جز
جایگزینی متن - 'حیات' به 'حیات'
جز (جایگزینی متن - 'امیرالمؤمنان' به 'امیرالمؤمنین') |
جز (جایگزینی متن - 'حیات' به 'حیات') |
||
خط ۱۲۷: | خط ۱۲۷: | ||
::::::«[[ابن عمر]] میگوید: [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: خداوند دنیا را برای من بالا برد و من به دنیا و بدانچه تا قیامت در آن صورت خواهد گرفت هم چنان که به کف دست خود مینگرم، نظر میکنم<ref> الفتن، ابن حماد، ج۱، ص ۲۷، ح۲؛ جمع الجوامع، ج۱، ص ۱۶۹ و کنز العمال، ج۱۱، ص ۳۷۸ح ۳۱۸۱۰.</ref>. مفهوم از این حدیث معرفتی است که نسبت به علم الهی جزیی است چون در تمام لحظات و زمانها استمرار ندارد و نیز به همه حالات پدیدهها از قبض و بسط، زندگی و مرگ، فقر و غنا، عزت و ذلت، شب و روز، خورشید و ماه و ستارگان، آسمان و زمین و آن چه در آن است از همه چیز احاطه ندارد. همچنان که نسبت به هر ذره از ذرات جهان از بالای عرش تا زیر زمین که نهایتی برای علم بدان نیست، محیط نمیباشد (...) | ::::::«[[ابن عمر]] میگوید: [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} فرمودند: خداوند دنیا را برای من بالا برد و من به دنیا و بدانچه تا قیامت در آن صورت خواهد گرفت هم چنان که به کف دست خود مینگرم، نظر میکنم<ref> الفتن، ابن حماد، ج۱، ص ۲۷، ح۲؛ جمع الجوامع، ج۱، ص ۱۶۹ و کنز العمال، ج۱۱، ص ۳۷۸ح ۳۱۸۱۰.</ref>. مفهوم از این حدیث معرفتی است که نسبت به علم الهی جزیی است چون در تمام لحظات و زمانها استمرار ندارد و نیز به همه حالات پدیدهها از قبض و بسط، زندگی و مرگ، فقر و غنا، عزت و ذلت، شب و روز، خورشید و ماه و ستارگان، آسمان و زمین و آن چه در آن است از همه چیز احاطه ندارد. همچنان که نسبت به هر ذره از ذرات جهان از بالای عرش تا زیر زمین که نهایتی برای علم بدان نیست، محیط نمیباشد (...) | ||
::::::طبرانی اس سلمی همسر ابی رافع نقل میکند: من با [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} بودم، حضرت فرمود: هم اکنون مردی از بهشتیان بر شما ظاهر میشود در همین زمان صدای حرکت پایی شنیدم ناگهان [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را نزد خود یافتیم<ref>معجم الکبیر، ج۲۴، ص ۳۰۱ ح ۷۶۴ و مجمع الزوائد، ج۹، ص ۱۱۸.</ref>. [[ابن سعید]] میگوید: همراه [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} بودیم که کفش آن حضرت پاره شد. [[امام علی|علی]]{{ع}} از ما عقب ماند تا کفش آن حضرت را تعمیر کند. [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} کمیراه پیمودند سپس فرمودند: شخصی از شما بر سر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من برای تنزیل آن جنگیدم. ابوبکر گفت: آن شخص منم؟ حضرت فرمود: نه. عمر گفت: من هستم؟ فرمود: نه، بلکه همان کسی است که به ترمیم کفش مشغول است<ref>مستدرک حاکم، ج۳،ص ۱۲۳ و خصائص نسائی، ص ۱۶۶، ح ۱۵۶.</ref>. [[ابی الاسود]] میگوید: عبداله بن سلام بر [[امام علی|علی]]{{ع}} وارد شد در حالی که آن حضرت پای خود را در رکاب شتر نهاده و آماده حرکت به سوی عراق بود. به ایشان گفت: به عراق مرو؛ چرا که اگر آنجا روی با شمشیر از تو پذیرایی کنند. حضرت فرمود: به خدا سوگند، پیش از تو [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} این را به من خبر داده است<ref>مسند حمیدی، ج۱، ص ۵۳ و مستدرک حاکم، ج۱، ص ۱۴۰.</ref>. [[عماد بن یاسر]] میگوید: [[پیامبر|نبی اکرم]]{{صل}} به [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمود: بدبختترین مردم کسی است که بر فرقت ضربه وارد کند تا جایی که ریشت به خون سرت آغشته گردد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، صص ۱- ۱۴۰ و دلائل النبوة، ابی نعیم.</ref>. [[جابر بن سمره]] میگوید: [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمودند: تو مؤمنی هستی که به خلافت خواهی رسید و کشته میشوی و ریشت به خون سرت رنگین خواهد شد<ref>همان، ج۳، ص ۳۷۳ و خصائص کبری، ج۲، ص ۴۲۰.</ref>. | ::::::طبرانی اس سلمی همسر ابی رافع نقل میکند: من با [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} بودم، حضرت فرمود: هم اکنون مردی از بهشتیان بر شما ظاهر میشود در همین زمان صدای حرکت پایی شنیدم ناگهان [[امام علی|علی بن ابی طالب]]{{ع}} را نزد خود یافتیم<ref>معجم الکبیر، ج۲۴، ص ۳۰۱ ح ۷۶۴ و مجمع الزوائد، ج۹، ص ۱۱۸.</ref>. [[ابن سعید]] میگوید: همراه [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} بودیم که کفش آن حضرت پاره شد. [[امام علی|علی]]{{ع}} از ما عقب ماند تا کفش آن حضرت را تعمیر کند. [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} کمیراه پیمودند سپس فرمودند: شخصی از شما بر سر تأویل قرآن خواهد جنگید همان گونه که من برای تنزیل آن جنگیدم. ابوبکر گفت: آن شخص منم؟ حضرت فرمود: نه. عمر گفت: من هستم؟ فرمود: نه، بلکه همان کسی است که به ترمیم کفش مشغول است<ref>مستدرک حاکم، ج۳،ص ۱۲۳ و خصائص نسائی، ص ۱۶۶، ح ۱۵۶.</ref>. [[ابی الاسود]] میگوید: عبداله بن سلام بر [[امام علی|علی]]{{ع}} وارد شد در حالی که آن حضرت پای خود را در رکاب شتر نهاده و آماده حرکت به سوی عراق بود. به ایشان گفت: به عراق مرو؛ چرا که اگر آنجا روی با شمشیر از تو پذیرایی کنند. حضرت فرمود: به خدا سوگند، پیش از تو [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} این را به من خبر داده است<ref>مسند حمیدی، ج۱، ص ۵۳ و مستدرک حاکم، ج۱، ص ۱۴۰.</ref>. [[عماد بن یاسر]] میگوید: [[پیامبر|نبی اکرم]]{{صل}} به [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمود: بدبختترین مردم کسی است که بر فرقت ضربه وارد کند تا جایی که ریشت به خون سرت آغشته گردد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، صص ۱- ۱۴۰ و دلائل النبوة، ابی نعیم.</ref>. [[جابر بن سمره]] میگوید: [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی|علی]]{{ع}} فرمودند: تو مؤمنی هستی که به خلافت خواهی رسید و کشته میشوی و ریشت به خون سرت رنگین خواهد شد<ref>همان، ج۳، ص ۳۷۳ و خصائص کبری، ج۲، ص ۴۲۰.</ref>. | ||
::::::از [[ابن عباس]] روایت شده است که: وقتی سوره شریفه نصر نازل شد [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} دخترش [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} را به حضور طلبید و فرمود: دخترم! مرگ من نزدیک شده است. سپس [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} گریست. حضرت به او فرمود: گریه نکن! زیرا تو نخستین کسی از [[اهل بیت]]{{عم}} من هستی که به من ملحق میشوی. آن گاه [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} خندید. برخی از همسران [[پیامبر|پیامبر گرامی]]{{صل}} او را نگریستند و گفتند: دیدیم که ابتدا گریان و سپس شادمان شدی. در جواب فرمود: پدرم در آغاز خبر از مرگ خود داد من نیز گریه کردم، پس از آن فرمود که من زودتر از سایر خاندانش به او ملحق میشوم. از این خبر خندیدم<ref>معجم الکبیر، ج۱۱، ص ۳۳۰، ح ۱۱۹۰۷.</ref>. و بنا به روایت صحیح [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} پس از [[پیامبر|پیامبر گرامی]]{{صل}} بیش از شش ماه در قید حیات نبود. | ::::::از [[ابن عباس]] روایت شده است که: وقتی سوره شریفه نصر نازل شد [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} دخترش [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} را به حضور طلبید و فرمود: دخترم! مرگ من نزدیک شده است. سپس [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} گریست. حضرت به او فرمود: گریه نکن! زیرا تو نخستین کسی از [[اهل بیت]]{{عم}} من هستی که به من ملحق میشوی. آن گاه [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} خندید. برخی از همسران [[پیامبر|پیامبر گرامی]]{{صل}} او را نگریستند و گفتند: دیدیم که ابتدا گریان و سپس شادمان شدی. در جواب فرمود: پدرم در آغاز خبر از مرگ خود داد من نیز گریه کردم، پس از آن فرمود که من زودتر از سایر خاندانش به او ملحق میشوم. از این خبر خندیدم<ref>معجم الکبیر، ج۱۱، ص ۳۳۰، ح ۱۱۹۰۷.</ref>. و بنا به روایت صحیح [[فاطمه زهرا|فاطمه]]{{س}} پس از [[پیامبر|پیامبر گرامی]]{{صل}} بیش از شش ماه در قید [[حیات]] نبود. | ||
::::::بخاری از ابی بکره نقل میکند که [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} درباره فرزندش [[امام حسن|حسن]]{{ع}} فرمود: این پسرم آقا و سرور است، امید است خداوند به واسطه ی او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتی دهد<ref>صحیح، بخاری، ج۳،ص ۲۴۴.</ref>. و همین گونه هم شد، زیرا پس از آن که [[امام علی|علی]]{{ع}} به شهادت رسید بیش از چهل هزار نفر از مردم با فرزندش [[امام حسن|حسن]]{{ع}} بیعت کردند و پیمان بستند در راه او از بذل جان نیز دریغ ننمایند آنها نسبت به او مطیعتر بودند تا پدرش. ایشان مدت هفت ماه بر عراق، خراسان و ماوراء النهر خلافت کرد. سپس معاویه به سوی او لشکر کشی کرد. وقتی در ناحیه انبار دو سپاه به هم رسیدند [[امام حسن|حضرت حسن]]{{ع}} دانست که جنگ به وقوع میپیوندد و بسیاری از مردم کشته خواهند شد، معاویه نیز از این امر آگاهی داشت. با تلاش عدهای بین آن دو صلح واقع شد و بدین وسیله خون مسلمانان حفظ شد و گفته [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} محقق گردید. | ::::::بخاری از ابی بکره نقل میکند که [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} درباره فرزندش [[امام حسن|حسن]]{{ع}} فرمود: این پسرم آقا و سرور است، امید است خداوند به واسطه ی او بین دو گروه بزرگ از مسلمانان آشتی دهد<ref>صحیح، بخاری، ج۳،ص ۲۴۴.</ref>. و همین گونه هم شد، زیرا پس از آن که [[امام علی|علی]]{{ع}} به شهادت رسید بیش از چهل هزار نفر از مردم با فرزندش [[امام حسن|حسن]]{{ع}} بیعت کردند و پیمان بستند در راه او از بذل جان نیز دریغ ننمایند آنها نسبت به او مطیعتر بودند تا پدرش. ایشان مدت هفت ماه بر عراق، خراسان و ماوراء النهر خلافت کرد. سپس معاویه به سوی او لشکر کشی کرد. وقتی در ناحیه انبار دو سپاه به هم رسیدند [[امام حسن|حضرت حسن]]{{ع}} دانست که جنگ به وقوع میپیوندد و بسیاری از مردم کشته خواهند شد، معاویه نیز از این امر آگاهی داشت. با تلاش عدهای بین آن دو صلح واقع شد و بدین وسیله خون مسلمانان حفظ شد و گفته [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} محقق گردید. | ||
::::::حاکم و بیهقی از ام الفضل دختر حارث نقل میکنند که میگوید: روزی [[امام حسین|حضرت حسین]]{{ع}} را به نزد [[پیامبر|پیامبر اکرم]]{{صل}} بردم و او را در دامان آن حضرت گذاشتم سپس توجه خود را از من برگرداند، ناگهان از چشمان مبارکش اشک جاری شد و سپس فرمود: جبرییل بر من نازل شد و به من خبر داد که به همین زودی امتم پسرم را شهید خواهند کرد و خاک سرخی برایم آورد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، صص ۱۷۶- ۱۷۷ و دلایل النبوة، بیهقی، ج۶، صص ۹- ۴۶۸.</ref>. | ::::::حاکم و بیهقی از ام الفضل دختر حارث نقل میکنند که میگوید: روزی [[امام حسین|حضرت حسین]]{{ع}} را به نزد [[پیامبر|پیامبر اکرم]]{{صل}} بردم و او را در دامان آن حضرت گذاشتم سپس توجه خود را از من برگرداند، ناگهان از چشمان مبارکش اشک جاری شد و سپس فرمود: جبرییل بر من نازل شد و به من خبر داد که به همین زودی امتم پسرم را شهید خواهند کرد و خاک سرخی برایم آورد<ref>مستدرک حاکم، ج۳، صص ۱۷۶- ۱۷۷ و دلایل النبوة، بیهقی، ج۶، صص ۹- ۴۶۸.</ref>. | ||
خط ۱۳۳: | خط ۱۳۳: | ||
::::::[[ابن عساکر]] از [[محمد بن عمر بن حسن]] نقل میکند که: ما همراه [[امام حسین|حسین بن علی]]{{ع}} در کنار نهر کربلا بودیم. آن حضرت نگاهی به [[شمر بن ذی الجوشن]] انداخت سپس فرمود: خدا و رسولش راست گفتاراند که رسولش فرمود: گویا میبینم سگ سیاهی که نقطههای سفیدی در بدن دارد خون اهل بیتم را با اطراف زبانش میبلعد. شمر به مرض پیسی گرفتار بود و در بدنش لکههای سفید وجود داشت. | ::::::[[ابن عساکر]] از [[محمد بن عمر بن حسن]] نقل میکند که: ما همراه [[امام حسین|حسین بن علی]]{{ع}} در کنار نهر کربلا بودیم. آن حضرت نگاهی به [[شمر بن ذی الجوشن]] انداخت سپس فرمود: خدا و رسولش راست گفتاراند که رسولش فرمود: گویا میبینم سگ سیاهی که نقطههای سفیدی در بدن دارد خون اهل بیتم را با اطراف زبانش میبلعد. شمر به مرض پیسی گرفتار بود و در بدنش لکههای سفید وجود داشت. | ||
::::::از [[انس بن مالک]] روایت شده است که: فرشته باران از پروردگار خود اجازه خواست تا [[پیامبر|نبی اکرم]]{{صل}} را زیارت کند؛ خدای متعال هم اذن داد و این ملاقات در روزی که نوبت به حضور آن حضرت در منزل ام سلمه از همسران [[پیامبر]]{{صل}} بود صورت گرفت. آن حضرت به ام سلمه فرمودند: در خانه را ببند و نگذار کسی وارد شود. در همان حال که آن بانوی گرامی نگهبانی میداد [[امام حسین|حضرت حسین]]{{ع}} رسید و خواست وارد شود. وقتی ام سلمه مانع شد آن حضرت با اصرار داخل شد و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسید. آن حضرت نیز او را در بر گرفت و بوسید. فرشته عرض کرد: او را دوست میداری؟ حضرت فرمود: آری. فرشته گفت امتت او را خواهند کشت. و اگر بخواهی مقتل او را به تو نشان میدهم. آن گاه آن مکان را در منظر او قرار داد و خاک سرخی آورد، ام سلمه آن را گرفت و در جامه ی خود قرار داد. ثابت بنایی میگوید: در بین ما این چنین گفته میشد که آن خاک کربلا بوده است<ref>تاریخ مدینة الدمشق، ج۱۵، ص ۸۱۶.</ref>. و در روایت دیگری آمده است ام سلمه گفت: [[پیامبر|پیامبر خدا]]{{صل}} مشتی خاک سرخ به من داد و فرمود: این خاک از سرزمینی است که خون فرزندم در آن بر زمین خواهد ریخت؛ پس هر گاه این خاک تبدیل به خون شد بدان که او کشته شده است. ام سلمه میگوید: من آن را در شیشهای که نزدم بود گذاشتم و همیشه میگفتم: روزی که این خاک تبدیل به خون شود روز بزرگی است، و همان گونه که [[پیامبر]]{{صل}} فرموده بودند فرزندش [[امام حسین]]{{ع}} در کربلا شهید شد. این مکان به طف نیز معروف است <ref>ذخائر العقبی، ص ۱۴۶.</ref>. | ::::::از [[انس بن مالک]] روایت شده است که: فرشته باران از پروردگار خود اجازه خواست تا [[پیامبر|نبی اکرم]]{{صل}} را زیارت کند؛ خدای متعال هم اذن داد و این ملاقات در روزی که نوبت به حضور آن حضرت در منزل ام سلمه از همسران [[پیامبر]]{{صل}} بود صورت گرفت. آن حضرت به ام سلمه فرمودند: در خانه را ببند و نگذار کسی وارد شود. در همان حال که آن بانوی گرامی نگهبانی میداد [[امام حسین|حضرت حسین]]{{ع}} رسید و خواست وارد شود. وقتی ام سلمه مانع شد آن حضرت با اصرار داخل شد و به حضور [[پیامبر]]{{صل}} رسید. آن حضرت نیز او را در بر گرفت و بوسید. فرشته عرض کرد: او را دوست میداری؟ حضرت فرمود: آری. فرشته گفت امتت او را خواهند کشت. و اگر بخواهی مقتل او را به تو نشان میدهم. آن گاه آن مکان را در منظر او قرار داد و خاک سرخی آورد، ام سلمه آن را گرفت و در جامه ی خود قرار داد. ثابت بنایی میگوید: در بین ما این چنین گفته میشد که آن خاک کربلا بوده است<ref>تاریخ مدینة الدمشق، ج۱۵، ص ۸۱۶.</ref>. و در روایت دیگری آمده است ام سلمه گفت: [[پیامبر|پیامبر خدا]]{{صل}} مشتی خاک سرخ به من داد و فرمود: این خاک از سرزمینی است که خون فرزندم در آن بر زمین خواهد ریخت؛ پس هر گاه این خاک تبدیل به خون شد بدان که او کشته شده است. ام سلمه میگوید: من آن را در شیشهای که نزدم بود گذاشتم و همیشه میگفتم: روزی که این خاک تبدیل به خون شود روز بزرگی است، و همان گونه که [[پیامبر]]{{صل}} فرموده بودند فرزندش [[امام حسین]]{{ع}} در کربلا شهید شد. این مکان به طف نیز معروف است <ref>ذخائر العقبی، ص ۱۴۶.</ref>. | ||
::::::در این حدیث معجزه دیگری هم نمودار است و آن گزارش از حیات ام سلمه تا بعد از شهادت [[امام حسین]]{{ع}} است و همین گونه هم شد. حاکم و بیهقی از ام سلمه روایت کردهاند که: [[پیامبر|پیامبر اکرم]]{{صل}} از قیام و شورش برخی از همسران خود خبر داد. عایشه خندید. حضرت به او فرمود: ای حمیرا! به درستی بنگر که تو آن شخص نباشی. سپس متوجه [[امام علی|امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} شد و فرمود: اگر بر او تسلط یافتی با او مدارا کن. و در روایت دیگری آمده است که [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} فرمود بین تو و عایشه حادثهای پیش خواهد آمد وقتی این امر اتفاق افتاد او را به جایگاه امن خودش بازگردان<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص ۱۱۹ و دلائل النبوة ، بیهقی، ج۶، ص ۴۱۱ و همچنین ر.ک: احادیث الغیبیة، ج۱،ح ۷۷.</ref>. | ::::::در این حدیث معجزه دیگری هم نمودار است و آن گزارش از [[حیات]] ام سلمه تا بعد از شهادت [[امام حسین]]{{ع}} است و همین گونه هم شد. حاکم و بیهقی از ام سلمه روایت کردهاند که: [[پیامبر|پیامبر اکرم]]{{صل}} از قیام و شورش برخی از همسران خود خبر داد. عایشه خندید. حضرت به او فرمود: ای حمیرا! به درستی بنگر که تو آن شخص نباشی. سپس متوجه [[امام علی|امام علی بن ابی طالب]]{{ع}} شد و فرمود: اگر بر او تسلط یافتی با او مدارا کن. و در روایت دیگری آمده است که [[پیامبر|حضرت رسول خدا]]{{صل}} به [[امام علی|حضرت علی]]{{ع}} فرمود بین تو و عایشه حادثهای پیش خواهد آمد وقتی این امر اتفاق افتاد او را به جایگاه امن خودش بازگردان<ref>مستدرک حاکم، ج۳، ص ۱۱۹ و دلائل النبوة ، بیهقی، ج۶، ص ۴۱۱ و همچنین ر.ک: احادیث الغیبیة، ج۱،ح ۷۷.</ref>. | ||
::::::از [[ابن عباس]] روایت شده است که [[پیامبر]]{{صل}} خطاب به همسران خویش فرمود: کدام یک از شما بر آن شتر سرخ انبوه موی سوار خواهید شد؟ آن شخص از شما بر حکومت حق خروج میکند تا این که سگان حوئب بر او حمله کنند پیرامون او عده زیادی کشته میشوند و او از آن واقعه خلاصی مییابد<ref>اعلام النبوده، ماوردی، ص ۱۸۱؛ البدایه و النهایه، ج۶، ص ۲۱۲ و احادیث الغیبه.</ref>. | ::::::از [[ابن عباس]] روایت شده است که [[پیامبر]]{{صل}} خطاب به همسران خویش فرمود: کدام یک از شما بر آن شتر سرخ انبوه موی سوار خواهید شد؟ آن شخص از شما بر حکومت حق خروج میکند تا این که سگان حوئب بر او حمله کنند پیرامون او عده زیادی کشته میشوند و او از آن واقعه خلاصی مییابد<ref>اعلام النبوده، ماوردی، ص ۱۸۱؛ البدایه و النهایه، ج۶، ص ۲۱۲ و احادیث الغیبه.</ref>. | ||
::::::[[احمد بن حنبل]] و دیگران از قیس روایت کرده اند که: وقتی عایشه به منطقه بنی عامر رسید، سگهای آنجا پارس کردند. از نام آن مکان پرسید، گفتند: اسم آن حوئب است. او گفت: من باید برگردم. زبیر گفت: نه! به پیش حرکت کن تا مردم تو را ببینند و خداوند بدین وسیله بینشان صلح بر قرار کند. پاسخ داد: راهی جز بازگشت، به مصلحت خود نمیبینم. از [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: چه گونه خواهد بود عمل و سرنوشت آن شخص از شما وقتی سگهای حوئب بر او نهیب و فریاد زنند؟<ref>مسند، احمد، ج۶، ص ۵۲و مسند، بن روایة، ج۳، ص ۸۹۱.</ref>. | ::::::[[احمد بن حنبل]] و دیگران از قیس روایت کرده اند که: وقتی عایشه به منطقه بنی عامر رسید، سگهای آنجا پارس کردند. از نام آن مکان پرسید، گفتند: اسم آن حوئب است. او گفت: من باید برگردم. زبیر گفت: نه! به پیش حرکت کن تا مردم تو را ببینند و خداوند بدین وسیله بینشان صلح بر قرار کند. پاسخ داد: راهی جز بازگشت، به مصلحت خود نمیبینم. از [[پیامبر|رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: چه گونه خواهد بود عمل و سرنوشت آن شخص از شما وقتی سگهای حوئب بر او نهیب و فریاد زنند؟<ref>مسند، احمد، ج۶، ص ۵۲و مسند، بن روایة، ج۳، ص ۸۹۱.</ref>. |