دارمیه حجونی کنانی: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) جز (وظیفهٔ شمارهٔ ۵) |
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = | {{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[دارمیه حجونی کنانی در تاریخ اسلامی]] - [[دارمیه حجونی کنانی در تراجم و رجال]]| پرسش مرتبط = }} | ||
==مقدمه== | == مقدمه == | ||
دارمیه یکی از [[زنان]] [[فاضل]] و خردمندِ زمان [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} دارای زبانی [[فصیح]] و [[بلیغ]] و در [[مناظره]] بسیار [[قوی]]، و در ولا و [[دوستی]] [[حضرت علی]]{{ع}} بسیار صادق و [[ثابت قدم]] بود. او در [[مجلسی]] با [[معاویه]] با [[صداقت]] و صراحت از [[مقام]] والای [[امیرالمؤمنین]]{{ع}} [[سخن]] گفت. داستان [[ملاقات]] او با [[معاویه]] به شرح زیر است: | دارمیه یکی از [[زنان]] [[فاضل]] و خردمندِ زمان [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} دارای زبانی [[فصیح]] و [[بلیغ]] و در [[مناظره]] بسیار [[قوی]]، و در ولا و [[دوستی]] [[حضرت علی]] {{ع}} بسیار صادق و [[ثابت قدم]] بود. او در [[مجلسی]] با [[معاویه]] با [[صداقت]] و صراحت از [[مقام]] والای [[امیرالمؤمنین]] {{ع}} [[سخن]] گفت. داستان [[ملاقات]] او با [[معاویه]] به شرح زیر است: | ||
[[فرید وجدی]] از [[سهل بن ابی سهل تمیمی]] از پدرش [[نقل]] میکند که گفت: [[معاویه]] در سفری که به [[حج]] رفت از دارمیه که از [[قبیله]] بنی [[کنانه]] و در حجون<ref>حجون، کوهی در بلندای مکه است.</ref>[[سکونت]] داشت، جویا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً [[دستور]] داد او را احضار نمایند. دارمیه زنی سیاه چهره و فربه بود، هنگامی که به مجلس [[معاویه]] وارد شد. [[معاویه]] از او پرسید: ای دختر حام، حالت چطور است؟ | [[فرید وجدی]] از [[سهل بن ابی سهل تمیمی]] از پدرش [[نقل]] میکند که گفت: [[معاویه]] در سفری که به [[حج]] رفت از دارمیه که از [[قبیله]] بنی [[کنانه]] و در حجون<ref>حجون، کوهی در بلندای مکه است.</ref>[[سکونت]] داشت، جویا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً [[دستور]] داد او را احضار نمایند. دارمیه زنی سیاه چهره و فربه بود، هنگامی که به مجلس [[معاویه]] وارد شد. [[معاویه]] از او پرسید: ای دختر حام، حالت چطور است؟ | ||
دارمیه گفت: ای [[معاویه]]، اگر به قصد عیبگویی مرا دختر حام خطاب کردی، بدان که من از [[فرزندان]] حام نیستم بلکه از [[قبیله]] بنی کنانهام. [[معاویه]] گفت: راست گفتی، حال میدانی برای چه تو را احضار کردهام؟ دارمیه گفت: جز [[خدا]] کسی [[غیب]] نمیداند<ref>{{عربی|"لاَ يَعْلَمُ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللَّهُ"}}</ref>. [[معاویه]] در توجیه احضار او گفت: تو را برای این خواستم که از خودت بشنوم برای چه [[علی بن ابیطالب]] را [[دوست]] داشته و [[بغض]] و [[دشمنی]] مرا در [[دل]] داری، و او را ولی و [[امام]] خود دانسته اما مرا [[دشمن]] خود میپنداری؟ | دارمیه گفت: ای [[معاویه]]، اگر به قصد عیبگویی مرا دختر حام خطاب کردی، بدان که من از [[فرزندان]] حام نیستم بلکه از [[قبیله]] بنی کنانهام. [[معاویه]] گفت: راست گفتی، حال میدانی برای چه تو را احضار کردهام؟ دارمیه گفت: جز [[خدا]] کسی [[غیب]] نمیداند<ref>{{عربی|"لاَ يَعْلَمُ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللَّهُ"}}</ref>. [[معاویه]] در توجیه احضار او گفت: تو را برای این خواستم که از خودت بشنوم برای چه [[علی بن ابیطالب]] را [[دوست]] داشته و [[بغض]] و [[دشمنی]] مرا در [[دل]] داری، و او را ولی و [[امام]] خود دانسته اما مرا [[دشمن]] خود میپنداری؟ | ||
دارمیه ابتدا از دادن پاسخ عذر خواست اما با [[اصرار]] [[معاویه]] گفت: حال که مرا از گفتن آن معاف نمیداری، پس بدان من از این جهت [[علی]]{{ع}} را [[دوست]] میدارم که او در [[حق]] رعایا و [[ملت]] خود به [[عدالت]] [[رفتار]] میکرد، و [[بیتالمال]] را به [[مساوات]] تقسیم مینمود و تو را از این جهت [[دشمن]] میدارم که با کسی به [[جنگ]] برخاستی که در [[ولایت]] و حکومتداری از هر جهت از تو سزاوارتر بود و چیزی که [[حق]] تو نبود، بدان دست دراز کردی، و [[دوستی]] و تولّای من نسبت به [[علی]]{{ع}} از این جهت است که اولاً: [[رسول خدا]]{{صل}} او را به طور رسمی [[ولیّ]] و پیشوای [[مؤمنان]] قرار داد<ref>اشاره به سخن پیامبر{{صل}} است که در غدیر خم در حجة الوداع در میان صد هزار نفر دست علی{{ع}} را بالا برد، فرمود: {{متن حدیث|من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله}}.</ref> و در ثانی: او [[مساکین]] و [[فقرا]] را [[دوست]] میداشت و [[اهل دین]] را بزرگ میشمرد، اما کینۀ من با تو از این جهت است که [[خونریزی]] پیشۀ توست و در [[قضاوت]] [[ستم]] میکنی و از روی [[هوا و هوس]] [[حکم]] میرانی. | دارمیه ابتدا از دادن پاسخ عذر خواست اما با [[اصرار]] [[معاویه]] گفت: حال که مرا از گفتن آن معاف نمیداری، پس بدان من از این جهت [[علی]] {{ع}} را [[دوست]] میدارم که او در [[حق]] رعایا و [[ملت]] خود به [[عدالت]] [[رفتار]] میکرد، و [[بیتالمال]] را به [[مساوات]] تقسیم مینمود و تو را از این جهت [[دشمن]] میدارم که با کسی به [[جنگ]] برخاستی که در [[ولایت]] و حکومتداری از هر جهت از تو سزاوارتر بود و چیزی که [[حق]] تو نبود، بدان دست دراز کردی، و [[دوستی]] و تولّای من نسبت به [[علی]] {{ع}} از این جهت است که اولاً: [[رسول خدا]] {{صل}} او را به طور رسمی [[ولیّ]] و پیشوای [[مؤمنان]] قرار داد<ref>اشاره به سخن پیامبر {{صل}} است که در غدیر خم در حجة الوداع در میان صد هزار نفر دست علی {{ع}} را بالا برد، فرمود: {{متن حدیث|من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله}}.</ref> و در ثانی: او [[مساکین]] و [[فقرا]] را [[دوست]] میداشت و [[اهل دین]] را بزرگ میشمرد، اما کینۀ من با تو از این جهت است که [[خونریزی]] پیشۀ توست و در [[قضاوت]] [[ستم]] میکنی و از روی [[هوا و هوس]] [[حکم]] میرانی. | ||
[[معاویه]] از سخنان [[قاطع]] و بیپروای این [[زن]] کنانی سخت برآشفت و لب به [[اهانت]] گشود و گفت: پس بدین خاطر است که شکمت بالا آمده، سینههایت بزرگ شده و سرینت فربه گشته است. | [[معاویه]] از سخنان [[قاطع]] و بیپروای این [[زن]] کنانی سخت برآشفت و لب به [[اهانت]] گشود و گفت: پس بدین خاطر است که شکمت بالا آمده، سینههایت بزرگ شده و سرینت فربه گشته است. | ||
خط ۱۵: | خط ۱۵: | ||
[[معاویه]] چون دید از [[اهانت]] به آن [[زن]] طرفی نبسته و مادرش را نیز هجو کرد از او [[ملاطفت]] کرد و مطالبی در خوشایند دارمیه گفت... آنگاه گفت: حال تعریف کن، آیا هرگز [[علی]] را دیدهای؟ | [[معاویه]] چون دید از [[اهانت]] به آن [[زن]] طرفی نبسته و مادرش را نیز هجو کرد از او [[ملاطفت]] کرد و مطالبی در خوشایند دارمیه گفت... آنگاه گفت: حال تعریف کن، آیا هرگز [[علی]] را دیدهای؟ | ||
دارمیه گفت: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، او را دیدهام. [[معاویه]] گفت: او را چگونه دیدی؟ دارمیه گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، او را در حالی دیدم که فریفته [[ملک]] و [[سلطنت]] نشد، و هیچگاه [[نعمت]] و [[راحتی]]، سرگرم و غافلش نکرد، چنان که تو را مشغول و [[غافل]] نموده است. [[معاویه]] گفت: آیا [[کلام]] و سخنی از [[علی]] شنیدهای؟ دارمیه گفت: آری، به [[خدا]] قسم، [[کلام]] [[علی]]{{ع}} دلهای [[کور]] را جلا میداد، همانگونه که روغن زیتون تشت زنگار گرفته را جلا میدهد. [[معاویه]] گفت: راست گفتی او چنین بود، حال بگو آیا [[حاجت]] و نیازی داری؟ دارمیه گفت: اگر نیازم را بگویم، آیا برآورده میکنی؟ [[معاویه]] گفت: آری. دارمیه گفت: یک صد شتر سرخ مو، با یک شتر نر به همراه غلامانی که آنها را رسیدگی کنند و تیمار نمایند. [[معاویه]] گفت: برای چه کاری این همه شتر میخواهی؟ دارمیه گفت: میخواهم از شیر آنها [[کودکان]] را [[تغذیه]] نمایم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدین وسیله کسب [[مکارم اخلاق]] نمایم و بین عشایر [[صلح]] و [[دوستی]] برقرار کنم. [[معاویه]] گفت: اگر این تعداد شترها را به تو بدهم، آیا در نظر تو [[منزلت]] من چون [[علی بن ابیطالب]] خواهد بود؟ دارمیه گفت: {{عربی|"سبحان الله أو دونه"}}<ref>استفهام انکاری است یعنی: {{عربی|أولی ان تطلب دون محله لا أن تطلب مثله محله}}.</ref>؛ "[[پاک]] و منزه است [[خدا]] که اگر [[مقام]] و منزلتی کمتر از [[علی]] هم بخواهی، باز هم نزد من نخواهی دید". | دارمیه گفت: آری به [[خدا]] [[سوگند]]، او را دیدهام. [[معاویه]] گفت: او را چگونه دیدی؟ دارمیه گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، او را در حالی دیدم که فریفته [[ملک]] و [[سلطنت]] نشد، و هیچگاه [[نعمت]] و [[راحتی]]، سرگرم و غافلش نکرد، چنان که تو را مشغول و [[غافل]] نموده است. [[معاویه]] گفت: آیا [[کلام]] و سخنی از [[علی]] شنیدهای؟ دارمیه گفت: آری، به [[خدا]] قسم، [[کلام]] [[علی]] {{ع}} دلهای [[کور]] را جلا میداد، همانگونه که روغن زیتون تشت زنگار گرفته را جلا میدهد. [[معاویه]] گفت: راست گفتی او چنین بود، حال بگو آیا [[حاجت]] و نیازی داری؟ دارمیه گفت: اگر نیازم را بگویم، آیا برآورده میکنی؟ [[معاویه]] گفت: آری. دارمیه گفت: یک صد شتر سرخ مو، با یک شتر نر به همراه غلامانی که آنها را رسیدگی کنند و تیمار نمایند. [[معاویه]] گفت: برای چه کاری این همه شتر میخواهی؟ دارمیه گفت: میخواهم از شیر آنها [[کودکان]] را [[تغذیه]] نمایم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدین وسیله کسب [[مکارم اخلاق]] نمایم و بین عشایر [[صلح]] و [[دوستی]] برقرار کنم. [[معاویه]] گفت: اگر این تعداد شترها را به تو بدهم، آیا در نظر تو [[منزلت]] من چون [[علی بن ابیطالب]] خواهد بود؟ دارمیه گفت: {{عربی|"سبحان الله أو دونه"}}<ref>استفهام انکاری است یعنی: {{عربی|أولی ان تطلب دون محله لا أن تطلب مثله محله}}.</ref>؛ "[[پاک]] و منزه است [[خدا]] که اگر [[مقام]] و منزلتی کمتر از [[علی]] هم بخواهی، باز هم نزد من نخواهی دید". | ||
سپس [[معاویه]] [[حاجت]] او را برآورده کرد، و شتران مورد درخاست او را داد. | سپس [[معاویه]] [[حاجت]] او را برآورده کرد، و شتران مورد درخاست او را داد. |
نسخهٔ ۲۵ اوت ۲۰۲۲، ساعت ۰۰:۰۲
مقدمه
دارمیه یکی از زنان فاضل و خردمندِ زمان امیرالمؤمنین (ع) دارای زبانی فصیح و بلیغ و در مناظره بسیار قوی، و در ولا و دوستی حضرت علی (ع) بسیار صادق و ثابت قدم بود. او در مجلسی با معاویه با صداقت و صراحت از مقام والای امیرالمؤمنین (ع) سخن گفت. داستان ملاقات او با معاویه به شرح زیر است:
فرید وجدی از سهل بن ابی سهل تمیمی از پدرش نقل میکند که گفت: معاویه در سفری که به حج رفت از دارمیه که از قبیله بنی کنانه و در حجون[۱]سکونت داشت، جویا شد، به او گفتند: او زنده و سالم است. فوراً دستور داد او را احضار نمایند. دارمیه زنی سیاه چهره و فربه بود، هنگامی که به مجلس معاویه وارد شد. معاویه از او پرسید: ای دختر حام، حالت چطور است؟ دارمیه گفت: ای معاویه، اگر به قصد عیبگویی مرا دختر حام خطاب کردی، بدان که من از فرزندان حام نیستم بلکه از قبیله بنی کنانهام. معاویه گفت: راست گفتی، حال میدانی برای چه تو را احضار کردهام؟ دارمیه گفت: جز خدا کسی غیب نمیداند[۲]. معاویه در توجیه احضار او گفت: تو را برای این خواستم که از خودت بشنوم برای چه علی بن ابیطالب را دوست داشته و بغض و دشمنی مرا در دل داری، و او را ولی و امام خود دانسته اما مرا دشمن خود میپنداری؟
دارمیه ابتدا از دادن پاسخ عذر خواست اما با اصرار معاویه گفت: حال که مرا از گفتن آن معاف نمیداری، پس بدان من از این جهت علی (ع) را دوست میدارم که او در حق رعایا و ملت خود به عدالت رفتار میکرد، و بیتالمال را به مساوات تقسیم مینمود و تو را از این جهت دشمن میدارم که با کسی به جنگ برخاستی که در ولایت و حکومتداری از هر جهت از تو سزاوارتر بود و چیزی که حق تو نبود، بدان دست دراز کردی، و دوستی و تولّای من نسبت به علی (ع) از این جهت است که اولاً: رسول خدا (ص) او را به طور رسمی ولیّ و پیشوای مؤمنان قرار داد[۳] و در ثانی: او مساکین و فقرا را دوست میداشت و اهل دین را بزرگ میشمرد، اما کینۀ من با تو از این جهت است که خونریزی پیشۀ توست و در قضاوت ستم میکنی و از روی هوا و هوس حکم میرانی.
معاویه از سخنان قاطع و بیپروای این زن کنانی سخت برآشفت و لب به اهانت گشود و گفت: پس بدین خاطر است که شکمت بالا آمده، سینههایت بزرگ شده و سرینت فربه گشته است.
دارمیه بدون تأمل پاسخ داد: ای معاویه، به خدا سوگند، در این خصوص (بزرگی شکم و عیوب دیگر تنها) به مادرت هند (جگر خوار) در میان مردم مثل میزنند نه به من.
معاویه چون دید از اهانت به آن زن طرفی نبسته و مادرش را نیز هجو کرد از او ملاطفت کرد و مطالبی در خوشایند دارمیه گفت... آنگاه گفت: حال تعریف کن، آیا هرگز علی را دیدهای؟
دارمیه گفت: آری به خدا سوگند، او را دیدهام. معاویه گفت: او را چگونه دیدی؟ دارمیه گفت: به خدا سوگند، او را در حالی دیدم که فریفته ملک و سلطنت نشد، و هیچگاه نعمت و راحتی، سرگرم و غافلش نکرد، چنان که تو را مشغول و غافل نموده است. معاویه گفت: آیا کلام و سخنی از علی شنیدهای؟ دارمیه گفت: آری، به خدا قسم، کلام علی (ع) دلهای کور را جلا میداد، همانگونه که روغن زیتون تشت زنگار گرفته را جلا میدهد. معاویه گفت: راست گفتی او چنین بود، حال بگو آیا حاجت و نیازی داری؟ دارمیه گفت: اگر نیازم را بگویم، آیا برآورده میکنی؟ معاویه گفت: آری. دارمیه گفت: یک صد شتر سرخ مو، با یک شتر نر به همراه غلامانی که آنها را رسیدگی کنند و تیمار نمایند. معاویه گفت: برای چه کاری این همه شتر میخواهی؟ دارمیه گفت: میخواهم از شیر آنها کودکان را تغذیه نمایم و با درآمد آن بزرگان را نگه دارم و بدین وسیله کسب مکارم اخلاق نمایم و بین عشایر صلح و دوستی برقرار کنم. معاویه گفت: اگر این تعداد شترها را به تو بدهم، آیا در نظر تو منزلت من چون علی بن ابیطالب خواهد بود؟ دارمیه گفت: "سبحان الله أو دونه"[۴]؛ "پاک و منزه است خدا که اگر مقام و منزلتی کمتر از علی هم بخواهی، باز هم نزد من نخواهی دید".
سپس معاویه حاجت او را برآورده کرد، و شتران مورد درخاست او را داد.
آنگاه معاویه به دارمیه گفت: بدان، به خدا قسم، اگر علی زنده بود یکی از این شتران را به تو نمیداد. دارمیه گفت: نه، به خدا سوگند، او حتی یک تار موی اینها را از مال مسلمانان به من نمیداد[۵].[۶]
منابع
پانویس
- ↑ حجون، کوهی در بلندای مکه است.
- ↑ "لاَ يَعْلَمُ اَلْغَيْبَ إِلاَّ اَللَّهُ"
- ↑ اشاره به سخن پیامبر (ص) است که در غدیر خم در حجة الوداع در میان صد هزار نفر دست علی (ع) را بالا برد، فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه. اللهم وال من والاه وعاد من عاداه وانصر من نصره واخذل من خذله».
- ↑ استفهام انکاری است یعنی: أولی ان تطلب دون محله لا أن تطلب مثله محله.
- ↑ عقد الفرید، ج۲، ص۱۱۳ – ۱۱۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۲، ص۱۴۹۲-۱۴۹۵.