جز
جایگزینی متن - 'برده' به 'برده'
(صفحهای تازه حاوی «{{ویرایش غیرنهایی}} {{امامت}} <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;"> : <div style="background-color: rgb(252, 252, 233)...» ایجاد کرد) |
جز (جایگزینی متن - 'برده' به 'برده') |
||
خط ۱۲۳: | خط ۱۲۳: | ||
#[[ابوفضاله انصاری]] که مدت کمی [[افتخار]] [[مصاحبت]] [[پیامبر]] را داشته، گوید: هنگامی که [[ابوبکر]] ما را به [[جنگ]] [[شام]] فرستاد، همراه و همدم سهیل بن عمرو بودم. از سهیل شنیدم که میگفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "یک [[ساعت]] درنگ و [[ایستادگی]] شما در [[راه خدا]] بهتر از همه [[اعمال]] [[عمر]] شما کنار [[زن]] و فرزندش خواهد بود". بدین سبب تا هنگام [[مرگ]] آماده برای شرکت در جنگ خواهم بود و هرگز به [[مکه]] بر نمیگردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.</ref>. | #[[ابوفضاله انصاری]] که مدت کمی [[افتخار]] [[مصاحبت]] [[پیامبر]] را داشته، گوید: هنگامی که [[ابوبکر]] ما را به [[جنگ]] [[شام]] فرستاد، همراه و همدم سهیل بن عمرو بودم. از سهیل شنیدم که میگفت: از [[رسول خدا]]{{صل}} شنیدم که فرمود: "یک [[ساعت]] درنگ و [[ایستادگی]] شما در [[راه خدا]] بهتر از همه [[اعمال]] [[عمر]] شما کنار [[زن]] و فرزندش خواهد بود". بدین سبب تا هنگام [[مرگ]] آماده برای شرکت در جنگ خواهم بود و هرگز به [[مکه]] بر نمیگردم<ref>الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۷، ص۴۱۴.</ref>. | ||
#[[واقدی]] میگوید: از "مولفة قلوبهم"، و کسانی که در [[فتح مکه]] اسلام آوردند، هیچ یک به اندازه سهیل با [[قرآن]] و [[نماز]] سر و کار نداشت تا جائی که بدنش لاغر و رنگش [[تغییر]] کرده بود و هنگام [[قرائت قرآن]] زیاد [[گریه]] میکرد. سهیل برای شنیدن و [[یاد گرفتن]] قرآن نزد [[معاذ بن جبل]] رفت و آمد میکرد. [[ضرار بن ازور]] از او ایراد گرفت چرا که نزد این [[خزرجی]] میروی و پیش یکی از بستگان و همشهریان خود نمیروی؟ سهیل گفت: "به خاطر همین حرفها بود که دیگران کاملا از ما [[سبقت]] گرفتند؛ به [[جان]] خودم [[سوگند]]! اسلام کارهای [[جاهلیت]] را کنار زده و اقوامی را که در جاهلیت ناشناخته بودند، بلند آوازه ساخته است. ای کاش ما هم با آنها بوده و [[پیشرفت]] میکردیم. گاهی از پیشرفتی که مرد و زن از [[اهل]] بیتم و بندهام [[عمیر بن عوف]] داشتهاند بدان [[خشنود]] میشوم و امیدوارم که از دعای آنها [[نصیبی]] داشته باشم. و من مانند رفقایم که مردند و کشته شدند، نمردم؛ زیرا در تمام زمانها علیه [[حق]] حضور یافته و در آنها به [[دشمنی با حق]] برخاسته بودم؛ از [[بدر]] و [[احد]] تا [[خندق]] و من بودم که عهدهدار [[نوشتن]] [[صلح]] در [[روز]] [[حدیبیه]] بودم. ای [[ضرار]]! به یاد میآورم آن لجاجتی را که در آن روز با [[رسول خدا]] داشتم و او را بر [[پذیرش]] نظر [[باطل]] خود ملزم میساختم و با آنکه خود در [[مکه]] بودم و او در [[مدینه]]، [[خجالت]] میکشیدم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>. | #[[واقدی]] میگوید: از "مولفة قلوبهم"، و کسانی که در [[فتح مکه]] اسلام آوردند، هیچ یک به اندازه سهیل با [[قرآن]] و [[نماز]] سر و کار نداشت تا جائی که بدنش لاغر و رنگش [[تغییر]] کرده بود و هنگام [[قرائت قرآن]] زیاد [[گریه]] میکرد. سهیل برای شنیدن و [[یاد گرفتن]] قرآن نزد [[معاذ بن جبل]] رفت و آمد میکرد. [[ضرار بن ازور]] از او ایراد گرفت چرا که نزد این [[خزرجی]] میروی و پیش یکی از بستگان و همشهریان خود نمیروی؟ سهیل گفت: "به خاطر همین حرفها بود که دیگران کاملا از ما [[سبقت]] گرفتند؛ به [[جان]] خودم [[سوگند]]! اسلام کارهای [[جاهلیت]] را کنار زده و اقوامی را که در جاهلیت ناشناخته بودند، بلند آوازه ساخته است. ای کاش ما هم با آنها بوده و [[پیشرفت]] میکردیم. گاهی از پیشرفتی که مرد و زن از [[اهل]] بیتم و بندهام [[عمیر بن عوف]] داشتهاند بدان [[خشنود]] میشوم و امیدوارم که از دعای آنها [[نصیبی]] داشته باشم. و من مانند رفقایم که مردند و کشته شدند، نمردم؛ زیرا در تمام زمانها علیه [[حق]] حضور یافته و در آنها به [[دشمنی با حق]] برخاسته بودم؛ از [[بدر]] و [[احد]] تا [[خندق]] و من بودم که عهدهدار [[نوشتن]] [[صلح]] در [[روز]] [[حدیبیه]] بودم. ای [[ضرار]]! به یاد میآورم آن لجاجتی را که در آن روز با [[رسول خدا]] داشتم و او را بر [[پذیرش]] نظر [[باطل]] خود ملزم میساختم و با آنکه خود در [[مکه]] بودم و او در [[مدینه]]، [[خجالت]] میکشیدم"<ref>المنتظم، ابن جوزی، ج۴، ص۲۶۰؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۹.</ref>. | ||
#[[ام قریره]] گوید: "در ایام [[فتح مکه]] [[خدمت]] رسول خدا رسیدیم. [[حضرت]] در [[ابطح]] بوده و [[خیمه]] سرخ رنگی برای ایشان افراشته بودند. پس با او [[بیعت]] کردیم و آن حضرت برای ما شروطی [[تعیین]] کرد. در همان حال که مشغول بیعت بودیم و [[آفتاب]] طلوع کرده بود، [[سهیل بن عمرو]] که گونی شتری با دهان کف کرده بود از [[راه]] رسید. [[خالد بن رباح]]، [[برادر]] [[بلال]]، او را دید و گفت: از این که صبحگاهان خدمت رسول خدا برسی چیزی مگر [[نفاق]] مانع نشد؟! [[سوگند]] به آنکه [[پیامبر]] را به [[حق]] برانگیخته است، اگر چیزی نبود که مانعم شود، با این [[شمشیر]] لب زیرین تو را میزدم. [[سهیل]] نزد رسول خدا رفته، گفت: " مگر نمیبینی این | #[[ام قریره]] گوید: "در ایام [[فتح مکه]] [[خدمت]] رسول خدا رسیدیم. [[حضرت]] در [[ابطح]] بوده و [[خیمه]] سرخ رنگی برای ایشان افراشته بودند. پس با او [[بیعت]] کردیم و آن حضرت برای ما شروطی [[تعیین]] کرد. در همان حال که مشغول بیعت بودیم و [[آفتاب]] طلوع کرده بود، [[سهیل بن عمرو]] که گونی شتری با دهان کف کرده بود از [[راه]] رسید. [[خالد بن رباح]]، [[برادر]] [[بلال]]، او را دید و گفت: از این که صبحگاهان خدمت رسول خدا برسی چیزی مگر [[نفاق]] مانع نشد؟! [[سوگند]] به آنکه [[پیامبر]] را به [[حق]] برانگیخته است، اگر چیزی نبود که مانعم شود، با این [[شمشیر]] لب زیرین تو را میزدم. [[سهیل]] نزد رسول خدا رفته، گفت: " مگر نمیبینی این برده به من چه میگوید؟ " پیامبر فرمود: "او را به حال خود بگذار! شاید از تو بهتر باشد روزی تو او را جستجو کنی و او را نیابی". این [[سخن پیامبر]] بر سهیل سختتر از گفته خالد بن رباح بود"<ref>کنزل العمال، متقی هندی، ج۱۳، ص۳۸۷.</ref>.<ref>[[محمد نقی افشار|افشار، محمد نقی]]، [[سهیل بن عمرو - افشار (مقاله)|مقاله «سهیل بن عمرو»]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۵ (کتاب)| دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ج۵، ص:۳۹۸-۴۰۰.</ref> | ||
==سهیل و حضور در [[سقیفه]]== | ==سهیل و حضور در [[سقیفه]]== |