عباسیان در معارف و سیره امام صادق: تفاوت میان نسخه‌ها

برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۱۵: خط ۱۱۵:
ای [[اهل کوفه]] شما مورد [[محبّت]] ما و محلّ [[نزول]] [[دوستی]] ما هستید، شما کسانی هستید که بر این امر [[پایدار]] ماندید، و فشار و [[بدرفتاری]] [[اهل]] [[جور]] شما را از آن باز نداشته است تا اینکه [[زمان]] ما را [[درک]] کردید و [[خداوند]] [[دولت ما]] را به شما رساند. شما [[شایسته‌ترین]] [[مردمان]] نسبت به ما و [[بزرگوارترین]] مردمان در نظر ما هستید. من به پرداختی‌های شما صد درهم اضافه کردم که من سفّاح آزادی‌بخش و انقلابی [[بخشنده]] هستم‌<ref>الکامل فى التّاریخ، ج۵، ص۴۱۳.</ref>.
ای [[اهل کوفه]] شما مورد [[محبّت]] ما و محلّ [[نزول]] [[دوستی]] ما هستید، شما کسانی هستید که بر این امر [[پایدار]] ماندید، و فشار و [[بدرفتاری]] [[اهل]] [[جور]] شما را از آن باز نداشته است تا اینکه [[زمان]] ما را [[درک]] کردید و [[خداوند]] [[دولت ما]] را به شما رساند. شما [[شایسته‌ترین]] [[مردمان]] نسبت به ما و [[بزرگوارترین]] مردمان در نظر ما هستید. من به پرداختی‌های شما صد درهم اضافه کردم که من سفّاح آزادی‌بخش و انقلابی [[بخشنده]] هستم‌<ref>الکامل فى التّاریخ، ج۵، ص۴۱۳.</ref>.
سپس نیروهای خود را به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن علی]] برای [[جنگ]] با [[مروان بن محمد بن مروان]] معروف به «[[مروان حمار]]» فرستاد. [[سپاهیان]] عبّاسی او را [[شهر]] به شهر تعقیب کردند تا اینکه در [[مصر]] در روستایی که به آن (بوصیر) می‌گفتند، او را محاصره کرده و به بدترین وجهی در آنجا به [[قتل]] رساندند<ref>یعقوبى، ج۲، ص۳۴۶، ابن جریر و ابن اثیر در کامل فى التّاریخ، ج۵، ص۴۲۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۲۳۰.</ref>.
سپس نیروهای خود را به [[فرماندهی]] [[عبدالله بن علی]] برای [[جنگ]] با [[مروان بن محمد بن مروان]] معروف به «[[مروان حمار]]» فرستاد. [[سپاهیان]] عبّاسی او را [[شهر]] به شهر تعقیب کردند تا اینکه در [[مصر]] در روستایی که به آن (بوصیر) می‌گفتند، او را محاصره کرده و به بدترین وجهی در آنجا به [[قتل]] رساندند<ref>یعقوبى، ج۲، ص۳۴۶، ابن جریر و ابن اثیر در کامل فى التّاریخ، ج۵، ص۴۲۶.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۲۳۰.</ref>.
==موضع [[امام]]{{ع}} در برابر رویدادها==
[[امام صادق]]{{ع}} در برابر تازه‌های [[سیاسی]] که در این مرحله به وقوع می‌پیوست، دائما مواضع بی‌طرفانه اتّخاذ می‌فرمود. لکن از دیگر سوی کار را طبق [[برنامه‌ریزی]] خود که قبلا به آن اشاره کردیم دنباله‌گیری می‌کرد. آن‌ حضرت با [[قدرت]] زیادی به [[توسعه]] دایره [[افراد صالح]] در [[جامعه]] برای به‌دست آوردن هدفی که از قبل برنامه‌ریزی کرده بود و برای [[حفاظت]] از تلاشی که در [[تربیت]] [[انسان‌ها]] از خود بروز داده بود [[حرکت]] می‌کرد.
از همین‌رو بود که امام صادق{{ع}} توصیه‌هایی را برای [[شیعیان]] خود صادر کرد. شیعیانی که باید آنان را از ورود در معادلات سیاسی متغیری که به نظر امام{{ع}} نتیجه آن استهلاک [[شیعه]] در آن [[زمان]] بود بازمی‌داشت. آن حضرت به عنوان [[گزینش]] این مرحله، [[پیروان]] خود را از شیوه‌های [[خشونت‌بار]] و [[مبارزه]] مستقیم برحذر می‌داشت.
از [[ابو بصیر]] [[روایت]] شده است که گفت: از امام صادق{{ع}} شنیدم که می‌فرمود:
از [[خدا]] بترسید و از [[رهبران]] و [[ائمّه]] خود [[اطاعت]] و [[فرمانبرداری]] کنید، آنچه را که آنان می‌گویند بگویید، و در آنچه آنان [[سکوت]] کردند سکوت کنید، شما در [[سلطنت]] کسانی واقع شدید که [[خداوند متعال]] درباره آنان می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِنْ كَانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبَالُ}}<ref>«و نه آنست نیرنگشان که بدان کوه‌ها از میان برود» سوره ابراهیم، آیه ۴۶.</ref>.
منظور آن حضرت بنی عبّاس است، پس [[پرهیزکاری]] پیشه کنید که شما در [[آرامش]] به‌سر می‌برید، در میان آنها [[نماز]] بخوانید، بر جنازه آنان حاضر شوید، و امانت‌شان را به آنان بازگردانید<ref>کافى، ج۸، ص۲۱۰.</ref>.
می‌توان [[سیره امام صادق]]{{ع}} و [[روش سیاسی]] آن حضرت را با طرف‌های مقابل که [[طمع]] برای گرفتن [[حکومت]] داشتند یا عبّاسیانی که [[امام صادق]]{{ع}} و خطّ او را به عنوان خطری [[حقیقی]] برای [[سلطنت]] خود می‌دیدند در موضع‌گیری‌های زیر نشان داد:
===پاسخ امام صادق{{ع}} به پیشنهاد [[خلافت]] توسّط [[ابو سلمه]] خلّال‌===
ابو سلمه خلّال که یکی از مبلّغان [[سیاسی]] فعّال در [[کوفه]] بود و نقش ممتازی را در [[پیروزی]] [[دعوت]] [[عبّاسیان]] و زیاد شدن [[یاوران]] آنها در کوفه [[بازی]] کرد. البتّه این مطلب به خاطر [[لیاقت]]، [[دانش]]، [[زیرکی]] و [[ثروت]] او بود.؛ چراکه او از [[مال]] خود برای [[رجال]] [[نظام]] عبّاسی بسیار [[خرج]] کرد. او ارتباط خاصّ و روابط مستمرّی با [[ابراهیم امام]] داشت، و بعد از [[مرگ]] ابراهیم امام دانست که کارها برخلاف آنچه که او می‌خواسته خواهد گردید. شاید هم نظرش عوض شد و در خود چیز تازه‌ای پیدا کرد. او ملاحظه کرد که [[آینده]] خلافت به ابو العبّاس [[سفّاح]] [[یا منصور]] خواهد رسید و آنها شایسته خلافت نیستند. شاید هم خود طمع خلافت داشت. در هرحال می‌بینیم که او در این برهه با [[علویان]] و در رأس آنها امام صادق{{ع}} شروع به مکاتبه کرده و اعلام کرد که می‌خواهد با آنان [[بیعت]] کند.
امّا ما از [[نامه]] ابو سلمه به امام صادق{{ع}} نمی‌توانیم بفهمیم که آیا این نامه ابراز [[پشیمانی]] است یا [[اعتراض]] بر روش عبّاسی و [[فریبکاری]] که عبّاسیان با [[امویان]] انجام دادند و یا محکوم کردن شیوه‌های آنان در به دست گرفتن [[قدرت]] است؟
آری، آنچه را که از قول مشهور میان [[تاریخ‌نویسان]] درمی‌یابیم، این است که ابو سلمه خلّال می‌خواسته خلافت را به علویان انتقال دهد، امّا موفّق به این کار نشد<ref>تاریخ الامم و الملوک، ج۹، ص۱۲۴؛ ابن قتیبه، ص۱۲۸؛ طقطقى، ص۱۲۷.</ref>. از جوابی که [[امام]]{{ع}} به [[نامه]] [[ابو سلمه]] دادند می‌یابیم که امام{{ع}} این پیشنهاد را ردّ کرده‌اند. البتّه نه به این دلیل که شرایط، شرایط سخت و نامناسبی است، بلکه این ردّ کردن شامل [[شخصیت]] ابو سلمه نیز می‌شود. آنجا که فرمودند: «من با ابو سلمه چه کار دارم در حالی‌که او [[شیعه]] و پیرو دیگران است؟»<ref>مروج الذّهب، ج۳، ص۲۵۴؛ الآداب السّلطانیة، ص۱۳۷.</ref>.
[[امام صادق]]{{ع}} دستور دادند تا نامه ابو سلمه را به عنوان جواب در [[آتش]] بسوزانند و با این کار تأکید کردند که قاطعانه پیشنهاد ابو سلمه را ردّ می‌کنند.
[[مسعودی]] می‌نویسد: ابو سلمه خلّال با سه نفر از بزرگان [[علویان]] مکاتبه کرد که آنان [[جعفر بن محمد صادق]]{{ع}}، عمر [[اشرف]] فرزند [[زین العابدین]]{{ع}} و [[عبدالله محض]] بودند. او [[نامه‌ها]] را به همراه مردی از طرفداران علویان به نام [[محمد بن عبدالرحمان بن اسلم]] [[غلام]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} فرستاد. ابو سلمه به فرستاده گفت: بسیار [[عجله]] کن و شتابان برو. و به او گفت: اوّل به نزد جعفر بن محمد صادق{{ع}} برو. اگر او جواب مثبت داد، دو نامه دیگر را پاره کن. و اگر او جواب مثبت نداد، به سراغ عبدالله محض برو. اگر او جواب مثبت داد، نامه عمر اشرف را پاره کن، و اگر او نیز جواب مثبت نداد، به سراغ عمر اشرف برو.
فرستاده به سمت [[جعفر بن محمد]]{{ع}} رفت و نامه ابو سلمه را به ایشان داد.
امام{{ع}} به او فرمودند: «من با ابو سلمه چه کار دارم در حالی‌که او پیرو غیر من است؟!.
مرد به او گفت: شما نامه را بخوانید. حضرت به [[خادم]] خود فرمودند: چراغ را نزدیک کن. خادم چراغ را نزدیک آورد و حضرت نامه را بر روی آتش نهادند تا سوخت. فرستاده گفت: آیا جواب نامه را نمی‌دهید؟ امام{{ع}} به او فرمودند:
جواب را دیدی. برو و به فرستنده نامه بگو چه دیدی‌<ref>مروج الذّهب، ج۳، ص۲۵۴.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۲۳۷.</ref>.
===موضع امام صادق{{ع}} در برابر سایر علویان‌===
امّا علویانی که [[عبّاسیان]] در [[اجتماع]] [[ابواء]] پیش از [[پیروزی]] خود آنان را فریفته و در آن [[زمان]] با [[محمد بن عبدالله]] به عنوان [[خلیفه]] [[مسلمانان]] [[بیعت]] کرده بودند، به پیشنهاد [[ابو سلمه]] پاسخ مثبت دادند. [[عبدالله بن حسن]] بسیار از این پیشنهاد خوشحال شد و به نزد [[امام صادق]]{{ع}} رفت و [[بشارت]] این پیشنهاد را به آن حضرت داد.
[[مسعودی]] می‌گوید: فرستاده ابو سلمه از نزد امام صادق{{ع}} خارج شد و به سراغ عبدالله بن حسن رفت و [[نامه]] را به او داد. او نامه را گرفت و خواند و بسیار از آن نامه خوشحال شد. فردای آن [[روز]] که نامه به دست او رسیده بود، سوار بر مرکب شد و به [[منزل]] [[ابو عبدالله جعفر بن محمد صادق]]{{ع}} رفت. وقتی امام صادق{{ع}} او را دید، آمدنش را به [[خانه]] خود گرامی داشت و او را به [[کنیه]] صدا زد و گفت: «ای [[ابا محمد]]، حتما امر مهمی پیش آمده است که تو را به اینجا آورده؟
[[عبدالله محض]] پاسخ داد: آری، بزرگتر از آن است که به وصف درآید، امام صادق{{ع}} به او فرمودند: ای ابا محمد آن امر مهم چیست؟
عبدالله پاسخ داد: این نامه ابو سلمه است که مرا به [[خلافت]] می‌خواند.
[[شیعیان]] ما از [[اهل خراسان]] نیز به نزد او آمده‌اند، امام صادق{{ع}} در پاسخ او فرمود: ای ابا محمد از کی تا به حال اهل خراسان [[شیعه]] تو شده‌اند؟ آیا تو [[ابو مسلم]] را به [[خراسان]] فرستاده‌ای؟ آیا تو آنان را به [[پوشیدن لباس سیاه]] دستور دادی؟ اینها که به [[عراق]] آمده‌اند، آیا به خاطر تو آمده‌اند یا تو به دنبال آنان فرستاده‌ای و یا کسی از آنان را می‌شناسی؟
عبدالله بن حسن در سخن با امام صادق{{ع}} به [[منازعه]] پرداخت تا اینکه گفت: [[مردم]] پسرم محمد را می‌خواهند.؛ چراکه او [[مهدی]] این [[امّت]] است. امام صادق{{ع}} فرمودند: او مهدی این امّت نیست و اگر [[شمشیر]] بکشد حتما کشته خواهد شد.
عبدالله گفت: تو این سخن را از روی غرضی می‌گویی.
[[امام صادق]]{{ع}} پاسخ دادند: [[خدا]] می‌داند که من [[خیرخواهی]] برای هر [[مسلمانی]] را بر خود [[واجب]] می‌دانم. پس چگونه از خیرخواهی کردن برای تو خودداری کنم. پس خود را با سخنان [[باطل]] [[فریب]] مده که این [[دولت]] به دست [[عبّاسیان]] خواهد افتاد و مانند نامه‌ای که به دست تو رسیده، برای من هم آمده است‌<ref>مروج الذّهب، ج۳، ص۲۵۴- ۲۵۵ و مانند آن در یعقوبى، ج۲، ص۳۴۹، الآداب السّلطانیة ۱۳۷ و مانند آن حلبى، مناقب آل ابى طالب، ج۴، ص۲۴۹ به نقل از ابن کادش عکبرى در مقاتل العصابة العلویة.</ref>.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۸ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۸، ص ۲۳۹.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۷۳٬۶۹۳

ویرایش