←تعامل با رسول خدا{{صل}} پیش از هجرت
خط ۷۸: | خط ۷۸: | ||
== تعامل با [[بعثت]] [[نبوی]] == | == تعامل با [[بعثت]] [[نبوی]] == | ||
=== تعامل با [[رسول خدا]]{{صل}} پیش از [[هجرت]] === | === تعامل با [[رسول خدا]]{{صل}} پیش از [[هجرت]] === | ||
دادههای [[تاریخی]] و نیز توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان [[قریش]] و ثقیف، و مسافت نزدیک بین [[مکه]] و [[طائف]]، ما را به این [[حقیقت]] سوق میدهد که [[ثقفیان]] از همان دوران آغازین بعثت، با [[اسلام]] آشنا بودهاند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و [[روابط]] آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل [[اخبار]] بوده است. خبر بعثت و پیدایی [[دین جدید]] و [[مخالفت]] [[پیروان]] این [[آیین]] با [[مشرکان]] و [[نفی]] [[بت پرستی]]، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود<ref> | دادههای [[تاریخی]] و نیز توجه به مناسبات نزدیک و تنگاتنگ میان [[قریش]] و ثقیف، و مسافت نزدیک بین [[مکه]] و [[طائف]]، ما را به این [[حقیقت]] سوق میدهد که [[ثقفیان]] از همان دوران آغازین بعثت، با [[اسلام]] آشنا بودهاند. حضور ثقفیان در مکه، بازارها، و رفت و آمدشان و [[روابط]] آنان با مکیان بهترین عامل و وسیله ارتباطی و نقل [[اخبار]] بوده است. خبر بعثت و پیدایی [[دین جدید]] و [[مخالفت]] [[پیروان]] این [[آیین]] با [[مشرکان]] و [[نفی]] [[بت پرستی]]، خبر کوچکی نبود که بر ثقیف پوشیده بماند. اساساً طائف، بستان مکه و محل ییلاقیِ اشراف مکه بود<ref> عبیدی، الطائف و دور قبیلة ثقیف العربیة، ص۸، به نقل از: سیدیو و صقر، الطائف فی العصر الجاهلی و صدر الاسلام، ص۳۹.</ref> و بیشک [[آگاهی]] آنان از حادثه بعثت به همان سالهای نخست، حتی ماههای نخست برمیگردد. ماجرای [[معجزه]] رسول خدا{{صل}} در پی درخواست یکی از اشراف ثقیف در محفل قریش و حرکت درخت و دو نیم شدن آن و [[شهادت]] دادن درخت به [[رسالت]] آن [[حضرت]] در مقابل شخص ثقفی [[مشرک]]،<ref> تفسیر امام حسن عسکری{{ع}}، ص۱۷۲؛ طبرسی، الاحتجاج، ج ۱، ص۲۳۵.</ref> نمونه دیگر از حوادثی است که به سالهای نخستین رسالت برمی گردد و نشان از آن دارد که ثقفیان تقریباً از آغاز با [[ظهور اسلام]] آشنا بودند. گذشته از آن، [[پیامبر اکرم]]{{صل}} هفت سال در بازار [[عکاظ]] -که یکی از بازارهای مهم و معروف [[عرب]] بود و نزدیک طائف برپا میشد،- [[مردم]] را به [[دین اسلام]] [[دعوت]] کرده بود. <ref> جواد علی، المفصل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج ۷، ص۳۸۲.</ref> در این بازار، ثقفیان چونان دیگر [[قبایل عرب]] حضوری پُر رنگ داشتند و در آن، به [[داد و ستد]] مشغول بودند. طبیعی است که آنان همچون دیگران، دعوت حضرت را شنیده باشند و چه بسا مخاطبِ [[حقیقی]] [[پیامبر]]{{صل}} هم بودهاند، امّا بر خلاف این آشناییها، نه تنها از گرویدن ایشان به [[اسلام]] گزارشی در دست نیست بلکه برخی از [[ثقفیان]]، [[قریش]] را در [[مبارزه]] با [[دعوت پیامبر]]{{صل}} [[همراهی]] هم میکردند. چندان که برخی از سران ایشان همانند [[عَدیّ بن حَمراء ثقفی]] همدست قریش در [[آزار]] رسانی و ایجاد مزاحمت برای [[حضرت]] در راه [[دعوت]] بزرگشان بودند.<ref> یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص۵۴.</ref> همچنین زمانی که قریش طی گفتگوهایی با [[ابوطالب]]، [[سیاست]] [[تهدید]] و [[تطمیع]] [[رسول خدا]]{{صل}} را در پیش گرفته بودند، [[أَخنَس بن شُرَیق بن عمرو بن وهب ثقفی]]، [[قریش]] را در این راهبردِ [[سیاسی]] همراهی نمود تا به [[زعم]] خود، پیامبر{{صل}} را از دعوتش باز دارند.<ref> او از بزرگان و سرامدان قوم خویش و از رؤسا و سران مکه و ساکن این شهر، (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۲۶۸. برای سکونت وی در مکه، چند دلیل میتوان آورد: الف یکی همین گزارش ابن حزم است، ب او حلیف بنی زهره بود و آثار نوعی از ولاء و حلف، سکونت در شهر مهاجرپذیر است و گرنه در وطن اصلی، انسان نیاز ندارد حلیف کسی باشد گرچه ممکن است خلاف آن هم یافت شود، ج نوه او در جنگ جمل کشته شد و هنگامی که حضرت علی{{ع}} با جنازهها سخن میگفت به جسد عبدالله،نوه اخنس که رسید فرمود: او غلام قریش بود و...(شیخ مفید، الجمل، ص۳۹۴)، د گزارش شده است که پیامبر{{صل}}هنگام بازگشت از طائف، خواست در جوار و پناه اخنس وارد مکه شود و اخنس گفت: من حلیف هستم و نمیتوانم.... البته این درخواست پناهندگی پیامبر{{صل}} در بازگشت از طائف، محل بحث است، ه در جریان غزوه بدر که قریش با عجله حرکت کرد اخنس نیز همراه شد و چنان که بعداً خواهیم گفت پس از اطلاع از نجات کاروان قریش، به مکه بازگشت. این امر نشانه آن است که ساکن مکه بوده؛ زیرا زمان فراخوانی نیروی کمکی، از جایی، از جمله از طائف نبود و فقط قریش و ساکنان مکه به سوی بدر حرکت کردند.) و حلیف بنی زُهره به شمار میرفت و از کسانی بود که در میان اشراف مکه نفوذ زیادی داشت. (طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۲، ص۴۳۸ و ۶۳۸.) ابن اسحاق گوید: آیات «فَلا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُونَ وَلا تُطِعْ كُلَّ حَلاَّفٍ مَّهِينٍ هَمَّازٍ مَّشَّاء بِنَمِيمٍ مَنَّاعٍ لِّلْخَيْرِ مُعْتَدٍ أَثِيمٍ عُتُلٍّ بَعْدَ ذَلِكَ زَنِيمٍ » (سوره قلم، آیههای ۸-۱۳.) درباره او نازل شده است. (ابن هشام، السیرة النبویه، ج ۱، ص۳۸۶.) فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref> | ||
گستردگی [[ارتباطات]] [[ثقیف]] و [[قریش]] و [[منافع]] [[اقتصادی]] مشترک آنان و نیز اعتبار و [[منزلت]] [[ثقیف]] نزد [[عرب]] که واکنش آنان در برابر [[پیغمبر]]{{صل}} را دارای اهمیتی دو چندان میکرد، موجب اتخاذ مواضع کاملاً همسوی [[بنی ثقیف]] با قریش بود. چندان که نمود بارز و آشکار این [[همسویی]] و [[همراهی]] را میتوان به [[سال دهم بعثت]]، زمانی که [[رحلت]] حامی بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} –ابوطالب-، شرایط را در [[مکه]] بر ایشان بسیار سخت و دشوار گرداند و ایشان را مجبور ساخت تا به [[طائف]] درآید و با [[دعوت]] [[مردم]] آن دیار به [[اسلام]]، حامیانی برای [[دین]] مبینش بیابد،<ref> | |||
گستردگی [[ارتباطات]] [[ثقیف]] و [[قریش]] و [[منافع]] [[اقتصادی]] مشترک آنان و نیز اعتبار و [[منزلت]] [[ثقیف]] نزد [[عرب]] که واکنش آنان در برابر [[پیغمبر]]{{صل}} را دارای اهمیتی دو چندان میکرد، موجب اتخاذ مواضع کاملاً همسوی [[بنی ثقیف]] با قریش بود. چندان که نمود بارز و آشکار این [[همسویی]] و [[همراهی]] را میتوان به [[سال دهم بعثت]]، زمانی که [[رحلت]] حامی بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} –ابوطالب-، شرایط را در [[مکه]] بر ایشان بسیار سخت و دشوار گرداند و ایشان را مجبور ساخت تا به [[طائف]] درآید و با [[دعوت]] [[مردم]] آن دیار به [[اسلام]]، حامیانی برای [[دین]] مبینش بیابد،<ref> ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۳۲، ۳۴۶.</ref> یافت. در این سال، پیامبر{{صل}} با [[هدف]] دعوت مستقیم [[ثقفیان]] راهی طائف گردید. ایشان از مناسبات شدید ثقیف و قریش کاملاً [[آگاه]] بود، با این حال، فشارهای وارده از سوی قریش بر [[حضرت]] و [[مسلمانان]] به حدی رسید که ایشان، ناچار، [[تصمیم]] گرفت تا در سال دهم بعثت به [[امید]] [[مسلمان]] شدن ثقیف به [[اتفاق]] [[حضرت علی]]{{ع}} و [[زید بن حارثه]] به طائف [[سفر]] کند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۳۷، ابن سید الناس، عیون الأثر، ج ۱، ص۱۷۵ (البته ابن سعد گفته است که پیامبر به همراه زید رهسپار شد)؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص۱۲۷ - ۱۲۸.</ref> [[بنی ثقیف]]، [[عبدالمطلب]] و [[ابوطالب]] و [[حضرت رسول]]{{صل}} را به خوبی میشناختند. [[حضرت]] در این [[سفر]]، با سه تن از [[فرزندان]] [[عمرو بن عمیر]] به نامهای «عبدیالیل»، «حبیب» و «مسعود» که از بزرگان شاخه [[بنیمغیرة بن عوف]] [[ثقیف]] بودند و یکی از آنان همسری از [[قریش]] از بنی جُمَح را در حباله [[نکاح]] داشت، [[دیدار]] کرد<ref> برای تدقیق این یادکرد باید توجه داشت که در عصر پیامبر{{صل}} و چند دهه پیش از رسالت حضرت، ریاست عالیۀ ثقیف با بنی معتب از خاندان بنی سعد بن عوف بود که اتحادی وثیق با بنی عبدشمس داشتند و پیشینۀ ستیزۀ آنان با بنی هاشم به سالها قبل بازمیگشت. همچنین عروة بن مسعود، دختر ابوسفیان از عبدشمس، یکی از سرسختترین دشمنان پیامبر{{صل}} در مکه را به زنی داشت (واقدی، مغازی، ج۳، ص۹۲۹، ۹۶۲؛ دربارۀ زنان قریشی ثقیف در زمان ظهور اسلام، نک: بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱۰، ص۱۷۷). از شاخههای دیگر ثقیف، بنی مالک نیز از زمانی که به بیرون طائف رانده شده بودند، دیگر عامل سیاسی مهمی در طائف به شمار نمیآمدند و بر این پایه، انتخاب مناسبی برای شروع دعوت نبودند. بر این پایه قابل انتظارترین گزینه، روی آوردن پیامبر{{صل}} به دعوت بنی غیرة بن عوف بود که از سویی به عنوان قطب دوم قدرت ثقیف در طائف حضور داشتند و از سوی دیگر، بیشتر از بنی سعد انتظار پذیرش و همکاری از آنان وجود داشت. با وجود آنکه حبیب بن عمرو، کنود دختر عبد امیة بن عبد شمس را به زنی داشت (ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ۲۶۸-۲۶۹) و با شاخهای فرعی از بنی عبد شمس مربوط بود، اما استقبال آنان از دعوت میتوانست دور از انتظار نباشد. به هر روی، شرایط آن گونه که انتظار میرفت، پیش نرفت؛ فرزندان عمرو بن نمیر که ریاست بنی غیره را برعهده داشت، اسلام را نپذیرفتند و به دنبال آن، زمینهای برای نضج گرفتن اسلام در میان شاخههای ثقیف پدید نیامد (ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۲۸۴-۲۸۵؛ طبری، تاریخ، ج۲، ص۱۳۲، ۳۴۶). دائرة المعارف بزرگ اسلامی، مقاله ثقیف، احمد پاکتچی، ج۴، ص۱۶۲۷.</ref> و آنان را به [[یکتاپرستی]] [[دعوت]] کرد. ایشان هر یک پاسخی داده، [[حضرت]] را از خود راندند. [[پیامبر]]{{صل}} نزد همه بزرگان و اشراف [[طائف]] رفت و آنان را به [[اسلام]] دعوت کرد، اما هیچ یک [[ایمان]] نیاوردند.<ref> ابن جوزی، المنتظم، ج ۳، ص۱۲-۱۳.</ref> [[زمان]] این [[هجرت]] را سه روزِ آخر از [[ماه شوال]] [[سال دهم بعثت]]، و اقامت حضرت را ده [[روز]]، بیست و شش روز، یک ماه، و نیز چهل روز گفتهاند، و بازگشت حضرت را بیست و سوم [[ذی القعده]] ثبت کردهاند.<ref> بلاذری، انساب الاشراف، ج ۱، ص۲۳۷: «کان خروجه الی الطائف لثلاث لیال بقین من شوال...و قدم مکه یوم الثلاثاء، لثلاث و عشرین لیلة خلت من ذی القعدة».، ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج ۱، ص۳۳۷و ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج ۴، ص۱۲۸. ابن ابی الحدید مدت این هجرت را چهل روز گفته است.</ref> سرانجام پیامبر{{صل}} [[ناامید]] و [[مأیوس]] از [[اسلام آوردن]] [[ثقیف]]، از طائف به [[مکه]] بازگشت.<ref> ابن جوزی، الوفاء باحوال المصطفی، ج ۱، ص۳۳۸؛ فصلنامه تاریخ در آیینه پژوهش، تاریخ قبیله ثقیف(۲)، محمود حیدری آقایی.</ref> برخی از [[مفسران]] [[نزول آیه]]{{متن قرآن|فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَى وَهُوَ مَكْظُومٌ}}<ref>«پس برای (رسیدن) فرمان پروردگارت شکیبایی پیشه کن و چون «همراه ماهی» (یونس) مباش آنگاه که بانگ برداشت در حالی که اندوهگین بود» سوره قلم، آیه ۴۸.</ref> را در زمان بازگشت [[رسول خدا]]{{صل}} از طائف میدانند. در این حال، پیامبر{{صل}} میخواست به دلیل [[رفتار]] تند و [[زشت]] [[ثقیف]]، آنان را [[نفرین]] کند؛ ولی [[خداوند]] او را به [[صبر]] فرا خواند.<ref> فخر رازی، التفسیر الکبیر، ج۳۰، ص۹۹؛ زمخشری، الکشاف، ج۴، ص۱۴۸.</ref> | |||
===تعامل با [[دولت نبوی]]{{صل}} پس از هجرت=== | ===تعامل با [[دولت نبوی]]{{صل}} پس از هجرت=== |