ضرورت امامت در حدیث

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۱ ژوئیهٔ ۲۰۱۸، ساعت ۱۱:۱۶ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

ضرورت امامت در حدیث

  • روایات فراوانی از رسول خدا(ص) و ائمه معصومین(ع) دربارهٔ ضرورت حكومت در جامعهٔ بشر وارد شده است. این روایات كه همگی همانند سایر روایات وارده از معصومین(ع) در شرح و تفسیر آیات كریمهٔ قرآن وارد شده‌اند به سه نوع ضرورت حكومت اشاره كرده‌اند:
  1. ضرورت تكوینی طبیعی: مقصود از ضرورت تكوینی طبیعی این است که سنت‌ها و قوانین طبیعی حاكم بر هستی اقتضا دارند در جامعهٔ بشر حكومتی برپا باشد، تداوم هرج و مرج و بی‌عدالتی و بی‌قانونی در جامعهٔ بشر با قوانین حاكم بر هستی سازگار نیست. این سنت الهی، و نیز روایات دال بر آن را در ضمن این بحث توضیح خواهیم داد.
  2. ضرورت تكوینی اجتماعی:مقصود از ضرورت تكوینی اجتماعی این است كه سنت‌ها و قوانین حاكم بر جوامع بشر، هرج و مرج را در جامعهٔ بشر برنمی‌تابند، و وجود حكومتی كه نظم را در جامعهٔ بشر برپا دارد ایجاب می‌كنند. در دلیل عقلی و عقلائی همین معنا از ضرورت مورد نظر بود.
  3. ضرورت تشریعی:مقصود از ضرورت تشریعی این است كه شریعت و قوانین تشریعی الهی حكم به وجوب اقامهٔ حكومت و عدم جواز هرج و مرج در جامعهٔ بشر می‌كنند. البته در آینده توضیح خواهیم داد كه بنابر ضرورت تشریعی حكومت، حكومتی كه اقامهٔ آن واجب و لازم است حكومت عدلی است كه به رهبری حاكمان عادل برپا گردد.
  • در آنجا كه ضرورت حكومت را در آیات كتاب بررسی كردیم، تنها به ضرورت اجمالی آن اكتفا كردیم؛ لكن در بررسی روایات نظر به بیان و تفصیلی كه در آنها در این باره آمده، به شرح تفصیلی ضرورت‌های سه‌گانهٔ حكومت در روایات می‌پردازیم، و بر همین اساس روایات وارده در این زمینه را به سه دسته تقسیم می‌كنیم:

دستهٔ اوّل

  • روایاتی است كه به ضرورت تكوینی طبیعی حكومت اشاره كرده‌اند. این روایات اگرچه دربارهٔ ضرورت تكوینی طبیعی حكومت حاكم معصوم الهی روی كرهٔ زمین وارد شده‌اند؛ لكن به دلالت تضمنی بر ضرورت تكوینی طبیعی حكومت على‌الاجمال نیز دلالت دارند.
  • این روایات بر ضرورت وجود حاكم الهی و پیروانی برای او هر چند اندک كه فرمانبردار اویند و دستور او را اطاعت می‌كنند، دلالت دارند. بخشی از این دسته از روایات به ضرورت وجود حاكم معصوم اشاره دارند، و برخی دیگر به ضرورت وجود جمعی که از آن حاكم معصوم اطاعت نموده و حاكمیت او را پذیرفته و به حكم و امر و نهی او گردن نهاده‌اند که به معنای برقراری حکومت معصوم هرچند در دایره‌ای محدود است اشاره دارند.
  • به عنوان نمونهٔ بخش اول از این دسته؛ یعنی آن بخش كه بر ضرورت وجود حاكم معصوم دلالت دارد، به روایات ذیل اشاره می‌كنیم.
  • ۱. کلینی روایت می‌كند:"گفت: به امام صادق(ع) گفتم: مرا آشنا کن با پایه‌های اسلام آن پایه‌هایی که کسی نمی‌تواند در شناخت آنها کوتاهی کند، و چنانچه کسی در شناخت آنها کوتاهی نمود دینش فاسد می‌شود، و خداوند عمل او را قبول نخواهد کرد. و آن کس که آنها را بشناسد، و به آنها عمل کند دینش سالم، و عملش مقبول می‌گردد و جهل اشیای دیگر به او آسیبی نمی‌رساند. پس فرمود: شهادت به " لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ" و ایمان به رسالت الهی محمد(ص)، و اقرار به آنچه همراه او از سوی خدا آمده است و اینکه زکات در اموال حقّ است، و به ولایتی که خدای عز وجل به آن دستور داده است؛ یعنی ولایت آل محمد(ع). گفت: به ایشان گفتم: آیا در ولایت چیزی هست که عمل به آن از چیز دیگر مهم‌تر و با فضیلت بیشتر باشد؟ فرمود: آری، خداوند عزوجل فرمود: ای کسانی که ایمان آورده‌اید خدا را اطاعت کنید، و رسول و اولی‌الامری که از شماست اطاعت کنید. و رسول خدا(ص) فرمود: کسی که بمیرد و امام زمان خود را نشناخته باشد به مرگ جاهلیت مرده است امام، رسول الله(ص) بود، و امام علی(ع) بود؛ لکن دیگران گفتند: امام معاویه است، سپس امام حسن(ع) بود، سپس امام حسین(ع) بود؛ لکن دیگران گفتند: یزید و امام حسین(ع) در حالی که یزید کجا و امام حسین(ع) کجا؟ هرگز با یکدیگر برابر نیستند. گفت: پس حضرت لحظه‌ای سکوت اختیار کرد، سپس فرمود: تو را چیزی بیافزایم؟ حَکَم الاعور به حضرت عرض کرد، آری، جانم فدای تو گردد. حضرت فرمود: سپس امام علی بن الحسین(ع) بود، پس از او محمد بن علی ابو جعفر(ع) بود و تا زمان ابو جعفر(ع)شیعیان با مناسک حج و حلال و حرام خویش آشنا نبودند تا آنگاه که ابو جعفر(ع) آمد و برای آنان مناسک حج، و حلال و حرامشان را بیان کرد تا آنجا که مردم برای آشنایی با احکام به شیعیان نیازمند شدند، پس از آنکه شیعیان به آنان نیازمند بودند. به همین ترتیب امر امامت ادامه خواهد یافت، و هرگز زمین بدون امام نخواهد بود"[۱]
  • این روایت از نظر سند صحیح بلكه در اعلى درجه صحت و قوت است. شاهد در این روایت جمله آخر است كه فرمود:" وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ‏‏" كه دلالت دارد بر اینكه زمین بدون امام برقرار نخواهد بود كه به معنای ضرورت تكوینی طبیعی وجود امام بر روی كرهٔ زمین است. در آینده دربارهٔ فلسفهٔ این ضرورت تكوینی توضیح خواهیم داد.
  • ۲. کلینی به سند صحیح روایت می‌كند:"ابوحمزه گفت: به امام صادق(ع) گفتم: آیا زمین بدون امام می‌ماند؟ فرمود: هر آینه اگر زمین بدون امام بماند فرو خواهد رفت[۲]
  • فیومی در كتاب المصباح المنیر پس از آنكه بیان می‌كند كه لفظ "ساخ" از دو باب: "قال و باع" آمده است می‌گوید:"ساخت بهم الارض به هر دو وجه از باب قال یا باع به معنای فرو رفتن است"[۳].
  • ابن منظور نیز در لسان العرب می‌گوید:"ساخت بهم الارض .... یعنی: فرو رفت"[۴].
  • بنابراین معنای روایت فوق این است كه قوانین حاكم بر زمین، تهی بودن زمین از حجت و امام الهی را بر نمی‌تابند، و چنانچه زمین از امام و حجت الهی كه حاكم عادل زمین است تهی شود، زمین ساكنان خود را فرو می‌برد و اثری از ساكنان زمین باقی نمی‌ماند.
  • روایات صحیحهٔ وارده به این مضمون فراتر از حد استفاضه است، بلكه می‌توان دربارهٔ روایات متضمن این معنا تواتر معنوی ادّعا نمود.
  • ۳. و نیز کلینی روایت می‌كند:"امام باقر(ع) فرمود: چنانچه امام لحظه‌ای از زمین برداشته شود زمین همانند امواج دریا مردمش را به این سوی آن سوی خواهد افکند"[۵]
  • ۴. همچنین کلینی به سند صحیح روایت می‌كند:"محمد بن فضیل گفت: به امام رضا(ع) گفتم: آیا زمین بدون امام باقی می‌ماند، فرمود: نه، گفتم: از امام صادق(ع) برای ما روایت کرده‌اند که زمین بدون امام باقی نمی‌ماند مگر آنکه خداوند بر مردم زمین یا بندگان خشم کند. فرمود: نه، زمین بدون امام باقی نمی‌ماند، اگر چنین شود فرو خواهد رفت"[۶].
  • ۵. کلینی روایت می‌كند:

«عن الْحُسَینُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ، قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا الْحَسَنِ الرِّضَا (ع): هَلْ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَا، قُلْتُ: إِنَّا نُروَىٰ أَنَّهَا لَا تَبْقَى إِلَّا أَنْ یسْخَطَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى الْعِبَادِ. قَالَ: لَا تَبْقَى، إِذاً لَسَاخَتْ» . وشّاء گفت: از حضرت ابوالحسن الرضا (ع) پرسیدم: آیا زمین بدون امام باقی می‌ماند؟ فرمود: نه، گفتم: برای ما روایت کرده‌اند که زمین نمی‌ماند مگر آنکه خداوند بر بندگان خشم کند. فرمود: نه، زمین باقی نمی‌ماند، اگر امام نباشد زمین فرو می‌رود. ‌روایات دیگری به همین مضمون آمده كه برای رعایت اختصار از تعرّض به آنها صرف نظر می‌كنیم. روایات فوق، نمونهٔ بخش اول از روایات دستهٔ اول بود كه بر ضرورت تكوینی طبیعی وجود حاكم الهی و امام منصوب از سوی خدا دلالت داشتند. نمونهٔ بخش دوم از این دسته روایات كه بر ضرورت تكوینی طبیعی وجود پیروانی برای امام و حاكم الهی كه از دستور او تبعیت نموده و او را به عنوان حاكم و آمر و ناهی از سوی خدا اطاعت كنند نیز در ذیل می‌آید: 1. کلینی به سند صحیح از امام صادق (ع) روایت می‌كند كه در ضمن روایتی فرمود: «أَلَا وَإِنَّ لِكُلِّ شَی‌ءٍ إِمَاماً وَإِمَامُ الْأَرْضِ أَرْضٌ تَسْكُنُهَا الشِّیعَةُ وَاللهِ لَوْ لَا مَا فِی الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا رَأَیتَ بِعَینٍ عُشْباً أَبَداً، وَاللهِ لَوْ لَا مَا فِی الْأَرْضِ مِنْكُمْ مَا أَنْعَمَ اللهُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ وَلَا أَصَابُوا الطَّیبَاتِ...» . همانا برای هر چیزی امامی وجود دارد، و امام زمین‌ها زمینی است که شیعیان در آن سکونت دارند، به خدا سوگند، اگر جمع شما در زمین نمی‌بود، هیچگاه گیاهی در این زمین به چشم نمی‌دیدی، به خدا سوگند اگر نبود جمع شما روی زمین خداوند نعمتش را بر مخالفان شما فرو نمی‌فرستاد، و هرگز خوشی و نعمتی نصیب آنها نمی‌شد. این روایت رویش گیاه از زمین و هر نعمت الهی را در گرو وجود كسانی روی زمین می‌داند كه امام الهی را شناخته و از وی اطاعت كرده‌اند كه از آنان به «شیعه» تعبیر شده است. این مضمون در روایات فراوان دیگر نیز آمده است و آیات قرآن نیز این مضمون را تأیید می‌كنند؛ نظیر: <وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَابِ آمَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَیئَاتِهِمْ وَلأدْخَلْنَاهُمْ جَنَّاتِ النَّعِیمِ * وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَاةَ وَالإِنجِیلَ وَمَا أُنزِلَ إِلَیهِم مِّن رَّبِّهِمْ لأكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم> . و اگر اهل کتاب ایمان می‌آوردند و تقوا پیشه می‌کردند، گناهان آنها را می‌بخشیدیم؛ و آنها را در باغ‌هاى پرنعمت بهشت، وارد می‌ساختیم. * و اگر آنان، تورات و انجیل و آنچه را از سوى پروردگارشان بر آنها نازل شده [= قرآن] برپا می‌داشتند، از آسمان و زمین، روزى می‌خوردند. به ضمیمهٔ آیه‌ای دیگر: <إِنَّا أَنزَلْنَا التَّوْرَاةَ فِیهَا هُدًى وَنُورٌ یحْكُمُ بِهَا النَّبِیونَ الَّذِینَ أَسْلَمُواْ لِلَّذِینَ هَادُواْ وَالرَّبَّانِیونَ وَالأَحْبَارُ بِمَا اسْتُحْفِظُواْ مِن كِتَابِ اللّهِ وَكَانُواْ عَلَیهِ شُهَدَاء> . ما تورات را نازل کردیم درحالی‌که در آن، هدایت و نورى بود؛ و پیامبران (بنی‌اسرائیل)، که در برابر فرمان خدا تسلیم بودند، با آن براى یهود حکم می‌کردند؛ و (همچنین) علماء‌ و دانشمندان (الهى) بر اساس کتاب خداوند که به آنها سپرده شده و بر آن گواه بودند، داورى می‌نمودند. 2 _ كشی در رجال به سندش از امام باقر (ع) روایت می‌كند: «عَنْ أَبِیهِ، عَنْ جَدِّهِ عَنْ عَلِی بْنِ أَبِی طَالِبٍ (ع)، قَالَ: ضَاقَتِ الْأَرْضُ‌ ‌بِسَبْعَةٍ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ، وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ، مِنْهُمْ سَلْمَانُ الْفَارِسِی وَالْمِقْدَادُ وَأَبُو ذَرٍّ وَعَمَّارٌ وَ حُذَیفَةُ (رَحْمَةُ اللهِ عَلَیهِمْ) وَ كَانَ عَلِی (ع) یقُولُ: وَ أَنَا إِمَامُهُمْ» . فرمود: زمین را هفت تن پُر کرده‌اند که به سبب آنان روزی به شما رسد، و به سبب آنان یاری می‌شوید، و به سبب آنان آسمان بر شما می‌بارد. از میان آنان: سلمان فارسی، مقداد و ابوذر و عمار و حذیفه(رحمة الله علیهم) و علی (ع) می‌فرمود: و من امام آنان می‌باشم. 3. همچنین كشی در رجال به سندش از امام صادق (ع) روایت می‌كند كه دربارهٔ چند تن از اصحاب پدرش و نیز خودش فرمود: «كَانَ أَبِی (ع) ائْتَمَنَهُمْ عَلَى حَلَالِ اللهِ وَ حَرَامِهِ وَ كَانُوا عَیبَةَ عِلْمِهِ وَ كَذَلِكَ الْیوْمَ هُمْ عِنْدِی، هُمْ مُسْتَوْدَعُ سِرِّی، أَصْحَابُ أَبِی (ع) حَقّاً، إِذَا أَرَادَ اللهُ بِأَهْلِ الْأَرْضِ سُوءاً صَرَفَ بِهِمْ عَنْهُمُ السُّوءَ، هُمْ نُجُومُ شِیعَتِی أَحْیاءً وَ أَمْوَاتاً، یحْیونَ ذِكْرَ أَبِی (ع) بِهِمْ یكْشِفُ اللهُ كُلَّ بِدْعَةٍ، ینْفُونَ عَنْ هَذَا الدِّینِ انْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأَویلَ الْغَالِینَ ثُمَّ بَكَى.

فَقُلْتُ: مَنْ هُمْ؟
فَقَالَ: مَنْ عَلَیهِمْ صَلَوَاتُ اللهِ وَ رَحْمَتُهُ أَحْیاءً وَ أَمْوَاتاً، بُرَیدٌ الْعِجْلِی وَ زُرَارَةُ وَ أَبُو بَصِیرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ مُسْلِمٍ... الحدیث» .

پدرم آنان را امانتداران حلال و حرام خدا برگزید، و آنان گنجینه دانش او بودند، آنان نزد من نیز این چنین‌اند. آنان رازداران من می‌باشند یاران راستین پدرم می‌باشند؛ اگر خداوند بخواهد بر مردم زمین بلایی نازل کند به سبب اینان آن بلا را دفع می‌کند، اینان ستارگان شیعیان من‌اند زندگان و مردگانشان، یاد پدرم را زنده نگه می‌دارند، به سبب آنان خداوند هر بدعتی را برکنار می‌کند، اینان آنچه را باطل مسلکان به دین می‌آویزند، و آنچه افراط‌گرایان توجیه و تأویل می‌کنند، از دین می‌پالایند و می‌شویند. سپس حضرت (ع) گریست. گفتم: اینان چه کسانی می‌باشند؟ فرمود: آنانکه صلوات و رحمت خدا در زندگی و پس از مرگ بر آنان باد، بُرید عِجلی، و زرارة، و ابوبصیر، و محمد بن مسلم ... . 4. مجلسی در بحار الانوار از کتاب بشارة المصطفی لشیعة المرتضی به نقل از صدوق به سند صحیح از امام صادق (ع) روایت می‌كند: «قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص) عَلَى مِنْبَرِه یا عَلِی إِنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَهَبَ لَكَ حُبَّ الْمَسَاكِینِ وَ الْمُسْتَضْعَفِینَ فِی الْأَرْضِ فَرَضِیتَ بِهِمْ إِخْوَاناً وَ رَضُوا بِكَ إِمَاما ... . رسول خدا (ص) بر فراز منبر به علی (ع) فرمود: ای علی همانا خداوند عزوجل محبت مساکین و مستضعفین زمین را نسبت به تو، به تو بخشیده است تو نیز آنان را به برادری پسندیدی و آنان نیز تو را به امامت خویش پسندیدند _ تا آنجا كه فرمود:_ یا عَلِی أَنْتَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِینَ یا عَلِی شِیعَتُكَ الْمُنْتَجَبُونَ وَ لَوْ لَا أَنْتَ وَ شِیعَتُكَ مَا قَامَ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ دِینٌ وَ لَوْ لَا مَنْ فِی الْأَرْضِ مِنْكُمْ لَمَا أَنْزَلَتِ السَّمَاءُ قَطْرَهَا... تا آخر روایت» . ای علی! تو امیر مؤمنان، و راهبر پیشانی‌سپیدان استوارپای هستی. ای علی! شیعیان تو برگزیدگانند. هر آینه اگر نبودید تو و شیعیان تو، دینی برای خدا عزوجل برپا نمی‌شد، و اگر نبود کسانی از شما، در زمین آسمان هرگز بارانش را فرو نمی‌فرستاد. این روایت را فضل الله بن محمود فارسی نیز به سندش از امام صادق (ع) روایت كرده است . 5. شیخ طوسی در امالی به سندش از امام صادق (ع) نقل می‌كند كه در ضمن روایتی دربارهٔ شیعیان به مهزم بن أبی برده فرمود: «إِنَّهُ لَینْعَمُ عَلَى أَهْلِ خِلَافِكُمْ بِجِوَارِكُمْ إِیاهُمْ وَ لَوْ لَا مَا عَلَى الْأَرْضِ مِنْ شِیعَةِ عَلِی (ع) مَا نَظَرْتَ إِلَى غَیثٍ أَبَدا... تا آخر روایت» . نعمتی که مخالفان شما از آن برخوردارند به سبب مجاورت با شماست، و اگر شیعیان علی (ع) روی زمین نبودند هیچگاه چشم تو روی باران را در این زمین نمی‌دید. 6. حسن بن علی بن الحسین بن شعبهٔ حرّانی در تحف العقول از امام صادق (ع) روایت می‌كند: «دَخَلَ عَلَى الصَّادِقِ (ع) رَجُلٌ فَقَالَ لَهُ: مِمَّنِ الرَّجُلُ؟ فَقَالَ: مِنْ مُحِبِّیكُمْ وَ مَوَالِیكُمْ فَقَالَ لَهُ جَعْفَرٌ (ع) لَا یحِبُّ اللهُ عَبْداً حَتَّى یتَوَلَّاهُ وَ لَا یتَوَلَّاهُ حَتَّى یوجِبَ لَهُ الْجَنَّةَ، ثُمَّ قَالَ لَهُ: مِنْ أَی مُحِبِّینَا أَنْتَ؟ فَسَكَتَ الرَّجُلُ، فَقَالَ لَهُ سَدِیرٌ: وَ كَمْ مُحِبُّوكُمْ یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ، فَقَالَ:

عَلَى ثَلَاثِ طَبَقَاتٍ: طَبَقَةٌ أَحَبُّونَا فِی الْعَلَانِیةِ وَ لَمْ یحِبُّونَا فِی السِّرِّ وَ طَبَقَةٌ یحِبُّونَنَا فِی السِّرِّ وَ لَمْ یحِبُّونَا فِی الْعَلَانِیةِ، وَ طَبَقَةٌ یحِبُّونَنَا فِی السِّرِّ وَ الْعَلَانِیةِ هُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى شَرِبُوا مِنَ الْعَذْبِ الْفُرَاتِ وَ عَلِمُوا تَأْوِیلَ الْكِتَابِ وَ فَصْلَ الْخِطَابِ وَ سَبَبَ الْأَسْبَابِ، فَهُمُ النَّمَطُ الْأَعْلَى ...

مردی بر امام صادق (ع) وارد شد حضرت خطاب به او فرمود: از چه کسانی هستی؟ گفت: از دوستان و اهل ولایت شما هستم، پس امام صادق (ع) به او فرمود: خداوند بنده‌ای دوست نمی‌دارد مگر آنکه او را به ولایت خویش بپذیرد و کسی را به ولایت خویش نمی‌پذیرد مگر آنکه به بهشت وارد کند. سپس حضرت به او فرمود: از کدام دوستان ما هستی؟ آن مرد سکوت کرد، پس سدیر به حضرت گفت: دوستان شما چه مقدارند؟ حضرت فرمود: سه دسته‌اند: دسته‌ای ما را در آشکار دوست دارند، لکن در نهان ما را دوست ندارند، و دسته‌ای ما را در نهان دوست دارند، لکن در آشکار دوست ندارند، و دسته‌ای ما را در آشکار و نهان دوست دارند، اینان آن گروه برترند که از زلال شیرین نوشیده‌اند، و از دانش تأویل کتاب و سخن تبیین کنندهٔ حقّ ناب و معرفت سبب الاسباب بهره‌مند شده‌اند پس اینان گروه برترند _ تا آنجا که فرمود:_ بِهِمْ یشْفِی اللهُ السَّقِیمَ وَ یغْنِی الْعَدِیمَ وَ بِهِمْ تُنْصَرُونَ، وَ بِهِمْ تُمْطَرُونَ وَ بِهِمْ تُرْزَقُونَ وَ هُمُ الْأَقَلُّونَ عَدَداً الْأَعْظَمُونَ عِنْدَ اللهِ قَدْراً وَ خَطَرا ... إلى آخر الروایة» . به سبب اینان خداوند بیمار را شفا می‌بخشد، و تهی‌دست را توانگری می‌دهد، و به سبب اینان یاری می‌شوید، و به سبب اینان باران بر شما می‌بارد، و به سبب اینان به شما روزی می‌دهند، اینان همانهایند که در شمار کمترین‌اند، و نزد خداوند از نظر قدر و جایگاه برترین‌اند. روایات بدین مضمون فراوان است، در اینجا به همین مقدار اكتفا می‌كنیم. از آنچه در روایات دستهٔ اول ملاحظه شد نتیجه می‌گیریم: بر اساس آنچه در این روایات آمده است یكی از سنّت‌های تكوینی الهی این است كه همواره در روی كره زمین امامی كه حاكم عدل است وجود داشته باشد، و پیروانی اگرچه اندک نیز همراه او باشند كه امر و نهی او را اطاعت كنند، و حکمرانی او را پذیرفته و به فرمان او عمل كنند؛ بنابراین وجود حكومت حاكمی معصوم در روی زمین هر چند در خفا و در دایره‌ای محدود یكی از سنّت‌های تخلف ناپذیر الهی است، و به واسطهٔ وجود چنین حكومتی است كه نظام حاكم بر هستی وجود جامعهٔ انسانی را روی كرهٔ زمین می‌پذیرد، و نیازهای او را پاسخ داده و ازاو پذیرایی نموده و اورا برخوردار از ناز و نعمت می‌كند. این مطلب با برهان عقل كاملاً سازگار است، توضیح این مطلب را ضمن چند بند بیان می‌كنیم: 1. عقل رفتار لغو و بیهوده و غیرحكیمانه را نكوهش می‌كند و صدور آن را از خدای متعال كه عین كمال و حكمت است محال و ممتنع می‌داند. 2. برخوردار نمودن جامعهٔ انسانی فاسد و ستمگر از بهره‌های نظام هستی و روزی دادن و سرپرستی كردن، و ایجاد امنیت و رفاه و فراوانی رزق و روزی را برای چنین جامعه‌ای، عملی لغو و بیهوده و گزاف می‌شمارد. 3. پذیرایی و روزی دهی و عنایت و لطف در حق جامعهٔ بشری از نظر عقلی در دو صورت قابل توجیه است: صورت نخست: آنجا كه جامعهٔ بشر به امر و نهی الهی تن داده و عدل را برپا نموده و راه صلاح و اصلاح را درپیش گرفته است، از این حقیقت به «جامعهٔ عدل بالفعل» تعبیر می‌كنیم. صورت دوم: آنجا كه جامعهٔ بشر قابلیت تولید نسلی دیگر را دارد كه در آن عدل حاكم شده و بساط ظلم و فساد برچیده می‌شود از این وضعیت به «جامعهٔ برخودار از فرصت عدل» تعبیر می‌كنیم. 4. جامعهٔ عدل بالفعل در صورتی تحقق خواهد یافت كه عموم جامعهٔ بشر فرمانروایی حاكم الهی را پذیرفته و او را در اقامه عدل یاری نموده و جامعه‌ای پای بند به عدل و تقوا برپاكنند. 5. برخورداری جامعه از فرصت عدل و تقوا آنجاست كه جامعه‌ای محكوم فساد و ظلم است؛ لكن به سبب وجود جامعه‌ای خُرد و عادل در میان این جامعهٔ كلان فرصت تحول به جامعه عدل فراگیر در آن وجود دارد. وجود حاكمی معصوم و عادل، و وجود انسان‌هایی _ هرچند اندک _ در كنار او كه ایشان را اطاعت نموده و یاری كنند و در برابر فساد و ظلم مقاومت كنند همواره فرصت عدلی است كه برای جامعهٔ كلان بشری زمینهٔ بازگشت به عدل فراگیر و پیروی از حكومت حاكم عدل معصوم را فراهم می‌كند. در سورهٔ نوح (ع) با اشاره به همین قانون اجتماعی بسیار مهم از زبان نوح (ع) خطاب به حق تعالى چنین آمده است: <رَّبِّ لَا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْكَافِرِینَ دَیارًا * إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا یلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا> . نوح گفت: پروردگارا! هیچ کس از کافران را بر روى زمین باقى مگذار! * چرا که اگر آنها را باقى بگذارى، بندگانت را گمراه می‌کنند و نسل اندر نسل جز نسل فاجر و کافر آنان بجای نمی‌ماند. در این دو آیه حضرت نوح (ع) قوم خویش را مورد نفرین قرار می‌دهد و از خدا می‌خواهد که آنان را نابود کند. علت این نفرین که با اجازهٔ خدا و بر وفق سنت‌های الهی حاکم بر هستی صورت گرفته است، چنین بیان شده است: <إِنَّكَ إِن تَذَرْهُمْ یضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا یلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا> این بدان معناست كه جامعهٔ نوح (ع) قابلیت بازگشت به عدل و تقوا را از دست داده، و فرصت عدل در آن از بین رفته است و به همین جهت وقت نابودی آن فرا رسیده است؛ زیرا از این پس رزق و روزی دادن به این قوم و پذیرایی از آنان در نظام هستی توجیه عاقلانه ندارد و عملی لغو و بیهوده و فاقد حكمت و مصلحت است. دستهٔ دوم

این دسته از روایات بر ضرورت اجتماعی حكومت به طور كلی دلالت دارند. مقصود از ضرورت اجتماعی حكومت این است كه تداوم و بقای جامعهٔ بشر بستگی به وجود حكومت در جامعهٔ بشر دارد، و بدون آن بقای جامعهٔ انسانی به خطر افتاده و تداوم حیات بشر غیرممكن می‌شود.

در ذیل به نمونه‌ای از روایاتی که بر ضرورت اجتماعی حکومت و رهبری سیاسی به طور كلی دلالت دارند اشاره می‌كنیم. 1_ بنابر روایت سیدرضی در نهج البلاغه امیرالمؤمنین علی (ع) در آنجا كه خوارج گفتند: «لَا حُكْمَ إِلَّا للهِ» فرمود: «كَلِمَةُ حَقٍّ یرَادُ بِهَا بَاطِلٌ، نَعَمْ إِنَّهُ لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّه، وَ لَكِنْ هَؤُلَاءِ یقُولُونَ: لَا إِمْرَةَ. وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ، یعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ، وَ یسْتَمْتِعُ فِیهَا الْكَافِرُ، وَ یبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ، وَیجْمَعُ بِهِ الْفَی‌ءُ، وَ یقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ، وَیؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِی حَتَّى یسْتَرِیحَ بَرٌّ، وَ یسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِرٍ» . سخن حقی که هدفی باطل از آن اراده می‌شود. آری حکم جز از آنِ خدا نیست؛ لکن اینان می‌گویند فرمانروائی نباید باشد، در حالی که مردم چاره‌ای ندارند که فرمانروایی داشته باشند، نیکوکار یا بدکار، که مؤمن در سایهٔ حکمرانی‌اش کار کند، و کافر بهره‌مند گردد و خداوند کار را به نقطهٔ پایانش برساند، و اموال عمومی به وسیلهٔ او جمع شود، و با دشمن تجاوزگر به وسیلهٔ او پیکار شود و را‌ه‌ها بوسیلهٔ او امنیت یابند و حقّ ضعیف از قوی گرفته شود، تا آنگاه که نیکوکار بیاساید، و آسودگی از کافر بدست آید. امیرالمؤمنین (ع) در این خطبه بر اصل ضرورت وجود حكومتی كه نظم و امنیت را در جامعه برپا كند تأكید فرموده‌اند، در مقابلِ گفتهٔ هرج و مرج‌طلبانهٔ خوارج كه می‌گفتند «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ». روشن است كه معنای ضرورت اصل وجود حكومت به معنای مشروعیت هر نوع حكومت نیست، بلكه بدین معناست كه طبیعت زندگی اجتماعی بشر وجود حكومتی را می‌طلبد كه به روابط اجتماعی نظم و سامان بخشد و از هرج و مرج و فساد جلوگیری كند. و وجود حكومتی هرچند ستمگر مانع از ظلم و فساد فراگیر که نتیجهٔ هرج و مرج است می‌شود كه به نابودی جامعهٔ بشر منتهى می‌شود. 2_ متقی هندی در كنزالعمال روایت می‌كند: «دَخَل رَجُلٌ المَسْجِدَ فَقَالَ: لاَ حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ، ثُمَّ قَالَ آخَرُ: لاَ حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ فَقَالَ عَلِی (ع): لاَ حُكْمَ إلاّ للّه‏ِِ <وإنَّ وَعْدَ اللّه حَقٌّ وَلاَ یسْتَخِفَنَّكَ الّذِینَ لا یوقِنُونَ> فَمَا تَدْرُونَ مَا یقُولُ هؤلاَءِ؟ یقُولُونَ: لاَ إمَارَةَ، أیهَا النَّاسُ، إنَّهُ لاَ یصْلِحُكُمْ إلاَّ أمِیرٌ بَرٌّ أوْ فَاجِرٌ. قَالُوا: هذَا البَرُّ فَقَدْ عَرَفْنَاهُ فَمَا بَالُ الفَاجِرِ؟ فَقَالَ: یعْمَلُ المُؤْمِنُ، وَیمْلی لِفَاجِرِ، ویبَلِّغُ اللهُ الأجَلَ، وَتَأمَنُ سُبُلُكُمْ، وَتَقُومُ أسْواقُكُمْ وَیجْبى فَیئُكُمْ، وَیجَاهَدُ عَدُوُّكُمْ، ویؤخَذُ لِلضَّعِیفِ مِنَ الشَّدِیدِ مِنْكُم» . مردی وارد مسجد شد پس گفت: «لَا حُكْمَ إلّا للّه» «جز خدا حاکمی نیست» دیگری نیز چنین گفت، پس علی (ع) فرمود: جز خدا حاکمی نیست «و وعدهٔ خدا حق است و آنان که اهل یقین نیستند تو را برای پذیرش خواستهٔ خویش بی‌مایه نکنند» نمی‌دانید که اینان چه می‌گویند؟ می‌گویند: «فرمانروایی نباید باشد» هان ای مردم! همانا صلاح کار شما جز با وجود فرمانروا _ خواه نیکوکار یا بدکار _ نخواهد بود. گفتند: نیکوکار را دانستیم، لکن بدکار چگونه؟ فرمود: نیکوکار عمل می‌کند، و برای بدکار خداوند مهلتی معیّن می‌کند تا اجل او فرا رسد، راه‌ها امن می‌شوند، داد و ستد و بازارهای شما به راه می‌افتد، اموال عمومی جمع‌آوری می‌شود، با دشمنان جهاد انجام می‌گیرد، و حقّ ضعیف از قوی گرفته می‌شود. 3_ نیز متقی هندی در كنز العمال روایت می‌كند: عن علی (ع) فِی الحَرُورِیةِ وَهُمْ یقولون: «لا حُكْمَ إلّا للَّهِ‏» «الحُكْمُ للَّهِ‏ِ وَفِی الأرْضِ حُكَّامٌ، وَلكِنَّهُمْ یقُولُونَ: لَا إمَارةَ؛ وَلَا بُدَّ لِلنّاسِ مِنْ إمَارَةٍ یعْمَلُ فِیها المُؤْمِنُ، ویسْتَمْتِعُ فِیها الفَاجِرُ وَالكَافِرُ، وَیبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الأجَلَ» . از امام علی (ع) روایت است که دربارهٔ حروریة که می‌گفتند: « لا حُكْمَ إلّا للَّهِ » فرمود: حکم جز از آنِ خدا نیست، در زمین حکام و فرمانروایانی وجود دارد، لکن اینان می‌گویند، نباید فرمانروایی باشد، در حالی که مردم چاره‌ای جز وجود امارت و حکومتی که در سایهٔ او مؤمن کار کند، و فاجر و کافر بهره‌مند شوند، و خداوند آنان را تا اجلی که مقرر فرموده است مهلت می‌دهد. عبارت «لَابُدَّ لِلنّاسِ» بر ضرورت اجتماعی تكوینی وجود امام و حاكم دلالت می‌كند. 4_ كمال الدین میثم بن علی بن میثم بحرانی شارح نهج‌البلاغة از رسول خدا (ص) روایت می‌كند: «روي عن رسول الله (ص) : ان الله لیؤید هذا الدین بقوم لاخلاق لهم فی الآخرة، وروي: بالرجل الفاسق وروي عنه (ص)، انه قال: «الإمام الجائر خیر من الفتنة وكل لا خیر فیه، وفی بعض الشر خیار» . از رسول خدا (ص) روایت شده که فرمود: خداوند این دین را به واسطهٔ مردمی که بهره‌ای از آخرت ندارند تأیید می‌کند، و روایت شده که به واسطهٔ فرد فاسق. و از آن حضرت روایت شده که فرمود: رهبر ستمگر از فتنه و هرج و مرج بهتر است، و در هیچ‌یک خیری نیست، هرچند در برخی از شرها خیرهایی وجود دارد. سپس در شرح روایت اخیر می‌گوید: «أی ان وجود الامام وان كان جائراً خیر من عدمه المستلزم لوجود الفتنة ووقوع الهرج والمرج بین الخلق، إذ كان بوجوده صلاح بعض الأمور. على أنّه وإن كان لا خیر فیه من جهة ما هو جائر كما قال: «وكل لا خیر فیه» إلاّ أنّ هیبته ووجوده بین الخلق مما یوجب الانزجار عن إثارة الفتن ویكون ذلك خیرًا وقع فی الوجود بوجوده، لا یحصل مع عدمه. فوجوده مطلقًا واجب» . یعنی: وجود رهبر و فرمانروا _ هرچند ستمگر _ بهتر از عدم آن است؛ زیرا عدم فرمانروا مستلزم فتنه و هرج و مرج بین مردم است، زیرا با وجود فرمانروای ستمگر برخی از امور اصلاح می‌شود. افزون بر اینکه در فرمانروای ستمگر از این جهت که ستم می‌کند خیری نیست، چنان‌که فرمود: «وکل لا خیر فیه»؛ لکن هیبت فرمانروا و حضور آن در بین مردم موجب آن می‌شود که فتنه‌گران از فتنه‌گری باز مانند، و این خیری که به سبب وجود فرمانروا در جهان تحقق می‌پذیرد، که با عدم او تحقق نمی‌پذیرد؛ لذا وجود فرمانروا و حاکم به طور مطلق واجب است. وجوب مطلق الوجود امام به معنای ضرورت اجتماعی است آنگونه كه در گذشته توضیح دادیم.

دستهٔ سوم: این دسته از روایات بر ضرورت شرعی وجود حاكم الهی در هر عصر و هر زمان و بر ضرورت شرعی اطاعت و شناخت و تبعیت از او دلالت دارند. برخی از این دسته از روایات به دلالت مطابقی بر وجوب معرفت امام دلالت دارند كه به دلالت التزامی بر ضرورت وجود حاكم و امام الهی در هر عصر و زمان دلالت دارند؛ زیرا وجوب شرعی معرفت و تبعیت از امام متوقف بر وجود اوست؛ بنابراین، این دسته از روایات به دلالت التزامی بر وجوب امام الهی واجب الطاعه در هر زمان و مكان دلالت دارند. به نمونه‌ای از این دسته روایات اشاره می‌كنیم: در روایات متواتر از رسول اكرم (ص) و ائمه هدى (ع) بدین مضمون آمده است: «من مات ولم یعرف امام زمانه مات میتة جاهلیة» هر آن کس که بمیرد در حالی که امام زمان خود را نشناخته، به مرگ جاهلیت مرده است. عبارت «میتة جاهلیة» دلالت بر این دارد كه معرفت امام و اطاعت و تبعیت از او در شرع اسلام آنچنان اهمیت دارد كه عدم آن به معنای عدم پای‌بندی به شریعت تلقی شده و بازگشت به دوران جاهلی و حیات جاهلیت به شمار آمده است؛ لهذا این دسته از روایات بر ضرورت بالشرع وجود امام و شناخت و معرفت و اطاعت او دلالت دارند. مضمون فوق الذكر با الفاظ متعددهٔ متحدة المعنی از طریق شیعه و سنی روایت شده است، از جمله: 1 . مسلم بن حجاج نیشابوری در كتاب الجامع الصحیح به سندش از رسول خدا روایت می‌كند كه فرمود: «من مات ولیس فی عنقه بیعة مات میتة جاهلیة» . آن کس که بمیرد در حالی که برگردنش بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. 2. حافظ هیثمی در مجمع الزوائد به سندش از رسول الله (ص) روایت می‌كند كه فرمود: «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة» . کسی که بدون انتخاب رهبر و امام بمیرد به مرگ جاهلیت مرده است. 3 . همچنین حافظ هیثمی به سندش از رسول خد (ص) روایت می‌كند كه فرمود: «من مات ولیس علیه امام مات میتة جاهلیة» . کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او امامت نکند به مرگ جاهلیت مرده است. 4. متقی هندی در كنزل العمال از رسول خدا (ص) روایت می‌كند كه فرمود: «من مات ولا بیعة علیه مات میتة جاهلیة» . کسی که بمیرد و بیعتی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است.


و نیز «من مات بغیر امام مات میتة جاهلیة» . کسی که بمیرد در حالی که امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است. 5 . کلینی به سند صحیح روایت می‌كند: «عَنِ الْفُضَیلِ بْنِ یسَارٍ قَالَ: ابْتَدَأَنَا أَبُو عَبْدِ اللهِ (ع) یوْماً وَ قَالَ: قَالَ رَسُولُ اللهِ (ص): مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ عَلَیهِ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلِیةٌ فَقُلْتُ: قَالَ ذَلِكَ رَسُولُ اللهِ (ص) فَقَالَ: إِی وَ اللهِ قَدْ قَالَ قُلْتُ: فَكُلُّ مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلِیةٌ؟ قَالَ: نَعَمْ» . فضیل بن یسار گفت: روزی امام صادق (ع) _ ابتداءً _ به ما فرمود: رسول خدا (ص) فرمود: کسی که بمیرد در حالی که امامی بر او نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. گفتم: رسول خدا (ص) چنین فرموده است؟ فرمود: آری! به خدا سوگند چنین فرموده است. گفتم: پس هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت مرده است؟ فرمود: آری. 6. همچنین کلینی به سند صحیح روایت می‌كند: «عَنِ ابْنِ أَبِی یعْفُورٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللهِ (ع) عَنْ قَوْلِ رَسُولِ اللهِ (ص): «مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلِیةٌ» قَالَ: قُلْتُ: مِیتَةُ كُفْرٍ؟ قَالَ: مِیتَةُ ضَلَالٍ. قُلْتُ: فَمَنْ مَاتَ الْیوْمَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةٌ جَاهِلِیةٌ؟ فَقَالَ: نَعَمْ» . ابن ابی‌یعفور گفت: از امام صادق (ع) پرسیدم، دربارهٔ فرمودهٔ رسول اکرم (ص) «کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است». گفتم: یعنی مرگ کفر؟ فرمود: مرگ گمراهی. گفتم: پس کسی که امروز می‌میرد و امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است؟ فرمود: آری. 7. همچنین کلینی به سند صحیح از امام باقر (ع) _ در ضمن روایتی _ نقل می‌كند كه خطاب به محمد بن مسلم فرمود: «كُلُّ مَنْ دَانَ اللهَ بِعِبَادَةٍ یجْهِدُ فِیهَا نَفْسَهُ وَ لَا إِمَامَ لَهُ مِنَ اللهِ فَسَعْیهُ غَیرُ مَقْبُولٍ، وَ هُوَ ضَالٌّ مُتَحَیرٌ وَ اللهُ شَانِئٌ لِأَعْمَالِهِ... الى آخر الحدیث» . هرکس که خدا را به عبادتی اطاعت کند و خود را در آن عبادت به رنج اندازد در حالی که امامی از سوی خدا ندارد تلاش او مقبول نیست، و گمراه و متحیر است، و خدا از اعمال او بیزار است. 8. و نیز کلینی به سند صحیح از امام باقر (ع) روایت می‌كند که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَ لَیسَ لَهُ إِمَامٌ فَمِیتَتُهُ مِیتَةُ‌ ‌جَاهِلِیةٍ... إلى آخر الحدیث» . کسی که بمیرد در حالی که امامی ندارد مرگش مرگ جاهلیت است... . روایات با همین معنا و مضمون فراوان‌اند كه تواتر آنها جای تردید نیست. این روایات برخی بالمطابقه، و برخی دیگر بالالتزام بر وجوب وجود امام در جامعه شرعاً دلالت می‌كنند، و مراد از امام، امامی است كه آمر و ناهی و حاكم و رهبر سیاسی باشد، دلیل بر این مطلب چند چیز است: 1 . سیاق روایت مسلم بن حجاج نیشابوری، نصّ كامل روایت مسلم بن حجاج چنین است: «عَنْ نَافِعٍ قَالَ جَاءَ عَبْدُ اللهِ بْنُ عُمَرَ إِلَى عَبْدِ اللهِ بْنِ مُطِیعٍ _ حِینَ كَانَ مِنْ أَمْرِ الْحَرَّةِ مَا كَانَ زَمَنَ یزِیدَ بْنِ مُعَاوِیةَ _ فَقَالَ: اطْرَحُوا لأَبِی عَبْدِ الرَّحْمَنِ وِسَادَةً، فَقَالَ: إِنِّی لَمْ آتِكَ لأَجْلِسَ، أَتَیتُكَ لأُحَدِّثَكَ حَدِیثًا سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله علیه وسلم یقُولُهُ، سَمِعْتُ رَسُولَ اللهِ صلى الله علیه وسلم یقُولُ: مَنْ خَلَعَ یدًا مِنْ طَاعَةٍ لَقِی اللهَ یوْمَ الْقِیامَةِ لاَ حُجَّةَ لَهُ، وَمَنْ مَاتَ وَلَیسَ فِی عُنُقِهِ بَیعَةٌ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً» . نافع گفت: عبدالله بن عمر نزد عبدالله بن مطیع _ حاکم مدینه در زمان یزید بن معاویه _ آمد در آن هنگام که واقعهٔ حرّه در زمان یزید بن معاویه رخ داد _ کشتار عمومی مردم مدینه به وسیلهٔ مأموران یزید _ عبدالله بن مطیع گفت: برای نشستن ابوعبدالرحمن (عبدالله بن عمر) تکیه گاهی آماده کنید، عبدالله بن عمر گفت: نزد تو نیامده‌ام که بنشینم، آمده‌ام که حدیثی را که از رسول خدا (ص) شنیده‌ام برای تو روایت کنم، شنیدم رسول خدا (ص) می‌فرمود: کسی که دست از اطاعتی بردارد خدا را در حالی ملاقات می‌کند که حجت و عذری ندارد، و هر کس که بمیرد در حالی که در گردنش بیعتی نباشد به مرگ جاهلیت مرده است. 2. عبارت «وَلَیسَ فِی عُنُقِهِ بَیعَةٌ» در روایت مسلم بن حجاج و نظیر آن در روایت متقی هندی خود دلالت بر رهبری سیاسی دارد؛ زیرا بیعت تنها در موارد رهبری سیاسی است. 3. قرینهٔ مقابله در صحیحهٔ محمد بن مسلم؛ زیرا در ادامهٔ روایت، این عبارت آمده است: «وَاعْلَمْ یا مُحَمَّدُ أَنَّ أَئِمَّةَ الْجَوْرِ وَأَتْبَاعَهُمْ لَمَعْزُولُونَ عَنْ دِینِ اللَّهِ قَدْ ضَلُّوا وَأَضَلُّوا... تا آخر روایت» . بدان ای محمد، که رهبران ستمگر و پیروان آنان از دین خدا برکنارند، گمراه شدند و دیگران را گمراه کردند. عبارت «أَئِمَّةَ الْجَوْرِ» صریح در رهبران سیاسی ستمگر است و به قرینهٔ مقابله، مراد از امام در عبارت مورد بحث، امام و رهبر سیاسی است. نتیجهٔ مباحث گذشته در چرایی قدرت سیاسی به معنای اوّل _ كه چرایی به معنای دلیل بر ضرورت حكومت و رهبری سیاسی است _ این شد كه: براساس ادلهٔ عقلی و نقلی، حكومت و رهبری سیاسی یک ضرورت اجتماعی است و براساس ادلهٔ شرعی _ كتاب و سنت _ افزون بر ضرورت اجتماعی حكومت و رهبری سیاسی، ضرورت تكوینی آن و نیز ضرورت بالشرع آن ثابت است.

  1. " مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيسَى‌بْنِ السَّرِيِّ أَبِي الْيَسَع، قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (ع) أَخْبِرْنِی بِدَعَائِمِ الْإِسْلَامِ الَّتِی لَا یسَعُ أَحَداً التَّقْصِیرُ عَنْ مَعْرِفَةِ شَی‌ءٍ مِنْهَا، الَّذِی مَنْ قَصَّرَ عَنْ مَعْرِفَةِ شَی‌ءٍ مِنْهَا فَسَدَ دِینُهُ، وَ لَمْ یقْبَلِ اللهُ مِنْهُ عَمَلَهُ، وَ مَنْ عَرَفَهَا وَ عَمِلَ بِهَا صَلَحَ لَهُ دِینُهُ، وَ قُبِلَ مِنْهُ عَمَلُهُ،‌ وَ لَمْ یضِقْ بِهِ مِمَّا هُوَ فِیهِ لِجَهْلِ شَی‌ءٍ مِنَ الْأُمُورِ جَهْلُهُ. فَقَالَ: شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَ الْإِیمَانُ بِأَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللهِ (ص) وَ الْإِقْرَارُ بِمَا جَاءَ بِهِ مِنْ عِنْدِ اللهِ، وَحَقٌّ فِی الْأَمْوَالِ الزَّكَاةُ، وَالْوَلَایةُ الَّتِی أَمَرَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهَا: وَلَایةُ آلِ مُحَمَّدٍ (ص) قَالَ: فَقُلْتُ لَهُ: هَلْ فِی الْوَلَایةِ شَی‌ءٌ دُونَ شَی‌ءٍ فَضْلٌ یُعْرَفُ لِمَنْ أَخَذَ بِهِ؟ قَالَ (ع): نَعَمْ قَالَ اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ <یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَطِیعُوا اللّٰهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْكُمْ> وَ قَالَ رَسُولُ اللهِ(ص): مَنْ مَاتَ وَلَا یعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِیتَةً جَاهِلِیةً، وَ كَانَ رَسُولَ اللهِ(ص)، وَ كَانَ عَلِیاً (ع)، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: كَانَ مُعَاوِیةَ، ثُمَّ كَانَ الْحَسَنَ (ع)، ثُمَّ كَانَ الْحُسَینَ (ع)، وَ قَالَ الْآخَرُونَ: یزِیدَ بْنَ مُعَاوِیةَ وَ حُسَینَ بْنَ عَلِی، وَلَا سَوَاءَ وَلَا سَوَاءَ. قَالَ: ثُمَّ سَكَتَ، ثُمَّ قَالَ: أَزِیدُكَ؟ فَقَالَ لَهُ حَكَمٌ الْأَعْوَرُ: نَعَمْ، جُعِلْتُ فِدَاكَ؟ قَالَ: ثُمَّ كَانَ عَلِی بْنَ الْحُسَینِ ثُمَّ كَانَ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِی أَبَا جَعْفَرٍ، وَ كَانَتِ الشِّیعَةُ قَبْلَ أَنْ یكُونَ أَبُو جَعْفَرٍ وَ هُمْ لَا یعْرِفُونَ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ، وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ، حَتَّى كَانَ أَبُو جَعْفَرٍ، فَفَتَحَ لَهُمْ وَ بَیَّنَ لَهُمْ مَنَاسِكَ حَجِّهِمْ وَ حَلَالَهُمْ وَ حَرَامَهُمْ، حَتَّى صَارَ النَّاسُ یحْتَاجُونَ إِلَیهِمْ مِنْ بَعْدِ مَا كَانُوا یحْتَاجُونَ إِلَى النَّاسِ. وَ هَكَذَا یكُونُ الْأَمْرُ، وَ الْأَرْضُ لَا تَكُونُ إِلَّا بِإِمَامٍ وَ مَنْ مَاتَ لَا يَعْرِفُ إِمَامَهُ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً وَ أَحْوَجُ مَا تَكُونُ إِلَى مَا أَنْتَ عَلَيْهِ إِذْ بَلَغَتْ نَفْسُك‏ هَذِهِ وَ أَهْوَى بِيَدِهِ إِلَى حَلْقِهِ وَ انْقَطَعَتْ عَنْكَ الدُّنْيَا تَقُولُ لَقَدْ كُنْتُ عَلَى أَمْرٍ حَسَن‏"؛ اصول کافی، ج۲، ص:۱۹ - ۲۰.
  2. "عَنْ عَلِی بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَیلِ عَنْ أَبِی حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللهِ (ع)أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِیتِ الْأَرْضُ بِغَیرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ‏‏"؛ اصول کافی، ج۱، ص:۱۷۹.
  3. " و سَاخَتْ‏ بِهِمُ‏ الْأَرْضُ‏ بِالْوَجْهَيْنِ خَسَفَتْ ‏‏"؛ المصباح المنیر، ج۲، ص:۲۹۴.
  4. " ساخت‏ بهم الأَرضُ‏ تَسُوخ‏ سَوْخاً و سُؤُوخاً و سَوَخاناً إِذا انْخَسَفَت‏‏‏"؛ لسان العرب، ج۳، ص:۲۷.
  5. " عَلِيٌّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْمُؤْمِنِ عَنْ أَبِي هَرَاسَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ (ع) قَالَ: لَوْ أَنَّ الْإِمَامَ رُفِعَ مِنَ الْأَرْضِ سَاعَةً لَمَاجَتْ بِأَهْلِهَا كَمَا يَمُوجُ الْبَحْرُ بِأَهْلِهِ‏‏‏"؛ اصول کافی، ج۱، ص:۱۷۹.
  6. " عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) قَالَ: قُلْتُ لَهُ أَ تَبْقَى‏ الْأَرْضُ‏ بِغَيْرِ إِمَامٍ‏ قَالَ لَا قُلْتُ فَإِنَّا نُرَوَّى عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) أَنَّهَا لَا تَبْقَى بِغَيْرِ إِمَامٍ إِلَّا أَنْ يَسْخَطَ اللَّهُ تَعَالَى عَلَى أَهْلِ الْأَرْضِ أَوْ عَلَى الْعِبَادِ فَقَالَ لَا لَا تَبْقَى إِذاً لَسَاخَتْ‏‏‏"؛ اصول کافی، ج۱، ص:۱۷۹.