ابوبصیر عتبه بن اسید در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
جایگزینی متن - '“' به '«'
جز (جایگزینی متن - ' آن‌که ' به ' آنکه ')
جز (جایگزینی متن - '“' به '«')
 
خط ۱۴: خط ۱۴:


این دو پیک، سه روز پس از اینکه [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسیده بود، وارد [[مدینه]] شدند و [[نامه‌ها]] را به [[حضرت]] دادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و او [[نامه‌ها]] را خواند. در آن [[نامه‌ها]] نوشته بودند: تو خود به شرایط [[صلح]] آشنایی و می‌دانی که هر یک از [[اصحاب]] ما که پیش تو بیایند باید آنها را برگردانی، بنابراین [[دوست]] ما را به ما برگردان<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.</ref>.
این دو پیک، سه روز پس از اینکه [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسیده بود، وارد [[مدینه]] شدند و [[نامه‌ها]] را به [[حضرت]] دادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} [[ابی بن کعب]] را فرا خواند و او [[نامه‌ها]] را خواند. در آن [[نامه‌ها]] نوشته بودند: تو خود به شرایط [[صلح]] آشنایی و می‌دانی که هر یک از [[اصحاب]] ما که پیش تو بیایند باید آنها را برگردانی، بنابراین [[دوست]] ما را به ما برگردان<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۴.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} [[ابوبصیر]] را خواست و فرمود: “می‌دانی که ما با [[اهل مکه]] [[عهد]] و پیمانی داریم و [[مکر]] و [[حیله]] هم در کار من نیست و بر طبق این [[پیمان]] باید به سوی قبیله‌ات بازگردی”.
[[پیامبر]] {{صل}} [[ابوبصیر]] را خواست و فرمود: «می‌دانی که ما با [[اهل مکه]] [[عهد]] و پیمانی داریم و [[مکر]] و [[حیله]] هم در کار من نیست و بر طبق این [[پیمان]] باید به سوی قبیله‌ات بازگردی”.
[[ابوبصیر]] گفت: “یا [[رسول الله]]! مرا به سوی بستگانم که کافرند بر می‌گردانی تا مرا از دینم [[منحرف]] گردانند؟ ”
[[ابوبصیر]] گفت: «یا [[رسول الله]]! مرا به سوی بستگانم که کافرند بر می‌گردانی تا مرا از دینم [[منحرف]] گردانند؟ ”
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: “ای [[ابوبصیر]]! [[صبر]] پیشه کن و اجرت را از [[خدا]] بخواه، زیرا [[خداوند]] به همین زودی برای تو و افراد مؤمنی مانند تو که در [[ناراحتی]] و [[شکنجه]] هستند گشایشی قرار خواهد داد”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۰، ص۳۲۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. [[مسلمانان]] آهسته به [[ابوبصیر]] گفتند: مژده باد تو را، زیرا بدون تردید [[خداوند]] برای تو راه نجاتی قرار داده است و گاه یک مرد بهتر از هزار مرد است و او را [[تشویق]] می‌کردند که آن دو نفر را از بین ببرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>.
[[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «ای [[ابوبصیر]]! [[صبر]] پیشه کن و اجرت را از [[خدا]] بخواه، زیرا [[خداوند]] به همین زودی برای تو و افراد مؤمنی مانند تو که در [[ناراحتی]] و [[شکنجه]] هستند گشایشی قرار خواهد داد”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۰، ص۳۲۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. [[مسلمانان]] آهسته به [[ابوبصیر]] گفتند: مژده باد تو را، زیرا بدون تردید [[خداوند]] برای تو راه نجاتی قرار داده است و گاه یک مرد بهتر از هزار مرد است و او را [[تشویق]] می‌کردند که آن دو نفر را از بین ببرد<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>.


[[ابوبصیر]] با آن دو نفر حرکت کرد تا به “ذی‌الحلیفه” که محلی نزدیک [[مدینه]] است رسیدند. [[ابوبصیر]] وارد [[مسجد]] ذی‌الحلیفه شد و بر طبق [[حکم]] [[نماز]] مسافر، دو رکعت [[نماز ظهر]] خواند، و پس از خوردن [[خوراک]] خود که مقداری خرما بود، مشغول شد و از دو نفر همراهش خواست تا با او هم‌غذا شوند، آنها گفتند: ما به [[خوراک]] تو نیازی نداریم. [[ابوبصیر]] گفت: “اگر شما مرا [[دعوت]] می‌کردید می‌پذیرفتم و همراه شما [[غذا]] می‌خوردم”.
[[ابوبصیر]] با آن دو نفر حرکت کرد تا به «ذی‌الحلیفه” که محلی نزدیک [[مدینه]] است رسیدند. [[ابوبصیر]] وارد [[مسجد]] ذی‌الحلیفه شد و بر طبق [[حکم]] [[نماز]] مسافر، دو رکعت [[نماز ظهر]] خواند، و پس از خوردن [[خوراک]] خود که مقداری خرما بود، مشغول شد و از دو نفر همراهش خواست تا با او هم‌غذا شوند، آنها گفتند: ما به [[خوراک]] تو نیازی نداریم. [[ابوبصیر]] گفت: «اگر شما مرا [[دعوت]] می‌کردید می‌پذیرفتم و همراه شما [[غذا]] می‌خوردم”.
آن دو شرمسار شدند و پیش آمدند و از خرمای او خوردند و سپس سفره خود را هم گشودند و هر سه با یکدیگر [[غذا]] خوردند و [[ابوبصیر]] با آن دو بنای [[رفاقت]] گذاشت. مرد عامری [[شمشیر]] خود را بر سنگ روی دیوار آویخته بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. در [[نقل]] دیگر آمده است: مرد عامری [[شمشیر]] خود را از غلاف بیرون کشید، سپس آن را تکان داد و گفت: “با این شمشیرم روز و [[شب]] با [[اوس]] و [[خزرج]] می‌جنگیدم”<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ عیون الاثر، ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>. [[ابوبصیر]] گفت: “ای [[برادر]] عامری! نام تو چیست؟ ” گفت: “خنیس”، [[ابوبصیر]] پرسید: [[فرزند]] کیستی؟ گفت: “جابر”، [[ابوبصیر]] گفت: “آیا شمشیرت برنده است؟ ” مرد عامری گفت: “آری”. [[ابوبصیر]] پرسید: ممکن است آن را ببینم، او گفت: “ایرادی ندارد اگر می‌خواهی آن را از غلاف بیرون بیاور و ببین”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>.
آن دو شرمسار شدند و پیش آمدند و از خرمای او خوردند و سپس سفره خود را هم گشودند و هر سه با یکدیگر [[غذا]] خوردند و [[ابوبصیر]] با آن دو بنای [[رفاقت]] گذاشت. مرد عامری [[شمشیر]] خود را بر سنگ روی دیوار آویخته بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۰.</ref>. در [[نقل]] دیگر آمده است: مرد عامری [[شمشیر]] خود را از غلاف بیرون کشید، سپس آن را تکان داد و گفت: «با این شمشیرم روز و [[شب]] با [[اوس]] و [[خزرج]] می‌جنگیدم”<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۹؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ عیون الاثر، ابن سیدالناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>. [[ابوبصیر]] گفت: «ای [[برادر]] عامری! نام تو چیست؟ ” گفت: «خنیس”، [[ابوبصیر]] پرسید: [[فرزند]] کیستی؟ گفت: «جابر”، [[ابوبصیر]] گفت: «آیا شمشیرت برنده است؟ ” مرد عامری گفت: «آری”. [[ابوبصیر]] پرسید: ممکن است آن را ببینم، او گفت: «ایرادی ندارد اگر می‌خواهی آن را از غلاف بیرون بیاور و ببین”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>.
در [[نقل]] دیگر آمده است که [[ابوبصیر]] گفت: “شمشیر تو در چشم من بسیار [[نیکو]] می‌آید”. مرد عامری [[شمشیر]] خود را کشید و گفت: “بسیار نیکوست زیرا بارها آن را آزموده‌ام”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۰- ۲۲۱.</ref>.
در [[نقل]] دیگر آمده است که [[ابوبصیر]] گفت: «شمشیر تو در چشم من بسیار [[نیکو]] می‌آید”. مرد عامری [[شمشیر]] خود را کشید و گفت: «بسیار نیکوست زیرا بارها آن را آزموده‌ام”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۰- ۲۲۱.</ref>.
[[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را از غلاف بیرون آورد و قدری با آن [[بازی]] نمود و در [[فرصت]] مناسبی ناگهان [[شمشیر]] را به گردن مرد عامری زد و او را کشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳، المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. و به [[روایت]] دیگر، [[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را با دهانش گرفت و در حالی که مرد عامری [[خواب]] بود، بند چرمی (دستان خود) را برید و سپس مرد عامری را کشت<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳ و ۱۷۵.</ref>.
[[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را از غلاف بیرون آورد و قدری با آن [[بازی]] نمود و در [[فرصت]] مناسبی ناگهان [[شمشیر]] را به گردن مرد عامری زد و او را کشت<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳، المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>. و به [[روایت]] دیگر، [[ابوبصیر]] [[شمشیر]] را با دهانش گرفت و در حالی که مرد عامری [[خواب]] بود، بند چرمی (دستان خود) را برید و سپس مرد عامری را کشت<ref>سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳ و ۱۷۵.</ref>.
نفر دوم فرار کرد، [[ابوبصیر]] او را تعقیب می‌کرد، ولی نتوانست به او برسد و او قبل از [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسید. [[ابوبصیر]] گوید: به [[خدا]] قسم، اگر او را هم گیر می‌آوردم مثل دوستش می‌کشتم و او را روانه راه او می‌کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} بعد از [[نماز عصر]] همراه [[اصحاب]] خود در [[مسجد]] نشسته بود، ناگاه [[کوثر]] (نفر دوم) که به شدت می‌دوید، پیدا شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ الامتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref>. همین که [[پیامبر]] {{صل}} او را دید، فرمود: “این مرد، ترسیده و معلوم است که امر وحشتناکی را دیده است” و وقتی نزدیک شد، به او فرمود: “وای بر تو، چه شده است؟ ”<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر {{صل}}، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> او گفت: “رفیق شما [[رفیق]] مرا کشت و من از دست او گریختم، چیزی نمانده بود که مرا هم بکشد”.
نفر دوم فرار کرد، [[ابوبصیر]] او را تعقیب می‌کرد، ولی نتوانست به او برسد و او قبل از [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] رسید. [[ابوبصیر]] گوید: به [[خدا]] قسم، اگر او را هم گیر می‌آوردم مثل دوستش می‌کشتم و او را روانه راه او می‌کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} بعد از [[نماز عصر]] همراه [[اصحاب]] خود در [[مسجد]] نشسته بود، ناگاه [[کوثر]] (نفر دوم) که به شدت می‌دوید، پیدا شد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ الامتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref>. همین که [[پیامبر]] {{صل}} او را دید، فرمود: «این مرد، ترسیده و معلوم است که امر وحشتناکی را دیده است” و وقتی نزدیک شد، به او فرمود: «وای بر تو، چه شده است؟ ”<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر {{صل}}، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۵؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> او گفت: «رفیق شما [[رفیق]] مرا کشت و من از دست او گریختم، چیزی نمانده بود که مرا هم بکشد”.


چیزی که موجب شده بود [[ابوبصیر]] عقب بماند حمل کردن وسایل و [[سلاح]] و شتر آنها بود. هنوز [[پیامبر]] {{صل}} از جای خود حرکت نفرموده بود که [[ابوبصیر]] هم کنار در [[مسجد]] ظاهر شد و شتر را بست، در حالی که [[شمشیر]] مرد عامری را به همراه داشت. پس مقابل [[حضرت]] ایستاد و گفت: “یا [[رسول الله]]! شما به [[عهد]] خود [[وفا]] کردید و [[خداوند]] چیزی بر عهده شما باقی نگذاشت و مرا هم [[تسلیم]] [[دشمن]] کردید. من هم برای این که [[دین]] خود را از دست ندهم و [[حق]] را [[تکذیب]] نکنم، از خود [[دفاع]] کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱- ۶۲؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref> و از چنگ آنها گریختم<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۹.</ref> و [[خدا]] مرا [[نجات]] داد”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸- ۶۳۰؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۴۴.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: “وای بر مادرش! [[عجب]] مرد جنگ‌افروزی است. اگر او افرادی داشته باشد حتماً [[آتش]] [[جنگ]] را روشن خواهد کرد”<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
چیزی که موجب شده بود [[ابوبصیر]] عقب بماند حمل کردن وسایل و [[سلاح]] و شتر آنها بود. هنوز [[پیامبر]] {{صل}} از جای خود حرکت نفرموده بود که [[ابوبصیر]] هم کنار در [[مسجد]] ظاهر شد و شتر را بست، در حالی که [[شمشیر]] مرد عامری را به همراه داشت. پس مقابل [[حضرت]] ایستاد و گفت: «یا [[رسول الله]]! شما به [[عهد]] خود [[وفا]] کردید و [[خداوند]] چیزی بر عهده شما باقی نگذاشت و مرا هم [[تسلیم]] [[دشمن]] کردید. من هم برای این که [[دین]] خود را از دست ندهم و [[حق]] را [[تکذیب]] نکنم، از خود [[دفاع]] کردم<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۱- ۶۲؛ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۶۹.</ref> و از چنگ آنها گریختم<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۱۴۹.</ref> و [[خدا]] مرا [[نجات]] داد”<ref>مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ سنن ابی داوود، ابن اشعث سجستانی، ج۱، ص۶۲۸- ۶۳۰؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۱۴۴.</ref>. [[پیامبر]] {{صل}} فرمود: «وای بر مادرش! [[عجب]] مرد جنگ‌افروزی است. اگر او افرادی داشته باشد حتماً [[آتش]] [[جنگ]] را روشن خواهد کرد”<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
[[ابوبصیر]] با شنیدن این سخن، دانست که [[پیامبر]] {{صل}} او را [[تسلیم]] خواهد نمود<ref>الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ابن عبدالبر، ص۱۹۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۵۵.</ref>. وی که جامه‌ها و [[شمشیر]] و شتر [[خنیس بن جابر]] را با خود آورده بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>، به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: “خمس اینها را بردارید”. [[حضرت]] فرمودند: “اگر من [[خمس]] اینها را بردارم آنها [[تصور]] خواهند کرد که به [[عهد]] و [[پیمان]] [[وفا]] نکرده‌ام ولی تو با آنها هر کار می‌خواهی بکن”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
[[ابوبصیر]] با شنیدن این سخن، دانست که [[پیامبر]] {{صل}} او را [[تسلیم]] خواهد نمود<ref>الدرر فی اختصار المغازی و السیر، ابن عبدالبر، ص۱۹۵؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۹، ص۲۲۱؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۴۵۵.</ref>. وی که جامه‌ها و [[شمشیر]] و شتر [[خنیس بن جابر]] را با خود آورده بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۱.</ref>، به [[رسول خدا]] {{صل}} گفت: «خمس اینها را بردارید”. [[حضرت]] فرمودند: «اگر من [[خمس]] اینها را بردارم آنها [[تصور]] خواهند کرد که به [[عهد]] و [[پیمان]] [[وفا]] نکرده‌ام ولی تو با آنها هر کار می‌خواهی بکن”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
آن‌گاه [[پیامبر]] {{صل}} به [[کوثر]] گفتند: “تو هم همراه او پیش [[دوستان]] خود بازگرد”؛ [[کوثر]] گفت: “ای [[محمد]]، [[جان]] من برایم [[ارزش]] دارد، من توان درگیری با او را ندارم”. [[پیامبر]] {{صل}} به [[ابوبصیر]] فرمود: “هر جا می‌خواهی برو”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۶۶.</ref>.
آن‌گاه [[پیامبر]] {{صل}} به [[کوثر]] گفتند: «تو هم همراه او پیش [[دوستان]] خود بازگرد”؛ [[کوثر]] گفت: «ای [[محمد]]، [[جان]] من برایم [[ارزش]] دارد، من توان درگیری با او را ندارم”. [[پیامبر]] {{صل}} به [[ابوبصیر]] فرمود: «هر جا می‌خواهی برو”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۶۶.</ref>.
== [[ابوبصیر]] و تشکیل اردوگاه ==
== [[ابوبصیر]] و تشکیل اردوگاه ==
[[ابوبصیر]] که با او پنج نفر از [[مسلمانان]] [[مکه]] بودند، از [[مدینه]] خارج شد؛ گرچه زمانی که آن پنج نفر به [[مدینه]] وارد شدند، کسی در [[طلب]] آنها نبود و [[قریش]] کسی را به دنبال آنها نفرستاد، در حالی که برای بازگرداندن [[ابوبصیر]] فرستاده بودند<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
[[ابوبصیر]] که با او پنج نفر از [[مسلمانان]] [[مکه]] بودند، از [[مدینه]] خارج شد؛ گرچه زمانی که آن پنج نفر به [[مدینه]] وارد شدند، کسی در [[طلب]] آنها نبود و [[قریش]] کسی را به دنبال آنها نفرستاد، در حالی که برای بازگرداندن [[ابوبصیر]] فرستاده بودند<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۶؛ سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>.
وی در عیص، که محلی بین راه [[مکه]] و [[شام]] است، ساکن شد. عیص در ساحل دریاست و آن، مسیر حرکت کاروان‌های [[قریش]] به [[شام]] بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.</ref> و کاروانی از [[قریش]] عبور نمی‌کرد، مگر این که آنها را گرفته و می‌کشتند. در آن مدت، [[ابوبصیر]] این [[شعر]] را زیاد می‌خواند: [[خدا]] و [[پروردگار]] من، بزرگ و بلندمرتبه است، کسی که [[یاری]] کند [[خدا]] را پس به زودی [[یاری]] خواهد شد و امر واقع می‌شود بر آن‌چه مقدر شده است<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۹.</ref>. [[ابوبصیر]] گوید: “من از [[مدینه]] بیرون آمدم در حالی که تمام زاد و توشه‌ام یک مشت خرما بود که آن را در سه روز خوردم، بعدها به کنار دریا می‌آمدم و از ماهی‌هایی که دریا آن را بیرون انداخته بود، استفاده می‌کردم”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰.</ref>. چون گفتار [[پیامبر اسلام]] {{صل}} درباره [[ابوبصیر]]، که فرمودند: این مرد اگر افرادی گردش جمع شوند [[آتش]] [[جنگ]] را افروخته خواهد کرد، به مسلمانانی که در [[مکه]] بودند، رسید، اندک اندک نزد او رفتند و کسی که این [[گفتار پیامبر]] {{صل}} را برای [[مسلمانان]] [[مکه]] نوشت، [[عمر بن خطاب]] بود. چون [[نامه]] [[عمر]] به [[مسلمانان]] رسید و به آنها خبر داده شد که [[ابوبصیر]] کنار دریا [[زندگی]] می‌کند و در راه کاروان‌های [[قریش]] قرار دارد، [[مسلمانان]] [[مکه]] یکی یکی پیش [[ابوبصیر]] می‌رفتند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref>. و حدود شصت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> یا هفتاد سوارکار<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴.</ref> که [[ابوجندل]] نیز یکی از آنها بود، نزد او رفتند. این گروه [[دوست]] نداشتند به خاطر صلحی که [[پیامبر]] {{صل}} با [[مشرکین]] داشتند نزد ایشان بروند و همچنین [[دوست]] نداشتند در بین [[قوم]] خود اقامت کنند، پس نزد [[ابوبصیر]] آمدند<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>. این گروه اگر به یکی از [[کفار]] [[قریش]] برخورد می‌کردند او را می‌کشتند و هر قافله‌ای از آنان از آنجا عبور می‌کرد، آن را [[غارت]] می‌کردند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
وی در عیص، که محلی بین راه [[مکه]] و [[شام]] است، ساکن شد. عیص در ساحل دریاست و آن، مسیر حرکت کاروان‌های [[قریش]] به [[شام]] بود<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹.</ref> و کاروانی از [[قریش]] عبور نمی‌کرد، مگر این که آنها را گرفته و می‌کشتند. در آن مدت، [[ابوبصیر]] این [[شعر]] را زیاد می‌خواند: [[خدا]] و [[پروردگار]] من، بزرگ و بلندمرتبه است، کسی که [[یاری]] کند [[خدا]] را پس به زودی [[یاری]] خواهد شد و امر واقع می‌شود بر آن‌چه مقدر شده است<ref>دلائل النبوه، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۵۹؛ الروض الانف، سهیلی، ج۴، ص۵۹.</ref>. [[ابوبصیر]] گوید: «من از [[مدینه]] بیرون آمدم در حالی که تمام زاد و توشه‌ام یک مشت خرما بود که آن را در سه روز خوردم، بعدها به کنار دریا می‌آمدم و از ماهی‌هایی که دریا آن را بیرون انداخته بود، استفاده می‌کردم”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰.</ref>. چون گفتار [[پیامبر اسلام]] {{صل}} درباره [[ابوبصیر]]، که فرمودند: این مرد اگر افرادی گردش جمع شوند [[آتش]] [[جنگ]] را افروخته خواهد کرد، به مسلمانانی که در [[مکه]] بودند، رسید، اندک اندک نزد او رفتند و کسی که این [[گفتار پیامبر]] {{صل}} را برای [[مسلمانان]] [[مکه]] نوشت، [[عمر بن خطاب]] بود. چون [[نامه]] [[عمر]] به [[مسلمانان]] رسید و به آنها خبر داده شد که [[ابوبصیر]] کنار دریا [[زندگی]] می‌کند و در راه کاروان‌های [[قریش]] قرار دارد، [[مسلمانان]] [[مکه]] یکی یکی پیش [[ابوبصیر]] می‌رفتند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref>. و حدود شصت<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> یا هفتاد سوارکار<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴.</ref> که [[ابوجندل]] نیز یکی از آنها بود، نزد او رفتند. این گروه [[دوست]] نداشتند به خاطر صلحی که [[پیامبر]] {{صل}} با [[مشرکین]] داشتند نزد ایشان بروند و همچنین [[دوست]] نداشتند در بین [[قوم]] خود اقامت کنند، پس نزد [[ابوبصیر]] آمدند<ref>دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۳۶؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰.</ref>. این گروه اگر به یکی از [[کفار]] [[قریش]] برخورد می‌کردند او را می‌کشتند و هر قافله‌ای از آنان از آنجا عبور می‌کرد، آن را [[غارت]] می‌کردند<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.


[[موسی بن عقبه]] [[روایت]] کرده است که وقتی خبر ورود [[ابوجندل بن سهیل]] به [[ابوبصیر]] رسید، از بنی [[غفار]]، أسلم، [[جهینه]] و طوائفی از [[مردم]] بر گرد او جمع شدند تا اینکه به سیصد [[جنگجو]] رسیدند و همه [[مسلمان]] بودند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳.</ref>. آنها بر [[قریش]] سخت گرفتند و به هر یک از آنها که دست می‌یافتند او را می‌کشتند و راه هر کاروانی از [[قریش]] که از آنجا عبور می‌کرد، می‌بستند، به طوری که [[قریش]] را به ستوه آوردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴.</ref>. در آخرین حمله، کاروانی از [[قریش]] که همراه آنها سی شتر<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.</ref> و به [[نقل]] دیگر هشتاد شتر<ref>امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref> بود و آهنگ [[شام]] داشت مورد [[هجوم]] ایشان قرار گرفت. غنیمتی که به هر یک از [[مسلمانان]] رسید، معادل سی [[دینار]] بود. یکی از [[مسلمانان]] پیشنهاد کرد که [[خمس]] این [[غنایم]] را برای [[پیامبر]] {{صل}} بفرستند. [[ابوبصیر]] گفت: [[رسول خدا]] نخواهد پذیرفت، من هم [[لباس]] و اسحله خنیس را نزد ایشان بردم و نپذیرفتند و فرمودند: "اگر چنین کنم به [[عهد]] و [[پیمان]] خود با آنها عمل نکرده‌ام"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.</ref>.
[[موسی بن عقبه]] [[روایت]] کرده است که وقتی خبر ورود [[ابوجندل بن سهیل]] به [[ابوبصیر]] رسید، از بنی [[غفار]]، أسلم، [[جهینه]] و طوائفی از [[مردم]] بر گرد او جمع شدند تا اینکه به سیصد [[جنگجو]] رسیدند و همه [[مسلمان]] بودند<ref>الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۱۴؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۲، ص۱۷۰؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳.</ref>. آنها بر [[قریش]] سخت گرفتند و به هر یک از آنها که دست می‌یافتند او را می‌کشتند و راه هر کاروانی از [[قریش]] که از آنجا عبور می‌کرد، می‌بستند، به طوری که [[قریش]] را به ستوه آوردند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۴، ص۳۳۱؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۳؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۴.</ref>. در آخرین حمله، کاروانی از [[قریش]] که همراه آنها سی شتر<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.</ref> و به [[نقل]] دیگر هشتاد شتر<ref>امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref> بود و آهنگ [[شام]] داشت مورد [[هجوم]] ایشان قرار گرفت. غنیمتی که به هر یک از [[مسلمانان]] رسید، معادل سی [[دینار]] بود. یکی از [[مسلمانان]] پیشنهاد کرد که [[خمس]] این [[غنایم]] را برای [[پیامبر]] {{صل}} بفرستند. [[ابوبصیر]] گفت: [[رسول خدا]] نخواهد پذیرفت، من هم [[لباس]] و اسحله خنیس را نزد ایشان بردم و نپذیرفتند و فرمودند: "اگر چنین کنم به [[عهد]] و [[پیمان]] خود با آنها عمل نکرده‌ام"<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷.</ref>.
خط ۳۵: خط ۳۵:
این گروه [[ابوبصیر]] را [[امیر]] خود قرار دادند و او با آ‌نها [[نماز]] می‌گزارد و [[فرایض]] [[اسلامی]] را اقامه می‌کرد و آنها همگی نسبت به او شنوا و [[فرمان‌بردار]] بودند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۷۱.</ref>.
این گروه [[ابوبصیر]] را [[امیر]] خود قرار دادند و او با آ‌نها [[نماز]] می‌گزارد و [[فرایض]] [[اسلامی]] را اقامه می‌کرد و آنها همگی نسبت به او شنوا و [[فرمان‌بردار]] بودند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ امتاع الأسماع، مقریزی، ج۱، ص۳۰۲.</ref><ref>[[فاطمه عادلی|عادلی، فاطمه]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۷۱.</ref>.
== مقدمات بازگشت [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] ==
== مقدمات بازگشت [[ابوبصیر]] به [[مدینه]] ==
چون خبر کشته شدن خنیس عامری به دست [[ابوبصیر]] به [[سهیل بن عمرو]] رسید، بر او بسیار گران آمد و گفت: “به [[خدا]] قسم، ما با [[محمد]] چنین [[صلح]] نکردیم”. [[قریش]] گفتند: [[محمد]] در این کار مقصر نیست، فرستاده شما در راه بازگشت به دست [[ابوبصیر]] کشته شده است و این کار ارتباطی به [[محمد]] ندارد. سهیل گفت: “آری، به [[خدا]] قسم دانستم که [[محمد]] به [[عهد]] خود [[وفا]] کرده است و [[گرفتاری]] ما به [[دلیل]] خامی فرستادگان ما بوده است”<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر {{صل}}، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref>. پس سهیل به [[کعبه]] تکیه کرد و گفت: “به [[خدا]] [[سوگند]]، پشت خود را از [[کعبه]] برنمی‌دارم تا اینکه خون‌بهای خنیس پرداخت شود”. [[ابوسفیان]] گفت: “این کمال [[سفاهت]] است، به [[خدا]] قسم هرگز [[قریش]] خون‌بهای او را نمی‌پردازد”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶.</ref>. و به [[نقل]] دیگر، [[ابوسفیان]] گفت: “قریش حتی یک‌سوم خون‌بهای او را هم نمی‌پردازد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۲۸.</ref>، زیرا او را [[بنی زهره]] فرستاده‌اند”. سهیل گفت: “راست می‌گویی، خون‌بهای او فقط بر عهده [[بنی زهره]] است و گروه دیگری غیر از ایشان نباید عهده‌دار پرداخت آن شود، زیرا [[قاتل]] از ایشان است و آنها از هر کسی به پرداخت آن مستحق‌تر هستند”.
چون خبر کشته شدن خنیس عامری به دست [[ابوبصیر]] به [[سهیل بن عمرو]] رسید، بر او بسیار گران آمد و گفت: «به [[خدا]] قسم، ما با [[محمد]] چنین [[صلح]] نکردیم”. [[قریش]] گفتند: [[محمد]] در این کار مقصر نیست، فرستاده شما در راه بازگشت به دست [[ابوبصیر]] کشته شده است و این کار ارتباطی به [[محمد]] ندارد. سهیل گفت: «آری، به [[خدا]] قسم دانستم که [[محمد]] به [[عهد]] خود [[وفا]] کرده است و [[گرفتاری]] ما به [[دلیل]] خامی فرستادگان ما بوده است”<ref>مغازی تاریخ جنگ‌های پیامبر {{صل}}، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref>. پس سهیل به [[کعبه]] تکیه کرد و گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، پشت خود را از [[کعبه]] برنمی‌دارم تا اینکه خون‌بهای خنیس پرداخت شود”. [[ابوسفیان]] گفت: «این کمال [[سفاهت]] است، به [[خدا]] قسم هرگز [[قریش]] خون‌بهای او را نمی‌پردازد”<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۶.</ref>. و به [[نقل]] دیگر، [[ابوسفیان]] گفت: «قریش حتی یک‌سوم خون‌بهای او را هم نمی‌پردازد<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۳۲۴؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۱۲۸.</ref>، زیرا او را [[بنی زهره]] فرستاده‌اند”. سهیل گفت: «راست می‌گویی، خون‌بهای او فقط بر عهده [[بنی زهره]] است و گروه دیگری غیر از ایشان نباید عهده‌دار پرداخت آن شود، زیرا [[قاتل]] از ایشان است و آنها از هر کسی به پرداخت آن مستحق‌تر هستند”.
[[اخنس بن شریق]] گفت: “به [[خدا]] [[سوگند]]، ما خون‌بهای او را پرداخت نمی‌کنیم؛ نه ما او را کشته‌ایم و نه به کشته شدنش امر کردیم؛ مردی که دینش غیر [[دین]] ما و پیرو [[محمد]] است او را کشته است، بنابراین از [[محمد]] بخواهید تا خون‌بها را بپردازد”.
[[اخنس بن شریق]] گفت: «به [[خدا]] [[سوگند]]، ما خون‌بهای او را پرداخت نمی‌کنیم؛ نه ما او را کشته‌ایم و نه به کشته شدنش امر کردیم؛ مردی که دینش غیر [[دین]] ما و پیرو [[محمد]] است او را کشته است، بنابراین از [[محمد]] بخواهید تا خون‌بها را بپردازد”.


[[ابوسفیان]] گفت: “هرگز چنین نیست، خون‌بها و غرامتی بر عهده [[محمد]] نیست، او از این [[اتهام]] [[پاک]] است و بر عهده او بیش از آن‌چه کرده است، نیست<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref> و او [[ابوبصیر]] را در [[اختیار]] دو فرستاده شما قرار داده است”. [[اخنس]] گفت: “به هر حال اگر همه [[قریش]] دیه او را بپردازند [[بنی زهره]] هم که خاندانی از قریشند، همراه ایشان در پرداخت سهم خود شرکت خواهند کرد، ولی اگر [[قریش]] دیه پرداخت نکند ما هم حتماً خون‌بهایی پرداخت نمی‌کنیم”. [[قریش]] و [[بنی زهره]] نیز تا هنگام [[فتح مکه]] و ورود [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا خون‌بهای خنیس را نپرداختند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۸.</ref>.
[[ابوسفیان]] گفت: «هرگز چنین نیست، خون‌بها و غرامتی بر عهده [[محمد]] نیست، او از این [[اتهام]] [[پاک]] است و بر عهده او بیش از آن‌چه کرده است، نیست<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۲.</ref> و او [[ابوبصیر]] را در [[اختیار]] دو فرستاده شما قرار داده است”. [[اخنس]] گفت: «به هر حال اگر همه [[قریش]] دیه او را بپردازند [[بنی زهره]] هم که خاندانی از قریشند، همراه ایشان در پرداخت سهم خود شرکت خواهند کرد، ولی اگر [[قریش]] دیه پرداخت نکند ما هم حتماً خون‌بهایی پرداخت نمی‌کنیم”. [[قریش]] و [[بنی زهره]] نیز تا هنگام [[فتح مکه]] و ورود [[رسول خدا]] {{صل}} به آنجا خون‌بهای خنیس را نپرداختند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۸.</ref>.
چون خبر اقدامات [[ابوبصیر]] به [[قریش]] رسید، مردی را همراه نامه‌ای به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} فرستادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> و در برخی نقل‌ها آمده است که این فرد [[ابوسفیان بن حرب]] بود<ref>سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۴.</ref>. و در [[نامه]]، [[پیامبر]] {{صل}} را به [[خویشاوندی]] قسم دادند که آنان را نزد خود بخوان که ما به آنان احتیاجی نداریم و ما از شرط و عهدی که با شما داریم دست برداشتیم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.
چون خبر اقدامات [[ابوبصیر]] به [[قریش]] رسید، مردی را همراه نامه‌ای به حضور [[رسول خدا]] {{صل}} فرستادند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۷۷؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۶۱۳؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref> و در برخی نقل‌ها آمده است که این فرد [[ابوسفیان بن حرب]] بود<ref>سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۵، ص۶۳؛ دلائل النبوة، بیهقی، ج۴، ص۱۷۴.</ref>. و در [[نامه]]، [[پیامبر]] {{صل}} را به [[خویشاوندی]] قسم دادند که آنان را نزد خود بخوان که ما به آنان احتیاجی نداریم و ما از شرط و عهدی که با شما داریم دست برداشتیم<ref>السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۲، ص۲۲۲؛ تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۱۲۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۳۶.</ref>.


۲۱۸٬۲۲۶

ویرایش