۳]. نقل است که بعد از فراخان حضرت به مردم جهت رفتن به رحبه و آماده شدن برای نبرد با معاویه، مردم هر کدام سخنی در این باره گفتند. چندان که حضرت ناراحت شده با حال غضب از منبر پایین آمدند. حجر بن عدی و سعید برخاستند و گفتند: «ای امیر مؤمنان؛ از این سخنان ناراحت نگردید ما را فرمان ده تا اطاعت کنیم به خدا سوگند اگر اموال ما تمام شود بی‌تابی نخواهیم کرد و اگر مردم طوایف ما در راه شما کشته شوند باز هم ناراحت نخواهیم شد». حضرت به آنها فرمود تا آماده شوند و به سوی دشمن حرکت کنند. سپس از مسجد به منزل رفتند. بزرگان و یاران حضرت، در منزل ایشان گرد آمدند و در این مورد به بحث و گفتگو پرداختند[۱۶۴].

واقعه شهادت امام علی(ع) نیز از دیگر حوادث بزرگ تاریخ است که در آن از برخی شخصیت‌های بنی جبلة بن عدی ذکری به میان آمده است. نقل است که عبدالرحمن بن ملجم به همراه وردان بن مجالد و شبیب بن بجره و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی مسجد که امام علی(ع) از طرف آن به نماز می‌آمد نشسته، منتظر فرصت بودند، اشعث بن قیس نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از یاران با وفای امام علی(ع) بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به ابن ملجم می‌گوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح می‌دمد و رسوا می‌شویم. حجر از نیت شوم ایشان آگاه شده، گفت: ای اعور بی‌آبرو، قصد کشتن علی(ع)را داری! بلا درنگ از مسجد بیرون رفته تا حضرت را از اراده آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی(ع) از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده شمشیر زهرآلود خود را بر فرق آن جناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد، خبر ضربت خوردن امام علی(ع)را شنید[۱۶۵]. حجر بن عدی نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی می‌کردی و او را تشویق به این کار نمودی، به خدا سوگند اگر این موضوع را آن موقع می‌دانستم گردنتان را می‌زدم. اشعث نیز ضمن انکار این سخن، او را متهم به خرفتی کرد[۱۶۶] - [۱۶۷].[۱۶۸]

بنی جبلة بن عدی و حکومت امام حسن(ع)

پس از شهادت امام علی(ع) و با به خلافت رسیدن امام حسن(ع)، حضرت نامه نگاری‌هایی به معاویه انجام داد و او را به اطاعت خود فرا خواند. اما این نامه نگاری‌ها سودی نبخشید و دو طرف آماده پیکار با یکدیگر شدند. در این میان، حجر بن عدی از سوی امام حسن مجتبی(ع) مأمور فراهم آوردن نیرو و تجهیزات لازم در بلاد تحت فرمان امام(ع) شد. وی با سران قبایل و عمّال حضرت ملاقات و نیرویی فراهم آورد. ولی به خاطر سستی نیروهای سست ایمان و نیرنگ معاویه، این حرکت به سرانجام نرسید[۱۶۹].

پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه، حجر بن عدی - که به نظر می‌‌رسد به هنگام عقد صلح حضور نداشت - به همراه عبیدة بن عمرو کندی که مجروح شده بود به محضر امام مجتبی(ع)وارد شد. حجر گفت: ای کاش ما می‌مردیم و این روز را که ما محزون و دشمنان شادند، نمی‌دیدیم. امام حسن(ع) از این سخن ناراحت شد و امام حسین(ع) وقتی ناراحتی و دگرگونی چهره امام حسن(ع)را دید، با اشاره‌ای حجر را ساکت کرد. امام مجتبی(ع) خطاب به حجر بن عدی فرمود: ای حجر؛ همه مردم همانند تو فکر نمی‌کنند و آنچه تو دوست داری ایشان نمی‌پسندند اما آنچه من انجام دادم (امضاء صلح نامه) برای حفظ و حراست از جان تو و امثال تو می‌باشد و البته خداوند متعال هر روز شأنی دارد[۱۷۰] [۱۷۱] گفته شده که حجر به خدمت امام حسین(ع) هم رفت و اعتراض خود را به ایشان ابلاغ نمود و در سخن گفتن با ایشان نیز تعابیر تند و نامناسبی به کار برد، اما امام حسین(ع) فرمود: ما بیعت کرده و پیمان بسته‌ایم و راهی برای نقض بیعتمان وجود ندارد[۱۷۲]. از محمد بن اشعث هم به عنوان یکی دیگر از شخصیت‌های تأثیرگذار بنی جبلة بن عدی در زمان حکومت امام حسن(ع) نام برده شده است. برخی مصادر از وی به عنوان یکی از نمایندگان آن حضرت جهت انعقاد صلح بین ایشان با معاویه یاد کرده‌اند[۱۷۳].

بنی جبلة بن عدی و حکومت معاویه

پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه و سیطره یافتن معاویه بر امور اسلامی، وی در سال ۴۱ هجری حکومت کوفه را به مغیرة بن شعبه سپرد. مغیره به دستور معاویه، دشنام به علی(ع) و دعا و استغفار بر عثمان را در کوفه عملی نمود. حجر بن عدی ناسزاگویی‌های او از امیرالمؤمنین(ع) را تاب نیاورد و هرگاه چنین سخنانی از مغیره می‌شنید، پاسخش را می‌داد و می‌گفت:»بلکه خدا شما را لعن کرده و مذمت نموده،«و گاهی هم می‌ایستاد و می‌‌گفت: خداوند متعال می‌فرماید: کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ[۱۷۴] گواهی می‌دهم کسی را که مذمت می‌کنید به فضل و برتری سزاوار و آنکه از او ستایش می‌نمایید در خور ملامت و عیب‌گویی است»[۱۷۵]. پس از مرگ مغیره در سال ۵۰ قمری و امارت یافتن زیاد بن ابیه بر کوفه و بصره، حجر همچنان به اعتراضات خود ادامه می‌‌داد و آشکارا با یاران خود، معاویه را در مسجد لعن می‌‌کرد. زیاد بن ابیه با وجود دوستی‌اش با حجر بن عدی به او درباره دفاع از علی بن ابی طالب(ع) و انتقاد از معاویه هشدار داد اما حجر همچنان بی‌پروا مردم را برضد معاویه تحریک می‌‌کرد[۱۷۶]. هنگامی که زیاد در بصره به سر می‌‌برد؛ حجر و یارانش به عمروبن حریث - جانشین زیاد در کوفه - که به هنگام ایراد خطبه به بدگویی و ناسزاگویی به امیرمؤمنان(ع) پرداخته بود، حمله ور شدند او را با سنگ زدند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیاد بن ابیه به مقابله با حجر برخاست و در پی دستگیری او برآمد[۱۷۷]. حجر به ناچار از قبیله‌ای به قبیله دیگر می‌رفت تا اینکه به ناچار به قبیله نخع پناه برد[۱۷۸] به گفته طبری، بنی‌نخع قصد جنگ با حجر را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در منزل عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر مخفی شد[۱۷۹]. عبدالله با خوشرویی او را پذیرفت[۱۸۰]. اما وقتی عمال اموی درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از نخع، حجر را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل ازد شد[۱۸۱]. حجر از نزد عبدالله به طایفه ازد به خانه ربیعة بن ناجد پناه برد[۱۸۲].

زیاد هر چه در طلب حجر کوشید اثری از او نیافت از این رو با تهدید شدید محمد بن اشعث کندی از او خواست تا هر چه زودتر حجر را بیابد. محمد سه روز مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند، کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش امان بگیرد و او را پیش معاویه بفرستد. محمد، جماعتی از جمله جریر بن عبدالله و برادر اشتر و حجر بن یزید را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند[۱۸۳]. بدین ترتیب حجر، با واسطه‌گری بزرگان یمنی، از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را تسلیم وی کرد[۱۸۴]. اما زیاد بر خلاف امان خود، او را زندانی کرد و به تعقیب یاران حجر پرداخت[۱۸۵]. پس از دستگیری حجر و یارانش، زیاد شهادت نامه‌ای علیه حجر تنظیم نمود که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد فتنه و آشوب دارد معرفی می‌شد. وی در تأیید این شهادت نامه دروغین، از سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه - از جمله محمد بن اشعث[۱۸۶] - گواهی گرفت[۱۸۷] [۱۸۸] زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه، حجر را با سیزده تن از یارانش نزد معاویه فرستاد[۱۸۹]. در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در مرج عذراء[۱۹۰]، یاران معاویه بر اساس گرایشات و احساسات قبیله‌ای خواستار عفو افراد هم قبیله‌ای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان آزاد شدند و برخی دیگر از جمله حجر به شهادت رسیدند[۱۹۱].

در پی این واقعه، عبیده کندی بدی - شاعر کنده - محمد بن اشعث را به سبب یاری نکردن حجر و تنها گذاشتن او به باد سرزنش و نکوهش گرفت: أَسْلَمَتْ عَمِّکِ لَمْ تُقَاتِلْ دُونَهُ فَرَّقَا وَ لَولَا أَنْتَ کَانَ مَنِیعاً وَ قَتَلَةِ وَافِدٍ آلَ بَیْتِ مُحَمَّدٍ وَ سَلَبَتْ أسیافا لَهُ ودروعا لَوْ کُنْتَ مِنْ أَسَدٍ عَرَفَةَ کَرَامَتِی وَ رَأَیْتَ لِی بَیْتِ الْحِبَابِ شَفِیعاً[۱۹۲] جعده دختر اشعث بن قیس نیز از دیگر بنی جبله‌هایی است که نامی از او در تاریخ به ثبت رسیده است. جعده، همسر امام حسن مجتبی(ع) بود که با نیرنگ اشعث بن قیس به همسری ایشان در آمد[۱۹۳]. هنگامی که معاویه، تصمیم به بیعت از مردم برای ولایتعهدی پسرش یزید گرفت، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در قبال مسموم کردن شوهرش، او را به ازدواج یزید درخواهد آورد[۱۹۴]. جعده نیز با نوشاندن شربتی مسموم، امام حسن(ع) را مسموم کرد و آن حضرت را به شهادت رساند[۱۹۵]. امام حسن(ع)، جعده را به واسطه این عمل لعن و نفرین کرد[۱۹۶]. اما به هنگام شهادت، از امام حسین(ع) خواست تا از قصاص او چشم پوشی کند[۱۹۷]. معاویه هم هر چند به وعده مالی خود به جعده عمل کرد[۱۹۸] اما با این سخن که می‌ترسم آنچه را در مسموم کردن فرزند رسول خدا(ص) روا داشتی، درباره فرزند من هم انجام دهی[۱۹۹]، به ازدواج جعده با یزید تن در نداد[۲۰۰] از دیگر بنی جبله ای‌هایی که نامشان در تاریخ روزگار معاویة بن ابوسفیان، به ثبت و ضبط رسیده است نام شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۲۰۱] است. شرحبیل والی حمص در دوران حکومت معاویه بود[۲۰۲]. حضور در جمع کارگزاران معاویه نیز از دیگر موارد مهم در کارنامه بنی جبلة بن عدی در دوران حکومت معاویة بن ابوسفیان است. گفته شده زمانی که عبیدالله بن زیاد از طرف معاویه به امارت بصره منتصب شده بود، وی محمد بن اشعث را به حکومت طبرستان منصوب کرد. محمد بن اشعث با مردم طبرستان مصالحه کرد؛ اما مردم این بلد به هنگام ورود او به طبرستان، راه را بر او بستند و پسرش ابوبکر را به قتل رساندند[۲۰۳].[۲۰۴]

بنی جبلة بن عدی و امام حسین(ع)

بی‌شک چهره ممتاز و بزرگ بنی جبلة بن عدی در این دوره محمد بن اشعث بن قیس و برادرش قیس بن اشعث کندی‌اند. پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ هجری، شیعیان عراق و به‌ویژه کوفیان به تکاپو افتادند و با نامه نگاری‌های خود به امام حسین(ع) خواهان آمدن ایشان به کوفه و به دست گرفتن امور مردم شدند. امام(ع) نیز سفیر خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا اوضاع کوفه را به ایشان گزارش کند. در این هنگام، امویان کوفه از جمله محمد بن اشعث کندی با نوشتن نامه به یزید، او را از ضعف نعمان بن بشیر - والی اموی کوفه - و اقدامات مسلم بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند[۲۰۵]. در پی انتصاب عبیدالله بن زیاد به فرمانداری کوفه و آمدن او به این شهر، محمد بن اشعث یکی از بزرگان کوفه بود که بر وی وارد شد. عبیدالله نیز وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر تخت نشانید[۲۰۶]. مدتی بعد، عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از مخفی‌گاه مسلم‌، محمد بن اشعث را به همراه اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی - که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند - نزد هانی فرستاد تا او را به دارالاماره بکشانند. آنان نیز چنین کردند و با کشاندن او به دار الاماره، اسباب اسارت و سپس شهادت او را فراهم آوردند[۲۰۷]. در پی این عمل، مسلم یارانش را فرا خواند و جهت آزادی هانی، به دار الاماره کوفه لشکر کشید. عبیدالله از محمد بن اشعث و تنی چند از بزرگان کوفه خواست تا به میان قیام کنندگان بروند و آنان را متفرق سازند[۲۰۸]. عبیدالله به او فرمان داد تا مردم کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از یاری مسلم باز دارد و از مخالفت با حکومت امویان بیم دهد و او نیز چنین کرد[۲۰۹]. پس از پراکنده شدن یاران، مسلم به محله کندیان رفت و به خانه پیر زنی به‌نام طَوْعَه[۲۱۰] - ‌از موالیان اشعث بن قیس کندی - پناه برد. اما دیری نپایید که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث از طریق پسر آن پیرزن، از مکان اختفای مسلم با خبر گردید و پدر را از این موضوع با خبر نمود[۲۱۱]. عبیدالله بن زیاد، بامداد آن شب، هفتاد تن از گماشتگان خود را به فرماندهی محمد بن اشعث، برای دستگیری مسلم به خانه طوعه فرستاد. مسلم پس از اطلاع از آمدن آنها، به دفاع برخاست[۲۱۲]. محمد بن اشعث از مسلم خواست تا امانش را بپذیرد و خود را به کشتن ندهد. اما مسلم وقعی به این امان نداد و همچنان می‌‌جنگید تا این که در اثر ضربات وارده به زمین افتاد و به اسارت در آمد[۲۱۳] مسلم ضمن سخنانی با محمد بن اشعث، از بی‌ثمر بودن امانش گفت و از او خواست تا با نوشتن نامه ای به امام حسین(ع) او را از اوضاع پیش آمده با خبر سازد[۲۱۴]. لیکن چنین به نظر می‌‌رسد که ابن اشعث هیچ گاه به نوشتن چنین نامه ای به امام(ع) اقدام نکرده است.

از دیگر اقدامات محمد بن اشعث در رویارویی با قیام عاشورا می‌‌توان به دستگیری عمارة بن صلخب ازدی، - از یاران مخلص مسلم بن عقیل - اشاره کرد[۲۱۵]؛[۲۱۶] وی را همچنین از حضار و شرکت کنندگان در واقعه کربلا و از همراهان کوفیان در شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) گفته‌اند[۲۱۷]. قیس بن اشعث کندی - برادر محمد بن اشعث - هم از دیگر بنی جبله‌های حاضر در کربلا بود. او به فرموده امام حسین(ع) در کربلا، از جمله اشراف کوفه بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آورد[۲۱۸]. اما بمانند بسیاری دیگر از کوفیان با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، پیمان شکست و علیه سید و سالار شهیدان(ع) وارد میدان شد. وی در روز عاشورا از سوی عمر بن سعد فرماندهی قبایل ربیعه و کنده را برعهده گرفت[۲۱۹]. زمانی که امام حسین(ع) در سخنرانی خود در صبح عاشورا از او و برخی دیگر از اشراف کوفه نام برد و از دعوتنامه آنان برای خود سخن به میان آورد، قیس منکر این دعوت شد و از ایشان خواست تا به خلافت پسرعموهایش گردن نهد و فرامین‌شان را اطاعت کند. اما امام(ع) در پاسخ از نقش برادرش - محمد بن اشعث - در قتل مسلم بن عقیل سخن به میان آورد و فرمود: «تو برادر برادرت (محمد بن اشعث) هستی؟ می‌خواهی بنی‌هاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟ نه والله؛ من مانند فرد ذلیل دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد»[۲۲۰]. او را همچنین برخی، سارق قطیفه(رو انداز) امام حسین(ع) یاد کردند؛ از این‌رو وی در آثار بسیاری از مورخان و سیره‌نویسان با عنوان «قیس قطیفه» شناخته می‌شود[۲۲۱]. او پس از شهادت شهدای کربلا، از سوی عمر بن سعد مأموریت یافت تا همراه با جمعی دیگر از سران سپاه، سرهای مقدس شهدا را به کوفه نزد ابن‌زیاد ببرد[۲۲۲] [۲۲۳].[۲۲۴]

مناسبات جبله با آل زبیر

بنی جبله و در رأس آنان خاندان اشعث بن قیس در ابتدای حکومت زبیری، مناسبات دوستانه ای با این دولت داشتند. چندان که از به امارت رسیدن عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در مدینه[۲۲۵] و نیز ولایت فارس[۲۲۶] می‌‌توان به عنوان نمونه‌هایی از این مناسبات و بده بستان‌های سیاسی این دو خاندان یاد کرد. لیکن عزل عبدالرحمن بن محمد از امارت مدینه در سال ۶۸ هجری[۲۲۷] و سپس برکناری زود هنگام او از حکمرانی ولایت فارس و بازگشت پیروزمندانۀ مهلب بن ابی صفره به قدرت - که در رقابت شدید سیاسی با بنی اشعث بودند - اسباب ناراحتی و تیرگی روابط بین آنها و زبیریان را فراهم آورد. اما این سردی روابط، فوراً به نزدیکی و پیوند عبدالرحمن با آل‌مروان نگرایید. چون از یک طرف بقیۀ طوایف اعراب جنوبی از او حمایت می‌کردند و از سوی دیگر هنوز پیمان اتحاد با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه اختلاف سران دو خاندان آل مهلب و آل اشعث همچنان ادامه یافت و حتی در جریان قیام چندین سالۀ عبدالرحمن مانع هرگونه همراهی و همکاری برضد حجاج و خلیفه گردید، لیکن سنگینی وزنۀ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمن با مناسبات حسنه‌ای که از طریق پسر عمش عبدالله بن اسحاق بن اشعث‌، مشاور بِشْر بن مروان‌، برادر خلیفه و حاکم کوفه (۷۳ - ۷۵ ق‌/ ۶۹۲ - ۶۹۴ م‌) با بنی‌امیه داشت[۲۲۸] و نیز به لطف روابط خویشاوندی با خلیفه[۲۲۹]، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از بین النهرین بیرون براند یا دست کم، اسباب گرفتاری آنان شود[۲۳۰].

در کنار روابط دوستانه و سپس خصمانه، خاندان بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبله‌ای‌ها از جمله به شهادت رسیدن عبدالله[۲۳۱] و عبدالرحمن پسران حجر بن عدی - از شیعیان عراق - به دست مصعب بن زبیر از دیگر اخبار طایفه بنی جبلة بن عدی با آل زبیر گزارش شده است[۲۳۲]. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه عمران بن حذیفة بن یمان دستگیر، و سپس به جرم همراهی با قیام مختار به شهادت رساند[۲۳۳].[۲۳۴]

بنی جبلة بن عدی و سرکوب قیام‌های شیعی

نقش‌آفرینی برخی از مردمان نام آشنای بنی جبله در همراهی با دولت‌های اموی و زبیری در سرکوب قیام‌های صورت گرفته علیه آنان نیز از مهمترین اخبار این قوم است. در این بین، خیزش‌ها و قیام‌های شیعی از جایگاه ویژه ای برخوردارند که در ادامه بدان خواهیم پرداخت:

قیام عبدالله بن عفیف ازدی

این قیام که به فاصله اندکی پس از واقعه کربلا و در اعتراض به عبیدالله بن زیاد، انجام گرفت، را می‌‌توان نخستین قیام شیعی بعد از عاشورا در خونخواهی از شهدای گرانقدر این روز دانست. پس از شهادت سیدالشهدا(ع) و یارانش در کربلا و ورود اسرای اهل بیت(ع) در یازدهم محرم به کوفه، عبیدالله بن زیاد در مسجد جامع شهر، مردم را به نماز فرا خواند، سپس بالای منبر رفت و در کمال وقاحت گفت: «خدای را سپاس که حق و اهلش را ظاهر کرد و امیرالمؤمنین یزید بن معاویه و حزبش را یاری کرد و دروغگو پسر دروغگو حسین بن علی و شیعیانش را هلاک کرد!» سخنان ابن زیاد تمام نشده بود که عبدالله بن عفیف ازدی از جا برخاست و به سخنان اهانت‌آمیز عبیدالله بن زیاد اعتراض کرد و فریاد برآورد و گفت: ای پسر مرجانه! همانا دروغگو و پسر دروغگو تویی و پدرت و دروغگو آن کس و پدر اوست که تو را به حکومت کوفه منصوب کرد ـ نه حسین بن علی و پدرش ـ ای پسر مرجانه! آیا فرزندان پیامبر را می‌کُشی و در جایگاه صدیقین و خوبان قرار گرفته، سخن می‌گویی؟![۲۳۵] ابن‌زیاد خشمگین شد و در پی قائل سخن بر آمد. عبدالله خود را معرفی کرد[۲۳۶]. عبیدالله بن زیاد که انتظار نداشت پس از پیروزی در کربلا کسی جرأت کند در جمع مردم به وی انتقاد و اعتراض کند، سخت خشمگین شد و دستور دستگیری او را صادر کرد[۲۳۷]. مأموران او را گرفتند تا نزد عبیدالله بن زیاد ببرند، اما عبدالله بن عفیف ازدی با فریاد «یا مبرور» از مردم و قبیلة ازد کمک‌طلبید؛ قبیلۀ ازد که جمعیتشان در آن روز در مسجد کوفه به هفتصد تن می‌رسید، برخاستند و به ندای عبدالله بن عفیف ازدی پاسخ دادند و او را از دست مأموران نجات دادند و به خانه‌اش رساندند[۲۳۸]. ابن زیاد، محمد بن اشعث را با گروهی از قبایل مُضر به جنگ عبدالله بن عفیف ازدی و ازدیان همراهش فرستاد[۲۳۹] و فرمان داد تا این نابینای ازدی را نزدش بیاورند. مأموران ابن‌زیاد به خانه عبدالله رفتند و با شکستن درب خانه، با او به نبرد پرداختند. عبدالله سرانجام به اسارت آنها در آمد و آنان وی را نزد ابن‌زیاد بردند. ابن زیاد هم دستور داد او را گردن زدند و بدنش را در مکانی به نام «سَبْخه»[۲۴۰] و به نقلی در مسجد[۲۴۱] به دار آویختند[۲۴۲].[۲۴۳]

قیام مختار بن ابوعبیده ثقفی

پس از مرگ یزید بن معاویه و تسلط عبدالله بن زبیر بر حجاز و عراق، او محمد بن اشعث را به ولایت موصل منصوب کرد، اما از او خواست تا با حاکم کوفه عبدالله بن مطیع مکاتبه داشته و شنوا و فرمانبردار دستورات او باشد. عبدالله بن زبیر همچنین از ابن مطیع خواست که بی‌اذن او حاکم موصل را از کار برکنار نکند[۲۴۴]. پس از به ثمر نشستن قیام مختار ثقفی و ارسال کارگزاران او به مناطق مختلف، محمد بن اشعث به ناچار از موصل به تکریت فرار کرد. نقل است که به هنگام انتقام مختار از قاتلان امام حسین(ع)، محمد بن اشعث در قریه اشعث، در نزدیکی قادسیه پناه گرفت. مختار، یکی از یارانش به نام «حوشب» را همراه یکصد نفر، مأمور دستگیری وی کرد و بدو دستور داد در صورت دستیابی به محمد بن اشعث، او را به قتل برساند. اما محمد بن اشعث به سوی بصره گریخت و به مصعب بن زبیر پیوست[۲۴۵]. مختار دستور داد تا خانه‌اش را در قادسیه ویران سازند و با خشت و گِل آن خانه حجر بن عدی را که زیاد بن ابیه ویران کرده بود، دوباره بسازند[۲۴۶] دیگر از اقوال نیز حاکی از آن است که مختار، پسر محمد بن اشعث را برای احضار او به تکریت فرستاد. چون ابن اشعث به حضور مختار رسید، بر وی سلام امارت داد و توبه نامه‌ای نوشت و با او بیعت کرد. مختار نیز او را بخشید[۲۴۷]. به هنگام شورش اشراف کوفه علیه مختار، محمد بن اشعث نیز به آنان پیوست اما در پی شکست شورشیان[۲۴۸]، وی نیز همراه با گروهی دیگر از اشراف کوفه، راه بصره را پیش گرفت و به مصعب بن زبیر پیوست[۲۴۹] [۲۵۰]

مصعب بن زبیر احترام زیادی برای او قائل بود. محمد بن اشعث اصرار زیادی داشت که مصعب بن زبیر با مختار اعلام جنگ کند. مصعب بن زبیر در جواب محمد بن اشعث حضور مُهَلَّب بن اَبی صُفره، استاندار فارس را ضروری دانست. محمد بن اشعث برای راضی کردن مهلب بن ابی صفره به فارس رفت و او را راضی به نبرد با مختار کرد[۲۵۱]. سرانجام در نیمه سال ۶۷ هجری، لشکر آل زبیر به فرماندهی مُهَلَّب بن اَبی صُفره راهی کوفه شد. در این جنگ، محمد بن اشعث فرماندهی کوفیانی که از آنجا گریخته و به مصعب بن زبیر پیوسته بودند، را برعهده گرفت[۲۵۲]. سپاه مصعب، لشکر مختار به فرماندهی احمر بن شمیط بجلی را در مذار در هم شکست و سپس در «حرورا» به پیکاری دیگر با سپاه مختار پرداخت. در این جنگ، محمد بن اشعث کشته شد[۲۵۳]. عبدالرحمن پسر محمد بن اشعث هم که از دیگر شرکت کنندگان بنی جبلة بن عدی در این جنگ بود، پس از کشته شدن پدر و دو برادرش نفرت و کینه عمیقی نسبت به قیام کنندگان و یاران مختار به دل گرفت تا جایی که پس از کشته شدن مختار و اسارت جمع زیادی از یاران مختار، زمانی که مصعب در پی سخنان بجیر بن عبدالله نسلی، قصد بخشش آنان را داشت، او و جمعی از اشراف زادگان کوفه از جمله محمد بن عبدالرحمن بن سعید به پا خاستند و با سخنان خود، مانع از این کار شدند و بدین ترتیب، هزاران نفر از این زندانیان به انتقام کشته شدگان آنها به قتل رسیدند[۲۵۴] [۲۵۵] علاوه بر عبدالرحمن بن محمد، قاسم بن محمد بن اشعث - که او نیز از سپاهیان مصعب بود، - پس از ورود به کوفه، دو تن از کوفیان به نام عبدالله و مزید بن خیران بن جابر را به اتهام قتل پدرش محمد بن اشعث، سر برید و سپس به دار آویخت[۲۵۶]

علاوه بر محمد بن اشعث، اسحاق بن محمد بن اشعث هم از جمله جبله‌هایی بود که به ستیز با مختار و همراهانش پرداخت. وی در سال ۶۶ هجری در پی شورش اشراف علیه مختار، در جمع اشراف شورشی حضور یافت و با هدایت گروهی از افراد قبیله کنده، به مقاتله با مختار و یارانش در جبانه کنده پرداخت[۲۵۷]. قیس بن اشعث برادر محمد بن اشعث نیز که با آغاز قیام مختار، از کوفه گریخته بود با دریافت خبر شورش اشراف کوفه، همراه با عمر بن سعد و برخی دیگر به کوفه بازگشت[۲۵۸]. پس از شکست شورش اشراف، او از عبدالله بن کامل - که از نزدیکان مختار بود -امان خواست. به نقلی دیگر، او هم به مانند بسیاری از قتله کربلا، از بیم مجازات مختار به بصره فرار کرد اما به واسطه شماتت مردم به کوفه بازگشت و در پناه عبدالله بن کامل قرار گرفت. عبدالله به او امان داد و از مختار خواست امانش را بپذیرد؛ اما مختار بدون اعتنا به این امان، از مأمورانش خواست تا محل اختفای قیس را بیابند و او را به سزای اعمالش برسانند. پس یاران مختار به مخفیگاه قیس بن اشعث راه یافتند و او را به هلاکت رساندند[۲۵۹].

در کنار این مخالفان، موافقانی از طایفه بنی جبلة بن عدی با مختار و قیامش همراه بودند که معاذ بن هانی بن عدی از آن جمله است. معاذ بن هانی، از روؤسای مناطق هفتگانه کوفه و رییس پلیس مختار بن ابوعبیده ثقفی در کوفه بود[۲۶۰]. مختار، معاذ را - که برادرزاده حجر بن عدی بود - همراه با ابوعمره - سالار نگهبانان خود - برای دستگیری خولی بن یزید اصبحی از قتله کربلا و آورنده سر سید و سالار شهیدان(ع) به کوفه، فرستاد. آنها به منزل او رفتند و او را از مخفیگاهش بیرون کشیدند و سپس به سزای عملش رساندند[۲۶۱]. با شکست قیام مختار و سیطره مصعب بن زبیر، او به شام رفت[۲۶۲].[۲۶۳]

شورش یزید بن مهلب بن ابی صفره

علاوه بر قیام ابن اشعث، مشارکت در دفع شورش یزید بن مهلب هم از دیگر عرصه‌های حضور بنی جبلة بن عدی به شمار رفته است. یزید در عهد سلیمان بن عبد الملک به حکومت خراسان منصوب شده بود و فتوحات چندی در آن نواحی و نیز گرگان داشت. با روی کار آمدن عمر بن عبد العزیز او به زندان افتاد زیرا اموالی را که گفته بود از غنایم به‌دست آورده به حکومت نپرداخته بود[۲۶۴]. او در زندان بود که یزید بن عبد الملک به خلافت رسید و وی از ترس کشته شدن به عراق گریخت. حاکم بصره عدی بن ارطاة بود. او به دستور یزید بن عبدالملک، فرزندان و خانواده یزید بن مهلب را زندانی کرد. یزید بن مهلب توانست با سیاست مناسب شماری از قبایل را گرد خویش جمع کرده و با بذل و بخششی که از خود نشان داد حدود سه هزار نفر را بگرد خویش فراهم آورد[۲۶۵]. در درگیری ای که بین عدی بن ارطاة همراه با جمعی از بصریان و نیز شامیان که در آنجا ساکن بودند از یک طرف و یزید بن مهلب از طرف دیگر رخ داد، سپاه اموی شکست خورده و بصره به‌دست یزید افتاد[۲۶۶]. این پیروزی سبب شد تا در ناحیه شرق، اهواز، کرمان، مکران، سند، هند و... در اختیار او قرار گیرد. وی حاکمانی برای آن مناطق گسیل کرد[۲۶۷]. مردم بصره که خود را از شر امویان راحت می‌‌دیدند بر اساس «عمل به کتاب خدا و سنت رسول الله(ص)» با یزید بیعت کرده و شرط کردند تا سیره حجاج فاسق را به آنها بازنگرداند[۲۶۸]. یزید هم به مردم از برتری جهاد با امویان در قیاس با جهاد با کفار و دیلم می‌‌گفت[۲۶۹].

یزید بن عبد الملک - خلیفه اموی - که خطر را بسیار جدی تلقی می‌‌کرد، مسلمة بن عبد الملک را که معمولا فرماندهی جنگ‌های اعراب مسلمان را با رومیان بر عهده داشت با سپاهی به عراق فرستاد. ابن مهلب قبل از تصمیم به رویارویی با او، با یارانش مشورت کرد. او پیشنهاد رفتن به سمت شرق و سکنی گزیدن در حد فاصل فارس و جبل خراسان و نیز پیشنهاد رفتن به «موصل»[۲۷۰] را نپذیرفت و آماده رویارویی با سپاه ۵۰ هزار نفره شام گردید. در آغاز درگیری، به یزید پیشنهاد مصالحه شد، اما او جنگ را ترجیح داد. جنگ با سه هزار کشته خاتمه پذیرفت. در میان کشته شدگان جدای از یزید، چهار برادر او نیز کشته شدند[۲۷۱]. در این جنگ که در صفر سال ۱۰۲ هجری و در منطقه «عقر» نزدیک کوفه رخ داد و به نام «یوم العقر» مشهور شد، اکتل بن عباس - از طایفه بنی حجر بن وهب - سمت فرماندهی تیراندازان سپاه مسلمة بن عبدالملک بن مروان را عهده دار بود[۲۷۲]. بعد از شکست، بقایای خانواده ابن مهلب از بصره به سمت شرق گریختند، اما آنان نیز مورد تعقیب نیروهای شام قرار گرفته و همگی آنان در منطقه «قندایل» در هند کشته شدند[۲۷۳]. در یکی از این درگیری‌ها و در نبردی که بین سپاه مفضل بن مهلب با فرستادگان مسلمة بن عبدالملک - فرمانده ارشد سپاه اموی - به فرماندهی مدرک بن ضب کلبی اتفاق افتاد، محمد بن اسحاق بن محمد بن اشعث - فرمانده ربع کنده و ربیعه - به همراه نعمان بن ابراهیم بن اشتر کشته شد و عثمان بن اسحاق بن محمد بن اشعث زخم برداشت؛ اما توانست بگریزد و خود را به حلوان برساند. اما در آنجا شناسایی شد و به قتل رسید و سرش نزد مسلمه در حیره فرستاده شد[۲۷۴].[۲۷۵]

شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث

حجاج بن یوسف ثقفی با انتصاب عبدالرحمن بن محمد کندی در سال ۸۰ هجری به ولایت سیستان، او را مأمور سرکرب خوارج و جنگ با رتبیل، - پادشاه مناطق شرق سیستان- کرد. حجاج، سپاهی بزرگ و بسیار آراسته موسوم به«جیش الطواویس؛ سپاه طاووس‌ها»، تجهیز، و با او به سیستان فرستاد و اموال زیادی را نیز به این لشکرکشی اختصاص داد. او با نوشتن نامه‌های متعدد به عبدالرحمن، پیوسته وی را به جنگ تشویق و تحریض می‌‌کرد[۲۷۶]. پس از ورود ابن اشعث به سیستان، رتبیل نامه‌ای به وی نوشت و خواستار ترک مخاصمه و پرداخت خراج شد؛ اما عبدالرحمن نپذیرفت و به سرزمین ایشان یورش آورد. او پس از تصرف هر منطقه، فرمانداری بر آن می‌گماشت و در مسیرها برید و در مناطق حساس پادگان ایجاد می‌‌کرد و سلطه خود را محکم می‌ساخت. سپس با رتبیل، به شرط گرفتن خراج، صلح کرد[۲۷۷] و نامه‌ای به حجاج نوشت و او را از پیروزی‌های به دست آمده با خبر نموده، تصمیم خود، مبی بر بازگشت به سیستان را بدو اعلام نمود؛ اما حجاج نپذیرفت و خواهان ادامه نبرد و پیشروی ایشان شد. عبدالرحمن تمرد نموده و این اصرار حجاج را حمل بر قصد او در کشته شدن خود کرد، پس سپاهیان خود را علیه حجاج شوراند و ایشان نیز که دور از خانواده و در اثر جنگ‌های پی در پی خواهان بازگشت بودند، با عبدالرحمن هم داستان شده، با او بر عزل عبدالملک از خلافت و برای جنگ با حجاج بیعت کردند[۲۷۸].

ابن اشعث در سال ۸۱ هجری به همراه سپاهش به فارس و کرمان وارد شد و مردم این شهرها را علیه عبدالملک بن مروان خلیفه اموی، و حجاج فرا خواند[۲۷۹]. سپس ابن اشعث همراه سپاهی که فراهم آورده بود به سوی بصره حرکت کرد. در بصره بزرگان، صحابه و قاریان بصره با عبدالرحمن بیعت کردند. او در بصره، در جنگ با سپاه حجاج دچار خسارات سنگین شد[۲۸۰]. پس از این واقعه، ابن اشعث با سپاه خود به کوفه رفت و در آنجا مورد استقبال مردم و بزرگان قرار گرفت. عبدالرحمن در این شهر برای مردم سخن گفت و آنان را به نبرد علیه حجاج فرا خواند[۲۸۱]. با فراهم آمدن سپاهی بزرگ از مردم بصره و کوفه، - که تعدادشان را بیست هزار تن گفته‌اند، - آنان به «دیر جماجم» رفتند و در آنجا مستقر شدند. سپاه حجاج نیز در «دیر قره» اردو زد. در جنگ سختی که میان دو طرف درگرفت، پیروزی‌های اولیه با سپاه عراق بود. عبدالملک که از این اوضاع به وحشت افتاده بود، برادرش، عبدالله را همراه نامه‌ای به سوی عراق فرستاد تا با ابن اشعث مذاکره نماید. عبدالله این اختیار را داشت که جهت پایان دادن به جنگ، اگر ابن اشعث خواهان عزل حجاج باشد، وی را عزل کند. حجاج پس از اطلاع از این موضوع، نامه‌ای به عبدالملک نوشت و به او خاطرنشان کرد که در صورت عزل او، ابن اشعث وی را نیز بر کنار خواهد کرد. حجاج با اقناع عبدالملک، به نبرد با عبدالرحمن ادامه داد[۲۸۲] تا این که سرانجام پس از صد و سه روز نبرد، در سال ۸۳ هجری سپاه عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در نبردی موسوم به «دیر الجاجم» شکست خورد و عبدالرحمن به بصره گریخت. وی در آنجا نیز با گردآوری سپاه، حمله ای را علیه حجاج ترتیب داد اما بار دیگر، شکست خورد و جز گروهی اندک همه کشته شدند. نبرد عبدالرحمن و یارانش در مسکن نیز نتیجه ای جز شکست نداشت[۲۸۳] و عبدالرحمن و گروه اندکی که با او باقی مانده بود، پس از جنگ و گریزهایی راه سیستان را در پیش گرفتند[۲۸۴]. ابن اشعث در بُست توسط عیاض بن همیان - حاکم بُست - دستگیر شد. رتبیل پس از آگاهی از این حادثه، عیاض را تهدید کرد که آسیبی به وی نرساند. از این روی، ابن همیان او را آزاد کرده، نزد رتبیل فرستاد[۲۸۵]. حجاج، در سال ۹۵ هجری نماینده‌ای همراه اموال بسیار نزد رتبیل فرستاد و از او خواست تا عبدالرحمن را به او تحویل دهد، رتبیل نیز پذیرفت و ابن اشعث را به حجاج تحویل داد. اما عبدالرحمن بن اشعث در یکی از نواحی کابل به نام «رُخَّج»، خود را از بالای قصری که در آن بود به پایین انداخت و هلاک شد. جسدش را نزد حجاج انتقال دادند و او سرش را جدا کرد و نزد عبدالملک فرستاد[۲۸۶] [۲۸۷] در شورش عبدالرحمن بن محمد بن اشعث علیه نظام اموی، برادران او صباح و قاسم[۲۸۸] و نیز اسحاق بن محمد[۲۸۹] جانب حجاج بن یوسف ثقفی و خلفای اموی را گرفتند و به دستور حجاج، همراه با سپاهیان تحت امر خود با برادرشان عبدالرحمن بن محمد رو در رو شدند. علاوه بر آنها، عبدالله بن اسحاق بن اشعث - از فرماندهان و بزرگان سپاه عبدالملک - هم از دیگر جبلی‌هایی بود که در همراهی با حجاج بن یوسف ثقفی و دولت امویان در نبرد مشهور «دیر جماجم» در پیکار با عبدالرحمن بن محمد بن اشعث کشته شد[۲۹۰].[۲۹۱]

منابع

پانویس

  1. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
  2. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷.
  3. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  4. ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۵؛ عوتبی صحاری، الانساب، ج۱، ص۴۴۰؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۳، ص۲۳۰.
  5. ر.ک: ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
  6. ر.ک: ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۳۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۹۶.
  7. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۱؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۰۷.
  8. ر.ک: ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
  9. ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۲۵۷.
  10. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳. در کتاب «الاشتقاق» این نام، «بنی أشاءه» ذکر شده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴)
  11. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۷۲.
  12. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  13. ر.ک: شرف الدین، دراسات فی أنساب قبائل الیمن، ص۷۱.
  14. عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب،، ج۳، ص۹۹۸.
  15. اسامه اختیار، مقاله کنده، الموسوعة العربیه.
  16. عبدالعزیز سالم، تاریخ العرب قبل السلام، ج۳، ص۳۱۵ - ۳۱۹.
  17. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
  18. حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶ - ۱۶۹.
  19. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸. ابن کلبی از عمرو (افحل) بن ابوکرب بن قیس بن سلمه به عنوان کسی که کنده را از غمر ذی کنده به حضرموت وارد کرده، نام برده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۰)
  20. G.olinder al - Gaun of the Family of Akil al Murar. le Monde oriental، ۱۹۳۱، V۲۵، p۲۰۸.
  21. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص۳۴۱.
  22. ر.ک: جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹. از جمله ساکنان نجد خاندان بنی آکل المرار از ملوک کنده بودند که در منطقه شرف منزل داشتند. (عمر رضا کحاله، معجم قبائل العرب، ج۱، ص۳۹) حموی از شَرَف به عنوان کبد نجد و یکی از منازل بنی آکل المرار کنده یاد کرده است. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۳۳۶)
  23. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۱۶.
  24. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  25. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸.
  26. ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۱۹ و ۳۷۸.
  27. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰.
  28. ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
  29. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵ و ج۷۲، ص۳۰۲.
  30. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
  31. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  32. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵
  33. حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
  34. ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
  35. مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
  36. قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.
  37. قیس بن معدی‌کرب به خاطر زخمی که سرش در یکی از جنگ‌ها برداشته بود، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)
  38. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.
  39. چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» می‌‌گفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)
  40. ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.
  41. ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
  42. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
  43. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
  44. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
  45. یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱. (ذیل کلمه حضرموت)
  46. بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
  47. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ۵۴۵.
  48. ابن‌خلدون،تاریخ، ج۲، ص۲۷۵.
  49. ۳۳۹W. Caskel. Die einheirischen Quellen p (به نقل از پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص۳۵۲)
  50. پیگولوسکایا، اعراب حدود مرزهای روم شرقی و ایران، ترجمه عنایت‌الله رضا، ص۳۵۲.
  51. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۸۷.
  52. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ح۵، ص۱۳.
  53. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۳.
  54. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  55. مراد از کنده، بنو معاویه است و چنانچه مقصود بنی‌الأشرس باشد، به اسم یکی از آنان مثل صدف، سکون و سکاسک خوانده می‌‌شود. (عبدالرحمن عبدالواحد، الیمن فی صدر الاسلام، ص۴۳)
  56. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۱، ص۲۶۷.
  57. جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، الجزء الثانی، ص۵۵۲ و ۵۹۶.
  58. ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
  59. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
  60. واقدی، کتاب الرده، ص۲۱۱.
  61. ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱.
  62. منتظرالقائم، اصغر، نقش قبایل یمنی در حمایت از اهل بیت، ص:۱۰۳ - ۱۰۴.
  63. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  64. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵.
  65. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.
  66. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵.
  67. ابن‌شبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  68. بدیهی است که اشعث بن قیس از نسل معاویة الاکرمین است و این نسب با نسبی که نسب‌شناسان برای بنی آکل المرار برشمرده‌اند، متفاوت است. اما چرا اشعث در اینجا خود را در شمار بنی مرار معرفی می‌‌کند وجوهی محتمل است: ۱. محتمل است که محدثان و مورخان به امر نسب اشعث در اینجا توجهی نداشتند و از این رو بدون توجه به صحت یا سقم این مطلب، به عینه مطالب فوق را ذکر کردند. ۲. این احتمال هم وجود دارد که جمع همراه اشعث بن قیس، بیشتر از فرزندان آکل المرار بودند از این رو اشعث با در نظر گرفتن جمع و وجوه آنان، جمع حاضر را جمیعاً از باب تغلیب، بنی آکل المرار معرفی کرده است. ۳. احتمال دیگری هم که وجود دارد این است که در آن زمان، بزرگی شأن و جایگاه اجتماعی و سیاسی بنی آکل المرار در اذهان عرب به حدی بود که بنی کنده به نام آنها شناخته می‌‌شد. کندی‌ها هم فارق از هر طیف و عشیره ای که بودند، بدین امر افتخار می‌‌کردند و با فخر فروشی به دیگران، جمیعاً خود را از فرزندان آنها می‌‌خواندند.
  69. در توضیح علت این انتساب چنین آمده است که عباس و ربیعه بواسطه شغل تجارت پیشگی، دائماً در سرزمین عرب در مسافرت بودند. و چون مردم از نسب شان می‌‌پرسیدند [هم به خاطر امنیت و هم به جهت فخرفروشی و افتخار] می‌‌گفتند: «ما فرزندان آکل المراریم» و به این نسب بزرگی می‌‌کردند. (ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۹)
  70. ابن‌هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۸ - ۱۳۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲ - ۷۳.
  71. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
  72. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.
  73. ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۶۹۶.
  74. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)
  75. از عفیف کندی روایت شده که: «در زمان جاهلیت که تجارت می‌کردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی می‌گرائید و موهایی مجعد داشت و بینی‌اش بلند و کشیده، دندان‌هایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دست‌ها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر می‌برد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیبایی‌هایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام می‌دهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زاده‌ام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زاده‌ام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری می‌کند»». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس می‌خورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان می‌شدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)
  76. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
  77. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)
  78. ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.
  79. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.
  80. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  81. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  82. اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲ به نقل از شهید اول.
  83. ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۵ - ۴۶۸.
  84. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  85. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۷.
  86. ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
  87. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  88. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
  89. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹ - ۱۷۰.
  90. محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
  91. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
  92. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷ - ۴۸.
  93. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره) (معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
  94. سوره انفال، آیه ۷۵.
  95. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱ - ۱۷۶.
  96. سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگ‌های ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷ - ۲۳۰.
  97. واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶ - ۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶ - ۵۷.
  98. واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
  99. دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲ - ۲۲۳.
  100. النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)
  101. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  102. ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.
  103. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  104. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
  105. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  106. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  107. از نواحی دمشق، (ر.ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)
  108. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
  109. ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه می‌نویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)
  110. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.
  111. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.
  112. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.
  113. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰ - ۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.
  114. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
  115. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
  116. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.
  117. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.
  118. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱ - ۴۰۳.
  119. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
  120. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.
  121. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  122. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱ - ۴۰۳.
  123. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۳۰.
  124. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.
  125. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰ - ۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰.
  126. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳ - ۳۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۹ - ۵۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷ - ۱۴۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۸۶ - ۳۸۷.
  127. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰؛ امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.
  128. ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۲ - ۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۴۱ - ۱۶۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۷۰ - ۳۸۱؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۴۸ - ۵۵.
  129. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  130. دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.
  131. مفید، الجمل، ص۳۲۰. نیز دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۶.
  132. المناقب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.
  133. نهج البلاغه، خطبه ۲۰۶.
  134. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹ - ۸۰.
  135. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳ - ۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹ - ۸۰.
  136. بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)
  137. نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴ - ۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷ - ۱۲۸.
  138. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱ - ۱۷۳.
  139. دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.
  140. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۳.
  141. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۴.
  142. بنابر آنچه که گذشت ظاهراً این حجر که قاتل حکم بن ازهر و مالک بن مسهر است همان حجر الشر باشد؛ زیرا پیشتر نبرد او با حجر الخیر (حجر بن عدی) گذشت. (ر.ک: ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۳، ص۱۷۲ - ۱۷۳) و نیز می‌توان احتمال داد که این حکم بن ازهر غیر از آن حکم باشد که به دست حجر الشر کشته شد. (حسین شاکر، الاعلام من الصحابة والتابعین، ج۶، ص۱۷)
  143. ر.ک: نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۶۰ - ۱۶۷.
  144. نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷ - ۲۲۹ (با اندکی تصرف).
  145. عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۷. اشعث خود به این حقیقت در دیدار با برادر معاویه، عتبة بن ابی سفیان اعتراف کرده است که جنگ او در دفاع از شریعه برای موالات و اخلاص نسبت به علی(ع) نبود بلکه پشتیبانی او از اهل عراق به آن سبب بود که هر کس در جایی منزل می‌گزیند، از آن سرزمین دفاع می‌کند. (نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲.)
  146. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷ - ۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.
  147. خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.
  148. عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگی‌های به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب داده‌ایم و آنها منتظر چنین حیله‌ای هستند.«(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.
  149. دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.
  150. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.
  151. ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..
  152. محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.
  153. برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر.ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶ - ۲۷۷.
  154. نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.
  155. عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
  156. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
  157. برگرفته ای از: افشار، محمد تقی، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۳۸ - ۳۴۲؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۹۱ - ۱۹۳؛ دین‌پرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه، ج۱، ص۱۰۸.
  158. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۴۱۸.
  159. ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵.
  160. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵ - ۸۶؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
  161. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
  162. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۸ - ۴۲۶. و نیز ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۰۴؛، ج۵، ص۱۳۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۱۱ - ۱۲۵.
  163. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۷ - ۴۷۸.
  164. ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۱ - ۴۸۲. ثقفی کوفی در ادامه، گزارشی متفاوت دیگری نیز از این واقعه از سعید بن قیس و دیگران نقل کرده است. (ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۳۷) دینوری هم، ضمن گزارشی در این باره می‌‌نویسد: علی(ع) در اواخر حکومت خود از مردم خواست تا بار دیگر جهت جنگ با شامیان آماده شوند. اما چون تعداد کم حاضران در اردوگاه را مشاهده کردند، بسیار ناراحت شدند چندان که این ناراحتی تا دو روز در چهره ایشان نمایان بود. حجر بن عدی و سعید بن قیس از ایشان خواستند تا مردم را مجبور به حرکت نماید و متخلفان را تنبیه کند. پس حضرت دستور داد تا منادی مردم را برای نبرد ندا دهد و هیچ کس نباید در این امر تخطی نماید. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۳)
  165. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی شهادت حضرت را در نماز ذکر می‌کند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کرده‌اند. نیز ر.ک: شیخ طوسی، الامالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۲۴ و....
  166. یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۱۸.
  167. شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.
  168. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  169. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ص۳۵۰؛ ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۵۳.
  170. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغة، ج۱۶، ص۱۵؛ امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۷۳ - ۴۷۴.
  171. صاحب اعیان الشیعه اضافه می‌کند که شکی نیست ظاهر این سخن حجر نوعی بی‌ادبی و خلاف ادب و اخلاق است ولی باید توجه داشت شدت عشق و محبت ایشان به اهل بیت(ع) و شدت ناراحتی از حاکمیت معاویه وی را به گفتن چنین سخنانی کشاند؛ (امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۴. نیز ر.ک: شوشتری، قاموس الرجال، ج۳، ص۱۳۱.) زیرا وی که عارف و دانا به مقام و جایگاه امام حسن مجتبی(ع) است و می‌داند که معاویه نیرنگ‌های فراوانی برای انهدام دین و نابودی اساس شریعت به کار بست حال چگونه می‌شود وی را به عنوان امیر و حاکم و خلیفه بر مسلمین پذیرفت.
  172. دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۲۰.
  173. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۷۱؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۸۶.
  174. «به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
  175. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۴ - ۲۵۵؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۶؛ علامه شعرانی، الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص۱۴۰ - ۱۴۱.
  176. امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۶ - ۵۷۸.
  177. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲ - ۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳ - ۲۶۱.
  178. ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  179. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶ - ۴۷۷.
  180. بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.
  181. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹ - ۲۶۶.
  182. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۸ - ۲۶۰؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
  183. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۱۷؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
  184. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳ - ۲۶۴.
  185. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.
  186. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.
  187. بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴ - ۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۸ - ۲۷۰.
  188. با نگاهی به شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲ - ۲۰۴.
  189. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱ - ۲۷۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.
  190. یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه، ج۲، ص۱۶۳.
  191. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۵.
  192. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۸۵. برای مطالعه دیگر موارد ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۹، ۲۶۲ - ۲۶۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳ - ۲۶۴.
  193. امام علی(ع)، از اشعث خواسته بود که دختر سعید بن قیس را برای امام حسن(ع) خواستگاری کند، اما اشعث او را برای پسر خود خواستگاری کرد و دختر خود جعده را برای ازدواج با امام حسن(ع) پیشنهاد داد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴ - ۱۵.)
  194. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.
  195. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۲.
  196. راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.
  197. شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.
  198. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.
  199. ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۱.
  200. ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۸.
  201. ابن عبد البر در کتاب خود از او با نام و نسب «شرحبیل بن سمط بن أسود بن جبله کندی» و به نقلی «شرحبیل بن سّمط بن أعور بن جبله کندی» یاد کرده است. (ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹)
  202. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۹.
  203. بلاذری، فتوح البلدان، ص۳۳۵؛ ابن فقیه، البلدان، ص۵۷۰
  204. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  205. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۶؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۳۵ - ۳۶.
  206. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰.
  207. ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۶ - ۲۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۸۰.
  208. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸ - ۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸ - ۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.
  209. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰ - ۳۱.
  210. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.
  211. دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰ - ۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰.
  212. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۲ - ۳۷۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۳.
  213. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳ - ۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.
  214. بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴ - ۳۷۵؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۶۰.
  215. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۹؛ السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۸۷.
  216. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  217. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۶۸.
  218. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
  219. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۲؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰.
  220. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵ - ۴۲۶ و با اختلاف در: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
  221. ابن‌سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۷۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳.
  222. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۳؛ ابن‌اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱.
  223. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)، ش۱»، پایگاه پژوهه.
  224. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  225. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
  226. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱.
  227. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
  228. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۷، ص۹۱. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۶۴.
  229. یکی از دختر عموهای عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به نام زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث همسر مَسلمة بن عبدالملک بن مروان بود. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳)
  230. عبدالکریم گلشنی ابن اشعث دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۴۰.
  231. در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.
  232. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.
  233. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.
  234. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  235. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۸ - ۴۵۹؛ ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳ - ۴۱۴؛ ابن جوزی، تذکرة الخواص، ص۲۳۲ - ۲۳۳.
  236. ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۰۳ - ۲۰۴.
  237. ابن طاوس، الملهوف علی قتلی الطفوف، ص۲۰۳ - ۲۰۴.
  238. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۸ - ۴۵۹. نیز ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۳ - ۴۱۴.
  239. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۱۲۵؛ ابن نما حلی، مثیر الاحزان، ص۷۳؛ سید بن طاوس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص۹۷.
  240. بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۴۱۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۵۹؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۷.
  241. ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۳.
  242. جمعی از نویسندگان، پژوهشی پیرامون شهدای کربلا، ص:۲۳۸ - ۲۴۱؛ ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۹۱۳ - ۹۱۵؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۳۲۵.
  243. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  244. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۲۹۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۲۷،۱۴۴.
  245. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۱۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴،۶۶؛ خوارزمی، مقتل الحسین، ج۲، ص۲۵۶.
  246. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۴۴.
  247. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۷۰.
  248. ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۴۳ - ۴۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۳۱ - ۲۳۴.
  249. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۱.
  250. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  251. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۲۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰ - ۳۰۱، ۳۰۴ - ۳۰۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۹۴.
  252. بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۳۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۶۶.
  253. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۱.
  254. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۰۹ - ۱۱۰؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۴۲ - ۴۴۳.
  255. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  256. ابن ماکولا، اکمال الکمال، ج۳، ص۲۰۹.
  257. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ج۴۵؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۶، ص۲۶۱.
  258. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۰.
  259. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۰۲.
  260. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
  261. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹.
  262. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
  263. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  264. مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۷۷.
  265. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۳.
  266. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۵.
  267. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۷، ۲۱.
  268. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵. نک: ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۸.
  269. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۵
  270. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۳۷؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۳
  271. ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۸، ص۱۹.
  272. هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۵۶.
  273. برداشتی از کتاب: تاریخ خلفا، ج۲، تألیف رسول جعفریان.
  274. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۵۹۱ - ۵۹۲ و ۶۰۱؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۸۵.
  275. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
  276. بلعمی، تاریخنامه طبری، ج۴، ص۷۹۵.
  277. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.
  278. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۷۹ - ۳۶۸۰.
  279. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۸۰۰.
  280. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۸۶.
  281. دینوری، الاخبار الطوال، ص۳۶۰.
  282. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۶۹۲.
  283. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ترجمه، ج۸، ص۳۷۱۸.
  284. ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۸۵.
  285. ابن اثیر، کامل تاریخ بزرگ اسلام و ایران، ترجمه، ج۱۳، ص۷۴.
  286. مطهر بن طاهر مقدسی، آفرینش و تاریخ، ج۲، ص۹۹۲.
  287. معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
  288. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۲.
  289. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۱۳.
  290. بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۳۵۶.
  291. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت