پرش به محتوا

ابن قدامه سعدی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

هیچ تغییری در اندازه به وجود نیامده‌ است. ،  ‏۲ اکتبر ۲۰۲۲
جز
جایگزینی متن - 'اهل بصره' به 'اهل بصره'
جز (جایگزینی متن - 'اهل بصره' به 'اهل بصره')
خط ۳۸: خط ۳۸:
[[نامه]] زیاد به عبدالله بن عباس
[[نامه]] زیاد به عبدالله بن عباس
[[عبدالله]] بن حضرمی به خواست معاویه وارد بصره شد و در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد. او [[مردم]] را به [[خون خواهی]] [[عثمان]] فرا خوانده و آماده [[جنگ]] شده است، گروه زیادی از اهل بصره با او [[بیعت]] کرده‌اند، من هنگامی که این وضع را دیدم به همراه [[بیت المال]] به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] از دی [[پناهنده]] شدم. اینک [[دار الاماره]] خالی است و [[شیعیان امیر المؤمنین]] در منزل صبره نزد من می‌آیند و [[پیروان]] [[عثمان]] هم نزد ابن حضرمی می‌روند. ماجرا را به [[امیر المؤمنین]] خبر بده و نظر وی را هر چه زودتر به من برسان.
[[عبدالله]] بن حضرمی به خواست معاویه وارد بصره شد و در [[طایفه]] [[بنی تمیم]] فرود آمد. او [[مردم]] را به [[خون خواهی]] [[عثمان]] فرا خوانده و آماده [[جنگ]] شده است، گروه زیادی از اهل بصره با او [[بیعت]] کرده‌اند، من هنگامی که این وضع را دیدم به همراه [[بیت المال]] به [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] از دی [[پناهنده]] شدم. اینک [[دار الاماره]] خالی است و [[شیعیان امیر المؤمنین]] در منزل صبره نزد من می‌آیند و [[پیروان]] [[عثمان]] هم نزد ابن حضرمی می‌روند. ماجرا را به [[امیر المؤمنین]] خبر بده و نظر وی را هر چه زودتر به من برسان.
[[ابن عباس]] هم ماجرا را به [[علی]] خبر داد. در این هنگام ماجرای [[بصره]] در [[کوفه]] همگانی شد، و [[مردم]] از آن باخبر شدند. قبیله‌های [[بنی تمیم]] و [[قیس]] به ابن حضرمی پیشنهاد کردند، اکنون که زیاد، در دار الاماره نیست، او به آنجا برود. او هم آماده این کار شد اما قبیلة [[ازد]] به ابن حضرمی [[پیام]] دادند که ما اجازه نمی‌دهیم به دار الاماره وارد شوی و باید فردی که شما و ما به او [[راضی]] هستیم، به آنجا برود. [[یاران]] ابن حضرمی به این سخن توجهی نکردند و آماده حرکت به سوی دار الاماره شدند ولی افراد [[قبیله ازد]] جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام [[احنف بن قیس]] به یاران ابن [[حشر]] می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، شما شایسته‌تر از این مردم نیستید که در دار الاماره اقامت کنید. شما [[حق]] ندارید کسی را که مردم قبول ندارند، بر آنها [[حاکم]] کنید. یاران ابن حضرمی بازگشتند و احنف بن قیس نیز قبیلة ازدرا بازگردانید. هنگامی که ابن حضرمی به بصره وارد شد، در منزل ستبیل در [[قبیله]] بنی تمیم فرود آمد و افراد بنی تمیم و گروهی از تیره‌های مختلف قبیله [[مضر]] را دور خود جمع کرد در این هنگام، زیاد به [[ابو الاسود دوئلی]] گفت: [[اهل]] بصره به سخنان [[معاویه]] گوش می‌دهد و من به قبیلة ازد امیدی ندارم. أبو الأسود گفت: اگر از قبیله ازد جدا شوی، از تو [[حمایت]] نمی‌کنند، اما اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت خواهند کرد. پس همان [[شب]] به سوی قبیله ازد رفت و در [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] فرود آمد و صبره نیز به او [[پناه]] داده [[روز]] بعد صبره به زیاد گفت: ماندن تو پیش از یک [[شب]] در اینجا جایز نیست و اگر مخفی شدن تو طولانی شود، مشکلاتی خواهد داشت. پس [[دستور]] داد تا [[مسجد]] حدان را که در آن نزدیکی بود، مرکز حضور او قرار دهند و آنجا منبری قرار داد و مامورانی گماشت. زیاد نیز [[نماز جمعه]] را در این مسجد اقامه می‌کرد. [[عبدالله]] بن حضرمی بر [[بصره]] و اطراف آن مسلط شد و شروع به گرفتن [[مالیات]] کرد ولی از دیان دور زیاد جمع شدند و او هم بالای [[منبر]] به آنها گفت: ای [[مردم]] [[ازد]]! شما [[دشمن]] من بودید ولی امروز [[دوستان]] بوده و از همه به من نزدیک ترید. اگر من در میان [[بنی تمیم]] بودم و ابن حضرمی در میان شما بود، من هرگز برای [[دستگیری]] او [[طمع]] نمی‌کردم؛ چون شما از او [[حمایت]] می‌کردید و اکنون هم ابن حضرمی نمی‌تواند درباره من کاری صورت دهد، چون شما از من حمایت می‌کنید. ای مردم! فرزند خورنده جگرها با افراد خود در این جا [[اختلاف]] انداخته است. [[معاویه]] هرگز نمی‌تواند بر [[علی]] {{ع}} [[پیروز]] شود؛ چرا که [[مهاجران]] و [[انصار]] او را [[یاری]] می‌کنند. من اکنون به عنوان [[امانت]] نزد شما هستم و شما [[حفظ]] کردن مرا به عهده گرفته‌اید. پس به [[عهد]] خود [[وفا]] کنید. من شما را در [[جنگ جمل]] دیده‌ام، اکنون هم در کنار [[حق]]، [[صبر]] کنید، همانگونه که در برابر [[باطل]] صبر کردید. شما مردمانی [[شجاع]] هستید و [[ترس]] و باطل در شما راه ندارد. در این هنگام، صبرة بن شیمان برخواست و برای ازدیان در حمایت از [[زیاد]] [[سخنرانی]] کرد. ازدیان به او گفتند: ما از تو حمایت می‌کنیم و تو به او پناه بده. زیاد خنده‌ای کرد و به صبره گفت: گویا شما از بنی تمیم می‌ترسید. صبرة گفت: اگر آنها [[احنف]] را به میدان بیاورند ما هم ابو صبره را می‌آوریم، و اگر آنها حتات را بیاورند، من با شما هستم. اگر در میان آنها جوانانی هست، ما هم جوانانی داریم. زیاد گفت: من خواستم مزاحی کرده باشم. هنگامی که [[بنی تمیم]] دانستند [[قبیله ازد]] از زیاد [[حمایت]] می‌کنند و به او [[پناه]] داده‌اند، برای ازدیان [[پیام]] فرستادند که شما [[امیر]] خود را (برای [[جنگ]]) بیرون بفرستید و ما نیز امیر خود را بیرون می‌فرستیم. آنگاه هر کدام [[پیروز]] شدند، از او [[اطاعت]] می‌کنیم؛ چرا که نمی‌خواهیم [[مردم]] کشته شوند. أبو صبرة به آنان پیام داد که شما این سخن را باید قبل از [[پناه دادن]] به زیاد می‌گفتید و اکنون این سخن، قبول نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از [[بصره]] برای ما مساوی است و شما می‌دانید که ما به خاطر [[احترام]] او به او پناه داده‌ایم. بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد. پس از اطلاع [[علی]] {{ع}} از این ماجرا، ایشان [[اعین بن ضبیعة مجاشعی]] را فرا خوانده و به او فرمودند: آیا خبر داری که [[قوم]] تو بر [[حاکم]] من شوریده‌اند و از ابن حضرمی [[پیروی]] می‌کنند؟ آنها مردم را از من دور کرده و بر پیروی از [[گمراهان]] [[دعوت]] می‌کنند و بصره را [[ناامن]] ساخته‌اند. اعین گفت: ناراحت نباشید. شما من را به سوی بصره روانه کنید تا آنها را پراکنده و ابن حضرمی را از بصره بیرون کرده باشم. علی {{ع}} فرمود: هم اکنون به سوی بصره برو. او نیز پس از ورود به بصره نزد زیاد رفت. زیاد به او خوش‌آمد گفت. این [[سخنان امام علی]] {{ع}} را به او رساند و نظر خود را نیز گفت. در این هنگام [[نامه]] علی {{ع}} به دست زیاد رسید که در آن نوشته بودند: من [[اعین بن ضبیعة]] را فرستادم تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد. اینک مراقب [[اعمال]] او باش. اگر او [[حسن ظن]] نشان داد، و افراد [[فاسد]] را پراکنده کرد، کار خوبی کرده است و اگر آنها از [[مخالفت]] [[دست]] برنداشتند و بر [[نافرمانی]] [[اصرار]] ورزیدند، خودت با همان گروهی که نزد تو هستند، با آنها بجنگ. اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، که من [[پیروزی]] را می‌بینم، و اگر پیروز نشدی، با آنها با [[احتیاط]] [[رفتار]] کن و احوال را زیر نظر بگیر تا [[لشکریان]] [[مسلمان]] برسند و [[خداوند]] [[ظالمان]] و [[مفسدان]] را هلاک و [[مؤمنان]] را [[یاری]] می‌کند. زیاد [[نامه]] را خواند و به اعین نیز خبر داد. او گفت: امیدوارم بتوانم [[مردم]] را از اطراف ابن حضرمی دور سازم، از نزد زیاد بیرون رفت و به طرف منزلش رفت. پس در میان [[قوم]] خویش حاضر شد و بعد از بیان سخنانی به آنها به طرف ابن حضرمی و همراهان او رفت و به آنها گفت: ای قوم! [[بیعت]] خود را نشکنید و با [[امام]] خود مخالفت نکنید و راه دیگران را بر خود هموار نسازید، یک بار دیدید که [[پیمان‌شکنی]] چه سرانجام [[بدی]] برای شما داشت. آنها با اعین نجنگیدند اما همواره به او [[ناسزا]] می‌گفتند. پس اعین به طرف [[منزل]] خود رفت و ده نفر که گفته شده از [[خوارج]] بودند به دنبال او رفتند و در منزل به او حمله کردند و او را کشتند. در این هنگام [[زیاد]] [[تصمیم]] گرفت با گروهی از ازدیان که از او [[حمایت]] می‌کردند با ابن حضرمی بجنگد و از دیگر [[شیعیان]] نیز کمک بگیرد، اما [[بنی تمیم]] [[پیام]] فرستادند که ما به [[پناهنده]] شما کاری نداشتیم و شما نیز به پناهنده ما کاری نداشته باشید، ازدیان هم از [[جنگیدن]] با آنها خودداری کردند. ([[الغارات]]، ثقفی [[کوفی]]، ص۴۰۰-۳۷۳).</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۳-۲۵۶.</ref>
[[ابن عباس]] هم ماجرا را به [[علی]] خبر داد. در این هنگام ماجرای [[بصره]] در [[کوفه]] همگانی شد، و [[مردم]] از آن باخبر شدند. قبیله‌های [[بنی تمیم]] و [[قیس]] به ابن حضرمی پیشنهاد کردند، اکنون که زیاد، در دار الاماره نیست، او به آنجا برود. او هم آماده این کار شد اما قبیلة [[ازد]] به ابن حضرمی [[پیام]] دادند که ما اجازه نمی‌دهیم به دار الاماره وارد شوی و باید فردی که شما و ما به او [[راضی]] هستیم، به آنجا برود. [[یاران]] ابن حضرمی به این سخن توجهی نکردند و آماده حرکت به سوی دار الاماره شدند ولی افراد [[قبیله ازد]] جلوی آنها را گرفتند. در این هنگام [[احنف بن قیس]] به یاران ابن [[حشر]] می‌گفت: به [[خدا]] [[سوگند]]، شما شایسته‌تر از این مردم نیستید که در دار الاماره اقامت کنید. شما [[حق]] ندارید کسی را که مردم قبول ندارند، بر آنها [[حاکم]] کنید. یاران ابن حضرمی بازگشتند و احنف بن قیس نیز قبیلة ازدرا بازگردانید. هنگامی که ابن حضرمی به بصره وارد شد، در منزل ستبیل در [[قبیله]] بنی تمیم فرود آمد و افراد بنی تمیم و گروهی از تیره‌های مختلف قبیله [[مضر]] را دور خود جمع کرد در این هنگام، زیاد به [[ابو الاسود دوئلی]] گفت: [[اهل بصره]] به سخنان [[معاویه]] گوش می‌دهد و من به قبیلة ازد امیدی ندارم. أبو الأسود گفت: اگر از قبیله ازد جدا شوی، از تو [[حمایت]] نمی‌کنند، اما اگر نزد آنها بروی، از تو حمایت خواهند کرد. پس همان [[شب]] به سوی قبیله ازد رفت و در [[منزل]] [[صبرة بن شیمان]] فرود آمد و صبره نیز به او [[پناه]] داده [[روز]] بعد صبره به زیاد گفت: ماندن تو پیش از یک [[شب]] در اینجا جایز نیست و اگر مخفی شدن تو طولانی شود، مشکلاتی خواهد داشت. پس [[دستور]] داد تا [[مسجد]] حدان را که در آن نزدیکی بود، مرکز حضور او قرار دهند و آنجا منبری قرار داد و مامورانی گماشت. زیاد نیز [[نماز جمعه]] را در این مسجد اقامه می‌کرد. [[عبدالله]] بن حضرمی بر [[بصره]] و اطراف آن مسلط شد و شروع به گرفتن [[مالیات]] کرد ولی از دیان دور زیاد جمع شدند و او هم بالای [[منبر]] به آنها گفت: ای [[مردم]] [[ازد]]! شما [[دشمن]] من بودید ولی امروز [[دوستان]] بوده و از همه به من نزدیک ترید. اگر من در میان [[بنی تمیم]] بودم و ابن حضرمی در میان شما بود، من هرگز برای [[دستگیری]] او [[طمع]] نمی‌کردم؛ چون شما از او [[حمایت]] می‌کردید و اکنون هم ابن حضرمی نمی‌تواند درباره من کاری صورت دهد، چون شما از من حمایت می‌کنید. ای مردم! فرزند خورنده جگرها با افراد خود در این جا [[اختلاف]] انداخته است. [[معاویه]] هرگز نمی‌تواند بر [[علی]] {{ع}} [[پیروز]] شود؛ چرا که [[مهاجران]] و [[انصار]] او را [[یاری]] می‌کنند. من اکنون به عنوان [[امانت]] نزد شما هستم و شما [[حفظ]] کردن مرا به عهده گرفته‌اید. پس به [[عهد]] خود [[وفا]] کنید. من شما را در [[جنگ جمل]] دیده‌ام، اکنون هم در کنار [[حق]]، [[صبر]] کنید، همانگونه که در برابر [[باطل]] صبر کردید. شما مردمانی [[شجاع]] هستید و [[ترس]] و باطل در شما راه ندارد. در این هنگام، صبرة بن شیمان برخواست و برای ازدیان در حمایت از [[زیاد]] [[سخنرانی]] کرد. ازدیان به او گفتند: ما از تو حمایت می‌کنیم و تو به او پناه بده. زیاد خنده‌ای کرد و به صبره گفت: گویا شما از بنی تمیم می‌ترسید. صبرة گفت: اگر آنها [[احنف]] را به میدان بیاورند ما هم ابو صبره را می‌آوریم، و اگر آنها حتات را بیاورند، من با شما هستم. اگر در میان آنها جوانانی هست، ما هم جوانانی داریم. زیاد گفت: من خواستم مزاحی کرده باشم. هنگامی که [[بنی تمیم]] دانستند [[قبیله ازد]] از زیاد [[حمایت]] می‌کنند و به او [[پناه]] داده‌اند، برای ازدیان [[پیام]] فرستادند که شما [[امیر]] خود را (برای [[جنگ]]) بیرون بفرستید و ما نیز امیر خود را بیرون می‌فرستیم. آنگاه هر کدام [[پیروز]] شدند، از او [[اطاعت]] می‌کنیم؛ چرا که نمی‌خواهیم [[مردم]] کشته شوند. أبو صبرة به آنان پیام داد که شما این سخن را باید قبل از [[پناه دادن]] به زیاد می‌گفتید و اکنون این سخن، قبول نیست. کشته شدن زیاد و یا بیرون کردن او از [[بصره]] برای ما مساوی است و شما می‌دانید که ما به خاطر [[احترام]] او به او پناه داده‌ایم. بدانید که ما او را از بصره بیرون نخواهیم کرد. پس از اطلاع [[علی]] {{ع}} از این ماجرا، ایشان [[اعین بن ضبیعة مجاشعی]] را فرا خوانده و به او فرمودند: آیا خبر داری که [[قوم]] تو بر [[حاکم]] من شوریده‌اند و از ابن حضرمی [[پیروی]] می‌کنند؟ آنها مردم را از من دور کرده و بر پیروی از [[گمراهان]] [[دعوت]] می‌کنند و بصره را [[ناامن]] ساخته‌اند. اعین گفت: ناراحت نباشید. شما من را به سوی بصره روانه کنید تا آنها را پراکنده و ابن حضرمی را از بصره بیرون کرده باشم. علی {{ع}} فرمود: هم اکنون به سوی بصره برو. او نیز پس از ورود به بصره نزد زیاد رفت. زیاد به او خوش‌آمد گفت. این [[سخنان امام علی]] {{ع}} را به او رساند و نظر خود را نیز گفت. در این هنگام [[نامه]] علی {{ع}} به دست زیاد رسید که در آن نوشته بودند: من [[اعین بن ضبیعة]] را فرستادم تا قوم خود را از اطراف ابن حضرمی پراکنده سازد. اینک مراقب [[اعمال]] او باش. اگر او [[حسن ظن]] نشان داد، و افراد [[فاسد]] را پراکنده کرد، کار خوبی کرده است و اگر آنها از [[مخالفت]] [[دست]] برنداشتند و بر [[نافرمانی]] [[اصرار]] ورزیدند، خودت با همان گروهی که نزد تو هستند، با آنها بجنگ. اگر بر آنها [[پیروز]] شدی، که من [[پیروزی]] را می‌بینم، و اگر پیروز نشدی، با آنها با [[احتیاط]] [[رفتار]] کن و احوال را زیر نظر بگیر تا [[لشکریان]] [[مسلمان]] برسند و [[خداوند]] [[ظالمان]] و [[مفسدان]] را هلاک و [[مؤمنان]] را [[یاری]] می‌کند. زیاد [[نامه]] را خواند و به اعین نیز خبر داد. او گفت: امیدوارم بتوانم [[مردم]] را از اطراف ابن حضرمی دور سازم، از نزد زیاد بیرون رفت و به طرف منزلش رفت. پس در میان [[قوم]] خویش حاضر شد و بعد از بیان سخنانی به آنها به طرف ابن حضرمی و همراهان او رفت و به آنها گفت: ای قوم! [[بیعت]] خود را نشکنید و با [[امام]] خود مخالفت نکنید و راه دیگران را بر خود هموار نسازید، یک بار دیدید که [[پیمان‌شکنی]] چه سرانجام [[بدی]] برای شما داشت. آنها با اعین نجنگیدند اما همواره به او [[ناسزا]] می‌گفتند. پس اعین به طرف [[منزل]] خود رفت و ده نفر که گفته شده از [[خوارج]] بودند به دنبال او رفتند و در منزل به او حمله کردند و او را کشتند. در این هنگام [[زیاد]] [[تصمیم]] گرفت با گروهی از ازدیان که از او [[حمایت]] می‌کردند با ابن حضرمی بجنگد و از دیگر [[شیعیان]] نیز کمک بگیرد، اما [[بنی تمیم]] [[پیام]] فرستادند که ما به [[پناهنده]] شما کاری نداشتیم و شما نیز به پناهنده ما کاری نداشته باشید، ازدیان هم از [[جنگیدن]] با آنها خودداری کردند. ([[الغارات]]، ثقفی [[کوفی]]، ص۴۰۰-۳۷۳).</ref><ref>[[عبدالرضا عسکری|عسکری، عبدالرضا]]، [[جاریه بن قدامه (مقاله)|مقاله «جاریه بن قدامه»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۵۳-۲۵۶.</ref>


== نامه زیاد به [[علی]] {{ع}} ==
== نامه زیاد به [[علی]] {{ع}} ==
خط ۵۴: خط ۵۴:


== [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به [[مردم بصره]] ==
== [[نامه]] [[امام علی]] {{ع}} به [[مردم بصره]] ==
امام علی {{ع}} نامه‌ای هم برای [[اهل]] بصره نوشتند و به جاریه دادند تا برای آنها بخواند. [[راوی]] گوید: ما همراه جاریه از [[کوفه]] خارج شدیم. هنگامی که وارد بصره شدیم، نخست به [[منزل]] زیاد رفتیم. زیاد به جاریه خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشانید و مدتی با او به [[گفتگو]] پرداخت. بعد از این که جاریه از منزل زیاد بیرون آمد، زیاد او را [[نصیحت]] کرد و گفت: "مراقب خود باش تا به [[سرنوشت]] [[اعین بن ضبیعه]] گرفتار نشوی".
امام علی {{ع}} نامه‌ای هم برای [[اهل بصره]] نوشتند و به جاریه دادند تا برای آنها بخواند. [[راوی]] گوید: ما همراه جاریه از [[کوفه]] خارج شدیم. هنگامی که وارد بصره شدیم، نخست به [[منزل]] زیاد رفتیم. زیاد به جاریه خوش آمد گفت و او را در کنار خود نشانید و مدتی با او به [[گفتگو]] پرداخت. بعد از این که جاریه از منزل زیاد بیرون آمد، زیاد او را [[نصیحت]] کرد و گفت: "مراقب خود باش تا به [[سرنوشت]] [[اعین بن ضبیعه]] گرفتار نشوی".


جاریه از منزل او به سوی [[قبیله ازد]] رفت و در میان آنها رفته، گفت:خداوند به شما [[پاداش]] دهد؛ شما قبیلة خوبی هستید و [[خدا]] به شما خیر [[عطا]] کند.
جاریه از منزل او به سوی [[قبیله ازد]] رفت و در میان آنها رفته، گفت:خداوند به شما [[پاداش]] دهد؛ شما قبیلة خوبی هستید و [[خدا]] به شما خیر [[عطا]] کند.
۲۱۸٬۹۱۵

ویرایش