|
|
خط ۸: |
خط ۸: |
|
| |
|
| ==مقدمه== | | ==مقدمه== |
| او [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله اوس]] معروف به [[ابن ابی الاقلح]] بوده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. احوص، شاعر معروف [[عرب]]، از [[نوادگان]] اوست؛ وی پسر [[عبد الله بن محمد بن عاصم]] است. [[پیامبر]]{{صل}} در ماجرای [[عقد اخوت]]، میان عاصم و [[عبدالله بن جحش]] [[پیمان برادری]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت اوسی (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱.</ref> | | او [[اهل]] [[مدینه]] و از [[قبیله اوس]] معروف به [[ابن ابی الاقلح]] بوده است<ref>السیرة النبویة، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. احوص، شاعر معروف [[عرب]]، از [[نوادگان]] اوست؛ وی پسر [[عبد الله بن محمد بن عاصم]] است. [[پیامبر]]{{صل}} در ماجرای [[عقد اخوت]]، میان عاصم و [[عبدالله بن جحش]] [[پیمان برادری]] بست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱.</ref> |
|
| |
|
| ==عاصم و شرکت در [[جنگها]]== | | ==عاصم و شرکت در [[جنگها]]== |
| '''[[جنگ بدر]]:''' [[واقدی]] میگوید: هنگامی که پیامبر{{صل}} به مدینه [[هجرت]] کرد، [[عقبه بن ابی معیط]]، در [[مکه]]، شعری در هجاء پیامبر{{صل}} سرود. پیامبر این [[شعر]] را شنید، و او را [[نفرین]] کرد. [[روز]] [[بدر]] اسب [[عقبه]] رم کرد و بر [[زمین]] افتاد؛ [[عبدالله سلمه عجلانی]] او را گرفت و پیامبر [[دستور]] داد تا [[عاصم بن ثابت]] گردنش را بزند<ref>التبیه و الاشراف، مسعودی (ترجمه: پاینده)، ص۲۲۵.</ref>.
| |
|
| |
| '''[[جنگ احد]]:''' عاصم از [[یاران]] [[فداکار]] پیامبر{{صل}} بود که در [[جنگ]] [[أحد]]، وقتی که همه افراد پیامبر{{صل}} را ترک کرده بودند، او با دیگر یاران نزدیک آن [[حضرت]] مانند [[امام علی]]{{ع}} همراه پیامبر ماند و از آن حضرت [[دفاع]] کرد. او با پیامبر تا پای [[جان]] [[بیعت]] کرد و از تیراندازان ماهر بود<ref> المنتظم، ابن جوزی، ج۳، ص۲۱۳.</ref>. عاصم در این جنگ دو مرد از [[مشرکان]] را زخمی کرد و یک نفر را کشت و چنین [[رجز]] میخواند: "من ابوسلیمانم و کسی چون من؛ [[پایدار]] و [[برتر]] نیست، [[مجد]] را از گروهی گرامی به [[ارث]] بردهام، [[مرثد]] کشته شد و [[خالد]] [[ایستاده]] و بر پاست<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۸۸.</ref>. [[مسافع بن طلحه]] و [[جلاس بن طلحه]]، دو [[برادر]] بودند که در جنگ احد هر دو به دست عاصم بن ثابت کشته شدند <ref>السیرة النبویة، ابن هشام (ترجمه: رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۳۳.</ref>.
| |
|
| |
| پس از زخمی شدن مسافع، سلافه [[مادر]] مسافع نزد او آمد و گفت: چه کسی تو را چنین کرده است؟ مسافع که هنوز جان در [[بدن]] داشت، گفت: "آن کسی که تیر میزند، مرا کشت". [[عاصم]] گفت: "آری! من فرزند اقلحم و او را به [[درک]] [[واصل]] کردم!" سلافه در همان جا [[نذر]] کرد که در کاسه سر عاصم شراب بنوشد. و عاصم هم گفت: "نذر میکنم که هرگز دست مشرکی به جنازه من نرسد" و چنین نیز شد و جنازه عاصم در واقعه [[رجیع]] ابتدا توسط زنبوران و بعد توسط سیل، از دست [[مشرکان]] در [[امان]] ماند<ref>تاریخ الطبری، طبری (ترجمه: پاینده)، ج۳، ص۱۲۸-۱۲۹.</ref>. در [[جنگ احد]]، تمام [[اصحاب پیامبر]]{{صل}}، هر آنچه را که به عنوان [[غنیمت]] به دست آورده بودند، برای خود برداشتند، جز دو نفر؛ یکی [[عاصم بن ثابت]] و دیگری [[عباد بن بشر]]. عاصم آنچه را که در [[جنگ]] به دست آورده بود، به نزد [[پیامبر]]{{صل}} آورد و به ایشان تقدیم کرد<ref>المغازی، واقدی، ج۱، ص۲۳۱-۲۳۲.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت اوسی (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۱-۵۵۲.</ref>
| |
|
| |
|
| ==[[شهادت]] عاصم== | | ==[[شهادت]] عاصم== |
| پیامبر{{صل}}، گروه ده نفرهای را به [[فرماندهی]] عاصم به سوی [[مکه]] فرستاد تا از وضعیت مکه باخبر شوند، بدون آنکه کسی از حضور آنها باخبر شود. در مسیر، وقتی آنها به منطقهای بین عسفان و مکه رسیدند، قبیلة [[بنی لحیان]] که در این [[سرزمین]] [[زندگی]] میکردند، از حضور فرستادگان پیامبر مطلع شدند. حدود صد نفر تیرانداز برای تعقیب آنها حرکت کردند. آنها همه جا را گشتند اما اثری از ایشان نیافتند. زنی از [[قبیله]] که مشغول چرانیدن گوسفندان بود، مقداری هسته خرما دید و فریاد زد: "بیایید که ایشان را یافتم؛ زیرا اینها هسته خرمای [[یثرب]] ([[مدینه]]) است". آنها در پی ایشان رفتند تا این که آنها را در دامنه کوهی یافتند. گروه [[مسلمانان]] در بالای [[کوه]] [[پناه]] گرفتند و افراد قبیلة بنی لحیان آنها را محاصره کردند و گفتند: اگر از بالای کوه پایین بیایند، قول میدهند که با آنها کاری نداشته باشند. عاصم گفت: "هر کسی میخواهد برود، [[آزاد]] است، اما من [[تعهد]] [[کافران]] را نمیپذیرم". آنگاه رو به مدینه کرد و گفت: "خدایا! پیامبرت را از این قضیه [[آگاه]] کن!"<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>
| |
|
| |
| [[نقل]] شده، در این ماجرا، اولین کسی که متوجه [[فریب]] [[مشرکان]] شد، [[عاصم]] بود. پس او شمشیرش را کشید و این اشعار را خواند:
| |
|
| |
| چرا نجنگم؟ در حالی که [[شجاع]] و ورزیدهام و کمانم آماده شلیک تیرست.
| |
|
| |
| میدان [[مبارزه]]، رزمندهاش را میطلبد و [[مرگ]] حق است و [[زندگی دنیا]] فانی است.
| |
|
| |
| هر آن چه [[خدا]] بخواهد، همان میشود و [[سرنوشت انسان]] همان گونه رقم میخورد.
| |
|
| |
| اگر دست به شمشمیر نبرم فرزند ترسویی برای مادرم خواهم بود<ref>{{عربی|اما علتی و اناجلد نابل والقوس فیها وتر عنابل تدعی صفحتها المعابل اور و الموت سارا حق و الحیاة باطل
| |
| و کل ما حم الاله نازل المرء بالمرء و المرء الیه آئل
| |
| ان لم اقاتلکم فأمی هابل}}؛سیرت رسول الله، قاضی ابرقوه، ج۲، ص۷۰۴.</ref>.
| |
|
| |
| مشرکان با عاصم و یارانش به [[جنگ]] پرداختند و با تیر و کمان آنها را [[هدف]] قرار دادند و این گونه بود که عاصم به همراه شش تن دیگر کشته شدند و سه نفر از جمله محبیب بن غدی [[تعهد]] [[بنی لحیان]] را پذیرفتند و از بالای [[کوه]] پایین آمدند. وقتی مشرکان بنی لحیان بر آن سه نفر دست یافتند، با طناب دستهای آنها را محکم بستند. یکی از آن سه نفر [[اعتراض]] کرد و گفت: "چرا - ما را فریب دادید" و خود را کنار کشید. او را گرفتند و پیش آوردند. او [[مقاومت]] کرد و گفت: "من نیز همانند دیگر دوستانم با شما میجنگم" و با آنها مبارزه کرد تا این که به [[شهادت]] رسید. از گروه ده نفره عاصم، تنها دو نفر به نامهای [[خبیب بن عدی]] و [[زید بن دثنه]] باقی ماندند. افراد بنی لحیان آنها را به [[مکه]] [[برده]]، و به مشرکان فروختند. آنگونه که به [[فرزندان]] محبیب گفته بودند، محبیب در این باره گفته بود: وقتی مرا به مکه بردند، [[قریش]] افرادی را فرستادند که جنازه عاصم را به مکه بیاورند که در آنجا [[آتش]] بزنند؛ زیرا [[عاصم]] یکی از سران [[مشرک]] را در [[جنگ بدر]] کشته بود. وقتی آنها به نزدیک جنازه عاصم رفتند، [[خداوند]] زنبوران زیادی را بر جنازهاش گماشت که [[مشرکان]] نتوانند به آن نزدیک شوند. مشرکان گفتند: بگذارید [[شب]] شود تا زنبوران از اطراف او پراکنده شوند. وقتی شب شد خداوند بارانی شدید فرو فرستاد و سیلی جاری شد و جنازه عاصم را با خود برد و دست مشرکان به آن نرسید. این ماجرا به این [[دلیل]] بود که عاصم از خداوند خواسته بود که دست مشرکان هرگز به او نرسد<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>.
| |
|
| |
| [[عاصم بن ثابت]] با [[خدا]] [[عهد]] بسته بود که هرگز نه مشرکی را لمس کند و نه مشر کی او را لمس کند و لذا خداوند بعد از [[شهادت]] هم از او با زنبوران عسل [[حمایت]] کرد و دست مشرکان به او نرسید<ref>اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۸.</ref>.
| |
|
| |
| [[نقل]] شده، عاصم در هنگام [[مرگ]] گفت: پروردگارا! من اول [[روز]] از دینت حمایت کردم و تو در آخر روز از جسدم حمایت کن. عاصم از این جهت، به "حمیُّ الدّبر"؛ حمایت شده توسط [[زنبور عسل]] معروف شد<ref>السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۱۷۹.</ref>. [[پیامبر]]{{صل}}، از کشته شدن عاصم بن ثابت و یارانش سخت ناراحت شدند و همراه دویست نفر که بیست اسب همراه داشتند، از [[مدینه]] بیرون آمدند و در [[محل]] گنبدی که در [[ناحیه]] [[جرف]] بود فرود آمدند و بامداد روز بعد حرکت کردند و وانمود کردند که قصد [[شام]] دارند. پیامبر{{صل}} هنگام [[تخفیف]] گرمای روز حرکت میکرد، و از غرابات و بین عبور فرمود تا به بلندیهای ثمام رسیدند<ref>المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۰۵.</ref>. پیامبر{{صل}} بعد از این قضیه، [[قبیله]] [[بنی لحیان]] را به مدت یک ماه در [[قنوت]] نمازشان [[لعنت]] میفرمودند<ref>الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۷۸-۷۷.</ref>.<ref>[[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت اوسی (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۵۵۲-۵۵۵.</ref>
| |
|
| |
| ==طلیب و [[نجات]] مادر==
| |
|
| |
| ==طلیب و [[دفاع]] از پیامبر{{صل}}==
| |
|
| |
| ==[[شهادت]] طلیب==
| |
|
| |
|
| ==منابع== | | ==منابع== |
| *[[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت اوسی (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت اوسی»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']] | | *[[پرونده:1100357.jpg|22px]] [[محمد ایوب کاظمی|کاظمی، محمد ایوب]]، [[عاصم بن ثابت (مقاله)|مقاله «عاصم بن ثابت»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)|'''دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵''']] |
|
| |
|
| ==جستارهای وابسته== | | ==جستارهای وابسته== |