←حدیث هبه
(←منابع) |
|||
خط ۲۹: | خط ۲۹: | ||
===[[حدیث]] هبه=== | ===[[حدیث]] هبه=== | ||
این [[حدیث]] در قسمت آغاز این بخش بیان شده است<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۴۶۲، الآحاد و المثانی، ضحاک، ج۶، ص۱۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۹ و أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۸۱.</ref>.<ref>[[حسن مرادی|مرادی، حسن]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۷.</ref>. | این [[حدیث]] در قسمت آغاز این بخش بیان شده است<ref>.الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۸، ص۱۲۴؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۶، ص۴۶۲، الآحاد و المثانی، ضحاک، ج۶، ص۱۰۷؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۶، ص۳۵۲؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۲۴۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۴۱۹ و أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۴۸۱.</ref>.<ref>[[حسن مرادی|مرادی، حسن]]، [[دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم ج۳ (کتاب)|دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم]]، ص ۴۳۷.</ref>. | ||
==[[شکنجه]] [[امشریک]]== | |||
امشریک دوسیه، همسرش [[ابوعکرمه]]، هنگامی که شوهرش [[اسلام]] آورد و به سوی [[مدینه]] [[مهاجرت]] کرد، [[مردم]] و بستگان شوهرش به او گفتند: تو هم به [[دین]] شوهرت درآمدهای؟ گفت: آری من هم [[مسلمان]] شدهام. به وی گفتند: اگر برنگردی تو را [[آزار]] و شکنجه میدهیم و سخت عذابت خواهیم کرد. [[ام شریک]] میگوید: آن [[روز]] ما به همراه [[خانواده]] شوهرم در فلصه از [[سرزمین]] [[صنعا]] ساکن بودیم، وقتی که خواستند از این [[منزل]] به سرزمین دیگری که در فصل سال منتقل میشدند بروند مرا بر شتری بد راه بدون جهاز سوار کردند، نان و عسل به من خورانیدند؛ ولی از آب جلوگیری میکردند و به من آب نمیدادند، در نیم روز که هوا گرم میشد و [[جمعیت]] توقف میکردند خیمههای خود را [[نصب]] کرده، خودشان در سایه [[خیمه]] و مرا در زیر [[آفتاب]] نگه میداشتند. | |||
سه روز بدین منوال گذشت تا آنکه چشمم از دیدن و گوشم از شنیدن باز ماند، نزدیک بود عقلم برود در آخرین لحظات به من گفتند: از این دین دست بردار تا به تو آب دهیم، من با انگشت به [[آسمان]] اشاره میکردم و به این وسیله به خدای یگانه اظهار [[عقیده]] مینمودم. از من دست کشیده و مرا به این حال گذاشتند به چادرهای خود رفتند. یکباره روی سینه خود [[احساس]] خنکی نمودم، دست برده دلوی به دستم آمد یک نفس آشامیدم. دلو از دستم خارج شد مثل آنکه کسی گرفته باشد، نظر کردم دیدم دلوی از هوا آویخته شده دوباره گرفتم و مقداری آشامیدم باز هم از من گرفته شد، در دفعه سوم کاملاً [[سیراب]] شدم و بقیه را به سر و لباسم ریختم از صدای آب متوجه من شده گفتند: ای [[دشمن خدا]] این آب را از کجا آوردی؟ گفتم: دشمن خدا آن است که با دین من مخالف است، این رزقی است که [[خدا]] به من [[لطف]] نموده است<ref>الاصابه، ج۴، ص۱۳۷.</ref>. | |||
[[یسار]] [[غلام]] [[پیامبر]]{{صل}} بود، [[مردم]] عکل و عرینه در سال ۶ (ه. ق) دست و پای او را بریدند و [[خار در چشم]] و دهان او کردند تا [[جان]] داد<ref>تحفة الاحباب، ص۵۸۱؛ اسدالغابه، ج۵، ص۱۲۴.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۶۵.</ref>. | |||
== جستارهای وابسته == | == جستارهای وابسته == |