بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش |
بدون خلاصۀ ویرایش برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۷: | خط ۷: | ||
}} | }} | ||
==مقدمه== | ==مقدمه== | ||
[[عبدالله بن حذافة بن قیس]] کنیهاش [[اباحذافه]] است. وی از [[طایفه]] [[بنی سهم]] و [[قبیله قریش]] و [[اهل مکه]] و مادرش، [[بنت حرثان]]، از [[قبیله]] [[بنی حارث بن عبدمناة]] بود. عبدالله از پیش قدمان در [[اسلام]] و از کسانی است که در [[سفر]] دوم [[مسلمانان]] به [[حبشه]]، به همراه برادرش قیس، به آن [[سرزمین]] [[مهاجرت]] کردند. درباره شرکت او در [[جنگ بدر]] [[اختلاف]] است، اما در جنگهای [[احد]]، [[خیبر]]، [[حدیبیه]] و سایر [[غزوات]] حضور داشت. وی [[برادر]] [[اخنس بن حذافه]] و [[خنیس بن حذافه]] است. خنیس قبل از [[پیامبر]]{{صل}} [[همسر]] [[حفصه]] بود<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۲، ص۸۸۸-۸۹۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۷-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۴.</ref> | |||
==عبدالله بن حذافه و | ==عبدالله بن حذافه و شوخی با همراهان== | ||
به پیامبر{{صل}} خبر رسید که [[مردم]] شعیبه<ref>نام بخشی از سواحل دریا در نزدیک مکه.</ref> گروهی از مردم حبشه را در کشتیهایی دیدهاند. پیامبر{{صل}} [[علقمة بن مجزز مدلجی]] را همراه سیصد مرد به سوی آنها فرستاد. او خود را به جزیرهای در میان دریا رساند و قصد [[حمله]] به حبشیها را داشت؛ اما آنها گریختند و او برگشت. در یکی از منازل، گروهی از [[سپاهیان]] از او اجازه خواستند که چون [[جنگی]] پیش نیامده، زودتر به [[مدینه]] برگردند. [[علقمه]] پذیرفت و عبدالله بن حذافه را که مردی [[شوخ طبع]] بود، بر آنها [[امیر]] کرد. | به پیامبر{{صل}} خبر رسید که [[مردم]] شعیبه<ref>نام بخشی از سواحل دریا در نزدیک مکه.</ref> گروهی از مردم حبشه را در کشتیهایی دیدهاند. پیامبر{{صل}} [[علقمة بن مجزز مدلجی]] را همراه سیصد مرد به سوی آنها فرستاد. او خود را به جزیرهای در میان دریا رساند و قصد [[حمله]] به حبشیها را داشت؛ اما آنها گریختند و او برگشت. در یکی از منازل، گروهی از [[سپاهیان]] از او اجازه خواستند که چون [[جنگی]] پیش نیامده، زودتر به [[مدینه]] برگردند. [[علقمه]] پذیرفت و عبدالله بن حذافه را که مردی [[شوخ طبع]] بود، بر آنها [[امیر]] کرد. | ||
خط ۱۶: | خط ۱۶: | ||
==عبدالله بن حذافه و ماجرای [[حدیبیه]]== | ==عبدالله بن حذافه و ماجرای [[حدیبیه]]== | ||
در ماجرای حدیبیه، [[قریش]] روزی [[سهیل بن عمرو]]، [[حویطب بن عبدالعزی]] و [[مکرز بن حفص]] را به حضور [[پیامبر]]{{صل}} فرستادند. در آن [[روز]] پیامبر{{صل}} قصد [[فتح]] منازل [[قبیله]] [[بنی مازن بن نجار]] را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی [[حدیبیه]] فرود آمده بودند. پیامبر{{صل}} در آن روز با افراد خود [[بیعت]] فرمود. [[نقل]] شده که [[رسول خدا]]{{صل}} با آنها بیعت میکرد که تا حد [[مرگ]] [[پایدار]] باشند. | در ماجرای حدیبیه، [[قریش]] روزی [[سهیل بن عمرو]]، [[حویطب بن عبدالعزی]] و [[مکرز بن حفص]] را به حضور [[پیامبر]]{{صل}} فرستادند. در آن [[روز]] پیامبر{{صل}} قصد [[فتح]] منازل [[قبیله]] [[بنی مازن بن نجار]] را فرموده بوده و آنها هم همگی در یکی از نواحی [[حدیبیه]] فرود آمده بودند. پیامبر{{صل}} در آن روز با افراد خود [[بیعت]] فرمود. [[نقل]] شده که [[رسول خدا]]{{صل}} با آنها بیعت میکرد که تا حد [[مرگ]] [[پایدار]] باشند. | ||
نخستین کسی که با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد، | |||
نخستین کسی که با پیامبر{{صل}} [[بیعت]] کرد، "سنان بن ابی سنان بن محصن" بود که گفت: "ای رسول خدا! من با تو بیعت میکنم به آنچه تو [[نیت]] فرمایی و بخواهی" و رسول خدا{{صل}} با [[مردم]] بیعت میکرد و میفرمود: "مانند بیعت [[سنان بن ابی سنان]]". در این هنگام عدهای از [[مسلمانان]] نزد [[خانواده]] خود در [[مکه]] رفته بودند؛ آنها ده نفر از [[مهاجران]] بودند: [[کرز بن جابر فهری]]، [[عبد الله بن سهیل بن عمرو]]، [[عیاش بن ابی ربیعه]]، [[هشام بن عاص بن وائل]]، [[حاطب بن ابی بلتعه]]، [[ابوحاطب بن عمرو بن عبدشمس]]، [[عبدالله بن حذافه]]، [[ابو الروم بن عمیر]]، [[عمیر بن وهب جمحی]] و [[عبدالله بن ابی امیة بن وهب]] که هم [[پیمان]] [[سهیل]] در [[قبیله بنی اسد بن عبد العزی]] بود<ref>المغازی، واقدی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۵-۶۶.</ref> | |||
==عبدالله بن حذافه و رساندن [[پیام]] رسول خدا{{صل}}== | ==عبدالله بن حذافه و رساندن [[پیام]] رسول خدا{{صل}}== | ||
در هنگام [[حجة الوداع]] رسول خدا{{صل}} قربانیهای خود را کشت و [[دستور]] فرمود تا پیرایشگری را فرا خوانند و طرف راست سر خود را در [[اختیار]] او گذاشت. مسلمانان نیز برای به دست آوردن موهای آن | در هنگام [[حجة الوداع]] رسول خدا{{صل}} قربانیهای خود را کشت و [[دستور]] فرمود تا پیرایشگری را فرا خوانند و طرف راست سر خود را در [[اختیار]] او گذاشت. مسلمانان نیز برای به دست آوردن موهای آن حضرت گرد آمده بودند اما پیامبر{{صل}} موهای سمت راست سر خود را در اختیار [[ابوطلحۀ انصاری]] گذاشت. پس از اینکه پیامبر{{صل}} سر خویش را تراشید مقداری هم از موهای گونهها و [[سبیل]] خود را کوتاه فرمود و ناخن خویش را هم گرفت و دستور فرمود که آنها را [[دفن]] کردند. گروهی از [[اصحاب رسول خدا]]{{صل}} مو و ناخن خود را کوتاه کردند و گروه دیگری سر تراشیدند. پیامبر{{صل}} سه مرتبه فرمود: "[[خدا]] کسانی را که سر خود را تراشیدند، بیامرزد و [[رحمت]] فرماید. | ||
[[مردم]] هر بار به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: برای آنها که موی و ناخن خود را کوتاه کردهاند هم [[دعا]] فرمائید | |||
[[مردم]] هر بار به [[پیامبر]]{{صل}} گفتند: برای آنها که موی و ناخن خود را کوتاه کردهاند هم [[دعا]] فرمائید و پیامبر{{صل}} بار چهارم فرمود: "خدا کسانی را که سر خود را تراشیدند و کسانی را که ناخن خود را کوتاه کردند رحمت فرماید". پیامبر{{صل}} پس از اینکه سر خویش را تراشید، خود را خوشبو فرمود و پیراهن پوشید و برای [[پاسخ گویی]] مردم آماده شد. پیامبر{{صل}} به [[عبدالله بن حذافه]] فرمود تا به مردم بگوید: [[رسول خدا]] میگوید، این روزها [[روز]] [[خوردن و آشامیدن]] و یاد کردن خداست. [[مسلمانان]] [[روزه]] خود را شکستند مگر کسانی که میخواستند پس از [[عمره]] [[تمتع]]، [[حج]] به جا آوردند که پیامبر{{صل}} به آنها اجازه داد که روزهایی را که در [[منی]] هستند، روزه بگیرند. پیامبر{{صل}} در [[روز عید قربان]] که هوا هنوز تاریک بود، همراه [[زنان]] خود از منی به [[مکه]] آمد و به [[اصحاب]] خود فرمود تا در روز از منی به مکه بیایند. پیامبر{{صل}} کنار [[چاه زمزم]] آمد و [[دستور]] داد ظرفی آوردند و ظرف آبی برای حضرت کشیدند که از آن آشامید و باقی ماندهاش را بر روی سر خود ریخت و به مردم فرمود: "ای [[فرزندان عبدالمطلب]]! اگر [[بیم]] نداشتم که مردم بر شما [[غلبه]] کنند، من خودم از [[چاه]] آب میکشیدم"<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۱۰۸-۱۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۶-۶۷.</ref> | |||
==عبدالله بن حذافه در دربار خسرو پرویز== | |||
[[دعوت]] آخرین [[فرستاده الهی]] [[حضرت محمد]]{{صل}}{{متن قرآن|مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ}}<ref> «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.</ref> دعوتی جهانی بوده است. | |||
در [[قرآن]]، [[معجزه]] [[جاودانی]] [[رسول خدا]]{{صل}}، در [[آیات]] بسیاری به این امر اشاره شده است؛ برای نمونه در [[آیه]] ۲۸ [[سوره سبأ]] آمده است: {{متن قرآن|وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ}}<ref>«و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.</ref> و در [[آیه]] ۵۲ [[سوره قلم]] آمده است: {{متن قرآن|وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ}}<ref>«در حالی که این (قرآن) جز یادکردی برای جهانیان نیست» سوره قلم، آیه ۵۲.</ref>. | |||
[[پیامبر خدا]]{{صل}} در سال ششم یا هفتم [[هجری]]<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.</ref> و پس از اوضاع داخلی، [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و طبق [[امر الهی]] به [[زمامداران]] وقت، [[حاکمان]] کشورهای بزرگ، [[نامه]] نوشت و آنها را به [[اسلام]] [[دعوت]] کرد. اکنون نامههای فراوانی از حضرت در دست است که نشاندهنده [[تبلیغ]] و [[دعوت به اسلام]] است. فرستادن این همه [[نامه]] و [[دعوت]] گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشاندهنده جهانیبودن [[رسالت]] آن بزرگوار است، [[روش پیامبر اکرم]]{{صل}} را در [[دعوت]] و [[تبلیغ]] ـ که مبتنی بر [[برهان]] و [[منطق]] [[استوار]] بوده است ـ نشان میدهد. | |||
سفیران آن حضرت به [[ایران]]، [[روم]]، [[حبشه]]، [[مصر]]، یمامه، [[بحرین]]، عمان و بسیاری دیگر مناطق [[جهان]] اعزام شدند، تا ندای [[توحید]] و [[خداپرستی]] را به همه اعلام کنند و بدین وسیله، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} با آنها [[اتمام حجت]] کرده باشد<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۴۳.</ref>. | |||
ساسانیان در [[سال هفتم هجری]] بر [[ایران]] [[حکومت]] میکردند. خسرو پرویز پادشاه ایران بود<ref>ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>. [[دین]] رسمی در [[ایران]]، زرتشتی بود؛ آیینی که بدون [[شک]] در این زمان دچار [[انحرافات]] بسیار زیادی شده بود <ref>مرتضی مطهری، خدمات متقابل، ص۱۸۶.</ref>. فرستاده [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[ایران]]، طبق قول مشهور، [[عبدالله بن حذافه سهمی]] بوده است<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی مینویسد: «حامل نامه پیامبر{{صل}} عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بودهاند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. | |||
زمان اعزام [[عبدالله بن حذافه سهمی]] به [[ایران]] در منابع، مختلف [[نقل]] شده است. [[بلاذری]] [[سال]] هفتم و طبق قولی دیگر [[سال ششم هجری]] را زمان اعزام وی به [[ایران]] میداند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.</ref>. [[ابنسعد]] در الطبقات الکبری<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.</ref>، [[ابناثیر]] در الکامل<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۱۰.</ref> و [[صاحب]] مجمل التواریخ و القصص<ref>مجمل التواریخ والقصص، ص۲۴۸ به بعد.</ref> [[سال ششم هجری]] را ذکر کردهاند. [[ابنهشام]] زمان ارسال سفیران [[پیامبر]]{{صل}} را [[سال هفتم هجری]] دانسته است<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۶.</ref>. [[مسعودی]] نیز زمان ارسال سفیران را [[ربیعالاول]] [[سال هفتم هجری]] دانسته است<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۴.</ref> | |||
در نامه حضرت به [[خسرو پرویز]] پس از [[نام خدا]] آمده است: "از [[محمد]] [[فرستاده خدا]] به [[پادشاه]] بزرگ [[ایران]]، [[سلام]] بر کسی که از [[هدایت]] [[پیروی]] کند و به [[خدا]] و به رسولش [[ایمان]] آورد و به [[یگانگی خداوند]] [[شهادت]] دهد. به [[درستی]] که من [[فرستاده خدا]] به سوی تمام جهانیان هستم تا همه را [[انذار]] کنم.[[ایمان]] بیاور تا [[سلامت]] بمانی و اگر نپذیری، [[گناه]] [[زرتشتیان]] بر گردن توست"<ref>{{متن حدیث|َ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْك}}؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.</ref>. | |||
منابع در این باره [[اختلاف]] دارند که آیا [[عبدالله بن حذافه سهمی]]، خودش [[نامه]] [[پیامبر اکرم]]{{صل}} را رسانده است، یا این [[نامه]] را [[حاکم]] [[بحرین]] ([[منذر بن ساوی]]) که دست نشانده امپراطوری [[ایران]] بوده، به [[خسرو]] رسانده است؟ [[پیامبر]]{{صل}} طبق برخی از نقلها نامه را به [[عبدالله بن حذافه سهمی]] داد و [[دستور]] داد به [[پادشاه]] [[بحرین]] [[منذر بن ساوی]] بدهد. [[عبدالله بن حذافه سهمی]] طبق [[دستور پیامبر]]، [[نامه]] را به [[حاکم]] [[بحرین]] داد و [[منذر بن ساوی]] هم [[نامه]] را به کسری داد<ref>محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.</ref>. طبق قول مشهور، [[عبدالله بن حذافه سهمی]]، [[نامه]] را به [[ایران]] برد<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.</ref>. [[خسرو پرویز]] در این زمان در [[مدائن]] بود<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵؛ مدائن در این زمان بخشی از ایران بوده است.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵.</ref> | |||
[[خسرو پرویز]] از [[سفارت]] [[عبدالله بن حذافه سهمی]] و [[نامه]] حضرت باخبر شد و به او اجازه داد، وارد شود. [[سفیر]] [[پیامبر]]{{صل}} وقتی نزد خسرو پرویز رسید، [[خسرو]] امر کرد [[نامه]] را از دست او بگیرند. [[عبدالله بن حذافه سهمی]] [[اصرار]] کرد خودش باید [[نامه]] را به او برساند. سپس نزدیک شد و [[نامه]] را به [[پادشاه ایران]] داد. [[پادشاه]]، مترجم را احضار کرد و [[دستور]] داد [[نامه]] را بخواند. وقتی متوجه شد در [[نامه]] نوشته شده است: "از [[محمد]] [[رسول خدا]]{{صل}} به کسری [[عظیم]] [[فارس]]" ناراحت شد که چرا [[پیامبر]]{{صل}} نامش را بر او مقدم کرده است<ref>طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.</ref>. سپس فریادی زد و قبل از اینکه بداند در [[نامه]] چه نوشته شده است، [[نامه]] را گرفت و پاره کرد. سپس [[دستور]] داد [[عبدالله بن حذافه سهمی]] را بیرون کردند. [[سفیر]] [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] آمد<ref>احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.</ref>. حضرت پس از اطلاع از این بیاحترامی فرمود: "خدایا! رشته [[سلطنت]] او را پاره کن"<ref>ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.</ref>. | |||
[[ | طبق قولی دیگر، [[خسرو پرویز]]، [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} را سوزاند<ref>محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.</ref>. [[صالحی شامی]] مینویسد: "کسرای [[ایران]] پس از اینکه [[نامه]] حضرت را پاره کرد، مشتی [[خاک]] برای [[پیامبر]]{{صل}} فرستاد. [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: شما ([[مسلمانان]]) به زودی سرزمین او را [[تصرف]] خواهید کرد"<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.</ref>. تقریباً همه مؤرخان به این بیاحترامی اشاره کردهاند. تنها [[یعقوبی]] در تاریخش آورده است: "[[خسرو]] به [[پیامبر]]{{صل}} نامهای نوشت و آن را میان دو پارچه حریر نهاد و در میان آن دو مشکی ([[عطر]]) گذاشت. وقتی فرستاده، آن را به حضرت داد، [[پیامبر]]{{صل}} آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یارانش هم داد. سپس فرمود ما نیازی به این [[لباس]] نداریم. حریر، [[لباس]] ما نیست. سپس فرمود باید به [[دین]] من در آید.... فرستاده نزد خسرو بازگشت و به او گزارش داد"<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.</ref>. [[یعقوبی]] مینویسد برخی گفتهاند: "چون نامه به خسرو رسید آن را پاره کرد. پس [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: "[[خداوند]]، [[پادشاهی]] شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۵.</ref>. | ||
[[خطیب بغدادی]] نیز مینویسد: "[[خسرو پرویز]] پس از پاره کردن و [[سوزاندن]] [[نامه]] [[رسول خدا]]{{صل}} پشیمان شد؛ سپس هدایایی برای [[پیامبر]]{{صل}} فرستاد"؛ اما به نظر میرسد قولی که میگوید: "[[خسرو]] برای حضرت، هدیه فرستاد" درست نباشد؛ چرا که [[خسرو پرویز]] علاوه بر اینکه [[نامه]] [[پیامبر]]{{صل}} را پاره کرد، به [[باذان]]، عامل خود در [[یمن]]، چنین نوشت: "این مردی را که در [[حجاز]]، [[ادعای نبوت]] دارد دستگیر کن و نزد من بفرست"<ref>طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.</ref>. | |||
پیامبر{{صل}} | [[باذان]] دو نفر را به [[مدینه]] فرستاد. آنها نزد [[پیامبر]]{{صل}} آمدند. حضرت به آنها گفت که [[شیرویه]] پسر [[پادشاه]]، پدرش را کشته است. آنها سوی [[باذان]] بازگشتند و به او خبر دادند<ref>علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.</ref>. باذان گفت: "به [[خدا]] قسم! این سخن [[پادشاهان]] نیست. من تصورم این است که او [[پیامبر]]{{صل}} است، همانگونه که خود ادعا میکند. ما باید [[منتظر]] باشیم؛ اگر این سخن، [[حق]] باشد او قطعا [[نبی]] مرسل است و اگر خبر درست نباشد، باید فکری دیگر کرد". مدتی نگذشت که نامهای از [[شیرویه]] به [[باذان]] رسید که من کسری را کُشتم؛ چرا که او بزرگان [[ایران]] را کُشت... وقتی نامهام رسید همانگونه که قبلاً از کسری [[تبعیت]] میکردی، از من [[اطاعت]] کن. (بر [[اطاعت]] خود پا برجا باش) و کاری به کسی که کسری درباره او [[نامه]] نوشته ([[پیامبر]]{{صل}}) نداشته باش، تا امر من به تو برسد"<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵-۶۵۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۳.</ref>. به این ترتیب، باذان و [[ایرانیان]] مقیم [[یمن]] ـ که به "ابناء" مشهور، بودند ـ [[ایمان]] آوردند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۳.</ref>. در واقع اینها اولین گروه از ایرانیانی بودند که دسته جمعی به [[پیامبر اکرم]]{{صل}}[[ایمان]] آوردند. [[رسول خاتم]]{{صل}} [[امارت]] [[حاکمان]] ایرانی این منطقه را پذیرفت و پس از [[باذان]]، شهرویه (پسر [[باذان]]) را بر [[صنعا]] و سایر مناطق [[یمن]] [[امارت]] داد<ref>محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.</ref>.<ref>[[یدالله حاجیزاده|حاجیزاده، یدالله]]، [[سفیر پیامبر به ایران (مقاله)|سفیر پیامبر به ایران]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۷؛ [[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۷-۶۸.</ref> | ||
==عبدالله بن حذافه و [[خالد بن ولید]]== | ==عبدالله بن حذافه و [[خالد بن ولید]]== | ||
پیامبر{{صل}} خالد بن ولید را به [[سرپرستی]] گروهی برای [[دعوت]] [[قبیله]] [[بنی جذیمه]] به [[اسلام]] فرستاد. [[خالد]] حرکت کرد تا به قبیله بنی جذیمه رسید. در حالی که همه مسلح بودند، [[منتظر]] ماندند و هنگام [[نماز عصر]] و [[مغرب]] و عشاء صدای [[اذان]] را نشنیدند، پس بر ایشان [[حمله]] و همه را [[اسیر]] کردند. خالد [[دستور]] داد تا همه مردان را گردن زدند و این بر خلاف دستور [[رسول خدا]]{{صل}} بود<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۵؛ زیرا زمانی که پیامبر{{صل}} از زرداری کار خالد کی ساری آگاه شد، دستهای مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ}}؛ خدایا! من از کردار خالد بیزارم. سپس علی{{ع}} را با مال فراوانی فرستاد تا دیه کشتگان و خسارات وارد شده را بپردازد. علی{{ع}} دیه کشته شدگان و همه خسارتهای مالی حتی قیمت ظرف آبخوری سگها را پرداخت. پس از پرداخت همه خسارات، مال زیادی ماند. علی{{ع}} از آنها پرسیدند: دیگر چیزی یا کسی که دیه یا خسارت آن پرداخت نشده باشد، هست؟ گفتند: نه چیزی که قیمت آن پرداخت نشده باشد باقی نمانده. فرمود: بقیه این اموال را که زیاد آمده است نیز به امر رسول خدا{{صل}} به شما میبخشم. هنگامی که علی{{ع}} به نزد پیامبر{{صل}} برگشت، پیامبر{{صل}} او را تحسین کرد و فرمود: آن طور که میباید انجام وظیفه کردی. (صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۰۷؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۴۲؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۲۳۷-۲۳۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۹۸).</ref>. زمانی که خالد از نزد قبیله بنی جذیمه برگشت، [[عبدالرحمن بن عوف]] به کار او خرده گرفت و بین آن دو درگیری پیش آمد و خالد به عبدالرحمن بن عوف [[دشنام]] داد! [[پیامبر]]{{صل}} وقتی این خبر را شنید، بسیار [[خشمگین]] شد و به او فرمود: "ای خالد! [[اصحاب]] مرا رها کن"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۴.</ref>. | پیامبر{{صل}} خالد بن ولید را به [[سرپرستی]] گروهی برای [[دعوت]] [[قبیله]] [[بنی جذیمه]] به [[اسلام]] فرستاد. [[خالد]] حرکت کرد تا به قبیله بنی جذیمه رسید. در حالی که همه مسلح بودند، [[منتظر]] ماندند و هنگام [[نماز عصر]] و [[مغرب]] و عشاء صدای [[اذان]] را نشنیدند، پس بر ایشان [[حمله]] و همه را [[اسیر]] کردند. خالد [[دستور]] داد تا همه مردان را گردن زدند و این بر خلاف دستور [[رسول خدا]]{{صل}} بود<ref>المغازی، واقدی، ج۳، ص۸۷۵؛ زیرا زمانی که پیامبر{{صل}} از زرداری کار خالد کی ساری آگاه شد، دستهای مبارک را به سوی آسمان بلند کرد و فرمود: {{متن حدیث|اَللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ مِمَّا صَنَعَ خَالِدُ}}؛ خدایا! من از کردار خالد بیزارم. سپس علی{{ع}} را با مال فراوانی فرستاد تا دیه کشتگان و خسارات وارد شده را بپردازد. علی{{ع}} دیه کشته شدگان و همه خسارتهای مالی حتی قیمت ظرف آبخوری سگها را پرداخت. پس از پرداخت همه خسارات، مال زیادی ماند. علی{{ع}} از آنها پرسیدند: دیگر چیزی یا کسی که دیه یا خسارت آن پرداخت نشده باشد، هست؟ گفتند: نه چیزی که قیمت آن پرداخت نشده باشد باقی نمانده. فرمود: بقیه این اموال را که زیاد آمده است نیز به امر رسول خدا{{صل}} به شما میبخشم. هنگامی که علی{{ع}} به نزد پیامبر{{صل}} برگشت، پیامبر{{صل}} او را تحسین کرد و فرمود: آن طور که میباید انجام وظیفه کردی. (صحیح البخاری، بخاری، ج۵، ص۱۰۷؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۴۲؛ الأمالی، شیخ صدوق، ص۲۳۷-۲۳۸؛ الخصال، شیخ صدوق، ص۵۶۲؛ الأمالی، شیخ طوسی، ص۴۹۸).</ref>. زمانی که خالد از نزد قبیله بنی جذیمه برگشت، [[عبدالرحمن بن عوف]] به کار او خرده گرفت و بین آن دو درگیری پیش آمد و خالد به عبدالرحمن بن عوف [[دشنام]] داد! [[پیامبر]]{{صل}} وقتی این خبر را شنید، بسیار [[خشمگین]] شد و به او فرمود: "ای خالد! [[اصحاب]] مرا رها کن"<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۴، ص۸۸۴.</ref>. | ||
[[ابن اسحاق]] به [[نقل]] از خالد [[روایت]] کرده که گفته من هیچ کس را نکشتم تا زمانی که [[عبد الله بن حذافه]] نزد من آمد و گفت: [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند | [[ابن اسحاق]] به [[نقل]] از خالد [[روایت]] کرده که گفته من هیچ کس را نکشتم تا زمانی که [[عبد الله بن حذافه]] نزد من آمد و گفت: [[رسول خدا]]{{صل}} فرمودند ایشان را بکشی چون از [[پذیرش اسلام]] خودداری کردهاند!<ref>السیرة النبویه، ابن اسحاق، ج۴، ص۷۳. اما این تنها ادعای خالد برای نجات دادن خودش است وانگهی پس از وفات پیامبر{{صل}} و اسپری عبد الله بن حذافه، این سخن را به او نسبت دادهاند و این بر خلاف نظر مورخان سیره است. (یوسفی غروی).</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۶۹.</ref> | ||
==عبدالله بن حذافه و | ==عبدالله بن حذافه و نزول آیه== | ||
درباره [[شأن نزول]] | درباره [[شأن نزول]] [[آیه شریفه]]: {{متن قرآن|يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَسْأَلُوا عَنْ أَشْيَاءَ إِنْ تُبْدَ لَكُمْ تَسُؤْكُمْ وَإِنْ تَسْأَلُوا عَنْهَا حِينَ يُنَزَّلُ الْقُرْآنُ تُبْدَ لَكُمْ عَفَا اللَّهُ عَنْهَا وَاللَّهُ غَفُورٌ حَلِيمٌ}}<ref>«ای مؤمنان! از چیزهایی مپرسید که چون برای شما آشکار گردانند به اندوهتان میافکند و اگر هنگامی که قرآن فرو فرستاده میشود از آنها بپرسید برای شما روشن میشود؛ خداوند از آن (پرسش)ها در گذشت؛ و خداوند آمرزندهای بردبار است» سوره مائده، آیه ۱۰۱.</ref> [[اختلاف]] است، [[زهری]] و [[قتادة بن انس]] گویند: [[مردم]] مطالب بسیاری را از [[پیامبر خدا]]{{صل}} رسیدند، تا اینکه ایشان [[خشمگین]] شد و از جا برخاست و فرمود: "از من بپرسید به [[خدا]] هر چه بپرسید، پاسخ میدهم". مردی از [[بنی سهم]] به نام [[عبدالله بن حذافه]] که مردم درباره [[نسب]] او حرفهایی میزدند، برخاست و گفت: "یا [[نبی الله]]! پدر من کیست؟" | ||
[[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[حذافة بن قیس]]، پدر توست". مردی دیگر برخاست و پرسید: پدرم کجاست؟ پیامبر{{صل}} فرمود: "در نشست [[آتش]]. اروری، فرمود کو سنایا: گیا "به خدایی که جانم در دست اوست، [[بهشت و جهنم]]، در عرض این دیوار برای من نشان داده شد ولی روزی – از نظر [[خیر و شر]] - مثل امروز ندیده بودم!" [[ابن عباس]] میگوید: مردمی بودند که گاهی برای خندیدن و گاهی برای [[امتحان]] از پیامبر{{صل}} چیزهایی میپرسیدند؛ یکی میگفت: پدرم کیست؟ دیگری میگفت: پدرم کجاست؟ دیگری که شترش را گم کرده بود، میگفت: شترم کجاست؟ از این رو [[خداوند متعال]]، این [[آیه]] را نازل کرد<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۳۸۶؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۶، ص۱۵۵؛ البته علامه طباطبایی بعد از نقل همین موضوع، میفرماید: این روایت به شیوههای گوناگون و با بیانهای مختلفی نقل شده و با بیانی که ما در گذشته برای آیه گفتیم، هماهنگ نیست.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۰.</ref> | [[پیامبر]]{{صل}} فرمود: "[[حذافة بن قیس]]، پدر توست". مردی دیگر برخاست و پرسید: پدرم کجاست؟ پیامبر{{صل}} فرمود: "در نشست [[آتش]]. اروری، فرمود کو سنایا: گیا "به خدایی که جانم در دست اوست، [[بهشت و جهنم]]، در عرض این دیوار برای من نشان داده شد ولی روزی – از نظر [[خیر و شر]] - مثل امروز ندیده بودم!" [[ابن عباس]] میگوید: مردمی بودند که گاهی برای خندیدن و گاهی برای [[امتحان]] از پیامبر{{صل}} چیزهایی میپرسیدند؛ یکی میگفت: پدرم کیست؟ دیگری میگفت: پدرم کجاست؟ دیگری که شترش را گم کرده بود، میگفت: شترم کجاست؟ از این رو [[خداوند متعال]]، این [[آیه]] را نازل کرد<ref>مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۳، ص۳۸۶؛ المیزان، علامه طباطبایی، ج۶، ص۱۵۵؛ البته علامه طباطبایی بعد از نقل همین موضوع، میفرماید: این روایت به شیوههای گوناگون و با بیانهای مختلفی نقل شده و با بیانی که ما در گذشته برای آیه گفتیم، هماهنگ نیست.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۰.</ref> | ||
خط ۵۰: | خط ۶۸: | ||
عبدالله از این کار هم خودداری کرد. [[قیصر روم]] به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام [[اسیران]] را [[آزاد]] خواهم کرد". [[عبدالله]] گفت: "اکنون که [[آزادی]] دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر [[قیصر]] را بوسید و خود و تمام [[اسرا]] آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به [[مدینه]]، سرگذشت عبدالله را به [[خلیفه]] خبر دادند، [[عمر]] و گروهی از [[مسلمانان]] از او استقبال کردند و عمر برای [[سپاسگزاری]] از او، سرش را بوسید<ref> اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۱.</ref> | عبدالله از این کار هم خودداری کرد. [[قیصر روم]] به او گفت: "اگر سر مرا ببوسی، تو و تمام [[اسیران]] را [[آزاد]] خواهم کرد". [[عبدالله]] گفت: "اکنون که [[آزادی]] دیگران هم هست، حاضرم سرت را ببوسم". عبدالله سر [[قیصر]] را بوسید و خود و تمام [[اسرا]] آزاد شدند. قبل از ورود ایشان به [[مدینه]]، سرگذشت عبدالله را به [[خلیفه]] خبر دادند، [[عمر]] و گروهی از [[مسلمانان]] از او استقبال کردند و عمر برای [[سپاسگزاری]] از او، سرش را بوسید<ref> اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۱.</ref> | ||
==عبدالله بن حذافه و | ==عبدالله بن حذافه و نقل روایت== | ||
از [[اهل]] مدینه افرادی مانند [[مسعود بن حکم]]، [[ابو سلمة]] و [[سلیمان بن سنان]] و از [[اهل کوفه]] [[ابووائل]] [[روایت]] از او [[نقل]] کردهاند. یکی از احادیثی که از وی نقل شده این است که روزی عبدالله بن حذافه آهسته [[نماز]] میخواند. و [[رسول خدا]]{{صل}} به او فرمود: "ای پسر حذافه! با پروردگارت با صدای بلند | از [[اهل]] مدینه افرادی مانند [[مسعود بن حکم]]، [[ابو سلمة]] و [[سلیمان بن سنان]] و از [[اهل کوفه]] [[ابووائل]] [[روایت]] از او [[نقل]] کردهاند. یکی از احادیثی که از وی نقل شده این است که روزی عبدالله بن حذافه آهسته [[نماز]] میخواند. و [[رسول خدا]]{{صل}} به او فرمود: "ای پسر حذافه! با پروردگارت با صدای بلند مناجات کن"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۸۸۹-۸۹۰.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۲.</ref> | ||
==سرانجام عبدالله بن حذافه== | ==سرانجام عبدالله بن حذافه== | ||
عبدالله در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت و در [[خانه]] خود به | عبدالله در [[زمان]] [[خلافت عثمان]]، در [[مصر]] از [[دنیا]] رفت و در [[خانه]] خود به خاک سپرده شد<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۱۰۸-۱۰۹.</ref>.<ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[عبدالله بن حذافه (مقاله)|مقاله «عبدالله بن حذافه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۶ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۶، ص۷۲.</ref> | ||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |