آمنه بنت وهب در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

جز
خط ۱۰: خط ۱۰:
او در ادامه می‌گوید: «بین [[اصحاب]] ما، [[اجماع]] است بر این که آمنه دختر وهب، [[ایمان]] به [[توحید]] داشت و در زمره [[مؤمنین]] [[محشور]] می‌شود»<ref>اوائل المقالات، ص۴۶.</ref>.
او در ادامه می‌گوید: «بین [[اصحاب]] ما، [[اجماع]] است بر این که آمنه دختر وهب، [[ایمان]] به [[توحید]] داشت و در زمره [[مؤمنین]] [[محشور]] می‌شود»<ref>اوائل المقالات، ص۴۶.</ref>.
[[شیخ صدوق]] می‌گوید:
[[شیخ صدوق]] می‌گوید:
{{عربی|اعتقادنا في آباء النبي{{صل}} انهم مسلمون من [[آدم]] إلى أبيه عبدالله و ان ابا طالب كان مسلما و [[آمنة بنت وهب بن عبد مناف ام رسول الله]]{{صل}} كانت [[مسلمة]]}}<ref>اعتقادات صدوق، ص۱۱۰.</ref>؛ بنابر [[عقیده امامیه]]، همه پدران پیامبر، از [[حضرت آدم]] تا عبدالله و [[ابوطالب]] ([[عموی پیامبر]]) و آمنه (مادر حضرت محمد{{صل}}) [[خداپرست]] بودند.
{{عربی|اعتقادنا في آباء النبي {{صل}} انهم مسلمون من [[آدم]] إلى أبيه عبدالله و ان ابا طالب كان مسلما و [[آمنة بنت وهب بن عبد مناف ام رسول الله]] {{صل}} كانت [[مسلمة]]}}<ref>اعتقادات صدوق، ص۱۱۰.</ref>؛ بنابر [[عقیده امامیه]]، همه پدران پیامبر، از [[حضرت آدم]] تا عبدالله و [[ابوطالب]] ([[عموی پیامبر]]) و آمنه (مادر حضرت محمد {{صل}}) [[خداپرست]] بودند.


[[علامه مجلسی]] می‌گوید:
[[علامه مجلسی]] می‌گوید:
اجماع [[علمای امامیه]] بر این است که [[پدر]] و مادر [[حضرت رسول الله]]{{صل}} و همه اجداد آن [[حضرت]] تا حضرت آدم{{ع}}، همه [[مسلمان]] بودند و [[نور]] آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته و شبهه‌ای در [[نسب]] آن [[حضرت]] و [[پدران]] و [[مادران]] او نبوده است<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۵۱.</ref>: همچنین [[علامه]] مامقانی می‌گوید: {{عربی|ان من ضروريات مذهبنا ان اجداد النبي{{صل}} من الابوين لم يتلوثو بالشرك و انهم موحدون إلى [[آدم]]}}<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۳۶۹.</ref>.
اجماع [[علمای امامیه]] بر این است که [[پدر]] و مادر [[حضرت رسول الله]] {{صل}} و همه اجداد آن [[حضرت]] تا حضرت آدم {{ع}}، همه [[مسلمان]] بودند و [[نور]] آن حضرت در صلب و رحم مشرکی قرار نگرفته و شبهه‌ای در [[نسب]] آن [[حضرت]] و [[پدران]] و [[مادران]] او نبوده است<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۵۱.</ref>: همچنین [[علامه]] مامقانی می‌گوید: {{عربی|ان من ضروريات مذهبنا ان اجداد النبي {{صل}} من الابوين لم يتلوثو بالشرك و انهم موحدون إلى [[آدم]]}}<ref>ریاحین الشریعه، ج۲، ص۳۶۹.</ref>.


بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]]{{صل}} و [[ولایت علی]]{{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] می‌گوید: «این روایات ظهور بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی{{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۴.</ref>.
بنابر [[روایات]]، [[پیامبر]] بالای [[قبر]] عبدالله و [[آمنه]] آمد و آن دو را زنده کرد و ایشان را بعد از [[شهادت]] به [[یگانگی خدا]] و [[رسالت حضرت محمد]] {{صل}} و [[ولایت علی]] {{ع}}، دوباره میراند. [[مجلسی]] می‌گوید: «این روایات ظهور بر این دارد که آمنه و عبدالله [[ایمان]] به [[شهادتین]] داشتند و [[زنده کردن]] آنان فقط برای تکمیل ایمانشان به واسطه [[شهادت به ولایت]] علی {{ع}} بوده است»<ref>حیوة القلوب، ج۳، ص۹۱.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۴.</ref>.


== جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]] ==
== جایگاه آمنه نزد [[اهل سنت]] ==
خط ۲۱: خط ۲۱:
پیامبر به سوی قبرها رفت. ما هم همراه آن حضرت رفتیم. به ما دستور داد بنشینیم. ایشان بالای [[قبور]] قدم می‌زد، تا آن‌که بالای قبری نشست و مدتی طولانی [[مناجات]] نمود. صدای [[گریه]] پیامبر که بلند شد، ما هم گریستیم. پیامبر به سوی ما آمد. [[عمر بن خطاب]] سبب گریه حضرت را از ایشان پرسید.
پیامبر به سوی قبرها رفت. ما هم همراه آن حضرت رفتیم. به ما دستور داد بنشینیم. ایشان بالای [[قبور]] قدم می‌زد، تا آن‌که بالای قبری نشست و مدتی طولانی [[مناجات]] نمود. صدای [[گریه]] پیامبر که بلند شد، ما هم گریستیم. پیامبر به سوی ما آمد. [[عمر بن خطاب]] سبب گریه حضرت را از ایشان پرسید.


پیامبر{{صل}} فرمود: آن قبری را که دیدی من بالای آن مناجات می‌کردم، قبر مادرم [[آمنه بنت وهب]] بود. من اجازه [[زیارت]] قبر او را از [[خداوند]] خواستم. خداوند اجازه داد. اجازه خواستم برای مادرم [[آمرزش]] [[طلب]] کنم؛ اجازه نداد و این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ}}<ref>«پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.</ref>؛ [[پیامبر]] و [[مؤمنان]]، [[حق]] [[طلب آمرزش]] برای [[مشرکان]] را ندارند. رقتی (ترجم) مرا فرا گرفت که فرزند نسبت به [[پدر]] و مادرش می‌گیرد<ref>مستدرک الصحیحین، ج۲، ص۳۳۶.</ref>.
پیامبر {{صل}} فرمود: آن قبری را که دیدی من بالای آن مناجات می‌کردم، قبر مادرم [[آمنه بنت وهب]] بود. من اجازه [[زیارت]] قبر او را از [[خداوند]] خواستم. خداوند اجازه داد. اجازه خواستم برای مادرم [[آمرزش]] [[طلب]] کنم؛ اجازه نداد و این [[آیه]] نازل شد: {{متن قرآن|مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ}}<ref>«پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.</ref>؛ [[پیامبر]] و [[مؤمنان]]، [[حق]] [[طلب آمرزش]] برای [[مشرکان]] را ندارند. رقتی (ترجم) مرا فرا گرفت که فرزند نسبت به [[پدر]] و مادرش می‌گیرد<ref>مستدرک الصحیحین، ج۲، ص۳۳۶.</ref>.


[[ابوهریره]] نقل کرده است:
[[ابوهریره]] نقل کرده است:
پیامبر هنگام [[زیارت]] [[قبر]] مادرش گریست و اطرافیان را به [[گریه]] انداخت. آن‌گاه [[رسول خدا]]{{صل}} فرمود: من از پروردگارم اجازه خواستم برای مادرم [[مغفرت]] بطلبم، اجازه نداد. از [[خدا]] خواستم اجازه دهد قبر مادرم را زیارت کنم، درخواستم را پذیرفت<ref>صحیح مسلم، ج۳، کتاب الجنائز، باب استئذان النبی ربه فی الزیارة قبر امه.</ref>.
پیامبر هنگام [[زیارت]] [[قبر]] مادرش گریست و اطرافیان را به [[گریه]] انداخت. آن‌گاه [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: من از پروردگارم اجازه خواستم برای مادرم [[مغفرت]] بطلبم، اجازه نداد. از [[خدا]] خواستم اجازه دهد قبر مادرم را زیارت کنم، درخواستم را پذیرفت<ref>صحیح مسلم، ج۳، کتاب الجنائز، باب استئذان النبی ربه فی الزیارة قبر امه.</ref>.
از این‌گونه [[روایات]] درباره عبدالله (پدر [[حضرت رسول]]{{صل}}) نیز در [[منابع اهل سنت]] بسیار دیده می‌شود.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۶.</ref>.
از این‌گونه [[روایات]] درباره عبدالله (پدر [[حضرت رسول]] {{صل}}) نیز در [[منابع اهل سنت]] بسیار دیده می‌شود.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۶.</ref>.


== نقدی بر آن‌چه گذشت ==
== نقدی بر آن‌چه گذشت ==
=== [[روایات معارض]] ===
=== [[روایات معارض]] ===
در مقابل این روایات، روایات فراوانی در منابع اهل سنت هست که بیانگر [[یکتاپرستی]] [[خاندان]] [[عبدالمطلب]]، از جمله عبدالله و [[آمنه]]، است که به برخی از آن‎ها اشاره می‌شود:
در مقابل این روایات، روایات فراوانی در منابع اهل سنت هست که بیانگر [[یکتاپرستی]] [[خاندان]] [[عبدالمطلب]]، از جمله عبدالله و [[آمنه]]، است که به برخی از آن‎ها اشاره می‌شود:
# پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]]{{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>.
# پیامبر فرمود: من به واسطه [[نکاح]] تا [[زمان]] [[حضرت آدم]] {{ع}} به [[دنیا]] آمدم و [[پلیدی]] [[جاهلیت]] به من نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۶۰.</ref>.
# علی از پیامبر نقل می‌کند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>.
# علی از پیامبر نقل می‌کند که: من از طریق نکاح به دنیا آمدم و تا کنون هیچ گونه پلیدی در من راه نیافته است<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴.</ref>.
# [[ابن عباس]] می‌گوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>.
# [[ابن عباس]] می‌گوید: پیامبر فرمود: من به دنیا نیامدم؛ مگر با نکاحی مانند نکاح [[اسلام]]<ref>مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸ ص۲۱۴؛ حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۳۳.</ref>.
خط ۳۹: خط ۳۹:
در متن روایاتی که درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] است، [[اختلافات]] فراوانی وجود دارد<ref>در البدایة، ج۲، ص۱۸، ۵ روایت در همین موضوع، با متن‌های مختلف و ضد هم ذکر شده است.</ref>. روایتی که [[ابن مسعود]] نقل کرده، در [[شأن نزول آیات]] ۱۱۳ - ۱۱۴ [[سوره توبه]] وارد شده؛ مانند همین [[روایت]] در [[تفسیر کبیر]] [[فخر رازی]]، از [[ابن عباس]] نقل شده است:
در متن روایاتی که درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] است، [[اختلافات]] فراوانی وجود دارد<ref>در البدایة، ج۲، ص۱۸، ۵ روایت در همین موضوع، با متن‌های مختلف و ضد هم ذکر شده است.</ref>. روایتی که [[ابن مسعود]] نقل کرده، در [[شأن نزول آیات]] ۱۱۳ - ۱۱۴ [[سوره توبه]] وارد شده؛ مانند همین [[روایت]] در [[تفسیر کبیر]] [[فخر رازی]]، از [[ابن عباس]] نقل شده است:
وقتی [[خداوند]] [[مکه]] را برای [[پیامبر]] [[فتح]] نمود، آن [[حضرت]] نشان [[قبر]] [[پدر]] و مادرش را پرسید تا با آنها عهدی تازه نماید. قبر [[مادر پیامبر]] را به آن حضرت نشان دادند. پیامبر می‌خواست برای مادرش [[طلب]] [[استغفار]] نماید که این دو [[آیه]] نازل شد<ref>تفسیر کبیر، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>.
وقتی [[خداوند]] [[مکه]] را برای [[پیامبر]] [[فتح]] نمود، آن [[حضرت]] نشان [[قبر]] [[پدر]] و مادرش را پرسید تا با آنها عهدی تازه نماید. قبر [[مادر پیامبر]] را به آن حضرت نشان دادند. پیامبر می‌خواست برای مادرش [[طلب]] [[استغفار]] نماید که این دو [[آیه]] نازل شد<ref>تفسیر کبیر، ج۱۶، ص۲۱۴.</ref>.
[[پرسش]] این است که آیا [[حضرت محمد]]{{صل}} نمی‌دانست قبر پدرش در [[مدینه]] و قبر مادرش در [[ابواء]] است؟ پس چرا نشان قبر آنان را از [[مردم]] مکه می‌پرسید؟<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>.
[[پرسش]] این است که آیا [[حضرت محمد]] {{صل}} نمی‌دانست قبر پدرش در [[مدینه]] و قبر مادرش در [[ابواء]] است؟ پس چرا نشان قبر آنان را از [[مردم]] مکه می‌پرسید؟<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۸.</ref>.


=== بررسی [[سند روایت]] ===
=== بررسی [[سند روایت]] ===
خط ۵۲: خط ۵۲:
=== بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر ===
=== بزرگان اهل سنت و [[اعتقاد]] به [[طهارت]] خاندان پیامبر ===
بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:
بعضی از بزرگان اهل سنت نیز مانند [[امامیه]]، به طهارت خاندان پیامبر [[باور]] دارند که به بعضی از آنها اشاره می‌شود:
# [[امام]] سبکی می‌گوید: نکاح‌هایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]]{{صل}} تا [[حضرت آدم]]{{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاح‎هایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>.
# [[امام]] سبکی می‌گوید: نکاح‌هایی که در [[نسب]] [[پیامبر]] واقع شده، از خود [[پیغمبر]] {{صل}} تا [[حضرت آدم]] {{ع}}، همه دارای شرایط [[صحت]] بودند و مثل نکاح‎هایی هستند که امروزه در [[اسلام]] وجود دارد. بر این مطلب [[اعتقاد قلبی]] داشته باش و از او [[عدول]] نکن که گرفتار زیان [[دنیا]] و [[آخرت]] خواهی شد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>.
# ماوردی می‌گوید: اگر می‌خواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاک‌نسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>.
# ماوردی می‌گوید: اگر می‌خواهی از نسب پیغمبر [[آگاه]] شوی، بدان که پیامبر بازمانده [[پدران]] کریمی است که در بین آنان رذالت و [[پستی]] وجود نداشت؛ بلکه همه آنان بزرگ و [[رهبر]] و پاک‌نسب بودند. بدان که [[طهارت]] در [[تولد]] از شرایط [[نبوت]] است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۲.</ref>.
افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساخته‌اند، خواسته‌اند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]]{{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۹.</ref>.
افرادی که احادیثی درباره [[مشرک]] بودن [[خاندان پیامبر]] ساخته‌اند، خواسته‌اند [[ننگ]] مشرک بودن [[خاندان]] خود را با نسبت دادن [[شرک]] به [[پدر]] و [[مادر رسول خدا]] {{صل}} جبران نمایند<ref>سیری در صحیحین، ص۲۱۸.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۲۹.</ref>.


== سرگذشت عبدالله و [[آمنه]] ==
== سرگذشت عبدالله و [[آمنه]] ==
عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] می‌کردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را می‌دیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی می‌کرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایه‌های [[معنویت]] و [[توحید]] را پایه‌ریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام{{صل}}، ص۷۲.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>.
عبدالله و آمنه [[خویشاوند]] بودند و در یک محله [[زندگی]] می‌کردند<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۳.</ref>. آنان در [[کودکی]] هر [[روز]] همدیگر را می‌دیدند. آمنه پس از رسیدن به سن [[بلوغ]]، سعی می‌کرد در [[خانه]] بماند و به کوچه و بازار نرود تا چشم نامحرم به او نیفتد؛ تا این که خواست [[خداوند]] چنین شد که این دو [[جوان]] [[پاک]] و [[عفیف]]، [[عقد]] [[ازدواج]] بستند، تا در زیر یک سقف و در کنار هم، پایه‌های [[معنویت]] و [[توحید]] را پایه‌ریزی نمایند<ref>آمنه مادر پیامبر اسلام {{صل}}، ص۷۲.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۰.</ref>.


== زمینه ازدواج ==
== زمینه ازدواج ==
برخی از بزرگان و [[دانشمندان یهود]] با نشانه‌هایی که در عبدالله دیدند، دریافتند [[نور]] [[رسول خدا]]{{صل}} در چهره او نمایان است؛ از این رو [[تصمیم]] به [[قتل]] او گرفتند<ref>ریاحین الشریعه، ص۲۹۱.</ref>. آنان همیشه دنبال [[فرصت]] بودند تا این که روزی عبدالله به [[تنهایی]] برای شکار به یکی از دره‌های اطراف [[مکه]] رفت.
برخی از بزرگان و [[دانشمندان یهود]] با نشانه‌هایی که در عبدالله دیدند، دریافتند [[نور]] [[رسول خدا]] {{صل}} در چهره او نمایان است؛ از این رو [[تصمیم]] به [[قتل]] او گرفتند<ref>ریاحین الشریعه، ص۲۹۱.</ref>. آنان همیشه دنبال [[فرصت]] بودند تا این که روزی عبدالله به [[تنهایی]] برای شکار به یکی از دره‌های اطراف [[مکه]] رفت.
[[یهودیان]] با شمشیرهای پنهان در زیر جامه‌های خود، عبدالله را تعقیب کردند. وقتی عبدالله در حال [[ذبح]] شکار خویش بود، یهودیان او را محاصره کردند. عبدالله به آنان گفت: از [[جان]] من چه می‌خواهید؟! من چه ضرری به شما رسانده‌ام؟!
[[یهودیان]] با شمشیرهای پنهان در زیر جامه‌های خود، عبدالله را تعقیب کردند. وقتی عبدالله در حال [[ذبح]] شکار خویش بود، یهودیان او را محاصره کردند. عبدالله به آنان گفت: از [[جان]] من چه می‌خواهید؟! من چه ضرری به شما رسانده‌ام؟!


خط ۷۳: خط ۷۳:


بره وقتی وارد خانه عبدالمطلب شد، دید که عبدالمطلب قصه حمله یهودیان به عبدالله را به [[خویشان]] خود بازگو می‌کند.
بره وقتی وارد خانه عبدالمطلب شد، دید که عبدالمطلب قصه حمله یهودیان به عبدالله را به [[خویشان]] خود بازگو می‌کند.
عبدالمطلب فرمود: شوهرت وهب، [[حق]] بزرگی بر ما دارد؛ زیرا با خبر دادن به ما، عبدالله را [[نجات]] داد. به شوهرت بگو، هر خواسته‌ای که داشته باشد برآورده می‌کنیم. [[همسر]] وهب [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و گفت: تنها خواسته ما این است که عبدالله داماد ما شود. [[عبدالمطلب]] نگاهی به چهره عبدالله نمود، اما آثار [[نارضایتی]] و ناخوشایندی در آن ندید؛ با این که پیش از این، هر کس چنین پیشنهادی می‌داد، آثار نارضایتی در چهره عبدالله آشکار می‌شد<ref>تاریخ پیغمبر خاتم{{صل}}، ص۱۲۲؛ زنان نامدار تاریخ اسلام، ص۱۴۴؛ ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref>.
عبدالمطلب فرمود: شوهرت وهب، [[حق]] بزرگی بر ما دارد؛ زیرا با خبر دادن به ما، عبدالله را [[نجات]] داد. به شوهرت بگو، هر خواسته‌ای که داشته باشد برآورده می‌کنیم. [[همسر]] وهب [[فرصت]] را [[غنیمت]] شمرد و گفت: تنها خواسته ما این است که عبدالله داماد ما شود. [[عبدالمطلب]] نگاهی به چهره عبدالله نمود، اما آثار [[نارضایتی]] و ناخوشایندی در آن ندید؛ با این که پیش از این، هر کس چنین پیشنهادی می‌داد، آثار نارضایتی در چهره عبدالله آشکار می‌شد<ref>تاریخ پیغمبر خاتم {{صل}}، ص۱۲۲؛ زنان نامدار تاریخ اسلام، ص۱۴۴؛ ریاحین الشریعه، ج۲، ص۲۹۳.</ref>.


عبدالله به این [[ازدواج]] [[راضی]] شد. شاید می‌دانست در صلب او نوری است که هر دختری [[لیاقت]] حمل این [[نور]] را ندارد. او به همه دخترانی که هر [[روز]] خود را در برابر دیدگانش قرار می‌دادند و به عبدالله پیشنهاد ازدواج می‌دادند، دست رد زده بود.
عبدالله به این [[ازدواج]] [[راضی]] شد. شاید می‌دانست در صلب او نوری است که هر دختری [[لیاقت]] حمل این [[نور]] را ندارد. او به همه دخترانی که هر [[روز]] خود را در برابر دیدگانش قرار می‌دادند و به عبدالله پیشنهاد ازدواج می‌دادند، دست رد زده بود.
خط ۸۸: خط ۸۸:
پیش از انتقال نور از پیشانی عبدالله به آمنه، [[خواهر]] [[ورقة‌بن نوفل]] که از [[قبیله]] [[بنی اسد بن عبدالعزی]] بود، خود را به عبدالله عرضه داشت و به او گفت: اگر با من همبستر شوی همه آن صد شتری را که برای [[نجات]] تو [[قربانی]] شده می‌پردازم. عبدالله به او توجهی نکرد و با آمنه همبستر شد. روز بعد، عبدالله از [[خانه]] آمنه خارج شد و در بین راه، خواهر [[ورقة بن نوفل]] را دید؛ ولی او توجهی به عبدالله نکرد. عبدالله از او پرسید: چرا خواهش دیروز را تکرار نکردی؟ او گفت: نوری را که دیروز در چهره‌ات بود، نمی‌بینم؛ پس دیگر نیازی به تو ندارم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۳، با اندکی تلخیص.</ref>.
پیش از انتقال نور از پیشانی عبدالله به آمنه، [[خواهر]] [[ورقة‌بن نوفل]] که از [[قبیله]] [[بنی اسد بن عبدالعزی]] بود، خود را به عبدالله عرضه داشت و به او گفت: اگر با من همبستر شوی همه آن صد شتری را که برای [[نجات]] تو [[قربانی]] شده می‌پردازم. عبدالله به او توجهی نکرد و با آمنه همبستر شد. روز بعد، عبدالله از [[خانه]] آمنه خارج شد و در بین راه، خواهر [[ورقة بن نوفل]] را دید؛ ولی او توجهی به عبدالله نکرد. عبدالله از او پرسید: چرا خواهش دیروز را تکرار نکردی؟ او گفت: نوری را که دیروز در چهره‌ات بود، نمی‌بینم؛ پس دیگر نیازی به تو ندارم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۳، با اندکی تلخیص.</ref>.


آمنه می‌گوید: بعد از آنکه نور محمد از پدرش عبدالله به من منتقل شد، از صورتم نور می‌درخشید. [[مردم]] [[مکه]] وقتی آن نور را در من دیدند، به من تهنیت می‌گفتند و از [[آینده]] درخشان فرزندم خبر می‌دادند<ref>الانوار فی مولد النبی{{صل}}، ص۱۲۶؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۵.</ref>.
آمنه می‌گوید: بعد از آنکه نور محمد از پدرش عبدالله به من منتقل شد، از صورتم نور می‌درخشید. [[مردم]] [[مکه]] وقتی آن نور را در من دیدند، به من تهنیت می‌گفتند و از [[آینده]] درخشان فرزندم خبر می‌دادند<ref>الانوار فی مولد النبی {{صل}}، ص۱۲۶؛ اثبات الوصیة، ص۱۹۵.</ref>.


سالها بود که [[اعراب]] به [[قحطی]] گرفتار شده بودند. بعد از انتقال آن نور به آمنه، [[باران]] بارید و مردم از [[نعمت]] فراوان برخوردار شدند؛ از این رو آن سال را سال [[فتح]] ([[گشایش]]) نامیدند<ref>البدایة والنهایة، ج۱، ص۲۴۹.</ref>.
سالها بود که [[اعراب]] به [[قحطی]] گرفتار شده بودند. بعد از انتقال آن نور به آمنه، [[باران]] بارید و مردم از [[نعمت]] فراوان برخوردار شدند؛ از این رو آن سال را سال [[فتح]] ([[گشایش]]) نامیدند<ref>البدایة والنهایة، ج۱، ص۲۴۹.</ref>.
خط ۹۴: خط ۹۴:
[[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گران‌بهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسان‌هاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] می‌گوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهره‌اش نوری بود که می‌درخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۴.</ref>.
[[خداوند]] بارها به آمنه مژده داد که هان! به هوش باش که این بار گران‌بهایی که در درون خویش داری، [[سرور]] و چراغ و راهنمای انسان‌هاست<ref>اعلام الوری، ص۵۵.</ref>. [[عباس بن عبدالمطلب]] می‌گوید: «هنگامی که عبدالله متولد شد، در چهره‌اش نوری بود که می‌درخشید. پدرم گفت: این فرزند را مقامی خواهد بود. تا با [[آمنه]] که [[زیباترین]] [[زنان]] [[قریش]] بود [[ازدواج]] کرد و آن [[نور]] به آمنه منتقل شد»<ref>امالی صدوق، ص۲۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۴.</ref>.


== محمد{{صل}} در رحم [[مادر]] ==
== محمد {{صل}} در رحم [[مادر]] ==
بزرگ‌ترین [[موهبت الهی]] که به [[حضرت]] آمنه تعلق گرفت، [[شایستگی]] آن بزرگوار برای حمل و پرورش [[حضرت محمد]]{{صل}} بود. حضرت آمنه می‌گوید:
بزرگ‌ترین [[موهبت الهی]] که به [[حضرت]] آمنه تعلق گرفت، [[شایستگی]] آن بزرگوار برای حمل و پرورش [[حضرت محمد]] {{صل}} بود. حضرت آمنه می‌گوید:
هنگام حاملگی، اثر حمل را در خود نیافتم و حالات زنان حامله برایم پیش نیامد. شبی در [[خواب]] دیدم شخصی نزد من آمد و گفت: حامله شدی به [[بهترین]] [[مردمان]]. وضع حمل برایم آسان گشت و به من رنجی نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۸؛ جلاء العیون، ص۷۱.</ref>.
هنگام حاملگی، اثر حمل را در خود نیافتم و حالات زنان حامله برایم پیش نیامد. شبی در [[خواب]] دیدم شخصی نزد من آمد و گفت: حامله شدی به [[بهترین]] [[مردمان]]. وضع حمل برایم آسان گشت و به من رنجی نرسید<ref>الطبقات الکبری، ج۱، ص۹۸؛ جلاء العیون، ص۷۱.</ref>.
در [[منابع تاریخی]] آمده است: «هنگامی که آمنه حامله شد، در خواب دید کسی می‌گوید: همانا به بهترین مردمان حامله شده‌ای»<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۸.</ref>.
در [[منابع تاریخی]] آمده است: «هنگامی که آمنه حامله شد، در خواب دید کسی می‌گوید: همانا به بهترین مردمان حامله شده‌ای»<ref>بحارالانوار، ج۱۵، ص۱۰۸.</ref>.
در [[روایت]] دیگری آمده است: «آمنه گفت: شش ماه پس از حاملگی، در خواب دیدم گوینده‌ای می‌گوید: ای آمنه! تو به بهترین مردمان حامله شدی»<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶.</ref>.
در [[روایت]] دیگری آمده است: «آمنه گفت: شش ماه پس از حاملگی، در خواب دیدم گوینده‌ای می‌گوید: ای آمنه! تو به بهترین مردمان حامله شدی»<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۶.</ref>.


نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام{{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]]{{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شده‌ای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه می‌سپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۵.</ref>.
نیز آمده است: آمنه، دختر وهب، مادر [[رسول]] خدام {{صل}} گفت: پس از آنکه به [[رسول خدا]] {{صل}} باردار شدم، به من گفته شد: همانا تو به [[سرور]] این [[امت]] باردار شده‌ای. هرگاه او [[تولد]] یافت، بگو: او را از [[شر]] هر حسودی به خدای یگانه می‌سپارم. هنگامی که حامله بودم، نوری از من جدا شد که در میان آن، قصرهای [[شهر]] بُصری را در [[شام]] دیدم<ref>السیرة النبویة، ج۱، ص۱۰۴.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۵.</ref>.


== [[سفر]] عبدالله به شام ==
== [[سفر]] عبدالله به شام ==
چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانه‌های مروارید می‌ریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد.
چند [[روز]] پس از ازدواج عبدالله و آمنه، زنگ حرکت کاروان تجار به سوی شام نواخته شد. عبدالله [[تصمیم]] گرفت همراه این کاروان حرکت کند. او با [[پدر]] پیر و [[همسر]] جوانش [[وداع]] کرد. آمنه [[طاقت]] نیاورد و به دنبال او رفت و به [[معشوق]] و همراز و همدمش [[خیره]] شد. عبدالله برگشت، چشمش به صورت آمنه افتاد که قطرات اشکش مانند دانه‌های مروارید می‌ریخت. خواست از این [[سفر تجاری]] [[چشم]] بپوشد؛ اما عهدی که با کاروانیان داشت، مانع از این کار شد.


او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت می‌کرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم می‌نمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور می‌کرد<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>.
او برای آخرین بار با [[آمنه]] خداحافظی کرد. گویی [[جسم]] عبدالله به طرف [[شام]] حرکت می‌کرد، اما [[روح]] او نزد آمنه مانده بود. عبدالله لحظه به لحظه تصویر آمنه را در جلو چشمش مجسم می‌نمود. آمنه نیز لحظات شیرینش با عبدالله را در خاطرش مرور می‌کرد<ref>آمنه مادر پیامبر {{صل}}، ص۶۹، با تصرف.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>.


== درگذشت عبدالله ==
== درگذشت عبدالله ==
عبدالله رفت و همسرش را با [[کودکی]] که در شکم داشت، تنها گذاشت. روزها و شب‌ها پشت سر هم سپری می‌شد و [[زمان]] ولادت کودکش نزدیک‌تر. او نیز بیشتر دلتنگ عبدالله می‌شد و در [[حسرت]] [[فراق]]، به وصال می‌اندیشید. در این بین، تنها چیزی که تلخی فراق را برایش آسان می‌کرد، این بود که در بازگشت عبدالله از این [[سفر]] طولانی، مژده [[پدر]] شدن را به او بدهد.
عبدالله رفت و همسرش را با [[کودکی]] که در شکم داشت، تنها گذاشت. روزها و شب‌ها پشت سر هم سپری می‌شد و [[زمان]] ولادت کودکش نزدیک‌تر. او نیز بیشتر دلتنگ عبدالله می‌شد و در [[حسرت]] [[فراق]]، به وصال می‌اندیشید. در این بین، تنها چیزی که تلخی فراق را برایش آسان می‌کرد، این بود که در بازگشت عبدالله از این [[سفر]] طولانی، مژده [[پدر]] شدن را به او بدهد.
پس از چند ماه [[انتظار]]، خبر ورود کاروان تجار در [[مکه]] پیچید. عده‌ای برای استقبال از [[خویشان]] خود، به بیرون [[شهر]] رفتند. [[عبدالمطلب]] در انتظار پسرش بود. آمنه در جلو [[منزل]]، نشسته بود و در میان کاروان، عبدالله را می‌جست. اثری از او نبود. پس از پرس‌وجوی فراوان، دریافتند که عبدالله هنگام بازگشت، در [[یثرب]] [[بیمار]] شده و نزد خویشان خود مانده است. این خبر آثار [[اندوه]] و [[نگرانی]] را در پیشانی آمنه پدید آورد. عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود ([[حارث]]) را [[مأمور]] کرد که به یثرب برود و عبدالله را بیاورد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۲؛ آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۶۹.</ref>.
پس از چند ماه [[انتظار]]، خبر ورود کاروان تجار در [[مکه]] پیچید. عده‌ای برای استقبال از [[خویشان]] خود، به بیرون [[شهر]] رفتند. [[عبدالمطلب]] در انتظار پسرش بود. آمنه در جلو [[منزل]]، نشسته بود و در میان کاروان، عبدالله را می‌جست. اثری از او نبود. پس از پرس‌وجوی فراوان، دریافتند که عبدالله هنگام بازگشت، در [[یثرب]] [[بیمار]] شده و نزد خویشان خود مانده است. این خبر آثار [[اندوه]] و [[نگرانی]] را در پیشانی آمنه پدید آورد. عبدالمطلب بزرگترین فرزند خود ([[حارث]]) را [[مأمور]] کرد که به یثرب برود و عبدالله را بیاورد<ref>اسدالغابه، ج۱، ص۱۲؛ آمنه مادر پیامبر {{صل}}، ص۶۹.</ref>.


حارث هنگامی وارد یثرب شد که عبدالله [[چشم]] از [[جهان]] فرو بسته بود و او را به [[خاک]] سپرده بودند. حارث با خبر [[مرگ]] [[برادر]]، به مکه بازگشت<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۰؛ فروغ ابدیت، ص۱۱۸.</ref>.
حارث هنگامی وارد یثرب شد که عبدالله [[چشم]] از [[جهان]] فرو بسته بود و او را به [[خاک]] سپرده بودند. حارث با خبر [[مرگ]] [[برادر]]، به مکه بازگشت<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۰؛ فروغ ابدیت، ص۱۱۸.</ref>.
عبدالله از [[دنیا]] رفت و آمنه ماند و فرزندش. گویا [[مصلحت]] [[خداوند]] بر این بود که عبدالله برود و این فرزند [[یتیم]] به دنیا آید تا در [[آینده]]، به غم‌گساری پتیمان [[همت]] گمارد: {{متن قرآن|فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ}}<ref>«پس با یتیم تندی مکن!» سوره ضحی، آیه ۹.</ref>. او گرچه [[یتیم]] بود، اما در [[پناه]] [[خدا]] قرار داشت: {{متن قرآن|أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى}}<ref>«آیا یتیمت نیافت و در پناه گرفت؟» سوره ضحی، آیه ۶.</ref>.
عبدالله از [[دنیا]] رفت و آمنه ماند و فرزندش. گویا [[مصلحت]] [[خداوند]] بر این بود که عبدالله برود و این فرزند [[یتیم]] به دنیا آید تا در [[آینده]]، به غم‌گساری پتیمان [[همت]] گمارد: {{متن قرآن|فَأَمَّا الْيَتِيمَ فَلَا تَقْهَرْ}}<ref>«پس با یتیم تندی مکن!» سوره ضحی، آیه ۹.</ref>. او گرچه [[یتیم]] بود، اما در [[پناه]] [[خدا]] قرار داشت: {{متن قرآن|أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيمًا فَآوَى}}<ref>«آیا یتیمت نیافت و در پناه گرفت؟» سوره ضحی، آیه ۶.</ref>.


درباره مدت [[عمر]] عبدالله، [[اختلاف]] وجود دارد. بنابر نظر مشهور، ۲۵ سال عمر کرد. بعضی مدت عمر او را ۱۷ سال دانسته‌اند<ref>قرب‌الاسناد، ص۱۷؛ آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۱۱۰. </ref>.
درباره مدت [[عمر]] عبدالله، [[اختلاف]] وجود دارد. بنابر نظر مشهور، ۲۵ سال عمر کرد. بعضی مدت عمر او را ۱۷ سال دانسته‌اند<ref>قرب‌الاسناد، ص۱۷؛ آمنه مادر پیامبر {{صل}}، ص۱۱۰. </ref>.


درباره سن [[پیامبر]] هنگام [[رحلت]] [[پدر]]، چند نظر وجود دارد:
درباره سن [[پیامبر]] هنگام [[رحلت]] [[پدر]]، چند نظر وجود دارد:
خط ۱۲۳: خط ۱۲۳:
۵. نه ماه بعد از تولد؛
۵. نه ماه بعد از تولد؛
۶. هجده ماه بعد از تولد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۹.</ref>.
۶. هجده ماه بعد از تولد<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۴۹.</ref>.
آیتی می‌نویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]]{{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد دایی‌های پدرش ([[طایفه]] [[بنی‌نجار]]) در خانه‌ای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] می‌گوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>.
آیتی می‌نویسد: «عبدالله، پدر [[رسول خدا]] {{صل}}، در ۲۵ سالگی در [[مدینه]] نزد دایی‌های پدرش ([[طایفه]] [[بنی‌نجار]]) در خانه‌ای معروف به دار [[نابغه]] وفات کرد و به قول مشهور، وفات وی پیش از تولد رسول خدا روی داد»<ref>تاریخ پیامبر اسلام {{صل}}، ص۱۹.</ref>. [[یعقوبی]] می‌گوید: «[[اجماع]] [[مورخان]] بر این است که عبدالله بعد از [[تولد پیامبر]]، از [[دنیا]] رفته است»<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۶.</ref>.


== [[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]] ==
== [[طلوع]] [[خورشید]] [[مکه]] ==
[[حضرت محمد]]{{صل}} در [[عام‌الفیل]]، نزدیک [[طلوع صبح]] [[روز جمعه]]، [[هفدهم ربیع الاول]]، به دنیا آمد. مادرش [[آمنه]] درباره وضع حمل خویش می‌گوید:
[[حضرت محمد]] {{صل}} در [[عام‌الفیل]]، نزدیک [[طلوع صبح]] [[روز جمعه]]، [[هفدهم ربیع الاول]]، به دنیا آمد. مادرش [[آمنه]] درباره وضع حمل خویش می‌گوید:
چند [[روز]] بر من گذشت که ناراحت بودم. می‌دانستم که در آستانه وضع حمل هستم. در آن روز، هنگام غروب، درد من افزون شده و من تنها در اتاق خود، به پشت خوابیده بودم و به شوهر [[جوان]] مرگم عبدالله و به [[تنهایی]] خودم [[فکر]] می‌کردم<ref>اثبات الوصیة، ص۲۰۶.</ref>.
چند [[روز]] بر من گذشت که ناراحت بودم. می‌دانستم که در آستانه وضع حمل هستم. در آن روز، هنگام غروب، درد من افزون شده و من تنها در اتاق خود، به پشت خوابیده بودم و به شوهر [[جوان]] مرگم عبدالله و به [[تنهایی]] خودم [[فکر]] می‌کردم<ref>اثبات الوصیة، ص۲۰۶.</ref>.


آهسته آهسته [[اشک]] می‌ریختم. [[خیال]] داشتم برخیزم و [[دختران]] [[عبدالمطلب]] را باخبر کنم؛ اما هنوز این خیال به [[تصمیم]] [[قطعی]] نرسیده بود؛ زیرا [[گمان]] نمی‌بردم که این درد، درد زایمان باشد. ناگهان آوایی به گوشم رسید که بسیار به دلم خوش آمد. صدای چند [[زن]] را شنیدم که بر بالینم نشسته‌اند و با هم درباره من صحبت می‌کردند. از صدای آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که درد خویش را فراموش کردم. سرم را از روی [[زمین]] برداشتم که ببینم زنانی که در کنار من نشسته‌اند، کیستند و از کجا آمده‌اند و با من چه آشنایی دارند. چه قدر [[زیبا]] و خوش رو و [[پاکیزه]] بودند؛ مثل این که به دور سیمای‌شان هاله‌هایی از [[نور]] می‌چرخید. [[گمان]] کردم از [[زنان]] بزرگ [[قریش]] و [[بانوان]] [[مکه]] هستند. در [[حیرت]] بودم که چگونه بی‌خبر به اتاق من آمده‌اند و چه کسی از حال من باخبرشان کرده است<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۱۱۹.</ref>؟
آهسته آهسته [[اشک]] می‌ریختم. [[خیال]] داشتم برخیزم و [[دختران]] [[عبدالمطلب]] را باخبر کنم؛ اما هنوز این خیال به [[تصمیم]] [[قطعی]] نرسیده بود؛ زیرا [[گمان]] نمی‌بردم که این درد، درد زایمان باشد. ناگهان آوایی به گوشم رسید که بسیار به دلم خوش آمد. صدای چند [[زن]] را شنیدم که بر بالینم نشسته‌اند و با هم درباره من صحبت می‌کردند. از صدای آرام و دلپذیرشان آن قدر خوشم آمد که درد خویش را فراموش کردم. سرم را از روی [[زمین]] برداشتم که ببینم زنانی که در کنار من نشسته‌اند، کیستند و از کجا آمده‌اند و با من چه آشنایی دارند. چه قدر [[زیبا]] و خوش رو و [[پاکیزه]] بودند؛ مثل این که به دور سیمای‌شان هاله‌هایی از [[نور]] می‌چرخید. [[گمان]] کردم از [[زنان]] بزرگ [[قریش]] و [[بانوان]] [[مکه]] هستند. در [[حیرت]] بودم که چگونه بی‌خبر به اتاق من آمده‌اند و چه کسی از حال من باخبرشان کرده است<ref>آمنه مادر پیامبر {{صل}}، ص۱۱۹.</ref>؟


به رسم [[عرب‌ها]] که در برابر بزرگانشان بر می‌خیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمده‌اید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرم‌تر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی می‌دیدم و نه آوایی می‌شنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش می‌داد. با این که گوینده را نمی‌دیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمی‌یافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب می‌باشد. کشف‌الغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۸.</ref>.
به رسم [[عرب‌ها]] که در برابر بزرگانشان بر می‌خیزند، برخاستم و گفتم: [[پدر]] و مادرم فدای شما باد! از کجا آمده‌اید؟ کیستید؟ بانوی سمت راست من گفت: من [[مریم]]، [[مادر]] [[مسیح]] دختر [[عمران]] هستم. دومی خودش را [[آسیه]]، [[همسر]] [[خداپرست]] [[فرعون]] معرفی کرد. دو تای دیگر هم دو [[فرشته]] بهشتی بودند که به [[خانه]] من آمده بودند. دستی که از بال پرستو نرم‌تر بود، به پهلویم کشیده شد. دردم آرام گرفت؛ اما ابهامی همچون هوای مه گرفته صبحگاهان بهاری به فضای اتاق افتاد که دیگر نه چیزی می‌دیدم و نه آوایی می‌شنیدم. این حالت بیش از چند لحظه دوام نیافت که آهسته آهسته آن ابهام محو شد و جای خود را به نور [[روحانی]] بخشید. در [[روشنایی]] این نور [[ملکوتی]]، پسرم را بر دامنم یافتم که پیشانی [[عبودیت]] بر زمین گذاشته بود و نجوایی نامفهوم گوشم را نوازش می‌داد. با این که گوینده را نمی‌دیدم و نه از نجوایش مطلبی را درمی‌یافتم، باز هم خوشحال بودم.... تا چند لحظه، زبانم بند آمده بود و بعد از لحظاتی، ناگهان زبانم باز شد و فریاد کشیدم: ام [[عثمان]]! ام عثمان<ref>ام عثمان، کنیه یکی از همسران عبدالمطلب می‌باشد. کشف‌الغمه، ج۱، ص۶۴.</ref>! خواستم از او کمک بطلبم. ناگهان متوجه شدم که پسرم در آغوشم آرمیده است<ref>السیرة الحلبیة، ج۱، ص۶۵؛ روضة الواعظین، ص۶۸؛ دیار عاشقان، ج۲، ص۶۳.</ref><ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۳۸.</ref>.
خط ۱۳۹: خط ۱۳۹:
آمنه برای نوزاد [[یتیم]] خود، هم [[پدر]] بود و هم [[مادر]]. نوباوه عبدالله، گاه از مادر می‌پرسید: پدرم کجاست؟ آمنه که [[زن]] فهمیده‌ای بود، با پاسخ‌های قانع‌کننده فرزندش را آرام می‌کرد.
آمنه برای نوزاد [[یتیم]] خود، هم [[پدر]] بود و هم [[مادر]]. نوباوه عبدالله، گاه از مادر می‌پرسید: پدرم کجاست؟ آمنه که [[زن]] فهمیده‌ای بود، با پاسخ‌های قانع‌کننده فرزندش را آرام می‌کرد.


محمد به شش سال و سه ماهگی رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۰.</ref>. آمنه [[تصمیم]] گرفت همراه فرزندش، برای [[دیدار]] [[خویشان]] مادرش و زیارت قبر عبدالله، به [[مدینه]] برود. نزد عبدالمطلب رفت و اجازه گرفت. آمنه همراه [[حضرت محمد]]{{صل}} و [[ام‌ایمن]] به سوی مدینه حرکت کرد. آمنه به منزل خویشان خود در مدینه رفت و نشانی قبر عبدالله را از آنان پرسید و همراه فرزندش به زیارت قبر عبدالله رفت<ref>آمنه مادر پیامبر{{صل}}، ص۱۰۹.</ref>.
محمد به شش سال و سه ماهگی رسید<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۹۰.</ref>. آمنه [[تصمیم]] گرفت همراه فرزندش، برای [[دیدار]] [[خویشان]] مادرش و زیارت قبر عبدالله، به [[مدینه]] برود. نزد عبدالمطلب رفت و اجازه گرفت. آمنه همراه [[حضرت محمد]] {{صل}} و [[ام‌ایمن]] به سوی مدینه حرکت کرد. آمنه به منزل خویشان خود در مدینه رفت و نشانی قبر عبدالله را از آنان پرسید و همراه فرزندش به زیارت قبر عبدالله رفت<ref>آمنه مادر پیامبر {{صل}}، ص۱۰۹.</ref>.
[[بغض]] گلوی آمنه را می‌فشرد. متحیرانه به قبر شوهر جوانش می‌نگریست. فرزند آمنه، بغض مادر را [[شکست]]؛ جلو آمد و پرسید: مادر! این قبر کیست که چنین با [[تحیر]] به آن نگاه می‌کنی؟ آمنه ناله جان‌سوزی سر داد و [[اشک]] از چشمانش سرازیر گشت. گفت: فرزندم! این قبر پدرت، عبدالله است که تو را ندیده از دنیا رفت. [[آه]]! چه قدر چشمانم [[مشتاق]] [[دیدار]] اوست. محمد، دستان کوچکش را بلند کرد و [[اشک]] را از چشمان [[مادر]] [[پاک]] نمود و فرمود: مادرم! آرام باش و [[صبر]] کن. به همین زودی، من و تو با همین چشمانمان او را [[ملاقات]] خواهیم کرد.
[[بغض]] گلوی آمنه را می‌فشرد. متحیرانه به قبر شوهر جوانش می‌نگریست. فرزند آمنه، بغض مادر را [[شکست]]؛ جلو آمد و پرسید: مادر! این قبر کیست که چنین با [[تحیر]] به آن نگاه می‌کنی؟ آمنه ناله جان‌سوزی سر داد و [[اشک]] از چشمانش سرازیر گشت. گفت: فرزندم! این قبر پدرت، عبدالله است که تو را ندیده از دنیا رفت. [[آه]]! چه قدر چشمانم [[مشتاق]] [[دیدار]] اوست. محمد، دستان کوچکش را بلند کرد و [[اشک]] را از چشمان [[مادر]] [[پاک]] نمود و فرمود: مادرم! آرام باش و [[صبر]] کن. به همین زودی، من و تو با همین چشمانمان او را [[ملاقات]] خواهیم کرد.


خط ۱۴۶: خط ۱۴۶:
== [[بیماری]] [[آمنه]] ==
== [[بیماری]] [[آمنه]] ==
چند [[روز]] بعد، آمنه همراه محمد و [[ام ایمن]]، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. او در بین راه، در منطقه «[[ابواء]]» [[بیمار]] شد. بیماری او به قدری شدید بود که [[قدرت]] حرکت نداشت. ام ایمن و محمد، به نوبت از او [[پرستاری]] می‌کردند. حال آمنه لحظه به لحظه بدتر می‌شد. دستان کوچک فرزند را در دست گرفت. [[خیره]] خیره به چهره [[زیبا]] و [[دوست]] داشتنی او نگاه کرد و چنین سرود:
چند [[روز]] بعد، آمنه همراه محمد و [[ام ایمن]]، مدینه را به قصد مکه ترک کرد. او در بین راه، در منطقه «[[ابواء]]» [[بیمار]] شد. بیماری او به قدری شدید بود که [[قدرت]] حرکت نداشت. ام ایمن و محمد، به نوبت از او [[پرستاری]] می‌کردند. حال آمنه لحظه به لحظه بدتر می‌شد. دستان کوچک فرزند را در دست گرفت. [[خیره]] خیره به چهره [[زیبا]] و [[دوست]] داشتنی او نگاه کرد و چنین سرود:
{{عربی|ان صح ما ابصرت في المنام فانت [[مبعوث]] إلى الانام تبعث في الحل و الحرام من عند ذي الجلال و الإكرام تبعث بالتوحيد و الإسلام دين ابيك البر ابراهام فالله انهاك عن الأصنام أن لا تواليها مع الأقوام}}<ref>حاشیة السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷؛ خصائص فاطمیه{{س}}، ص۲۰۲. </ref>
{{عربی|ان صح ما ابصرت في المنام فانت [[مبعوث]] إلى الانام تبعث في الحل و الحرام من عند ذي الجلال و الإكرام تبعث بالتوحيد و الإسلام دين ابيك البر ابراهام فالله انهاك عن الأصنام أن لا تواليها مع الأقوام}}<ref>حاشیة السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷؛ خصائص فاطمیه {{س}}، ص۲۰۲. </ref>


فرزندم! اگر آن رؤیایی که من در عالم [[خواب]] دیدم راست باشد، تو [[برگزیده]] می‌شوی به سوی همه [[مردم]]. برگزیده می‌شوی در منطقه [[حرم]] و حل ([[رسالت]] تو به منطقه خاصی محدود نیست؛ بلکه جهانی است) از طرف [[خداوند]]. برگزیده می‌شوی به [[توحید]] و [[اسلام]] که همان [[دین]] [[پدر]] موحدت، [[ابراهیم]] است. فرزندم! خداوند تو را از [[بت‌پرستی]] [[نهی]] نمود. مبادا همراه دیگران نزدیک [[بت]] شوی.
فرزندم! اگر آن رؤیایی که من در عالم [[خواب]] دیدم راست باشد، تو [[برگزیده]] می‌شوی به سوی همه [[مردم]]. برگزیده می‌شوی در منطقه [[حرم]] و حل ([[رسالت]] تو به منطقه خاصی محدود نیست؛ بلکه جهانی است) از طرف [[خداوند]]. برگزیده می‌شوی به [[توحید]] و [[اسلام]] که همان [[دین]] [[پدر]] موحدت، [[ابراهیم]] است. فرزندم! خداوند تو را از [[بت‌پرستی]] [[نهی]] نمود. مبادا همراه دیگران نزدیک [[بت]] شوی.


از سروده‌های [[آمنه]] معلوم می‌شود که او [[شاعری]] توانا و پیرو [[دین حنیف]] [[ابراهیم]]{{ع}} بود. سپس آمنه گفت: {{عربی|كل حي ميت و كل جديد بال و كل كثير يفنى و أنا ميتة و ذكري باق و قد تركت خيرا و ولدت طهرا}}<ref>حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷.</ref>؛ هر زنده‌ای، می‌میرد و هر تازه‌ای کهنه می‌شود و هر بسیاری، فانی می‌گردد. من هم می‌میرم؛ ولی نام من باقی خواهد ماند؛ زیرا من خیری باقی گذاشته‌ام و فرزند پاکیزه‌ای را به [[دنیا]] آورده‌ام.
از سروده‌های [[آمنه]] معلوم می‌شود که او [[شاعری]] توانا و پیرو [[دین حنیف]] [[ابراهیم]] {{ع}} بود. سپس آمنه گفت: {{عربی|كل حي ميت و كل جديد بال و كل كثير يفنى و أنا ميتة و ذكري باق و قد تركت خيرا و ولدت طهرا}}<ref>حاشیه السیرة الحلبیة، ج۱، ص۵۷.</ref>؛ هر زنده‌ای، می‌میرد و هر تازه‌ای کهنه می‌شود و هر بسیاری، فانی می‌گردد. من هم می‌میرم؛ ولی نام من باقی خواهد ماند؛ زیرا من خیری باقی گذاشته‌ام و فرزند پاکیزه‌ای را به [[دنیا]] آورده‌ام.
اگر در این سخنان دقت شود، [[ایمان]] آمنه به [[معاد]]، [[آینده]] فرزند و [[بعثت]] او نمایان می‌شود. او در فضای [[جاهلیت]] [[زندگی]] می‌کرد؛ ولی روش ابراهیمی داشت؛ زیرا به فرزندش گفت: تو راه ابراهیم را طی می‌کنی و [[دین]] او را زنده می‌گردانی.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۱.</ref>.
اگر در این سخنان دقت شود، [[ایمان]] آمنه به [[معاد]]، [[آینده]] فرزند و [[بعثت]] او نمایان می‌شود. او در فضای [[جاهلیت]] [[زندگی]] می‌کرد؛ ولی روش ابراهیمی داشت؛ زیرا به فرزندش گفت: تو راه ابراهیم را طی می‌کنی و [[دین]] او را زنده می‌گردانی.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۱.</ref>.


== محمد{{صل}} در [[فراق]] [[مادر]] ==
== محمد {{صل}} در [[فراق]] [[مادر]] ==
آمنه فرزند شش ساله خود را تنها گذاشت و به سوی [[معبود]] خود شتافت. پس از [[وفات]] آمنه، [[ام ایمن]] با کمک [[حضرت محمد]]{{صل}} و تعدادی از اهالی «[[ابواء]]» - بنا بر روایتی، با کمک تعدادی رهگذر - آمنه را در «ابواء» به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ پیامبر اسلام{{صل}}، ص۲۱.</ref> و همراه فرزند آمنه، رهسپار [[مکه]] شد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۳.</ref>.
آمنه فرزند شش ساله خود را تنها گذاشت و به سوی [[معبود]] خود شتافت. پس از [[وفات]] آمنه، [[ام ایمن]] با کمک [[حضرت محمد]] {{صل}} و تعدادی از اهالی «[[ابواء]]» - بنا بر روایتی، با کمک تعدادی رهگذر - آمنه را در «ابواء» به [[خاک]] سپرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۰؛ تاریخ پیامبر اسلام {{صل}}، ص۲۱.</ref> و همراه فرزند آمنه، رهسپار [[مکه]] شد.<ref>[[حیدر مظفری ورسی|مظفری ورسی، حیدر]]، [[مادران چهارده معصوم (کتاب)|مادران چهارده معصوم]] ص ۴۳.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==
۱۱۸٬۲۸۱

ویرایش