هجرت به حبشه: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۴: خط ۴:
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[هجرت به حبشه (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[هجرت به حبشه (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>


==[[مظلومیت پیامبر]]{{صل}} در [[هجرت به حبشه]]==
'''[[هجرت به حبشه]]''' پس از آن اتفاق افتاد که [[اذیت]] و [[آزار]] نسبت به [[پیامبر]]{{صل}} و نومسلمانان آغاز شد. در چنین شرایطی [[پیامبر اکرم]]{{صل}} به [[مسلمانان]] دستور هجرت به حبشه را داد. این [[هجرت]] در دو مرحله اتفاق افتاد: هجرت اول در [[ماه رجب]] سال پنجم بعثت به [[رهبری]] [[عثمان بن مظعون]] و هجرت دوم، بین سال‌های پنجم تا هفتم [[بعثت]] انجام شد و [[رهبر]] این گروه [[جعفر بن ابی‌طالب]] بود. سرانجام [[مهاجران]] [[حبشه]] در ایام [[فتح خیبر]] به [[مدینه]] بازگشتند.
رنج‌آور‌ترین صحنه برای [[رهبر]] یک [[جامعه]] ارزشی و [[دینی]] این است که [[امت]] خود را به [[جرم]] [[پذیرش حق]] در زیر شکنجه‌های [[طاقت]] فرسای قومی عنود و لجوج که با [[منطق]] و [[تعقل]] بیگانه‌اند [[مشاهده]] کند.


گاهی [[جامعه اسلامی]] به بن بستی می‌رسد که [[حق]] برای رسیدن به اهداف متعالیش ناچار است تاکتیک خود را عوض کند. [[جامعه عصر نبوی]] وقتی در [[تحجر]] و تحکم [[کفار]] [[قریش]] قرار گرفتند، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} [[مأمور]] شد تا ندای [[رهایی]] بخش خود را صادر کند. چون با زبان [[فطرت]] سخن می‌گفت و لذا گروهی را به [[هجرت]] از دیار [[شرک]] واداشت.
==مقدمه==
[[رفتار]] قریش در آغاز [[دعوت]]، نسبت به پیامبر{{صل}} ظاهراً ملایم بود و به [[بی‌اعتنایی]] و [[انکار]] و گاهی [[استهزاء]] توام بود؛ ولی وقتی از [[بت‌ها]] [[بدگویی]] کرد و رسماً اعلام فرمود: {{متن حدیث|قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ‌}} دیگر او را [[امین]] نپنداشتند و به [[طواف]] [[خانه خدا]] اجازه نمی‌دادند. رفت و آمد [[مردم]] به حضور او ممنوع شد و لذا [[مشرکان]]، [[مسلمانان]] را به [[سختی]] و شدیدتر از قبل [[آزار]] می‌دادند و دیگر هیچ [[مسلمانی]] از آزار آنها در [[امان]] نبود. آنها مزاحم کار و [[زندگی]] مسلمانان شده بودند و در کوچه و بازار به تعقیبشان می‌پرداختند. عرصه بر مسلمانان بسیار تنگ شد و [[ترس]] بر تمام وجودشان [[غلبه]] کرد.
نخستین [[هجرت]] در [[تاریخ اسلام]]، [[هجرت به حبشه]] است. در [[سال پنجم بعثت]] به سبب فشاری که بر [[مسلمانان]] صورت گرفت و برای [[دفاع]] از [[اسلام]]، به [[دستور خدا]] و پیامبرش، عده‌ای از [[مسلمانان]]، موطن و سرزمین اصلی خویش را رها کردند و به سرزمینی دیگر رفتند<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۸۷.</ref>.


پیامبر{{صل}} ناظر تمام این مسائل بود و از دیدن چنین صحنه‌هایی [[رنج]] می‌برد و از اینکه نمی‌توانست کاری برای آنها انجام دهد رنجش مضاعف می‌شد. قریش [[شکایت]] به [[ابوطالب]] بردند زیرا پیامبر{{صل}} تحت [[حمایت]] او بود و از وی خواستند تا دست از [[برادر]] زاده خود بردارد. ولی ابوطالب با سخنی ملایم [[قوم]] را برگردانید و پیامبر{{صل}} همچنان به شدت مشغول دعوت بود. قریش بار دیگر به ابوطالب مراجعه کردند و چون نتیجه‌ای نگرفتند به تعرض [[پیروان]] او پرداختند و سنگینی این تعرض بیشتر بر بردگان و [[بیگانگان]] و اشخاص بدون [[حمایت]] بود، به‌طوری‌که بعضی با صلاحدید [[پیامبر]]{{صل}} از [[مکه]] خارج شدند و به [[شهرها]] پراکنده گردیدند تا [[اسلام]] را به اطراف مکه معرفی نمایند و عده‌ای نیز [[تقیه]] کردند. تنها خود پیامبر{{صل}} بود که از حمایت [[ابوطالب]] برخوردار بود.
==[[مهاجرت]] اول==
افزایش تعداد [[مسلمانان]] [[مکه]] و [[آشکار]] شدن ایمانشان، فشار [[مشرکان]] به آنها را زیاد کرد و باعث شد مورد [[آزار]] و اذیت [[قریش]] قرار گیرند تا از [[دین]] خود دست بردارند. [[مشرکان]] از هیچ [[شکنجه]] و اذیتی فروگذار نکردند؛ برخی را می‌زدند، گروهی را به [[گرسنگی]] می‌آزردند، جمعی را روی ریگ‌های داغ می‌خواباندند تا [[مسلمانان]] از [[دین]] خود دست بردارند. در این میان، برخی هم [[استقامت]] می‌ورزیدند و از [[دین]] خود دست بر نمی‌داشتند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.</ref>.


[[خداوند متعال]] هنوز به مقابله [[خشونت‌آمیز]] در مقابل [[آزار مشرکان]] امر نکرده بود؛ لذا چاره‌ای جز [[اطاعت]] و [[تحمل]] به نظر نمی‌رسید. آن [[حضرت]] هیچ‌گاه در آن شرایط دشوار [[مسلمانان]] را تنها نگذاشت و آنان را به [[صبر]] و تحمل سفارش می‌کرد تا [[فرج]] [[خداوند]] حاصل شود. روزی [[خباب بن ارت]] نزد پیامبر{{صل}} آمد و عرض کرد: ای [[رسول خدا]] [[پروردگار]] را به [[یاری]] نمی‌طلبی؟ پیامبر{{صل}} سری تکان داد و دریافت که برخی از مسلمانان [[اعتماد به نفس]] خود را دارند از دست می‌دهند و نزدیک است که [[ضعف]] بر ایشان [[غلبه]] کند؛ لذا به عنوان [[نصیحت]] به [[خباب]] فرمود: پیش از شما اقوامی بودند که پوست سرشان را می‌کندند و استخوان سر آنها را با شانه‌های آهنی شانه می‌کردند، اما آنها از [[دین]] خود دست برنمی‌داشتند و سر برخی را با اره شقه می‌کردند اما از دین خود دست نمی‌کشیدند و بدان که خداوند دین خود را چنان [[استوار]] برقرار خواهد کرد که سواری از [[صنعا]] تا حضرموت [[سفر]] کند و جز از خداوند [[بیم]] نداشته باشد لکن شما [[عجله]] می‌کنید.
وقتی [[رسول خدا]]{{صل}} دید که [[یاران]] او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به [[فرمان الهی]] به آنها فرمود که به [[کشور]] [[حبشه]] [[هجرت]] کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.</ref>؛ زیرا [[حبشه]]، [[فرمانروایی]] دارد که در قلمرو او بر کسی [[ظلم]] نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر<ref>ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.</ref> و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار [[زن]] بودند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>. [[عثمان بن مظعون]]<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.</ref> [[امیر]] این قافله بود. زمان [[مهاجرت]] آنها در [[ماه رجب]] [[سال پنجم بعثت]] و در دومین سال [[آشکار]] کردن [[دعوت علنی]] بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۸؛ [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[گاه‌شمار (مقاله)|گاه‌شمار]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۵؛ [[محمد ملک‌زاده|ملک‌زاده، محمد]]، [[سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور (کتاب)|سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور]]، ص ۲۸۵.</ref>


[[شکایت]] مسلمانان به پیامبر{{صل}} بیشتر شد و از شدت فشار و [[آزار]] [[قریش]] بر دین خود بیمناک شدند و پیامبر{{صل}} این وضعیت را کاملاً [[درک]] می‌کرد و در صدد بود تا راه حلی برای آن معضل بیابد. آن حضرت پس از مدت زیادی [[تفکر]]، دستور [[هجرت]] را صادر کرد و به مسلمانان امر فرمود تا برای [[نجات]] از آزار قریش به [[حبشه]] بروند و در این خصوص فرمود: به حبشه بروند در آنجا [[پادشاهی]] است که به کسی [[ظلم]] نمی‌کند تا اینکه [[خدا]] فرجی برایتان حاصل کند<ref>سمیح عاطف، زندگانی پیامبر در قرآن، ج۳، ص۱۳۹.</ref>.
==علت بازگشت از [[مهاجرت]] اول==
[[پیامبر]]{{صل}} در [[انتخاب]] [[حبشه]] برای سکونت [[مهاجران]] قصه خاصی داشت، او می‌خواست به دیگران بفهماند که [[نصرانیت]] هم [[دین]] خداست؛ لذا حبشه از جاهای دیگر به دلیل برخوردار بودن از [[حکومتی]] [[مسیحی]] [[برتر]] است و چون [[مردم]] این [[سرزمین]] [[اهل کتاب]] و مؤمنند به [[مسلمانان]] [[آزار]] نخواهند رساند. پیامبر{{صل}} می‌دانست که بر بادیه‌ها، [[تعصب]] قبیله‌ای [[حاکم]] است و [[ایران]] از امپراطوری [[قدرتمندی]] برخوردار است که بر سر متصرفات مستعمرات با [[روم]] [[رقابت]] شدیدی دارد و هیچ کدام از این [[سرزمین‌ها]] امن‌تر از حبشه نیست.
[[مسلمانان]]، دو [[ماه شعبان]] و [[رمضان]] را در آن دیار ماندند و در [[شوال]] [[سال پنجم بعثت]] برگشتند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>. درباره علت بازگشت [[مهاجران]]، "[[ابن اثیر]]" و "واقدی" قائل‌اند که [[مهاجران]] پس از شنیدن خبر [[مسلمان]] شدن [[اهل مکه]] بر اثر داستان "[[غرانیق]]" بازگشتند (اگرچه داستان [[غرانیق]] بی‌پایه و اساس است)<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.</ref>؛ اما ابن هشام، علت بازگشت [[مهاجران]] را بدین صورت بیان می‌کند: [[مهاجران]] از [[مکه]] به [[حبشه]] [[هجرت]] کرده بودند... و تحت [[حمایت]] [[پادشاه]] [[حبشه]] در کمال [[آسایش]] و [[امنیت]] به سر می‌بردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی [[مشرکان]] [[مکه]]، [[مسلمان]] شده‌اند. این شایعه [[دروغ]] باعث شد که جمعی از [[مهاجران]] پیش از آنکه درباره [[درستی]] این خبر، [[تحقیق]] کنند، بار سفر را ببندند و به سوی [[شهر]] و دیار اصلی خود مراجعت کنند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹.</ref>


پیامبر{{صل}} به آنها فرمود: تا پهنای دریای سرخ را پیموده و قدم به [[خاک]] حبشه گذارند؛ لذا در [[ماه رجب]] [[سال]] ۵ [[بعثت]] در ابتدا یازده تن از مسلمانان با چهار [[زن]] پنهانی از [[مکه]] به سوی حبشه رفته و خود را به بندر شعیبه «[[جده]] فعلی» رساندند و از آنجا با دو کشتی بازرگانی که آماده حرکت بود و با نیم دینار کرایه، رهسپار [[کشور]] مسیحی نشین حبشه شدند. [[قریش]] تا کنار دریا آنان را تعقیب کردند؛ اما موقعی به ساحل دریا رسیدند که [[مسلمین]] رفته بودند. آنان مدت دو ماه در حبشه ماندند. آنگاه شنیدند که بسیاری از قریش و کسان‌شان [[مسلمان]] شده‌اند و دیگر زحمتی برای مسلمانان مکه در کار نیست به مکه بازگشتند؛ ولی در نزدیکی مکه خبر یافتند که [[اسلام]] [[اهل مکه]] [[دروغ]] بوده است.
==[[مهاجرت]] دوم==
زمانی که [[مهاجران]] اول که در [[حبشه]] بودند، بر اثر آن شایعه [[دروغ]] به مکه بازگشتند، به نزدیکی [[شهر]] مکه رسیدند، متوجه شدند این خبر دروغی بیش نبوده است و [[مشرکان]] مکه [[مسلمان]] نشده‌اند؛ از این رو جمعی از آنها ناچار شدند، مخفیانه وارد [[شهر]] شوند و جمعی به بزرگان [[قریش]] پناهنده شدند. با این حال، تنها عده‌ای از آنها بعدها توانستند با [[پیامبر]]{{صل}} به [[مدینه]] [[هجرت]] کنند و در زمره [[مهاجران به مدینه]] باشند؛ چرا که آنان در حبس مکیان بودند؛ به گونه‌ای که در [[جنگ بدر]] و غیره نتوانستند حاضر شوند و برخی از آنها در [[مکه]] ماندند و تا هنگام [[مرگ]] در آن [[شهر]] بودند و نتوانستند به [[مدینه]] بروند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۳۶۷.</ref>.


آنان وقتی وارد مکه شدند به دام [[شکنجه]] [[عشیره]] خویش گرفتار آمدند؛ لذا هر کدام در [[پناه]] کسی قرار گرفتند و بار دیگر [[رسول خدا]] به آنان [[اذن]] داد تا به حبشه [[مهاجرت]] کنند ولی تعدادی نتوانستند دوباره [[هجرت]] کنند. پس از حرکت دسته اول گروه دیگری به سرکردگی [[جعفر بن ابیطالب]] [[برادر]] [[حضرت علی]] و عموزاده پیامبر{{صل}} از مکه خارج شدند و روی به حبشه نهادند. این گروه جمعاً ۸۳ نفر مرد و ۱۸ نفر زن و تعدادی [[کودک]] بودند و در بین آنان جوانانی از خانواده‌های سرشناس [[شهر]] و پسران و [[دختران]] اعیان [[قریش]] بودند که به خاطر [[عشق]] به [[الله]] و [[محبت رسول خدا]] بود که دست از همه چیز شسته بودند<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۱۳.</ref>.
با این اوصاف، [[اهل مکه]] دوباره بر [[مسلمانان]] سخت گرفتند؛ به گونه‌ای که [[رسول خدا]]{{صل}} به ایشان اجازه فرمود برای بار دوم [[مهاجرت]] کنند. بنابراین مهاجرت دوم هم مثل [[مهاجرت]] اول نتیجه [[آزار]] و [[شکنجه]] [[قریش]] بر [[مسلمانان]] بود که البته از مرحله اول شدیدتر بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.</ref>.


در رهگذر فشار و [[هجرت]]، [[پیامبر]]{{صل}} نامه‌ای به [[پادشاه]] [[حبشه]] [[نجاشی]] نوشت به [[جعفر بن ابیطالب]] داد: {{متن حدیث|بسم الله الرحمن الرحیم من محمد رسول الله إلی النجاشی ملک الحبشه، اما بعد، فانی احمد الیک الله الذی لا اله الا هو و اشهد ان عیسی بن مریم روح الله و کلمته القیها إلی مریم البتول الطیبه الحصینه فحملت بعیسی فخلقه من روحه و نفخه کما خلق ادم بیده و انی أدعوک إلی الله وحده لا شریک له... فانی رسول الله و قد بعثت الیک ابن عمی جعفراً و معه نفر من المسلمین فاذا جائک فاقرهم و دع التجبر و انی ادعوک و جنودک الی الله تعالی و قد بلغت و نصحت فاقبلوا نصیحتی و السلام علی من اتبع الهدی}} [[ابلاغ]] رسالتی است از طرف [[خدا]] به واسطه رسولش به پادشاه حبشه نجاشی. بعد از ارسال و ادای [[حمد]] و ثنای [[خدای بزرگ]]، من [[شهادت]] می‌دهم که [[عیسی مسیح]] کلمه و [[روح]] خداست او را در رحم [[پاک]] [[مریم]] [[بتول]] و [[طاهره]] برقرار ساخت و او را آفرید مثل [[آفرینش آدم]]، تو را [[دعوت]] می‌کنم به خدای یگانه و به [[رسالت]] من و به کتابی که بر من نازل شده [[ایمان]] بیاور. پسر عمویم جعفر را با گروهی از [[مسلمین]] به حضور تو فرستادم وقتی به تو وارد شدند مقدم آنها را محترم شمرده و از [[تفاخر]] و [[سرکشی]] کنار باش من تو و [[سپاه]] تو را به [[توحید]] خدا دعوت می‌کنم و [[آگاه]] باش من [[ابلاغ رسالت]] و ادای [[نصیحت]] کردم و [[خیرخواه]] شما هستم [[درود]] بی‌پایان من به آنان که در جستجوی [[هدایت]] و [[خوشبختی]] هستند<ref>اعلام الوری، ص۴۵.</ref>.
در تعداد مهاجران مرحله دوم نیز [[اختلاف]] است. برخی آنها را هشتاد و سه نفر مرد و یازده [[زن]] [[قریشی]] و هفت بانوی غیر قریشی می‌دانند<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲.</ref>. برخی منابع، تعدادشان را هفتاد مرد به جز زنانشان ذکر می‌کنند<ref>احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۸۹-۳۹۰؛ [[زینب ابراهیمی|ابراهیمی، زینب]]، [[گاه‌شمار (مقاله)|گاه‌شمار]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۱۵؛ [[محمد ملک‌زاده|ملک‌زاده، محمد]]، [[سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور (کتاب)|سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور]]، ص ۲۸۵.</ref>


نجاشی [[مهاجران]] را گرامی داشت و پناهشان داد که در [[پناه]] او به [[فراغت]] [[روزگار]] می‌گذراندند. وقتی [[مردم قریش]] متوجه شدند که [[مسلمانان]] در [[حبشه]] با فراغت و [[اطمینان]] [[زندگی]] می‌کنند سخت نگران شدند زیرا [[بیم]] آن بود که مسلمانان پس از مدتی با [[مال]] و نیروی کافی از حبشه به کمک هم کیشان خود بشتابند. به‌علاوه [[آرامش]] و فراغتی که آن گروه در حبشه داشتند، سایر مسلمانان را تحریک می‌کرد که بار [[سفر]] ببندند و راه حبشه در پیش گیرند.
==سفیران [[قریش]] در [[حبشه]]==
[[مهاجران]] [[مکه]] در [[حبشه]] منزل کردند و دور از [[شکنجه]] [[مشرکان]] و صدمات و آزارشان در محلی [[امن]]، روزگار به سر می‌بردند<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.</ref>. [[مشرکان]] برای بازگرداندن آنها به [[مکه]]، دو نفر از افراد سخنور و [[زیرک]] [[قریش]] را برگزیدند و به دربار [[نجاشی]] فرستادند تا او [[مهاجران]] را از [[حبشه]] اخراج کند. برای این منظور "[[عبدالله بن ابن ربیعه]]" و "[[عمرو بن عاص]]"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل التبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.</ref> را [[انتخاب]] کردند و با هدایای بسیار برای [[نجاشی]] و درباریان او به [[حبشه]] روانه کردند. آنان هدایا را تقدیم کردند. همچنین به هیئت [[وزیران]]، هدایایی دادند.


[[ام‌سلمه]] یکی از [[بانوان]] [[مهاجر]] که بعدها به همسری [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در آمد وضعیت اقامت در حبشه را چنین توصیف می‌کند: در [[سرزمین حبشه]] در پناه [[نجاشی]] که به خوبی از ما [[حمایت]] می‌کرد به سر می‌بردیم در [[حفظ دین]] خود تأمین داشتیم و آزادانه [[خدا]] را [[پرستش]] می‌کردیم، نه آزاری می‌دیدیم و نه چیزی که باعث ناراحتیمان شود می‌شنیدیم.
آنها در [[ملاقات]] با هیئت [[وزیران]] گفتند: "گروهی کم خرد از میان ما، [[دین]] [[ملت]] خود را ترک کرده و در عین حال، [[دین]] [[نجاشی]] را هم نپذیرفته‌اند و یک [[دین]] ساختگی که ما و شما آن را نمی‌شناسیم، برای خود [[انتخاب]] کرده‌اند. اعیان و اشراف [[قوم]] آنها، ما را نزد شما فرستاده‌اند که آنان را برگردانیم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۱۸.</ref>. آنها از [[یاران]] [[پادشاه]] خواستند که بدون [[ملاقات]] شاه با آنها، ایشان را برگردانند. آنان [[بیم]] این داشتند که اگر [[پادشاه]] با ایشان مکالمه کند، آنها را [[تسلیم]] نکند.
چون [[قریش]] از [[رفاه]] [[مهاجران]] [[مسلمان]] در حبشه خبر یافتند، [[آتش]] [[کینه]] در دل‌هایشان افروخته شد و ترسیدند که هواداران [[اسلام]] در دربار حبشه [[نفوذ]] کنند و [[تمایلات]] [[باطنی]] او را به نفع خود جلب کنند؛ لذا بر آن شدند کسانی از قریش را نزد نجاشی بفرستند تا با [[نیرنگ]] و [[فریب]]، [[ذهن]] نجاشی را نسبت به مسلمانان مشوب سازند و او را وادار کنند که مسلمانان را از [[کشور]] حبشه بیرون کنند و به [[مکه]] باز گرداند.


[[نمایندگان]] [[کفار]] قریش عبارت بودند از: [[عمروعاص]]، [[عبدالله بن ابی]]، [[عماره بن ولید]]. قریش این افراد را با هدایای شایسته‌ای برای نجاشی و [[نزدیکان]] وی اعزام کردند. این عده در کنار بندر [[جده]] سوار کشتی شده و رو به حبشه نهادند. نمایندگان اعزامی قریش وارد حبشه شدند، آنها نخست اطرافیان نجاشی را از هدایای خود برخوردار ساختند تا آنان زمینه را برای ایفاء نقش‌شان در انجام مأموریتی که بر عهده داشتند مساعد سازند و این [[دستوری]] بود که [[سران قریش]] در موقع حرکت این عده به آنها داده بودند.
[[یاران]] [[پادشاه]] به فرستادگان [[قریش]] [[وعده]] دادند که خواسته‌شان را انجام می‌دهند. آنها نزد [[نجاشی]] حاضر شدند و مقصود خود را بیان کردند. [[یاران]] [[پادشاه]] [[رأی]] دادند که [[مسلمانان]] را تسیلم کنند. [[پادشاه]] [[غضب]] کرد و گفت: "به [[خدا]] [[سوگند]]! من هرگز مردمی را که به من [[پناه]] آورده و در [[کشور]] من زیست و مرا بر دیگران [[برتر]] دانسته‌اند، تسیلم نمی‌کنم؛ مگر بعد از بحث و [[تحقیق]]. اگر آن دو [[نماینده]] راست گفته باشند، آنها را [[تسلیم]] می‌کنم و اگر خلاف گفته باشند، به ایشان [[پناه]] میدهم و به آنان [[نیکی]] می‌کنم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.</ref>


وقتی فرستادگان هدایای خود را به [[نجاشی]] [[تسلیم]] کردند، گفتند: جوانانی از ما به [[کشور]] تو آمده‌اند آنها از [[دین]] پدران‌مان دست کشیده‌اند و به دین تو در نیامده‌اند، دین تازه‌ای ساخته‌اند که نه ما از آن خبر داریم نه تو، اکنون بزرگان [[قوم]] و خویشاوندان‌شان ما را فرستاده‌اند که آنها را با خود ببریم؛ زیرا آنان در این کار داناترند. درباریان نجاشی نیز از [[کفار]] [[قریش]] [[حمایت]] کردند؛ یعنی رشوه‌خواران قضیه رد [[مهاجران]] را به [[مشرکین]] به عرض شاه رساندند و تأکید کردند که [[صلاح]] [[ملت]] و مملکت ما در این است.
==سخنان [[جعفر بن ابی‌طالب]]==
نجاشی با [[فراست]] متوجه شد دسیسه‌ای در کار است و لذا در جواب گفت: افرادی که به کشور من [[پناه]] آورده‌اند چرا بدون هیچ [[انگیزه]] آنها را تسلیم دشمن‌شان کنم؟ چاپلوسان گفتند: اینها از خودشان دین تازه‌ای اختراع کرده‌اند! نجاشی گفت: [[مهاجرین]] را حاضر کنید تا رسیدگی شود. بعد از حضور مهاجرین و بیان شیوه [[اسلام]]، نجاشی رو کرد به آنها و گفت: به ما خبر رسیده شما دین تازه‌ای آورده‌اید، دین ما و [[ادیان]] دیگر را به مسخره گرفته‌اید. [[جعفر بن ابیطالب]] گفت: شاها! ما بودیم و [[جاهلیت]] و [[عبادت بت‌ها]]، ما بودیم و مردار خوردن و [[زنا]] کردن و [[قطع رحم]] و پایمال کردن [[ضعیف]]. روزگاری این چنین بودیم، [[خداوند]] از ما [[پیغمبری]] برانگیخت [[دیانت]] و [[امانت]] و [[درستی]] و [[نسب]] او در [[اجتماع]] [[مکه]] روشنگر [[انسانیت]] است. ما را به [[یگانگی خدا]] [[دعوت]] کرده و از عبادت بت‌ها بر [[حذر]] داشته تا از [[دروغ]] و زنا و ریختن [[خون]] ناحق بپرهیزیم.
[[نجاشی]] [[دستور]] داد تا [[مهاجران]] در مجلس حاضر شوند. او گفت: "این چه [[دینی]] است که به سبب آن، شما از [[قوم]] خود جدا شده و در عین حال [[دین]] مرا هم نپذیرفته و [[دین]] هیچ یک از ما را نیز قبول نکرده‌اید؟" [[جعفر]] گفت: "ای [[پادشاه]]! ما مردمی [[گمراه]] بودیم که بتها را [[پرستش]] می‌کردیم و مردار می‌خوردیم. مرتکب کارهای [[زشت]] می‌شدیم، [[صله رحم]] نمی‌کردیم و [[همسایه]] را [[آزار]] می‌دادیم... تا آنکه [[خداوند متعال]] برای ما [[پیغمبری]] فرستاد و ما [[نسب]] او را خوب می‌شناسیم و او را [[راستگو]] و [[امین]] می‌دانیم. وی ما را به [[عبادت]] خدای یگانه [[دعوت]] کرد که هیچ چیز را با [[خدا]] شریک نکنیم و [[پرستش]] بتها را ترک گوییم. او به ما امر کرده که راست بگوییم و [[امانتداری]] کنیم، [[همسایه]] و پناهنده را [[نیک]] بداریم و از کارهای [[زشت]] و [[خونریزی]] بپرهیزیم، از ارتکاب کارهای بد و زورگویی و خوردن [[مال یتیم]] دوری کنیم. او ما را به [[نماز]] امر کرد... سپس ما به او [[ایمان]] آوردیم و ایشان را [[تصدیق]] کردیم. آنچه را که بر ما [[حرام]] کرده، [[حرام]] دانستیم و آنچه را [[حلال]] شمرده پذیرفتیم. [[قوم]] ما به همین [[دلیل]] بر ما [[ستم]] کردند و [[مانع]] [[دینداری]] ما شدند و به [[کشور]] شما آمدیم و شما را از دیگران [[برتر]] و بهتر دانستیم و امیدواریم که نزد تو بر ما ستمی روا نباشد"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۱-۸۰؛ ابن جوزی المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.</ref>.


به [[مال]] و [[جان]] و [[ناموس]] [[مردم]] [[تجاوز]] نکنیم، با این [[وصف]] به او [[ایمان]] آورده و تصدیقش کرده‌ایم و لذا قریش به ما [[ستم]] می‌کنند و [[تصمیم]] گرفتند ما را به [[عبادت]] چوب و سنگ برگردانند. ما را در [[شکنجه]] و فشار گذاشتند از [[ترس]] جان خود ترک [[خانه]] و کاشانه کردیم به کشور تو [[پناهنده]] شویم.
[[نجاشی]] گفت: "آیا از آنچه پیغمبرت بر شما آورده چیزی به خاطر داری؟" [[جعفر]] گفت: "آری". نجاشی گفت: "بخوان". [[جعفر]] شروع به [[خواندن]] قسمتی از آغاز [[سوره]] "[[کهیعص]]" کرد. [[ام سلمه]] می‌گوید: "نجاشی از شنیدن [[آیات قرآن]] چنان گریست که قطرات [[اشک]]، ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت..."<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۳.</ref>.


نجاشی گفت: از [[آیات]] کتابی که بر پیامبرتان نازل شده نزد شما موجود است؟ جعفر آیاتی را در باب [[مریم]] قرائت کرد {{متن قرآن|وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مَرْيَمَ إِذِ انْتَبَذَتْ مِنْ أَهْلِهَا مَكَانًا شَرْقِيًّا * فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابًا فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرًا سَوِيًّا}}<ref>«و در این کتاب از مریم یاد کن هنگامی که از خانواده خویش در جایگاهی خاوری گوشه گزید * و از چشم آنان پنهان شد و ما روح خود را به سوی او فرو فرستادیم که چون انسانی باندام، بر او پدیدار گشت» سوره مریم، آیه ۱۶-۱۷.</ref>.
پس از چند روز [[عمرو بن عاص]] نزد [[نجاشی]] آمد و گفت: "این بی‌خبران درباره [[عیسی]]، [[سخن]] عجیبی می‌گویند. شما کسی را نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره [[حضرت عیسی]] جویا شوید". فرستاده [[نجاشی]]، نزد [[مهاجران]] آمد. چون [[مهاجران]] نزد [[نجاشی]] آمدند، رو به ایشان کرد و گفت: "شما درباره [[عیسی بن مریم]] چه می‌گویید؟" [[جعفر بن ابی طالب]] گفت: "... ما معتقدیم که [[حضرت عیسی]]، [[بنده]] و [[پیامبر]] و [[روح خدا]] و کلمه [[الهی]] است که به [[مریم]] [[بتول]] فرستاده است"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج۲، ص۸۱.</ref>. نجاشی [[دست]] خود را به طرف چوبی که روی [[زمین]] بود دراز کرد، آن را برداشت و گفت: "به [[خدا]] سخنی که تو درباره [[عیسی]] گفتی با [[حقیقت]] فاصله ندارد". پس به [[مهاجران]] گفت: "شما با خیالی آسوده به هر جای [[حبشه]] که می‌خواهید بروید و بدانید که در [[امان]] ما هستید"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.</ref>
سخنان جعفر آن قدر مؤثر واقع افتاد که [[اشک]] از چشم [[نجاشی]] سرازیر شد. نجاشی گفت: این همان کتابی است که عیسی با این کتاب آمده بود. [[نمایندگان]] [[کفار]] [[قریش]] از [[شرمندگی]] خود را بیرون کشیدند، نجاشی نامه‌ای به [[پیامبر]]{{صل}} نوشت: {{متن قرآن|بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ}}{{عربی|الی محمد رسول الله من النجاشی. سلام علیک یا نبی الله و رحمة الله و برکاته الذی لا اله الا الله هو الذی هدانی للاسلام}} نجاشی پس از شنیدن سخنان جعفر به فرستادگان قریش گفت: بروید که به [[خدا]] آنان را به شما [[تسلیم]] نخواهم کرد<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۴؛ تاریخ سیاسی اسلام، ج۱، ص۸۶.</ref>.


گروه نخست از [[مهاجران]] [[حبشه]] بیشتر آنان برگشتند و [[اقلیت]] ناچیزی مخفیانه و یا در [[پناه]] شخصیت‌های بزرگ قریش وارد [[مکه]] شدند.
==بازگشت [[مهاجران]]==
[[عثمان بن مظعون]] در پناه [[ولید بن مغیره]] وارد مکه گردید و از [[آزار]] [[دشمن]] در [[امان]] بود؛ ولی با چشمان خود می‌دید که سایر [[مسلمانان]] در آزار و زیر [[شکنجه]] قریش به سر می‌بردند. [[روح]] عثمان از این [[تبعیض]] سخت ناراحت بود. از ولید خواهش کرد که در یک مجمع عمومی اعلام کند که از این لحظه به بعد، فرزند مظعون، در پناه او نیست تا او نیز مانند سایر مسلمانان [[شریک]] [[غم]] و هم رنگ آنان باشد. از این رو ولید در [[مسجدالحرام]] اعلام کرد از این لحظه به بعد فرزند مظعون در [[پناه]] من نیست. او نیز با صدای بلند گفت: [[تصدیق]] می‌کنم.
[[مهاجران]] در [[حبشه]] بودند تا اینکه [[رسول خدا]] "عمرو بن امیه ضمری" را با نامه‌ای به سوی [[نجاشی]] فرستاد. [[نجاشی]] پس از رسیدن [[نامه]] حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.</ref>. مهاجران پس از [[فتح خیبر]] به [[مدینه]] رسیدند و چون چشم [[خاتم انبیا]]{{صل}} به [[جعفر بن ابی‌طالب]] افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمی‌دانم از [[فتح خیبر]] شاد باشم یا از ورود [[جعفر]]"<ref>علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.</ref>.<ref>[[طاهره سپهوندی|سپهوندی، طاهره]]، [[هجرت به حبشه (مقاله)|هجرت به حبشه]]، [[فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۲ (کتاب)|فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۲، ص۳۲.</ref>
 
چیزی نگذشت شاعر و سخن‌ور [[عرب]]، [[لبید]]، وارد [[مسجد]] شد و در انجمن بزرگ [[قریش]] شروع به خواندن قصیده معروف خود کرد. لبید گفت: {{عربی|ألا کل شیء ما خلا الله باطل}}؛ هر موجودی جز [[خدا]] پوچ و بی‌اساس است. [[عثمان بن مظعون]] گفت: صدقت، راست گفتی. لبید، مصراع دوم را خواند و گفت: {{عربی|و کل نعیم لا محاله زائل}}؛ «تمام [[نعمت‌های الهی]] ناپایدار است». عثمان برآشفت و گفت: [[اشتباه]] می‌کنی، نعمت‌های سرای دیگر دایم و [[پایدار]] است.
[[اعتراض]] عثمان، برای لبید گران آمد و گفت: ای قریش! وضع شما عوض شده است، این کیست؟ یک نفر از حاضران گفت: این مرد ابله از [[آیین]] ما بیرون رفته و از شخصی مثل خود [[پیروی]] می‌کند. گوش به سخن او نده، سپس برخاست، سیلی محکمی بر صورتش نواخت و چهره او را سیاه کرد. [[ولید بن مغیره]] گفت: عثمان! اگر در پناه من باقی می‌ماندی، هرگز چنین آسیبی به تو نمی‌رسید. وی گفت: در پناه [[خداوند]] بزرگی هستم. ولید گفت: بار دیگر حاضرم به تو پناه بدهم. گفت: هرگز نخواهم پذیرفت<ref>سیره ابن هشام، ج۱، ص۳۷۱؛ فروغ ابدیت، ص۳۱۱.</ref>.<ref>[[علی راجی|راجی، علی]]، [[مظلومیت پیامبر (کتاب)|مظلومیت پیامبر]] ص ۹۳.</ref>.


== جستارهای وابسته ==
== جستارهای وابسته ==

نسخهٔ ‏۹ فوریهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۱:۲۶

اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث هجرت است. "هجرت به حبشه" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل هجرت به حبشه (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

هجرت به حبشه پس از آن اتفاق افتاد که اذیت و آزار نسبت به پیامبر(ص) و نومسلمانان آغاز شد. در چنین شرایطی پیامبر اکرم(ص) به مسلمانان دستور هجرت به حبشه را داد. این هجرت در دو مرحله اتفاق افتاد: هجرت اول در ماه رجب سال پنجم بعثت به رهبری عثمان بن مظعون و هجرت دوم، بین سال‌های پنجم تا هفتم بعثت انجام شد و رهبر این گروه جعفر بن ابی‌طالب بود. سرانجام مهاجران حبشه در ایام فتح خیبر به مدینه بازگشتند.

مقدمه

نخستین هجرت در تاریخ اسلام، هجرت به حبشه است. در سال پنجم بعثت به سبب فشاری که بر مسلمانان صورت گرفت و برای دفاع از اسلام، به دستور خدا و پیامبرش، عده‌ای از مسلمانان، موطن و سرزمین اصلی خویش را رها کردند و به سرزمینی دیگر رفتند[۱].

مهاجرت اول

افزایش تعداد مسلمانان مکه و آشکار شدن ایمانشان، فشار مشرکان به آنها را زیاد کرد و باعث شد مورد آزار و اذیت قریش قرار گیرند تا از دین خود دست بردارند. مشرکان از هیچ شکنجه و اذیتی فروگذار نکردند؛ برخی را می‌زدند، گروهی را به گرسنگی می‌آزردند، جمعی را روی ریگ‌های داغ می‌خواباندند تا مسلمانان از دین خود دست بردارند. در این میان، برخی هم استقامت می‌ورزیدند و از دین خود دست بر نمی‌داشتند[۲].

وقتی رسول خدا(ص) دید که یاران او سخت، گرفتار و در شکنجه‌اند، به فرمان الهی به آنها فرمود که به کشور حبشه هجرت کنند[۳]؛ زیرا حبشه، فرمانروایی دارد که در قلمرو او بر کسی ظلم نمی‌شود. کسانی که برای نخستین بار آماده این سفر شدند، ده نفر[۴] و به روایتی دیگر یازده مرد و چهار زن بودند[۵]. عثمان بن مظعون[۶] امیر این قافله بود. زمان مهاجرت آنها در ماه رجب سال پنجم بعثت و در دومین سال آشکار کردن دعوت علنی بود[۷].[۸]

علت بازگشت از مهاجرت اول

مسلمانان، دو ماه شعبان و رمضان را در آن دیار ماندند و در شوال سال پنجم بعثت برگشتند[۹]. درباره علت بازگشت مهاجران، "ابن اثیر" و "واقدی" قائل‌اند که مهاجران پس از شنیدن خبر مسلمان شدن اهل مکه بر اثر داستان "غرانیق" بازگشتند (اگرچه داستان غرانیق بی‌پایه و اساس است)[۱۰]؛ اما ابن هشام، علت بازگشت مهاجران را بدین صورت بیان می‌کند: مهاجران از مکه به حبشه هجرت کرده بودند... و تحت حمایت پادشاه حبشه در کمال آسایش و امنیت به سر می‌بردند تا اینکه به آنها خبر رسید تمامی مشرکان مکه، مسلمان شده‌اند. این شایعه دروغ باعث شد که جمعی از مهاجران پیش از آنکه درباره درستی این خبر، تحقیق کنند، بار سفر را ببندند و به سوی شهر و دیار اصلی خود مراجعت کنند[۱۱].[۱۲]

مهاجرت دوم

زمانی که مهاجران اول که در حبشه بودند، بر اثر آن شایعه دروغ به مکه بازگشتند، به نزدیکی شهر مکه رسیدند، متوجه شدند این خبر دروغی بیش نبوده است و مشرکان مکه مسلمان نشده‌اند؛ از این رو جمعی از آنها ناچار شدند، مخفیانه وارد شهر شوند و جمعی به بزرگان قریش پناهنده شدند. با این حال، تنها عده‌ای از آنها بعدها توانستند با پیامبر(ص) به مدینه هجرت کنند و در زمره مهاجران به مدینه باشند؛ چرا که آنان در حبس مکیان بودند؛ به گونه‌ای که در جنگ بدر و غیره نتوانستند حاضر شوند و برخی از آنها در مکه ماندند و تا هنگام مرگ در آن شهر بودند و نتوانستند به مدینه بروند[۱۳].

با این اوصاف، اهل مکه دوباره بر مسلمانان سخت گرفتند؛ به گونه‌ای که رسول خدا(ص) به ایشان اجازه فرمود برای بار دوم مهاجرت کنند. بنابراین مهاجرت دوم هم مثل مهاجرت اول نتیجه آزار و شکنجه قریش بر مسلمانان بود که البته از مرحله اول شدیدتر بود[۱۴].

در تعداد مهاجران مرحله دوم نیز اختلاف است. برخی آنها را هشتاد و سه نفر مرد و یازده زن قریشی و هفت بانوی غیر قریشی می‌دانند[۱۵]. برخی منابع، تعدادشان را هفتاد مرد به جز زنانشان ذکر می‌کنند[۱۶].[۱۷]

سفیران قریش در حبشه

مهاجران مکه در حبشه منزل کردند و دور از شکنجه مشرکان و صدمات و آزارشان در محلی امن، روزگار به سر می‌بردند[۱۸]. مشرکان برای بازگرداندن آنها به مکه، دو نفر از افراد سخنور و زیرک قریش را برگزیدند و به دربار نجاشی فرستادند تا او مهاجران را از حبشه اخراج کند. برای این منظور "عبدالله بن ابن ربیعه" و "عمرو بن عاص"[۱۹] را انتخاب کردند و با هدایای بسیار برای نجاشی و درباریان او به حبشه روانه کردند. آنان هدایا را تقدیم کردند. همچنین به هیئت وزیران، هدایایی دادند.

آنها در ملاقات با هیئت وزیران گفتند: "گروهی کم خرد از میان ما، دین ملت خود را ترک کرده و در عین حال، دین نجاشی را هم نپذیرفته‌اند و یک دین ساختگی که ما و شما آن را نمی‌شناسیم، برای خود انتخاب کرده‌اند. اعیان و اشراف قوم آنها، ما را نزد شما فرستاده‌اند که آنان را برگردانیم"[۲۰]. آنها از یاران پادشاه خواستند که بدون ملاقات شاه با آنها، ایشان را برگردانند. آنان بیم این داشتند که اگر پادشاه با ایشان مکالمه کند، آنها را تسلیم نکند.

یاران پادشاه به فرستادگان قریش وعده دادند که خواسته‌شان را انجام می‌دهند. آنها نزد نجاشی حاضر شدند و مقصود خود را بیان کردند. یاران پادشاه رأی دادند که مسلمانان را تسیلم کنند. پادشاه غضب کرد و گفت: "به خدا سوگند! من هرگز مردمی را که به من پناه آورده و در کشور من زیست و مرا بر دیگران برتر دانسته‌اند، تسیلم نمی‌کنم؛ مگر بعد از بحث و تحقیق. اگر آن دو نماینده راست گفته باشند، آنها را تسلیم می‌کنم و اگر خلاف گفته باشند، به ایشان پناه میدهم و به آنان نیکی می‌کنم"[۲۱].[۲۲]

سخنان جعفر بن ابی‌طالب

نجاشی دستور داد تا مهاجران در مجلس حاضر شوند. او گفت: "این چه دینی است که به سبب آن، شما از قوم خود جدا شده و در عین حال دین مرا هم نپذیرفته و دین هیچ یک از ما را نیز قبول نکرده‌اید؟" جعفر گفت: "ای پادشاه! ما مردمی گمراه بودیم که بتها را پرستش می‌کردیم و مردار می‌خوردیم. مرتکب کارهای زشت می‌شدیم، صله رحم نمی‌کردیم و همسایه را آزار می‌دادیم... تا آنکه خداوند متعال برای ما پیغمبری فرستاد و ما نسب او را خوب می‌شناسیم و او را راستگو و امین می‌دانیم. وی ما را به عبادت خدای یگانه دعوت کرد که هیچ چیز را با خدا شریک نکنیم و پرستش بتها را ترک گوییم. او به ما امر کرده که راست بگوییم و امانتداری کنیم، همسایه و پناهنده را نیک بداریم و از کارهای زشت و خونریزی بپرهیزیم، از ارتکاب کارهای بد و زورگویی و خوردن مال یتیم دوری کنیم. او ما را به نماز امر کرد... سپس ما به او ایمان آوردیم و ایشان را تصدیق کردیم. آنچه را که بر ما حرام کرده، حرام دانستیم و آنچه را حلال شمرده پذیرفتیم. قوم ما به همین دلیل بر ما ستم کردند و مانع دینداری ما شدند و به کشور شما آمدیم و شما را از دیگران برتر و بهتر دانستیم و امیدواریم که نزد تو بر ما ستمی روا نباشد"[۲۳].

نجاشی گفت: "آیا از آنچه پیغمبرت بر شما آورده چیزی به خاطر داری؟" جعفر گفت: "آری". نجاشی گفت: "بخوان". جعفر شروع به خواندن قسمتی از آغاز سوره "کهیعص" کرد. ام سلمه می‌گوید: "نجاشی از شنیدن آیات قرآن چنان گریست که قطرات اشک، ریش انبوه و صورتش را فرا گرفت..."[۲۴].

پس از چند روز عمرو بن عاص نزد نجاشی آمد و گفت: "این بی‌خبران درباره عیسی، سخن عجیبی می‌گویند. شما کسی را نزد ایشان بفرستید و سخن ایشان را درباره حضرت عیسی جویا شوید". فرستاده نجاشی، نزد مهاجران آمد. چون مهاجران نزد نجاشی آمدند، رو به ایشان کرد و گفت: "شما درباره عیسی بن مریم چه می‌گویید؟" جعفر بن ابی طالب گفت: "... ما معتقدیم که حضرت عیسی، بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول فرستاده است"[۲۵]. نجاشی دست خود را به طرف چوبی که روی زمین بود دراز کرد، آن را برداشت و گفت: "به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با حقیقت فاصله ندارد". پس به مهاجران گفت: "شما با خیالی آسوده به هر جای حبشه که می‌خواهید بروید و بدانید که در امان ما هستید"[۲۶].[۲۷]

بازگشت مهاجران

مهاجران در حبشه بودند تا اینکه رسول خدا "عمرو بن امیه ضمری" را با نامه‌ای به سوی نجاشی فرستاد. نجاشی پس از رسیدن نامه حضرت، جمعی از آنها را در دو کشتی جای داد و به وطن خویش فرستاد[۲۸]. مهاجران پس از فتح خیبر به مدینه رسیدند و چون چشم خاتم انبیا(ص) به جعفر بن ابی‌طالب افتاد، او را در بر گرفت و میان دیدگانش را بوسید و فرمود: "نمی‌دانم از فتح خیبر شاد باشم یا از ورود جعفر"[۲۹].[۳۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۷.
  2. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۱۷.
  3. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۱؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۱، ص۳۰۱.
  4. ابن هشام، السیرة النبویة، ج۱، ص۳۲۳؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۶.
  5. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ این جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۷۴.
  6. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۲۳؛ قاضی ابرقوه، سیرت رسول الله، ج۱، ص۳۱۳.
  7. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸.
  8. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۷۸-۳۸۸؛ ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
  9. احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
  10. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۰-۱۶۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷.
  11. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۷۴.
  12. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۸-۳۸۹.
  13. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۶۵؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۳۶۷.
  14. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۱-۱۶۲.
  15. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲.
  16. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹.
  17. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۸۹-۳۹۰؛ ابراهیمی، زینب، گاه‌شمار، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۱۵؛ ملک‌زاده، محمد، سیره سیاسی معصومان در عصر حاکمیت جور، ص ۲۸۵.
  18. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۹.
  19. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۳؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ ابوبکر بیهقی، دلائل التبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱.
  20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۴؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۷۹-۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۱۸.
  21. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۰؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۱-۳۸۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۱-۳۰۲.
  22. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۰-۳۹۱.
  23. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۵-۳۳۶: عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۸۱-۸۰؛ ابن جوزی المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۲-۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۲-۳۰۳.
  24. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۶؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوه و معرفة احوال صاحب الشریعه، ج۲، ص۳۰۳.
  25. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۹؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ ج۲، ص۸۱.
  26. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۳۳۷؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۳۸۳.
  27. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۹۱-۳۹۲.
  28. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، الانساب الاشراف، ج۱، ص۲۲۹.
  29. علی بن حسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ج۴، ص۲۴۶؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۳۵۹؛ محمد بن عمر واقدی، المغازی، ج۲، ص۶۸۳.
  30. سپهوندی، طاهره، هجرت به حبشه، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۲، ص۳۲.