بنی عدی بن ربیعه: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۴۱: | خط ۴۱: | ||
==بنی عدی بن ربیعه و [[فتوحات اسلامی]]== | ==بنی عدی بن ربیعه و [[فتوحات اسلامی]]== | ||
بنی عدی در کنار دیگر [[طوایف]] خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگهای [[قادسیه]] (۱۴ [[هجری]])، [[مدائن]] (۱۵ هجری)، [[جلولا]] (۱۶ هجری)، [[نهاوند]] (۲۱ هجری) و [[یرموک]] (۱۳هجری) از جمله آن است. [[حجر بن عدی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref>، [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳</ref> و [[اشعث بن قیس]] را از حاضران [[جنگ قادسیه]]<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref> برشمردهاند. حجر بن عدی در [[فتوحات]] [[شام]] از جمله فتح «مرج عذراء» – از مناطق [[دمشق]] - نیز مشارکت داشت. [[حجر]] را فاتح مرج عذراء<ref>از نواحی دمشق، (ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)</ref> گفتهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref> و آوردهاند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه [[تکبیر]] گفت و ندای [[توحید]] سر داد<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه مینویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)</ref>. حجر در [[جنگ]] [[جلولاء]] نیز نقش مؤثری داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.</ref>. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک [[لشکر اسلام]] رفت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.</ref> و در جنگ با پارسیان، [[فرماندهی]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] [[عمرو بن مالک بن نجبه]]<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.</ref> را عهده دار بود<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.</ref> [[اشعث بن قیس]] هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در [[فتوحات]] بود که علاوه بر [[نبرد قادسیه]]، در [[مدائن]]، [[جلولاء]]، [[نهاوند]] و [[یرموک]] هم مشارکت داشت<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. او در [[جنگ یرموک]]، یک چشم خود را از دست داد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. اشعث بن قیس، در [[نبرد]] [[فتح نهاوند]] در [[سال ۲۱ هجری]]، [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه اسلام]] بود؛<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.</ref> ضمن این که او در فتح [[اصفهان]] (۲۳ [[هجری]]) نیز همراه با [[کندیان]] نقشی قابل توجه داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.</ref>. او همچنین، در دوران [[خلافت عثمان]]، [[آذربایجان]] را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا [[مصالحه]] کرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.</ref>. [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]] و [[حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی]] را نیز از دیگر بنی عدویهایی گفتهاند که نامشان در [[تاریخ]] به عنوان یکی از شرکت کنندگان در [[فتوحات اسلامی]] به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در [[فتح حمص]] در [[سال ۱۵ هجری]] دانستهاند و گفتهاند او مقسّم منازل آن در [[زمان]] فتح بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳</ref>. [[حارث بن هانی بن ابی شمر]] هم، از حاضران [[یوم]] [[ساباط]] - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که [[سعد بن ابی وقاص]] - فرمانده کل سپاه اسلام - از [[قادسیه]] به مدائن میرفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره [[دشمن]] در آمد و از [[مسلمانان]] کمکطلبید. یمنیهای حاضر در منطقه و در رأس آنها [[حجر بن عدی]] به کمک او شتافتند و او را از محاصره [[نجات]] دادند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | بنی عدی در کنار دیگر [[طوایف]] خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگهای [[قادسیه]] (۱۴ [[هجری]])، [[مدائن]] (۱۵ هجری)، [[جلولا]] (۱۶ هجری)، [[نهاوند]] (۲۱ هجری) و [[یرموک]] (۱۳هجری) از جمله آن است. [[حجر بن عدی]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.</ref>، [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]]<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳</ref> و [[اشعث بن قیس]] را از حاضران [[جنگ قادسیه]]<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref> برشمردهاند. حجر بن عدی در [[فتوحات]] [[شام]] از جمله فتح «مرج عذراء» – از مناطق [[دمشق]] - نیز مشارکت داشت. [[حجر]] را فاتح مرج عذراء<ref>از نواحی دمشق، (ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)</ref> گفتهاند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.</ref> و آوردهاند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه [[تکبیر]] گفت و ندای [[توحید]] سر داد<ref>ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه مینویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)</ref>. حجر در [[جنگ]] [[جلولاء]] نیز نقش مؤثری داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.</ref>. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک [[لشکر اسلام]] رفت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.</ref> و در جنگ با پارسیان، [[فرماندهی]] [[جناح چپ]] [[لشکر]] [[عمرو بن مالک بن نجبه]]<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.</ref> را عهده دار بود<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.</ref> [[اشعث بن قیس]] هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در [[فتوحات]] بود که علاوه بر [[نبرد قادسیه]]، در [[مدائن]]، [[جلولاء]]، [[نهاوند]] و [[یرموک]] هم مشارکت داشت<ref>عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.</ref>. او در [[جنگ یرموک]]، یک چشم خود را از دست داد<ref>ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. اشعث بن قیس، در [[نبرد]] [[فتح نهاوند]] در [[سال ۲۱ هجری]]، [[فرمانده]] جناح راست [[سپاه اسلام]] بود؛<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.</ref> ضمن این که او در فتح [[اصفهان]] (۲۳ [[هجری]]) نیز همراه با [[کندیان]] نقشی قابل توجه داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.</ref>. او همچنین، در دوران [[خلافت عثمان]]، [[آذربایجان]] را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا [[مصالحه]] کرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.</ref>. [[شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله]] و [[حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی]] را نیز از دیگر بنی عدویهایی گفتهاند که نامشان در [[تاریخ]] به عنوان یکی از شرکت کنندگان در [[فتوحات اسلامی]] به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در [[فتح حمص]] در [[سال ۱۵ هجری]] دانستهاند و گفتهاند او مقسّم منازل آن در [[زمان]] فتح بود<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳</ref>. [[حارث بن هانی بن ابی شمر]] هم، از حاضران [[یوم]] [[ساباط]] - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که [[سعد بن ابی وقاص]] - فرمانده کل سپاه اسلام - از [[قادسیه]] به مدائن میرفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره [[دشمن]] در آمد و از [[مسلمانان]] کمکطلبید. یمنیهای حاضر در منطقه و در رأس آنها [[حجر بن عدی]] به کمک او شتافتند و او را از محاصره [[نجات]] دادند<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | ||
==بنی عدی و [[خلافت عثمان]]== | |||
چهرههای بزرگ بنی عدی در دوران خلافت عثمان نیز نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. [[اشعث بن قیس]] به جهت [[نفوذ]] در بین [[کندیان]] و [[همراهی]] با [[خلفا]]، همچون دوران [[دو خلیفه]] گذشته، در ایام خلافت عثمان نیز، از [[اجر]] و [[قرب]] خاصی برخوردار بود و مسئولیتهای مختلفی را دوران [[خلافت]] او عهده دار گردید. وی علاوه بر فتح دوباره [[آذربایجان]] و [[مصالحه]] با اهالی آنجا<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.</ref>، از جانب عثمان در [[سال ۳۴ هجری]] به [[امارت آذربایجان]] [[منصوب]] شد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۳۰.</ref> و در قبل این کار، هر ساله صد هزار درهم از سوی عثمان دریافت میکرد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.</ref>. این وضع تا [[زمان]] [[خلافت امیرمؤمنان]]{{ع}} ادامه یافت تا این که حضرت، پس از رسیدن به خلافت، او را از [[حکومت آذربایجان]] [[عزل]] و از وی خواست به [[کوفه]] برگردد و اموالی را که از [[بیت المال]] برداشته است به بیت المال باز گرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰-۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰.</ref>. | |||
[[حجر بن عدی]] هم از دیگر چهرههای خبرساز بنی عدی بن ربیعه در ایام خلافت عثمان بود. در پی [[تبعید]] تنی چند از بزرگان و [[قرّاء]] کوفه به [[شام]] همچون [[مالک اشتر]]، [[زید بن صوحان]] و [[برادر]] او [[صعصعه]]، [[حارث بن عبدالله الاعور]]، [[جندب بن کعب ازدی]]، [[عروة بن جعد]] و [[عمرو بن حمق خزاعی]] و دیگران به [[جرم]] [[انتقاد]] علنی از عملکرد [[سعید بن عاص]] -فرماندار جدید عثمان در کوفه-<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳-۳۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۹-۵۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷-۱۴۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۸۶-۳۸۷.</ref> [[بزرگان کوفه]] و قرّاء مشهور آنان -از جمله حجر بن عدی- به عثمان [[نامه]] نوشته، ضمن گزارش کردن کارهای [[خلاف شرع]] [[سعید بن عاص]] و [[سختگیری]] و [[آزار]] او نسبت به [[اهل]] [[ورع]] و [[دین]] و [[اهل فضل]] و [[عفاف]]، [[اعتراض]] خود را درباره [[بیقانونی]] [[حاکم]] بر دربار [[حکومتی]] و شخصی [[خلیفه]] ابراز داشته، سرانجام این کار را خطرناک، و این گونه امور را موجب [[تباهی]] و [[فساد]] [[امت]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} اعلام کردند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰؛ امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.</ref>. [[حجر]]، سخت به عملکرد عثمان معترض بود و به تقبیح [[انحرافات]] گسترده او در سطح [[نظام اسلامی]] میپرداخت؛ چندان که سالها بعد، زمانی که در [[اسارت]] معاویه در [[مرج]] [[عذراء]] به سر میبرد، فرستادهای از سوی معاویه نزد وی آمد و نظرش را درباره عثمان پرسید، گفت: «او اولین کسی است که در [[حکومت]] از رویه [[اسلامی]] [[منحرف]] شد و به چیزی جز [[حق]] عمل کرد»<ref>ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی عدی و [[حکومت امام علی]]{{ع}}== | |||
بنی عدی در وقایع و حوادث دوران حکومت امام علی{{ع}} تحت [[زعامت]] دو تن از بزرگان خود یعنی [[حجر بن عدی]] و [[اشعث بن قیس]] نقشی بزرگ و اساسی داشتند. حجر از بزرگان [[اصحاب امام]] علی{{ع}} بود که در [[نبرد جمل]] نقشی فعال داشت. او پیش از [[جنگ]]، زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[امام حسن]]{{ع}} و [[عمار]] را جهت فراهم آوردن [[سپاه]]، به [[کوفه]] فرستاده بودند، به [[یاری]] ایشان برخاست و ضمن سخنانی، ضمن [[ستایش]] از [[مقام]] شامخ [[امام علی]]{{ع}}، [[مردم]] را به [[همراهی]] با آن حضرت در نبرد جمل [[تشویق]] کرد، به گونه ای که بعد سخنان او، مردم از هر سو با گفتن سمعا و [[طاعة]] به در خواست فرستادگان امیرالمؤمنین{{ع}}، پاسخ دادند و برای [[نبرد]] آماده شدند<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.</ref>. حجر، خود نیز، در این جنگ حضور یافت و [[فرماندهی]] [[کندیان]] سپاه امام علی{{ع}} را بر عهده گرفت<ref>مفید، الجمل، ص۳۲۰. نیز دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۶.</ref> ضمن این که وی فرماندهی جناح ([[تیراندازان]] یا یکی از جناحین) [[سپاه]] را نیز در این [[جنگ]] عهده دار بود<ref>المناقب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.</ref>. | |||
وی و دیگر [[مردم]] بنی عدی در [[صفین]] نیز حضوری چشمگیر داشت. او در این جنگ و پیش از آغاز [[نبرد]]، به [[امام علی]]{{ع}}عرضه داشت: «ای [[امیرالمؤمنین]]؛ ما [[اهل]] جنگیم، به تحقیق ما را آزمودهاند و تعداد زیادی از [[عشیره]] و [[خاندان]] با ما هستند و ما از نظر و [[رأی]] [[تجربه]] شده بهرهمندیم و استقامتی [[ستوده]] شده داریم، ما منقاد و [[مطیع]] شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما میدرخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با [[جان]] و [[دل]] انجام خواهیم داد»<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref>. [[امام]]{{ع}} به [[حجر بن عدی]] فرمود: «آیا تمام [[قوم]] و [[طایفه]] ات همانند تو نظر دارند؟ [[حجر]] گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و [[حُسن]] چیز دیگری ندیده ام. دست من به [[نمایندگی]] از ایشان برای [[اطاعت]] و شنیدن [[فرمان]] شما به سوی تان دراز شده است». امام{{ع}} نیز برای ایشان [[دعای خیر]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.</ref> امام علی{{ع}} در این جنگ حجر بن عدی را به [[فرماندهی]] [[قبیله کنده]]<ref>بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)</ref>و به قول [[نصر بن مزاحم]] فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، [[قضاعه]] و [[مهره]] [[منصوب]] کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴-۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.</ref>. با آغاز [[نبرد صفین]] او در به میدان همآورد طلبان [[سپاه معاویه]] به میدان رفت و رشادتهای بسیار برخی از آنان را به خاک [[هلاکت]] انداخت<ref>ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۴.</ref>. | |||
[[اشعث بن قیس]] نیز از دیگر جبلهایهای حاضر در صفین بود که همراه با [[مالک اشتر]] [[نخعی]] در آزادسازی [[شریعه]] [[فرات]] نقش مهمی ایفا کرد<ref>نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).</ref>. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} تصمیم به عزلش از [[ریاست]] [[قوم]] کنده و واگذاری [[پرچم]] او به [[حسان بن مخدوج]] بگیرد. اما به درخواست بزرگان و [[بیم]] از [[تفرقه]] و [[اختلاف]]، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷-۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.</ref>و او را به [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] خود برگزیند<ref>خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.</ref>. [[اشعث بن قیس]] در یکی از [[مواقف]] [[جنگ]]، با [[هماهنگی]] کامل با [[عمرو بن عاص]]<ref>عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگیهای به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب دادهایم و آنها منتظر چنین حیلهای هستند.«(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.</ref>، پس از یک [[روز]] [[نبرد]] خونین، در جمع [[مردم]] [[قبیله]] خود به [[سخنرانی]] پرداخت و ادامه جنگ را موجب نابودی [[عرب]] برشمرد<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.</ref> عمرو بن عاص نیز فوراً دستور به بر سر نیزهها قرآنها داد و آنها را در برابر [[لشکر علی]]{{ع}} برافراشتند. در پی این [[حرکت]]، اشعث بن قیس [[خدمت]] [[امیر المؤمنین]]{{ع}} رفت و با [[تهدید]] ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش [[حکمیت]] کرد<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.</ref>. بدین ترتیب علی{{ع}}، مجبور به توقف جنگ شد و [[مالک اشتر]] از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا [[پیروزی]] باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف [[جنگ]]، [[اشعث بن قیس]] شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را [[اجابت]] کردم و جنگ را متوقف نمودم»<ref>ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..</ref>-<ref>محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.</ref> همچنین با [[اصرار]] اشعث، علی{{ع}} مجبور به پذیرش [[حکمیت]] [[ابوموسی]] شده، او را از نواحی [[شام]] فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، [[پیمان]] صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید<ref>برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.</ref> که اشعث بن قیس از [[شهود]] و [[امضا]] کنندگان آن بودند<ref>عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. به هنگام انعقاد این [[صلح نامه]]، با [[اعتراض]] [[عمرو بن عاص]] -[[نماینده]] معاویه- و با اصرار اشعث، [[لقب]]» [[امیرالمؤمنین]]«از کنار نام [[مبارک]] [[امام علی]]{{ع}} حذف گردید<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.</ref>. پس از امضاء این [[قرارداد]]، اشعث آن را به هر دو [[لشکر]] نشان داده، مفاد این [[عهدنامه]] را برای شان قرائت نمود<ref>ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.</ref>. | |||
[[نهیک بن غریر بن هانی بن حجر]] نیز از دیگر مردان [[عدوی]] حاضر در میدان [[صفین]] بود که در این جنگ در رکاب امیرالمؤمنین{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.</ref> | |||
در آن سوی میدان و در [[جبهه]] شام، نیز مردمانی از بنی عدی بن ربیعه حضور داشتند که از جمله آنان میتوان از [[ابو یزید]] [[شرحبیل بن سمط بن شرحبیل بن اسود بن جبله ابوسمط کندی]] یاد کرد. وی -که در [[صحابی]] بودن او [[اختلاف]] است،-<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۴۱۸.</ref> از ساکنان [[حمص]] بود که به هواداری از معاویه خود را به صفین رسانده بود. او در این جنگ، [[فرماندهی]] بخشی از [[سپاه معاویه]] را بر عهده داشت<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵.</ref>. [[حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی]] معروف به «[[حجر الشر]]» نیز از دیگر شخصیتهای معروف بنی عدی در این [[پیکار]] به شمار رفته است. او را از اشراف کنده گفتهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.</ref>. منابع با استناد به این که وی فردی [[شرور]] بوده است<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.</ref>، جهت [[تمییز]] او از پسر عمویش حجر بن عدی معروف، ([[شهید]] [[مرج]] [[عذراء]]) -که به «حجر بن ادبر»و «[[حجر الخیر]]» ملقب بود،- به او [[لقب]] «حجر الشر» دادهاند<ref>ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲.</ref>. در یکی از گزارشات [[واقعه صفین]]،»دینوری«از خروج [[جوانی]] شامی به نام حجر الشر از [[سپاه معاویه]] و هماوردطلبیدن او از [[سپاه عراق]] خبر داده، آورده است: حجر بن عدی به ندای او پاسخ داد و آن دو با نیزه به [[جنگ]] با یکدیگر پرداختند. در این هنگام، حجر الشر نیزه ای بر حجر بن عدی زد و او را از اسب به [[زمین]] انداخت. ولی [[یاران امام]]{{ع}} از او [[حمایت]] کردند و آن دو را از هم جدا کردند. سپس، [[حکم بن ازهر]] - از [[اشراف کوفه]] - به [[نبرد]] حجر الشر رفت که به دست حجر کشته شد. پس از او، پسر عموی حکم بن ازهر به نام [[رفاعة بن طلیق]] به نبرد او رفت که حجر او را هم به [[شهادت]] رساند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.</ref>. «منقری» هم در گزارشی کاملتر، از حجر الشر به عنوان یکی از [[کندیان]] سپاه معاویه و از پسرعموهای حجر بن عدی یاد کرده، آورده است که وی در [[صفین]] حجر بن عدی را به هماوردیطلبید. حجر پذیرفت و با نیزه با همدیگر به [[نبرد]] پرداختند. مردی از [[بنی اسد]] -که با معاویه بود،- میان آن دو در آمد و نیزه ای بر [[حجر الخیر]] زد. [[یاران امام]]{{ع}} [[هجوم]] آوردند و آن [[مرد]] [[اسدی]] را کشتند؛<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۳.</ref> اما [[حجر الشر]] از دست شان گریخت. حجر الشر در هماوردطلبی دیگر، [[حکم بن ازهر]] - از [[اشراف کوفه]] - را به [[شهادت]] رساند و اشعاری در این باب سرود. بعد شهادت حکم بن ازهر، پسر عمویش [[رفاعة بن ظالم حمیری]] به سوی حجر الشر تاخت و او را کشت. [[امام علی]]{{ع}} که نظاره گر این [[مبارزه]] بود، فرمود: [[سپاس]] خدای را که حجر الشر را به خونبهای حکم بن ازهر کشت<ref>نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۴.</ref>. علاوه بر این افراد، به نظر میرسد گروهی از بنی حارثیهای ساکن رهاء<ref>شهری است در جزیره بین موصل و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۶)</ref> نیز در پی آغاز [[نبرد صفین]]، به صف [[یاران]] معاویه پیوسته باشند و همراه با او در [[صفین]]، علیه [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} وارد [[پیکار]] شده باشند<ref>ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۴.</ref>. این افراد عثمانیهایی بودند که پس از ورود امیرالمؤمنین{{ع}} به [[کوفه]]، به سبب [[شماتت]] و [[بدگویی]] برخی از [[اصحاب]] ایشان از عثمان، رنجیده خاطر شدند و گفتند ما در سرزمینی که به عثمان بد گفته میشود ساکن نخواهیم شد. برای همین همراه با جمعی دیگر از [[مردم]] کنده از جمله بنی الارقم به [[رهبری]] عدی بن عمیره - از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}}- در [[اعتراض]] به این امر از کوفه کوچ کرده به [[شام]] نزد معاویه رفتند. آنان بر معاویه وارد شدند و عدی بن عمیره - به عنوان بزرگ این جمع - به سخن پرداخت و خروج این جمع بزرگ از [[قبیله کنده]] را در راستای [[سرزنش]] علی{{ع}} ذکر کرد<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. معاویه نیز، آنان را ابتدا در جزیره و سپس در رهاء [[منزل]] داد<ref>ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳. ابن کلبی و ابن اثیر در شرح چگونگی این سکونت نوشته اند: «هر گاه مردم عراق بر معاویه وارد میشدند از ترس این که افکارشان بر مردم عراق تأثیر بگذارد، آنها را در جزیره ساکن میکرد. بر این اساس، پس از ورود بنی ارقم به شام، معاویه آنها را در نصیبین منزل داد و اقطاعاتی برای آنها در نظر گرفت. سپس نامه ای به آنها نوشت با این دلیل که من از جان شما به جهت عقرب های(یا سرما و سختیهای زیاد) منطقه بیم دارم در رها منزل داد و اقطاعاتی برای ایشان انجام داد». (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳)</ref>. | |||
[[نبرد با خوارج]] [[نهروان]] نیز از دیگر مواضعی است که نقش [[فرزندان]] عدی بن ربیعه در آن بروز و ظهور یافته است. [[حجر بن عدی]] از جمله این بنی عدویها بود که در این [[نبرد]]، [[فرماندهی]] جناح راست [[لشکر]] [[امام]]{{ع}}را به عهده داشت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.</ref>. [[اشعث بن قیس]] نیز در این [[جنگ]] حضور داشت و پس از پایان نبرد، زمانی که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} از [[یاران]] خود خواست تا برای نبرد با [[شامیان]] آماده شوند، اشعث و جمعی دیگر با این امر [[مخالفت]] کردند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، تیرهایمان تمام شد و شمشیرهایمان کند و سرنیزههای مان کند و خراب شده است، ما را به [[شهر]] خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ و [[سلاح]] آماده شویم. بدین ترتیب، لشکر آماده رزم به [[کوفه]] بازگشت و همچنان در [[شهر]] ماندند تا این که [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} به [[شهادت]] رسید<ref>دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.</ref>. | |||
در جریان غارات معاویه به سرزمینهای تحت [[سلطه]] [[حضرت علی]]{{ع}} هم، بنی عدی و در رأس شان [[حجر بن عدی]] نقش چشمگیری در تعقیب [[سپاهیان معاویه]] و بیرون راندن آنها از قلمرو [[امام علی]]{{ع}} ایفا نمودند. در سال ۳۹ [[هجری]]، معاویه، [[ضحاک بن قیس فهری]] را جهت بر هم زدن [[امنیت روانی]] و [[اجتماعی]] [[مردم]] بلاد سرزمینهای تحت امر امیرالمؤمنین{{ع}}، به برخی از مناطق [[عراق]] فرستاد. ضحاک به این مناطق [[هجوم]] برد و برخی را کشت و اموالی را به [[غارت]] برد. چون خبر [[غارتگری]] و [[جنایت]] [[ضحاک بن قیس]] به امام علی{{ع}} رسید، بر فراز [[منبر]] رفت و مردم را به [[یاری]] [[عمرو بن عمیس]] فراخواند؛ ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت از [[بیتفاوتی]] [[کوفیان]] سخت [[شکوه]] کرد و از فراز منبر فرود آمد. سپس [[حجر بن عدی کندی]] را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک [[حرکت]] کرد تا این که در تدمر بدو دست یافت. در [[نبرد]] [[سختی]] که بین ایشان درگرفت، نوزده تن از نیروهای ضحاک کشته شدند. ضحاک بن قیس و یارانش در پی فرا رسیدن شب، از معرکه گریختند و [[حجر]]، با ضربهای که بر [[لشکریان]] ضحاک وارد کرده بود به کوفه بازگشت<ref>ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۰۴؛، ج۵، ص۱۳۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵.</ref>. | |||
نقل است که در واپسین روزهای [[حیات]] امیرالمؤمنین{{ع}}، حضرت، سران کوفه و بزرگان [[شیعه]] را به حضورطلبید و ضمن [[خطبه]] ای از [[عزم]] خود جهت نبرد با معاویه گفت و از مردم خواست تا بار دیگر برای [[جنگ]] با [[شامیان]] آماده شوند. [[سعید بن قیس]] گفت: «ای [[امیر مؤمنان]]، از ما همه [[استماع]] است و [[اطاعت]] و [[دوستی]] و نیکخواهی، من زودتر از همه آنچه را خواسته ای بر آورده خواهم کرد». بعد از او دیگر سران هر یک به ایراد سخن پرداختند و [[آمادگی]] خود را اعلام نمودند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸.</ref>. نقل است که بعد از فراخان حضرت به [[مردم]] جهت رفتن به [[رحبه]] و آماده شدن برای [[نبرد]] با معاویه، مردم هر کدام سخنی در این باره گفتند. چندان که حضرت ناراحت شده با [[حال]] [[غضب]] از [[منبر]] پایین آمدند. [[حجر بن عدی]] و سعید برخاستند و گفتند: «ای [[امیر مؤمنان]]؛ از این سخنان ناراحت نگردید ما را [[فرمان]] ده تا [[اطاعت]] کنیم به [[خدا]] [[سوگند]] اگر [[اموال]] ما تمام شود [[بیتابی]] نخواهیم کرد و اگر مردم [[طوایف]] ما در راه شما کشته شوند باز هم ناراحت نخواهیم شد». حضرت به آنها فرمود تا آماده شوند و به سوی [[دشمن]] [[حرکت]] کنند. سپس از [[مسجد]] به [[منزل]] رفتند. بزرگان و [[یاران]] حضرت، در منزل ایشان گرد آمدند و در این باب به [[گفتگو]] پرداختند<ref>ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۲. ثقفی کوفی در ادامه، گزارشی متفاوت دیگری نیز از این واقعه از سعید بن قیس و دیگران نقل کرده است. (ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۳۷) دینوری هم، ضمن گزارشی در این باره مینویسد: علی{{ع}} در اواخر حکومت خود از مردم خواست تا بار دیگر جهت جنگ با شامیان آماده شوند. اما چون تعداد کم حاضران در اردوگاه را مشاهده کردند، بسیار ناراحت شدند چندان که این ناراحتی تا دو روز در چهره ایشان نمایان بود. حجر بن عدی و سعید بن قیس از ایشان خواستند تا مردم را مجبور به حرکت نماید و متخلفان را تنبیه کند. پس حضرت دستور داد تا منادی مردم را برای نبرد ندا دهد و هیچ کس نباید در این امر تخطی نماید. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۳)</ref>. | |||
واقعه [[شهادت امام علی]]{{ع}} نیز از دیگر حوادث بزرگ [[تاریخ]] است که در آن از برخی شخصیتهای بنی عدی ذکری به میان آمده است. نقل است که [[عبدالرحمن بن ملجم]] به همراه [[وردان بن مجالد]] و [[شبیب بن بجره]] و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم [[ماه رمضان]] سال چهلم [[هجرت]] شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی [[مسجد]] که [[امام علی]]{{ع}} از طرف آن به [[نماز]] میآمد نشسته، [[منتظر]] [[فرصت]] بودند، [[اشعث بن قیس]] نیز به کمک ایشان آمد. [[حجر بن عدی]] که از [[یاران با وفای امام]] علی{{ع}} بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به [[ابن ملجم]] میگوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح میدمد و [[رسوا]] میشویم. [[حجر]] از [[نیت]] شوم ایشان [[آگاه]] شده، گفت: ای [[اعور]] بیآبرو، قصد کشتن علی{{ع}}را داری! [[بلا]] درنگ از مسجد بیرون رفته تا حضرت را از [[اراده]] بیشرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی{{ع}} از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده [[شمشیر]] زهرآلود خود را بر فرق آن جناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی{{ع}}را شنید<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی، شهادت حضرت را در حال نماز ذکر میکند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کردهاند. نیز ر. ک: شیخ طوسی، الامالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۲۴ و....</ref>. حجر بن عدی نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی میکردی و او را [[تشویق]] به این کار نمودی، به [[خدا]] [[سوگند]] اگر این موضوع را آن موقع میدانستم گردنتان را میزدم. اشعث ضمن [[انکار]] این [[همدستی]]، او را به خرفتی متهم کرد<ref>یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۱۸.</ref>-<ref>شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی عدی و [[حکومت معاویه]] بن [[ابوسفیان]]== | |||
===[[قیام حجر بن عدی]]=== | |||
پس از [[صلح امام حسن]]{{ع}} با معاویه و [[سیطره]] یافتن معاویه بر امور [[اسلامی]]، وی در [[سال ۴۱ هجری]] [[حکومت]] [[کوفه]] را به [[مغیرة بن شعبه]] سپرد. [[مغیره]] به دستور معاویه، [[دشنام]] به علی{{ع}} و [[دعا]] و [[استغفار]] بر عثمان را در کوفه عملی نمود. [[حجر بن عدی]] ناسزاگوییهای او از [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} را تاب نیاورد و هرگاه چنین سخنانی از [[مغیره]] میشنید، جوابش را میداد و میگفت:»بلکه [[خدا]] شما را [[لعن]] کرده و [[مذمت]] نموده،«و گاهی هم میایستاد و میگفت: [[خداوند متعال]] میفرماید: کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ<ref>«به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.</ref>[[گواهی]] میدهم کسی را که مذمت میکنید به فضل و [[برتری]] سزاوار و آنکه از او [[ستایش]] مینمایید در خور ملامت و عیبگویی است».<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۶؛ علامه شعرانی، الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص۱۴۰-۱۴۱.</ref> | |||
پس از [[مرگ]] مغیره در [[سال ۵۰ هجری]] و امارت یافتن [[زیاد بن ابیه]] بر [[کوفه]] و [[بصره]]، [[حجر]] همچنان به [[اعتراضات]] خود ادامه میداد و آشکارا با [[یاران]] خود، معاویه را در [[مسجد]] لعن میکرد. زیاد بن ابیه با وجود دوستیاش با [[حجر بن عدی]] به او درباره [[دفاع]] از [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} و [[انتقاد]] از معاویه هشدار داد اما حجر همچنان بیپروا [[مردم]] را بر ضد معاویه تحریک میکرد<ref>امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.</ref>. هنگامی که زیاد در بصره به سر میبرد حجر و یارانش به [[عمروبن حریث]] [[جانشین]] زیاد در کوفه هنگام ایراد [[خطبه]] که با [[بدگویی]] و [[ناسزا]] به [[امیرمؤمنان]]{{ع}} همراه بود سنگ ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیاد بن ابیه به مقابله با حجر برخاست و در پی [[دستگیری]] او برآمد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳-۲۶۱.</ref>. حجر به ناچار از قبیلهای به [[قبیله]] دیگر میرفت تا اینکه به ناچار به [[قبیله نخع]] [[پناه]] برد<ref>ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.</ref>. به گفته [[طبری]]، [[بنینخع]] قصد [[جنگ]] با حجر را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در [[منزل]] عبدالله بن حارث [[برادر]] [[مالک اشتر]] مخفی شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.</ref>. عبدالله با [[خوشرویی]] او را پذیرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.</ref> اما وقتی عمال [[اموی]] درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از [[نخع]]، [[حجر]] را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل [[ازد]] شد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶.</ref>. حجر از نزد عبدالله به [[طایفه]] ازد به [[خانه]] [[ربیعة بن ناجد]] [[پناه]] برد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.</ref>. | |||
زیاد هر چه در [[طلب]] حجر کوشید اثری از او نیافت از این رو با [[تهدید]] شدید [[محمد بن اشعث کندی]] از او خواست تا هر چه زودتر حجر را بیابد. محمد سه [[روز]] مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند، کسی را پیش [[محمد بن اشعث]] فرستاد تا از زیاد برایش [[امان]] بگیرد و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله [[جریر بن عبدالله]] و [[برادر]] اشتر و [[حجر بن یزید]] را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۱۷؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.</ref>. بدین ترتیب حجر، با واسطهگری بزرگان [[یمنی]]، از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را [[تسلیم]] وی کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.</ref>. اما زیاد بر خلاف امان خود، او را [[زندانی]] کرد و به تعقیب [[یاران]] حجر پرداخت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.</ref>. پس از [[دستگیری]] حجر و یارانش، زیاد [[شهادت]] نامهای علیه حجر تنظیم نمود که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد [[فتنه]] و [[آشوب]] دارد معرفی میشد. وی در [[تأیید]] این شهادت [[نامه]] [[دروغین]]، از سران چهار ناحیه [[کوفه]] و نیز هفتاد تن از سران کوفه -از جمله محمد بن اشعث<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.</ref>- [[گواهی]] گرفت<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰.</ref>-<ref>با نگاهی به شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲-۲۰۴.</ref>. زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه، [[حجر]] را با سیزده تن از یارانش نزد معاویه فرستاد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.</ref>. در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در [[مرج]] [[عذراء]]<ref>یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه، ج۲، ص۱۶۳.</ref> [[یاران]] معاویه بر اساس گرایشات و [[احساسات]] قبیلهای خواستار [[عفو]] افراد هم قبیلهای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان [[آزاد]] شدند و برخی دیگر از جمله حجر به [[شهادت]] رسیدند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۵.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
===[[شهادت امام حسن]]{{ع}}=== | |||
نقشآفرینی [[جعده دختر اشعث بن قیس]] در [[شهادت امام حسن مجتبی]]{{ع}} هم از دیگر [[اخبار]] مهمی است که در [[تاریخ]] بدان پرداخته شده است. [[جعده]]، [[همسر]] [[امام حسن مجتبی]]{{ع}} بود که با [[نیرنگ]] [[اشعث بن قیس]] به همسری ایشان در آمد<ref>امام علی{{ع}}، از اشعث خواسته بود که دختر سعید بن قیس را برای امام حسن{{ع}} خواستگاری کند، اما اشعث او را برای پسر خود خواستگاری کرد و دختر خود جعده را برای ازدواج با امام حسن{{ع}} پیشنهاد داد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴-۱۵.)</ref>. هنگامی که معاویه، تصمیم به [[بیعت]] از [[مردم]] برای [[ولایتعهدی]] پسرش یزید گرفت، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او [[وعده]] داد که در قبال [[مسموم]] کردن شوهرش، او را به [[ازدواج]] یزید درخواهد آورد<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.</ref>. جعده نیز با نوشاندن شربتی مسموم، [[امام حسن]]{{ع}} را مسموم کرد و آن حضرت را به شهادت رساند<ref>راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۲.</ref>. [[امام حسن]]{{ع}}، [[جعده]] را به واسطه این عمل [[لعن]] و [[نفرین]] کرد<ref>راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.</ref>. اما به هنگام [[شهادت]]، از [[امام]] حسین{{ع}} خواست تا از [[قصاص]] او [[چشم پوشی]] کند<ref>شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.</ref> معاویه هم هر چند به [[وعده]] [[مالی]] خود به جعده عمل کرد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.</ref> اما با این سخن که میترسم آنچه را در [[مسموم]] کردن فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} روا داشتی، درباره فرزند من هم انجام دهی<ref>ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۱.</ref>، به [[ازدواج]] جعده با یزید تن در نداد<ref>ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۸.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==بنی عدی بن ربیعه و [[امام حسین]]{{ع}}== | |||
پس از [[مرگ معاویه]] در نیمه [[رجب]] [[سال ۶۰ هجری]]، [[شیعیان عراق]] و بهویژه [[کوفیان]] به تکاپو افتادند و با [[نامه]] نگاریهای خود به امام حسین{{ع}}، خواهان آمدن ایشان به [[کوفه]] و به دست گرفتن امور [[مردم]] شدند. امام{{ع}} نیز [[سفیر]] خود [[مسلم بن عقیل]] را به کوفه فرستاد تا اوضاع کوفه را به ایشان گزارش کند. در این هنگام [[امویان]] کوفه از جمله [[محمد بن اشعث کندی]] با [[نوشتن]] نامه به یزید، او را از [[ضعف]] [[نعمان بن بشیر]] - والی [[اموی]] کوفه - و اقدامات مسلم بن عقیل و [[اخبار]] کوفه [[آگاه]] نمودند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۶.</ref>. در پی [[انتصاب]] [[عبیدالله بن زیاد]] به [[فرمانداری کوفه]] و آمدن او به این [[شهر]]، [[محمد بن اشعث]] - که از [[بزرگان کوفه]] بود - بر وی وارد شد؛ عبیدالله وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر تخت نشانید<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰.</ref>. مدتی بعد، عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، محمد بن اشعث را به همراه [[اسماء بن خارجه]] و [[عمرو بن حجاج زبیدی]] -که هر سه از [[اقوام]] و [[دوستان]] هانی بودند- نزد هانی فرستاد تا او را به [[دارالاماره]] بکشانند. آنان نیز چنین کردند و با کشاندن او به [[دار الاماره]]، اسباب [[اسارت]] و سپس [[شهادت]] او را فراهم آوردند<ref>ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۶-۲۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۸۰.</ref> در پی این عمل، مسلم یارانش را فرا خواند و جهت [[آزادی]] هانی، به [[دار الاماره کوفه]] [[لشکر]] کشید. عبیدالله، از [[محمد بن اشعث]] و تنی چند از [[بزرگان کوفه]] خواست تا به میان [[قیام]] کنندگان بروند و آنان را متفرق سازند<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.</ref>. عبیدالله به او [[فرمان]] داد تا [[مردم]] کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از [[یاری]] مسلم باز دارد و از [[مخالفت]] با [[حکومت امویان]] [[بیم]] دهد و او نیز چنین کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰-۳۱.</ref>. پس از پراکنده شدن [[یاران]]، مسلم به محله [[کندیان]] رفت و به [[خانه]] پیر زنی بهنام طَوْعَه<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.</ref> - از [[موالیان]] [[اشعث بن قیس کندی]] - [[پناه]] برد. اما دیری نپایید که [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] از طریق پسر آن پیرزن، از مکان اختفای مسلم با خبر گردید و پدر را از این موضوع با خبر نمود<ref>دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰-۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰.</ref>[[عبیدالله بن زیاد]]، بامداد آن شب، هفتاد تن از [[گماشتگان]] خود را به [[فرماندهی]] محمد بن اشعث، برای [[دستگیری]] مسلم به طرف خانه [[طوعه]] فرستاد. مسلم پس از اطلاع از آمدن آنها، به [[دفاع]] برخاست<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۳.</ref> محمد بن اشعث از مسلم خواست تا امانش را بپذیرد و خود را به کشتن ندهد. اما مسلم وقعی به این [[امان]] نداد و همچنان میجنگید تا این که در اثر ضربات وارده به [[زمین]] افتاد و به [[اسارت]] در آمد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.</ref> مسلم ضمن سخنانی با [[محمد بن اشعث]]، از بیثمر بودن امانش گفت و از او خواست تا با [[نوشتن]] [[نامه]] ای به [[امام حسین]]{{ع}} او را از اوضاع پیش آمده با خبر سازد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴-۳۷۵؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۶۰.</ref>. لیکن چنین به نظر میرسد که ابن اشعث هیچ گاه به نوشتن چنین نامه ای به [[امام]]{{ع}} اقدام نکرده است. | |||
از دیگر اقدامات محمد بن اشعث در [[رویارویی]] با [[قیام عاشورا]] میتوان به [[دستگیری]] [[عمارة بن صلخب ازدی]]، -از [[یاران مخلص]] [[مسلم بن عقیل]]- اشاره کرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۹؛ السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین{{ع}}، ص۱۸۷.</ref>-<ref>معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».</ref> وی را همچنین از حضار و شرکت کنندگان در [[واقعه کربلا]] و از همراهان [[کوفیان]] در [[شهادت]] [[ابا عبدالله الحسین]]{{ع}} گفتهاند<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۶۸.</ref>. | |||
[[قیس بن اشعث کندی]] -[[برادر]] محمد بن اشعث- هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در [[کربلا]] بود. او به فرموده امام حسین{{ع}} در کربلا، از جمله اشراف [[کوفی]] بود که به امام حسین{{ع}} نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به [[کوفه]] [[دعوت]] به عمل آورد<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.</ref> اما بمانند بسیاری دیگر از کوفیان با آمدن [[عبیدالله بن زیاد]] به کوفه، به او پیوست و رو در روی حضرت در کربلا حاضر شد. وی در [[روز عاشورا]] از سوی [[عمر بن سعد]]، [[فرماندهی]] [[قبایل]] ربیعه و کنده را برعهده گرفت<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰.</ref>. او وقتی [[امام حسین]]{{ع}} در [[سخنرانی]] خود در [[صبح عاشورا]] از او و برخی دیگر از [[اشراف کوفه]] نام برد و از دعوتنامه آنان برای خود سخن به میان آورد، قیس منکر این [[دعوت]] شد و گفت: «چرا به [[خلافت]] پسرعموهایت گردن نمینهی و فرامینشان را [[اطاعت]] نمیکنی؟ آنان [[رفتاری]] جز آنچه شما [[دوست]] داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید». اما [[امام]]{{ع}} در پاسخ از نقش برادرش [[محمد بن اشعث]] در [[قتل]] [[مسلم بن عقیل]] سخن به میان آورد و فرمود: «تو [[برادر]] برادرت (محمد بن اشعث) هستی؟ میخواهی [[بنیهاشم]] بیش از [[خون]] مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟ نه والله؛ من مانند فرد [[ذلیل]] دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون [[غلام]] و برده فرمانبردارشان نخواهم شد»<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵-۴۲۶ و با اختلاف در: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.</ref>. او را همچنین برخی، سارق قطیفه (رو انداز) امام حسین{{ع}} یاد کردند؛ از اینرو وی در آثار بسیاری از [[مورخان]] و [[سیرهنویسان]] با عنوان «قیس قطیفه» شناخته میشود<ref>ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۷۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳.</ref>. او پس از [[شهادت]] [[شهدای کربلا]]، از سوی عمر بن سعد [[مأموریت]] یافت تا همراه با جمعی دیگر از سران [[سپاه]]، سرهای [[مقدس]] [[شهدا]] را به [[کوفه]] نزد ابنزیاد ببرد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۳؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱.</ref>-<ref>حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «قاتلان امام حسین{{ع}}، ش۱»، پایگاه پژوهه.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
==مناسبات بنی عدی و [[آل زبیر]]== | |||
بنی عدی و در رأس آنان [[خاندان]] [[اشعث بن قیس]] در ابتدای [[حکومت]] زبیریان، مناسبات دوستانه ای را با این [[دولت]] برقرار نمودند. چندان که از به امارت رسیدن [[عبدالرحمن بن محمد بن اشعث]] در [[مدینه]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.</ref> و نیز [[ولایت فارس]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱.</ref> میتوان به عنوان نمونههایی از این مناسبات و بده بستانهای دوستانه [[سیاسی]] این دو خاندان یاد کرد. لیکن [[عزل]] [[عبدالرحمن بن محمد]] از امارت مدینه در [[سال ۶۸ هجری]]<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.</ref> و سپس برکناری زود هنگام او از [[حکمرانی]] ولایت فارس و بازگشت پیروزمندانۀ مهلب بن ابی صفره به [[قدرت]] -که در [[رقابت]] شدید سیاسی با بنی اشعث بودند- اسباب [[ناراحتی]] و تیرگی روابط بین آنها و زبیریان را فراهم آورد. اما این سردی روابط، فوراً به نزدیکی و پیوند عبدالرحمن با آلمروان نگرایید. چون از یک طرف بقیۀ [[طوایف]] [[اعراب]] جنوبی از او [[حمایت]] میکردند و از سوی دیگر هنوز [[پیمان]] [[اتحاد]] با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه [[اختلاف]] سران دو قبیلۀ [[آل مهلب]] و [[آل]] اشعث همچنان ادامه یافت و حتی در جریان [[قیام]] چندین سالۀ عبدالرحمن مانع هرگونه [[همراهی]] و [[همکاری]] برضد حجاج و [[خلیفه]] گردید، لیکن سنگینی وزنۀ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمن با مناسبات حسنهای که از طریق پسر عمش [[عبدالله بن اسحاق بن اشعث]]، [[مشاور]] [[بشر بن مروان]]، [[برادر]] خلیفه و [[حاکم کوفه]] (۷۳-۷۵ ق/ ۶۹۲-۶۹۴ م) با [[بنیامیه]] داشت<ref>ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۷، ص۹۱. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۶۴.</ref> و نیز به [[لطف]] روابط [[خویشاوندی]] با خلیفه<ref>یکی از دختر عموهای عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به نام زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث همسر مَسلمة بن عبدالملک بن مروان بود. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳)</ref>، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از [[بین النهرین]] بیرون براند یا دست کم اسباب [[گرفتاری]] آنان شود<ref>عبدالکریم گلشنی ابن اشعث دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۴۰.</ref>. | |||
در کنار [[روابط دوستانه]] و سپس خصمانه، [[خاندان]] بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبلهایها از جمله به [[شهادت]] رساندن عبدالله<ref>در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.</ref> و عبدالرحمن [[پسران]] [[حجر بن عدی]] -از [[شیعیان عراق]]- به دست [[مصعب بن زبیر]] از دیگر [[اخبار]] [[طایفه]] بنی عدی با [[آل زبیر]] گزارش شده است<ref>هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.</ref>. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد [[رب]]) را به همراه [[عمران بن حذیفة بن یمان]] دستگیر، و سپس به [[جرم]] [[همراهی]] با [[قیام مختار]] به شهادت رساند<ref>بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.</ref>.<ref>[[سید علی اکبر حسینی ایمنی|حسینی ایمنی، سید علی اکبر]]، مکاتبه اختصاصی با [[دانشنامه مجازی امامت و ولایت]]</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۲۷
نسب بنی عدی بن ربیعه
این طایفه در شمار اعراب کهلانی[۱] و از شاخههای بنی معاویة بن کندهاند که نسب از عدی بن ربیعة بن معاویة بن حارث بن معاویة بن حارث بن معاویة بن ثور بن مرتّع بن معاویة بن کندة بن عفیر میبرند[۲]. عدی بن ربیعه از همسری به نام لمیس بنت امریء القیس بن حارث الولّاده صاحب فرزندانی به نامهای جبله و حجر و از همسر دیگر خود ماویه بنت سیحان بن ذهل بن معاویه دارای پسری به نام حارث شد[۳] که نسل او را در زمین انتشار دادند. از این طایفه که با نسبت «العدوی» از افراد آن یاد میشود[۴]، شعب و متفرعات متعدی انشعاب یافته است که از مهمترین آنها میتوان به نام بنی جبلة بن عدی[۵]، بنی حارث بن عدی[۶]، بنی مرة بن حجر بن عدی[۷] بنی أشاة[۸] و آل اشعث بن قیس[۹] اشاره کرد.[۱۰]
منازل و مساکن بنی عدی
بنی عدی بن ربیعه و طوایفش - که به «بنی عدی» شهرت داشتند، - اصالتی یمنی داشتند و در مناطقی مانند غمر ذی کنده -که در نزدیکی مکه قرار داشت- ساکن بودند[۱۱]. این منطقه، پیوسته به نام کندیان مشهور و معروف بود و چهار قبیله صدف، تجیب، عباد و بنی معاویه کنده در آن سکونت داشتند[۱۲] حضرموت هم که در پیش و پس از اسلام، بطون عمدهای از کندیان را -عمدتاً در قسمت شرقی یمن- در خود جا داده بود، از مناطق اصلی کندیان و نیز طایفه بنی عدی بن ربیعه به شمار میرفت[۱۳]. پس از اسلام و در پی فتوحات اسلامی، جمعی از آنان در سرزمینهای مفتوحه از جمله عراق و بهویژه کوفه[۱۴]، شام[۱۵]، حمص[۱۶] جزیره[۱۷] و رهاء[۱۸] کوچ کردند و در این مناطق سکنی گزیدند. فروعات این طایفه اعم از شاخههای بنی حارث بن عدی[۱۹]، بنی جبلة بن عدی[۲۰] و بنی مرة بن حجر[۲۱] در شهر کوفه، مسجدی مختص خود داشتند که نشان از انبوهی جمعیت آنان در این شهر دارد.[۲۲]
بنی عدی و تاریخ جاهلی این قوم
پس از مرگ حارث بن عمرو - بزرگترین و مشهورترین ملوک دولت بنی کنده، - و با به راه افتادن جنگ داخلی بین فرزندان حارث و در پی آن با کشتاری که منذر از بازماندگان آنها به راه انداخت[۲۳]، فرمانروایی از آنان منقرض شد[۲۴] و باقیمانده کِندیان از حیره و نجد، به مساکن نخستین خود در حَضرموت بازگشتند[۲۵] در پی این واقعه، حکومت از نسل بنی آکل المُرار خارج شد و به دست بنی جبلة بن عدی بن ربیعه – از طوایف بنیمعاویة الاکرمین بن حارث - افتاد[۲۶]. معدیکرب بن جبله، جدّ اشعث، که از ملوک قدرتمند عرب به شمار رفته و توسط «اعشی» شاعر مشهور، در قصاید چهارگانهاش ستوده شده است، از جمله پادشاهان این تیره است که عهدهدار ریاست این قبیله گردید[۲۷]. پس از کشته شدن او، فرزندش قیس الاشجّ[۲۸] حاکم بر کندیان شد و چون بواسطه خیانتش به بنی مراد، در جنگ با آنان کشته شد[۲۹]، پسرش معدیکرب معروف به «اشعث»[۳۰] به ریاست کندیان دست یافت[۳۱]. اشعث در صدد خونخواهی پدر برآمد، ولی به اسارت در آمد و مجبور شد تا جهت آزادی خود، سههزار شتر فدیه بپردازد[۳۲]. اشعث در نوبه دیگر، با شکستن پیمان صلح و حسن همجواری خود با بنی حارث بن کعب - یکی از طوایف بزرگ مَذحِج - حمله برد اما در این جنگ نیز شکست خورد و بار دیگر اسیر شد و تعهد کرد تا برای آزادی خود دویست ماده شتر جوان فدیه دهد، ولی صد شتر پرداخت و از پرداخت ما بقی آن طفره رفت[۳۳].
از روؤسای کنده در پیش از اسلام با نام «ملوک کنده» یاد میشد؛ اما واقع امر این است که این پادشاهان از پادشاهی جز نامی نداشتند و آنگونه که ابنشَبه[۳۴]، یعقوبی[۳۵]، یاقوت[۳۶] و بلاذری[۳۷] بر ما معلوم داشتهاند شاهان چهارگانه کنده -مِخوَس، مَشرَح، جَمد، أبضَعَه- فقط مالک درههای خود بودند. اینان عنوان ملک را از اجدادشان به ارث میبردند و به آن افتخار میجستند و آنگونه که از رفتار امرؤالقیس[۳۸] شاعر و اشعث بن قیس برمیآید، جاهطلبی آنان را وامیداشت تا با این عنوان بر رقبای خود برتری جویند.[۳۹]
بنی عدی و تعامل با رسول خدا(ص)
پذیرش اسلام
مردم این طایفه در سال دهم هجری مسلمان شدند و در پی آن جمعی از ایشان با حضور در هیأت اعزامی کنده به مدینه رفتند و اعلان مسلمانی نمودند[۴۰]. این گروه شصت[۴۱] یا هشتاد[۴۲] نفره با ریاست اشعث بن قیس در حالی که با تبختر و غرور خاصی خود را آراسته بودند و جبههای حریر سیاه حاشیه دار پوشیده و دیباهای زربفت که جقههای زرین داشت بر تن کرده بودند، به مدینه رفته، وارد مسجد النبی(ص) شدند. رسول خدا(ص) فرمودند: «مگر شما مسلمان نشده اید. گفتند: چرا، فرمودند: پس اینها چیست که بر تن کرده اید». در پی دستور پیامبر(ص) به کندن این لباسها از تن، آنان لباسهای حریر خود را از تن در آوردند و سپس با رسول خدا(ص) به گفتگو پرداختند[۴۳]. نقل است اشعث در این دیدار به حضرت گفت: «ای پیامبر خدا(ص) ما فرزندان آکل المراریم[۴۴] و تو هم فرزند آکل المراری». نبی خاتم(ص) خندید و فرمود: «عباس بن عبدالمطلب و ربیعة بن حارثه را بدین نسب منسوب دارید»[۴۵] سپس فرمود: «ما فرزندان بنی نضر بن کنانه ایم مادر خود را بدنام نمیکنیم و پدر خویش را انکار نمیکنیم». اشعث هم خطاب به قوم خود ابراز داشت که از این به بعد هر کس خود را به بنی آکل المرار منتسب کند بر او هشتاد تازیانه خواهد زند[۴۶]. این گروه پس از اعلان مسلمانی عازم سرزمین خود شدند. در زمان بازگشت، حضرت به هر یک از آنان ده اوقیه و به اشعث دوازده اوقیه عطا فرمود[۴۷].
علاوه بر شخصیتهای یاد شده، از حجر بن عدی و برادرش هانی بن عدی بن معاویة بن جبله کندی[۴۸]، شریح بن مکدد بن مره[۴۹]، حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی[۵۰]، یزید بن کبش بن هانی[۵۱]، هانی بن حارث بن جبله[۵۲]، معدی کرب بن حارث بن لحی بن شرحبیل[۵۳]، عدی بن همام بن مرة بن حجر بن عدی[۵۴]، شرحبیل بن معدیکرب بن معاویة بن جبلة بن عدی، - پسر عمو یا به نقلی عموی اشعث بن قیس - معروف به «عفیف کندی»[۵۵]-[۵۶] هانی بن حجر بن معاویة بن جبلة بن عدی[۵۷]، إبراهیم بن حجر بن معدی کرب أعرج -خواهرزاده اشعث بن قیس-[۵۸] ابراهیم بن قیس کندی -برادر اشعث بن قیس-[۵۹] سیف بن قیس بن معدی کرب[۶۰] و بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج[۶۱] هم، به عنوان دیگر وفود کنندگان بر پیامبر(ص) و احتمالاً از همراهان اشعث بن قیس در وفد به مدینه نام برده شده است.[۶۲]
بنی عدی و حضور در وقایع عصر نبوی(ص)
علاوه بر اخبار وفد، از دیگر اخبار بنی عدی بن ربیعه در دوران حیات پیامبر(ص) میتوان به خبر پرچمداری حجر بن عدی کندی برای رسول خدا(ص)[۶۳] و همراهی او با پیامبر(ص) در یکی از سفرهای حج یاد کرد[۶۴]. همچنین نقل برخی گزارشات مبنی بر ازدواج قتیله بنت قیس با رسول خدا(ص) نیز از دیگر اخبار این قوم است. قتیله بنت قیس -خواهر اشعث بن قیس- که به نقل از برخی منابع در یمن ساکن بود با وساطت برادرش اشعث که به حضور رسول خدا(ص) شرفیاب شده بود، به ازدواج پیامبر(ص) در آمد اما پیش از آنکه به مدینه برسد، حضرت از دنیا رفت[۶۵]. برخی نیز، او را از زنانی دانستهاند که خود را به پیامبر(ص) بخشیده بود. در برابر این اقوال، برخی نیز ازدواج قتیله بنت قیس را از اساس منکر شده، گزارشات ازدواج او یا هر زن دیگری از کنده را با رسول خدا(ص)، را مردود دانستند[۶۶]. قتیله، بعد از رحلت نبی خاتم(ص) بمانند برادرش اشعث به جمع شورشیان علیه حکومت مدینه موسوم به رده پیوست[۶۷].[۶۸]
بنی عدی و واقعه ارتداد قبایل
پس از به خلافت رسیدن ابوبکر، مسلمانان منطقه حَضَرمَوت یمن (قبیله کِنده و طوایف آن) به دو گروه تقسیم شدند. برخی علاوه بر پذیرش اسلام و اقامه نماز، زکات میپرداختند، اما عده ای دیگر از پرداخت زکات خودداری کردند[۶۹]. با اعلام دریافت زکات از سوی زیاد بن لبید که از سوی پیامبر(ص) و سپس ابوبکر، عامل جمعآوری زکات در این منطقه بود، مردم، برخی با خشنودی و برخی با ناخشنودی، زکات اموال خود را تحویل میدادند. نقل است روزی جوانی یکی از شتران مورد علاقه خود را به عنوان «زکات» تحویل داد، اما چندی بعد با توسّل به یکی از بزرگان کنده، به نام حارثه بن سراقه، از زیاد خواست که آن را پس دهد و شتر دیگری بگیرد[۷۰]. حارثه تقاضای جوان را به زیاد رساند، اما زیاد با ردّ درخواست وی، او را متّهم به کفر نمود[۷۱]. او وقتی سرسختی زیاد را دید، خود شتر را گرفت و به جوان برگرداند و به او گفت: «اگر کسی با تو سخنی گفت، بینی او را با شمشیر بزن» حارثه انگیزه خود را از مخالفت آشکار کرد و با صراحت گفت: ما در زمان حیات پیامبر(ص)، فرمانبر او بودیم. امروز نیز اگر مردی از اهل بیت او جانشینش گردد، از او فرمان خواهیم برد. اما ابن ابی قحافه (ابوبکر) بر عهده ما هیچ بیعت و طاعتی ندارد. او با سرودن اشعار زیر، نافرمانی خود و قبیلهاش را به ابوبکر اعلام کرد: اَطَعْنا رسولَ اللّهِ اذ كانَ وسطَنا فيا عجباً ممّن يُطيع ابابكر *** و ما لبني تيم بن مُرّة اِمرَةٌ علينا و لاتلكَ القبائلُ من الأسر *** لِانَّ رسولَ اللّهِ اَوْجَبَ طاعةً و اولي بمااستولي عليهِم من الأمر[۷۲] اشعث نیز قبیله خود را به وحدت و یکپارچگی فرا خواند و گفت: از دادن زکات خودداری کنید؛ زیرا من میدانم عرب از قبیله «بنی تیم» (ابوبکر) پیروی نخواهد کرد و بنی هاشم را رها نمیکند. سپس ضمن اشعاری بر این نکته تأکید کرد که: اگر قریش آل محمد(ص) را کنار بگذارد و فرمانروایی را به ابوبکر بدهد، ما قبیله کنده از او به فرمانروایی شایسته تریم[۷۳][۷۴]
زیاد بن لَبید با مشاهده این وضعیت، نزد قبیله بنی ذهل بن معاویه از قبایل کنده رفت و آنها را به پیروی از ابوبکر دعوت نمود. یکی از بزرگان آنها به نام حارث بن معاویه در جواب او گفت: تو ما را به سوی مردی (ابوبکر) دعوت میکنی که هیچ عهدی بر ما یا شما ندارد. چرا شما اهل بیت پیامبر(ص) را کنار گذاشتید، درحالی که به خلافت سزاوارترند، در حالی که قرآن میفرماید: «وَ اُولوا الْاَرحامِ بَعضُهم اولی ببعض فی کتابِ اللهّ»[۷۵]شما خلافت را از اهل بیت پیامبر(ص) دور نکردید، مگر به خاطر حسادتی که به آنها داشتید. من نمیتوانم باور کنم که پیامبر(ص) از دنیا برود و کسی را برای پیروی منصوب نکرده باشد. از پیش ما برو؛ زیرا تو به چیزی دعوت میکنی که رضای خدا در آن نیست. او در اشعاری، اعتقادات خود را به صراحت بیان کرد. علاوه بر حارث، عرفجه بن عبدالله نیز سخنانی مشابه او بیان کرد و گفت: زیاد را بیرون کنید؛ زیرا صاحب او (ابوبکر) شایسته خلافت نیست و مهاجران و انصار به امور امّت از خود پیامبر(ص) آگاهتر نیستند. ابوبکر خلافت را به ستم تصاحب کرده، چون از نزدیکان پیامبر(ص) نیست و باید آن را رها کند[۷۶][۷۷]
کندیان با مواضع روشن خود، زیاد را بیرون کردند و او به هر قبیله ای از قبایل کنده میرسید، آنان را به پیروی از خلیفه دعوت میکرد، اما همگان دعوت او را ردّ میکردند. زیاد بن لبید به مدینه رفت و ابوبکر با تجهیز سپاهی چهارهزار نفره او را بار دیگر به حضرموت فرستاد. در پی آن، برخی از تیرههای قبیله کنده، به ریاست اشعث بن قیس، اظهار پشیمانی کردند و حاضر به پرداخت زکات شدند؛ زیرا از هجوم دشمن دیرینه شان، قبیله مَذحِج، واهمه داشتند و نمیتوانستند هم زمان در دو جبهه بجنگند. اما خبر سرکوب برخی از تیرههای کنده به دست زیاد بن لبید، باعث خشم اشعث بن قیس شد و وی به همراه برخی تیرهها، نزدیک شهر «تَریم» با زیاد به مقابله برخاست. سپس زیاد و مهاجر بن امیه مخزومی را، که با لشکری به یاری وی شتافته بود، در تریم محاصره کرد. ابوبکر ناگزیر نامه ای به اشعث نوشت و کوشید با او سازش کند و حتی برای دلجویی آنان اعلان داشت که عامل خود (زیاد) را برکنار میکند؛ اما فرستاده ابوبکر کشته شد و تریم همچنان در محاصره اشعث ماند. برخی صحابه پیشنهاد کردند که یک سال آنها را از پرداخت زکات معاف دارد، اما ابوبکر مخالفت کرد و گفت: میخواهد علی(ع) را به جنگ با آنان اعزام کند. این مسأله با مخالفت عمر روبه رو شد و در نهایت، عِکرمة بن ابی جهل به همراه دو هزار نفر به کمک زیاد فرستاده شد[۷۸]. عکرمه، اشعث را شکست داد و پس از اسارت، او را به مدینه فرستاد. در مدینه، اشعث عصیان خود را نه به انگیزه ارتداد و خودداری از پرداخت زکات، بلکه بر اثر اقدام زیاد به ستم و قتل دانست و تقاضا کرد برای رهایی خود و دیگر اسرای یمنی فدیه بپردازد؛ همچنین، کسانی را که در یمن اسیر بودند، آزاد کند و یاور مسلمانان باشد. در مقابل، ابوبکر، خواهرش امّ فَروه را به همسری وی درآورد. ابوبکر نیز خواستهای وی را پذیرفت و به او احسان نمود[۷۹][۸۰] علاوه بر این گروه، از بشیر بن أودج بن أبی کرب بن جبله و برادرش قیس بن أودج هم در شمار دیگر معترضان حکومت ابوبکر و از تحصن کنندگان و کشته شدگان یوم النّجیر[۸۱] نام برده شده است[۸۲]. اعشی شاعر و دخترش عمرده هم از دیگر مخالفان و معترضان دولت ابوبکر به شمار رفتهاند[۸۳].[۸۴]
بنی عدی بن ربیعه و فتوحات اسلامی
بنی عدی در کنار دیگر طوایف خود نقشی فعال در فتوحات اسلامی ایفا نمودند که حضور در جنگهای قادسیه (۱۴ هجری)، مدائن (۱۵ هجری)، جلولا (۱۶ هجری)، نهاوند (۲۱ هجری) و یرموک (۱۳هجری) از جمله آن است. حجر بن عدی[۸۵]، شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله[۸۶] و اشعث بن قیس را از حاضران جنگ قادسیه[۸۷] برشمردهاند. حجر بن عدی در فتوحات شام از جمله فتح «مرج عذراء» – از مناطق دمشق - نیز مشارکت داشت. حجر را فاتح مرج عذراء[۸۸] گفتهاند[۸۹] و آوردهاند وی، نخستین کسی بود که در این منطقه تکبیر گفت و ندای توحید سر داد[۹۰]. حجر در جنگ جلولاء نیز نقش مؤثری داشت[۹۱]. وی در این جنگ با دو هزار سپاهی به کمک لشکر اسلام رفت[۹۲] و در جنگ با پارسیان، فرماندهی جناح چپ لشکر عمرو بن مالک بن نجبه[۹۳] را عهده دار بود[۹۴] اشعث بن قیس هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در فتوحات بود که علاوه بر نبرد قادسیه، در مدائن، جلولاء، نهاوند و یرموک هم مشارکت داشت[۹۵]. او در جنگ یرموک، یک چشم خود را از دست داد[۹۶]. اشعث بن قیس، در نبرد فتح نهاوند در سال ۲۱ هجری، فرمانده جناح راست سپاه اسلام بود؛[۹۷] ضمن این که او در فتح اصفهان (۲۳ هجری) نیز همراه با کندیان نقشی قابل توجه داشت[۹۸]. او همچنین، در دوران خلافت عثمان، آذربایجان را بار دیگر فتح شد و با اهالی آنجا مصالحه کرد[۹۹]. شرحبیل بن سمط بن اسود بن جبله و حارث بن هانی بن ابی شمر بن جبلة بن عدی را نیز از دیگر بنی عدویهایی گفتهاند که نامشان در تاریخ به عنوان یکی از شرکت کنندگان در فتوحات اسلامی به ثبت و ضبط رسیده است. شرحبیل بن سمط را از حاضران در فتح حمص در سال ۱۵ هجری دانستهاند و گفتهاند او مقسّم منازل آن در زمان فتح بود[۱۰۰]. حارث بن هانی بن ابی شمر هم، از حاضران یوم ساباط - روستایی نزدیک مدائن - بود. گفته شده زمانی که سعد بن ابی وقاص - فرمانده کل سپاه اسلام - از قادسیه به مدائن میرفت به منطقه ساباط رسید. اما به ناگاه به محاصره دشمن در آمد و از مسلمانان کمکطلبید. یمنیهای حاضر در منطقه و در رأس آنها حجر بن عدی به کمک او شتافتند و او را از محاصره نجات دادند[۱۰۱].[۱۰۲]
بنی عدی و خلافت عثمان
چهرههای بزرگ بنی عدی در دوران خلافت عثمان نیز نقشی مهم و تأثیرگذار ایفا نمودند. اشعث بن قیس به جهت نفوذ در بین کندیان و همراهی با خلفا، همچون دوران دو خلیفه گذشته، در ایام خلافت عثمان نیز، از اجر و قرب خاصی برخوردار بود و مسئولیتهای مختلفی را دوران خلافت او عهده دار گردید. وی علاوه بر فتح دوباره آذربایجان و مصالحه با اهالی آنجا[۱۰۳]، از جانب عثمان در سال ۳۴ هجری به امارت آذربایجان منصوب شد[۱۰۴] و در قبل این کار، هر ساله صد هزار درهم از سوی عثمان دریافت میکرد[۱۰۵]. این وضع تا زمان خلافت امیرمؤمنان(ع) ادامه یافت تا این که حضرت، پس از رسیدن به خلافت، او را از حکومت آذربایجان عزل و از وی خواست به کوفه برگردد و اموالی را که از بیت المال برداشته است به بیت المال باز گرداند[۱۰۶].
حجر بن عدی هم از دیگر چهرههای خبرساز بنی عدی بن ربیعه در ایام خلافت عثمان بود. در پی تبعید تنی چند از بزرگان و قرّاء کوفه به شام همچون مالک اشتر، زید بن صوحان و برادر او صعصعه، حارث بن عبدالله الاعور، جندب بن کعب ازدی، عروة بن جعد و عمرو بن حمق خزاعی و دیگران به جرم انتقاد علنی از عملکرد سعید بن عاص -فرماندار جدید عثمان در کوفه-[۱۰۷] بزرگان کوفه و قرّاء مشهور آنان -از جمله حجر بن عدی- به عثمان نامه نوشته، ضمن گزارش کردن کارهای خلاف شرع سعید بن عاص و سختگیری و آزار او نسبت به اهل ورع و دین و اهل فضل و عفاف، اعتراض خود را درباره بیقانونی حاکم بر دربار حکومتی و شخصی خلیفه ابراز داشته، سرانجام این کار را خطرناک، و این گونه امور را موجب تباهی و فساد امت پیامبر اکرم(ص) اعلام کردند[۱۰۸]. حجر، سخت به عملکرد عثمان معترض بود و به تقبیح انحرافات گسترده او در سطح نظام اسلامی میپرداخت؛ چندان که سالها بعد، زمانی که در اسارت معاویه در مرج عذراء به سر میبرد، فرستادهای از سوی معاویه نزد وی آمد و نظرش را درباره عثمان پرسید، گفت: «او اولین کسی است که در حکومت از رویه اسلامی منحرف شد و به چیزی جز حق عمل کرد»[۱۰۹].[۱۱۰]
بنی عدی و حکومت امام علی(ع)
بنی عدی در وقایع و حوادث دوران حکومت امام علی(ع) تحت زعامت دو تن از بزرگان خود یعنی حجر بن عدی و اشعث بن قیس نقشی بزرگ و اساسی داشتند. حجر از بزرگان اصحاب امام علی(ع) بود که در نبرد جمل نقشی فعال داشت. او پیش از جنگ، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) امام حسن(ع) و عمار را جهت فراهم آوردن سپاه، به کوفه فرستاده بودند، به یاری ایشان برخاست و ضمن سخنانی، ضمن ستایش از مقام شامخ امام علی(ع)، مردم را به همراهی با آن حضرت در نبرد جمل تشویق کرد، به گونه ای که بعد سخنان او، مردم از هر سو با گفتن سمعا و طاعة به در خواست فرستادگان امیرالمؤمنین(ع)، پاسخ دادند و برای نبرد آماده شدند[۱۱۱]. حجر، خود نیز، در این جنگ حضور یافت و فرماندهی کندیان سپاه امام علی(ع) را بر عهده گرفت[۱۱۲] ضمن این که وی فرماندهی جناح (تیراندازان یا یکی از جناحین) سپاه را نیز در این جنگ عهده دار بود[۱۱۳]. وی و دیگر مردم بنی عدی در صفین نیز حضوری چشمگیر داشت. او در این جنگ و پیش از آغاز نبرد، به امام علی(ع)عرضه داشت: «ای امیرالمؤمنین؛ ما اهل جنگیم، به تحقیق ما را آزمودهاند و تعداد زیادی از عشیره و خاندان با ما هستند و ما از نظر و رأی تجربه شده بهرهمندیم و استقامتی ستوده شده داریم، ما منقاد و مطیع شماییم، بدرخشی ما نیز در پرتو شما میدرخشیم و اگر دست از جنگ بشویی ما نیز چنین خواهیم کرد و آنچه که به ما دستور دهی با جان و دل انجام خواهیم داد»[۱۱۴]. امام(ع) به حجر بن عدی فرمود: «آیا تمام قوم و طایفه ات همانند تو نظر دارند؟ حجر گفت: آنچه من از ایشان جز نیکویی و حُسن چیز دیگری ندیده ام. دست من به نمایندگی از ایشان برای اطاعت و شنیدن فرمان شما به سوی تان دراز شده است». امام(ع) نیز برای ایشان دعای خیر کرد[۱۱۵] امام علی(ع) در این جنگ حجر بن عدی را به فرماندهی قبیله کنده[۱۱۶]و به قول نصر بن مزاحم فرماندهی نیروهای کنده، حضرموت، قضاعه و مهره منصوب کرد[۱۱۷]. با آغاز نبرد صفین او در به میدان همآورد طلبان سپاه معاویه به میدان رفت و رشادتهای بسیار برخی از آنان را به خاک هلاکت انداخت[۱۱۸].
اشعث بن قیس نیز از دیگر جبلهایهای حاضر در صفین بود که همراه با مالک اشتر نخعی در آزادسازی شریعه فرات نقش مهمی ایفا کرد[۱۱۹]. اشعث بن قیس در صفین با عملکرد ضد و نقیض خود موجب شد تا امیرالمؤمنین(ع) تصمیم به عزلش از ریاست قوم کنده و واگذاری پرچم او به حسان بن مخدوج بگیرد. اما به درخواست بزرگان و بیم از تفرقه و اختلاف، بار دیگر آن را به اشعث بازگرداند[۱۲۰]و او را به فرماندهی جناح راست لشکر خود برگزیند[۱۲۱]. اشعث بن قیس در یکی از مواقف جنگ، با هماهنگی کامل با عمرو بن عاص[۱۲۲]، پس از یک روز نبرد خونین، در جمع مردم قبیله خود به سخنرانی پرداخت و ادامه جنگ را موجب نابودی عرب برشمرد[۱۲۳] عمرو بن عاص نیز فوراً دستور به بر سر نیزهها قرآنها داد و آنها را در برابر لشکر علی(ع) برافراشتند. در پی این حرکت، اشعث بن قیس خدمت امیر المؤمنین(ع) رفت و با تهدید ایشان را از ادامه جنگ بازداشته مجبور به پذیرش حکمیت کرد[۱۲۴]. بدین ترتیب علی(ع)، مجبور به توقف جنگ شد و مالک اشتر از میدان جنگ ـ در حالی که اندکی تا پیروزی باقی مانده بود ـ نزد خود خواند. پس از توقف جنگ، اشعث بن قیس شادمانه به استقبال معاویه رفت و گفت: «خواهش شما را اجابت کردم و جنگ را متوقف نمودم»[۱۲۵]-[۱۲۶] همچنین با اصرار اشعث، علی(ع) مجبور به پذیرش حکمیت ابوموسی شده، او را از نواحی شام فرا خواند و بدین ترتیب، به مدت یک سال، پیمان صلحی تحت شرایطی خاص تنظیم گردید[۱۲۷] که اشعث بن قیس از شهود و امضا کنندگان آن بودند[۱۲۸]. به هنگام انعقاد این صلح نامه، با اعتراض عمرو بن عاص -نماینده معاویه- و با اصرار اشعث، لقب» امیرالمؤمنین«از کنار نام مبارک امام علی(ع) حذف گردید[۱۲۹]. پس از امضاء این قرارداد، اشعث آن را به هر دو لشکر نشان داده، مفاد این عهدنامه را برای شان قرائت نمود[۱۳۰].
نهیک بن غریر بن هانی بن حجر نیز از دیگر مردان عدوی حاضر در میدان صفین بود که در این جنگ در رکاب امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید[۱۳۱] در آن سوی میدان و در جبهه شام، نیز مردمانی از بنی عدی بن ربیعه حضور داشتند که از جمله آنان میتوان از ابو یزید شرحبیل بن سمط بن شرحبیل بن اسود بن جبله ابوسمط کندی یاد کرد. وی -که در صحابی بودن او اختلاف است،-[۱۳۲] از ساکنان حمص بود که به هواداری از معاویه خود را به صفین رسانده بود. او در این جنگ، فرماندهی بخشی از سپاه معاویه را بر عهده داشت[۱۳۳]. حجر بن یزید بن سلمة بن مرة بن حجر بن عدی معروف به «حجر الشر» نیز از دیگر شخصیتهای معروف بنی عدی در این پیکار به شمار رفته است. او را از اشراف کنده گفتهاند[۱۳۴]. منابع با استناد به این که وی فردی شرور بوده است[۱۳۵]، جهت تمییز او از پسر عمویش حجر بن عدی معروف، (شهید مرج عذراء) -که به «حجر بن ادبر»و «حجر الخیر» ملقب بود،- به او لقب «حجر الشر» دادهاند[۱۳۶]. در یکی از گزارشات واقعه صفین،»دینوری«از خروج جوانی شامی به نام حجر الشر از سپاه معاویه و هماوردطلبیدن او از سپاه عراق خبر داده، آورده است: حجر بن عدی به ندای او پاسخ داد و آن دو با نیزه به جنگ با یکدیگر پرداختند. در این هنگام، حجر الشر نیزه ای بر حجر بن عدی زد و او را از اسب به زمین انداخت. ولی یاران امام(ع) از او حمایت کردند و آن دو را از هم جدا کردند. سپس، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - به نبرد حجر الشر رفت که به دست حجر کشته شد. پس از او، پسر عموی حکم بن ازهر به نام رفاعة بن طلیق به نبرد او رفت که حجر او را هم به شهادت رساند[۱۳۷]. «منقری» هم در گزارشی کاملتر، از حجر الشر به عنوان یکی از کندیان سپاه معاویه و از پسرعموهای حجر بن عدی یاد کرده، آورده است که وی در صفین حجر بن عدی را به هماوردیطلبید. حجر پذیرفت و با نیزه با همدیگر به نبرد پرداختند. مردی از بنی اسد -که با معاویه بود،- میان آن دو در آمد و نیزه ای بر حجر الخیر زد. یاران امام(ع) هجوم آوردند و آن مرد اسدی را کشتند؛[۱۳۸] اما حجر الشر از دست شان گریخت. حجر الشر در هماوردطلبی دیگر، حکم بن ازهر - از اشراف کوفه - را به شهادت رساند و اشعاری در این باب سرود. بعد شهادت حکم بن ازهر، پسر عمویش رفاعة بن ظالم حمیری به سوی حجر الشر تاخت و او را کشت. امام علی(ع) که نظاره گر این مبارزه بود، فرمود: سپاس خدای را که حجر الشر را به خونبهای حکم بن ازهر کشت[۱۳۹]. علاوه بر این افراد، به نظر میرسد گروهی از بنی حارثیهای ساکن رهاء[۱۴۰] نیز در پی آغاز نبرد صفین، به صف یاران معاویه پیوسته باشند و همراه با او در صفین، علیه امیرالمؤمنین(ع) وارد پیکار شده باشند[۱۴۱]. این افراد عثمانیهایی بودند که پس از ورود امیرالمؤمنین(ع) به کوفه، به سبب شماتت و بدگویی برخی از اصحاب ایشان از عثمان، رنجیده خاطر شدند و گفتند ما در سرزمینی که به عثمان بد گفته میشود ساکن نخواهیم شد. برای همین همراه با جمعی دیگر از مردم کنده از جمله بنی الارقم به رهبری عدی بن عمیره - از اصحاب پیامبر(ص)- در اعتراض به این امر از کوفه کوچ کرده به شام نزد معاویه رفتند. آنان بر معاویه وارد شدند و عدی بن عمیره - به عنوان بزرگ این جمع - به سخن پرداخت و خروج این جمع بزرگ از قبیله کنده را در راستای سرزنش علی(ع) ذکر کرد[۱۴۲]. معاویه نیز، آنان را ابتدا در جزیره و سپس در رهاء منزل داد[۱۴۳].
نبرد با خوارج نهروان نیز از دیگر مواضعی است که نقش فرزندان عدی بن ربیعه در آن بروز و ظهور یافته است. حجر بن عدی از جمله این بنی عدویها بود که در این نبرد، فرماندهی جناح راست لشکر امام(ع)را به عهده داشت[۱۴۴]. اشعث بن قیس نیز در این جنگ حضور داشت و پس از پایان نبرد، زمانی که امیرالمؤمنین(ع) از یاران خود خواست تا برای نبرد با شامیان آماده شوند، اشعث و جمعی دیگر با این امر مخالفت کردند و گفتند: ای امیرالمؤمنین، تیرهایمان تمام شد و شمشیرهایمان کند و سرنیزههای مان کند و خراب شده است، ما را به شهر خودمان برگردان تا با بهترین ساز و برگ و سلاح آماده شویم. بدین ترتیب، لشکر آماده رزم به کوفه بازگشت و همچنان در شهر ماندند تا این که امیرالمؤمنین(ع) به شهادت رسید[۱۴۵].
در جریان غارات معاویه به سرزمینهای تحت سلطه حضرت علی(ع) هم، بنی عدی و در رأس شان حجر بن عدی نقش چشمگیری در تعقیب سپاهیان معاویه و بیرون راندن آنها از قلمرو امام علی(ع) ایفا نمودند. در سال ۳۹ هجری، معاویه، ضحاک بن قیس فهری را جهت بر هم زدن امنیت روانی و اجتماعی مردم بلاد سرزمینهای تحت امر امیرالمؤمنین(ع)، به برخی از مناطق عراق فرستاد. ضحاک به این مناطق هجوم برد و برخی را کشت و اموالی را به غارت برد. چون خبر غارتگری و جنایت ضحاک بن قیس به امام علی(ع) رسید، بر فراز منبر رفت و مردم را به یاری عمرو بن عمیس فراخواند؛ ولی ایشان واکنش چشمگیری از خود نشان ندادند، حضرت از بیتفاوتی کوفیان سخت شکوه کرد و از فراز منبر فرود آمد. سپس حجر بن عدی کندی را فراخواند و با چهار هزار نفر در پی ضحاک فرستاد. حجر بن عدی به دنبال ضحاک حرکت کرد تا این که در تدمر بدو دست یافت. در نبرد سختی که بین ایشان درگرفت، نوزده تن از نیروهای ضحاک کشته شدند. ضحاک بن قیس و یارانش در پی فرا رسیدن شب، از معرکه گریختند و حجر، با ضربهای که بر لشکریان ضحاک وارد کرده بود به کوفه بازگشت[۱۴۶].
نقل است که در واپسین روزهای حیات امیرالمؤمنین(ع)، حضرت، سران کوفه و بزرگان شیعه را به حضورطلبید و ضمن خطبه ای از عزم خود جهت نبرد با معاویه گفت و از مردم خواست تا بار دیگر برای جنگ با شامیان آماده شوند. سعید بن قیس گفت: «ای امیر مؤمنان، از ما همه استماع است و اطاعت و دوستی و نیکخواهی، من زودتر از همه آنچه را خواسته ای بر آورده خواهم کرد». بعد از او دیگر سران هر یک به ایراد سخن پرداختند و آمادگی خود را اعلام نمودند[۱۴۷]. نقل است که بعد از فراخان حضرت به مردم جهت رفتن به رحبه و آماده شدن برای نبرد با معاویه، مردم هر کدام سخنی در این باره گفتند. چندان که حضرت ناراحت شده با حال غضب از منبر پایین آمدند. حجر بن عدی و سعید برخاستند و گفتند: «ای امیر مؤمنان؛ از این سخنان ناراحت نگردید ما را فرمان ده تا اطاعت کنیم به خدا سوگند اگر اموال ما تمام شود بیتابی نخواهیم کرد و اگر مردم طوایف ما در راه شما کشته شوند باز هم ناراحت نخواهیم شد». حضرت به آنها فرمود تا آماده شوند و به سوی دشمن حرکت کنند. سپس از مسجد به منزل رفتند. بزرگان و یاران حضرت، در منزل ایشان گرد آمدند و در این باب به گفتگو پرداختند[۱۴۸].
واقعه شهادت امام علی(ع) نیز از دیگر حوادث بزرگ تاریخ است که در آن از برخی شخصیتهای بنی عدی ذکری به میان آمده است. نقل است که عبدالرحمن بن ملجم به همراه وردان بن مجالد و شبیب بن بجره و فرد دیگری در شب چهارشنبه نوزدهم ماه رمضان سال چهلم هجرت شمشیرهای خود را بر کمر بسته و در برابر درب ورودی مسجد که امام علی(ع) از طرف آن به نماز میآمد نشسته، منتظر فرصت بودند، اشعث بن قیس نیز به کمک ایشان آمد. حجر بن عدی که از یاران با وفای امام علی(ع) بود آن شب را به عنوان بیتوته در مسجد مانده بود، شنید که اشعث به ابن ملجم میگوید: هر چه زودتر خود را آماده کن، که صبح میدمد و رسوا میشویم. حجر از نیت شوم ایشان آگاه شده، گفت: ای اعور بیآبرو، قصد کشتن علی(ع)را داری! بلا درنگ از مسجد بیرون رفته تا حضرت را از اراده بیشرمانه آنان با خبر سازد، اتفاقاً آن شب امیرالمؤمنین علی(ع) از راه دیگری وارد مسجد شد. پسر مرادی موقع را مغتنم شمرده شمشیر زهرآلود خود را بر فرق آن جناب فرود آورد. هنگامی که حجر وارد مسجد شد خبر ضربت خوردن امام علی(ع)را شنید[۱۴۹]. حجر بن عدی نگاهی به اشعث کرده و گفت: دیدم تو با او نجوی میکردی و او را تشویق به این کار نمودی، به خدا سوگند اگر این موضوع را آن موقع میدانستم گردنتان را میزدم. اشعث ضمن انکار این همدستی، او را به خرفتی متهم کرد[۱۵۰]-[۱۵۱].[۱۵۲]
بنی عدی و حکومت معاویه بن ابوسفیان
قیام حجر بن عدی
پس از صلح امام حسن(ع) با معاویه و سیطره یافتن معاویه بر امور اسلامی، وی در سال ۴۱ هجری حکومت کوفه را به مغیرة بن شعبه سپرد. مغیره به دستور معاویه، دشنام به علی(ع) و دعا و استغفار بر عثمان را در کوفه عملی نمود. حجر بن عدی ناسزاگوییهای او از امیرالمؤمنین(ع) را تاب نیاورد و هرگاه چنین سخنانی از مغیره میشنید، جوابش را میداد و میگفت:»بلکه خدا شما را لعن کرده و مذمت نموده،«و گاهی هم میایستاد و میگفت: خداوند متعال میفرماید: کُونُوا قَوَّامِینَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاءَ لِلَّهِ[۱۵۳]گواهی میدهم کسی را که مذمت میکنید به فضل و برتری سزاوار و آنکه از او ستایش مینمایید در خور ملامت و عیبگویی است».[۱۵۴] پس از مرگ مغیره در سال ۵۰ هجری و امارت یافتن زیاد بن ابیه بر کوفه و بصره، حجر همچنان به اعتراضات خود ادامه میداد و آشکارا با یاران خود، معاویه را در مسجد لعن میکرد. زیاد بن ابیه با وجود دوستیاش با حجر بن عدی به او درباره دفاع از علی بن ابی طالب(ع) و انتقاد از معاویه هشدار داد اما حجر همچنان بیپروا مردم را بر ضد معاویه تحریک میکرد[۱۵۵]. هنگامی که زیاد در بصره به سر میبرد حجر و یارانش به عمروبن حریث جانشین زیاد در کوفه هنگام ایراد خطبه که با بدگویی و ناسزا به امیرمؤمنان(ع) همراه بود سنگ ریزه پرتاب کردند. عمرو به زیاد گزارش داد و زیاد به سرعت به کوفه بازگشت. زیاد بن ابیه به مقابله با حجر برخاست و در پی دستگیری او برآمد[۱۵۶]. حجر به ناچار از قبیلهای به قبیله دیگر میرفت تا اینکه به ناچار به قبیله نخع پناه برد[۱۵۷]. به گفته طبری، بنینخع قصد جنگ با حجر را داشتند اما وی آنها را از این کار منصرف کرد و آنان بازگشتند. حجر، سپس در منزل عبدالله بن حارث برادر مالک اشتر مخفی شد[۱۵۸]. عبدالله با خوشرویی او را پذیرفت[۱۵۹] اما وقتی عمال اموی درباره محل اختفای او به جستجو برخاستند، کنیزی از نخع، حجر را لو داد و عبدالله مجبور به بدرقه او تا محل ازد شد[۱۶۰]. حجر از نزد عبدالله به طایفه ازد به خانه ربیعة بن ناجد پناه برد[۱۶۱].
زیاد هر چه در طلب حجر کوشید اثری از او نیافت از این رو با تهدید شدید محمد بن اشعث کندی از او خواست تا هر چه زودتر حجر را بیابد. محمد سه روز مهلت خواست؛ حجر پس از آنکه یک شبانه روز در خانه ربیعه ماند، کسی را پیش محمد بن اشعث فرستاد تا از زیاد برایش امان بگیرد و او را پیش معاویه بفرستد. محمد جماعتی از جمله جریر بن عبدالله و برادر اشتر و حجر بن یزید را واسطه قرار داد تا از زیاد برای حجر امان بخواهند[۱۶۲]. بدین ترتیب حجر، با واسطهگری بزرگان یمنی، از زیاد امان گرفت و با این شرط که او را نزد معاویه بفرستد، خود را تسلیم وی کرد[۱۶۳]. اما زیاد بر خلاف امان خود، او را زندانی کرد و به تعقیب یاران حجر پرداخت[۱۶۴]. پس از دستگیری حجر و یارانش، زیاد شهادت نامهای علیه حجر تنظیم نمود که مطابق آن حجر به عنوان فردی که قصد فتنه و آشوب دارد معرفی میشد. وی در تأیید این شهادت نامه دروغین، از سران چهار ناحیه کوفه و نیز هفتاد تن از سران کوفه -از جمله محمد بن اشعث[۱۶۵]- گواهی گرفت[۱۶۶]-[۱۶۷]. زیاد پس از تنظیم این شهادتنامه، حجر را با سیزده تن از یارانش نزد معاویه فرستاد[۱۶۸]. در پی دستور معاویه به نگه داشتن حجر و یارانش در مرج عذراء[۱۶۹] یاران معاویه بر اساس گرایشات و احساسات قبیلهای خواستار عفو افراد هم قبیلهای خود که در میان یاران حجر بودند، شدند. بدین ترتیب برخی از آنان آزاد شدند و برخی دیگر از جمله حجر به شهادت رسیدند[۱۷۰].[۱۷۱]
شهادت امام حسن(ع)
نقشآفرینی جعده دختر اشعث بن قیس در شهادت امام حسن مجتبی(ع) هم از دیگر اخبار مهمی است که در تاریخ بدان پرداخته شده است. جعده، همسر امام حسن مجتبی(ع) بود که با نیرنگ اشعث بن قیس به همسری ایشان در آمد[۱۷۲]. هنگامی که معاویه، تصمیم به بیعت از مردم برای ولایتعهدی پسرش یزید گرفت، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او وعده داد که در قبال مسموم کردن شوهرش، او را به ازدواج یزید درخواهد آورد[۱۷۳]. جعده نیز با نوشاندن شربتی مسموم، امام حسن(ع) را مسموم کرد و آن حضرت را به شهادت رساند[۱۷۴]. امام حسن(ع)، جعده را به واسطه این عمل لعن و نفرین کرد[۱۷۵]. اما به هنگام شهادت، از امام حسین(ع) خواست تا از قصاص او چشم پوشی کند[۱۷۶] معاویه هم هر چند به وعده مالی خود به جعده عمل کرد[۱۷۷] اما با این سخن که میترسم آنچه را در مسموم کردن فرزند رسول خدا(ص) روا داشتی، درباره فرزند من هم انجام دهی[۱۷۸]، به ازدواج جعده با یزید تن در نداد[۱۷۹].[۱۸۰]
بنی عدی بن ربیعه و امام حسین(ع)
پس از مرگ معاویه در نیمه رجب سال ۶۰ هجری، شیعیان عراق و بهویژه کوفیان به تکاپو افتادند و با نامه نگاریهای خود به امام حسین(ع)، خواهان آمدن ایشان به کوفه و به دست گرفتن امور مردم شدند. امام(ع) نیز سفیر خود مسلم بن عقیل را به کوفه فرستاد تا اوضاع کوفه را به ایشان گزارش کند. در این هنگام امویان کوفه از جمله محمد بن اشعث کندی با نوشتن نامه به یزید، او را از ضعف نعمان بن بشیر - والی اموی کوفه - و اقدامات مسلم بن عقیل و اخبار کوفه آگاه نمودند[۱۸۱]. در پی انتصاب عبیدالله بن زیاد به فرمانداری کوفه و آمدن او به این شهر، محمد بن اشعث - که از بزرگان کوفه بود - بر وی وارد شد؛ عبیدالله وی را گرامی داشت و او را نزد خود بر تخت نشانید[۱۸۲]. مدتی بعد، عبیدالله بن زیاد پس از اطلاع از مخفیگاه مسلم، محمد بن اشعث را به همراه اسماء بن خارجه و عمرو بن حجاج زبیدی -که هر سه از اقوام و دوستان هانی بودند- نزد هانی فرستاد تا او را به دارالاماره بکشانند. آنان نیز چنین کردند و با کشاندن او به دار الاماره، اسباب اسارت و سپس شهادت او را فراهم آوردند[۱۸۳] در پی این عمل، مسلم یارانش را فرا خواند و جهت آزادی هانی، به دار الاماره کوفه لشکر کشید. عبیدالله، از محمد بن اشعث و تنی چند از بزرگان کوفه خواست تا به میان قیام کنندگان بروند و آنان را متفرق سازند[۱۸۴]. عبیدالله به او فرمان داد تا مردم کنده و حضرموت را که مطیعش بودند، از یاری مسلم باز دارد و از مخالفت با حکومت امویان بیم دهد و او نیز چنین کرد[۱۸۵]. پس از پراکنده شدن یاران، مسلم به محله کندیان رفت و به خانه پیر زنی بهنام طَوْعَه[۱۸۶] - از موالیان اشعث بن قیس کندی - پناه برد. اما دیری نپایید که عبدالرحمن بن محمد بن اشعث از طریق پسر آن پیرزن، از مکان اختفای مسلم با خبر گردید و پدر را از این موضوع با خبر نمود[۱۸۷]عبیدالله بن زیاد، بامداد آن شب، هفتاد تن از گماشتگان خود را به فرماندهی محمد بن اشعث، برای دستگیری مسلم به طرف خانه طوعه فرستاد. مسلم پس از اطلاع از آمدن آنها، به دفاع برخاست[۱۸۸] محمد بن اشعث از مسلم خواست تا امانش را بپذیرد و خود را به کشتن ندهد. اما مسلم وقعی به این امان نداد و همچنان میجنگید تا این که در اثر ضربات وارده به زمین افتاد و به اسارت در آمد[۱۸۹] مسلم ضمن سخنانی با محمد بن اشعث، از بیثمر بودن امانش گفت و از او خواست تا با نوشتن نامه ای به امام حسین(ع) او را از اوضاع پیش آمده با خبر سازد[۱۹۰]. لیکن چنین به نظر میرسد که ابن اشعث هیچ گاه به نوشتن چنین نامه ای به امام(ع) اقدام نکرده است.
از دیگر اقدامات محمد بن اشعث در رویارویی با قیام عاشورا میتوان به دستگیری عمارة بن صلخب ازدی، -از یاران مخلص مسلم بن عقیل- اشاره کرد[۱۹۱]-[۱۹۲] وی را همچنین از حضار و شرکت کنندگان در واقعه کربلا و از همراهان کوفیان در شهادت ابا عبدالله الحسین(ع) گفتهاند[۱۹۳]. قیس بن اشعث کندی -برادر محمد بن اشعث- هم از دیگر بنی عدویهای حاضر در کربلا بود. او به فرموده امام حسین(ع) در کربلا، از جمله اشراف کوفی بود که به امام حسین(ع) نامه نوشت و از ایشان جهت آمدن به کوفه دعوت به عمل آورد[۱۹۴] اما بمانند بسیاری دیگر از کوفیان با آمدن عبیدالله بن زیاد به کوفه، به او پیوست و رو در روی حضرت در کربلا حاضر شد. وی در روز عاشورا از سوی عمر بن سعد، فرماندهی قبایل ربیعه و کنده را برعهده گرفت[۱۹۵]. او وقتی امام حسین(ع) در سخنرانی خود در صبح عاشورا از او و برخی دیگر از اشراف کوفه نام برد و از دعوتنامه آنان برای خود سخن به میان آورد، قیس منکر این دعوت شد و گفت: «چرا به خلافت پسرعموهایت گردن نمینهی و فرامینشان را اطاعت نمیکنی؟ آنان رفتاری جز آنچه شما دوست داری نشان نخواهند داد و از آنها آزاری به تو نخواهد رسید». اما امام(ع) در پاسخ از نقش برادرش محمد بن اشعث در قتل مسلم بن عقیل سخن به میان آورد و فرمود: «تو برادر برادرت (محمد بن اشعث) هستی؟ میخواهی بنیهاشم بیش از خون مسلم بن عقیل را از شما بطلبند؟ نه والله؛ من مانند فرد ذلیل دست در دستشان نخواهم گذارد و همچون غلام و برده فرمانبردارشان نخواهم شد»[۱۹۶]. او را همچنین برخی، سارق قطیفه (رو انداز) امام حسین(ع) یاد کردند؛ از اینرو وی در آثار بسیاری از مورخان و سیرهنویسان با عنوان «قیس قطیفه» شناخته میشود[۱۹۷]. او پس از شهادت شهدای کربلا، از سوی عمر بن سعد مأموریت یافت تا همراه با جمعی دیگر از سران سپاه، سرهای مقدس شهدا را به کوفه نزد ابنزیاد ببرد[۱۹۸]-[۱۹۹].[۲۰۰]
مناسبات بنی عدی و آل زبیر
بنی عدی و در رأس آنان خاندان اشعث بن قیس در ابتدای حکومت زبیریان، مناسبات دوستانه ای را با این دولت برقرار نمودند. چندان که از به امارت رسیدن عبدالرحمن بن محمد بن اشعث در مدینه[۲۰۱] و نیز ولایت فارس[۲۰۲] میتوان به عنوان نمونههایی از این مناسبات و بده بستانهای دوستانه سیاسی این دو خاندان یاد کرد. لیکن عزل عبدالرحمن بن محمد از امارت مدینه در سال ۶۸ هجری[۲۰۳] و سپس برکناری زود هنگام او از حکمرانی ولایت فارس و بازگشت پیروزمندانۀ مهلب بن ابی صفره به قدرت -که در رقابت شدید سیاسی با بنی اشعث بودند- اسباب ناراحتی و تیرگی روابط بین آنها و زبیریان را فراهم آورد. اما این سردی روابط، فوراً به نزدیکی و پیوند عبدالرحمن با آلمروان نگرایید. چون از یک طرف بقیۀ طوایف اعراب جنوبی از او حمایت میکردند و از سوی دیگر هنوز پیمان اتحاد با زبیریان به اعتبار خود باقی بود. اگرچه اختلاف سران دو قبیلۀ آل مهلب و آل اشعث همچنان ادامه یافت و حتی در جریان قیام چندین سالۀ عبدالرحمن مانع هرگونه همراهی و همکاری برضد حجاج و خلیفه گردید، لیکن سنگینی وزنۀ سیاسی هنوز به نفع آل اشعث متمایل بود. عبدالرحمن با مناسبات حسنهای که از طریق پسر عمش عبدالله بن اسحاق بن اشعث، مشاور بشر بن مروان، برادر خلیفه و حاکم کوفه (۷۳-۷۵ ق/ ۶۹۲-۶۹۴ م) با بنیامیه داشت[۲۰۴] و نیز به لطف روابط خویشاوندی با خلیفه[۲۰۵]، قدرت این کار را بالفعل داشت که زبیریان را از بین النهرین بیرون براند یا دست کم اسباب گرفتاری آنان شود[۲۰۶].
در کنار روابط دوستانه و سپس خصمانه، خاندان بنی اشعث با زبیریان، بر خورد خصمانه زبیریان با برخی از بنی جبلهایها از جمله به شهادت رساندن عبدالله[۲۰۷] و عبدالرحمن پسران حجر بن عدی -از شیعیان عراق- به دست مصعب بن زبیر از دیگر اخبار طایفه بنی عدی با آل زبیر گزارش شده است[۲۰۸]. مصعب بن زبیر در پی شهادت مختار، عبدالرحمن و عبدالله (عبد رب) را به همراه عمران بن حذیفة بن یمان دستگیر، و سپس به جرم همراهی با قیام مختار به شهادت رساند[۲۰۹].[۲۱۰]
منابع
- حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
پانویس
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۶.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹. نیز ر.ک: ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۲، ص۳۳۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳. در کتاب «الاشتقاق» این نام، «بنی أشاءه» ذکر شده است. (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴)
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۳۰؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۱، ص۱۷۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
- ↑ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۱۶۶-۱۶۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۵؛ حسن بن احمد همدانی، صفة جزیرة العرب، ص۸۸. ابن کلبی از عمرو (افحل) بن ابوکرب بن قیس بن سلمه به عنوان کسی که کنده را از غمر ذی کنده به حضرموت وارد کرده، نام برده است. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۷۰)
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹ و ۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۵. نیز ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۵، ص۲۷۰. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱. ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ امین، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۳.
- ↑ ر.ک: ابن حبان، الثقات، ج۴، ص۹۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۷۲، ص۳۰۲.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵ و ج۷۲، ص۳۰۲.
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹، ۱۴۶، ۱۴۷، ۱۴۹ و ۱۵۳. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۴۰، ص۱۴۱.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۳۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵
- ↑ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المُحَبِّر، ص۳۷۰؛ ابوعبیده معمر بن المثنی، ایام العرب قبل الاسلام، ص۶۵؛ فیلیپ حتی، تاریخ عرب، ترجمه ابوالقاسم پاینده، ص۱۰۷.
- ↑ مجهول، مجمل التواریخ و القصص ص۱۷۹؛ حمزة بن حسن اصفهانی، سنی ملوک الارض و الأنبیاء، ترجمه جعفر شعار، ص۱۴۸؛ جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۳، ص۳۵۷؛ ابن خلدون، تاریخ، ج۲، ص۳۳۱.
- ↑ قفطی، تاریخ الحکماء، ترجمه بهین دارایی، ص۴۹۹.
- ↑ قیس بن معدیکرب به خاطر زخم برداشتن سرش در یکی از جنگها، به «اشج» معروف بود، (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱، ص۱۳۶.)
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۴۵.
- ↑ چون موهای سرش همواره ژولیده بود به او «اشعث» میگفتند. (ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۳۸؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۳۹.)
- ↑ ابن قتیبه دینوری، المعارف، ص۱۴۵.
- ↑ ابو علی اسماعیل بن القاسم القالی البغدادی، ذیل الامالی و النوادر، ص۱۴۶.
- ↑ ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ترجمه حسین قره چانلو، ص۲۸۱. در چگونگی وقوع این جنگ، نقل شده که بنی کنده تحت سه لواء: یکی لواء مطلّع بن هانی بن حجر بن شرحبیل بن حارث معروف به کبش بن هانی، دیگری لواء قشم بن یزید بن ارقم و سومی لواء اشعث خارج شدند. آنان با بنی مقل از طایفه بنی حارث بن کعب –از بزرگترین شاخههای قبیله مذحج- روبرو شدند. در جنگی که بین آنها رخ داد کبش و قشعم و نیز فرزندان فروة بن زرارة بن ارقم کشته شدند و اشعث به اسارت سپاه مذحج در آمد (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶.) این واقعه توجه نابغه را به خود جلب کرد چندان که در وصف این واقعه چنین سرود:بعد كبش بن هانيء و بني فر وة و الأشعث بن قيس أسيرا *** بعد كبش بن هانيء و بني فر حيث أضحت خيارهم منحورا (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶)
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۵.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
- ↑ یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۲، ص۲۷۱. (ذیل کلمه حضرموت)
- ↑ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۹.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۹، ص۸۷.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۱۱، ص۵۴۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۹۴.
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵.
- ↑ ابنشبه، تاریخ المدینة المنوره، ج۲، ص۵۴۲؛ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ بدیهی است که اشعث بن قیس از نسل معاویة الاکرمین است و این نسب با نسبی که نسبشناسان برای بنی آکل المرار برشمردهاند، متفاوت است. اما چرا اشعث در اینجا خود را در شمار بنی مرار معرفی میکند وجوهی محتمل است:
- محتمل است که محدثان و مورخان به این امر (نسب) توجهی نداشتند و از این رو بدون توجه به صحت یا سقم این مطلب، به عینه مطالب فوق را ذکر کردند.
- این احتمال هم وجود دارد که جمع همراه اشعث بن قیس، بیشتر از فرزندان آکل المرار بودند از این رو اشعث با در نظر گرفتن جمع و وجوه آنان، جمع حاضر را جمیعاً از باب تغلیب، بنی آکل المرار معرفی کرده است.
- احتمال دیگری هم که وجود دارد این است که در آن زمان بزرگی شأن و جایگاه اجتماعی و سیاسی بنی آکل المرار در اذهان عرب به حدی بود که بنی کنده به نام آنها شناخته میشدند. کندیها هم فارق از هر طیف و عشیره ای که بودند، بدین امر افتخار میکردند و با فخر فروشی به دیگران جمیعاً خود را از فرزندان آنها میخواندند.
- ↑ در توضیح علت این انتساب چنین آمده است که عباس و ربیعه بواسطه شغل تجارت پیشگی، دائماً در سرزمین عرب در مسافرت بودند. و چون مردم از نسب شان میپرسیدند [هم به خاطر امنیت و هم به جهت فخرفروشی و افتخار] میگفتند: «ما فرزندان آکل المراریم» و به این نسب بزرگی میکردند. (ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۱۳۹)
- ↑ ابنهشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۵۸۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۳، ص۱۳۸-۱۳۹؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۷۲-۷۳.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۴۸.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۸؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۱.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۷؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۳، ص۲۷۳-۲۷۴.
- ↑ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰؛ اصابه۱/۶۹۶
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۶.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۴، ص۶۰۴-۶۰۵؛ ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۸.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷. ابن حجر از او با نسبت معد یکرب بن حارث بن شرحبیل بن حارث کندی یاد کرده است.(ابن حجر عسقلانی، الإصابة فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۳۹)
- ↑ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۰۶۱؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۳۹۶.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۳۶۴؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۳، ص۱۳۴۱. او را به جهت تحریم شراب بر خود در جاهلیت «عفیف» لقب دادند. (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۰)
- ↑ از عفیف کندی روایت شده که: در زمان جاهلیت که تجارت میکردم یک بار برای خرید عطر و سایر لوازم به مکه رفتم و به خانه عباس بن عبدالمطلب وارد شدم. روزی در مسجد نشسته بودیم که ناگاه مردی را دیدیم که از باب صفا وارد شد؛ رنگ رویش به سرخی میگرائید و موهایی مجعد داشت و بینیاش بلند و کشیده، دندانهایش براق و پسندیده، چشم هایش سیاه و گشاده، کف دستها و رویش بسیار زیبا بود و با او جوانی بسیار زیبا بود که تقریبا در سن بلوغ به سر میبرد. پس از آن دو، زنی وارد شد که زیباییهایش را در پوشش قرار داده بود. آن سه کنار حجرالاسود آمدند و اول آن مرد بر حجر دست کشید و بعد آن جوان و سپس آن زن نیز چنین کردند. سپس خانه را هفت شوط طواف کردند و همین که ظهر شد، مردان در مقابل کعبه به نماز ایستادند و سپس آن زن نیز آمد و پشت سرشان به نماز ایستاد. آن جوان رکوع کرد و پسر هم رکوع کرد و زن هم از آنها پیروی کرد. وقتی آن جوان به سجده رفت، آن پسر و زن هم سجده کردند و به این گونه نماز را به جا آوردند. از عباس پرسیدم: ایشان کیستند و این چه کار شگفتی است که انجام میدهند؟ عباس گفت: «آن جوان، برادر زادهام فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است و معتقد است که پروردگارش که آفریننده آسمانها و زمین است او را به این آیین فرمان داده و این دین، در روی زمین، جز این سه نفر پیرو ندارد و آن پسر نیز برادر زادهام فرزند ابوطالب است و آن زن خدیجه دختر خویلد همسر آن جوان است که دعوی پیامبری میکند». عفیف پس از مسلمان شدن، افسوس میخورد که چرا آن روز به او نگرویدم وگرنه دومین مردی بودم که مسلمان میشدم. (شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۹؛ طبرسی، اعلام الوری باعلام الهدی، ج۱، ص۱۰۵؛ قاضی نعمان مغربی، شرح الاخبار، ج۱، ص۱۷۹)
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۴۰۹.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱. ابن حجر از او با نام و نسب «ابراهیم بن قیس بن حجر بن معدیکرب کندی» یاد کرده است. (ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۲۶)
- ↑ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۲، ص۶۹۲: ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۱۰.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ اعیان الشیعة، امین عاملی، ج۴، ص۵۸۲ به نقل از شهید اول.
- ↑ ر.ک: حاکم نیشابوری، المستدرک، ج۳، ص۴۶۵-۴۶۸.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۷.
- ↑ ابنسعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۱۱۶.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۶۹-۱۷۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۳، ص۳۳۲.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۰؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۶؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۱۰۷.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶؛ ابن اعثم، الفتوح، ج۱، ص۴۷-۴۸.
- ↑ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴.
- ↑ سوره انفال، آیه ۷۵.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۷۱-۱۷۶.
- ↑ سامانه نشریات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی(ره)(معرفت)، مقاله «جنگهای ارتداد و بحران جانشینی پس از پیامبر(ص)»، علی غلامی دهقی، ص۳۴. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۷-۲۳۰.
- ↑ واقدی، کتاب الردّه، ص۱۹۶-۱۹۸؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۵۶-۵۷.
- ↑ واقدی، کتاب الرِّدَّة، ص۱۷۸ـ۲۱۳؛ بَلاذری، کتاب فتوح البلدان، ص۱۰۱؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۴۹ـ۶۸.
- ↑ دانشنامه جهان اسلام، مقاله «رِدَّه»، محمدرضا ناجی و محترم وکیلی سحر. نیز ر.ک: الکورانی، قراءة الجدیده لحروب الرده، ص۲۲۲-۲۲۳.
- ↑ النّجیر دژی است در یمن نزدیک حضرموت. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۵، ص۲۷۲.)
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳.
- ↑ ابن خلدون، تاریخ خلدون، ج۲، ص۳۳۲.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
- ↑ عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ از نواحی دمشق، (ر. ک: یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۹۱.)
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۶، ص۲۴۲. ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴.
- ↑ ابن حبیب، المحبر، ص۲۹۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲. (ابن حجر در ادامه مینویسد: «مقدر شده بود که ایشان در همین منطقه که فتح کرده بود به شهادت برسد و دفن گردد». امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۰)
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۲۷؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۱.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۲۸.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۱، ص۲۱۰-۲۱۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۶۰.
- ↑ عمر بن احمد بن ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۴، ص۱۸۹۴؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۱۱۸.
- ↑ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۶۱؛ بلاذری، فتوح البلدان، ج۱، ص۱۶۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۶۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۴۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۱؛ ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۳
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۲؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۲۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۰۱-۴۰۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۳۳۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۱۳۰.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰-۲۱؛ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۰۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۳۲۳-۳۲۶؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۲۹-۵۳۰؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۱۳۷-۱۴۴؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۸۶-۳۸۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۵۳۰؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۳۹۰؛ امین، أعیان الشیعه، ج۴، ص۵۸۵.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، الاغانی، ج۱۶، ص۲-۱۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۴۱-۱۶۰؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص۳۷۰-۳۸۱؛ ابن کثیر، تاریخ ابن کثیر، ج۸، ص۴۸-۵۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۵؛ مفید، الجمل، ص۳۲۰.
- ↑ مفید، الجمل، ص۳۲۰. نیز دینوری، الأخبار الطوال، ص۱۴۶.
- ↑ المناقب، ابن شهرآشوب، ج۲، ص۳۴۰.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۰۳-۱۰۴؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۷۹-۸۰.
- ↑ بنا به نوشته استاد یوسفی غروی وی امیر قبیله کنده یمن گردید. (یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۱۲۷.)
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعه صفین، ص۲۰۴-۲۰۶؛ امین عاملی، اعیان الشیعة، ج۴، ص۵۷۲؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ اسلامی، ج۵، ص۱۲۷-۱۲۸.
- ↑ ر.ک: شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۱-۱۷۴.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، پیکار صفین، ترجمه، ص۲۲۷-۲۲۹ (با اندکی تصرف).
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۳۷-۱۳۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۲، ص۶۸.
- ↑ خلیفة بن خیاط، تاریخ خلیفه، ص۱۱۷؛ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۰۵؛ ذهبی، سیر اعلام النبلاء، ج۲، ص۴۰.
- ↑ عمرو بن عاص در پاسخ به معاویة بن ابوسفیان که از او خواسته بود تا چاره ای بیندیشد از هماهنگیهای به عمل آمده با اشعث بن قیس گفت و با این سخن که ما خود اشعث بن قیس و بعضی دیگر از شجاعان لشکر علی را فریب دادهایم و آنها منتظر چنین حیلهای هستند.«(نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ترجمه، ص۵۵۹؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۵۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲) از او خواست که قرآنها را بر سر نیزه کنند.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ترجمه، ص۲۳۲؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۲.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۵۴.
- ↑ ابن اعثم کوفی الفتوح، ترجمه، ج۲، ص۶۸۳..
- ↑ محمد تقی افشار، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص۳۴۲.
- ↑ برای اطلاع یافتن از متن صلح نامه، ر. ک: ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۲۷۶-۲۷۷.
- ↑ عمر بن احمد ابی جواده، بغیة الطلب فی تاریخ حلب، ج۱، ص۳۱۶؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۵۰۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۵۲.
- ↑ ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۷، ص۳۷۸.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۷.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵؛ المزی، تهذیب الکمال، ج۱۲، ص۴۱۸.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۲۲، ص۴۵۵.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۴.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۳۵؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۶۳؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۳۲.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۱۷۵.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۳.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۲۴۴.
- ↑ شهری است در جزیره بین موصل و شام. (یاقوت حموی، معجم البلدان، ج۳، ص۱۰۶)
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۲۹۵؛ ابن اثیر، اللباب فی تهذیب الأنساب، ج۱، ص۴۴.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹. نیز ر.ک: ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶.
- ↑ ر.ک: هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن حزم، جمهرة أنساب العرب، ص۴۲۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳. ابن کلبی و ابن اثیر در شرح چگونگی این سکونت نوشته اند: «هر گاه مردم عراق بر معاویه وارد میشدند از ترس این که افکارشان بر مردم عراق تأثیر بگذارد، آنها را در جزیره ساکن میکرد. بر این اساس، پس از ورود بنی ارقم به شام، معاویه آنها را در نصیبین منزل داد و اقطاعاتی برای آنها در نظر گرفت. سپس نامه ای به آنها نوشت با این دلیل که من از جان شما به جهت عقرب های(یا سرما و سختیهای زیاد) منطقه بیم دارم در رها منزل داد و اقطاعاتی برای ایشان انجام داد». (هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۵۱۳)
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۸۵-۸۶؛ ابن قتیبه، الامامة و السیاسه، ص۱۶۹؛ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
- ↑ دینوری، الأخبار الطوال، ص۲۱۰.
- ↑ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۱۸-۴۲۶. و نیز ر. ک: نهج البلاغه، خطبه ۹۷؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۴، ص۱۰۴؛، ج۵، ص۱۳۵؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۱۱۱-۱۲۵.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۴۷۷-۴۷۸.
- ↑ ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۴۸۱-۴۸۲. ثقفی کوفی در ادامه، گزارشی متفاوت دیگری نیز از این واقعه از سعید بن قیس و دیگران نقل کرده است. (ر.ک: ثقفی کوفی، الغارات، ج۲، ص۶۳۷) دینوری هم، ضمن گزارشی در این باره مینویسد: علی(ع) در اواخر حکومت خود از مردم خواست تا بار دیگر جهت جنگ با شامیان آماده شوند. اما چون تعداد کم حاضران در اردوگاه را مشاهده کردند، بسیار ناراحت شدند چندان که این ناراحتی تا دو روز در چهره ایشان نمایان بود. حجر بن عدی و سعید بن قیس از ایشان خواستند تا مردم را مجبور به حرکت نماید و متخلفان را تنبیه کند. پس حضرت دستور داد تا منادی مردم را برای نبرد ندا دهد و هیچ کس نباید در این امر تخطی نماید. (دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۱۳)
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۱، ص۲۳ (فصل پنج در سبب شهادت حضرت). لازم به ذکر است که مرحوم شیخ مفید در حدیث بعدی، شهادت حضرت را در حال نماز ذکر میکند و علاوه بر او دیگران این مطلب را ذکر کردهاند. نیز ر. ک: شیخ طوسی، الامالی، جزء سیزده، ص۵۴۳، ح۲۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۷؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۴۲۴ و....
- ↑ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۴۱۸.
- ↑ شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۷۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ «به دادگری بپاخیزید و برای خداوند گواهی دهید» سوره نساء، آیه ۱۳۵.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ یوسفی غروی، موسوعة التاریخ الاسلامی، ج۵، ص۵۴۶؛ علامه شعرانی، الدمع السجوم (ترجمه نفس المهموم)، ص۱۴۰-۱۴۱.
- ↑ امین عاملی، اعیان الشیعه، ج۴، ص۵۷۶-۵۷۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۴۲-۲۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۳-۲۶۱.
- ↑ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۶-۴۷۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۴، ص۲۴۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۵۹-۲۶۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۵۸-۲۶۰؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۱۷؛ علامه امینی، الغدیر، ج۱۱، ص۴۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۳-۲۶۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۶۶؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۷۷.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۴-۲۵۵؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۲۶۸-۲۷۰.
- ↑ با نگاهی به شهسواری، حسین، مقاله «حجر بن عدی کندی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۲، ص:۱۸۲-۲۰۴.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۱-۲۷۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۳.
- ↑ یعقوبی، تاریخ یعقوبی، ترجمه، ج۲، ص۱۶۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۲۷۴؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۵، ص۲۵۸؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۴۸۵.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ امام علی(ع)، از اشعث خواسته بود که دختر سعید بن قیس را برای امام حسن(ع) خواستگاری کند، اما اشعث او را برای پسر خود خواستگاری کرد و دختر خود جعده را برای ازدواج با امام حسن(ع) پیشنهاد داد. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۴-۱۵.)
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۵.
- ↑ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.نیز ر.ک: ابن عبد البر، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۱، ص۳۸۹؛ ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۲.
- ↑ راوندی، الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۲۴۲.
- ↑ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۷.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۰.
- ↑ ابن ابیالحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۶، ص۱۱.
- ↑ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۴۸.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۱؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۶.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰.
- ↑ ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۶۲؛ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۶-۲۳۷؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۸۰.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۳۸-۲۳۹؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۴۸-۳۵۰؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۶۹؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۲، ص۲۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۰-۳۱.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۱۰۴.
- ↑ دینوری، الاخبار الطوال، ص۲۴۰؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۰-۳۵۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۲-۳۷۳؛ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۵۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴؛ مسعودی، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج۳، ص۲۵۳-۲۵۴؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۳۳.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۲، ص۳۴۲؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۴-۳۷۵؛ شیخ مفید، الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۶۰.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۷۹؛ السماوی، ابصار العین فی انصار الحسین(ع)، ص۱۸۷.
- ↑ معصومه اخلاقی، پژوهه، مقاله «عبدالرحمن بن محمد بن اشعث».
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۵، ص۶۸.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۲؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۶۰.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۱۸۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۲۵-۴۲۶ و با اختلاف در: شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۹۸.
- ↑ ابنسعد؛ الطبقات الکبری، خامسه۱، ص۴۷۹؛ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۰۴؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۳.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۵، ص۴۵۶؛ شیخ مفید، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج۲، ص۱۱۳؛ ابناثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۸۱.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مقاله «قاتلان امام حسین(ع)، ش۱»، پایگاه پژوهه.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۷، ص۱۱.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۳، ص۲۳۲.
- ↑ ابن اعثم کوفی، الفتوح، ج۷، ص۹۱. نیز ر.ک: محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم و الملوک، ج۶، ص۱۶۴.
- ↑ یکی از دختر عموهای عبدالرحمن بن محمد بن اشعث به نام زعوم بنت قیس بن محمد بن اشعث همسر مَسلمة بن عبدالملک بن مروان بود. (بلاذری، انساب الاشراف، ج۸، ص۳۶۳)
- ↑ عبدالکریم گلشنی ابن اشعث دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۴۰.
- ↑ در برخی منابع نام او «عبد الرب» (بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱) و در برخی دیگر «عبیدالله» (ابن درید، الاشتقاق، ص۳۶۴) عنوان شده است.
- ↑ هشام بن محمد کلبی، نسب معد و الیمن الکبیر، ج۱، ص۱۴۳؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۴۲۶.
- ↑ بلاذری، انساب الاشراف، ج۶، ص۴۵۲؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۴، ص۲۸۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ج۱۲، ص۲۱۰.
- ↑ حسینی ایمنی، سید علی اکبر، مکاتبه اختصاصی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت