جز
جایگزینی متن - 'دست' به 'دست'
جز (جایگزینی متن - 'فرمانداری مدینه' به 'فرمانداری مدینه') |
جز (جایگزینی متن - 'دست' به 'دست') |
||
خط ۱۱۱: | خط ۱۱۱: | ||
== بسر و [[مأموریت]] ویژه معاویه == | == بسر و [[مأموریت]] ویژه معاویه == | ||
وقتی معاویه نتوانست از طریق [[لشکر کشی]] به [[خلافت]] | وقتی معاویه نتوانست از طریق [[لشکر کشی]] به [[خلافت]] دست پیدا کند، شیوۀ [[قتل]] و [[کشتار]] را در پیش گرفت؛ او فرماندهانی همچون [[ضحاک بن قیس]]، بسر بن ارطاة و [[عمارة بن عقبة بن ابی معیط]] و دیگران را به مناطق تحت کنترل [[امام علی]] {{ع}} میفرستاد تا با [[شبیخون]] و ایجاد [[ناامنی]]، پایههای [[حکومت]] آن [[حضرت]] را [[سست]] کنند. آنها [[دستور]] داشتند به قبایلی که مشهور به طرفداری سرسخت از امام علی {{ع}} هستند، حمله کنند و به قتل و [[غارت]] بپردازند. معاویه به این [[فرماندهان]] تأکید کرده بود که هرگز در یک محل توقف نکنند و از درگیری با [[سپاهیان]] [[امام علی]] {{ع}} اجتناب و به [[مردم]] حمله کنند. در یکی از این حملات، [[بسر بن ارطاة]]، دو [[کودک]] [[عبید الله بن عباس]]، [[والی]] [[حضرت علی]] {{ع}} در [[یمن]] را در مقابل چشمان مادرشان به [[قتل]] رساند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۱۶۰.</ref>. | ||
این قتل و [[کشتار]] [[معاویه]] در [[تاریخ]] به نام غارات معروف شده است که تاریخ نویسان مبرزی همچون [[ابو مخنف]]، [[ابراهیم بن محمد ثقفی]] و [[عبدالعزیز جلودی]] آنها را در کتابهایی تحت عنوان "[[الغارات]]" گرد آوردهاند. | این قتل و [[کشتار]] [[معاویه]] در [[تاریخ]] به نام غارات معروف شده است که تاریخ نویسان مبرزی همچون [[ابو مخنف]]، [[ابراهیم بن محمد ثقفی]] و [[عبدالعزیز جلودی]] آنها را در کتابهایی تحت عنوان "[[الغارات]]" گرد آوردهاند. | ||
خط ۱۶۹: | خط ۱۶۹: | ||
== جنایات بسر در مدینه == | == جنایات بسر در مدینه == | ||
[[معاویه]] [[بسر بن ارطاة]] را برای [[قتل]] و [[غارت]] به سوی [[حجاز]] و [[یمن]] فرستاد. وی با سه هزار نفر از [[شام]] حرکت کرد. او وقتی به دیر [[مروان]] رسید، چهار صد تن از ایشان را کنار گذاشت و با دو هزار و ششصد تن به سوی حجاز حرکت کرد. او به هر آبادی که میرسید شتران مردم را به [[زور]] میگرفت و خود و سربازانش بر آنها سوار میشدند تا به آبادی دیگر برسند. آنگاه آنها را رها میکردند و از شتران آبادی بعد استفاده کردند. بدین ترتیب این [[راه]] طولانی را پیمودند تا به مدینه وارد شدند. بسر، هنگام ورود به مدینه، فحاشی و [[بدزبانی]] به مردم آنجا را آغاز کرد و مسئله [[قتل عثمان]] را پیش کشید و گفت: همه شما در قتل عثمان | [[معاویه]] [[بسر بن ارطاة]] را برای [[قتل]] و [[غارت]] به سوی [[حجاز]] و [[یمن]] فرستاد. وی با سه هزار نفر از [[شام]] حرکت کرد. او وقتی به دیر [[مروان]] رسید، چهار صد تن از ایشان را کنار گذاشت و با دو هزار و ششصد تن به سوی حجاز حرکت کرد. او به هر آبادی که میرسید شتران مردم را به [[زور]] میگرفت و خود و سربازانش بر آنها سوار میشدند تا به آبادی دیگر برسند. آنگاه آنها را رها میکردند و از شتران آبادی بعد استفاده کردند. بدین ترتیب این [[راه]] طولانی را پیمودند تا به مدینه وارد شدند. بسر، هنگام ورود به مدینه، فحاشی و [[بدزبانی]] به مردم آنجا را آغاز کرد و مسئله [[قتل عثمان]] را پیش کشید و گفت: همه شما در قتل عثمان دست دارید، یا لااقل به سبب بیطرفی خود، او را [[خوار]] و [[ذلیل]] ساختهاید! هم اکنون کاری خواهم کرد که مایه [[آرامش]] [[قلب]] [[خاندان]] [[عثمان]] باشد. بدانید که چنان [[انتقام]] [[سختی]] از شما خواهم گرفت و چنان بلایی به سرتان میآورم که همچون امتهای گذشته، تنها نامی از شما در [[تاریخ]] باقی بماند!<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. | ||
[[ولید بن هشام]] چنین [[روایت]] میکند که بسر چون به مدینه آمد، بالای [[منبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و گفت: "ای [[مردم مدینه]]! شما ریشهای خود را [[خضاب]] بستید و عثمان را در حالی که ریشش با خونش خضاب شد، کشتید. به [[خدا]] [[سوگند]]! در این [[مسجد]] هیچ کس را که خضاب بسته باشد، رها نمیکنم و او را میکشم". سپس به [[اصحاب]] خود گفت: درهای [[مسجد]] را ببندید و میخواست تمام آنان را از دم [[شمشیر]] بگذراند. [[عبدالله بن زبیر]] و [[ابو قیس]] که یکی از افراد [[خاندان]] [[عامر بن لوی]] بود، برخاستند و آن [[قدر]] از او تقاضا کردند تا از ایشان | [[ولید بن هشام]] چنین [[روایت]] میکند که بسر چون به مدینه آمد، بالای [[منبر]] [[رسول خدا]] {{صل}} رفت و گفت: "ای [[مردم مدینه]]! شما ریشهای خود را [[خضاب]] بستید و عثمان را در حالی که ریشش با خونش خضاب شد، کشتید. به [[خدا]] [[سوگند]]! در این [[مسجد]] هیچ کس را که خضاب بسته باشد، رها نمیکنم و او را میکشم". سپس به [[اصحاب]] خود گفت: درهای [[مسجد]] را ببندید و میخواست تمام آنان را از دم [[شمشیر]] بگذراند. [[عبدالله بن زبیر]] و [[ابو قیس]] که یکی از افراد [[خاندان]] [[عامر بن لوی]] بود، برخاستند و آن [[قدر]] از او تقاضا کردند تا از ایشان دست برداشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. | ||
[[بسر]] [[وحشت]] عجیبی را در بین [[مردم]] به وجود آورد و بسیاری از ایشان را [[قتل عام]] و منازل آنان را با [[خاک]] یکسان کرد؛ این [[مرد]] [[شقاوت]] پیشه که در سنگدلی و [[خونریزی]] کم نظیر بود، فاجعة "لیلة الحریر" را پدید آورد و لکه ننگی برای خود و [[معاویه]] تا ابد در [[تاریخ]] به یادگار گذاشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. | [[بسر]] [[وحشت]] عجیبی را در بین [[مردم]] به وجود آورد و بسیاری از ایشان را [[قتل عام]] و منازل آنان را با [[خاک]] یکسان کرد؛ این [[مرد]] [[شقاوت]] پیشه که در سنگدلی و [[خونریزی]] کم نظیر بود، فاجعة "لیلة الحریر" را پدید آورد و لکه ننگی برای خود و [[معاویه]] تا ابد در [[تاریخ]] به یادگار گذاشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۰۳.</ref>. | ||
خط ۲۰۳: | خط ۲۰۳: | ||
بسر مردی از [[قریش]] را به منطقه تباله که گروهی از [[شیعیان علی]] {{ع}} در آن ساکن بودند، فرستاد و به او [[دستور]] داد که آنان را بکشد. آن مرد به تباله آمد و بر [[شیعیان]] سخت گرفت. شیعیان با او [[مذاکره]] کرده، گفتند: این مردم از [[قوم]] تو هستند؛ از کشتن آنان خودداری کن تا برای تو از بسر درباره آنان امان نامه بیاوریم. مرد قرشی همه را زندانی کرد و [[منیع باهلی]] برای [[ملاقات]] با بسر که در طایف بود، و [[طلب]] [[شفاعت]] از شهر، بیرون آمد. وقتی منیع به طائف رسید، گروهی از مردم طائف را واداشت که با بسر صحبت کنند و از او نامهای که موجب [[آزادی]] مردم تباله باشد، بخواهند. [[بسر]] [[وعده]] کمک داد، ولی در [[نوشتن]] نامه آن [[قدر]] تأخیر کرد که مطمئن شد [[فرصت]] آنان برای بردن امان نامه تمام شده است و آن مرد قرشی [[شیعیان]] را کشته است و [[نامه]] او پیش از کشته شدن آنان به تباله نخواهد رسید و آنگاه نامه را نوشت. منبع که در [[خانه]] زنی از [[مردم]] [[طائف]] [[منزل]] کرده بود، پس از گرفتن [[امان]] نامه شتابان به خانه برگشت تا بار و بنه و جهاز شتر خویش را بردارد، اتفاقا آن [[زن]] در خانه نبود و منیع ردای خود را بر شتر خویش افکند و به سرعت به سمت تباله باز گشت. او تمام [[روز جمعه]] و [[شب]] [[شنبه]] را [[راه]] پیمود و هیچگاه از شتر خود پیاده نشد. او نزدیک ظهر به تباله رسید؛ در این هنگام، مهلت آوردن امان نامه تمام شده بود و شیعیان را برای کشتن به میدان گاه تباله آورده بودند. وقتی اولین نفرشان را به جلاد سپردند، جلاد که از مردم [[شام]] بود، شمشیرش را برای کشتن بالا آورده که ناباورانه شمشیرش [[شکست]] و آن مرد [[جان]] سالم به در برد. | بسر مردی از [[قریش]] را به منطقه تباله که گروهی از [[شیعیان علی]] {{ع}} در آن ساکن بودند، فرستاد و به او [[دستور]] داد که آنان را بکشد. آن مرد به تباله آمد و بر [[شیعیان]] سخت گرفت. شیعیان با او [[مذاکره]] کرده، گفتند: این مردم از [[قوم]] تو هستند؛ از کشتن آنان خودداری کن تا برای تو از بسر درباره آنان امان نامه بیاوریم. مرد قرشی همه را زندانی کرد و [[منیع باهلی]] برای [[ملاقات]] با بسر که در طایف بود، و [[طلب]] [[شفاعت]] از شهر، بیرون آمد. وقتی منیع به طائف رسید، گروهی از مردم طائف را واداشت که با بسر صحبت کنند و از او نامهای که موجب [[آزادی]] مردم تباله باشد، بخواهند. [[بسر]] [[وعده]] کمک داد، ولی در [[نوشتن]] نامه آن [[قدر]] تأخیر کرد که مطمئن شد [[فرصت]] آنان برای بردن امان نامه تمام شده است و آن مرد قرشی [[شیعیان]] را کشته است و [[نامه]] او پیش از کشته شدن آنان به تباله نخواهد رسید و آنگاه نامه را نوشت. منبع که در [[خانه]] زنی از [[مردم]] [[طائف]] [[منزل]] کرده بود، پس از گرفتن [[امان]] نامه شتابان به خانه برگشت تا بار و بنه و جهاز شتر خویش را بردارد، اتفاقا آن [[زن]] در خانه نبود و منیع ردای خود را بر شتر خویش افکند و به سرعت به سمت تباله باز گشت. او تمام [[روز جمعه]] و [[شب]] [[شنبه]] را [[راه]] پیمود و هیچگاه از شتر خود پیاده نشد. او نزدیک ظهر به تباله رسید؛ در این هنگام، مهلت آوردن امان نامه تمام شده بود و شیعیان را برای کشتن به میدان گاه تباله آورده بودند. وقتی اولین نفرشان را به جلاد سپردند، جلاد که از مردم [[شام]] بود، شمشیرش را برای کشتن بالا آورده که ناباورانه شمشیرش [[شکست]] و آن مرد [[جان]] سالم به در برد. | ||
در این هنگام، منیع [[باهلی]]، با سرعتی تمام، به محل حادثه نزدیکتر میشد. برق شمشیرها در میدان گاه تباله، چشمان منیع را [[خیره]] کرد و دانست که مأموران بسر در حال عمل به [[تصمیم]] [[شیطانی]] خود هستند. پس وی با برافراشتن [[جامه]] خود، علامت داد. مردم حاضر در صحنه، وقتی سواری را دیدند که از دور میآید و علامت میدهد، گفتند: | در این هنگام، منیع [[باهلی]]، با سرعتی تمام، به محل حادثه نزدیکتر میشد. برق شمشیرها در میدان گاه تباله، چشمان منیع را [[خیره]] کرد و دانست که مأموران بسر در حال عمل به [[تصمیم]] [[شیطانی]] خود هستند. پس وی با برافراشتن [[جامه]] خود، علامت داد. مردم حاضر در صحنه، وقتی سواری را دیدند که از دور میآید و علامت میدهد، گفتند: دست نگهدارید! این سوار خبری دارد و آنها نیز از کشتن مردم خودداری کردند. در این هنگام، شتر منیع از حرکت ماند و او از آن پیاده شد و دوان دوان خود را به افراد بسر رساند و نامه را به آنان داد و شیعیان همه [[آزاد]] شدند. مطلب جالب این که مردی را که برای کشتن پیش آورده بودند و [[شمشیر]] هنگام کشتن او شکسته شده بود، [[برادر]] منیع بوده است<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۶۱۱.</ref>. بسر در منطقه ممرات نیز جمعی دیگر از [[یاران حضرت علی]] {{ع}} را به [[قتل]] رساند<ref>الاغانی، ابوالفرج اصفهانی، ج۱۶، ص۴۴۴.</ref><ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[بسر بن ابی ارطأة (مقاله)|مقاله «بسر بن ابی ارطأة»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۱۷-۱۱۸.</ref> | ||
== جنایات بسر در [[شهر]] [[طائف]] == | == جنایات بسر در [[شهر]] [[طائف]] == | ||
خط ۲۳۱: | خط ۲۳۱: | ||
== سفاکی و بیرحمی بسر در [[صنعا]] == | == سفاکی و بیرحمی بسر در [[صنعا]] == | ||
بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایتها کرد و خونها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که میتوانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، | بسر در مأموریتی که [[معاویه]] به او سپرده بود، جنایتها کرد و خونها ریخت و [[راه]] بین [[مکه]] و [[مدینه]] را [[ناامن]] ساخت و [[دل]] شیعیان علی {{ع}} را ترساند<ref>الغارات، تقفی کوفی، ج۲، ص۵۵۳.</ref>. او تا آنجا که میتوانست از [[قتل]] و [[غارت]] باز نایستاد. بسر بر سر راه خود در [[یمن]]، به دو پسر [[عبید الله بن عباس]]، عامل [[امام علی]] {{ع}}در یمن، دست یافت و ایشان را به بدترین وضعی کشت<ref>الغارات، ثقفی کوفی، ج۲، ص۹۱۴.</ref>. | ||
ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نامهای قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، جویریه دختر [[خالد بن قرظ کنانی]] که کنیهاش [[ام حکیم]] بود، به این قبیله [[پناهنده]] شدهاند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به [[خانه]] خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواستهایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده میکنی؟" او گفت: "من در راه [[حمایت]] از کسی که به من پناهنده شده است، کشته میشوم تا در پیشگاه [[خداوند]] و [[مردم]] معذور باشم" و با [[شمشیر]] به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این [[رجز]] را میخواند: [[سوگند]] میخورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان [[دفاع]] میکنم و به [[عهد]] و [[پیمان]] خود تا پای [[جان]] پای بندم! | ماجرا این گونه بود که وقتی بسر در مسیر یمن به [[قبیله]] [[بنی کنانه]] رسید، مطلع شد که دو [[کودک]] خردسال به نامهای قثم و [[عبدالرحمان]]، [[فرزندان]] [[عبید الله بن عباس]] [[والی]] [[امام علی]] {{ع}} در یمن، به همراه مادرشان، جویریه دختر [[خالد بن قرظ کنانی]] که کنیهاش [[ام حکیم]] بود، به این قبیله [[پناهنده]] شدهاند. بسر آن دو پسر را خواست؛ مردی از بنی کنانه که پدرشان آن دو را به او سپرده بود، به [[خانه]] خود رفت و در حالی که شمشیری به دست داشت بیرون آمد. بسر به او گفت: "مادرت به عزایت بنشیند! ما نخواستهایم تو را بکشیم؛ چرا خود را برای کشته شدن آماده میکنی؟" او گفت: "من در راه [[حمایت]] از کسی که به من پناهنده شده است، کشته میشوم تا در پیشگاه [[خداوند]] و [[مردم]] معذور باشم" و با [[شمشیر]] به همراهان بسر حمله کرد و در حالی که سر برهنه بود، این [[رجز]] را میخواند: [[سوگند]] میخورم که از ساکنان خانه و پناهندگان، با شمشیر کشیده و با همه توان [[دفاع]] میکنم و به [[عهد]] و [[پیمان]] خود تا پای [[جان]] پای بندم! |