جندب بن عبدالله: تفاوت میان نسخه‌ها

۲۴٬۹۷۸ بایت حذف‌شده ،  ‏۲۷ نوامبر ۲۰۲۰
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱۵: خط ۱۵:


==جندب و [[نقل روایات]]==
==جندب و [[نقل روایات]]==
او در کوفه می‌زیست و سپس همراه [[مصعب بن زبیر]] به بصره مهاجرت کرد. [[اهل کوفه]] و بصره از او [[روایت]] [[نقل]] کرده‌اند. این [[راویان]] از جندب بن عبدالله [[حدیث]] نقل کرده‌اند:


راویان بصره: [[حسن بن ابی الحسن]]؛ [[محمد بن سیرین]]؛ [[أنس بن سیرین]]؛ [[ابوالسوار العدوی]]؛ [[بکر بن عبدالله المزنی]]؛ [[یونس بن جبیر الباهلی]]؛ [[صفوان بن محرز المازنی]] و [[أبو عمران الجونی]].
راویان کوفه: [[عبدالملک بن عمیر]]؛ [[اسود بن قیس]] و [[سلمة بن کهیل]].
گاهی به او [[جندب بن سفیان]] گفته شده و او را به جدش، سفیان، نسبت می‌دهند و نیز نقل شده که جندب از [[ابی بن کعب]] و [[حذیفة بن یمان]] حدیث نقل کرده است. او [[یاران]] رسول خدا{{صل}} را دیده و از ایشان روایاتی نقل کرده است.
[[ابن عبدالبر]] می‌گوید: [[همنشینی]] او با پیامبر{{صل}} زیاد نبوده است<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۵۶-۲۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۶۱۳ تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۸۶؛ اسد الغابه، این اثیر، ج۱، ص۳۶۰.</ref>. چند [[روایت]] از [[جندب]].<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۸۸.</ref>
===[[قربانی]]===
===[[قربانی]]===


خط ۳۵: خط ۲۷:


==گفتگوی جندب با [[امام علی]]{{ع}}==
==گفتگوی جندب با [[امام علی]]{{ع}}==
[[جندب بن عبد الله]] می‌گوید: در [[زمان]] [[خلافت عثمان]] روزی به نزد امام علی{{ع}} رفتم و ایشان را به [[دلیل]] [[فریب خوردن]] [[مسلمانان]] [[غمگین]] و ناراحت دیدم. به ایشان گفتم: فدایت شوم؛ چرا شما را این گونه می‌بینم؟
[[امام]]{{ع}} فرمود: "برای [[صبر جمیل]]"
گفتم: سبحان [[الله]]! چرا صبر کرده‌اید؟
امام{{ع}} فرمود: "پس چه کار کنم؟"
گفتم: بلند شوید و [[مردم]] را به سوی خود بخوانید و به آنها بگویید که شما برای [[جانشینی پیامبر]]{{صل}} [[شایسته]] هستید. پس از مردم [[یاری]] بخواهید و با آنها علیه کسانی که [[خلافت]] را [[غصب]] کردند، [[قیام]] کنید و خلافت را به دست بگیرید. اگر ده نفر از صد نفر با شما همراه شدند، با آنها بر صد نفر [[پیروز]] می‌شوی و اگر آن صد نفر هم [[پیمان]] تو شوند، خوب خواهد شد و آن چیزی است که [[دوست]] دارید. و اگر قبول نکردند با آنها بجنگ؛ اگر پیروز شدی، آن [[خلافت الهی]] است که خداوند به [[پیامبر]]{{صل}} [[وعده]] داده و تو بر آن شایسته تری؛ و اگر به دست آنها کشته شدی، [[شهید]] خواهی بود و در نزد [[خداوند]] عذرخواهی داشت؛ زیرا به [[ارث]] بردن از [[پیامبر]]{{صل}} شایسته‌تری.
[[امام علی]]{{ع}} فرمودند: ای [[جندب]]! آیا چنین [[فکر]] می‌کنی که ده نفر از صد نفر هم [[پیمان]] من می‌شوند؟"
گفتم: فدایت شوم؛ چنین فکر می‌کنم.
[[امام]]{{ع}} فرمودند: "هرگز چنین نیست؛ زیرا من به این [[مردم]] [[اعتماد]] ندارم و فکر نمی‌کنم، بلکه [[یقین]] دارم که از صد نفر شاید دو نفر همراه من شوند. و به تو خواهم گفت که چگونه چنین می‌شود".
در ادامه [[امیر المؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} چنین فرمود: "به [[راستی]] که مردم به [[قبیله قریش]] نگاه می‌کنند که [[قریش]] می‌گوید: به راستی که [[آل محمد]]{{صل}} بر تمام [[اهل]] قریش [[برتری]] دارند و آنها صاحبان این امر ([[خلافت]]) می‌باشند و به آن شایسته‌تر، و اگر آنها نباشند این خلافت به هیچ کس غیر از آنها نخواهد رسید و اگر در نزد آنها بود، بین خود تقسیم می‌کردند به [[خدا]] قسم، این [[پادشاهی]] و خلافت از قریش تا ابد به ما نخواهد رسید". گفتم: آیا اجازه می‌دهید که به نزد مردم بروم و سخنان شما را به آنها رسانده، آنها را به [[یاری]] شما بخوانم؟
[[امیرالمؤمنین]]{{ع}}؟ فرمود: "ای جندب! این [[زمان]] وقت این کار نیست؛ زیرا مردم [[فریب]] خورده مرا یاری نخواهند کرد".
جندب می‌گوید: من از [[مدینه]] به [[عراق]] بازگشتم و در آنجا [[فضائل امام علی]]{{ع}} را به مردم می‌گفتم و هرگاه چنین می‌کردم، [[دشمنان امام علی]]{{ع}} مرا اذیب و [[آزار]] می‌کردند. وقتی که سخنانم به [[گوش]] [[ولید بن عقبه]] که در آن زمان از طرف [[خلیفه]] وقت ([[عثمان]]) [[فرماندار کوفه]] بود، رسید، مرا به [[دستور]] او گرفته و داخل سیاه چالی زندانی کردند.
بعضی از [[دوستان]] و [[نزدیکان]] به نزد [[ولید]] رفته، از او خواستند تا مرا [[آزاد]] کند ولی او قبول نکرد. پس از [[فضل]] و [[بزرگی]] من در نزد آنها به او گفتند و او ناچار شد که مرا آزاد کند<ref>الامالی، شیخ طوسی، ص۳۴۷-۲۳۳؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۱۲۹؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۷۴۶.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۹۲-۲۹۳.</ref>


==[[جندب]] در [[نهروان]]==
==[[جندب]] در [[نهروان]]==
[[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: وقتی که در ماجرای حکمین، [[خوارج]] از [[امام علی]]{{ع}} جدا شدند و در مقابل ایشان ایستادند و اعلام [[جنگ]] کردند، امیرالمؤمنین علی{{ع}} با لشکری به قصد جنگ با ایشان حرکت کرد که من هم در آن [[لشکر]] بودم. وقتی که به آنها رسیدیم، چنان [[غرق]] در [[خواندن قرآن]] بودند که مانند [[زنبور عسل]]، صداهایشان در هم می‌پیچید. در میان آنها افرادی بودند با کلاه‌های بلند که پیشانیشان از زیادی [[سجده]] پینه بسته بود. من در جنگ‌های [[جمل]] و [[صفین]] در رکاب [[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} بودم و هیچ شکی در دلم برای کشتن آن [[کفار]] نبود ولی در [[جنگ نهروان]] وقتی [[تلاوت قرآن]] و پینه پیشانی خوارج را دیدم در دلم شکی پیدا شد که آیا کشتن این افراد که چنین [[نماز]] و [[قرآن]] می‌خوانند و [[عبادت]] می‌کنند جایز است؟! پس همان جا از اسب پیاده شدم و به نماز ایستادم و پیوسته در نمازم این چنین [[دعا]] می‌کردم: خدایا! اگر [[خشنودی]] تو در [[جنگیدن]] با این [[قوم]] است، به من نشان بده که [[حق]] است و اگر موجب [[خشم]] توست، مرا از جنگ با آنها [[نجات]] بده.
در همین حال [[علی]]{{ع}} از [[راه]] رسید و از شتر [[پیامبر]]{{صل}} پیاده شد و مشغول نماز شد. طولی نکشید که شخصی آمد و به [[امام]]{{ع}} گفت: "خوارج از نهر گذشتند". پشت سر او نفر دوم که اسبش را می‌تازاند، آمد و گفت: "خوارج از نهر گذشتند و رفتند". امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب{{ع}} به او فرمود: "آنها هرگز از آن نهر عبور نکرده و عبور نخواهند کرد. همه آنها جلوی نهر کشته می‌شوند". سپس امام علی{{ع}} رو به من کرد و فرمود: "ای جندب! آیا این تپه را می‌بینی؟" گفتم: آری.
امام{{ع}} فرمود: "به [[راستی]] که حبیبم [[رسول خدا]]{{صل}} به من فرمود: "آنها جلوی تپه کشته می‌شوند".
سپس امام علی{{ع}} فرمود: ما قاصدی پیش آنها می‌فرستیم تا آنها را به [[حکم]] [[قرآن]] و [[سنت رسول خدا]]{{صل}} [[دعوت]] کند ولی آنها او را تیر [[باران]] می‌کنند تا کشته شود".
ما حرکت کردیم و پیش رفتیم و آنها را در لشکرگاه خود دیدیم در حالی که جایی نرفته بودند [[حضرت علی]]{{ع}} یارانش را فرا خواند و به آنها فرمود: "چه کسی حاضر است قرآن را به دست بگیرد و نزد این [[مردم]] ([[خوارج]]) رفته و آنها را به [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر]]{{صل}} دعوت کند؟ ولی بداند که او را می‌کشند و [[بهشت]] [[پاداش]] اوست".
کسی به خواسته [[امام علی]]{{ع}} جز [[جوانی]] از [[قبیله]] [[بنی عامر بن صعصعه]] جواب نداد. [[حضرت]] وقتی آن [[جوان]] را دید، به او فرمود: "بنشین". دوباره امام علی{{ع}} سخنان خود را تکرار کرد باز هم کسی جز همان جوان جواب نداد. امام علی{{ع}} به او فرمود: "قرآن را بگیر اما بدان که کشته می‌شوی".
جوان قرآن را گرفت و به [[راه]] افتاد و به حدی رسید که آنها صدایش را می‌شنیدند. همین که آنان را به قرآن و سنت پیامبر{{صل}} فرا خواند، آن جوان را تیرباران کردند. پس [[امام]]{{ع}} [[دستور]] حمله داد، در حالی که من در [[فکر]] بودم؛ ایشان[[دست]] بر کمر من زد و فرمود: "[[شک]] تو از بین رفت؟"
گفتم: بله
امام{{ع}} فرمود: "پس چرا ایستاده‌ای، برو و [[جنگ]] کن".
من نیز به جنگ آنها رفته، چند نفر از آنها را کشتم. سپس ناگهان بیهوش شده و روی [[زمین]] افتادم و دیگر چیزی نفهمیدم. وقتی که به هوش آمدم، دیدم جنگ به پایان رسیده است<ref>تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۱، ص۳۱۰-۳۱۱؛ الارشاد، شیخ مفید، ص۳۱۷-۳۱۹؛ اصول کافی، کلینی، ج۱، ص۲۸۰؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۱، ص۲۸۹.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۹۴-۲۹۵.</ref>


==[[جندب]] و [[نقل]] [[سخنان امام علی]]{{ع}}==
==[[جندب]] و [[نقل]] [[سخنان امام علی]]{{ع}}==
[[شیخ مفید]] در امالی از [[جندب بن عبدالله ازدی]] آورده است: وقتی که امام علی{{ع}} بعد از [[جنگ نهروان]] [[اصحاب]] را برای جنگ با [[معاویه]] فرا خواند. اصحاب [[نافرمانی]] کرده و به خواست [[امام علی]]{{ع}}پاسخ ندادند. [[جندب بن عبدالله]] می‌گوید: در آن وقت امام علی{{ع}} با دلی پر از [[غم]] و سوز به آنها فرمود: "ای [[مردم]]! شما را برای [[جهاد با دشمن]] برانگیختم اما کوچ نکردید؛ [[پند]] و اندرزتان دادم اما قبول نکردید؛ آیا حاضرانی [[غایب]] می‌باشید و یا بردگانی در شکل مالکان؟ [[فرمان خدا]] را بر شما می‌خوانم، از آن فرار می‌کنید و با اندرزهای گویا شما را پند می‌دهم، از آن پراکنده می‌شوید. شما را به [[مبارزه]] با سرکشان بر می‌انگیزم، اما هنوز سخنم به آخر نرسیده، چون مردم سباء پراکنده شده و باز می‌گردید و در [[لباس]] پند و [[اندرز]]، یکدیگر را [[فریب]] می‌دهید تا اثر اندرزهای مرا از بین ببرید. گویا عقل‌های خود را از دست داده‌اید و چیزی [[درک]] نمی‌کنید. دیگر هیچ گاه به شما [[اطمینان]] ندارم و شما را پشتوانه ی خود نمی‌پندارم؛ شما [[یاران]] شرافتمندی نیستنید که کسی به سوی شما دست دراز کند. مانند شترانی بی [[ساربان]] می‌مانید که هرگاه از یک طرف جمع شوید، از سوی دیگر پراکنده می‌شوید. به [[خدا]] [[سوگند]]! شما وسیله‌ای برای افروختن [[آتش]] [[جنگ]] هستید؛ شما را فریب می‌دهند، اما حتی [[فریب دادن]] نمی‌دانید. [[سرزمین]] شما را پیاپی می‌گیرند و شما [[پروا]] ندارید. [[چشم]] [[دشمن]]، برای حمله بر شما [[خواب]] ندارد، ولی شما [[غافل]] هستید به خدا سوگند! [[شکست]] برای کسانی است که از [[یاری]] یکدیگر دست می‌کشند؛ سوگند به خدا، اگر جنگ، سخت شود و سوزش [[مرگ]] شما را در برگیرد، از اطراف [[علی بن ابی طالب]]{{ع}} همانند جدا شدن سر از تن و جدا شدن فرزند از [[مادر]] هنگام زایمان، جدا و پراکنده می‌شوید".
این هنگام [[اشعث بن قیس کندی]] برخاست و گفت: "ای [[علی]]{{ع}}! آیا تو مانند [[عثمان بن عفان]] هستی که [[اموال]] را به کسانی خاص می‌بخشی و به دیگران نمی‌دهی؟
امام علی{{ع}} به او فرمود: "وای بر تو‌ای [[اشعث]]! ای کسی که آتش در سرت فرو خواهد شد، به [[راستی]] که [[عثمان]] بدون [[دلیل]] به کسانی که [[دین]] نداشتند [[اموال]] را بخشید. چگونه من مثل او هستم در حالی که [[حجت الهی]] دارم و [[حق]] در دستم است. به [[خدا]] قسم! آنکه [[دشمن]] را بر [[جان]] خویش مسلط کند، تا گوشتش را بخورد و استخوانش را بشکند و پوستش را جدا سازد، عجز و ناتوانی‌اش بسیار بزرگ و [[قلب]] او بسیار کوچک و [[ضعیف]] است. تو اگر می‌خواهی این گونه باش، اما من، به خدا قسم، از پای نمی‌نشینم و قبل از آنکه دشمن [[فرصت]] یابد، با [[شمشیر]] آب داده چنان ضربه‌ای بر پیکر او وارد سازم که ریزه‌های استخوان سرش پراکنده شود و بازوها و قدم هایش جدا شود و از آن پس خدا هر چه خواهد بکند".
در این هنگام [[ابو ایوب انصاری]] برخاست و گفت: "ای [[مردم]]! به راستی که [[امیر المؤمنین علی]] بن [[ابی طالب]]{{ع}} [[سخن]] خود را برای کسی گفت که دارای گوش شنوا و [[قلبی]] نگهدارنده باشد.‌ای مردم! به راستی که کسی به شما [[فرمان]] می‌دهد که [[پسر عموی پیامبر]]{{صل}} است و بعد از ایشان [[سرور]] [[مسلمین]] [[جهان]] می‌باشد. شما را به [[جهاد]] با [[کفار]] فرا می‌خواند ولی شما گوش نمی‌کنید و شما همانند کرهایی هستید که فقط گوش دارند و بر دل‌های شما قفل و زنجیر بسته شده و شما [[عاقل]] نیستید. آیا خجالت نمی‌کشید ای [[بندگان خدا]]؟! آیا فراموش کردید که شما در [[جنگ]] و [[ستیز]] بودید و [[بلا]] و [[ستم]] بر تمام شما سایه افکنده و شما را از [[خانه]] و کاشانه خود بیرون رانده بود و بعضی از شما پا برهنه در بیابان‌ها سرگردان بودید و بعضی در خیمه‌ها بودید که سرپناه خوبی نداشتید و گرد و غبار و حرارت و سوزش [[خورشید]] بر سر شما بود و شما از خدا می‌خواستید که کسی بیاید و حق [[محروم]] را بدهد و دست [[ظالمان]] را ببرد. پس [[خداوند]] دعای شما را قبول کرد و [[امیر المؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}} را برای شما فرستاد که ایشان[[حق]] را از [[ظالمان]] گرفت و به صاحبان آن برگرداند و داد را بر پا کرد و آنچه را که در [[قرآن]] آمده، [[اجرا]] کرد.‌ای [[مردم]]! [[نعمت]] [[خدای بزرگ]] ([[امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب]]{{ع}}) را [[شکر]] گزار باشید و از [[فرمان خداوند]] [[سرپیچی]] نکنید؛ زیرا [[امام علی]]{{ع}} [[حجت]] خداست و فرمانش، [[فرمان]] خداست {{متن قرآن|وَلَا تَكُونُوا كَالَّذِينَ قَالُوا سَمِعْنَا وَهُمْ لَا يَسْمَعُونَ}}<ref>«و چون کسانی نباشید که گفتند: شنیدیم با آنکه نمی‌شنیدند» سوره انفال، آیه ۲۱.</ref>. شمشیرهای خود را از نیام بکشید و آماده [[جنگ]] باشید و هرگاه به جنگ فرا خوانده شدید، پاسخ دهید و اگر به شما فرمان داده شد، گوش بدهید و [[اطاعت]] کنید و سرپیچی نکنید و از [[راست گویان]] باشید<ref>الامالی، شیخ مفید، ص۱۴۵-۱۴۶.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۹۵-۲۹۷.</ref>


==[[جندب]] و [[فتنه]] [[ابن زبیر]]==
==[[جندب]] و [[فتنه]] [[ابن زبیر]]==
[[پرهیز]] بی‌جا! جندب را وا می‌داشت تا حد ممکن مردم را از شرکت در [[جنگ‌ها]] باز دارد؛ لذا در ایامی که [[عبدالله بن زبیر]] ادعای [[خلافت]] کرد و از گوشه و کنار مردم را به سوی خود می‌خواند و با [[خلفای بنی امیه]] می‌جنگید، جندب، مردم را به [[گوشه‌گیری]] و بی‌طرفی فرا خواند؛ چنان که [[صفوان بن محرز]] می‌گوید: در [[زمان]] [[آشوب]] ابن زبیر، [[جندب بن عبدالله]] کسی را پیش [[عسعس بن سلامه]] فرستاد که عده‌ای از [[دوستان]] و [[برادران]] و [[نزدیکان]] خود را جمع کن تا ایشان را [[پند]] دهم، عسعس نیز عده‌ای از آنها را در خانه‌اش جمع کرد. آن گاه جندب بن عبدالله با کلاه دراز و زردی که بر سر داشت وارد [[خانه]] او شد و کلاه را از سر برداشت و سخنان خود را چنین آغاز کرد: [[پیامبر]]{{صل}} لشکری را به جایی فرستاد. آنها در [[راه]] به مردی برخوردند که چند نفر از [[مسلمانان]] را ندانسته، کشته بود. [[اسامه]]، سرکرده [[لشکر اسلام]] به نزد او رفت و [[شمشیر]] خود را از نیام کشید. همین که آن [[مرد]] شمشیر برهنه و بران را بالای سر خود دید، کلمه [[توحید]] {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> را بر [[زبان]] جاری کرد. ولی [[اسامه]] به او اعتنایی نکرد و او را کشت.
خبر کشته شدنن این مرد به [[پیامبر]]{{صل}} رسید. ایشان اسامه را [[سرزنش]] کرد که چرا او را کشته است؟ اسامه گفت: "ای [[رسول خدا]]{{صل}}! او چند نفر از [[مسلمانان]] را کشته بود و وقتی که شمشیر را بالای سر خود دید {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> گفت".
پیامبر{{صل}} فرمودند: در حالی که {{متن قرآن|لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ}}<ref>«آنان چنان بودند که چون به آنها می‌گفتند: هیچ خدایی جز خداوند نیست، سرکشی می‌ورزیدند» سوره صافات، آیه ۳۵.</ref> گفت، او را کشتی؟" اسامه گفت: "آری" رسول خدا{{صل}} فرمود: "پس با توحید چه می‌کنی زمانی که در [[روز قیامت]] تو را سرزنش کند". و این جمله را تکرار می‌کرد.
سپس [[جندب]] به [[مردم]] گفت: "[[فتنه]] [[تاریکی]] بر شما سایه انداخته هر کس که به سوی آن برود، او را فرا می‌گیرد". مردم گفتند: پس ما چه باید کنیم و [[دستور]] تو چیست؟
جندب گفت: "وقتی که این فتنه به [[شهر]] شما وارد شد، به منازل خود وارد شوید و بیرون نیایید".
مردم گفتند: اگر به منازل ما وارد شد چه باید کرد؟
جندب گفت: "به اتاق‌های خود وارد شوید".
گفتند: اگر به اتاق‌های ما وارد شد، چه باید کرد؟
جندب گفت: در جایی [[پنهان]] شوید".
مردم گفتند: اگر به آنجا هم رسید، چه کنیم؟
جندب گفت: "در آن وقت اگر [[بنده]] کشته شده باشید، بهتر است تا بنده [[قاتل]] باشید"<ref>صحیح مسلم، مسلم، ج۱، ص۶۸-۶۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۶۱۳-۶۱۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۰-۶۱.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۹۸-۲۹۹.</ref>


==سرانجام جندب==
==سرانجام جندب==
[[جندب بن عبدالله]] بعد از [[تحمل]] [[آزار]] و [[اذیت]] خلفای وقت، چهار سال بعد از فتنهی [[عبدالله بن زبیر]]، از [[دنیا]] رفت<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۱۸؛ تهذیب التهذیب، ابن حجر، ج۲، ص۱۱۷؛ الاکمال فی اسماء الرجال، خطیب تبریزی، ص۳۶.</ref>.<ref>[[سید غریب عساکره|عساکره، سید غریب]]، [[جندب بن عبدالله (مقاله)|مقاله «جندب بن عبدالله»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۴ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۴، ص:۲۹۹.</ref>


== پرسش‌های وابسته ==
== پرسش‌های وابسته ==
۱۱۵٬۲۱۳

ویرایش