بحث:عبدالله بن حذافه سهمی در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

دعوت آخرین فرستاده الهی حضرت محمد(ص)﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ[۱] دعوتی جهانی بوده است.

در قرآن، معجزه جاودانی رسول خدا(ص)، در آیات بسیاری به این امر اشاره شده است؛ برای نمونه در آیه ۲۸ سوره سبأ آمده است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ[۲] و در آیه ۵۲ سوره قلم آمده است: ﴿وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ[۳].

پیامبر خدا(ص) در سال ششم یا هفتم هجری[۴] و پس از اوضاع داخلی، فرصت را غنیمت شمرد و طبق امر الهی به زمامداران وقت، حاکمان کشورهای بزرگ، نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد. اکنون نامه‌های فراوانی از حضرت در دست است که نشان‌دهنده تبلیغ و دعوت به اسلام است. فرستادن این همه نامه و دعوت گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشان‌دهنده جهانی‌بودن رسالت آن بزرگوار است، روش پیامبر اکرم(ص) را در دعوت و تبلیغ ـ که مبتنی بر برهان و منطق استوار بوده است ـ نشان می‌دهد.

سفیران آن حضرت به ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه، بحرین، عمان و بسیاری دیگر مناطق جهان اعزام شدند، تا ندای توحید و خداپرستی را به همه اعلام کنند و بدین وسیله، پیامبر اکرم(ص) با آنها اتمام حجت کرده باشد[۵].

نامه به خسرو پرویز، پادشاه ایران

ساسانیان در سال هفتم هجری بر ایران حکومت می‌کردند. خسرو پرویز پادشاه ایران بود[۶]. دین رسمی در ایران، زرتشتی بود؛ آیینی که بدون شک در این زمان دچار انحرافات بسیار زیادی شده بود [۷]. فرستاده پیامبر اکرم(ص) به ایران، طبق قول مشهور، عبدالله بن حذافه سهمی بوده است[۸]. عبدالله بن حذافه سهمی از صحابه رسول خدا(ص) و از مهاجران به حبشه بوده است[۹]. پیامبر(ص) یک بار او را به سریه‌ای اعزام کرد[۱۰]. بنا به نقلی دیگر، وی در زمان عمر به دست رومیان اسیر شد. عمر به قسطنطین نامه نوشت و قسطنطین او را آزاد کرد[۱۱]. عبدالله بن حذافه سهمی در زمان خلافت عثمان و در مصر از دنیا رفت[۱۲].

زمان اعزام عبدالله بن حذافه سهمی به ایران در منابع، مختلف نقل شده است. بلاذری سال هفتم و طبق قولی دیگر سال ششم هجری را زمان اعزام وی به ایران می‌داند[۱۳]. ابن‌سعد در الطبقات الکبری[۱۴]، ابن‌اثیر در الکامل[۱۵] و صاحب مجمل التواریخ و القصص[۱۶] سال ششم هجری را ذکر کرده‌اند. ابن‌هشام زمان ارسال سفیران پیامبر(ص) را سال هفتم هجری دانسته است[۱۷]. مسعودی نیز زمان ارسال سفیران را ربیع‌الاول سال هفتم هجری دانسته است[۱۸].[۱۹]

متن نامه پیامبر(ص)

در نامه حضرت به خسرو پرویز پس از نام خدا آمده است: "از محمد فرستاده خدا به پادشاه بزرگ ایران، سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و به خدا و به رسولش ایمان آورد و به یگانگی خداوند شهادت دهد. به درستی که من فرستاده خدا به سوی تمام جهانیان هستم تا همه را انذار کنم.ایمان بیاور تا سلامت بمانی و اگر نپذیری، گناه زرتشتیان بر گردن توست"[۲۰].

منابع در این باره اختلاف دارند که آیا عبدالله بن حذافه سهمی، خودش نامه پیامبر اکرم(ص) را رسانده است، یا این نامه را حاکم بحرین (منذر بن ساوی) که دست نشانده امپراطوری ایران بوده، به خسرو رسانده است؟ پیامبر(ص) طبق برخی از نقل‌ها نامه را به عبدالله بن حذافه سهمی داد و دستور داد به پادشاه بحرین منذر بن ساوی بدهد. عبدالله بن حذافه سهمی طبق دستور پیامبر، نامه را به حاکم بحرین داد و منذر بن ساوی هم نامه را به کسری داد[۲۱]. طبق قول مشهور، عبدالله بن حذافه سهمی، نامه را به ایران برد[۲۲]. خسرو پرویز در این زمان در مدائن بود[۲۳].[۲۴]

خسرو پرویز و نامه پیامبر(ص)

خسرو پرویز از سفارت عبدالله بن حذافه سهمی و نامه حضرت باخبر شد و به او اجازه داد، وارد شود. سفیر پیامبر(ص) وقتی نزد خسرو پرویز رسید، خسرو امر کرد نامه را از دست او بگیرند. عبدالله بن حذافه سهمی اصرار کرد خودش باید نامه را به او برساند. سپس نزدیک شد و نامه را به پادشاه ایران داد. پادشاه، مترجم را احضار کرد و دستور داد نامه را بخواند. وقتی متوجه شد در نامه نوشته شده است: "از محمد رسول خدا(ص) به کسری عظیم فارس" ناراحت شد که چرا پیامبر(ص) نامش را بر او مقدم کرده است[۲۵]. سپس فریادی زد و قبل از اینکه بداند در نامه چه نوشته شده است، نامه را گرفت و پاره کرد. سپس دستور داد عبدالله بن حذافه سهمی را بیرون کردند. سفیر پیامبر(ص) به مدینه آمد[۲۶]. حضرت پس از اطلاع از این بی‌احترامی فرمود: "خدایا! رشته سلطنت او را پاره کن"[۲۷].

طبق قولی دیگر، خسرو پرویز، نامه پیامبر(ص) را سوزاند[۲۸]. صالحی شامی می‌نویسد: "کسرای ایران پس از اینکه نامه حضرت را پاره کرد، مشتی خاک برای پیامبر(ص) فرستاد. پیامبر(ص) فرمود: شما (مسلمانان) به زودی سرزمین او را تصرف خواهید کرد"[۲۹]. تقریباً همه مؤرخان به این بی‌احترامی اشاره کرده‌اند. تنها یعقوبی در تاریخش آورده است: "خسرو به پیامبر(ص) نامه‌ای نوشت و آن را میان دو پارچه حریر نهاد و در میان آن دو مشکی (عطر) گذاشت. وقتی فرستاده، آن را به حضرت داد، پیامبر(ص) آن را گشود و مشتی از مشک برداشت و بویید و به یارانش هم داد. سپس فرمود ما نیازی به این لباس نداریم. حریر، لباس ما نیست. سپس فرمود باید به دین من در آید.... فرستاده نزد خسرو بازگشت و به او گزارش داد"[۳۰]. یعقوبی می‌نویسد برخی گفته‌اند: "چون نامه به خسرو رسید آن را پاره کرد. پس رسول خدا(ص) فرمود: "خداوند، پادشاهی شان را به منتهای پراکندگی پراکنده سازد"[۳۱].

خطیب بغدادی نیز می‌نویسد: "خسرو پرویز پس از پاره کردن و سوزاندن نامه رسول خدا(ص) پشیمان شد؛ سپس هدایایی برای پیامبر(ص) فرستاد"؛ اما به نظر می‌رسد قولی که می‌گوید: "خسرو برای حضرت، هدیه فرستاد" درست نباشد؛ چرا که خسرو پرویز علاوه بر اینکه نامه پیامبر(ص) را پاره کرد، به باذان، عامل خود در یمن، چنین نوشت: "این مردی را که در حجاز، ادعای نبوت دارد دستگیر کن و نزد من بفرست"[۳۲].

باذان دو نفر را به مدینه فرستاد. آنها نزد پیامبر(ص) آمدند. حضرت به آنها گفت که شیرویه پسر پادشاه، پدرش را کشته است. آنها سوی باذان بازگشتند و به او خبر دادند[۳۳]. باذان گفت: "به خدا قسم! این سخن پادشاهان نیست. من تصورم این است که او پیامبر(ص) است، همان‌گونه که خود ادعا می‌کند. ما باید منتظر باشیم؛ اگر این سخن، حق باشد او قطعا نبی مرسل است و اگر خبر درست نباشد، باید فکری دیگر کرد". مدتی نگذشت که نامه‌ای از شیرویه به باذان رسید که من کسری را کُشتم؛ چرا که او بزرگان ایران را کُشت... وقتی نامه‌ام رسید همان‌گونه که قبلاً از کسری تبعیت می‌کردی، از من اطاعت کن. (بر اطاعت خود پا برجا باش) و کاری به کسی که کسری درباره او نامه نوشته (پیامبر(ص)) نداشته باش، تا امر من به تو برسد"[۳۴]. به این ترتیب، باذان و ایرانیان مقیم یمن ـ که به "ابناء" مشهور، بودند ـ ایمان آوردند[۳۵]. در واقع اینها اولین گروه از ایرانیانی بودند که دسته جمعی به پیامبر اکرم(ص)ایمان آوردند. رسول خاتم(ص) امارت حاکمان ایرانی این منطقه را پذیرفت و پس از باذان، شهرویه (پسر باذان) را بر صنعا و سایر مناطق یمن امارت داد[۳۶].[۳۷]

عبدالله بن حذافه در دربار خسرو پرویز

رسول خدا(ص) فرستادگانی را نزد پادشاهان ایران و روم فرستاد و آنان را به اسلام فرا خواند. آن حضرت عبدالله بن حذافه را نیز نزد خسرو پرویز فرستاد و به او نوشت: به نام خدای بخشنده مهربان؛ از محمد، فرستاده خدا، به خسرو بزرگ ایران؛ سلام بر کسی که از راهنمایی پیروی کند و به خدا و رسولش ایمان آورد و گواهی دهد که معبودی جز خدای یگانه نیست و اینکه محمد را، بنده و فرستاده اور او به سوی همه مردم است. تا هر که را زنده باشد، بیم دهد. پس اسلام بیاور تا سالم بمانی و اگر سر باز زدی، همانا گناهان مجوس بر تو است [۳۸].

عبدالله با زحمت زیادی خود را به مدائن رسانید و هدف و مقصود خود را با درباریان کسری در میان گذاشت. ایشان هم سخنان او را به شاهنشاه گزارش دادند و خسرو پرویز سفیر پیامبر(ص) را فرا خواند. پس از آنکه به نزد او آمد، دستور داد تا کسی نامه را از وی بگیرد. عبدالله، با شهامت گفت: "من مأمور پیامبر هستم تا نامه‌اش را جز به شاهنشاه نسپارم". کسری او را پیش خواند و نامه را از وی گرفت. مترجم خواست تا نامه را ترجمه کند، ولی همین که جمله اول را ترجمه کرد و گفت: از محمد، فرستاده خدا به کسری، بزرگ فارس؛ چون پیش آمدن اسم، دلیل بر بزرگی صاحب نامه است، خسرو خشمناک شد و قبل از آنکه تمام نامه خوانده شود، بی اختیار نامه را از مترجم گرفت و پاره کرد و آن قدر خشم بر او چیره شد که فرمان داد تا قاصد را از مجلس بیرون کنند. عبدالله که شرایط را چنین دید، از مجلس بیرون آمد و سوار مرکب خود شد و یکسره به جانب مدینه رهسپار شد. هنگامی که نتیجه را به پیامبر گزارش داد، حضرت فرمود: "خدا پادشاهی‌شان را در نهایت پراکندگی، پراکنده سازد"[۳۹].

در بعضی از تواریخ نوشته‌اند، پس از آنکه کسری از خشم بیرون آمد و باد کبر و غرور از کاسه سر فرو ریخت، از کار خود پشیمان شد و در پی یافتن سفیر پیامبر(ص) بر آمد ولی از او اثری نیافت؛ پس نامه‌ای برای پیامبر(ص) نوشت که مضمون نامه در دست نیست، همچنین نقل شده کسری نامه‌ای به پیامبر(ص) نوشت و در میان دو طاقه حریر پیچید و مقداری مشک نیز همراه نامه کرد و برای حضرت فرستاد. چون قاصد کسری به نزد رسول خدا(ص) رسید، بسته را باز کرد، نافه‌های مشک را برداشت و میان اصحاب ایشان تقسیم کرد.

پیامبر(ص) نامه را باز نکرد ولی مطالب نامه را برای سفیر کسری(بدون آنکه نامه باز شود) گفت و پارچه‌های حریر را نیز به او برگردانید و فرمود: "این لباس‌ها را نمی‌پوشیم و از پوشاک ما نیست"[۴۰]. و در جواب نامه چنین پیغام داد: باید به دین درآیی وگرنه من خود با یارانم به سراغت خواهیم آمد و امر خدا سریع‌تر از این است[۴۱].[۴۲]

پانویس

  1. «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.
  2. «و تو را جز مژده‌بخش و بیم‌دهنده برای همه مردم نفرستاده‌ایم اما بیشتر مردم نمی‌دانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
  3. «در حالی که این (قرآن) جز یادکردی برای جهانیان نیست» سوره قلم، آیه ۵۲.
  4. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.
  5. حاجی‌زاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۳.
  6. ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
  7. مرتضی مطهری، خدمات متقابل، ص۱۸۶.
  8. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی می‌نویسد: «حامل نامه پیامبر(ص) عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بوده‌اند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
  9. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۸۸۸.
  10. ابن حجر عسقلانی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۴، ص۵۱.
  11. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴.
  12. عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۳، ص۱۰۹؛ شیخ طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۲۷۷.
  13. احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۸.
  15. عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۲۱۰.
  16. مجمل التواریخ والقصص، ص۲۴۸ به بعد.
  17. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۶۰۶.
  18. علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
  19. حاجی‌زاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۴.
  20. «َ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلَامٌ عَلى‏ مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى‏ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اللَّهِ ص إِلَى النَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَى الْكافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ الْمَجُوسِ عَلَيْك‏»؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
  21. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.
  22. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.
  23. علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵؛ مدائن در این زمان بخشی از ایران بوده است.
  24. حاجی‌زاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۵.
  25. طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.
  26. احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
  27. ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.
  28. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.
  29. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.
  30. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۷۷.
  31. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه والاشراف، ص۲۲۵.
  32. طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.
  33. علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۳۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹.
  34. محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵-۶۵۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۳.
  35. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۹۹؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۳.
  36. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی والرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۶۲.
  37. حاجی‌زاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۵-۵۵۷.
  38. « بِسْمِ اَللَّهِ اَلرَّحْمَنِ اَلرَّحِيمِ مِنْ مُحَمَّدٍ رَسُولِ اَللَّهِ إِلَى كِسْرَى عَظِيمِ فَارِسَ سَلاَمٌ عَلىٰ مَنِ اِتَّبَعَ اَلْهُدىٰ وَ آمَنَ بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ شَهِدَ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اَللَّهُ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَدْعُوكَ بِدَاعِيَةِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَإِنِّي أَنَا رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ إِلَى اَلنَّاسِ كَافَّةً لِأُنْذِرَ مَنْ كٰانَ حَيًّا وَ يَحِقَّ اَلْقَوْلُ عَلَى اَلْكٰافِرِينَ فَأَسْلِمْ تَسْلَمْ فَإِنْ أَبَيْتَ فَإِنَّ إِثْمَ اَلْمَجُوسِ عَلَيْكَ»
  39. «يمزق الله ملكهم كل ممزق»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۷؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۶۵۴-۶۵۷؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۳۸۶ (به نقل از منتقی کازرونی)؛ مکاتیب الرسول، احمدی میانجی، ج۲، ص۳۲۶.
  40. «لا حاجة لنا في هذا الحرير ليس من لباسنا»
  41. «لتدخلن في امري او لاتينك بنفسي و من معي و امرالله اسرع من ذلك»؛ تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۷۷. به نظر می‌رسد که این نامه نمی‌تواند از خسرو پرویز باشد، زیرا با کارهای او پس از خواندن نامه، سازش ندارد و مطالبی که در شرح حال باذان، درباره واکنش خسرو پرویز نقل شده شاهد گویایی است بر این موضوع، بنابراین احتمال دارد که این نامه از شیرویه باشد که پس از کشتن خسرو پرویز و نشستن به جای او، برای جبران گذشته نامه‌ای پوزش خواهانه به پیامبر(ص) نوشته باشد، چنانکه به باذان هم نوشت که به کسی که در حجاز دعوی پیامبری کرده، کاری نداشته باش.
  42. عسکری، عبدالرضا، مقاله «عبدالله بن حذافه»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۶۷-۶۸.