ارینب: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۱۴۲: | خط ۱۴۲: | ||
ز) [[اجماع]]: زیرا همانگونه که اشاره شد [[اجماع صحابه]] تا اوایل عصر [[خلافت عمر]] بر یک طلاقه شدن [[زن]] بوده است.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۳.</ref> | ز) [[اجماع]]: زیرا همانگونه که اشاره شد [[اجماع صحابه]] تا اوایل عصر [[خلافت عمر]] بر یک طلاقه شدن [[زن]] بوده است.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۳.</ref> | ||
===اشکال ششم=== | |||
گفته شده: اول نکتهای که از این قصه استفاده میشود این که [[یزید]] [[معتقد]] به [[علم غیب]] داشتن پدرش بود که از آن جمله [[آگاهی]] او از [[عشق]] فرزندش نسبت به این [[زن]] با زن دیگر بوده است<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸.</ref>. | |||
'''پاسخ''': از کجا که [[معاویه]] [[عاشق]] شدن فرزندش یزید را از راههای عادی و حالات فرزندش بعد از دیدن [[ارینب]] یا شنیدن وصف او نفهمیده باشد؟ زیرا در این [[روایت]] سخنی از علم غیب به میان نیامده است.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۶.</ref> | |||
===اشکال هفتم=== | |||
گفته شده: هر کس این قصه را بخواند پی میبرد [[خاندان]] [[ابوسفیان]] خاندان [[علم و دین]] و [[حلم]] و [[اخلاق]] و [[حکمت]] و [[تقوا]] و [[التزام]] و [[استقامت]] و [[عقل]] و [[درایت]] بوده است، امری که از [[حقیقت]] و [[واقعیت]] به دور است...<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸-۲۸۹.</ref>. | |||
'''پاسخ''' | |||
اولاً: به نظر میرسد هر کس احاطهای به تمام روایت داشته باشد پی میبرد تمام این صفات برای [[خاندان اهل بیت]] [[پیامبر]]{{صل}} و از آن جمله [[امام حسین]]{{ع}} است که با چنین نقشهای زنی را به شوهر اصلیاش رسانده و مانع [[هوس بازی]] [[مرد]] [[هوسرانی]] همچون [[یزید بن معاویه]] شده است و این مطلب را به خوبی روان شناسان [[درک]] میکنند. | |||
ثانیاً: چگونه این [[قصه]] دلالت بر [[مدح]] خاندان ابوسفیان دارد در حالی که معاویه فرزندش را به بیتقوایی و [[بیمروتی]] و بیعقلی متصف نموده است؟<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۷.</ref> | |||
===اشکال هشتم=== | |||
گفته شده: از کلمات معاویه و نیز دخترش که این روایت متضمن آن است، بوی [[ترویج]] [[جبر]] [[الهی]] استشمام میشود<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۹- ۲۹۰.</ref>. | |||
'''پاسخ''': از آنجا که جبر همانند [[تفویض]] [[باطل]] بوده و خلاف درک عقل و [[قرآن]] و [[روایات]] است لذا این مطلب از جمله شواهد بر قدح خاندان ابوسفیان از آن جمله معاویه و یزید است و برخلاف اشکال ایشان دلالت دارد.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۷.</ref> | |||
===اشکال نهم=== | |||
گفته شده: در این روایت آمده که [[معاویه]] به [[یزید]] گفت: کجاست [[عقل]] و [[مروت]] و تقوای تو؟ یزید در پاسخ او میگوید: «اگر [[صبر]] نکردن من در [[عشق]] [[ارینب]] خلاف عقل و [[تقوا]] و مروت است سزاوارترین [[مردم]] به صبر [[داود]]{{ع}} بوده و [[قرآن]] درباره امر او به تو خبر داده است»<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۹۱.</ref>. | |||
'''پاسخ''': اگر این مطلب به [[معصوم]] نسبت داده شده بود باعث وهن این قصه و [[حدیث]] میشد در حالی که این مطلب به [[یزید بن معاویه]] نسبت داده شده که دلالت بر نفهمی و بیبصیرتی او نسبت به قرآن و [[انبیا]] دارد و لذا نمیتوان [[کلام]] او را دلیل بر بطلان این قصه دانست گرچه کلام او [[باطل]] است.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۸.</ref> | |||
===اشکال دهم=== | |||
گفته شده: در این [[روایت]] ادعا شده که: ارینب در [[زیبایی]] و تمام کمال و [[شرف]] و زیادی [[مال]]، زبان زد [[زنان]] عصرش بوده است؛ و نمیدانیم چگونه مورخین و ادبا و شعرا و نویسندگان به این مطلب در اشعار و [[تواریخ]] و قصهها و روایاتشان اشاره نکردهاند<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۶-۳۰۷.</ref>. | |||
'''پاسخ''': به نظر میرسد زنهای زیبای [[عرب]] دو دسته بودهاند: دسته اول زنان زیبایی که [[عفت]] نداشته و [[خودنمایی]] میکردهاند، آنان بدین جهت در کتابها و اشعار به توصیف چنین زنانی میپرداختهاند ولی برخی از زنان زیبای عرب بودهاند که به جهت عفتی که داشتهاند هرگز شعرا و نویسندگان جرئت ذکر نام و اوصاف آنان را نداشتهاند و ارینب نیز ممکن است از دسته دوم بوده باشد.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۸.</ref> | |||
===اشکال یازدهم=== | |||
گفته شده: در این [[قصه]] معاویه خودش را ستوده و به خود [[مقامات]] و صلاحیتهایی داده که لایق به غیر انبیا و [[اوصیا]]، بلکه برخی از آنها لایق غیر [[رسول خدا]]{{صل}} یا کسی که قرآن تصریح دارد بر اینکه او نفس محمد{{صل}} بوده، نیست<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۷-۳۰۸.</ref>. | |||
'''پاسخ''': این قرینه نیز دلالت بر [[مذمت]] معاویه و [[عقیده]] و [[اندیشه]] او دارد نه دلالت بر بطلان اصل قصه.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۹.</ref> | |||
===اشکال دوازدهم=== | |||
گفته شده: اما آنچه در این قصه به ثنای [[ابودرداء]] و [[ابوهریره]] بر [[معاویه]] اشاره شده و اینکه او سزاوارترین [[مردم]] به رعایت [[نعمتهای الهی]] و شکرگذاری از آنان بوده؛ زیرا او [[مصاحب]] [[رسول خدا]]{{صل}} و کاتب او بوده است. در حالی که این مطلب نیز خلاف واقع است<ref>جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۰.</ref>. | |||
'''پاسخ''': گرچه این ادعای ابودرداء و ابوهریره درباره معاویه [[باطل]] است ولی صدور آن از این دو نفر بعید نیست، علی الخصوص که ممکن است به جهت [[تقیه]] و [[خوف]] از معاویه یا [[تقرب]] به او باشد، ولی صدور آن از این دو نفر دلیل بر بطلان اصل قصه نیست؛ زیرا آن دو [[معصوم]] نبودهاند که بخواهیم به جهت [[حفظ]] [[عصمت]] آنان اصل قصه را [[انکار]] نماییم.<ref>[[علی اصغر رضوانی|رضوانی، علی اصغر]]، [[دانشنامه علمی کلمات امام حسین ج۱ (کتاب)|دانشنامه علمی کلمات امام حسین]]، ج۱، ص ۵۵۹.</ref> | |||
== منابع == | == منابع == |
نسخهٔ ۱۰ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۰۹:۵۲
بررسی داستان ارینب
داستان ارینب که یک طرف آن حضرت سیدالشهداء(ع) قرار داشته و در آن سخنانی بین ایشان و افرادی رد و بدل شده است، مورد توجه بسیاری از افراد قرار گرفته و اظهارنظرهای مختلفی درباره آن شده است، برخی مفاد آن را منافی با مقام عصمت امام دانسته و برخی آن را نه تنها منافی ندانسته، بلکه از شاهکارها و عظمت مقام امام حسین به حساب آوردهاند. آیت الله صافی گلپایگانی میفرماید: یکی از داستانهایی که از آن شدت علاقه حسین(ع) به دفاع از مظلومین و حمایت از بیچارگان بیپناه ظاهر میشود، داستان ارینب دختر اسحاق و همسر عبدالله بن سلام است. این داستان معروف، پرده از انحطاط، سقوط اخلاقی، پستی بنی امیه و رذالت معاویه و یزید برمیدارد و نشان میدهد که چگونه غاصبان مسند خلافت و حکومت مسلمین، آلودهدامان و بیبهره از شرف انسانی بودند.
این داستان را ابن قتیبه، شبراوی، علایلی، نویری، ابن بدرون و دیگران نقل نمودهاند و علاوه بر آن به عنوان یک کتاب، به طور مستقل نیز تألیف شده است؛ و چون داستانی مشهور و طولانی است خوانندگان را به مطالعه مصادر عربی آن و کتابهای فارسی مانند قمقام زخار حواله میدهیم و در اینجا به طور خلاصه به آن اشاره میکنیم: اجمال این داستان این است که: یزید که به اصطلاح شاهزاده و ولیعهد معاویه بود و تمام وسایل شهوترانی مانند پول و مقام و زور و کنیزکان ماهرو و زنهای رقاصه و خواننده خودفروش در اختیارش بود با همه اینها باز چشم طمع به بانوی شوهرداری که باید خود و پدرش پاسدار عصمت و عفت او باشند دوخت و به شیوه اراذل و شهوتپرستانی که در وفور عیش و نوش حکومت تربیت میشوند ناآرام شد و چون آن زن، نجیبه و پاکدامن و باعفت بود و دسترسی به او از راه فریب و منحرف ساختن او از طریق پارسایی محال مینمود، معاویه ناپاک و بیغیرت که خود را امیرالمؤمنین میخواند برای خواهش نفس و شهوت یزید دست به نیرنگ بسیار عجیب و بیسابقهای زد و مرد بدبخت را از زن عفیفه و زیبایش جدا کرد و مقدمات کامیابی یزید را از آن زن فراهم ساخت.
ولی حسین(ع) با غیرت و جوانمردی و فتوت مقابل این تصمیم زشت شیطانی معاویه ایستاد و نقشه او را نقش بر آب کرد و غیرت و حمیت هاشمی و علاقه خود را به حفظ نوامیس مسلمین نشان داد و مانع از رسیدن یزید به هوس ناپاک و شریرش گردید و افتراقی را که معاویه با نیرنگ و وسایلی که در دست داشت ایجاد کرد مبدل به اتصال نمود و آن ستم بزرگ را از عبدالله بن سلام و همسرش دفع کرد و این داستان را در تاریخ مفاخر آل علی(ع) و مظالم بنی امیه جاودان باقی گذارد[۱].[۲]
اشکالات متوجه به قصه
در بخشهایی از این قصه به کلام حضرت سید الشهداء(ع) اشاره شده که میتوان از آن نکتهها و موضوعات مختلفی استفاده کرد ولی این قصه مورد اشکالاتی قرار گرفته است. گرچه ما به مجرد وجود کلام حضرت در این قصه اکتفا نکرده و برای موضوعاتی که از آن استخراج کردهایم از روایات دیگر تأیید مضمونی آوردهایم. در اینجا به بررسی این اشکالات خواهیم پرداخت.
اشکال اول
گفته شده: اختلافهای فراوان در جزئیات گزارشها، اصل داستان را با تردید جدی مواجه میسازد:
- اختلاف در نام زن: ارینب، هند، اُم خالد؛
- اختلاف در نام شوهر: عبدالله بن سلام، عبدالله بن عامر؛
- اختلاف در نام واسطه: ابودرداء ابوهریره؛
- اختلاف در نام شوهر جدید: امام حسن(ع)، امام حسین(ع)[۳].
پاسخ
- ممکن است این اختلافات به یک شخص اشاره داشته باشد به این نحو که «ارینب» لقب او و «هند» نام او «ام خالد» کنیه او باشد.
- احتمال میرود عبدالله بن سلام تصحیف عبدالله بن عامر بوده باشد و لذا به لحاظ تاریخی به نظر میرسد نام دوم اقرب به واقع است علی الخصوص که از کسی به نام عبدالله بن سلام به عنوان والی عراق از سوی معاویه یاد نشده است همانگونه که در اشکال دیگری به آن اشاره شده است.
- به نظر میرسد شخص واسطه همان ابوهریره باشد که در برخی تواریخ آمده به همان دلیلی که به عنوان اشکال دوم آمده است.
- شوهر جدید هر کدام از این دو که باشد امام معصوم(ع) بوده و سنت او حجت است و برفرض این که او حضرت سید الشهداء(ع) باشد ما به نکات کلام او در این دانشنامه اشاره کردهایم.
- گرچه در علم درایه و حدیث اضطراب در علم حدیث از عوامل ضعف در متن آن است ولی این اضطراب در داستان ارینب به حدی فاحش و گسترده نیست که بتوان به سادگی از کنار این حدیث گذشت.
- از آنجا که اصل این قصه با اختلاف جزئی در مورد برخی از شخصیتهای آن در بسیاری از کتب دیگر آمده؛ لذا میتوان مضمون این قصه را از راه شواهد و متابعات مورد تأیید قرار داد؛ علی الخصوص که تمام روایات تاریخی در اصل این قصه با هم اتفاق نظر دارند و اختلاف در جزئیات و نام اشخاص است.[۴]
اشکال دوم
گفته شده: ابو دردا - که در برخی از نقلها به عنوان قاصد از او یاد شده است. طبق نقل مشهور، هنگام خلافت عثمان (۲۳ - ۳۴ق) و به نقلی در سال ۳۸ یا ۳۹ از دنیا رفته است و حتی اگر بپذیریم که او در سال ۳۹ از دنیا رفته، باز هم نمیتواند قاصد باشد؛ زیرا اگر این داستان درست باشد، ظاهراً پس از بیعت گرفتن معاویه برای یزید در سال ۴۹ ق، اتفاق افتاده و اگر در زمان حیات ابو دردا اتفاق افتاده باشد، با توجه به اینکه تولد یزید را سال ۳۱، ۲۷ یا ۲۶ گفتهاند، چگونه یزید، حداکثر در دوازده سالگی، عاشق شده است؟[۵].
پاسخ
اولاً: همانگونه که در نقد اشکال اول گفتیم به جهت همین اشکال دوم میتوان این قصه را در مورد ابوهریره به عنوان واسطه ازدواج دانست، همانگونه که در برخی نقلها آمده است.
ثانیاً: همانگونه که در این اشکال آمده نقل مشهور در زمان وفات ابودرداء هنگام خلافت عثمان است. از این کلام استفاده میشود نقل دیگری در زمان وفات او نیز وجود دارد.[۶]
اشکال سوم
گفته شده: در منابع تاریخی، از کسی به نام عبدالله بن سلام، به عنوان والی عراق از سوی معاویه یاد نشده است. در کتب تاریخی، از سه نفر با این نام، یاد شده که دو نفر از آنها، پس از این حادثه به دنیا آمدهاند و تنها کسی که در این زمان میتواند منظور شود، عبدالله بن سلام یهودی است؛ اما وی نیز نمیتواند مراد باشد؛ زیرا در سال ۴۱ یا ۴۳ ق، از دنیا رفته و در این زمان، پیرمردی کهنسال بوده است[۷].
پاسخ: همانگونه که قبلاً ذکر شد به جهت مشابهت نام عبدالله بن سلام با نام عبدالله بن عامر به لحاظ لفظ احتمال تصحیف در آن وجود دارد.[۸]
اشکال چهارم
گفته شده: انگیزه سازندگان این داستان، این بوده که پشت این ماجرا، عوامل جنبش امام حسین(ع) را بر ضد یزید، چیزهایی از جنس کشمکشهای جاهلی نشان دهند؛ یعنی مشاجرات شخصی مبتنی بر هوا و هوس. هدف، این بوده که از جایگاه ارزشی قیام آن حضرت بکاهند. روایتهای تاریخی ضعیف، با این همه اختلاف و ناسازگاری، بهترین دلیل برای ساختگی بودن چنین داستانی است[۹].
پاسخ:
اولاً: در هیچ جای این قصه اشاره به این مطلب نشده که این واقعه عامل کشته شدن امام حسین(ع) از سوی یزید بن معاویه بوده است همانگونه که در هیچ خبر دیگری به این ادعا اشاره نشده است و این ادعا مجرد احتمال است. ثانیاً: این ادعا بیشتر به ضرر یزید بن معاویه است تا امام حسین(ع) و قیام او؛ زیرا دلالت دارد بر این که یزید به بهانه واهی حضرت را به شهادت رسانده است. ثالثاً: اگر جهت مقابله یزید با امام حسین(ع) این قصه باشد چرا او قبل از خروج امام(ع) حضرت را به قتل رسانده است؟! آری هر کس قصه سال ۶۱ امام حسین(ع) و خروج او را به خوبی مطالعه کند پی میبرد علت مقابله یزید و اهتمام او به کشتن حضرت چیزی جز خروج حضرت بر ضد یزید بن معاویه نبوده است. رابعاً: این قصه اشاره به اوج بصیرت و دوراندیشی امام حسین(ع) دارد که چگونه با تدبیر خردمندانهاش زن و شوهری را از کید و حیله معاویه و یزید رهانیده و مانع از دسترسی آن دو به اهداف شومشان شده است. خامساً: اگر قرار باشد با این اشکال اصل قصه مورد مناقشه قرار گیرد، باید برخی اخبار دیگر که مشابه آن است نیز مورد تردید واقع شود.
ابن سعد به سندش از مسور نقل کرده که گفت: معاویه در نامه به مروان چنین نوشت: دختر عبدالله بن جعفر را به ازدواج یزید درآور و در مقابل بدهی او را که پنجاه هزار دینار است بپرداز و به او ده هزار دینار هدیه بده. عبدالله بن جعفر گفت: من کاری را بدون مشورت با حسین(ع) انجام نمیدهم. او با حضرت مشورت نمود. حضرت به او فرمود: امر دخترت را به من واگذار کن. عبدالله چنین کرده و با هم توافق نمودند. مروان گفت: امیر مؤمنان دوست دارد که لطف این قرابت را زیاد کرده و به آن عظمت ببخشد و با ازدواج بین این دو قبیله خیرخواهی خود را تلافی کند و ابوجعفر نظر خوبی دارد که میخواهد درخواست امیر مؤمنان را اجابت کند. او امر دخترش را به داییاش واگذار کرده و حسین(ع) مخالفتی با امیر مؤمنان ندارد.
حسین(ع) به سخن درآمده و فرمود: همانا خداوند با اسلام خساست را از میان برداشته و نقص را جبران نموده و سرزنش را از بین برده است و لذا هیچ نوع سرزنشی بر مسلمان نیست و همانا قرابتی که خداوند حق آن را پاس داشته، قرابت ماست و من این دختر را به کسی تزویج کردم که به لحاظ نسبی قریبتر و به لحاظ سببی لطف بیشتری دارد که همان قاسم بن محمد بن جعفر باشد. مروان گفت: ای بنی هاشم! قرار نیرنگ دارید؟ و به عبدالله بن جعفر گفت: ای فرزند جعفر! این سزای خدمت و لطف امیرمؤمنان به توست! عبدالله بن جعفر گفت: به تو اعلام کردم که من نظر قاطعی درباره دخترم بدون اجازه داییاش ندارم. حسین(ع) فرمود: شما را به خدا سوگند آیا میدانید که حسن(ع) عایشه دختر عثمان را خواستگاری کرد و آنان او را متولی او قرار دادند و همین قصه درباره او تکرار شد و تو گفتی نظرم بر این است که به تزویج عبدالله بن زبیر درآورم؟ ای ابا عبدالرحمن (مسور بن مخرمة) این گونه نیست؟ مسور گفت: بار خدایا! آری.
مروان گفت: من عبدالله را سرزنش میکنم ولی حسین کینهتوز است. مسور گفت: بر این قوم حمله مکن؛ زیرا آنچه کردهاند به صله رحم نزدیکتر است، آنان صله رحم کرده و دختر خود را به کسی که دوست داشتند دادند.[۱۰].[۱۱]
اشکال پنجم
گفته شده: از سوی دیگر، «سه بار طلاق دادن در یک مجلس» با فقه اهل بیت(ع) سازگاری ندارد و فقیهان شیعه، به اجماع، آن را مردود میدانند[۱۲].
پاسخ:
اولاً: شاید سه طلاقه کردن حضرت به جهت ایقاع بر طبق رأی مخاطب باشد که از پیروان خلفا علی الخصوص عمر بن خطاب بوده که سه طلاقه کردن را در یک مجلس جایز میدانسته است و در حقیقت مقصود حضرت از سه طلاقه کردن اشاره به عدم رجوع به اوست تا امید ارینب را از خود قطع کند و او با آسودگی خاطر به شوهر سابقش بازگردد.
ثانیاً: شاید مقصود حضرت از جمله «أنها طالق ثلاثا» طلاق بعد از سه طهر باشد؛ زیرا طلاق باید بعد از سه طهر صورت گیرد. ثالثاً: احتمال دیگری در جمله أشهد الله أنها طالق ثلاثا است و آن اینکه این جمله در معنای اخبار باشد نه انشاء و حضرت درصدد اخبار از این مطلب باشد که ارینب را در سه مجلس طلاق داده است.
رابعاً: گرچه به نظر مشهور فقهای شیعه سه طلاقه کردن باطل است، ولی آنان ایقاع سه طلاقه را باطل مطلق ندانسته بلکه آن را در حکم یک طلاقه گرفتهاند؛ و لذا نمیتوان ادعا کرد امام حسین(ع) طلاقی انجام داده که به طور کلی مردود و باطل است. برخی از فقهای اهل سنت و عموم فقهای شیعه گرچه فتوا به حرمت و بدعت بودن سه طلاقه کردن دادهاند ولی حکم یک طلاق را بر آن بار میکنند، نظیر طلاق ظهار که گرچه باطل است ولی احکامی از آن جمله کفاره بر آن بار میشود. اینک به نقل کلماتی از علمای فریقین میپردازیم:
فتاوای علمای شیعه
شیخ طوسی در الخلاف مینویسد: هرگاه با یک لفظ همسر خود را سه طلاقه کند بدعت است ولی هنگامی که تمام شروط طلاق را به تمامه داشته باشد نزد اکثر اصحاب ما یک طلاق به حساب میآید.[۱۳].
صاحب «جواهر الکلام» مینویسد: و گفته شده که قائل آن مشهور فقها است، بلکه از سید مرتضی در «ناصریات» چیزی نقل شده که دلالت بر اجماع شیعه دارد و نیز از «خلاف» و علامه حلی در «نهج الحق» به طور صریح نقل اجماع شده است که سه طلاقه یک طلاق به حساب میآید و تفسیر به سه طلاق لغو میگردد و مترتب شدن یک طلاق بر صیغهای که مقصود از آن محقق نمیگردد اشکالی ندارد و این قول مطابق با شهرت عملی دو دسته روایات است بلکه گفته شده: روایاتی که دلالت بر پذیرش یک طلاق دارد دارای شهرت روایی نیز هست...[۱۴].[۱۵]
فتاوای اهل سنت
ابن الهمام مینویسد: برخی گفتهاند با سه طلاقه کردن، یکی واقع میشود و این قول از ابن عباس روایت شده است و نیز قول اسحاق است و از طاووس و عکرمه نقل شده که میگویند: چون سه طلاقه کردن مخالف سنت است لذا به سنت بازمیگردد که یک طلاقه شدن است.[۱۶].
ابن تیمیه در ذکر اقوال در مسئله مینویسد: قول سوم آن است که سه طلاقه کردن زن حرام است ولی یک طلاق به حساب میآید و این قول از طایفهای از متقدمین و متأخرین از اصحاب رسول خدا(ص)، همچون زبیر بن عوام و عبدالرحمن بن عوف نقل شده است و از علی(ع) و ابن مسعود و ابن عباس دو قول رسیده است و این قول بسیاری از تابعین و تابعین تابعین است مثل طاووس و خلاص بن عمرو و محمد بن اسحاق و نیز قول داوود و بیشتر اصحابش است و نیز از ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین و فرزندش جعفر بن محمد(ع) روایت شده است و لذا شیعه این قول را انتخاب نموده است؛ و نیز قول برخی از اصحاب ابوحنیفه و مالک و احمد بن حنبل است.[۱۷].
ابن قیم جوزیه مینویسد: الثالث: أنه یقع به واحدة رجعیة... و هو اختیار شیخ الإسلام ابن تیمیة[۱۸]. قول سوم: این که توسط آن، یک طلاق رجعی واقع میشود... و همین، اختیار شیخ الاسلام ابن تیمیه است. مرداوی مینویسد: او (ابن تیمیه) قول به عدم وقوع سه طلاق بلکه وقوع یک طلاق را در صورت اجتماعی یا به صورت متفرق ادا کردن را از جدش مجد نقل کرده است و خودش نیز مخفیانه احیاناً به آن فتوا میداده است.[۱۹].
ابن قیم جوزیه مینویسد: طلاق دهنده در زمان پیامبر(ص) و عصر خلافت خلیفهاش ابوبکر و اوایل خلافت عمر، هرگاه سه طلاق را با یک لفظ جمع میکرد یکی به حساب میآمد... و هر صحابی از زمان خلافت صدیق تا سه سال از خلافت عمر فتوا یا اقرار یا سکوت بر این حکم داشت و لذا برخی از اهل علم ادعای اجماع قدیم بر این حکم کردهاند، به شکر خدا امت بر خلاف آن حکم نکرده است، بلکه همیشه کسانی بودهاند که در هر قرنی تا به امروز به این حکم فتوا دهند...[۲۰].[۲۱]
قائلین به وحدت طلاق
جماعتی از صحابه و تابعین و علمای اهل سنت معتقدند که سه طلاق در یک مجلس در حکم یک طلاق به حساب میآید. محمد بن علی شوکانی در این باره مینویسد: و بدان که خلاف در طلاق واقع شده هرگاه در یک وقت واقع شود که آیا تمام آنها واقع گشته و طلاقها یکی پس از دیگری میآید یا چنین نیست؟ جمهور تابعین و بسیاری از صحابه و امامان مذاهب اربعه و طایفهای از اهل بیت از آن جمله امیر مؤمنان(ع) و ناصر و امام یحیی که در «البحر» از آنان حکایت کرده و نیز از برخی امامیه حکایت شده این که طلاق پیاپی واقع میشود و طایفهای از اهل علم فتوا دادهاند به این که طلاق پیاپی واقع نشده بلکه فقط یک طلاق واقع میشود و این قول را صاحب «البحر» از ابوموسی و به عنوان روایتی از علی(ع) و ابن عباس و طاووس و عطاء و جابر بن زید و هادی و قاسم و باقر و ناصر و احمد بن عیسی و عبدالله بن موسی بن عبدالله و به عنوان روایتی از زید بن علی حکایت کرده است و به همین رأی متمایل شده جماعتی از متأخرین از آن جمله ابن تیمیه و ابن قیم و جماعتی از محققین و ابن مغیث در کتاب «الوثائق» از محمد بن وضاح نقل کرده است و نیز فتوا به این حکم را ابن منذر از اصحاب ابن عباس همچون عطاء و طاووس و عمرو بن دینار نقل کرده است و ابن مغیث نیز در آن کتاب از علی(ع) و ابن مسعود و عبدالله بن عوف و زبیر این قول را حکایت نموده است.[۲۲].[۲۳]
ادله وقوع یک طلاق
کسانی که فتوا به وقوع یک طلاق در سه طلاقهها دادهاند به ادلهای تمسک کردهاند، اینک به برخی از آنها اشاره میکنیم؛
الف) آیه ﴿ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ﴾: خداوند متعال میفرماید: ﴿وَالْمُطَلَّقَاتُ يَتَرَبَّصْنَ بِأَنْفُسِهِنَّ ثَلَاثَةَ قُرُوءٍ﴾[۲۴]. و در آیهای دیگر میخوانیم: ﴿الطَّلَاقُ مَرَّتَانِ﴾[۲۵]. الف و لام در آیه دوم برای عهد است و معهود آن طلاقی است که از آیه قبلی مفهوم میشود و معنای آیه این میشود: طلاقی که زوج سزاوارتر به رد آن است دو بار است و در این جهت فرقی نیست که در هر مرتبه یک طلاقه کرده باشد یا سه طلاقه.
ب) اصالت بقاء عقد: هنگامی که زوج گفت: زوجتی فلانة طالق، یک طلاق تحقق پیدا میکند ولی هنگامی که «ثلاثاً» را به آن ضمیمه کرد مورد بحث قرار گرفته که آیا این عقد، ایقاع طلاق را باطل میکند یا این که سه طلاق واقع میشود، آنچه مسلم است وقوع یک طلاق در یک زمان به نحو صحیح انجام گرفته است و در بیشتر از این شک است و لذا استصحاب بقاء یک طلاق میشود.
ج) حدیث ابن عباس: ابن عباس میگوید: طلاق در زمان رسول خدا(ص) و ابوبکر و دو سال از خلافت عمر، سه طلاق یکی به حساب میآمد. سپس عمر بن خطاب گفت: مردم کاری کردهاند که در آن به آنها مهلت داده شده بود و اگر ما این عجله را بر آنها امضا کنیم خوب است و لذا سه طلاقه را قبول کرد.[۲۶]. به حدیث ابن عباس اشکالاتی شده که همه را ابن قیم جوزیه جواب داده است. از این حدیث استفاده میشود که ترتب سه طلاق بر عقد سه طلاقه از بدعتهای عمر بن خطاب بوده و دلیل و مدرکی بر اعتبار اجتهاد او نیست، خصوصاً آنکه اجتهاد او در مقابل نص است.
د) حدیث عبدالله بن عمر: روایت شده که عبدالله بن عمر همسرش را در حالت حیض سه طلاقه کرد. رسول خدا(ص) به او دستور داد تا به او رجوع کند[۲۷]. و این نص در صحت یک طلاق است؛ زیرا اگر سه طلاق واقع شده بود حق رجوع نداشت.
ه) قصه طلاق رکانه: عکرمه از ابن عباس نقل کرده که گفت: رکانة بن عبد یزید از قبیله بنی مطلب، همسرش را در یک مجلس سه بار طلاق داد و از این کار خود شدیداً محزون گشت. از رسول خدا(ص) درباره آن سؤال نمود. حضرت فرمود: «چگونه او را طلاق دادی؟» عرض کرد: او را سه طلاقه کردم. حضرت فرمود: «در یک مجلس؟» عرض کرد: آری. حضرت فرمود: «این، یک طلاق به حساب میآید پس اگر میخواهی به او رجوع کن».[۲۸].
و) روایات اهل بیت(ع): از امام صادق(ع) نقل شده که فرمود: «الطَّلَاقُ ثَلَاثاً فِي غَيْرِ عِدَّةٍ إِنْ كَانَتْ عَلَى طُهْرٍ فَوَاحِدَةٌ وَ إِنْ لَمْ يَكُنْ عَلَى طُهْرٍ فَلَيْسَ بِشَيْءٍ»[۲۹]. سه طلاق در غیر عده اگر در طهر باشد یکی به حساب میآید وگرنه هیچ به حساب نمیآید. به این مضمون روایات بسیاری از طرق اهل بیت(ع) وارد شده است.
ز) اجماع: زیرا همانگونه که اشاره شد اجماع صحابه تا اوایل عصر خلافت عمر بر یک طلاقه شدن زن بوده است.[۳۰]
اشکال ششم
گفته شده: اول نکتهای که از این قصه استفاده میشود این که یزید معتقد به علم غیب داشتن پدرش بود که از آن جمله آگاهی او از عشق فرزندش نسبت به این زن با زن دیگر بوده است[۳۱].
پاسخ: از کجا که معاویه عاشق شدن فرزندش یزید را از راههای عادی و حالات فرزندش بعد از دیدن ارینب یا شنیدن وصف او نفهمیده باشد؟ زیرا در این روایت سخنی از علم غیب به میان نیامده است.[۳۲]
اشکال هفتم
گفته شده: هر کس این قصه را بخواند پی میبرد خاندان ابوسفیان خاندان علم و دین و حلم و اخلاق و حکمت و تقوا و التزام و استقامت و عقل و درایت بوده است، امری که از حقیقت و واقعیت به دور است...[۳۳].
پاسخ
اولاً: به نظر میرسد هر کس احاطهای به تمام روایت داشته باشد پی میبرد تمام این صفات برای خاندان اهل بیت پیامبر(ص) و از آن جمله امام حسین(ع) است که با چنین نقشهای زنی را به شوهر اصلیاش رسانده و مانع هوس بازی مرد هوسرانی همچون یزید بن معاویه شده است و این مطلب را به خوبی روان شناسان درک میکنند. ثانیاً: چگونه این قصه دلالت بر مدح خاندان ابوسفیان دارد در حالی که معاویه فرزندش را به بیتقوایی و بیمروتی و بیعقلی متصف نموده است؟[۳۴]
اشکال هشتم
گفته شده: از کلمات معاویه و نیز دخترش که این روایت متضمن آن است، بوی ترویج جبر الهی استشمام میشود[۳۵].
پاسخ: از آنجا که جبر همانند تفویض باطل بوده و خلاف درک عقل و قرآن و روایات است لذا این مطلب از جمله شواهد بر قدح خاندان ابوسفیان از آن جمله معاویه و یزید است و برخلاف اشکال ایشان دلالت دارد.[۳۶]
اشکال نهم
گفته شده: در این روایت آمده که معاویه به یزید گفت: کجاست عقل و مروت و تقوای تو؟ یزید در پاسخ او میگوید: «اگر صبر نکردن من در عشق ارینب خلاف عقل و تقوا و مروت است سزاوارترین مردم به صبر داود(ع) بوده و قرآن درباره امر او به تو خبر داده است»[۳۷].
پاسخ: اگر این مطلب به معصوم نسبت داده شده بود باعث وهن این قصه و حدیث میشد در حالی که این مطلب به یزید بن معاویه نسبت داده شده که دلالت بر نفهمی و بیبصیرتی او نسبت به قرآن و انبیا دارد و لذا نمیتوان کلام او را دلیل بر بطلان این قصه دانست گرچه کلام او باطل است.[۳۸]
اشکال دهم
گفته شده: در این روایت ادعا شده که: ارینب در زیبایی و تمام کمال و شرف و زیادی مال، زبان زد زنان عصرش بوده است؛ و نمیدانیم چگونه مورخین و ادبا و شعرا و نویسندگان به این مطلب در اشعار و تواریخ و قصهها و روایاتشان اشاره نکردهاند[۳۹].
پاسخ: به نظر میرسد زنهای زیبای عرب دو دسته بودهاند: دسته اول زنان زیبایی که عفت نداشته و خودنمایی میکردهاند، آنان بدین جهت در کتابها و اشعار به توصیف چنین زنانی میپرداختهاند ولی برخی از زنان زیبای عرب بودهاند که به جهت عفتی که داشتهاند هرگز شعرا و نویسندگان جرئت ذکر نام و اوصاف آنان را نداشتهاند و ارینب نیز ممکن است از دسته دوم بوده باشد.[۴۰]
اشکال یازدهم
گفته شده: در این قصه معاویه خودش را ستوده و به خود مقامات و صلاحیتهایی داده که لایق به غیر انبیا و اوصیا، بلکه برخی از آنها لایق غیر رسول خدا(ص) یا کسی که قرآن تصریح دارد بر اینکه او نفس محمد(ص) بوده، نیست[۴۱].
پاسخ: این قرینه نیز دلالت بر مذمت معاویه و عقیده و اندیشه او دارد نه دلالت بر بطلان اصل قصه.[۴۲]
اشکال دوازدهم
گفته شده: اما آنچه در این قصه به ثنای ابودرداء و ابوهریره بر معاویه اشاره شده و اینکه او سزاوارترین مردم به رعایت نعمتهای الهی و شکرگذاری از آنان بوده؛ زیرا او مصاحب رسول خدا(ص) و کاتب او بوده است. در حالی که این مطلب نیز خلاف واقع است[۴۳].
پاسخ: گرچه این ادعای ابودرداء و ابوهریره درباره معاویه باطل است ولی صدور آن از این دو نفر بعید نیست، علی الخصوص که ممکن است به جهت تقیه و خوف از معاویه یا تقرب به او باشد، ولی صدور آن از این دو نفر دلیل بر بطلان اصل قصه نیست؛ زیرا آن دو معصوم نبودهاند که بخواهیم به جهت حفظ عصمت آنان اصل قصه را انکار نماییم.[۴۴]
منابع
پانویس
- ↑ لطف الله صافی، پرتوی از عظمت امام حسین(ع)، ص۱۶۶-۱۶۷.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۱۱.
- ↑ محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۴.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۱.
- ↑ محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۴.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۲.
- ↑ محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۵.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۳.
- ↑ محمدی ری شهری، طباطبایی نژاد و سید طبایی، دانشنامه امام حسین(ع) بر پایه قرآن، حدیث و تاریخ، ج۳، ص۵۵.
- ↑ أن معاوية كتب إلى مروان: زوج يزيد من ابنة عبد الله بن جعفر. واقض عنه دينه خمسين ألف دينار وصله بعشرة آلاف دينار. فقال عبد الله بن جعفر: ما أقطع أمرا دون الحسين. فشاوره فقال: اجعل أمرها إلي ففعل. واجتمعوا فقال مروان: إن أمير المؤمنين أحب أن يزيد القرابة لطفا. والحق عظما. وأن يتلافى صلاح هذين الحيين بالصهر. وقد كان من أبي جعفر في إجابة أمير المؤمنين ما حسن فيه رأيه وولي أمرها خالها. وليس عند حسين خلاف على أمير المؤمنين. فتكلم حسين وقال: إن الله رفع بالإسلام الخسيسة وأتم الناقصة. وأذهب اللوم. فلا لوم على مسلم. وإن القرابة التي عظم الله حقها قرابتنا وقد زوجت هذه الجارية من هو أقرب نسبا وألطف سببا القاسم بن محمد بن جعفر. فقال مروان: أغدرا يا بني هاشم؟ وقال لعبد الله بن جعفر: يا ابن جعفر ما هذه أيادي أمير المؤمنين عندك!!. قال: قد أعلمتك أني لا أقطع أمرا فيها دون خالها. فقال حسين: نشدتكم الله أتعلمون أن الحسن خطب عائشة بنت عثمان فولوك أمرها فلما صرنا في مثل هذا المجلس؟ قلت: قد بدا لي أن أزوجها عبد الله بن الزبير؟ هل كان هذا يا أبا عبد الرحمن؟ - يعني المسور بن مخرمة. فقال: اللهم نعم. فقال مروان: إنما ألوم عبد الله. فأما حسين فوغر الصدر. فقال مسور: لا تحمل على القوم. فالذي صنعوا أوصل. وصلوا رحما ووضعوا كريمتهم حيث أحبوا؛ ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج۱، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری: الطبقة الخامسة من الصحابة، ج۳، ص۵۵.
- ↑ إذا طلقها ثلاثاً بلفظ واحد، کان مبدعاً، و وقعت واحدة عند تکامل الشروط عند أکثر أصحابنا؛ محمد بن حسن طوسی، الخلاف، ج۴، ص۴۵۰.
- ↑ وقیل و القائل المشهور بل عن المرتضی فی «الناصریات» ما یشعر بالإجماع علیه، و کذا عن «الخلاف»، بل عن العلامة فی «نهج الحق» ذلک صریحاً، یقع طلقة واحدة بقوله: «طالق»، ویلغو التفسیر بالثلاث، فلا ینافی ترتب الوحدة علی نفس الصیغة المقتضیة لذلک. و هو أشهر الروایتین عملاً کما عرفت، بل قیل: و روایة...؛ محمدحسن بن باقر نجفی، جواهر الکلام فی شرح شرائع الإسلام، ج۳۲، ص۸۲.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۸.
- ↑ و قال قوم: یقع به واحدة، و هو مروی عن ابن عباس، و به قال ابن إسحاق. ونقل عن طاوس و عکرمة أنهم یقولون خالف الستة فیرد إلی السنة؛ کمال الدین محمد بن عبدالواحد ابن الهمام، فتح القدیر، ج۳، ص۴۶۹.
- ↑ الثالث: أنه محرم و لا یلزم منه إلا طلقة واحدة، و هذا القول منقول عن طائفة من السلف و الخلف من أصحاب رسول الله(ص) مثل الزبیر بن العوام و عبدالرحمن بن عوف، و یروی عن علی وابن مسعود وابن عباس القولان، وهو قول کثیر من التابعین و من بعدهم مثل طاووس و خلاس بن عمرو و محمد بن إسحاق و هو قول داود و أکثر أصحابه، و یروی ذلک عن أبی جعفر محمد بن علی بن الحسین وابنه جعفر بن محمد؛ ولهذا ذهب إلی ذلک من ذهب من الشیعة، وهو قول بعض أصحاب أبی حنیفة و مالک و أحمد بن حنبل؛ احمد بن عبدالحلیم ابن تیمیه، مجموع الفتاوی، ج۳۳، ص۸.
- ↑ محمد بن ابی بکر ابن قیم جوزیه، زاد المعاد فی هدی خیر العباد، ج۵، ص۲۲۷.
- ↑ و حکی عدم وقوع الطلاق الثلاث جملة، بل واحدة فی المجموعة أو المتفرقة عن جده المجد، وأنه کان یفتی به أحیاناً سراً؛ علی بن سلیمان مرداوی، الإنصاف فی معرفة الراجح من الخلاف، ج۸، ص۴۵۳.
- ↑ إن المطلق فی زمن النبی(ص) و زمن خلیفته أبی بکر و صدراً من خلافة عمر کان إذا جمع الطلقات الثلاث بفم واحد جعلت واحدة.. و کل صحابی من لدن خلافة الصدیق إلی ثلاث سنین من خلافة عمر کان علی أن الثلاث واحدة فتوی أو إقراراً أو سکوتاً، و لهذا ادعی بعض أهل العلم أن هذا إجماع قدیم، و لم تجمع الأمة ولله الحمد علی خلافه، بل لم یزل فیهم من یفتی به قرناً بعد قرن، و إلی یومنا هذا...؛ محمد بن ابی بکر ابن قیم جوزیه، إعلام الموقعین عن رب العالمین، ج۳، ص۳۱-۳۴.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۴۹.
- ↑ و اعلم أنه قد وقع الخلاف فی الطلاق إذا أوقعت فی وقت واحد، هل یقع جمیعها و یتبع الطلاق الطلاق أم لا؟ فذهب جمهور التابعین و کثیر من الصحابة و أئمة المذاهب الأربعة و طائفة من أهل البیت منهم أمیر المؤمنین علی(ع) والناصر والإمام یحیی، حکی ذلک عنهم فی البحر، و حکاه أیضاً عن بعض الإمامیة إلی أن الطلاق یتبع الطلاق. و ذهبت طائفة من أهل العلم إلی أن الطلاق لا یتبع الطلاق بل یقع واحدة فقط. و قد حکی ذلک صاحب البحر عن أبی موسی و روایة عن علی(ع) و ابن عباس و طاوس و عطاء و جابر بن زید و الهادی و القاسم و الباقر و الناصر و أحمد بن عیسی و عبد الله بن موسی بن عبد الله و روایة عن زید بن علی، و إلیه ذهب جماعة من المتأخرین منهم ابن تیمیة وابن القیم وجماعة من المحققین. و قد نقله ابن مغیث فی کتاب الوثائق عن محمد بن وضاح، و نقل الفتوی بذلک عن جماعة من مشایخ قرطبة محمد بن بقی و محمد بن عبد السلام و غیرهما، و نقله ابن المنذر عن أصحاب ابن عباس کعطاء و طاوس و عمرو بن دینار، و حکاه ابن مغیث أیضاً فی ذلک الکتاب عن علی(ع) و ابن مسعود و عبد الرحمن بن عوف و الزبیر؛ محمد بن علی شوکانی، نیل الأوطار، ج۶، ص۲۷۴.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۱.
- ↑ «و زنان طلاق داده باید تا سه پاکی (از حیض) خویشتن، انتظار کشند» سوره بقره، آیه ۲۲۸.
- ↑ «طلاق (رجعی) دوبار است» سوره بقره، آیه ۲۲۹.
- ↑ «كَانَ الطَّلَاقُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ(ص) وَ أَبِي بَكْرٍ وَ سَنَتَيْنِ مِنْ خِلَافَةِ عُمَرَ طَلَاقُ الثَّلَاثِ وَاحِدَةً. فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ إِنَّ النَّاسَ قَدِ اسْتَعْجَلُوا فِي أَمْرٍ قَدْ كَانَتْ لَهُمْ فِيهِ أَنَاةٌ فَلَوْ أَمْضَيْنَاهُ عَلَيْهِمْ فَأَمْضَاهُ عَلَيْهِمْ»؛ قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۹۹، حدیث ۱۴۷۲؛ ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج۵، ص۶۱، حدیث ۲۸۷۵.
- ↑ قشیری نیسابوری، صحیح مسلم، ج۲، ص۱۰۹۵، حدیث ۱۴۷۱.
- ↑ «طَلَّقَ رُكَانَةُ بْنُ عَبْدِ يَزِيدَ أَخُو بَنِي الْمُطَّلِبِ امْرَأَتَهُ ثَلَاثاً فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ فَحَزِنَ عَلَيْهَا حُزْناً شَدِيداً، قَالَ: فَسَأَلَهُ رَسُولُ اللَّهِ(ص) كَيْفَ طَلَّقْتَهَا قَالَ طَلَّقْتُهَا ثَلَاثاً قَالَ: فَقَالَ: فِي مَجْلِسٍ وَاحِدٍ قَالَ: نَعَمْ، قَالَ: إِنَّمَا تِلْكَ وَاحِدَةٌ فَأَرْجِعْهَا إِنْ شِئْتَ»؛ ابن حنبل، مسند الإمام احمد بن حنبل، ج۴، ص۲۱۵، حدیث ۲۳۸۷.
- ↑ کلینی، الکافی، ج۶، ص۷۱، حدیث ۳؛ حر عاملی، تفصیل وسائل الشیعة إلی تحصیل مسائل الشریعة، ج۲۲، ص۶۱، حدیث ۲۸۰۲۲.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۳.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۶.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۸-۲۸۹.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۷.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۸۹- ۲۹۰.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۷.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۲۹۱.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۸.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۶-۳۰۷.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۸.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۰۷-۳۰۸.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۹.
- ↑ جعفر مرتضی عاملی، سیرة الحسین فی الحدیث و التاریخ، ج۳، ص۳۱۰.
- ↑ رضوانی، علی اصغر، دانشنامه علمی کلمات امام حسین، ج۱، ص ۵۵۹.