سقیفه بنی ساعده: تفاوت میان نسخهها
(←منابع) |
|||
خط ۳۹: | خط ۳۹: | ||
در پی انتشار خبر رحلت [[رسول اکرم]] {{صل}}، گروهی از سرشناسان [[انصار]] (مرکب از [[قبیله]] [[اوس]] و [[خزرج]]) در [[سقیفه بنیساعده]]<ref>سقیفه بنیساعده، سایهبانی بود که زیر آن مینشستند. برخی گفتهاند "سقیفه"، نوعی سکّوست، از جمله سقیفه بنیساعده. نیز گفته هر بنایی که زدن سقف بر سکویی ایجاد شود، سقیفه است. بنیساعده تیرهای از خزرج بودند که سعد بن عباده انصاری رئیس انصار از این تیره بود (نک: معجم البلدان، ۳ / ۲۲۸).</ref> گرد آمدند تا پیرامون تعیین [[جانشین پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} از میان خود تصمیمگیری کنند. پس از اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]]، [[سعد بن عباده]] خررجی، [[رئیس]] [[انصار]]، به سخن پرداخت. سعد بهسبب [[بیماری]] قادر به حضور در [[سپاه اسامه]] نبود و او را که قادر به حرکت نبود با وسیلهای به [[سقیفه]] آورده بودند. | در پی انتشار خبر رحلت [[رسول اکرم]] {{صل}}، گروهی از سرشناسان [[انصار]] (مرکب از [[قبیله]] [[اوس]] و [[خزرج]]) در [[سقیفه بنیساعده]]<ref>سقیفه بنیساعده، سایهبانی بود که زیر آن مینشستند. برخی گفتهاند "سقیفه"، نوعی سکّوست، از جمله سقیفه بنیساعده. نیز گفته هر بنایی که زدن سقف بر سکویی ایجاد شود، سقیفه است. بنیساعده تیرهای از خزرج بودند که سعد بن عباده انصاری رئیس انصار از این تیره بود (نک: معجم البلدان، ۳ / ۲۲۸).</ref> گرد آمدند تا پیرامون تعیین [[جانشین پیامبر]] [[خدا]] {{صل}} از میان خود تصمیمگیری کنند. پس از اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]]، [[سعد بن عباده]] خررجی، [[رئیس]] [[انصار]]، به سخن پرداخت. سعد بهسبب [[بیماری]] قادر به حضور در [[سپاه اسامه]] نبود و او را که قادر به حرکت نبود با وسیلهای به [[سقیفه]] آورده بودند. | ||
[[سعد بن عباده]] در سخنرانی خود بر [[یاری]] دادن [[انصار]] به [[پیامبر]] {{صل}} و [[برتری]] آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی [[انصار]] [[دشمنان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به زانو درآمدند و [[اعراب]] [[سرکش]]، [[مطیع]] [[فرمان]] آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین [[خلیفه]]) را باید شما [[انصار]] بیندیشید نه دیگران." [[انصار]] حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته [[جانشینی پیامبر اکرم]] {{صل}} اعلام کردند. در این هنگام یکی از [[انصار]] بحث [[مهاجران]] را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار [[خلافت]] ما نرفتند و بهدلیل [[سبقت]] در [[اسلام]] نسبت به ما و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} مدعی [[خلافت]] شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما [[انتخاب]] شود." [[سعد بن عباده]] گفت: "این نخستین [[شکست]] شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام | [[سعد بن عباده]] در سخنرانی خود بر [[یاری]] دادن [[انصار]] به [[پیامبر]] {{صل}} و [[برتری]] آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی [[انصار]] [[دشمنان]] [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به زانو درآمدند و [[اعراب]] [[سرکش]]، [[مطیع]] [[فرمان]] آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین [[خلیفه]]) را باید شما [[انصار]] بیندیشید نه دیگران." [[انصار]] حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته [[جانشینی پیامبر اکرم]] {{صل}} اعلام کردند. در این هنگام یکی از [[انصار]] بحث [[مهاجران]] را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار [[خلافت]] ما نرفتند و بهدلیل [[سبقت]] در [[اسلام]] نسبت به ما و [[خویشاوندی]] با [[پیامبر اکرم]] {{صل}} مدعی [[خلافت]] شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما [[انتخاب]] شود." [[سعد بن عباده]] گفت: "این نخستین [[شکست]] شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام معن بن عدی یا [[عویم بن ساعده]] (یا هر دوی آنان) که با [[عمر بن خطاب]] روابط نزدیکی داشت، از اینکه [[خلافت]] به خزرجیان برسد بیمناک شد و خود را به [[عمر]] رساند و او را در جریان مباحث [[سقیفه]] قرار داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] از [[سپاه اسامه]] تخلف ورزیده و از [[مدینه]] به خانه خود در سُنحْ (منزلی میان [[مدینه]] و قبا) رفته بود. [[عمر بن خطاب]] با اطلاع از [[اجتماع سقیفه]] به دو [[اقدام]] دست زد: نخست آنکه [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} را [[انکار]] کرد و هرکس را که از ارتحال آن حضرت سخن میگفت تهدید به [[قتل]] میکرد و میگفت: "[[منافقان]] میپندارند [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از [[دنیا]] رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند [[موسی بن عمران]] [[چهل]] روز از چشم [[مردم]] ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا [[سوگند]] او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که [[گمان]] میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" دوم اینکه [[سالم بن عبید]]، [[غلام]] [[ابوحنیفه]] را به سنح فرستاد و [[ابوبکر]] را از [[رحلت پیامبر اکرم]] {{صل}} اگاه ساخت. به [[نقلی]] دیگر [[عایشه]] بود که [[ابوبکر]] را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی [[ابوبکر]] در حال سخن گفتن با [[مردم]] بود که [[معین بن عدی]] خبر [[اجتماع سقیفه]] را به [[عمر]] داد. به روایتی دیگر [[ابوبکر]] در خانه [[پیامبر]] {{صل}} و در حال کمک به تجهیز پیکر مطهر آن حضرت بود که [[عمر بن خطاب]] از اجتماع [[انصار]] در [[سقیفه]] باخبر شد و به خانه [[پیامبر اکرم]] {{صل}} رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط [[ابوبکر]] را فراخواند و پس از [[آگاه]] ساختن وی از [[ماجرای سقیفه]] به سرعت راهی آنجا شدند. | ||
بدین ترتیب [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه [[ابوعبیده جرّاح]] و | بدین ترتیب [[ابوبکر]] و [[عمر]] به همراه [[ابوعبیده جرّاح]] و معن بن عدی (یا [[عویم بن ساعده]] یا هر دوی آنان) خود را به [[سقیفه]] رساندند و در بحث [[انصار]] وارد شدند. [[عمر]] پرسید: "برای چه اجتماع کردهاید؟" یکی از [[انصار]] گفت: "میخواهیم برای خود [[امیر]] برگزینیم، چرا که ما [[دین]] [[پیامبر]] {{صل}} را [[یاری]] و دشمنانش را سرکوب کردهایم. از اینرو باید [[رهبری]] برای خود [[انتخاب]] کنیم که حافظ [[حقوق]] ما و برطرف کننده شرّ دشمنانمان باشد. شما [[مهاجران]] را در امر [[خلافت]] حقی نیست، زیرا مهمان ما هستید و در جوار ما و تحت حمایت ما قرار دارید." [[ابوبکر]] پس از ساکت کردن [[عمر]]، در سخنانی گفت: [[خدا]] [[پیامبر]] خود را از میان [[قریش]] برگزید و [[مهاجران]] اولیه به او [[ایمان]] آوردند و در همه ناملایمات با آن حضرت [[پایداری]] کردند. بنابراین [[مهاجران]] و [[قریش]] برای [[خلافت]] اولویت دارند. ما [[مهاجران]] به [[فضل]] و منقبت شما [[انصار]] اعتراف داریم. شهر شما محل [[هجرت پیامبر اکرم]] {{صل}} است. شما [[یاران]] [[دین خدا]] هستید و به ما [[مهاجران]] پناه دادهاید. از اینرو [[مهاجران]] در صف اول و [[انصار]] در صف دوم قرار گرفتهاند، پس باید [[امارت]] از [[مهاجران]] باشد و شما [[وزیر]] و مشاور ما باشید که بدون رأی و [[مشورت]] شما کاری نخواهیم کرد". | ||
در این حال، [[حباب بن منذر]] خزرجی برخاست و به [[انصار]] گفت: "ای [[مردم]]! [[اتحاد]] شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما [[مخالفت]] کند. شما دارای [[قدرت]] و شوکت هستید و [[مهاجران]] میهمان شمایند. اگر اینها [[رهبری]] ما را نپذیرند، ما امیری برای خود [[انتخاب]] میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." [[عمر بن خطاب]] در پاسخ گفت: "به [[خدا]] دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک [[ملت]] نمیتوانند [[حکومت]] کنند. [[حکومت]] باید در دست [[مهاجران]] [[قریشی]] باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از [[انصار]] پیشنهاد کرد [[خلافت]] را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از [[انصار]] [[خلیفه]] شود و پس از [[مرگ]] وی یکی از [[مهاجران]] [[انتخاب]] شود تا بدین ترتیب هم [[خلافت]] دست به دست و [[نزاع]] برطرف شود و هم اگر [[امیر]] و [[خلیفه]] [[انصاری]] خلاف کند، [[مهاجران]] در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه [[خلیفه]] [[مهاجر]] خواست برخلاف رود، [[انصار]] مانع او شوند. | در این حال، [[حباب بن منذر]] خزرجی برخاست و به [[انصار]] گفت: "ای [[مردم]]! [[اتحاد]] شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما [[مخالفت]] کند. شما دارای [[قدرت]] و شوکت هستید و [[مهاجران]] میهمان شمایند. اگر اینها [[رهبری]] ما را نپذیرند، ما امیری برای خود [[انتخاب]] میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." [[عمر بن خطاب]] در پاسخ گفت: "به [[خدا]] دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک [[ملت]] نمیتوانند [[حکومت]] کنند. [[حکومت]] باید در دست [[مهاجران]] [[قریشی]] باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از [[انصار]] پیشنهاد کرد [[خلافت]] را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از [[انصار]] [[خلیفه]] شود و پس از [[مرگ]] وی یکی از [[مهاجران]] [[انتخاب]] شود تا بدین ترتیب هم [[خلافت]] دست به دست و [[نزاع]] برطرف شود و هم اگر [[امیر]] و [[خلیفه]] [[انصاری]] خلاف کند، [[مهاجران]] در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه [[خلیفه]] [[مهاجر]] خواست برخلاف رود، [[انصار]] مانع او شوند. |
نسخهٔ ۹ اوت ۲۰۲۴، ساعت ۱۷:۰۶
سقیفه سایهبانی در محلۀ بنی ساعده در مدینه بود که گاهی زیر آن تجمّع و گفتگو میشد. پس از رحلت پیامبر (ص) گروهی از مهاجرین و انصار آنجا گرد آمدند و گفتگوهای بسیاری دربارۀ تعیین جانشین پیامبر انجام گرفت و در نهایت با ابوبکر بیعت شد.
مقدمه
در صدر اسلام، علاوه بر خانهها، مکانهایی عمومی نیز به صورت مسقف ساخته میشد تا رؤسای قبایل گرد هم آیند و درباره مسائل جاری و روزانه قبیله به مشورت بپردازند. این مکانها دارالشورا و مجلس مشورتی بود. در عصر جاهلیت در مکه دارالندوه و در عصر مقارن ورود پیامبر(ص) به مدینه، سقیفه بنیساعده از این نمونهها است. هر قبیلهای برای خود سقیفهای در مدینه داشت که چون مسقف بود آنها را سقیفه مینامیدند. یکی از آنها در تاریخ بسیار معروف شد و آن «سقیفه بنیساعده» متعلق به قوم خزرج بود که در آن سرنوشت خلافت پس از رسول خدا(ص) تعیین شد و انتخاب ابوبکر در آنجا رقم خورد. این مکان، سایهبانی بود که نزدیک بئر بضاعه قرار داشته است. معمولاً سقیفههای معروف در باغهای مدینه ساخته میشد.
موقعیت سقیفه بنیساعده در سمت شمالی مسجدالنبی به فاصله ۵۰۰ متری آن قرار داشت. این سقیفه حدود سال ۱۳۶۰ شمسی که دیوارهای خشتی آن همچنان موجود بود تخریب و اکنون شهرداری مدینه به جای آن ساخته شده است[۱].
واقعه سقیفه یکی از مهمترین و پردامنهترین رویدادهای تاریخ اسلام و مذهب تشیع است. این واقعه سرمنشاء شقاق کبیری در تاریخ اسلام قرار گرفته و این دین الهی و خاتم ادیان آسمانی را، به دو فرقه بزرگ سنی و شیعی تقسیم کرده است.
سقیفه بنیساعده متعلق به قبیله بنیساعده بود که سعد بن عباده رئیس آن طائفه برای مشورت در امور مهم قبیله خود با بزرگان در این مکان حضور مییافته است. در سال یازدهم هجری، بعد از رحلت پیامبر(ص) به اتفاق آراء و اقوال روز دوشنبه ۲۸ صفر سال ۱۱ هجرت، رحلت حضرت رسول پیش آمد، در حالی که حضرت علی(ع) و عباس و فرزندان و یاران آنها، پیکر پاک رسول خدا(ص) را برای تغسیل و تکفین آماده میکردند. سعد بن عباده به اتفاق انصار در این مکان به مشورت نشسته تا خلافت و جانشین پیامبر(ص) را به گروه خود منتقل سازند، ولی مهاجران و در رأس آنها ابوبکر، عمر و ابوعبیده جراح بدان جا شتافته و سرانجام این گروه بدون حضور اهل البیت(ع) و بنیهاشم در سقیفه اجتماع کرده و برای انتخاب جانشین حضرت به احتجاج پرداختند و در نتیجه با ابوبکر به عنوان جانشین پیامبر(ص) بیعت کردند[۲].
از مناقب العترة ابن فهد حلی نقل شده است که رسول خدا (ص) فرمود: وای بر امت من از شورای بزرگ و شورای کوچک. شورای بزرگ پس از وفات من انجام میشود. در آن شورا برگرفتن خلافت از برادرم (امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب (ع)) و حق دخترم (فاطمه) تصمیم گیری خواهد شد. شورای کوچک در غیبت کبری خواهد بود که در زوراء (که بنابر برخی روایات همان بغداد کنونی است) روی خواهد داد و در آن سنت مرا تغییر خواهند داد و احکام الهی را تبدیل خواهند کرد[۳].[۴]
پیشزمینههای سقیفه
واقعه سقیفه بنیساعده که به غصب خلافت امام علی (ع) انجامید، دارای پیشزمینههایی است. بررسی علل روی گردانی مهاجران و انصار از امام علی (ع) و زیر پا نهادن مهمترین دستور الهی و سفارش پیامبر اکرم (ص) یعنی پیروی از ولایت امام علی (ع) و فرزندان معصوم آن حضرت، باید مورد توجه قرار گیرد.
رسول خدا (ص) چند روز پیش از رحلت خویش، فرمان داده بود تا همگان (بهجز تنی چند از بنیهاشم) در سپاهی به فرماندهی اسامة بن زید آماده حرکت بهسوی قلمرو روم، آنجا که جنگ موته اتفاق افتاده بود، شوند. در آستانه حرکت این سپاه، حال آن حضرت وخیم شد و این خبر به اردوگاه سپاه در منطقه "جُرْف" رسید. گروهی از اصحاب به بهانه دیدار رسول خدا (ص) و عیادت و تجدید عهد با او از جُرف به مدینه بازگشتند و با وجود تأکید پیامبر اکرم (ص) بر حرکت سریع آنان با سپاه اسامه، از اطاعت فرمان آن حضرت سرباز زدند و حتی با وجود لعن متخلفان از سوی رسول خدا (ص)، با گستاخی به ساحت مقدس حضرتش از نوشتن نامهاش برای پیشگیری از انحراف جلوگیری کردند. در نهایت حاضر به ترک مدینه نشدند تا آن حضرت رحلت کرد.
مهاجران به دلایلی چند نسبت به رهبری امام علی (ع) موضع مخالف داشتند و رهبری آن حضرت را برنمیتابیدند:
- امام علی (ع) از بنیهاشم (یکی از تیرههای برجسته قریش) بود که قریشیان به سبب رسوبات برخی ارزشهای جاهلی، از جمله رقابت میان تیرههای سرشناس برای سیادت بر مکه، نمیخواستند رهبری اسلام پس از پیامبر اکرم (ص) (که آن حضرت نیز از بنیهاشم بود) در این تیره باقی بماند.
- امام علی (ع) در جنگهای دوران پیامبر اکرم (ص) بسیاری از سرشناسان قریش را به هلاکت رسانده بود. لذا قریشیان از آن حضرت کینهها به دل داشتند همانگونه که ابوعبیده جراح پس از غصب خلافت، خطاب به امام علی (ع) بر این مسئله تأکید کرد.
عللی که باعث شد انصار نیز امام علی (ع) را پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) نادیده بگیرند، عبارت بود از:
- انصار از کینهتوزی مهاجران نسبت به امام علی (ع) و بنیهاشم آگاه بودند و میدانستند آنان در برابر رهبری امام (ع) خواهند ایستاد.
- سفارشهای مؤکد پیامبر اکرم (ص) در واپسین روزهای زندگی خود درباره انصار و نگرانی آن حضرت درباره آنان پس از خود، این باور را برای انصار ایجاد کرده بود که مهاجران قریشی نخواهند گذاشت امام علی (ع) به خلافت برسد. بنابراین به منظور پیشگیری از ستمهایی که در انتظار خود میدیدند، بر آن شدند تا قدرت را قبضه کنند.
بزرگان و سرشناسان انصار به اعتبار اینکه مرکزیت حکومت اسلامی یعنی مدینةالنبی شهر آنان است و نسبت به مهاجران در اکثریت مطلقاند و میزبان پیامبر اکرم (ص) و مهاجران بودهاند، این حق را برای خود قائل شدند تا با جلوگیری از حاکمیّت یافتن مهاجران، جانشین پیامبر اکرم (ص) را از میان خویش برگزینند[۵].
واقعه سقیفه
در پی انتشار خبر رحلت رسول اکرم (ص)، گروهی از سرشناسان انصار (مرکب از قبیله اوس و خزرج) در سقیفه بنیساعده[۶] گرد آمدند تا پیرامون تعیین جانشین پیامبر خدا (ص) از میان خود تصمیمگیری کنند. پس از اجتماع انصار در سقیفه، سعد بن عباده خررجی، رئیس انصار، به سخن پرداخت. سعد بهسبب بیماری قادر به حضور در سپاه اسامه نبود و او را که قادر به حرکت نبود با وسیلهای به سقیفه آورده بودند.
سعد بن عباده در سخنرانی خود بر یاری دادن انصار به پیامبر (ص) و برتری آنان تأکید کرد و یادآور شد که با جانفشانی انصار دشمنان پیامبر اکرم (ص) به زانو درآمدند و اعراب سرکش، مطیع فرمان آن حضرت شدند. سپس گفت: "چاره کار (تعیین خلیفه) را باید شما انصار بیندیشید نه دیگران." انصار حاضر، همگی نظر او را تأیید و وی را شایسته جانشینی پیامبر اکرم (ص) اعلام کردند. در این هنگام یکی از انصار بحث مهاجران را پیش کشید و گفت: "اگر آنان زیر بار خلافت ما نرفتند و بهدلیل سبقت در اسلام نسبت به ما و خویشاوندی با پیامبر اکرم (ص) مدعی خلافت شدند چه باید کرد؟" گروهی از حاضران در پاسخ گفتند: در این صورت ما میگوییم امیری از ما و امیری از شما انتخاب شود." سعد بن عباده گفت: "این نخستین شکست شما خواهد بود." یکی از اوسیان حاضر در سقیفه به نام معن بن عدی یا عویم بن ساعده (یا هر دوی آنان) که با عمر بن خطاب روابط نزدیکی داشت، از اینکه خلافت به خزرجیان برسد بیمناک شد و خود را به عمر رساند و او را در جریان مباحث سقیفه قرار داد. به روایتی دیگر ابوبکر از سپاه اسامه تخلف ورزیده و از مدینه به خانه خود در سُنحْ (منزلی میان مدینه و قبا) رفته بود. عمر بن خطاب با اطلاع از اجتماع سقیفه به دو اقدام دست زد: نخست آنکه رحلت پیامبر اکرم (ص) را انکار کرد و هرکس را که از ارتحال آن حضرت سخن میگفت تهدید به قتل میکرد و میگفت: "منافقان میپندارند پیامبر اکرم (ص) از دنیا رفته است، در حالیکه چنین نیست، بلکه مانند موسی بن عمران چهل روز از چشم مردم ناپدید شد و سپس بازگشت، به نزد خدای خود رفته است. بهخدا سوگند او بازمیگردد و دست و پای کسانی را که گمان میکنند وی مُرده است، خواهد بُرید!" دوم اینکه سالم بن عبید، غلام ابوحنیفه را به سنح فرستاد و ابوبکر را از رحلت پیامبر اکرم (ص) اگاه ساخت. به نقلی دیگر عایشه بود که ابوبکر را از رحلت آن حضرت باخبر کرد! و به روایتی ابوبکر در حال سخن گفتن با مردم بود که معین بن عدی خبر اجتماع سقیفه را به عمر داد. به روایتی دیگر ابوبکر در خانه پیامبر (ص) و در حال کمک به تجهیز پیکر مطهر آن حضرت بود که عمر بن خطاب از اجتماع انصار در سقیفه باخبر شد و به خانه پیامبر اکرم (ص) رفت و کسی را به داخل فرستاد تا فقط ابوبکر را فراخواند و پس از آگاه ساختن وی از ماجرای سقیفه به سرعت راهی آنجا شدند.
بدین ترتیب ابوبکر و عمر به همراه ابوعبیده جرّاح و معن بن عدی (یا عویم بن ساعده یا هر دوی آنان) خود را به سقیفه رساندند و در بحث انصار وارد شدند. عمر پرسید: "برای چه اجتماع کردهاید؟" یکی از انصار گفت: "میخواهیم برای خود امیر برگزینیم، چرا که ما دین پیامبر (ص) را یاری و دشمنانش را سرکوب کردهایم. از اینرو باید رهبری برای خود انتخاب کنیم که حافظ حقوق ما و برطرف کننده شرّ دشمنانمان باشد. شما مهاجران را در امر خلافت حقی نیست، زیرا مهمان ما هستید و در جوار ما و تحت حمایت ما قرار دارید." ابوبکر پس از ساکت کردن عمر، در سخنانی گفت: خدا پیامبر خود را از میان قریش برگزید و مهاجران اولیه به او ایمان آوردند و در همه ناملایمات با آن حضرت پایداری کردند. بنابراین مهاجران و قریش برای خلافت اولویت دارند. ما مهاجران به فضل و منقبت شما انصار اعتراف داریم. شهر شما محل هجرت پیامبر اکرم (ص) است. شما یاران دین خدا هستید و به ما مهاجران پناه دادهاید. از اینرو مهاجران در صف اول و انصار در صف دوم قرار گرفتهاند، پس باید امارت از مهاجران باشد و شما وزیر و مشاور ما باشید که بدون رأی و مشورت شما کاری نخواهیم کرد".
در این حال، حباب بن منذر خزرجی برخاست و به انصار گفت: "ای مردم! اتحاد شما از هم نپاشد. هیچکس نمیتواند با شما مخالفت کند. شما دارای قدرت و شوکت هستید و مهاجران میهمان شمایند. اگر اینها رهبری ما را نپذیرند، ما امیری برای خود انتخاب میکنیم و آنها هم امیری برای خودشان برگزینند و اگر این را هم نپذیرند، آنها را از شهر خود اخراج میکنیم." عمر بن خطاب در پاسخ گفت: "به خدا دو شمشیر در یک غلاف نمیگنجد و دو امر بر یک ملت نمیتوانند حکومت کنند. حکومت باید در دست مهاجران قریشی باشد که از قدیم شایسته این مقام بودهاند." یکی از انصار پیشنهاد کرد خلافت را به نوبت بگذارند. ابتدا یکی از انصار خلیفه شود و پس از مرگ وی یکی از مهاجران انتخاب شود تا بدین ترتیب هم خلافت دست به دست و نزاع برطرف شود و هم اگر امیر و خلیفه انصاری خلاف کند، مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه خلیفه مهاجر خواست برخلاف رود، انصار مانع او شوند.
ابوبکر در برابر این سخن، با بیان اینکه پیامبر خدا (ص) فرموده است "امامان از قریش هستند" ضمن ایجاد نومیدی میان انصار، با زیرکی موفق شد اختلافات سابق میان انصار را که به یُمْن اسلام و هجرت پیامبر اکرم (ص) به مدینه از یادها رفته بود، مجدداً زنده کند و آنها را دچار تفرقه سازد. وی خطاب به انصار گفت: "ای گروه انصار، اگر خلیفه از میان شما و اوسی باشد، قطعاً خزرجیها و مهاجران در برابرش خواهند ایستاد و چنانچه خزرجی باشد، اوسیها و مهاجران زیر بار نخواهند رفت." آنگاه گفت: "ما از خویشان پیغمبر (ص) هستیم و از شجره نبوت، لذا خلافت از آن ماست".
در این هنگام بشیر بن سعد، پسر عموی سعد بن عباده که به وی حسادت میورزید، گفت: "ای گروه انصار! بهخدا سوگند ما در جهاد با مشرکان و ترویج دین فضیلت داریم، ولی این کار را جز برای خشنودی خدا و اطاعت پیامبرش نکردهایم، لذا شایسته نیست به دیگران فخر بفروشیم... محمد (ص) از قریش است و خویشان او به جانشینی وی سزاوارترند." ابوبکر که دید سیاست او مؤثر واقع شد، در پی سخنان بشیر بن سعد گفت: "اینک عمر و ابوعبیده اینجا حاضرند، با هر یک از آنها که خواستید بیعت کنید." عمر و ابوعبیده گفتند: "بهخدا قسم که با بودن تو که سابقه بیشتری در اسلام داری و یکی از دو تن در غار هستی، هرگز ما به چنین کاری تن نخواهیم داد.
اُسید بن حضیر، رئیس قبیله اوس، با مشاهده این وضع و شنیدن سخنان ابوبکر و بشیر بن سعد، در جمع اوسیان گفت: "بهخدا اگر خزرجیان یک بار بر شما حاکم شوند، هرگز اجازه نخواهند داد اوسیان سهمی در آن داشته باشند. بنابراین برخیزید و با ابوبکر بیعت کنید."
بنا به قولی، بشیر بن سعد، پس از آن سخنان به سوی ابوبکر رفت و نخستین کسی بود که با او برای خلافت بیعت کرد. اوسیها که چنین دیدند، روی رقابت سابق (که اینک با سخنان ابوبکر احیا شده بود) در پی او هجوم آوردند و با ابوبکر بیعت کردند. گروهی از خزرجیان نیز که تحت نفوذ بشیر بن سعد بودند یا تحت تأثیر سخنان او قرار گرفتند نیز با ابوبکر بیعت کردند. هجوم انصار فریبخورده برای بیعت با ابوبکر چنان بود که نزدیک بود سعد بن عباده بیمار بر اثر ازدحام مردم لگدمال شود. پس از آنکه کار بیعت ابوبکر قطعی شد، گروهی از انصار گفتند: "ما به جز علی (ع) با کس دیگری بیعت نخواهیم کرد"، اما صدای آنها در هیاهوی جمعیت گم شد و دیگران به آن توجه نکردند. آنگاه ابوبکر را به سوی مسجد پیغمبر (ص) آوردند تا دیگران نیز با او بیعت کنند. عمر بن خطاب کمر خود را بسته بود و پیشاپیش جمعیت میدوید و شعار میداد: "آگاه باشید! مردم با ابوبکر بیعت کردند." سپس با فریاد تکبیر برای گرفتن بیعت عمومی وارد مسجد شدند[۷].
قرائن متعدّدى نشان مىدهد به قدرت رساندن ابوبکر و کنار گذاشتن علی (ع) برنامهاى از پیش تعیین شده بود و مخالفان خلافت علی (ع) از مدّتها قبل براى آن برنامه ریزى کرده بودند. اینکه از پیوستن به سپاه اسامه سرباز زدند، از نوشتن چیزى توسّط پیامبر در آخرین روز حیاتش جلوگیرى کردند، در راه بازگشت از حجة الوداع، همدست شدند که دربارۀ ولایت امیر المؤمنین (ع) به توصیۀ پیامبر عمل نکنند، پس از رحلت پیامبر (ص)، اعلان کردن عمر به اینکه پیامبر نمرده است بلکه مثل حضرت موسى (ع) غایب شده است و حوادث دیگر نشان مىدهد این توطئه، از قبل طرّاحى شده بود[۸] و چیزى شبیه کودتا به شمار مىرفت که رنگ مشروعیّت به آن دادند[۹].
کسانی که از بیعت با ابوبکر، سرباز زدند
در کتاب تاریخ الیعقوبی آمده است: گروهی از مهاجران و انصار از بیعت با ابوبکر، سر باز زدند و به علی بن ابی طالب (ع) متمایل شدند، از جمله: عباس بن عبد المطلب، فضل بن عباس، زبیر بن عوام، خالد بن سعید، مقداد بن عمرو، سلمان فارسی، ابو ذر غفاری، عمار بن یاسر، بَراء بن عازب و ابی بن کعب. ابوبکر به دنبال عمر بن خطاب و ابو عبیدة بن جراح و مغیرة بن شعبه فرستاد و گفت: نظر (صواب)، چیست؟ گفتند: صواب، آن است که عباس بن عبد المطلب را ببینی و سهمی از این حکومت برای او و نسلش قرار دهی و بدین وسیله در طرف علی بن ابی طالب، شکاف اندازید تا اگر با شما شد، برایتان حجتی بر ضد علی باشد[۱۰].[۱۱]
انگیزههای بیعت امام علی (ع) پس از خودداری از بیعت
- بیم اختلاف: امام علی (ع) در خطبهاش پیش از جنگ جمل فرمود: چون پیامبر (ص) قبض روح شد، ما، خانواده و خاندان و وارثان و خویشان او و سزاوارترینِ مردم به او بودیم و با ما در این امر، کشمکش نمیشد. پس، حکومت پیامبرمان را از ما گرفتند و به دیگران سپردند و به خدا سوگند، اگر از اختلاف مسلمانان و بازگشتشان به کفر هراسی نبود، تا سر حد توانمان، آن را دگرگون میساختیم[۱۲].
- بیم ارتداد: امام باقر (ع) فرمود: چون مردم کردند آنچه در بیعت با ابوبکر کردند، هیچ چیز از فراخوانی امیر مؤمنان به سوی خود مانع نشد، مگر توجه به مردم و بیم آنکه از اسلام باز گردند و به پرستش بتها روی آورند و به یگانگی خداوند و رسالت خدایی محمد (ص) گواهی ندهند... [پس،] از سر ناچاری و بییاوری بیعت کرد[۱۳].
- بی یاور بودن: در کتاب الکافی به نقل از سدیر آمده است: نزد ابو جعفر (امام باقر)(ع) بودیم و آنچه را مردم پس از پیامبرشان کردند و امیر مؤمنان را خوار داشتند، یاد نمودیم. پس، مردی از آن میان گفت: خدا تو را به سلامت دارد! پس، عزت و شوکت بنی هاشم و افراد آنها چه شد؟ امام باقر (ع) فرمود: "چه کسی از بنی هاشم باقی مانده بود؟ جعفر و حمزه که[۱۴] نبودند و با علی (ع) تنها دو مرد ناتوان و خوار و تازهمسلمان (عباس و عقیل) بودند که از آزاد شدگان فتح مکه بودند. هان! به خدا سوگند، اگر حمزه و جعفر حاضر بودند، کار آن دو (ابو بکر و عمر) به آنجا نمیرسید و اگر شاهد ماجرا بودند، خود را فدا میکردند"[۱۵].
- اجبار: امام صادق (ع): به خدا سوگند، علی (ع) بیعت نکرد تا آنکه دید دودْ داخل خانهاش شد[۱۶].[۱۷]
زمینههای موفقیت سقیفه
- دشمنی قریش: در کتاب نثر الدر به نقل از ابنعباس چنین آمده است: میان علی (ع) و عثمان، گفتگویی در گرفت. عثمان گفت: من چه کنم که قریش[۱۸]، شما (بنیهاشم) را دوست ندارند. شما در جنگ بدر از آنها هفتاد تن را کشتید؛ هفتاد نفری که سیمایشان چون گوشوارههای زرین بود و بینیشان پیش از لبهایشان آب مینوشید[۱۹].[۲۰]
- حسادت: در کتاب الأمالی، مفید به نقل از ابو هیثم بن تَیهان، پیش از جنگ جمل نقل شده است: ای امیرمؤمنان! حسادت قریش بر تو، دو گونه است: نیکان آنها به سبب همچشمی در فضیلت و یا بلندی مرتبت، حسادت ورزیدند و بدکاران آنها بدخواهانه بر تو حسد بردند. خداوند نیز بدین سبب، اعمالشان را هیچ انگاشت و بارشان را سنگین ساخت. راضی نشدند که با تو برابر شوند؛ بلکه خواستند از تو پیشی گیرند. پس، هدف، از آنها دور ماند و به پایان راه نرسیدند. تو سزاوارترینِ قریش به حاکمیت بر قریش هستی؛ [چرا که] پیامبرشان را در زندگی، یاری کردی و پس از مرگ، حقوقش را از سوی او ادا نمودی. به خدا سوگند، ستم و سرکشیشان، جز به خودشان باز نمیگردد. و ما یاران و یاوران تو هستیم. پس، هر فرمانی داری، بفرما[۲۱].[۲۲]
گفتوگوی ابن عباس و عمر
نقل شده: میان عمر و ابن عباس در مورد خلافت، گفتوگویی رخ داد. عمر به ابن عباس گفت: به خدا سوگند! پس از رسول خدا (ص) پسر عمویت (علی) از همه مردم به خلافت سزاوارتر است، ولی ما به دو دلیل از او بیمناکیم. ابن عباس گفت: امیر المؤمنین! آن دو مورد چیست؟
عمر گفت: یکی جوانی او و دیگری علاقه وی به خاندان عبد المطلب. در یکی از مجالس عمر بن خطاب که عدهای از جمله عبد الله بن عباس حضور داشتند، عمر به ابن عباس گفت: ابن عباس! آیا میدانی چرا قریش شما را از خلافت کنار نهاد؟ ابن عباس گفت: خیر. عمر گفت: ولی من میدانم.
ابن عباس گفت: به چه دلیل؟ عمر گفت: برای اینکه قریش ناراضی بود نبوت و خلافت هردو در دست شما باشد و بدین وسیله در حق مردم جفا روا دارید. ازاینرو، در کار خود اندیشید و فردی را که خود میخواست برگزید و در این راستا به موفقیت دست یافت.
ابن عباس پاسخ داد: اگر در این زمینه سخنی بگویم آیا امیر المؤمنین از من خشمگین نمیشود؟ عمر او را امان داد و گفت هرچه میخواهی بگو. ابن عباس گفت: اینکه شما میگویی قریش کراهت داشته و ناراضی بوده. (بدانکه) خدای متعال در مورد افراد ناراضی فرموده است: ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ[۲۳].
ولی شما عنوان کردی که ما جفا روا میداشتیم. (بدان) اگر ما به وسیله خلافت، اهل جفا و ستم بودیم، در مورد خویشاوندی به پیامبر که (به مراتب مهمتر بود) جفا و ستم روا میداشتیم، ولی (آگاه باش) ما مردمی هستیم که اخلاقمان از خلق نکوی رسول اکرم (ص) است که خداوند دربارهاش فرمود: وَإِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ[۲۴]. و نیز فرمود: وَاخْفِضْ جَنَاحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ[۲۵].
اما گفتی: قریش، فردی را که خود میخواستند برگزیدند.. (توجه داشته باش) خدای متعال فرمود: وَرَبُّكَ يَخْلُقُ مَا يَشَاءُ وَيَخْتَارُ مَا كَانَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ[۲۶].
امیر المؤمنین! (از این آیات) پی بردی که خداوند هرکه را خود خواست از بندگانش برگزید و اگر قریش طبق گزینش الهی برای خود پیشوایی برگزیده باشند قطعا به موفقیت دست یافته است. عمر اندکی اندیشید و سپس گفت: ابن عباس آرام باش، دلهای شما همواره درباره قریش خیانت روا داشته و کینه ورزیده است و تمام شدنی نیز نیست.
ابن عباس گفت: امیر المؤمنین! آرام باش، فریب و خیانت را به دلهای بنی هاشم نسبت مده؛ زیرا قلبهای آنان از قلب پیامبر به شمار آمده و خداوند آنها را پاکیزه و پیراسته گردانده است آنان خاندانیاند که خداوند در مورد شان فرموده است: إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا[۲۷].
سپس ابن عباس خطاب به عمر اظهار داشت: گفتی حقد و کینه، کسی که حقش غصب شده و آن را در دست دیگری میبیند، چگونه حقد و کینه نورزد؟ عمر به خشم آمد و فریاد زد- ولی ناگهان در این لحظه چیزی به یادش آمد که همواره آن را نهان میداشت- ابن عباس! سخنان شگفتآوری میگویی! در مورد تو خبری به من رسیده که دوست ندارم تو را در جریان آن قرار دهم تا بدین وسیله جاه و منزلت و ارزش و اعتبار خویش را نزد من از دست دهی.
ابن عباس اظهار داشت: ممکن است امیر المؤمنین بگویند آن موضوع چیست؟ مرا از آن آگاه ساز، اگر واقعاً آن موضوع سخن بیهودهای باشد، مطمئن باش فردی نظیر من بیهودهگویی را از خود دور میسازد و اگر سخن حقی است بنابراین، به واسطه آن از مقام و مرتبهام نزد تو کاسته نمیشود.
عمر گفت: به من خبر رسیده تو همواره میگویی: خلافت از سر حسد و جور و ستم از ما گرفته شد. ابن عباس بیآنکه از جای خود حرکت کند بیدرنگ در پاسخ گفت: آری، از سر حسد این کار را انجام دادند و حضرت آدم نیز مورد حسد ابلیس قرار گرفت و از بهشت رانده شد، در حق ما نیز جور و ستم روا داشتند. ای امیر المؤمنین! تو به خوبی میدانی خلافت حق کیست؟ آیا عرب بر غیر عرب و قریش بر سایر عرب، (بر سر خلافت) به خویشاوندی رسول خدا (ص) استناد نکردند؟ اگر اینگونه باشد، ما از قریش و غیر قریش به رسول خدا (ص) سزاوارتریم.
عمر گفت: ابن عباس! از من دور شو. هنگامی دید ابن عباس به پا خاسته بیرون رود، ترسید مبادا در مورد او نوعی بیاحترامی تلقی شود، شتابزده و با مهربانی به او گفت: ابن عباس! من حقوق تو را در حکومت رعایت خواهم کرد.
ابن عباس متوجه او شد و با جدیّت به عمر گفت: ای امیر المؤمنین! من از ناحیه رسول خدا بر تو و همه مسلمانان حقی دارم، هرکس این حقوق را رعایت کرد، حق خویش را رعایت کرده و هرکس آن را تباه سازد، حق خود را به تباهی کشانده است[۲۸].[۲۹]
سقیفه عامل ظلمهای آینده
آنچه در سقیفه گذشت، بدعتى نامشروع و اجتهاد در مقابل نصّ و بىاعتنایى به فرمان رسول خدا (ص) بود. البته کسانى هم مخالف تصمیم اتّخاذ شده در سقیفه بودند، ولى باند سقیفه بعضى را با تهدید و قتل و بعضى را با تطمیع و وعده، خاموش کردند. تلاشهاى امیر المؤمنین و حضرت زهرا (ع) هم در آن شرایط آشوبزده و غوغاسالارانه به جایى نرسید. حضرت على (ع) مصلحت را در سکوت دید و طبق برخى نقلها تا فاطمۀ زهرا (ع) زنده بود، در خانه نشست و بیعت نکرد. بیشتر مخالفان جریان سقیفه در نهایت تن به بیعت دادند. اینگونه بود که در سقیفه، غصب خلافت على و محرومکردن امّت از امامت على (ع) و ائمه (ع) پایهریزى شد و به عنوان سمبل ظلم به خاندان پیامبر در طول تاریخ، باقى ماند و ستمهاى بعدى نیز ریشه در همین ظلم نخستین داشت و حادثۀ تلخ کربلا هم یکى از میوههاى تلخ سقیفه بود. در شعر باقلانى آمده است: إنّ الحسین اصیب فى یوم السّقیفة[۳۰].
آنچه در دعاها و زیارتنامهها لعن و نفرین بر اولین ظالمى است که به آل محمد (ص) ظلم کرد اشاره به همین جریان شوم است. سقیفه، نمادى از ظلم است و در ادبیات عامیانه سقیفهبندى به دروغپردازى و فریب گفته مىشود[۳۱]. این ستم در تاریخ صدر اسلام اتفاق افتاد. به روایت امام صادق (ع)، نزول آیۀ نجوى مَا يَكُونُ مِن نَّجْوَى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رَابِعُهُمْ...[۳۲] دربارۀ ابوبکر، عمر، ابو عبیدۀ جرّاح، عبد الرحمن بن عوف، سالم مولى ابى حذیفه و مغیرة بن شعبه نازل شد که جمع شدند و معاهدهاى بین خود نوشتند و بر این امر توافق کردند که لئن مضى محمّد صلّى اللّه علیه و آله لا تکون الخلافة فى بنى هاشم و لا النّبوّة أبدا. این آیه و آیۀ دیگرى که مىفرماید: أَمْ يَحْسَبُونَ أَنَّا لا نَسْمَعُ سِرَّهُمْ وَنَجْوَاهُم[۳۳] دربارۀ آنان و توطئه آن روزشان نازل شد. امام صادق (ع) مىفرماید به حضرت رسول (ص) این خبر رسید که گروهى از قریش مىگویند: محمد، حکومت را در خاندان خود محکم ساخته است. اگر بمیرد، خاندانش را از قدرت کنار مىزنیم و در غیر آنان قرار مىدهیم[۳۴]. امام صادق (ع) فرمود: "هیچ روزى جز روز کشته شدن امام حسین (ع)، شبیه آن روز توطئه نبود. خداى متعال هم پیشتر پیامبر عزیزش را از این واقعه آگاه ساخته بود که آن روز که آن معاهدهنامه نوشته شد، حسین به شهادت رسید و حکومت از بنى هاشم بیرون رفت: إذا کتب الکتاب قتل الحسین (ع) و خرج الملک من بنى هاشم[۳۵].
آثار منفی سقیفه
- خودسری در تصمیمگیری: شرکتکنندگان در گردهمایی سقیفه سفارشات پیامبر اکرم (ص) را در مورد اهل بیت وی، نادیده گرفتند و به دستورات صریح آن حضرت مبنی بر لزوم پیروی و تمسک به آنان، اهمیت قائل نشدند ـ فرضا ـ اگر از ناحیه رسول اکرم (ص) نیز سخنی درباره خلافت هیچ یک از خاندان آن بزرگوار صادر نشده بود و این خاندان از جنبه اصالت خانوادگی، خویشاوندی با پیامبر و اخلاق، جهاد، علم، عمل، ایمان و یا اخلاص بر دیگران امتیازی نداشته، بلکه مانند سایر صحابه به شمار میآمدند، از نظر عقل و شرع و عرف چه مانعی داشت که انجام بیعت را تا پایان مراسم کفن و دفن پیکر مطهر رسول اکرم (ص) به تأخیر اندازند؟![۳۶].
- این بیعت در جمع اهل حل و عقد که در به دست آوردن اجماع و نیز مشروعیت انتخاب، شرطی اساسی به شمار میآمد، انجام نپذیرفت؛ زیرا در سقیفه با طبقه برجسته صحابه نظیر علی (ع) و عباس و عمار یاسر و سلمان و خزیمه بن ثابت و ابوذر و ابوایوب انصاری و زبیر بن عوام و طلحه، و ابی بن کعب و بسیاری دیگر، مشورتی صورت نگرفت
- در شیوه بیعت گرفتن از مسلمانان، سختگیری و خشونت به کار گرفته شد و بسیاری از مسلمانان به زور وادار به بیعت شدند و تازیانه عمر در راستای اجرا و عملی شدن این بیعت نقش بزرگی ایفا کرد.
مفاهیم انحرافآمیز سقیفه:
- برتریجویی بر امت که با شعار «چه کسی در حکومت محمد با ما به ستیزه بر خواهد خواست؟!» نسبت به مسلمانان، اهانت روا داشتند.
- تبدیل معنای نبوت الهی و جانشینی رسول اکرم (ص)، به حاکمیتی فامیلی که قدرت و مشروعیت خود را از انتخاب افراد قبیله به دست میآورد نه از دستورات آیین مقدس اسلام.
- فرصت دادن به مسلمانان برای طرح تعدد قدرت و رقابت با کسی که خداوند طبق دستورات حکیمانهاش اطاعت وی را بر مردم لازم شمرده و به تمرد واداشتن مردم در برابر حاکم معصومی که به فرمان خدا منصوب شده بود چنانکه (در مسأله جانشینی پیامبر) اظهار داشتند: امیری از ما و امیری از شما.
- گردهمایی سقیفه زمینه مناسبی ایجاد کرد تا وجود امت و آراء آنان نادیده گرفته شود چنانکه یکبار دیگر این مسأله در زمان تعیین جانشینی عمر و بار سوّم هنگام مرگ عمر در شورایی که وی بر مسلمانان تحمیل کرد، تجسم یافت[۳۷].
منابع
پانویس
- ↑ فصلنامه میقات حج، ش۵۹، ص۱۲۶.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۵۷۴.
- ↑ سید محمود موسوی دهسرخی، یأتی علی الناس زمان، ص ۴۰۳. ر.ک: زوراء.
- ↑ حیدرزاده، عباس، فرهنگنامه آخرالزمان، ص ۳۸۵.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۵۹- ۴۶۳؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۱۰.
- ↑ سقیفه بنیساعده، سایهبانی بود که زیر آن مینشستند. برخی گفتهاند "سقیفه"، نوعی سکّوست، از جمله سقیفه بنیساعده. نیز گفته هر بنایی که زدن سقف بر سکویی ایجاد شود، سقیفه است. بنیساعده تیرهای از خزرج بودند که سعد بن عباده انصاری رئیس انصار از این تیره بود (نک: معجم البلدان، ۳ / ۲۲۸).
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص ۴۵۹- ۴۶۳.
- ↑ بحار الانوار، ج ۲۸ ص ۸۵. در آنجا اشاره شده که ابو بکر و عمر و ابو عبیده در کعبه گرد آمده و میثاقى میان خود نوشتند که پس از درگذشت پیامبر، خلافت را از خاندان او بگیرند.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۱۰.
- ↑ تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۲۴.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ «الإمام علی (ع)- مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ-: إن النبِی (ص) حینَ قُبِضَ کنا نَحنُ أهلَ بَیتِهِ، وعُصبَتَهُ، ووَرَثَتَهُ، وأولِیاءَهُ، وأحَق خَلقِ اللهِ بِهِ، لا نُنازَعُ فی ذلِک... فَانتَزَعوا سُلطانَ نَبِینا مِنا، ووَلوهُ غَیرَنا، وَایمُ اللهِ فَلَولا مَخافَةُ الفُرقَة بَینَ المُسلِمینَ أن یعودوا إلَی الکفرِ لَکنا غَیرنا ذلِک مَا استَطَعنا!» (الجمل، ص ۴۳۷).
- ↑ «الإمام الباقر (ع): إن الناسَ لَما صَنَعوا ما صَنَعوا إذ بایعوا أبا بَکرٍ، لم یمنَع أمیرَ المُؤمِنینَ (ع) مِن أن یدعُوَ إلی نَفسِهِ إلانَظَراً لِلناسِ، وتَخَوفاً عَلَیهِم أن یرتَدوا عَنِ الإِسلامِ؛ فَیعبُدُوا الأَوثانَ، ولا یشهَدوا أن لا إلهَ إلااللهُ، وأن مُحَمداً رَسولُ اللهِ (ص)... وبایعَ مُکرَهاً؛ حَیثُ لَم یجِد أعواناً» (الکافی، ج ۸، ص ۲۹۵، ح ۴۵۴).
- ↑ «الإمام علی (ع)- مِن خُطبَتِهِ قَبلَ حَربِ الجَمَلِ-: إن النبِی (ص) حینَ قُبِضَ کنا نَحنُ أهلَ بَیتِهِ، وعُصبَتَهُ، ووَرَثَتَهُ، وأولِیاءَهُ، وأحَق خَلقِ اللهِ بِهِ، لا نُنازَعُ فی ذلِک... فَانتَزَعوا سُلطانَ نَبِینا مِنا، ووَلوهُ غَیرَنا، وَایمُ اللهِ فَلَولا مَخافَةُ الفُرقَة بَینَ المُسلِمینَ أن یعودوا إلَی الکفرِ لَکنا غَیرنا ذلِک مَا استَطَعنا!» (الجمل، ص ۴۳۷).
- ↑ الکافی، ج ۸، ص ۱۸۹، ح ۲۱۶.
- ↑ «الإمام الصادق (ع): وَاللهِ ما بایعَ عَلِی (ع) حَتی رَأَی الدخانَ قَد دَخَلَ عَلَیهِ بَیتَهُ» (الشافی، ج ۳، ص ۲۴۱).
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ هرجا سخن از «قریش» در برابر علی (ع) باشد، مقصود، «قریش سیاسی» یا همان قُریشیانِ غیر بنیهاشماند. (م).
- ↑ کنایه از تکبر و بزرگمنشی آنهاست، همچون «باد در دماغ داشتن» در فارسی. (م).
- ↑ نثر الدر، ج ۲، ص ۶۸.
- ↑ الأمالی، مفید، ص ۱۵۵، ح ۶.
- ↑ محمدی ریشهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۱۷۲-۱۸۵.
- ↑ «این از آن روست که آنان آنچه را خداوند فرو فرستاد نپسندیدند بنابراین (خداوند) کردارهایشان را از میان برد» سوره محمد، آیه ۹.
- ↑ «و به راستی تو را خویی است سترگ» سوره قلم، آیه ۴.
- ↑ «و با مؤمنانی که از تو پیروی میکنند افتادگی کن» سوره شعراء، آیه ۲۱۵.
- ↑ «و پروردگارت هر چه خواهد میآفریند و میگزیند؛ آنان را گزینشی نیست» سوره قصص، آیه ۶۸.
- ↑ «و در خانههایتان آرام گیرید و چون خویشآرایی دوره جاهلیت نخستین خویشآرایی مکنید و نماز بپا دارید و زکات بپردازید و از خداوند و فرستاده او فرمانبرداری کنید؛ جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۲۸۹ و ۲۹۰ چاپ مؤسسه اعلمی.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص ۲۱۹.
- ↑ از سقیفه تا نینوا. ص ۹ به نقل از اربلى در کشف الغمّه.
- ↑ لغتنامه، دهخدا.
- ↑ مجادله، آیۀ ۷.
- ↑ «آیا پنداشتند که ما اسرار و رمزگویى و نجواى آنان را نمىشنویم؟» زخرف، آیه ۸۰.
- ↑ امالى، مفید، ص ۱۱۳.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۳۱۰.
- ↑ النص و الاجتهاد، سید شرف الدین، ج۲۵ چاپ اسوة.
- ↑ حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۲، ص ۱۷۴.