بحث:دحیه کلبی (مقاله): تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'تکیه' به 'تکیه')
جز (جایگزینی متن - ']]' به ' [[')
خط ۳: خط ۳:
برپایه [[روایت]] مشهوری در [[تفاسیر]]، به هنگام گرانی و کمبود مواد غذایی، روزی [[دحیه]] با کالای تجاری خود که بیشتر خوراکی بود، با کاروانی تجاری به [[مدینه]] رسید و با نواختن طبل، حضور خود را اعلام داشت و [[مردم]] به [[رقابت]] از یکدیگر و برای خرید مواد غذایی مورد نیاز خود، [[رسول خدا]] {{صل}} را که در حال ارائه [[خطبه]] [[نماز جمعه]] بودند رها کرده و از [[مسجد]] خارج شدند و به سمت کاروان تجاری رفتند، ازاین‌رو [[آیه]] «واِذا رَاَوا تِجـرَةً اَو لَهوًا اِنفَضّوا اِلَیها وتَرَکوکَ قامـًا قُلما عِندَ اللّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهوِ ومِنَ التِّجـرَةِ واللّهُ خَیرُ الرّازِقین» ([[جمعه]] / ۶۲، ۱۱) در این باره نازل شد.<ref>جامع‌البیان، ج ۲۸، ص ۱۳۲؛ اسباب النزول، ص ۲۸۶؛ مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۱۱.</ref> بر پایه این آیه برخی نمازگزاران با [[مشاهده]] [[تجارت]]، پیامبر {{صل}} را رها کرده‌اند. با تکیه بر روایت شناخته شده [[ابن عباس]] در ترتیب [[نزول]] [[سوره‌های قرآن]] <ref>الاتقان، ج ۱، ص ۳۸.</ref> و موقعیت [[سوره جمعه]] در این روایت، این رخداد باید میان سال‌های ۵ـ۸ [[هجرت]] باشد.
برپایه [[روایت]] مشهوری در [[تفاسیر]]، به هنگام گرانی و کمبود مواد غذایی، روزی [[دحیه]] با کالای تجاری خود که بیشتر خوراکی بود، با کاروانی تجاری به [[مدینه]] رسید و با نواختن طبل، حضور خود را اعلام داشت و [[مردم]] به [[رقابت]] از یکدیگر و برای خرید مواد غذایی مورد نیاز خود، [[رسول خدا]] {{صل}} را که در حال ارائه [[خطبه]] [[نماز جمعه]] بودند رها کرده و از [[مسجد]] خارج شدند و به سمت کاروان تجاری رفتند، ازاین‌رو [[آیه]] «واِذا رَاَوا تِجـرَةً اَو لَهوًا اِنفَضّوا اِلَیها وتَرَکوکَ قامـًا قُلما عِندَ اللّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهوِ ومِنَ التِّجـرَةِ واللّهُ خَیرُ الرّازِقین» ([[جمعه]] / ۶۲، ۱۱) در این باره نازل شد.<ref>جامع‌البیان، ج ۲۸، ص ۱۳۲؛ اسباب النزول، ص ۲۸۶؛ مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۱۱.</ref> بر پایه این آیه برخی نمازگزاران با [[مشاهده]] [[تجارت]]، پیامبر {{صل}} را رها کرده‌اند. با تکیه بر روایت شناخته شده [[ابن عباس]] در ترتیب [[نزول]] [[سوره‌های قرآن]] <ref>الاتقان، ج ۱، ص ۳۸.</ref> و موقعیت [[سوره جمعه]] در این روایت، این رخداد باید میان سال‌های ۵ـ۸ [[هجرت]] باشد.


در اواخر سال ۶ <ref>تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۶۶.</ref> یا اوایل [[سال ۷ هجرت]]<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۱۹۱.</ref> [[رسول خدا]] {{صل}} به [[دحیه]] [[مأموریت]] داد همراه تنی چند [[نامه]] ایشان را به هرقل، [[قیصر روم]] برساند و وی را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند.<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۴۴؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۵۰۱.</ref> او نخست به بُصری و سپس به حِمص از شهرهای شمالی [[شام]] رفت و آنجا با قیصر روم که در آن [[زمان]] در آن [[شهر]] جای گرفته بود، [[دیدار]] کرد و [[قیصر]] با او [[رفتاری]] [[شایسته]] داشت.<ref>تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۷۷ ـ ۷۸؛ الطبقات، ج ۱، ص ۱۹۹؛ ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۵۰ ـ ۶۵۱.</ref> در [[راه]] بازگشت از شام در [[محل]] «حِسمی» در نزدیکی [[تبوک]]، هنید و تنی از اطرافیانش از [[طایفه]] بنی‌ضلیع از [[قبیله]][[جذام]] به دحیه [[حمله]] کرده و همه [[اموال]] و هدایایی را که قیصر به او داده بود [[غارت]] کردند. قبیله جذام که [[پیروی]] خود را از [[پیامبر]] {{صل}} اعلام کرده بودند، همراه رهبرشان [[رفاعة بن زید]] در پی بازگرداندن هدایای قیصر برآمدند؛ ولی هنید و همراهانش گریخته بودند، ازاین‌رو دحیه با جامه‌ای کهنه به [[مدینه]] بازگشت و نتیجه [[سفر]] خود و غارت اموالش را به پیامبر {{صل}} بازگفت.<ref>السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ـ۶۱۳؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴.</ref> بر پایه گزارش دیگری، همزمان با غارت هنید، جذامیان با هنید درگیر شدند و اموال غارت شده را بازگرداندند. رسول خدا {{صل}} برای [[توبیخ]] هنید، پسر خوانده‌اش [[زیدبن‌حارثه]] را که خود نیز نَسَبی کلبی داشت، همراه دحیه و ۵۰۰ جنگجوی دیگر در همان [[سال ۶ هجرت]] به حِسمی اعزام کرد <ref> المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۶؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۴۰ ـ ۱۴۱.</ref> که در آن درگیری، هنید و همراهانش کشته شدند و [[زید]] با [[غنایم]] اسرای [[نبرد]] بازگشت.<ref> المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۷؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶۷.</ref> بر اساس [[روایت]] [[انس بن مالک]]، [[دحیه]] در [[نبرد خیبر]] در سال ۷ شرکت داشت و [[صفیه]] دختر [[رهبر]] [[قبیله]] [[بنی‌نضیر]]، سهم [[غنیمت]] وی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} او را به ۷ شتر خرید.<ref> تاریخ خلیفه، ص ۳۸.</ref> به روایت دیگری، هنگامی که دحیه، صفیه را در میان اسرای [[خیبر]] دید، از رسول خدا {{صل}} خواست او را به دحیه ببخشد؛ ولی [[پیامبر]] {{صل}} با درخواست او [[مخالفت]] کرد و دختر عموی صفیه را به وی بخشید.<ref>المغازی، ج ۲، ص ۶۷۴.</ref>دحیه را [[تنومند]]، [[زیبا]] و سفیدرو [[وصف]] کرده‌اند، به گونه‌ای که در [[زیبایی]] مثال‌زدنی بود <ref> المعجم الکبیر، ج ۱، ص ۲۶۱.</ref> و هرگاه به [[مدینه]] می‌آمد، همه [[دختران]] نوجوان برای دیدن او از [[خانه]] بیرون می‌رفتند<ref>المعارف، ص ۳۲۹.</ref> و [[جبرئیل]] نیز هرگاه می‌خواست به چهره [[انسان]] متمثّل شود، به سیمای وی درمی‌آمد، چنان‌که گفته‌اند رسول خدا {{صل}} وی را [[شبیه جبرئیل]] دانست.<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۱ ـ ۳۲۲.</ref> بر پایه [[روایات]] متعددی، کسانی چون [[امام علی]] {{ع}}،<ref>الامالی، طوسی، ص ۶۰۴.</ref> [[حضرت زهرا]] علیهاالسلام،<ref>الامالی، طوسی، ص ۴۱.</ref> [[ابوذر]] <ref> الکافی، ج ۲، ص ۵۸۷؛ الامالی، صدوق، ص ۴۲۶.</ref> و [[عایشه]] <ref> مسند احمد، ج ۶، ص ۷۴؛ المعجم‌الکبیر، ج ۲۳، ص ۳۶ ـ ۳۷؛ الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹.</ref> با دحیه رویارو شده‌اند و سپس پیامبر {{صل}} به آنان فرموده که وی جبرئیل بود، ازاین‌رو از اطرافیان خود می‌خواست هنگامی که دحیه را نزدش می‌بینند، وارد نشوند <ref>ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۳۲۳.</ref>. مانند این روایات را هنگام [[کمک‌های غیبی الهی]] در [[نبرد بدر]] <ref>المغازی، ج ۱، ص ۷۸.</ref> و [[بنی‌قریظه]]<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۹۸ ـ ۴۹۹.</ref> [[نقل]] کرده‌اند.
در اواخر سال ۶ <ref>تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۶۶.</ref> یا اوایل [[سال ۷ هجرت]]<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۱۹۱.</ref> [[رسول خدا]] {{صل}} به [[دحیه]] [[مأموریت]] داد همراه تنی چند [[نامه]] ایشان را به هرقل، [[قیصر روم]] برساند و وی را به [[اسلام]] [[دعوت]] کند.<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۴۴؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۵۰۱.</ref> او نخست به بُصری و سپس به حِمص از شهرهای شمالی [[شام]] رفت و آنجا با قیصر روم که در آن [[زمان]] در آن [[شهر]] جای گرفته بود، [[دیدار]] کرد و [[قیصر]] با او [[رفتاری]] [[شایسته]] داشت.<ref>تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۷۷ ـ ۷۸؛ الطبقات، ج ۱، ص ۱۹۹؛ ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۵۰ ـ ۶۵۱.</ref> در [[راه]] بازگشت از شام در [[محل]] «حِسمی» در نزدیکی [[تبوک]]، هنید و تنی از اطرافیانش از [[طایفه]] بنی‌ضلیع از [[قبیله]] [[جذام]] به دحیه [[حمله]] کرده و همه [[اموال]] و هدایایی را که قیصر به او داده بود [[غارت]] کردند. قبیله جذام که [[پیروی]] خود را از [[پیامبر]] {{صل}} اعلام کرده بودند، همراه رهبرشان [[رفاعة بن زید]] در پی بازگرداندن هدایای قیصر برآمدند؛ ولی هنید و همراهانش گریخته بودند، ازاین‌رو دحیه با جامه‌ای کهنه به [[مدینه]] بازگشت و نتیجه [[سفر]] خود و غارت اموالش را به پیامبر {{صل}} بازگفت.<ref>السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ـ۶۱۳؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴.</ref> بر پایه گزارش دیگری، همزمان با غارت هنید، جذامیان با هنید درگیر شدند و اموال غارت شده را بازگرداندند. رسول خدا {{صل}} برای [[توبیخ]] هنید، پسر خوانده‌اش [[زیدبن‌حارثه]] را که خود نیز نَسَبی کلبی داشت، همراه دحیه و ۵۰۰ جنگجوی دیگر در همان [[سال ۶ هجرت]] به حِسمی اعزام کرد <ref> المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۶؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۴۰ ـ ۱۴۱.</ref> که در آن درگیری، هنید و همراهانش کشته شدند و [[زید]] با [[غنایم]] اسرای [[نبرد]] بازگشت.<ref> المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۷؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶۷.</ref> بر اساس [[روایت]] [[انس بن مالک]]، [[دحیه]] در [[نبرد خیبر]] در سال ۷ شرکت داشت و [[صفیه]] دختر [[رهبر]] [[قبیله]] [[بنی‌نضیر]]، سهم [[غنیمت]] وی بود که [[رسول خدا]] {{صل}} او را به ۷ شتر خرید.<ref> تاریخ خلیفه، ص ۳۸.</ref> به روایت دیگری، هنگامی که دحیه، صفیه را در میان اسرای [[خیبر]] دید، از رسول خدا {{صل}} خواست او را به دحیه ببخشد؛ ولی [[پیامبر]] {{صل}} با درخواست او [[مخالفت]] کرد و دختر عموی صفیه را به وی بخشید.<ref>المغازی، ج ۲، ص ۶۷۴.</ref>دحیه را [[تنومند]]، [[زیبا]] و سفیدرو [[وصف]] کرده‌اند، به گونه‌ای که در [[زیبایی]] مثال‌زدنی بود <ref> المعجم الکبیر، ج ۱، ص ۲۶۱.</ref> و هرگاه به [[مدینه]] می‌آمد، همه [[دختران]] نوجوان برای دیدن او از [[خانه]] بیرون می‌رفتند<ref>المعارف، ص ۳۲۹.</ref> و [[جبرئیل]] نیز هرگاه می‌خواست به چهره [[انسان]] متمثّل شود، به سیمای وی درمی‌آمد، چنان‌که گفته‌اند رسول خدا {{صل}} وی را [[شبیه جبرئیل]] دانست.<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۱ ـ ۳۲۲.</ref> بر پایه [[روایات]] متعددی، کسانی چون [[امام علی]] {{ع}}،<ref>الامالی، طوسی، ص ۶۰۴.</ref> [[حضرت زهرا]] علیهاالسلام،<ref>الامالی، طوسی، ص ۴۱.</ref> [[ابوذر]] <ref> الکافی، ج ۲، ص ۵۸۷؛ الامالی، صدوق، ص ۴۲۶.</ref> و [[عایشه]] <ref> مسند احمد، ج ۶، ص ۷۴؛ المعجم‌الکبیر، ج ۲۳، ص ۳۶ ـ ۳۷؛ الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹.</ref> با دحیه رویارو شده‌اند و سپس پیامبر {{صل}} به آنان فرموده که وی جبرئیل بود، ازاین‌رو از اطرافیان خود می‌خواست هنگامی که دحیه را نزدش می‌بینند، وارد نشوند <ref>ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۳۲۳.</ref>. مانند این روایات را هنگام [[کمک‌های غیبی الهی]] در [[نبرد بدر]] <ref>المغازی، ج ۱، ص ۷۸.</ref> و [[بنی‌قریظه]]<ref>المغازی، ج ۲، ص ۴۹۸ ـ ۴۹۹.</ref> [[نقل]] کرده‌اند.


درباره [[زمان]] و چگونگی [[اسلام آوردن]] او اطلاعات ضد و نقیضی [[ثبت]] شده است: به روایتی از [[ابن عباس]]، وی پس از [[وفات پیامبر]] {{صل}} و در زمان [[خلافت ابوبکر]] که [[فتوحات]] [[شام]] آغاز شده بود، [[اسلام]] آورده است؛<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۱۶؛ سیر اعلام النبلا، ج ۲، ص ۵۵۴.</ref> ولی ابن‌سعد، اسلام او را به پیش از [[نبرد]][[بدر]] در [[سال دوم هجری]] نسبت داده و از آن با تعبیر «اَسلَمَ قدیما» یاد کرده<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.</ref> که معمولاً برای کسانی به کار می‌رود که در دوره [[مکی]][[مسلمان]] شده‌اند. آغاز [[همراهی]] [[دحیه]] با [[پیامبر]] {{صل}} در نبردهای ایشان را از [[پیکار]][[احد]] در [[سال سوم هجری]] دانسته‌اند؛<ref>الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.</ref> لیکن درباره نقش او در این [[جنگ‌ها]] اطلاعات مشخصی در دست نیست. در منابع صوفیانه قرن ۶ در گزارشی داستانگونه هست که وی از شاهان [[عرب]] بود و هنگامی که به [[مدینه]] آمد که مسلمان شود،[[جبرئیل]] پیامبر {{صل}} را از آمدنش [[آگاه]] ساخت و [[حضرت]] از او به گرمی [[پذیرایی]] کرد. دحیه بر اثر [[رفتار پیامبر]] {{صل}} اسلام آورد و کشتن دخترانش را «[[گناهان]]» خود خواند که [[رسول خدا]] {{صل}} بر پایه [[وحی]] [[جبرئیل]]، این [[گناه]] را بخشوده دانست. این گزارش، تلویحی اشاره دارد که وی در این [[دیدار]] ۶۰ سال داشته است.<ref>کشف‌الاسرار، ج ۳، ص ۵۰۰.</ref> هدایایی میان دحیه و پیامبر {{صل}} رد و بدل شده است؛ شهبا قاطر [[رسول اکرم]] {{صل}} [[هدیه]] دحیه بود؛<ref>تاریخ دمشق، ج ۴، ص ۲۱۳.</ref> همچنین وی از پسته و بادام‌هایی که از شام آورده بود به حضرت داد <ref> تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۷.</ref>. گزارش دیگری، خشکبار هدیه شده را خرما، انجیر و کشمش یاد می‌کند.<ref>المنمق، ص ۳۹.</ref> [[نقل]] کرده‌اند که وی گفت: پارچه‌هایی برای رسول خدا {{صل}} آوردند که یکی را به من بخشید و فرمود: آن را نصف کن؛ نصف آن را پیراهن خود کن و نیم دیگر را به همسرت بده تا آن را [[حجاب]] خود قرار دهد و به او بگو زیر آن لباسی بپوشد که ویژگی‌های وی را نمایان نکند؛<ref>سنن ابی داود، ج ۲، ص ۲۷۲ ـ ۲۷۳؛ المعجم الکبیر، ج ۴، ص ۲۲۵؛ المستدرک، ج ۴، ص ۱۸۷.</ref> نیز گفته است که به [[رسول خدا]] {{صل}} لباسی از پشم و کفشی [[هدیه]] کردم؛ آن [[حضرت]] از آنها بهره‌برداری کرد تا پاره شدند و هیچ‌گاه نپرسید که آیا از پشم حیوانی ساخته شده‌اند که [[ذبح]] [[شرعی]] شده است؛<ref>معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۱۰۱۴؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.</ref> همچنین [[پیامبر]] {{صل}} [[خواهر]] او [[شراف]] را به [[عقد]] خود درآورد؛ ولی شراف در مسیر [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت.<ref>المحبر، ص ۹۳؛ اسدالغابه، ج ۶، ص ۱۶۱؛ الاصابه، ج ۸، ص ۱۲۱، ۲۰۰.</ref> به [[روایت]] [[علی]] بن [[مجاهد]]، [[دحیه]] نخست، خواهرزاده خود [[خوله دختر هذیل]] را به عقد حضرت درآورد؛ لیکن او در مسیر [[راه]] از دنیا رفت؛ آن گاه شراف، خواهر خود را به عقد پیامبر {{صل}} درآورد که وی نیز در راه از دنیا رفت؛<ref>الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۷؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۹۸؛ تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۲۳۳.</ref> همچنین گفته شده که دحیه با دره، دختر [[ابولهب]] عموی [[رسول‌خدا]] {{صل}}[[ازدواج]] کرد.<ref>المحبر، ص ۶۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۶.</ref> این ازدواج‌ها بر پایه رسم [[قبایل]] و برای [[تحکیم]] [[روابط]] در مجموعه انجام گرفته‌اند.
درباره [[زمان]] و چگونگی [[اسلام آوردن]] او اطلاعات ضد و نقیضی [[ثبت]] شده است: به روایتی از [[ابن عباس]]، وی پس از [[وفات پیامبر]] {{صل}} و در زمان [[خلافت ابوبکر]] که [[فتوحات]] [[شام]] آغاز شده بود، [[اسلام]] آورده است؛<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۱۶؛ سیر اعلام النبلا، ج ۲، ص ۵۵۴.</ref> ولی ابن‌سعد، اسلام او را به پیش از [[نبرد]] [[بدر]] در [[سال دوم هجری]] نسبت داده و از آن با تعبیر «اَسلَمَ قدیما» یاد کرده<ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.</ref> که معمولاً برای کسانی به کار می‌رود که در دوره [[مکی]] [[مسلمان]] شده‌اند. آغاز [[همراهی]] [[دحیه]] با [[پیامبر]] {{صل}} در نبردهای ایشان را از [[پیکار]] [[احد]] در [[سال سوم هجری]] دانسته‌اند؛<ref>الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.</ref> لیکن درباره نقش او در این [[جنگ‌ها]] اطلاعات مشخصی در دست نیست. در منابع صوفیانه قرن ۶ در گزارشی داستانگونه هست که وی از شاهان [[عرب]] بود و هنگامی که به [[مدینه]] آمد که مسلمان شود،[[جبرئیل]] پیامبر {{صل}} را از آمدنش [[آگاه]] ساخت و [[حضرت]] از او به گرمی [[پذیرایی]] کرد. دحیه بر اثر [[رفتار پیامبر]] {{صل}} اسلام آورد و کشتن دخترانش را «[[گناهان]]» خود خواند که [[رسول خدا]] {{صل}} بر پایه [[وحی]] [[جبرئیل]]، این [[گناه]] را بخشوده دانست. این گزارش، تلویحی اشاره دارد که وی در این [[دیدار]] ۶۰ سال داشته است.<ref>کشف‌الاسرار، ج ۳، ص ۵۰۰.</ref> هدایایی میان دحیه و پیامبر {{صل}} رد و بدل شده است؛ شهبا قاطر [[رسول اکرم]] {{صل}} [[هدیه]] دحیه بود؛<ref>تاریخ دمشق، ج ۴، ص ۲۱۳.</ref> همچنین وی از پسته و بادام‌هایی که از شام آورده بود به حضرت داد <ref> تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۷.</ref>. گزارش دیگری، خشکبار هدیه شده را خرما، انجیر و کشمش یاد می‌کند.<ref>المنمق، ص ۳۹.</ref> [[نقل]] کرده‌اند که وی گفت: پارچه‌هایی برای رسول خدا {{صل}} آوردند که یکی را به من بخشید و فرمود: آن را نصف کن؛ نصف آن را پیراهن خود کن و نیم دیگر را به همسرت بده تا آن را [[حجاب]] خود قرار دهد و به او بگو زیر آن لباسی بپوشد که ویژگی‌های وی را نمایان نکند؛<ref>سنن ابی داود، ج ۲، ص ۲۷۲ ـ ۲۷۳؛ المعجم الکبیر، ج ۴، ص ۲۲۵؛ المستدرک، ج ۴، ص ۱۸۷.</ref> نیز گفته است که به [[رسول خدا]] {{صل}} لباسی از پشم و کفشی [[هدیه]] کردم؛ آن [[حضرت]] از آنها بهره‌برداری کرد تا پاره شدند و هیچ‌گاه نپرسید که آیا از پشم حیوانی ساخته شده‌اند که [[ذبح]] [[شرعی]] شده است؛<ref>معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۱۰۱۴؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.</ref> همچنین [[پیامبر]] {{صل}} [[خواهر]] او [[شراف]] را به [[عقد]] خود درآورد؛ ولی شراف در مسیر [[مدینه]] از [[دنیا]] رفت.<ref>المحبر، ص ۹۳؛ اسدالغابه، ج ۶، ص ۱۶۱؛ الاصابه، ج ۸، ص ۱۲۱، ۲۰۰.</ref> به [[روایت]] [[علی]] بن [[مجاهد]]، [[دحیه]] نخست، خواهرزاده خود [[خوله دختر هذیل]] را به عقد حضرت درآورد؛ لیکن او در مسیر [[راه]] از دنیا رفت؛ آن گاه شراف، خواهر خود را به عقد پیامبر {{صل}} درآورد که وی نیز در راه از دنیا رفت؛<ref>الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۷؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۹۸؛ تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۲۳۳.</ref> همچنین گفته شده که دحیه با دره، دختر [[ابولهب]] عموی [[رسول‌خدا]] {{صل}}[[ازدواج]] کرد.<ref>المحبر، ص ۶۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۶.</ref> این ازدواج‌ها بر پایه رسم [[قبایل]] و برای [[تحکیم]] [[روابط]] در مجموعه انجام گرفته‌اند.


دحیه در [[نبرد یرموک]] در سال ۱۳ [[هجرت]] حضور داشت و [[فرمانده]] یکی از گروه‌های نظامی بود <ref>تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۹۶؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۸ ـ ۴۹.</ref> و پس از [[فتح دمشق]] به همراه سوارانی عازم تَدمُر شد، تا آنجا را [[فتح]] کند.<ref> تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۱۳۲.</ref> او مدتی نیز ساکن [[مصر]] بود.<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.</ref> دحیه در مِزَّه روستای بزرگی در نزدیکی [[دمشق]]<ref> معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.</ref>[[سکونت]] گزید <ref>الکاشف، ۳۸۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۳.</ref> و [[تاریخ]] [[وفات]] او روشن نیست؛ ولی گفته شده تا هنگام به [[قدرت]] رسیدن [[معاویه]] در [[سال ۴۰ هجری]] زنده بوده است <ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ المعارف، ۳۲۹.</ref> و او را از [[صحابه]] بزرگسال شمرده‌اند.<ref>الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱.</ref> قبرش را در سردابی در قریه شجره در [[فلسطین]] <ref>معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۵.</ref> یا مزّه <ref>معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲.</ref> دانسته‌اند. بازماندگان او در بقاع می‌زیستند.<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.</ref>
دحیه در [[نبرد یرموک]] در سال ۱۳ [[هجرت]] حضور داشت و [[فرمانده]] یکی از گروه‌های نظامی بود <ref>تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۹۶؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۸ ـ ۴۹.</ref> و پس از [[فتح دمشق]] به همراه سوارانی عازم تَدمُر شد، تا آنجا را [[فتح]] کند.<ref> تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۱۳۲.</ref> او مدتی نیز ساکن [[مصر]] بود.<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.</ref> دحیه در مِزَّه روستای بزرگی در نزدیکی [[دمشق]]<ref> معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.</ref>[[سکونت]] گزید <ref>الکاشف، ۳۸۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۳.</ref> و [[تاریخ]] [[وفات]] او روشن نیست؛ ولی گفته شده تا هنگام به [[قدرت]] رسیدن [[معاویه]] در [[سال ۴۰ هجری]] زنده بوده است <ref>الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ المعارف، ۳۲۹.</ref> و او را از [[صحابه]] بزرگسال شمرده‌اند.<ref>الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱.</ref> قبرش را در سردابی در قریه شجره در [[فلسطین]] <ref>معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۵.</ref> یا مزّه <ref>معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲.</ref> دانسته‌اند. بازماندگان او در بقاع می‌زیستند.<ref>تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.</ref>

نسخهٔ ‏۱۷ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۱۴:۱۸

دحیة بن خلیفة بن فروة از قبیله یمنی‌تبار کلب از کلان مجموعه قضاعه بود[۱] که در سرمرزهای حجاز و شام به سوی شمال می‌زیستند و از سوی روم بر این منطقه ولایت داشتند،[۲] ازاین‌رو او را کَلْبی [۳] و قضاعی خوانده‌اند.[۴] از وی،خانواده و پیشینه‌اش در دوره پیش از اسلام اطلاع چندانی در دست نیست.[۵] وی از تاجرانی بود که به شام رفت‌وآمد داشت و به یثرب کالاهای تجاری به ویژه مواد غذایی می‌آورد و همین امر سبب آشنایی او با پیامبر (ص) شد.

برپایه روایت مشهوری در تفاسیر، به هنگام گرانی و کمبود مواد غذایی، روزی دحیه با کالای تجاری خود که بیشتر خوراکی بود، با کاروانی تجاری به مدینه رسید و با نواختن طبل، حضور خود را اعلام داشت و مردم به رقابت از یکدیگر و برای خرید مواد غذایی مورد نیاز خود، رسول خدا (ص) را که در حال ارائه خطبه نماز جمعه بودند رها کرده و از مسجد خارج شدند و به سمت کاروان تجاری رفتند، ازاین‌رو آیه «واِذا رَاَوا تِجـرَةً اَو لَهوًا اِنفَضّوا اِلَیها وتَرَکوکَ قامـًا قُلما عِندَ اللّهِ خَیرٌ مِنَ اللَّهوِ ومِنَ التِّجـرَةِ واللّهُ خَیرُ الرّازِقین» (جمعه / ۶۲، ۱۱) در این باره نازل شد.[۶] بر پایه این آیه برخی نمازگزاران با مشاهده تجارت، پیامبر (ص) را رها کرده‌اند. با تکیه بر روایت شناخته شده ابن عباس در ترتیب نزول سوره‌های قرآن [۷] و موقعیت سوره جمعه در این روایت، این رخداد باید میان سال‌های ۵ـ۸ هجرت باشد.

در اواخر سال ۶ [۸] یا اوایل سال ۷ هجرت[۹] رسول خدا (ص) به دحیه مأموریت داد همراه تنی چند نامه ایشان را به هرقل، قیصر روم برساند و وی را به اسلام دعوت کند.[۱۰] او نخست به بُصری و سپس به حِمص از شهرهای شمالی شام رفت و آنجا با قیصر روم که در آن زمان در آن شهر جای گرفته بود، دیدار کرد و قیصر با او رفتاری شایسته داشت.[۱۱] در راه بازگشت از شام در محل «حِسمی» در نزدیکی تبوک، هنید و تنی از اطرافیانش از طایفه بنی‌ضلیع از قبیله جذام به دحیه حمله کرده و همه اموال و هدایایی را که قیصر به او داده بود غارت کردند. قبیله جذام که پیروی خود را از پیامبر (ص) اعلام کرده بودند، همراه رهبرشان رفاعة بن زید در پی بازگرداندن هدایای قیصر برآمدند؛ ولی هنید و همراهانش گریخته بودند، ازاین‌رو دحیه با جامه‌ای کهنه به مدینه بازگشت و نتیجه سفر خود و غارت اموالش را به پیامبر (ص) بازگفت.[۱۲] بر پایه گزارش دیگری، همزمان با غارت هنید، جذامیان با هنید درگیر شدند و اموال غارت شده را بازگرداندند. رسول خدا (ص) برای توبیخ هنید، پسر خوانده‌اش زیدبن‌حارثه را که خود نیز نَسَبی کلبی داشت، همراه دحیه و ۵۰۰ جنگجوی دیگر در همان سال ۶ هجرت به حِسمی اعزام کرد [۱۳] که در آن درگیری، هنید و همراهانش کشته شدند و زید با غنایم اسرای نبرد بازگشت.[۱۴] بر اساس روایت انس بن مالک، دحیه در نبرد خیبر در سال ۷ شرکت داشت و صفیه دختر رهبر قبیله بنی‌نضیر، سهم غنیمت وی بود که رسول خدا (ص) او را به ۷ شتر خرید.[۱۵] به روایت دیگری، هنگامی که دحیه، صفیه را در میان اسرای خیبر دید، از رسول خدا (ص) خواست او را به دحیه ببخشد؛ ولی پیامبر (ص) با درخواست او مخالفت کرد و دختر عموی صفیه را به وی بخشید.[۱۶]دحیه را تنومند، زیبا و سفیدرو وصف کرده‌اند، به گونه‌ای که در زیبایی مثال‌زدنی بود [۱۷] و هرگاه به مدینه می‌آمد، همه دختران نوجوان برای دیدن او از خانه بیرون می‌رفتند[۱۸] و جبرئیل نیز هرگاه می‌خواست به چهره انسان متمثّل شود، به سیمای وی درمی‌آمد، چنان‌که گفته‌اند رسول خدا (ص) وی را شبیه جبرئیل دانست.[۱۹] بر پایه روایات متعددی، کسانی چون امام علی (ع)،[۲۰] حضرت زهرا علیهاالسلام،[۲۱] ابوذر [۲۲] و عایشه [۲۳] با دحیه رویارو شده‌اند و سپس پیامبر (ص) به آنان فرموده که وی جبرئیل بود، ازاین‌رو از اطرافیان خود می‌خواست هنگامی که دحیه را نزدش می‌بینند، وارد نشوند [۲۴]. مانند این روایات را هنگام کمک‌های غیبی الهی در نبرد بدر [۲۵] و بنی‌قریظه[۲۶] نقل کرده‌اند.

درباره زمان و چگونگی اسلام آوردن او اطلاعات ضد و نقیضی ثبت شده است: به روایتی از ابن عباس، وی پس از وفات پیامبر (ص) و در زمان خلافت ابوبکر که فتوحات شام آغاز شده بود، اسلام آورده است؛[۲۷] ولی ابن‌سعد، اسلام او را به پیش از نبرد بدر در سال دوم هجری نسبت داده و از آن با تعبیر «اَسلَمَ قدیما» یاد کرده[۲۸] که معمولاً برای کسانی به کار می‌رود که در دوره مکی مسلمان شده‌اند. آغاز همراهی دحیه با پیامبر (ص) در نبردهای ایشان را از پیکار احد در سال سوم هجری دانسته‌اند؛[۲۹] لیکن درباره نقش او در این جنگ‌ها اطلاعات مشخصی در دست نیست. در منابع صوفیانه قرن ۶ در گزارشی داستانگونه هست که وی از شاهان عرب بود و هنگامی که به مدینه آمد که مسلمان شود،جبرئیل پیامبر (ص) را از آمدنش آگاه ساخت و حضرت از او به گرمی پذیرایی کرد. دحیه بر اثر رفتار پیامبر (ص) اسلام آورد و کشتن دخترانش را «گناهان» خود خواند که رسول خدا (ص) بر پایه وحی جبرئیل، این گناه را بخشوده دانست. این گزارش، تلویحی اشاره دارد که وی در این دیدار ۶۰ سال داشته است.[۳۰] هدایایی میان دحیه و پیامبر (ص) رد و بدل شده است؛ شهبا قاطر رسول اکرم (ص) هدیه دحیه بود؛[۳۱] همچنین وی از پسته و بادام‌هایی که از شام آورده بود به حضرت داد [۳۲]. گزارش دیگری، خشکبار هدیه شده را خرما، انجیر و کشمش یاد می‌کند.[۳۳] نقل کرده‌اند که وی گفت: پارچه‌هایی برای رسول خدا (ص) آوردند که یکی را به من بخشید و فرمود: آن را نصف کن؛ نصف آن را پیراهن خود کن و نیم دیگر را به همسرت بده تا آن را حجاب خود قرار دهد و به او بگو زیر آن لباسی بپوشد که ویژگی‌های وی را نمایان نکند؛[۳۴] نیز گفته است که به رسول خدا (ص) لباسی از پشم و کفشی هدیه کردم؛ آن حضرت از آنها بهره‌برداری کرد تا پاره شدند و هیچ‌گاه نپرسید که آیا از پشم حیوانی ساخته شده‌اند که ذبح شرعی شده است؛[۳۵] همچنین پیامبر (ص) خواهر او شراف را به عقد خود درآورد؛ ولی شراف در مسیر مدینه از دنیا رفت.[۳۶] به روایت علی بن مجاهد، دحیه نخست، خواهرزاده خود خوله دختر هذیل را به عقد حضرت درآورد؛ لیکن او در مسیر راه از دنیا رفت؛ آن گاه شراف، خواهر خود را به عقد پیامبر (ص) درآورد که وی نیز در راه از دنیا رفت؛[۳۷] همچنین گفته شده که دحیه با دره، دختر ابولهب عموی رسول‌خدا (ص)ازدواج کرد.[۳۸] این ازدواج‌ها بر پایه رسم قبایل و برای تحکیم روابط در مجموعه انجام گرفته‌اند.

دحیه در نبرد یرموک در سال ۱۳ هجرت حضور داشت و فرمانده یکی از گروه‌های نظامی بود [۳۹] و پس از فتح دمشق به همراه سوارانی عازم تَدمُر شد، تا آنجا را فتح کند.[۴۰] او مدتی نیز ساکن مصر بود.[۴۱] دحیه در مِزَّه روستای بزرگی در نزدیکی دمشق[۴۲]سکونت گزید [۴۳] و تاریخ وفات او روشن نیست؛ ولی گفته شده تا هنگام به قدرت رسیدن معاویه در سال ۴۰ هجری زنده بوده است [۴۴] و او را از صحابه بزرگسال شمرده‌اند.[۴۵] قبرش را در سردابی در قریه شجره در فلسطین [۴۶] یا مزّه [۴۷] دانسته‌اند. بازماندگان او در بقاع می‌زیستند.[۴۸]

  1. النسب، ص ۳۶۶ ـ ۳۶۷؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.
  2. معجم قبائل العرب، ج ۳، ص ۹۵۷.
  3. الطبقات، ج ۱، ص ۱۹۹.
  4. تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۸.
  5. جمهرة انساب العرب، ۴۵۸.
  6. جامع‌البیان، ج ۲۸، ص ۱۳۲؛ اسباب النزول، ص ۲۸۶؛ مجمع‌البیان، ج ۱۰، ص ۱۱.
  7. الاتقان، ج ۱، ص ۳۸.
  8. تاریخ ابن خلدون، ج ۲، ص ۲۶۶.
  9. الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۱۹۱.
  10. الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۴۴؛ تاریخ الاسلام، ج ۲، ص ۵۰۱.
  11. تاریخ یعقوبی، ج ۲، ص ۷۷ ـ ۷۸؛ الطبقات، ج ۱، ص ۱۹۹؛ ج ۴، ص ۱۸۹؛ تاریخ طبری، ج ۲، ص ۶۵۰ ـ ۶۵۱.
  12. السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ـ۶۱۳؛ معجم البلدان، ج ۲، ص ۱۴.
  13. المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۶؛ تاریخ طبری، ج ۳، ص ۱۴۰ ـ ۱۴۱.
  14. المغازی، ج ۲، ص ۵۵۵ ـ ۵۵۷؛ السیرة النبویه، ج ۲، ص ۶۱۲ ـ ۶۱۳؛ الطبقات، ج ۲، ص ۶۷.
  15. تاریخ خلیفه، ص ۳۸.
  16. المغازی، ج ۲، ص ۶۷۴.
  17. المعجم الکبیر، ج ۱، ص ۲۶۱.
  18. المعارف، ص ۳۲۹.
  19. الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸ ـ ۱۸۹؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۱ ـ ۳۲۲.
  20. الامالی، طوسی، ص ۶۰۴.
  21. الامالی، طوسی، ص ۴۱.
  22. الکافی، ج ۲، ص ۵۸۷؛ الامالی، صدوق، ص ۴۲۶.
  23. مسند احمد، ج ۶، ص ۷۴؛ المعجم‌الکبیر، ج ۲۳، ص ۳۶ ـ ۳۷؛ الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹.
  24. ارشاد القلوب، ج ۲، ص ۳۲۳.
  25. المغازی، ج ۱، ص ۷۸.
  26. المغازی، ج ۲، ص ۴۹۸ ـ ۴۹۹.
  27. تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۱۶؛ سیر اعلام النبلا، ج ۲، ص ۵۵۴.
  28. الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۸؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.
  29. الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.
  30. کشف‌الاسرار، ج ۳، ص ۵۰۰.
  31. تاریخ دمشق، ج ۴، ص ۲۱۳.
  32. تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۷.
  33. المنمق، ص ۳۹.
  34. سنن ابی داود، ج ۲، ص ۲۷۲ ـ ۲۷۳؛ المعجم الکبیر، ج ۴، ص ۲۲۵؛ المستدرک، ج ۴، ص ۱۸۷.
  35. معرفة الصحابه، ج ۲، ص ۱۰۱۴؛ اسدالغابه، ج ۲، ص ۶.
  36. المحبر، ص ۹۳؛ اسدالغابه، ج ۶، ص ۱۶۱؛ الاصابه، ج ۸، ص ۱۲۱، ۲۰۰.
  37. الطبقات، ج ۸، ص ۱۲۷؛ انساب‌الاشراف، ج ۲، ص ۹۸؛ تاریخ دمشق، ج ۳، ص ۲۳۳.
  38. المحبر، ص ۶۵؛ سیر اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۷۵ ـ ۲۷۶.
  39. تاریخ طبری، ج ۳، ص ۳۹۶؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۸ ـ ۴۹.
  40. تاریخ دمشق، ج ۲، ص ۱۳۲.
  41. تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.
  42. معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲؛ تاریخ الاسلام، ج ۴، ص ۴۹.
  43. الکاشف، ۳۸۳؛ الاصابه، ج ۲، ص ۳۲۳.
  44. الطبقات، ج ۴، ص ۱۸۹؛ المعارف، ۳۲۹.
  45. الاستیعاب، ج ۲، ص ۴۶۱.
  46. معجم البلدان، ج ۳، ص ۳۲۵.
  47. معجم البلدان، ج ۵، ص ۱۲۲.
  48. تاریخ دمشق، ج ۱۷، ص ۲۰۶.